«نوزاد» و سیاست!
...
زین بادهای که محتسب شهر
در کوچه میفروشد و ارزان
غیر از خمار هیچ نخواهی دید
(شفیعی کدکنی)
بهتر است ساواک جمکران تبلیغات ابلهانة خود را پیرامون تنبیه و محاکمة خاتمی، موسوی و کروبی پلید متوقف کند. ما به اربابان حکومت اسلامی اطمینان میدهیم که با دستگیری و محاکمة سه مزدور وفادار خود نخواهند توانست این سه مترسک اسلامفروش را به رهبران «جنبش مدنی ایران» تبدیل کنند. جنبش مدنی خواهان دمکراسی و جدائی دین از سیاست است.
محفل کودتای 22 بهمن که طی سه دهة اخیر به ابتکار ارباباناش از طریق حرکتهای ناگهانی و مرزشکنانه با بحرانسازی از یک کودتا به کودتای دیگر رفته و هر روز دامنة سرکوب را گسترش داده، در آخرین کودتای خود یعنی تبدیل گروه اصلاحطلب و مشارکتچی به اوپوزیسیون شکست خورد. در نتیجه، رسانههای غرب همگام با رسانههای رسمی حکومت اسلامی برای تحمیل دارودستة میرحسین موسوی، کروبی و محمدخاتمی به ما ملت بسیج شدهاند:
«فضای سياسی امروز کشور آن چيزی نيست که سی سال پيش از اين ايرانيان آرزويش را داشتند.»
این آخرین کشف موسوی است و میباید جدیدترین ابتکار وی در عرصة شارلاتانیسم به حساب آید. مگر سی سال پیش ایرانیان آرزوی فضای سیاسی سال 1358 را داشتند که شیخ مهدی بازرگان با ماشاالله قصاب در خیابان حکومت میکرد؟ مگر سیسال پیش ایرانیان آرزوی فضای سیاسی اشغال سفارت آمریکا و 8 سال جنگ را داشتند که برای تأمین منافع آمریکا، هر روز «مردم» برایشان شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» سر دهند؟ مگر سیسال پیش ایرانیان آرزوی فرو افتادن به دامان توحش و تحجر امام روشنضمیرتان را داشتند؟ ایرانیان، نه سیسال پیش، نه صد سال پیش و نه پیش از آن هیچگاه آرزوی حکومت اوباش در سر نداشتهاند. ایرانیان هرگز آرزو نداشتهاند که تیغکشهای «فدائیان اسلام» تحت نظارت سفارت انگلستان سیاست دولتشان را تعیین کنند. امروز هم ایرانیان آرزو ندارند که سفارتخانة کذا با امثال میرحسین موسوی برایشان «رهبرسازی» کند تا هر از گاه با صدور بیانیههای آشفته و بیسروته ضمن ستایش از «امام» و «اسلام» و «مردم» به کارنامة سیاه خود نیز افتخار کند:
«مردم اينک از خود میپرسند چه چيز ما را از رسيدن به آرمانهايمان بازداشت و به شرايط فعلی رساند. اين سئوالی اساسی است [...] ما چه بايد بکنيم تا سی سال بعد از نو با همين پرسش روبرو نشويم؟ ما تنها در صورتی به اين اطمينان میرسيم که دستاوردهای سياسی ـ اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنيم[...]»
بله چه باید کرد که سی سال بعد اطمینان داشته باشیم چنین پرسش ابلهانهای مطرح نخواهد شد؟ نخست لازم است اطمینان حاصل کنیم که 30 سال آینده زنده هستیم! در درجة بعد لازم است بدانیم اگر سی سال دیگر زنده هستیم، طی این مدت آقای موسوی چه خواهند کرد؟ میبینیم که در هر حال باید از آینده آگاه باشیم! تنها عاملی که چنین معجزهای را امکانپذیر میکند همان است که موسوی «قدرت مردم» میخواند، شبکهای که به زعم ایشان به صورت «طبیعی» شکل گرفته و بزودی همه را وادار به تحسین خواهد کرد:
«قدرت مردم در شبکههای اجتماعی است که به صورت طبيعی و به هدايتی فطری در ميانشان شکل گرفته است. بايد اهميت آنها را درک کنيم [...] اين شبکه همچون نوزادی که به راه افتاده باشد [...] در حال رشد است؛ بزودی سخن گفتن را هم آغاز میکند و بزودی بالغ میشود و همگان را به تحسين و احترام نسبت به خود وا میدارد[...]»
البته دروغ چرا؟ ما تا به حال ندیدهایم نوزادی راه برود! مگر اینکه نوزاد کذا جزو چارپایان باشد. نوزاد چارپایان چند لحظه پس از تولد سر پا میایستد و راه میرود. گویا موسوی به همین قماش «نوزاد» اشاره دارد. در هر حال از بیانیة موسوی چنین برمیآید که دست مقدس هیزاکسلنسی به سر و گوش ایشان کشیده شده که اینچنین بر طبل «مردم» و «شبکة طبیعی اجتماعی» آنان میکوبند. اتفاقاً حنازرچوبه هم از قول «مریم رجوی» برای شورش به همین قماش «مردم» البته در دانشگاه فراخوان داده. حتماً مسئول سایت حنازرچوبه به خود گفته ممکن است همه پیام «مریم» را نشنوند.
سازمان ناتو در سال 1979 با یک «رهبر» مدافع «اسلام ضداستبداد» و ارواح شکمش «ضدآمریکائی» در ایران بر ضد «شاه آمریکائی» کودتا کرد. اکنون همین سازمان پررو با توسل به چند جفت نعلین و مکلا، از مهرههای همان کودتای آمریکائی، با «عقیدهسازی» پیرامون «تقلب» و بسیج اوباش ـ این اوباش در تبلیغات رسانهای «مردم» لقب گرفتهاند ـ باز هم قصد «رهبرسازی» کرده. البته با تکیه بر همان شعارهای ابلهپسند: «آخوند درباری»، «مرگ بر دیکتاتور»، «دین آزادیبخش» و اینهمه به امید دانشجونمایانی که دانشگاه را به «سنگر توحش» تبدیل کردهاند، و قرار است پائیز امسال یکبار دیگر برای تثبیت، تداوم و گسترش فاشیسم و «مبارزه با آزادی» فعالیتهای «دانشجوئی» خود را از سر گیرند.
پیش از ادامة مطلب در مورد وبلاگ روز گذشته چند نکته را یادآور شویم. «خجستهآتش» بخشی از سرودههای نویسندة این وبلاگ است. آن لاریجانی که اسرائیل را مدافع سکولاریسم در ایران خوانده، جواد لاریجانی است نه شیخ صادق! در ضمن عنوان مطلب گویانیوز که دین «مستقل» و «مردمی» و «نجات بخش» به ما معرفی کرده، «تجربههای اعتراض» است، و به راستی که چه تجربههائی!
اگر بخت گورکنها یاری کند، عملة تحکیم وحدت دانشگاهها را به صحنة آشوب تبدیل خواهند کرد. در هر حال فرانسه، عصای دست عموسام امیدوار است تا ماه دسامبر، یعنی تا دو ماه دیگر دانشجونمایان ساواک با شعار «مرگ» و «توهم» زمینة گذار به یک عرصة مرگ و توهم نوین را فراهم آورند. برای تحقق اهداف «انسانی» سازمان جنایتپیشة ناتو شعارهای سرنوشتساز «مرگ بر دیکتاتور»، «اللهاکبر» و به ویژه بازنشخوار شعارهای پائیز 1357 را نمیباید فراموش کرد. از آخوند کدیور بیاموزیم که پس از سیسال رقص شکم برای امام و اربابانشان در لندن و واشنگتن، امروز باز هم بر طبل «آخوند درباری» میکوبد. کدیور، همان ملائی است که میخواهد با نهجالبلاغه و «خلخال زن یهودی» و مزخرفاتی از این دست «دمکراسی» را برای ملت ایران به ارمغان آورد.
حدود سه ماه پس از کودتای ناکام شبهانتخابات جمکران، رسانههای حکومت و بوقهای سازمان ناتو همچنان به تلاش مزورانة خود برای «عقیدهسازی» و تحمیل طاعون سبز به عنوان «اوپوزیسیون» و از همه مهمتر باوراندن این دروغ بزرگ که محمدخاتمی «سکولار» است ادامه میدهند؛ پشتکارشان خوب است و امید را از دست نمیدهند. البته حق دارند! وقتی زنبورها در کندوی خود به صورت «برجسته» مینویسند «محمد»، کیهان و حنازرچوبه هم وظیفه دارند نقش «محمد» را برجسته کنند! چون آن محمد، به ادعای اینان «خاتم پیامبران» بوده و آخرین پیام خداوند را به جهان بشریت در صحرای عربستان ابلاغ کرده تا آنرا با شمشیر به اطلاع ما ایرانیان هم برساند، و این محمد، یعنی محمد خاتمی هم پیام خداوند خود، جرج سوروس را با شمشیر «پروپاگاند رسانهای» بر فرق ملت ایران فرود میآورد. هر دو محمد حامل پیام خداوندند. فقط نام خداوند اولی «اللات»، نام بت بزرگ کعبه بوده در حالیکه خداوند محمد خاتمی لاتاللهی است به نام جرج سوروس، از آدمکهای «موفق» عموسام. چه تفاوتی میکند؟ چه علی خواجه، چه خواجه علی!
آنچه اهمیت دارد این است که این پروپاگاند گوسالهپسند طی سه ماه، ملت ایران و مطالبات دمکراتیکشان را حذف کرده و کشورمان تبدیل شده به عرصة رویاروئی دروغین و جنگزرگری بین دو گروه آبمنگلها. براساس بیبیگوزکهائی که طی این سه ماه توسط بوقهای سازمان ناتو ساخته و پرداخته شده، 40 میلیون ایرانی عاقل و بالغ این امر غیرممکن را پذیرفتهاند که در یک تئوکراسی، نه تنها «انتخابات» میتواند وجود داشته باشد که رأی مردم هم محترم شمرده خواهد شد. بنابراین 40 میلیون نفر در انتخابات جمکران شرکت کرده و اکثریتشان هم به میرحسین موسوی، جلاد ساواک «رأی» دادهاند. به ادعای همین بیبیگوزکها احمدی نژاد کودتا کرده و آراء موسوی را به نام خودش جا زده! و اما میرحسین موسوی از آنجا که خیلی زرنگ و باهوش است، و اصلاً هم متقلب نیست، پیش از اعلام نتایج رسمی انتخابات کذا فریاد تقلب، تقلب سر میدهد و فرمان «تظاهرات بر علیه تقلب» صادرمیکند. فکر نکنید چنین اعمالی با اشغال سفارت آمریکا توسط اوباشی که خود را «دانشجویان پیرو خط امام» میخواندند ارتباطی دارد! به هیچ عنوان! فقط همان اوباش گروگانگیر در رأس تشکلهای حکومتی اصلاحطلب قرار گرفته، همان مزخرفات خمینی را هم نشخوار میکنند.
روزنامة «اعتماد» با محمدرضا خاتمی، برادر شیاد اردکان و داماد آخوند اشراقی مصاحبهای صورت داده که در سایت «عصرنو» مورخ 27 سپتامبر 2009 هم انتشار یافته. در این مصاحبه برادر خاتمی ضمن مهملپراکنیهای رایج ادعا کرده اگر کسی «متدین» باشد در امور جامعه شرکت میکند، و از آنجا که متدین است بهترین راهها را برمیگزیند! «بهترین راه» هم در ذهن علیل محمدرضا خاتمی، «فعالیت سیاسی» و تشکیلاتی است. فقط داماد آخوند اشراقی نمیگوید «هدف» این «بهترین راه» چیست؟ میدانیم که فعلة فاشیسم «نتیجه» برایاش هیچ اهمیتی ندارد، مهم کاریاست که باید انجام دهد تا خداوند یا همان ارباب به «نتیجة مطلوب» برسد. از سوی دیگر این متفکر چاه جمکران توضیح نمیدهد که بر اساس کدام نظریة منطقی، کسی که متدین است الزاماً از قدرت تشخیص «بهترین راه» برخوردار است؟ در هر حال محمدرضا خاتمی مسلماً باید یک «متدین سنج» داشته باشد که بتواند ضمن ممنوعیت فعالیت اجتماعی بر «غیرمتدینها»، آنها را روانة زندان یا بر چوبةدار کند:
«چون ما متدین هستیم دیانت ما عین سیاست ماست. نمیشود آدم متدین باشد اما نسبت به سرنوشت جامعة خود بیتفاوت باشد مگر آدم میتواند وقتی به سرنوشت جامعهاش بیتفاوت نیست بهترین راهها را انتخاب نکند. بهترین راه از نظر ما کارهای اجتماعی، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و تشکیلاتی است[...]»
این مزخرفاتی است که فقط از زبان جیرهخواران سنتی کارخانة رجالهپروری میتوان شنید که به خطا خود را «آدم» میانگارند. در ایران از این قماش «آدم» در دستگاه هیزاکسلنسی و شرکایشان فراوان یافت میشود. عملکرد سفارتخانة کذا دقیقاً به «اسب ترویا» میماند. اسب بیسواری که سربازان دشمن درون آن پنهان شدند و به سربازان ترویا شبیخون زدند. اما در ایران این «سربازان» پنهان نیستند. دست استعمار اینان را در رأس هرم قدرت مستقر کرده تا از «منافع ملی» دفاع کنند، اما نه از منافع ملی ایران که از منافع ملی بریتانیا.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت