پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۲

افسار و فستیوال!


 

محکومیت شرکت اسلام‌نواز «توتال» به جرم پرداخت رشوه به مقامات حکومت الهی جمکران،  برکناری «رابرت فورد»،‌  سفیر آمریکا در سوریه،   لغو تحریم‌های اقتصادی آمریکا علیه ملت ایران،   بیانیة رسمی دادستانی آرژانتین در مورد اتهامات نامزدهای «تأئید صلاحیت شدة»‌ حکومت ملایان و ... و خلاصه بگوئیم تحولات ناشی از چرخش سیاست آمریکا در سوریه،   هم برای جمکران و هم برای دولت اسرائیل دردسرساز شد.

 

به این ترتیب،  ملایان جمکران از نعمت نبرد «نمایشی» 33 ساله با‌ آمریکا محروم ماندند،  و اسرائیل نیز ابزار تهدید سوریه را از دست داد.   محرومیت حکومت جمکران از تحریم‌های آمریکا،‌   بر پیشرفت‌های مقام رهبری و مبارزات بی‌امان سعید جلیلی نقطة‌ پایان خواهد گذارد؛  وعده‌های ابلهانة «انتخاباتی» ولایتی و روحانی را نقش بر آب می‌کند،  و خلاصه بساط «نبرد با آمریکا» را برمی‌چیند.  به همین دلیل دولت اسرائیل نیز ناچار شده دکان «نبرد با روسیه» را تعطیل کند! 

 

به گزارش سایت نووستی،   ‌مورخ 30 مه 2013،‌  بنیامین نتانیاهو از وزرای‌اش خواسته در مورد موشک‌های «‌اس ـ 300» روسی سکوت اختیار کنند!  همزمان وزارت امور خارجه روسیه نیز از فلسطین و اسرائیل دعوت کرده بدون «پیش شرط»  به مذاکره بپردازند.  بله،   به استقرار صلح در منطقه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و خلاصه «پاترنوس» یک قدم بیشتر تا مرگ فاصله ندارد!  حال که به «پاترنوس»‌ رسیدیم یک مینی‌پرانتز باز می‌کنیم و بازمی‌گردیم به سال‌های سرمستی و پیروزی پاترنوس!  آنروزها که آن‌حضرت به عنوان فاتح جنگ جهانی اول،  «اقلیت زدائی» و گسترش «یوتوپیا» را به «سیاست» تبدیل فرمود.   در این راستا،   با تکیه بر اطلاعات سایت فرانسه زبان نووستی،   نگاهی خواهیم داشت به رخدادهای مهم سرزمین فلسطین.

 

سه سال پس از پایان جنگ جهانی اول،‌  «جامعة جهانی» با موافقت امپراطوری عثمانی به بریتانیا «مأموریت» داد تا سرزمین فلسطین را تکه تکه کند.   دو سال پس از پایان جنگ دوم جهانی،  ‌ در سال 1947،  «سازمان ملل»‌موافقت کرد که 56 درصد سرزمین فلسطین به کشور نوپای اسرائیل،  و 44 درصد آن به فلسطین اختصاص یابد و «بیت‌المقدس» هم تحت نظارت بین‌المللی اداره شود.   در سال 1948،  سازمان ملل موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و قرار شد اعراب در سنگر «مبارزه با اسرائیل» لنگر اندازند.   همزمان نخستین جنگ اسرائیل با اعراب آغاز ‌شد؛ کرانة باختری و بخش شرقی بیت‌المقدس را حاکمیت اردن ضمیمه کرد،   ‌نوار غزه هم به اشغال مصر در‌آمد و سازمان ملل خواهان بازگشت پناهندگان به خانه‌های‌شان شد!   در سال  1956،  سه سال پس از بحران‌سازی‌های محمد مصدق در ایران،  ‌ دولت مصر آبراه سوئز را ملی می‌کند و به همین دلیل از سوی «بریتانیا،  فرانسه و اسرائیل» به تهاجم نظامی تهدید می‌شود.  در اینجا از سایت نووستی خارج می‌شویم تا نگاهی داشته باشیم به واکنش اتحاد شوروی به تاخت‌وتاز لندن،  پاریس و تل‌آویو.

 

مسکو در سال 1956،   لندن و پاریس را به حملة موشکی تهدید کرد؛  و به دلیل همکاری آیزنهاور،  رئیس جمهور وقت ایالات متحد با شوروی،  تهاجم نظامی به کشور مصر منتفی شد.   در واقع همکاری‌ «مسکو ـ واشنگتن»،   اتحاد مقدس لندن و پاریس را ابتر کرد و نیازی نیست که بگوئیم بدون حمایت غرب از مرزشکنی دولت اسرائیل،‌  هیچ امکانی برای تاخت‌وتاز این دولت وجود نداشته،  ندارد و نخواهد داشت.   یادآور شویم،  ‌ همزمان با حمایت از مرزشکنی دولت اسرائیل،  غرب در منطقه از حکومت‌های «ایدئولوژیک» که خود را پیرو «سنت‌ اسلام» معرفی می‌کنند،  حمایت به عمل می‌آورد تا جنگ و بحران را تداوم بخشد.

 

یکی از فواید این قماش حکومت‌ها در هزارة سوم این است که در زمینة روابط اجتماعی و‌ فرهنگی هرگز از توحش «گذشته» پای فراتر نمی‌گذارند.    روشن‌تر بگوئیم در حکومت‌های «سنتی» معاصر به ویژه در مناطق نفتخیز،   «تفکر» و «تخیل» ممنوع است!  در این قماش حکومت‌ها، ‌ آخوند با پشتیبانی آتلانتیست‌ها در جایگاه فیلسوف،‌  هنرمند،‌  رهبر سیاسی و اقتصادی و خلاصه «خداوند» قرار می‌گیرد.

 

وقتی آخوند در جایگاه خداوند قرار گرفت،   اکبر هاشمی تبدیل می‌شود به «پدیدآورندة  حکومت اسلامی!»  به این ترتیب می‌توان به سهولت از فرمانده و معاون ارتش ناتو یعنی از آمریکا و انگلستان که در ایران کودتا کرده‌اند سلب مسئولیت کرد!  ‌ این همان تبلیغات ابله‌پسندی است که بی‌بی‌سی،  رادیوفردا و شاخک‌های‌شان از طریق اوباش ایرانی‌نما به گسترش آن مشغول‌اند.  گروهی از اوباش می‌کوشند با ارائة تصویر دلپذیر از روح‌الله خمینی،  تاراج و سرکوب ملت ایران را به حساب مصباح یزدی و دورة 8 سالة ریاست احمدی‌نژاد بر قوة‌ مجریه بنویسند. وظیفة برخی دیگر از اوباش این است که حمایت لندن و واشنگتن را از ایجاد حکومت توحش پنهان دارند و مسکو را حامی جمکران معرفی کنند!   

 

در هر حال،   در شرایط فعلی محور اصلی پروپاگاند استعمار جایگزینی حکومت سنتی فرسودة‌ «اسلامی» با حکومت سنتی و تازه نفس «ایرانی» است.  از این مفر،  ملت ایران یکبار دیگر از دمکراسی سیاسی در چارچوب مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر محروم خواهد شد.   ولی نشاندن توحش بومی بجای توحش دینی بدون «ناجی» امکانپذیر نخواهد بود.   و اکبر بهرمانی برای ایفای این نقش گویا مناسب‌ترین است:‌‌      

 

«[...]‌ اگر این جسارت با هاشمی باشد او مهر خاتمت بر نظامی خواهد زد که خود از پدیدآورندگان‌اش بوده [...] هر تغییری که در آن انحصارطلبی پایان یابد همه سیاست سی و چندساله ایران پس از انقلاب را چنان تغییر خواهد داد که دیگر چیزی از جمهوری اسلامی چنانکه تحت رهبری خمینی و خامنه‌ای شناخته‌ایم باقی نخواهد گذاشت[...]»

 

بله،  هر تغییری پیش آید،  خوش آید.  مهم نیست مسیر این تغییر چیست.   اشتباه نکنیم،‌  این جفنگیات را شیخ پشم‌الدین تفتازانی از پستوی حاجی ابوتراب استخراج نکرده؛  ‌ این تأکیدات بی‌پایه که مانند آیات الهی با هرگونه استدلال منطقی بیگانه است،  از قلم «شیخ» مهدی جامی تراوش کرده و در تاریخ 28 مه 2013  در سایت مدرن و متمدن «بی‌بی‌سی» انتشار یافته!  بله،   همه بدانند که آخوند اکبر هاشمی،  از اعماق ناکجاآباد رفسنجان،  یک تنه و دست تنها یک نظام استعماری و سه دهه چپاول سرمایه‌داری غرب را در خاورمیانه «پایه‌ریزی» و بنیانگزاری فرموده‌اند!  در ضمن همه بدانند که ایشان باز هم به تنهائی،‌  34 است که با همین نظام استعماری‌ ملت ایران،  اگر نگوئیم ملت‌های منطقه را به زنجیر کشیده‌اند،  و شگفتا که این «بساط» همچنان پابرجاست!  

 

شیخ مهدی نگفته‌اند،  ولی ما می‌گوئیم که قدرت سردار اکبر سرچشمة الهی دارد!  باری «مهدی. جیم» پس از معرفی اکبر بهرمانی به عنوان پایه‌گزار دستگاه توحش اسلامی، هم آلترناتیو این توحش را تعیین کرده،‌  و هم رهبری آن را به موسوی جنایتکار سپرده!  موسوی پس از سه دهه جنایت و تاراج در سنگر حق نشسته،‌  چرا؟  چون اعتراض کرده و «در حصر» قرار گرفته!  و شیخ جامی تلاش می‌کنند که هاشمی را نیز از حکومت اسلامی جدا کرده و در کنار میرحسین جلاد بنشانند:

           

«[...] جانشین مشروع جمهوری اسلامی می‌تواند جمهوری ایرانی باشد[...]موسوی از رهبری مطرودان به سوی آینده‌ای فارغ از جمهوری طرد و تبعیض تن زد.  شاید هاشمی تن بسپارد.   ولی انتخاب او هر چه باشد مسیر جدایی از جمهوری اسلامی آغاز شده [...]»

 

 حال این پرسش مطرح می‌شود که «مهدی. جیم» به چه دلیل برای نشاندن «جمهوری ایرانی» بجای حکومت ملایان اینهمه پافشاری می‌کند؟  پاسخ به این پرسش روشن است؛  «جمهوری» خواه اسلامی باشد خواه ایرانی،   در هر حال با «جمهور» در تضاد قرار خواهد گرفت!   «جمهور» یک «مجموعة غیرایدئولوژیک است.  افزودن صفت‌های دینی بومی و قومی به «جمهور»،  فلسفة بنیادین نگرش «جمهوری‌ات» را مخدوش خواهد کرد.  و این است خواست کارفرمایان بی‌بی‌سی!   و چرا راه دوربرویم،  تحولات تاریخ معاصر نشان داده که با افزودن ویژگی‌های دینی،  قومی،  نژادی و ایدئولوژیک به «جمهور» آن را به ابزار گسترش توحش و خشونت تبدیل کرده‌اند.   و در چنین حکومت‌هائی است که می‌توان آخوندهائی از قماش «پوران درخشنده» را در جایگاه فیلم‌ساز نشاند؛   اوباشی که حقانی‌ات‌شان را در پائین‌تنة‌ دیگران می‌جویند:‌

 

«[...] کار بجائی رسیده که مردان با مردان و زنان با زنان ازدواج می‌کنند [...]»

 

این مزخرفات «درخشنده» در فارس‌نیوز،   ‌مورخ 22 مه 2013 انتشار یافته.  باید از این فیلمساز برجسته بپرسیم ازدواج همجنسگرایان،  آنهم در کشورهای دیگر به شما چه ارتباطی دارد؟ جالب اینجاست که در تاریخ 25 مه سالجاری،  خواهر شهلا رستمی،  که در ظاهر صدها سال نوری با «درخشنده» فاصله دارند،   در بخش «فرهنگی» سایت رادیو فرانسه ضمن بررسی فیلم «پپرلند شیرین من» تلویحاً به ما می‌گویند که فیلم‌سازان منطقه موظف‌اند آثارشان را بر باورهای جمع منطبق کنند!   به عبارت دیگر،  الزامات خلاقیت‌ هنری‌،  ‌یعنی «تخیل» و نوآوری «منهیات» است و نباید به ذهن فیلم‌سازان این مناطق خطور کند:‌

 

«[...] فیلم هینر سالم،  کارگردان کرد عراقی،  با استقبال [...] حضار در مراسم نمایش رسمی آن روبرو شد[...] اما مشکل فیلم در اینجاست که هینر سالم،  ظاهراً می‌خواهد از کردها [...] یک تصویر شسته و روفته و صیقل‌داده شده بدهد که با واقعیت‌های سنتی این منطقه و اکثر مردانش هم‌خوانی ندارد[...]»

 

بله،   هینر سالم «حق» ندارد از کلیشه‌های سنتی فاصله بگیرد.  البته ظاهراً واقعیت سنتی  «رئالیسم اجتماعی» است.   ولی با حداقل شناخت از رئالیسم می‌توان دریافت که،   رئالیسم اجتماعی با آنچه «بعضی‌ها» در بوق گذاشته‌اند ارتباطی ندارد.   هنرمند این «اختیار» را دارد که رئالیسم را در چارچوب خواست‌ها، ‌ نیازها و تخیلات خود «بازتعریف» کند.  ولی تلاش بوق‌های استعماری آنقدرها کاری با مباحث «فلسفی ـ اجتماعی» ندارد،   هدف واقعی حفظ بنیاد توحش یعنی «خانوادة ایدئولوژیک» است.  بنیادی که تزلزل آن نان بعضی‌ها را آجر خواهد کرد:          

 

«[...] دختری تنها به خارج فرستاده می‌شود و [...] پس از این که دختر نمی‌خواهد با پدر نامزد از دست رفته اش ازدواج کند [...] مردان خانواده با تهدید به مرگ دختر سرکش، تماشاگر را می‌ترسانند.  اما [...] این تهدیدها فروکش می‌کنند[ همچنین ] در [فیلم]  پپرلند شیرین من،  یک دختر جوان کرد [...] که شماری برادر و مدعی دارد،  تنها برای آموزگاری به روستائی دوردست فرستاده می‌شود[...] سپس فرمانده پلیس [...]آنجا [...] با او رابطه عاشقانه برقرار می‌کند،  بدون اینکه از وی بخواهد به همسری او درآید.  پسران خانواده از راه می‌رسند و تهدید می‌کنند؛ اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد[...]  هینر سالم، ظاهراً می‌خواهد به هرترتیب که شده کردها را غیرمتعصب و با رفتاری اروپائی‌مآب نشان دهد؛   در حالی که قتل‌های ناموسی در کردستان،  همچون در شماری از کشورهای پیرامون این منطقه،  بر کسی پوشیده نیست[...]»

 

اما بر خلاف تصور شهلا رستمی،  «مسائلی» که مطرح شده،  به هیچ عنوان ‌مشکل فیلم و فیلمساز نیست.  چرا خانم رستمی در مورد فیلم‌های پلیسی آمریکائی دست به قلم نمی‌برند؟   چرا نمی‌فرمایند در جامعه‌ای که نفرت عمومی از پلیس به یک واقعیت اجتماعی تبدیل شده،  هر روز صدها فیلم و سریال تلویزیونی جهت ارائة تصویر «دلپذیر» از همین پلیس منفور به نمایش درمی‌آید؟!  مگر در آمریکا نفرت از پلیس یک واقعیت اجتماعی نیست؟   می‌بینیم که این «موضع‌گیری‌ها» جهت‌دار است؛  حتی اگر قلم‌هائی که بر کاغذ می‌دود،‌  نداند که چه می‌نویسد.   در واقع،   «مشکل» از محافلی می‌آید که مناطق مسلمان‌نشین را در چارچوب منافع مالی‌شان یکدست و ایدئولوژیک می‌خواهند.  جهانی مشابه باغ وحشی که شرکت‌های نفتی در عربستان ساخته‌اند!   

 

یادآور شویم پیش از آغاز فستیوال کن،  پادشاه عربستان لطف کرده به زنان اجازه دادند تحت سرپرستی پدر یا همسر و برادر در نقاط خلوت شهر دوچرخه سواری کنند!  و به همین دلیل،  فیلم «وجده» مورد توجه قرار گرفت.   علامت تعجب هم نمی‌گذاریم،   این فستیوال‌ها ـ برلن،‌  ونیز، ‌کن ـ  شاخک‌های فرهنگی ارتش ناتوست.  شاید به همین دلیل شهلا رستمی ‌یکی از هنرمندترین کارگردانان سینمای جهان،  «امیرکوستوریکا» را کارگردان «افسارگسیخته» می‌خواند:

 

«هینر سالم، [...]‌ با نخستین فیلمش [...] که کپی بسیار موفقی بود از سبک امیر کوستوریچا - کارگردان افسارگسیخته بوسنیائی [...] پس از آن دیگر نتوانست فیلم یکدستی بسازد[...]»

 

همینجا بگوئیم،  محافلی که برای فیلم یکدست،‌  حکومت یکدست،  و از همه مهم‌تر خانوادة یکدست له له می‌زنند افسار به گردن دارند و از افسارشان هم سپاسگزار‌ و شاکراند!   و اشتباه نکنیم،‌   این حضرات برای «سنت» سینه چاک نمی‌دهند؛ چرا که خانوادة سنتی با خانوادة یکدست و ایدئولوژیک مطلوب اینان صدها سال نوری فاصله دارد.  در خانوادة سنتی امکان حرکت فرزندان به سوی آینده وجود دارد،   حال آنکه خانوادة یکدست و ایدئولوژیک در چارچوب تحجر و توحش «پدر»،   آینده را از پیش تعیین و تعریف کرده.  این افسارپرستان  با قراردادهای کهن اجتماعی کاری ندارند؛‌  شیفتة دورباطل فاشیسم‌اند.   

 

از اینرو بوق‌های‌شان بنیادهای موهومی را به ارزش می‌گذارد که از دور باطل تعلقات خارج نمی‌شود!  بنیادهائی که گذشت زمان در آن‌ها هیچ خللی ایجاد نمی‌کند!  با چنین بنیادهای پوچ و مبهم است که می‌توان ملت‌ها را به مسلخ ‌فرستاد.  در نتیجه،   اگر در کردستان قتل‌های ناموسی سکة رایج است،  کارگردان کرد «حق» ندارد روابط اجتماعی را خارج از این چارچوب توحش به مخیله‌اش راه دهد!   او هم باید با ساختن فیلم به کردها «یادآوری» کند که حتی برای تفریح هم «حق» ندارند از توحش‌ها فاصله بگیرند!  همچنانکه در وبلاگ «حماسة‌ حسن هولو» گفتیم، ‌ فیلم تکراری و غم انگیز «لولو آمد» در 66 امین فستیوال کن،‌ ‌ شرکت کرده بود!   با توجه به برکناری قریب الوقوع  سفیر آمریکا در سوریه ـ  ایشان به گزارش ولترنت،‌  مورخ 30 مه سالجاری،  دستیار جان نگروپونته بوده‌اند ـ   مسلم بدانیم در 67 امین فستیوال کن،  فیلم «مرگ لولو» را به تماشا خواهیم نشست!             

 
---