...
«شالودة قانون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده است [...] در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم، سنت، اجماع و فرمایش معصوم توجه شده [...]»
این سخنان پریشان، و به ویژه «سنجیده» و بسیار «منسجم»، در اسفندماه سال 1357، کمتر از یکماه پس از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان از زبان احمد صدر حاج سیدجوادی، وزیر کشور مهدی بازرگان در رسانة کیهان انتشار یافته و بریدة آن نیز در وبلاگ رامین مولائی موجود است. حال باید از خواهر ملیحه محمدی که سنگ انتخابات به سینه میزنند بپرسیم، در چارچوب چنین «قانونی» سخن راندن از «انتخابات» اصولاً چه مفهومی دارد؟
امروز، خواهر ملیحه محمدی، که مانند مهرانگیزکار، پارسیپور، و ... افتخار عضویت در سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به فرنگستان را دارند، مطلبی در باب انتخابات قلمی فرمودهاند، تحت عنوان عوامفریب: «اینبار حماسه نه، انتخابات»! مطلب ایشان نیز در سایت حاج اکبر در تبعید یا همان «روزآنلاین» انتشار یافته. ملیحهجان مانند دیگر همکارانشان وظیفه دارند بر طبل مشروعیت حاکمیتی بکوبند که امروز همه میدانند با توطئة بیگانه در کشورمان استقرار یافته. چرا که ارتش جنایتکار ناتو، برای رهائی از سایة شکست مفتضحانه در ویتنام، «جهاد» با ارتش سرخ را در رأس برنامة خود قرار داده بود. و مشخص است که همة برنامهها میباید از کشور کلیدی منطقه، ایران آغاز شود و به کشورهای دیگر گسترش یابد. همچنانکه شاهدیم پیامد کودتای هویزر در ایران، استقرار طالبان در افغانستان، استقرار حکومت اسلامی در عراق و حضور 22 لشکر ایالات متحد در منطقه است.
البته برای ما کاملاً قابل درک است که اگر تغییری در حکومت اسلامی پیشآید، نان سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به غرب آجر خواهد شد؛ سادهتر بگوئیم میدانیم که زندگی در فرنگ «خرج» دارد و اکثر نخبگان اعزامی حکومت به فرنگستان با ارز حاصل از چپاول نفت روزگار میگذرانند، و مانند ملایان حوزه به «مفتخواری» و «مفتگوئی» مشغولاند، تا جائیکه جنبش مشروطه را هم با کودتای 22 بهمن در ترادف قرار میدهند. علامت تعجب نمیگذاریم، چون این روزها در اروپا گرانی بیداد میکند، و همانطور که گفتیم، زندگی در اینطرفها «خرج» دارد. در نتیجه ملیحه محمدی به نتایج جالبی رسیده، از جمله اینکه، مشکل مردم ایران «آزادی بیان و اندیشه» نیست، اقتصادی است! به عبارت دیگر، فعلاً باید «تکه نانی» جلوی مردم ایران بیاندازیم، تا سپاسگزار فالانژهای نانخور غرب باشند. ملیحه محمدی مانند دیگر براندازان کشف کردهاند که توحش حاکم بر جامعة ایران هم هیچ ارتباطی با «قانون» ندارد، بلکه به دلیل باورهای سنتی و مذهبی مردم است. سادهتر بگوئیم، اشکال از «فرهنگ ما» است نه از قوانین توحش که زمینة سرکوب استعماری را فراهم میآورد! و مهمترین اکتشاف خواهر محمدی این است که «مطالبات مردم ایران تاریخی است»! به زبان سادهتر مردم ایران هنوز همان «مطالبات قدیم» را دارند! مطالبات قدیم چه بوده؟ چند شعار پوچ و بیمحتوا که شبوروز توسط فعلة ساواک و مشتی عوامفریب در اذهان مردم «تکثیر» میشد، بدون اینکه هرگز «تعریف» شود.
«خواهر» محمدی در تحلیل «علمی» و عمیقی که در چارچوب بوسیدن نعلین خاتمی و مداحی «فاشیست ـ مسلمانها» به رشتة تحریر درآورده، تا دستی هم به سر وگوش احمدی نژاد کشیده باشد، فراموش میکنند به ما بگویند، احمدی نژاد به این دلیل از صندوق معرکة افتضاحات بیرون کشیده شد، که پنتاگون در به در به دنبال یک «تهدید بزرگ» دیگر میگشت، تا بتواند تهاجم نظامی را به ایران نیز کشانده و مرزهای چپاول خود را از خلیج فارس به دریای خزر گسترش دهد.
بله این نوع «فراموشیها» نزد جیرهخواران حکومت اسلامی امری است کاملاً «طبیعی». چه اینان میباید در هر حال با عوامفریبی مردم را به «شرکت در انتخابات» فراخوانند، تا رسانههای غرب نیز از «حضور گستردة ایرانیان» در انتخابات برایمان قصهها بگویند. چنین قصههائی ابزار لازم جهت تأمین مشروعیت برای این حکومت را به دست «اربابان» میدهد و اینان میتوانند افکار عمومی را آمادة «پذیرش» هر چه بهتر موجودیت حکومت اسلامی در هزارة سوم کنند! اتفاقاً خواهرمحمدی خودشان هم به «پاسبانی از انتخابات» اشاره دارند، و میفرمایند دیگر در سیاست «حماسه» در کار نیست! چون به زعم ایشان، ما دریک جامعة مدنی زندگی میکنیم، که درآن «تنوع عقاید» به حدی وجود دارد که بیا و ببین! و دیگر درست مثل جوامع غرب شدهایم که در آنها گروههای سیاسی در انتخابات پیروز میشوند، البته بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند!
باید اذعان کنیم که این جملة «فقیهانه»، کمی بیسروته، خاله زنکی و عوامفریبانه به نظر میآید! چون در جوامع دمکراتیک غرب، ابزار و قوانین دمکراتیک است، و انتخابات، حداقل در افکار عمومی و نزد بنیادها، معنا و مفهوم دارد. ولی در جوامع غیردمکراتیک که قوانین بر ترهاتی چون «حدیث مسلم»، «فرمایش معصوم»، «نهجالبلاغه» و ... تکیه کرده، نه تنها برگزاری «انتخابات» نشانة حماقت است که «شرکت» در آن اگر نشان بلاهت و بزدلی نباشد، مسلماً حکایت از جیرهخواری و مزدوری دارد. و خوشبختانه نزد پادوهای حکومت اسلامی در غرب به دفعات این جیرهخواری را مشاهده کردهایم. «خواهر» محمدی فرمودهاند، از آنجا که وزارت کشور در دست اصلاح طلبان و کارگزاران نیست، «سلامت انتخابات» را تنها فاصلههای میلیونی میتواند ضمانت کند.
اما این «منطق نوین» برای ما قابل درک نیست، چون در حکومت گورکنها شرکت در «انتخابات»، و نتیجة انتخابات کذا هیچ ارتباطی به تعداد شرکت کنندگان ندارد. بنابراین اگر این «فاصلةمیلیونی» هم تأمین شود، برخلاف تأکیدات ملیحهجان دلیل بر سلامت انتخابات نیست، به عبارت دیگر «گ... به شقیقه مربوط» نمیشود:
«پس اصلاحطلبان آنچه که امروز باید انتظار داشته باشند، پیروزی از نوع مرسوم و معمول در جوامع مدنی است، بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند! و آنچه باید کم نیاورند هوشیاری و پاسبانی از انتخابات است.»
پس ای اصلاحطلبان! از «انتخابات» در حکومت مدعی تقدس الهی «پاسبانی» کنید بدون اینکه از خود بپرسید، مفهوم انتخابات در چنین حاکمیتی چیست! چون کارفرمایان ملیحه محمدی فقط خواهان «حضور مردم» در انتخاباتاند، نه خواهان «حقوق مردم»! جیغ و فریاد ملیحه محمدیها فقط ثابت میکند که اگر دوربینهای خبرنگاران غرب نتواند صفوف فشردة گروه «شوت و پرت» شمال شهری را به خورد بینندگان بدهد، محافل استعماری که نمایندگانشان را از کشیش تا سوسیالیست به «سمینار دین» اعزام کرده بودند، نخواهند توانست به وعدههای شیرینی که در گوش محمد خاتمی زمزمه شد، جامة عمل بپوشانند، و بازار سیاهی لشکر اعزامی حکومت به غرب کساد خواهد شد. جالب است که خواهر محمدی چند بیت هم از «آخر شاهنامه» ضمیمة مقالة سراپا فریب خود کردهاند:
دیدهبانان را بگو تا خواب نفریبد
بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار
هیچشان جادوئی اختر
هیچشان افسوس شهر نقرة مهتاب نفریبد
بله مراقب باشیم فریب ترهات پراکنی پادوهای استعمار و «پاسبانان» حکومت دست نشانده را نخوریم. آمریکا باید بفهمد کل حکومت اسلامی با مطالبات ما در تضاد قرار دارد. مطالبات ما برخلاف آنچه فعلة فاشیسم و به ویژه محمد خاتمی ادعا میکنند به هیچ عنوان «تاریخی» نیست. امروز اگر شاپور بختیار هم پیشنهاد «رفراندوم قانون اساسی» را میداد، نمیپذیرفتیم. امروز میباید پیشنویس قانون اساسی نوین در دسترس ما قرارگیرد، چون مطالبات امروز ما به هیچ عنوان مطالبات دیروزمان نیست. به عبارت سادهتر مطالبات ما با «تاریخ» کاری ندارد.
اینکه محمدخاتمی و دیگر گورکنها به «تاریخ» چسبیدهاند، بیدلیل نیست. همانطور که گفتیم تاریخ، بنابرتعریف، عبارت است از پویائی انسان در زمان و مکان مشخص. ولی از آنجا که فاشیستها تاریخ را به رسمیت نمیشناسند، پاسدار اکبر، به عنوان یکی از «نخبگان» جمکران در یک مقالة بیسروته و چند کیلومتری ادعا کرده، «قرآن تاریخی است»، چون طی 23 سال بر محمد نازل شده! و این مزخرفات در سایت استعماری شیخ مهدی جامی منتشر میشود. اگر یک مرحلة منطقی این ترهات را به پیش رانیم خواهیم داشت: جبرئیل هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال آیات کذا را کف دست آنحضرت مینوشته، و خداوند هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال کذا با محمد در گفتگو بوده! ولی میدانیم که خداوند در ادیان ابراهیمی «تاریخی» نیست، «جاودان» است. به عبارت دیگر آخوندهای ادیان کذا ادعا دارند که خدواند هرگز آفریده نشده و هرگز هم نخواهد مرد. حال آنکه هر پدیدة تاریخی، الزاماً از یک آغاز و یک پایان در زمان و مکان مشخص گریزی نخواهد داشت. و ویژگی مهم تاریخ این است که هرگز به یکسان تکرار نمیشود. دقیقاً مانند «سخنان انسان» پیرامون یک رخداد مشخص. اگر یک فرد، از یک رخداد مشخص به دفعات سخن گوید، هرگز با واژههای یکسان آن را بیان نخواهد کرد، و هرگز هنگام بیان یک رخداد مشخص احساسی یکسان نخواهد داشت. چرا که هر بار فرد به تصاویر ذهنی مراجعه کند، این تصاویر تغییر خواهد یافت. این فرد فرضی طی روند روانکاوی نیز از مسیر مشابهی میگذرد. به این ترتیب که تصاویر ضمیر ناخودآگاه به مرور زمان «تلطیف» میشود و از شدت احساسات کاسته خواهد شد.
البته در مورد موسیقی چنین نیست! موسیقی میتواند به دفعات و به یکسان تکرار شود، چون تکرار یک قطعة موسیقی تکرار «نتها» است. موسیقیدانی که اثری میآفریند، این اثر را به صورت «نت» مینویسد و برای اجرای آن به نتهای مذکور متوسل میشود. در حالیکه بازگو کردن یک مطلب هرگز به صورت یکسان صورت نمیپذیرد. و تکراری در کار نیست! این مختصر را گفتیم تا بازگردیم به «دیالکتیک منفی»، شاهکار آدورنو و انسانستیزی نهفته در بطن آن.
اکنون که تا حدودی با مفاهیم نظریة فروید پیرامون ساختار شخصیتی «انسان» و «گفتار» به عنوان «ابزار رهائی فرد» از سلطة گذشته و یا «انقلاب فردی» آشنا شدیم، میتوانیم صریحاً «دیالکتیک منفی» آدورنو را «انسانستیز» بخوانیم. چرا که این دیالکتیک، «زبان» را به عنوان ابزار رهائی انسان نفی کرده، اولویت را به «موسیقی» میدهد! اما موسیقی به صراحت «رنج» را «بیان» نمیکند، بهتر بگوئیم محل «ابهام» در آن وجود دارد. از این گذشته، موسیقی میتواند شیوة بیان موسیقیدان باشد ولی هر کسی موسیقیدان نیست. در نتیجه شیوة بیان در تفکر آدورنو در انحصار یک گروه خاص قرار میگیرد، گروهی که از امکانات و استعدادهای ویژه برخوردار است. اگر بخواهیم اولویت بیان را به موسیقی بدهیم، خارج از گشودن راه برای گسترش «ابهام»، یک اکثریت را فاقد قابلیت بیان رنجها، الهامات، شادیها و ... به شمار میآوریم. چون آنچه به عنوان ابزار بیان در اختیار اکثریت قریب به اتفاق انسانها قرار دارد، فقط همان «زبان» است.
همانطورکه گفتیم، «دیالکتیک منفی» در سال 1966 منتشر شد و از آنجا که در این دوره برخلاف دوران مارکس و فروید، فعالیتهای فرهنگی تحت نظارت عالیة سازمان ناتو قرار گرفته بود، و میبایست در واقع به عنوان پروپاگاند سیاسی حافظ منافع جنگطلبانة این سازمان باشد، نگاهی خواهیم داشت به زمینة تاریخی انتشار اثر مذکور.
مهمترین رویدادهای سال 1966، افزایش نیروهای نظامی آمریکا و استرالیا در ویتنام، خروج فرانسه از ناتو، انعقاد قرارداد همکاری در زمینة تحقیقات هستهای بین شوروی و فرانسه، و انتخاب هنرپیشة گمنامی به نام رونالد ریگان به مقام فرمانداری ایالت کالیفرنیا است. در سال 1966 لیندون جانسون، رئیس جمهور ایالات متحد تعداد نظامیان آمریکا مستقر در ویتنام را از 8 هزار به 190 هزار نفر افزایش داد! و میدانیم که جنگ ویتنام در سال 1975 به پایان رسید. همچنین میدانیم که ریگان، نمایندة محفل «رانت خواران» جنگطلب آمریکا بود. در این سال «فرخنده»، فرانسه نقش چرخ پنجم سیاست غرب را رسماً بر عهده گرفت و به عنوان «مخالف فرضی» سیاستهای آمریکا، در کنار سازمان ملل مجری سیاستهای شکست خوردة ایالات متحد شد. و این نقش را پس از فروپاشی اتحاد شوروی تا پایان ریاست جمهوری ژاک شیراک نیز با «صداقت» ایفا کرد.
البته به یاد داریم که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آنچه در اروپای غربی گسترش یافت فاشیسم بود. و فاشیسم نیز همزمان عوامگرا و نخبهگرا است، چرا که وجود «نخبهها» برای حاکمیت بر عوام الزامی میشود. به همین دلیل «نخبگان» برای به دست آوردن قدرت به شعارهای عوامفریب و عوام پسند متوسل میشوند. همچنانکه شاهد بودیم، «خمینی» نیز خواهان «آزادی» بود! و آزادیهای امام سیزدهم را سه دهه است که از نزدیک مشاهده میکنیم.
اخیراً به دلیل فرسایش آزادیهای خمینی، «جندالله» در العربیه پرچم آزادی برافراشته! چون به نظر میرسد راه برای «دوستی» علنی با آمریکا هموار شده باشد. به همین دلیل دیگر لزومی ندارد فعلة فاشیسم، دمکراسی و آزادی را به غرب و به ویژه به آمریکا منسوب کنند. گورکنها با «شیطان بزرگ» دوست خواهند شد، و به همین دلیل میباید دمکراسی را به تروریستها منتسب کنند، به کسانیکه «دشمن» نظام مقدس و حکومت عدل و عدالتاند!
اصولاً در مرز پرگهر، به دلیل «پدرسوخته سالاری»، همواره آزادی و عدالت و دمکراسی و ارزشهای انسانی را میتوان به «دشمن» پیوند زد، تا از این طریق بتوان آزادیخواهان را خیلی خوب سرکوب کرد. ولی همانطورکه هفتة گذشته پیرامون شهادت جانگداز یورگ هایدر توضیح دادیم، عموسام اینبار گویا خیلی کور خوانده، تکرار سیاست گذشته نه در اروپا و نه در منطقة خاورمیانه دیگر امکانپذیر نیست.
مراسم تدفین شهید یورگ هایدر که روز شنبة گذشته در وین برگزار شد شاهدی است بر این مدعا. در این مراسم هیچیک از رهبران فاشیستهای اروپا و هیچیک از سفرای حکومت اسلامی حضور نداشتند! البته پسر معمر قذافی، نوکر یونیفورمپوش شرکتهای نفتی، برای ابراز «ارادت» حاضر شده بود. ولی پریروز، گلة پیروان یورگهایدر که نقش «مردم همیشه در صحنه» را ایفا میکند، «تظاهرات» هم نفرمودند، و در صحنه حضور نیافتند! پیشتر گفتیم که صادق خرازی، داماد خاتمی و سفیر اسبق جمکران در فرانسه از مریدان ژان ماری لوپن، رهبر فاشیستهای فرانسه بود و اصولاً سفارت گورکنها در تأمین مخارج تبلیغاتی حزب فاشیستها هیچ کوتاهی نمیکرد. البته فکر نکنیم که این ماجرا به پایان رسیده! گورکنها تا دم مرگ از منافع اربابان خود دفاع خواهند کرد، حتی اگر شده، به صورت شعارهای شرطی در «فارسنیوز»!
دیروز، شمخانی، با همان لباس خاکستری که حتماً سابقاً سفید بوده، و همان مدالهای آهنسفید و رنگ و وارنگ در«فارس نیوز» دوباره ظهور کرده بود تا بگوید، «اگر» اسرائیل چنین کند، ما «چنان» خواهیم کرد! بله، کار حکومت جمکران از نبرد با شرق و غرب، به نبرد با اسرائیل فروپاشیده، آنهم به شرط «اگر» و «مگر» کشیده. همانطورکه گفتیم کودکان در کنار پدر و مادر خود احساس امنیت میکنند، و فاشیستها نیز به دلیل ضعف ساختار شخصیتی در حضور «رهبرقدرتمند» چنین احساسی دارند، و به مصداق «سگ در خانة صاحبش شیر است»، فعلة فاشیسم هم با مشاهدة «رهبر» به پارس کردن مشغول میشوند. ولی افسوس! پائیز پدرسالاران جهان فرا رسیده.
در آخرین روزهای هفته لاشخورها [...] وارد کاخ شده [...] سکوت مطلق حاکم بر کاخ را شکسته بودند. هنوز سپیده [...] ندمیده بود که نسیمی گرم و ملایم [...] شهر را از رخوت صدساله رهائی بخشید[...]
گابریل گارسیا مارکز، «پائیز پدرسالار».
این سخنان پریشان، و به ویژه «سنجیده» و بسیار «منسجم»، در اسفندماه سال 1357، کمتر از یکماه پس از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان از زبان احمد صدر حاج سیدجوادی، وزیر کشور مهدی بازرگان در رسانة کیهان انتشار یافته و بریدة آن نیز در وبلاگ رامین مولائی موجود است. حال باید از خواهر ملیحه محمدی که سنگ انتخابات به سینه میزنند بپرسیم، در چارچوب چنین «قانونی» سخن راندن از «انتخابات» اصولاً چه مفهومی دارد؟
امروز، خواهر ملیحه محمدی، که مانند مهرانگیزکار، پارسیپور، و ... افتخار عضویت در سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به فرنگستان را دارند، مطلبی در باب انتخابات قلمی فرمودهاند، تحت عنوان عوامفریب: «اینبار حماسه نه، انتخابات»! مطلب ایشان نیز در سایت حاج اکبر در تبعید یا همان «روزآنلاین» انتشار یافته. ملیحهجان مانند دیگر همکارانشان وظیفه دارند بر طبل مشروعیت حاکمیتی بکوبند که امروز همه میدانند با توطئة بیگانه در کشورمان استقرار یافته. چرا که ارتش جنایتکار ناتو، برای رهائی از سایة شکست مفتضحانه در ویتنام، «جهاد» با ارتش سرخ را در رأس برنامة خود قرار داده بود. و مشخص است که همة برنامهها میباید از کشور کلیدی منطقه، ایران آغاز شود و به کشورهای دیگر گسترش یابد. همچنانکه شاهدیم پیامد کودتای هویزر در ایران، استقرار طالبان در افغانستان، استقرار حکومت اسلامی در عراق و حضور 22 لشکر ایالات متحد در منطقه است.
البته برای ما کاملاً قابل درک است که اگر تغییری در حکومت اسلامی پیشآید، نان سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به غرب آجر خواهد شد؛ سادهتر بگوئیم میدانیم که زندگی در فرنگ «خرج» دارد و اکثر نخبگان اعزامی حکومت به فرنگستان با ارز حاصل از چپاول نفت روزگار میگذرانند، و مانند ملایان حوزه به «مفتخواری» و «مفتگوئی» مشغولاند، تا جائیکه جنبش مشروطه را هم با کودتای 22 بهمن در ترادف قرار میدهند. علامت تعجب نمیگذاریم، چون این روزها در اروپا گرانی بیداد میکند، و همانطور که گفتیم، زندگی در اینطرفها «خرج» دارد. در نتیجه ملیحه محمدی به نتایج جالبی رسیده، از جمله اینکه، مشکل مردم ایران «آزادی بیان و اندیشه» نیست، اقتصادی است! به عبارت دیگر، فعلاً باید «تکه نانی» جلوی مردم ایران بیاندازیم، تا سپاسگزار فالانژهای نانخور غرب باشند. ملیحه محمدی مانند دیگر براندازان کشف کردهاند که توحش حاکم بر جامعة ایران هم هیچ ارتباطی با «قانون» ندارد، بلکه به دلیل باورهای سنتی و مذهبی مردم است. سادهتر بگوئیم، اشکال از «فرهنگ ما» است نه از قوانین توحش که زمینة سرکوب استعماری را فراهم میآورد! و مهمترین اکتشاف خواهر محمدی این است که «مطالبات مردم ایران تاریخی است»! به زبان سادهتر مردم ایران هنوز همان «مطالبات قدیم» را دارند! مطالبات قدیم چه بوده؟ چند شعار پوچ و بیمحتوا که شبوروز توسط فعلة ساواک و مشتی عوامفریب در اذهان مردم «تکثیر» میشد، بدون اینکه هرگز «تعریف» شود.
«خواهر» محمدی در تحلیل «علمی» و عمیقی که در چارچوب بوسیدن نعلین خاتمی و مداحی «فاشیست ـ مسلمانها» به رشتة تحریر درآورده، تا دستی هم به سر وگوش احمدی نژاد کشیده باشد، فراموش میکنند به ما بگویند، احمدی نژاد به این دلیل از صندوق معرکة افتضاحات بیرون کشیده شد، که پنتاگون در به در به دنبال یک «تهدید بزرگ» دیگر میگشت، تا بتواند تهاجم نظامی را به ایران نیز کشانده و مرزهای چپاول خود را از خلیج فارس به دریای خزر گسترش دهد.
بله این نوع «فراموشیها» نزد جیرهخواران حکومت اسلامی امری است کاملاً «طبیعی». چه اینان میباید در هر حال با عوامفریبی مردم را به «شرکت در انتخابات» فراخوانند، تا رسانههای غرب نیز از «حضور گستردة ایرانیان» در انتخابات برایمان قصهها بگویند. چنین قصههائی ابزار لازم جهت تأمین مشروعیت برای این حکومت را به دست «اربابان» میدهد و اینان میتوانند افکار عمومی را آمادة «پذیرش» هر چه بهتر موجودیت حکومت اسلامی در هزارة سوم کنند! اتفاقاً خواهرمحمدی خودشان هم به «پاسبانی از انتخابات» اشاره دارند، و میفرمایند دیگر در سیاست «حماسه» در کار نیست! چون به زعم ایشان، ما دریک جامعة مدنی زندگی میکنیم، که درآن «تنوع عقاید» به حدی وجود دارد که بیا و ببین! و دیگر درست مثل جوامع غرب شدهایم که در آنها گروههای سیاسی در انتخابات پیروز میشوند، البته بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند!
باید اذعان کنیم که این جملة «فقیهانه»، کمی بیسروته، خاله زنکی و عوامفریبانه به نظر میآید! چون در جوامع دمکراتیک غرب، ابزار و قوانین دمکراتیک است، و انتخابات، حداقل در افکار عمومی و نزد بنیادها، معنا و مفهوم دارد. ولی در جوامع غیردمکراتیک که قوانین بر ترهاتی چون «حدیث مسلم»، «فرمایش معصوم»، «نهجالبلاغه» و ... تکیه کرده، نه تنها برگزاری «انتخابات» نشانة حماقت است که «شرکت» در آن اگر نشان بلاهت و بزدلی نباشد، مسلماً حکایت از جیرهخواری و مزدوری دارد. و خوشبختانه نزد پادوهای حکومت اسلامی در غرب به دفعات این جیرهخواری را مشاهده کردهایم. «خواهر» محمدی فرمودهاند، از آنجا که وزارت کشور در دست اصلاح طلبان و کارگزاران نیست، «سلامت انتخابات» را تنها فاصلههای میلیونی میتواند ضمانت کند.
اما این «منطق نوین» برای ما قابل درک نیست، چون در حکومت گورکنها شرکت در «انتخابات»، و نتیجة انتخابات کذا هیچ ارتباطی به تعداد شرکت کنندگان ندارد. بنابراین اگر این «فاصلةمیلیونی» هم تأمین شود، برخلاف تأکیدات ملیحهجان دلیل بر سلامت انتخابات نیست، به عبارت دیگر «گ... به شقیقه مربوط» نمیشود:
«پس اصلاحطلبان آنچه که امروز باید انتظار داشته باشند، پیروزی از نوع مرسوم و معمول در جوامع مدنی است، بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند! و آنچه باید کم نیاورند هوشیاری و پاسبانی از انتخابات است.»
پس ای اصلاحطلبان! از «انتخابات» در حکومت مدعی تقدس الهی «پاسبانی» کنید بدون اینکه از خود بپرسید، مفهوم انتخابات در چنین حاکمیتی چیست! چون کارفرمایان ملیحه محمدی فقط خواهان «حضور مردم» در انتخاباتاند، نه خواهان «حقوق مردم»! جیغ و فریاد ملیحه محمدیها فقط ثابت میکند که اگر دوربینهای خبرنگاران غرب نتواند صفوف فشردة گروه «شوت و پرت» شمال شهری را به خورد بینندگان بدهد، محافل استعماری که نمایندگانشان را از کشیش تا سوسیالیست به «سمینار دین» اعزام کرده بودند، نخواهند توانست به وعدههای شیرینی که در گوش محمد خاتمی زمزمه شد، جامة عمل بپوشانند، و بازار سیاهی لشکر اعزامی حکومت به غرب کساد خواهد شد. جالب است که خواهر محمدی چند بیت هم از «آخر شاهنامه» ضمیمة مقالة سراپا فریب خود کردهاند:
دیدهبانان را بگو تا خواب نفریبد
بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار
هیچشان جادوئی اختر
هیچشان افسوس شهر نقرة مهتاب نفریبد
بله مراقب باشیم فریب ترهات پراکنی پادوهای استعمار و «پاسبانان» حکومت دست نشانده را نخوریم. آمریکا باید بفهمد کل حکومت اسلامی با مطالبات ما در تضاد قرار دارد. مطالبات ما برخلاف آنچه فعلة فاشیسم و به ویژه محمد خاتمی ادعا میکنند به هیچ عنوان «تاریخی» نیست. امروز اگر شاپور بختیار هم پیشنهاد «رفراندوم قانون اساسی» را میداد، نمیپذیرفتیم. امروز میباید پیشنویس قانون اساسی نوین در دسترس ما قرارگیرد، چون مطالبات امروز ما به هیچ عنوان مطالبات دیروزمان نیست. به عبارت سادهتر مطالبات ما با «تاریخ» کاری ندارد.
اینکه محمدخاتمی و دیگر گورکنها به «تاریخ» چسبیدهاند، بیدلیل نیست. همانطور که گفتیم تاریخ، بنابرتعریف، عبارت است از پویائی انسان در زمان و مکان مشخص. ولی از آنجا که فاشیستها تاریخ را به رسمیت نمیشناسند، پاسدار اکبر، به عنوان یکی از «نخبگان» جمکران در یک مقالة بیسروته و چند کیلومتری ادعا کرده، «قرآن تاریخی است»، چون طی 23 سال بر محمد نازل شده! و این مزخرفات در سایت استعماری شیخ مهدی جامی منتشر میشود. اگر یک مرحلة منطقی این ترهات را به پیش رانیم خواهیم داشت: جبرئیل هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال آیات کذا را کف دست آنحضرت مینوشته، و خداوند هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال کذا با محمد در گفتگو بوده! ولی میدانیم که خداوند در ادیان ابراهیمی «تاریخی» نیست، «جاودان» است. به عبارت دیگر آخوندهای ادیان کذا ادعا دارند که خدواند هرگز آفریده نشده و هرگز هم نخواهد مرد. حال آنکه هر پدیدة تاریخی، الزاماً از یک آغاز و یک پایان در زمان و مکان مشخص گریزی نخواهد داشت. و ویژگی مهم تاریخ این است که هرگز به یکسان تکرار نمیشود. دقیقاً مانند «سخنان انسان» پیرامون یک رخداد مشخص. اگر یک فرد، از یک رخداد مشخص به دفعات سخن گوید، هرگز با واژههای یکسان آن را بیان نخواهد کرد، و هرگز هنگام بیان یک رخداد مشخص احساسی یکسان نخواهد داشت. چرا که هر بار فرد به تصاویر ذهنی مراجعه کند، این تصاویر تغییر خواهد یافت. این فرد فرضی طی روند روانکاوی نیز از مسیر مشابهی میگذرد. به این ترتیب که تصاویر ضمیر ناخودآگاه به مرور زمان «تلطیف» میشود و از شدت احساسات کاسته خواهد شد.
البته در مورد موسیقی چنین نیست! موسیقی میتواند به دفعات و به یکسان تکرار شود، چون تکرار یک قطعة موسیقی تکرار «نتها» است. موسیقیدانی که اثری میآفریند، این اثر را به صورت «نت» مینویسد و برای اجرای آن به نتهای مذکور متوسل میشود. در حالیکه بازگو کردن یک مطلب هرگز به صورت یکسان صورت نمیپذیرد. و تکراری در کار نیست! این مختصر را گفتیم تا بازگردیم به «دیالکتیک منفی»، شاهکار آدورنو و انسانستیزی نهفته در بطن آن.
اکنون که تا حدودی با مفاهیم نظریة فروید پیرامون ساختار شخصیتی «انسان» و «گفتار» به عنوان «ابزار رهائی فرد» از سلطة گذشته و یا «انقلاب فردی» آشنا شدیم، میتوانیم صریحاً «دیالکتیک منفی» آدورنو را «انسانستیز» بخوانیم. چرا که این دیالکتیک، «زبان» را به عنوان ابزار رهائی انسان نفی کرده، اولویت را به «موسیقی» میدهد! اما موسیقی به صراحت «رنج» را «بیان» نمیکند، بهتر بگوئیم محل «ابهام» در آن وجود دارد. از این گذشته، موسیقی میتواند شیوة بیان موسیقیدان باشد ولی هر کسی موسیقیدان نیست. در نتیجه شیوة بیان در تفکر آدورنو در انحصار یک گروه خاص قرار میگیرد، گروهی که از امکانات و استعدادهای ویژه برخوردار است. اگر بخواهیم اولویت بیان را به موسیقی بدهیم، خارج از گشودن راه برای گسترش «ابهام»، یک اکثریت را فاقد قابلیت بیان رنجها، الهامات، شادیها و ... به شمار میآوریم. چون آنچه به عنوان ابزار بیان در اختیار اکثریت قریب به اتفاق انسانها قرار دارد، فقط همان «زبان» است.
همانطورکه گفتیم، «دیالکتیک منفی» در سال 1966 منتشر شد و از آنجا که در این دوره برخلاف دوران مارکس و فروید، فعالیتهای فرهنگی تحت نظارت عالیة سازمان ناتو قرار گرفته بود، و میبایست در واقع به عنوان پروپاگاند سیاسی حافظ منافع جنگطلبانة این سازمان باشد، نگاهی خواهیم داشت به زمینة تاریخی انتشار اثر مذکور.
مهمترین رویدادهای سال 1966، افزایش نیروهای نظامی آمریکا و استرالیا در ویتنام، خروج فرانسه از ناتو، انعقاد قرارداد همکاری در زمینة تحقیقات هستهای بین شوروی و فرانسه، و انتخاب هنرپیشة گمنامی به نام رونالد ریگان به مقام فرمانداری ایالت کالیفرنیا است. در سال 1966 لیندون جانسون، رئیس جمهور ایالات متحد تعداد نظامیان آمریکا مستقر در ویتنام را از 8 هزار به 190 هزار نفر افزایش داد! و میدانیم که جنگ ویتنام در سال 1975 به پایان رسید. همچنین میدانیم که ریگان، نمایندة محفل «رانت خواران» جنگطلب آمریکا بود. در این سال «فرخنده»، فرانسه نقش چرخ پنجم سیاست غرب را رسماً بر عهده گرفت و به عنوان «مخالف فرضی» سیاستهای آمریکا، در کنار سازمان ملل مجری سیاستهای شکست خوردة ایالات متحد شد. و این نقش را پس از فروپاشی اتحاد شوروی تا پایان ریاست جمهوری ژاک شیراک نیز با «صداقت» ایفا کرد.
البته به یاد داریم که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آنچه در اروپای غربی گسترش یافت فاشیسم بود. و فاشیسم نیز همزمان عوامگرا و نخبهگرا است، چرا که وجود «نخبهها» برای حاکمیت بر عوام الزامی میشود. به همین دلیل «نخبگان» برای به دست آوردن قدرت به شعارهای عوامفریب و عوام پسند متوسل میشوند. همچنانکه شاهد بودیم، «خمینی» نیز خواهان «آزادی» بود! و آزادیهای امام سیزدهم را سه دهه است که از نزدیک مشاهده میکنیم.
اخیراً به دلیل فرسایش آزادیهای خمینی، «جندالله» در العربیه پرچم آزادی برافراشته! چون به نظر میرسد راه برای «دوستی» علنی با آمریکا هموار شده باشد. به همین دلیل دیگر لزومی ندارد فعلة فاشیسم، دمکراسی و آزادی را به غرب و به ویژه به آمریکا منسوب کنند. گورکنها با «شیطان بزرگ» دوست خواهند شد، و به همین دلیل میباید دمکراسی را به تروریستها منتسب کنند، به کسانیکه «دشمن» نظام مقدس و حکومت عدل و عدالتاند!
اصولاً در مرز پرگهر، به دلیل «پدرسوخته سالاری»، همواره آزادی و عدالت و دمکراسی و ارزشهای انسانی را میتوان به «دشمن» پیوند زد، تا از این طریق بتوان آزادیخواهان را خیلی خوب سرکوب کرد. ولی همانطورکه هفتة گذشته پیرامون شهادت جانگداز یورگ هایدر توضیح دادیم، عموسام اینبار گویا خیلی کور خوانده، تکرار سیاست گذشته نه در اروپا و نه در منطقة خاورمیانه دیگر امکانپذیر نیست.
مراسم تدفین شهید یورگ هایدر که روز شنبة گذشته در وین برگزار شد شاهدی است بر این مدعا. در این مراسم هیچیک از رهبران فاشیستهای اروپا و هیچیک از سفرای حکومت اسلامی حضور نداشتند! البته پسر معمر قذافی، نوکر یونیفورمپوش شرکتهای نفتی، برای ابراز «ارادت» حاضر شده بود. ولی پریروز، گلة پیروان یورگهایدر که نقش «مردم همیشه در صحنه» را ایفا میکند، «تظاهرات» هم نفرمودند، و در صحنه حضور نیافتند! پیشتر گفتیم که صادق خرازی، داماد خاتمی و سفیر اسبق جمکران در فرانسه از مریدان ژان ماری لوپن، رهبر فاشیستهای فرانسه بود و اصولاً سفارت گورکنها در تأمین مخارج تبلیغاتی حزب فاشیستها هیچ کوتاهی نمیکرد. البته فکر نکنیم که این ماجرا به پایان رسیده! گورکنها تا دم مرگ از منافع اربابان خود دفاع خواهند کرد، حتی اگر شده، به صورت شعارهای شرطی در «فارسنیوز»!
دیروز، شمخانی، با همان لباس خاکستری که حتماً سابقاً سفید بوده، و همان مدالهای آهنسفید و رنگ و وارنگ در«فارس نیوز» دوباره ظهور کرده بود تا بگوید، «اگر» اسرائیل چنین کند، ما «چنان» خواهیم کرد! بله، کار حکومت جمکران از نبرد با شرق و غرب، به نبرد با اسرائیل فروپاشیده، آنهم به شرط «اگر» و «مگر» کشیده. همانطورکه گفتیم کودکان در کنار پدر و مادر خود احساس امنیت میکنند، و فاشیستها نیز به دلیل ضعف ساختار شخصیتی در حضور «رهبرقدرتمند» چنین احساسی دارند، و به مصداق «سگ در خانة صاحبش شیر است»، فعلة فاشیسم هم با مشاهدة «رهبر» به پارس کردن مشغول میشوند. ولی افسوس! پائیز پدرسالاران جهان فرا رسیده.
در آخرین روزهای هفته لاشخورها [...] وارد کاخ شده [...] سکوت مطلق حاکم بر کاخ را شکسته بودند. هنوز سپیده [...] ندمیده بود که نسیمی گرم و ملایم [...] شهر را از رخوت صدساله رهائی بخشید[...]
گابریل گارسیا مارکز، «پائیز پدرسالار».
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت