دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۴

پرسة روز 3 مهرماه
اوپوزیسیون آن لاین

موهای بلند وز کرده نارنجی، دو چشم سبز پنهان شده پشت مژه‌های مصنوعی و لب‌های قرمز خندان. ترانه برای یک گروه سیاسی کار می‌کرد. هم دانشجو بود، هم تمام وقت در دفتر اوپوزیسیون می‌پلکید. وظایفش نامشخص بود. از خرید جوهر برای دستگاه فتوکپی، تا آوردن چای برای اعضای محترم گروه سیاسی و جمع کردن میز غذا، همه به عهده او بود.
نسرین، سکرتر مدیر عامل اپوزیسیون! گهگاه به خانواده ترانه سری می‌زد. و ترانه هر وقت با دوست پسرش قرار می‌گذاشت، می‌توانست به پدر و مادرش بگوید :«شب خانه نسرین می‌مانم». در مقابل، هر وقت اهل و عیال مدیر عامل اوپوزیسیون به وکانس می‌رفتند، نسرین «شب را در خانه ترانه می‌گذراند.»

نسرین تا کلاس ششم دبیرستان در تهران بود و قبل از اینکه ارفرانس، عمله اکره جدید استعمار را در مهرآباد تخلیه کند، با پدر و مادرش ایران را ترک کرده بود. از کار در رستوران سرکوچه، تا دوره‌های نیمه‌کاره «کارآموزی»، به سکرتری رئیس قدر قدرت اوپوزیسون نائل شده بود. آدامس از دهانش نمی‌افتاد، حتی وقت چای خوردن.

معمولا کت و دامن نیم‌چه مرتبی می‌پوشید و کفش‌های پاشنه سوزنی به پا می‌کرد. هر وقت در حال راه رفتن می‌دیدمش فکر می‌کردم اگر پایش پیچ بخورد، قوزک پایش خورد می‌شود.
خوشبختانه هیچ وقت چنین نشد. ولی یک‌روز که در شانزه‌لیزه تند تند راه می‌رفت و پشت سر هم تکرار می‌کرد: «این مردها خیلی پدر سوخته‌اند»، ناگهان از حرکت ایستاد. پاشنه کفشش در شیار دریچه هوای مترو گیر کرده بود، هرچه تقلا می‌کرد موفق نمی‌شد پاشنه بیچاره را از قید میله های آهنی خلاص کند. آخرش هم مجبور شد کفش اسیر را
همانجا رها کند. کفش آزاد را هم از پای دیگرش در آورد و با پای برهنه تا میدان اتوال با من آمد.
!«دم در ورودی خانه مدیر عامل اوپوزیسون، نگاهی به پاهای برهنه اش انداخت و گفت «این مرد ها خیلی پدر سوخته اند