سهپایة استعمار!
...
در ادامة بحث شیوههای «توجیه» میپردازیم به «توجیه عرفانی» فریب، نیرنگ و قتل در «مثنوی معنوی». جهت این بررسی نخستین حکایت از دفتر اول مثنوی را انتخاب کردهایم: «حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی». پس لازم است پیش از بررسی، با توضیح چند نکتة مهم چارچوب آنرا مشخص کنیم. نخست اینکه، این مطلب نه انتقاد از شخص مولوی است، و نه از سرودههای زیبای وی. مولوی از مفاخر فرهنگ ایران زمین است و آثار وی از گنجینههای ادبیات فارسی. به همین جهت این وبلاگ را به بررسی «توجیه» در نخستین حکایت مثنوی معنوی اختصاص میدهیم. هدف از این وبلاگ بررسی «ابهامی» است که در عرفان، میتواند توجیه کنندة انواع خشونت باشد. و بیدلیل نیست که رسانههای غرب به طبل زدن برای مولوی پرداختهاند. سرودههای مولوی چه در مثنوی و چه در دیوان شمس زیباست، و به دلیل قدرت کلام مولوی، پروازی است به سوی جهانی که از واقعیتهای زمینی فرسنگها فاصله دارد. چرا که اشعار عرفانی در حالت «جذبه» سروده میشود، و همانطورکه پیشتر هم گفتیم، زبان عارف، «زبان شورش» است و در مرز «گویش فردی» و «گویش قدرت» قرار میگیرد. ولی در هرحال زبان شعر، به عنوان زبان والای هنری از واقعیتهای روزمره فاصله دارد، و شعر مولوی هم از این قاعدة کلی مستثنی نیست. پیشتر در همین وبلاگ یکی از سرودههای مولوی در «دیوان شمس» را بررسی کردهایم. ولی دیوان شمس مجموعهای است از اشعار، و مثنوی معنوی مجموعهای است از حکایات به زبان شعر.
دیگر آنکه، بررسی حکایت کنیزک در چارچوب زمینة «تاریخی ـ اجتماعی» دوران مولوی صورت خواهد گرفت. به عبارت دیگر این حکایت را به هیچ عنوان با «نگاه امروزین» نمینگریم، چون آوردن این «حکایت» به زمان حال به معنای شکستن مرز زمان و مکان است. به عنوان نمونه نمیگوئیم، «مولوی زن ستیز بوده»! چرا که در دورة مولوی جنبش «فمینیسم» وجود نداشته تا در رابطه با آن مولوی را «زنستیز» بخوانیم. در دوران مولوی «زن» از جایگاه «سنتی» خود برخوردار بوده، در نتیجه مولوی نیز در چارچوب همین سنت به زن مینگریسته. ولی هر چند تلاش خواهیم داشت که در چارچوب سنتهای دوران مولوی، حکایت مثنوی را بررسی کنیم، برای این بررسی بالاجبار از «ابزار مدرن» استفاده خواهیم کرد، تا نشان دهیم که حکایت مثنوی، در چارچوب «اجتماعی ـ تاریخی» خود چگونه کردار نکوهیده را «توجیه» میکند، و این توجیه «به نام خدا» امکانپذیر میشود.
در مثنوی روند کلی چنین است که افرادی، به دلیل فارغ بودن از یاد خدا، به صور مختلف توسط افراد دیگری که در ارتباط با خدا قرار دارند، «مجازات» میشوند. البته در آثار مولوی لزومی ندارد افراد مرتبط با خدا «روحانی» باشند، هر کسی میتواند از این امتیاز برخوردار شده، نسبت به دیگران «برتری» یابد. سادهتر بگوئیم در بینش عرفانی، انسانها از تساوی برخوردار نیستند، بلکه کسانی بنا بر ارادة الهی بر دیگران برتری پیدا میکنند. در این چارچوب است که امروز خطر عرفان به مراتب از خطر اسلام برای ملت ایران بیشتر شده. چه هر کس، در هر زمان، از طریق رؤیا و یا توهم میتواند خود را در این رابطة جادوئی قرار داده، با ادعای برخورداری از این «برتری»، جنایات خود را «توجیه» کند. کسانی که با مثنوی معنوی و قرآن آشنائی دارند میدانند که مثنوی در زمینة حکایات به مراتب از قرآن غنیتر است و در عین حال زمینة وسیعتری جهت اعمال خشونت فراهم میآورد. حال با توسل به نظریة «ولادیمیر پروپ» در مورد ساختار قصهها، حکایت پادشاه و کنیزک را به صورت زیر خلاصه میکنیم:
ـ پادشاه کنیزکی را خریداری میکند، چون عاشق کنیزک است
ـ کنیزک بیمار میشود
ـ پادشاه از چهار گوشة جهان پزشکان حاذق بر بالین کنیزک میآورد
ـ پزشکان همه ادعا میکنند که مانند مسیح، قادر به درمان هر بیماریاند
ـ ولی چون نگفتهاند، «اگر خدا بخواهد»، خداوند به آنان عجز بشر را نمایان میسازد
ـ پس همگی از درمان کنیزک عاجز میمانند، معالجاتشان نتیجة واژگونه داده و حال کنیزک بدتر میشود
ـ شاه چون ناتوانی حکیمان را مشاهده میکند، روی به جانب خدا آورده، پای برهنه به سوی مسجد میرود
ـ در مسجد، شاه زبان به ستایش خداوند میگشاید و آنقدر زاری میکند تا خواب وی را در میرباید
ـ در خواب وی را میگویند که حاجتاش برآورده خواهد شد
ـ فردای آنروز کسی به میهمانی شاه میآید که در رویا بر او ظاهر شده بود
ـ شاه او را نزد کنیزک بیمار میبرد، و آن «طبیب الهی» درمییابد که کنیزک نیز «عاشق» است و دل در گرو زرگری در سمرقند دارد
ـ پس «طبیب الهی» پادشاه را در جریان دلباختگی کنیزک قرار داده، میگوید، چاره آن است که مرد زرگر را نزد کنیزک بیاوریم
ـ شاه بیچون و چرا اطاعت کرده، دو نفر را به سمرقند روانه میکند، تا به دستور طبیب، مرد زرگر را به دروغ برای ندیمی شاه فرا خوانند
ـ زرگر فرمان شاه را اطاعت میکند، زن و فرزند را برای رفتن به دربار ترک میگوید
ـ طبیب از شاه میخواهد مدتی کنیزک را در اختیار این مرد بگذارد
ـ شاه از فرمان طبیب اطاعت میکند
ـ پس از شش ماه، طبیب داروئی به آن مرد میدهد که رنجور و بیمار شود
ـ مرد زرگر بیمار میشود، جان میسپارد و کنیزک بر مرگ زرگر هیچ نمیگرید.
در پایان حکایت، مولوی میگوید، مرد زرگر چون طمع در جاه و مقام کرد کشته شد، و طبیب به خاطر شاه مرد زرگر را نکشت، زهر دادن به زرگر و کشتن او به «امر الهی» بوده. و اشکال ما با عرفان، و نه با مولوی از همین «امر الهی» ناشی میشود. چون مولوی بینش خود را به عنوان «شیوة حکومت» ارائه نمیکند، نظری شخصی ارائه میدهد، در قالب حکایت و جهت «توجیه» مسائل «غیرقابل توجیه»! در صورتیکه عوامفریبان تلاش دارند، عرفان را به عنوان یک بینش «جمعی» و «سیاسی» معرفی کنند، تا اینبار با استفاده از «توجیهات» عرفانی، آن را وسیلة «انسان ستیزی» کنند. حال ببینیم در حکایت فوق و در چارچوب «تاریخی ـ اجتماعی» دوران مولوی چه اعمال و مسائلی «غیرقابل توجیه» است.
در این حکایت دو نوع پدیده و «پرسوناژ» داریم، که بر دو محور انسانی یا مادی، و الهی یا معنوی تکیه دارند. و در رأس جهان معنوی بر اساس نظم جهان فئودال، «شاه» قرار میگیرد. به همین جهت عشق «شاه» به کنیزک از عشق کنیزک به مرد زرگر «برتر» است! عشق شاه به کنیزک حتی در هنگام بیماری او فروکش نمیکند ولی آتش عشق کنیزک پس از مشاهدة بیماری مرد زرگر خاموش میشود. از طرف دیگر، «طبیب الهی» نیز بر طبیبان غیر الهی «برتری» دارد. و جهت معالجة بیمار خود با تأئید شاه به فریب و نیرنگ متوسل میشود، و نهایتاً مرتکب قتل هم خواهد شد. ولی آنچه در این حکایت با در نظر گرفتن زمینة تاریخی مولوی، غیرقابل پذیرش و غیرقابل توجیه به نظر میرسد، رفتار ناهنجار «شاه» و «طبیب الهی» است.
از یکسو، شاه میپذیرد کنیزک زرخریداش عاشق مرد دیگری باشد، و به او خیانت کند. چنین رفتاری در چارچوب فرهنگ فئودال هرگز پذیرفته نشده. از سوی دیگر، اطاعت کاملاً موجه مرد زرگر از فرمان شاه مورد انتقاد قرار میگیرد، چون مولوی میگوید زرگر به طمع مال سمرقند را ترک کرد، حال آنکه در چارچوب فرهنگ فئودال، مجازات سرپیچی از فرمان شاه مرگ بوده. و بالاخره، توسل طبیب به فریب و نیرنگ و ارتکاب به قتل برای درمان بیمار، در هیچ چارچوب اجتماعی حتی در چارچوب یک جامعة فئودال در قرن هفتم نیز توجیهی ندارد. ولی همة این اعمال در راستای «انسانستیزی» عرفان توجیه پذیر میشود. چرا که پرسوناژهای «برتر» حکایت مانند «طبیب الهی» با هرگونه انسانیت متعارف بیگانهاند، و نظم جامعة انسانی را نیز به هیچ عنوان به رسمیت نمیشناسند. و پرسوناژ برتر این حکایت، طبیب الهی، رأس هرم قدرت در جامعه را به رسمیت نمیشناسد، او فقط از امر خداوند اطاعت میکند، در نتیجه دست او دست خداست:
کشتن این مرد بر دست حکیم
نی پی امید بود و نی ز بیم
او نکشتاش از برای طبع شاه
تا نیامد امر و الهام اله
[...]
آنکه از حق یابد او وحی و جواب
هرچه فرماید بود عین صواب
آنک جان بخشد اگر بکشد رواست
نایب است و دست او دست خداست
بله! دست خدا! پیشتر «روح خدا» داشتیم، و «نایب امام»، با حکومت عرفانی، «دست خدا» خواهیم داشت! در واقع امثال عبدالعلی بازرگان که در کانادا دکة تبلیغات عرفانی باز کردهاند، خواهان حکومت «دست خدا» بر ملت ایراناند. چون «دست خدا» از «نایب امام» به مراتب قدرتمندتر است و خلاصه حاجت حاکمیت انگلستان جهت حکومت «مرد قدرتمند» را برآورده خواهد کرد. به همین جهت پاسدار «اللاریجانی» پس از دخالت «شیوا» و «آکادمیک» به مسائل هستهای اخیراً به عرصة حقوق بشر نیز فضولی آکادمیک کرده، فرمودهاند، «مبنای اسلام، حقوق بشر است [...]» و حقوق بشر غرب به گرد نهجالبلاغة ما هم نمیرسد! جای «جانلاین» خالی که بگوید: اوه! «وری، وری» شیوا و آکادمیک! میبینیم که همة سخنان پاسدار لاریجانی «شیوا» و «آکادمیک» شده.
حنازرچوبه، مورخ 30 ماه مه سالجاری هم در کمال افتخار، ترهات شیوای پاسدار لاریجانی را در رأس اخبار خود قرار میدهد. البته غلامبچة سفارت کذا از یک نظر حق دارد، اگر از جنبة توحش و انسانستیزی به نهجالبلاغه بنگریم، اعلامیة جهانی حقوق بشر هرگز نمیتواند به پای این «اثر» جاودان برسد. گورکنها پیشتر یک «بیانیة حقوق بشر» امام سجاد کشف کرده بودند، و اکنون سخنان فرضی علی، خلیفة چهارم مسلمین، از سوی «علی» لاریجانی، ریزهخوار کارخانة رجاله پروری و صدای دوم «علیخامنهای»، رهبر گورکنان جهان، به عنوان معیار «حقوق بشر» برگزیده شده، تا شاید سه عدد «علی»، در مقام «سهپایة» شیوا و آکادمیک استعمار به کار چپاول ملت ایران آیند. چون «سهپایة» کذا، مانند طبیب حکایت مثنوی «الهی» است، و دست او دست خدا!
در ادامة بحث شیوههای «توجیه» میپردازیم به «توجیه عرفانی» فریب، نیرنگ و قتل در «مثنوی معنوی». جهت این بررسی نخستین حکایت از دفتر اول مثنوی را انتخاب کردهایم: «حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی». پس لازم است پیش از بررسی، با توضیح چند نکتة مهم چارچوب آنرا مشخص کنیم. نخست اینکه، این مطلب نه انتقاد از شخص مولوی است، و نه از سرودههای زیبای وی. مولوی از مفاخر فرهنگ ایران زمین است و آثار وی از گنجینههای ادبیات فارسی. به همین جهت این وبلاگ را به بررسی «توجیه» در نخستین حکایت مثنوی معنوی اختصاص میدهیم. هدف از این وبلاگ بررسی «ابهامی» است که در عرفان، میتواند توجیه کنندة انواع خشونت باشد. و بیدلیل نیست که رسانههای غرب به طبل زدن برای مولوی پرداختهاند. سرودههای مولوی چه در مثنوی و چه در دیوان شمس زیباست، و به دلیل قدرت کلام مولوی، پروازی است به سوی جهانی که از واقعیتهای زمینی فرسنگها فاصله دارد. چرا که اشعار عرفانی در حالت «جذبه» سروده میشود، و همانطورکه پیشتر هم گفتیم، زبان عارف، «زبان شورش» است و در مرز «گویش فردی» و «گویش قدرت» قرار میگیرد. ولی در هرحال زبان شعر، به عنوان زبان والای هنری از واقعیتهای روزمره فاصله دارد، و شعر مولوی هم از این قاعدة کلی مستثنی نیست. پیشتر در همین وبلاگ یکی از سرودههای مولوی در «دیوان شمس» را بررسی کردهایم. ولی دیوان شمس مجموعهای است از اشعار، و مثنوی معنوی مجموعهای است از حکایات به زبان شعر.
دیگر آنکه، بررسی حکایت کنیزک در چارچوب زمینة «تاریخی ـ اجتماعی» دوران مولوی صورت خواهد گرفت. به عبارت دیگر این حکایت را به هیچ عنوان با «نگاه امروزین» نمینگریم، چون آوردن این «حکایت» به زمان حال به معنای شکستن مرز زمان و مکان است. به عنوان نمونه نمیگوئیم، «مولوی زن ستیز بوده»! چرا که در دورة مولوی جنبش «فمینیسم» وجود نداشته تا در رابطه با آن مولوی را «زنستیز» بخوانیم. در دوران مولوی «زن» از جایگاه «سنتی» خود برخوردار بوده، در نتیجه مولوی نیز در چارچوب همین سنت به زن مینگریسته. ولی هر چند تلاش خواهیم داشت که در چارچوب سنتهای دوران مولوی، حکایت مثنوی را بررسی کنیم، برای این بررسی بالاجبار از «ابزار مدرن» استفاده خواهیم کرد، تا نشان دهیم که حکایت مثنوی، در چارچوب «اجتماعی ـ تاریخی» خود چگونه کردار نکوهیده را «توجیه» میکند، و این توجیه «به نام خدا» امکانپذیر میشود.
در مثنوی روند کلی چنین است که افرادی، به دلیل فارغ بودن از یاد خدا، به صور مختلف توسط افراد دیگری که در ارتباط با خدا قرار دارند، «مجازات» میشوند. البته در آثار مولوی لزومی ندارد افراد مرتبط با خدا «روحانی» باشند، هر کسی میتواند از این امتیاز برخوردار شده، نسبت به دیگران «برتری» یابد. سادهتر بگوئیم در بینش عرفانی، انسانها از تساوی برخوردار نیستند، بلکه کسانی بنا بر ارادة الهی بر دیگران برتری پیدا میکنند. در این چارچوب است که امروز خطر عرفان به مراتب از خطر اسلام برای ملت ایران بیشتر شده. چه هر کس، در هر زمان، از طریق رؤیا و یا توهم میتواند خود را در این رابطة جادوئی قرار داده، با ادعای برخورداری از این «برتری»، جنایات خود را «توجیه» کند. کسانی که با مثنوی معنوی و قرآن آشنائی دارند میدانند که مثنوی در زمینة حکایات به مراتب از قرآن غنیتر است و در عین حال زمینة وسیعتری جهت اعمال خشونت فراهم میآورد. حال با توسل به نظریة «ولادیمیر پروپ» در مورد ساختار قصهها، حکایت پادشاه و کنیزک را به صورت زیر خلاصه میکنیم:
ـ پادشاه کنیزکی را خریداری میکند، چون عاشق کنیزک است
ـ کنیزک بیمار میشود
ـ پادشاه از چهار گوشة جهان پزشکان حاذق بر بالین کنیزک میآورد
ـ پزشکان همه ادعا میکنند که مانند مسیح، قادر به درمان هر بیماریاند
ـ ولی چون نگفتهاند، «اگر خدا بخواهد»، خداوند به آنان عجز بشر را نمایان میسازد
ـ پس همگی از درمان کنیزک عاجز میمانند، معالجاتشان نتیجة واژگونه داده و حال کنیزک بدتر میشود
ـ شاه چون ناتوانی حکیمان را مشاهده میکند، روی به جانب خدا آورده، پای برهنه به سوی مسجد میرود
ـ در مسجد، شاه زبان به ستایش خداوند میگشاید و آنقدر زاری میکند تا خواب وی را در میرباید
ـ در خواب وی را میگویند که حاجتاش برآورده خواهد شد
ـ فردای آنروز کسی به میهمانی شاه میآید که در رویا بر او ظاهر شده بود
ـ شاه او را نزد کنیزک بیمار میبرد، و آن «طبیب الهی» درمییابد که کنیزک نیز «عاشق» است و دل در گرو زرگری در سمرقند دارد
ـ پس «طبیب الهی» پادشاه را در جریان دلباختگی کنیزک قرار داده، میگوید، چاره آن است که مرد زرگر را نزد کنیزک بیاوریم
ـ شاه بیچون و چرا اطاعت کرده، دو نفر را به سمرقند روانه میکند، تا به دستور طبیب، مرد زرگر را به دروغ برای ندیمی شاه فرا خوانند
ـ زرگر فرمان شاه را اطاعت میکند، زن و فرزند را برای رفتن به دربار ترک میگوید
ـ طبیب از شاه میخواهد مدتی کنیزک را در اختیار این مرد بگذارد
ـ شاه از فرمان طبیب اطاعت میکند
ـ پس از شش ماه، طبیب داروئی به آن مرد میدهد که رنجور و بیمار شود
ـ مرد زرگر بیمار میشود، جان میسپارد و کنیزک بر مرگ زرگر هیچ نمیگرید.
در پایان حکایت، مولوی میگوید، مرد زرگر چون طمع در جاه و مقام کرد کشته شد، و طبیب به خاطر شاه مرد زرگر را نکشت، زهر دادن به زرگر و کشتن او به «امر الهی» بوده. و اشکال ما با عرفان، و نه با مولوی از همین «امر الهی» ناشی میشود. چون مولوی بینش خود را به عنوان «شیوة حکومت» ارائه نمیکند، نظری شخصی ارائه میدهد، در قالب حکایت و جهت «توجیه» مسائل «غیرقابل توجیه»! در صورتیکه عوامفریبان تلاش دارند، عرفان را به عنوان یک بینش «جمعی» و «سیاسی» معرفی کنند، تا اینبار با استفاده از «توجیهات» عرفانی، آن را وسیلة «انسان ستیزی» کنند. حال ببینیم در حکایت فوق و در چارچوب «تاریخی ـ اجتماعی» دوران مولوی چه اعمال و مسائلی «غیرقابل توجیه» است.
در این حکایت دو نوع پدیده و «پرسوناژ» داریم، که بر دو محور انسانی یا مادی، و الهی یا معنوی تکیه دارند. و در رأس جهان معنوی بر اساس نظم جهان فئودال، «شاه» قرار میگیرد. به همین جهت عشق «شاه» به کنیزک از عشق کنیزک به مرد زرگر «برتر» است! عشق شاه به کنیزک حتی در هنگام بیماری او فروکش نمیکند ولی آتش عشق کنیزک پس از مشاهدة بیماری مرد زرگر خاموش میشود. از طرف دیگر، «طبیب الهی» نیز بر طبیبان غیر الهی «برتری» دارد. و جهت معالجة بیمار خود با تأئید شاه به فریب و نیرنگ متوسل میشود، و نهایتاً مرتکب قتل هم خواهد شد. ولی آنچه در این حکایت با در نظر گرفتن زمینة تاریخی مولوی، غیرقابل پذیرش و غیرقابل توجیه به نظر میرسد، رفتار ناهنجار «شاه» و «طبیب الهی» است.
از یکسو، شاه میپذیرد کنیزک زرخریداش عاشق مرد دیگری باشد، و به او خیانت کند. چنین رفتاری در چارچوب فرهنگ فئودال هرگز پذیرفته نشده. از سوی دیگر، اطاعت کاملاً موجه مرد زرگر از فرمان شاه مورد انتقاد قرار میگیرد، چون مولوی میگوید زرگر به طمع مال سمرقند را ترک کرد، حال آنکه در چارچوب فرهنگ فئودال، مجازات سرپیچی از فرمان شاه مرگ بوده. و بالاخره، توسل طبیب به فریب و نیرنگ و ارتکاب به قتل برای درمان بیمار، در هیچ چارچوب اجتماعی حتی در چارچوب یک جامعة فئودال در قرن هفتم نیز توجیهی ندارد. ولی همة این اعمال در راستای «انسانستیزی» عرفان توجیه پذیر میشود. چرا که پرسوناژهای «برتر» حکایت مانند «طبیب الهی» با هرگونه انسانیت متعارف بیگانهاند، و نظم جامعة انسانی را نیز به هیچ عنوان به رسمیت نمیشناسند. و پرسوناژ برتر این حکایت، طبیب الهی، رأس هرم قدرت در جامعه را به رسمیت نمیشناسد، او فقط از امر خداوند اطاعت میکند، در نتیجه دست او دست خداست:
کشتن این مرد بر دست حکیم
نی پی امید بود و نی ز بیم
او نکشتاش از برای طبع شاه
تا نیامد امر و الهام اله
[...]
آنکه از حق یابد او وحی و جواب
هرچه فرماید بود عین صواب
آنک جان بخشد اگر بکشد رواست
نایب است و دست او دست خداست
بله! دست خدا! پیشتر «روح خدا» داشتیم، و «نایب امام»، با حکومت عرفانی، «دست خدا» خواهیم داشت! در واقع امثال عبدالعلی بازرگان که در کانادا دکة تبلیغات عرفانی باز کردهاند، خواهان حکومت «دست خدا» بر ملت ایراناند. چون «دست خدا» از «نایب امام» به مراتب قدرتمندتر است و خلاصه حاجت حاکمیت انگلستان جهت حکومت «مرد قدرتمند» را برآورده خواهد کرد. به همین جهت پاسدار «اللاریجانی» پس از دخالت «شیوا» و «آکادمیک» به مسائل هستهای اخیراً به عرصة حقوق بشر نیز فضولی آکادمیک کرده، فرمودهاند، «مبنای اسلام، حقوق بشر است [...]» و حقوق بشر غرب به گرد نهجالبلاغة ما هم نمیرسد! جای «جانلاین» خالی که بگوید: اوه! «وری، وری» شیوا و آکادمیک! میبینیم که همة سخنان پاسدار لاریجانی «شیوا» و «آکادمیک» شده.
حنازرچوبه، مورخ 30 ماه مه سالجاری هم در کمال افتخار، ترهات شیوای پاسدار لاریجانی را در رأس اخبار خود قرار میدهد. البته غلامبچة سفارت کذا از یک نظر حق دارد، اگر از جنبة توحش و انسانستیزی به نهجالبلاغه بنگریم، اعلامیة جهانی حقوق بشر هرگز نمیتواند به پای این «اثر» جاودان برسد. گورکنها پیشتر یک «بیانیة حقوق بشر» امام سجاد کشف کرده بودند، و اکنون سخنان فرضی علی، خلیفة چهارم مسلمین، از سوی «علی» لاریجانی، ریزهخوار کارخانة رجاله پروری و صدای دوم «علیخامنهای»، رهبر گورکنان جهان، به عنوان معیار «حقوق بشر» برگزیده شده، تا شاید سه عدد «علی»، در مقام «سهپایة» شیوا و آکادمیک استعمار به کار چپاول ملت ایران آیند. چون «سهپایة» کذا، مانند طبیب حکایت مثنوی «الهی» است، و دست او دست خدا!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت