پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸


آوای اهریمن!
...
ای سیمرغ راز آموز
بنگر اینجا در نبرد این دژ آئینان
عرصه بر آزادگان تنگ است
کار از بازوی مردی و جوانمردی گذشته است
روزگار رنگ و نیرنگ است

«ما برای مردم هستیم»، با مردم نیستیم. تفاوت بین این دو عبارت، تفاوت بین «انسان‌محوری» دمکراسی و خشونت پوپولیسم است. تفاوت بین این دو، تفاوت بین «شهروند» و «بنده»، یا تفاوت بین «انسان‌آزاد» و «بندة مؤمن» است. در این راستا مقالة الکن و گوساله‌پسند استاد محمدرضا نیکفر را که با اختراع عبارت متناقض «شهروند مؤمن»،‌ در«دیوان حافظ» به دنبال «سکولاریسم ایرانی» می‌گردد، عوامفریبی و شیادی به شمار می‌آوریم.

ما «برای مردم» هستیم،‌ در نتیجه زمانیکه مشتی شارلاتان برای تأمین منافع اربابان خود با شعار پوچ «در کنار مردم»‌ قرار می‌گیرند، ما تلاش خواهیم داشت مردم را از دامی که شیادان و شارلاتان‌ها بر سر راه‌شان گسترده‌اند آگاه کنیم. در این راستا حتی اگر یک نفر هم از گسترة‌ فریب آگاه شود و از تل توده‌های ساده‌اندیش فاصله گیرد، برای ما اهمیت دارد. چرا که ما خواهان استقرار یک حاکمیت دمکراتیک در کشورمان هستیم. دمکراسی بنابرتعریف، ‌ انسان محور است بنابراین با هر نوع جمع‌گرائی و پوپولیسم دینی و بومی و به ویژه با جنبش‌های حفظ محیط زیست در تضاد کامل قرار می‌گیرد. چرا که این جنبش‌ها با رذالت فراوان، با اولویت دادن به «مکان» در واقع انسان را نفی می‌کنند. نفی انسان چیست؟

«نفی انسان» روندی است که با فریب آغاز می‌شود، سپس به تهدید، تحقیر و حذف فیزیکی می‌انجامد. زمانیکه بعضی‌ها با «عقیده‌سازی» در صدد «سربازگیری» و تشکیل گردان‌های ایدئولوژیک برمی‌آیند، مرحلة «فریب» آغاز ‌شده. گام بعدی ممانعت از خروج همین «سربازان» از «گردان‌ها» است. برای حفظ سربازان در جمع گله است که رهبران به تهدید و تحقیر متوسل می‌شوند. اینان می‌دانند که ترس و تحقیر فرد را متزلزل می‌کند و همین تزلزل امکان واکنش منطقی را از انسان سلب خواهد کرد. اگر تهدید و تحقیر مؤثر نیافتد، توسل به زور و خشونت نیز در دستور کار قرار خواهد گرفت. به همین دلیل ما از فعالان جنبش مدنی می‌خواهیم از پیوستن به «جمع» و تکرار شعارهای پوچ گله‌داران اکیداً خودداری کنند. گله‌داران، ‌ و در راس آن‌ها آنگلوساکسون‌ها چه می‌گویند؟

باد این چاووش راه کاروان گرد
نغمه‌پرداز شکست خیل مغرور سپاه من
می‌سراید در نهفت پرده‌های برگ
قصه‌های مرگ

می‌گویند، اعترافات تلویزیونی ارزش حقوقی ندارد. کاملاً درست است. در این راستا اعترافات بازداشت‌شدگان پس از کودتای 22 خردادماه «از نظر حقوقی» هیچ ارزشی ندارد، حتی اگر واقعیت را بگویند. به عنوان نمونه، فردی به نام بهزاد نبوی جزو دستگیرشدگان آشوب‌های اخیر است. بهزاد نبوی، یکی از همکاران دیرینة میرحسین موسوی است که سابقة بمب‌گذاری، فساد مالی و به ویژه سابقة «خدمت» برای اسرائیل را در کارنامه دارد. اگر چنین جنایتکاری در تلویزیون اعتراف کند که حقوق‌بگیر اسرائیل است، چه پیش می‌آید؟ پاسخ روشن است. مردم با تکیه بر این اصل اساسی که اعترافات تلویزیونی فاقد ارزش حقوقی است، مزدوری بهزاد نبوی را برای اسرائیل «دروغ» می‌انگارند. در حالیکه هر چه فاقد ارزش حقوقی باشد الزاماً دروغ نیست.

و آن دگر سو
کرکس پیری بر اوج آسمان سرد
گرم می‌خواند سرود فتح اهریمن

این امر واقعیت دارد که بهزاد نبوی در رأس یک سازمان مسلح به نام مجاهدین انقلاب اسلامی تحت نظارت اسرائیل فعالیت دارد. و اعضای مسلح این سازمان در تظاهرات غیر مجاز 25 خردادماه نیز شرکت داشتند. نبوی به این دلیل بازداشت شده که از طریق اعترافات تلویزیونی مردم همة جرم و جنایات‌اش را دروغ انگارند. در واقع پخش «اعترافات تلویزیونی» نمایشی است برای ارائة «چهرة دلپذیر» از اعضای محفل کودتای 22 بهمن 1357. به همین دلیل است که ساواک مفلوک جمکران با نامه‌نگاری از سوی دو فرزند بهزادنبوی، در واقع به «بازنویسی تاریخ» پرداخته، مزخرفات و پروپاگاند روس‌ستیز سایت «بی‌بی‌سی» را از زبان خمینی به خورد مخاطب می‌دهد. این نامة ابلهانه و مضحک در همة سایت‌های «مستقل» از جمله سایت «بالاترین» که گویا هیچ وابستگی سیاسی ندارد، منتشر شده!

زمانیکه نامه‌های سرگشادة و ابلهانة پاسداراکبر خطاب به رهبر فرزانه در سایت‌های فارسی زبان منتشر می‌شد گفتیم که هدف از انتشار این نامه‌های مبتذل و الکن پخش تبلیغات راست‌افراطی و نشاندن این پاسدار بی‌مقدار در جایگاه اوپوزیسیون حکومت اسلامی است. امروز هم می‌گوئیم، تمام مقالاتی که از سوی قلم به مزدهای استعمار در سایت‌های کذا منعکس می‌شود، تداوم پروپاگاند فاشیسم است که «توجیه ظاهراً فلسفی» آن‌ها را،‌ از طریق سفسطه و تناقض‌گوئی «استاد» محمدرضا نیکفر عهده‌دار شده.

فیلسوف‌کبیر عرصة فقرفرهنگی که مانند همة فاشیست‌ها راه حل مسائل امروز را در گذشتة رویائی خود می‌جوید، مقاله‌ای خطاب به پاسداراکبر و «همبستگان» قلمی کرده که در آن به تحریف سکولاریسم مشغول شده‌اند، تا از این راه مفاهیم دمکراتیک معاصر را به دین و ایمان وصله پینه بفرمایند. این مقاله در تاریخ 22 ژوئیه 2009،‌ در سایت «گویا نیوز» انتشار یافته. استاد نیکفر در کمال نبوغ بدون اینکه کوچکترین اشاره‌ای به مقدسات داشته باشد از «عوامفریبی» حکومت اسلامی انتقاد می‌کند، حکومتی که به زعم ایشان بر «مذهب» و «ناسیونالیسم» تکیه کرده. سپس ایشان ضمن انتقاد از «شعار پوچ» و با تأکید بر «آگاهی» مردم،‌ به تحمیق و عوامفریبی پرداخته، ابتدا از «جنبش فاشیسم دینی» انتقاد می‌کند تا چنین القا کند که «فاشیسم غیرمذهبی» هم گویا وجود دارد. البته ما با این ادبیات دبستانی و احمق‌فریب که کالای‌ مصرفی فلاسفة جهان‌سوم است و در کارگاه‌های «عقیده سازی» مغرب زمین سرهم می‌شود نیک آشنائیم.

این مهملاتی است که حاج فرج دباغ، محمد خاتمی، شیرین عبادی و دیگر فعلة‌ فاشیسم سی سال است نشخوار می‌کنند. و توسط علی شریعتی قبل از ظهور خردجال در حسینیه ارشاد به خورد دانشجویان محترم نظام «شاهنشاهی» داده می‌شد. به عبارت دیگر مهمل‌بافی، ‌ سفسطه، چرندبافی و تحریف تحت عنوان فریبندة «آزادیخواهی» در کشور ایران با تبلیغات فاشیسم «اتحادی است که از عهد قدیم‌ افتاده است». نثر شیوا و فارسی «سلیس» و کوچه‌باغی استاد نیکفر به یک‌سو، پوچ‌پردازی و مهمل‌بافی و شیادی ایشان به سوئی دیگر! از تعارفات و گزافه‌گوئی‌های کسالت‌آور این استاد «کلام»، و سوگواری و مرثیه خوانی مبتذل‌شان برای «سهراب و ندا» نیز صرفنظر می‌کنیم، و می‌پردازیم به اصل مطلب. اصل مطلب این است که «مستر» نیکفر ضمن اقتباس از «بعضی» وبلاگ‌ها می‌گویند، «ما از آنان نمی‌ترسیم،‌ آن‌ها از ما می‌ترسند.»

پیش از ادامة مطلب، «ما» هم در مقام خود به فیلسوف فرهیختة جمکران می‌گوئیم شما و همپالکی‌هایتان هم از «ما» می‌ترسید، و به همین دلیل است که همچون مار پوست انداخته‌اید، و مانند بوقلمون پیوسته رنگ عوض می‌کنید. سرکار پیشتر در اسلام و فلسفة بوعلی‌سینا نسخة «شفا» برای نجات همپالکی‌هایتا‌ن می‌پیچیدید، امروز برای نجات «فاشیست ـ مسلمان‌ها» در دیوان حافظ سکولاریسم رؤیت می‌کنید. این تغییر و تزلزل نشان «ترس از سکولاریسم» نیست؟ چرا! در غیر اینصورت نیازی نبود که سرکار برای تخریب سکولاریسم و شهروند، به بومی کردن این مفاهیم بپردازید، و موذیانه خواهان دخالت دین در سیاست شوید و دیوان حافظ را به عنوان منبع سکولاریسم معرفی کنید.

گفته بودی گاه سختی‌ها
در حصار شوربختی‌ها
پر تو در آتش اندازم به یاری خوانم‌ات باری
اینک اینجا شعله‌ای برجا نمانده در سیاهی‌ها
تا پر ات در آتش اندازم

تا آنجا که ما می‌دانیم حافظ نظریه‌پرداز علوم سیاسی نبوده. حافظ شاعر بوده و سروده‌های‌اش نمی‌تواند پشتوانة قانون اساسی و مقررات جامعة مدنی شود. برخلاف مدینه‌‌النبی اسلام فروشان، جامعة مدنی «دینی» نیست، «شهروند مؤمن» هم ندارد! آنکه مؤمن است می‌تواند به عنوان «بشر» در جامعة مدنی زندگی کند، ولی «شهروند» به شمار نخواهد آمد. چرا که شهروند به دلیل برخورداری از حق شرکت در قانونگزاری و نظارت بر اجرای قانون الزاماً می‌باید «لائیک» باشد و اعتقادات دینی خود را نگاه دارد برای خانه و معبد، نه جهت ابرازشان در سطح جامعه. از این جهت «مؤمن» حق دخالت در سیاست را ندارد، چون در یک نظام سکولار «جدائی دین از سیاست» الزامی است.

وقتی می‌گوئیم «جدائی دین از سیاست»، به این معناست که هیچکس، چه روحانی چه غیرروحانی به نام «دین» و «ایمان» حق دخالت در سیاست جاری کشور را ندارد. برادران دینی شما دهه‌هاست که «سیاست» را به «دین» پیوند می‌زنند، امروز هم سرکار برای پیوند سیاست به «ایمان» قلمفرسائی می‌کنید! چه کسی می‌ترسد، ما یا شما که «سکولاریسم ایرانی» اختراع می‌کنید که «مؤمن» را بجای آخوند بنشانید تا مبادا عرصة سیاست کشور ایران از تقدس پالایش شود؟ مسلماً شما می‌ترسید. چرا که توسل به «دروغ» فقط از روی ترس است و بس. ترس از اینکه جامعة ایران از اسارت تقدس‌ها رها شود و تفنگ‌فروشان تقدس‌گستر غرب خود را در برابر یک ایران دمکراتیک ببینند، که عربدة آزادی «قدس شریف» سر نمی‌دهد. آنوقت جیره ‌مواجب امثال شما هم قطع خواهد شد، ‌ و نمی‌توانید نان آخوند بجوید و از دیوان حافظ «فکر سکولار ایرانی» استخراج کنید.

پس ابتدا حضورتان عرض کنیم حافظ متفکر و فیلسوف نبوده، «فکر سکولار» هم ابداع نکرده. حافظ شاعر بوده، سروده‌های‌اش سرشار از تناقض است و انسان‌محور هم نیست. چنین انتظاری هم از یک شاعر کلاسیک نمی‌رود. با این وجود تفکر سکولار به دلیل انسان‌محوری و تکیه بر منطق از انسجام برخوردار است. خلاصه بگوئیم «سکولاریسم ایرانی» معجون مبهمی است مانند «جمهوری اسلامی» که می‌توان از آن هزاران چماق سرکوب بیرون کشید. آنچه کارفرمایان سرکار «سکولاریسم ایرانی» نامیده و می‌خواهند آنرا در لعاب مخالفت فرضی با «حکومت توحش» به خورد ملت ایران بدهند، به دلیل ابهام گستردة سروده‌های حافظ به مراتب انسان‌ستیزتر از نظام متحجر فعلی خواهد بود:

«اساس اندیشة سیاسی سکولارسیم لغو امتیازات [سیاسی دین است] سکولاریزاسیون ایرانی نیز لغو [امتیازات دین پیشگان] است [...] شهروند مؤمن طبعا رواست که در سیاست دخالت کند[...] فکر سیاسی سکولار ایرانی پشتوانه‌ای بس قوی در سنت فرهنگی دارد. مومنان نیز می‌توانند در متن‌های دینی توصیه‌های خوبی در مخالفت با تبدیل دین به تخت حکمرانی [...] پیدا کنند. فکر سکولار، فکری نیست که با فرهنگ ما بیگانه باشد. از حافظ هم می‌توان آنرا استخراج کرد.»

بله این است تعریف نوین سکولاریسم که «شهروند مومن» هم دارد و می‌توان آنرا از اشعار حافظ استخراج کرد! به عبارت دیگر سروده‌های همة شعرای کلاسیک ایران می‌تواند برای تدوین یک قانون اساسی خررنگ‌کن مورد استفاده قرار گیرد، چرا که همة این سروده‌ها «خدا محور» و انسان ستیزاند و می‌توانند مانند نهج‌البلاغه، حدیث مسلم و روایت معصوم توسط فرهیختگانی از قماش حاج سیدجوادی و کاتوزیان به قانون اساسی حکومت کشک و پشم تبدیل شوند. «پروفسور» نیکفر مقالة شیوای خود را با آرزوی موفقیت برای «آکسیون» پاسدار اکبر به پایان برده. و البته ما هم شاهد موفقیت آکسیون کذا بودیم. چشم‌تان روز بد نبیند، میلیون‌ها نفر در سیرک سیار عموسام شرکت داشتند. انبوه جمعیت چنان بود که «مرلین مونرو» نتوانست با پاسدار اکبر که از جنس زن متنفر است چاق سلامتی کرده و در فیلم آیندة «مهمل‌باف» نقشی برای خود دست و پا کند.

گفته بودی گاه سختی‌ها
در حصار شوربختی‌ها
پر تو در آتش اندازم، ‌ به یاری خوانمت باری

همة این مقالات «فلسفی» و سراپا تناقض یک چارچوب مشخص دارد: حفظ منافع آنگلوساکسون‌ها که فقط در سایة مقدسات و گسترش سرکوب و خشونت می‌توانند دامنة تاراج خود را وسعت بخشند. ایالات متحد جهت فروش سلاح و تجهیزات نظامی و در چارچوب سیاست گله‌پروری، دامداری و سربازگیری، ‌ در آمریکای جنوبی، کشورهای حوزة دریای کاسپین و کشورهای قفقاز سه سیاست به ظاهر متفاوت را در نظر گرفته که هر سه یک هدف واحد را دنبال می‌کنند: ایجاد بحران، گسترش خشونت و نهایتاً جنگ.

هیچش آن دستان خون‌آلوده پنداری به فرمان نیست
آنچه هر سو در افق گه‌گاه می‌بیند
شیهة‌ اسبان رعد و نیزه‌بار آذرخشان است
در گذار باد
می زند فریاد

سناریوی کشورهای حوزة خزر منطبق است بر الگوئی که آشوب میرحسین موسوی در ایران پیاده کرد و امروز به قرقیزستان رسید. این سیاست در آمریکای جنوبی بر «کودتای بدون خون‌ریزی» تکیه دارد که از هندوراس آغاز شد و ادامة آنرا کلنل چاوز با ایجاد بحران ساختگی تضمین خواهد کرد. بحران قفقاز را ساکاشویلی در گرجستان «رهبری» می‌کند. مرحلة دوم این بحران پس از جنگ سه روزة قفقاز درماه اوت 2008، با ترورهای سیاسی و قتل روزنامه‌نگار و مدافع حقوق‌بشر به ویژه در اینگوشی و چچنی، جهت خوشامد گوئی به جوزف‌ بایدن آغاز شده. یادآور شویم، دولت آمریکا اوپوزیسیون گرجستان را به کلی نادیده می‌گیرد، چرا که این اوپوزیسیون خواهان آزادی بیان و رعایت حقوق بشر است. حال آنکه ساکاشویلی خواهان در آغوش گرفتن آمریکاست.

در نتیجه جوزف‌بایدن هم صدای تظاهرکنندگان مخالف ساکاشویلی را نمی‌شنود. یا اینکه رابرت ردفورد کهن‌سال و شون‌پن،‌ که هنوز جوان است و جویای نام، ‌ برای‌ اینان نگران نخواهند شد. از بخت بد، این گرجی‌ها نه پاسداراکبر دارند، نه استاد عباس‌میلانی، نه شیرین عبادی و ... و روشن است که برنامة سوگواری و روضه و زوزه هم اجرا نمی‌کنند. در نتیجه دلیلی ندارد رادیو همبونه‌های پر از چرک و کثافت و مرض برای‌شان تبلیغات به راه بیاندازند. کسی نمی‌تواند به صرف مخالفت با یک دولت دست نشانده، از الطاف گاوچران‌ها، و همدردی رسانه‌ها و روشنفکران و لوطی و عنتر و مطرب‌های پنتاگون برخوردار شود. آمریکا هر جا حکومت تعیین کند،‌ «اوپوزیسیون» را هم خودش تعیین خواهد کرد، ‌ همچنانکه اوپوزیسیون حکومت اسلامی را هم با پاسداراکبر،‌ «استاد» نیکفر، عبادی و گوگوش و سروش تعیین کرده.

شعله‌ای گر نیست اینجا تا پر ات در آتش اندازم
و به یاری خوانم‌ات یک دم به بام خویش
بشنو این فریادها را بشنو ای سیمرغ!
و ز چکاد آسمان پیوند البرز مه آلوده
بال بگشای از کنام خویش

ما به همة جنگ‌فروشان غرب و جیره‌خواران‌شان در داخل و خارج جمکران اطمینان می‌دهیم سیاست‌های جنگ‌پرستان در دامان صلح به بن‌بست رسیده، شکست خواهد خورد‌. صلحی که از خاورمیانه طلوع می‌کند.

با حریر رازبفت قصه‌های دور
بال بگشای از کنام خویش
ای سیمرغ راز آموز
(شفیعی کدکنی)

دژ «به فتح دال»، به معنای کژ، زشت و پلید است!



...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت