فلسفة «دباغی»!
...
«ای زرتشت! آنگاه که هزارة تو سرآید [...] ننگ و زینهارخواری را فرخی و بزرگی انگارند [...] پس آنگاه [...] آزادگان و بزرگان به درویشی رسد [...] و مردم خرده به بزرگی [...] و گفتار خردکان و دروغزنان را باور دارند [...] و از آن پیروی کنند و دروغگوئی پیش دارند[...]»
دستنویس م.او 29
به دلیل کسادی بازار حکومت جمکران، امروز باراک اوباما، رئیس جمهور ایالات متحد رسماً پای به معرکهگیری انتخابات جمکران گذارد. به گزارش نووستی، مورخ 29 اردیبهشتماه سالجاری، ایشان فرمودهاند که مذاکرات آمریکا با ایران پس از انتخابات انجام میشود. مسلماً متخصصین هدایت افکار عمومی در ینگه دنیا اطمینان دارند که مشتی هالو از پیام باراک اوباما چنین برداشت میکنند که اگر در مسابقات مارگیری شرکت کنند، همان «چنج جادوئی» جامة عمل خواهد پوشید و پس از مارگیری مردم ایران از شر احمدینژاد خلاص میشوند، رابطة ایران با آمریکا نیز دوباره برقرار شده کشور ایران، از پیشرفت و آزادی و آبادی رشک جهانیان خواهد شد! به احتمال زیاد شورای مفلوک نگهبان به همین منظور، فردا نامزدی چندتن دیگر را بجز پنجتن آلچماق: موسوی، کروبی، رضائی، اعلمی و احمدینژاد تأئید خواهد کرد تا شوتان و پرتان روز 22 خرداد با شعار «یس، وی کن» شادان و خندان به سوی مسلخ بشتابند. ما به این سادهدلان و زودباوران میگوئیم که اوباما فقط گفت، «پس از انتخابات مذاکره میکند»، نگفت با احمدی نژاد مذاکره نخواهد کرد! فریب پیامهای کاخ سفید را نخوریم. اهداف استعمار در ایران «چنج» بردار نیست. جنجال رسانهای و جنگ زرگری بین فعلة فاشیسم شاهدی است بر این مدعا.
امروز پاسدار شریعتمداری به بهانة پاسخ به کدیور و در پوشش بدوبیراه گفتن به بهائیان ایران عضویت در «حزب» را جاسوسی برای انگلستان میخواند. البته این شکرخوریها به نقل از امام سیزدهم صورت گرفته که میدانیم در «نبوغ» سیاسی و مبارزه با «امپریاس» لنگه نداشتند، و به همین دلیل گاری آنگلوساکسونها در ایران «تک الاغی» باقی ماند. بله کدیور این روزها مدافع بهائیان شده. البته به یاد داریم که پس از انفجار در حسینة شیراز، عیال اول مهاجرانی، بلافاصله کشف کرد که کار، کار بهائیان بوده. ولی این روزها به دلیل مسائل مارگیری سگ چادرسیاه نازیآباد از بهائیان طرفداری کرده تا آن پاسدار بیمقدار در کیهان بتواند از زبان خمینی دجال بهائیت را «حزب» و حزب را هم به طور کلی در خدمت استعمار انگلستان بخواند. میدانیم که برای تأمین منافع استعمار ایجاد حزب در حکومت جمکران به دستور رهبردجالان ممنوع اعلام شد. چرا که حزب، برخلاف «حزب توده» اهداف مادی و مشخص دارد و فعالیتهایش نمیتواند مانند تشکلهای «الهی» از قماش کارگزاران، مشارکت و غیره در ابهام کامل قرار گیرد تا به اقتضای اهداف استعمار هر روز رنگ عوض کند. یک روز لیبرال باشد، یکروز چپ و در واقع همه روزه «ذوب در رهبری»!
بله با انتشار مقالة امروز پاسدار شریعتمداری در «پاسخ» به اظهارات جمیله کدیور، همسر اول و سوگلی حرمسرای عطاالله مهاجرانی، ابعاد پروپاگاند انسانستیز استعمار غرب را بهتر میتوان مشاهده کرد. محور اصلی این پروپاگاند «تخریب» فرهنگ، انسان و ارزشهای دمکراتیک و انسانمحور در جامعة ایران است. و نیازی به توضیح نیست که این تخریب مارکسیسم را نیز در مقام یک نگرش انسانمحور شامل میشود. تخریب مذکور همچنان که در وبلاگ «دیوپرستان» هم گفتیم از طریق جنگ زرگری بین فعلة خردهپای غرب در داخل و خارج ایران و به رهبری کیهان و اطلاعات، شیپورهای روتاری و هریتیجکلاب انجام میگیرد.
دچار توهم نشویم! بیانیههای مضحک میرحسینموسوی، نبردهای رسانهای بین «پاسدار شریعتمداری ـ کروبی»، «دولت آبادی ـ سروش» و ... از یک الگوی مشخص و واحد تبلیغاتی پیروی میکند، و هدف آن به زیر سئوال بردن تاریخ ملت ایران، تأکید بر مقدسات اسلامی، پیوند جنبش مشروطه به محمد مصدق و کودتای 22 بهمن از یکسو، و از سوی دیگر، تخریب و تحقیر مفاخر فرهنگ ایران و بالاخره نفی تشکلهای سیاسی به عنوان الزامات یک حاکمیت دمکراتیک است.
همزمان با گسترش مقدسات و افتخارات، پروپاگاند استعماری تاکنون از طریق جنگ زرگری «شریعتمداری ـ کروبی» موفق شده با «تخریب» موجود منفوری چون آخوند کروبی، جایگاه سیاستمدار، ریاست مجلس، مدافع اصلاحات و از همه مهمتر جایگاه روحانی را در جامعة ایران بخوبی تخریب کند. چرا که کروبی لباس روحانی بر تن دارد. ولی عملکرد کروبی به عنوان نماینده و ریاست مجلس جمکران، به عنوان اصلاحطلب و مدافع منافع محفل کودتای بهمن، و به عنوان فردی که سه دهه در حاکمیت کشتار و چپاول شریک بوده، عملکرد یک جنایتکار و تاراجگر است، نه یک روحانی. در نتیجه سخنان پاسدار شریعتمداری در مورد کروبی، به عنوان فرد، اغراق و گزافه نیست. کروبی یک فرصت طلب روحانینماست که به برکت کودتای 22 بهمن از زبالهدان بیرون کشیده شده و در جایگاه «بزرگان» قرار گرفته. حال بپردازیم به جنگ زرگری «دولتآبادی ـ سروش» که همزمان با تخریب مفاخر فرهنگی ایران، جایگاه نویسنده، فیلسوف، معلم و آزادیخواه را به لجن میآلاید.
محمود دولتآبادی به عنوان «نویسنده» و به بهانة دفاع از آزادی بیان، از میرحسین موسوی دفاع میکند و سروش را به سخره میگیرد. میرحسین موسوی از جلادان حکومت اسلامی است که به عنوان مهندس، و سپس به عنوان «هنرمند» و «مدافع عدالت اجتماعی» و طرفدار «حقوق بشر»، البته از نوع «دینی» آن به مردم معرفی شده. پیش از ادامة مطلب در مورد مهندس بودن موسوی توضیح دهیم که ایشان پیش از کودتای 22 بهمن، از محلکار خود به دلیل عدم صلاحیت حرفهای اخراج شدهاند. موسوی ساختمانی طرح داده بود که از محدودة زمین بیرون میزد! توضیح بیشتر هم نمیتوانیم بدهیم. ولی چنین شاهکاری حتی از یک دانشجوی سال اول معماری نیز بعید به نظر میرسد! در مورد هنرمندی ایشان و به ویژه «هنر» همسرشان نیز پیشتر توضیح دادهایم و گفتیم که مجسمة «مادر» از مجسمة مریم در یکی از کلیساهای فرانسه «کپیبرداری» شده. مسلماً هنگام آفرینش این اثر هنری گابریل بر زهره رهنورد نازل شده و رهنمودهای لازم را ارائه کرده.
در هر حال بسیاری از رمانهائی که توسط نویسندگان «زبردست» و «صاحبنام» به اهالی مرزپرگهر تقدیم میشود، مانند بسیاری از نقاشیهای جادوئی که در سرزمین گل و بلبل و به ویژه در گالری «خواهر» معصومه سیحون به نمایش گذاشته شده، از آثار هنرمندان گمنام غرب «اقتباس» میشود. خلاصه این قماش «هنر» فقط نزد ایرانیان است و بس! که در عالم هنر نیز به «تقیه» مشغولاند. اگر «تقیة هنری» نکنید و در واقع هنرمند باشید، مانند علیاکبر صادقی، مورد تهاجم اوباشالله قرار میگیرید. علیاکبر صادقی یکی از نقاشان چیره دست ایران است که در این وبلاگ چند نمونه از آثارش را پیشتر ارائه کردهایم. صادقی در خیابان پهلوی حوالی پارک ساعی «گالری سبز» را دایر کرده و آثار خود را در آن به نمایش گذارده بود. این گالری پس از انقلاب ژنرال هویزر هدف چماقداران ساواک قرار گرفت و به تعطیل کشیده شد. و این نقاش هنرمند به ناچار تابلوهای «غیراسلامی» خود را در زیرزمین خانههای این و آن پنهان کرد تا به دست هنرپروران اسلام پاره، پاره نشود. این تهاجمات بر یک هنرمند به این دلیل صورت گرفت تا بازار «بیهنران» اهل تقیه، از قماش آغداشلو و میرحسین موسوی کساد نشود. بگذریم و بازگردیم به پروپاگاند تخریب در نبرد «دولتآبادی ـ سروش».
محمود دولتآبادی، یک «نویسنده» است که متأسفانه فرصت مطالعة آثارش برای نویسندة این وبلاگ پیش نیامده. در هر حال با رمانهای محمود دولتآبادی ما را کاری نیست، آنچه مورد نظرماست ورود یک «نویسنده» به بازیهای سیاسی در کشوری است که استعمار دهههاست سیاستگزار واقعی آن به شمار میرود. این نویسنده در یک مسجد به حمایت از میرحسین موسوی سخنرانی کرده، و حمایت خود را از فردی اعلام داشته که از جنایتکاران شناخته شدة حکومت اسلامی است. موسوی نه تنها مسئولیت تداوم 8 سال جنگ استعماری با عراق را بر دوش دارد که تصفیة خونین دانشگاهها و اعدامهای جمعی جوانان ایران در دوران نخستوزیری وی صورت پذیرفته. و محمود دولتآبادی مسلماً با سوابق درخشان وی بیگانه نیست. در هر حال یک «نویسنده» در مسجد به پشتیبانی از موسوی سخنرانی میکند، و در این سخنرانی از طریق تحقیر و تهمت به تخریب عبدالکریم سروش میپردازد تا کودتای 22 بهمن را نیز «انقلاب» بخواند! دولت آبادی سروش را مسئول جنایات و تصفیههای خونین معرفی کرده میگوید، ما انقلاب نکردیم که شما برایمان اشعار مولوی بخوانید.
فردی به نام «حسین حاج فرج دباغ» که گویا در دانشگاه تهران شیمی خوانده، در 26 سالگی، در سال 1350 راهی انگلستان میشود تا بعدها به عنوان نوچة «آیتالله» بهشتی در کانون توحید لندن به فعالیت مشغول شود. همین فرد در سال 1357، با نام مستعار عبدالکریم سروش و به عنوان فیلسوف در رادیو و تلویزیون سخنرانی میکند. البته پیشتر هم گفتیم «حسین حاج فرج» نه تنها سواد فلسفی ندارد که زبان فارسی را نیز به لجن ابتذال خود آلوده. ایشان را مانند دیگر نخبگان حکومت اسلامی از ناکجاآباد بیرون کشیدهاند. در هر حال زمانیکه دولتآبادی به تخریب سروش مشغول است در واقع جایگاه «فیلسوف» را در جامعة ایران تخریب میکند، نه شخص سروش را. همچنانکه در وبلاگ «دیوپرستان» هم اشاره شد، امثال سروش نیازی به تخریب ندارند. دست استعمار بجز «مخروبه» و «زباله» هیچ ارمغانی برای ملت ایران نداشته و نخواهد داشت، «رهبرکبیر انقلاب» را که فراموش نکردهایم. ایشان از جمله اوباش حوزة «علمیه» قم بودند که در تاریخ 22 بهمن 1357، سرنوشت «امپریاس» را به دست گرفته و آنقدر به او سیلی زدند که امپریاس برادر مک فارلین را برای وساطت راهی تهران کرد تا شاید دل امام به رحم آید. ولی مگر امام سیزدهم دست از نبرد با امپریاس بر میداشت؟ ابداً! ایشان «احساس تکلیف» کرده بودند! بگذریم!
در پاسخ به سخنان محمود دولتآبادی، حاج فرج دباغ ناگهان ارتقاء درجه یافته خود را با حافظ همتراز میبینند! نوچة بهشتی در شعر حافظ دست برده، چند بیت مضحک به سرودة حافظ میافزاید و مقالة سراپا ابتذال خود را عملاً با تحریف حافظ آغاز میکند. سروش با همان شیوة پاسدار شریعتمداری، ضمن لافزدن و ابراز بندگی و مسلمانی کردن، زبان به هتاکی میگشاید و هر چه از «فلسفة لمپنیسم» در چنته دارد نثار دولتآبادی میکند. دولتآبادی که میدانیم «نویسنده» است و نویسندگیاش بر فیلسوفی حاجفرج دباغ تقدم تاریخی دارد. و اگر آثار دولتآبادی برایمان ناشناخته باقی مانده آثار «فلسفی» سروش را چندین بار در همین وبلاگ بررسی کرده و نشان دادهایم که فیلسوفک جمکران مهمل میبافد و تحت عنوان فیلسوف در واقع به «دباغی» مشغول است. باری «پاسخ» دباغ همچنانکه در وبلاگ دیروز هم گفتیم در واقع تهاجم به مارکسیسم و دفاع از مقدسات اسلام یا تکرار مهملات آخوند مطهری است.
همچنانکه بیانیة موسوی در باب حقوق بشر نیز، در عمل دفاع از فاشیسم یا همان حقوق بشر اسلامی به عنوان «حق خدادادی» بود. البته این بیانیه را در وبلاگ «سماق با چماق» بررسی کردهایم و گفتیم که جنبههای تخریبی متعددی دارد؛ از جمله تخریب بنیانگذار امپراطوری هخامنشی، تحریف تاریخ ایران و از همه مهمتر تحریف اعلامیة جهانی حقوق بشر. اما امروز گفتگوی توحشها که با مقالة پاسدار شریعتمداری در کیهان آغاز شده بود، تکیهگاه مطمئنی در روزآنلاین یافت.
هوشنگ اسدی، حسین حاج فرج دباغ را «ستون فکری» جامعة ایران معرفی کرده میگوید، همة جنایات «انقلاب فرهنگی» را به نام ستون کذا ننویسیم! اصلاً به سابقة افراد کاری نداشته باشیم که اینکارها کار امنیتیهاست! به عبارت دیگر اگر سوابق درخشان سروش را فراموش نکنیم، امنیتی هستیم! هوشنگ اسدی به ما میگوید که پرداختن به تاریخچة زندگی افراد کار ناشایستی است. البته حتماً مقصود ایشان افرادی هستند که همچون سروش و موسوی سر در آخور استعمار دارند و شریک جنایات حکومت استعماریاند. در غیر اینصورت هیچ اشکالی ندارد که در مورد دیگران «داستان» سرهم کنیم. به عنوان نمونه دلیلی ندارد به سوابق صدرحاجسیدجوادی منفور بپردازیم که با بیبیگوزک قانون اساسی تدوین میکند! بهتر است بلند نظر باشیم و فراموش کنیم سروش که بوده و چه میگوید. چون در غیراینصورت جناب اسدی نمیتوانند اوباشالله هتاک و بیسواد اهدائی محفل کودتا را «عالم» و «ستون فکری» جامعة ایران معرفی کنند! چرا؟ چون حسینحاج فرج دباغ چندان تفاوتی با سرپرست کیهان ندارد.
سروش به همان زبان ابتذال و خشونت سخن میگوید که پاسدار شریعتمداری. با این تفاوت که امر بر سروش مشتبه شده و علیرغم پوچگوئی و تکرار ترهات حلقة فرانکفورت به زبان ابتذال حوزوی، واقعاً میپندارد که از «علم» بهرهای دارد. البته تردیدی نیست که امثال سروش در علم «مزدوری» و «خردهپائی» و گزافهگوئی به مرتبة استادی رسیدهاند، ولی در مورد هوشنگ اسدی چه میتوان گفت که ادعا میکند آزادی هم مانند اسلام «خیمه» دارد! و زیر این خیمه برای همه جا هست، بجز برای انسان! یا اینکه، حاج فرج دباغ به «جرم مسلمانی» در ینگه دنیا ساکن شده، نه به دلیل شکست کودتای 18تیر:
«[...]برخود میلرزم که عبدالکریم به جرم مسلمانی دربدر شود و محمود به بهانة سابقة استالینی داشتن [...] در میهناش زنده به گور. محمود و عبدالکریم [...] ما و شما [...] به زیر خیمه آزادی پناه بگیریم که برای همه جا هست. از زندیق و مومن، از استالینی و پوپری، از راهی میخانه تا ساکن رواق و مسجد...»
بله وقتی «آزادی» خیمه داشته باشد، زیر خیمة کذا همه یک برچسب دینی یا ضددینی هم خواهند داشت، یا اینکه از خیمة اسلام به پوپر «نقب» خواهیم زد! ولی ما به هوشنگ اسدی میگوئیم آزادی «خیمه» ندارد، «قانون» دارد! و آنجا که قوانین آزادی را تأمین میکند، برچسب دینپرستی و دینستیزی بر پیشانی کسی نمیزنند. و اگر روزی در ایران قوانین حقوقی ضامن آزادیهای اجتماعی باشد، امثال فرج دباغ و زیباکلام و ... و دیگر دجالهای محفل استعمار بجای هتاکی و لافزدن و یدک کشیدن عناوین دهانپرکن و ایراد سخنرانیهای بیسروته و عاریتی میباید پاسخگوی جنایاتشان باشند.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت