ناپلئون در نیویورک!
در پی انتشار «خاطرات» آن لرد کاشانی ـ وبلاگ
کاشان کانکشن ـ بار دیگر قصة
«درخواست شاپور بختیار از مأمور موساد برای ترور خمینی»، اینبار در ورق پارة «گاردین» مطرح شده.
گاردین همچنانکه پیشتر هم به کرات
در این وبلاگ گفتهایم، مطالبات «برتریطلبان» محفل احترام به ادیان را
در قوالب خررنگکن به شوتوپرتها حقنه میکند؛ یا بهتر بگوئیم تبلیغات تروریسم اسلامی، مسیحی و یهودی را تام و تمام بازتاب میدهد. و جای
تعجب نیست که این پاسدار تروریسم بینالملل ـ گاردین ـ برای بازنشخوار پروپاگاند محفل کذا، میعاد 15 خرداد را برگزیند:
«[...] به نوشته روزنامه گاردین در شماره جمعه پانزدهم
خرداد، اشاره آلفر به درخواستی است که از
سوی شاپور بختیار [...] در دیداری با نماینده اصلی موساد در ایران مطرح شده و او
خواسته بود که اگر موساد میتواند کاری در مورد آیتالله روحالله خمینی انجام دهد[...]»
منبع: رادیوفردا، مورخ
7 ژوئن 2015
بله 15 خرداد، روزی
بود که عمال دربار پهلوی قلادة خمینی را گشودند، تا ضمن سرکوب مطالبات دمکراتیک ایرانیان، از آخوند
مزدوری که طرفدار کودتای 28 مرداد 1332 بود، برای خود «اوپوزیسیون» بسازند، و او را به «رهبر سیاسی» شوتوپرتها و
خودفروختهها تبدیل کنند. و دیدیم که با
همراهی و همکاری و همدلی «ام. ای. 6» و سازمان سیا و موساد، و به ویژه با تبلیغات
وحشیانة بیبیسی و شرکاء و استقبال گرم «والری ژیسکار» ـ رئیس جمهور وقت فرانسه ـ از خمینی،
چگونه تلاشهای دربار و ارباباناش
به نتیجة مطلوب رسید. اینچنین بود
که، کله پز برخاست و سگ جایاش نشست. به
عبارت دیگر، شاه کودتاچی، در
برابر شیخ طرفدار کودتا جاخالی داد! نشستن سگ بجای کلهپز، اگر چه برای ملت ایران جز فاجعه و تخریب هیچ
نداشته و نخواهد داشت، برای تجاوزات دولتهای
پیاپی اسرائیل به لبنان و سوریه و ... عراق، حاشیة امن ایجاد کرد و فعلاً نان آتلانتیستها
بیش از سه دهه است که در روغن فراوان شناور شده.
روشن است که در صورت استقرار دمکراسی در کشور ایران، منافع
لاشخورهای «برتریطلب» تأمین نمیشد. و بدون
جنایات و تجاوز سازمان یافتة فدائیان اسلام،
اخوانالمسلمین، و ... و دیگر
تشکلهای تروریست ساخته و پرداختة آتلانتیسم، چنین تاراج و تخریبی، به
ویژه در کشور ایران امکانپذیر نمیبود. در
نتیجه جای تعجب نیست که شیپور لاشخورهای «برتریطلب»، همزمان
با وقوقیة جمعه و در میعاد نفسکشطلبی فرمایشی روحالله خمینی، شخص شاپور بختیار را هدف تهاجم قرار دهد. بختیار همچنانکه پیشتر هم به کرات گفتهایم
تنها شخصیت سیاسی ایران است که در برابر آخوند ایستاد، و از پوپولیسم محفل «شیخوشاه» فاصله گرفت؛ از
اینرو بختیار و میراث سیاسیاش تبدیل شده به خار راه مطالبات استعماری محفل
احترام به ادیان!
هشدارهای بختیار در مورد پیامدهای فجیع حکومت آخوند و پوپولیسم
برای ملت ایران در دسترس است. این هشدارها
نشان میدهد که بختیار از خطرات «فاشیسم» و تکیه بر احساسات جمع در مسائل سیاسی
کشور نیک آگاه بوده. در نتیجه،
با توجه به جو اجتماعی دوران صدارت
وی، «ترور خمینی» فقط میتوانست به افزایش
هیجانات، تشنجهای افسارگسیخته و حماقت و
توحش عمومی کمک کند! به عبارت دیگر، خمینی
که سابقة طرفداریاش از کودتای 28 مرداد با تف کاخ باکینگهام «پاک» شده بود، و «برکات» گوز و آروغ الیزابت دوم در بیبیسی از
وی «رهبر آزادیخواه» ساخته بود، در صورت «ترور» در جایگاه والاتری قرار میگرفت
و بوق وزارت امورخارجه بریتانیا قادر میشد از یک آخوند آدمکش تصویری مشابه
«مهاتما گاندی» ارائه دهد. خلاصه بگوئیم، ترور خمینی،
وی را به «نمادی» تبدیل میکرد که
بوقهای استعمار در اطرافاش قصهپردازی و حکایتنویسی کنند و استعمار هم با تکیه
بر آن، میتوانست طی دهههای متوالی از آخوند و
آخوندیسم برای شوتوپرت و عوام تصاویر «ایدهآل» بسازد.
از سوی دیگر ترور خمینی، به هیچ عنوان دکان تجاوز و لاتبازی محفل «کارتر
ـ برژینسکی» را تعطیل نمیکرد؛ کاملاً برعکس! به این
محفل متجاوز امکان میداد که یک لاتتر از خمینی،
از قماش منتظری و طالقانی و غیره
را بجای وی بنشاند، و بنا بر مصلحتاش او
را نیز در موقع مناسب از طریق «ترور» جایگزین نماید. هر فرد
برخوردار از حداقل منطق، میتواند به سادگی دریابد که ترور خمینی، به هیچ عنوان به کاهش بحران در جامعة آن روز ایران
نمیانجامید.
در واقع خاطره نویسان «موساد» و نمایندگان مجلس لردهای بریتانیا
با تکرار این مزخرفات چندین پیام به مخاطب میفرستند. نخست اینکه شاپور بختیار از حداقل درک سیاسی بیبهره
بوده، و مثل خلخالی و خمینی و شرکاء از «ترور و جنایت»
نیز رویگردان نبود. دیگر آنکه نخست وزیر کشور ایران آنقدر مفلوک و
مسکین است که برای رهائی از شر یک آخوند فکسنی دست نیاز به سوی مأموران زیردم
دریدة موساد دراز میکند! به این ترتیب، بلندگوهای استعمار تمامی مواضع رسمی بختیار در
مخالفت با آخوند و پوپولیسم ـ طرفداری وی
از آزادی بیان و سوسیال دمکراسی ـ را
مخدوش میکنند و به زیر سئوال میبرند. به همین دلیل ساده و پیشپاافتاده است که با یک
شایعة ابلهفریب، بنگاه بیبیسی و شرکایاش
در روزنامههای بریتانیا «طوفان نوح» به راه انداختهاند، باشد که آب به آسیاب آریامهریهائی بریزد که
به دستور بریتانیا برای استقرار یک فاشیسم نوین «خیز» برداشتهاند.
از آنچه در جریان است میتوان نتیجه گرفت که، دکان محفل «کارتر ـ برژینسکی» که زیر ضربة مسکو
افتاده ـ وبلاگ کارتر در کرملین ـ هنوز امید به میدانداری را از دست نداده، و میخواهد به موشدوانی توطئهگران گوادالوپ در
کشور ایران ادامه دهد. این تصویر «رویائی» همان است که کارفرمایان
«گاردین» در ذهن علیلشان ساخته و پرداختهاند.
و به همین دلیل نیز حدود یکماه پس از جیمی کارتر، والری ژیسکار، یکی دیگر از توطئهگران گوادالوپ راهی مسکو شده!
از آنجا که پای وزیر امور خارجه آمریکا در رسانهها شکست، فرانسه که به «دختر ارشد کلیسا» معروف است، ناچار
شد دکان «اسد باید برود» را برچیند ـ ولترنت،
مورخ 2 ژوئن 2015 ـ و اینچنین بود که والری ژیسکار، رئیس
جمهور اسبق فرانسه، و مارین لوپن رهبر فاشیستهای اینکشور در محور «قاهره
ـ مسکو ـ نیویورک» فعال شدهاند! یادآور شویم وجه مشترک ایندو شخصیت سیاسی، عدم
حضورشان در راهپیمائی 11 ژانویه 2015 ـ دفاع از آزادی بیان ـ است. به
عبارت دیگر، مارین لوپن و والری ژیسکار، به محفل صدسالة «احترام به ادیان» تعلق دارند و برخلاف
دیگران، این تعلق را پنهان هم نمیکنند.
یکروز پس ازکودتای کدخدا عموسام در «فیفا»، والری
ژیسکار، رئیس جمهور اسبق فرانسه، میزبان خمینی و مبتکر نشست گوادالوپ، که 89 بهار «پربار و نان و آبدار» را پشت سر
گذاشته، برای معرفی کتاباش به مسکو رفت. کتابی «تاریخی
ـ تخیلی» که در مورد «ارتش بزرگ» ناپلئون و تهاجم وی به روسیه در سال 1812 نوشته
شده.
بخش تخیلی این کتاب به «ترمیم و تصحیح» علت اصلی شکست ارتش
ناپلئون ـ اشغال مسکو ـ اختصاص یافته. در واقع،
پرسوناژ «راوی» با تغییر تخیلی در «رخدادگذشته»
از تارومار شدن ارتش ناپلئون و سقوط وی ممانعت به عمل میآورد. به
عبارت دیگر، تمایل پرسوناژ «راوی»، حفظ شکوه و جلال گذشته و «ارتش بزرگ» ناپلئون
است! البته در نظر داشته باشیم که در کشورهای عضو
ناتو، هر کتابی که منتشر میشود، الزاماً
حامل پیامهای پروپاگاند این سازمان خواهد بود،
و کتاب ژیسکار هم نمیتواند خارج از
این محدوده قرار گیرد.
باری طی این سفر بود که ژیسکار در کاخ کرملین با ولادیمیر پوتین،
رئیس فدراسیون روسیه دیدار و گفتگو کرد و
پس از این دیدار «غیررسمی»، ژیسکار در یک
مصاحبة داغ وگرم و عاشقانه ـ راشا تودی،
مورخ 30 مه 2015 ـ اعلام داشت،
«آمریکا از روابط سازنده اروپا و روسیه
جلوگیری میکند!» بله، آمریکا که برای نوکران جمکرانیاش تبدیل شده به
«شیطان بزرگ»، پس از انتخابات «عاریائی»
بریتانیا برای متحدان اروپائیاش هم «مانعی» است بر سر راه روابط سازنده با روسیه!
و گویا جهت از میان بردن همین «موانع»، والری
ژیسکار برای معرفی کتاباش راهی نیویورک هم شد و ضمن تأکید بر «فرهنگ اروپائی
روسیه»، از «روابط سازنده» با اینکشور دفاع کرد!
اشتباه نکنیم، تأکید بر «فرهنگ اروپائی» روسیه، در
واقع فاکتور گرفتن از غیرمسیحیان و دیگر اقلیتهای اینکشور است؛ نوعی تجزیة کشوری که مرزهایاش از شمال کره تا
چین، هندوچین و آسیای مرکزی گذشته، به
دروازههای اروپای شرقی میرسد! به عبارت
دیگر ژیسکار، با همان خرفتی موروثیاش
ـ اینفرد در دوران جوانی هم هوش و ذکاوتی
در مسائل سیاسی از خود نشان نداده ـ میفرماید، «اروپائیها ارزشهای مشترکی دارند!» حال
آنکه در واقع به هیچ عنوان چنین نیست!
در اروپا، فاشیستها
نمیتوانند با «سوسیال ـ دمکراتها» ارزش مشترکی داشته باشند! طرفداران دمکراسی نیز با عمال کلیسای کاتولیک آبشان در
یک جوی نمیرود؛ کمونیستها نیز نمیتوانند
با لیبرالها «ارزش» مشترک داشته باشند.
این ادعای ابلهانة وجود «ارزش مشترک»،
نوعی نژادپرستی «پاستوریزه» است که
تخماش را محافل برتریطلب توی لپ امثال والری ژیسکار ترکاندهاند. و ایشان علیرغم اهنوتلپهای فراوان در واقع
فقط در حال بازنشخوار هذیانات «اسقف کانتربری» هستند. فردی که دمکراسی دینی و بومی ـ مسیحی و اروپائی ـ رویت کرده بود و خواهان تحمیل احکام توحش اسلام
بر مسلمانان ساکن بریتانیا بود. ژیسکار هم در همین محفل «برتریطلب» افتخار عضویت
فعال دارد و به همین دلیل نیز برای حمایت از اصلاحطلبان جمکران به تهران سفر کرد، و دست گرم و پرمحبتی هم به سروگوش ملاممدگوبلز
اردکانی کشید.
باری از مطلب دورنشویم،
همانطور که گفتیم، حضرت ژیسکار
پس از ملاقات سرنوشتساز با ولادیمیر پوتین، برای معرفی کتابشان راهی نیویورک شدند تا برای
«ناپلئون» تخیلی و ارتش بزرگ و «شکستناپذیر» وی بازاریابی فرمایند. بله، گذشت
آن روزها که والری ژیسکار برای تعیین سرنوشت ایران و به ویژه تقابل با مسکو در
گوادالوپ «نشست» برگزار میکرد! این روزها رئیس جمهور اسبق فرانسه تابوت ناپلئون
را زیر بغل زده، از مسکو به نیویورک میبرد و از «کارشکنی»
آمریکا در ایجاد روابط سازندة اروپا با روسیه شیون و زاری میکند! مسلماً شکستن پای «جان کری»، زیر امورخارجة آمریکا که، هم به
کشور فرانسه و هم به کلیسای کاتولیک وابستگی دارد، در کشاندن جنازة ناپلئون به نیویورک نقشی داشته!
در حکایات آمده که فتحعلیشاه قاجار به رسم هدیه، یک اسب سفید برای ناپلئون فرستاده بود. این
اسب چنان به مذاق «امپراتور» خوش آمد، که
در تمامی تابلوهائی که ناپلئون را سوار بر اسب نشان میدهد، اسب اهدائی
پادشاه پارس را میبینیم. ولی خوب در هزارة سوم نه پادشاه قاجار هست و نه
ناپلئون؛ حکومت زالممد است و فرانسوا اولاند! محمد خاتمی است که با تکیه بر «کاریکاتور محمد»
لشکرکشی خیابانی به راه میانداخت، و
ژیسکار که پس از ترور شارلی، در تظاهرات
دفاع از آزادی بیان حضور نیافت!
پس چه بهتر که ملاممد خاتمی به رسم هدیه، یک پالان
سفید رنگ، مزین به آرم «خرچنگ حکومت
اسلامی» برای ژیسکار بفرستد، تا ایشان آخر عمر را با یاد نژاد و فرهنگ «برتر»
سرکنند. باشد که دست از سر ملت ایران بردارند و ارزش مشترک
اروپائیشان را در تابوت ناپلئون به کهنهفروشهای نیویورک تقدیم فرمایند. کابو در
یکی از کاریکاتورهایاش در مجلة «شارلی» آورده بود: یهودا از همخوابگی مسیح با محمد به دنیا میآید.
<< بازگشت