شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۷



شهرمن!

...
دستاربندان جمکران، شیوخ امارات و اربابان‌شان در اسرائیل بهای سنگینی برای انفجار بمب در سوریه پرداخت خواهند کرد. این انفجار نخستین پیامد تشکیل محور «تهران ـ امارات ـ تل‌آویو» بود. محوری که با هدف تداوم تنش در خاورمیانه و خاورنزدیک ایجاد شده. چرا که حکومت اسلامی و حاکمیت اسرائیل از استقرار صلح در منطقه به شدت تضعیف خواهند شد. حکومت اسلامی که ناچار شده بساط مبارزه با آمریکا را برچیند، به دکة نبرد با اسرائیل هم اکتفا کرده؛ تنها راه حفظ دکة کذا خرابکاری در سوریه و لبنان جهت ممانعت از مذاکرات صلح است. سفر وزیر دفاع حکومت اسلامی به امارات و ملاقات آصفی با «مقامات» این کشور به همین منظور انجام پذیرفت.

جالب اینجاست که چند روز پس از مذاکرات گورکن‌ها با شیوخ امارات، مهرنیوز، برای رد گم کردن انگشت اتهام را به سوی امارات گرفته، ادعا می‌کند ماموران «موساد» و «شاباک» برای مبارزه با حکومت اسلامی در این کشور فعال شده‌اند! می‌دانیم که امارات تأمین مالی جهادیون دست پروردة سازمان سیا، از جمله تروریست‌های گروه بن‌لادن را بر عهده دارد. همچنین می‌دانیم امارات دلال امور مالی حکومت اسلامی است که از بدو استقرار مانند حکومت پاکستان عملاً پشت جبهة طالبان در افغانستان به شمار می‌رود. و اگر چه سیاست طالبان پروری به دلیل شکست ایالات متحد در عراق و افغانستان تضعیف شده، آخرین دژ طالبان با حمایت مستقیم انگلستان از طریق امارات هنوز در کشورمان فعال است.

به همین دلیل وق‌وقیة جمعه این هفته و پیش وق‌وقیة آن به «مبارزات» با اسرائیل اختصاص یافته بود. ناطق نوری ضمن پشتیبانی از «حماس»، گروه دست‌پروردة اسرائیل، شدیداً به مبارزه با اسرائیل مشغول شده، و از زبان «شهید» شیخ یاسین اعلام جهاد می‌کرد! ابودلقک بهرمانی هم که اجرای وق‌وقیة این هفته را بر عهده داشت برای حق و حقوق فلسطینی‌ها چندین بشکه اشک تمساح از چشمانش سرازیر کرد، چیزی نمانده بود که اوباش حاضر در مراسم «عبادی ـ سیاسی» را سیل ببرد. ولی چند روز پیش از پارس کردن ناطق نوری و زوزه و روضة حاج اکبر، مهرنیوز جهت پنهان داشتن نقش حکومت گورکن‌ها در همکاری با اسرائیل، انگشت اتهام را به سوی امارات، حیاط خلوت انگلستان گرفته و از اینکه «ابرقدرت» امارات پای اسرائیلی‌ها را به منطقه باز کرده سخت ابراز نگرانی می‌کرد! از آنجا که در رسانه‌های گورکن‌ها واژگون نمائی «سنت مقدس» به شمار می رود، «مهرنیوز» مورخ دوم مهرماه سالجاری، ادعا می‌کند، ‌ امارات پای موساد را به سیستم تبادل اطلاعات امنیتی منطقه باز کرده! البته چنین «خبری» به نقل از «پایگاه خبری نهرین» منتشر شده! چرا که گورکن‌ها علاقة وافری به نقل قول از دیگران دارند. چون می‌توانند با تکیه بر «خبرهای» غیرمستقیم داستان‌سرائی کرده و در واقع قصه‌های فراوان برای‌مان بگویند.

حکومت گورکن‌ها اصولاً به «ادبیات» علاقة فراوانی دارد، و این روزها سخت شیفتة «رمان» شده تا آنرا هم به لجن فاشیسم بیالاید. البته لجن‌مال کردن رمان از بنگاه خبرپراکنی ناخداکلمب و تحت نظارت «داس‌الله» آغاز ‌شد. ابتدا سیروس علی‌نژاد، «سمک عیار»، را در ترادف با «جیمزباند» قرار داد، تا گورکن‌ها در سایت کارگزاران بتوانند، «قصه»، «داستان»، «حکایت» و «حماسه» را در ترادف با «رمان» قرار دهند و ادعا کنند، سمک عیار هم «رمان» بوده! داستان سیاوش در شاهنامه هم اگر به نثر نوشته شود تبدیل می‌شود به «رمان»! و خلاصة مطلب فردوسی طوسی در واقع «رمان» می‌نوشت، ولی چون رمان کذا را در آن روزگار نوشته، شاهنامه به نثر نگاشته نشده.

حضورگورکن‌های فرهیخته عرض کنیم اگر نمی‌دانید، بدانید که «اسطوره»، «حماسه» و «داستان» با «رمان» خیلی تفاوت دارد. و در حکومت الهی تحت نظارت داش صفار اصلاً نمی‌توان «رمان» نوشت. از همه مهم‌تر اینکه، در شبکة جهانی اینترنت نمی‌توان ادعا کرد که از تبدیل حکایات شاهنامه به نثر، رمان به وجود می‌آید! حال که بحث به شعر و ادبیات رسید می‌پردازیم به بررسی سرودة محمد کاظم کاظمی، شاعر افغان که به زبان شعر فجایع افغانستان را بیان می‌کند. البته تلاش می‌کنیم تا بررسی در چارچوبی صرفاً خشک و آکادمیک صورت نگیرد. ولی لازم است یادآور شویم که شعر بازتابی است از‌ «سوبژکتیویته» یا «ذهنیت» شاعر؛ این مطلب تا حدودی در مورد نویسندة رمان نیز صدق می‌کند. نویسندة رمان این امکان را دارد که مطلب خود را از زبان «راوی» و «پرسوناژها» نقل ‌کند، در حالی که در شعر فقط «ذهنیت» شاعر است که خود را بیان می‌کند. از طرف دیگر، «ذهنیت» یک شاعر واحد در همة سروده‌های‌اش یکسان نیست. حال بازگردیم به سرودة کاظمی، شاعر افغان.

این قطعه از 32 بیت در پنج بخش تشکیل شده. مسیر تحول آن از شب اندوه و غم آغاز می‌شود و به دیروز و امروز هم «تلخ نگاهی» سرشار از نومیدی دارد. تنها در بخش چهارم است که ذهنیت شاعر امید خود به بازگشت نور را در اشعارش می‌تاباند و در تک بیت پایانی، روز نو و صبح روشن آینده را نوید می‌دهد.

کاظمی که تخلص «زنده» اختیار کرده، افغانستان را «شهرمن» می‌خواند. شهری که آنرا «آبگینة رویا» و «عروس جهان» می‌داند. آبگینه‌ای چنان سخت و محکم که چون «تیشه» برآن فرود ‌آید بیم شکستن‌‌اش می‌رود:

گفتیم سنگ بر سر این شیشه بشکند
این ریشه محکم است مگر تیشه بشکند

ولی «تیشه» جای خود را به «شمشیر دوست» می‌دهد، شمشیری که جز سکوت مقاومتی در برابر خود نمی‌یابد، چرا که الزام چنین شمشیری، شهادت طلبی، ایثار، شتافتن به استقبال مرگ است، و فدا شدن در راه «دوست»:

غافل که تیشه می‌رود و رنده می‌شود
با رنده پوست از تن ما کنده می‌شود
با رنده پوست می‌شوم و دم نمی‌زنم
قربان دوست می‌شوم و دم نمی‌زنم

با تحولات تاریخی افغانستان در سه دهة اخیر آشنائیم، می‌دانیم که پس از خروج ارتش سرخ از این کشور، افغانستان به صحنة جنگ میان مزدوران عربستان، پاکستان و ایران و مجاهدین افغان تبدیل شد، تا گروه برژینسکی بتواند با عقب راندن احمد شاه‌ مسعود، و با حمایت پاکستان پدیده‌ای به نام طالبان به رهبری ملا عمر را بر مردم افغانستان حاکم کند و زمینة بحران را تداوم بخشد. ستون اصلی شعر کاظمی حاکمیت «دوست» است که به یوسف کنعان تشبیه ‌شده.

طبق حکایات قرآنی، برادران یوسف، به دلیل حسادت قصد جان او کردند و یکروز که گوسفندان را به چرا می‌بردند، یوسف را نیز به همراه خود برده و در چاه افکندند. در بازگشت پیراهن خون آلود وی را به پدرشان نشان داده گفتند، «گرگ یوسف را درید.» از قضای روزگار کاروانی از آن محل می‌گذشت. کاروانیان تشنه بودند و در جستجوی آب ظرفی به چاه می‌اندازند و یوسف طناب ظرف را گرفته از چاه خارج می‌شود. کاروانیان یوسف را به مصر می‌برند و او را در بازار برده فروشان به عزیز مصر می‌فروشند. یوسف پس از اینکه با تهمت زلیخا، همسر عزیز مصر به زندان می‌افتد، خود در جایگاه عزیز مصر قرار می‌گیرد. درسروده‌های فارسی ارجاعات فراوان به سرگذشت یوسف وجود دارد که معروف‌ترین آن‌ها مصراع «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» در مطلع یکی از غزل‌های حافظ است.

در غزل حافظ به سرنوشت یوسف اشاره شده، ولی در سرودة کاظمی، اسطورة یوسف واژگونه می‌شود، بجای آنکه گرگ یوسف را بدرد، یوسف در جایگاه چوپان گلة گرگ‌ها قرار می‌گیرد. گلة گرگ کنایه از «دستاربندان» است که از دستار استفادة «ابزار» می‌کنند. اینان اگر دستار خود را در برابر «هیچ» از دست بدهند، حتی شلواری به سر خود می‌پیچند تا شباهت به دستاربندان داشته باشند. «زنده» به «دوست» هشدار داده، می‌گوید این گرگ‌ها اگر «بره» و مطیع نشوند، یوسف را خواهند درید:

ای دوست این سراچه و ایوان مبارکت
یوسف شدن به وادی کنعان مبارکت
[...]
سهم تو یک قمار بزرگ است بعد از این
چوپان شدن به گلة گرگ است بعد از این
یا بره می‌شوند و در این دشت می‌چرند
یا اینکه پوستین تو را نیز می‌درند

واژگون شدن اسطوره، دیگر مفاهیم را نیز در این شعر واژگون می‌کند، «حماسه»، جهان ارزش‌های والا، قافیة «کاسه» می‌شود و از فقر و گرسنگی می‌گوید، ‌ شلوار به دستار تبدیل ‌شده، و عروس به روسپی یا «عروس سر چارسو»! به یاد داریم که در رأس گروه‌های جهادی سازمان سیا دستاربند کم نبود: ‌ حکمت‌یار، ربانی، و ... و خصوصاً ملاعمر که هنوز هم «مبارزه» می‌کند! می‌دانیم که ملاعمر، دستاری به سر داشت و چهره‌اش همواره پنهان بود. می‌گفتند در جهاد یک چشم خود را از دست داده و داستان‌سرایان در رسانه‌های غرب پیرامون این شخصیت برگزیدة گروه برژینسکی افسانه‌های فراوان ساخته وپرداخته‌ بودند. در هر حال آنچه می‌توان به صراحت در شعر «زنده» مشاهده کرد، هشدار به «دوست» پیرامون دستاربندان دغل و طماع است که جایگاه قدرت را به هیچ قیمتی رها نمی‌کنند:

حتی اگر به خاک رود نام و ننگ‌شان
این لقمه‌های مفت نیفتد ز چنگ‌شان
شاید رها کنند همه رخت و پخت خویش
اما نمی‌دهند ز کف تخت و بخت خویش
دستار اگر در بدل هیچ می‌دهند
شلوار را گرفته به سر پیچ می‌دهند

اگر بخواهیم شعر فوق را در چارچوب «سمیوتیک» بررسی کنیم، می‌توانیم به در هم آمیختن مفاهیم و واژگان متعلق به «عرصة والا» با واژگان «عرصة پست» یا «پهنة هیچ» اشاره کنیم، که هر یک از چند ردة متفاوت تشکیل شده، ‌ و جهان «دیروز» و جهان «امروز» را بازگو می‌کند. جهانی که در واقع هیچ تفاوتی نکرده:

دنیا برای خام خیالان عوض شده است
آری در این معامله پالان عوض شده‌ است.

دیروز توهم‌های حماسی، و امروز واقعیت‌تلخ: مرگ و فقر و حقارت:

دیروزمان خیال قتال و حماسه‌ای
امروزمان دهانی و دستی وکاسه‌ای
دیروزمان به فراق برادر فرا شدن
امروزمان به گور برادر گدا شدن
دیروزمان به کوره آتش فرو شدن
امروزمان عروس سر چارسو شدن

پهنة هیچ‌، یا عرصة پست شامل مرد، زندگی حیوانی، قدرت طلبی دستاربندان و توحش و فریب‌کاری می‌شود: چنگ، کف، خوردن، لقمة مفت، گرگ، دستار، شلوار.

مردها، به نوبة خود مرکب از مردم دغل، دامادهائی زشت و ناقص‌اند که به سوی عروس شهرهای جهان می‌آیند. عروس شهرها در عرصة والا قرار دارد. این عرصه از یکسو به زن، عروس، غم، اشک، شفافیت آب و آینه و رؤیا و شب، و از سوی دیگر به گیاه و استحکام ریشه پیوند یافته:

شام است و آبگینة رویاست شهر من
دلخواه و دلفروز و دل آراست شهر من
[...]
یعنی عروس جمله دنیاست شهر من
از اشک‌های یخ زده آئینه ساخته
از خون دیده و دل خینه ساخته
اندوهگین نشسته که آیند در برش
دامادهای کور و کل و چاق و لاغرش
[...]

در بخش چهارم، «شهر» رویائی، همزمان به مخاطب‌ و عروس جملة‌ دنیا تبدیل می‌شود. تنها در این هنگام است که شب به پایان می‌رسد و رؤیا به واقعیت می‌پیوندد:

ای شهر من!
[...]
صبح است و روز نو به فرا روی شهر من
چشم تمام خلق جهان سوی شهر من

توضیح واژه‌ها:
خینه: حنا
چارسو: بازار، سرگذر


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت