انسان و «انتخاب»!
...
ما به عنوان طرفدار آزادی بیان و دمکراسی، هرگز با «فاشیست ـ مسلمانها» متحد نخواهیم شد. به آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک باید تفهیم کنیم که با ترور، عملیات غافلگیرکننده و هرجومرج نمیتوانند هواداران آزادی بیان و دمکراسی را در کنار خشونتطلبان و عزاداران حسینی قرار دهند. مطالبات ما جابجائی «افراد» و «اسلامها» نیست، استقرار دمکراسی سیاسی است.
ترور وحشیانة مسعود علیمحمدی، در واقع پایه و اساس «آزادی انسانی» در جامعة ایران را نشانه گرفته. با این عمل وحشیانه اربابان حکومت اسلامی به ما میگویند امکان خروج از زنجیر حکومت مقدس را نداریم و الزاماً باید بین دو جبهة توحش موسوی و احمدینژاد، یعنی بین حقوباطل رایج و «رسمی» انتخاب کنیم! به عبارت دیگر آنگلوساکسونها لطف کرده، بین دو تحجر اسلام به ما «حق انتخاب» میدهند، آنهم با انفجار یک استاد «غیرسیاسی» دانشگاه. این شیوة «مقدس» را «پولاریزاسیون» خوانند و ما ملت این شیوه و روش ابتر کردن آن را نیک میشناسیم. ما تسلیم احساسات نمیشویم و در هیچیک از دو سنگر استعمار نخواهیم نشست. این حداقل «آزادی» است که ما برای خود قائلایم، و برای حفظ و گسترش آن از پای نمینشینیم. اگر مبارزهای هست، که هست، فقط برای حفظ «حق انتخاب آزاد» و گسترش آن است. پس بهتر است فعلة فاشیسم بساط سوگواری و روضه و زوزة خود و مخالفنمایانشان را جمع کنند.
سردار «احمدی مقدم» فرمودهاند، کاسة صبر نیروی انتظامی لبریز شده و دیگر بینظمی و قانونشکنی را تحمل نخواهد کرد! حال که ایشان پس از 7 ماه از خواب خوش بیدار شده وظایف نیروهای انتظامی را به یاد آوردهاند از حضورشان عاجزانه تقاضا میکنیم دکان «مادران عزادار» را هر چه سریعتر برچینند و به مادران «داغدار» و بسیار محترم تفهیم کنند، «نمایش سوگواری» میباید تعطیل شود. این برنامة مهوع ساخته و پرداختة همان محفلکهائی است که چند ماه پیش از برگزاری به اصطلاح «انتخابات» حکومت جمکران، با افتتاح دکان «برگزاری انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در واقع به پیشواز آشوبهای پر برکت خردادماه رفتند، تا همچون سال 1357، با اشباع فضای جامعه از مقدسات، مرگ، سوگواری و سرکوب، از معرکة مرگ و خشونت «یک رهبرکبیر» دیگر استخراج کرده به ملت ایران تحمیل کنند. حال که به دلیل افلاس ارباب و آگاهی ملت ایران این «برنامه» با شکست روبرو شده، اینان برای رونق بازار خشونتطلبان طاعون سبز، ترور شخصیتهای «غیرسیاسی» را آغاز کردهاند تا گروههای بیطرف را نیز وحشتزده کرده، به جانب خشونتطلبان سبز سوق دهند. قتل مسعود علیمحمدی برای تحقق همین هدف استعماری صورت پذیرفت. اما علیرغم بازارگرمی رسانههای غرب و به ویژه جنجال تلویزیون اسرائیل برای به ارزش گذاردن گروههای «مرگ بر آمریکا و اسرائیل»، شاهد بودیم که «دکان مرگ» چندان رونقی نگرفت!
ترور مسعود علیمحمدی در واقع «بازتولید» ترور کامران نجاتاللهی است، با هدف ایجاد «اجماع» پیرامون مرگ و خشونت. در وبلاگ «بمب وحدت» به این مطلب اشاره شد، امروز نیز تلاش میکنیم در اینمورد توضیح بیشتری ارائه دهیم. کامران نجاتاللهی همچنانکه گفتیم فاقد برچسب ایدئولوژیک بود و از این نظر قربانی ایدهآل به شمار میرفت. ترور نجاتاللهی در سال 1357 با اهداف متفاوت و متضاد صورت پذیرفت که مهمترینشان جذب اقشار غیرسیاسی و مخالف خشونت به جبهة توحش اسلامگرایان بود. برای تحقق این امر مقدس لازم آمد تحصن استادان در وزارت علوم به نفع اراذل و اوباش متحصن در دانشگاه تهران شکسته شود. چرا که اهداف متحصنین «غیرمذهبی» در وزارت علوم با مطالبات اسلامگرایان که در دانشگاه تهران «بست» نشسته بودند در تضاد کامل قرار داشت.
اسلام گرایان، در همسوئی کامل با دولت کارتر، فقط خواهان «رفتن شاه» بودند. به همین دلیل بود که تا روز 16 ژانویه 1979 به سورچرانی و عبادت در دانشگاه تهران اشتغال داشتند، و البته چنین شایع کردند که «روزة سیاسی» گرفتهاند! ولی این فقط یک «شایعه» برای فریب مردم بود. به محض خروج شاه از ایران، فعلة فاشیسم به عنوان برندگان نبرد «حق» علیه «باطل» به تحصن خود پایان داده برای «تصفیة دانشگاه» کلتها را بیرون کشیدند. بله، با قتل کامران نجاتالهی، تحصن تشکل غیرمذهبی دانشگاهی شکسته شد، و متحصنین دانشگاه تهران که مدعی مبارزه با آمریکا و اسرائیل بودند و از قضای روزگار مطالباتشان در همسوئی کامل با سیاست آنروز واشنگتن قرار داشت، جایگاه «رهبری دانشگاهیان» را اشغال نمودند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم محمدملکی منفور نیز در همین جبهة استعماری «مبارزه» میکرد. خلاصه در دیماه 1357، ارادة الهی چنین اقتضا کرد که گروهی اوباش «مخالف شاه»، که امروز اکثرشان با حمایت مالی حکومت اسلامی و یا دولتهای محلی به همراه خانواده در انگلستان، کانادا و استرالیا خیمه زدهاند، آنروز از تهاجم نظامیان تحت فرمان شاه در امان باشند!
ولی این «امنیت الهی»، سئوال برانگیز مینماید، چرا که منطقاً نظامیان میبایست گروهی را مورد تهاجم قرار دهند که مطالباتشان هیچ ارتباطی به دانشگاه و دانشجو نداشت، و فقط خواهان رفتن شاه بودند. حال آنکه استادان متحصن در وزارت علوم «مطالبات صنفی» و «منطقی» داشتند! و دقیقاً به همین دلیل بود که میبایست به نفع فاشیستهای گروه ملکی از صحنه بیرون رانده شوند. حال به «حکمت» ترور کامران نجاتاللهی و شکستن تحصن استادان در وزارت علوم پی میبریم. آنچه در تضاد با منافع استعمار قرار میگیرد، انسان و مطالبات منطقی اوست.
استعمار هیچ مشکلی با مطالبات ابلهانه و هیاهوسالاری پوچ ندارد. کاملاً برعکس، هر چه مطالبات ابلهانهتر و غیرمنطقیتر باشد، بیشتر مورد حمایت استعمارگران قرار خواهد گرفت. به همین دلیل است که حکومت جمکران و اربابان در لندن و واشنگتن تلاش میکنند مطالبات منطقی جنبش مدنی را با شعارهای پوچ طاعون سبز جایگزین کنند. از آنجمله است، «انتخابی بودن رئیس قوة قضائیه، استقلال دانشگاهها و...» و از همه مهمتر «برگزاری رفراندوم با سه گزینه» که توسط آخوند کدیور، فیلسوف و دانشمند و روشنفکر فرهیختة «انتصابی» لوموند ارائه شده.
هفدهمین بیانیة میرحسین موسوی که در پوشش ارائة راهکار برای «رفع بحران» خودساخته منتشر شد، در واقع مسیر گسترش بحران را مشخص میکند. موسوی میگوید آمادة «شهادت» در راه حق «دینی» و «ملی» است، و همزمان در مورد اقدامات تروریستی نیز هشدار میدهد! پیش از ادامة مطلب یادآور شویم مزخرفاتی از قبیل «حق دینی» و «حق ملی» فقط و فقط با هدف نفی «حقوق انسانی» مطرح میشود، بگذریم. پس از افتضاحی که «انتخابات» حکومت اسلامی به ارمغان آورد، همانطور که شاهد بودیم «اعترافات» سبزها در دادگاههای نمایشی به محور سخنرانیهای خامنهای تبدیل شد، سپس کار به بیانیههای میرحسین موسوی رسید که مسیر آشوبآفرینی و ترور را در جامعه نشان میداد. و در این میان کروبی با استفاده از این «سربازگیری استعماری» اهداف محفلک خود را دنبال میکند، ولی نهایت امر تمامی این «مطالبات استعماری» در سخنرانیهای احمدینژاد به گوش میرسد! به طور مثال، بیانیة اخیر موسوی راه گسترش بحران را به صورت «واژگون» به این صورت نشان میدهد:
«بنده ابائی ندارم که یکی از شهدائی باشم که مردم بعد از انتخابات در راه مطالبات به حق دینی و ملی خود تقدیم کردند[...] نتایج هر نوع اقدام تروریستی[...] گره مشکل بحران کنونی را ناگشودنی خواهد ساخت.»
بله 54 نخبة آبدارخانة سازمان سیا از همین «راه حل» حمایت به عمل آوردهاند، راهکاری که نهایت امر جهت ارعاب و سرکوب و سربازگیری به ترور یکی از شخصیتهای بیطرف انجامید! فقط نمیدانیم چرا نام پاسدار شریعتمداری، ماشالله قصاب، پاسدار محسن رضائی، پاسدار لاریجانی و... و دیگر سگهای هار استعمار در فهرست «روشنفکران» بیبیسی و رادیوفردا به چشم نمیخورد؟! مگر اینان نقش ابله و مزور و جنایتکار را بد بازی میکنند؟ بگذریم و بازگردیم به «فواید» قتل وحشیانة مسعود علیمحمدی که در ورق پارههای حکومت همچون «فارسنیوز» و به ویژه در سایت دروغپرداز و متقلب «جرس» و رادیوفردا در زمرة طرفداران موسوی و هوادار طاعون سبز معرفی میشود، حال آنکه واقعیت جز این است.
مسعود علیمحمدی را با هدف «جذب» دانشجویان و استادان «بیطرف» به قتل رساندهاند. استعمار تمام توان خود را به کار خواهد برد تا همان فضای دو قطبی پائیز 1357 را بر جامعة ایران حاکم کند. به همین دلیل است که ما «تحریم» مراسم عزاداری علیمحمدی را توصیه میکنیم. مسلم است که خانوادة علیمحمدی مخاطب ما نیست. روی سخن با کسانی است که برای ادای احترام به استادشان و یا برای همدردی با خانوادهاش در این مراسم شرکت میکنند. برای ابراز همدردی با خانوادة مقتول راههای دیگری وجود دارد که انسانیتر است. به عنوان نمونه، میتوانید با ارسال گل و کارت تسلیت خود را در غم خانوادة او شریک بدانید. میتوانید چند ماه به صورت منظم این کار را ادامه دهید، میتوانید پس از مراسم سنتی سوگواری یعنی پس از چهلم که برنامة تسلی و همدردی و دلداری «رسمی» تعطیل میشود به دیدار خانوادة علیمحمدی بروید و با آنها ایجاد ارتباط کنید و ... و خلاصه برای تسکین دردهای دیگران راههای فراوان وجود دارد که به مراتب از پیوستن به گلة «عزداران حرفهای» کارآئی بیشتری داشته و منطقیتر است.
آنچه امروز در تهران شاهد بودیم، عربدة «مرگ بر این و آن» از زبان چادرسیاههای حکومتی و شعارهای اوباشالله «آمادة شهادت» بود که تلویزیون اسرائیل با اشتیاق فراوان آنرا پخش میکرد، چرا که این همان فضای مطلوب استعمار است. همچنانکه گفتیم مخالفت با حکومت اسلامی و نفرت از احمدینژاد و دیگران به هیچ وجه نمیتواند حماقت را توجیه کند. ما «حق انتخاب» داریم. ما حق داریم که نخواهیم وارد بازیهای سیاسی ایندو گروه جنایتکار مزدور استعمار شویم. ما حق داریم از خشونتی که دو جناح سیاسی عمداً بر جامعه تحمیل کردهاند دوری کنیم. این حداقل «آزادی» ما در جامعة کنونی ایران است و باید برای نگهداری و گسترش همین «آزادی» مبارزه کرد. چگونه میتوانیم این آزادی را حفظ کنیم؟ با حفظ «نظم روزمرة خود.» تلاش استعمار «ایجاد گسست» در همین نظم روزمره است. زمانیکه این نظم روزانه شکسته شد، دست استعمار برای تحمیل سیاستهای تاراج و سرکوب بازتر خواهد بود.
نظم روزانه چگونه در هم میشکنند؟ با تحمیل «شرایط ویژه» به صور مختلف. طی سه دهة اخیر نخست شاهد تحمیل «شرایط ویژه» با «تظاهرات مردمی» در حمایت از «انقلاب» و «دولت موقت»، «تظاهرات مردمی» در حمایت از اشغال سفارتآمریکا، «تظاهرات مردمی» در حمایت از جنگ، و ... و به ویژه از فرمایشات ابلهانة «امام» بودیم. سپس کار به «تظاهرات مردمی» بر علیه «توهین به مقدسات» نیز رسید. رمان سلمان رشدی، کاریکاتور محمد، فیلم «فتنه»، و ... همه بهانهای مناسب برای لشکرکشیهای خیابانی بود. ولی طی 7 ماه اخیر در عمل «فتنه» در قالب آشوبهای محفل کودتا بر روزمرة ایرانیان حاکم شده، و برای دوقطبی کردن فضا همة محافل به تکاپو افتادهاند تا ملت ایران را به زور و با تحکم در «یک سنگر حق» متمرکز کنند. ترور مسعود علیمحمدی همچنانکه گفتیم آخرین تیر در ترکش استعمار غرب و نوکراناش در جمکران بود، هر چند که به اهداف از پیش تعیین شده اصابت نکرد. تظاهرات امروز نشان داد که با شایعه پراکنی پیرامون طرفداری فرضی مقتول از موسوی جلاد، و با تحریک احساسات مردم، دیگر نمیتوان در کشور ایران به سربازگیری برای «لشکرحق» پرداخت. خلاصه بگوئیم بیانیة لوطیوعنترهای سازمان سیا هم کارساز نخواهد افتاد.
راه دمکراسی و آزادی بیان و حمایت از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر با مسیر «حق» و «باطل» هیچگونه همسوئی ندارد. راه ما از راه موسوی و احمدینژاد جداست، و جدا نیز باقی خواهد ماند. راه ما به سوی دمکراسی است، پس «انتخاب» ما الزاماً خارج از دو جبهة «حق» و «باطل» قرار میگیرد، و این یک اصل اساسی است. برای استقرار دمکراسی میباید با پرهیز از بیراهههای احساسی در مسیری «منطقی» گام برداشت. مبارزه برای دستیابی به آزادیهای انسانی در یک دمکراسی سیاسی تنها با حفظ «تعادل منطقی» امکانپذیر است: حفظ «نظم زندگی روزمره» و پافشاری بر «حق انتخاب آزاد»، و خصوصاً «بیطرفی» در برابر قطبهای کاذب و دستساز استعمار. عدم جانبداری از دو قطب خشونت که طی 7 ماه اخیر در کشور به راه انداختهاند، مقاومت در برابر تحرکات خشونتآمیزشان و ایستادگی در این موضع برای «دفاع از حق انتخاب آزاد»، تنها راه ممکن برای خروج از دور باطل فاشیسم استعماری خواهد بود.
ترور وحشیانة مسعود علیمحمدی، در واقع پایه و اساس «آزادی انسانی» در جامعة ایران را نشانه گرفته. با این عمل وحشیانه اربابان حکومت اسلامی به ما میگویند امکان خروج از زنجیر حکومت مقدس را نداریم و الزاماً باید بین دو جبهة توحش موسوی و احمدینژاد، یعنی بین حقوباطل رایج و «رسمی» انتخاب کنیم! به عبارت دیگر آنگلوساکسونها لطف کرده، بین دو تحجر اسلام به ما «حق انتخاب» میدهند، آنهم با انفجار یک استاد «غیرسیاسی» دانشگاه. این شیوة «مقدس» را «پولاریزاسیون» خوانند و ما ملت این شیوه و روش ابتر کردن آن را نیک میشناسیم. ما تسلیم احساسات نمیشویم و در هیچیک از دو سنگر استعمار نخواهیم نشست. این حداقل «آزادی» است که ما برای خود قائلایم، و برای حفظ و گسترش آن از پای نمینشینیم. اگر مبارزهای هست، که هست، فقط برای حفظ «حق انتخاب آزاد» و گسترش آن است. پس بهتر است فعلة فاشیسم بساط سوگواری و روضه و زوزة خود و مخالفنمایانشان را جمع کنند.
سردار «احمدی مقدم» فرمودهاند، کاسة صبر نیروی انتظامی لبریز شده و دیگر بینظمی و قانونشکنی را تحمل نخواهد کرد! حال که ایشان پس از 7 ماه از خواب خوش بیدار شده وظایف نیروهای انتظامی را به یاد آوردهاند از حضورشان عاجزانه تقاضا میکنیم دکان «مادران عزادار» را هر چه سریعتر برچینند و به مادران «داغدار» و بسیار محترم تفهیم کنند، «نمایش سوگواری» میباید تعطیل شود. این برنامة مهوع ساخته و پرداختة همان محفلکهائی است که چند ماه پیش از برگزاری به اصطلاح «انتخابات» حکومت جمکران، با افتتاح دکان «برگزاری انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» در واقع به پیشواز آشوبهای پر برکت خردادماه رفتند، تا همچون سال 1357، با اشباع فضای جامعه از مقدسات، مرگ، سوگواری و سرکوب، از معرکة مرگ و خشونت «یک رهبرکبیر» دیگر استخراج کرده به ملت ایران تحمیل کنند. حال که به دلیل افلاس ارباب و آگاهی ملت ایران این «برنامه» با شکست روبرو شده، اینان برای رونق بازار خشونتطلبان طاعون سبز، ترور شخصیتهای «غیرسیاسی» را آغاز کردهاند تا گروههای بیطرف را نیز وحشتزده کرده، به جانب خشونتطلبان سبز سوق دهند. قتل مسعود علیمحمدی برای تحقق همین هدف استعماری صورت پذیرفت. اما علیرغم بازارگرمی رسانههای غرب و به ویژه جنجال تلویزیون اسرائیل برای به ارزش گذاردن گروههای «مرگ بر آمریکا و اسرائیل»، شاهد بودیم که «دکان مرگ» چندان رونقی نگرفت!
ترور مسعود علیمحمدی در واقع «بازتولید» ترور کامران نجاتاللهی است، با هدف ایجاد «اجماع» پیرامون مرگ و خشونت. در وبلاگ «بمب وحدت» به این مطلب اشاره شد، امروز نیز تلاش میکنیم در اینمورد توضیح بیشتری ارائه دهیم. کامران نجاتاللهی همچنانکه گفتیم فاقد برچسب ایدئولوژیک بود و از این نظر قربانی ایدهآل به شمار میرفت. ترور نجاتاللهی در سال 1357 با اهداف متفاوت و متضاد صورت پذیرفت که مهمترینشان جذب اقشار غیرسیاسی و مخالف خشونت به جبهة توحش اسلامگرایان بود. برای تحقق این امر مقدس لازم آمد تحصن استادان در وزارت علوم به نفع اراذل و اوباش متحصن در دانشگاه تهران شکسته شود. چرا که اهداف متحصنین «غیرمذهبی» در وزارت علوم با مطالبات اسلامگرایان که در دانشگاه تهران «بست» نشسته بودند در تضاد کامل قرار داشت.
اسلام گرایان، در همسوئی کامل با دولت کارتر، فقط خواهان «رفتن شاه» بودند. به همین دلیل بود که تا روز 16 ژانویه 1979 به سورچرانی و عبادت در دانشگاه تهران اشتغال داشتند، و البته چنین شایع کردند که «روزة سیاسی» گرفتهاند! ولی این فقط یک «شایعه» برای فریب مردم بود. به محض خروج شاه از ایران، فعلة فاشیسم به عنوان برندگان نبرد «حق» علیه «باطل» به تحصن خود پایان داده برای «تصفیة دانشگاه» کلتها را بیرون کشیدند. بله، با قتل کامران نجاتالهی، تحصن تشکل غیرمذهبی دانشگاهی شکسته شد، و متحصنین دانشگاه تهران که مدعی مبارزه با آمریکا و اسرائیل بودند و از قضای روزگار مطالباتشان در همسوئی کامل با سیاست آنروز واشنگتن قرار داشت، جایگاه «رهبری دانشگاهیان» را اشغال نمودند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم محمدملکی منفور نیز در همین جبهة استعماری «مبارزه» میکرد. خلاصه در دیماه 1357، ارادة الهی چنین اقتضا کرد که گروهی اوباش «مخالف شاه»، که امروز اکثرشان با حمایت مالی حکومت اسلامی و یا دولتهای محلی به همراه خانواده در انگلستان، کانادا و استرالیا خیمه زدهاند، آنروز از تهاجم نظامیان تحت فرمان شاه در امان باشند!
ولی این «امنیت الهی»، سئوال برانگیز مینماید، چرا که منطقاً نظامیان میبایست گروهی را مورد تهاجم قرار دهند که مطالباتشان هیچ ارتباطی به دانشگاه و دانشجو نداشت، و فقط خواهان رفتن شاه بودند. حال آنکه استادان متحصن در وزارت علوم «مطالبات صنفی» و «منطقی» داشتند! و دقیقاً به همین دلیل بود که میبایست به نفع فاشیستهای گروه ملکی از صحنه بیرون رانده شوند. حال به «حکمت» ترور کامران نجاتاللهی و شکستن تحصن استادان در وزارت علوم پی میبریم. آنچه در تضاد با منافع استعمار قرار میگیرد، انسان و مطالبات منطقی اوست.
استعمار هیچ مشکلی با مطالبات ابلهانه و هیاهوسالاری پوچ ندارد. کاملاً برعکس، هر چه مطالبات ابلهانهتر و غیرمنطقیتر باشد، بیشتر مورد حمایت استعمارگران قرار خواهد گرفت. به همین دلیل است که حکومت جمکران و اربابان در لندن و واشنگتن تلاش میکنند مطالبات منطقی جنبش مدنی را با شعارهای پوچ طاعون سبز جایگزین کنند. از آنجمله است، «انتخابی بودن رئیس قوة قضائیه، استقلال دانشگاهها و...» و از همه مهمتر «برگزاری رفراندوم با سه گزینه» که توسط آخوند کدیور، فیلسوف و دانشمند و روشنفکر فرهیختة «انتصابی» لوموند ارائه شده.
هفدهمین بیانیة میرحسین موسوی که در پوشش ارائة راهکار برای «رفع بحران» خودساخته منتشر شد، در واقع مسیر گسترش بحران را مشخص میکند. موسوی میگوید آمادة «شهادت» در راه حق «دینی» و «ملی» است، و همزمان در مورد اقدامات تروریستی نیز هشدار میدهد! پیش از ادامة مطلب یادآور شویم مزخرفاتی از قبیل «حق دینی» و «حق ملی» فقط و فقط با هدف نفی «حقوق انسانی» مطرح میشود، بگذریم. پس از افتضاحی که «انتخابات» حکومت اسلامی به ارمغان آورد، همانطور که شاهد بودیم «اعترافات» سبزها در دادگاههای نمایشی به محور سخنرانیهای خامنهای تبدیل شد، سپس کار به بیانیههای میرحسین موسوی رسید که مسیر آشوبآفرینی و ترور را در جامعه نشان میداد. و در این میان کروبی با استفاده از این «سربازگیری استعماری» اهداف محفلک خود را دنبال میکند، ولی نهایت امر تمامی این «مطالبات استعماری» در سخنرانیهای احمدینژاد به گوش میرسد! به طور مثال، بیانیة اخیر موسوی راه گسترش بحران را به صورت «واژگون» به این صورت نشان میدهد:
«بنده ابائی ندارم که یکی از شهدائی باشم که مردم بعد از انتخابات در راه مطالبات به حق دینی و ملی خود تقدیم کردند[...] نتایج هر نوع اقدام تروریستی[...] گره مشکل بحران کنونی را ناگشودنی خواهد ساخت.»
بله 54 نخبة آبدارخانة سازمان سیا از همین «راه حل» حمایت به عمل آوردهاند، راهکاری که نهایت امر جهت ارعاب و سرکوب و سربازگیری به ترور یکی از شخصیتهای بیطرف انجامید! فقط نمیدانیم چرا نام پاسدار شریعتمداری، ماشالله قصاب، پاسدار محسن رضائی، پاسدار لاریجانی و... و دیگر سگهای هار استعمار در فهرست «روشنفکران» بیبیسی و رادیوفردا به چشم نمیخورد؟! مگر اینان نقش ابله و مزور و جنایتکار را بد بازی میکنند؟ بگذریم و بازگردیم به «فواید» قتل وحشیانة مسعود علیمحمدی که در ورق پارههای حکومت همچون «فارسنیوز» و به ویژه در سایت دروغپرداز و متقلب «جرس» و رادیوفردا در زمرة طرفداران موسوی و هوادار طاعون سبز معرفی میشود، حال آنکه واقعیت جز این است.
مسعود علیمحمدی را با هدف «جذب» دانشجویان و استادان «بیطرف» به قتل رساندهاند. استعمار تمام توان خود را به کار خواهد برد تا همان فضای دو قطبی پائیز 1357 را بر جامعة ایران حاکم کند. به همین دلیل است که ما «تحریم» مراسم عزاداری علیمحمدی را توصیه میکنیم. مسلم است که خانوادة علیمحمدی مخاطب ما نیست. روی سخن با کسانی است که برای ادای احترام به استادشان و یا برای همدردی با خانوادهاش در این مراسم شرکت میکنند. برای ابراز همدردی با خانوادة مقتول راههای دیگری وجود دارد که انسانیتر است. به عنوان نمونه، میتوانید با ارسال گل و کارت تسلیت خود را در غم خانوادة او شریک بدانید. میتوانید چند ماه به صورت منظم این کار را ادامه دهید، میتوانید پس از مراسم سنتی سوگواری یعنی پس از چهلم که برنامة تسلی و همدردی و دلداری «رسمی» تعطیل میشود به دیدار خانوادة علیمحمدی بروید و با آنها ایجاد ارتباط کنید و ... و خلاصه برای تسکین دردهای دیگران راههای فراوان وجود دارد که به مراتب از پیوستن به گلة «عزداران حرفهای» کارآئی بیشتری داشته و منطقیتر است.
آنچه امروز در تهران شاهد بودیم، عربدة «مرگ بر این و آن» از زبان چادرسیاههای حکومتی و شعارهای اوباشالله «آمادة شهادت» بود که تلویزیون اسرائیل با اشتیاق فراوان آنرا پخش میکرد، چرا که این همان فضای مطلوب استعمار است. همچنانکه گفتیم مخالفت با حکومت اسلامی و نفرت از احمدینژاد و دیگران به هیچ وجه نمیتواند حماقت را توجیه کند. ما «حق انتخاب» داریم. ما حق داریم که نخواهیم وارد بازیهای سیاسی ایندو گروه جنایتکار مزدور استعمار شویم. ما حق داریم از خشونتی که دو جناح سیاسی عمداً بر جامعه تحمیل کردهاند دوری کنیم. این حداقل «آزادی» ما در جامعة کنونی ایران است و باید برای نگهداری و گسترش همین «آزادی» مبارزه کرد. چگونه میتوانیم این آزادی را حفظ کنیم؟ با حفظ «نظم روزمرة خود.» تلاش استعمار «ایجاد گسست» در همین نظم روزمره است. زمانیکه این نظم روزانه شکسته شد، دست استعمار برای تحمیل سیاستهای تاراج و سرکوب بازتر خواهد بود.
نظم روزانه چگونه در هم میشکنند؟ با تحمیل «شرایط ویژه» به صور مختلف. طی سه دهة اخیر نخست شاهد تحمیل «شرایط ویژه» با «تظاهرات مردمی» در حمایت از «انقلاب» و «دولت موقت»، «تظاهرات مردمی» در حمایت از اشغال سفارتآمریکا، «تظاهرات مردمی» در حمایت از جنگ، و ... و به ویژه از فرمایشات ابلهانة «امام» بودیم. سپس کار به «تظاهرات مردمی» بر علیه «توهین به مقدسات» نیز رسید. رمان سلمان رشدی، کاریکاتور محمد، فیلم «فتنه»، و ... همه بهانهای مناسب برای لشکرکشیهای خیابانی بود. ولی طی 7 ماه اخیر در عمل «فتنه» در قالب آشوبهای محفل کودتا بر روزمرة ایرانیان حاکم شده، و برای دوقطبی کردن فضا همة محافل به تکاپو افتادهاند تا ملت ایران را به زور و با تحکم در «یک سنگر حق» متمرکز کنند. ترور مسعود علیمحمدی همچنانکه گفتیم آخرین تیر در ترکش استعمار غرب و نوکراناش در جمکران بود، هر چند که به اهداف از پیش تعیین شده اصابت نکرد. تظاهرات امروز نشان داد که با شایعه پراکنی پیرامون طرفداری فرضی مقتول از موسوی جلاد، و با تحریک احساسات مردم، دیگر نمیتوان در کشور ایران به سربازگیری برای «لشکرحق» پرداخت. خلاصه بگوئیم بیانیة لوطیوعنترهای سازمان سیا هم کارساز نخواهد افتاد.
راه دمکراسی و آزادی بیان و حمایت از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر با مسیر «حق» و «باطل» هیچگونه همسوئی ندارد. راه ما از راه موسوی و احمدینژاد جداست، و جدا نیز باقی خواهد ماند. راه ما به سوی دمکراسی است، پس «انتخاب» ما الزاماً خارج از دو جبهة «حق» و «باطل» قرار میگیرد، و این یک اصل اساسی است. برای استقرار دمکراسی میباید با پرهیز از بیراهههای احساسی در مسیری «منطقی» گام برداشت. مبارزه برای دستیابی به آزادیهای انسانی در یک دمکراسی سیاسی تنها با حفظ «تعادل منطقی» امکانپذیر است: حفظ «نظم زندگی روزمره» و پافشاری بر «حق انتخاب آزاد»، و خصوصاً «بیطرفی» در برابر قطبهای کاذب و دستساز استعمار. عدم جانبداری از دو قطب خشونت که طی 7 ماه اخیر در کشور به راه انداختهاند، مقاومت در برابر تحرکات خشونتآمیزشان و ایستادگی در این موضع برای «دفاع از حق انتخاب آزاد»، تنها راه ممکن برای خروج از دور باطل فاشیسم استعماری خواهد بود.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت