چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹


از وودستاک تا لندن!
...

«[...] دعای این بیچارگان و نصیحت این روسپی‌زادگان این است که قومی که در این مجلس حاضرند و بر روی این پیر هرزه‌گوی ناظر، لعینا ایشان را [...] از یکدیگر برخورداری ده [...]»
کلیات سعدی

مستر ژولین اسانژ، که نقش امام زمان ایفا می‌کنند، اخیراً فرموده‌اند، «ویکی‌لیکس ضدآمریکائی نیست»! اتفاقاً حق دارند؛ وظیفة مقدس ویکی‌لیکس نفی انسان از طریق جایگزین کردن‌اش با «حقیقت» است. هدف این جایگزینی مزورانه نیز ماستمالی کردن تدریجی جنایات پنتاگون در عراق و افغانستان، و فراهم آوردن زمینه جهت آب کردن تولیدات آیندة هولیوود است. از سال 1971، پنتاگون هر گاه خود را در بن‌بست افلاس دیده، با استخراج یک امام زمان از ناکجاآباد برنامة افشاگری به راه انداخته و با جنجال و هیاهو جنایات خود را به «سینما» منتقل کرده و نهایت امر جریان را به نفع خود فیصله داده. این است «سر» ظهور «ژولین اسانژ»!

در سال 1971 نیز، این «دانیل السبرگ»‌ بود که دکان افشاگری پیرامون جنگ ویتنام را افتتاح کرد، ولی اینبار نوبت به ژولین اسانژ رسیده تا مرحلة «پیش‌هولیوودی» را پوشش دهند و در سطح جهان «حقیقت» را به معرض فروش بگذارند. یکوقت فکر نکنید که سازمان سیا از طریق «ویکی‌لیکس» دست اندرکار ایجاد فضای دوقطبی کاذب در سطح جهانی است، و یا اینکه ژولین اسانژ و شرکاء ‌با محفل احترام به ادیان ارتباط دارند، به هیچ عنوان! «مستر» اسانژ فقط می‌خواهد «حقیقت» را برای ما فاش کند، تا افکار عمومی را از اصل مطلب، یعنی از «انسان» منحرف سازد. به همین دلیل است که سازمان سیا در ایران مدافع هیپی‌ها از آب در آمده؛ و با توسل به خیمه شب‌بازی‌های «ویکی‌لیکس» شرکای خود را در سطح جهانی در جایگاه موهوم «ضداستبداد» نشانده.

هیپی‌های ینگه دنیا در بحبوحة‌ جنگ ویتنام با شعار «میک لاو، نات وار» مخالفت خود را با «جنگ» ابراز داشته و در تابستان 1969 نیز جشن «وودستاک» را برپا کردند. ولی اینروزها سازمان سیا خودش «هیپی» شده و از استقرار «حکومت عشق» در ایران سخن می‌گوید! البته به روال معمول چنین سخنان «عشقی» و کشکی و شکمی و به ویژه «مرزشکنانه» از زبان ایرانی‌نمایان پخش می‌شود. خلاصه چنین به نظر می‌رسد که قرار است «دمکراسی»، یعنی حاکمیت قوانین انسان‌محور از محتوای «منطقی» خود تهی شده و در ترادف با حاکمیت عشق و احساس و بخشندگی قرار گیرد! سازمان مقدس سیا نیز ترجیح می‌دهد «آزادی بیان» را با عبارت گنگ و مبهم «آزادی اندیشه» جایگزین کند تا آخوندهای انسان‌ستیز از قماش عبادی و «فارینیاس» و غیره را بتواند به عنوان «مدافعان حقیقت» برای فروش به بازار آورد.

دلیل هم اینکه «آزادی اندیشه» در عمل تقلیل «آزادی بیان» است! نخست اینکه صاحبان دکان «آزادی اندیشه» چارچوب انسانی برای «اندیشة» کذا مشخص نکرده‌اند، ‌ این اندیشه حتی می‌تواند غیرمنطقی و انسان‌ستیز و سرکوبگر هم باشد. حال آنکه در چارچوب مفاد اعلامیه جهانی حقوق‌بشر، «آزادی بیان» هرگز انسان‌ستیز نخواهد بود. به عبارت دیگر، هیچ فرد و یا گروهی حق ندارد باورهای خود را ـ مقدس یا غیر ـ بر دیگران تحمیل نماید. این است دلیل پافشاری فعلة فاشیسم بر عبارت گوساله‌پسند «آزادی اندیشه!» مهم‌ترین ویژگی این قماش «آزادی» استقرار پیوستة‌ آن در سنگر انسان‌ستیز «حق» خواهد بود. با تکیه بر این آزادی جادوئی است که می‌توان همة مخالفان دمکراسی را به عنوان «آزادیخواه» در بوق گذاشت؛ همانطور که بی‌بی‌سی نیز آن وحشی بیابانی را رهبر «ضداستبداد» معرفی می‌کرد، چرا؟ چون از سال 1341، به دلائلی که امروز دیگر بر همگان روشن‌ است، خمینی با «استبدادشاه» مخالفت می‌ورزید! درست همانطور که میرحسین موسوی نیز یک‌شبه، پای از حکومت اسلامی بیرون گذاشته و خود را «مخالف استبداد» جا زده! همین نمایش مهوع را «ژولین اسانژ» و شرکاء با انتشار اسناد اهدائی سازمان سیا در ابعاد جهانی به صحنه آورده‌اند. خلاصه اگر این سازمان مقدس در ایران «هیپی» شده و نسخة عشق و عاشقی تجویز می‌کند، در صحنة‌ جهانی به ایفای نقش آخوند «ضداستبداد» مشغول است. پس ابتدا بپردازیم به هیپی شدن سازمان کذا در سایت رادیوفردا.

عملیات قهرمانانة تحریف دمکراسی در سایت رادیوفردا توسط پروفسور مجید محمدی دنبال می‌شود. ایشان کشف کرده‌اند که مخالفان حکومت جمکران «عشق» را بر «نفرت» ترجیح می‌دهند و اگر این حکومت «دمکراسی» را بپذیرد و از قدرت کنار برود، مخالفان کذا همة‌ سرکوبگران را خواهند ‌بخشید! خلاصه، ایشان نمایندة تمامی ملت ایران شده‌ و جهت درمان دردها نسخه پشت نسخه می‌نویسند:

«[...] کسانی که در برابر حکومت به مقاومت می‌پردازند عشق را بر تنفر ترجيح می‌دهند و در صورت تن در دادن حکومت ‌به دمکراسی و آزادی [...] آمادة‌ بخشش (نه فراموشی) سرکوبگرانند[...]»


می‌بینیم که پروفسور محمدی در عرصة «معانی» و تخریب چارچوب مفاهیم خیلی بذل و بخشش و ریخت‌وپاش کرده‌اند. سازمان سیا هم در انتشار درافشانی‌های استاد محمدی سخاوت فراوان به خرج داده، ژاژهای ایشان را در سایت رادیوفردا، مورخ سوم آبانماه 1389، تحت عنوان «پايان اميد: اعلام جنگ [اعلان جنگ] عليه زندگی، عشق، تلاشگری [پویائی] و شادی» منتشر فرموده تا به ما بگوید، دمکراسی یعنی «عشق»! و اگر می‌خواهید در ایران دمکراسی داشته باشید، می‌باید جنایات و تاراج نوکران ما را هم نادیده بگیرید. ما هم در همینجا حضورشان بگوئیم که هیچ بخششی در کار نخواهد بود از یکسو، تک تک مسئولان این حکومت، از جمله استاد مجید محمدی و همپالکی‌های‌شان می‌باید در دادگاه‌ ذی‌صلاح پاسخگوی عملکرد 30 سالة خود باشند؛ خلاصه کسی به این توهم دچار نشود که با سکونت در بلاد فرنگ می‌تواند سوابق همکاری با حکومت اسلامی را «پاک» کند، به هیچ ‌عنوان. از سوی دیگر، حضور استاد محمدی بگوئیم، عشق روی دیگر سکة‌ نفرت است، و با دمکراسی نمی‌تواند هیچ ارتباطی داشته باشد، چرا که «احساسات»، مثبت یا منفی با دمکراسی در تضاد قرار می‌گیرد. در نتیجه با واژگون‌کردن اهداف و ارزش‌های حکومت اسلامی هرگز نمی‌توان به «دمکراسی» دست‌ یافت! اهداف حکومت اسلامی و «واژگونه‌های‌شان»، همگی متعلق به فضای فاشیسم و شیفتگی‌های عوام‌ است؛ طرفداران دمکراسی هرگز خریدار این کالای بنجل نخواهند بود.

یادآور شویم، در مطلب استاد محمدی «بخشی از واقعیت» با تحریف واقعیات در هم ‌آمیخته تا مخاطب به تردید و تزلزل دچار شود. به عنوان نمونه، زمانیکه آقای محمدی به درستی می‌گویند، برخلاف سال‌های آخر سلطنت پهلوی،‌ مرگ‌پرستی در ایران کاهش یافته، ترجیح می‌دهند که به دلائل این تحول مثبت اشاره‌ای نکنند! مسلماً ارزش یافتن «زندگی» در جامعة ایران خواست و نیت اصلی حکومت اسلامی و اربابان‌اش نبوده، نیست و هرگز هم نخواهد بود. استعمار بنابرتعریف «انسان‌ستیز» است؛ به همین دلیل «سیاست» را به مقدسات و معنویات می‌آلاید، تا از یک‌سو حریم ‌خصوصی باورهای انسان را تخریب کند، و از سوی دیگر پویائی جامعه را در ایستائی و سکون مقدسات و فاشیسم به زنجیر کشد. این وظیفة ‌مقدس، یعنی واژگون‌کردن مفاهیم «حریم خصوصی» و «حریم اجتماعی» را حکومت‌های اسلامی به بهترین نحو ممکن انجام داده و هنوز نیز در این مسیر فعال‌اند. به عنوان نمونه، بهتر است نگاهی داشته باشیم به حاکمیت به اصطلاح لائیک ترکیه که در آن «ارتش» را مدافع لائیسیته می‌خوانند! حال آنکه ارتش کذا، به عنوان عضو رسمی ناتو، 30 سال پیش دست به کودتا زد تا ضمن کشتار و سرکوب طرفداران لائیسیته، تدریس شرعیات در مدارس کشور را اجباری کند!

از آنجا که واژگون‌نمائی و تحریف و به طور خلاصه «تخریب انسان» از الزامات حاکمیت کودتائی است، ارتش ترکیه هم به خود تهمت «مدافع لائیسیته» می‌زند. سه دهة پیش کودتای ژنرال «کنعان اورن» آموزش شرعیات و احکام دین را در مدارس لائیک ترکیه اجباری کرد و امروز جیغ و فریاد دانشگاه بر علیه دانشجویان مؤنث اسلام‌گرا به آسمان برخاسته، حال آنکه روند منطقی چنین نیست!

در یک نظام لائیک، به دانش‌آموزان قرآن و شرعیات درس نمی‌دهند. اگر در مدارس کودکان و نوجوانان را به فراگیری احکام الهی موظف می‌کنند، ‌ چگونه انتظار دارند که همین دانش‌آموزان سال‌ها بعد تبدیل شوند به دانشجوی لائیک؟! نخستین برخورد آموزشی کودکان با فضای منطقی لائیسیته می‌باید در مدارس آغاز شود، ولی تجربة زندگی لائیک در عمل می‌باید از «خانواده» نشأت گیرد؛ مکانی که قوانین دولت دمکراتیک در آن، پدر و مادر را از جایگاه مقدس به زیر می‌کشد و آنان را از «حقوق الهی» سنتی‌شان محروم می‌کند. ولی در ترکیه هرگز چنین شرایطی حاکم نبوده! کودتای آتاترک، هرگز «پدر» را از جایگاه مقدس به زمین نیاورد؛ «پدر» همواره مالک جان و مال همسر و فرزند و نگهبان «نوامیس» خانواده باقی ماند. ترکیه از این نظر شباهت فراوان به ایران در دوران پهلوی‌ها دارد.

پیش از 22 بهمن 1357، دولت تلاش می‌کرد تا با برپائی اردوهای دانش‌آموزی، به راه انداختن تورهای دانشجوئی در داخل و خارج کشور، تأسیس «خانة جوانان» و ... ارتباط اجتماعی را خارج از چارچوب توحش روابط خانوادگی تقویت کند. اشکال کار این بود که در اکثر مواقع بدون اجازة پدر، نه تنها دانش‌آموز که دانشجو نیز نمی‌توانست از این امکانات برخوردار شود! در مورد دانش‌آموزان گویا بهانه این بود که «بچه را نمی‌توان به امان خدا رها کرد!» در مورد دانشجویان اوضاع تفاوت داشت؛ دانشجویان پسر به مراتب از آزادی بیشتری برخوردار بودند، هر چند بدون آزادی برای دانشجویان دختر، آزادی دانشجوی پسر نیز مفهوم اجتماعی و فرهنگی خود را از دست می‌داد. خلاصة کلام، «دولت» هم دست خانواده را جهت سرکوب جوانان باز گذاشته بود، و هم انتظار داشت «جوانان» از فضای «باز» دولتی استفاده کرده، فضای اجتماعی را بازسازی کنند! نتیجة اعمال این سیاست‌های واژگونه و ضدونقیض همان شد که دیدیم: بسیج جوانان در جبهة «فعالیت سیاسی علیه رژیم» به عنوان فعالیت «والا» بجای تفریحات جوانان نشست! دلیل هم روشن بود، خانواده تفریح در جامعة مختلط را برنمی‌تافت، دولت هم به دلیل وابستگی‌های قشری خود مزاحم خانواده‌‌های «محترم» نمی‌شد! یک نمونة اسف‌بار از سرکوب خانواده، محرومیت دختران دانشجو از مسافرت‌های علمی و تفریحی بود، آنهم در شهر تهران!

یکی از استادان دانشگاه که در گیرودار ظهور خردجال و پیش از تصفیة خونین دانشگاه‌ها ایران را ترک کرده می‌گوید، به دلیل همین محدودیت‌های خانوادگی ناچار شدیم برای برخی از دختران دانشجو، بجای مسافرت‌های علمی فعالیت‌های دیگری در محل «اختراع» کنیم تا اینان به اجازة پدر نیاز نداشته باشند. البته بسیاری از پدران هم بودند که با تحصیل دختران‌شان در دانشگاه به طور کلی مخالفت می‌کردند، و نمونه‌اش همین «استاد» مطهری شهید و بسیار روشنفکر، پدر عیال پاسدار علی لاریجانی است. مطهری همان است که توحش را در پیشگاه امام سیزدهم آموخته و در محفل «احسان نراقی» بهینه کرده بود، از اینرو تمام تلاش خود را به خرج می‌داد تا با انواع پیوند گ..ز به شقیقه، با مارکسیسم مبارزه کند. از این منظر خاص شهید مطهری به «حاجی ابوتراب» پرسوناژ رمان «حاجی‌آقا» شباهت فراوان دارد.

همچنانکه پیشتر هم گفتیم پرسوناژ «حاجی‌آقا» مکان تلسکوپاژ چندین پرسوناژ تاریخی و تخیلی و مقدس است که همة افراد فرصت‌طلب و مزدور و مزور نیز در آن می‌گنجند. خلاصه رمان «حاجی‌آقا» را دستکم نگیریم! این رمان یک انتقام همه جانبه است. انتقام «خاتون» است از «مجموعة» پدرسالاری و استعمار در جامعة معاصر ایران؛ این مجموعة توحش که در پرسوناژ «حاجی ابوتراب» تبلور یافته در انتهای رمان به صورت تحقیرآمیزی در ابعاد مختلف از جایگاه خود «سرنگون» می‌شود. به این دلیل است که «حاجی» لخت‌ مادرزاد از روی تخت بیمارستان در وضعیتی شبیه به سجود به معراج می‌رود و راوی از زبان همة کسانی که از حاجی آزرده‌ خاطر بودند ـ خیبرآبادی، مراد‌ و ... و منیر، صیغة سوگلی حاجی او را «ناحاجی»، شیاد، دزد، متقلب و «کرم خاکی» می‌خواند. پس از اینکه حاجی در جایگاه «کرم خاکی» تثبیت شد، در آن ‌جهان او را به عنوان دربان قصر زبرجد همسر اولش، حلیمه خاتون می‌گمارند، ولی «خاتون» او را به دربانی هم نمی‌پذیرد: ‌

«حلیمه خاتون صورتش را در هم کشید و پرسید: این کیست؟ [...] حاجی‌آقا تعظیم آبداری کرد و با لبخند گفت: بنده کمترین درگاه، حاجی ابوتراب [...]‌ حلیمه بابی‌تابی به فرشته گفت: این مردکة قرمساق را بینداز بیرون[...]»

امروز همین مجموعة نفرت‌انگیز «پدرسالاری ـ استعماری» را در پروپاگاند غرب در داخل و خارج مرزهای کشور شاهدیم! در داخل، تنور «افتخار» به اجرای احکام توحش و «تشرف» پیرزنان دلارپرست بریتانیائی به اسلام داغ و گرم شده، و در خارج، بازار تحریف دمکراسی و نفی انسان. پروفسور مجید محمدی پس از اینکه حکومت عشق را بجای حکومت نفرت می‌نشانند، عشق‌شان می‌کشد که اصلاح‌طلبان دینی را نیز با سوسیال دمکرات‌ها در ترادف قرار دهند! بله، «اینا همش کار دله» و عاشق هم گرفتار دله. از اینرو، استاد محمدی می‌گویند، در برابر حکومت و اسلام‌گرائی جریان عشق و شادی و پویائی ایستاده. و هر چند هنوز مشخص نشده، جامعه‌شناس کبیر چنین روایاتی را از کدام کتاب قصه استخراج کرده‌اند، ولی این سئوال پیش می‌آید که اگر آتش عشق جریان مذکور به سردی گرائید تکلیف ملت ایران چه می‌شود؟ مگر مقاومت در برابر استبداد و سرکوب از «احساسات» سرچشمه می‌گیرد؟ به هیچ عنوان! ولی از آنجا که شاگردان خوب عموسام فیلم‌های هولیوود را به عنوان «فرامین الهی» می‌پذیرند، استاد محمدی هم سیاست‌شان «عاشقانه» شده:‌

«جريانی که امروز در برابر حکومت دينی و اسلامگرائی مقاومت می‌ورزد نه اصلاح‌طلبی دينی يا سوسيال دمکراسی بلکه برايند زندگی خواهی، تلاشگری، عشق و شادی است[...]»

با حرف ربط «یا» سوسیال دمکراسی در ترادف با اصلاح طلبی‌دینی یا همان فاشیسم قرار می‌گیرد؛ می‌بینیم که چقدر این عملیات سهل و ساده است. به موازات این نظریه پردازی «عاشقانه»، حضرات نمایش تکراری «پنتاگون پی‌پرز» را نیز به صحنه آورده‌اند. «مارک روش» در لوموند، مورخ 25 اکتبر 2010 می‌گوید، «نمایش» محفل ویکی‌لیکس با فیلم‌های هولیوودی فاصلة چندانی ندارد؛ فیلمی که قهرمان اصلی آن کسی نیست جز «ژولین اسانژ»!

«مارک روش» می‌نویسد، «در تاریخ 23 اکتبر یک نشست مطبوعاتی در لندن برگزار شد که در آن «دانیل السبرگ» نیز حضور داشت.» السبرگ 79 ساله از مخالفان جنگ ویتنام بود. ایشان پس از شرکت فعال در بساط ویتنام، در سال 1971 به ایفای نقش امام زمان پرداخته و اسناد پنتاگون را در اختیار نیویورک‌تایمز و واشنگتن پست گذاشتند و چنان جنجالی به راه افتاد که نگاه‌ جهانیان از ویتنام و ویتنامی‌ها برگشت و به ینگه‌دنیا دوخته شد! و به دلیل فداکاری‌های «دانیل السبرگ» در راه حق و حقیقت، به خواست خداوند هیچ دادگاهی «السبرگ» روشن‌ضمیر را به جرم افشای اسناد فوق محرمانه محکوم نکرد. بله، وقتی در راه «حقیقت» به «تکلیف‌الهی» عمل می‌کنید «یهوه» هوای‌تان را دارد.

باری مرشد «السبرگ» برای حمایت از بچه مرشد، یعنی همان مستر «اسانژ» در لندن حضور به هم رسانده، و به مصداق «چل‌سال رنج کشیدیم و عاقبت تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود»، خطاب به اسانژ می‌فرمایند، 4 دهه است در آرزوی چنین لحظه‌ای می‌سوزم:

«چهار دهه در انتظار چنین لحظه‌ای بودم. آن‌ها که این مدارک را در اختیار شما گذاشته‌اند، قهرمانان راستین‌اند.»


بله، «دانیل السبرگ» کاملاً حق دارد که برای قهرمانان راستین اینچنین دم‌جنبانی کند! حضرت السبرگ‌الله نیک می‌دانند که دکان افشای «حقیقت»، بدون «قهرمان» کارش کساد خواهد شد و در این صورت پنتاگون نمی‌تواند سینما را بجای مسئولیت‌های جهانی خود بنشاند. بگذریم و بازگردیم به گزارش لوموند از نمایش نشست خبری اسانژ و شرکاء. هنرپیشة دیگر این تئاتر «کمدی»، هیزاکسلسنی «کرگ مورای»، سفیر سابق انگلستان در ازبکستان بودند. ایشان در راه افشای «حقیقت» از پست و مقام و جاه و مال دنیا گذشته و به مصداق «فاش می‌گویم و از گفتة‌ خود دل‌شادم»، موارد «نقض حقوق بشر» را در محل مأموریت‌شان افشا فرموده‌‌اند! در انتهای این معرکة‌مارگیری، «ژولین اسانژ» که از هر سو مورد ستایش و تحسین قرار گرفته، با نقل جملة معروف «فیلیپ نایتلی»، کارشناس جاسوسی استرالیا سیاست دکان ویکی‌لیکس را مشخص می‌کند:

«حقیقت نخستین قربانی جنگ است.»

خلاصه ایشان می‌فرمایند: انسان قربانی نیست؛ حقیقت قربانی است! می‌بینیم که ویکی‌لیکس در واقع دکان حقیقت‌فروشی باز کرده، و اسانژ که ادعا می‌کند استرالیائی است با انتشار اسناد محرمانة پنتاگون در واقع قصد دارد «تهاجم به حقیقت» را اصلاح نماید:

«پیش از جنگ و در خلال جنگ حقیقت مورد تهاجم قرار گرفت و این تهاجم همچنان ادامه دارد[...]»

اینچنین بود که «قهرمانان راستین» برای نجات حقیقت اسناد فوق محرمانة‌ پنتاگون را در اختیار ژولین اسانژ قرار دادند. از آنجا که در کوتاه مدت چشم‌انداز جنگ افروزی برای پنتاگون وجود ندارد،‌ آن آستان مقدس برای پر کردن فضای خالی از جنگ به فکر جنگ افروزی تبلیغاتی افتاده. از اینرو افشاگری‌های «ویکی‌لیکس» به آمریکا محدود نمانده، و بزودی شامل چین و روسیه نیز خواهد شد! این همان خیمه شب‌بازی است که یانکی‌ها برای جنگ ویتنام هم به راه انداختند. ابتدا تهاجم به یک کشور به بهانة موهوم «دفاع از دمکراسی»، سپس افتضاح و رسوائی، و آنگاه افشاگری و تظاهرات بر ضد جنگ! مرحلة انتهائی این بساط مسخره نیز فیلم‌هائی است که هولیوود از جنگ می‌سازد تا از ارتش آمریکا تصویر دلپذیر ارائه دهد. و دیدیم که در مورد ویتنام چه فیلم‌ها که نساختند!

فیلمی که نشان می‌دهد یک سرباز آمریکائی به کمک یک کشیش از تجاوز دیگر سربازان به یک زن ویتنامی پرده برداشته و آن‌ها را به دادگاه نظامی می‌کشاند! فیلمی که نشان می‌دهد یک سرباز آمریکائی از قتل غیرنظامیان توسط دیگر سربازان پرده برمی‌دارد؛ فیلمی که نشان می‌دهد سربازان آمریکائی با کودکان ویتنامی چقدر مهربان‌اند و به آن‌ها آب نبات و شکلات می‌دهند؛ فیلمی که نشان می‌دهد یک سرباز آمریکائی به یک دختر ویتنامی لطف کرده، عاشق او می‌شود و ... و این عشق آنقدر آتشین است که سال‌ها پس از پایان جنگ سرباز مذکور به ویتنام بازمی‌گردد تا گمشده را بازیابد؛ فیلمی که نشان می‌دهد جنگ ویتنام با این سربازان خوب چه کرده و... و زمانی که هولیوود نظامیان آمریکا را در سنگر نیکان می‌نشاند، می‌رسیم به مهم‌ترین بخش پروپاگاند، یعنی سری فیلم‌هائی که با توسل به واژگون‌نمائی از یکسو یانکی متجاوز را در جایگاه مظلوم می‌‌نشاند و از ویتنامی‌ها تصویر خشن ارائه می‌دهد. و از سوی دیگر گاوچران‌های فراری را در جایگاه «پیروز» جنگ مستقر می‌کند!

در این فیلم‌ها می‌بینیم که ویتنامی‌ها با اسرای آمریکائی چقدر بدرفتاری می‌کنند و چقدر خشن و وحشی‌ و نفرت‌انگیز‌اند! سپس «قهرمان»، یعنی یک نفر دست‌ تنها، دژخیمان ویتنامی را به قتل می‌رساند و اسرای متمدن را از چنگ‌شان نجات می‌دهد. بازیگر این قماش فیلم‌ها معمولا «سیلوستر ستالونه» است، و اگر فیلم درجه دو و سه باشد، نقش ناجی و قهرمان را به «چاک نوریس» واگذار خواهند کرد.

فعلاً «ژولین اسانژ» در جایگاه سابق «مرشد السبرگ» نشسته، و به افشای «حقیقت» مشغول است. تا اینجا مشخص شده که یانکی‌ها تنها نبودند، و بسیاری از جنایات توسط خود عراقی‌ها صورت پذیرفته! درست مانند صبرا و شتیلا که اسرائیل دست فالانژها، دوستان قدیم حکومت اسلامی را برای قتل عام فلسطینی‌ها باز گذاشت و توحش ارتش اسرائیل به نام مسیحیان لبنان، به ویژه دست‌پروردگان خانوادة جمیل نوشته شد. حال که پنتاگون موفق شده برای خود در عراق و افغانستان «شریک جرم» محلی دست و پا کند، از منظر حقوقی جنایات‌اش سبک‌تر خواهد شد. خلاصه اگر «ویکی‌لیکس» نقش خود را بخوبی «السبرگ» ایفا نماید، بزودی عراقی‌ها یک چیزی هم به یانکی‌ها بدهکار خواهند شد، و پنتاگون و هولیوود تا جنگی دیگر به خوبی و خوشی به لفت‌ولیس ادامه می‌دهند.

باید ببینیم فیلم‌هائی که جنایات آمریکا را به گردن عراقی‌ها می‌اندازد چه وقت و با شرکت کدام «چهره‌ها» راهی بازار می‌شود. باید دید آرتیست‌هائی که در این فیلم‌ها نقش «قهرمان» ایفا می‌کنند از میان چشم آبی‌های هلندی و آلمانی انتخاب می‌شوند، یا از خیل مکزیکی‌های متقاضی اجازة‌ اقامت که پنتاگون مسلح شان کرد و به جان عراقی‌ها انداخت؟ در هرحال تفاوت کاروان خردجال پنتاگون در سال 1971 با معرکة ژولین اسانژ این است که حضرت «دانیل السبرگ» نمایش خود را پس از مراسم «وودستاک» آغاز کرد! به عبارت دیگر بساط ایشان واکنش حاکمیت به جشن و شادی در «وودستاک» بود. در صورتی که ژولین اسانژ نمایش افشاگری را بدون «جشن» آغاز کرده. طویلة ‌مک‌کارتی همة امکانات را در اختیار دارد، می‌تواند اسناد فوق‌محرمانه منتشر کند،‌ می‌تواند کارگردان و فیلم‌ساز را به خدمت خود در آورد ولی جشن و شادی، به عنوان فعالیت انسان، فراتر از سنگر حق و باطل است و هرگز در خدمت قدرت قرار نخواهد گرفت.








0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت