در هر کجا که باشی!
...
رفتن رهیدن نیست
[...]
در هر کجا که باشی
[...]
گامی دگر باقی است
پس از ارسال مقتدی صدر به عراق و سقوط کابینة سعدحریری، حضور «جوزف بایدن» در بغداد معجزه کرد و 12 عضو القاعده توانستند از زندان بصره بگریزند! به این ترتیب، شیعیان عراق همچون حکومت جمکران به ابزار قدرتنمائی ارتش ناتو در برابر همان سیاستی تبدیل شدهاند که طی جنگ 33 روزه شکست مفتضحانهای بر آمریکا و اسرائیل تحمیل کرد. ایجاد سنگر فراگیر «حق» برای رضا پهلوی خارج از مرزهای ایران در راستای همین سیاست قرار میگیرد. سیاستی که به دلیل شکست حکومت مردهشویان در سنگرسازی برای میرحسین موسوی فعال شده. حکومت مردهشویان قصد داشت با ترور مسعود علیمحمدی تنور یخزدة محفل سبز را گرم و داغ کند ولی از آنجا که در این مسیر مقدس شکست خورد، همین ترور را به عنوان نشان بارز «دشمنی اسرائیل» با حکومت اسلامی در دکههایاش برای فروش به ملت ایران عرضه کرده. اینبار نیز ویراست دیگری از همین تبلیغات در اختیار پیشخدمتهای برونمرزی «رمزی کلارک» قرار گرفته و شاهدیم که سگهایهار استعمار میکوشند مرگ علیرضا پهلوی را به ابزار کاسبی برای محفل سبز تبدیل کنند.
علیرضا پهلوی در راه سیاست استعماری ایجاد سنگر حق فراگیر و رهبرسازی جان خود را از دست داد. خارج از اطلاعات موثق ما و بسیاری از ایرانیان، اینکه پلیس بوستون بدون تحقیقات لازم قتل علیرضا پهلوی را منتفی دانست و خبر «خودکشی» وی را منتشر کرد، و اینکه همة لوطی و عنترهای آخوندپرست سازمان سیا، از جمله مهرانگیز کار و همپالکیهایاش با کوفتن بر طبل «خودکشی به دلیل افسردگی»، شاهزاده را از جایگاه اجتماعیاش خارج کرده و به ساخت و پرداخت الگوی مرگپرستی برای ایرانیان مشغول شدهاند، فقط وسعت این توطئه را نشان میدهد. هدف ما نه افشاگری است و نه پرداختن به مسائل خصوصی زندگی علیرضا پهلوی؛ ولی دو نکتة اساسی را میباید در نظر گرفت. نخست اینکه از یکسو سکوت در برابر پروپاگاند استعمار علامت رضاست، و از سوی دیگر، چنین برخوردی «امنیت جانی» بازماندگان را تضمین نخواهد کرد، همچنانکه شاهدیم «خودکشی» لیلا در نظام تبلیغاتی غرب پس از انتخابات جمکران به «خودکشی» علیرضا منجر شد! پس بهتر است نگاهی داشته باشیم به «آراء مردم» در قارة آفریقا، نه در ساحل عاج که در همسایگی مصر، یعنی در کشور سودان.
جیمی کارتر رفراندوم جنوب سودان را مورد تأئید قرار داد، چرا که رفراندوم کذا به تجزیة سودان به دو کشور مسیحی و مسلمان منجر خواهد شد؛ همانکه محفل «کارتر ـ برژینسکی» از دیرباز آرزویاش را داشت. مسلم بدانیم اگر اکثریت قریب به اتفاق مسیحیهای سودان با تجزیة این کشور مخالفت میکردند، جیمی کارتر منفور در کمال پرروئی رفراندوم کذا را مخدوش میشمرد. خلاصة کلام، در سیاستی که فعلاً در جهان مد شده، سلامتی «انتخابات» در گرو نتایج آن قرار دارد؛ اگر این نتایج منافع آنگلوساکسونها را تأمین نکند، انتخابات «مخدوش» است و تقلبی! جیمی کارتر را گفتند، «مردم» جنوب سودان خواهان ایجاد یک کشور مسیحی شدند، بشکن زنان فرمود، در «سلامت» رفراندومشان تردید روا نیست؛ انتخابات آزاد و سالم یعنی همین!
همزمان با مسافرت رابرتگیتس به چین، کرة شمالی نیز دکان جنگ مقدس را برچید، و کرة جنوبی پذیرفت که با کرة شمالی ارتباط برقرار کند! دلیل هم اینکه چند روزی است سه ناو هواپیمابر آمریکا در حوالی سواحل چین گشت میزنند و ایالات متحد میگوید ناوهای کذا را برای مبارزه با تهدیدهای کرة شمالی به منطقه اعزام داشته! باری، همزمان با ملاقات وزیر دفاع آمریکا با هوجین تائو، رئیس جمهور چین، ایالات متحد و روسیه «توافقنامة 123» را امضاء کردند. به گزارش نووستی، مورخ 21 دیماه 1389، «سرگئی کرینکو»، رئیس کورپوراسیون «روساتم» تصویب توافقنامه همکاری اتمی با ایالات متحد و مفاد مهم آن را به دیمیتری مدودف گزارش داد:
«ما امروز [20 درصد ذخایر آمریکا را در اختیار داریم و] حدود 40 درصد از نیازهای سوختی نیروگاههای اتمی [این کشور] را تأمین میکنیم [...]»
دچار توهم نشویم! حکومت جمکران نه تنها از این تحولات «کلان ـ استراتژیک» عقب نمانده، که از آمریکا و چین و روسیه نیز سبقت گرفته؛ البته در زمینة تولید سناریوی «اعترافات روحوضی» در مسیر دشمن نمایاندن ارباباناش. سایت «تبیان»، مورخ 21 دیماه سالجاری به نقل از وزارت اطلاعات مینویسد:
«سربازان گمنام امام زمان عینجیم در پی اقدامات [گسترده] امنیتی و رصد دقیق اطلاعاتی و با عنایات خاصالهی موفق شدند عوامل اصلی این جنایت تروریستی [ترور مسعود علیمحمدی] را شناسائی [کرده] و یک شبکة [متشکل] از جاسوسان و [تروریستهای] وابسته به رژیم اشغالگر قدس را منهدم کنند[...]»
بله! اینگونه بود که با «عنایات خاص الهی» سربازان گمنام امام «عینجیم» موفق شدند «دشمن» را همزمان در دو جبهة جنگ ممسنی و کازرون تارومار کرده و رسانههای جمکران نیز از زبان الکن شیخ مصلحی یک قصة خالهسوسکه برای «کودکان» پخش کنند. در این قصة کدوقلقله زن، «جاسوس» اسرائیل اقرار کرده که: «من جاسوس موساد هستم؛ در اسرائیل آموزش دیدم و قرار شد در تاریخ 22 دیماه 1388، برای مسعود علیمحمدی بمب بگذارم. بعد هم آنقدر در ایران ماندم تا سربازان گمنام امام زمان مرا دستگیر کنند!» این اظهارات ابلهفریب بخشی است از یک بیبیگوزک دنبالهدار که از قضای روزگار بر الگوی نمایشات مهوع هاله اسفندیاری و شرکاء منطبق شده! یک هفته پس از شکست برنامة استعمار برای پرتاب رضاپهلوی به «سنگرحق»، این نمایش مهوع به روی صحنه آمده.
همانطور که هاله اسفندیاری، عیال شائول بخاش در سیمای جذام زدة جمکران برایمان بیبیگوزک میبافت تا آمریکا را مخالف حکومت اسلامی معرفی کند، فردی به نام «مجید جمالیوش» نیز به ما میگوید که اسرائیل دشمن سرسخت حکومت ملایان است و میخواهد ما ملت را از اینهمه پیشرفت و ترقی و رفاه محروم کند! حال آنکه نه آمریکا و نه اسرائیل هیچ مخالفتی با حکومت توحش ندارند؛ کاملاً بر عکس! استقرار حکومت اسلامی فرصتی طلائی برای آمریکا و اسرائیل فراهم آورد تا نه تنها ملت ایران، که تمامی ملتهای منطقه را سرکوب کرده و ثروتهایشان را به تاراج برند. نتیجة به اصطلاح «انقلاب اسلامی» در برابر ماست: فقر روزافزون، فرار مغزها، گسترش سرکوب و تهاجم همه جانبه به حریم خصوصی افراد. کار به جائی رسیده که «میهمانی مختلط» رسماً ممنوع اعلام شده و قرار است برای تهاجم به حریم خصوصی «وزارتخانه» هم درست کنند.
به گزارش فارسنیوز، مورخ 22 دیماه سالجاری، یکی از نره شیخهای سرشناس جمکران خواهان تأسیس وزارت «امر به معروف و نهی از منکر» شده. بیدلیل نیست که در پروپاگاند سازمان سیا، اسرائیل و آمریکا «دشمن» حکومت اسلامی معرفی میشوند، اینهمه برای آنکه خامنهای مفلوک و دیگر الاغهای طویلة مککارتی تحت عنوان مبارزه با «دشمن» بتوانند وحشیگری اربابانشان را در ایران «توجیه» کنند، و برای حفظ و گسترش منافع نامشروع استعمار هر روز «سنگرحق» بسازند و خردجال به راه اندازند. همچنانکه طی 31 سال اخیر روند چنین بوده. «انتخابات» خردادماه سال گذشته و پیامدهای فجیع آن شاهدی است براین مدعا.
7 ماه پس از شکست برنامة خردجال آنگلوساکسونها جهت تبدیل میرحسین موسوی به رهبر محبوب تل موهومی به نام «مردم»، ساواک جمکران همچنان با هدف ایجاد «سنگرحق» برای این مزدور بیگانه عرق شرافت میریخت. ترور مسعود علیمحمدی در راستای همین سنگرسازی صورت پذیرفت. و شاهد بودیم که پس از انفجار بمب در برابر خانة مسکونی آقای علیمحمدی، بلافاصله محل جنایت را با «آب ژاول» تمیز کرده و «آب کشیدند» تا هیچ ردپائی بر جای نماند؛ بعد هم شایع کردند که مسعود علیمحمدی از طرفداران موسوی دجال بوده! ولی برخلاف ترور کامران نجاتاللهی که در بحبوحة «آشوبهای براندازانه» کارساز محافل آخوندی شد، قتل فجیع مسعود علیمحمدی کارساز محفل کودتا نشد و گورکنها ناچار پس از یکسال جفتکپرانی، مذاکره با گروه «1 + 5» را از سر گرفتند و پیوندشان را با متحدان اسرائیل در لبنان، به ویژه با شیخ «صفیر» آشکار کردند. خلاصه همة نوکران آمریکا در لبنان و جمکران شکمشان را برای تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان صابون مفصلی زده بودند.
روابط عاشقانة مردهشویان با ارباب به مرحلهای رسید که سید ممصادق خرازی، نوچه و پیشخدمت ولایتی رسماً اعلام داشت با فرانسه منافع مشترک استراتژیک داریم! این خرازی، همچون آن خرازی، از زبالههای بازار است که در راستای روند سفلهپروری استعمار یکشبه ره صد ساله رفته و به شخصیت سیاسی تبدیل شده. در تاریخ 26 دسامبر 2010، ایسنا با این «اسوة شهادت» مصاحبهای ترتیب داد؛ ممصادق در مصاحبة کذا تمام بلاهت و حماقت خود و به ویژه دریوزگی «نظام» را آشکار کرده و گفت، ایران و فرانسه میتوانند منافع مشترک استراتژیک داشته باشند، هیچ کشوری در غرب به اندازة فرانسه به نظرات خاورمیانهای ایران نزدیک نیست و ... و در همین مصاحبه ممصادق توصیه میکند، چین و روسیه قابل اعتماد نیستند، چرا که اولویت را به منافع ملی خود میدهند و خلاصه میباید فرانسه را دودستی بچسبیم! بله، بر اساس ترهات این گوسالة ننهحسن گویا فرانسه منافع ملیاش را کنار گذاشته. معلوم نیست مقصود این دیپلمات ننهحسن از «نظریات خاورمیانهای» حکومت پوشالی جمکران چیست؟ اما روشن است که این الاغ طویلة مککارتی، پس از 31 سال استقرار در طیف حاکمیت هنوز نمیداند منافع استراتژیک فرانسه در همسوئی با منافع ارتش ناتو شکل میگیرد، و منطقاً فرانسه نمیتواند با یک حکومت «مدعی» مخالفت با آمریکا منافع مشترک داشته باشد! چرا که منافع ارتش ناتو، یعنی منافع آنگلوساکسونها! بله این است یکی از فواید استقرار «الاغ» در وزارت امور خارجه. خرازی با اشاره بر این که اولویت چین و روسیه حل مشکلات ایران نیست، ایندو کشور را غیر قابل اعتماد دانسته! به عبارت دیگر این گوساله ننه حسن کشورهائی سراغ کرده که گویا اولویتشان حل مسائل ایران است:
«سفير پيشين ايران در فرانسه [اظهار داشت] ايران و فرانسه [...] منافع مشترك و استراتژيك زيادي با هم ميتوانند داشته باشند [...] نظرات هيچ كشوري در بلوك غرب نميتواند به اندازه فرانسه به نظرات خاورميانهيي ايران نزديكتر باشد [...] چين و روسيه كشورهاي غيرقابل اعتمادي هستند. اولويت آنها حل مساله ايران نيست [...] اولويت آنها حل [مسايلشان] با جامعه جهاني[...] است[...]»
البته توجه داشته باشیم، آن هنگام که ممصادق با اشاره به نقش ایران در لبنان چنین مزخرفاتی به هم میبافت هنوز زیر پای سعد حریری را نکشیده بودند، و سفیر چین را هم در ایران تغییر نداده بودند. در نتیجه، سگهای هار استعمار در کشورمان میپنداشتند که از طریق قبیلة حریری خواهند توانست ارتباطشان را با عربستان و اسرائیل و فرانسه حفظ کنند! زهی خیال باطل! سعد حریری که به عنوان نخست وزیر لبنان برای مذاکره با اوباما به واشنگتن رفته بود، با استعفای جمعی وزرای «حزبالله» مقام خود را از دست داد! به عبارت دیگر، صندلی صدارت را از زیر پای مبارکشان کشیدند و همزمان دست جمکرانیان را نیز در پوست گردو گذاشتند. حضرات در ساختار پیشین سیاست جهانی نه تنها رویای قطع رابطه با انگلستان در کلة پوکشان میپروراندند که ضمن دعوت از اربابان برای بازدید از تأسیسات هستهای، در تبلیغات رسانهایشان هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را در خلیج همیشه فارس سرنگون میفرمودند و جاسوس آمریکائی در مرز ارمنستان دستگیر میکردند، و خلاصه «جنگزرگریشان» با آمریکا گرم و داغ شده بود، چرا که میپنداشتند بازدید غربیها از تأسیسات هستهای خواهد توانست نظارت بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی را منتفی کرده، استنباطهای مطلوب غرب از مراکز هستهای ایران را جایگزین گزارشهای رسمی آژانس کند! اربابانشان نیز، به ویژه در «زیگفریدآباد» خیلی به این رویا دل خوش کرده بودند!
بیدلیل نبود که به محض انتشار خبر سانحة هوائی در اورومیه، «وستروله»، وزیر امور خارجة آلمان به میانة میدان مردهخوری پریده و به گورکنها صمیمانه تسلیت گفت! البته انساندوستی «وستروله» دلایل دیگری هم داشت! در پی انتشار خبر وجود «دیوکسین» در محصولات دامی و کشاورزی آلمان، بسیاری از کشورها از جمله چین واردات خود را از زیگفریدآباد متوقف کردند! خلاصه به مصداق «سلام لر بی طمع نیست»، وستروله سقوط بوئینگ ایرانایر را برای ابراز همدردی و آب کردن مواد غذائی سرطانزا مناسب تشخیص داده بود!
میدانیم که برخلاف حکومت «کرامت انسانی» و خلخال آن زن یهودی که مادیات را البته در شعار نفی میکند، خاجپرستها میباید برای تأمین رفاه جامعه، صادرات خود را افزایش دهند؛ حتی ممصادق نیز از اهمیت اقتصاد آگاه است. در همان مصاحبة کذا ممصادق به ایسنا میگوید، چین و روسیه به فکر ما نیستند، برای آنها اقتصاد مهمتر است و خلاصه ما با ایندو کشور منافع مشترک نداریم! این نخستین بار است که یک لات بیسروپا از موضع دیپلمات «حرفهای» منافع مشترک با کشور همسایه، یعنی «ثبات» و «امنیت» در مرزها را به زیر سئوال میبرد. خرازی میگوید، نباید به ایندو کشور «دلبستگی» و «وابستگی» داشته باشیم! این «دیپلمات» کارکشته، همزمان همکاری سیاسی و امنیتی با کشور همسایه را نیز «دلبستگی» میداند؛ خلاصه تحت نظارت 16 سالة ولایتی بر وزارت امورخارجة جمکران، این وزارتخانه به طویلة غریبی تبدیل شده که ممصادق یکی از الاغهای پروار و چموش و سرشناس آن به شمار میرود؛ و «مشت نمونه خروار» است. یادآور شویم، تأمین امنیت مرزها «وابستگی» و «دلبستگی» نیست، یک الزام استراتژیک است:
«چين مناسبات اقتصادي30 ميليارد دلاري با ايران را به مبادلات [...] 280 ميليارد دلاري با آمريكا ترجيح نميدهد[...] روسيه نيز چنين شرايطي دارد و الزاما اولويت و منافع ملي آنها در چارچوب منافع و اولويتهاي ملي ايران تلقي و ترسيم نميشود. هرگونه دلبستگي و وابستگي به روسيه و چين سادهانگاري سياسي است[...] چين و روسيه براي ما حتي سردرد هم نميگيرند [...]»
این اظهارات ابلهانه در ایسنا، مورخ 26 دسامبر 2010 با کد: 02337 ـ 8910 انتشار یافته و همزمان بلاهت ممصادق و دیپلماسی پوشالی و مبهم جمکران را به نمایش میگذارد. ممصادق به خبرنگار ایسنا میگوید، «حالم خوب است و روزی 18 ساعت کار میکنم!» با توجه به چرندیاتی که از زبان این بوزینة محفل ولایتی نقل شده، میتوان دریافت که ممصادق در چه زمینهای «کار» میکند. در هر حال، با سقوط دولت سعد حریری رویاهای ممصادق و هممحفلیهایاش نیز نقش بر آب شد.
همانطور که بالاتر گفتیم همزمان با سفر نخست وزیر لبنان به واشنگتن، خروج وزرای حزبالله از دولت، سعد حریری را از قدرت ساقط کرد. یادآور شویم استعفای وزرای حزبالله در پی ملاقات حریری با سرکوزی در واشنگتن، و در واکنش به مواضع آمریکا صورت گرفت. با توجه به رکود مذاکرات صلح خاورمیانه و موافقت کاخ سفید با تداوم شهرکسازی اسرائیل جهت تداوم «وضع موجود»، اسرائیل برای یک جنگ دیگر خیز برداشته بود که «افتاد و دندوناش شکست!» همچنانکه پیشتر هم گفتیم، اسرائیل، همچون حکومت اسلامی حافظ منافع ارتش ناتو در منطقه است و برای باز پس گرفتن سنگرهای از دست رفتة جنگ 33 روزه، پا به پای ملایان جمکران به جفتکپرانی و لاتبازی اشتغال دارد. البته لاتبازی نتانیاهو با جفتکپرانی همتایان جمکرانیاش یکسان نیست. از اینرو تلاش رسانههای غرب ارائة تصویر دلپذیر، «مستقل» و قدرقدرت از اسرائیل است حال آنکه همین رسانهها با بهرهگیری از توحش سرویسهای «امنیتی ـ نظامی» حکومت جمکران برچسب توحش حکومت دست نشاندة غرب را بر پیشانی ملت ایران چسباندهاند!
روند کار این است که بوقهای مرگفروشان از زبان تل موهوم «مردم»، در واقع مطالبات کارفرمایان خود را در ایران مطرح میکنند. به عنوان نمونه خطبههای نمازجمعه، بدون استثناء مطالبات استعمار را در کشورمان بازتاب داده و میدهد. نیازی نیست که بگوئیم سخنرانیهای سرشار از بلاهت مقامات حکومت اسلامی نیز تاکنون در همین چارچوب تنظیم شده. از این گذشته، قوة قضائیه و نیروهای انتظامی در سنگینتر کردن وزنة توحش، نقش چشمگیری ایفا میکنند. اینان از یکسو با تهاجم به حریم خصوصی و اعدامهای گروهی و یا سنگسار و قصاص وحشیگری خود را به حساب ملت ایران مینویسند، و از سوی دیگر با دستگیری همکارانشان زمینهساز جنجال و هیاهوی رسانههای غرب شده اربابانشان را در جایگاه «مدافع حقوقبشر» تثبیت میکنند؛ حال آنکه نه آمریکا و نه متحداناش در اروپا هرگز مدافع حقوق بشر در ایران نبودهاند. سیاست غرب در ایران به شهادت رخدادهای سدة اخیر، شایعهپراکنی جهت تحریک افکار عمومی و برای به راه انداختن کاروان خردجال و ایجاد «سنگر حق» بوده.
اما آنگلوساکسونها نه تنها در ایران که خارج از مرزها نیز برای ایجاد «سنگرحق» ناکام ماندند؛ هر چند شاهزاده علیرضا پهلوی در راه ایجاد همین سنگر مقدس قربانی شد. سنگری که استعمار نتوانسته بود آن را با تکیه بر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و با توسل به صورتکهائی نظیر کروبی، میرحسین موسوی و محمد خاتمی برپا نماید. در نتیجه قرار شد رهبری اوپوزیسیون به خارج از کشور منتقل شود. از این رو نخبگان «اتاق فکر» طویلة مککارتی نبوغ سرشارشان را به کار گرفته و به این نتیجه رسیدند که با یک تیر چندین و چند نشان بزنند و با برداشتن علیرضا پهلوی از سر راه، هم در داخل و خارج کشور یک «سنگرحق» فراگیر برای رضا پهلوی درست کنند، هم با ارائة تصویر شکست خورده و ناامید از علیرضا، برای ایرانیان الگو سازی کرده و مرگ را در افکارعمومی به ارزش بگذارند، و همزمان در پوشش زوزه و روضه و وقوقسالاری سگهای هارشان نظیر مهرانگیز کار، دستاوردهای «مدرنیته» در جامعة بشری را با بیثمر خواندن «روانکاوی» به زیر سئوال برند!
گویا پلیس بوستون هم در جریان «برین ستورمینگ» الاغهای طویلة مککارتی قرار داشت. رئیس پلیس بوستون را گفتند در آپارتمانی واقع در «ساوتاند» یک جسد یافتهایم، فرمود جسد علیرضا پهلوی است که به دلیل افسردگی با تفنگ شکاری «خودکشی» کرده، تحقیق هم لازم نیست. قرار بود برای حفظ آخوند و جنبش سبز، رهبری اوپوزیسیون ایران به خارج از مرزها منتقل شود، که شد.
اینگونه بود که بلافاصله و بدون تحقیقات لازم، مرگ شاهزاده را «خودکشی» تشخیص دادند! میدانیم که پلیس آمریکا خیلی باهوش و دقیق است! به محض اینکه به پلیس بوستون خبر رسید که جسد یکنفر پیدا شده، بدون اینکه مشخصات جسد را بپرسد، خبرنگاران را گفت، «علیرضا پهلوی از رنج زندگی در تبعید و از غصة مرگ پدر و خواهرش، و از رنج ایرانیان به افسردگی دچار شده بود، و چون حاج عباس میلانی به او گفته بود که افسردگی موروثیه، و از مرگانگیز کار هم شنیده بود که روانکاوی هیچ دردی را دوا نمیکنه، تفنگ شکاری را برداشت و یک گلوله در دهان خود شلیک کرد!» بله، پلیس بوستون را دستکم نگیریم! خیلی درسشو خوب بلده و با مسائل ایرانیها حتی بهتر از خودشون آشناست. به همین دلیل در مورد مرگ علیرضا پهلوی هیچ نیازی به «تحقیقات» وجود نداشت، حتی تقاضای تحقیقات هم نشد! سگهای هار مککارتی از پیش تمامی جزئیات امر را در اختیار پلیس گذاشته بودند:
علیرضا از افسردگی رنج میبرد. و مرگ خواهرش که «اشتباهاً» و به دلیل بلعیدن 40 قرص در سال 2001 روی داده بود، باعث شد تز دکتری خود را در هاروارد رها کند؛ هر چند 90 درصد کار انجام شده بود. افسردگی در خانوادة پهلوی ارثی است و علیرضا میدانست روانکاوی مشکلاش را حل نخواهد کرد و ... و اینگونه بود که کنیزکان و خالهشلختههای ارسالی به ینگهدنیا نظیر مرگانگیز کار با توسل به روضه و زوزه و مرگستائی، آرام آرام از اندرون ملاممد خاتمی و حاج اکبر بهرمانی خارج شده در برابر اصطبل سلطنتی صف کشیدند؛ باشد که از این پس رضاپهلوی علوفهشان را تأمین کند. بله، بعد اقتصادی، یعنی اصل و اساس نوحهخوانی و شیون و زاری عیال سیامک پورزند از دیدگان ما پنهان نماند؛ اما برای پرهیز از اطالة کلام ناچار شدیم «کاسةگدائی» مهرانگیز کار و شرکاء را نادیده بگیریم. در واقع فریاد «نون و پنیر» و ابراز گرسنگی از تاریخ 14 دیماه 1389 در سایت «عصر نو» آغاز شده بود.
یکنفر به نام «نون نوریزاده» در مطلبی به درازای کش تنبان عموسام «سنگر به سنگر» با آورام یزدی حرکت کرده و در رثای سران خودفروختة «ملی ـ مذهبیها» و مبارزات حاج آورام در نبرد کازرون با الهام از شایعات ساواک کشکنامهای سر هم کرده و مینویسد، از 1320 تا 1327، شاه جوان به تفریح و خوشگذرانی مشغول بود اما ابراهیم یزدی که 11 سال داشت «مبارزه» میکرد! بر اساس این «کشکنامه» مبارزات آورام یزدی با شرکت در کاروان خردجال و عربدهجوئیهای خیابانی آغاز شده. شاید «نوریزاده»، که عنوان «خونهزاده» بیشتر برازندة اوست؛ حرف دهاناش را نمیفهمد و نمیداند در واقع چه میگوید. حضور یک پسر بچة 11 ساله در تظاهرات خیابانی نمیتواند سند مبارزات سیاسی وی باشد. چرا که بچه دبستانی از درک کافی برای تشخیص مسائل اجتماعی و سیاسی برخوردار نیست؛ مگر اینکه آورام یزدی، همچون قهرمانان موهوم بیبیگوزکهای شیعه از موجودات استثنائی باشد، که نیست! اما حضور ایشان در تظاهرات «مردم» نشانگر این واقعیت است که آورام یزدی همچون دیگر نخبگان حکومت جمکران از کودکی به افتخار ولگردی در خیابان نائل آمده بود؛ خلاصه بازگو کردن چنین مسائلی، حتی اگر صحت هم داشته باشد، به هیچ عنوان برای حاج آورام «خوب» نیست، به قول معروف، براش حرف در میارن:
«بین 1320 تا 1327 [شاه جوان] مشغول سروسامان دادن به زندگی خصوصی خود توام با آمال و آرزوهای دوران خوش مجردیاش بود. ابراهیم یزدی در این زمان که یازده سال بیش نداشت[...] در بحبوحه جنگ جهانی دوم [...] با پیوستن به تظاهرات و راهپیمائی مردم بسوی مجلس [...]»
بله تاریخ را میباید از زبان الکن «نون. خونهزاده» بیاموزیم. در «تاریخ» خونهزادهها، محور اصلی پائین تنة اعلیحضرت است که با شکم مردم در تقابل قرار گرفته. شاه خوشگذرانی میکرد، مردم هم با شعار «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه» به سوی مجلس راهپیمائی میکردند و آورام 11 ساله هم در این تظاهرات «شکمی» حضور چشمگیر داشته. حتماً در صف نخست تظاهرکنندگان شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» میداده و «خونهزاده» فراموش کرده این بخش از مبارزات سرنوشتساز پیشخدمت وفادار محفل «کارتر ـ برژینسکی» را برایمان شرح دهد. «نونزاده» در عوض به ما میگوید که جیمی کارتر مدافع حقوق بشر در ایران بوده:
«[...] سالهای 56-1355 خفقان سراسر آسمان ایران را فرا گرفته بود و ساواک موفق شده بود [...] صدای هر مخالفی را در گلو خفه کند. در این سالها سیاست سرکوب رژیم با سیاست خارجه آمریکا [...] مبنی بر رعایت حقوق بشر [...] مغایرت داشت [...]»
بله از «نونزادة» مفلوک فارسی یاد بگیریم؛ خفقان در «آسمان» موج میزد، آمریکا هم مدافع حقوق بشر و مخالف شاه بود! این وجه مشترک همة الاغهای طویلة مککارتی است که میکوشند «نعلبندشان» را طرفدار حقوق بشر معرفی کنند؛ نونزاده هم یکی از همین الاغهای وظیفه شناس است که میپندارد ما سالهای هیچ و دوران آموزگار و براندازی و توحش «بهار عاظادی» را نزیستهایم و از جنایات نهضت منفور عاظادی، به ویژه از بازجوئیهای آورام یزدی بیخبریم. جالب اینجاست که «نونزاده» با ردیف کردن مزخرفات کلیشهای ساواک میخواهد این دروغ بزرگ را به مخاطب حقنه کند که حزب عوامفریب توده مارکسیست است! حال آنکه مارکسیسم جایگاه تاریخی و اجتماعی افراد را به رسمیت میشناسد و از اینرو با مرزشکنی در تضاد قرار میگیرد. حال که به مرزشکنی رسیدیم بهتر است نگاهی داشته باشیم به مبتذلات «مرگانگیز» و شرکاء که با اخراج علیرضا پهلوی از جایگاه تاریخی و اجتماعیاش او را با میلیونها ایرانی در ترادف قرار دادهاند. حال آنکه شاهزاده علیرضا پهلوی، به عنوان دومین وارث تاج و تخت ایران، هرگز در جایگاه دیگری قرار نخواهد گرفت.
جایگاه واقعی انسان چیست؟ جایگاه هر فرد، موقعیت اجتماعی اوست. این موقعیت مجموعه اموری است که فرد را در متن «تاریخ» قرار میدهد. انسان در زمان و مکان مشخص متولد میشود، و در زمان و مکان مشخص «فعالیت» و حرکت میکند. انسان خانواده و محل تولد خود را انتخاب نمیکند و برای فعالیت میباید قوانین و مقررات جامعه را رعایت کند. علیرضا پهلوی فرزند شاه ایران بود و زندگی در تبعید، به عنوان پیامد جایگاه اجتماعی پدر بر او تحمیل شد. علیرضا پهلوی برای حفظ جایگاه واقعی خود هیچ نیازی به تحصیلات دانشگاهی و کسب مدرک نداشت. تحصیلات وی در زمینة فرهنگ ایران باستان «انتخاب فردی» بوده و شاید همین انتخاب برای روند «رهبرسازی» در خارج مرزها ایجاد اشکال میکرد! علیرضا پهلوی برخلاف ولیعهد ایران، نه دست به دامن آخوند شد، نه از جلادی به نام میرحسین موسوی پشتیبانی کرد و نه در کنار اراذل و اوباشی نظیر فخرآور و ریچاردپرل قرار گرفت. به همین دلیل قتل او میتوانست کارساز استعمار جهت رهبرسازی باشد، و این است دلیل اجماع همگان پیرامون «خودکشی» علیرضا پهلوی. خارج از مطالب ابلهانه و سرشار از توحش امثال مهرانگیز کار و عباس میلانی، بیانیة موهن خاندان پهلوی در باب «افسردگی» علیرضا پهلوی شاهدی است براین مدعا!
تو هم از حلقة زنجیر
دانستی که در بندی
پس حضور «بیانیهنویسان» خاندان جلیل سلطنت بگوئیم، خودکشی در 44 سالگی، به دلیل افسردگی آنهم با شلیک گلوله از اختراعات شماست! اولاً برای درمان افسردگی میتوان به روانکاو مراجعه کرد و علیرضا پهلوی، همچون خواهرش مسلماً با این امکانات بیگانه نبوده؛ مخاطب را ابله انگاشتهاید؟! شاید بعضیها میپندارند با سکوت و لاپوشانی «امنیت جانی» خواهند داشت؛ دیدیم که سکوت در مورد مرگ لیلا پهلوی، خلاف این امر را پس از 10 سال به اثبات رساند. این سکوت شوم میباید به هر قیمتی شکسته شود تا ایرانیان بدانند در هر جایگاهی که باشند، چه در داخل کشور، و چه در خارج مرزها «زندگیشان» به عنوان «انسان» تهدیدی است برای منافع نامشروع استعمار.
خدایی نیست
[...]
دیگر جانپناهی نیست
[...] دامی هست
(نصرت رحمانی)
هدف پروپاگاند، از یکسو رهبرسازی و از سوی دیگر الگوسازی برای ایرانیان است. رضا پهلوی مدافع جنبش خشونت طلب سبز در جایگاه رهبر، و علیرضا پهلوی، به دلیل خودکشی فرضیاش، به عنوان الگوی «شیعیمسلکی»! خارج از برنامة رهبر سازی، با در نظر گرفتن رشتة تحصیلی علیرضا پهلوی، «پیام» این پروپاگاند مهوع روشن است: نابودی هویت ایرانی و حفظ جایگاه ممتاز آخوند در جامعة ایران. این است دلیل بهرهبرداری سیاسی از مرگ شاهزاده.
اما حضرات سخت کور خواندهاند! حمایت رضاپهلوی از میرحسین موسوی و جنبش خشونت طلب سبز، شاهزادة مدافع دمکراسی را در جایگاه پشتیبان فاشیسم اسلامی قرار داده. با توجه به سقوط کابینة حریری و قرار گرفتن خلع سلاح «کولونها» در دستورکار ارتش اسرائیل، باید حضور سگهای زنجیری عموسام که با فرانسه منافع استراتژیک مشترک پیدا کردهاند بگوئیم، فرانسه دیگر نمیتواند به عنوان مجری سیاست دوم ایالات متحد انجام وظیفه کند.
[...]
در هر کجا که باشی
[...]
گامی دگر باقی است
پس از ارسال مقتدی صدر به عراق و سقوط کابینة سعدحریری، حضور «جوزف بایدن» در بغداد معجزه کرد و 12 عضو القاعده توانستند از زندان بصره بگریزند! به این ترتیب، شیعیان عراق همچون حکومت جمکران به ابزار قدرتنمائی ارتش ناتو در برابر همان سیاستی تبدیل شدهاند که طی جنگ 33 روزه شکست مفتضحانهای بر آمریکا و اسرائیل تحمیل کرد. ایجاد سنگر فراگیر «حق» برای رضا پهلوی خارج از مرزهای ایران در راستای همین سیاست قرار میگیرد. سیاستی که به دلیل شکست حکومت مردهشویان در سنگرسازی برای میرحسین موسوی فعال شده. حکومت مردهشویان قصد داشت با ترور مسعود علیمحمدی تنور یخزدة محفل سبز را گرم و داغ کند ولی از آنجا که در این مسیر مقدس شکست خورد، همین ترور را به عنوان نشان بارز «دشمنی اسرائیل» با حکومت اسلامی در دکههایاش برای فروش به ملت ایران عرضه کرده. اینبار نیز ویراست دیگری از همین تبلیغات در اختیار پیشخدمتهای برونمرزی «رمزی کلارک» قرار گرفته و شاهدیم که سگهایهار استعمار میکوشند مرگ علیرضا پهلوی را به ابزار کاسبی برای محفل سبز تبدیل کنند.
علیرضا پهلوی در راه سیاست استعماری ایجاد سنگر حق فراگیر و رهبرسازی جان خود را از دست داد. خارج از اطلاعات موثق ما و بسیاری از ایرانیان، اینکه پلیس بوستون بدون تحقیقات لازم قتل علیرضا پهلوی را منتفی دانست و خبر «خودکشی» وی را منتشر کرد، و اینکه همة لوطی و عنترهای آخوندپرست سازمان سیا، از جمله مهرانگیز کار و همپالکیهایاش با کوفتن بر طبل «خودکشی به دلیل افسردگی»، شاهزاده را از جایگاه اجتماعیاش خارج کرده و به ساخت و پرداخت الگوی مرگپرستی برای ایرانیان مشغول شدهاند، فقط وسعت این توطئه را نشان میدهد. هدف ما نه افشاگری است و نه پرداختن به مسائل خصوصی زندگی علیرضا پهلوی؛ ولی دو نکتة اساسی را میباید در نظر گرفت. نخست اینکه از یکسو سکوت در برابر پروپاگاند استعمار علامت رضاست، و از سوی دیگر، چنین برخوردی «امنیت جانی» بازماندگان را تضمین نخواهد کرد، همچنانکه شاهدیم «خودکشی» لیلا در نظام تبلیغاتی غرب پس از انتخابات جمکران به «خودکشی» علیرضا منجر شد! پس بهتر است نگاهی داشته باشیم به «آراء مردم» در قارة آفریقا، نه در ساحل عاج که در همسایگی مصر، یعنی در کشور سودان.
جیمی کارتر رفراندوم جنوب سودان را مورد تأئید قرار داد، چرا که رفراندوم کذا به تجزیة سودان به دو کشور مسیحی و مسلمان منجر خواهد شد؛ همانکه محفل «کارتر ـ برژینسکی» از دیرباز آرزویاش را داشت. مسلم بدانیم اگر اکثریت قریب به اتفاق مسیحیهای سودان با تجزیة این کشور مخالفت میکردند، جیمی کارتر منفور در کمال پرروئی رفراندوم کذا را مخدوش میشمرد. خلاصة کلام، در سیاستی که فعلاً در جهان مد شده، سلامتی «انتخابات» در گرو نتایج آن قرار دارد؛ اگر این نتایج منافع آنگلوساکسونها را تأمین نکند، انتخابات «مخدوش» است و تقلبی! جیمی کارتر را گفتند، «مردم» جنوب سودان خواهان ایجاد یک کشور مسیحی شدند، بشکن زنان فرمود، در «سلامت» رفراندومشان تردید روا نیست؛ انتخابات آزاد و سالم یعنی همین!
همزمان با مسافرت رابرتگیتس به چین، کرة شمالی نیز دکان جنگ مقدس را برچید، و کرة جنوبی پذیرفت که با کرة شمالی ارتباط برقرار کند! دلیل هم اینکه چند روزی است سه ناو هواپیمابر آمریکا در حوالی سواحل چین گشت میزنند و ایالات متحد میگوید ناوهای کذا را برای مبارزه با تهدیدهای کرة شمالی به منطقه اعزام داشته! باری، همزمان با ملاقات وزیر دفاع آمریکا با هوجین تائو، رئیس جمهور چین، ایالات متحد و روسیه «توافقنامة 123» را امضاء کردند. به گزارش نووستی، مورخ 21 دیماه 1389، «سرگئی کرینکو»، رئیس کورپوراسیون «روساتم» تصویب توافقنامه همکاری اتمی با ایالات متحد و مفاد مهم آن را به دیمیتری مدودف گزارش داد:
«ما امروز [20 درصد ذخایر آمریکا را در اختیار داریم و] حدود 40 درصد از نیازهای سوختی نیروگاههای اتمی [این کشور] را تأمین میکنیم [...]»
دچار توهم نشویم! حکومت جمکران نه تنها از این تحولات «کلان ـ استراتژیک» عقب نمانده، که از آمریکا و چین و روسیه نیز سبقت گرفته؛ البته در زمینة تولید سناریوی «اعترافات روحوضی» در مسیر دشمن نمایاندن ارباباناش. سایت «تبیان»، مورخ 21 دیماه سالجاری به نقل از وزارت اطلاعات مینویسد:
«سربازان گمنام امام زمان عینجیم در پی اقدامات [گسترده] امنیتی و رصد دقیق اطلاعاتی و با عنایات خاصالهی موفق شدند عوامل اصلی این جنایت تروریستی [ترور مسعود علیمحمدی] را شناسائی [کرده] و یک شبکة [متشکل] از جاسوسان و [تروریستهای] وابسته به رژیم اشغالگر قدس را منهدم کنند[...]»
بله! اینگونه بود که با «عنایات خاص الهی» سربازان گمنام امام «عینجیم» موفق شدند «دشمن» را همزمان در دو جبهة جنگ ممسنی و کازرون تارومار کرده و رسانههای جمکران نیز از زبان الکن شیخ مصلحی یک قصة خالهسوسکه برای «کودکان» پخش کنند. در این قصة کدوقلقله زن، «جاسوس» اسرائیل اقرار کرده که: «من جاسوس موساد هستم؛ در اسرائیل آموزش دیدم و قرار شد در تاریخ 22 دیماه 1388، برای مسعود علیمحمدی بمب بگذارم. بعد هم آنقدر در ایران ماندم تا سربازان گمنام امام زمان مرا دستگیر کنند!» این اظهارات ابلهفریب بخشی است از یک بیبیگوزک دنبالهدار که از قضای روزگار بر الگوی نمایشات مهوع هاله اسفندیاری و شرکاء منطبق شده! یک هفته پس از شکست برنامة استعمار برای پرتاب رضاپهلوی به «سنگرحق»، این نمایش مهوع به روی صحنه آمده.
همانطور که هاله اسفندیاری، عیال شائول بخاش در سیمای جذام زدة جمکران برایمان بیبیگوزک میبافت تا آمریکا را مخالف حکومت اسلامی معرفی کند، فردی به نام «مجید جمالیوش» نیز به ما میگوید که اسرائیل دشمن سرسخت حکومت ملایان است و میخواهد ما ملت را از اینهمه پیشرفت و ترقی و رفاه محروم کند! حال آنکه نه آمریکا و نه اسرائیل هیچ مخالفتی با حکومت توحش ندارند؛ کاملاً بر عکس! استقرار حکومت اسلامی فرصتی طلائی برای آمریکا و اسرائیل فراهم آورد تا نه تنها ملت ایران، که تمامی ملتهای منطقه را سرکوب کرده و ثروتهایشان را به تاراج برند. نتیجة به اصطلاح «انقلاب اسلامی» در برابر ماست: فقر روزافزون، فرار مغزها، گسترش سرکوب و تهاجم همه جانبه به حریم خصوصی افراد. کار به جائی رسیده که «میهمانی مختلط» رسماً ممنوع اعلام شده و قرار است برای تهاجم به حریم خصوصی «وزارتخانه» هم درست کنند.
به گزارش فارسنیوز، مورخ 22 دیماه سالجاری، یکی از نره شیخهای سرشناس جمکران خواهان تأسیس وزارت «امر به معروف و نهی از منکر» شده. بیدلیل نیست که در پروپاگاند سازمان سیا، اسرائیل و آمریکا «دشمن» حکومت اسلامی معرفی میشوند، اینهمه برای آنکه خامنهای مفلوک و دیگر الاغهای طویلة مککارتی تحت عنوان مبارزه با «دشمن» بتوانند وحشیگری اربابانشان را در ایران «توجیه» کنند، و برای حفظ و گسترش منافع نامشروع استعمار هر روز «سنگرحق» بسازند و خردجال به راه اندازند. همچنانکه طی 31 سال اخیر روند چنین بوده. «انتخابات» خردادماه سال گذشته و پیامدهای فجیع آن شاهدی است براین مدعا.
7 ماه پس از شکست برنامة خردجال آنگلوساکسونها جهت تبدیل میرحسین موسوی به رهبر محبوب تل موهومی به نام «مردم»، ساواک جمکران همچنان با هدف ایجاد «سنگرحق» برای این مزدور بیگانه عرق شرافت میریخت. ترور مسعود علیمحمدی در راستای همین سنگرسازی صورت پذیرفت. و شاهد بودیم که پس از انفجار بمب در برابر خانة مسکونی آقای علیمحمدی، بلافاصله محل جنایت را با «آب ژاول» تمیز کرده و «آب کشیدند» تا هیچ ردپائی بر جای نماند؛ بعد هم شایع کردند که مسعود علیمحمدی از طرفداران موسوی دجال بوده! ولی برخلاف ترور کامران نجاتاللهی که در بحبوحة «آشوبهای براندازانه» کارساز محافل آخوندی شد، قتل فجیع مسعود علیمحمدی کارساز محفل کودتا نشد و گورکنها ناچار پس از یکسال جفتکپرانی، مذاکره با گروه «1 + 5» را از سر گرفتند و پیوندشان را با متحدان اسرائیل در لبنان، به ویژه با شیخ «صفیر» آشکار کردند. خلاصه همة نوکران آمریکا در لبنان و جمکران شکمشان را برای تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان صابون مفصلی زده بودند.
روابط عاشقانة مردهشویان با ارباب به مرحلهای رسید که سید ممصادق خرازی، نوچه و پیشخدمت ولایتی رسماً اعلام داشت با فرانسه منافع مشترک استراتژیک داریم! این خرازی، همچون آن خرازی، از زبالههای بازار است که در راستای روند سفلهپروری استعمار یکشبه ره صد ساله رفته و به شخصیت سیاسی تبدیل شده. در تاریخ 26 دسامبر 2010، ایسنا با این «اسوة شهادت» مصاحبهای ترتیب داد؛ ممصادق در مصاحبة کذا تمام بلاهت و حماقت خود و به ویژه دریوزگی «نظام» را آشکار کرده و گفت، ایران و فرانسه میتوانند منافع مشترک استراتژیک داشته باشند، هیچ کشوری در غرب به اندازة فرانسه به نظرات خاورمیانهای ایران نزدیک نیست و ... و در همین مصاحبه ممصادق توصیه میکند، چین و روسیه قابل اعتماد نیستند، چرا که اولویت را به منافع ملی خود میدهند و خلاصه میباید فرانسه را دودستی بچسبیم! بله، بر اساس ترهات این گوسالة ننهحسن گویا فرانسه منافع ملیاش را کنار گذاشته. معلوم نیست مقصود این دیپلمات ننهحسن از «نظریات خاورمیانهای» حکومت پوشالی جمکران چیست؟ اما روشن است که این الاغ طویلة مککارتی، پس از 31 سال استقرار در طیف حاکمیت هنوز نمیداند منافع استراتژیک فرانسه در همسوئی با منافع ارتش ناتو شکل میگیرد، و منطقاً فرانسه نمیتواند با یک حکومت «مدعی» مخالفت با آمریکا منافع مشترک داشته باشد! چرا که منافع ارتش ناتو، یعنی منافع آنگلوساکسونها! بله این است یکی از فواید استقرار «الاغ» در وزارت امور خارجه. خرازی با اشاره بر این که اولویت چین و روسیه حل مشکلات ایران نیست، ایندو کشور را غیر قابل اعتماد دانسته! به عبارت دیگر این گوساله ننه حسن کشورهائی سراغ کرده که گویا اولویتشان حل مسائل ایران است:
«سفير پيشين ايران در فرانسه [اظهار داشت] ايران و فرانسه [...] منافع مشترك و استراتژيك زيادي با هم ميتوانند داشته باشند [...] نظرات هيچ كشوري در بلوك غرب نميتواند به اندازه فرانسه به نظرات خاورميانهيي ايران نزديكتر باشد [...] چين و روسيه كشورهاي غيرقابل اعتمادي هستند. اولويت آنها حل مساله ايران نيست [...] اولويت آنها حل [مسايلشان] با جامعه جهاني[...] است[...]»
البته توجه داشته باشیم، آن هنگام که ممصادق با اشاره به نقش ایران در لبنان چنین مزخرفاتی به هم میبافت هنوز زیر پای سعد حریری را نکشیده بودند، و سفیر چین را هم در ایران تغییر نداده بودند. در نتیجه، سگهای هار استعمار در کشورمان میپنداشتند که از طریق قبیلة حریری خواهند توانست ارتباطشان را با عربستان و اسرائیل و فرانسه حفظ کنند! زهی خیال باطل! سعد حریری که به عنوان نخست وزیر لبنان برای مذاکره با اوباما به واشنگتن رفته بود، با استعفای جمعی وزرای «حزبالله» مقام خود را از دست داد! به عبارت دیگر، صندلی صدارت را از زیر پای مبارکشان کشیدند و همزمان دست جمکرانیان را نیز در پوست گردو گذاشتند. حضرات در ساختار پیشین سیاست جهانی نه تنها رویای قطع رابطه با انگلستان در کلة پوکشان میپروراندند که ضمن دعوت از اربابان برای بازدید از تأسیسات هستهای، در تبلیغات رسانهایشان هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را در خلیج همیشه فارس سرنگون میفرمودند و جاسوس آمریکائی در مرز ارمنستان دستگیر میکردند، و خلاصه «جنگزرگریشان» با آمریکا گرم و داغ شده بود، چرا که میپنداشتند بازدید غربیها از تأسیسات هستهای خواهد توانست نظارت بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی را منتفی کرده، استنباطهای مطلوب غرب از مراکز هستهای ایران را جایگزین گزارشهای رسمی آژانس کند! اربابانشان نیز، به ویژه در «زیگفریدآباد» خیلی به این رویا دل خوش کرده بودند!
بیدلیل نبود که به محض انتشار خبر سانحة هوائی در اورومیه، «وستروله»، وزیر امور خارجة آلمان به میانة میدان مردهخوری پریده و به گورکنها صمیمانه تسلیت گفت! البته انساندوستی «وستروله» دلایل دیگری هم داشت! در پی انتشار خبر وجود «دیوکسین» در محصولات دامی و کشاورزی آلمان، بسیاری از کشورها از جمله چین واردات خود را از زیگفریدآباد متوقف کردند! خلاصه به مصداق «سلام لر بی طمع نیست»، وستروله سقوط بوئینگ ایرانایر را برای ابراز همدردی و آب کردن مواد غذائی سرطانزا مناسب تشخیص داده بود!
میدانیم که برخلاف حکومت «کرامت انسانی» و خلخال آن زن یهودی که مادیات را البته در شعار نفی میکند، خاجپرستها میباید برای تأمین رفاه جامعه، صادرات خود را افزایش دهند؛ حتی ممصادق نیز از اهمیت اقتصاد آگاه است. در همان مصاحبة کذا ممصادق به ایسنا میگوید، چین و روسیه به فکر ما نیستند، برای آنها اقتصاد مهمتر است و خلاصه ما با ایندو کشور منافع مشترک نداریم! این نخستین بار است که یک لات بیسروپا از موضع دیپلمات «حرفهای» منافع مشترک با کشور همسایه، یعنی «ثبات» و «امنیت» در مرزها را به زیر سئوال میبرد. خرازی میگوید، نباید به ایندو کشور «دلبستگی» و «وابستگی» داشته باشیم! این «دیپلمات» کارکشته، همزمان همکاری سیاسی و امنیتی با کشور همسایه را نیز «دلبستگی» میداند؛ خلاصه تحت نظارت 16 سالة ولایتی بر وزارت امورخارجة جمکران، این وزارتخانه به طویلة غریبی تبدیل شده که ممصادق یکی از الاغهای پروار و چموش و سرشناس آن به شمار میرود؛ و «مشت نمونه خروار» است. یادآور شویم، تأمین امنیت مرزها «وابستگی» و «دلبستگی» نیست، یک الزام استراتژیک است:
«چين مناسبات اقتصادي30 ميليارد دلاري با ايران را به مبادلات [...] 280 ميليارد دلاري با آمريكا ترجيح نميدهد[...] روسيه نيز چنين شرايطي دارد و الزاما اولويت و منافع ملي آنها در چارچوب منافع و اولويتهاي ملي ايران تلقي و ترسيم نميشود. هرگونه دلبستگي و وابستگي به روسيه و چين سادهانگاري سياسي است[...] چين و روسيه براي ما حتي سردرد هم نميگيرند [...]»
این اظهارات ابلهانه در ایسنا، مورخ 26 دسامبر 2010 با کد: 02337 ـ 8910 انتشار یافته و همزمان بلاهت ممصادق و دیپلماسی پوشالی و مبهم جمکران را به نمایش میگذارد. ممصادق به خبرنگار ایسنا میگوید، «حالم خوب است و روزی 18 ساعت کار میکنم!» با توجه به چرندیاتی که از زبان این بوزینة محفل ولایتی نقل شده، میتوان دریافت که ممصادق در چه زمینهای «کار» میکند. در هر حال، با سقوط دولت سعد حریری رویاهای ممصادق و هممحفلیهایاش نیز نقش بر آب شد.
همانطور که بالاتر گفتیم همزمان با سفر نخست وزیر لبنان به واشنگتن، خروج وزرای حزبالله از دولت، سعد حریری را از قدرت ساقط کرد. یادآور شویم استعفای وزرای حزبالله در پی ملاقات حریری با سرکوزی در واشنگتن، و در واکنش به مواضع آمریکا صورت گرفت. با توجه به رکود مذاکرات صلح خاورمیانه و موافقت کاخ سفید با تداوم شهرکسازی اسرائیل جهت تداوم «وضع موجود»، اسرائیل برای یک جنگ دیگر خیز برداشته بود که «افتاد و دندوناش شکست!» همچنانکه پیشتر هم گفتیم، اسرائیل، همچون حکومت اسلامی حافظ منافع ارتش ناتو در منطقه است و برای باز پس گرفتن سنگرهای از دست رفتة جنگ 33 روزه، پا به پای ملایان جمکران به جفتکپرانی و لاتبازی اشتغال دارد. البته لاتبازی نتانیاهو با جفتکپرانی همتایان جمکرانیاش یکسان نیست. از اینرو تلاش رسانههای غرب ارائة تصویر دلپذیر، «مستقل» و قدرقدرت از اسرائیل است حال آنکه همین رسانهها با بهرهگیری از توحش سرویسهای «امنیتی ـ نظامی» حکومت جمکران برچسب توحش حکومت دست نشاندة غرب را بر پیشانی ملت ایران چسباندهاند!
روند کار این است که بوقهای مرگفروشان از زبان تل موهوم «مردم»، در واقع مطالبات کارفرمایان خود را در ایران مطرح میکنند. به عنوان نمونه خطبههای نمازجمعه، بدون استثناء مطالبات استعمار را در کشورمان بازتاب داده و میدهد. نیازی نیست که بگوئیم سخنرانیهای سرشار از بلاهت مقامات حکومت اسلامی نیز تاکنون در همین چارچوب تنظیم شده. از این گذشته، قوة قضائیه و نیروهای انتظامی در سنگینتر کردن وزنة توحش، نقش چشمگیری ایفا میکنند. اینان از یکسو با تهاجم به حریم خصوصی و اعدامهای گروهی و یا سنگسار و قصاص وحشیگری خود را به حساب ملت ایران مینویسند، و از سوی دیگر با دستگیری همکارانشان زمینهساز جنجال و هیاهوی رسانههای غرب شده اربابانشان را در جایگاه «مدافع حقوقبشر» تثبیت میکنند؛ حال آنکه نه آمریکا و نه متحداناش در اروپا هرگز مدافع حقوق بشر در ایران نبودهاند. سیاست غرب در ایران به شهادت رخدادهای سدة اخیر، شایعهپراکنی جهت تحریک افکار عمومی و برای به راه انداختن کاروان خردجال و ایجاد «سنگر حق» بوده.
اما آنگلوساکسونها نه تنها در ایران که خارج از مرزها نیز برای ایجاد «سنگرحق» ناکام ماندند؛ هر چند شاهزاده علیرضا پهلوی در راه ایجاد همین سنگر مقدس قربانی شد. سنگری که استعمار نتوانسته بود آن را با تکیه بر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و با توسل به صورتکهائی نظیر کروبی، میرحسین موسوی و محمد خاتمی برپا نماید. در نتیجه قرار شد رهبری اوپوزیسیون به خارج از کشور منتقل شود. از این رو نخبگان «اتاق فکر» طویلة مککارتی نبوغ سرشارشان را به کار گرفته و به این نتیجه رسیدند که با یک تیر چندین و چند نشان بزنند و با برداشتن علیرضا پهلوی از سر راه، هم در داخل و خارج کشور یک «سنگرحق» فراگیر برای رضا پهلوی درست کنند، هم با ارائة تصویر شکست خورده و ناامید از علیرضا، برای ایرانیان الگو سازی کرده و مرگ را در افکارعمومی به ارزش بگذارند، و همزمان در پوشش زوزه و روضه و وقوقسالاری سگهای هارشان نظیر مهرانگیز کار، دستاوردهای «مدرنیته» در جامعة بشری را با بیثمر خواندن «روانکاوی» به زیر سئوال برند!
گویا پلیس بوستون هم در جریان «برین ستورمینگ» الاغهای طویلة مککارتی قرار داشت. رئیس پلیس بوستون را گفتند در آپارتمانی واقع در «ساوتاند» یک جسد یافتهایم، فرمود جسد علیرضا پهلوی است که به دلیل افسردگی با تفنگ شکاری «خودکشی» کرده، تحقیق هم لازم نیست. قرار بود برای حفظ آخوند و جنبش سبز، رهبری اوپوزیسیون ایران به خارج از مرزها منتقل شود، که شد.
اینگونه بود که بلافاصله و بدون تحقیقات لازم، مرگ شاهزاده را «خودکشی» تشخیص دادند! میدانیم که پلیس آمریکا خیلی باهوش و دقیق است! به محض اینکه به پلیس بوستون خبر رسید که جسد یکنفر پیدا شده، بدون اینکه مشخصات جسد را بپرسد، خبرنگاران را گفت، «علیرضا پهلوی از رنج زندگی در تبعید و از غصة مرگ پدر و خواهرش، و از رنج ایرانیان به افسردگی دچار شده بود، و چون حاج عباس میلانی به او گفته بود که افسردگی موروثیه، و از مرگانگیز کار هم شنیده بود که روانکاوی هیچ دردی را دوا نمیکنه، تفنگ شکاری را برداشت و یک گلوله در دهان خود شلیک کرد!» بله، پلیس بوستون را دستکم نگیریم! خیلی درسشو خوب بلده و با مسائل ایرانیها حتی بهتر از خودشون آشناست. به همین دلیل در مورد مرگ علیرضا پهلوی هیچ نیازی به «تحقیقات» وجود نداشت، حتی تقاضای تحقیقات هم نشد! سگهای هار مککارتی از پیش تمامی جزئیات امر را در اختیار پلیس گذاشته بودند:
علیرضا از افسردگی رنج میبرد. و مرگ خواهرش که «اشتباهاً» و به دلیل بلعیدن 40 قرص در سال 2001 روی داده بود، باعث شد تز دکتری خود را در هاروارد رها کند؛ هر چند 90 درصد کار انجام شده بود. افسردگی در خانوادة پهلوی ارثی است و علیرضا میدانست روانکاوی مشکلاش را حل نخواهد کرد و ... و اینگونه بود که کنیزکان و خالهشلختههای ارسالی به ینگهدنیا نظیر مرگانگیز کار با توسل به روضه و زوزه و مرگستائی، آرام آرام از اندرون ملاممد خاتمی و حاج اکبر بهرمانی خارج شده در برابر اصطبل سلطنتی صف کشیدند؛ باشد که از این پس رضاپهلوی علوفهشان را تأمین کند. بله، بعد اقتصادی، یعنی اصل و اساس نوحهخوانی و شیون و زاری عیال سیامک پورزند از دیدگان ما پنهان نماند؛ اما برای پرهیز از اطالة کلام ناچار شدیم «کاسةگدائی» مهرانگیز کار و شرکاء را نادیده بگیریم. در واقع فریاد «نون و پنیر» و ابراز گرسنگی از تاریخ 14 دیماه 1389 در سایت «عصر نو» آغاز شده بود.
یکنفر به نام «نون نوریزاده» در مطلبی به درازای کش تنبان عموسام «سنگر به سنگر» با آورام یزدی حرکت کرده و در رثای سران خودفروختة «ملی ـ مذهبیها» و مبارزات حاج آورام در نبرد کازرون با الهام از شایعات ساواک کشکنامهای سر هم کرده و مینویسد، از 1320 تا 1327، شاه جوان به تفریح و خوشگذرانی مشغول بود اما ابراهیم یزدی که 11 سال داشت «مبارزه» میکرد! بر اساس این «کشکنامه» مبارزات آورام یزدی با شرکت در کاروان خردجال و عربدهجوئیهای خیابانی آغاز شده. شاید «نوریزاده»، که عنوان «خونهزاده» بیشتر برازندة اوست؛ حرف دهاناش را نمیفهمد و نمیداند در واقع چه میگوید. حضور یک پسر بچة 11 ساله در تظاهرات خیابانی نمیتواند سند مبارزات سیاسی وی باشد. چرا که بچه دبستانی از درک کافی برای تشخیص مسائل اجتماعی و سیاسی برخوردار نیست؛ مگر اینکه آورام یزدی، همچون قهرمانان موهوم بیبیگوزکهای شیعه از موجودات استثنائی باشد، که نیست! اما حضور ایشان در تظاهرات «مردم» نشانگر این واقعیت است که آورام یزدی همچون دیگر نخبگان حکومت جمکران از کودکی به افتخار ولگردی در خیابان نائل آمده بود؛ خلاصه بازگو کردن چنین مسائلی، حتی اگر صحت هم داشته باشد، به هیچ عنوان برای حاج آورام «خوب» نیست، به قول معروف، براش حرف در میارن:
«بین 1320 تا 1327 [شاه جوان] مشغول سروسامان دادن به زندگی خصوصی خود توام با آمال و آرزوهای دوران خوش مجردیاش بود. ابراهیم یزدی در این زمان که یازده سال بیش نداشت[...] در بحبوحه جنگ جهانی دوم [...] با پیوستن به تظاهرات و راهپیمائی مردم بسوی مجلس [...]»
بله تاریخ را میباید از زبان الکن «نون. خونهزاده» بیاموزیم. در «تاریخ» خونهزادهها، محور اصلی پائین تنة اعلیحضرت است که با شکم مردم در تقابل قرار گرفته. شاه خوشگذرانی میکرد، مردم هم با شعار «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه» به سوی مجلس راهپیمائی میکردند و آورام 11 ساله هم در این تظاهرات «شکمی» حضور چشمگیر داشته. حتماً در صف نخست تظاهرکنندگان شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» میداده و «خونهزاده» فراموش کرده این بخش از مبارزات سرنوشتساز پیشخدمت وفادار محفل «کارتر ـ برژینسکی» را برایمان شرح دهد. «نونزاده» در عوض به ما میگوید که جیمی کارتر مدافع حقوق بشر در ایران بوده:
«[...] سالهای 56-1355 خفقان سراسر آسمان ایران را فرا گرفته بود و ساواک موفق شده بود [...] صدای هر مخالفی را در گلو خفه کند. در این سالها سیاست سرکوب رژیم با سیاست خارجه آمریکا [...] مبنی بر رعایت حقوق بشر [...] مغایرت داشت [...]»
بله از «نونزادة» مفلوک فارسی یاد بگیریم؛ خفقان در «آسمان» موج میزد، آمریکا هم مدافع حقوق بشر و مخالف شاه بود! این وجه مشترک همة الاغهای طویلة مککارتی است که میکوشند «نعلبندشان» را طرفدار حقوق بشر معرفی کنند؛ نونزاده هم یکی از همین الاغهای وظیفه شناس است که میپندارد ما سالهای هیچ و دوران آموزگار و براندازی و توحش «بهار عاظادی» را نزیستهایم و از جنایات نهضت منفور عاظادی، به ویژه از بازجوئیهای آورام یزدی بیخبریم. جالب اینجاست که «نونزاده» با ردیف کردن مزخرفات کلیشهای ساواک میخواهد این دروغ بزرگ را به مخاطب حقنه کند که حزب عوامفریب توده مارکسیست است! حال آنکه مارکسیسم جایگاه تاریخی و اجتماعی افراد را به رسمیت میشناسد و از اینرو با مرزشکنی در تضاد قرار میگیرد. حال که به مرزشکنی رسیدیم بهتر است نگاهی داشته باشیم به مبتذلات «مرگانگیز» و شرکاء که با اخراج علیرضا پهلوی از جایگاه تاریخی و اجتماعیاش او را با میلیونها ایرانی در ترادف قرار دادهاند. حال آنکه شاهزاده علیرضا پهلوی، به عنوان دومین وارث تاج و تخت ایران، هرگز در جایگاه دیگری قرار نخواهد گرفت.
جایگاه واقعی انسان چیست؟ جایگاه هر فرد، موقعیت اجتماعی اوست. این موقعیت مجموعه اموری است که فرد را در متن «تاریخ» قرار میدهد. انسان در زمان و مکان مشخص متولد میشود، و در زمان و مکان مشخص «فعالیت» و حرکت میکند. انسان خانواده و محل تولد خود را انتخاب نمیکند و برای فعالیت میباید قوانین و مقررات جامعه را رعایت کند. علیرضا پهلوی فرزند شاه ایران بود و زندگی در تبعید، به عنوان پیامد جایگاه اجتماعی پدر بر او تحمیل شد. علیرضا پهلوی برای حفظ جایگاه واقعی خود هیچ نیازی به تحصیلات دانشگاهی و کسب مدرک نداشت. تحصیلات وی در زمینة فرهنگ ایران باستان «انتخاب فردی» بوده و شاید همین انتخاب برای روند «رهبرسازی» در خارج مرزها ایجاد اشکال میکرد! علیرضا پهلوی برخلاف ولیعهد ایران، نه دست به دامن آخوند شد، نه از جلادی به نام میرحسین موسوی پشتیبانی کرد و نه در کنار اراذل و اوباشی نظیر فخرآور و ریچاردپرل قرار گرفت. به همین دلیل قتل او میتوانست کارساز استعمار جهت رهبرسازی باشد، و این است دلیل اجماع همگان پیرامون «خودکشی» علیرضا پهلوی. خارج از مطالب ابلهانه و سرشار از توحش امثال مهرانگیز کار و عباس میلانی، بیانیة موهن خاندان پهلوی در باب «افسردگی» علیرضا پهلوی شاهدی است براین مدعا!
تو هم از حلقة زنجیر
دانستی که در بندی
پس حضور «بیانیهنویسان» خاندان جلیل سلطنت بگوئیم، خودکشی در 44 سالگی، به دلیل افسردگی آنهم با شلیک گلوله از اختراعات شماست! اولاً برای درمان افسردگی میتوان به روانکاو مراجعه کرد و علیرضا پهلوی، همچون خواهرش مسلماً با این امکانات بیگانه نبوده؛ مخاطب را ابله انگاشتهاید؟! شاید بعضیها میپندارند با سکوت و لاپوشانی «امنیت جانی» خواهند داشت؛ دیدیم که سکوت در مورد مرگ لیلا پهلوی، خلاف این امر را پس از 10 سال به اثبات رساند. این سکوت شوم میباید به هر قیمتی شکسته شود تا ایرانیان بدانند در هر جایگاهی که باشند، چه در داخل کشور، و چه در خارج مرزها «زندگیشان» به عنوان «انسان» تهدیدی است برای منافع نامشروع استعمار.
خدایی نیست
[...]
دیگر جانپناهی نیست
[...] دامی هست
(نصرت رحمانی)
هدف پروپاگاند، از یکسو رهبرسازی و از سوی دیگر الگوسازی برای ایرانیان است. رضا پهلوی مدافع جنبش خشونت طلب سبز در جایگاه رهبر، و علیرضا پهلوی، به دلیل خودکشی فرضیاش، به عنوان الگوی «شیعیمسلکی»! خارج از برنامة رهبر سازی، با در نظر گرفتن رشتة تحصیلی علیرضا پهلوی، «پیام» این پروپاگاند مهوع روشن است: نابودی هویت ایرانی و حفظ جایگاه ممتاز آخوند در جامعة ایران. این است دلیل بهرهبرداری سیاسی از مرگ شاهزاده.
اما حضرات سخت کور خواندهاند! حمایت رضاپهلوی از میرحسین موسوی و جنبش خشونت طلب سبز، شاهزادة مدافع دمکراسی را در جایگاه پشتیبان فاشیسم اسلامی قرار داده. با توجه به سقوط کابینة حریری و قرار گرفتن خلع سلاح «کولونها» در دستورکار ارتش اسرائیل، باید حضور سگهای زنجیری عموسام که با فرانسه منافع استراتژیک مشترک پیدا کردهاند بگوئیم، فرانسه دیگر نمیتواند به عنوان مجری سیاست دوم ایالات متحد انجام وظیفه کند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت