حضرت سیمرغ!
...
در گیرودار جنگ زرگری نوکران آمریکا در جمکران پیرامون «اسرائیل»، سیاست استعمار در راستای بازگشت به مواضع گذشته، با قرار دادن «ایمان» بجای «دین» گام بلندی به پیش گذاشته! هنوز انتشارات «ام.آی.تی» اثر شیوای پاسدار اکبر را به فروش نرسانده بود که پروپاگاند جدید آبدارخانة سازمان سیا به مؤسسة «پژوهشی» هوور و دیگر مؤسسات علمی «سرکوب سیاسی» ابلاغ شد و بلافاصله سایت آخوندپرور زمانه، که پاسدار شریعتمداری جهت لجن پراکنی آنرا «لائیک» میخواند، آخرین تحقیقات «علمی» پاسدار اکبر را تحت عنوان «عقلگرائی و ایمان گرائی» منتشر کرد.
پاسدار اکبر که جامعه شناس، و به ویژه «پاسدار»، یعنی همهکاره است، از هنگام ورود به حرمسرای حاج عباس میلانی، استعدادهای نهفتهاش شکوفا شده، و هر دم از باغ علوم ایشان «بری» میرسد! بر اساس تحقیقات اخیر ایشان، گویا از این پس «مردمسالاری ایمانی» خواهیم داشت، و حتماً برای ورود به دانشگاههای فقرفرهنگی، از طریق «ایمانسنج»، مشخص میکنند که میزان ایمان متقاضی برای ورود به دانشگاه به حد نصاب رسیده، یا خیر! حال ببینیم فواید این «مردمسالاری ایمانی» چیست؟
فواید این نوع مردمسالاری در این است که دست سگهایهار حکومت را جهت ایجاد مزاحمت برای ما ملت بازتر میکند. در عرصة سیاسی بحثهای ابلهانة «دین بهتر است یا ایمان»، «عقلگرائی بهتر است یا ایمانگرائی»، و ... هر شب از جام جمکران برای هممیهنان «با ایمان» پخش میشود. فعلة ساواک در دانشگاه بلافاصله یک تشکل «دانشجویان ایمانگرا» به راه میاندازند و نبرد با دیگر تشکلهای ساواک از «تحکیم وحدت» تا «داسالله» و «تحکیم داس و حوزه» را آغاز میکنند، چون همانطور که محمد خاتمی شیاد تأکید کرد، «دانشجو کسی است که مسائل روز را میشناسد!» و مهمترین مسائل روز در ایران، تبدیل «دانشگاه» به صحنة زد و خورد و لات بازی و عربدهجوئی است. به این ترتیب امثال سروش، کدیور، ابتکار، زیباکلام، کردان، آغداشلو، و ... به سهولت تبدیل به «استاد» میشوند. چون در واقع آنچه در دانشگاه اهمیت ندارد «علوم» و «برخوردهای علمی» است. برای مشتی اوباش که ساواک به صورت سهمیة بسیج، سپاه و شرکتها راهی دانشگاه میکند، مهم این است که مدرکی به دست آورند و جانشینان بر حق دکتر سروش، دکتر کدیور، دکتر کردان، دکتر ابتکار و دیگر «دکترهای» جمکرانی شوند. فراموش نکنیم که با در نظر گرفتن جمعیت جوان ایران، سرکوب فرهنگی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
سرکوب و چپاول ملتهای جهان سوم در سه ردة فرهنگی، اقتصادی و سیاسی صورت میگیرد. پیشتر گفتیم که در ایران سرکوب فرهنگی به طور رسمی توسط فروغی و با سانسور کلیات سعدی جهت تطبیق آن با «دین مبین» آغاز شد، و سپس وزیر فرهنگ محمد مصدق مدارس مختلط را ممنوع کرد و مصائب امروز ما ریشه در تمامی اقداماتی دارد که مذهب شیعه را به عنوان یک روش زندگی بر عرصة عمومی حاکم کرده: تشکیل جبهة ملی، نهضت آزادی، و ... و فراموش نکنیم که از این فهرست چپنمایان به هیچ عنوان مستثنی نیستند، چرا که نقش اینان در واقع تخریب و تحریف تفکر ماتریالیستی در جامعه بوده. فکر میکنم حزب توده در کنار «برادر» فرخ نگهدار و همپالکیهایاش تنها گروههای «مارکسیست» در جهان باشند که بر طبل «حقیقت» میکوبند! البته «فقر فرهنگی» را فراموش نکنیم که از راست تا چپ افراطی را شامل میشود. و در این راستا میپردازیم به «مدرک دکتری» به عنوان عامل سرکوب در ایران.
در وبلاگ «مدرک و موشک» گفتیم که «جعل» مدرک دانشگاهی با «خرید» آن هیچ تفاوتی ندارد. در این راستا مدرک تحصیلی محسن رضائی همانقدر معتبر است که مدرک وزیر کشور فعلی حکومت اسلامی، یا مدارک «دکتر» سروش و شرکاء. آکادمیهای غرب در زمینة علوم انسانی نسبت به ما ایرانیان سخاوتمندی فراوان به خرج میدهند. چرا که علوم انسانی در یک نظام «انسان ستیز» عملاً هیچ ارزشی ندارد. و به همین دلیل است که امثال «فردید» و «سروش» در ایران به «استاد فلسفه» تبدیل میشوند، یا اینکه شریعتی و بنیصدر در جایگاه جامعه شناس و اقتصاددان قرار میگیرند.
پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز باز کنیم و یادآور شویم که به رسمیت شناختن مدارک دانشگاهی یک کشور در کشورهای دیگر به «توافق» میان دولتهای این کشورها بستگی دارد. در گذشته، بسیاری از کشورهای غربی لیسانس دانشگاههای ایران را معادل فوق لیسانس ارزشیابی میکردند به این ترتیب کسی که با لیسانس به انگلستان میرفت در دورة دکتری ثبت نام میکرد. در کشور فرانسه نیز اوضاع به همین منوال بود. از مشاهیری که به این ترتیب «دکتر» شدند میتوان به عبدالکریم سروش، علی شریعتی و ابوالحسن بنیصدر اشاره کرد!
در مورد عبدالکریم سروش پیشتر نوشتیم، و با بررسی سخنان عمیق فلسفی ایشان گفتیم که اصولاً ایشان در زمینة فلسفه هیچ شناختی ندارند، و زبان انگلیسیشان هم در حدی نیست که بتوانند در یک کشور انگلیسی زبان فلسفه بخوانند. حال مشاهیر جمکران تولیدی کشورهای انگلیسی زبان را رها میکنیم و نگاهی خواهیم داشت به علی شریعتی و ابوالحسن بنیصدر، از «دکترهای» تولیدی کشور فرانسه. پیشتر در مورد علی شریعتی گفتیم که آثار او در راستای تحریف «اگزیستانسیالیسم» و تبدیل آن به «اگزیستانسیالیسم دینی» شکل گرفت. همچنین عنوان کردیم که در آکادمیهای غرب، ابزار تحریف اگزیستانسیالیسم، آثار داستایوسکی است، به ویژه رمان معروف «جنایت و مکافات». تبلیغات آکادمیک غرب با توسل به این رمان «جرم» را با «گناه» جایگزین میکند و به این ترتیب قوانین تحجر الهی بجای قوانین بشری مینشیند. و «انسان محوری» جای خود را به «خدا محوری» میسپارد. به این ترتیب است که «دمکراسی» را نیز فعلة فاشیسم برایمان تعریف میکنند! شاهدیم که بهترین نمونة قرار دادن قوانین الهی بجای قوانین بشری، توحش و تحجری است که بر ما ملت حاکم شده، چون در این چارچوب «حاکمیت»، در واقع متعلق به خداوند است. و از آنجا که خداوند نمیتواند حاکمیت کذا را اعمال کند، آن را به انسان میسپارد! این ادعای پیروان ادیان ابراهیمی است و استعمار غرب نیز در کشورهای جهان سوم، به ویژه در کشورهای مسلماننشین خاورمیانه از این دیدگاه علناً حمایت سیاسی میکند. حال بازگردیم به علی شریعتی.
شریعتی متولد سال 1933، در 21 سالگی در رشتة ادبیات دیپلم دبیرستان گرفته، در 26 سالگی بورس تحصیلی فرانسه را دریافت میکند! و از سال 1965 تا سال 1972، «دکتر» علی شریعتی با سوابق فعالیتهای اسلامی و مجازات زندان، در جایگاه «استاد» دانشگاه مشهد به تدریس تاریخ مشغول است! میدانیم که ایشان در حسینیة ارشاد سخنرانی میفرمودند و مردم را به پیروی از «راه حسین»، یا بهتر بگوئیم به «شورش» و «مرگ» دعوت میکردند. و نمیدانیم زبان فرانسه را در کجا آموخته بودند که با لیسانس ادبیات، یک باره از فرانسه مدرک دکتری گرفتند. بر اساس مطالب «ویکیپدیا»، شریعتی در سال 1961 با مصطفی چمران، ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده در ارتباط بوده و با شناختی که از سه «شخصیت» مذکور داریم، میتوانیم چارچوب استعماری فعالیتهای شریعتی را بهتر بشناسیم. در هر حال از آنجا که اطلاعات دقیق از ایشان نداریم، و بر خلاف مرضیه مرتاضیها افتخار نشستن پای منبرشان را هم نداشتهایم، چرا که خوشبختانه به دنبال «الگو» نبودیم، میرویم به سراغ دکتر ابوالحسن بنیصدر، یکی دیگر از تولیدات کشور فرانسه که هنوز حضور دارند و فعالیتهای «علمی» خود را همچنان ادامه میدهند.
بنیصدر نیز مانند شریعتی پدرش اهل دین و ایمان بوده و خودش اهل مبارزه! طبق منابع اینترنتی بنیصدر و حسن حبیبی از شاگردان دکتر احسان نراقی بودهاند، و به همت ایشان راهی اروپا میشوند. البته آنچه مهم است دکترای آقای بنیصدر و احسان نراقی در علوم انسانی است. خصوصاً که هیچیک از این دو زبان فرانسه نمیداند! بارها در تلویزیون فرانسه با احسان نراقی و بنیصدر مصاحبه شده و متاسفانه زبان هر دو سخت الکن است، هر چند بنیصدر گوی سبقت از نراقی میرباید. «دکتر» بنیصدر که در رشتة اقتصاد تخصص دارند، و تخصصشان را هم در نخستین ماههای استقرار حکومت اسلامی با دولتی کردن بانکهای ورشکستة خصوصی یا بهتر بگوئیم زدن جیب ملت به اثبات رساندند، اخیراً «تاریخ»، ویراست مارکس و انگلس را به شیوة پاسدار اکبرانة خود «نقد» فرموده، میفرمایند اینها، به درد نمیخورند، چون «اروپا محور» بودهاند! تاریخ «خوب» آن است که در شاهنامه و قرآن تعریف شده!
مقالة «علمی» دکتر بنیصدر که در سایت گویانیوز منتشر شده، مانند دیگر مقالات «علمی» ایشان، جهت به بیراهه کشاندن مخاطب بسیار کارساز، و در تحریف علم «تاریخ» در مقام یکی از مفاهیم مدرن نیز بسیار رسا است. چرا که محور تاریخ، بنابرتعریف، «انسان» و عملکرد او در زمان و مکان مشخص عنوان میشود. حال آنکه نه در شاهنامة فردوسی و نه در قرآن چنین محوری وجود خارجی ندارد! ظاهراً ابوالحسن بنیصدر تعاریف حماسه و اسطوره را اصلاً نمیشناسد، و به همین دلیل از شاهنامه و قرآن «تاریخ» استخراج کرده. دقیقاً همانطورکه «حقوق بشر» و «دمکراسی» را هم چندی پیش در قرآن یافته بود.
بله، وقتی قرآن را «تاریخ» بخوانیم، خدا، شیطان، جبرئیل، فرشتگان، عصای موسی و همة موجودات افسانهای و حماسی در اسطورههای سامی پای به علم «تاریخ» میگذارند. زمانی که شاهنامه را تاریخ بخوانیم، «سیمرغ»، «دیوسفید» و همة موجودات افسانهای اسطورههای اقوام ایرانی نیز وارد «تاریخ» خواهند شد، و به این ترتیب «دکتر» بنیصدر که بر علم اقتصاد تسلط دارند با یک تیر سه نشان میزنند! نخست تعریف علمی تاریخ را زیر سم ستوران ظاهراً «غربستیز»، و در واقع نوکران غرب و «بومی پرستان» لگدمال کرده، سپس شاهنامه را به عنوان «تاریخ بومی» به مخاطب حقنه میکنند، و نهایتاً قرآن را هم به عنوان «تاریخ دینی» به امت اسلام تقدیم میدارند. همانطور که آقای ابوالحسن بنیصدر فرمودهاند، از آنجا که مارکس و انگلس «اروپا محور» هستند، نظریهشان قابل قبول نیست! بگذریم که ایشان در هر حال از سواد کافی برای درک مطالب مارکس و انگلس برخوردار نیستند، چرا که با یک لیسانس نصفه نیمه از دانشگاه تهران آنهم در عهد دقیانوس از این پرشهای فلسفی و علمی نمیتوان کرد!
در قرن نوزدهم، اروپا مرکز علم و صنعت و تحولات وسیع اجتماعی بوده، مارکس و انگلس هم در مرکز همین تمدن بشری میزیستند، مسلم است که آثارشان اروپا محور خواهد بود! مسلماً اگر اینان درک و فهم و به ویژه شناخت «روشنفکران دینی» جمکران را میداشتند، زمان و مکان را نادیده میگرفتند و در یک دست تورات و در دست دیگر انجیل، صحرای سینا و کوه تور را «محور» قرار میدادند، تا در هزارة سوم یک پادوی کم سواد فاشیسم بینالملل به آنان بگوید محور «تاریخ» را باید در «مکة معظمه» درجوار حجرالاسود، یا زیر دم شیر سنگی هگمتانه قرار دهند، تا جبرئیل بتواند دست در دست «عصای موسی» و سیمرغ، «تاریخ» را به قدوم مبارک خود مفتخر کند.
آقای «دکتر» بنیصدر! کسی که به دلیل رؤیت حقوق بشر و دمکراسی در تحجر قرآن از آکادمیهای سوئد «جایزه» دریافت کرده، بهتر است وارد بحث «تاریخ» نشود.
پاسدار اکبر که جامعه شناس، و به ویژه «پاسدار»، یعنی همهکاره است، از هنگام ورود به حرمسرای حاج عباس میلانی، استعدادهای نهفتهاش شکوفا شده، و هر دم از باغ علوم ایشان «بری» میرسد! بر اساس تحقیقات اخیر ایشان، گویا از این پس «مردمسالاری ایمانی» خواهیم داشت، و حتماً برای ورود به دانشگاههای فقرفرهنگی، از طریق «ایمانسنج»، مشخص میکنند که میزان ایمان متقاضی برای ورود به دانشگاه به حد نصاب رسیده، یا خیر! حال ببینیم فواید این «مردمسالاری ایمانی» چیست؟
فواید این نوع مردمسالاری در این است که دست سگهایهار حکومت را جهت ایجاد مزاحمت برای ما ملت بازتر میکند. در عرصة سیاسی بحثهای ابلهانة «دین بهتر است یا ایمان»، «عقلگرائی بهتر است یا ایمانگرائی»، و ... هر شب از جام جمکران برای هممیهنان «با ایمان» پخش میشود. فعلة ساواک در دانشگاه بلافاصله یک تشکل «دانشجویان ایمانگرا» به راه میاندازند و نبرد با دیگر تشکلهای ساواک از «تحکیم وحدت» تا «داسالله» و «تحکیم داس و حوزه» را آغاز میکنند، چون همانطور که محمد خاتمی شیاد تأکید کرد، «دانشجو کسی است که مسائل روز را میشناسد!» و مهمترین مسائل روز در ایران، تبدیل «دانشگاه» به صحنة زد و خورد و لات بازی و عربدهجوئی است. به این ترتیب امثال سروش، کدیور، ابتکار، زیباکلام، کردان، آغداشلو، و ... به سهولت تبدیل به «استاد» میشوند. چون در واقع آنچه در دانشگاه اهمیت ندارد «علوم» و «برخوردهای علمی» است. برای مشتی اوباش که ساواک به صورت سهمیة بسیج، سپاه و شرکتها راهی دانشگاه میکند، مهم این است که مدرکی به دست آورند و جانشینان بر حق دکتر سروش، دکتر کدیور، دکتر کردان، دکتر ابتکار و دیگر «دکترهای» جمکرانی شوند. فراموش نکنیم که با در نظر گرفتن جمعیت جوان ایران، سرکوب فرهنگی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
سرکوب و چپاول ملتهای جهان سوم در سه ردة فرهنگی، اقتصادی و سیاسی صورت میگیرد. پیشتر گفتیم که در ایران سرکوب فرهنگی به طور رسمی توسط فروغی و با سانسور کلیات سعدی جهت تطبیق آن با «دین مبین» آغاز شد، و سپس وزیر فرهنگ محمد مصدق مدارس مختلط را ممنوع کرد و مصائب امروز ما ریشه در تمامی اقداماتی دارد که مذهب شیعه را به عنوان یک روش زندگی بر عرصة عمومی حاکم کرده: تشکیل جبهة ملی، نهضت آزادی، و ... و فراموش نکنیم که از این فهرست چپنمایان به هیچ عنوان مستثنی نیستند، چرا که نقش اینان در واقع تخریب و تحریف تفکر ماتریالیستی در جامعه بوده. فکر میکنم حزب توده در کنار «برادر» فرخ نگهدار و همپالکیهایاش تنها گروههای «مارکسیست» در جهان باشند که بر طبل «حقیقت» میکوبند! البته «فقر فرهنگی» را فراموش نکنیم که از راست تا چپ افراطی را شامل میشود. و در این راستا میپردازیم به «مدرک دکتری» به عنوان عامل سرکوب در ایران.
در وبلاگ «مدرک و موشک» گفتیم که «جعل» مدرک دانشگاهی با «خرید» آن هیچ تفاوتی ندارد. در این راستا مدرک تحصیلی محسن رضائی همانقدر معتبر است که مدرک وزیر کشور فعلی حکومت اسلامی، یا مدارک «دکتر» سروش و شرکاء. آکادمیهای غرب در زمینة علوم انسانی نسبت به ما ایرانیان سخاوتمندی فراوان به خرج میدهند. چرا که علوم انسانی در یک نظام «انسان ستیز» عملاً هیچ ارزشی ندارد. و به همین دلیل است که امثال «فردید» و «سروش» در ایران به «استاد فلسفه» تبدیل میشوند، یا اینکه شریعتی و بنیصدر در جایگاه جامعه شناس و اقتصاددان قرار میگیرند.
پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز باز کنیم و یادآور شویم که به رسمیت شناختن مدارک دانشگاهی یک کشور در کشورهای دیگر به «توافق» میان دولتهای این کشورها بستگی دارد. در گذشته، بسیاری از کشورهای غربی لیسانس دانشگاههای ایران را معادل فوق لیسانس ارزشیابی میکردند به این ترتیب کسی که با لیسانس به انگلستان میرفت در دورة دکتری ثبت نام میکرد. در کشور فرانسه نیز اوضاع به همین منوال بود. از مشاهیری که به این ترتیب «دکتر» شدند میتوان به عبدالکریم سروش، علی شریعتی و ابوالحسن بنیصدر اشاره کرد!
در مورد عبدالکریم سروش پیشتر نوشتیم، و با بررسی سخنان عمیق فلسفی ایشان گفتیم که اصولاً ایشان در زمینة فلسفه هیچ شناختی ندارند، و زبان انگلیسیشان هم در حدی نیست که بتوانند در یک کشور انگلیسی زبان فلسفه بخوانند. حال مشاهیر جمکران تولیدی کشورهای انگلیسی زبان را رها میکنیم و نگاهی خواهیم داشت به علی شریعتی و ابوالحسن بنیصدر، از «دکترهای» تولیدی کشور فرانسه. پیشتر در مورد علی شریعتی گفتیم که آثار او در راستای تحریف «اگزیستانسیالیسم» و تبدیل آن به «اگزیستانسیالیسم دینی» شکل گرفت. همچنین عنوان کردیم که در آکادمیهای غرب، ابزار تحریف اگزیستانسیالیسم، آثار داستایوسکی است، به ویژه رمان معروف «جنایت و مکافات». تبلیغات آکادمیک غرب با توسل به این رمان «جرم» را با «گناه» جایگزین میکند و به این ترتیب قوانین تحجر الهی بجای قوانین بشری مینشیند. و «انسان محوری» جای خود را به «خدا محوری» میسپارد. به این ترتیب است که «دمکراسی» را نیز فعلة فاشیسم برایمان تعریف میکنند! شاهدیم که بهترین نمونة قرار دادن قوانین الهی بجای قوانین بشری، توحش و تحجری است که بر ما ملت حاکم شده، چون در این چارچوب «حاکمیت»، در واقع متعلق به خداوند است. و از آنجا که خداوند نمیتواند حاکمیت کذا را اعمال کند، آن را به انسان میسپارد! این ادعای پیروان ادیان ابراهیمی است و استعمار غرب نیز در کشورهای جهان سوم، به ویژه در کشورهای مسلماننشین خاورمیانه از این دیدگاه علناً حمایت سیاسی میکند. حال بازگردیم به علی شریعتی.
شریعتی متولد سال 1933، در 21 سالگی در رشتة ادبیات دیپلم دبیرستان گرفته، در 26 سالگی بورس تحصیلی فرانسه را دریافت میکند! و از سال 1965 تا سال 1972، «دکتر» علی شریعتی با سوابق فعالیتهای اسلامی و مجازات زندان، در جایگاه «استاد» دانشگاه مشهد به تدریس تاریخ مشغول است! میدانیم که ایشان در حسینیة ارشاد سخنرانی میفرمودند و مردم را به پیروی از «راه حسین»، یا بهتر بگوئیم به «شورش» و «مرگ» دعوت میکردند. و نمیدانیم زبان فرانسه را در کجا آموخته بودند که با لیسانس ادبیات، یک باره از فرانسه مدرک دکتری گرفتند. بر اساس مطالب «ویکیپدیا»، شریعتی در سال 1961 با مصطفی چمران، ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده در ارتباط بوده و با شناختی که از سه «شخصیت» مذکور داریم، میتوانیم چارچوب استعماری فعالیتهای شریعتی را بهتر بشناسیم. در هر حال از آنجا که اطلاعات دقیق از ایشان نداریم، و بر خلاف مرضیه مرتاضیها افتخار نشستن پای منبرشان را هم نداشتهایم، چرا که خوشبختانه به دنبال «الگو» نبودیم، میرویم به سراغ دکتر ابوالحسن بنیصدر، یکی دیگر از تولیدات کشور فرانسه که هنوز حضور دارند و فعالیتهای «علمی» خود را همچنان ادامه میدهند.
بنیصدر نیز مانند شریعتی پدرش اهل دین و ایمان بوده و خودش اهل مبارزه! طبق منابع اینترنتی بنیصدر و حسن حبیبی از شاگردان دکتر احسان نراقی بودهاند، و به همت ایشان راهی اروپا میشوند. البته آنچه مهم است دکترای آقای بنیصدر و احسان نراقی در علوم انسانی است. خصوصاً که هیچیک از این دو زبان فرانسه نمیداند! بارها در تلویزیون فرانسه با احسان نراقی و بنیصدر مصاحبه شده و متاسفانه زبان هر دو سخت الکن است، هر چند بنیصدر گوی سبقت از نراقی میرباید. «دکتر» بنیصدر که در رشتة اقتصاد تخصص دارند، و تخصصشان را هم در نخستین ماههای استقرار حکومت اسلامی با دولتی کردن بانکهای ورشکستة خصوصی یا بهتر بگوئیم زدن جیب ملت به اثبات رساندند، اخیراً «تاریخ»، ویراست مارکس و انگلس را به شیوة پاسدار اکبرانة خود «نقد» فرموده، میفرمایند اینها، به درد نمیخورند، چون «اروپا محور» بودهاند! تاریخ «خوب» آن است که در شاهنامه و قرآن تعریف شده!
مقالة «علمی» دکتر بنیصدر که در سایت گویانیوز منتشر شده، مانند دیگر مقالات «علمی» ایشان، جهت به بیراهه کشاندن مخاطب بسیار کارساز، و در تحریف علم «تاریخ» در مقام یکی از مفاهیم مدرن نیز بسیار رسا است. چرا که محور تاریخ، بنابرتعریف، «انسان» و عملکرد او در زمان و مکان مشخص عنوان میشود. حال آنکه نه در شاهنامة فردوسی و نه در قرآن چنین محوری وجود خارجی ندارد! ظاهراً ابوالحسن بنیصدر تعاریف حماسه و اسطوره را اصلاً نمیشناسد، و به همین دلیل از شاهنامه و قرآن «تاریخ» استخراج کرده. دقیقاً همانطورکه «حقوق بشر» و «دمکراسی» را هم چندی پیش در قرآن یافته بود.
بله، وقتی قرآن را «تاریخ» بخوانیم، خدا، شیطان، جبرئیل، فرشتگان، عصای موسی و همة موجودات افسانهای و حماسی در اسطورههای سامی پای به علم «تاریخ» میگذارند. زمانی که شاهنامه را تاریخ بخوانیم، «سیمرغ»، «دیوسفید» و همة موجودات افسانهای اسطورههای اقوام ایرانی نیز وارد «تاریخ» خواهند شد، و به این ترتیب «دکتر» بنیصدر که بر علم اقتصاد تسلط دارند با یک تیر سه نشان میزنند! نخست تعریف علمی تاریخ را زیر سم ستوران ظاهراً «غربستیز»، و در واقع نوکران غرب و «بومی پرستان» لگدمال کرده، سپس شاهنامه را به عنوان «تاریخ بومی» به مخاطب حقنه میکنند، و نهایتاً قرآن را هم به عنوان «تاریخ دینی» به امت اسلام تقدیم میدارند. همانطور که آقای ابوالحسن بنیصدر فرمودهاند، از آنجا که مارکس و انگلس «اروپا محور» هستند، نظریهشان قابل قبول نیست! بگذریم که ایشان در هر حال از سواد کافی برای درک مطالب مارکس و انگلس برخوردار نیستند، چرا که با یک لیسانس نصفه نیمه از دانشگاه تهران آنهم در عهد دقیانوس از این پرشهای فلسفی و علمی نمیتوان کرد!
در قرن نوزدهم، اروپا مرکز علم و صنعت و تحولات وسیع اجتماعی بوده، مارکس و انگلس هم در مرکز همین تمدن بشری میزیستند، مسلم است که آثارشان اروپا محور خواهد بود! مسلماً اگر اینان درک و فهم و به ویژه شناخت «روشنفکران دینی» جمکران را میداشتند، زمان و مکان را نادیده میگرفتند و در یک دست تورات و در دست دیگر انجیل، صحرای سینا و کوه تور را «محور» قرار میدادند، تا در هزارة سوم یک پادوی کم سواد فاشیسم بینالملل به آنان بگوید محور «تاریخ» را باید در «مکة معظمه» درجوار حجرالاسود، یا زیر دم شیر سنگی هگمتانه قرار دهند، تا جبرئیل بتواند دست در دست «عصای موسی» و سیمرغ، «تاریخ» را به قدوم مبارک خود مفتخر کند.
آقای «دکتر» بنیصدر! کسی که به دلیل رؤیت حقوق بشر و دمکراسی در تحجر قرآن از آکادمیهای سوئد «جایزه» دریافت کرده، بهتر است وارد بحث «تاریخ» نشود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت