چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷



«آزادی» و بوزینه!


...
ما برای مطالبة‌ حقوق و آزادی‌های‌مان هیچ نیازی به اتحادیة اروپا و آمریکا نداریم! چون ‌آنچه ما به عنوان حقوق و آزادی‌های زن مطالبه می‌کنیم، ‌ نه حقوق «خواهر» است نه حقوق «مادر»! ما خواهان تأمین حقوق زن به عنوان «انسان» هستیم. این حقوق هیچ ارتباطی به سیرک «هویت‌طلبی» استعمار ندارد، و به هیچ عنوان بر «باورها» پای نمی‌فشارد. آزادی زن به عنوان «انسان» مبنای حقوقی و قانونی دارد و برای تأمین این حقوق در ایران تغییر قانون اساسی جمکران الزامی است.

پس بهتر است فعلة فاشیسم حقوق زن و روز 8 مارس را به «باورها» وصله نکنند و بدانند که تجمع فاشیست‌های گروه عبادی در 22 خرداد به هیچ عنوان تداوم تظاهرات 8 مارس 1979 نمی‌تواند تلقی شود. تظاهرات ما برای مطالبة حقوق زنان صورت گرفت نه برای تأمین حقوق کنیزکان اندرون. بنابراین هیچ دلیلی نمی‌بینیم که خاویر سولانا و شرکاء در اتحادیة اروپا مدافع حقوق زنان ایران شوند. ما نیازی نمی‌بینیم که اتحادیة اروپا برای‌ زن ایرانی «مدافع حقوق بشر نسبی» تعیین کند، و «هویت‌دینی» و «هویت‌بومی» را به عنوان حقوق زن به ملت ایران حقنه کند. ما هیچ پیوندی با شیرین عبادی و دارودسته‌اش نداریم، چرا که موجودیت «انسان‌نسبی» را به رسمیت نمی‌شناسیم.

پس از سخنرانی مضحک شیرین عبادی در پارلمان اروپا، خاویر سولانا، که به قصاب یوگسلاوی معروف است، گویا قول داده که دفترودستک حاجیه عبادی را برای «دفاع از حقوق بشر دینی» به راه بیاندازد. عبادی در سخنرانی خود برای «شهادت» در راه حقوق بشر اعلام آمادگی‌کرده، تلویحاً خواهان رفتن به زندان هم شده است! حاجیه عبادی به زبان بی‌زبانی التماس دعا دارد، ‌ که اربابان دستور فرمایند ساواک جمکران او را زندانی کند، تا شاید از این طریق دکان‌اش کمی رونق گیرد. خلاصه همین روزهاست که ساواک جمکران عبادی را هم بگیرد، و یک جنجال در خور برای رونق بخشیدن به انتخابات حکومت اسلامی به راه افتد تا شوت‌وپرت‌ها «از لج دولت» هم که شده برای شرکت در مضحکة حکومت امام زمان در برابر حوزه‌های مارگیری «حضور» یابند. و همین کفایت خواهد کرد تا نان سولانا و کل اتحادیة اروپا در روغن فراوان شناور شود. به همین دلیل فرانسه در تنور «هویت اسلامی» می‌دمد، و آلمان از طریق سبزها برای «هویت بومی» ما ایرانیان تبلیغات به راه انداخته. به عبارت دیگر آلمان و فرانسه یک دکان دو نبش «افتخار» بر اساس تعصبات و حماقت و تقدس‌ «دینی» و «بومی» افتتاح کرده‌اند که در آن‌ شیرین عبادی بتواند هر چه می‌خواهد «به شیعه بودن» خود افتخار کند، و یاسمین طباطبائی هم به «ایرانی بودن» خود!

می‌دانیم که پیوند فاشیست‌ها با ایرانیان به دوران طلائی برادر آدولف‌هیتلر باز می‌گردد، به دورانی که مستشاران نظامی آلمان در کشورمان خیمه زده بودند تا کمکی باشند برای برادران‌شان در امپراطوری بریتانیا. به همین دلیل پروپاگاند «افتخارات بومی» بر عهدة «نژاد برتر» گذاشته شده! بله برای شنا کردن در دریای حماقت لازم است ما ملت «افتخار» هم بکنیم. افتخار کنیم به هر آنچه استعمار طی 80 سال گذشته بر ما «تحمیل» کرده و در انتخاب آن هیچ نقشی نداشته‌ایم! مفتخر باشیم به هر آنچه نتیجة انتخاب ما نبوده و نیست! پس از افتخارات عبادی به مذهب‌اش، نوبت افتخار طباطبائی به میهنش رسیده! به گزارش «سایروس‌نیوز»، یاسمین 42 ساله می‌گوید، من افتخار می‌کنم که ایرانی هستم!

در حالیکه ایرانی بودن ایشان فقط به این دلیل است که پدرومادرشان ایرانی بوده‌اند. پس منطقاً این فرد «مفتخر» می‌باید به پدرومادر خود هم افتخار کند! و همینطور که افتخارکنان پس، پس می‌رود می‌باید سر راه به خمینی، ماشاالله قصاب، محمد خاتمی، شعبان جعفری، آخوند کاشانی و سلسلة جیره‌خواران ناخداکلمب و نوادگان چنگیز و تیمور هم افتخار کند، چرا که این‌ها هم ایرانی‌ بوده‌اند! مگر ایرانی بودن «افتخار» دارد؟ طبق قوانین حکومت اسلامی، ایرانی کسی است‌که پدرش ایرانی باشد، اینکه دیگر افتخار ندارد! ولی عضویت در حزب سبزهای آلمان، ‌ که مواضع ایران‌ستیز و جنگ‌طلبانه‌اش زبانزد خاص و عام است،‌ برای یک ایرانی به راستی باعث شرمندگی خواهد بود! پس یاسمین طباطبائی را که در واقع می‌باید از شرمندگی سرش را در برابر ایرانیان به زیر اندازد، با افتخارات‌اش رها می‌کنیم و باز می‌گردیم به طرح سرشار از نبوغ متخصصین هدایت افکار عمومی در فرانسه برای دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی ایران، آنهم به نفع دارودستة سید شیادان، محمدخاتمی!

همانطور که در وبلاگ «حماسه و فرانسه» گفتیم،‌ ‌متخصصین هدایت افکار عمومی در کشور ژنرال «دوگل» به این نتیجة «علمی» رسیده‌اند که فاشیسم «چپ» و «راست» دارد! به همین دلیل طرح دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی را بر عهدة محمد خاتمی و رضوی‌فقیه، دو فعلة فاشیسم شناخته شده و مورد اعتماد «شرکت توتال. فینا. الف» گذاشته‌اند. برای اجرای طرح کذا لازم است فاشیست‌ها به دو گروه کاذب تقسیم شوند، یک گروه به انتقاد از فاشیسم بپردازد و بگوید «لیبرالیسم از فاشیسم بهتر است.» در حالیکه گروه دوم می‌باید با انتقاد شدید از لیبرالیسم، چپ‌نمائی کند! این جنگ زرگری را پیشتر هم شاهد بوده‌ایم. «داس‌الله» و «لات‌الله»، گروه شیخ مهدی بازرگان یا همان نهضت عاظادی را «لیبرال» می‌خواندند، و فاشیست‌های فکل‌کراواتی حوزه و بازار، یعنی اعضای همان نهضت «کذا»، لات‌الله و داس‌الله را تندرو و چپ‌گرا به شمار می‌آوردند. نتیجة این جنگ زرگری بین فعلة فاشیسم نهایت امر به اشغال سفارت آمریکا در تهران منجر شد. به این ترتیب که ساواک جمکران پس از دریافت چراغ سبز از اربابان، «تل دانشجویان» را به سوی سفارت کذا هی کرد و اینجا بود که به قول خمینی «انقلاب دوم» هم به وقوع پیوست. و در واقع طرح کودتای دوم هم تحقق یافت، و تحریم اقتصادی و «نعمت الهی» جنگ سال‌ها نصیب ما ملت شد، تا پایه‌های حاکمیت کودتا خوب مستحکم شود.

امروز «چیچو ـ فرانکو» در سایت بلاهت‌گستر زمانه یک بریده روزنامه از سخنان حکیمانة خمینی منتشر کردند، که در آن حضرت «امام» فرموده بودند، «گوشت یخ‌زده نجس است»! تا همه بدانند و آگاه باشند که استعمار غرب وحشی‌ترین، ابله‌ترین و بی‌سوادترین دستاربند «حوزة‌ جهلیه» را برای رهبری «انقلاب ژنرال هویزر» برگزیده بود و به همین دلیل نیز بجز اوباش و لمپن، ‌ در بین «یاران امام» هیچ ندیدیم. و امروز هم جز اوباش و لمپن در اطراف «یاران امام» نمی‌بینیم. بگذریم و بازگردیم به رضوی‌فقیه و خاتمی که هر دو فعلة فاشیسم‌اند، ولی اولی باید در جایگاه «چپ» و دومی در جایگاه «لیبرال» قرار گیرد، تا مبادا فضای خالی جهت مطالبات واقعی و دمکراتیک مردم ایران باقی بماند. در این گیرودار است که یکی از غلام‌بچگان فرنگ نشین اکبر بهرمانی، محمد خاتمی را با شاپور بختیار به قیاس کشیده! در نتیجه باید بپذیریم که شاپور بختیار فاشیست بوده، و آخوند محمد خاتمی، کودتاچی نستوه، سوسیال دمکرات! بله «واژگون نمائی» از شیوه‌های شناخته شدة‌ فعلة‌ فاشیسم به شمار می‌رود. ولی به کار بردن این شیوه فهم و شعور هم می‌طلبد، به عبارت دیگر تبلیغات در هر صورت کار عقب‌مانده‌های ذهنی «مهاجر» نیست! بوزینه و نجاری؟!

محمد خاتمی همچنانکه در وبلاگ «حماسه و فرانسه»‌ گفتیم با توسل به «زبان ابتر»، مطالبات تل نامشخصی به نام «مردم» را مطرح می‌کند. خاتمی می‌گوید «مردم» آزادی می‌خواهند و فاشیسم بد است! رضوی‌فقیه هم به تل نامشخص دیگری به نام «دانشجویان» دخیل بسته و می‌گوید، دانشجو آزادی می‌خواهد و مخالف «لیبرال» است! به این ترتیب است که رضوی‌فقیه، همپالکی فاشیست خود را در جایگاه لیبرال قرار می‌دهد و خود سنگر چپ را اشغال می‌کند، و ما هم باید بپذیریم که خاتمی و رضوی‌فقیه نه تنها فاشیست نیستند که هر دو از آزادیخواهان سرشناس این مرز و بوم‌اند، چرا که مرتباً «شعار آزادی» می‌دهند! اصولاً فاشیست‌ها به دلیل حماقت ذاتی، همه را نیز مانند خود احمق می‌پندارند.

یکی از اصحاب مؤنث «داس»‌، اخیراً در آلمان سخنرانی کرده و اعتراض فرموده که چرا به ما می‌گوئید «مرگ پرست»، ما عاشق زندگی هستیم! بعد هم فرموده‌اند اینهم شاهدش، تا بدانید ما مرگ پرست نیستیم. سپس ایشان چند مصراع از سرودة فروغ فرخزاد با مطلع «ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم» برای حاضران قرائت کرده‌اند!

البته ما اگر در شیادی و مزدوری امثال محمد خاتمی تردید نداریم، به ساده لوحی بعضی از هم‌میهنان گرامی هم واقعاً معتقد شده‌ایم. به عبارت دیگر می‌دانیم که اینان متوجه نیستند چرا «مرگ‌پرست» خوانده می‌شوند. پس برای روشن شدن مطلب تلاش می‌کنیم تعریفی از «مرگ پرستی» ارائه دهیم که خارج از بحث‌های پیچیدة فلسفی و برای همه قابل درک باشد.

مرگ‌پرست، در ترادف با «انسان‌ستیز» قرار می‌گیرد. بنابراین هر چه «منطق‌گریز» باشد و حرکت و پویائی انسان را در «زمان» و «مکان» نفی کند، به نوعی با مرگ‌پرستی پیوند خواهد داشت. بنابراین زمانی که چپگرایان یا چپ‌نمایان می‌گویند،‌ باید دست به عمل زد و نتیجه هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد، «منطق» را به چالش می‌طلبند. چرا که انسان به‌هنجار برای حرکت خود انگیزه‌ای دارد و می‌خواهد به هدفی دست یابد. زمانیکه «حرکت»، فی‌نفسه خود تبدیل به «هدف» می‌شود، نتیجة حرکت یا «هدف» اولویت خود را از دست خواهد داد. روشنتر بگوئیم «هدف» فدای «حرکت» می‌شود،‌ و رفقا دقیقاً همانجائی قرار می‌گیرند که «قصه‌های» شیعی‌مسلکان حسین را در کربلا نشانده!

البته می‌دانیم که ماجرای حسین در کربلا صرفاً یک روایت است و هیچ پایه و اساس تاریخی و تاریخ‌نگارانه هم ندارد. ولی طبق «بی‌بی‌گوزک‌های» شیعیان آنحضرت می‌خواستند حکومت عدل علی برقرار کنند، و یک عده را هم با خود همراه کردند، ولی وقتی جبرئیل به ایشان نازل شد و پرسید بین پیروزی بر دشمن و ملاقات با خدا کدام ‌یک را می‌خواهید، آنحضرت از پیروزی صرفنظر فرمودند! پس می‌بینیم که حضرت کذا هیچ هدفی از حرکت سیاسی خود نداشته‌اند، چرا که در صحرای کربلا یک‌باره از پیروزی منصرف می‌شوند و ترجیح می‌دهند به ملاقات خداوندشان تشریف ببرند.

حکایت اصحاب داس هم به همین ماجرا شباهت پیدا کرده. رفقا می‌گفتند ما همه باید به زندان برویم و کشته شویم تا انقلاب کارگری پیروز شود! روشن‌تر بگوئیم اینان نیز در میانة راه از زندگی و دنیا بیزار ‌شده بودند! البته ما هم می‌دانیم که زندگی در یک کشور مبتلا به طاعون فاشیسم استعماری انسان را از زندگی بیزار می‌کند، چرا که فاشیسم و استعمار هر دو انسان‌ستیزاند و تلاش دارند از طریق سرکوب و ایجاد بحران، ‌ افراد و در نتیجه جامعه را از حالت «تعادل» خارج کرده و در مرز شورش نگاه دارند. ما همة این مسائل را می‌شناسیم.

با این وجود از نظر ما حرکت چپ در ایران فقط شتافتن به سوی مرگ بود. از آنجمله است ماجرای سیاهکل که تبدیل به «حماسه» هم شده. اگر بسیاری از رفقا نمی‌دانند، حضورشان عرض کنیم که روستائیان از دست «چه‌گواراهای وطنی» عاجز شدند و ژاندارمری را خبر کردند. نتیجة این «حماسه» برای پرولتاریا چه بود؟! ولی چرا راه دور برویم! نگاهی به همین 8 مارس 1979 بیاندازیم که چپگرایان آنرا شدیداً محکوم کردند! اگر این راهپیمائی اشتباه بود چرا امروز پس از گذشت سی سال از آن تجلیل می‌کنید؟ خودتان را مسخره کرده‌اید یا سیاست یک کشور را با حیات کودکستان عوضی گرفته‌اید؟

اگر «تحلیل‌های» شما درست است، چرا تاریخ حقانیت ما را که اینهمه سرزنش‌مان کردید تائید می‌کند؟ اگر پاسخی برای این پرسش منطقی یافتید ما را هم خبر کنید. چون از نظر ما چپ‌گرایان ایران ـ نه رهبران خودفروخته‌شان که مستقیماً جیره‌خوار استعماراند ـ با منطق بیگانه‌اند. شیون و زاری برای کارگران، تکرار سروده‌های فروغ فرخزاد و شعار «زندگی»، برای ساخت و پرداخت یک نظریة سیاسی به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند. با شعر فروغ و یا بی‌شعر فروغ، کسی که در مسیر خشونت، انسان‌ستیزی و تقدیس گذشته‌ها گام برمی‌دارد، مرگ‌پرست است!





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت