پپسی و هویت!
...
فضای استبدادی، فضائی است که در آن با تحمیل سکوت بر انسانها میتوان «سنگرحق» و باطل ایجاد کرد. این فضای انسانستیز نه تنها در ایران که در خارج مرزها نیز بر ملت ایران تحمیل میشود. به عنوان نمونه، سکوت رسانهای حاکم بر پهلویها، تک تک اعضای این خانواده را از بعد انسانیشان تهی کرده. به همین دلیل است که هرگز از «اوقات فراغت» شاهزاده رضا پهلوی و شهبانو سخنی به میان نمیآید. اولی به عنوان «فرزند» شاه سابق، و دومی به عنوان «همسر» و یا مادر فرزندان شاه حضور رسانهای دارد. خلاصه بگوئیم، اولی به عنوان فرزند شاه در کنار «مردم ایران» قرار گرفته، و دومی در کنار مادران ایرانی! دیگر افراد این خانواده نیز همچنانکه شاهد بودیم و هستیم وجود خارجی نداشته و ندارند! تنها عاملی که موجودیت اینان را به اثبات میرساند، مرگشان است. برخلاف ادعای بعضیها، این موضوع به هیچ عنوان به علیرضا پهلوی محدود نشده و نمیشود.
طی سه دهة اخیر تحمیل سکوت رسانهای بر پهلویها اینان را در انزوا قرار داده، و از این طریق خشونت را بر عرصة سیاسی خارج کشور حاکم کرده. به این ترتیب است که وارث تاج و تخت ایران از «بعد» انسانیاش تهی شده و به یک پوستة لرزان سیاسی تقلیل یافته. پس تعجبی ندارد که از یکسو رسانههای غرب با نادیده انگاشتن سه فرزند دیگر پهلوی دوم موجودیت اینان را به صورت تلویحی انکار کنند و از سوی دیگر راه را بر شایعهپراکنی و دروغپردازی شرکاء بگشایند. به عبارت دیگر، استعمار همان برخورد وحشیانة حکومت اسلامی با خانوادة پهلوی را اینبار در غرب «بازتولید» میکند و بدون اینکه شهامت موضعگیری صریح داشته باشد، به همگان تفهیم میکند که هیچیک از اینان را به عنوان انسان به رسمیت نمیشناسد! روند کار همان است که در بالا آمد: تحمیل سکوت، همزمان با شایعه پراکنی. این است راه و رسم «تخریب انسان!»
دولت ایالات متحد با انتشار بیانیهای در حمایت از شایعات ویکیلیکس، رسماً از شایعهپراکنی و قانونشکنی و نقض «آزادی بیان» پشتیبانی کرد و بار دیگر ستیز خود را با مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر به اثبات رساند. وزارت امورخارجة یانکیها با صدور بیانیه چنین تفهیم میکند که روابط ما با هر دولتی که جیرهخواران وفادارمان را بیازارد خدشهدار خواهد شد. بر اساس بیانیة مذکور، اگر به عنوان نمونه در ایران فرد یا افرادی که به دروغ شایع کردهاند، «برای سرکوب طرفداران جنبش سبز از رزمیکاران باشگاهها استفاده شده»، در چارچوب قانون مورد بازخواست قرار گیرند، دولت یانکیها این برخورد قانونی را محکوم خواهد کرد! میبینیم که حامیان اصلی نقض آزادیهای انسانی در واشنگتن نشسته و خود را به گزاف مدافع حقوقبشر میخوانند. صدور این بیانیه نشان میدهد که ایالات متحد ناچار شده، پردهپوشی را کنار گذارده و چهرة واقعی خود را به عنوان انسانستیز و مدافع قانونشکن و شایعه پرداز نمایان کند. ما صدور این بیانیه را به فال نیک میگیریم، چرا که به این ترتیب پردة ابهام از چهرة پلید یانکیها برافتاده.
گاوچرانها پس از آنکه نتوانستند در افکار عمومی جهان «ژولین اسانژ» را به «حسین مظلوم» تبدیل کنند و از باد هوا کره بگیرند، ناچار شدند موضع واقعی خود را در ارتباط با «دیپلماسی خیابانی»، یعنی عدم پاسخگوئی، شایعهپراکنی و لاتبازی آشکار نمایند. رادیوفردا، مورخ 18 دیماه 1389، در گزارشی تحت عنوان، «آمریکا دولتها را از برخورد با منابع اسناد ویکیلیکس برحذر داشت» مینویسد، ایالات متحد نسبت به برخورد احتمالی با منابع مذکور واکنش نشان خواهد داد.
بله، یک منبع غیرمسئول، دستاندرکار انتشار «اسنادی» است که توسط سازمان سیا، و در راستای «باورهای جمع» تنظیم شده، اسنادی که حاوی انواع دروغ و توهم و شایعه است، و این عمل مورد حمایت مستقیم دولت آمریکا قرار میگیرد! تعجبی هم ندارد؛ پیشتر به کرات گفته بودیم که دکان ویکیلیکس بازتولید دکة دانشجویان پیرو خط امام در ابعاد جهانی است، پس تعجب نکنیم که وزارت امور خارجة آمریکا از «منابع» اسناد به اصطلاح محرمانه پشتیبانی کند. بدون این منابع که در واقع به «شایعهپراکنی» و بازارگرمی برای آشوبطلبان مشغولاند، نه ویکیلیکس خواهیم داشت، نه «اخبار موثق» نظیر «توسل دولت ایران به رزمیکاران برای حمله به طرفداران جنبش سبز!» اگر سیر قهقرائی به همین منوال شتاب گیرد، خواهیم دید که حضرات در لندن و واشنگتن همین موضع را در ارتباط با رهبران منفور هیاهوی سبز و دیگر پیروان خط توحش امام دجال اتخاذ خواهند کرد و ... و بزودی پایان افسانة نبرد جیره خواران غرب با آمریکا را شاهد خواهیم بود. هر چند پادوهای وفادار عضو محفل کودتا یعنی مرزشکنان جیرهخوار آمریکا، هنوز در آرزوی تداوم انزوای سیاسی بر ملت ایران دست به دعا برداشته و به عربدهجوئی و لاتبازی ادامه میدهند.
به عنوان نمونه بهتر است نگاهی داشته باشیم به جفتکپرانیهای یکی از الاغهای اصیل طویلة مککارتی که از جایگاه «نمایندة مجلس»، همزمان برای قوة مجریه و قوة قضائیه تعیین تکلیف کرده و خواهان نبرد با آمریکا و قطع رابطه با انگلستان شده! الاغ مذکور «علی اصغر زارعی» نام دارد، و نايب رئيس اول كميسيون شوراها و امور داخلي مجلس جمکران است. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 12 دیماه سالجاری، این فرد در «نطق میان دستور»، ضمن اعتراض به حکم قاضی، برای وزارت امورخارجه نیز «دستور» صادر فرموده.
«وقوق» زارعی که با کد: 30161250 انتشار یافته، در ظاهر واکنشی است به اهداء لقب «سر» از سوی الیزایت دوم به «سایمونگس». اما هارتوپورتهای نایب رئیس طویلة جمکران در واقع تهدید دولت به لشکرکشی خیابانی است. زارعی میگوید، اگر در «سنگر حق» ننشینید، باید منتظر «تجمع جوانان دلسوز» باشید! به احتمال زیاد «جوانان دلسوز» لقب جدید لات و اوباش ساواک جمکران باید باشد. باری حنازرچوبه در مطلبی تحت عنوان مضحک «زارعي در نطق ميان دستور: سفير انگليس را به تهران راه ندهيد»، به نقل از این الاغ چموش طویلة مککارتی مینویسد، تا زمانیکه تکلیف «طرح بازنگری در مناسبات ایران و انگلیس مشخص نشده، سفیر انگلستان عنصر نامطلوب است و حق ورود به تهران را ندارد.» بله وظیفة نمایندة مجلس در یک حکومت دستنشانده نظیر حکومت جمکران خدمت به منافع ارباب است. و به همین دلیل اراذل و اوباش بجای پرداختن به مشکلات متعدد حوزههای انتخابیة خود، برای اخراج سفیر بریتانیا «طرح» ارائه میکنند؛ همانطور که مصدق منفور نیز در سال 1944 با ارائة «طرح» منع اعطای امتیاز استخراج نفت شمال زمینه ساز اشغال آذربایجان شد. زارعی مفلوک چنین پنداشته که «در» همچنان بر پاشنة لاتبازی و عربدهجوئی و خوشخدمتی خمینی دجال میگردد، از این رو اهداء لقب «سر» را برای توجیه اراجیف خود بهانه کرده و میگوید، عمل ملکة انگلستان نشان داد که «مکر» انگلستان هنوز ادامه دارد! بدون توسل به واژگان مبهم قرآن، امثال زارعی امکان جفتکپرانی نخواهند یافت این است دلیل پافشاری بر «ظلم»، «ستم»، و «حق» و «عدالت» و دیگر مبهمات دینی در سخنرانیهای رسمی:
«علي اصغر زارعي [...] با اشاره به اعطاي عنوان از سوي ملكه انگليس به سفير اين كشور در تهران، سايمون گس را فردي سخيف [...] دانست و گفت [...] اقدام ملكه انگليس نشان ميدهد كه سياستهاي مكارانه اين كشور در قبال ايران ادامه دارد [...]»
معلوم نیست اگر الیزابت دوم به «سایمون گس» لقب اعطاء نمیکرد، زارعی برای جفتکپرانی چه بهانهای مییافت؟ ولی مشخص است که «طرح» کاهش مناسبات با انگلستان شامل مناسبات اقتصادی نمیشود، چرا که بریتانیا از طریق امارات بر اقتصاد حکومت مردهشویان نظارت عالیه اعمال میکند؛ در واقع «طرح کاهش مناسبات» در زمینة اقتصاد اعمال نخواهد شد، این طرح «سیاسی» و هوچیگرانه و پوچ است! مطمئن باشیم زارعی، همچون دیگر الاغهای طویلة مقدس بکلی با این مسائل بیگانه است؛ امثال زارعی را برای جنجال و هیاهوی سیاسی از زبالهدان بیرون میکشند تا چنین وانمود کنند که همه چیز در «سیاست خیابانی»، یعنی نفسکشطلبی و «حقطلبی» خلاصه میشود. ویژگی این قماش سیاست این است که بر اقتصاد، فرهنگ، آموزش و بهداشت و رفاه اولویت دارد و با آنها در تضاد نیز قرار میگیرد! همانطور که «سیاست» مطلوب خمینی دجال با منافع ملی ایرانیان تقابل داشته، دارد و خواهد داشت. باری زارعی در ادامة سخنان ابلهانة خود سایمونگس را عنصر نامطلوب خوانده و «ادب کردن» سفیر بریتانیا را الزامی دانسته:
«[...] ادب كردن اين عنصر نامطلوب و برخورد با اقدامات مداخلهگرانة انگليس امري ضروري است [...]»
«جونم براتون بگه» از قدیم چنین شایع شده بود که «لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بیادبان.» ولی این سخنان حکیمانه از منظر منطقی لنگ میزند، چرا که چارچوب «ادب» تعریف نشده! با اینهمه اگر ادب در مفهوم متعارف، کوچکترین محلی از اعراب در حکومت اسلامی میداشت، نمایندة مجلس این حکومت به خود اجازه نمیداد با چنین لحنی از سفیر یک کشور در تهران یاد کند. و اگر زارعی از حداقل شعور برخوردار میبود، میتوانست به این نکتة پیشپاافتاده پی ببرد که دستاویز قرار دادن مسائل «باکینگهام پالاس» برای تعیین خط کلی سیاسی در ایران به معنای پیروی از منویات بریتانیا خواهد بود، چرا که مشی سیاسی ایران را به فعل و انفعالات کاخ باکینگهام منوط میکند. این ارتباط استعماری را آنها که «یک جو عقل» دارند، در مورد سفارت آمریکا به عیان دیدهاند؛ البته بجز رهبر مفلوک جمکران که برای سرکوب ملت ایران چشم به «دشمن» دوخته؛ هر چه «دشمن» بگوید، خامنهای مفلوک عکس آن را توصیه میکند، و به این ترتیب ارواح شکمش با «دشمن» کذا مبارزه هم خواهد کرد.
به عنوان نمونه، اگر کاخ سفید از حقوق بشر دفاع کند، نوکراناش در جمکران وظیفه دارند با حقوق بشر مخالفت کرده بر طبل مزخرفاتی نظیر «کرامت انسانی» و «حقوقبشر اسلامی» و دیگر اختراعات طویلة مککارتی بکوبند. اگر آنگلوساکسونها از رفاه و بهداشت بگویند، الاغهای طویلة مککارتی ذکر «معنویت» میگیرند و «مال دنیا» را بیارزش و سخیف جلوه میدهند. برای حقنة چنین مزخرفاتی به مخاطب، شیوخ جمکران و پامنبریهایشان در ینگه دنیا هیچ فرصتی را از دست نمیدهند. به عنوان نمونه مرگ فجیع علیرضا پهلوی برای «مهرانگیز کار» فرصتی فراهم آورد تا ضمن روضه و زوزه مفصل برای صبیهاش و ذکر مصیبت برای سیامک پورزند، گپی هم با مادرش که در آن دنیا سکونت دارد بزند؛ اینهمه برای ارسال پیام ارباب یعنی به ارزش گذاردن مرگ، توجیه خودکشی و از همه مهمتر نفی روانکاوی.
حاجیه «مهرانگیز کار» با توسل به شایعة خودکشی علیرضا پهلوی به دلیل «افسردگی»، میگوید او میخواست فراموش کند که شاهزاده بوده، به همین دلیل مغز خود را متلاشی کرد! «مرگانگیز» در ادامه میافزاید، او یعنی علیرضا پهلوی به روانکاوی هم بدبین است، و میداند این علم «کامل» نیست و نمیتواند به دادش برسد! خلاصه اگر علیرضا پهلوی هنوز زنده بود امثال «مرگانگیز» نمیتوانستند از این شکرخوریها بکنند و ضمن بازتولید ترهات حاج عباس میلانی در باب موروثی بودن ساختار شخصیت، در کمال بیشرمی چنین القاء کنند که علم «کامل» میتواند وجود داشته باشد. حال آنکه بر خلاف ترهات عیال سیامک پورزند، «علم» هرگز به «کمال» نخواهد رسید، چرا که نمیتوان برای شناخت جهان، انسان و ماده حد و مرز تعیین کرد! آنچه «کامل و بینقص» است، از یکسو احکام توحش الهی است که همزمان انسان و زمان و مکان را نفی میکند، و از سوی دیگر وقاحت و دریدگی افرادی نظیر مهرانگیز کار که چنین فاجعهای را به ابزار تبلیغات طویلة مککارتی و جفنگبافیهای خالهزنکی تبدیل کردهاند:
«[...] تبعیدی هنگامی از آستانة خطر عبور میکند که بتواند حساب خود را با مردهها تصفیه کند [....] کاری که علیرضا از عهدة آن بر نیامد [...] بسیاری دیگر که هنوز زندهاند از عهده بر نیامدهاند.[...]»
باید به «مرگانگیز» که ترهاتاش سخت مورد پسند پاسدار شریعتمداری قرار گرفته بگوئیم، کسی که تعادل روانی داشته باشد در پی تصفیه حساب با مردهها نیست، این «عملیات» کار مردهشویان مزدور طویلة مککارتی است که با مرده «گپ» میزنند و همچون سرکار و شرکای مفلوکتان از جسد تغذیه میکنند. «مرگانگیز بیکار» در ادامة تراوشات فاضلانة خود با نشخوار علوفة علیخامنهای، یک دهن روضه هم از فواید «دشمن» برایمان میخواند و میگوید، «دشمن» عامل «وحدت» است:
«[...] چرا در دو قدمی علیرضا نتوانستهام اشکهای تنهائیام را با او تقسیم کنم [...] و برایش بگویم اندر فواید دشمن مشترک که همواره در تاریخ اثرگذار شده [...] حلقههای زنجیر اسیران را به هم پیوند زده [...]»
میبینیم که علوفه و آخور رهبر حکومت توحش جمکران و مخالفنمایان ارسالی به ینگه دنیا مشترک است؛ هر دو انسانستیزاند و بر طبل «دشمن» میکوبند! هر دو در یک سنگر نشستهاند؛ خامنهای به همان اندازه دشمن ایران است که امثال «مرگانگیز.» عیال سیامک پورزند براندازی سلطنت را «حق» هر ملت شمرده و «افسردگی» را به کل ایرانیان تعمیم داده، و به صورت مستدل و علمی «علت» آن را نیز برایمان توضیح میدهد. حاجیه «مرگانگیز» میفرمایند، ژن پهلویها ناقل روانپریشی نیست، بلکه پریشانی به این دلیل ایجاد شده که «نسلهای ما» بنائی کهن، یعنی شاهنشاهی را «به حق» ویران کردهاند! به عبارت دیگر، ایشان از یکسو براندازی و تخریب کورکورانه را «حق» جلوه میدهند، و از سوی دیگر دست پلید محفل «کارتر ـ برژینسکی» را در این براندازی پنهان میدارند. جالب این است که نسلهای اختراعی «مرگانگیز» اگر سلطنت را در ایران سرنگون کردهاند، به دلیل نقص مزمن «عقل» به این نکتة پیشپاافتاده توجهی نداشتند که در آستانة هزارة سوم، جوامع «بشری» میباید پیش از سرنگونی حکومت، با بهرهگیری از یک منطق منسجم، جایگزین مناسب آن را نیز در نظر داشته باشند. این بلاتکلیفی مسلماً مایة افتخار هیچ ملتی نیست، هر چند برخی «بولتننویسها» از قماش «مرگانگیز» پیوسته به آن «افتخار» کنند. پیش راندن ملتها در مسیر ابهام و ویرانی همان روندی است که خشونتطلبان «جنبش سبز» با توسل به شعارهای «مرگ بر این و آن» قصد بازتولیداش را داشتند، و خوشبختانه در ایجاد «سنگر حق» ناکام ماندند.
یادآور شویم، در مطالب ما بر علیه جنبشسبز، روی سخن با شوتوپرتهائی نیست که به هوای «مخالفت با حکومت» به خیابان میآیند، عتاب ما به پیروان خط امام دجال موسوی است که همچون دیگر الاغهای طویلة مککارتی، جز تخریب انسان و ویرانی ایران هیچ هدفی نداشته و ندارند؛ مهرانگیز کار یکی از هم اینان است که هر فرصتی را جهت گسترش حماقت و تزریق مرگ و نومیدی به ایرانیان مغتنم میشمارد:
«[...] ما دسته جمعی خودکشی کردهایم، نه از آن رو که بر نظام شاهنشاهی یورش بردهایم که این حق هر ملتی است [...] این پریشانحالی از آن است که نسلهای ما بنائی کهن را ویران کردهاند و نسلهای جوان از این ویرانی زیان دیدهاند [...]»
اولاً که فقط سرکار همچون دیگر الاغهای طویله مککارتی بصورت گلهای خودکشی میکنید؛ ثانیاً زبالههائی نظیر شما هرگز بر «نظام شاهنشاهی» یورش نبردهاند، وظیفة سرکار و همپالکیهای آخوندپرستتان جز تأئید کودتا نبوده، نیست و نخواهد بود. از این گذشته کدام گوسالة ننه حسنی «حق ملت» را تهاجم به نظام شاهنشاهی تعریف کرده؟ تهاجم به نظام شاهنشاهی «حق» هر ملتی است؟! نه! این مزخرفات بازتولید پروپاگاند سازمان سیاست که جهت گسترش پوچگوئی، از آیات مبهم قرآن جفنگیات بیرون میکشد.
سرکار خانم «مرگانگیز!» زیان کودتای 22 بهمن به پریشانی نسل جوان محدود نمیشود؛ این براندازی، اقتصاد کشور را نابود کرد، جامعه را ویران نمود و زن ایرانی را به روابط حرمسرائی دوران ناصرالدین میرزای قاجار بازگرداند، و از همه مهمتر زبالههائی نظیر سرکار را با ارز حکومت کودتا به عنوان اوپوزیسیون در آمریکا نشاند تا با گسترش بیبیگوزکنگاری به جوانان ایرانی ناامیدی بفروشید، و مرگ را با «هویت» انسان در ترادف قرار دهید. «شیخ» مرگانگیز میگوید از آنجا که جوانان خانوادة پهلوی علیرغم رفاه و امکانات مالی نتوانستهاند از زندگی «لذت» ببرند به پهلویها هویت بخشیدهاند، هویتی که در پول و رفاه خلاصه نمیشود! این نخستین بار است که میشنویم «امکانات مالی» و «خوشگذرانی» که چارچوب آن هم به هیچ عنوان مشخص نیست «هویت» شناخته میشود! اما مسلماً نخستین بار نیست که از زبان الکن و مبتذل اعضای خانوادة پورزند به «ارزش» مرگ و خشونت پی میبریم:
«[...] ارادة علیرضا بر نیستی که رهرو راه انتخابی خواهرش لیلا شد، جای بحث باقی نمیگذارد که جوانان خانواده پهلوی نتوانستهاند از زندگی دور از ایران [...] لذت ببرند. جوانهای این خانواده [...] هویت تازهای به پهلویها بخشیدهاند. هویتی که [...] در پول و رفاه و خوشگذرانی خلاصه نمیشود [...] و جنبههای انسانی و عشق ورزی به ایران در آن نیرومند است [...] هویتی با ویژگیهای جوانان امروز ایران که خانواده خود را سوگوار میکنند، اما همرنگ جهل حاکم و عقل حاکم نمیشوند[...]»
بله، اینهم حکایت زوزههای علی شریعتی است که مرگ را فقط برای دیگران تجویز میکرد؛ مهرانگیز کار هم که با ارز حاصل از چپاول نفت در فرنگ لنگر انداخته و فرزنداناش را پروار کرده، بر اساس همین «پروپاگاند» برای جوانان ایران نسخة مرگ مینویسد. اگر مرگ و خودکشی از چنین ارزش والائی برخوردار است، چرا لیلی پورزند، «صبیة» سرکار بجای خودکشی، روز به روز چاق و چلهتر میشود؟ نکند قصد دارد بترکد و در «راه شکم» شهید شود؟ شاید! در هر حال، از آنجا که «عمر مردارخوران بسیار است»، مطمئن باشیم عیال پورزند و صبیههایاش عمر نوح خواهند داشت، بگذریم! «مرگانگیز» در ادامة مرگفروشی میافزاید «خودکشی» و «زندگی آرام خانوادگی» جوانان خانوادة پهلوی را به ایرانیان نزدیک کرده و به اصطلاح «مردمی» شدهاند. جالب اینجاست که ماچهشیخ ساکن ینگه دنیا در پایان این خشونتفروشی و گسترش توحش، «مرگ» را عاملی برای پایان دادن به جهل و تحجر معرفی میکند:
«[...] آیا جوانهای ایرانی [...] عجز پدران و مادران خود را در غلبه بر جهل و تحجر و خشونت جبران میکنند؟ فرزندان شاه چنان میمیرند و چنان زندگی میکنند که از [...] دشمنی و کینه توزی تاریخی با خاندان خود پیاپی میکاهند. این نقشی است برای فضاسازی صلحآمیز و غلبه بر کینهها [...] که نسلهای جوان ایرانی [...] ایفاگر آن شدهاند.»
به این میگویند استدلال ناب «آش نذری!» معلوم نیست چرا فرزندان والاحضرت غلامرضا برای «کاهش دشمنی» هم که شده به افسردگی دچار نمیشوند و دست به خودکشی نمیزنند؟! نکند نمیخواهند این «دشمنی» کاهش یابد! بله، اگر مرگ و انسانستیزی را پایه و اساس صلح و آرامش انسان قرار دهیم، خیلیها باید دست به خودکشی بزنند، یا زندگیشان به زندگی خانوادگی تقلیل یابد! مطلب گوسالهپسند مهرانگیز کار که در «روزآنلاین»، شیپور اینترنتی اکبر بهرمانی منتشر شده، همزمان چند پیام را به مخاطب منتقل میکند. نخست اینکه انسان فاقد رفتار «منطقی» است، و پیوسته تحت تأثیر احساسات خود قرار میگیرد. دیگر آنکه، زندگی در تبعید الزاماً به ناکامی منجر میشود؛ حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! واکنش انسانها به زندگی در تبعید هرگز یکسان نبوده و نخواهد بود، چرا که برخلاف شایعات ابلهانة ساختهوپرداختة طویلة مککارتی، ساختار شخصیت همواره منحصر به فرد است، نه موروثی و جمعی و قبیلهای! به ارزش گذاردن مرگ و شایعهپراکنی هدفی جز تخریب همین ساختار یگانة شخصیت فردی دنبال نمیکند، از طریق شایعهپراکنی است که میتوان برای تخریب انسان، ملتها را در انزوا قرار داد.
همچنانکه در مورد کشورمان شاهد بودیم، لات و اوباش را به خیابانها میآوردند تا مطالبات ارباب را به نام مطالبات «مردم» مطرح کنند، سپس نوبت به رسانههای «مردم فروش» غرب میرسید تا شعارهای اراذل و اوباش ساواک را به عنوان «خواست ایرانیان» به افکار عمومی در غرب بفروشند. و دقیقاً از طریق تحکیم همین روند استعماری است که دست حکومت پوشالی اسلامی برای سرکوب ملت ایران باز گذاشته میشود. افکار عمومی در غرب با تکیه بر همین «سناریو» مطمئن میشود که حکومت جمکران «مردمی» است. چرا راه دور برویم! ترور «سلمان تاثیر»، فرماندار پنجاب به همین ترتیب «توجیه» شد. ابتدا رسانهها از اعتراض «مردم» به اصلاح قانون توهین رسالت خبر دادند، سپس نیروی انتظامی پاکستان جهت محافظت از فرماندار پنجاب یک اسلامگرا را مأمور حفظ جان او کرد!
به گزارش فیگارو، مورخ 6 ژانویه 2011، سرویسهای امنیتی پاکستان از ارتباط «قدری»، قاتل «سلمان تاثیر» با افراطگرایان اسلامی مطلع بودهاند. به گفتة دبیرکل «حزب مردم پاکستان» هجده ماه پیش، پلیس محلی پنجاب به ارتباط این فرد با گروههای افراطی مظنون شده و توصیه میکند از او برای محافظت جان شخصیتها استفاده نشود! ولی از آنجا که سرویس امنیتی پاکستان همچون ساواک جمکران خیلی مستقل عمل میکند، و برای همه کار از یانکیها دستور میگیرد، همین فرد را برای محافظت از جان یکی از مخالفان اسلامگرائی برمیگزیند! میبینیم که تحمیل «خواست مردم» با چه سهولتی امکانپذیر میشود. کافی است بوقهای ارتش ناتو «خواست مردم» را بازتاب دهند تا «آی. اس. آی» راه راست را تشخیص دهد.
ویکیلیکس نیز در همین مسیر مقدس گام برمیدارد: شایعه پراکنی و انعکاس پچپچهای خالهزنکی. هشدار یانکیها نسبت به برخورد دولتها با منابع «ویکیلیکس» نشان داد که ویکیلیکس یکی از دکههای پروپاگاند جهانی سازمان سیا است که همچون دیگر خادمان طویلة مککارتی ادعای «استقلال» دارد. به گزارش رادیوفردا، مورخ 18دیماه 1389، ایالات متحد با صدور یک بیانیة رسمی، نسبت به برخورد دولتها با منابع انتشار اسناد ویکیلیکس هشدار داد! جالبتر اینکه این همان دولتی است که وزیر امور خارجهاش افشاگریهای ویکیلیکس را تکذیب میکرد؛ این همان دولتی است که قصد داشت از طریق سوئد، ژولین اسانژ را از انگلستان به آمریکا بیاورد و به جرم جاسوسی و افشای مدارک محرمانه محاکمهاش کند! همین دولت است که امروز مدافع ویکیلیکس از آب در آمده. بله، وقاحت یانکیها، همچون بیشرمی مزدورانشان در جهان اسلام هیچ حد و مرزی نمیشناسد. برای دریافت ابعاد توحش کافی است نیم نگاهی به مطلب «رادیوفردا»، مورخ 20 دیماه سالجاری بیاندازیم که تحت عنوان «مرور کارنامة فرهنگی علیرضا پهلوی در حوزة ایرانشناسی» انتشار یافته.
من میتوانم از فردا
[...]
بعد از [...] صرف چند بادیه پپسی
رسماً به مجمع فضلای فکور و فضلههای فاضل
روشنفکر
[...] بپیوندم
مطلب رادیوفردا هم مسلماً پس از صرف چند بادیه پپسی منتشر شده. بساط کذا با روضه و زوزه و اشک تمساح آغاز میشود، سپس احسان یارشاطر و شیخ دباشی به ما میگویند که علیرضا پهلوی به دلیل مصائبی که برایاش پیشآمد، یعنی پس از مرگ لیلا پهلوی، تز خود را در هاروارد نیمه تمام گذاشت:
«هیچوقت بعد از سال 2001 نتوانستند دوباره برگردند و تمام کنند این کاری که نهایتاً انجام شده. 90 درصدش انجام شده و فقط شش ماه یا یک سال وقت میخواست برای اینکه این کار به کل تمام شود[...]»
ای دل غافل! شاهزاده بدون دکتری که شاهزاده نیست! شاهزاده حتماً باید یکی از همین ورق پارهها داشته باشد. مثل حاجفرج دباغ و دکتر دباشی و... و دیگر پروفسورهای مفلوک سرزمین گل بلبل. تمام این صحنهسازی مهوع به راه افتاده، تا از زبان امثال یارشاطر و شیخ دباشی به ما بگویند علیرضا پهلوی، به دلیل مرگ خواهرش تحقیقات خود را نیمه کاره گذاشت! به عبارت دیگر شیپور سازمان سیا به ما پیام میدهد که زندگی فردی فاقد اهمیت است؛ مهم روابط خانوادگی است! ببینید! شاهزاده علیرضا پهلوی هم از غم خواهرش فعالیت اجتماعی خود را رها کرد. حال آنکه در زندگی فردی، به مفهوم دمکراتیک، اولویت نه خانواده است، نه با احساسات و نه با مرگ! پیوندهای قبیلهای نمیباید مانعی در راه پویائی انسان و حرکتاش به سوی زندگی و آینده ایجاد کند.
این همان اصل اساسی است که برای نفی آن پروپاگاند استعمار تمام سگهای هار خود را بسیج کرده. از حاج عباس میلانی و «مرگانگیز» گرفته، تا پاسدار شریعتمداری در کیهان همگی با نشخوار تبلیغات سازمان سیا به «تخریب انسان» و مرزشکنی مشغولاند. یکی افسردگی «ارثی» کشف کرده، دیگری زوزة «شاه و گدا» سرداده و یکی هم شادمانی میکند. اما وحشیگری و ابراز خوشحالی از مرگ شاهزاده علیرضا پهلوی به کیهان و دیگر بوقهای طویلة سازمان سیا در جمکران محدود نمیشود، «رادیوفردا» این توحش را با ظرافت تمام به نمایش گذارده.
با همان ظرافت بمبهای هوشمند که مستقیم به «گناهکار» اصابت میکند و اگر «بیگناهی» بر سر راه خود ببیند، در حضور او منفجر نخواهد شد؛ بمب هوشمند «صبر» الهی پیشه میکند تا با «دشمن» تنها بماند! وقتی «دشمن» نابود شد، برنامة مصاحبه با دیگران آغاز میشود؛ به عبارت دیگر پیکر بیجان «دشمن» برای لینچ شدن در اختیار آشنایان قرار میگیرد تا پروپاگاند سازمان سیا به مخاطب حقنه شود. کسی نمیپرسد شما که اینهمه به فعالیتهای علیرضا پهلوی توجه داشتید، چرا با خود او مصاحبه نکردید؟ پاسخ به این سئوال روشن است؛ هر چه بخواهند پشت سر مرده نقل میکنند. شاید بهتر بود مسئولین بسیار محترم و شریف رادیوفردا که تاکنون علیرضا پهلوی را نادیده گرفته بودند، همچنان به این روند ادامه میدادند. شایعهپراکنی در مورد کسی که دیگر نمیتواند حرفی بزند، گسترة پستی و حقارت شما را نشان میدهد.
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش ـ و
تملق و کرنش
را میخوانم
(فروغ فرخزاد)
طی سه دهة اخیر تحمیل سکوت رسانهای بر پهلویها اینان را در انزوا قرار داده، و از این طریق خشونت را بر عرصة سیاسی خارج کشور حاکم کرده. به این ترتیب است که وارث تاج و تخت ایران از «بعد» انسانیاش تهی شده و به یک پوستة لرزان سیاسی تقلیل یافته. پس تعجبی ندارد که از یکسو رسانههای غرب با نادیده انگاشتن سه فرزند دیگر پهلوی دوم موجودیت اینان را به صورت تلویحی انکار کنند و از سوی دیگر راه را بر شایعهپراکنی و دروغپردازی شرکاء بگشایند. به عبارت دیگر، استعمار همان برخورد وحشیانة حکومت اسلامی با خانوادة پهلوی را اینبار در غرب «بازتولید» میکند و بدون اینکه شهامت موضعگیری صریح داشته باشد، به همگان تفهیم میکند که هیچیک از اینان را به عنوان انسان به رسمیت نمیشناسد! روند کار همان است که در بالا آمد: تحمیل سکوت، همزمان با شایعه پراکنی. این است راه و رسم «تخریب انسان!»
دولت ایالات متحد با انتشار بیانیهای در حمایت از شایعات ویکیلیکس، رسماً از شایعهپراکنی و قانونشکنی و نقض «آزادی بیان» پشتیبانی کرد و بار دیگر ستیز خود را با مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر به اثبات رساند. وزارت امورخارجة یانکیها با صدور بیانیه چنین تفهیم میکند که روابط ما با هر دولتی که جیرهخواران وفادارمان را بیازارد خدشهدار خواهد شد. بر اساس بیانیة مذکور، اگر به عنوان نمونه در ایران فرد یا افرادی که به دروغ شایع کردهاند، «برای سرکوب طرفداران جنبش سبز از رزمیکاران باشگاهها استفاده شده»، در چارچوب قانون مورد بازخواست قرار گیرند، دولت یانکیها این برخورد قانونی را محکوم خواهد کرد! میبینیم که حامیان اصلی نقض آزادیهای انسانی در واشنگتن نشسته و خود را به گزاف مدافع حقوقبشر میخوانند. صدور این بیانیه نشان میدهد که ایالات متحد ناچار شده، پردهپوشی را کنار گذارده و چهرة واقعی خود را به عنوان انسانستیز و مدافع قانونشکن و شایعه پرداز نمایان کند. ما صدور این بیانیه را به فال نیک میگیریم، چرا که به این ترتیب پردة ابهام از چهرة پلید یانکیها برافتاده.
گاوچرانها پس از آنکه نتوانستند در افکار عمومی جهان «ژولین اسانژ» را به «حسین مظلوم» تبدیل کنند و از باد هوا کره بگیرند، ناچار شدند موضع واقعی خود را در ارتباط با «دیپلماسی خیابانی»، یعنی عدم پاسخگوئی، شایعهپراکنی و لاتبازی آشکار نمایند. رادیوفردا، مورخ 18 دیماه 1389، در گزارشی تحت عنوان، «آمریکا دولتها را از برخورد با منابع اسناد ویکیلیکس برحذر داشت» مینویسد، ایالات متحد نسبت به برخورد احتمالی با منابع مذکور واکنش نشان خواهد داد.
بله، یک منبع غیرمسئول، دستاندرکار انتشار «اسنادی» است که توسط سازمان سیا، و در راستای «باورهای جمع» تنظیم شده، اسنادی که حاوی انواع دروغ و توهم و شایعه است، و این عمل مورد حمایت مستقیم دولت آمریکا قرار میگیرد! تعجبی هم ندارد؛ پیشتر به کرات گفته بودیم که دکان ویکیلیکس بازتولید دکة دانشجویان پیرو خط امام در ابعاد جهانی است، پس تعجب نکنیم که وزارت امور خارجة آمریکا از «منابع» اسناد به اصطلاح محرمانه پشتیبانی کند. بدون این منابع که در واقع به «شایعهپراکنی» و بازارگرمی برای آشوبطلبان مشغولاند، نه ویکیلیکس خواهیم داشت، نه «اخبار موثق» نظیر «توسل دولت ایران به رزمیکاران برای حمله به طرفداران جنبش سبز!» اگر سیر قهقرائی به همین منوال شتاب گیرد، خواهیم دید که حضرات در لندن و واشنگتن همین موضع را در ارتباط با رهبران منفور هیاهوی سبز و دیگر پیروان خط توحش امام دجال اتخاذ خواهند کرد و ... و بزودی پایان افسانة نبرد جیره خواران غرب با آمریکا را شاهد خواهیم بود. هر چند پادوهای وفادار عضو محفل کودتا یعنی مرزشکنان جیرهخوار آمریکا، هنوز در آرزوی تداوم انزوای سیاسی بر ملت ایران دست به دعا برداشته و به عربدهجوئی و لاتبازی ادامه میدهند.
به عنوان نمونه بهتر است نگاهی داشته باشیم به جفتکپرانیهای یکی از الاغهای اصیل طویلة مککارتی که از جایگاه «نمایندة مجلس»، همزمان برای قوة مجریه و قوة قضائیه تعیین تکلیف کرده و خواهان نبرد با آمریکا و قطع رابطه با انگلستان شده! الاغ مذکور «علی اصغر زارعی» نام دارد، و نايب رئيس اول كميسيون شوراها و امور داخلي مجلس جمکران است. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 12 دیماه سالجاری، این فرد در «نطق میان دستور»، ضمن اعتراض به حکم قاضی، برای وزارت امورخارجه نیز «دستور» صادر فرموده.
«وقوق» زارعی که با کد: 30161250 انتشار یافته، در ظاهر واکنشی است به اهداء لقب «سر» از سوی الیزایت دوم به «سایمونگس». اما هارتوپورتهای نایب رئیس طویلة جمکران در واقع تهدید دولت به لشکرکشی خیابانی است. زارعی میگوید، اگر در «سنگر حق» ننشینید، باید منتظر «تجمع جوانان دلسوز» باشید! به احتمال زیاد «جوانان دلسوز» لقب جدید لات و اوباش ساواک جمکران باید باشد. باری حنازرچوبه در مطلبی تحت عنوان مضحک «زارعي در نطق ميان دستور: سفير انگليس را به تهران راه ندهيد»، به نقل از این الاغ چموش طویلة مککارتی مینویسد، تا زمانیکه تکلیف «طرح بازنگری در مناسبات ایران و انگلیس مشخص نشده، سفیر انگلستان عنصر نامطلوب است و حق ورود به تهران را ندارد.» بله وظیفة نمایندة مجلس در یک حکومت دستنشانده نظیر حکومت جمکران خدمت به منافع ارباب است. و به همین دلیل اراذل و اوباش بجای پرداختن به مشکلات متعدد حوزههای انتخابیة خود، برای اخراج سفیر بریتانیا «طرح» ارائه میکنند؛ همانطور که مصدق منفور نیز در سال 1944 با ارائة «طرح» منع اعطای امتیاز استخراج نفت شمال زمینه ساز اشغال آذربایجان شد. زارعی مفلوک چنین پنداشته که «در» همچنان بر پاشنة لاتبازی و عربدهجوئی و خوشخدمتی خمینی دجال میگردد، از این رو اهداء لقب «سر» را برای توجیه اراجیف خود بهانه کرده و میگوید، عمل ملکة انگلستان نشان داد که «مکر» انگلستان هنوز ادامه دارد! بدون توسل به واژگان مبهم قرآن، امثال زارعی امکان جفتکپرانی نخواهند یافت این است دلیل پافشاری بر «ظلم»، «ستم»، و «حق» و «عدالت» و دیگر مبهمات دینی در سخنرانیهای رسمی:
«علي اصغر زارعي [...] با اشاره به اعطاي عنوان از سوي ملكه انگليس به سفير اين كشور در تهران، سايمون گس را فردي سخيف [...] دانست و گفت [...] اقدام ملكه انگليس نشان ميدهد كه سياستهاي مكارانه اين كشور در قبال ايران ادامه دارد [...]»
معلوم نیست اگر الیزابت دوم به «سایمون گس» لقب اعطاء نمیکرد، زارعی برای جفتکپرانی چه بهانهای مییافت؟ ولی مشخص است که «طرح» کاهش مناسبات با انگلستان شامل مناسبات اقتصادی نمیشود، چرا که بریتانیا از طریق امارات بر اقتصاد حکومت مردهشویان نظارت عالیه اعمال میکند؛ در واقع «طرح کاهش مناسبات» در زمینة اقتصاد اعمال نخواهد شد، این طرح «سیاسی» و هوچیگرانه و پوچ است! مطمئن باشیم زارعی، همچون دیگر الاغهای طویلة مقدس بکلی با این مسائل بیگانه است؛ امثال زارعی را برای جنجال و هیاهوی سیاسی از زبالهدان بیرون میکشند تا چنین وانمود کنند که همه چیز در «سیاست خیابانی»، یعنی نفسکشطلبی و «حقطلبی» خلاصه میشود. ویژگی این قماش سیاست این است که بر اقتصاد، فرهنگ، آموزش و بهداشت و رفاه اولویت دارد و با آنها در تضاد نیز قرار میگیرد! همانطور که «سیاست» مطلوب خمینی دجال با منافع ملی ایرانیان تقابل داشته، دارد و خواهد داشت. باری زارعی در ادامة سخنان ابلهانة خود سایمونگس را عنصر نامطلوب خوانده و «ادب کردن» سفیر بریتانیا را الزامی دانسته:
«[...] ادب كردن اين عنصر نامطلوب و برخورد با اقدامات مداخلهگرانة انگليس امري ضروري است [...]»
«جونم براتون بگه» از قدیم چنین شایع شده بود که «لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بیادبان.» ولی این سخنان حکیمانه از منظر منطقی لنگ میزند، چرا که چارچوب «ادب» تعریف نشده! با اینهمه اگر ادب در مفهوم متعارف، کوچکترین محلی از اعراب در حکومت اسلامی میداشت، نمایندة مجلس این حکومت به خود اجازه نمیداد با چنین لحنی از سفیر یک کشور در تهران یاد کند. و اگر زارعی از حداقل شعور برخوردار میبود، میتوانست به این نکتة پیشپاافتاده پی ببرد که دستاویز قرار دادن مسائل «باکینگهام پالاس» برای تعیین خط کلی سیاسی در ایران به معنای پیروی از منویات بریتانیا خواهد بود، چرا که مشی سیاسی ایران را به فعل و انفعالات کاخ باکینگهام منوط میکند. این ارتباط استعماری را آنها که «یک جو عقل» دارند، در مورد سفارت آمریکا به عیان دیدهاند؛ البته بجز رهبر مفلوک جمکران که برای سرکوب ملت ایران چشم به «دشمن» دوخته؛ هر چه «دشمن» بگوید، خامنهای مفلوک عکس آن را توصیه میکند، و به این ترتیب ارواح شکمش با «دشمن» کذا مبارزه هم خواهد کرد.
به عنوان نمونه، اگر کاخ سفید از حقوق بشر دفاع کند، نوکراناش در جمکران وظیفه دارند با حقوق بشر مخالفت کرده بر طبل مزخرفاتی نظیر «کرامت انسانی» و «حقوقبشر اسلامی» و دیگر اختراعات طویلة مککارتی بکوبند. اگر آنگلوساکسونها از رفاه و بهداشت بگویند، الاغهای طویلة مککارتی ذکر «معنویت» میگیرند و «مال دنیا» را بیارزش و سخیف جلوه میدهند. برای حقنة چنین مزخرفاتی به مخاطب، شیوخ جمکران و پامنبریهایشان در ینگه دنیا هیچ فرصتی را از دست نمیدهند. به عنوان نمونه مرگ فجیع علیرضا پهلوی برای «مهرانگیز کار» فرصتی فراهم آورد تا ضمن روضه و زوزه مفصل برای صبیهاش و ذکر مصیبت برای سیامک پورزند، گپی هم با مادرش که در آن دنیا سکونت دارد بزند؛ اینهمه برای ارسال پیام ارباب یعنی به ارزش گذاردن مرگ، توجیه خودکشی و از همه مهمتر نفی روانکاوی.
حاجیه «مهرانگیز کار» با توسل به شایعة خودکشی علیرضا پهلوی به دلیل «افسردگی»، میگوید او میخواست فراموش کند که شاهزاده بوده، به همین دلیل مغز خود را متلاشی کرد! «مرگانگیز» در ادامه میافزاید، او یعنی علیرضا پهلوی به روانکاوی هم بدبین است، و میداند این علم «کامل» نیست و نمیتواند به دادش برسد! خلاصه اگر علیرضا پهلوی هنوز زنده بود امثال «مرگانگیز» نمیتوانستند از این شکرخوریها بکنند و ضمن بازتولید ترهات حاج عباس میلانی در باب موروثی بودن ساختار شخصیت، در کمال بیشرمی چنین القاء کنند که علم «کامل» میتواند وجود داشته باشد. حال آنکه بر خلاف ترهات عیال سیامک پورزند، «علم» هرگز به «کمال» نخواهد رسید، چرا که نمیتوان برای شناخت جهان، انسان و ماده حد و مرز تعیین کرد! آنچه «کامل و بینقص» است، از یکسو احکام توحش الهی است که همزمان انسان و زمان و مکان را نفی میکند، و از سوی دیگر وقاحت و دریدگی افرادی نظیر مهرانگیز کار که چنین فاجعهای را به ابزار تبلیغات طویلة مککارتی و جفنگبافیهای خالهزنکی تبدیل کردهاند:
«[...] تبعیدی هنگامی از آستانة خطر عبور میکند که بتواند حساب خود را با مردهها تصفیه کند [....] کاری که علیرضا از عهدة آن بر نیامد [...] بسیاری دیگر که هنوز زندهاند از عهده بر نیامدهاند.[...]»
باید به «مرگانگیز» که ترهاتاش سخت مورد پسند پاسدار شریعتمداری قرار گرفته بگوئیم، کسی که تعادل روانی داشته باشد در پی تصفیه حساب با مردهها نیست، این «عملیات» کار مردهشویان مزدور طویلة مککارتی است که با مرده «گپ» میزنند و همچون سرکار و شرکای مفلوکتان از جسد تغذیه میکنند. «مرگانگیز بیکار» در ادامة تراوشات فاضلانة خود با نشخوار علوفة علیخامنهای، یک دهن روضه هم از فواید «دشمن» برایمان میخواند و میگوید، «دشمن» عامل «وحدت» است:
«[...] چرا در دو قدمی علیرضا نتوانستهام اشکهای تنهائیام را با او تقسیم کنم [...] و برایش بگویم اندر فواید دشمن مشترک که همواره در تاریخ اثرگذار شده [...] حلقههای زنجیر اسیران را به هم پیوند زده [...]»
میبینیم که علوفه و آخور رهبر حکومت توحش جمکران و مخالفنمایان ارسالی به ینگه دنیا مشترک است؛ هر دو انسانستیزاند و بر طبل «دشمن» میکوبند! هر دو در یک سنگر نشستهاند؛ خامنهای به همان اندازه دشمن ایران است که امثال «مرگانگیز.» عیال سیامک پورزند براندازی سلطنت را «حق» هر ملت شمرده و «افسردگی» را به کل ایرانیان تعمیم داده، و به صورت مستدل و علمی «علت» آن را نیز برایمان توضیح میدهد. حاجیه «مرگانگیز» میفرمایند، ژن پهلویها ناقل روانپریشی نیست، بلکه پریشانی به این دلیل ایجاد شده که «نسلهای ما» بنائی کهن، یعنی شاهنشاهی را «به حق» ویران کردهاند! به عبارت دیگر، ایشان از یکسو براندازی و تخریب کورکورانه را «حق» جلوه میدهند، و از سوی دیگر دست پلید محفل «کارتر ـ برژینسکی» را در این براندازی پنهان میدارند. جالب این است که نسلهای اختراعی «مرگانگیز» اگر سلطنت را در ایران سرنگون کردهاند، به دلیل نقص مزمن «عقل» به این نکتة پیشپاافتاده توجهی نداشتند که در آستانة هزارة سوم، جوامع «بشری» میباید پیش از سرنگونی حکومت، با بهرهگیری از یک منطق منسجم، جایگزین مناسب آن را نیز در نظر داشته باشند. این بلاتکلیفی مسلماً مایة افتخار هیچ ملتی نیست، هر چند برخی «بولتننویسها» از قماش «مرگانگیز» پیوسته به آن «افتخار» کنند. پیش راندن ملتها در مسیر ابهام و ویرانی همان روندی است که خشونتطلبان «جنبش سبز» با توسل به شعارهای «مرگ بر این و آن» قصد بازتولیداش را داشتند، و خوشبختانه در ایجاد «سنگر حق» ناکام ماندند.
یادآور شویم، در مطالب ما بر علیه جنبشسبز، روی سخن با شوتوپرتهائی نیست که به هوای «مخالفت با حکومت» به خیابان میآیند، عتاب ما به پیروان خط امام دجال موسوی است که همچون دیگر الاغهای طویلة مککارتی، جز تخریب انسان و ویرانی ایران هیچ هدفی نداشته و ندارند؛ مهرانگیز کار یکی از هم اینان است که هر فرصتی را جهت گسترش حماقت و تزریق مرگ و نومیدی به ایرانیان مغتنم میشمارد:
«[...] ما دسته جمعی خودکشی کردهایم، نه از آن رو که بر نظام شاهنشاهی یورش بردهایم که این حق هر ملتی است [...] این پریشانحالی از آن است که نسلهای ما بنائی کهن را ویران کردهاند و نسلهای جوان از این ویرانی زیان دیدهاند [...]»
اولاً که فقط سرکار همچون دیگر الاغهای طویله مککارتی بصورت گلهای خودکشی میکنید؛ ثانیاً زبالههائی نظیر شما هرگز بر «نظام شاهنشاهی» یورش نبردهاند، وظیفة سرکار و همپالکیهای آخوندپرستتان جز تأئید کودتا نبوده، نیست و نخواهد بود. از این گذشته کدام گوسالة ننه حسنی «حق ملت» را تهاجم به نظام شاهنشاهی تعریف کرده؟ تهاجم به نظام شاهنشاهی «حق» هر ملتی است؟! نه! این مزخرفات بازتولید پروپاگاند سازمان سیاست که جهت گسترش پوچگوئی، از آیات مبهم قرآن جفنگیات بیرون میکشد.
سرکار خانم «مرگانگیز!» زیان کودتای 22 بهمن به پریشانی نسل جوان محدود نمیشود؛ این براندازی، اقتصاد کشور را نابود کرد، جامعه را ویران نمود و زن ایرانی را به روابط حرمسرائی دوران ناصرالدین میرزای قاجار بازگرداند، و از همه مهمتر زبالههائی نظیر سرکار را با ارز حکومت کودتا به عنوان اوپوزیسیون در آمریکا نشاند تا با گسترش بیبیگوزکنگاری به جوانان ایرانی ناامیدی بفروشید، و مرگ را با «هویت» انسان در ترادف قرار دهید. «شیخ» مرگانگیز میگوید از آنجا که جوانان خانوادة پهلوی علیرغم رفاه و امکانات مالی نتوانستهاند از زندگی «لذت» ببرند به پهلویها هویت بخشیدهاند، هویتی که در پول و رفاه خلاصه نمیشود! این نخستین بار است که میشنویم «امکانات مالی» و «خوشگذرانی» که چارچوب آن هم به هیچ عنوان مشخص نیست «هویت» شناخته میشود! اما مسلماً نخستین بار نیست که از زبان الکن و مبتذل اعضای خانوادة پورزند به «ارزش» مرگ و خشونت پی میبریم:
«[...] ارادة علیرضا بر نیستی که رهرو راه انتخابی خواهرش لیلا شد، جای بحث باقی نمیگذارد که جوانان خانواده پهلوی نتوانستهاند از زندگی دور از ایران [...] لذت ببرند. جوانهای این خانواده [...] هویت تازهای به پهلویها بخشیدهاند. هویتی که [...] در پول و رفاه و خوشگذرانی خلاصه نمیشود [...] و جنبههای انسانی و عشق ورزی به ایران در آن نیرومند است [...] هویتی با ویژگیهای جوانان امروز ایران که خانواده خود را سوگوار میکنند، اما همرنگ جهل حاکم و عقل حاکم نمیشوند[...]»
بله، اینهم حکایت زوزههای علی شریعتی است که مرگ را فقط برای دیگران تجویز میکرد؛ مهرانگیز کار هم که با ارز حاصل از چپاول نفت در فرنگ لنگر انداخته و فرزنداناش را پروار کرده، بر اساس همین «پروپاگاند» برای جوانان ایران نسخة مرگ مینویسد. اگر مرگ و خودکشی از چنین ارزش والائی برخوردار است، چرا لیلی پورزند، «صبیة» سرکار بجای خودکشی، روز به روز چاق و چلهتر میشود؟ نکند قصد دارد بترکد و در «راه شکم» شهید شود؟ شاید! در هر حال، از آنجا که «عمر مردارخوران بسیار است»، مطمئن باشیم عیال پورزند و صبیههایاش عمر نوح خواهند داشت، بگذریم! «مرگانگیز» در ادامة مرگفروشی میافزاید «خودکشی» و «زندگی آرام خانوادگی» جوانان خانوادة پهلوی را به ایرانیان نزدیک کرده و به اصطلاح «مردمی» شدهاند. جالب اینجاست که ماچهشیخ ساکن ینگه دنیا در پایان این خشونتفروشی و گسترش توحش، «مرگ» را عاملی برای پایان دادن به جهل و تحجر معرفی میکند:
«[...] آیا جوانهای ایرانی [...] عجز پدران و مادران خود را در غلبه بر جهل و تحجر و خشونت جبران میکنند؟ فرزندان شاه چنان میمیرند و چنان زندگی میکنند که از [...] دشمنی و کینه توزی تاریخی با خاندان خود پیاپی میکاهند. این نقشی است برای فضاسازی صلحآمیز و غلبه بر کینهها [...] که نسلهای جوان ایرانی [...] ایفاگر آن شدهاند.»
به این میگویند استدلال ناب «آش نذری!» معلوم نیست چرا فرزندان والاحضرت غلامرضا برای «کاهش دشمنی» هم که شده به افسردگی دچار نمیشوند و دست به خودکشی نمیزنند؟! نکند نمیخواهند این «دشمنی» کاهش یابد! بله، اگر مرگ و انسانستیزی را پایه و اساس صلح و آرامش انسان قرار دهیم، خیلیها باید دست به خودکشی بزنند، یا زندگیشان به زندگی خانوادگی تقلیل یابد! مطلب گوسالهپسند مهرانگیز کار که در «روزآنلاین»، شیپور اینترنتی اکبر بهرمانی منتشر شده، همزمان چند پیام را به مخاطب منتقل میکند. نخست اینکه انسان فاقد رفتار «منطقی» است، و پیوسته تحت تأثیر احساسات خود قرار میگیرد. دیگر آنکه، زندگی در تبعید الزاماً به ناکامی منجر میشود؛ حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! واکنش انسانها به زندگی در تبعید هرگز یکسان نبوده و نخواهد بود، چرا که برخلاف شایعات ابلهانة ساختهوپرداختة طویلة مککارتی، ساختار شخصیت همواره منحصر به فرد است، نه موروثی و جمعی و قبیلهای! به ارزش گذاردن مرگ و شایعهپراکنی هدفی جز تخریب همین ساختار یگانة شخصیت فردی دنبال نمیکند، از طریق شایعهپراکنی است که میتوان برای تخریب انسان، ملتها را در انزوا قرار داد.
همچنانکه در مورد کشورمان شاهد بودیم، لات و اوباش را به خیابانها میآوردند تا مطالبات ارباب را به نام مطالبات «مردم» مطرح کنند، سپس نوبت به رسانههای «مردم فروش» غرب میرسید تا شعارهای اراذل و اوباش ساواک را به عنوان «خواست ایرانیان» به افکار عمومی در غرب بفروشند. و دقیقاً از طریق تحکیم همین روند استعماری است که دست حکومت پوشالی اسلامی برای سرکوب ملت ایران باز گذاشته میشود. افکار عمومی در غرب با تکیه بر همین «سناریو» مطمئن میشود که حکومت جمکران «مردمی» است. چرا راه دور برویم! ترور «سلمان تاثیر»، فرماندار پنجاب به همین ترتیب «توجیه» شد. ابتدا رسانهها از اعتراض «مردم» به اصلاح قانون توهین رسالت خبر دادند، سپس نیروی انتظامی پاکستان جهت محافظت از فرماندار پنجاب یک اسلامگرا را مأمور حفظ جان او کرد!
به گزارش فیگارو، مورخ 6 ژانویه 2011، سرویسهای امنیتی پاکستان از ارتباط «قدری»، قاتل «سلمان تاثیر» با افراطگرایان اسلامی مطلع بودهاند. به گفتة دبیرکل «حزب مردم پاکستان» هجده ماه پیش، پلیس محلی پنجاب به ارتباط این فرد با گروههای افراطی مظنون شده و توصیه میکند از او برای محافظت جان شخصیتها استفاده نشود! ولی از آنجا که سرویس امنیتی پاکستان همچون ساواک جمکران خیلی مستقل عمل میکند، و برای همه کار از یانکیها دستور میگیرد، همین فرد را برای محافظت از جان یکی از مخالفان اسلامگرائی برمیگزیند! میبینیم که تحمیل «خواست مردم» با چه سهولتی امکانپذیر میشود. کافی است بوقهای ارتش ناتو «خواست مردم» را بازتاب دهند تا «آی. اس. آی» راه راست را تشخیص دهد.
ویکیلیکس نیز در همین مسیر مقدس گام برمیدارد: شایعه پراکنی و انعکاس پچپچهای خالهزنکی. هشدار یانکیها نسبت به برخورد دولتها با منابع «ویکیلیکس» نشان داد که ویکیلیکس یکی از دکههای پروپاگاند جهانی سازمان سیا است که همچون دیگر خادمان طویلة مککارتی ادعای «استقلال» دارد. به گزارش رادیوفردا، مورخ 18دیماه 1389، ایالات متحد با صدور یک بیانیة رسمی، نسبت به برخورد دولتها با منابع انتشار اسناد ویکیلیکس هشدار داد! جالبتر اینکه این همان دولتی است که وزیر امور خارجهاش افشاگریهای ویکیلیکس را تکذیب میکرد؛ این همان دولتی است که قصد داشت از طریق سوئد، ژولین اسانژ را از انگلستان به آمریکا بیاورد و به جرم جاسوسی و افشای مدارک محرمانه محاکمهاش کند! همین دولت است که امروز مدافع ویکیلیکس از آب در آمده. بله، وقاحت یانکیها، همچون بیشرمی مزدورانشان در جهان اسلام هیچ حد و مرزی نمیشناسد. برای دریافت ابعاد توحش کافی است نیم نگاهی به مطلب «رادیوفردا»، مورخ 20 دیماه سالجاری بیاندازیم که تحت عنوان «مرور کارنامة فرهنگی علیرضا پهلوی در حوزة ایرانشناسی» انتشار یافته.
من میتوانم از فردا
[...]
بعد از [...] صرف چند بادیه پپسی
رسماً به مجمع فضلای فکور و فضلههای فاضل
روشنفکر
[...] بپیوندم
مطلب رادیوفردا هم مسلماً پس از صرف چند بادیه پپسی منتشر شده. بساط کذا با روضه و زوزه و اشک تمساح آغاز میشود، سپس احسان یارشاطر و شیخ دباشی به ما میگویند که علیرضا پهلوی به دلیل مصائبی که برایاش پیشآمد، یعنی پس از مرگ لیلا پهلوی، تز خود را در هاروارد نیمه تمام گذاشت:
«هیچوقت بعد از سال 2001 نتوانستند دوباره برگردند و تمام کنند این کاری که نهایتاً انجام شده. 90 درصدش انجام شده و فقط شش ماه یا یک سال وقت میخواست برای اینکه این کار به کل تمام شود[...]»
ای دل غافل! شاهزاده بدون دکتری که شاهزاده نیست! شاهزاده حتماً باید یکی از همین ورق پارهها داشته باشد. مثل حاجفرج دباغ و دکتر دباشی و... و دیگر پروفسورهای مفلوک سرزمین گل بلبل. تمام این صحنهسازی مهوع به راه افتاده، تا از زبان امثال یارشاطر و شیخ دباشی به ما بگویند علیرضا پهلوی، به دلیل مرگ خواهرش تحقیقات خود را نیمه کاره گذاشت! به عبارت دیگر شیپور سازمان سیا به ما پیام میدهد که زندگی فردی فاقد اهمیت است؛ مهم روابط خانوادگی است! ببینید! شاهزاده علیرضا پهلوی هم از غم خواهرش فعالیت اجتماعی خود را رها کرد. حال آنکه در زندگی فردی، به مفهوم دمکراتیک، اولویت نه خانواده است، نه با احساسات و نه با مرگ! پیوندهای قبیلهای نمیباید مانعی در راه پویائی انسان و حرکتاش به سوی زندگی و آینده ایجاد کند.
این همان اصل اساسی است که برای نفی آن پروپاگاند استعمار تمام سگهای هار خود را بسیج کرده. از حاج عباس میلانی و «مرگانگیز» گرفته، تا پاسدار شریعتمداری در کیهان همگی با نشخوار تبلیغات سازمان سیا به «تخریب انسان» و مرزشکنی مشغولاند. یکی افسردگی «ارثی» کشف کرده، دیگری زوزة «شاه و گدا» سرداده و یکی هم شادمانی میکند. اما وحشیگری و ابراز خوشحالی از مرگ شاهزاده علیرضا پهلوی به کیهان و دیگر بوقهای طویلة سازمان سیا در جمکران محدود نمیشود، «رادیوفردا» این توحش را با ظرافت تمام به نمایش گذارده.
با همان ظرافت بمبهای هوشمند که مستقیم به «گناهکار» اصابت میکند و اگر «بیگناهی» بر سر راه خود ببیند، در حضور او منفجر نخواهد شد؛ بمب هوشمند «صبر» الهی پیشه میکند تا با «دشمن» تنها بماند! وقتی «دشمن» نابود شد، برنامة مصاحبه با دیگران آغاز میشود؛ به عبارت دیگر پیکر بیجان «دشمن» برای لینچ شدن در اختیار آشنایان قرار میگیرد تا پروپاگاند سازمان سیا به مخاطب حقنه شود. کسی نمیپرسد شما که اینهمه به فعالیتهای علیرضا پهلوی توجه داشتید، چرا با خود او مصاحبه نکردید؟ پاسخ به این سئوال روشن است؛ هر چه بخواهند پشت سر مرده نقل میکنند. شاید بهتر بود مسئولین بسیار محترم و شریف رادیوفردا که تاکنون علیرضا پهلوی را نادیده گرفته بودند، همچنان به این روند ادامه میدادند. شایعهپراکنی در مورد کسی که دیگر نمیتواند حرفی بزند، گسترة پستی و حقارت شما را نشان میدهد.
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش ـ و
تملق و کرنش
را میخوانم
(فروغ فرخزاد)
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت