
سنگر سبز «سیا»!
...
همچنانکه در وبلاگ «سر ممد و سایبرالاغ» گفتیم آنگلوساکسونها به این توهم دچار شدهاند که از همان «راه جادوئی» سال 1357، یعنی ایجاد اجماع پیرامون «مرگ» و «ابهام» میتوان ملت ایران را یکبار دیگر در مسیر مرگ و نیستی فاشیسم قرار داد. بیانیههای نامربوط و عوامفریب «خیرخواهان» در همین چارچوب صادر میشود. امروز یکی از همین بیانیههای استحماری از سوی «فعالان عرصة سیاسی، فرهنگی و اجتماعی» ساکن فرنگستان صادر شده. بیانیةمذکور ویراست ناشیانهای است از سخنرانیهای ابلهانه و مردمفریب محمد خاتمی که در بسیاری از سایتهای فارسی زبان از جمله سایت دینپرور و آخوندنواز «بیبیسی» انتشار یافته و در همین وبلاگ به بررسی متن آن میپردازیم.
برای ایجاد اجماع پیرامون یک «ابهام» انسانستیز که خود را «جنبش سبز» میخواند، آنگلوساکسونها تمام خدمة خود را در داخل و خارج مرزها بسیج کردهاند. استنباطشان این است که با توجه به نارضایتی عمیق ایرانیان از حکومت توحش اسلامی، به راحتی میتوان همچون سال 1357، با تحمیل کودتای نظامی، ضمن تقدیم یک «حکومت مشروع» و «محبوب» و «مردمی» به افکار عمومی در غرب، به سرکوب ملت ایران نیز «مشروعیت» دوباره بخشید. مهمترین مرحله برای ایجاد «اجماع» همچنانکه گفتیم جذب گروههای «بیطرف» به یکی از دو قطب کاذب ساخته و پرداختة استعمار و حکومت دستنشاندهاش در ایران است. به عبارت دیگر برای سازمان دادن به این حرکت استعماری میباید «حداقل آزادی» در جامعة ایران یعنی همان «حق بیطرفی» کاملاً پایمال شود.
در زمینة نابودی «حداقل آزادی» موجود در جامعة ایران و وادار کردن قشرهای «بیطرف» به پیوستن به یکی از مواضع مطلوب سیاسی، سازمان سیا در همسوئی کامل با حکومت گورکنها عمل میکند. در داخل مرزها، حکومت جمکران یک «سنگر حق» به راه انداخته و در برابر این «سنگر حق»، سازمان سیا، دستاندرکار ایجاد یک سنگر «حق برونمرزی» جهت حمایت از فاشیستهای «جنبشسبز» شده. «سنگر سبز سیا»، همچون سنگر سبز جمکران یک «جبهة فراگیر» است که در آن چپنمایان در کنار راستگرایان افراطی نشسته، همگی بر طبل ابهاماتی از قبیل «مردم» و «اکثریت» میکوبند! فراموش نکنیم که این همان سنگر نکبت و ادباری است که در دیماه 1357پس از قتل کامران نجاتاللهی «تأسیس» شد، و نهایتاً به کودتای ننگین 22 بهمن، سرنگونی دولت بختیار و تشکیل «دولت خیابانی» بازرگان انجامید.
برای تکرار این نمایش مهوع لازم است آنگلوساکسونها یک کاروان خردجال تشکیل دهند، کاروانی از تهران تا واشنگتن! صدور مسلسلوار بیانیههای نامربوط و انحرافی محفلکهای استعمار در حمایت از میرحسین موسوی را در چارچوب همین سیاست میتوان بررسی کرد. و از آنجمله است بیانیهای که مسلماً از جانب ساواک جمکران در پشتیبانی از «طاعون سبز» در سایت اخبار روز، مورخ اول بهمنماه 1388 انتشار یافته! این بیانیه، بهنام «کردها» مطالبات پوچ و مضحکی را مطرح کرده که تداومی است بر مهملات حجرة توهمات «پنجتن» سایت جرس. خلاصة کلام اگر امروز در دوران شاپور بختیار نیستیم، از قضای روزگار مطالبات «جنبش سبز» در داخل و خارج مرزهای ایران از همسوئی کامل با مطالبات استعمار و خواستههای جبهةملی، نهضت عاظادی و خمینیدجال در همان روزها برخوردار است. به زبان سادهتر، امروز هم مخالفنمایان مدافع «جنبش سبز» در تضاد کامل با دمکراسی قرار گرفتهاند و بیدلیل نیست که لندن و واشنگتن و دیگر شیفتگان «طالبانیسم» به این جنبش انسانستیز اینچنین مهر میورزند.
و در همین چارچوب است که «بیبیسی»، مورخ 21 ژانویه 2010، در مطلبی تحت عنوان « هشدار گروهی از روشنفکران ایرانی در مورد سرنوشت جنبش سبز» میکوشد تا شعارهای فاشیستی گروه محمدخاتمی را از زبان به اصطلاح «روشنفکران» ساکن فرنگ به ما ملت حقنه کند. جالب است که ما ملت میباید در چارچوب این «ادعانامه»، متخصصین لجنپراکنی به مفاخر فرهنگی ایران نظیر ماشاالله آجودانی، و گروه فدائیان «امام» خمینی از قماش «باقر پرهام»، و طرفداران صیغه و تعدد زوجات همچون پارسیپور و محمد برقعی، و حتی فالانژهای «سیار» حکومت امام زمان از جمله عباس معروفی، و دیگر اعضای محفل «احترام به ادیان» نظیر «استاد» فرج سرکوهی، رامین پرهام و دیگر بینوایان و متکدیان عرصة فقرفرهنگی را به عنوان «روشنفکر» بپذیریم. افسوس و صدافسوس که در میان این «روشنفکران» و صاحبنظران نام ماشاالله قصاب، پاسدار شریعتمداری، زهرا رهنورد و مریم بهروزی به چشم نمیخورد، مسلماً نبود نام این «فرهیختگان» در فهرست کذا فقط به دلیل سکونتشان در ایران است! در غیراینصورت اسامیشان در زمرة رزمندگان راه آزادی و «مخالفان» حکومت اسلامی حتماً ذکر میشد! حال که به قول مهرورزی، با «جنس» روشنفکران طرفدار «جنبش سبز» بهتر آشنا شدیم شایسته است ببینیم حضرات اصلاً چه میفرمایند.
اینان ضمن حمایت از بیانیة هفدهم میرحسین موسوی، همصدا با خاتمی و رفسنجانی و دیگر فاشیستهای اسلامی خواهان «حاکمیت مردم» و برگزاری انتخابات تحت نظارت بیگانگان شده، خود را «کثرتگرا» میخوانند! به عبارت دیگر تقاضای عاجزانة گدایان شب جمعة سیاست استعمار تداوم فاشیسم اسلامی، البته بدون حضور «ولیفقیه» است. بله مشتی «پوپولیست» مفلوک جایگاه روشنفکر را اشغال کرده، به گزافهگوئی برای شوتوپرتها مشغولاند، سایت «بیبیسی» هم مزخرفاتشان را همانطور که میبینیم با مجوز وزارت کشور علیاحضرت ملکه در بوق گذاشته!
روشنفکران انتصابی «بیبیسی» فرمودهاند، پافشاری بر اصلاحات در چارچوب نظام ولیفقیه آخر و عاقبت ندارد! اینان، همچنین ضمن قبول «زحمت» تک، تک افراد طرفدار جنبش سبز را شناسائی کرده و آنان را «یکدست» و «یکپارچه» کثرتگرا و مخالف «تمامیتخواهی» معرفی میفرمایند. البته اینهمه با تأکید بر عبارت دهانپرکن، «درک ضرورت زمان و لزوم همبستگی»! خلاصه بگوئیم «سنگر حق» در خارج مرزها، تل موهومی است که پیرامون «حاکمیت مردم»، «کثرتگرائی» و «مخالفت با تمامیت خواهی» به «اجماع» رسیده. البته با «درک زمان»، جهت بازگشت به گذشته و «لزوم همبستگی» با استعمار! بله، به محض اینکه مقام معظم رهبری خواهان صراحت مواضع «خواص» شدند، شاهدیم که «خواص» ساکن فرنگ در سیرک عموسام معلق زدن برای ارباب را آغاز کردند.
ارباب چه میخواهد؟ قانون شکنی! به همین دلیل هیچیک از روشنفکران عموسام خواهان «گذار قانونی» به حاکمیت مطلوبشان نمیشوند. خواست اینان در برگزاری «انتخابات آزاد» تحت نظارت «مراجع ذیصلاح بینالمللی» خلاصه شده. روشنتر بگوئیم لوطیوعنترهای پنتاگون میخواهند «تغییرات» غیرقابل اجتناب در ایران تحت نظارت مستقیم و سیادت سرنیزة اربابشان صورت گیرد، تا ملت ایران همواره خود را مرهون الطاف عموسام بداند:
«دل بستن به اصلاح در چارچوب نظام خودکامه ولایت مطلقة فقیه[...] نادیده گرفتن خواستهای ریشهدار مردمی است که جنبش سبز را به راه انداختهاند[...]»
میبینیم، این «مردم» که جنبش سبز را به راه انداختهاند، فقط با نظام ولایت فقیه مشکل دارند! این «مردم» هیچ مشکلی با حکومت دینی، استبداد سیاسی، سانسور و خفقان، فقر و گرسنگی، آوارگی و بیخانمانی ندارند. این مردم با سرکوب نیروهای انتظامی و سرکوب محافل و بانکهای جهانی که دهههاست تحت عنوان «فروش» نفت و صادرات و واردات و غیره جیب ما ملت را میزنند نیز کاملاً همراهاند. اگر هم مخالفتی داشته باشند، فرهیختگان کذا این حق مخالفت را به هیچ عنوان به رسمیت نخواهند شناخت؛ از قدیم گفتهاند، «چاقو دستهاش را نمیبرد!» به عنوان نمونه همین مردم حاضراند میرحسین موسوی را بجای احمدینژاد بنشانند و خامنهای هم جای خود را به «شورای فقها» بسپارد، و به این ترتیب همة مشکلات معنوی «مردم» کذا آناً حل خواهد شد! چرا که در صورت پای گذاشتن در این «چاه»، مشکلات اقتصادی ملت ایران افزایش یافته، و روند چپاول ثروتهای ملی شتاب بیشتری میگیرد. و این است خواست اصلی آنگلوساکسونها که از قضای روزگار در همسوئی کامل با «خواست اصلی» تل موهوم «مردم» قرار گرفته. درست مانند روزهای خوش صدارت مصدق که «مردم» خواهان «ملی شدن نفت» بودند! این «مردم» که جنبش سبز را به راه انداختهاند مانند همان مردم دوران قهرمانملی مطالباتشان فقط «معنوی» است، استعمار هم مطالباتاش فقط مادی است. اگر تقاضای روشنفکران منتخب «بیبیسی» برآورده شود، هم این «مردم» به آرزوی خود میرسند هم آنگلوساکسونها. در این میان فقط میماند حقوق ملت ایران، که همچون 22 بهمن 1357، زیر سم ستوران استعمار لگدمال خواهد شد و هیچ اشکالی هم ندارد! چرا که منافع ایرانینمایانی که چنین «ادعانامههائی» را به امضاء میرسانند، مخدوش نخواهد شد! منافع اینان همواره با منافع ملی در تضاد قرار داشته، دارد و خواهد داشت. امثال باقر پرهام، رامین پرهام، شیخ محمد برقعی، فرج سرکوهی و... از اعضای محفلکهای استعماریاند و وظیفهشان در خوشخدمتی و پیشخدمتی برای ارباب خلاصه میشود.
باری یکی از روشنفکران کذا که «نامشان را میشناسیم و به ایشان اطمینان» داریم همان آقای آجودانی خودمان هستند که همچون آخوند پارسیپور لجنپراکنی به صادق هدایت را پیشتر در سایتها اجرائی کرده بودند. ایشان به «بیبیسی» فرمودهاند، خواست اصلی جنبش سبز «حق حاکمیت مردم» است! ما هم از جناب آجودانی ـ ایشان به نسبت دیگر روشنفکران برگزیدة «بیبیسی» از فقرفرهنگی ضعیفتری برخوردارند ـ میپرسیم، «چارچوب» این حق حاکمیت چیست؟ البته پاسخ به این پرسش روشن است. چارچوب این قماش حقوق جمعی و فراگیر را منافع استعمار تعیین میکند. و به همین دلیل است که آیات عظام سیاستزده از جمله آخوندمنتظری یا شیخ محمد خاتمی ذکر «حق مردم» و «حاکمیت مردم» گرفتهاند. باری جناب آجودانی فرمودهاند، ولایت فقیه ناقض «حق حاکمیت مردم» است. به فرض که چنین باشد، «حق حاکمیت مردم» در شرایطی که استعمار آن را در بوق انداخته ناقض حقوق بشر خواهد بود، و به همین دلیل ما با این شعار پوچ و عوامفریبانه مخالفایم.
حاکمیت مردم خارج از چارچوب قوانین انسانمحور فقط پوپولیسم و فاشیسم است، و مسلماً آقای آجودانی بخوبی میدانند که شعار مبهم «حق حاکمیت مردم» خارج از چارچوب انسانمحوری چه پیامدهای فجیعی میتواند برای یک ملت به همراه آورد. به عنوان نمونه «مردم» ممکن است بخواهند بر اساس «باورهای» خود با خلخال همان زن یهودی کذا نظام «عدالت علوی» تشکیل دهند، یا بر اساس حدیث و روایت و نهجالبلاغه، قانون اساسی تدوین کنند. به همین دلیل است که ما چنین حق و حقوقی را خارج از احترام به اصل «انسانمحوری»، برای این «مردم» به رسمیت نخواهیم شناخت. اگر «مردم» بخواهند حقوق افراد را رعایت کنند، به ناچار میباید دمکراسی را برگزینند، چرا که در غیراینصورت مردم «نازنازی» باز هم بساط لاتبازی و دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان را به راه میاندازند، و مطمئن باشیم که در پس صورتک «مردم» و «مقدسات» چیزی جز چهرة پلید استعمار ننشسته.
بین خودمان بماند، پایه و اساس بیانیة روشنفکران انتصابی «بیبیسی» دقیقاً همان داستان «امامزادة بیچلچراغ» شیخ بهنود است. این داستان نیز بر محور «مرگ»، «مقدسات» و «اوباش» و «توحش» و «بینظمی» متمرکز شده. یک شخصیت محبوب به نام «معینالمله» که چلچراغی وقف امامزاده یحیی کرده، میمیرد. خانوادهاش حمل چلچراغ کذا را به «سدصغر»، سردستة لاتهای محل واگذارمیکنند، در صورتی که «پیشنماز مسجد» با این امر مخالف بوده! رهبرلاتها هم پس از انجام یک سری عملیات ابلهانه، مخرب و بیهوده، مسیر حرکت چلچراغ کذا را تعیین میکند و خلاصه در این گیرودار کودکانی که روی پشتبام «بازی» میکنند، یکی از مردنگیهای چلچراغ وقفی را میشکنند و به این ترتیب کاروانی که یک فرد «محترم» به راه انداخته، توسط یک لات سازماندهی میشود، و مشتی کودک بازیگوش و افسارگسیخته نیز راهش را سد میکنند! «کاروان چلچراغ» به این دلیل است که متوقف میماند؛ بیمسئولیتی، وحشیگری، و لاتبازی! حتماً «نتیجة اخلاقی» که شیخ بهنود از نگارش این حکایت دنبال میکردهاند این بوده که همیشه «حرف پیشنماز مسجد» از روی حکمت است! اما آنچه در ماجرای چلچراغ عجیب مینماید نقش خانوادة «معینالمله» است که هم صاحب چلچراغ است هم مخارج حمل آنرا میپردازد. خانوادة کذا نه فقط نصیحت پیشنماز مسجد را نشنیده میگیرد، که چشم بر عملیات ابلهانة سدصغر برای ایجاد مسیر چلچراغ هم میبندد. و پس از اینکه «بازی بچهها» یعنی «پرتاب سنگ» ـ بچههای مردم بازیشان هم مردمی است ـ کاروان وقف را مختل میکند، لاتهای محل برای استقرار نظم قیام کرده، یک نفر از بستگان آن مرحوم را به «شهادت» میرسانند، و خانوادة معینالمله و علما برای حمل چلچراغ شرط و شروطی میگذارند. علما با وقف چلچراغ مخالفت میکنند، خانوادة آن مرحوم هم «رضایت» مادر شهید را میطلبد! خلاصه حکایت کاملاً «مردمی» است، تأمین نظم و امنیت هم با«مردم» است. و اگر در فیلم «قیصر» که ابتذال جاهل مسلکی را هنرمندانه به نمایش در آورد، یک مامور پلیس وجود داشت، در حکایت مردمی جز توحش و حماقت مردم هیچ نمیبینیم. این است حکومت مردم! همچنانکه خاتمی و رفسنجانی هم گفتند، «رضایت مردم» برای حکومت لازم است! و میبینیم که لوطیوعنترهای سیرک استعمار نیز خواست جنبش سبز را همان «حق حاکمیت مردم» میدانند:
«آقای آجودانی این خواسته اصلی را حق حاکمیت مردم دانست که با حاکمیت ولایت مطلقه فقیه تناقض دارد [وی افزود] امضاکنندگان بیانیه، نگران سرنوشت جنبش سبز هستند.»
راستش ما هم با توجه به شرایط منطقه خیلی نگران سرنوشت جنبش کذا هستیم! امروز رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد از هند راهی پاکستان شد تا گریهکنان به حکومت اسلامی پاکها تفهیم کند که دوران تساهل و تعامل و لاسزدن با طالبان به پایان رسیده! پس دیگر دلیلی وجود ندارد که فاشیسم اسلامی بتواند با رنگ و لعاب «حق حاکمیت مردم»، اینبار در کشور ایران که مهمترین و کلیدیترین کشور منطقه است، تحت نظارت پنتاگون به زندگی ننگین خود همچنان ادامه دهد.
برای ایجاد اجماع پیرامون یک «ابهام» انسانستیز که خود را «جنبش سبز» میخواند، آنگلوساکسونها تمام خدمة خود را در داخل و خارج مرزها بسیج کردهاند. استنباطشان این است که با توجه به نارضایتی عمیق ایرانیان از حکومت توحش اسلامی، به راحتی میتوان همچون سال 1357، با تحمیل کودتای نظامی، ضمن تقدیم یک «حکومت مشروع» و «محبوب» و «مردمی» به افکار عمومی در غرب، به سرکوب ملت ایران نیز «مشروعیت» دوباره بخشید. مهمترین مرحله برای ایجاد «اجماع» همچنانکه گفتیم جذب گروههای «بیطرف» به یکی از دو قطب کاذب ساخته و پرداختة استعمار و حکومت دستنشاندهاش در ایران است. به عبارت دیگر برای سازمان دادن به این حرکت استعماری میباید «حداقل آزادی» در جامعة ایران یعنی همان «حق بیطرفی» کاملاً پایمال شود.
در زمینة نابودی «حداقل آزادی» موجود در جامعة ایران و وادار کردن قشرهای «بیطرف» به پیوستن به یکی از مواضع مطلوب سیاسی، سازمان سیا در همسوئی کامل با حکومت گورکنها عمل میکند. در داخل مرزها، حکومت جمکران یک «سنگر حق» به راه انداخته و در برابر این «سنگر حق»، سازمان سیا، دستاندرکار ایجاد یک سنگر «حق برونمرزی» جهت حمایت از فاشیستهای «جنبشسبز» شده. «سنگر سبز سیا»، همچون سنگر سبز جمکران یک «جبهة فراگیر» است که در آن چپنمایان در کنار راستگرایان افراطی نشسته، همگی بر طبل ابهاماتی از قبیل «مردم» و «اکثریت» میکوبند! فراموش نکنیم که این همان سنگر نکبت و ادباری است که در دیماه 1357پس از قتل کامران نجاتاللهی «تأسیس» شد، و نهایتاً به کودتای ننگین 22 بهمن، سرنگونی دولت بختیار و تشکیل «دولت خیابانی» بازرگان انجامید.
برای تکرار این نمایش مهوع لازم است آنگلوساکسونها یک کاروان خردجال تشکیل دهند، کاروانی از تهران تا واشنگتن! صدور مسلسلوار بیانیههای نامربوط و انحرافی محفلکهای استعمار در حمایت از میرحسین موسوی را در چارچوب همین سیاست میتوان بررسی کرد. و از آنجمله است بیانیهای که مسلماً از جانب ساواک جمکران در پشتیبانی از «طاعون سبز» در سایت اخبار روز، مورخ اول بهمنماه 1388 انتشار یافته! این بیانیه، بهنام «کردها» مطالبات پوچ و مضحکی را مطرح کرده که تداومی است بر مهملات حجرة توهمات «پنجتن» سایت جرس. خلاصة کلام اگر امروز در دوران شاپور بختیار نیستیم، از قضای روزگار مطالبات «جنبش سبز» در داخل و خارج مرزهای ایران از همسوئی کامل با مطالبات استعمار و خواستههای جبهةملی، نهضت عاظادی و خمینیدجال در همان روزها برخوردار است. به زبان سادهتر، امروز هم مخالفنمایان مدافع «جنبش سبز» در تضاد کامل با دمکراسی قرار گرفتهاند و بیدلیل نیست که لندن و واشنگتن و دیگر شیفتگان «طالبانیسم» به این جنبش انسانستیز اینچنین مهر میورزند.
و در همین چارچوب است که «بیبیسی»، مورخ 21 ژانویه 2010، در مطلبی تحت عنوان « هشدار گروهی از روشنفکران ایرانی در مورد سرنوشت جنبش سبز» میکوشد تا شعارهای فاشیستی گروه محمدخاتمی را از زبان به اصطلاح «روشنفکران» ساکن فرنگ به ما ملت حقنه کند. جالب است که ما ملت میباید در چارچوب این «ادعانامه»، متخصصین لجنپراکنی به مفاخر فرهنگی ایران نظیر ماشاالله آجودانی، و گروه فدائیان «امام» خمینی از قماش «باقر پرهام»، و طرفداران صیغه و تعدد زوجات همچون پارسیپور و محمد برقعی، و حتی فالانژهای «سیار» حکومت امام زمان از جمله عباس معروفی، و دیگر اعضای محفل «احترام به ادیان» نظیر «استاد» فرج سرکوهی، رامین پرهام و دیگر بینوایان و متکدیان عرصة فقرفرهنگی را به عنوان «روشنفکر» بپذیریم. افسوس و صدافسوس که در میان این «روشنفکران» و صاحبنظران نام ماشاالله قصاب، پاسدار شریعتمداری، زهرا رهنورد و مریم بهروزی به چشم نمیخورد، مسلماً نبود نام این «فرهیختگان» در فهرست کذا فقط به دلیل سکونتشان در ایران است! در غیراینصورت اسامیشان در زمرة رزمندگان راه آزادی و «مخالفان» حکومت اسلامی حتماً ذکر میشد! حال که به قول مهرورزی، با «جنس» روشنفکران طرفدار «جنبش سبز» بهتر آشنا شدیم شایسته است ببینیم حضرات اصلاً چه میفرمایند.
اینان ضمن حمایت از بیانیة هفدهم میرحسین موسوی، همصدا با خاتمی و رفسنجانی و دیگر فاشیستهای اسلامی خواهان «حاکمیت مردم» و برگزاری انتخابات تحت نظارت بیگانگان شده، خود را «کثرتگرا» میخوانند! به عبارت دیگر تقاضای عاجزانة گدایان شب جمعة سیاست استعمار تداوم فاشیسم اسلامی، البته بدون حضور «ولیفقیه» است. بله مشتی «پوپولیست» مفلوک جایگاه روشنفکر را اشغال کرده، به گزافهگوئی برای شوتوپرتها مشغولاند، سایت «بیبیسی» هم مزخرفاتشان را همانطور که میبینیم با مجوز وزارت کشور علیاحضرت ملکه در بوق گذاشته!
روشنفکران انتصابی «بیبیسی» فرمودهاند، پافشاری بر اصلاحات در چارچوب نظام ولیفقیه آخر و عاقبت ندارد! اینان، همچنین ضمن قبول «زحمت» تک، تک افراد طرفدار جنبش سبز را شناسائی کرده و آنان را «یکدست» و «یکپارچه» کثرتگرا و مخالف «تمامیتخواهی» معرفی میفرمایند. البته اینهمه با تأکید بر عبارت دهانپرکن، «درک ضرورت زمان و لزوم همبستگی»! خلاصه بگوئیم «سنگر حق» در خارج مرزها، تل موهومی است که پیرامون «حاکمیت مردم»، «کثرتگرائی» و «مخالفت با تمامیت خواهی» به «اجماع» رسیده. البته با «درک زمان»، جهت بازگشت به گذشته و «لزوم همبستگی» با استعمار! بله، به محض اینکه مقام معظم رهبری خواهان صراحت مواضع «خواص» شدند، شاهدیم که «خواص» ساکن فرنگ در سیرک عموسام معلق زدن برای ارباب را آغاز کردند.
ارباب چه میخواهد؟ قانون شکنی! به همین دلیل هیچیک از روشنفکران عموسام خواهان «گذار قانونی» به حاکمیت مطلوبشان نمیشوند. خواست اینان در برگزاری «انتخابات آزاد» تحت نظارت «مراجع ذیصلاح بینالمللی» خلاصه شده. روشنتر بگوئیم لوطیوعنترهای پنتاگون میخواهند «تغییرات» غیرقابل اجتناب در ایران تحت نظارت مستقیم و سیادت سرنیزة اربابشان صورت گیرد، تا ملت ایران همواره خود را مرهون الطاف عموسام بداند:
«دل بستن به اصلاح در چارچوب نظام خودکامه ولایت مطلقة فقیه[...] نادیده گرفتن خواستهای ریشهدار مردمی است که جنبش سبز را به راه انداختهاند[...]»
میبینیم، این «مردم» که جنبش سبز را به راه انداختهاند، فقط با نظام ولایت فقیه مشکل دارند! این «مردم» هیچ مشکلی با حکومت دینی، استبداد سیاسی، سانسور و خفقان، فقر و گرسنگی، آوارگی و بیخانمانی ندارند. این مردم با سرکوب نیروهای انتظامی و سرکوب محافل و بانکهای جهانی که دهههاست تحت عنوان «فروش» نفت و صادرات و واردات و غیره جیب ما ملت را میزنند نیز کاملاً همراهاند. اگر هم مخالفتی داشته باشند، فرهیختگان کذا این حق مخالفت را به هیچ عنوان به رسمیت نخواهند شناخت؛ از قدیم گفتهاند، «چاقو دستهاش را نمیبرد!» به عنوان نمونه همین مردم حاضراند میرحسین موسوی را بجای احمدینژاد بنشانند و خامنهای هم جای خود را به «شورای فقها» بسپارد، و به این ترتیب همة مشکلات معنوی «مردم» کذا آناً حل خواهد شد! چرا که در صورت پای گذاشتن در این «چاه»، مشکلات اقتصادی ملت ایران افزایش یافته، و روند چپاول ثروتهای ملی شتاب بیشتری میگیرد. و این است خواست اصلی آنگلوساکسونها که از قضای روزگار در همسوئی کامل با «خواست اصلی» تل موهوم «مردم» قرار گرفته. درست مانند روزهای خوش صدارت مصدق که «مردم» خواهان «ملی شدن نفت» بودند! این «مردم» که جنبش سبز را به راه انداختهاند مانند همان مردم دوران قهرمانملی مطالباتشان فقط «معنوی» است، استعمار هم مطالباتاش فقط مادی است. اگر تقاضای روشنفکران منتخب «بیبیسی» برآورده شود، هم این «مردم» به آرزوی خود میرسند هم آنگلوساکسونها. در این میان فقط میماند حقوق ملت ایران، که همچون 22 بهمن 1357، زیر سم ستوران استعمار لگدمال خواهد شد و هیچ اشکالی هم ندارد! چرا که منافع ایرانینمایانی که چنین «ادعانامههائی» را به امضاء میرسانند، مخدوش نخواهد شد! منافع اینان همواره با منافع ملی در تضاد قرار داشته، دارد و خواهد داشت. امثال باقر پرهام، رامین پرهام، شیخ محمد برقعی، فرج سرکوهی و... از اعضای محفلکهای استعماریاند و وظیفهشان در خوشخدمتی و پیشخدمتی برای ارباب خلاصه میشود.
باری یکی از روشنفکران کذا که «نامشان را میشناسیم و به ایشان اطمینان» داریم همان آقای آجودانی خودمان هستند که همچون آخوند پارسیپور لجنپراکنی به صادق هدایت را پیشتر در سایتها اجرائی کرده بودند. ایشان به «بیبیسی» فرمودهاند، خواست اصلی جنبش سبز «حق حاکمیت مردم» است! ما هم از جناب آجودانی ـ ایشان به نسبت دیگر روشنفکران برگزیدة «بیبیسی» از فقرفرهنگی ضعیفتری برخوردارند ـ میپرسیم، «چارچوب» این حق حاکمیت چیست؟ البته پاسخ به این پرسش روشن است. چارچوب این قماش حقوق جمعی و فراگیر را منافع استعمار تعیین میکند. و به همین دلیل است که آیات عظام سیاستزده از جمله آخوندمنتظری یا شیخ محمد خاتمی ذکر «حق مردم» و «حاکمیت مردم» گرفتهاند. باری جناب آجودانی فرمودهاند، ولایت فقیه ناقض «حق حاکمیت مردم» است. به فرض که چنین باشد، «حق حاکمیت مردم» در شرایطی که استعمار آن را در بوق انداخته ناقض حقوق بشر خواهد بود، و به همین دلیل ما با این شعار پوچ و عوامفریبانه مخالفایم.
حاکمیت مردم خارج از چارچوب قوانین انسانمحور فقط پوپولیسم و فاشیسم است، و مسلماً آقای آجودانی بخوبی میدانند که شعار مبهم «حق حاکمیت مردم» خارج از چارچوب انسانمحوری چه پیامدهای فجیعی میتواند برای یک ملت به همراه آورد. به عنوان نمونه «مردم» ممکن است بخواهند بر اساس «باورهای» خود با خلخال همان زن یهودی کذا نظام «عدالت علوی» تشکیل دهند، یا بر اساس حدیث و روایت و نهجالبلاغه، قانون اساسی تدوین کنند. به همین دلیل است که ما چنین حق و حقوقی را خارج از احترام به اصل «انسانمحوری»، برای این «مردم» به رسمیت نخواهیم شناخت. اگر «مردم» بخواهند حقوق افراد را رعایت کنند، به ناچار میباید دمکراسی را برگزینند، چرا که در غیراینصورت مردم «نازنازی» باز هم بساط لاتبازی و دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان را به راه میاندازند، و مطمئن باشیم که در پس صورتک «مردم» و «مقدسات» چیزی جز چهرة پلید استعمار ننشسته.
بین خودمان بماند، پایه و اساس بیانیة روشنفکران انتصابی «بیبیسی» دقیقاً همان داستان «امامزادة بیچلچراغ» شیخ بهنود است. این داستان نیز بر محور «مرگ»، «مقدسات» و «اوباش» و «توحش» و «بینظمی» متمرکز شده. یک شخصیت محبوب به نام «معینالمله» که چلچراغی وقف امامزاده یحیی کرده، میمیرد. خانوادهاش حمل چلچراغ کذا را به «سدصغر»، سردستة لاتهای محل واگذارمیکنند، در صورتی که «پیشنماز مسجد» با این امر مخالف بوده! رهبرلاتها هم پس از انجام یک سری عملیات ابلهانه، مخرب و بیهوده، مسیر حرکت چلچراغ کذا را تعیین میکند و خلاصه در این گیرودار کودکانی که روی پشتبام «بازی» میکنند، یکی از مردنگیهای چلچراغ وقفی را میشکنند و به این ترتیب کاروانی که یک فرد «محترم» به راه انداخته، توسط یک لات سازماندهی میشود، و مشتی کودک بازیگوش و افسارگسیخته نیز راهش را سد میکنند! «کاروان چلچراغ» به این دلیل است که متوقف میماند؛ بیمسئولیتی، وحشیگری، و لاتبازی! حتماً «نتیجة اخلاقی» که شیخ بهنود از نگارش این حکایت دنبال میکردهاند این بوده که همیشه «حرف پیشنماز مسجد» از روی حکمت است! اما آنچه در ماجرای چلچراغ عجیب مینماید نقش خانوادة «معینالمله» است که هم صاحب چلچراغ است هم مخارج حمل آنرا میپردازد. خانوادة کذا نه فقط نصیحت پیشنماز مسجد را نشنیده میگیرد، که چشم بر عملیات ابلهانة سدصغر برای ایجاد مسیر چلچراغ هم میبندد. و پس از اینکه «بازی بچهها» یعنی «پرتاب سنگ» ـ بچههای مردم بازیشان هم مردمی است ـ کاروان وقف را مختل میکند، لاتهای محل برای استقرار نظم قیام کرده، یک نفر از بستگان آن مرحوم را به «شهادت» میرسانند، و خانوادة معینالمله و علما برای حمل چلچراغ شرط و شروطی میگذارند. علما با وقف چلچراغ مخالفت میکنند، خانوادة آن مرحوم هم «رضایت» مادر شهید را میطلبد! خلاصه حکایت کاملاً «مردمی» است، تأمین نظم و امنیت هم با«مردم» است. و اگر در فیلم «قیصر» که ابتذال جاهل مسلکی را هنرمندانه به نمایش در آورد، یک مامور پلیس وجود داشت، در حکایت مردمی جز توحش و حماقت مردم هیچ نمیبینیم. این است حکومت مردم! همچنانکه خاتمی و رفسنجانی هم گفتند، «رضایت مردم» برای حکومت لازم است! و میبینیم که لوطیوعنترهای سیرک استعمار نیز خواست جنبش سبز را همان «حق حاکمیت مردم» میدانند:
«آقای آجودانی این خواسته اصلی را حق حاکمیت مردم دانست که با حاکمیت ولایت مطلقه فقیه تناقض دارد [وی افزود] امضاکنندگان بیانیه، نگران سرنوشت جنبش سبز هستند.»
راستش ما هم با توجه به شرایط منطقه خیلی نگران سرنوشت جنبش کذا هستیم! امروز رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد از هند راهی پاکستان شد تا گریهکنان به حکومت اسلامی پاکها تفهیم کند که دوران تساهل و تعامل و لاسزدن با طالبان به پایان رسیده! پس دیگر دلیلی وجود ندارد که فاشیسم اسلامی بتواند با رنگ و لعاب «حق حاکمیت مردم»، اینبار در کشور ایران که مهمترین و کلیدیترین کشور منطقه است، تحت نظارت پنتاگون به زندگی ننگین خود همچنان ادامه دهد.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت