یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۸


سگ زرین‌گوش!
...
پاسخ اینچنین بود اورمزد را به زرتشت[...] کیومرث چهار چیز از اورمزد خواست [...] نخستین، سگ زرین‌گوش [...] که در کنار پل چینود [...] ایستاده است [...] و سگ زرین‌گوش نیز آن‌روان را، آن هنگام که در گذر به جهان دیگر بیند، اگر آن‌کس اندر گیتی سگان را آزارد، در آن جهان، ‌ سگ روان او را از پل چینود گذرانیدن نتواند، چرا که در مینو و گیتی هم سگ زرین‌گوش [...] پدیدار نشود تا پاس‌بانی کردن تواند؛ از آن‌ روی روان را نگاهداشتن و پاس‌بانی کردن نتواند. گفتار در بارة سگ در دین بسیار کرده شده است، گفت‌اش اورمزد به زرتشت!
کامه و ارادة [یزدان] پیوسته روا باد!
کتایون مزداپور، ترجمه و بررسی دست‌نویس م. او.19، «داستان گرشاسب، تهمورث و جمشید، گلشاه و متن‌های دیگر»، انتشارات آگاه، 1378، تهران.

«دین» به عنوان «روانپزشک»، از ابداعات «نوشابه امیری» است که در راستای تحریف نظریة «انسان‌محور» فروید، و در قالب یک پرسش ساده و معصومانه از سروش، به مخاطب از همه جا بی‌خبر در سایت «روزآن‌لاین» مورخ 20 اردیبهشت‌ماه سالجاری حقنه می‌شود؛ علامت تعجب هم نمی‌گذاریم چرا که نفی و تحریف نظریه‌های انسان‌محور متفکران مدرنیته، مارکس،‌ فروید و نیچه شیوة شناخته شده‌ای است که در مؤسسة کیهان، پیش از براندازی سلطنت‌پهلوی نیز رایج بود، و پس از استقرار حکومت اسلامی در خارج از مرزها با جدیت تمام دنبال می‌شود. کافی است مقالات امیرطاهری، سردبیر کیهان دوران سلطنت را با مقالات و اظهارات ایشان در سه دهة اخیر مقایسه کنیم. خط تبلیغاتی کیهان، مانند خدواند خونخوار ابراهیم «لایتغیر» است! همچون مطالبات کوکلوکس‌کلان‌ها در هریتیج کلاب.

محض اطلاع یادآور شویم شناخت تمایلات ضمیر ناخودآگاه گامی است که به ضمیر خودآگاه یا به «فرد، در زمان و مکان مشخص» امکان ‌می‌دهد که از ترس تمایلات ناخودآگاه به دامان گذشته، یا «ضمیر برتر» پناه نبرد و در حالت «تعادل» قرار گیرد. حال آنکه دین به عنوان‌ احکام سرکوب ضمیر ناخودآگاه و نفی مطالبات منطقی ضمیر خودآگاه فرد را از زمان و مکان خارج کرده به سوی «توهمات مقدس» گذشتگان می‌راند. رستن از زنجیر توهمات و ارزش‌های مقدس در چارچوب منطقی با شتافتن به سوی مقدسات در تضاد قرار می‌گیرد. روشن‌تر بگوئیم نظریة فروید راهی است به سوی «آزادی فرد»، راهی است به سوی زندگی در زمان و مکان مشخص با در نظر گرفتن واقعیات. حال آنکه دین و ایمان بیراهه‌ای است که آینده را در توهمات گذشتة مقدس می‌جوید. از قضای روزگار فاشیسم نیز جز این نیست!

اگر به سایت‌های بیگانه که به زبان فارسی به پروپاگاند و انتشار ابتذال و خشونت مشغول‌اند نگاهی بیافکنیم خواهیم دید که روز هشتم ماه مه، 64 امین سال شکست ارتش هیتلر را عملاً زیر سبیلی درکرده‌اند. در آخرین ساعات روز هشتم ماه مه کاپیتولاسیون ارتش آلمان توسط روسیه، انگلستان، فرانسه، آمریکا و آلمان امضاء شد. حدود یکساعت بعد، روز نهم ماه مه به پیشنهاد روسیه سند دوم کاپیتولاسیون به تأئید کشورهای مذکور رسید. در این سند روسیه خواهان عدم تجزیة آلمان شده بود. همچنانکه در وبلاگ «بادبان پاره» گفتیم اروپائی‌ها و آمریکا از روی ناچاری به جنگ با متحدان فاشیست خود وارد شدند.

همزمان با 64 امین سالگرد شکست ارتش هیتلر، کاردینال راتزینگر که افتضاح انتشار مقاله‌شان در رسانة رسوای پان‌ژرمانیست‌ها با «خفقان» کامل هم میهنان دمکراسی‌پرور و آزادی‌خواه همراه شد،‌ برای به راه انداختن جنگ زرگری با «جهان اسلام» و گرم نگاهداشتن تنور «یهودستیزی» در اتحاد جماهیر نوکری راهی اردن شده، به گزارش حنازرچوبه «با کفش» به مسجد «الحسین» پای گذاشتند. ایشان یک سخن‌رانی مضحک هم ایراد فرمودند تا علوفة ‌لازم برای عربده و زوزه و روضه دراختیار فعلة فاشیسم در جمکران،‌ اردن و مصر و لبنان قرار گیرد. ولی گزارش کنندة بینوا نمی‌داند که تمامی گزارش‌های تصویری از مراسم کذا نشان می‌دهد که همة حاضران، از مسلمان و مسیحی کفش به پا داشتند!‌ بله، آنهنگام که الیزابت دوم در ترکیه با کفش صندل سفید وارد مسجد شد همة اعضای اتحاد جماهیرنوکری به ویژه در حنازرچوبه سکوت کردند، چرا که به راه انداختن معرکة فاشیسم و دین‌فروشی از لندن، آمستردام، کپنهاگ و استکهلم به واتیکان انتقال یافته.

واتیکان هم مانند جمکران حکومتی است «معنوی»، «مستقل» و به ویژه مطیع کلیسای آنگلیکن. به عبارت دیگر آخوند ویلیامز، که از نظر جایگاه مذهبی در کشور انگلستان پس از الیزابت دوم قرار گرفته هیچ اختلافی با کاردینال راتزینگر ندارد، در حالیکه کلیسای کاتولیک و آنگلیکن هر دو با کلیسای ارتدوکس اختلاف دارند و می‌کوشند این اختلاف را از طریق گسترش مقدسات دینی، بومی، قومی یا تشویق فاشیسم اسلامی، یهودستیزی و به ویژه دامن زدن بر احساسات و تعصبات میهن‌پرستانه در منطقه «حل» کنند. به راه افتادن جنگ زرگری بین گورکن‌ها و اعراب پیرامون دو محور بومی و دینی یا بهتر بگوئیم، پارس کردن اینان در سواحل «خلیج همیشه فارس» و اعتراض به «سلفی» و «وهابی» و غیره دلیل دارد. آن‌هم دلیلی که توسط آکادمی «آکسفورد» توجیه می‌شود.

همزمان با سالگرد فروپاشی ارتش هیتلر، آکادمی آکسفورد از تندیس فردوسی پرده برداری کرد. و به زبان ابتذال گورکن‌ها تندیس فردوسی در آکسفورد «رونمائی» شد.

تاکنون تندیس «صادق هدایت» در هیچیک از آکادمی‌های غرب نصب شده؟ نه! چرا؟ چون صادق هدایت «رمان» نویس بوده و به احتمال زیاد غربی‌ها خواهند گفت که آداب و رسوم ایرانیان به «حماسه» نزدیک‌تر است! در نتیجه، دکان نصب تندیس «فردوسی» گرم و داغ است. چون فردوسی «حماسه‌سرا» است. پیش از ادامة مطلب باید یک نکتة مهم را یادآور شویم و آن اینکه فردوسی اهمیت ویژة خود را در زبان و ادبیات فارسی دارد و ملت ایران «زبان فارسی» را مدیون شاهنامة فردوسی است. و اگر چه شناخت شاهنامه برای ایرانیان یک الزام فرهنگی است، شاهنامة فردوسی پاسخگوی مسائل اجتماعی ایران امروز نمی‌تواند باشد. زبان حماسه همچنانکه پیشتر در همین وبلاگ توضیح داده‌ایم زبانی است یک‌سویه و آمرانه که بر ارزش‌ها تکیه دارد، و در دوران زندگی فردوسی، ادبیات جهان از چارچوب حماسی فراتر نمی‌رفت. به عبارت دیگر هنوز «رمان»، به عنوان روایت زندگی انسان رسته از زنجیر تقدس‌های قومی، بومی و دینی وجود خارجی نداشت.

رمان، همچنانکه گفتیم با جنبش «انسان‌محور» رنسانس در غرب پیوند ناگسستنی دارد. و «انسان محوری» هیچگونه تقدسی را بر نمی‌تابد. با تکیه بر نظریة میکائیل باکتین در مورد رمان و تقابل آن با «زبان‌های مختلف قدرت»، به ویژه زبان تقدس الهی در وبلاگ‌های پیشین توضیح داده‌ایم و تکرار مکررات نخواهیم کرد. فقط یادآور می‌شویم که ویژگی «دون کیشوت» به عنوان «رمان»، زبان طنزی است که ارزش‌های مقدس شوالیه‌های صلیبی را به سخره می‌گیرد. دون کیشوت که می‌کوشد به زور شمشیر «نیکی» و «عدالت» را بر جهان حاکم کند، به جنگ سایه‌ها می‌رود.

در رمان‌های صادق هدایت، آن‌ها که بر خلاف توپ مرواری و یا کاروان اسلام طنز گزنده ندارند، «طنز تلخ» ابعاد توحش و قساوت مقدسات دینی را ترسیم می‌کند. «سگ ولگرد» یکی از نمونه‌های طنزتلخ در رمان‌های هدایت است. سگی که در ورامین برای «ثواب» و «محض رضای خدا» مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد. سگی که ویژگی‌های یک انسان را دارد، چشم‌ها وموهای‌اش خواسته‌ها و خاطرات‌اش زندگی انسان را تداعی می‌کند. «پات»، پرسوناژ اصلی رمان دوران کودکی خود را در آغوش مادر، و هنگام بازی با برادر به یاد می‌آورد. پات، سگی است که انتظار محبت دارد و بجای محبت شکنجه می‌شود، همه آزار او را «طبیعی» می‌شمارند، چرا که «مذهب» سگ را «نجس» می‌داند:

[...] ‌این یک سگ اسکاتلندی بود که پوزة کاه‌ دودی و به پاهای‌اش خال سیاه داشت. مثل اینکه در لجنزار دویده و به او شتک زده بود.[...] موهای تابدار چرک داشت و دو چشم باهوش آدمی در پوزة او می‌درخشید[...] نه تنها یک تشابه بین چشم‌های او و انسان وجود داشت بلکه یکنوع تساوی دیده می‌شد[...] ولی به نظر می‌آمد نگاه‌های دردناک پر از التماس او را کسی نمی‌دید و نمی‌فهمید. جلو دکان نانوائی پادو او را کتک می‌زد، جلو قصابی شاگرد‌ش به او سنگ می‌پراند، اگر زیر سایة اتومبیل پناه می‌برد، ‌ لگد سنگین کفش میخ‌دار شوفر از او پذیرائی می‌کرد. و زمانی که همه از آزار او خسته می‌شدند، بچة شیربرنج فروش لذت مخصوصی از شکنجة او می‌برد. در مقابل هر ناله‌ای که می‌کشید یک پاره سنگ به کمرش می‌خورد و صدای قهقهة بچه پشت نالة سگ بلند می‌شد و می‌گفت: (بدمسب صاحاب!) مثل اینکه همة آن‌های دیگر هم با او همدست بودند و به طور موذی و آب‌زیرکاه او را تشویق می‌کردند، می‌زدند زیر خنده. همه محض رضای خدا او را می‌زدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود، سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد ، برای ثواب الهی بچزانند.

صادق هدایت، رمان «سگ ولگرد»

در کشورهای مسلمان نشین آفریقا، سگ نجس نیست. هر جا دین زرتشت تهدیدی برای گسترش اسلام بوده سگ نجس شناخته شده. بله «سگ» به این دلیل در احکام توحش شیعی‌مسلکان ایران «نفرین» شده و «نجس» است که در باورهای دین زرتشت از اهمیت فراوان برخوردار است. اگر سگ را در گیتی آزار دهیم «سگ زرین‌گوش» برای گذر از «پل چینود» که «پل صراط» مسلمین در عمل از آن نسخه برداری شده، به روان انسان کمک نخواهد کرد. بله، «نفرین کنندگان سگ» امروز به خلیج فارس و فردوسی متوسل شده‌اند. البته دانشگاه آکسفورد پیشتر «نشست فردوسی» به راه انداخته بود تا از زبان نخبگان به ما ملت تفهیم کند که «رنسانس» در ایران نمی‌تواند در چارچوب «رمان» متبلور شود. ایرانیان پست و عقب افتاده‌اند و باید رنسانس خود را در ارزش‌های«حماسه» جستجو کنند، همچنانکه از سال 1921،‌ مدرنیته را در پوشش قرآن و احکام توحش شریعت با چماق برای‌شان به ارمغان آوردیم و دمکراسی را هم با خمینی.

البته فکر نکنید رئیس دانشگاه آکسفورد بی‌ادب است! ابداً این سخنان بر زبان جنتلمن‌های کلمب‌آباد هرگز جاری نخواهد شد. این سخنان در ورای تعارف و تواضع و تکریم و تمجید و ستایش از فرهنگ ایران به سفیر گورکن‌ها ارائه می‌شود، تا «حماسه» را در ترادف با «تاریخ» قرار دهد. و به ما بگوید «تاریخ» ایران نه بر تحرکات و ارادة انسان که بر توهمات انسان در قالب «اسطوره» تکیه دارد. پیشتر گفتیم که ادبیات جامعة بشری از اسطوره به حماسه و سپس به «رمان» رسیده. و به موازات همین سیر تحولی است که تاریخ به عنوان «پویائی انسان» در زمان و مکان مشخص در تضاد با اسطوره و حماسه قرار می‌گیرد. ظاهراً رئیس دانشکدة «وادهام» آکسفورد ترجیح می‌دهند تاریخ ایران به قصة شاه پریان شباهت داشته باشد تا در آیندة نزدیک مزخرفاتی نظیر «وحی» و «معراج» محمد به آسمان نیز از رخدادهای تاریخی به شمار آید.

به گزارش «فارس‌نیوز»، مورخ 20 اردیبهشت‌ماه سال‌جاری، «سر» نیل چالمزر در مراسم پرده برداری از تندیس فردوسی، ضمن تجلیل از مقام حکیم طوس تلویحاً چنین فرموده‌اند،‌ شاهنامة فردوسی را آویزة گوش کنید، که نان ما آجر نشود! البته سفیر گورکن‌ها که در این مراسم حضور داشته مسلماً متوجة «پیام» سر چالمرز نشده است! تعجبی هم ندارد ولی ما علامت تعجب را گذاشتیم چرا که در محضر یک جنتلمن انگلیسی که از سوی الیزابت دوم مفتخر به دریافت لقب «سر» شده، می‌باید مراعات حال سفیر چاه ‌جمکران را بکنیم. حال که چند سطر از نیل چالمرز فاصله گرفتیم و ایشان دیگر صدای ما را نمی‌شنوند می‌توانیم بگوئیم، «بیله دیگ، بیله چغندر»! در حکومتی که داش صفارها برای «فرهنگ» مردم تصمیم می‌گیرند سفیرکبیر هم یک گوسالة ننه‌حسن بیش نخواهد بود. «هیزاکسلنسی» گوسالة ننه‌حسن ابراز امیدواری فرموده‌اند که «آرمان‌های فردوسی» پلی بین ملت‌ ایران و بریتانیائی‌ها برای «درک متقابل» باشد!

بله مردم انگلستان که چند سده پیش با حماسه وداع کرده‌اند و از نظر فرهنگی و هنری در اروپا در زمرة پیشرفته‌ترین‌ها به شمار می‌روند، می‌باید برای «درک ملت ایران» با آرمان‌های فردوسی آشنا شوند، چرا؟ چون سیاست استعمار ایجاب می‌کند که ملت ایران راه آینده خود را در گذشته‌های حماسی جستجو کند. البته استعمار در ظاهر یک گام به پیش آمده و دست از روایات خفت و ذلت و حقارت صحرای کربلا برداشته، و به شکوه و عظمت ایران‌زمین و فرو شکوه شاهان اسطوره‌ای رضایت داده! ولی اشتباه نکنیم، این عقب نشینی به سوی «شاه» خیز برداشتن برای پرش بعدی به آغوش «شیخ» است. همچنانکه در هشتاد سال اخیر ملت ایران در این دایرة جهنمی سرگردان مانده:

«سر نیل چالمرز، رئیس دانشکده وادهام آکسفورد [...] گفت: فردوسی شاعری بزرگ و شناخته شده برای همه جهان است و شاهنامة وی [...] دارای جنبه‌های فراوان اجتماعی، فرهنگی سیاسی، تاریخی و حماسی است و طی هزار سال گذشته نقش مهمی در زندگی مردم ایران و دیگر فارسی زبانان داشته[...]»


برخلاف اظهارات مستر چالمرز، این تاریخ ایران است که شاهنامه را ایجاد کرده و برای آن چنین نقش مهمی برای حفظ زبان فارسی فراهم آورده. شاهنامه تبلور پویائی یک ملت است. سه سده مقاومت مسلحانة بابک‌ها و مازیارها در برابر اشغالگران تازی مجالی فراهم آورد تا فردوسی بتواند ما را از قید زبان بیگانه برهاند و هویت‌مان را بار دیگر به زبان فارسی در تاریخ تبیین کند. ولی پس از گذشت سیزده سده هنوز آثار «تازیانة» این دین وارداتی بر فرهنگ ما ایرانیان نمایان است. هنوز «سگ ولگرد» را همه «محض رضای خدا» می‌زنند و به نظرشان خیلی هم طبیعی است چرا که سگ را مذهب نفرین کرده! سگ ولگردی که صادق هدایت در اثر خود به او انسانیت بخشیده، همان ایرانی است؛ ایرانی‌ای که هنوز نتوانسته از چنبرة نفرین و توحش مذهب شیعه رها شود.



...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت