عنتر چگونه لوطی شد!
...
برچیده شدن پایگاه نظامی ایالات متحد در قرقیزستان مقدمة یک پسروی بود که متحدان و به ویژه ریزه خواران آمریکا را در جهان سوم چندین گام به عقب راند. در راستای این پسرویها دوستی ناخداکلمب با طالبان نیز به پایان رسید و «داسالله» که سیسال پیش نقش «لوطی» لاتالله را ایفا میکرد، تبدیل شد به «عنتر» حکومت اسلامی.
پیش از نخستین کودتای بریتانیا در ایران، سیاست استعمار انگلستان از طریق ترور شخصیتها، و ایجاد آشوب توسط اوباش اعمال میشد، عملیاتی که «نهضت» نام گرفته: نهضت تنباکو، نهضت ملی، و آنقدر از این نهضت به آن نهضت رفتیم تا رسیدیم به «نهضت عاظادی» و براندازی 22 بهمن 1357 که برای ممانعت از تغییرات سیاسی در چارچوب قانون صورت پذیرفت. چرا که به دلیل انسان ستیزی استعمار، تأمین منافع استعماری با «خشونت» و «قانونشکنی» پیوندی ناگسستنی دارد.
21 فوریة سال 1921، برابر با سوم اسفندماه 1299، کودتای استعمار انگلستان بر ضد جنبش مشروطه سازمان یافت. چند ماه پس از این کودتا سلطنت قاجار سرنگون شد. سلطنت پهلوی بخش کوچکی از مطالبات مشروطه طلبان را محقق کرد. و پس از گذشت 57 سال از کودتای سوم اسفند، کودتای 22 بهمن در تضاد کامل با مطالبات مشروطه طلبان یا بهتر بگوئیم با آلودن مطالبات آزادیخواهان ایران به فریب «تقدس» پای به میدان گذاشت.
«تزریق تقدس» به مفاهیم «انسانمحور» باعث میشود که «خشونت» و انسانستیزی بجای انسان محوری قرار گیرد. محور اصلی تمام پروپاگاندهای استعمار همین تزریق تقدس است. همچنانکه در وبلاگ «خر و حقوق بشر» هم گفتیم، از طریق سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی در کشورمان، و ایجاد جنجال رسانهای پیرامون این سرکوبها، استعمار غرب با توسل به ایرانینمایان تلاش میکند یک اجماع نان و آبدار پیرامون «حقوق بشر نسبی» در کشور به راه بیاندازد.
وقتی پیرامون «حقوق بشر نسبی» اجماع به وجود آمد، امنیت، رفاه، آموزش، بهداشت، خوراک و پوشاک و مسکن این بشر هم مسلماً «نسبی» خواهد بود. درست همانطور که در کل منطقه شاهدیم ارعاب، خرابکاری، کمبودها و تحریمها و تهاجم نظامی میباید به روزمرة ما ملت تبدیل شود. میباید عادت کنیم که پیوسته در هراس تهاجم نظامی آمریکا زندگی کنیم، چرا که ایالات متحد، در رأس سازمان ناتو قصد تصفیه حساب با دولت روسیه را دارد و به دلیل اینکه نمیتواند مستقیماً با روسیه وارد رویاروئی نظامی شود، تلاش میکند در مسیر عبور خطوط لولة نفت و گاز آتش جنگ را شعلهور نگاهدارد.
دو شاخة اصلی آمریکا برای جنگ افروزی و اعمال «سیاست انسداد» در منطقه، دولت اسرائیل و حکومت جمکران است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، جمهوری آذربایجان و گرجستان نیز به این محور استعماری افزوده شدهاند. جنگ 33 روزه در لبنان، جنگ قفقاز، تهاجم نظامی به غزه و شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان پیامد شکست سیاست انسداد بود که از دوران ریاست جمهوری کارتر بر منطقه اعمال میشد. سیاستی که براندازی 22 بهمن در چارچوب آن قرار داشت. با تحقق این کودتا، استعمار از طریق ایجاد دو گروه کاذب چپ و راست و متحد کردن گروههای دستساز خود، کشور ایران را به دوران سیدضیاء بازگرداند.
پس از کودتای 22 بهمن در ایران، داسالله الگوی لاتالله بود. اکثر شعارهای عوامفریب اوباشالله از گروههای چپنما به عاریت گرفته میشد. به طور مثال، برای اشغال سفارت آمریکا، اصحاب داس را به عنوان پیشقراول اعزام میکردند، تا بعد نوبت به لاتالله برسد و اینان با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن چند کارمند دون پایة عموسام، پیروزی بزرگ خود را بر امپریالیسم غرب به اثبات رسانند و زمینه ساز تحریم، جنگ و کودتا در کشور شوند. بعد نوبت به «اریک رولو» میرسید که دست عباس عبدی را در دست گروگان سابق بگذارد و دشمنان «دروغین» و فرضی را آشتی دهد! اتفاقاً در فیلم تبلیغاتی کانال 3 که در وبلاگ «نعلین و مادلن» به آن اشاره شد، اریک رولو هم شرکت فعال داشت. البته در هیبت عزاداران حسینی با پیراهن مشکی، تهریش، موی آشفته؛ درست عین «عسگراولادی مسلمان»! متأسفانه سخنان ایشان زیرنویس نداشت در نتیجه نفهمیدیم چه میگویند. ولی هیچ اهمیت ندارد مواضع ایشان به عنوان اسلامپرست و دین فروش برای ما از پیش شناخته شده است. مسلماً در فیلم کذا هم در«توجیه» گروگانگیری بلبلزبانی میکردند، همچنانکه همپالکیهایشان این روزها به تبلیغ توحش مشغولاند و پرتاب کفش از سوی یک خبرنگار به میهمان دولت عراق را با پدرسوختگی تمام «آزادی بیان» نام نهادهاند!
امروز سایت ناخداکلمب با توسل به سفسطه، چند پرسش «ابله فریب» مطرح کرده بود تا ممانعت دولت انگلستان از ورود «ویلدرز» را توجیه کرده باشد. پرسشهای کذا بیان هنری از طریق رسم کاریکاتور، یا ساختن فیلم را «توهین به ادیان» خوانده، آزادی تخیل و خلاقیت هنری را از این مجرا به زیر سئوال میبرد. البته ناخداکلمب مستقیماً تخیلات و خلاقیت هنری را در ترادف با توهین قرار نمیدهد، این ترادف را به صورت غیرمستقیم و با طرح پرسش القا میکند: «آیا دولت انگلستان خوب کاری کرد که به ویلدرز اجازة ورود نداد، چون فیلم او توهین به مسلمانان تلقی شده؟» حال آنکه این ناخداکلمب است که فیلم ویلدرز را «توهین به اسلام» و مسلمین میداند. در صورتیکه نویسندة این وبلاگ مانند بسیاری از مردم منطقه ساختن فیلم را اصلاً توهین نمیداند! پس بجای بررسی پرسشهای مضحک ناخداکلمب بپردازیم به اجماع لاتالله با داسالله خودمان در دوران کودتای پرشکوه ژنرال هویزر!
در آنروزهای خوب، داسالله با پرچم سرخ سخن از کار و کارگر به میان میآورد، در حالیکه لاتالله با پرچم سبز بر حمایت از پابرهنهها و مستضعفان تأکید داشت. البته فراموش نکنیم که هر دو گروه الهامات خود را از صدر اسلام و صحرای کربلا میگرفتند، خلاصة مطلب از علی به سوسیالیسم رسیده بودند! و میخواستند یا به زندان بروند یا «شهید» شوند و همانطورکه خواهر ملیحه هم در مقالة ابلهپسندشان اشاره کردهاند همه میخواستند «بدوند»، مقصد هیچ اهمیتی نداشت! افتخار داریم که به اطلاع اهالی سرزمین گل و بلبل برسانیم، پس از گذشت سیسال، در همچنان بر همان پاشنة مزدوری و حماقت میچرخد. فقط با یک تفاوت عمده، اکنون «داسالله» با چند ماه تأخیر، به تکرار سخنان ابلهانة مقامات جمکران میپردازد! میبینیم که اصحاب داس که پیشتر الگوی «مبارزات» لاتالله شده بودند، امروز در تخطئة لیبرال دمکراسی خود از پیروان مقام معظم رهبریاند!
ظاهراً ادای احترام وزیر دفاع حکومت اسلامی به بنای یادبود «سرباز گمنام» در مسکو، که نفی رسمی 87 سال حمایت از فاشیسم در ایران را به نمایش گذارد، نه تنها گروههای لاتالله که داسالله ظاهراً مارکسیست را نیز بسیار برآشفته کرده! در این راستا پاسدار اکبر هم پابرهنه وارد مقولة «تاریخ» شده و میفرمایند: «هر مدعائی برساختهای تاریخی است.» علامت تعجب هم نمیگذاریم! فعلة فاشیسم همچنان که پیشتر هم گفتیم به «تاریخ» علاقة فراوانی نشان میدهد، چون «تئودورآدورنو»، از اهالی سرشناس حلقة فرانکفورت ضمن منطقزدائی از تاریخ، آنرا یک «نگرانی» و «تشویش» تعریف کرده، تا «نگرانی» آدولف هیتلر از سرنوشت «نژاد برتر» را به صورتی توجیه کند! در تدوام همین تحریفات یکی از برادران داسالله با توسل به «آیات الهی»، نقل «مبهمات»، یا مطالبی که در گسست با زمینة واقعی خود قرار گرفتهاند، به نظریهپردازی پیرامون منطق ستیزی و عوامفریبی قیام کرده میگوید، خشونت را باید با خشونت پاسخ داد:
«دستبرد به یک بانک در مقایسه با تأسیس یک بانک چه جرم و گناهی است؟!»
این «آیة الهی» که برگرفته از یک «نمایشنامه» اثر «برتولد برشت» است، الهامبخش یکی از برادران داسالله به نام «بیژن بیقرار» شده که ضمن تکرار مهملات علیخامنهای و دیگر مقامات جمکران دال بر وجود «لیبرال دمکراسی» در غرب، و محکوم کردن آن فرمان قیام مسلحانه هم صادر بفرمایند. البته برادر بیقرار باید توضیح دهند چگونه با تکیه بر یک جمله که از نمایشنامه استخراج کردهاند، قصد نظریه پردازی دارند؛ ایشان همچنین باید بگویند برتولد برشت در کدامین قسمت از نظریهپردازیهایش به شیوة شریعتی و آخوندجماعت غرب زده و نوسواد «جرم» و «گناه» را در ترادف با یکدیگر قرار داده؟ رفیق بیقرار همچنین باید توضیح دهند لیبرال دمکراسی را در کدام یک از کشورهای غرب رویت فرمودهاند؟ و عبارت احمقانة «مقدسات لیبرال دمکراسی» را از کدام دربان سفارتخانه دریافت کردهاند؟
برادران «داسالله» که در زمان شاه با پرچم داس و چکش، تحت نظارت سازمان ناتو «مبارزات» به راه میانداختند، تا بتوانند با پناه گرفتن در پشت ریش و نعلین، «حکومت خلقی» یا بهتر بگوئیم «سوسیال نعلینایسم» استعماری را مستقر کنند، و با لو دادن غیرخودیها هزاران جوان ایرانی را به دژخیمان ساواک جمکران تحویل دهند، امروز برای توجیه خشونت و خرابکاری دست به دامان ژان پل سارتر، برتولد برشت و به ویژه «حلقة فاشیستی» فرانکفورت شدهاند تا به ما بگویند، لیبرال دمکراسی نه تنها وجود دارد، که حتی «مقدسات» هم دارد!
حضور برادر بیقرار که مطلبشان در سایت «عصرنو» انتشار یافته عرض کنیم که ژانپل سارتر فیلسوف است، نه سیاستمدار! بهتر بگوئیم سارتر در واقع «مفسر» فلسفة «هایدگر» به شمار میرود! ایشان اگر صحبتی در باب سیاست کرده، از موضع حمایت بیقید و شرط از خشونت اسرائیل بوده. نظریات سیاسی ژانپل سارتر، به دلیل طرفداری از اسرائیل و به دلیل دفاع وی از موضع نویسندة متعهد و مکتبی در چارچوب نظریات استالینیستها قرار میگیرد، و اصولاً فاقد مقبولیت و وجاهت است. البته با مواضع «داسالله» هیچ تضادی ندارد. ولی سرکار و رفقایتان نمیتوانید با استفاده از یک فیلسوف «اگزیستانسیالیست»، نظریات سیاسیاش را به مخاطب حقنه کنید. همچنانکه نظریات سیاسی نیچه هم به هیچ عنوان قابل دفاع نیست.
در مورد حلقة فرانکفورت در همین وبلاگ پیشتر توضیح مفصل دادیم و گفتیم که هدف از پایهریزی این حلقه، ایجاد یک چارچوب به ظاهر فلسفی و ابلهپسند جهت نفی و تخریب نگرش «انسانمحور» مارکس به علم «تاریخ» بوده. پس تکرار مکررات نمیکنیم و فقط یادآور میشویم که نفی نگرشهای «انسانمحور» از جمله دمکراسی، فلسفة نیچه و نظریة فروید در دستورکار سازمان سیا و بینالملل فاشیسم قرار دارد. و هر چه فاشیسم بینالملل تضعیف میشود، فعالیت جیره خواراناش در داخل و خارج کشور ایران جهت به ارزش گذاشتن مواضع فاشیسم شدت میگیرد.
فعلة فاشیسم در داخل مرزهای کشور به «افشاگری»، و در خارج به ترویج و توجیه «خشونت» قیام کردهاند. پاسدار شریعتمداری در کیهان، مورخ 21 فوریه 2009، همپالکیهای خود را در گروه بهزاد نبوی رسماً به شرکت در انفجار نخست وزیری و ترور رجائی و باهنر متهم کرده. و داسالله که تا دیروز به «کاپیتال» مارکس چسبیده بود، امروز با جبهة ملی همصدا شده، و با تکیه به تبلیغات فاشیستپرور حلقة فرانکفورت ضمن توجیه خشونت از «سرمایة اجتماعی» سخن به میان میآورد. البته هیچ تعجبی ندارد، سه دهة پیش نیز در چنین روزهائی، شاهد همسوئی ریزه خواران سازمان سیا در ایران بودیم. و میدانیم هر گاه استعمار غرب به افلاس بیفتد، نانخورهایاش در داخل و خارج ایران به «اجماع» استعماری خواهند رسید، و ضمن آغاز سماع، آواز «خر برفت» سر میدهند. ویژگی آواز «خر برفت» فعلة فاشیسم «انسانستیزی» آن است، چرا که خشونت و قانونشکنی را کاملاً توجیه میکند.
همچنانکه گفتیم، در پی شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان، آمریکا ناچار به پسروی و افشای طرحهای ضمیمة توطئة کودتا خواهد شد. برچیده شدن پایگاه نظامی آمریکا در قرقیزستان و مطلب پاسدار شریعتمداری در مورد «ترور خاتمی» در ردة همین پسرویهای اجباری قرار میگیرد. اما کار به این مختصر ختم نمیشود. آمریکا و متحداناش در اروپا یک سیر قهقرائی را طی میکنند و هر چه اینان تضعیف شوند، «اجماع» جیره خوارانشان در درون و بیرون جمکران چشمگیرتر خواهد شد. در نتیجه مرزهای دروغین گروههای چپ و راست «مخالفنما» فرو میریزد، صفوف مزدوران استعمار غرب فشردهتر شده، و معلق زدن همزمانشان را در داخل و خارج به تماشا خواهیم نشست. اما معلق زدن سگهای درونمرزی اگر چه با معلق زدن همپالکیهای خارج نشینشان در ظاهر متفاوت مینماید، در واقع هر دو در یک مسیر به ترویج خشونت، قانونشکنی و در نتیجه «توجیه» براندازی روی دارند. پیش از ادامة مطلب لازم است نگاهی داشت باشیم به آنچه طی دو هفتة اخیر در مونیخ و بروکسل گذشت.
طی کنفرانس امنیتی مونیخ، روسیه به آمریکا، فرماندة سازمان ناتو رسماً هشدار داد که «امنیت نسبی» وجود ندارد. یا همه از امنیت برخوردار خواهند شد، یا هیچکس امنیت نخواهد داشت. منبع: نووستی مورخ 11 فوریه 2009
در پی کنفرانس مونیخ، هوپ شفر، دبیرکل سازمان ناتو طی نشستی در بروکسل خواهان «همکاری امنیتی» روسیه با اتحادیة اروپا شده. و نظامیان انگلستان که در هلمند به همکاری با طالبان اشتغال داشتند، ناچار شدند از این استراتژی دوستانه دست شسته به مراکز تولید مواد مخدر در این منطقه حمله کنند! سایت «بیبیسی»، مورخ 18 فوریه سالجاری که این خبر جانگداز را منتشر کرده مینویسد، سربازان بریتانیائی و افغان به چهار کارخانة تولید مواد مخدر در هلمند حمله کردند! و جان هاتن، وزیر دفاع بریتانیا شجاعت سربازان انگلیسی را ستایش کرد و ... و خلاصه بگوئیم ما در شجاعت سربازان بریتانیا هیچ تردیدی نداریم! آنچه ما را حیرت زده کرده شهامت فرماندة کل قوا در ولایت ناخداکلمب است! تا آنجا که ما میدانیم نظامیان انگلستان در هلمند، مهمترین مرکز تولید مواد مخدر با طالبان در صلح و صفا زندگی میکردند و جهانیان نیز در جریان این دوستی و تفاهم بودند. ولی پس از فراهم آمدن مقدمات عقبنشینی آمریکا از قرقیزستان، بعضی دوستیها گویا به دشمنی تبدیل شده!
پیش از نخستین کودتای بریتانیا در ایران، سیاست استعمار انگلستان از طریق ترور شخصیتها، و ایجاد آشوب توسط اوباش اعمال میشد، عملیاتی که «نهضت» نام گرفته: نهضت تنباکو، نهضت ملی، و آنقدر از این نهضت به آن نهضت رفتیم تا رسیدیم به «نهضت عاظادی» و براندازی 22 بهمن 1357 که برای ممانعت از تغییرات سیاسی در چارچوب قانون صورت پذیرفت. چرا که به دلیل انسان ستیزی استعمار، تأمین منافع استعماری با «خشونت» و «قانونشکنی» پیوندی ناگسستنی دارد.
21 فوریة سال 1921، برابر با سوم اسفندماه 1299، کودتای استعمار انگلستان بر ضد جنبش مشروطه سازمان یافت. چند ماه پس از این کودتا سلطنت قاجار سرنگون شد. سلطنت پهلوی بخش کوچکی از مطالبات مشروطه طلبان را محقق کرد. و پس از گذشت 57 سال از کودتای سوم اسفند، کودتای 22 بهمن در تضاد کامل با مطالبات مشروطه طلبان یا بهتر بگوئیم با آلودن مطالبات آزادیخواهان ایران به فریب «تقدس» پای به میدان گذاشت.
«تزریق تقدس» به مفاهیم «انسانمحور» باعث میشود که «خشونت» و انسانستیزی بجای انسان محوری قرار گیرد. محور اصلی تمام پروپاگاندهای استعمار همین تزریق تقدس است. همچنانکه در وبلاگ «خر و حقوق بشر» هم گفتیم، از طریق سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی در کشورمان، و ایجاد جنجال رسانهای پیرامون این سرکوبها، استعمار غرب با توسل به ایرانینمایان تلاش میکند یک اجماع نان و آبدار پیرامون «حقوق بشر نسبی» در کشور به راه بیاندازد.
وقتی پیرامون «حقوق بشر نسبی» اجماع به وجود آمد، امنیت، رفاه، آموزش، بهداشت، خوراک و پوشاک و مسکن این بشر هم مسلماً «نسبی» خواهد بود. درست همانطور که در کل منطقه شاهدیم ارعاب، خرابکاری، کمبودها و تحریمها و تهاجم نظامی میباید به روزمرة ما ملت تبدیل شود. میباید عادت کنیم که پیوسته در هراس تهاجم نظامی آمریکا زندگی کنیم، چرا که ایالات متحد، در رأس سازمان ناتو قصد تصفیه حساب با دولت روسیه را دارد و به دلیل اینکه نمیتواند مستقیماً با روسیه وارد رویاروئی نظامی شود، تلاش میکند در مسیر عبور خطوط لولة نفت و گاز آتش جنگ را شعلهور نگاهدارد.
دو شاخة اصلی آمریکا برای جنگ افروزی و اعمال «سیاست انسداد» در منطقه، دولت اسرائیل و حکومت جمکران است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، جمهوری آذربایجان و گرجستان نیز به این محور استعماری افزوده شدهاند. جنگ 33 روزه در لبنان، جنگ قفقاز، تهاجم نظامی به غزه و شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان پیامد شکست سیاست انسداد بود که از دوران ریاست جمهوری کارتر بر منطقه اعمال میشد. سیاستی که براندازی 22 بهمن در چارچوب آن قرار داشت. با تحقق این کودتا، استعمار از طریق ایجاد دو گروه کاذب چپ و راست و متحد کردن گروههای دستساز خود، کشور ایران را به دوران سیدضیاء بازگرداند.
پس از کودتای 22 بهمن در ایران، داسالله الگوی لاتالله بود. اکثر شعارهای عوامفریب اوباشالله از گروههای چپنما به عاریت گرفته میشد. به طور مثال، برای اشغال سفارت آمریکا، اصحاب داس را به عنوان پیشقراول اعزام میکردند، تا بعد نوبت به لاتالله برسد و اینان با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن چند کارمند دون پایة عموسام، پیروزی بزرگ خود را بر امپریالیسم غرب به اثبات رسانند و زمینه ساز تحریم، جنگ و کودتا در کشور شوند. بعد نوبت به «اریک رولو» میرسید که دست عباس عبدی را در دست گروگان سابق بگذارد و دشمنان «دروغین» و فرضی را آشتی دهد! اتفاقاً در فیلم تبلیغاتی کانال 3 که در وبلاگ «نعلین و مادلن» به آن اشاره شد، اریک رولو هم شرکت فعال داشت. البته در هیبت عزاداران حسینی با پیراهن مشکی، تهریش، موی آشفته؛ درست عین «عسگراولادی مسلمان»! متأسفانه سخنان ایشان زیرنویس نداشت در نتیجه نفهمیدیم چه میگویند. ولی هیچ اهمیت ندارد مواضع ایشان به عنوان اسلامپرست و دین فروش برای ما از پیش شناخته شده است. مسلماً در فیلم کذا هم در«توجیه» گروگانگیری بلبلزبانی میکردند، همچنانکه همپالکیهایشان این روزها به تبلیغ توحش مشغولاند و پرتاب کفش از سوی یک خبرنگار به میهمان دولت عراق را با پدرسوختگی تمام «آزادی بیان» نام نهادهاند!
امروز سایت ناخداکلمب با توسل به سفسطه، چند پرسش «ابله فریب» مطرح کرده بود تا ممانعت دولت انگلستان از ورود «ویلدرز» را توجیه کرده باشد. پرسشهای کذا بیان هنری از طریق رسم کاریکاتور، یا ساختن فیلم را «توهین به ادیان» خوانده، آزادی تخیل و خلاقیت هنری را از این مجرا به زیر سئوال میبرد. البته ناخداکلمب مستقیماً تخیلات و خلاقیت هنری را در ترادف با توهین قرار نمیدهد، این ترادف را به صورت غیرمستقیم و با طرح پرسش القا میکند: «آیا دولت انگلستان خوب کاری کرد که به ویلدرز اجازة ورود نداد، چون فیلم او توهین به مسلمانان تلقی شده؟» حال آنکه این ناخداکلمب است که فیلم ویلدرز را «توهین به اسلام» و مسلمین میداند. در صورتیکه نویسندة این وبلاگ مانند بسیاری از مردم منطقه ساختن فیلم را اصلاً توهین نمیداند! پس بجای بررسی پرسشهای مضحک ناخداکلمب بپردازیم به اجماع لاتالله با داسالله خودمان در دوران کودتای پرشکوه ژنرال هویزر!
در آنروزهای خوب، داسالله با پرچم سرخ سخن از کار و کارگر به میان میآورد، در حالیکه لاتالله با پرچم سبز بر حمایت از پابرهنهها و مستضعفان تأکید داشت. البته فراموش نکنیم که هر دو گروه الهامات خود را از صدر اسلام و صحرای کربلا میگرفتند، خلاصة مطلب از علی به سوسیالیسم رسیده بودند! و میخواستند یا به زندان بروند یا «شهید» شوند و همانطورکه خواهر ملیحه هم در مقالة ابلهپسندشان اشاره کردهاند همه میخواستند «بدوند»، مقصد هیچ اهمیتی نداشت! افتخار داریم که به اطلاع اهالی سرزمین گل و بلبل برسانیم، پس از گذشت سیسال، در همچنان بر همان پاشنة مزدوری و حماقت میچرخد. فقط با یک تفاوت عمده، اکنون «داسالله» با چند ماه تأخیر، به تکرار سخنان ابلهانة مقامات جمکران میپردازد! میبینیم که اصحاب داس که پیشتر الگوی «مبارزات» لاتالله شده بودند، امروز در تخطئة لیبرال دمکراسی خود از پیروان مقام معظم رهبریاند!
ظاهراً ادای احترام وزیر دفاع حکومت اسلامی به بنای یادبود «سرباز گمنام» در مسکو، که نفی رسمی 87 سال حمایت از فاشیسم در ایران را به نمایش گذارد، نه تنها گروههای لاتالله که داسالله ظاهراً مارکسیست را نیز بسیار برآشفته کرده! در این راستا پاسدار اکبر هم پابرهنه وارد مقولة «تاریخ» شده و میفرمایند: «هر مدعائی برساختهای تاریخی است.» علامت تعجب هم نمیگذاریم! فعلة فاشیسم همچنان که پیشتر هم گفتیم به «تاریخ» علاقة فراوانی نشان میدهد، چون «تئودورآدورنو»، از اهالی سرشناس حلقة فرانکفورت ضمن منطقزدائی از تاریخ، آنرا یک «نگرانی» و «تشویش» تعریف کرده، تا «نگرانی» آدولف هیتلر از سرنوشت «نژاد برتر» را به صورتی توجیه کند! در تدوام همین تحریفات یکی از برادران داسالله با توسل به «آیات الهی»، نقل «مبهمات»، یا مطالبی که در گسست با زمینة واقعی خود قرار گرفتهاند، به نظریهپردازی پیرامون منطق ستیزی و عوامفریبی قیام کرده میگوید، خشونت را باید با خشونت پاسخ داد:
«دستبرد به یک بانک در مقایسه با تأسیس یک بانک چه جرم و گناهی است؟!»
این «آیة الهی» که برگرفته از یک «نمایشنامه» اثر «برتولد برشت» است، الهامبخش یکی از برادران داسالله به نام «بیژن بیقرار» شده که ضمن تکرار مهملات علیخامنهای و دیگر مقامات جمکران دال بر وجود «لیبرال دمکراسی» در غرب، و محکوم کردن آن فرمان قیام مسلحانه هم صادر بفرمایند. البته برادر بیقرار باید توضیح دهند چگونه با تکیه بر یک جمله که از نمایشنامه استخراج کردهاند، قصد نظریه پردازی دارند؛ ایشان همچنین باید بگویند برتولد برشت در کدامین قسمت از نظریهپردازیهایش به شیوة شریعتی و آخوندجماعت غرب زده و نوسواد «جرم» و «گناه» را در ترادف با یکدیگر قرار داده؟ رفیق بیقرار همچنین باید توضیح دهند لیبرال دمکراسی را در کدام یک از کشورهای غرب رویت فرمودهاند؟ و عبارت احمقانة «مقدسات لیبرال دمکراسی» را از کدام دربان سفارتخانه دریافت کردهاند؟
برادران «داسالله» که در زمان شاه با پرچم داس و چکش، تحت نظارت سازمان ناتو «مبارزات» به راه میانداختند، تا بتوانند با پناه گرفتن در پشت ریش و نعلین، «حکومت خلقی» یا بهتر بگوئیم «سوسیال نعلینایسم» استعماری را مستقر کنند، و با لو دادن غیرخودیها هزاران جوان ایرانی را به دژخیمان ساواک جمکران تحویل دهند، امروز برای توجیه خشونت و خرابکاری دست به دامان ژان پل سارتر، برتولد برشت و به ویژه «حلقة فاشیستی» فرانکفورت شدهاند تا به ما بگویند، لیبرال دمکراسی نه تنها وجود دارد، که حتی «مقدسات» هم دارد!
حضور برادر بیقرار که مطلبشان در سایت «عصرنو» انتشار یافته عرض کنیم که ژانپل سارتر فیلسوف است، نه سیاستمدار! بهتر بگوئیم سارتر در واقع «مفسر» فلسفة «هایدگر» به شمار میرود! ایشان اگر صحبتی در باب سیاست کرده، از موضع حمایت بیقید و شرط از خشونت اسرائیل بوده. نظریات سیاسی ژانپل سارتر، به دلیل طرفداری از اسرائیل و به دلیل دفاع وی از موضع نویسندة متعهد و مکتبی در چارچوب نظریات استالینیستها قرار میگیرد، و اصولاً فاقد مقبولیت و وجاهت است. البته با مواضع «داسالله» هیچ تضادی ندارد. ولی سرکار و رفقایتان نمیتوانید با استفاده از یک فیلسوف «اگزیستانسیالیست»، نظریات سیاسیاش را به مخاطب حقنه کنید. همچنانکه نظریات سیاسی نیچه هم به هیچ عنوان قابل دفاع نیست.
در مورد حلقة فرانکفورت در همین وبلاگ پیشتر توضیح مفصل دادیم و گفتیم که هدف از پایهریزی این حلقه، ایجاد یک چارچوب به ظاهر فلسفی و ابلهپسند جهت نفی و تخریب نگرش «انسانمحور» مارکس به علم «تاریخ» بوده. پس تکرار مکررات نمیکنیم و فقط یادآور میشویم که نفی نگرشهای «انسانمحور» از جمله دمکراسی، فلسفة نیچه و نظریة فروید در دستورکار سازمان سیا و بینالملل فاشیسم قرار دارد. و هر چه فاشیسم بینالملل تضعیف میشود، فعالیت جیره خواراناش در داخل و خارج کشور ایران جهت به ارزش گذاشتن مواضع فاشیسم شدت میگیرد.
فعلة فاشیسم در داخل مرزهای کشور به «افشاگری»، و در خارج به ترویج و توجیه «خشونت» قیام کردهاند. پاسدار شریعتمداری در کیهان، مورخ 21 فوریه 2009، همپالکیهای خود را در گروه بهزاد نبوی رسماً به شرکت در انفجار نخست وزیری و ترور رجائی و باهنر متهم کرده. و داسالله که تا دیروز به «کاپیتال» مارکس چسبیده بود، امروز با جبهة ملی همصدا شده، و با تکیه به تبلیغات فاشیستپرور حلقة فرانکفورت ضمن توجیه خشونت از «سرمایة اجتماعی» سخن به میان میآورد. البته هیچ تعجبی ندارد، سه دهة پیش نیز در چنین روزهائی، شاهد همسوئی ریزه خواران سازمان سیا در ایران بودیم. و میدانیم هر گاه استعمار غرب به افلاس بیفتد، نانخورهایاش در داخل و خارج ایران به «اجماع» استعماری خواهند رسید، و ضمن آغاز سماع، آواز «خر برفت» سر میدهند. ویژگی آواز «خر برفت» فعلة فاشیسم «انسانستیزی» آن است، چرا که خشونت و قانونشکنی را کاملاً توجیه میکند.
همچنانکه گفتیم، در پی شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان، آمریکا ناچار به پسروی و افشای طرحهای ضمیمة توطئة کودتا خواهد شد. برچیده شدن پایگاه نظامی آمریکا در قرقیزستان و مطلب پاسدار شریعتمداری در مورد «ترور خاتمی» در ردة همین پسرویهای اجباری قرار میگیرد. اما کار به این مختصر ختم نمیشود. آمریکا و متحداناش در اروپا یک سیر قهقرائی را طی میکنند و هر چه اینان تضعیف شوند، «اجماع» جیره خوارانشان در درون و بیرون جمکران چشمگیرتر خواهد شد. در نتیجه مرزهای دروغین گروههای چپ و راست «مخالفنما» فرو میریزد، صفوف مزدوران استعمار غرب فشردهتر شده، و معلق زدن همزمانشان را در داخل و خارج به تماشا خواهیم نشست. اما معلق زدن سگهای درونمرزی اگر چه با معلق زدن همپالکیهای خارج نشینشان در ظاهر متفاوت مینماید، در واقع هر دو در یک مسیر به ترویج خشونت، قانونشکنی و در نتیجه «توجیه» براندازی روی دارند. پیش از ادامة مطلب لازم است نگاهی داشت باشیم به آنچه طی دو هفتة اخیر در مونیخ و بروکسل گذشت.
طی کنفرانس امنیتی مونیخ، روسیه به آمریکا، فرماندة سازمان ناتو رسماً هشدار داد که «امنیت نسبی» وجود ندارد. یا همه از امنیت برخوردار خواهند شد، یا هیچکس امنیت نخواهد داشت. منبع: نووستی مورخ 11 فوریه 2009
در پی کنفرانس مونیخ، هوپ شفر، دبیرکل سازمان ناتو طی نشستی در بروکسل خواهان «همکاری امنیتی» روسیه با اتحادیة اروپا شده. و نظامیان انگلستان که در هلمند به همکاری با طالبان اشتغال داشتند، ناچار شدند از این استراتژی دوستانه دست شسته به مراکز تولید مواد مخدر در این منطقه حمله کنند! سایت «بیبیسی»، مورخ 18 فوریه سالجاری که این خبر جانگداز را منتشر کرده مینویسد، سربازان بریتانیائی و افغان به چهار کارخانة تولید مواد مخدر در هلمند حمله کردند! و جان هاتن، وزیر دفاع بریتانیا شجاعت سربازان انگلیسی را ستایش کرد و ... و خلاصه بگوئیم ما در شجاعت سربازان بریتانیا هیچ تردیدی نداریم! آنچه ما را حیرت زده کرده شهامت فرماندة کل قوا در ولایت ناخداکلمب است! تا آنجا که ما میدانیم نظامیان انگلستان در هلمند، مهمترین مرکز تولید مواد مخدر با طالبان در صلح و صفا زندگی میکردند و جهانیان نیز در جریان این دوستی و تفاهم بودند. ولی پس از فراهم آمدن مقدمات عقبنشینی آمریکا از قرقیزستان، بعضی دوستیها گویا به دشمنی تبدیل شده!
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت