شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷



شکوفائی «باورها»!

...
«باورها» یکی از کلیدواژه‌های جادوئی در پروپاگاند استعماری است. و استعمار به ویژه برای ملت ایران پیوسته بر طبل آن می‌کوبد. البته «باورها»، «اعتقادات» و «عقاید» می‌تواند فردی یا جمعی باشد، می‌تواند مقدس هم باشد. ولی برای پیشبرد تبلیغات استعمار، ‌ بهترین «باور» همان است که هم مقدس باشد و هم جمعی؛ در غیراینصورت اگر «مقدس» نیست مصلحت این است که جمعی و گله‌‌ای باشد. چرا که به این ترتیب ابزار مناسبی خواهد بود برای بسیج «تل منطق‌ستیز» توده‌ها.

طبق قوانین فیزیک، هر کنش، پیامدی دارد که «واکنش» خوانده می‌شود. در جامعه بشری نیز هر عمل پیامدی دارد و در حالت طبیعی انسان می‌باید برای هر عملی «انگیزه‌ای» داشته باشد: ‌ تداوم زندگی، تفریح، منفعت مالی، کسب قدرت، موقعیت اجتماعی، و ... و کسی که به عنوان «فرد بالغ» از این اصل اساسی آگاه نیست، فقط می‌تواند یک ابله باشد. کسی هم که این اصل را انکار ‌کند، شیاد است. بنابراین کسانی که یکصدا فریاد می‌زنند، در پس پردة براندازی 22 بهمن هیچ توطئه‌ای در کار نبوده، و جنجال رسانه‌های غرب، به ویژه تبلیغات رادیوی حاکمیت انگلستان بدون هیچ انگیزه و چشمداشتی به راه افتاد، بهتر است موضع خود را در برابر ملت ایران مشخص کنند!

امروز می‌پردازیم به «توطئه» بر علیه ملت ایران. توطئه‌ای که هدف آن نشاندن «باورها» و «توهم» بجای قوانین منطقی در بطن جامعه است. این توطئه چارچوب فلسفی خود را در «تحریف مدرنیته» و تخریب سنت‌های ما می‌جوید. یادآور شویم، فلاسفة جمکران که درکمال بلاهت مدعی تقابل میان «سنت و مدرنیته» می‌شوند،‌ مهمل می‌بافند. اینان تبلیغات اربابان‌شان را در غرب تکرار می‌کنند، تا از این طریق در ذهن مردم این «توهم» را به یک «واقعیت» تبدیل کنند. ادعای «تقابل سنت و مدرنیته» ناشی از یک توطئة استعماری است. مدرنیته فقط با «سنت مقدس» در تضاد قرار می‌گیرد، «مدرنیته» با «سنت» هیچ تقابلی ندارد. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد «بازگشت به گذشته» نیز توضیحی داشته باشیم.

همانطورکه در وبلاگ «مشروطیت در فریزر» گفتیم، مطالبات مشروطه طلبان مطالبات ما نیست. ولی مطالبات ما شامل خواست‌های دمکراتیک مشروطه طلبان خواهد ‌شد. پس بهتر است «دوستان»، شاپور بختیار را از فریزر بیرون نکشند! دوران بختیار 37 روز بود و گذشت. گروه‌های سیاسی ایران 37 روز فرصت داشتند که بین حکومت قانون و کودتای استعمار غرب انتخاب خود را مشخص کنند. و خوشبختانه همگی، به ویژه «داس‌الله» که مدعی «مبارزات» ضدامپریالیستی نیز هست در سنگر کودتای سازمان ناتو موضع گرفتند. برخلاف سخنرانی‌های عوامفریبانة اعضای گروه‌های چپ، که مسئولیت رفتار خود را بر عهده نمی‌گیرند و برای «توجیه» افشاگری، خبرچینی و جاسوسی برای ساواک جمکران بلبل‌زبانی می‌کنند ـ پیشتر هم خواهر ملیحه محمدی و بیژن بیقرار با توسل به آیاتی از «برتولد برشت» جهت «توجیه» مواضع چپ‌نمایان قلمفرسائی کرده‌ بودند ـ حضور «رفقا» عرض می‌کنیم که رهبران‌شان سر در آخور استعمار داشته و دارند.

خیانت و مزدوری را با توسل به ترجمه‌های شکسته بستة آثار «برشت» نمی‌توان از تاریخچة فعالیت‌های «پرافتخار» و انسان‌ستیز چپ ایران زدود. روشن‌تر می‌گوئیم، برای رفتار غیرمنطقی و انسان‌ستیز، «توجیه منطقی» وجود ندارد. واقعیت تاریخی را با سخنرانی نمی‌توان تغییر داد. کارنامة گروه‌های سیاسی ایران، به ویژه چپ‌نمایان مسلح از تاریخ زدوده نخواهد شد. ایجاد تشکل سیاسی مسلح در کشوری که حاکمیت آن از سال 1921 رسماً تحت نظارت استعمار انگلستان تعیین شده، فقط یک شوخی خنک است. و از آن جمله است فعالیت‌های خرابکارانة فدائیان اسلام، مجاهدین و فدائیان خلق، و به ویژه گروه بهزاد نبوی!

در تاریخ 30 اوت سال 1981، حدود یکماه پس از فرار بنی‌صدر و رجوی، انفجار نخست وزیری به وقوع پیوست. رسانه‌های حکومت اسلامی این انفجار را به مجاهدین‌خلق نسبت دادند. همه گفتند و نوشتند که فردی به نام کشمیری وابسته به گروه رجوی کیف دستی حامل بمب را در اتاقی که در آن باهنر و رجائی و جمعی از مقامات «امنیتی ـ نظامی» حضور داشتند گذاشته و خود از نخست وزیری خارج شده! چنین ترهاتی در شرایطی عنوان می‌شد که در تاریخ 28 ژوئن همان سال انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی به مرگ دهها نفر از اعضای این حزب از جمله «آیت‌الله» بهشتی منجر شد. البته محمدخاتمی، نوچة بهشتی و اکبر بهرمانی در مقر حزب حضور نداشتند!

طی سال‌های گذشته گهگاه روزنامة رسالت به صورت سربسته ادعا می‌کرد که گروه بهزاد نبوی در انفجار نخست وزیری دست داشته،‌ ولی پای را از این حد فراتر نمی‌‌گذاشت. و هرگز کار به افشاگری صریح و بی‌پرده نکشید. تا اینکه در پی شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان، پاسدار شریعتمداری به طرح «فرضی» ترور خاتمی اشاره کرد، و جار و جنجال اصلاح‌طلبان به آسمان برخاست.

همانطور که گفتیم توطئه‌های ضمیمة کودتای مذکور در منطقه افشا خواهد شد، چرا که اهمیت اجرائی خود را از دست داده. افشای طرح ترور خاتمی از سوی بوق تبلیغاتی هریتیج کلاب در همین راستا صورت پذیرفت. در هر حال در پی افشاگری پاسدار شریعتمداری، پاسدار محسن آرمین، بازجوی ساواک و نوچة بهزاد نبوی که مانند دیگر اعضای سازمان کذا، پس از «انقلاب پرشکوه» از آسمان به زمین افتاده و پدرومادرشان هم ناشناس‌اند، به پاسدار شریعتمداری نامه نوشت تا وی حفاظت از جان خاتمی را بر عهده گیرد. البته ما هم با مشاهدة چنین نامة ابلهانه‌ای به قهقهه افتادیم! چرا که محافظت از جان شخصیت‌ها و مقامات کار سرپرست روزنامه نیست، حتی در شهر هرت جمکران!

در هر حال پاسدار شریعتمداری که طرح توطئه را افشا کرده بود، در پاسخ خود به پاسدار آرمین در کیهان مورخ سوم اسفندماه 1387، به انفجار نخست وزیری در سال 1981 اشاره کرده می‌نویسد، کشمیری را سازمان شما به رجائی معرفی کرد. شریعتمداری در ادامه می‌افزاید، پس از انفجار نخست وزیری، گروهی از اعضای سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی» بازداشت شدند، ولی پرونده به دستور خمینی بسته شد:

«کشمیری را چه کسانی به شهید رجائی معرفی کرده و نسبت به تعهد و انقلابی بودن او [...] اطمینان صددرصد داده بودند[...] بعد از بازداشت تعدادی از اعضای سازمان[مجاهدین انقلاب] این پرونده به دستور امام مختومه شد[...]»

بله، این هم یک بعد از توطئه است که می‌خواهد به ما بباوراند خمینی مفلوک در امور امنیتی کشور تصمیم گیرنده بوده! حال آنکه ساواک حتی از حکومت اسلامی دستور نمی‌گیرد، همچنانکه رسانة کیهان نیز خط تبلیغاتی خود را از ساواک دریافت می‌دارد. روشن‌تر بگوئیم، هم ساواک و هم کیهان در خط مقدس آمریکا فعالیت دارند. موج بمب‌گذاری‌ها و ترورها که در پی عزل بنی‌صدر به راه افتاد، ریشه در شکست طرح تجزیة ایران داشت، و به همین دلیل مهره‌های طرح ناکام می‌بایست حذف می‌شدند. شخص بهشتی، رجائی یا باهنر هیچ اهمیتی نداشتند، مهم پروژه‌هائی بود که از طریق اینان می‌بایست تحقق یابد. پروژه‌هائی که برای حفظ منافع بیگانه طرح شده و هنوز هم طرح می‌شود، و در این چارچوب است که حاکمیت ایران و اوپوزیسیون مفلوک‌اش اجزای یک توطئة واحد به شمار می‌روند.

واژة‌ «کمپلو»، به معنای «توطئه»‌ از قرن 12 میلادی به زبان فرانسه وارد شده، و‌ ریشة آن مشخص نیست، ولی معنای لغوی آن «تجمع افراد» بوده. توطئه، ‌ هرگز فردی و آشکار نیست، توطئه همواره «پنهان» و «جمعی» است. توطئه بر علیه جان فرد یا بر ضد امنیت بنیادها و ملت‌ها طرح ریزی می‌شود. طرح توطئه، در صورتیکه موفق باشد، توطئه کنندگان به منظور خود می‌رسند و هرگز نخواهند گفت که توطئه کرده‌اند، و یا درپی یک توطئه به پیروزی رسیده‌اند. چرا که در «باورعام» پیروزی و موفقیت همواره به ارزش گذاشته می‌شود. پس از این مقدمة طولانی بپردازیم به وبلاگ امروز.

ایرج پزشکزاد رمانی نوشته به نام «دائی‌جان ناپلئون» که پرسوناژ اصلی آن «در ظاهر» دائی‌جان ناپلئون است. در هر حال دائی‌جان شیفتة شخصیت «ناپلئون» است و این شیفتگی با در نظر گرفتن زمینة تاریخی رمان در ایران تشدید می‌شود و کار بجائی می‌رسد که دائی‌جان خود را مانند ناپلئون قربانی انگلستان می‌انگارد. پرسوناژ رمان که از آغاز ادعای «نبرد با انگلیسا» را دارد زندگی‌اش در همین توهم پایان می‌گیرد و پس از مرگ او‌ نوکرش، مش‌قاسم که ثروتمند شده همین توهم را تداوم می‌بخشد. سایت رادیو فرانسه، در بخش «نقد باورها» مطالبی منتشر کرده که در آن مصاحبه‌ای هم با ایرج پزشکزاد به چشم می‌خورد. البته ما نمی‌دانستیم که «باورها» را که بر «توهم» و ذهنیت استوار است می‌توان نقدپذیر به شمار آورد و منطق را بر آن‌ها حاکم کرد! در هر حال گویا در بخشی از کشور فرانسه چنین کارهائی امکانپذیر شده!

خلاصة مطلب در کشور فرانسه تاکنون ندیده بودیم «باور» کسی را «نقد» ‌کنند. می‌پنداشتیم که «عقاید منطقی» افراد را مورد بررسی و انتقاد منطقی قرار می‌دهند. بگذریم! در بخش کذا چندین و چند مطلب وجود دارد که به ما ثابت کند اوضاع اسف‌بار کشورمان ریشه در «باورهای ما» دارد، و استعمار غرب هم کنار نشسته و باورهای ما را تماشا می‌کند. به این ترتیب فراموش نکنیم، باورهای ما بود که خمینی را از نجف به پاریس فرستاد و شیپورهای جهانی غرب را به دورش جمع کرد؛ باورهای ما بود که در رادیو «بی‌بی‌سی»، خمینی را به رهبر کبیر انقلاب تبدیل کرد؛ باورهای ما بود که وزارت کشور فرانسه برخلاف قوانین و مقررات خود به خمینی اجازه داد به عربده‌جوئی بر ضد حاکمیت ایران بپردازد؛ و ... و در همین کشور فرانسه، ‌ اگر به عنوان ایرانی، ‌ رسانه‌ای به زبان فارسی منتشر می‌کنید، می‌باید یک نسخه از آن را در اختیار شهربانی قرار دهید، تا ببینند مطالب آن روابط بین فرانسه و ایران را خدشه‌دار می‌کند یا خیر! در نتیجه، با توجه به قوانین و مقررات فرانسه باید بگوئیم که عربده‌جوئی خمینی و «اوباش‌الله» همراه وی در نوفل لوشاتو هیچ تهدیدی متوجه منافع فرانسه در ایران نمی‌کرد. و درست همینجاست که سخن از «توطئه» به میان می‌آید. چرا که حاکمیت فرانسه، آنهم در دوران جنگ سرد و ریاست جمهوری ژیسکار، بر ضد منافع خود عمل نمی‌کند.

باری در بخش نقد باورها به ما می‌گویند، تعصب، مانع رشد نقد و انتقاد در ایران است، و در این مورد کاملاً حق دارند. ولی همانجا می‌گویند برای تحقق جامعة پیشرفته و دولت مدرن، فرهنگ‌های قومی در کشور می‌باید با هم «تلفیق» شود، و این کاملاً مهمل است! چرا که معیار یک جامعة پیشرفته، قوانین پیشرفته و اجرای این قوانین است، نه فرهنگ‌های قومی موجود در کشور. مگر در فرانسه «فرهنگ قومی» مردم کرس و برتانی تلفیق شده؟ اصولاً این «فرهنگ‌ها» ایستا و پوسیده‌اند و هیچ ارتباطی با حاکمیت لائیک ندارند. پیش از ادامة مطلب به یک نمونه از «فرهنگ» منطقة برتانی اشاره می‌کنیم، که تجربة شخصی است. در رستوران‌های درجه یک مناطق تفریحی این منطقه، برای آقایان بشقاب‌های بزرگتری در نظر گرفته می‌شود، برای خانم‌ها در لیست غذاهای رستوران قیمت‌ها درج نمی‌شود، و غذا را نخست برای آقایان می‌آورند؛ صورتحساب را هم همیشه به دست آنان می‌دهند!

در«فرهنگ» فئودال‌های برتانی، رعایا حق ندارند ارباب را مخاطب قرار دهند! همواره ارباب است که با آنان سخن می‌گوید! «رعایا» کسانی هستند که در املاک ارباب زندگی می‌کنند. این «املاک» می‌تواند یک شهر کوچک هم باشد. چندی پیش ژان‌پیر، یکی از همکلاس‌های سابق، ما را به ویلای خود در ساحل اقیانوس آتلانتیک دعوت کرده بود. در این ویلای عظیم مستخدم وجود نداشت. همه نامرئی بودند! همة کارهای ویلا انجام می‌شد بدون آنکه رفت و آمد کسی را ببینیم. یکروز هم ژان‌پیر ما را به «شهر» برد! گهگاه اتومبیل‌ را متوقف می‌کرد، یک نفر نزدیک می‌شد و ژان به او می‌گفت شب برای شام بیاید و ... همان شب حدود سی تا چهل نفر در ویلا جمع شدند. سلام کردند و روبروی ما نشستند. وقتی ژان به آن‌ها گفت می‌توانند غذا را شروع کنند با ما شام خوردند، شراب هم خوردند، بدون اینکه با ما صحبت کنند، و بدون اینکه با یکدیگر صحبت کنند! بعد از اینکه دسر و قهوه هم سرو شد، ژان به آن‌ها گفت «خب، مهمانی به پایان رسید!» آن‌ها هم بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند! جای این «فرهنگ» در دولت فرانسه کجاست؟ این روابط فئودالی را «فرهنگ» می‌خوانند؟ یا روابط مافیائی کرس، «فرهنگ» است که باید با دیگر «فرهنگ‌ها» تلفیق شود؟ این مزخرفات که به خورد فارسی‌زبانان داده می‌شود، توطئه نیست؟

در بخش دیگری از نقد باورها می‌خوانیم، ما ایرانیان «قضا ـ قدری» هستیم و به منافع کوتاه مدت می‌اندیشیم. در غرب کارگاه‌هائی وجود دارد که چند سده قدمت دارند ولی در ایران، از آنجا که به منافع کوتاه مدت می‌اندیشیم چنین نیست. بله، در ایران دولت موظف است کالای تولیدی غرب را وارد کند، و برای تولیدات غرب «سوبسید» بپردازد تا صنعتگر و تولیدکنندة داخلی ورشکست شود! شاید کسانی که این مهملات را سرهم می‌کنند، می‌پندارند که ما نمی‌دانیم در غرب لیبرالیسم اقتصادی در واقع به ملت‌های جهان سوم تحمیل می‌شود، که دولت‌های‌شان وظیفه دارند برای تولیدات غرب بازار مصرف درست کنند. چرا راه دور برویم، نگاهی داشته باشیم به تولید برنج داخلی. بهترین نوع برنج جهان در ایران به عمل می‌آید، ولی پیش از استقرار حکومت نعلین، دولت ایران سوبسید می‌پرداخت و برنج آمریکائی را به بهای ارزان‌تر در دسترس مردم قرار می‌داد! نتیجة چنین سیاستی روشن است، تولیدکنندة داخلی ورشکست‌ می‌شود! این به دلیل قضا و قدری بودن ایرانیان است یا به دلیل دست‌نشانده بودن حاکمیت ایران؟ آیا امروز دولت «مستقل» نعلین، برنج تایلندی و پاکستانی وارد نمی‌کند تا تولیدات داخلی را فلج کند؟

در بخش دیگری از «نقد» کذا آمده: ما کتابی نداشتیم که اعراب بسوزانند! پس از حملة عرب شکوفائی فرهنگی در ایران ایجاد شد! پس ما یک تشکر هم به تازیان بدهکار شدیم! حتماً پیش از حملة عرب در دانشگاه «گندی‌شاپور» نماز جماعت می‌خواندند و امور یک امپراتوری در وسعت ساسانی را به صورت «شفاهی» اداره می‌کردند!‌ در ادامة همین تبلیغات حماقت گستر، یک روانشناس، محقق و نویسنده به نام «داریوش برادری» می‌گوید، ما ایرانیان، پس از آشنائی با اروپائی‌ها و پی بردن به ضعف‌های خود در مقابل آنان، بجای «اصلاح، تطبیق و تلفیق جامعه و فرهنگ‌مان با جنبه‌های مثبت دنیای پیشرفته، به بحران هویت دچار شدیم!» خلاصه این جامع‌ترین تعریفی است که می‌توان به عنوان توطئه ارائه داد. به این محقق و روانشناس فرهیخته هم باید یک جایزة سیمون دوبووار یا ژان پل‌سارتر بدهند که از کمپین آش نذری عقب نیفتد. باید به ایشان گفت،‌ سرکار نه ضعف‌های‌تان را شناخته‌اید، نه فرهنگ غرب را، و به همین دلیل است که بر طبل «هویت» می‌کوبید. کسی که به «بحران هویت» دچار می‌‌شود یک «فاشیست» بینوا است. چرا که «هویت» همواره با «ذهنیت» و «توهم» گذشته‌ها در هم‌آمیخته، و به محض رویاروئی‌ با پدیده‌های نوین از پایه به لرزه می‌افتد، چون «هویت» پایه و اساس منطقی ندارد.

و اما بخش آخر مصاحبه با ایرج پزشکزاد است. یادآور شویم که «این مصاحبه»، و نه شخص ایرج پزشکزاد، چنین القا می‌کند که هر کس در ایران سخن از توطئه می‌گوید مانند پرسوناژ رمان پزشکزاد دچار توهم شده! چرا که رمان دائی‌جان ناپلئون پرسوناژی را به صحنه می‌آورد که به دلیل تهاجم نظامی انگلستان به ایران و به دلیل خشونت استعمار انگلستان، خود را با ناپلئون مقایسه می‌کند که «قربانی» انگلیس‌ها شد. ولی به گردانندگان سایت رادیو فرانسه بگوئیم پیش از انتشار رمان پزشکزاد، شاهد بوده‌ایم که دست توطئه بارها و بارها از آستین استعمار انگلستان و شرکاء بیرون آمده. حتی «جک سترا» هم در سخنرانی اخیر خود، به دخالت استعماری انگلستان در ایران طی سدة اخیر بارها اشاره کرده. پس فراموش نکنید که نام جک سترا هم باید به فهرست خوانندگان رمان پزشکزاد که دچار توهم توطئه شده‌اند افزوده شود!


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت