پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۷




«استبداد» تلفنی!

...
یکی ازبازی‌های بچه‌دبستانی‌های مرزپرگهر «عمو زنجیر باف» نام داشت. عده‌ای دست همدیگر را می‌گرفتند و یک نفر هم به عنوان عموزنجیرباف، در اول صف قرار می‌گرفت. بعد همه خطاب به او می‌گفتند:
ـ عمو زنجیرباف!
ـ بله!
ـ زنجیر منو بافتی؟
ـ بله!
ـ پشت کوه انداختی؟‌
‌ـ بله!
ـ بابات اومده،
ـ چی‌چی آورده؟
ـ نخودچی، کیشمیش
ـ بخور و بیا
ـ با صدای چی؟

و اینجا بود که عمو زنجیرباف باید تعیین می‌کرد که نخودچی‌های اهدائی «باباش» با صدای کدام جانور باید خورده شود. بعضی اوقات که عموزنجیرباف خنگ و کودن بود مثلاً می‌گفت با صدای کفتار! و سروصدای بچه‌ها بلند می‌شد که، «کفتار چه صدائی داره؟!» ولی از آنجا که ایرانی جماعت «زرنگ» است و از کار سخت و دردسر گریزان، عمو زنجیرباف هم معمولاً از خر و سگ و گربه فراتر نمی‌رفت. و نخستین صدائی که در ابتدای بازی کذا شنیده می‌شد اغلب اوقات صدای خر بود! عموی کذا دستش را با دست نفر پهلوئی بالا می‌برد، و بچه‌ها هم «عرعرکنان» از زیر دروازه رد می‌شدند، و پس از اینکه قافله به انتها می‌رسید، یک نفر دست بسته و پشت به دیگران قرار می‌گرفت و به اصطلاح «می‌سوخت»! و بازی‌ آنقدر ادامه می‌یافت که عموزنجیرباف و یکنفر در انتهای ردیف باقی بمانند. بعد آن یک نفر جای عموزنجیرباف را می‌گرفت و دست‌بسته‌ها از «زنجیر» رها می‌شدند، تا زنجیر دیگری ساخته شود. حکایت سیاست استعمار و به اصطلاح اوپوزیسیون هم شباهت فراوانی به بازی کذا دارد. یک عده پامنبری دور هم جمع می‌شوند، و یک نفر هم در نقش عموزنجیرباف آن‌ها را به عرعر کردن فرا می‌خواند!

در پی شکست طرح‌ نخست آمریکا برای ایجاد «خاورمیانة بزرگ» و مسلماً بسیار «دمکراتیک»، همچون نمونه‌های عراق و افغانستان، پنتاگون به «طرح دوم» متوسل شده: ایجاد «کردستان آزاد»! لازمة ایجاد کردستان آزاد تجزیة سوریه، ترکیه و ایران است، البته اینهمه در پوشش فریبندة «فدرالیسم»! دلیل حضورگستردة‌ ابوالحسن بنی‌صدر و پامنبری‌های‌شان بر سایت‌های فارسی را، در واقع فعال شدن همین طرح تجزیة ایران باید بدانیم. پیشتر گفتیم که طرح کودتای پرشکوه ژنرال هویزر که از سال 1977 با شعار جیمی کارتر در طرفداری از «حقوق بشر» آغاز شد و در بهمن سال 1357 به ثمر رسید، صرفاً با هدف تجزیة ایران صورت گرفت. به همین دلیل به محض انتصاب مهدی بازرگان منفور به نخست وزیری دولت موقت، ‌ درگیری‌های پراکندة مرزی با عراق و ایجاد آشوب در مناطق مرزی، به ویژه در کردستان و خوزستان آغاز شد.

حضور نیروهای سرکوب تحت نظارت چمران، چریک دست پروردة موساد، و وزیر دفاع مهدی بازرگان فرصتی شد تا نیروهای «نظامی ـ امنیتی» همزمان با سرکوب مردم محروم کردستان و خوزستان، آن‌ها را به تجزیه طلبی هم متهم کرده، و خود به خرابکاری و بمب‌گذاری در خاک عراق بپردازند. هر چند دیگر اقلیت‌های قومی ایران نیز از نعمت سرکوب محروم نماندند، ولی در اینجا بحث را به نقاط خوزستان و کردستان محدود می‌کنیم، چون دوباره بعضی‌ها از آقای بنی‌صدر در مورد «فدرالیسم» استفتاء کرده‌اند و ایشان هم فرموده‌اند، به شرط حفظ تمامیت ارضی، مانعی ندارد!

بله به شرط حفظ تمامیت ارضی! حفظ تمامیت ارضی بسیار خوب است، کردها و دیگر اقلیت‌های قومی ایران حق دارند در مدارس به فرا گرفتن زبان و ادبیات خود بپردازند، در اجرای آداب و رسوم خود آزاد باشند، ولی اشکال اصلی اینجاست که نیروهای نظامی و امنیتی ایران در کمال تأسف از حاکمیت ایران دستور نمی‌گیرند! به زبان ساده‌تر حاکمیت ایران دست نشاندة استعمار غرب است، و اگر مستشاری «نظامی ـ امنیتی» از دست‌های مقدس ارتش ناتو دریافت نکند، قادر نخواهد بود حتی یک روز در برابر ما ملت مقاومت کند. شاهد بودیم که روز 22 بهمن به فرمان از ما بهتران، پاسگاه‌های پلیس تهران تخلیه شد و انبارهای اسلحه و تجهیزات در اختیار «مردم» قرار گرفت. و البته همزمان درهای زندان قصر نیز به ارادة الهی گشوده شد تا خیل جنایتکاران نیز در جامعه «آزاد» باشند و برابری و عدالت واقعاً رعایت شود. سپس نیروهای کمیتة مشترک ضدخرابکاری که همان «شهربانی ـ ساواک» بود، در مساجد خیمه زده به «بازتولید» خود در قالب «کمیتة‌اسلامی» و دیگر نهادهای مختلف سرکوب مشغول شدند. در همین گیرودار بود که علیرغم تنش‌های مرزی با عراق، نیروهای زرهی ارتش از مرز عراق به تهران فراخوانده می‌شوند! چرا که جنگ بین عراق و ایران، در هر حال برای اجرای برنامة استعمار یا بهتر بگوئیم چپاول و سرکوب ملت ایران الزامی بود.

ابوالحسن بنی‌صدر، نقش مسیح و منجی در اجرای طرح‌های استعماری را ایفا می‌کند. به همین دلیل یکبار دیگر برای دمیدن جان تازه در پیکر بیجان فاشیسم اسلامی و تحقق تجزیة ایران ابراز آمادگی کرده. البته اینبار ایشان «فدرالیسم» را هم به شعارهای عوامفریبانه و استعماری معمول خو‌د افزوده‌اند تا طرح تجزیة ایران از پشتیبانی اقلیت‌های قومی نیز برخوردار شود. بله، اقلیت‌های قومی، به دلیل سرکوب وحشیانه‌ای که متحمل شده‌اند، می‌پندارند، راه رهائی از سرکوب دولت مرکزی، ایجاد آذربایجان، کردستان و بلوچستان «آزاد» خواهد بود! حال آنکه با تجزیة ایران در راستای سیاست استعماری «یک کشور، یک قوم»‌ سرکوب به مراتب شدیدتر خواهد شد، چرا که پیامد هر مرز نوین، حداقل یک جنگ نوین خواهد بود. آن‌ها که در شیپور «شوینیسم فارس» می‌دمند گویا فراموش کرده‌اند که فارس‌ها نیز به نوبة خود قربانی سرکوب حکومت دست نشاندة ‌استعماراند. ساده‌تر بگوئیم همان دستی که فارس‌ها را سرکوب می‌کند، به سرکوب کرد و ترک و بلوچ مشغول است.

از مطلب دور افتادیم بازگردیم به بنی‌صدر، پیامبر فاشیسم استعماری. همانطور که پیشتر هم در این وبلاگ مطرح کرد‌ه‌ایم براندازی سلطنت پهلوی با هدف تجزیة ایران صورت پذیرفت. همچنانکه شاهد بودیم، طرح جایگزینی فاشیسم فرسودة پهلوی با فاشیسم تازه نفس آخوندی با نقاب «استقلال، آزادی» به صحنه وارد شد و نتیجة استقلال و آزادی کذا همین باتلاقی است که ما ملت در آن گرفتار شده‌ایم، و ابوالحسن بنی‌صدر و پامنبری‌های‌اش نقش عمده‌ای در تحقق آن ایفا کردند. گویا دوباره آقای بنی‌صدر و شرکاء می‌باید وارد صحنه شوند تا طرحی را که علیرغم کودتای ژنرال هویزر، استقرار حکومت اسلامی، ریاست جمهوری بنی‌صدر و جنگ با عراق شکست خورد، یکبار دیگر به صحنه ببرند، و نقش اصلی طرح کذا را هم در ظاهر همین بنی‌صدر ایفا کند. چون طراح اصلی تجزیة ایران همان ارتش جنایتکار ناتو است که در عراق و افغانستان، مثل خر در گل گیر کرده، و برای خروج از باتلاق لازم است ملت ایران را با شعارهای عوامفریبانة «استقلال، آزادی، دمکراسی و فدرالیسم» به مسلخ بفرستد. و جالب اینجاست که سخنگوی دمکراسی و آزادی ما ملت فاشیستی است به نام ابوالحسن بنی‌صدر که همة مفاهیم و مضامین «انسان محور» را در مرداب انسان ستیز و «خدامحور» دین اسلام و در قرآن کشف می‌کند! به یاد داریم که ایشان به دلیل کوشش‌های فاشیستی خود از آکادمی‌های سوئد هم اخیراً «جایزه» دریافت کرده‌اند.

بله «انسان محوری»، دشمن شماره یک استعمار است و به همین دلیل آکادمی‌های غرب تمامی جنبش‌ها، و مفاهیم انسان محور را در بسته‌بندی «تقدس» به ما ملت تقدیم می‌دارند. به یاد داریم که در نشست استحماری آکسفورد، ریزه خواران استحمار فرهنگی، رنسانس را در «حماسه» رویت فرمودند و به ما گفتند که، شما ملت ایران خیلی پیش از اروپائی‌ها «رنسانس» داشته‌اید! حال آنکه ویژگی «رنسانس» فروپاشی تقدس الهی، الویت نگرش انسان بر نگرش الهی، و تقابل انسان با الهیت است. چنین شرایطی هرگز در ایران وجود نداشته. و به همین دلیل نخبگان ریزه خوار استعمار تلاش بر تحریف و تخریب بینش‌های انسان محور دارند: رنسانس، مدرنیته، نظریة فروید، اگزیستانسیالیسم، فمینیسم و به طور کلی «ماتریالیسم» می‌باید از ذهن ما ایرانیان زدوده شود، تا منافع استعمار در کشورهای جهان سوم گسترش یابد. دلیل اکتشاف حقوق بشر و دمکراسی در قرآن، توسط شیادانی چون بنی‌صدر و عبادی حفظ و گسترش دامنة منافع استعمار در ایران است. از مطلب دورافتادیم بازگردیم به بنی‌صدر و روایت جنگ استعماری ایران و عراق از زبان «رئیس جمهور برگزیدة» حضرت امام خمینی!

سایت رادیوزمانه، مورخ 8 مردادماه سالجاری، مصاحبه‌ای با ابوالحسن بنی‌صدر ترتیب داده که در آن نکات قابل توجهی وجود دارد. نخست اینکه با خواندن مصاحبه به این نتیجه‌گیری می‌رسیم که در مورد آغاز جنگ ایران با عراق و تداوم 8 سالة آن، فقط یکی دو جفت ریش و نعلین مفلوک همچون خامنه‌ای و رفسنجانی یا اراذلی چون رجائی تصمیم‌گیرنده بوده‌اند! از طرف دیگر، این مصاحبه القاء می‌کند که این جانوران وحشی که به دست بیگانه در جایگاه حاکمیت مستقر شده بودند، به این دلیل خواهان ادامة جنگ شدند که می‌خواستند «استبداد» مستقر شود! بله! تداوم جنگ اصلاً برای چپاول صدها میلیارد دلار ثروت ملی ایرانیان و ایجاد شرایط استراتژیک جنگ ارتش سرخ با مجاهدین افغان نبوده، سرکوب و کشتار ایرانیان نیز اصلاً مطرح نبوده، ابداً! جنگ تداوم یافت چون اراذلی از قماش رجائی، خامنه‌ای و بهرمانی قصد استقرار حکومت «استبدادی» داشته‌اند! در ضمن فکر نکنید که این‌ها به جنگ ادامه دادند چون نوکر آمریکا و اسرائیل بودند! اصلاً چنین نبود! چرا که به گفتة بنی‌صدر نیت‌شان فقط استبداد بود و بس!

«مسئله این نیست که این‌ها می‌خواستند در مقام نوکری انگلیس و آمریکا و مقداری هم اسرائیل اصرار به ادامة جنگ داشته باشند، خیر. میل این‌ها به ادامة جنگ تطابق کرده بود با منافع آمریکا و انگلیس. پس هدف آن‌ها چه بود؟ استقرار استبداد.»

بله به این می‌گویند اقتصاددان، سیاست‌مدار، شیاد شایسته و نادان! البته روشن است که بنی‌صدر هرگز نخواهد گفت که مهدی بازرگان، اکبربهرمانی و از همه مهم‌تر خمینی در واقع مجری فرامین بیگانگان بودند، چون در اینصورت مشخص خواهد شد که خودش هم در همان جبهه فعالیت داشته و دارد. وی در مورد جنگ ابراز داشته که، این جنگ قابل اجتناب بود ولی دست‌هائی خیانت کردند:

«از شروع جنگ می‌توانست جلوگیری شود که دست‌ها و عواملی مانع شدند که جلوگیری شود.»

ولی جناب بنی‌صدر اصلاً علاقه‌ای ندارند که به «صاحبان» این دست‌ها و این عوامل اشاره کنند، چون شخص بنی‌صدر نیز خود قسمتی از شاخة سیاسی جنگ افروزی استعماری است. بنی‌صدر شاخة‌ فرعی سیاست تجزیة ایران بود. به محض بروز نخستین اشکال در این سیاست، که با برملا شدن هویت واقعی «جلاالدین فارسی»، نامزد اصلی «حزب جمهوری اسلامی» برای ریاست جمهوری کشورمان علنی شد، بنی‌صدر به عنوان جایگزین پای به صحنه گذاشت.

ارتش ناتو که از تجزیة ایران اطمینان کامل داشت، پیشتر یک جنایتکار افغانی، از قماش ملاعمر را از زباله‌دان بیرون کشیده بود و حزب محمد بهشتی هم زبالة تولیدی استعمار را به عنوان نامزد انتخابات مضحک ریاست جمهوری جمکران معرفی کرده بود، تا پس از جدا کردن خوزستان و کردستان،‌ و حاکمیت بر حاشیة خلیج فارس، یک افغانستان جدید به ریاست جمهوری «جلاالدین فارسی» ایجاد کند و تا ساحل دریای خزر آنرا امتداد دهد! پس از جنجال بر سر افغانی بودن «فارسی»، حزب محمدبهشتی خودفروخته عملاً بازندة انتخابات ریاست جمهوری شد، اینجا بود که بنی‌صدر به عنوان گزینة دوم طرح تجزیه به دست استعمار از صندوق‌های مارگیری ریاست جمهوری اسلامی بیرون آمد.

در زمان ریاست جمهوری بنی‌صدر خرابکاری و بمب‌گذاری در عراق شدت یافت، نه به فرمان بنی‌صدر، که طبق سیاست اربابان حکومت اسلامی. و با فراخواندن نیروهای زرهی از مرز عراق به تهران در واقع راه برای تهاجم نظامی به ایران باز شد. فراموش نکنیم که همة این وقایع با حضور «مردم همیشه در صحنه» توام بود. ماشاالله قصاب‌ها و الله‌کرم‌ها در خیابان‌های تهران عربده می‌کشیدند، و بعد از «فرار» بنی‌صدر در جام جمکران شاهد بودیم که چگونه مصباح یزدی در کنار سروش به «بحث‌آزاد» با فرخ نگهدار و احسان طبری مشغول شد. خلاصه بگوئیم، اوباش، شهر تهران و رسانه‌های جمعی را به اشغال خود درآورده بودند. و ظاهراً چپ‌الله و آخوندها شکم‌شان را برای ریاست جمهوری بر افغانستان بزرگ صابون مفصلی زده بودند. ولی گرفتاری وقتی آغاز شد که ارتش عراق در واقع محافظت از محور استراتژیک «دزفول ـ تهران» را بر عهده گرفت، تا ارتباط پایتخت با جنوب قطع نشود.

این همان طرحی بود که به ذهن علیل نوکران آمریکا در جمکران خطور نمی‌کرد! چرا؟ چون به حضرات وعده داده بودند که جنگ همة کارها را روبه راه خواهد کرد. و زمانیکه سیاست عموسام شکست خورد، بازیگران طرح شکست خورده می‌بایست از صحنه خارج می‌شدند. پس بنی‌صدر به اتفاق رجوی از فرودگاه نظامی ایران را ترک کرد، تا نقش شهید مظلوم و رهبر دمکراسی در تبعید را عهده دار شود، و بهشتی هم با یارا‌ن‌اش منفجر شدند. چون در سیاست نوین نمی‌توانستند نقشی ایفا کنند. ولی بنی‌صدر با این مسائل هیچ کاری ندارد. ایشان تأکید می‌کنند که در ایران «انقلاب» شده‌، و فردی به نام ابوالحسن بنی‌صدر، رهبر جنبش «ضداستبداد» بوده، ولی چند جفت نعلین توانستند با عراق جنگ به راه اندازند، تا سپاه پاسداران جایگزین ارتش شود و همینطور هم شد! البته رئیس جمهور عوام‌فریب نمی‌‌گوید، پاسداران تحت نظارت کدام نهاد به فنون نظامی آشنا شدند! چون اگر راز تشکیل سپاه پاسداران برملا شود، همه خواهند دانست که سپاه پاسداران مانند القاعده، مجاهدین افغان، و طالبان در راستای اهداف استعماری ارتش ناتو و جهت پیشبرد «جهاد» با اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شد. همچنانکه براندازی 22 بهمن 1357 در چارچوب همین سیاست سازمان یافت، و امثال بنی‌صدر موجودیت‌شان را مدیون همین سیاست‌اند. به همین دلیل تمام تلاش خود را به ‌کا‌ر می‌برند تا دست جنایتکار ارتش ناتو را در فجایع ایران پنهان دارند، و اکبربهرمانی، رجائی و خامنه‌ای مفلوک را قدرقدرت جلوه دهند! به ادعای بنی‌صدر یک قدم تا صلح فاصله داشتیم که از دفتر رجائی تلفن کردند و همه چیز به هم خورد!

«جنگ در خرداد 60 [...] می‌توانست تمام بشود[...] آقای خمینی و شورای دفاع هم [...] با آن پیشنهاد موافقت کردند [...] اما از دفتر آقای رجائی تلفن شد به وزیر امورخارجة کوبا ...»

آری اینچنین بود! خمینی و شورای دفاع و خلاصه همة دنیا موافق بودند، فقط می‌ماند رجائی! البته این مردک همان رجائی مفلوکی است که کلاه مخملی‌های مهدوی‌کنی چندماه پیش برای‌ا‌ش خانه ‌خریده بودند! همین فرد با یک تلفن سرنوشت میلیاردها دلار را رقم ‌زد! نگروپونته، سازمان سیا و برژینسکی و کارگزاران صاحبان صنایع نظامی در حاکمیت آمریکا هیچ یک دخالتی ندارند! رجائی و خامنه‌ای مفلوک با بنی‌صدر دشمنی شخصی داشتند، و می‌خواستند استبداد حاکم کنند:

«این‌ها می‌دانستند که درآن اوضاع و احوال دوران اول انقلاب و اینکه ملتی در تنها انتخابات آزاد [...] یکنفر را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کرده؛ استقرار استبداد کار آسانی نیست.»

بله بخصوص رجائی، پادوی مهدی بازرگان، با حماقت و بلاهتی که داشت در امور سیاسی بسیار خبره بود و می‌دانست چگونه می‌توان استبداد را حاکم کرد! چون استقرار استبداد در«حکومت الهی» خیلی هم سخت است! و بنی‌صدر که به قانون اساسی احکام توحش سوگند یاد کرده و حکم ریاست جمهوری خود را پس از بوسیدن دست خون‌آلود روح‌الله خمینی دریافت داشت، بسیار آزادیخواه و ضداستبداد بود. و امروز هم به دلیل همان آزادیخواهی است که مدافع فدرالیسم شده، نه به دلیل اینکه سیاست استعمار چنین ایجاب می‌کند. ابداً! فکر بد نکنیم!

در کردستان عراق کسی خواهان مالکیت خصوصی بر چاه‌های نفت کرکوک نیست! هیچکس هم بدون موافقت دولت مرکزی قراردادی برای استخراج نفت کرکوک منعقد نکرده! و اعتراض رسمی دولت مرکزی عراق به مسعود بارزانی شوخی بوده! و پنتاگون به هیچ عنوان قصد تجزیة عراق از طریق جنگ داخلی را ندارد! از همه مهم‌تر، فدرالیسم پیشنهادی سازمان سیا برای عراق، اینکشور را یک شبه به سوئیس تبدیل خواهد کرد!

روزنامة لوموند مورخ 28 ژوئیه 2008 می‌نویسد، بر اثر انفجار بمب میان زائران شیعه در بغداد 28 نفر کشته و 92 تن زخمی شدند. به فاصلة کمی پس از این انفجارها، که فرانس پرس و رویترز آنرا به القاعده نسبت می‌دهند! بمبی در میان تظاهرکنندگان کرد در شهر کرکوک منفجر شد. کردها خواهان انضمام شهر نفتخیز کرکوک به کردستان عراق‌اند. بله، این تصویر واقعی «فدرالیسم» در عراق است: تجزیة عراق به سه منطقة سنی، شیعه و کردنشین، و کوتاه کردن دست دولت مرکزی عراق از منابع نفتی! روشن است که فدرالیسم، ویراست استعمار در ایران نیز از الگوی عراقی پیروی خواهد کرد. چون چنین فدرالیسمی در واقع با «فدرالیسم» در تضاد قرار می‌گیرد!

فدرالیسم، مانند آنچه در سوئیس مشاهده می‌کنیم، نیازمند یک حاکمیت مرکزی مقتدر و منظم است که نیروهای «نظامی ـ امنیتی»، سیاست خارجی و اقتصاد را در اختیار داشته باشد. می‌دانیم که در سوئیس سه زبان حضور رسمی دارد، ولی زبان حاکمیت زبان آلمانی است، پایتخت در سوئیس آلمانی زبان قرار گرفته، و تصمیمات در مورد اقتصاد کلان و سیاست خارجی در شهر «برن» و به زبان آلمانی اتخاذ می‌شود. در اینجا وارد جزئیات فدرالیسم سوئیس نمی‌شویم، چون ایران را نمی‌توان به سوئیس و یا هر کشور دیگری تبدیل کرد، سوئیس را به عنوان یک نمونة موفق فدرالیسم آوردیم تا بعضی‌ها فدرالیسم را با تجزیة کشور اشتباه نگیرند، و این مهم را در نظر داشته باشند که بدون وجود یک حاکمیت مقتدر و منظم مرکزی، فدرالیسم فقط در ترادف با هرج و مرج قرار خواهد گرفت. در ایران دولت مقتدر مرکزی وجود خارجی ندارد، هیچ نظم و انتظامی هم حاکم نیست، البته بجز نظم و ترتیب در «قطع برق» که مانند اواخر دوران پهلوی تحت نظارت ساواک همه روزه بر مردم تحمیل می‌شود، و پس از براندازی حاکمیت پهلوی همه دیدیم که مشکل کمبود برق هم به صورتی جادوئی «رفع» شد. چون در ایران یک سرکوب سازمان یافته و استعماری حاکم است که به محض دریافت چراغ سبز از ارتش ناتو تبدیل به نیروی «شورشی» می‌شود. پس از نشست گوادالوپ، قرار شد شاه برود، و امام به جای‌اش بیاید! امام با بنی‌صدر آمدند، برق هم با امام آمد، و اقتصاد هر چه بیشتر به نفت وابسته شد، و ایران هم گلستان شد! امروز بنی‌صدر شیاد باز هم برای تداوم سیاست استعمار قیام کرده، و از آزادی سخن می‌گوید، و فتوای فدرالیسم صادر می‌کند.


مسئله این نیست که بنی‌صدر در مقام نوکری انگلیس و آمریکا و مقداری هم اسرائیل اصرار به ادامة حکومت اسلامی داشته باشد، خیر. میل ایشان به ادامة حکومت اسلامی تطابق کرده با منافع آمریکا و انگلیس.

عمو زنجیرباف!
بله!
[...]
با بی‌صبری منتظریم ابوالحسن بنی‌صدر بگوید، قلم به‌مزدهای استعمار، حکومت الهی اهدائی عموسام را اینبار با کدام صدا می‌باید میل بفرمایند!



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت