رستم و قرآن!
...
پس از آنکه محفل فاشیسم بینالملل «حقوق بشر»، «دمکراسی» و «آزادی » را در قرآن و دین اسلام مشاهده فرمودند، «رنسانس» هم گویا سر از شاهنامه در آورده، آنهم تحت عنوان یک عبارت بیمعنا: «پدیدة ناگهانی احیای فرهنگ فارسی!» این اختراع، و همزمان اکتشاف، روز 25 و 26 تیرماه سالجاری در نشست دانشگاه آکسفورد صورت پذیرفته. و نیازی به توضیح نیست که «حضرت» همایون کاتوزیان، پای ثابت نشستهای استحماری، و کاشف اشعار «مسیحائی» فروغ فرخزاد و آنچه «اشعار رکیک» ایرج میرزا میخواندند هم در این نشست حضور داشته باشند. هر چند سایت رادیوزمانه ما را از استماع سخنان گهربار ایشان محروم کرده!
بله! 30 سال پیش برای ملت ایران، «همه چیز» در قرآن وجود داشت! و امروز اگر چه همه چیز را همچنان میباید در قرآن پیدا کرد، مفاهیم رنسانس را هم بعضیها در شاهنامه یافتهاند! و اینهمه برای آنکه استعمار به دو عامل تاریخگریز «ابهام» و«تقدس» بینهایت نیازمند است. چرا که در چارچوب منافعاش «واقعیات» میباید سرکوب شود، و میدانیم که سرچشمة ابهام و تقدس همان «اسطوره» و «حماسه» است. در نتیجه، اگر امروز به دلیل گذشت زمان، تیغة تقدس اسطورههای سامی کند شده، لازم است اسطورههای اقوام ایرانی به ابزار سرکوب و چپاول ما ملت تبدیل شود. محافل استعمار با در نظر گرفتن میزان نفرتی که به دلیل استقرار حکومت اوباش دستاربند و بیدستار در ما ملت ایجاد شده، میپندارند که امروز خواهند توانست با توسل به شاهنامه و شاهنامهپرستی یک جریان کاذب فرهنگی ایجاد کرده، مفاهیم مدرن را اینبار از درون شاهنامه استخراج کنند. و به این ترتیب، پادوهای محافل کذا در یکدست شاهنامه و در دست دیگر قرآن، «رقصی چنین» میانة میدانشان آرزوست! البته فعلة فاشیسم نخست ارتباط شاهنامه با «رنسانس» را «اختراع» میکنند، تا بعداً قادر به «کشف» آن باشند!
پیش از ادامة مطلب، لازم است توضیح مختصری پیرامون واژة «رنسانس» داده شود. رنسانس در زبان فرانسه ترکیبی است از واژة «نسانس»، به معنای «تولد» و پیشوند «ر» که مفهوم «تکرار» و «دوبارهگی» به واژه اعطا میکند. و در این چارچوب «رنسانس»، در مقام «اسم عام»، بر حسب زمینهای که در آن به کار میرود معانی متفاوتی خواهد داشت. ولی «رنسانس»، به عنوان «اسم خاص»، معرف یک مجموعة تاریخی، فرهنگی و اقتصادی خاص است که پیشتر مفصلاً به آن اشاره کردهایم. مهمترین ویژگی «رنسانس» رهائی انسان از قید جزمهای الهی و احکام کلیسا است. رنسانس دورهای است که قدرت اقتصادی و در نتیجه قدرت سیاسی کلیسا رو به افول میگذارد و نگرش و قضاوت انسانی بر قضاوت الهی اولویت مییابد. در ایندوره، نگرش کشیش یا «دانای ربانی» در قرون وسطی جای خود را به تدریج به نگرش «دانای خاکی و زمینی» میسپارد. به موازات روند این تحول در عرصة اجتماعی، شاهدیم که تحول در ادبیات نیز صورت میگیرد و ادبیات از اسطوره و حماسه راه به جهان «رمان» میگشاید. در واقع رنسانس، از نظر فرهنگی نخستین مرحلة ترمیم گسستی است که اصحاب کلیسا با محو آثار فرهنگ «غیرمسیحی» بر اروپائیان تحمیل کرده بودند. در وبلاگهای پیشین در اینمورد توضیح داده شده. انسان رنسانس، بر خلاف کشیش، به ساختار کلیسا وابسته نیست، فردی است تکرو و تنها، روشنفکری است مسئول و پاسخگوی اعمال خود، و زندگی «فرانسوا ربله» تجلی چنین انسانی است. «ربله» که سوگند رهبانیت یاد کرده بود، خلع لباس میشود، و به تحصیل در رشتة پزشکی و نگارش «رمان» میپردازد. «رمان» همانطورکه پیشتر هم گفتهایم عرصة تخیلات و «ادبیات آزادی» انسان از اسارت «تقدس الهی» است.
در وبلاگ «حقیقت شادمان» گفتیم که «خنده و شادمانی» در آثار «ربله» آزادی انسان رنسانس از زنجیر زبان قدرت کلیسا را بازتاب میدهد. و در اینجا تکرار میکنیم که نماد این آزادی تولد «رمان»، به عنوان «ژانر» ادبی است. بنابراین وقتی در زبان فارسی سخن از «رنسانس» به میان میآید، به هیچ عنوان نمیتوان این رنسانس را در یک بعد فرهنگی آن «تعریف» و «تحریف» کرد. به عبارت دیگر وقتی نخبگان همیشه در صحنة استعمار در دکان آکسفورد «نشست» برقرار میکنند، تا در مورد شاهنامة فردوسی سخنپرانی بفرمایند، میتوانند اشاراتی به احیای زبان فارسی داشته باشند، ولی هرگز نمیتوانند با تکیه بر شاهنامه از «رنسانس ادبی» سخن به میان آورند! چرا که در آن روزگاران ادبیات اقوام سامی، مانند ادبیات اقوام ایرانی از «اسطوره» و «حماسه» فراتر نمیرفته، و از سوی دیگر برخلاف سخنپراکنیهای سرکار خانم «فیروزه عبدالله»، استاد ادبیات فارسی در دانشگاه آکسفورد، «رنسانس ایرانی» هرگز وجود خارجی نداشته، و احیای فرهنگ و زبان فارسی در شاهنامه به هیچ عنوان یک «پدیدة ناگهانی» نبوده! «میسیز» عبداله، اگر کمی مطالعه بفرمایند، متوجه خواهند شد که شاهنامه تداوم «خداینامه» است، و اصولاً در فرهنگ و ادبیات پدیدة «ناگهانی» نداریم!
پدیدة ناگهانی از طریق ایادی استعمار در فضای اجتماعی کشورهای جهان سوم به یکباره «ظهور» میکند، تا پس از قریب یک سده سرکوب فرهنگی، بعضیها از قماش «فیروزه عبدالله» که فارسی را مانند روحالله خمینی صحبت میکنند، و مانند نخبگان جمکران، تمدن اسلامی را «تمدن و فرهنگ عربی» میخوانند، با زبان الکن و نیمهفارسی حرامزادة خود به ما «تفهیم» بفرمایند که در دکان استحماری آکسفورد «رنسانس ایرانی» هم برای فروش وجود دارد:
«کلمه رنسانس برای فرهنگ و تمدن ایرانی خیلی چیز جالبی است که مثلا چند نفر فکر میکنند که هیچ رنسانسی در ایران نبوده ولی سکوت که بود. اما اینطور نبود که سکوت کامل باشد، حتما فرهنگ ایرانی ساکت نبود اگر چه در زیر فرهنگ و تمدن عربی بود.»
بله، استاد فیروزه، فرهنگ ایران را «در زیر» فرهنگ و تمدن عربی دیدهاند؛ ساکت هم نبوده! فیروزهجان! مگر فرهنگ «ساکت» هم داریم! فرهنگ در هر حال «زنده» است و «پویا»، حتی فرهنگ یک ملت اشغال شده، و حتی فرهنگ یونان باستان که زبان و تمدناش نابود شده، هنوز ناگفتههای بسیار دارد. و هنوز میتوان آثار افلاطون و ارسطو را با نگرش نوینی تفسیر کرد و تا زمانی که جامعة بشری وجود دارد هیچ فرهنگی «ساکت» نخواهد بود، «در زیر» فرهنگ دیگری هم نمیرود! در نتیجه نمیتواند «سکوت» کند! واقعاً از حق نگذریم فیروزهجان! چه فارسی ادبی و سلیسی صحبت میکنید! شکر شکن شوند همه طوطیان هند! مصراع دوم را خودتان مسلماً میشناسید، البته اگر فرهنگ و تمدنتان «در زیر» فرهنگ و تمدن «عربی» گیر نکرده باشد!
نفر دومی که در این نشست استحماری شرکت دارد، «منصور پویان»، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران است. ایشان میفرمایند «بلافاصله» پس از دو قرن سکوت، «ما» شاهد تحولاتی هستیم که میتوان آنرا «رنسانس ادبیات و هنر» نامید! در واقع آقای پویان همانقدر با «تاریخ» آشنائی دارند که فیروزه عبدالله با زبان و ادبیات فارسی! چرا که از نظر تاریخی نمیتوان قیچی به دست گرفت و در «زمان» برش ایجاد کرد! به عبارت دیگر در زمینة ادبیات و فرهنگ هیچ پدیدهای «ظهور ناگهانی» ندارد. شاید آقای پویان تاریخشان «زیر» تاریخ عرب بوده و ظهور جبرئیل را با ادبیات و فرهنگ اشتباه گرفتهاند که میفرمایند:
«بلافاصله پس از این دو قرن، یعنی از قرن سوم هجری ما شاهد یک شکوفائی و رویش جدیدی هستیم که رنسانس ادبیات و هنر را میشود به آن اطلاق کرد.»
و ما هم میباید از این پژوهشگر تاریخ بپرسیم، چگونه موفق شدهاند شاهد «رنسانس ادبیات» در ایران باشند، در حالیکه در زمینة اجتماعی و اقتصادی هیچگونه تغییری در شیوة تولید فئودال به چشم نمیخورد؟ مگر ادبیات میتواند خارج از زمینة اجتماعی و اقتصادی وجود داشته باشد؟ مگر ادبیات مورد اشارة ایشان «فردیت» را در تقابل با «الهیت» قرار داده؟ مگر میتوان زمینة فرهنگی را از زمینة تاریخی، اجتماعی و سیاسی جدا کرد؟ این آقای پویان در چه نوع تاریخی پژوهش میفرمایند، تاریخ سکون فاشیسم و استعمار، یا تاریخ «تاریخستیزی» و استحمار فرهنگی؟
به نظر میرسد که «میسیز» عبدالله و «مستر» پویان پژوهشهای والا و پرارزش خود را از منبع واحدی استخراج کرده باشند؛ هر دو به این نتیجه میرسند که فرهنگ فارسی «زیر» یک فرهنگ دیگر بوده! ولی آقای پویان میفرمایند، فرهنگ فارسی همان زیر هم میدرخشید:
«در اوج این رنسانس [...] در دورة مشعشع تمدن اسلامی ما شاهد اوج فرهنگ و ادبیات فارسی هستیم که در سرتاسر ممالک اسلامی یعنی در زیر خلافت اسلامی این ادبیات میدرخشیده.»
بله ظاهراً هارونالرشید، باسن مبارکشان را روی ادبیات فارسی گذاشته بودند و ادبیات از زیر کپل مقدسشان مرتباً تشعشع میکرده. و بیجهت نیست که سه سال است بحران هستهای به راه افتاده! در واقع آنقدر ادبیات ما «زیر» کپل خلیفة مسلمین درخشید که کپل مقدسشان را نورانی کرده و غربیها هم این «درخشش» را بجای تشعشعات اتمی گرفتهاند؛ ویلیام برنز مادر مرده را بیجهت به ژنو فرستادند!
دیروز حضرت «ویلیام» را در کنفرانس ژنو مشاهده کردیم، مثل اینکه در مجلس ترحیم خودشان شرکت کرده بودند! هر قدر این جلیلی ذلیلمرده خوشحالی میکرد، و با دمش مرتب گردو میشکست، چرا که آخرالامر به زیارت ارباب نائل شده بود، ویلیام برنز خیلی دلخور بود! چون بالاجبار به ماستمالی خرابکاریهای کاندی رایس، نگروپونته و رابرت گیتس مشغول بود، و خلاصه بگوئیم «جمع و جور» میکرد! میبینیم که از نظر تاریخی، دقیقاً در همان شرایط تشعشع تمدن اسلامی قرار داریم و باز هم بعضیها خواهند گفت که ادبیات فارسی «در زیر خلافت اسلامی» در دانشگاه آکسفورد میدرخشد.
البته در نشست آکسفورد، بجز نخبگانی چون فیروزه عبدالله و منصور پویان، پروفسورهای فرنگی نیز شرکت داشتند که سخنانشان در سایت رادیوزمانه اصلاً منعکس نشده! چون ممکن بود «جو ابتذال» استحماری را تا حدودی بشکنند و ادبیات و فرهنگ ما واقعاً بتواند «از زیر» خلافت مشعشع استعماری کمی بدرخشد!
در هر حال با توجه به اختراع و کشف «رنسانس ایرانی»، از این پس «حسین» و «فاطمه» و «زینب» الگوهای منحصربهفرد ما نخواهند بود، ما اجازه داریم میان پرسوناژهای اسطورههای مقدس سامی و پرسوناژهای اسطورههای ایرانی به میل خود «انتخابات آزاد» بفرمائیم! و قلم به مزدها هم میتوانند زیر نظر داشصفار هرندی برایمان از فضائل اخلاقی «گردآفرید»، که «حجاب آهنین» دارد و به جای چادرسیاه با کلاه خود در نقش «مرد جنگجو» ظاهر میشده، و دیگر داستانها در کتابهای فراوان قصهها بگویند! و در این میان فریب و نیرنگ «رستم» و سادهلوحی سهراب را هم بخوبی «توجیه» کنند، چرا که مرگپرستی، شورش، فریب و به ویژه «بندگی» را به راحتی میتوان از طریق اسطوره و حماسه تشویق کرد؛ کاری که در رمان غیرممکن است. چون میدانیم «زبان رمان»، زبانی است «دمکراتیک» و «بیگانه با تقدس»، حال آنکه زبان اسطوره و حماسه، «زبان یکسویه» و «آمرانه» و به ویژه زبانی است «بیگانه با خنده و شادی!»
بله! 30 سال پیش برای ملت ایران، «همه چیز» در قرآن وجود داشت! و امروز اگر چه همه چیز را همچنان میباید در قرآن پیدا کرد، مفاهیم رنسانس را هم بعضیها در شاهنامه یافتهاند! و اینهمه برای آنکه استعمار به دو عامل تاریخگریز «ابهام» و«تقدس» بینهایت نیازمند است. چرا که در چارچوب منافعاش «واقعیات» میباید سرکوب شود، و میدانیم که سرچشمة ابهام و تقدس همان «اسطوره» و «حماسه» است. در نتیجه، اگر امروز به دلیل گذشت زمان، تیغة تقدس اسطورههای سامی کند شده، لازم است اسطورههای اقوام ایرانی به ابزار سرکوب و چپاول ما ملت تبدیل شود. محافل استعمار با در نظر گرفتن میزان نفرتی که به دلیل استقرار حکومت اوباش دستاربند و بیدستار در ما ملت ایجاد شده، میپندارند که امروز خواهند توانست با توسل به شاهنامه و شاهنامهپرستی یک جریان کاذب فرهنگی ایجاد کرده، مفاهیم مدرن را اینبار از درون شاهنامه استخراج کنند. و به این ترتیب، پادوهای محافل کذا در یکدست شاهنامه و در دست دیگر قرآن، «رقصی چنین» میانة میدانشان آرزوست! البته فعلة فاشیسم نخست ارتباط شاهنامه با «رنسانس» را «اختراع» میکنند، تا بعداً قادر به «کشف» آن باشند!
پیش از ادامة مطلب، لازم است توضیح مختصری پیرامون واژة «رنسانس» داده شود. رنسانس در زبان فرانسه ترکیبی است از واژة «نسانس»، به معنای «تولد» و پیشوند «ر» که مفهوم «تکرار» و «دوبارهگی» به واژه اعطا میکند. و در این چارچوب «رنسانس»، در مقام «اسم عام»، بر حسب زمینهای که در آن به کار میرود معانی متفاوتی خواهد داشت. ولی «رنسانس»، به عنوان «اسم خاص»، معرف یک مجموعة تاریخی، فرهنگی و اقتصادی خاص است که پیشتر مفصلاً به آن اشاره کردهایم. مهمترین ویژگی «رنسانس» رهائی انسان از قید جزمهای الهی و احکام کلیسا است. رنسانس دورهای است که قدرت اقتصادی و در نتیجه قدرت سیاسی کلیسا رو به افول میگذارد و نگرش و قضاوت انسانی بر قضاوت الهی اولویت مییابد. در ایندوره، نگرش کشیش یا «دانای ربانی» در قرون وسطی جای خود را به تدریج به نگرش «دانای خاکی و زمینی» میسپارد. به موازات روند این تحول در عرصة اجتماعی، شاهدیم که تحول در ادبیات نیز صورت میگیرد و ادبیات از اسطوره و حماسه راه به جهان «رمان» میگشاید. در واقع رنسانس، از نظر فرهنگی نخستین مرحلة ترمیم گسستی است که اصحاب کلیسا با محو آثار فرهنگ «غیرمسیحی» بر اروپائیان تحمیل کرده بودند. در وبلاگهای پیشین در اینمورد توضیح داده شده. انسان رنسانس، بر خلاف کشیش، به ساختار کلیسا وابسته نیست، فردی است تکرو و تنها، روشنفکری است مسئول و پاسخگوی اعمال خود، و زندگی «فرانسوا ربله» تجلی چنین انسانی است. «ربله» که سوگند رهبانیت یاد کرده بود، خلع لباس میشود، و به تحصیل در رشتة پزشکی و نگارش «رمان» میپردازد. «رمان» همانطورکه پیشتر هم گفتهایم عرصة تخیلات و «ادبیات آزادی» انسان از اسارت «تقدس الهی» است.
در وبلاگ «حقیقت شادمان» گفتیم که «خنده و شادمانی» در آثار «ربله» آزادی انسان رنسانس از زنجیر زبان قدرت کلیسا را بازتاب میدهد. و در اینجا تکرار میکنیم که نماد این آزادی تولد «رمان»، به عنوان «ژانر» ادبی است. بنابراین وقتی در زبان فارسی سخن از «رنسانس» به میان میآید، به هیچ عنوان نمیتوان این رنسانس را در یک بعد فرهنگی آن «تعریف» و «تحریف» کرد. به عبارت دیگر وقتی نخبگان همیشه در صحنة استعمار در دکان آکسفورد «نشست» برقرار میکنند، تا در مورد شاهنامة فردوسی سخنپرانی بفرمایند، میتوانند اشاراتی به احیای زبان فارسی داشته باشند، ولی هرگز نمیتوانند با تکیه بر شاهنامه از «رنسانس ادبی» سخن به میان آورند! چرا که در آن روزگاران ادبیات اقوام سامی، مانند ادبیات اقوام ایرانی از «اسطوره» و «حماسه» فراتر نمیرفته، و از سوی دیگر برخلاف سخنپراکنیهای سرکار خانم «فیروزه عبدالله»، استاد ادبیات فارسی در دانشگاه آکسفورد، «رنسانس ایرانی» هرگز وجود خارجی نداشته، و احیای فرهنگ و زبان فارسی در شاهنامه به هیچ عنوان یک «پدیدة ناگهانی» نبوده! «میسیز» عبداله، اگر کمی مطالعه بفرمایند، متوجه خواهند شد که شاهنامه تداوم «خداینامه» است، و اصولاً در فرهنگ و ادبیات پدیدة «ناگهانی» نداریم!
پدیدة ناگهانی از طریق ایادی استعمار در فضای اجتماعی کشورهای جهان سوم به یکباره «ظهور» میکند، تا پس از قریب یک سده سرکوب فرهنگی، بعضیها از قماش «فیروزه عبدالله» که فارسی را مانند روحالله خمینی صحبت میکنند، و مانند نخبگان جمکران، تمدن اسلامی را «تمدن و فرهنگ عربی» میخوانند، با زبان الکن و نیمهفارسی حرامزادة خود به ما «تفهیم» بفرمایند که در دکان استحماری آکسفورد «رنسانس ایرانی» هم برای فروش وجود دارد:
«کلمه رنسانس برای فرهنگ و تمدن ایرانی خیلی چیز جالبی است که مثلا چند نفر فکر میکنند که هیچ رنسانسی در ایران نبوده ولی سکوت که بود. اما اینطور نبود که سکوت کامل باشد، حتما فرهنگ ایرانی ساکت نبود اگر چه در زیر فرهنگ و تمدن عربی بود.»
بله، استاد فیروزه، فرهنگ ایران را «در زیر» فرهنگ و تمدن عربی دیدهاند؛ ساکت هم نبوده! فیروزهجان! مگر فرهنگ «ساکت» هم داریم! فرهنگ در هر حال «زنده» است و «پویا»، حتی فرهنگ یک ملت اشغال شده، و حتی فرهنگ یونان باستان که زبان و تمدناش نابود شده، هنوز ناگفتههای بسیار دارد. و هنوز میتوان آثار افلاطون و ارسطو را با نگرش نوینی تفسیر کرد و تا زمانی که جامعة بشری وجود دارد هیچ فرهنگی «ساکت» نخواهد بود، «در زیر» فرهنگ دیگری هم نمیرود! در نتیجه نمیتواند «سکوت» کند! واقعاً از حق نگذریم فیروزهجان! چه فارسی ادبی و سلیسی صحبت میکنید! شکر شکن شوند همه طوطیان هند! مصراع دوم را خودتان مسلماً میشناسید، البته اگر فرهنگ و تمدنتان «در زیر» فرهنگ و تمدن «عربی» گیر نکرده باشد!
نفر دومی که در این نشست استحماری شرکت دارد، «منصور پویان»، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران است. ایشان میفرمایند «بلافاصله» پس از دو قرن سکوت، «ما» شاهد تحولاتی هستیم که میتوان آنرا «رنسانس ادبیات و هنر» نامید! در واقع آقای پویان همانقدر با «تاریخ» آشنائی دارند که فیروزه عبدالله با زبان و ادبیات فارسی! چرا که از نظر تاریخی نمیتوان قیچی به دست گرفت و در «زمان» برش ایجاد کرد! به عبارت دیگر در زمینة ادبیات و فرهنگ هیچ پدیدهای «ظهور ناگهانی» ندارد. شاید آقای پویان تاریخشان «زیر» تاریخ عرب بوده و ظهور جبرئیل را با ادبیات و فرهنگ اشتباه گرفتهاند که میفرمایند:
«بلافاصله پس از این دو قرن، یعنی از قرن سوم هجری ما شاهد یک شکوفائی و رویش جدیدی هستیم که رنسانس ادبیات و هنر را میشود به آن اطلاق کرد.»
و ما هم میباید از این پژوهشگر تاریخ بپرسیم، چگونه موفق شدهاند شاهد «رنسانس ادبیات» در ایران باشند، در حالیکه در زمینة اجتماعی و اقتصادی هیچگونه تغییری در شیوة تولید فئودال به چشم نمیخورد؟ مگر ادبیات میتواند خارج از زمینة اجتماعی و اقتصادی وجود داشته باشد؟ مگر ادبیات مورد اشارة ایشان «فردیت» را در تقابل با «الهیت» قرار داده؟ مگر میتوان زمینة فرهنگی را از زمینة تاریخی، اجتماعی و سیاسی جدا کرد؟ این آقای پویان در چه نوع تاریخی پژوهش میفرمایند، تاریخ سکون فاشیسم و استعمار، یا تاریخ «تاریخستیزی» و استحمار فرهنگی؟
به نظر میرسد که «میسیز» عبدالله و «مستر» پویان پژوهشهای والا و پرارزش خود را از منبع واحدی استخراج کرده باشند؛ هر دو به این نتیجه میرسند که فرهنگ فارسی «زیر» یک فرهنگ دیگر بوده! ولی آقای پویان میفرمایند، فرهنگ فارسی همان زیر هم میدرخشید:
«در اوج این رنسانس [...] در دورة مشعشع تمدن اسلامی ما شاهد اوج فرهنگ و ادبیات فارسی هستیم که در سرتاسر ممالک اسلامی یعنی در زیر خلافت اسلامی این ادبیات میدرخشیده.»
بله ظاهراً هارونالرشید، باسن مبارکشان را روی ادبیات فارسی گذاشته بودند و ادبیات از زیر کپل مقدسشان مرتباً تشعشع میکرده. و بیجهت نیست که سه سال است بحران هستهای به راه افتاده! در واقع آنقدر ادبیات ما «زیر» کپل خلیفة مسلمین درخشید که کپل مقدسشان را نورانی کرده و غربیها هم این «درخشش» را بجای تشعشعات اتمی گرفتهاند؛ ویلیام برنز مادر مرده را بیجهت به ژنو فرستادند!
دیروز حضرت «ویلیام» را در کنفرانس ژنو مشاهده کردیم، مثل اینکه در مجلس ترحیم خودشان شرکت کرده بودند! هر قدر این جلیلی ذلیلمرده خوشحالی میکرد، و با دمش مرتب گردو میشکست، چرا که آخرالامر به زیارت ارباب نائل شده بود، ویلیام برنز خیلی دلخور بود! چون بالاجبار به ماستمالی خرابکاریهای کاندی رایس، نگروپونته و رابرت گیتس مشغول بود، و خلاصه بگوئیم «جمع و جور» میکرد! میبینیم که از نظر تاریخی، دقیقاً در همان شرایط تشعشع تمدن اسلامی قرار داریم و باز هم بعضیها خواهند گفت که ادبیات فارسی «در زیر خلافت اسلامی» در دانشگاه آکسفورد میدرخشد.
البته در نشست آکسفورد، بجز نخبگانی چون فیروزه عبدالله و منصور پویان، پروفسورهای فرنگی نیز شرکت داشتند که سخنانشان در سایت رادیوزمانه اصلاً منعکس نشده! چون ممکن بود «جو ابتذال» استحماری را تا حدودی بشکنند و ادبیات و فرهنگ ما واقعاً بتواند «از زیر» خلافت مشعشع استعماری کمی بدرخشد!
در هر حال با توجه به اختراع و کشف «رنسانس ایرانی»، از این پس «حسین» و «فاطمه» و «زینب» الگوهای منحصربهفرد ما نخواهند بود، ما اجازه داریم میان پرسوناژهای اسطورههای مقدس سامی و پرسوناژهای اسطورههای ایرانی به میل خود «انتخابات آزاد» بفرمائیم! و قلم به مزدها هم میتوانند زیر نظر داشصفار هرندی برایمان از فضائل اخلاقی «گردآفرید»، که «حجاب آهنین» دارد و به جای چادرسیاه با کلاه خود در نقش «مرد جنگجو» ظاهر میشده، و دیگر داستانها در کتابهای فراوان قصهها بگویند! و در این میان فریب و نیرنگ «رستم» و سادهلوحی سهراب را هم بخوبی «توجیه» کنند، چرا که مرگپرستی، شورش، فریب و به ویژه «بندگی» را به راحتی میتوان از طریق اسطوره و حماسه تشویق کرد؛ کاری که در رمان غیرممکن است. چون میدانیم «زبان رمان»، زبانی است «دمکراتیک» و «بیگانه با تقدس»، حال آنکه زبان اسطوره و حماسه، «زبان یکسویه» و «آمرانه» و به ویژه زبانی است «بیگانه با خنده و شادی!»
..ن
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت