مزدوری موروثی!
...
در مورد وبلاگ دیروز یادآور شویم که مقایسة بین محمدرضا شاه پهلوی و علی خامنهای مقایسه بین دو فرد بود. چرا که حکومت اسلامی تداوم کودتای کلنل آیرونساید و 28 مرداد است. پس از تهاجم نظامی ایالات متحد به افغانستان و عراق حداقل این واقعیت برای ما ملت روشن شده که حکومت پهلوی در چارچوب شرایط وقت پاسخگوی نیازهای «جهادی» سازمان ناتو در منطقه نبود و به همین دلیل سران چهار کشور در نشست گوادالوپ بر سرنگونی حکومت پهلوی مهر تأیید زدند. در غیر اینصورت محمد رضا شاه هرگز شاپور بختیار را به نخست وزیری منصوب نمیکرد. چون تعیین نخست وزیر در شرایط عادی با تأئیدات ایالات متحد و کارخانة رجاله پروری صورت میگرفت. و اگر نگاهی به دولت احمدی نژاد بیفکنیم، مشاهده میکنیم که پورمحمدی و شاهرودی همچنان از شخصیتهای مطلوب کارخانة رجاله پروری به شمار میروند. یکی در وزارت کشور سرکوب داخلی را سازمان میدهد و دیگری در رأس قوة قضائیه، زمینة فساد اقتصادی را فراهم میکند. همانطور که در مطالب سایت «عبدالله شهبازی» پیرامون زمینخواری در فارس مشاهده کردیم، سرداران، شبکة فساد و زمینخواری را تشکیل دادهاند، و قوة قضائیه نیز از رسیدگی به شکایات مالکان زمین خودداری میکند.
دیروز به دلیل مشاهدة تصویر پدر عبدالله شهبازی نتوانستم مطلب وی را مورد بررسی قرار دهم، چون این تصویر به یکباره تصاویر همة کسانی را که در دوران پهلوی اول و دوم تیرباران شدند، کسانی که هرگز ندیدم و بجز حکایت سرانجام تلخشان نشنیدم، در ذهنم زنده کرد. به یاد کسانی افتادم که برخوردشان با کودتای پهلوی اول همیشه در قالب یک پرسش بیپاسخ و آزاردهنده در ذهنم باقی مانده. شرایط آنروزها را شاهد نبودهام، ولی میدانم که زمینداران بزرگ تفنگچیان فراوان داشتند؛ میدانم که بسیاری از آنان حضور بیگانه را در ایران برنمیتافتند، و معتقدم اینان با آگاهی از سرنوشتشان در دفاع از خود کوتاهی کردند. بارها و بارها این سئوال برایم مطرح شده که اگر در دورة احمدشاه قاجار یک زمیندار بزرگ بودم، و استقرار فردی چون «میرپنج» در وزارت جنگ را میدیدم، با آگاهی از تحرکات استعمار انگلیس در ایران، چه میکردم؟ همیشه در برابر این پرسشها یک پاسخ قانع کننده یافتم: اعزام تفنگچیها برای نابودی حاکمیت نالایق قاجار و وزیر جنگ وابستة آن! این تنها واکنش موجهی است که مالکان بزرگ میتوانستند از خود نشان دهند. ولی نه تنها چنین واکنشی از سوی کسی مشاهده نشد، که اشراف زمیندار به همکاری با حکومت پهلوی اول روی آوردند، و در راه این همکاری، زمینها و حتی جانشان را نیز از دست دادند. از خود میپرسم اگر همه از سرنوشت محتوم خود آگاه بودند، چرا این سرنوشت را در سکوت پذیرفتند؟ و دیروز که لبخند پدر عبدالله شهبازی را در برابر جوخة اعدام دیدم به یاد صحبتهای یکی از استادانم از تسخیر قارة آمریکا و کشتار سرخپوستان افتادم. او میگفت سفیدپوستان از کردار والای اینان خشمگین بودند. سرخپوستها را به اسارت میگرفتند ولی نمیتوانستند آنها را به حقارت و ذلت بیفکنند، حتی در اسارت! یک سرخپوست در اسارت، سفید پوستان را بیشتر تحقیر میکرد. دیروز همین تحقیر را در لبخند مردی دیدم که در برابر جوخة اعدام «شاهنشاهی» ایستاده بود.
وبلاگ امروز را هم به بررسی مطالب عبدالله شهبازی در مورد سعیدامامی اختصاص میدهیم. با بررسی نوشتههای آقای شهبازی میبینیم که نه تنها سعید امامی، که افراد خانوادة وی نیز از «کارگزاران استعمار» در ایران بودهاند. دائی سعید امامی در دوران پهلوی وابستة نظامی ایران در واشنگتن بود. نیازی به توضیح نیست که شغل واقعی آنحضرت به دریافت پورسانتاژ در برابر خرید اجباری اسقاطیهای تفنگفروشان ینگه دنیا برای دفاع از «آزادی» در ایران محدود میشد. عموی ناتنی سعید امامی، سرهنگ پاکروان، فرماندة ژاندارمری فارس، عامل سرکوب و شکنجة عشایر کوهمره و سرخی بود، و کمال اعتماد، منشی معتمد پدر آقای شهبازی، با سرهنگ پاکروان نسبت داشته. و بالاخره پدر سعید امامی مدیرکل آموزش پرورش کردستان بوده و در کردستان با یعقوب نیمرودی، دلال اسلحه و قاچاقچی آثار عتیقه و از نزدیکان شاپور ریپورتر ارتباط داشته. نیمرودی صاحب خبرگزاری «معاریو» و پدرش سردبیر این روزنامة اسرائیلی است. آقای شهبازی مینویسند، در دورة پهلوی مناصبی چون مدیرکلی آموزش و پرورش کردستان در اختیار عوامل مورد اعتماد موساد قرار میگرفت. در مورد این مسائل بحثی نخواهیم کرد، چون حاکمیت ایران یک حاکمیت استعماری بوده و هست، بنابراین تصمیمات مهم در چنین حاکمیتی تحت نظارت سازمان سیا و موساد و دیگر شبکههای جاسوسی غرب اتخاذ میشود. در مورد گرایشات مذهبی قوم و قبیلة سعید امامی نیز بحث نمیکنیم، چرا که سازمان سیا به صرف بهائی بودن کسی را تائید نمیکند. همچنانکه محمد خاتمی، اکبررفسنجانی، علیخامنهای و دیگر دجالان حکومت اسلامی بهائی نیستند، هر چند از تأئیدات این سازمان برخوردارند. معیار سازمان سیا برای گزینش مهرههای دستآموز همان معیاری است که برای گزینش «مقامات سیاسی» در کشور مصیبت زدة ایران به کار میرود. سادهتر بگوئیم سازمان سیا در پی کسانی است که مورد اعتماد باشند، و از خود «هیچ» نداشته باشند. «هیچ» از نظر ساختار روانی، چون به هر کاری تن در میدهند. برای «هیچ» بودن از نظر ساختار روانی، کافی است فرد مورد نظر با هنجارهای جامعة خود در تضاد قرار گیرد. چنین تضادی فرد را در موضع دفاعی در برابر جامعه قرار داده، وی را تشویق میکند که از بیراهه در صدد جبران کمبودها برآید. این ساختار مطلوب و مورد نظر استعمار برای شخصیتسازی در جهان سوم است. از سوی دیگر شخصیت کذا باید از جنبة خانوادگی نیز مورد اعتماد باشد، چون یک مزدور میتواند «مزدوری» را به صورت موروثی بازتولید کند، همچنانکه که در مورد خانوادة موسیصدر و بسیاری از آیات عظام شاهدیم. در مورد سعید امامی آنگونه که آقای شهبازی مینویسند، همة شرایط مهیا بود!
سعید امامی در سال 1355 برای تحصیل به ایالات متحد رفته، به عضویت گروه مائوئیستها در میآید. و سپس به اتفاق همسرش فهیمه دری نجف آبادی برای خدمت به سازمان سیا در ایران برگزیده میشود! در اینجا یک پرانتز باز میکنیم تا در مورد استخدام دختر دری نجف آبادی در سازمان سیا توضیح دهیم. سازمان سیا به دلیل شناخت عملکرد خانواده در ایران هیچ زنی را به دلیل عضویت همسرش در این سازمان استخدام نمیکند. اگر فهیمه دری نجف آبادی به استخدام سازمان سیا در آمده، علاوه بر دارا بودن معیارهای مطلوب فردی، از نظر خانوادگی مورد اعتماد گاوچرانها بوده. به عبارت دیگر شخص دری نجف آبادی خود به عنوان مقام امنیتی حکومت اسلامی مورد اعتماد سازمان جاسوسی ایالات متحد است. و اگر ساواک برای ایشان مزاحمتی ایجاد نکرده خارج از این نمیتواند باشد. درست است که محسنی اژهای به دلیل حماقت ذاتی قیاس به نفس میکند و دیگران را به کیش خود میپندارد، ولی ساواک جمکران مانند ساواک پهلوی زیر نظر موساد و سازمان سیا اداره میشود. در غیر اینصورت روند سرکوب ملت ایران تشدید نمیشد. حال باز میگردیم به سعید امامی که در 22 سالگی راهی آمریکا شده، و در سال 1357، پس از جدائی از گروه مائوئیستها به عضویت انجمن اسلامی در میآید. چون، منصور رفیعزاده، وابستة امنیتی سفارت ایران با محمد اعتماد، دائی سعید امامی روابطی صمیمانه داشت. و ما هم بارها به این امر اشاره کردهایم که ساواک در براندازی سلطنت نقش اصلی را بر عهده گرفت.
در هرحال سعید امامی به دلیل بهرهمندی از اطلاعات «دوستان» ناگهان تبدیل میشود به یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی در اوکلاهما! عبدالله شهبازی مینویسد، در این زمان سازمانهای اطلاعاتی تلاش میکردند تا عوامل خود را به درون انجمنهای اسلامی وارد کنند تا پس از بازگشت به ایران در مقامات عالی قرار گیرند. و دقیقاً نیز چنین شد. بسیاری از مقامات بلندپایة حکومت اسلامی عضو همان شبکة جاسوسی ایالات متحداند. عبدالله شهبازی مینویسد، با بررسی سوابق این افراد که از سالهای 1356 و 57 در آمریکا به اسلام روی آوردند، میتوان شبکة کذا را شناسائی کرد، ولی هیچکس به این مهم توجه نمیکند. مسلم است! چون کل حکومت اسلامی ساخته و پرداختة همین شبکة استعماری است. بگذریم!
سعید امامی که با رهنمودهای رفیعزاده، به عضویت انجمن اسلامی در آمده بود، طرحهای «انقلابی» فراوانی ارائه میکند، از آنجمله، ربودن سفیر اسرائیل! به دلیل حقشناسی و مهر و محبت نسبت به رفیع زاده، سعید امامی خاطرات سراپا کذب وی را نیز ترجمه و در ایران منتشر میکند، البته با تأئید وزارت ارشاد! به محض اینکه سعید امامی پای به ایران میگذارد، همکاری خود را با واحد اطلاعات نخست وزیری، یا ادارة هشتم ساواک، ویژة فعالیتهای ضدجاسوسی علیه بلوک شرق آغاز میکند. این واحد توسط خسرو قنبری و سعید حجاریان اداره میشد. پیشتر گفتیم که حجاریان در دوران پهلوی در خدمت ساواک بود، و پس از براندازی ارتقاء درجه یافت. به این ترتیب است که سعید امامی به عنوان «کارشناس و تحلیلگر مسائل بینالمللی» آغاز به کار کرده، و به دلائلی که بر ما پوشیده مانده، مورد توجه فلاحیان قرار میگیرد و مدت 8 سال معاونت وزارت اطلاعات را عهده دار میشود! و طی این 8 سال است که ترور و ارعاب نه تنها در داخل مرزهای ایران که در اروپا سکة رایج شده. در داخل، قتل شخصیتهای اهل سنت، قتل کشیشان مسیحی در شیراز و در خارج قتل شاپور بختیار، عبدالرحمن قاسملو و ترور در رستوران میکونوس.
یادآور شویم که در این دوران وحشت، جنگ استعماری ایران و عراق به پایان رسیده، و اکبر رفسنجانی، در جایگاه ریاست جمهوری، از تقدس پیامبرگونه برخوردار شده، و اراذل و اوباش هر هفته در نماز حماقت و جنایت، شعار «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر» سر میدهند. بهتر بگوئیم، دوران «سازندگی» آغاز شده. ولی آنچه در مورد ترور شاپور بختیار گفته میشود، به مراتب از اختیارات پادوی مفلوکی چون سعید امامی و حاکمیت پوشالی جمکران فراتر میرود.
شاپور بختیار در شرایطی به قتل رسید که نه تنها پلیس فرانسه، پس از سوءقصد نافرجام توسط انیس نقاش لبنانی، به صورت تمام وقت محافظت از خانة او را بر عهده گرفته بود، که پسر بختیار شخصاً محافظ او بود و مسلح در تمامی ملاقاتهای پدر حضور داشته. حتی تعمیرکار و کارگران ساختمانی، موظف بودند 48 ساعت پیش از آغاز کارهای مربوطه وسائل خود را در اختیار پلیس قرار دهند. در واقع روزی که شاپور بختیار به قتل رسید، هیچ ملاقاتی در برنامة وی پیشبینی نشده بود! و هنوز مشخص نیست قاتلان چگونه به خانة بختیار وارد شدهاند. عجیبتر آنکه پلیسهائی که نگهبانی دائم از خانه بختیار را بر عهده داشتند، چند روز پس از قتل وی متوجه نشده بودند که هیچکس از خانه خارج نمیشود، یا اینکه پنجرهها چند روز است باز نشده! در صورتیکه اهالی محل از اینکه چند روزی است پنجرهها بسته مانده و «مسیو بختیار» برای قدم زدن روزانه خارج نشده، ابراز تعجب میکردند! و البته ما بیشتر تعجب کردیم، زمانیکه ناگهان پسر شاپور بختیار که افسر عالیرتبة سازمان امنیت فرانسه بود، و هیچ بیماریای هم نداشت سرطان گرفت و در عرض چند روز درگذشت!
آقای شهبازی مینویسند اینقتلها برای ایران سودی نداشت، چون به تقویت گروه رجوی منجر شد. ما هم کاملاً موافقایم، چون هدف استعمار غرب نابودی گروههای لائیک است، و با دینستیزان و دین فروشان هیچ مشکلی ندارد. این قتلها، نه تنها ضامن تداوم حکومت اسلامی شد، که گروههای انسان ستیز، مجاهدین خلق و چپ آخوندی را به آلترناتیو حکومت جمکران تبدیل کرد. پس از ترور رهبران لائیک، حکومت جمکران متهم به انتقال موشک به بلژیک برای حمله به مقر ناتو در این کشور شده. البته این اتهامات همانقدر بیپایه است که شرکت القاعده در حوادث 11 سپتامبر. در هرحال فلاحیان، به دنبال چنین جنجالی ناچار شد «سعیدجان» را از معاونت خود برکنار کند. ولی «سعیدجان» ـ رهبر معظم به دلائلی ایشان را اینچنین خطاب میکردند ـ در مقام «معاون بررسیها» با حفظ شبکة خود به فعالیت در وزارت اطلاعات ادامه داد. انتشار خاطرات فرضی پروین غفاری قسمتی از همین «فعالیتها» است.
و هنگامی که محمدخاتمی معرکة دوم خرداد را آغاز کرد، سعید امامی در جایگاه مشاور وزیر اطلاعات دولت خاتمی به قلع و قمع مشغول شد: پوینده، مختاری، مجید شریف و کسانی که به گفتة عبدالله شهبازی نامشان هرگز اعلام نشده. پس از دستگیری سعید امامی، آخوند حسینیان به دفاع از وی قیام میکند. سپس جنجال نوریزاده، پاسدار اکبر و عمادالدین باقی آغاز میشود. و بعد هم «سعیدجان» خودکشی میکنند، و به این ترتیب با کمک حسینیان، پاسدار باقی و پاسدار اکبر سوابق سعید امامی پنهان میماند. جریان سیرک سیار پاسدار اکبر جهت دریافت جوایز و اهدای «جایزه» به پاسدار باقی را به یاد داریم. ولی جایزة اصلی برای حسینیان در نظر گرفته شده. آخوند حسینیان که از طرفداران بقائی، آیت و کاشانی به شمار میرود، قرار است ریاست کمیسیون امنیت ملی در مجلس هشتم را عهدهدار شوند! البته ما تعجب نمیکنیم چون امنیت ملی کشورمان از طریق نوکران مورد اعتماد سازمان سیا تأمین میشود. ولی اشکال اینجاست که امروز آقای شهبازی از حسینیان خواستهاند سوابق خانوادگی خود را ارائه کند! و سایت مضحک تابناک هم نوشته که به «شخصیتها» اهانت شده! البته تابناکیها مشخص است که سر در کدام آخور دارند! ولی آنطور که به نظر میرسد، به ویژه پس از بازداشت سردار نجفی، فرماندة زمینخوار سپاه پاسداران در فارس، عرصه بر عملة سازمان سیا بسیار تنگ آمده.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت