...
در مورد رژیم سلطنتی لازم است نکاتی را روشن کنیم، تا ابهامات بر طرف شود. اشکال ما با سلطنت نیست، اشکال با شخص رضاپهلوی است، که هنوز موضعاش به عنوان سلطنتطلب نامعلوم باقی مانده! طی سه دهة اخیر موضعگیریهای ضدونقیض رضاپهلوی وی را تا حد یک مدافع حکومت اسلامی تنزل داده. به طور مثال، برای ما تعجبآور بود که رضاپهلوی در رسانههای غربی رسماً به دفاع از معرکهگیری محمد خاتمی بپردازد. به چند دلیل. نخست اینکه محمد خاتمی، مانند ابراهیم یزدی، سحابی و بسیاری دیگر، سه دهه است که فعالانه در جنایات این حکومت و سرکوب ملت ایران شرکت فعال دارد، و اگر روزی حاکمیت ایران تغییر کند، محمد خاتمی و اعضای نهضت آزادی میباید پاسخگوی همکاریهای خود با حکومت حوزه و بازار باشند. بنابراین طرفداری رضاپهلوی از محمد خاتمی یا همدردی صمیمانة ایشان با امیرانتظام به همان اندازه تعجبآور است، که سخن گفتنشان از «سلطنت لائیک»! سلطنت یک نظام فئودالی است، و هیچگونه ارتباطی نمیتواند با تفکر معاصر سکولاریست و لائیک داشته باشد. خلاصة کلام، حکومت سلطنتی الهیت دارد و نمیتواند سکولار باشد. در عوض، ساختار پارلمانی، حقوقی و دولتی در یک نظام سلطنتی میتواند بر اساس سکولاریسم مستقر شود. در نتیجه رضاپهلوی چند مسئله را میباید صریحاً روشن کند. چون همانطور که گفتیم، سلطنتطلب بودن ایشان به هیچ عنوان صراحت ندارد!
نخست باید مشخص شود که ایشان، خود را به عنوان «شاهزاده» و وارث سلطنت قبول دارد یا خیر؟ چون شخصاً شاهد بودهام که خبرنگار شبکة دولتی فرانسه از ایشان پرسید:
«شما را چگونه خطاب کنیم، شاهزاده یا رضاپهلوی؟»
و این بود پاسخ رضاپهلوی:
«تفاوتی نمیکند!»
و ما از خود میپرسیدیم، اگر رضاپهلوی برایش تفاوت ندارد که «شاهزاده» باشد یا یک فرد عادی، چگونه میتوان از دیگران انتظار داشت که جایگاه ایشان را به رسمیت بشناسند؟ این پرسشی است کاملاً منطقی! اگر برای شخص رضاپهلوی اهمیت ندارد چگونه «خطاب» شود، پس وی با مخالفان سلطنت هم عقیده است، چون آنها هم شاهزادگی رضاپهلوی را به رسمیت نمیشناسند! چنین شرایطی را فقط میتوان شرایط مبهم نامید. و ابهام در مواضع سیاسی زمینه ساز عوامفریبی خواهد شد. همانطور که ابهام در مواضع مخالفان حکومت پهلوی، دقیقاً همین شارلاتانیسم را طی سه دهه به نمایش گذاشت. مواضع ملایان را بررسی نخواهیم کرد، چرا که جیرهخواریشان به ثبوت رسیده و امروز همه میدانند، ملایان جبارترین و وفادارترین نوکران آنگلوساکسونها بوده و هستند. این بررسی را از چپ افراطی آغاز کرده، به نهضت منفور آزادی خاتمه میدهیم.
میدانیم که پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی شعار دموکراسی و سکولاریسم «مدروز» شده و ارتش جنایتکار ناتو هم به بهانة استقرار همین به اصطلاح «دمکراسی»، افغانستان و عراق را به ویرانه تبدیل کرده. چون به هیچ بهانة دیگری چپاول و سرکوب در چنین ابعادی، برای ناتو امکانپذیر نبود. و همزمان، تمامی فعلة فاشیسم که از هنگام کودتای کلنل آیرونساید تا پایان دهة هشتاد در ایران آزادی و دموکراسی را به سخره میگرفتند، و آنرا خواستة بورژوازی میخواندند، مانند بوقلمون رنگ عوض کرده، خواهان آزادی و حقوق دمکراتیک شدهاند. خصوصاً آندسته از چپنمایانی که به دلیل مبارزات مضحک و حضور در زندان اوین، برای خود «تقدس» قائلاند و شاهد بودیم چگونه در برابر پیشنهادات شاپور بختیار به عربدهجوئی پرداختند، و پس از 22 بهمن، همصدا با خمینی دجال تهاجم به جبهة دموکراتیک مردم ایران را آغاز کردند. یادآور شویم که در روز 8 مارس 1979، هیچیک از این گروههای «مترقی» در راهپیمائی زنان حضور نداشت. هر چند که امروز، همه با مراجعه به چرندیات کیهان، روز 8 مارس 1979 را در تهران «برفی» رؤیت کرده، «مدعی» شرکت در راهپیمائی 8 مارس هستند، و از «حقوق دموکراتیک» زنان هم حمایتها میکنند!
بله، دلیل تغییر مواضع مبارزان جان بر کف و ضدامپریالیست این است که با شیوخ آخور مشترک دارند، و به همین دلیل چپ مفلوک و «مبارز» ایران همانند شیوخ، مزور، بیشرم و اهل تقیه شده. روی سخن با تمامی گروههای «مبارز» چپ است، هیچیک از این چارچوب فراتر نمیرود، و افتخار فعلگی فاشیسم برای همگیشان محفوظ است، به ویژه امروز که مدعی دفاع از حقوق دمکراتیک زنان هم شدهاند! به حضرات میگوئیم، کسی که پشت سر آخوند میایستد و ادعای مبارزه با امپریالیسم دارد، یا ابله است یا مزدور. «تحلیلهای علمی» شما در توجیه صفبندی پشت سر خمینی دجال فقط یک دلیل داشت، و آن اینکه همگی در خط دفاع از منافع استعمار غرب بسیج شده بودید، و امروز به صراحت میبینیم که وابستگیهایتان تا چه حد آشکار است.
دچار توهم نشویم، در واقع «مبارزان» مدعی «مارکسیسم علمی»، نه از مارکس چیزی میدانند، و نه از مارکسیسم! مارکسیسم را به لجن نکشید! مارکس نه پادوی قدرت بود، و نه ریزهخواری از سفرة قدرتطلبی را به احدی توصیه کرده. در ضمن آثار مارکس مانند قرآن مجید، ادعای جهانشمول بودن ندارند! مارکس روابط طبقاتی و سیر حرکت تاریخی در بطن اروپای صنعتی را تحلیل میکند، نه در یک جامعة فئودال و استعمارزده به نام ایران، که مبارزان به اصطلاح مارکسیستاش مرتکب «قتل ناموسی» میشوند! بله، بهتر است «چپ آخوندزده» را رها کنیم، و دارودستة «برادر» رجوی را هم به دست فراموشی بسپاریم، چرا که تحت اوامر ارتش ایالات متحد، به نبرد بیامان با امپریالیسم مشغولاند. میرویم به سراغ «نهضت آزادی» که نه تنها در سرکوب و چپاول ما ملت شریک بوده، که جایگاه شامخ «اوپوزیسیون» دولتی را نیز به اشغال خود درآورده، همچنان که امثال داریوش همایون و خوانساری نیز امروز در جایگاه «مشروطه طلبان» قرار گرفتهاند! کسانی که اگر به یک ایران دموکراتیک بازگردند، میباید به جرم شرکت در سرکوب مردم، دزدی و سوءاستفاده از قدرت، به دست دادگاه سپرده شوند! حال به رضا پهلوی و مسئلة سلطنت نگاهی میاندازیم.
از بیانیهها و پیامهای رضاپهلوی آغاز کنیم که مضحک و تأسفآور شده. ظاهراً رؤسای دفتر شاهزاده، گذشته از سوابق درخشانشان در سوءاستفاده از سمتهای سیاسی، از سواد کافی هم اصولاً برخوردار نیستند. میباید مشخص شود که آیا رضاپهلوی حق انتخاب رؤسای دفتر خود را دارد، یا همچون دوران پرافتخار گذشته، وزراء و رؤسای دفاتر به توصیة «دیگران» در این جایگاه قرار میگیرند؟ باید مشخص شود به چه دلیل بیانیههای دفتر رضاپهلوی خواهان اعمال سیاست انسداد «جنگ سرد» بر ایران میشود؟ البته ما از این واقعیت آگاهایم که منافع سازمان ناتو ایجاب میکند چنین شرایطی بر کل منطقه تحمیل شود. شرایط اسفبار حاکم بر ایران و به ویژه بر افغانستان و عراق شاهدی است بر این مدعا، که ایالات متحد تمایل دارد، در صورت تغییر حاکمیت ایران، شرایط فعلی، منهای روسری زنان در کشور ایران تداوم یابد. این همان پروژة مضحک «گذار به دمکراسی» است که امثال مکفال، میلانی و اسفندیاری در سازمان هوور، فریدام هاوس، و ... تدارک میبینند.
ولی در همینجا عنوان میکنیم، حاضر نیستیم بپذیریم که سه دهه پس از کودتای مخملین ژنرال هویزر، ریزهخواران ایرانینمای سازمان سیا، اینبار برایمان «انقلاب مخملین» تجویز کنند. در واقع، ما از پروژههای سازمان سیا به هیچ عنوان حمایت نخواهیم کرد، چون اهداف مشترکی با این سازمان نمیتوانیم داشته باشیم. منافع ما ملت در این نیست که مانند اوکراین و گرجستان به ابزار تأمین منافع آمریکا در برابر روسیه تبدیل شویم. چون روسیه، با عراق صدام حسین زمین تا آسمان تفاوت دارد و وارد شدن در این بازی مضحک استراتژیک فقط یک نتیجه به همراه خواهد آورد: تبدیل شدن ایران به پایگاه نظامی و اطلاعاتی آمریکا! حاکمیت آمریکا از این واقعیت نیک آگاه است. و نمیباید فراموش کرد که، آنچه امروز به آمریکائیها اجازه میدهد بر مواضع ابلهانة دوران «جنگ سرد» در کشور ایران پافشاری کنند، همان مواضع مبهم اپوزیسیون ایران، به ویژه مواضع سلطنت طلبان و شخص رضاپهلوی است.
مهم است که به رضاپهلوی و اطرافیاناش بگوئیم، مرزهای خود را با شرکای حاکمیت ملایان مشخص کنند. اگر شیوة «نه سیخ بسوزد، نه کباب»، در گذشته میتوانست از نظر سیاسی وسیلهای جهت به قدرت رسیدن برخی عوامل آمریکا از قماش خمینی و بازرگان شود، با در نظر گرفتن شرایط فعلی چنین چشماندازی اصولاً قابل تصور نیست! ادامة این مسیر فقط پیروی کورکورانه از نظریات و خواستهای یک سیاست خارجی میتواند تلقی شود، این دنبالهروی فقط کار را به رسوائی میکشاند. و مهمتر اینکه، تزلزل نشانة بزدلی است، و صراحت نشانة شهامت!
این سکر بین هل عقل را
وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را
چندین نشاید ماجرا
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت