سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷



«مجنون» و دمکراسی!


...
در پی واکنش شدید روسیه به تهاجم وحشیانة گرجستان به غیرنظامیان اوستیای جنوبی، گروه‌های مخالف دولت نهم مواضع اوپوزیسیون خارج نشین دست‌ساز غرب را اتخاذ کرده‌اند، تا بتوانند چارچوب دین استعماری را در حاکمیت ایران از هر گزندی مصون دارند. در این راستا محمدخاتمی به گروه عبادی، بنی‌صدر و پاسدار اکبرگنجی پیوسته، و ضمن تأکید بر «دمکراسی‌دینی» ‌ خواستار حضور دانشجونمایان در صحنه شده. محمد خاتمی، جهت تشویق دانشجویان حکومتی به شورش «دانشجو» را در ترادف با «روشنفکر» قرار داده و می‌گوید:

«دانشجو کسی است که [...] با مسائل روز آشناست، دغدغه‌های روز را دارد[...]»
منبع: ایسنا، مورخ 29 مردادماه سالجاری

بله همانطور که امثال بهرمانی به محض ورود به حوزة علمیه با «مسائل روز» آشنا می‌شوند، البته از طریق غلامی برای این یا آن دستاربند، دانشجویان هم به محض اخذ دیپلم دبیرستان و ورود به دانشگاه بر مسائل روز احاطه پیدا می‌کنند! دانشجو می‌باید درس و تحصیل و مطالعه را کنار بگذارد، و تمامی حواس‌ خود را به همین «مسائل» معطوف کند. این توهمی است که تبلیغات استحماری در ایران پیوسته به آن دامن می‌زند، و با گذاشتن چند هندوانه زیر بغل جوانان ایرانی به آن‌ها تفهیم می‌کند که در صورت پای گذاردن به محوطة دانشگاه، از درک و شناخت کافی در مورد «مسائل روز» برخوردار می‌شوند! پس جهت حل مسائل نمی‌باید درنگ کرد، چرا که رشد علمی و فلسفی نه از طریق تحصیلات و مطالعه، که فقط از طریق فعالیت در گروه‌های مختلف امنیتی حاصل می‌شود. گروه‌هائی که در دانشگاه‌ها توسط دولت سازماندهی شده، و جوان اصولاً برای همکاری با گروه های کذا به دانشگاه پای گذاشته!

به این ترتیب دانشگاه تبدیل به محلی «مقدس» جهت «حل» مسائل جامعه می‌شود، ‌و شعار اصلی نیز این است که، بر پا خیزید و به فرمودة رهبر فرزانه «عدالت» را برقرار کنید! چون دانشگاه در کشور ایران محل «مبارزه» شده! بهتر بگوئیم دانشگاه محل مبارزه برای تأمین منافع استعمار است. همچنانکه تاکنون چنین بوده. دانشجوی ایرانی باید مانند اوباش و طلاب حوزه به پیاده نظام غرب در صفحة شطرنج سیاسی تبدیل شود، تا هر گاه منافع سازمان جنایتکار ناتو ایجاب کرد آشوب، بلوا و براندازی در ایران سازمان یابد.

محمدخاتمی در ادامه، به شیوة رایج همپالکی‌های‌ا‌ش در حوزة علمیه به عربده‌جوئی و هل‌من مبارز طلبی پرداخته در راستای «حقوق بشر نسبی» مطلوب سازمان سیا یک «دمکراسی نسبی» هم تعریف می‌کند! خاتمی بیشرمانه می‌گوید، «دمکراسی» آن نیست که در غرب تعریف شده، دمکراسی را «ما» مطابق با «اسلام» تعریف می‌کنیم. می‌دانیم که محمد خاتمی چندین دکترای افتخاری به دلیل خدمات صادقانه به اربابان و سرکوب و چپاول ما ملت دریافت داشته، و از این جهت در علم و دانش و فضل و کمالات ایشان دیگر جای هیچ تردیدی وجود ندارد.

تعریف نوین خاتمی از دمکراسی همان مهملاتی است که چند سال پیش از دهان شیرین عبادی شنیده شد. باری شیاد اردکان، امروز به عربده‌جوئی برخاسته و می‌گوید، برای ما مهم نیست، هر که هر چه می‌خواهد بگوید،‌ ما عشق کردیم دمکراسی را طوری تعریف کنیم که با اسلام در تضاد نباشد، مردم هم باید دین را همانگونه که «ما» می‌گوئیم درک کنند. البته ضمیر اول شخص جمع به اربابان خاتمی ارجاع دارد چون شخصیت‌های پوشالی و مزدور، مانند شخصیت‌های «شیاد»، «لوده» و «ابله» در واقع «صورتک‌های» متفاوتی از یک موجودیت واقعی است، موجودیت استعمار. و به همین دلیل ذهنیات و باورهای مردم باید مطابق با منافع استعمار تنظیم شود. دیروز امام زمان را صلح‌طلب و هیپی‌مسلک به ما ملت معرفی کردند، امروز هم دمکراسی نسبی شده. چون اربابان خاتمی در غرب معتقدند، ما ایرانیان با «بشر غربی» تفاوت داریم، در نتیجه دمکراسی ما می‌باید نسبی باشد، چرا که بشریت ما «نسبی» است، و در نتیجه حقوق بشرمان نیز نسبی خواهد شد.

البته تخصص محمد خاتمی در «دمکراسی» بر ما آشکار بود، ‌ به ویژه از زمانیکه این اردکانی شیاد تبلیغات جنگ را رهبری می‌کرد ما متوجه شدیم که دمکراسی‌اش با اسلام تطابق کامل دارد. حماقت خاتمی نیز بر ما آشکار بود، ولی امروز آشکارتر شده، زمانیکه خواهان تطبیق دمکراسی با اسلام می‌شود. در واقع آنچه خاتمی دمکراسی می‌خواند، اگر با اسلام مطابقت یابد با ادیان دیگر در تضاد قرار خواهد گرفت، و به خودی خود نافی دمکراسی خواهد شد. البته در شناخت و آگاهی «دکتر» محمد خاتمی دچار توهم نشویم، چرا که مزدوری محمد خاتمی فقط کم‌سوادی و حماقت‌اش را آنچنان‌تر می‌کند. خاتمی در کمال حماقت می‌گوید، لیبرال دمکراسی در غرب تحقق یافته! حال آنکه چنین نیست. به گفتة متفکران غرب از جمله نوآم چامسکی نه تنها لیبرالیسم اقتصادی در ایالات متحد تحقق نیافته، که نقض آزادی‌های دمکراتیک رو به گسترش است. چامسکی در «چتر قدرت» و «درباب پروپاگاند» تأکید می‌کند که ایالات متحد مشوق «حقوق بشر نسبی» است، و از رقابت آزاد اقتصادی نیز گریزان. ولی محمد خاتمی و دیگر شیفتگان غرب، در ایالات متحد بجز لیبرال دمکراسی هیچ نمی‌بینند، که گفته‌اند « اگر بر دیدة مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی.» حکایت محمد خاتمی با غرب و به ویژه با ایالات متحد همان حکایت لیلی و مجنون است، با این تفاوت که مجنون در هزارة سوم باید ضمن نوکری برای لیلی، از او ایراد هم بگیرد، چون «لیلی» قدرت استعماری است و مجنون، نوکر استعمار.

طبیعی است که حجت‌الاسلام و المسلمین «مجنون» بجز زیبائی لیلی هیچ نبیند. اشکال مجنون هزارة سوم این است که از طریق لغزش کلام به ما می‌گوید، می‌توان دمکرات بود و مسلمان. بله، تا اینجا هیچ اشکالی پیش نمی‌آید چون بی‌دینی از الزامات دمکرات بودن نیست. اشکال زمانی پیش می‌آید که این «دمکرات ـ مسلمان» اردکان می‌خواهد درک ما را از دین و اعتقادات دینی با درک خمینی تطبیق دهد! و اینجاست که دمکراسی پیشنهادی خاتمی تبدیل می‌شود به تحمیل دین از دیدگاه خمینی بر جامعة ایران. البته می‌دانیم که خمینی دیدگاه بسیار مترقی و پیشرفته‌ای از دین داشت، به طوری که عروسش را «فاطی» صدا می‌زد! ولی خمینی مرده و هر چند خواست اربابان حکومت اسلامی چنین باشد، تحمیل دیدگاه یک جفت نعلین مرده بر جامعه را نمی‌توان «دمکراسی» ‌نامید:

«دنیا می‌گوید دمکراسی یک مصداق دارد و آن لیبرال دمکراسی است که در غرب تحقق یافته [...] ما می‌گوئیم دمکراسی یک روش است؛ می‌توان هم مسلمان بود هم دمکرات؛ دمکراسی باید با معیارهای دینی ما بسازد [...] باید دین را هم به گونه‌ای بفهمیم که تعارضی با آن نداشته باشد [...] امام دین را بگونه‌ای می‌بیند که با زندگی اجتماعی پیوند پیدا می‌کند و معتقد است دین باید در زندگی اجتماعی دخالت کند.»

گویا اربابان حکومت اسلامی حتی مرگ خمینی را هم نمی‌پذیرند، چون نوکران‌شان نمی‌گویند خمینی معتقد «بود»، می‌گویند معتقد «است»! به عبارت دیگر «دمکراسی» مطلوب استعمار «زمان شمول» و «جاودان» شده، و محمد خاتمی ضمن ایراد چنین مهملاتی تعریف نوینی هم از «روشنفکر» ارائه می‌دهد تا بتواند خود را نیز در زمرة روشنفکران جا بزند. اما سخنان خاتمی در واقع تکرار چرندیات پاسدار اکبر است: دفن مفاهیم مدرن در بطن تحجر دینی، یا همان پیوند دمکراسی با تحجر دینی. خلاصه بگوئیم، وصله کردن «خدا» به «انسان» و ... و در ترادف قرار دادن «مزدور استعمار» با «روشنفکر». ولی خاتمی یک گام از پاسدار اکبر فراتر رفته به پیروی از شیرین عبادی به «افتخار کردن» هم مشغول می‌شود. البته عبادی به «شیعه بودن» خود افتخار می‌کند، خاتمی به اصل 56 قانون اساسی حکومت اسلامی، یا «حاکمیت مطلق خدا بر انسان»! پس از برگزاری مراسم افتخار، خاتمی زبان به تهدید می‌گشاید، که هیچکس حق ندارد این اصل را از «انسان» بگیرد، چون انسان برای «ما روشنفکران» مهم است:

«ما متدینیم، خدا و پیغمبر و وحی الهی را قبول داریم در عین حال روشنفکریم؛ یعنی دغدغة روز را داریم[...] این جامعه را رشید و آباد و پیشرفته می‌خواهیم. از افتخارات ماست که [...] در قانون اساسی ما آمده است حاکمیت مطلق بر انسان و جهان از آن خداست و او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خود حاکم گردانیده و هیچکس حق ندارد این را از انسان بگیرد، اصل 56 قانون اساسی فوق‌العاده است [...] انسانی که ما تعریف می‌کنیم [...] با خدا نسبت خاصی دارد. ولی انسان [...] برای روشنفکر بسیار مهم است.»

باید به شیرین عبادی که به اصطلاح حقوق‌دان است و به محمد خاتمی که ارواح شکمش «روشنفکر» است تفهیم کنیم که افتخار کردن به باورهای مذهبی خارج از حماقت شخص مفتخر، نقض آشکار منشور جهانی حقوق بشر به شمار می‌رود. چرا که این منشور، بر رعایت حقوق بشر خارج از هرگونه گرایشات دینی تأکید مستقیم دارد. از این گذشته، افتخار کردن و فخرفروشی به دین و مذهب به معنای ادعای نوعی «برتری» است. و اگر محمد خاتمی، «روشنفکر» حکومت اسلامی، از فهم و شعور برخوردار بود می‌دانست که هیتلر هم به دلیل مفتخر بودن به نژاد و دین خود، دین یهود و نژاد سامی را پست می‌شمرد. در ضمن به محمد خاتمی یادآور می‌شویم، هیچیک از ادیان ابراهیمی «انسان» و «اجتماع» را در معانی مدرن آن به رسمیت نمی‌شناسند. در قرآن، مانند تورات و انجیل بجای مفاهیم مدرن، «بنده» و «برده» و «قوم» و «قبیله» وجود دارد. و اگر اینچنین به افتخار کردن ادامه دهید ممکن است به همان سرنوشتی دچار شوید که در سال 1945 مفتخران به آن دچار شدند. بخصوص که اوضاع در گرجستان، پاکستان و افغانستان سخت بحرانی است و ترکیه و جمهوری آذربایجان هم با کانون بحران چندان فاصله ندارند.

پس از آغاز جنگ در گرجستان گفتیم که مزدوران ایالات متحد در منطقه، به ویژه در تهران از پیامدهای این جنگ در امان نخواهند ماند. در واقع هر چه زمان می‌گذرد حکومت اسلامی البته در ظاهر، و به صورتی ناشیانه و در کمال بلاهت تلاش دارد که مواضع خود را به «دمکراسی» نزدیک کند! یک هفته پس از تهاجم وحشیانة نیروهای گرجستان به غیرنظامیان اوستیای جنوبی، ژنرال شریعتمداری وزارت امورخارجه را به دلیل اتخاذ موضع «خفقان» سرزنش فرمودند! و چند روز پیش هم «امام زمان» گورکن‌ها نه تنها صلح‌طلب از آب در آمد که اهل «عقل» و «منطق» و «تفکر» نیز شد و خلاصة مطلب امروز می‌بینیم که مخالفان دولت نهم یا گروه «خاتمی ـ بهرمانی» یک گام به عقب برداشته در سنگر پاسدار اکبرگنجی به «مبارزه» مشغول‌اند. البته به یاد داریم که چوپان گلة مخالفان فرضی دولت نهم در واقع «داش» صفار هرندی است. اوست که «راه» را به گلة گمشده نشان می‌دهد. «داش» صفار در سخنرانی خود به بهانة انتقاد از کنفرانس برلین در واقع مخالفان احمدی نژاد را به گرویدن به مسلک یوشکا فیشر دعوت فرمود. پیشتر سخنان کلاه‌مخملی وزارت ارشاد را بررسی کرده‌ایم، در این سخنرانی از قول‌ اکبر گنجی و علی‌خامنه‌ای مطالبی نقل شده بود. گفتیم که هدف حاکمیت از تکرار این سخنان در واقع «تحریف» مطالبات گروه لائیک و به بیراهه کشاندن مطالبات مردم است. چرا که حکومت اسلامی در حال زمینه‌سازی برای کودتا است. کودتائی که با شعار «جدائی دین از سیاست» بتواند، از یکسو‌ به «حذف دین» بپردازد، و از سوی دیگر، با «تدوین قانون اساسی جدید» از تدوین یک «قانون اساسی دمکراتیک» ممانعت کند. «افتخار» شیرین عبادی و محمد خاتمی به «تحجر» و «توهم» در راستای سخنان پیامبرگونة «داش» صفارهرندی جهت ارشاد گلة استعمار صورت می‌گیرد. گله‌ای که افتخار می‌کند، گله‌ای که مفتخر است، گله‌ای که در واقع با افتخار به سوی «مسلخ» روان است.

از افتخارات ماست که شیادانی چون محمدخاتمی دیگر جائی در عرصة سیاست ایران نخواهند داشت. ملت ایران از مزدوری دستاربندان حکومتی آگاه شده و این آگاهی را هیچ کس از ما ملت نمی‌تواند بگیرد، حتی خداوند ابراهیم. حاکمیت انسان بر سرنوشت خود یک «حق مسلم» و دمکراتیک است. هیچ پدیده‌ای بر انسان «حاکمیت مطلق» ندارد. در یک جامعة دمکراتیک قوانین بشری حاکم است، و این قوانین برای انسان و بهبود شرایط انسان وضع می‌شود، نه برای حاکمیت و سلطه بر او. انسان هیچ نسبتی با خدا ندارد. آنکه با خدا نسبت دارد، شیاد است.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت