راز بقاء!
...
پس از اینکه «بیبیسی»، لاتبازی طرفداران کروبی و موسوی را «جنبش دمکراسی خواهی» نامید، حاج اکبر بهرمانی هم با نبش قبر امام دجالشان موفق شدند «رازهای نهفتة دمکراسی» را کشف کنند. البته دمکراسی مطلوب حاجاکبر در واقع همان اوباشسالاری و گلهپروری «سنگر حق» است که از دوران قاجار با تکیه بر «دستاربندان اوباش» در کوچه و خیابان سیاست دولت را تعیین کرده. این اوباش از نورچشمان انگلستاناند و جنایاتشان نیز در جمکران محترم شمرده میشود. به عنوان نمونه حنازرچوبه، مورخ 20 اسفندماه 1388، در کمال بیشرمی از ترور احمد کسروی تجلیل به عمل آورده:
«[در تاریخ] 20 اسفند 1324، احمد کسروي، مدير روزنامة پرچم توسط يکي از اعضاي فدائيان اسلام به هلاکت رسيد.»
بله این است سیاست حکومت اسلامی: تجلیل رسمی از چاقوکشهای اسلامپرست جیرهخوار استعمار، تشویق خشونت و جنایت و ابتذال. این مطلب با کد: 1006305، در لابلای مشتی دروغ و مزخرف، تحت عنوان، «20 اسفند در آئینة تاریخ معاصر ایران» انتشار یافته، و نشان میدهد رسانة رسمی حکومت اسلامی همچنان پرچم «سبز رحمانی» را به دست گرفته. در هیچ کشور دنیا یک رسانه از قتل، آنهم قتل یک نویسنده و مورخ دفاع نمیکند. ولی حکومت جمکران از آنجا که در مرز روسیه قرار گرفته، «مستقل» شده و یک استثناء به شمار میرود.
آنگلوساکسونها هر چه زباله دارند در مرزهای روسیه «تخلیه» میکنند تا روسها از رایحة تعفن، و انواع میکرب و ویروس و موش و مگس و ... برخوردار شوند. یکی از مراکز پخش زباله همین رسانههای رسمی و نیمهرسمی حکومت جمکران است: حنازرچوبه، کیهان، اطلاعات، مهرنیوز، ایسنا، و ... خط تبلیغاتی این رسانهها نیز به افراد ارتباطی ندارد. به زبان سادهتر اگر پاسدار شریعتمداری زمین را از وجود پلیدشان پاک کنند، خط تبلیغاتی کیهان همچنان توسط هریتیجکلاب تعیین خواهد شد. پس دلیل ندارد بعضیها در کمال توحش از بیماری فرضی سرپرست کیهان ابراز خوشحالی کنند. اوباشی از قماش شریعتمداری در جمکران فراواناند. پس بازگردیم به اکتشافات حاج اکبر در باب دمکراسی که با کد: 8812-12282، در ایسنا، مورخ 19 اسفندماه 1388منتشر شده.
به گزارش ایسنا، اکبر بهرمانی ضمن اشاره به «رازهای نهفتة دمکراسی» میگوید، یکی از فواید دمکراسی این است که احزاب برندة انتخابات را در جایگاه سپربلای نظام قرار میدهد! بله، این سخنان ابلهانه برداشت اکبر هاشمی است از دمکراسی! حاج اکبر درپی حفظ نظام توحش است و میپندارد با شبیهسازی و حزب بازی میتوان حکومت مقدس استعماری را تداوم بخشید، حال آنکه در دمکراسی، نقش احزاب تأمین مطالبات اعضای حزب است نه «حفظ نظام». از این گذشته در دمکراسی «نظام مقدس» نمیتواند وجود خارجی داشته باشد، چرا که دمکراسی انسانمحور است و نظام مقدس «خدامحور!» ولی گورکنها با این مسائل کاری ندارند، اینان میخواهند راهی جهت حفظ «نظام» پیدا کنند، حتی اگر در این راه فرمایشات امام روشن ضمیر نیز زیر پا گذاشته شود.
خمینی «احزاب» را عامل «تفرقه» میشمرد، و موجودیت هیچ سازمان و تشکلی را در حکومت اسلامی نمیپذیرفت، اما امروز که حکومت مقدس به فس و فس افتاده و قدرت سرکوب خود را از دست داده، حاج اکبر سازندگی به «رازهای نهفتة دمکراسی» چسبیده، بدون اینکه بداند دمکراسی انسانمحور است و احزاب در آن «تکلیف الهی» ندارند. باری، حاج اکبر به سبک و سیاق ارباب به نعل و به میخ میزند و پس از تعیین نقش احزاب به عنوان «ضربهگیر نظام»، ضمن مدح اسلام و خمینی میگوید، اسلام و امام برای «نقش مردم» ـ و نه برای خود مردم ـ اهمیت فراوان قائل بودند! ایشان یعنی اکبر بهرمانی، سپس اضافه میفرمایند، حکومتی که پایههای مردمی نداشته باشد پایدار نمیماند و... و خلاصه از این قماش مزخرفات. این حرفها برای این است که ایشان به مخاطب حالی کنند حکومت اسلامی طی 31 سال به دلیل برخورداری از محبوبیت مردمی پایدار مانده، نه به دلیل حمایت آنگلوساکسونها و ارتش طالبانپرور ناتو. پس تعجب نکنیم که مزخرفات بهرمانی در شاخکهای فارسی زبان سازمان سیا منعکس شود. شیرینزبانیهای اکبر بهرمانی دقیقاً از الگوی مصاحبههای «بیبیسی» با عمله و اکرة مخالفخوان پیروی میکند، یعنی بازنویسی تاریخچة ننگین حکومت اسلامی، ستایش اسلام و خمینی و معرفی حکومت کودتا به عنوان حکومت مردمی:
«در دمكراسي رازي نهفته است كه بر اساس آن [...] حزب يا احزاب برنده [در انتخابات] يك ضربهگير براي آن نظام سياسي محسوب ميشوند [...] اسلام جايگاه ويژهاي براي نقش مردم در حكومت قائل است و آموزههاي امام راحل نيز مردم را از پايههاي اصلي حكومت ميداند [...] هر حكومتي كه پايههاي مردمي نداشته باشد، پايدار نميماند.»
خارج از اسلامستائی و امام فروشی، رفسنجانی چه میگوید؟ میگوید تل موهوم مردم نقش مهمی در «حفظ نظام» ایفا میکند، البته این حرف تازهای نیست. برای تحمیل مقدسات و ایجاد «سنگرحق»، لازم است گلههای مردم خیابان را اشغال کنند. بهتر است به این گوسالة ننهحسن بگوئیم، گلهپروری، لشکرکشی خیابانی و «نظام مقدس» و ایجاد «سنگرحق» هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. دمکراسی با مردمسالاری در تضاد قرار میگیرد، دمکراسی «انسانمحور» و منطقی است، حال آنکه مردمسالاری جمعمحور است و خشونتگستر، و دقیقاً به همین دلیل است که نیازمند «سنگرحق» میشود.
تفاوت قصههای کودکان با «سنگر حق» این است که قصههای مذکور حامل پیام «خرد» است، حال آنکه «سنگر حق» جز حماقت و خشونت و انسانستیزی هیچ ندارد. داستانهای کودکان در آغاز و در پایان دو قطب نیک و بد را ابتر میکند: حاصل جمع یکی بود، یکی نبود، چیست؟ هیچ! حاصل جمع قصة ما راست بود، و قصة ما دروغ بود نیز هیچ است. اما گلة ساکن «سنگر حق»، برای دیگران هیچ حقی قائل نیست، چرا که آنان را «باطل» میداند. به همین دلیل است که بوقهای استعمار «سنگرسازی» و تشکیل گله را تشویق میکنند. هدف پروپاگاند «فرهنگی» سازمان ناتو در واقع منزوی کردن مدافعان دمکراسی در ایران است، البته با سوءاستفاده از «حقوق بشر». این سیاست فقط از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه میتواند اعمال شود، همچنانکه در سال 1357 نیز شاهد بودیم، به بهانة دفاع از حقوقبشر، آنگلوساکسونها مشتی لات و اوباش جیرهخوار خود را در ایران به حاکمیت رساندند. و پس از گذشت 31 سال قصد دارند همان اوباش را اینبار در جایگاه اوپوزیسیون نیز قرار دهند. در نتیجه، چندین کاروان خردجال در داخل و خارج مرزها به راه انداختهاند تا از سنگر حق «فاشیست ـ مسلمانها» یا همان جنبش سبز جانانه دفاع کنند.
طاعون سبز، همان «فدائیان اسلام» است که از قاهره تا تهران نوکران مسلمان آنگلوساکسونها را در «سنگر حق» بسیج خواهد کرد. درگذشت جانگداز شیخ طنطاوی در عربستان، و احتمالاً مرگ قریب الوقوع حسنی مبارک در بلاد «زیگفرید» در راستای همین سیاست میتواند بررسی شود. بله، شیخ طنطاوی را برای دریافت جایزه به عربستان دعوت کردند و مرگ را به عنوان جایزه تقدیم حضور مبارکشان فرمودند؛ حسنی مبارک را هم برای گفتگو با آنجلا مرکل به آلمان احضار کرده، به بیمارستان فرستادند. بزودی نیز البرادعی، به عنوان رئیس جمهور محبوب و مردمی مصر راه را برای گسترش چپاول استعمار در پوشش «اسلام سبز» هموار خواهد کرد، و به احتمالی سپس نوبت به میرحسین و دیگر کودتاچیان میرسد، که مزدوری و نوکری را با رنگ سبز «رحمانی» ادامه دهند. خلاصه فکر نکنیم زحمات هیزاکسلنسی برای اوپوزیسیونسازی در ایران، یعنی «تبدیل زباله به قهرمان» تلاشی است عبث، به هیچ عنوان. هیزاکسلنسی در رشتة ایجاد «سنگرحق»، یعنی دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی فوق تخصص دارند و مراحل کارآموزی را در یونان با موفقیت طی فرمودهاند، و ساواک جمکران هم در داخل و خارج مرزها گوش به فرمان ایشان عملیات سنگرسازی را همچنان ادامه میدهد.
در داخل شاهدیم که دستگیری جعفر پناهی، اهالی فرنگی «جهان سینما» را بسیج کرد، و در نتیجه کسانیکه در جنگ زرگری بین دو جناح کاذب اوباش تا به حال بیطرف مانده بودند، به ناچار پای به معرکة «سنگر حق» گذاشتند. در عرصة زنان هم که مدتهاست خالهشلختههای مدافع تعدد زوجات از «حقوق» زنان ارواح شکمشان دفاع میکنند، و روند تبدیل زباله به قهرمان که توسط محفل نوبل آغاز شده، تاکنون چند گلة پروار از کنیزکان تپل مپل و حاجیپسند گرد هم آورده. رهبری هر گله را یک «حقوقدان» شنگول و منگول و شوخ و شنگ بر عهده گرفته، تا با شعار دفاع از «حقوق زن» بتواند، زنان را از مسیر فریب به تلة سراب هدایت کند. جهت تحقق همین سیاست مقدس است که «بیبیسی» و کیهان برای «شادی صدر» تبلیغات به راه انداختهاند.
روند کار اینان دقیقاً بر الگوی گفتگوی «پتریوس ـ لاریجانی» منطبق است. ژنرال «پی» هارت و پورت میفرمایند تا پاسخ مناسب از نوکرانشان در جمکران دریافت دارند. آنگاه نوکران میتوانند اجرای اوامر ارباب را به حساب «مبارزه» با آمریکا بگذارند. به عنوان نمونه، پس از تبادل تعارفات میان پتریوس و لاریجانی، به محض اینکه رابرت گیتس افغانستان را ترک کرد، پاسدار لاریجانی و مهرورزی راهی کابل شدند، و مهرورزی در سایة سرنیزة مقدس ارتش آمریکا یک سخنرانی داغ و «ضدامپریاس» ایراد کرد! سپس حمید کرزای دوان دوان خود را به پاکستان رساند. در این گیرودار، اکبر بهرمانی هم فرصتی یافت تا برای حفظ نظام مقدس، از درگاه ارباب کمک بطلبد و اهمیت «نقش مردم» در تداوم چپاول را به خداوند در لندن و واشنگتن یادآوری کند. خلاصه همین روزهاست که برای فراگیرتر شدن سنگر حق به نفع توحش سبز، و لگدمال کردن پایه و اساس آزادی انسان، و در هم شکستن «جایگاه بیطرفی» فعلة سازمان سیا در جمکران دست به «عملیات غافلگیرانه» هم بزنند. اشکال اربابان حکومت اسلامی همچنانکه بارها در این وبلاگ گفتهایم، ناکامی در ایجاد «سنگرحق» در داخل مرزهاست.
در خارج مرزها «سنگر حق» از روز 23 خردادماه 1388 مستقر شده. امروز یکی از آخوندهای بیدستار مدافع سنگر کذا در گویانیوز مطلبی قلمی کرده تحت عنوان، «پایگاه طبقاتی جنبش سبز»! برای دریافت ابعاد توحش مدافعان جنبش کذا بد نیست نگاهی به بخشی از این پوچیات بیاندازیم. شیخ محمد برقی از مدافعان صیغه و تعدد زوجات و از فدائیان راه شکم و زیر شکم برای ارائة تصویر دلپذیر از طاعون سبز در کمال حماقت آنرا «شمال شهری» و روشنفکرانه خوانده، میگویند «طبقة متوسط» طرفدار این جنبش است! حال آنکه در واقع هیچکس به جز اوباش پیروخط امام طرفدار این جنبش نیست! باری، برقعی میفرماید، این «جنبش» شمال شهری است و به همین دلیل جنبش روشنفکران است و جنوب شهریها با آن همراهی نمیکنند! یادآور شویم در مطلب شیوای ایشان، همچون ترهات دیگر مدافعان طاعون سبز، غایب اصلی استعمار است.
داستان شیخ محمد برقعی در یک قوطی کنسرو میگذرد که در آن آخوندها با «فریب مردم» قدرت را قبضه کردهاند! خلاصة مطلب اثری از اعضای ناتو در این کشاکش به چشم نمیخورد. روضهخوانها قدرت را در لیفه تنبانشان گذاشتند و میلیونها ایرانی از پس اینان برنیامدند. این تحلیل منطقستیز که ویژة عقبافتادگان ذهنی ساخته و پرداخته شده، و از قلم یکی از ریزهخواران اسلام فروش حکومت تراوش میکند، زمانی به اوج توحش خود میرسد که انسانها را، به دلیل فرودستیشان بیشرمانه «نادان»، «لمپن» و «خشونتطلب» میخواند، و لباسشخصیهای ساواک و شهربانی را به این طبقة اجتماعی منسوب میکند. به این ترتیب طبقة مرفه از هرگونه خشونت و توحش مبری میشود، چرا که مرفه است! بله تبلیغات توحشگستر سازمان سیا اکنون کار را بجائی رسانده که طرفداران حکومت توحش را در جنوب شهر تهران سکونت دهد! حتماً شیخ مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و دیگر پیشخدمتهای رمزی کلارک در نازیآباد و دروازه غار سکونت داشتهاند:
«مردم [طبقة متوسط] زجرها کشيدند و کشتهها دادند تا بالاخره فهميدند که فرودستان اسير فقر ناگزير [...] مردمی بیخبر و نادان هستند و به همين سبب به راحتی ابزار دست روحانيت و سياستمداران عوام پسند و بیاصول میشوند [...] به ويژه لمپنهای اين طبقه که از همان روزهای اول انقلاب بزن و بهادرهای کميتهها شدند و از آن پس در کسوت لباس شخصیها و در لباس سپاهی و بسيج و حزبالله بيشترين خدمت را به روحانيت حاکم در راه سرکوب جامعه کردند.»
متن شیوای آخوند برقعی ثابت میکند که نادانی و توحش به هیچ عنوان از «فقر» سرچشمه نمیگیرد، این عوارض ناشی از فقر فرهنگی است که امثال برقعی از آن به حد کافی برخوردارند. برقعی در ادامة توحشنامة خود میگوید، مبارزان جنبش سبز، که شمال شهری هم هستند، به فرودست میگویند که باید بکوشد تا مثل آنها باشعور و فهمیده و «انسان» باشد! این چنین است که سنگر حق و حماقت اکنون در شمال شهر تهران مستقر شده و اهالی آن میپندارند به دلیل تلاش و کوشش و شایستگی است که در رفاه نسبی زندگی میکنند! میبینیم که بیدلیل نبود عیال مفلوک میرحسین جنبش کذا را تجلی آرمانهای همة انسانهای آزاده معرفی میکرد، برقعی یکی از همین «انسانها» باید باشد. هم آرمانهایاش «بالای شهری» است، هم در توحش آزاده است. در نتیجه، «حق» دارد به جنوب شهریهای نادان و خشونتطلب راه تمدن و فرهنگ را هم نشان دهند:
«مبارزان جنبش سبز به فرودستی که او را راحتطلب میخواند میگويد تو بايد بکوشی از فقر و جهالت نجات پيدا کنی و مثل من بشوی [...]تو در خودت بنگر [...] مثل من بشو تا با استفاده از تکنيک امروز با جهان رابطه برقرار کنی نه آنکه بخواهی قهرمانت احمدی نژاد بشود که از جهان بیخبر است.»
ما به این «مبارزان جنبش سبز» توصیه میکنیم، ابتدا از باغ وحش یانکیها خارج شده، کمی مطالعه کنند تا دریابند چماقدارهای حکومت اسلامی کارمندان شهربانی آیرونساید و ساواکاند، نه محرومان! همانطور که شعبان جعفری نیز در دوران مصدق، «قهرمان» شما بینوایان کارمند شهربانی بود. در ضمن به محمد برقعی که در مورد سینما اظهار نظر کرده، یادآوری میکنیم، همة فیلمها برای سرگرمی و گذراندن وقت ساخته نمیشوند، بعضی فیلمها ساخته میشوند تا مخاطب با واقعیتهای تلخ جامعهای که در آن زندگی میکند آشنا شود. فیلمهای «قیصر» و «گوزنها» از این نظر بسیار هنرمندانه ساخته شده و سرکار بهتر است در زمینة سینما اظهار نظر نفرمائید. شما همان مزخرفات زهره کاظمی را بازنشخوار میکنید. شما بینوایان و مفلسان و فرودستان عرصة شعور و فرهنگ میپندارید فیلم، یا هر اثر هنری را برای «الگوسازی» و ایجاد گله میسازند! حال آنکه فیلمساز، به عنوان هنرمند اثری میآفریند، برای «نمایاندن»، نه برای ارائة الگو. سرکار به عنوان مدافع صیغه در جایگاه «قضاوت اخلاقی» بنشینید و فیلمهای «خوب» تماشا کنید که از راه راست منحرف نشوید، چرا که افرادی نظیر شما نیازی به دیدن فیلم «قیصر» ندارند. مطلب موهن سرکار بازتاب همان خشونت و ابتذالی است که فیلمساز در پرسوناژهای فیلم قیصر به معرض نمایش گذاشته.
اما تحلیل سیاسی برقعی به سینما محدود نمیماند، ایشان متخصص «موسیقی انسانی» هم هستند که فقط میباید در کافههای شمال شهر پخش شود ولی از آنجا که در دورة شاه تصنیفهای سوسن و آغاسی در این کافههای «مقدس» پخش میشد، احمدینژاد نزد جنوب شهریها محبوبیت یافت:
«[مبارز جنبش سبز به فرودست] میگويد نسل گذشته [...] دهها فيلم چون قيصر و گوزنها ساخت که چاقوکشان و لاتها را قهرمان کرد و عقب ماندگی و جهالت را به عنوان سنت تجليل کرد [...] و بجای آنکه ترا با موسيقی انسانیتر و پيشرفتهتر و نوين آشنا کند از آغاسی و سوسن تجليل کرد [...] فرهنگ جنوب شهر را در صدر نشاند [...] لذا احمدی نژاد بت آنها شد.»
خوشبختانه ابتذال و بلاهت برقعی نیازی به تفسیر و توضیح ندارد. این جانور وحشی ویراست نوین خمینی است و همان مزخرفات خمینی را بازنشخوار میکند فقط به جای انتقاد از «شاه» و تجلیل از «پابرهنهها»، به احمدینژاد و فرودستان هتاکی میکند، سپس «معنویت» را به عنوان «راه نجات» به فرودستان نشان میدهد. همانطور که خمینی دجال اسلام را به عنوان راه نجات برای فروش عرضه میکرد. باری در ذهن علیل برقعی، فرودستان همه زورپرست و مزدوراند و به همین دلیل میتوان «رأیشان» را خرید. و برای خروج از این شرایط اسفبار و تبدیل شدن به انسان لازم است فرودستان با برقعی به قلة معنویت بروند:
«من به تو میگويم که نجات تو در همراهی با من است. در پيوستن به من و به انسان اين زمان شدن. بجای فرو رفتن در چاه جماران با من به قلههای معنويت و شناخت بيا [...] محرومان هميشه به آسانی آلت دست اربابان قدرت میشوند و با دادن مقداری نقدينه رأيشان خريداری میشود. آنان از آنجا که فهم چندانی از سرمايهگذاری و سازندگی ندارند با اندک پول نقدی فريفته میشوند، لذا احمدی نژاد نمايندة واقعی آنان است[...]»
بله با برقعی به سنگرحق و قلة معنویت برویم تا از میرحسین جنایتکار و ارباباناش درس انسانیات بگیریم. این اظهارات مبتذل و سرکوبگرانه نشان میدهد طرفداران جنبش سبز که خود را مدافع آزادی معرفی میکنند، قلة معنویشان، حجرة بازاریها، و برخوردشان با جامعه همان برخورد کاسبکارانة راست افراطی است.
«[در تاریخ] 20 اسفند 1324، احمد کسروي، مدير روزنامة پرچم توسط يکي از اعضاي فدائيان اسلام به هلاکت رسيد.»
بله این است سیاست حکومت اسلامی: تجلیل رسمی از چاقوکشهای اسلامپرست جیرهخوار استعمار، تشویق خشونت و جنایت و ابتذال. این مطلب با کد: 1006305، در لابلای مشتی دروغ و مزخرف، تحت عنوان، «20 اسفند در آئینة تاریخ معاصر ایران» انتشار یافته، و نشان میدهد رسانة رسمی حکومت اسلامی همچنان پرچم «سبز رحمانی» را به دست گرفته. در هیچ کشور دنیا یک رسانه از قتل، آنهم قتل یک نویسنده و مورخ دفاع نمیکند. ولی حکومت جمکران از آنجا که در مرز روسیه قرار گرفته، «مستقل» شده و یک استثناء به شمار میرود.
آنگلوساکسونها هر چه زباله دارند در مرزهای روسیه «تخلیه» میکنند تا روسها از رایحة تعفن، و انواع میکرب و ویروس و موش و مگس و ... برخوردار شوند. یکی از مراکز پخش زباله همین رسانههای رسمی و نیمهرسمی حکومت جمکران است: حنازرچوبه، کیهان، اطلاعات، مهرنیوز، ایسنا، و ... خط تبلیغاتی این رسانهها نیز به افراد ارتباطی ندارد. به زبان سادهتر اگر پاسدار شریعتمداری زمین را از وجود پلیدشان پاک کنند، خط تبلیغاتی کیهان همچنان توسط هریتیجکلاب تعیین خواهد شد. پس دلیل ندارد بعضیها در کمال توحش از بیماری فرضی سرپرست کیهان ابراز خوشحالی کنند. اوباشی از قماش شریعتمداری در جمکران فراواناند. پس بازگردیم به اکتشافات حاج اکبر در باب دمکراسی که با کد: 8812-12282، در ایسنا، مورخ 19 اسفندماه 1388منتشر شده.
به گزارش ایسنا، اکبر بهرمانی ضمن اشاره به «رازهای نهفتة دمکراسی» میگوید، یکی از فواید دمکراسی این است که احزاب برندة انتخابات را در جایگاه سپربلای نظام قرار میدهد! بله، این سخنان ابلهانه برداشت اکبر هاشمی است از دمکراسی! حاج اکبر درپی حفظ نظام توحش است و میپندارد با شبیهسازی و حزب بازی میتوان حکومت مقدس استعماری را تداوم بخشید، حال آنکه در دمکراسی، نقش احزاب تأمین مطالبات اعضای حزب است نه «حفظ نظام». از این گذشته در دمکراسی «نظام مقدس» نمیتواند وجود خارجی داشته باشد، چرا که دمکراسی انسانمحور است و نظام مقدس «خدامحور!» ولی گورکنها با این مسائل کاری ندارند، اینان میخواهند راهی جهت حفظ «نظام» پیدا کنند، حتی اگر در این راه فرمایشات امام روشن ضمیر نیز زیر پا گذاشته شود.
خمینی «احزاب» را عامل «تفرقه» میشمرد، و موجودیت هیچ سازمان و تشکلی را در حکومت اسلامی نمیپذیرفت، اما امروز که حکومت مقدس به فس و فس افتاده و قدرت سرکوب خود را از دست داده، حاج اکبر سازندگی به «رازهای نهفتة دمکراسی» چسبیده، بدون اینکه بداند دمکراسی انسانمحور است و احزاب در آن «تکلیف الهی» ندارند. باری، حاج اکبر به سبک و سیاق ارباب به نعل و به میخ میزند و پس از تعیین نقش احزاب به عنوان «ضربهگیر نظام»، ضمن مدح اسلام و خمینی میگوید، اسلام و امام برای «نقش مردم» ـ و نه برای خود مردم ـ اهمیت فراوان قائل بودند! ایشان یعنی اکبر بهرمانی، سپس اضافه میفرمایند، حکومتی که پایههای مردمی نداشته باشد پایدار نمیماند و... و خلاصه از این قماش مزخرفات. این حرفها برای این است که ایشان به مخاطب حالی کنند حکومت اسلامی طی 31 سال به دلیل برخورداری از محبوبیت مردمی پایدار مانده، نه به دلیل حمایت آنگلوساکسونها و ارتش طالبانپرور ناتو. پس تعجب نکنیم که مزخرفات بهرمانی در شاخکهای فارسی زبان سازمان سیا منعکس شود. شیرینزبانیهای اکبر بهرمانی دقیقاً از الگوی مصاحبههای «بیبیسی» با عمله و اکرة مخالفخوان پیروی میکند، یعنی بازنویسی تاریخچة ننگین حکومت اسلامی، ستایش اسلام و خمینی و معرفی حکومت کودتا به عنوان حکومت مردمی:
«در دمكراسي رازي نهفته است كه بر اساس آن [...] حزب يا احزاب برنده [در انتخابات] يك ضربهگير براي آن نظام سياسي محسوب ميشوند [...] اسلام جايگاه ويژهاي براي نقش مردم در حكومت قائل است و آموزههاي امام راحل نيز مردم را از پايههاي اصلي حكومت ميداند [...] هر حكومتي كه پايههاي مردمي نداشته باشد، پايدار نميماند.»
خارج از اسلامستائی و امام فروشی، رفسنجانی چه میگوید؟ میگوید تل موهوم مردم نقش مهمی در «حفظ نظام» ایفا میکند، البته این حرف تازهای نیست. برای تحمیل مقدسات و ایجاد «سنگرحق»، لازم است گلههای مردم خیابان را اشغال کنند. بهتر است به این گوسالة ننهحسن بگوئیم، گلهپروری، لشکرکشی خیابانی و «نظام مقدس» و ایجاد «سنگرحق» هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. دمکراسی با مردمسالاری در تضاد قرار میگیرد، دمکراسی «انسانمحور» و منطقی است، حال آنکه مردمسالاری جمعمحور است و خشونتگستر، و دقیقاً به همین دلیل است که نیازمند «سنگرحق» میشود.
تفاوت قصههای کودکان با «سنگر حق» این است که قصههای مذکور حامل پیام «خرد» است، حال آنکه «سنگر حق» جز حماقت و خشونت و انسانستیزی هیچ ندارد. داستانهای کودکان در آغاز و در پایان دو قطب نیک و بد را ابتر میکند: حاصل جمع یکی بود، یکی نبود، چیست؟ هیچ! حاصل جمع قصة ما راست بود، و قصة ما دروغ بود نیز هیچ است. اما گلة ساکن «سنگر حق»، برای دیگران هیچ حقی قائل نیست، چرا که آنان را «باطل» میداند. به همین دلیل است که بوقهای استعمار «سنگرسازی» و تشکیل گله را تشویق میکنند. هدف پروپاگاند «فرهنگی» سازمان ناتو در واقع منزوی کردن مدافعان دمکراسی در ایران است، البته با سوءاستفاده از «حقوق بشر». این سیاست فقط از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه میتواند اعمال شود، همچنانکه در سال 1357 نیز شاهد بودیم، به بهانة دفاع از حقوقبشر، آنگلوساکسونها مشتی لات و اوباش جیرهخوار خود را در ایران به حاکمیت رساندند. و پس از گذشت 31 سال قصد دارند همان اوباش را اینبار در جایگاه اوپوزیسیون نیز قرار دهند. در نتیجه، چندین کاروان خردجال در داخل و خارج مرزها به راه انداختهاند تا از سنگر حق «فاشیست ـ مسلمانها» یا همان جنبش سبز جانانه دفاع کنند.
طاعون سبز، همان «فدائیان اسلام» است که از قاهره تا تهران نوکران مسلمان آنگلوساکسونها را در «سنگر حق» بسیج خواهد کرد. درگذشت جانگداز شیخ طنطاوی در عربستان، و احتمالاً مرگ قریب الوقوع حسنی مبارک در بلاد «زیگفرید» در راستای همین سیاست میتواند بررسی شود. بله، شیخ طنطاوی را برای دریافت جایزه به عربستان دعوت کردند و مرگ را به عنوان جایزه تقدیم حضور مبارکشان فرمودند؛ حسنی مبارک را هم برای گفتگو با آنجلا مرکل به آلمان احضار کرده، به بیمارستان فرستادند. بزودی نیز البرادعی، به عنوان رئیس جمهور محبوب و مردمی مصر راه را برای گسترش چپاول استعمار در پوشش «اسلام سبز» هموار خواهد کرد، و به احتمالی سپس نوبت به میرحسین و دیگر کودتاچیان میرسد، که مزدوری و نوکری را با رنگ سبز «رحمانی» ادامه دهند. خلاصه فکر نکنیم زحمات هیزاکسلنسی برای اوپوزیسیونسازی در ایران، یعنی «تبدیل زباله به قهرمان» تلاشی است عبث، به هیچ عنوان. هیزاکسلنسی در رشتة ایجاد «سنگرحق»، یعنی دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی فوق تخصص دارند و مراحل کارآموزی را در یونان با موفقیت طی فرمودهاند، و ساواک جمکران هم در داخل و خارج مرزها گوش به فرمان ایشان عملیات سنگرسازی را همچنان ادامه میدهد.
در داخل شاهدیم که دستگیری جعفر پناهی، اهالی فرنگی «جهان سینما» را بسیج کرد، و در نتیجه کسانیکه در جنگ زرگری بین دو جناح کاذب اوباش تا به حال بیطرف مانده بودند، به ناچار پای به معرکة «سنگر حق» گذاشتند. در عرصة زنان هم که مدتهاست خالهشلختههای مدافع تعدد زوجات از «حقوق» زنان ارواح شکمشان دفاع میکنند، و روند تبدیل زباله به قهرمان که توسط محفل نوبل آغاز شده، تاکنون چند گلة پروار از کنیزکان تپل مپل و حاجیپسند گرد هم آورده. رهبری هر گله را یک «حقوقدان» شنگول و منگول و شوخ و شنگ بر عهده گرفته، تا با شعار دفاع از «حقوق زن» بتواند، زنان را از مسیر فریب به تلة سراب هدایت کند. جهت تحقق همین سیاست مقدس است که «بیبیسی» و کیهان برای «شادی صدر» تبلیغات به راه انداختهاند.
روند کار اینان دقیقاً بر الگوی گفتگوی «پتریوس ـ لاریجانی» منطبق است. ژنرال «پی» هارت و پورت میفرمایند تا پاسخ مناسب از نوکرانشان در جمکران دریافت دارند. آنگاه نوکران میتوانند اجرای اوامر ارباب را به حساب «مبارزه» با آمریکا بگذارند. به عنوان نمونه، پس از تبادل تعارفات میان پتریوس و لاریجانی، به محض اینکه رابرت گیتس افغانستان را ترک کرد، پاسدار لاریجانی و مهرورزی راهی کابل شدند، و مهرورزی در سایة سرنیزة مقدس ارتش آمریکا یک سخنرانی داغ و «ضدامپریاس» ایراد کرد! سپس حمید کرزای دوان دوان خود را به پاکستان رساند. در این گیرودار، اکبر بهرمانی هم فرصتی یافت تا برای حفظ نظام مقدس، از درگاه ارباب کمک بطلبد و اهمیت «نقش مردم» در تداوم چپاول را به خداوند در لندن و واشنگتن یادآوری کند. خلاصه همین روزهاست که برای فراگیرتر شدن سنگر حق به نفع توحش سبز، و لگدمال کردن پایه و اساس آزادی انسان، و در هم شکستن «جایگاه بیطرفی» فعلة سازمان سیا در جمکران دست به «عملیات غافلگیرانه» هم بزنند. اشکال اربابان حکومت اسلامی همچنانکه بارها در این وبلاگ گفتهایم، ناکامی در ایجاد «سنگرحق» در داخل مرزهاست.
در خارج مرزها «سنگر حق» از روز 23 خردادماه 1388 مستقر شده. امروز یکی از آخوندهای بیدستار مدافع سنگر کذا در گویانیوز مطلبی قلمی کرده تحت عنوان، «پایگاه طبقاتی جنبش سبز»! برای دریافت ابعاد توحش مدافعان جنبش کذا بد نیست نگاهی به بخشی از این پوچیات بیاندازیم. شیخ محمد برقی از مدافعان صیغه و تعدد زوجات و از فدائیان راه شکم و زیر شکم برای ارائة تصویر دلپذیر از طاعون سبز در کمال حماقت آنرا «شمال شهری» و روشنفکرانه خوانده، میگویند «طبقة متوسط» طرفدار این جنبش است! حال آنکه در واقع هیچکس به جز اوباش پیروخط امام طرفدار این جنبش نیست! باری، برقعی میفرماید، این «جنبش» شمال شهری است و به همین دلیل جنبش روشنفکران است و جنوب شهریها با آن همراهی نمیکنند! یادآور شویم در مطلب شیوای ایشان، همچون ترهات دیگر مدافعان طاعون سبز، غایب اصلی استعمار است.
داستان شیخ محمد برقعی در یک قوطی کنسرو میگذرد که در آن آخوندها با «فریب مردم» قدرت را قبضه کردهاند! خلاصة مطلب اثری از اعضای ناتو در این کشاکش به چشم نمیخورد. روضهخوانها قدرت را در لیفه تنبانشان گذاشتند و میلیونها ایرانی از پس اینان برنیامدند. این تحلیل منطقستیز که ویژة عقبافتادگان ذهنی ساخته و پرداخته شده، و از قلم یکی از ریزهخواران اسلام فروش حکومت تراوش میکند، زمانی به اوج توحش خود میرسد که انسانها را، به دلیل فرودستیشان بیشرمانه «نادان»، «لمپن» و «خشونتطلب» میخواند، و لباسشخصیهای ساواک و شهربانی را به این طبقة اجتماعی منسوب میکند. به این ترتیب طبقة مرفه از هرگونه خشونت و توحش مبری میشود، چرا که مرفه است! بله تبلیغات توحشگستر سازمان سیا اکنون کار را بجائی رسانده که طرفداران حکومت توحش را در جنوب شهر تهران سکونت دهد! حتماً شیخ مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و دیگر پیشخدمتهای رمزی کلارک در نازیآباد و دروازه غار سکونت داشتهاند:
«مردم [طبقة متوسط] زجرها کشيدند و کشتهها دادند تا بالاخره فهميدند که فرودستان اسير فقر ناگزير [...] مردمی بیخبر و نادان هستند و به همين سبب به راحتی ابزار دست روحانيت و سياستمداران عوام پسند و بیاصول میشوند [...] به ويژه لمپنهای اين طبقه که از همان روزهای اول انقلاب بزن و بهادرهای کميتهها شدند و از آن پس در کسوت لباس شخصیها و در لباس سپاهی و بسيج و حزبالله بيشترين خدمت را به روحانيت حاکم در راه سرکوب جامعه کردند.»
متن شیوای آخوند برقعی ثابت میکند که نادانی و توحش به هیچ عنوان از «فقر» سرچشمه نمیگیرد، این عوارض ناشی از فقر فرهنگی است که امثال برقعی از آن به حد کافی برخوردارند. برقعی در ادامة توحشنامة خود میگوید، مبارزان جنبش سبز، که شمال شهری هم هستند، به فرودست میگویند که باید بکوشد تا مثل آنها باشعور و فهمیده و «انسان» باشد! این چنین است که سنگر حق و حماقت اکنون در شمال شهر تهران مستقر شده و اهالی آن میپندارند به دلیل تلاش و کوشش و شایستگی است که در رفاه نسبی زندگی میکنند! میبینیم که بیدلیل نبود عیال مفلوک میرحسین جنبش کذا را تجلی آرمانهای همة انسانهای آزاده معرفی میکرد، برقعی یکی از همین «انسانها» باید باشد. هم آرمانهایاش «بالای شهری» است، هم در توحش آزاده است. در نتیجه، «حق» دارد به جنوب شهریهای نادان و خشونتطلب راه تمدن و فرهنگ را هم نشان دهند:
«مبارزان جنبش سبز به فرودستی که او را راحتطلب میخواند میگويد تو بايد بکوشی از فقر و جهالت نجات پيدا کنی و مثل من بشوی [...]تو در خودت بنگر [...] مثل من بشو تا با استفاده از تکنيک امروز با جهان رابطه برقرار کنی نه آنکه بخواهی قهرمانت احمدی نژاد بشود که از جهان بیخبر است.»
ما به این «مبارزان جنبش سبز» توصیه میکنیم، ابتدا از باغ وحش یانکیها خارج شده، کمی مطالعه کنند تا دریابند چماقدارهای حکومت اسلامی کارمندان شهربانی آیرونساید و ساواکاند، نه محرومان! همانطور که شعبان جعفری نیز در دوران مصدق، «قهرمان» شما بینوایان کارمند شهربانی بود. در ضمن به محمد برقعی که در مورد سینما اظهار نظر کرده، یادآوری میکنیم، همة فیلمها برای سرگرمی و گذراندن وقت ساخته نمیشوند، بعضی فیلمها ساخته میشوند تا مخاطب با واقعیتهای تلخ جامعهای که در آن زندگی میکند آشنا شود. فیلمهای «قیصر» و «گوزنها» از این نظر بسیار هنرمندانه ساخته شده و سرکار بهتر است در زمینة سینما اظهار نظر نفرمائید. شما همان مزخرفات زهره کاظمی را بازنشخوار میکنید. شما بینوایان و مفلسان و فرودستان عرصة شعور و فرهنگ میپندارید فیلم، یا هر اثر هنری را برای «الگوسازی» و ایجاد گله میسازند! حال آنکه فیلمساز، به عنوان هنرمند اثری میآفریند، برای «نمایاندن»، نه برای ارائة الگو. سرکار به عنوان مدافع صیغه در جایگاه «قضاوت اخلاقی» بنشینید و فیلمهای «خوب» تماشا کنید که از راه راست منحرف نشوید، چرا که افرادی نظیر شما نیازی به دیدن فیلم «قیصر» ندارند. مطلب موهن سرکار بازتاب همان خشونت و ابتذالی است که فیلمساز در پرسوناژهای فیلم قیصر به معرض نمایش گذاشته.
اما تحلیل سیاسی برقعی به سینما محدود نمیماند، ایشان متخصص «موسیقی انسانی» هم هستند که فقط میباید در کافههای شمال شهر پخش شود ولی از آنجا که در دورة شاه تصنیفهای سوسن و آغاسی در این کافههای «مقدس» پخش میشد، احمدینژاد نزد جنوب شهریها محبوبیت یافت:
«[مبارز جنبش سبز به فرودست] میگويد نسل گذشته [...] دهها فيلم چون قيصر و گوزنها ساخت که چاقوکشان و لاتها را قهرمان کرد و عقب ماندگی و جهالت را به عنوان سنت تجليل کرد [...] و بجای آنکه ترا با موسيقی انسانیتر و پيشرفتهتر و نوين آشنا کند از آغاسی و سوسن تجليل کرد [...] فرهنگ جنوب شهر را در صدر نشاند [...] لذا احمدی نژاد بت آنها شد.»
خوشبختانه ابتذال و بلاهت برقعی نیازی به تفسیر و توضیح ندارد. این جانور وحشی ویراست نوین خمینی است و همان مزخرفات خمینی را بازنشخوار میکند فقط به جای انتقاد از «شاه» و تجلیل از «پابرهنهها»، به احمدینژاد و فرودستان هتاکی میکند، سپس «معنویت» را به عنوان «راه نجات» به فرودستان نشان میدهد. همانطور که خمینی دجال اسلام را به عنوان راه نجات برای فروش عرضه میکرد. باری در ذهن علیل برقعی، فرودستان همه زورپرست و مزدوراند و به همین دلیل میتوان «رأیشان» را خرید. و برای خروج از این شرایط اسفبار و تبدیل شدن به انسان لازم است فرودستان با برقعی به قلة معنویت بروند:
«من به تو میگويم که نجات تو در همراهی با من است. در پيوستن به من و به انسان اين زمان شدن. بجای فرو رفتن در چاه جماران با من به قلههای معنويت و شناخت بيا [...] محرومان هميشه به آسانی آلت دست اربابان قدرت میشوند و با دادن مقداری نقدينه رأيشان خريداری میشود. آنان از آنجا که فهم چندانی از سرمايهگذاری و سازندگی ندارند با اندک پول نقدی فريفته میشوند، لذا احمدی نژاد نمايندة واقعی آنان است[...]»
بله با برقعی به سنگرحق و قلة معنویت برویم تا از میرحسین جنایتکار و ارباباناش درس انسانیات بگیریم. این اظهارات مبتذل و سرکوبگرانه نشان میدهد طرفداران جنبش سبز که خود را مدافع آزادی معرفی میکنند، قلة معنویشان، حجرة بازاریها، و برخوردشان با جامعه همان برخورد کاسبکارانة راست افراطی است.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت