سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸


الاغ و «اشاره»!
...
امروز گورکن‌ها و اربابان‌شان در لندن و واشنگتن، به ویژه در تل‌آیو به روضه و زوزه و سوگواری مشغول‌اند. خواندن پامنبری در این مراسم بر عهدة «اکسپرس»، شیپور قبیلة «شرایبر»، همان عضو «بین‌الملل دلالان» اسلحه، آنهم دلالان متعهد و مکتبی خواهد بود. اکسپرس، همچون نوول‌ابسرواتور، هآرتز و شرکاء خیلی دوست دارد در ایران «مرد نیرومند» رؤیت کند، ولی مسلماً چنین آرزوئی را به گور خواهد برد، چرا که دکان «حق مسلم» امروز واقعاً تعطیل شد! به گزارش «فرانس‌پرس»، امروز دولت ایران «پاسخ رسمی» خود را به پیشنهاد سازمان ملل متحد ارائه داد و زوزة گوشخراش محمد خاتمی در بنیاد باران ریشه در فیصله یافتن همین قضیه دارد.

پیش از ادامة‌ مطلب در مورد وبلاگ «پنج‌سالاری» که به بررسی بیانیة گروهی از زنان اختصاص یافت، توضیح دهیم که این وبلاگ، بدون در نظر گرفتن نام امضاء کنندگان که مواضع موذیانه و متحجرشان برای ما شناخته شده است نوشته شد. مسلماً اگر اینان بار دیگر چنین بیانیه‌های عوامفریبانه‌ای بصدورند، پاسخی در خور دریافت خواهند کرد. پیشنهادات اینان آنچنان مضحک و بی‌پایه بود که شیخ صادق صبا از انتشار جزئیات آن در سایت «بی‌بی‌سی» خودداری کرد! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

پس از اینکه بی‌بی‌سی به ما گفت «شاه عباس» روشنفکر بوده! البته حتماً به این دلیل که در کور کردن و کشتن پسران‌اش مهارت فراوان به خرج داده، گورکن‌ها «بی‌بی‌گوزک‌سازی» از «صفویه»‌ را آغاز کردند. البته می‌دانیم که هدف اینان در واقع تبدیل «تاریخ» به بی‌بی‌گوزک و روایت مقدس است. یکی از وظایف حکومت اسلامی، به عنوان نوکر وفادار آنگلوساکسون‌ها، تخریب و تحریف «تاریخ» است. اینکار با هدف ابتر کردن برخورد منطقی با رخدادها صورت می‌گیرد. این وظیفة‌ مقدس به علی اکبر ولایتی، مشاور مقام معظم در امور بین‌المللی محول شده. ولایتی، که «می‌گویند» در ینگه دنیا تخصص اطفال گرفته، معلوم نیست به چه دلیل وزیر امورخارجة «ابد مدت» گورکن‌ها شده بود. شغل‌اصلی ایشان عبارت بود از افتتاح دکان «تبلیغات اسلامی» در کشورهای آفریقائی! بله، در کشورهای آفریقائی، ولایتی ارزهای حاصل از چپاول نفت را به مصرف سربازگیری برای «امام حسین»، یا بهتر بگوئیم به مصرف جمع‌آوری و تسلیح زباله می‌رساند. سفارت‌خانه‌های گورکن‌ها به دفاتر پخش روضه و زوزه و خیرات و مبرات تبدیل شده، هر چه پفیوز و فرصت‌طلب و ابله و علاف در کشورهای آفریقائی می‌یافتند،‌ با اهدای چند پرس چلوکباب، به عاشق و شیدای جمال بی‌مثال «رهبرکبیر» انقلاب و یا «ولی فقیه» تبدیل می‌کردند. علافان، اگر جوان و مذکر بودند، از آموزش‌های نظامی نیز بهره‌مند می‌شدند تا برای حفظ «سنگر حق» در داخل کشورشان تحت فرمان عموسام جنگ مذهبی به راه اندازند؛ جنگ شیعه و سنی، جنگ «مسلمان ـ مسیحی» و ... و یا اینکه در کنار ارتش آمریکا بر علیه «باطل» بجنگند. انواع مؤنث این کالای استعماری نیز همه ساله به عنوان «میهمان» در کشورمان لنگر می‌انداخت. گاه، از زوج‌های جوان آفریقائی هم دعوت ‌می‌شد برای گذراندن ماه‌عسل و در واقع جهت کلاهبرداری و شیادی و زدن جیب ملت ایران راهی کشورمان شوند. وقتی هم رسوائی به بار می‌آمد، حکومت مستقل اسلامی در ورق پاره‌های‌اش اعلام می‌کرد، «کلاهبرداران آفریقائی دستگیر شدند!» سپس با سلام و صلوات مخارج بازگشت‌شان را هم پرداخت‌ می‌کرد. بله، این بود شمه‌ای از «دیپلماسی» حکومت نه شرقی نه غربی که، با شعار مبارزه با امپریالیسم به تاراج ثروت‌های ملی ایران و نوکری برای سازمان سیا مشغول بوده، هست و خواهد بود. بگذریم و بازگردیم به علی‌اکبر ولایتی، مشاور خامنه‌ای در امور بین‌الملل که پس از فراگیری فنون جیب‌بری و دیپلماسی خیابانی، متخصص ادبیات فارسی و تاریخ ایران زمین نیز از آب درآمده.

بله ایشان که پیش از کودتای 22 بهمن ظاهراً پزشک متخصص بیماری‌های اطفال بودند، و زندگی‌شان در « چوب، چراغ، درجه»‌ یعنی گذاشتن چوب روی زبان، نور افشانی به گوش، و به ویژه گذاشتن درجه در مقعد اطفال این مرز و بوم خلاصه می‌شد، پس از کودتای «شکوهمند» 22 بهمن‌ماه 1357، و کودتای شکوهمندتر 13 آبان‌ماه 1358 و کودتای فراموش نشدنی 1360، دیپلماسی دولت جمکران را به دست گرفتند. البته باید از همان روز نخست ایشان را در رأس دیپلماسی حکومت اسلامی مستقر می‌کردند چرا که بدون دیپلماسی «ظریف» در عرصة پرمشقت «چوب، چراغ، درجه» موفق نخواهید شد. همین امروز امتحان کنید، خواهید دید که برای انجام اینکارها می‌باید به قول سرکار استوار به طرف «پلیتیک»‌ بزنید. ولی خوب آنروزها ندانم‌کاری و بی‌تجربگی باعث شد ما از «قطار پیشرفت» و ترقی در شاهراه حماقت و توحش کمی عقب بمانیم. خوشبختانه این عقب‌ماندگی «موقت» بود. به محض اشغال فرمایشی سفارت آمریکا، حکومت اسلامی در المپیک قانون‌شکنی، ‌ لات‌بازی و نفس‌کش‌طلبی و عربده جوئی و جفتک‌پرانی تمام مدال‌های طلا را از آن خود کرد و تردید نکنیم که چنین افتخارات بزرگی را مدیون گروه برژینسکی، پفیوزی نهضت «عاظادی»، حماقت و توحش دانشجویان پیروخط امام و مزدوری امام «عزیز» هستیم.

باری پس از سه کودتای پی‌درپی، علی‌اکبر ولایتی سکان وزارت امورخارجه را به دست گرفت و هر چه «عایشه» و «عمر» در کشورهای آفریقائی یافت می‌شد، به «فاطمه» و «علی» تبدیل کرده آنان را به نکاح یکدیگر در آورد تا «سنت مقدس» صدر اسلام را تسلسل بخشد. مسلماً اینروزها اکثریت قریب به اتفاق جمعیت سنی‌مذهب در کشورهای آفریقائی «حسین، زینب و حسن و رقیه» نام دارند، و همچنان با دلارهای نفتی ما تغذیه می‌شوند. افسوس که دکتر علی‌اکبر ولایتی خود قربانی توطئة استعمار شد و نتوانست به خدمات «گران‌سنگ‌اش» در زمینة دیپلماسی ادامه دهد. بله ایشان نیز همچون اکثر نخبگان حکومت توسط قاچاقچیان اغفال شده، در دام اعتیاد گرفتار آمدند، آنهم اعتیاد به تریاک از نوع «سناتوری!» و خلاصه از آنجا که امکان به راه انداختن بساط منقل و وافور در هواپیما مهیا نبود، به ناچار جناب «دکتر» را بغل دست مقام رهبری نشاندند تا «علی» کنار منقل تنها نماند! پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد «تریاک سناتوری» توضیح مختصری داده شود. این نوع تریاک به رنگ «کارامل» ‌است و نویسندة این وبلاگ نزدیک بود یک تکه از آنرا بجای شکلات در دهان بگذارد!

جریان از اینقرار بود که در بهار 2535 شاهنشاهی راهی یزد و کرمان شدیم. در یزد به خانة یکی از آشنایان پدربزرگ‌‌مان رفتیم. از همان خانه‌های سنتی که بادگیر دارند. پس از گشت و گذار در حیاط و اندرونی و بیرونی سری به اصطبل اسب‌ها زدیم و بعد هم برای صرف‌چای به «حوض‌خانه» مشرف شدیم. صاحبخانه روی زمین نشسته، پشت به مخده داده بود و در برابرش هم یک منقل دود می‌کرد. کنار منقل یک سفرة مخمل به رنگ سرمه‌ای با ملیله دوزی نقره انداخته بودند که روی آن پر بود از ظرف‌های کوچک شیرینی و تنقلات. در یک ظرف کوچکتر نقره که نزدیک منقل بود چشمم به همان «کارامل» کذا افتاد و همینطور که صاحبخانه تعارف می‌کرد و بفرمائید می‌گفت، دست دراز کردم به طرف ظرف کارامل که صاحبخانه گفت، دخترم اینها خوراکی نیست! ما هم با رعایت ادب ویژة‌ جوامع فئودال بدون اینکه حرفی بزنیم و بپرسیم، چرا نمی‌شود از این کارامل‌ها خورد، از خیر کارامل‌ گذشتیم! بعد از اینکه یزد را به قصد کرمان ترک کردیم و مطمئن شدیم صدای‌مان به گوش صاحبخانه نمی‌رسد، در کمال احتیاط پرسیدیم، چرا نباید کارامل‌ می‌خوردیم؟! و آنجا بود که فهمیدیم کارامل‌های کذا همان تریاک سناتوری است.

پس چون به تهران بازگشتیم به «پژوهش» در باب تریاک کذا و دیگر مفاهیم «علمی» پرداختیم و پرسش‌های فراوان مطرح کرده و پاسخ‌های فراوان‌تر دریافت نمودیم و ... و روزگار به بطالت گذراندیم تا در کیهان مورخ، 29 دیماه 1388، به تأکیدات ابلهانة آن‌پاسدار بی‌مقدار ساکن ینگه‌دنیا رسیدیم که جهت اشباع فضای سیاسی با مزخرفات و مقدسات به تهیة‌ خوراک و علوفة تبلیغاتی برای پاسدار شریعتمداری اشتغال دارد. اولی با «نفی» مبهمات «مقدس» به دومی امکان می‌دهد تا بر وجود این مبهمات تأکید کند.

به عنوان نمونه اولی می‌گوید، هیچ دلیلی برای اثبات «وجود خدا» در دست نیست، دومی هم بلافاصله در ورق‌پارة هریتیج کلاب در جمکران تأکید می‌کند، مخالفان حکومت خدا را نفی می‌کنند! و به این ترتیب است که عمله و اکرة‌ فاشیسم فضای سیاسی را پیرامون مبهمات مقدس پولاریزه می‌فرمایند. لازم است به آن پاسدار سبک‌مغز و مخالف‌نما بگوئیم هیچکس نمی‌تواند وجود یا عدم وجود خدا را به اثبات برساند، ‌چرا که «ابهام» را نمی‌توان تأئید یا تکذیب کرد. تأئیدکننده و تکذیب‌کنندة‌ پدیدة «مبهم»‌، مقدس یا غیر به یک میزان از بلاهت برخوردارند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به خانه نشین شدن دکتر علی اکبر ولایتی به دلیل اعتیاد به تریاک سناتوری!

بله ایشان پس از زدن «فور» ضمن کشف و الهام از قدرت جادوئی «بازگشت به گذشته» برخوردار شده و مشاهدات‌شان در سده‌های گذشته را به عنوان تاریخ برای امت همیشه در صحنه «روایت» می‌کنند. می‌دانیم که «روایت» مانند حدیث و قصص و افسانه نیازی به مستندات و شواهد ندارد و از این نظر منطبق است بر بی‌بی‌گوزک. و یکی از همین بی‌بی‌گوزک‌ها تحت عنوان «روایت ولایتی از تحقیر انگلیسی‌ها توسط صفویه»، با کد: 81865 در سایت «تابناک»، مورخ 28 دیماه 1388 منعکس شده.

باری در این مطلب،‌ جناب ولایتی که از خوانندگان پروپاقرص این وبلاگ به شمار می‌روند، بدون ذکر «منبع» به «ترور» رئیس‌علی دلواری در بوشهر اشاره کرده، می‌گویند، «این مطلب جدیدی است‌ که در تاریخ معاصر به آن پرداخته می‌شود.» سایت محسن‌آقا همچنین می‌نویسد، «به باور»‌ ولایتی بیگانگان قاجاریه را به قدرت رساندند! به عبارت دیگر رخدادهای «تاریخ»‌ بر اساس «باورها» و «ذهنیات» فعلة فاشیسم «تحلیل» می‌شود. به همین دلیل است که در جمکران، 8 سال جنگ استعماری برای تخریب و تاراج ایران و حفظ منافع تفنگ‌فروش‌های غرب را همین‌ها «دفاع مقدس» می‌خوانند؛ خلاصه بگوئیم «باورشان» چنین است. بگذریم. ولایتی چنین فرموده که در دوران شاه عباس، پس از اینکه ایران پرتقالی‌ها را شکست داده از بندرگامرون اخراج کرد، انگلستان برای ورود به ایران و ایجاد ارتباط از دولت صفویه اجازه خواست ولی با درخواست عاجزانه‌اش مخالفت شد تا اینکه روسیة تزاری وساطت کرد و مقامات ایران حاضر شدند نمایندة انگلیس را به حضور بپذیرند. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم! بله نمایندة‌ انگلیس در دورة شاه طهماسب صفوی با خفت و خواری به درگاه شاه عظیم‌الشان صفوی راه یافت و علی‌اکبر ولایتی که سوار بر وافور مقدس، مرز زمان و مکان را درنوردیده تو گوئی در صحنه حضور داشته، و ماجرای افتخار شرفیابی نمایندة امپراطوری انگلستان به دربار شاه طهماسب در «قزوین» را چنین شرح می‌دهد:

«هنگام ورود [نمایندة انگلیس] به دربار شاه طهماسب در قزوین، ‌ هر کجا که [او] گام برمی‌داشت، یک نفر پشت سر او مشتی خاک برجای پای فرستادة انگلیسی می‌ریخت تا به وی اطلاق [تفهیم] شود ما برای روابط با انگلیس ارزشی قائل نیستیم و به این وسیله انگلیسی‌ها تحقیر شدند.»


اولاً که باید حضور محترم مشاور مقام رهبری عرض کنیم، در دورة صفویه ایران نیروی دریائی قابل توجهی نداشت که بتواند ناوگان پرتقالی‌ها را شکست دهد! برادران شرلی، «سر» رابرت و «سر» آنتونی بودند که پرتقالی‌ها را بیرون رانده، و پس از این «پیروزی» انگلستان حفاظت از بنادر ایران را بر عهده گرفت. مسلماً در چنین شرایطی خاک بر جای پای‌شان نمی‌ریختند و برای حضور در ایران هم از کسی اجازه نگرفته‌ بودند! در ثانی به فرض که صحنة پاشیدن خاک در قزوین واقعیت هم داشته باشد که ندارد ـ ارتباط استعمار بریتانیا با مستعمرات‌اش بی‌نهایت وحشیانه بوده و هست ـ نمایندة انگلستان برای دریافت تحقیر و توهین می‌بایست بداند که در دربار صفویه پاشیدن خاک بر جای پای کسی نشان تحقیر است! در غیر اینصورت فرستادة‌ انگلستان این رفتار عجیب را به حساب «ادای احترام» به سبک و سیاق صفویه می‌گذاشت! بالاخره آن‌زمان بریتانیا به عنوان نیرومندترین و بزرگترین امپراطوری جهان با رسوم عجیب اقوام مختلف بیگانه نبوده. البته اینروزها منوچهر متکی هم برای اربابان در انگلستان کم خط و نشان نمی‌کشد، خاک که جای خود دارد! دلیل این بلبل‌زبانی‌ها هم این است که کارفرمایان «بی‌بی‌سی» دیگر نمی‌توانند از حکومت توحش حمایت کنند. خلاصه سگی صاحب‌اش را از دست داده و در به در به دنبال صاحب دیگری می‌گردد، بگذریم.

ولایتی پس از مشاهدة «تحقیر» نمایندة انگلیس دلش حسابی خنک شده سوار بر بال‌های «وافور الهی» راهی شیراز می‌شود، و آنجا چه چیزها که نمی‌بیند! ولایتی می‌گوید، انگلیسی‌ها به حاج ابراهیم کلانتر اشاره کردند تا دروازه‌های شهر را به روی لطفعلی‌خان زند ببندد و قاجاریه به قدرت برسند. و با اشارة همین انگلیسی‌ها حاج ابراهیم کلانتر به اردوگاه آغامحمدخان می‌پیوندد. و خلاصه همین انگلیسی‌ها بودند که پس از انتخابات دهم آشوب به راه انداختند! عجیب است نمی‌دانستیم میرحسین موسوی انگلیسی است! شاید هم با اشارة سفیر انگلستان به شایعه پراکنی پرداخت و شاید با اشارة انگلستان بود که علی خامنه‌ای، فرماندة کل قوا، به مدت یک هفته در برابر آشوب‌ها کور و کر و لال شده بود! بله اشارة انگلیسی ها خیلی کارها کرده. حتی مصراع معروف «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن» سیاست انگلیس را مد نظر دارد! سایت تابناک در ادامة مزخرفات ولایتی، می‌نویسد، «کمیسیون سیاست خارجی مجلس قطع روابط سیاسی با بریتانیا را در دستور کار خود دارد!» البته هنوز کار به پاشیدن خاک‌ نرسیده، ولی این قطع رابطه مسلماً به اشارة انگلستان است! چرا که بریتانیا می‌خواهد همچون آنگلوساکسون‌های آنسوی آتلانتیک از امتیازات روابط پنهان با حکومت جمکران برخوردار شود.

باستانی پاریزی در «سیاست و اقتصاد عصرصفوی»، انتشارات صفی‌علی‌شاه، چاپ دوم در مورد افتضاحات دوران صفویه و به ویژه شاه طهماسب فراوان توضیح داده. همچنین علی رضاقلی در «نخبه‌کشی»، ‌ ص. 47 می‌‌نویسد:‌

«سپاهیان ایران در دوران شاه طهماسب به یکصد و چهارده هزار نفر می‌رسیدند، و به مدت 14 سال پیش از وفات وی حقوق دریافت نکرده و [...] اعتراض نمی‌کردند [چرا که] این جماعت هیچ نیازی به حقوق دولتی نداشتند [...] تمام تجارت و صناعت [ در انحصارشان بود. و هیچ کس بدون توسل به اینان نمی‌توانست فعالیتی داشته باشد.] در کارنامة صفویان جز دلالی، رشوه، فساد، تعدی و ویرانی هیچ نیست[...]»


اما معجزات تریاک سناتوری می‌تواند واقعیت دوران صفویه را اینچنین دگرگون ‌سازد! همچنانکه واقعیت نیز می‌تواند توهمات را دو چندان کند.

آورده‌اند یکی از روزهای تابستان ملانصرالدین با درویشی همراه شد که از فرط «ذکر» و «روزه» به کشف و شهود دست یافته بود. درویش می‌گفت در «شهود» گنبد افلاک در نوردیده و از دیدن صحنه‌های بهشتی به وجد آمده. ملا رو به درویش کرده گفت:

ـ بازهم تعریف کن! منکه یک مؤمن عادی‌ام و نتوانستم حتی یک وجب از این زندگی خاکی فاصله بگیرم.

درویش گفت:

به خدای رحمان! یک شب رسیدم به آسمان چهارم! چنان نور خیره کننده‌ای بر من تابید که تاب نیاورده، چشمان خود فروبستم. امواج معطر مرا در خود گرفته همچون پرنده‌ای سبکبال به پرواز در آمدم.

در این ‌هنگام به چشمه‌ای رسیدند، و پس از نوشیدن آب در سایة درختی آرمیدند. درویش در خواب بود،‌ و ملا میخ الاغ را در کنار درویش بر زمین کوبید. چون درویش به خواب رفت، الاغ می‌چرخید و پوز به علف‌ها می‌زد و دمش گاهگاهی به آرامی گونه‌های درویش را نوازش می‌داد. آنزمان که درویش از خواب برخاست ملا روی به وی کرده گفت:

ـ چقدر به تو رشک می‌برم ای درویش! در آسمان چهارم که بودی با برگ درخت نخل صورتت را نوازش نمی‌دادند؟ می‌گویند در این‌هنگام است که به حوالی آسمان پنجم می‌رسیم.

درویش پاسخ داد:

ـ مسلم است! چه بگویم که این احساس فراموش نشدنی همین چند لحظه پیش نیز دوباره در من زنده شده بود!





...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت