...
استعمار نه تنها به «داسالله» که به دین زرتشت هم رضایت داده! چون همانطورکه گفتیم مرامهای انسانستیز میتوانند دینی و یا مانند استالینیسم «دینستیز» هم باشند! به عبارت دیگر لازمة انسان ستیزی یک حکومت به هیچ عنوان «دینی» بودن آن نیست. هر حکومت پوپولیستی میتواند اهداف استعمار را برآورده کند. البته اگر این حکومت دینی باشد چه بهتر! چون برای سرکوب، «تقدس الهی» از «تقدس پیشوا» مفیدتر است.
در وبلاگ «داشالله» گفتیم که وجه مشترک دین، سرمایهداری و استالینیسم «نفی انسان» به عنوان یک موجودیت «مادی» و «خارج از ابهام» است. «نفی انسان» به «نفی تاریخ» به عنوان «پویائی انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص منجر میشود، و میدانیم که این پویائی از «انگیزة مشخصی» نیز برخوردار است. نفی انسان و نفی تاریخ به پروپاگاندیستهای استعمار امکان میدهد که با توسل به اصل «ترادف کلی» ایجاد «ابهام» کرده مخاطب را به بیراهه بکشانند.
به عنوان نمونه مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده، به این دلیل امکانپذیر میشود که سالوادور آلنده، در مقام یک «سوسیال دمکرات» شیلیائی که برای رهائی کشورش از زنجیر چندملیتیها مبارزه میکرد، و با رأی مردم شیلی به رهبری حزب سوسیال دمکرات و سپس به ریاست جمهوری این کشور برگزیده شده بود در ترادف با یک پوپولیست عوامفریب و قانونشکن قرار میگیرد. مصدق نه تنها با «سوسیال ـ دمکراسی» کاملاً بیگانه بود که در راه حفظ منافع استعماری انگلستان یک بار زمینه ساز اشغال آذربایجان شد، و بار دیگر زمینة تاراج اقتصادی و کودتا علیه ملت ایران و نابودی سلطنت قانونی در کشور را فراهم آورد. البته فدائیان این «اصل جادوئی» یک امر را در نظر نمیگیرند و آن اینکه با توسل به «ترادف کلی» نمیتوان به نتیجة منطقی دست یافت. و مطالبی که با تکیه بر این اصل جادوئی مطرح میشود از نظر منطقی «لنگ» میزند!
امروز مطلبی در گویانیوز به قلم جناب کامبیز قائم مقام انتشار یافته بود که ضمن مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده ادعا داشت، وقتی جنبش مردمی در اوج قدرت است، کودتا میشود! برای دریافت پوشالی بودن ادعای ایشان کافی است نگاهی به کشور عراق بیندازیم که طی حدود نیم قرن از کودتائی به کودتای دیگر رفت تا در بیستم مارس سال 2003 مورد تهاجم نظامی ارتش جنایتکار ناتو قرار گیرد. حتما پیش از کودتای صدام حسین هم، جنبش مردمی عراق در اوج خود بوده و عراقیها نمیدانستند! یا اینکه پیش از کودتای البکر جنبش مردمی در اوج خود بوده، و ... و یا بهتر بگوئیم، هممیهنان گرامی گویا با «منطق» بکلی بیگانهاند یا اینکه کاربرد اصل جادوئی «ترادف کلی» را نیک میشناسند، و در هر فرصتی همچون جناب پروفسور علی میرسپاسی آن را به کار میگیرند.
اگر کسی ژانپل سارتر را «خشونت طلب» و مارتین هایدگر را «فاشیست» بخواند، و بگوید «عبدالکریم سروش» از روشنفکران طرفدار دمکراسی است، آیا در سلامت عقل وی شک نمیکنید؟ و اگر بدانید گویندة چنین ترهاتی کسی نیست جز پرفسور «میرسپاسی» که خود را «روشنفکر» میخواند، و در یک «مصاحبة تلفنی» چنین سخنانی بر زبان رانده، بیشتر حیرت نمیکنید؟ نه! ما نه در سلامت عقل میرسپاسیها تردید داریم، و نه از اظهارات مضحکشان تعجب میکنیم. به هیچ عنوان! تمام دستگاه تبلیغات استعمار غرب به کار افتاده؛ تمام جیره خواران استعمار بسیج شدهاند تا با شعارهای فریبندة «دمکراسی»، «سکولاریسم» و «آزادی» برای گروه محمد خاتمی تبلیغات به راه بیاندازند، و مردم را به پای صندوقهای رأی بکشانند تا برای حکومت انسان ستیز اسلامی پشتوانة مردمی فراهم آید.
میرسپاسی با «شهروند امروز» مصاحبه کرده، و سایت رادیوزمانه هم به دلیل اهمیت مصاحبة کذا آنرا منتشر کرده. فکر نمیکنید که شیخ مهدی جامی هم مانند بنگاه «بیبیسی» به تبلیغ برای فاشیستمسلمانهای جمکران مشغول است؟
ما که اطمینان داریم بنگاه خبرپراکنی کلمبستان و شاخک دوم آن رادیوزمانه، دست از دین پروری و دین پرستی نخواهند شست. یکروز پیش از شهادت جانگداز «رهبر» یورگهایدر راحل، سایت زمانه، مورخ 20 مهرماه 1387، گفتگوی جناب دکتر علی میرسپاسی را که پیشتر توسط فاشیستها در «شهروند امروز» انتشار یافته بود برای شوت و پرتها «بازتولید» کرد، تا نادان از این جهان نرویم. جناب میرسپاسی، واقعاً که اسم با مسمائی هم دارند، چون در «سپاسگوئی» و «شکر نعمت» سرآمد بندگاناند. ایشان طی یک مصاحبه که به شکلات «کشی» میماند، هر چه توانستهاند مطلب را کش دادهاند تا نهایتاً گوز به شقیقه پیوند بخورد! بله، ایشان پیوند سروش را با دمکراسی در یک جملة جادوئی به اثبات رساندند. پرفسور میرسپاسی فرمودهاند، «سروش میگوید یک جامعه یا دمکراتیک هست یا نیست!» و از این جملة عالمانه نتیجه گرفتهاند که سروش از روشنفکرانی است که حضورشان برای دمکراسی در کشور «ضروری» است.
البته ما هم به یاد داریم که از وقتی فیلسوف پینهدوز و بیسواد جمکران در ایران حضور یافتند، چگونه دمکراسی در کشور استقرار یافت! و همین دمکراسی با «انقلاب فرهنگی» توانست به اوج خود برسد. همچنین به یاد داریم «کیهان لندن»، جهت دریافت جیرة خود از بانکهای امارات این تحفة حوزة جهلیه را «معمار رنسانس اسلامی» لقب داد تا تنور شارلاتانیسم محمد خاتمی داغ شود. البته میدانیم که نویسندة کذا جیرهخوار گورکنها نبوده و فقط به دلیل فقرفرهنگی در یک چرخش قلم «رنسانس» را به دین پیوند زد، تا ما ملت به اشتباه بیافتیم و به غلط چنین برداشت کنیم که رنسانس در اروپا در واقع «رنسانس مسیحی» بوده، نه یک جنبش «انسان محور»! ولی با استفاده از همین لغزش «سهوی» قلم نویسندة «زبردست» کیهان لندن، ناخدا کلمب با توسل به «رنسانس» برایمان «حماسه» سازی کرد!
نشست آکسفورد و «رنسانس ایرانی» را که فراموش نکردهایم! ما ملت از نظر اجتماعی باید در همان «مرحلة حماسی» در جا بزنیم! چون «انسان» در حماسه و اسطوره جائی ندارد. به همین دلیل است که امثال سپیده صلحجو در سایت «اخبار روز» تعریف نوینی از سکولاریسم برایمان ارائه میدهند که با توضیحالمسائل امام سیزدهم همسوئی داشته باشد. یا یکی از «رفقا» در همان سایت ادعا میکند چه گوارا برای «شهادت» مبارزه میکرد! بله، این مرگپرستی و ترویج مرگ اگر برای ما ملت جز مصیبت هیچ نداشته، برای آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک چنان منافعی دارد که هنوز حاضر نیستند دست از «دین» بشویند و میخواهند با «طالبان خوب» و گروه صدر «مذاکره» کنند. از مطلب دور افتادیم باز گردیم به حماسة دوم خرداد که در آن عبدالکریم سروش نقش بلبل خوش الحان کیهان لندن را بر عهده داشت، و ورد «تکثر» میخواند تا در حکومت مدعی «مشروعیت الهی»، نام خاتمی شیاد را از صندوقهای مارگیری با 70 درصد آراء «استخراج» کنند.
محمد خاتمی با همان هفتاد درصد آراء چند نویسندة طرفدار حقوق بشر را «حذف» فرمود و به بقیه تفهیم کرد که در حکومت اسلامی، حقوق بشر هم مانند رنسانس فقط میتواند «اسلامی» باشد! سپس راهی بلاد غرب شد و مجوز کودتا دریافت کرد. ولی با هفتاد درصد آراء نتوانست «خودبراندازی» را سازمان دهد! و دنبالة ماجرا را همه به یاد داریم. انتخاب پرزیدنت مهرورزی به عنوان «مرد قدرتمند» که صلح جهانی را تهدید میکرد و یک پاککن «مهیب» به دست گرفته بود و برای پاک کردن اسرائیل آمادة مبارزه با جهانیان بود! قبیلة شرایبر که به شغل شریف دلالی اسلحه اشتغال دارند، خیلی شکمشان را برای یک جنگ صابون زده بودند و تصاویر «پاککن مهیب» زینت بخش رسانههایشان بود. «اکسپرس»، «نوول اوبسرواتور»، «لیبراسیون» و ... همة رسانههای غرب از «تهدید بزرگ» مینوشتند و میگفتند. تا اینکه در ورق پارههایشان پاککن کذا را به فناوری هستهای هم مجهز کردند و یک روز از تهاجم نظامی آمریکا میگفتند، روز دیگر از حملة هوائی اسرائیل. و در این گیرودار بود که آخوند مکارم شیرازی هم برای مبارزه با بدحجابی قیام کرد، و سردار رادان جهت شهادت با چکمة خانمها و آرایش موی آقایان به جهاد برخاست.
به گفتة فارس نیوز، مورخ 20 مهرماه سالجاری، سردار رادان جایشان را به سردار رجب زاده دادند. و ما متوجه شدیم دکان جهاد با چکمه و آرایش مو تعطیل شده و از آنجا که شهربانی کلنل آیرونساید «اسمال تیغ زن» را هم آزاد کرده، پنداشتیم ناخداکلمب شاید خواب طلائی جهاد در عرصة وسیعتری در سر میپروراند.
پس تعجب نکنیم که برای ارائة تصویر دلپذیر از گروههای «فاشیست ـ مسلمان» هوادار «خاتمی ـ بهرمانی»، نه تنها روشنفکر و روشنفکری توسط میرسپاسیها به لجن کشیده شود که لجن فاشیسم آموزههای زرتشت را نیز بیالاید. در این راستا انوشه انصاری که پیشتر در این وبلاگ معرفی شده، و مانند مهرانگیزکار از جیرهخواران حکومت اسلامی به شمارمیرود، از ینگه دنیا راهی شهر تورونتو شد تا ضمن شرکت در جشن مهرگان، یک مصاحبه هم با سایت رادیو زمانه داشته باشد و شعار «گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک» سر دهد!
گویا خواهر انوشه انصاری که با موشک روسی و پرچم اسلام به فضا رفتند، در فضا دچار حالت «وحی» و«الهام» شده، به فواید دین زرتشت پی برده باشند! ایشان گفتهاند اگر همة بچهها پندار و گفتار و کردارشان «نیک» باشد، همه چیز درست میشود. البته چون کسی از «نیک» یک تعریف منسجم و صریح ارائه نداده، صفت «نیک» در ابهام کامل قرار دارد و به مراتب از اسلام بهتر است. از وقتی حکومت اسلامی در ایران استقرار یافته، دین اسلام و به ویژه مسلک شیعه تا حد زیادی ابهام خود را از دست داده، و همین «کاهش ابهام» از «پرستیژ» دین مبین حسابی کاسته! و از آنجا که فاشیسم آینده را نه در تداوم تاریخ، که در سراب گذشتهها میجوید «بازگشت به گذشته» همچنان در دستورکار استعمار قرار دارد.
امروز زمینة مناسب فراهم آمده تا دین زرتشت به ابزار استعمار تبدیل شود. البته برنامة فرهنگی ناتو در زمینة بازگشت به دین زرتشت در سال1978 در قالب چند جلد کتاب انتشار یافت و روانة بازار شده بود. با مطالعة کتابهای مذکور به مسائلی پی میبریم که هرگز در ایران مطرح نشده. از جمله نقش آموزههای زرتشت در تحول متون دینی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان. ولی اینهمه دلیل بر این نیست که دین زرتشت با مطالبات دمکراتیک مردم ایران همسوئیدارد، به هیچ عنوان! اگر برای اسلام و توحش اسلامی، اسناد و شواهد تاریخی پنهان مانده، شواهد تاریخی برای اثبات خسارات «دین دولتی» در دورة ساسانیان فراوان است. سرکوب مزدکیان و مانویان، به دلیل دخالت موبدان در سیاست صورت پذیرفت. ولی امثال انوشه انصاری و دیگر شیفتگان «ابهام» با این مسائل بیگانهاند. به زعم استعمارگران، مردم ایران از یک «ابهام» سرخورده یا شرمندهاند در نتیجه به سهولت میتوان آنها را به سوی ابهامی نوین «هدایت» کرد:
«بدانند که اگر من توانستم این کار را بکنم، بقیه هم میتوانند. همه چیز با پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک درست خواهد شد.»
بله، «حاجیه انصاری» حق دارد «همه چیز» درست خواهد شد ولی نه برای ما ایرانیان.
برای کسانی که سه دهة پیش همصدا با داشالله و داسالله میگفتند، «شاه برود تا همه چیز درست شود»! و دیدیم که همینطور هم شد، همه چیز برای استعمار غرب درست شد. سایت زمانه که این سخنان حکیمانه را از «خواهر» انصاری نقل کرده یک عکس «سکسی» هم از ایشان ضمیمه کرده تا همة شوت و پرتها اطمینان حاصل کنند که به این ترتیب همة آزادیها نیز برای زنان تأمین میشود، چون خواهر انوشه حجاب ندارند و کارشان این است که با کودکان و جوانان صحبت کنند و سرگذشت شیرین خود را برایشان بگویند، و همین جملة جادوئی را به عنوان «رمز موفقیت» تحویلشان دهند! و بدون در نظر گرفتن تفاوت افراد از نظر اجتماعی، فرهنگی و شخصیتی ادعا کنند «بقیه» با «من» هیچ تفاوتی ندارند! به این ترتیب است که «انسان» نفی میشود. چون مجموعة انسانها یک گلة همسان و همگون نیست که نیازهای واحدی داشته باشد. به عبارت دیگر شیخ مهدی جامی سخت در اشتباهاند اگر میپندارند با انتشار چنین مهملاتی از زبان یک زن به اصطلاح «موفق» و «مدرن» میتوانند گلة گمشده را با توسل به یک شعار پوچ به سوی «ابهام نیک» رهنمون شوند و با «نفی انسان» همة افراد را در ترادف با یکدیگر قرار دهند. سادهتر بگوئیم اگر اکبر بهرمانی در نماز جمعه مینیژوپ هم بر تن کند، نمازش «دمکراتیک» نخواهد بود!
در این وبلاگ پیوسته گفتهایم که عوامفریبی و عوامپروری ویژة فاشیستهاست. همچنین گفتیم «نفی انسان» و نادیده گرفتن «عامل انسانی» وجه مشترک فاشیستها و استالینیستها است. رهبر فاشیستهای اطریش هم دیروز گورکنهای جهان را به سوگ خود نشاندند. و فیگارو، لوموند و به طور کلی رسانههای غرب که این خبر «جانگداز» را پخش کردند، بر این نکتة مهم تأکید داشتند که یورگ هایدر تنها بوده! اولاً رهبر یک حزب فاشیستی هرگز «تنها» نیست. به چند دلیل. نخست به دلیل ساختار حزبی فاشیستها که بر «شخصیت پرستی» استوار است و اگر «رهبر» را از دست بدهد تضعیف میشود. در نتیجه یورگ هایدر، که در انتخابات 28 سپتامبر هم به پیروزی رسیده بود، بدون محافظ به حال خود رها نمیشود. یادآور شویم که ساختار حزبی نزد فاشیستها یک ساختار غیردمکراتیک است.
به عنوان نمونه، ساختار «جبهة ملی» کشور فرانسه که یک تشکل فاشیستی است، هیچ ارتباطی به ساختار یک حزب طرفدار دمکراسی ندارد. جبهة ملی فرانسه هنوز نتوانسته جانشین مناسبی برای ژان ماری لوپن بیابد، چون برای اینکار به یک «شخصیت برتر» نیاز دارد. «شخصیت برتر» کسی است که بتواند گله را «مرعوب» کند. اگر بخواهیم از دیدگاه فروید «شخصیت برتر» را بررسی کنیم، میتوانیم بگوئیم که رهبر یک حزب فاشیست باید در ذهن اعضاء شخصیت «پدر مقتدر» و «زورگو» را به صراحت تداعی کند. چرا که فاشیستها از نظر ساختار شخصیتی شیفتة قدرتاند. سادهتر بگوئیم اینان به همان نسبت که شیفتة قدرتاند، میتوانند زورپذیر و بنده صفت هم باشند. به دلیل همین ضعف شخصیتی است که اینان تمایل به «نمایش قدرت» دارند و همواره دو یا چند سگهار به عنوان «محافظ» چون سایه بهدنبالشان میدوند. در هر حال، ما احمق نیستیم! خواهیم دید که پس از مرگ یورگهایدر در «تصادف اتومبیل»، فاشیستهای اروپای غربی به ویژه در آلمان و فرانسه ماستها را چگونه کیسه خواهند کرد. چون دست اربابانشان در دو سوی آتلانتیک از صحنة سیاست جهانی کوتاه شده و حضرت رابرت گیتس و دولت دین پرور انگلستان که از یک سو برای «مذاکره» با طالبان سرو دست میشکنند، و از سوی دیگر به تقویت فاشیستهای اروپا قیام کردهاند، هر چند نیک ورد آوردهاند، گویا سوراخ دعا را به کلی گم کرده باشند، چون در هزارة سوم تکرار فاشیستپروری شیرین اواسط قرن بیستم دیگر امکانپذیر نیست.
امروز پیامدهای جنگ 33 روزه به حکومت اسلامی نیز رسید. ژنرال آعون برای تشکیل محور نوین «تهران ـ بیروت ـ تلآویو» وارد تهران شد. و این سفر نقطة پایان بر سیاستی است که دست اسرائیل را سالها برای پرورش مزدوران خرابکاری چون چمران در کشور لبنان باز گذاشته بود.
در وبلاگ «داشالله» گفتیم که وجه مشترک دین، سرمایهداری و استالینیسم «نفی انسان» به عنوان یک موجودیت «مادی» و «خارج از ابهام» است. «نفی انسان» به «نفی تاریخ» به عنوان «پویائی انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص منجر میشود، و میدانیم که این پویائی از «انگیزة مشخصی» نیز برخوردار است. نفی انسان و نفی تاریخ به پروپاگاندیستهای استعمار امکان میدهد که با توسل به اصل «ترادف کلی» ایجاد «ابهام» کرده مخاطب را به بیراهه بکشانند.
به عنوان نمونه مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده، به این دلیل امکانپذیر میشود که سالوادور آلنده، در مقام یک «سوسیال دمکرات» شیلیائی که برای رهائی کشورش از زنجیر چندملیتیها مبارزه میکرد، و با رأی مردم شیلی به رهبری حزب سوسیال دمکرات و سپس به ریاست جمهوری این کشور برگزیده شده بود در ترادف با یک پوپولیست عوامفریب و قانونشکن قرار میگیرد. مصدق نه تنها با «سوسیال ـ دمکراسی» کاملاً بیگانه بود که در راه حفظ منافع استعماری انگلستان یک بار زمینه ساز اشغال آذربایجان شد، و بار دیگر زمینة تاراج اقتصادی و کودتا علیه ملت ایران و نابودی سلطنت قانونی در کشور را فراهم آورد. البته فدائیان این «اصل جادوئی» یک امر را در نظر نمیگیرند و آن اینکه با توسل به «ترادف کلی» نمیتوان به نتیجة منطقی دست یافت. و مطالبی که با تکیه بر این اصل جادوئی مطرح میشود از نظر منطقی «لنگ» میزند!
امروز مطلبی در گویانیوز به قلم جناب کامبیز قائم مقام انتشار یافته بود که ضمن مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده ادعا داشت، وقتی جنبش مردمی در اوج قدرت است، کودتا میشود! برای دریافت پوشالی بودن ادعای ایشان کافی است نگاهی به کشور عراق بیندازیم که طی حدود نیم قرن از کودتائی به کودتای دیگر رفت تا در بیستم مارس سال 2003 مورد تهاجم نظامی ارتش جنایتکار ناتو قرار گیرد. حتما پیش از کودتای صدام حسین هم، جنبش مردمی عراق در اوج خود بوده و عراقیها نمیدانستند! یا اینکه پیش از کودتای البکر جنبش مردمی در اوج خود بوده، و ... و یا بهتر بگوئیم، هممیهنان گرامی گویا با «منطق» بکلی بیگانهاند یا اینکه کاربرد اصل جادوئی «ترادف کلی» را نیک میشناسند، و در هر فرصتی همچون جناب پروفسور علی میرسپاسی آن را به کار میگیرند.
اگر کسی ژانپل سارتر را «خشونت طلب» و مارتین هایدگر را «فاشیست» بخواند، و بگوید «عبدالکریم سروش» از روشنفکران طرفدار دمکراسی است، آیا در سلامت عقل وی شک نمیکنید؟ و اگر بدانید گویندة چنین ترهاتی کسی نیست جز پرفسور «میرسپاسی» که خود را «روشنفکر» میخواند، و در یک «مصاحبة تلفنی» چنین سخنانی بر زبان رانده، بیشتر حیرت نمیکنید؟ نه! ما نه در سلامت عقل میرسپاسیها تردید داریم، و نه از اظهارات مضحکشان تعجب میکنیم. به هیچ عنوان! تمام دستگاه تبلیغات استعمار غرب به کار افتاده؛ تمام جیره خواران استعمار بسیج شدهاند تا با شعارهای فریبندة «دمکراسی»، «سکولاریسم» و «آزادی» برای گروه محمد خاتمی تبلیغات به راه بیاندازند، و مردم را به پای صندوقهای رأی بکشانند تا برای حکومت انسان ستیز اسلامی پشتوانة مردمی فراهم آید.
میرسپاسی با «شهروند امروز» مصاحبه کرده، و سایت رادیوزمانه هم به دلیل اهمیت مصاحبة کذا آنرا منتشر کرده. فکر نمیکنید که شیخ مهدی جامی هم مانند بنگاه «بیبیسی» به تبلیغ برای فاشیستمسلمانهای جمکران مشغول است؟
ما که اطمینان داریم بنگاه خبرپراکنی کلمبستان و شاخک دوم آن رادیوزمانه، دست از دین پروری و دین پرستی نخواهند شست. یکروز پیش از شهادت جانگداز «رهبر» یورگهایدر راحل، سایت زمانه، مورخ 20 مهرماه 1387، گفتگوی جناب دکتر علی میرسپاسی را که پیشتر توسط فاشیستها در «شهروند امروز» انتشار یافته بود برای شوت و پرتها «بازتولید» کرد، تا نادان از این جهان نرویم. جناب میرسپاسی، واقعاً که اسم با مسمائی هم دارند، چون در «سپاسگوئی» و «شکر نعمت» سرآمد بندگاناند. ایشان طی یک مصاحبه که به شکلات «کشی» میماند، هر چه توانستهاند مطلب را کش دادهاند تا نهایتاً گوز به شقیقه پیوند بخورد! بله، ایشان پیوند سروش را با دمکراسی در یک جملة جادوئی به اثبات رساندند. پرفسور میرسپاسی فرمودهاند، «سروش میگوید یک جامعه یا دمکراتیک هست یا نیست!» و از این جملة عالمانه نتیجه گرفتهاند که سروش از روشنفکرانی است که حضورشان برای دمکراسی در کشور «ضروری» است.
البته ما هم به یاد داریم که از وقتی فیلسوف پینهدوز و بیسواد جمکران در ایران حضور یافتند، چگونه دمکراسی در کشور استقرار یافت! و همین دمکراسی با «انقلاب فرهنگی» توانست به اوج خود برسد. همچنین به یاد داریم «کیهان لندن»، جهت دریافت جیرة خود از بانکهای امارات این تحفة حوزة جهلیه را «معمار رنسانس اسلامی» لقب داد تا تنور شارلاتانیسم محمد خاتمی داغ شود. البته میدانیم که نویسندة کذا جیرهخوار گورکنها نبوده و فقط به دلیل فقرفرهنگی در یک چرخش قلم «رنسانس» را به دین پیوند زد، تا ما ملت به اشتباه بیافتیم و به غلط چنین برداشت کنیم که رنسانس در اروپا در واقع «رنسانس مسیحی» بوده، نه یک جنبش «انسان محور»! ولی با استفاده از همین لغزش «سهوی» قلم نویسندة «زبردست» کیهان لندن، ناخدا کلمب با توسل به «رنسانس» برایمان «حماسه» سازی کرد!
نشست آکسفورد و «رنسانس ایرانی» را که فراموش نکردهایم! ما ملت از نظر اجتماعی باید در همان «مرحلة حماسی» در جا بزنیم! چون «انسان» در حماسه و اسطوره جائی ندارد. به همین دلیل است که امثال سپیده صلحجو در سایت «اخبار روز» تعریف نوینی از سکولاریسم برایمان ارائه میدهند که با توضیحالمسائل امام سیزدهم همسوئی داشته باشد. یا یکی از «رفقا» در همان سایت ادعا میکند چه گوارا برای «شهادت» مبارزه میکرد! بله، این مرگپرستی و ترویج مرگ اگر برای ما ملت جز مصیبت هیچ نداشته، برای آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک چنان منافعی دارد که هنوز حاضر نیستند دست از «دین» بشویند و میخواهند با «طالبان خوب» و گروه صدر «مذاکره» کنند. از مطلب دور افتادیم باز گردیم به حماسة دوم خرداد که در آن عبدالکریم سروش نقش بلبل خوش الحان کیهان لندن را بر عهده داشت، و ورد «تکثر» میخواند تا در حکومت مدعی «مشروعیت الهی»، نام خاتمی شیاد را از صندوقهای مارگیری با 70 درصد آراء «استخراج» کنند.
محمد خاتمی با همان هفتاد درصد آراء چند نویسندة طرفدار حقوق بشر را «حذف» فرمود و به بقیه تفهیم کرد که در حکومت اسلامی، حقوق بشر هم مانند رنسانس فقط میتواند «اسلامی» باشد! سپس راهی بلاد غرب شد و مجوز کودتا دریافت کرد. ولی با هفتاد درصد آراء نتوانست «خودبراندازی» را سازمان دهد! و دنبالة ماجرا را همه به یاد داریم. انتخاب پرزیدنت مهرورزی به عنوان «مرد قدرتمند» که صلح جهانی را تهدید میکرد و یک پاککن «مهیب» به دست گرفته بود و برای پاک کردن اسرائیل آمادة مبارزه با جهانیان بود! قبیلة شرایبر که به شغل شریف دلالی اسلحه اشتغال دارند، خیلی شکمشان را برای یک جنگ صابون زده بودند و تصاویر «پاککن مهیب» زینت بخش رسانههایشان بود. «اکسپرس»، «نوول اوبسرواتور»، «لیبراسیون» و ... همة رسانههای غرب از «تهدید بزرگ» مینوشتند و میگفتند. تا اینکه در ورق پارههایشان پاککن کذا را به فناوری هستهای هم مجهز کردند و یک روز از تهاجم نظامی آمریکا میگفتند، روز دیگر از حملة هوائی اسرائیل. و در این گیرودار بود که آخوند مکارم شیرازی هم برای مبارزه با بدحجابی قیام کرد، و سردار رادان جهت شهادت با چکمة خانمها و آرایش موی آقایان به جهاد برخاست.
به گفتة فارس نیوز، مورخ 20 مهرماه سالجاری، سردار رادان جایشان را به سردار رجب زاده دادند. و ما متوجه شدیم دکان جهاد با چکمه و آرایش مو تعطیل شده و از آنجا که شهربانی کلنل آیرونساید «اسمال تیغ زن» را هم آزاد کرده، پنداشتیم ناخداکلمب شاید خواب طلائی جهاد در عرصة وسیعتری در سر میپروراند.
پس تعجب نکنیم که برای ارائة تصویر دلپذیر از گروههای «فاشیست ـ مسلمان» هوادار «خاتمی ـ بهرمانی»، نه تنها روشنفکر و روشنفکری توسط میرسپاسیها به لجن کشیده شود که لجن فاشیسم آموزههای زرتشت را نیز بیالاید. در این راستا انوشه انصاری که پیشتر در این وبلاگ معرفی شده، و مانند مهرانگیزکار از جیرهخواران حکومت اسلامی به شمارمیرود، از ینگه دنیا راهی شهر تورونتو شد تا ضمن شرکت در جشن مهرگان، یک مصاحبه هم با سایت رادیو زمانه داشته باشد و شعار «گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک» سر دهد!
گویا خواهر انوشه انصاری که با موشک روسی و پرچم اسلام به فضا رفتند، در فضا دچار حالت «وحی» و«الهام» شده، به فواید دین زرتشت پی برده باشند! ایشان گفتهاند اگر همة بچهها پندار و گفتار و کردارشان «نیک» باشد، همه چیز درست میشود. البته چون کسی از «نیک» یک تعریف منسجم و صریح ارائه نداده، صفت «نیک» در ابهام کامل قرار دارد و به مراتب از اسلام بهتر است. از وقتی حکومت اسلامی در ایران استقرار یافته، دین اسلام و به ویژه مسلک شیعه تا حد زیادی ابهام خود را از دست داده، و همین «کاهش ابهام» از «پرستیژ» دین مبین حسابی کاسته! و از آنجا که فاشیسم آینده را نه در تداوم تاریخ، که در سراب گذشتهها میجوید «بازگشت به گذشته» همچنان در دستورکار استعمار قرار دارد.
امروز زمینة مناسب فراهم آمده تا دین زرتشت به ابزار استعمار تبدیل شود. البته برنامة فرهنگی ناتو در زمینة بازگشت به دین زرتشت در سال1978 در قالب چند جلد کتاب انتشار یافت و روانة بازار شده بود. با مطالعة کتابهای مذکور به مسائلی پی میبریم که هرگز در ایران مطرح نشده. از جمله نقش آموزههای زرتشت در تحول متون دینی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان. ولی اینهمه دلیل بر این نیست که دین زرتشت با مطالبات دمکراتیک مردم ایران همسوئیدارد، به هیچ عنوان! اگر برای اسلام و توحش اسلامی، اسناد و شواهد تاریخی پنهان مانده، شواهد تاریخی برای اثبات خسارات «دین دولتی» در دورة ساسانیان فراوان است. سرکوب مزدکیان و مانویان، به دلیل دخالت موبدان در سیاست صورت پذیرفت. ولی امثال انوشه انصاری و دیگر شیفتگان «ابهام» با این مسائل بیگانهاند. به زعم استعمارگران، مردم ایران از یک «ابهام» سرخورده یا شرمندهاند در نتیجه به سهولت میتوان آنها را به سوی ابهامی نوین «هدایت» کرد:
«بدانند که اگر من توانستم این کار را بکنم، بقیه هم میتوانند. همه چیز با پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک درست خواهد شد.»
بله، «حاجیه انصاری» حق دارد «همه چیز» درست خواهد شد ولی نه برای ما ایرانیان.
برای کسانی که سه دهة پیش همصدا با داشالله و داسالله میگفتند، «شاه برود تا همه چیز درست شود»! و دیدیم که همینطور هم شد، همه چیز برای استعمار غرب درست شد. سایت زمانه که این سخنان حکیمانه را از «خواهر» انصاری نقل کرده یک عکس «سکسی» هم از ایشان ضمیمه کرده تا همة شوت و پرتها اطمینان حاصل کنند که به این ترتیب همة آزادیها نیز برای زنان تأمین میشود، چون خواهر انوشه حجاب ندارند و کارشان این است که با کودکان و جوانان صحبت کنند و سرگذشت شیرین خود را برایشان بگویند، و همین جملة جادوئی را به عنوان «رمز موفقیت» تحویلشان دهند! و بدون در نظر گرفتن تفاوت افراد از نظر اجتماعی، فرهنگی و شخصیتی ادعا کنند «بقیه» با «من» هیچ تفاوتی ندارند! به این ترتیب است که «انسان» نفی میشود. چون مجموعة انسانها یک گلة همسان و همگون نیست که نیازهای واحدی داشته باشد. به عبارت دیگر شیخ مهدی جامی سخت در اشتباهاند اگر میپندارند با انتشار چنین مهملاتی از زبان یک زن به اصطلاح «موفق» و «مدرن» میتوانند گلة گمشده را با توسل به یک شعار پوچ به سوی «ابهام نیک» رهنمون شوند و با «نفی انسان» همة افراد را در ترادف با یکدیگر قرار دهند. سادهتر بگوئیم اگر اکبر بهرمانی در نماز جمعه مینیژوپ هم بر تن کند، نمازش «دمکراتیک» نخواهد بود!
در این وبلاگ پیوسته گفتهایم که عوامفریبی و عوامپروری ویژة فاشیستهاست. همچنین گفتیم «نفی انسان» و نادیده گرفتن «عامل انسانی» وجه مشترک فاشیستها و استالینیستها است. رهبر فاشیستهای اطریش هم دیروز گورکنهای جهان را به سوگ خود نشاندند. و فیگارو، لوموند و به طور کلی رسانههای غرب که این خبر «جانگداز» را پخش کردند، بر این نکتة مهم تأکید داشتند که یورگ هایدر تنها بوده! اولاً رهبر یک حزب فاشیستی هرگز «تنها» نیست. به چند دلیل. نخست به دلیل ساختار حزبی فاشیستها که بر «شخصیت پرستی» استوار است و اگر «رهبر» را از دست بدهد تضعیف میشود. در نتیجه یورگ هایدر، که در انتخابات 28 سپتامبر هم به پیروزی رسیده بود، بدون محافظ به حال خود رها نمیشود. یادآور شویم که ساختار حزبی نزد فاشیستها یک ساختار غیردمکراتیک است.
به عنوان نمونه، ساختار «جبهة ملی» کشور فرانسه که یک تشکل فاشیستی است، هیچ ارتباطی به ساختار یک حزب طرفدار دمکراسی ندارد. جبهة ملی فرانسه هنوز نتوانسته جانشین مناسبی برای ژان ماری لوپن بیابد، چون برای اینکار به یک «شخصیت برتر» نیاز دارد. «شخصیت برتر» کسی است که بتواند گله را «مرعوب» کند. اگر بخواهیم از دیدگاه فروید «شخصیت برتر» را بررسی کنیم، میتوانیم بگوئیم که رهبر یک حزب فاشیست باید در ذهن اعضاء شخصیت «پدر مقتدر» و «زورگو» را به صراحت تداعی کند. چرا که فاشیستها از نظر ساختار شخصیتی شیفتة قدرتاند. سادهتر بگوئیم اینان به همان نسبت که شیفتة قدرتاند، میتوانند زورپذیر و بنده صفت هم باشند. به دلیل همین ضعف شخصیتی است که اینان تمایل به «نمایش قدرت» دارند و همواره دو یا چند سگهار به عنوان «محافظ» چون سایه بهدنبالشان میدوند. در هر حال، ما احمق نیستیم! خواهیم دید که پس از مرگ یورگهایدر در «تصادف اتومبیل»، فاشیستهای اروپای غربی به ویژه در آلمان و فرانسه ماستها را چگونه کیسه خواهند کرد. چون دست اربابانشان در دو سوی آتلانتیک از صحنة سیاست جهانی کوتاه شده و حضرت رابرت گیتس و دولت دین پرور انگلستان که از یک سو برای «مذاکره» با طالبان سرو دست میشکنند، و از سوی دیگر به تقویت فاشیستهای اروپا قیام کردهاند، هر چند نیک ورد آوردهاند، گویا سوراخ دعا را به کلی گم کرده باشند، چون در هزارة سوم تکرار فاشیستپروری شیرین اواسط قرن بیستم دیگر امکانپذیر نیست.
امروز پیامدهای جنگ 33 روزه به حکومت اسلامی نیز رسید. ژنرال آعون برای تشکیل محور نوین «تهران ـ بیروت ـ تلآویو» وارد تهران شد. و این سفر نقطة پایان بر سیاستی است که دست اسرائیل را سالها برای پرورش مزدوران خرابکاری چون چمران در کشور لبنان باز گذاشته بود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت