پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰



پوتین.  آن. د. ریتس!
...


در شرایطی که روسیه در مسیر خشونت‌زدائی از عرصة سیاست گام برمی‌دارد،  آتلانتیست‌ها به دلیل شکست مسلم در سوریه،  هم می‌خواهند نوکران‌شان را در جمکران به سیاست برنده پیوند دهند،   و هم تثبیت حکومت ملایان را به عنوان پیش‌شرط از سرگیری مذاکرات پیرامون بحران «دست‌ساز» هسته‌ای به روسیه تحمیل کنند.   سفر اخیر دیوید کامرون به آمریکا در واقع،   با هدف یافتن راه مناسب جهت باج‌گیری از روسیه صورت پذیرفت.   این است دلیل افشاگری‌های مضحک «گاردین» پیرامون حمایت فرضی «قلعة حیوانات» از دولت  لائیک سوریه،   و این است دلیل عملیات تروریستی در هند و تایلند و بلژیک که به حساب ملایان جمکران،  مراکش و ... و دیگر پادوهای یانکی‌ها نوشته می‌شود.  برای پوشش دادن به عقب‌نشینی‌ در برابر روسیه،  آتلانتیست‌ها در راه گسترش خشونت و توحش،  از یک‌سو قلادة سگ‌های هارشان را در ترکیه،  پاکستان، ‌ افغانستان و ... و به ویژه در حکومت جمکران رها کرده‌اند،   و از سوی دیگر،  برای واژگون‌نمائی،   به کسبة ‌دکان حقوق بشر نیویورک چراغ سبز نشان می‌دهند.

در نتیجه وقتی ارتش سوریه،  برای ممانعت از ورود تروریست‌های مسلح از خاک ترکیه و لبنان،  مرزهای مشترک با این دو کشور را مین‌گذاری می‌کند،  کسبة ‌دکان حقوق‌بشر مدعی می‌شوند که،  ‌ «سوریه برای ممانعت از فرار شهروندان‌اش به ترکیه و لبنان،  اقدام به مین‌گذاری کرده!»   و رادیو فردا و شرکاء نیز همین مزخرفات را در بوق می‌اندازند.  حال آنکه در واقع مزدوران مسلح در مناطق مرزی،   از غیرنظامیان سوری به عنوان «سپردفاعی» استفاده می‌کنند ولی مصلحت بوق‌های سازمان سیا چنین ایجاب می‌کند که جنایات اسلام‌گرایان «پنهان» بماند.   برای پوشش دادن به این وحشی‌گری‌هاست که استعمارگران به دکان «حقوق‌بشر» نیاز دارند.

روند کار این است که ابتدا مطالبات یانکی‌ها از قول یک دکان «گمنام» حقوق‌بشر نقل می‌شود،   سپس جهت تأئید تلویحی این مزخرفات،  کسبة‌ دکان نیویورک پای به میدان می‌گذارند تا از زبان به اصطلاح «شاهدان عینی» داستان ببافند.   در مرحلة نهائی با توسل به یکی از بوق‌های «معتبر»،   مزخرفات حقوق‌بشرفروشان و «بخشی» از واقعیت را به یک «خبرموثق» تبدیل می‌کنند.

به عنوان نمونه،  سایت رادیوفردا،   مورخ 23 اسفندماه 1390 می‌نویسد،‌   به گفتة‌ یک گروه بین‌المللی حقوق بشر،  «حکومت بشار اسد برای جلوگیری از فرار مردم این کشور از خشونت‌های جاری در سوریه مرزهای این کشور با ترکیه و لبنان را مین‌گذاری کرده.»  حال آنکه عملیات مین‌گذاری در واقع از ماه نوامبر سال 2011،   و به منظور جلوگیری از ورود مزدوران مسلح و قاچاقچیان اسلحه صورت گرفته بود:

«یک گروه بین‌المللی حقوق بشر می‌گوید [...]‌ دیده بان حقوق بشر که مقر آن در نیویورک است اعلام کرده [...] گزارش این گروه [...] ‌بر پایه اظهارات شاهدان عینی و همچنین افرادی که دست اندرکار پاکسازی مین هستند منتشر شده [...] ‌شاهدان عینی می‌گویند [ به گزارش آسوشیتدپرس] یک مقام سوریه و شاهدان عینی در نوامبر گذشته [...] گفتند که سوریه بخش‌هائی از مرز خود را با لبنان و ترکیه مین‌گذاری کرده [...] این مقام سوری هدف از چنین اقدامی را جلوگیری از قاچاق سلاح از لبنان اعلام کرد.»

اگر با دقت به گزارش رادیوفردا بنگریم به چندین نکتة باریک‌تر از مو پی خواهیم برد.  نخست‌ اینکه دیده‌بان حقوق‌بشر با کسانی در ارتباط است که مین‌ها را پاک می‌کنند،   و یا شاهد چنین عملیاتی هستند!   به عبارت دیگر دیده‌بان حقوق‌بشر در نیویورک از قاچاقچیان سلاح و مزدوران مسلحی که از خاک لبنان و ترکیه وارد سوریه می‌شوند کسب اطلاع می‌کند و علامت تعجب هم نمی‌گذاریم.   33 سال پیش همین تشکل‌های دین‌فروش غرب با هیاهو و جنجال،   فضای بازسیاسی را به نفع اسلام‌گرایان و پیروان حاج روح‌الله در کشورمان مصادره کردند و نتیجة این عملیات هم در برابر ماست:  تخریب ایران،  تاراج ثروت‌های ملی،  و خلاصه سرکوب فرهنگی و اقتصادی «ایرانی» با چماق توحشی به نام «انقلاب اسلامی!»   در ترکیه نیز همین روند توحش‌ را با توسل به امثال «اربکان» و «اردوغان» به جریان انداخته‌اند.   اما به مناسبت چنگ انداختن ملایان و اوباش سبز بر «چهارشنبه سوری»، پیش از ادامة مطلب،   یک مینی پرانتز باز می‌کنیم تا به روند پوچ کردن سنت‌های ایرانی نیز اشاره‌ای کرده باشیم.

آلودن جشن‌های ایرانی،  از جمله «چهارشنبه‌سوری» به سیاست،   یعنی خارج کردن این جشن‌ها از چارچوب واقعی‌شان.   این عمل با هدف به خشونت کشیدن و نهایت امر پوچ‌سازی جشن‌های سنتی ایرانیان صورت می‌گیرد،   و همچنانکه بارها گفته‌ایم گسترش خشونت در ایران از اهداف مقدس طویلة مک‌کارتی بوده،   هست و خواهد بود.  جای تعجب نیست که حکومت اسلامی،   شامل آخوند و پاسدار،   دست در دست «اوباش سبز» در راه تحقق این «هدف استعماری» گام بر‌دارد.

هدف این است که در ارتباط چهارشنبه سوری با اسطوره‌های اقوام ایرانی گسست ایجاد شود.  روند کار چنین است که نخست «سرداران»،  ‌ مناسبت‌های جشن‌های ایرانی را به ابزار «تهدید ایرانیان» تبدیل می‌کنند.   سپس ملایان و دیگر چماق‌کش‌های جمکران ضمن نفی جشن و شادی در سنت‌های ایرانی،   بخش عمومی این سنت‌ها را به توحش اسلام پیوند می‌دهند.   و نهایت امر می‌رسیم به «اوباش سبز»،   که این مناسبت‌ها را به ابزار تأکید بر باورهای ابلهانه‌شان تبدیل نمایند.   به عنوان نمونه،   در حالیکه آخوند صافی و مکارم،  «چهارشنبه سوری» را با «خرافه» در ترادف قرار می‌دهند،   سرداران،   زبان به تهدید «متخلفان» می‌گشایند و رسانه‌های جمکران هم به شایعه‌پراکنی و مهمل‌بافی پیرامون،   «مرگ» و «آتش‌سوزی» ناشی از مراسم چهارشنبه سوری مشغول می‌شوند.   در این محشرخر،   اوباش سبز نیز فرصت را غنیمت شمرده در مراسم چهارشنبه‌سوری،  عربدة «مرگ بر دیکتاتور» و «یاحسین میرحسین» سر می‌دهند.   

به این ترتیب «چهارشنبه سوری» از جایگاه خود به عنوان یک جشن سنتی ایرانی خارج می‌شود.  و جشن چهارشنبه‌سوری که منطقاً می‌باید تحت تأثیر «شادی»،‌  فضای جمعی را از انواع توحش در قالب «ابتذال»،  «تقدس»،  «تبرک»،  «تعبد» و «تهدید» به دور نگاه دارد،  و  فرصت زندگی و شادی به جامعه اعطا کند،   تبدیل می‌شود به بزنگاهی جهت «پارس کردن سگ‌های هار استعمار.»  از قضای روزگار همین روند در مورد «نوروز» نیز به اجرا در می‌آید.  به این ترتیب،   زوج جنایتکار «صافی ـ‌ مکارم» برای‌مان «توضیح» می‌دهند که پیامبر و همچنین دین مبین‌شان بر «گردگیری و خانه‌ تکانی تأکید دارد!»  تو گوئی نوروز فاقد ریشه‌های اسطوره‌ای است،   و به «گردگیری» و «خانه‌داری» و امور «روزمره» محدود می‌شود!

خلاصه بگوئیم،   ایجاد گسست در ارتباط اسطوره با سنت‌های ایرانی برای «پوچ‌سازی» آن‌ها کفایت می‌کند.  و برای ایجاد همین گسست جادوئی است که،  «تقدس»،  «تهدید» و از همه مهم‌تر،  بهره‌برداری سیاسی از مناسبت‌های سنتی ایران الزامی می‌شود.   برای تکمیل روند توحش است که سپاه پاسداران نیز «رسماً» به سیاست پای می‌گذارد.  به گزارش سایت فارسی نووستی،  مورخ 23 اسفندماه 1390،  به نقل از روزنامة اینترنتی «روز»،  حاجی صادقی،  جانشین نمایندة‌ علی خامنه‌ای در چهارمین همایش فصلی مسئولین نمایندگی ولی فقیه در نیروی زمینی سپاه بر ورود این نهاد نظامی به عرصه‌های سیاسی تأکید کرده.   به گفتة‌ این فرد،  «سپاه برای تعمیق و صدور ارزش‌های انقلاب ایجاد شده و اصولگراست.»   واژة مبهم «اصولگرائی»،  طبق «تعاریف» واضح و مبرهن ایشان،   یعنی «اعتقاد به سه اصل ماهیت دینی و ولایتمداری در همة ابعاد!»   بله،  به عنوان نمونه،   تبدیل بنادر جنوبی ایران به محل تجارت قاچاق با امارات باید همان «اعتقاد» به سه اصل کذا و «ولایت‌مداری»،  آنهم «در همة ابعاد» باشد!   

ولی این نوع اصولگرائی‌ها پیش از «انقلاب‌شان‌» هم بدون سپاه پاسداران بسیار رایج بود،   بگذریم.  پیش از درافشانی‌های این فرد،  یکی دیگر از «مقامات» سپاه،  دخالت این نهاد را در سیاست «دون شان» سپاه دانسته و خلاصه بگوئیم در شرایطی که اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن در بن‌بست سوریه گیر افتاده‌اند،   جای تعجب نیست که سگ‌های هارشان در سپاه «زیگزاگ» بزنند،  و چرا راه دور برویم؟  در ترکیه و پاکستان نیز «خرتوخر» مشابهی حاکم شده.

دولت ترکیه که بخشی از قبرس را اشغال کرده،  ضمن ارسال مزدور مسلح به سوریه،   هم با آمریکا مانور نظامی می‌دهد،  هم برای ارمنستان خط و نشان می‌کشد،  و هم به جنگ زرگری با نیکولا سرکوزی ادامه می‌دهد!   و اما دو کلمه هم از حکومت توحش پاکستان بگوئیم!  چه نشسته‌اید!   قرار شده این حکومت پوشالی،  با حمایت آمریکا،   شیخ عربستان را هم به «موشک بالیستیک» مجهز نماید!   و این بود دلیل مسافرت سرنوشت‌ساز «وستروله»،   وزیر امور خارجة آلمان به عربستان و پاکستان.   حال که به وستروله رسیدیم،   حضور «دوستداران» ایشان توضیح دهیم،   وزیر امورخارجة آلمان که در مورد «عربستان» و روابط قرون‌وسطائی حاکم بر این جامعه خفقان گرفته،  بسیار بی‌جا می‌کند که «لوکاشنکو» را «دیکتاتور» می‌خواند!  ما هم به این دلیل بود که در وبلاگ «شیپور شیوا» به «رفتار ناهنجار» وستروله اشاره کرده بودیم!   

حال بهتر است از «قلعة‌ حیوانات» خارج شده،    نگاهی داشته باشیم به تحولات روسیه. خوشبختانه در همسایگی ایران،   تحولات اجتماعی در خلاف مسیر توحش آتلانتیست‌ها شکل می‌گیرد.  به گزارش سایت فارسی‌زبان نووستی،  مورخ 23 اسفندماه 1390،  بزودی در روسیه،   هر گروه 500 نفره خواهد توانست حزب تشکیل دهد!   به عبارت دیگر،   حق تشکیل حزب به حداکثر خود می‌رسد.   حتی در اروپا نیز چنین امکاناتی وجود ندارد.   در هر حال،  از آنجا که تحولات اجتماعی در روسیه آنقدرها به مذاق طویلة مک‌کارتی خوش نمی‌آید،  در نظام رسانه‌ای غرب هیچ انعکاسی نخواهد یافت.   به عنوان نمونه،  پس از انتخابات ریاست جمهوری روسیه،  کاخ سفید،  چند روز «صبر»کرد و بعد به ولادیمیر پوتین تبریک گفت.   مشروح رفتار مضحک باراک اوباما،  و دیگر مقامات ینگه دنیا،  از جمله «مک کین» که برای آزادی «مردم روسیه» خواهان بازتولید «بهار عرب» در این کشور شد،‌  در سایت فرانسه زبان نووستی،  مورخ 15 مارس 2012 در دسترس است.   به استنباط ما،  یانکی‌ها با مشاهدة‌ تبلیغات انتخاباتی پوتین،   از جمله ویدئو کلیپ «پوتین. آن. د. ریتس» خیلی دلخور شده بودند! 

در تاریخ 29 فوریه 2012 ،  یعنی 5 روز پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری روسیه یک «ویدئو کلیپ» جنجالی تحت عنوان «پوتین. آن.  د. ریتس» در شبکة مجازی به نمایش گذاشته شد.  این ویدئو نمونة بارز «خشونت‌زدائی» و بلشویسم‌شوئی‌از فضای سیاست روسیه است.   در این نمایش هیچ اثری از پرچم ملی،  تصاویر پوتین و یا شعارهای سیاسی وجود ندارد.  یک رقص زیبای جمعی است که در حوالی دانشگاه مسکو به آهنگ «پوتین. آن. د. ریتس» اجرا شده.   در این مجموعه فقط نام پوتین را در ترجیع بند «پوتین. آن. د. ریتس» می‌شنویم.   بدون ستایش و نکوهش، پوتین به نام یک مکان مرتبط شده.   برای ما،  امکان ندارد که بدانیم در ذهن مخاطب روس،  نام «ریتس» چه ارجاعاتی می‌تواند داشته باشد.  پس ارجاعات فرهنگی را کنار می‌گذاریم و به آنچه می‌بینیم اکتفا می‌کنیم.   یک عده به تماشا ایستاده‌اند،  عده‌ای با لباس‌های ساده مردم کوچه و خیابان می‌رقصند و ترجیع بند «پوتین. آن.  د. ریتس» را تکرار می‌کنند.  یک عروس و داماد هم از راه می‌رسند و به این جمع می‌پیوندند.   خلاصه اثری از سیاست در این ویدئو کلیپ به چشم نمی‌خورد.   به عکس،  سیاست با جشن و شادی  جمعی،‌   و نظم و نظافت شهری پیوند یافته:  ‌ شرکت گروه رفتگران و نظامیان در رقص!   

با توجه به تحولات روسیه،   و با در نظر گرفتن اینکه،   رئیس جمهور آیندة این کشور رسماً مخالفت خود را با پدیدة‌ اسلام‌گرائی در «بهار عرب»‌ اعلام داشته،   و به بویژه از اسرائیل‌ستیزی مسخرة حکومت جمکران نیز ابراز ناخشنودی کرده،   می‌توانیم بگوئیم که طی سدة‌ اخیر،  این نخستین بار است که تحولات روسیه،   تهدیدی برای ایرانیان به شمار نمی‌رود،   بلکه خطری است برای بنیادهای وابسته به غرب،   و در رأس‌شان روحانیت تقلبی شیعه که از دورة میرزای شیرازی،  خصوصاً پس از کودتای آیرون‌ساید در ایران تقویت شده.   

به دلیل همین تحولات است که در ایران محفلک‌های متعدد کودتا،‌  شامل دارودستة‌ احمدی‌نژاد و نهضت‌ «عاظادی» صفوف‌شان را فشرده‌تر کرده،  و به همراه خاتمی پشت سر خامنه‌ای ردیف شده‌اند.  همچنین علی خامنه‌ای دست نوازش بر سر ملایان «سبز» کشیده،  و آخوند صانعی را به مجمع تشخیص مصلحت ‌فرستاده!   اربابان‌ ایشان نیز در لندن و واشنگتن می‌خواهند با افشاگری‌های صدمن‌یک‌قاز ورق‌پاره‌هائی از قماش «گاردین»،   از لشکر ملایان ابزار باج‌گیری در تحولات سوریه بسازند.   وارد جزئیات این داستان نمی‌شویم،   فقط به کارفرمایان مفلس گاردین دو نکتة مهم را یادآوری می‌کنیم.   

نخست اینکه بشار اسد و همسرش،   به عنوان افراد «لائیک» و همچنین حزب بعث،  در مقام یک تشکل «غیرمذهبی» نمی‌توانند مورد حمایت حکومت جمکران باشند.   دیگر آنکه حافظ اسد،  بشار اسد و به طور کلی دولت بعث سوریه،  هرگز موجودیت اسرائیل را به زیر سئوال نبرده.   و بشار اسد،   برای پایان دادن به اشغال بلندی‌های جولان خواهان مذاکره با اسرائیل بوده و هست‌.   با توجه به این مواضع روشن،  طرح این ادعا که حکومت جمکران از دولت سوریه پشتیبانی می‌کند،   فقط به معنای تضعیف مواضع ملایان جمکران خواهد بود!    به عبارت دیگر،   انتشار خبر مضحکی که بر اساس آن بوق‌های  لندن و واشنگتن به «مکاتبات اینترنتی» ملایان با بشار اسد دسترسی پیدا کرده‌اند،   نه کمکی به ملایان می‌‌کند،   و نه عصای دست ارتش آدمخوار ناتو می‌شود. 

انتشار چنین «خبرهائی» که از منظر فنی،‌  فناوری و به ویژه از منظر سیاسی هیچ پایه و اساس  منطقی نمی‌تواند داشته باشد،‌   فقط ابعاد بیشرمانة‌ پروپاگاند جنگ در بلاد غرب را نمایان می‌کند.  غرب خود را برای جنگ در  سوریه آماده کرده،   و به همین دلیل است که دست به تحرکاتی می‌زند که فقط در دوران جنگ دولت‌ها به آن متوسل می‌شوند.  ولی این جنگ بر خلاف تصور غرب آنقدرها به طول نخواهد انجامید که زمینة مناسبی جهت بهره‌برداری‌های تبلیغاتی فراهم آورد.  مناست در فردای پیروزی ارتش سوریه بر مزدوران مسلح،   این حکومت اسلامی است که ناچار به بازنگری در مواضعی خواهد شد که یانکی‌ها روز 22 بهمن 57 به جهیزیة «انقلاب اسلامی‌شان» تبدیل کرده و زیر بغل حاج روح‌الله گذاشته بودند.  باید دید برای فرار از این میعاد،  غرب به چه «تبلیغاتی» دست خواهد یازید؟
    














...












Share




دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰



شیپور شیوا!
...

یک کارگردان ایرانی برندة جایزة اسکار می‌شود،   ‌و«همه» تلاش می‌کنند مطالبات محفلی‌شان را به بهانة حمایت‌ از وی مطرح کنند!   نهایت امر،   وزارت امور خارجة آمریکا هم از طرف «همه» به وی تبریک می‌گوید و ... و بر این شیوة برخورد سوداگرانه و موهن نامی جز بهره برداری یا  «تصاحب سیاسی» نمی‌توان گذارد.  جالب اینکه،   گسترة «تصاحب سیاسی» به دلیل خودفروختگی و گاه حماقت بعضی‌ها،   از مطالبات محفلی اسلام‌گرایان نیز فراتر رفته،   نه تنها مفاخر ادبیات کشور که «سرزمین ایران» را نیز شامل می‌شود.   این گسترش فرخنده را مدیون صبیة داریوش فروهر هستیم.   ایشان ساکن آلمان هستند و ... و اخیراً کتابی منتشر کرده‌اند،   تحت عنوان «سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیده‌اند.»   

بله،   آنزمان که داریوش فروهر در دولت شیخ‌ مهدی بازرگان در جایگاه وزیر کار نشسته بود،  اعتصاب می‌شکست و برای کارگران خط‌ونشان می‌کشید،  «سرزمین» کذا هیچ اشکالی نداشت!   ولی زمانیکه ساواک جمکران پدر و مادر سالخوردة‌ پرستو فروهر را به قتل می‌رساند تا از این مفر نانی برای محفل ملاممد خاتمی به تنور بچسباند و خوشبختانه در این امر «مقدس» ناکام می‌‌ماند،   اشکال به حساب «سرزمین ایران» نوشته خواهد شد.   جای هیچ تعجبی نیست که چنین کتابی یک جایزه هم بگیرد!

به گزارش سایت زمانه،  مورخ 20 اسفندماه سالجاری،‌  خانم «زیمون» ضمن اشاره به کتاب مذکور،‌  از پافشاری غیرقابل توصیف «فروهر» برای اجرای «عدالت» ستایش به عمل آورده:  

«پافشاری غیرقابل توصیف او برای اجرای عدالت قابل ستایش و تقدیر است.»

ما هم هر چه سعی کردیم «تعجب» نکنیم،   نشد که نشد!   یادآور شویم با محتوی این کتاب «عدالت‌جو» بیگانه‌ایم،‌  ولی با توجه به اظهارات خانم «زیمون» می‌توان به صراحت گفت،  پروپاگاند ایرانی‌ستیز اینک به مرحلة‌ «ایران‌ستیزی» پای گذاشته،   و منطقاً هدفی جز گسترش خشونت و توحش نمی‌توان برای آن متصور شد.   در هر حال،   موضوع وبلاگ ما صبیة فروهر و آثار «عدالت‌طلبانه» و «خون‌خواهانه» و «حق‌جویانه» نیست،  این مختصر را برای ارائة یک نمونة ملموس از پروپاگاند توحش‌گستر حاکمیت کشور اشغال شدة‌ آلمان در  زمینة «فرهنگی» برگزیدیم.   به این ترتیب،   می‌توانیم «مواضع» خیلی خیلی مترقی دولت آلمان در مورد سوریه را بهتر بررسی کنیم.

همزمان با مسافرت سرگئی لاوروف به قاهره،   «وستروله»،  وزیر امورخارجة آلمان خواهان کناره‌گیری بشاراسد از قدرت شد!   البته گفتار و به ویژه رفتار «ناهنجار» وزیر امورخارجة آلمان هیچ تازگی‌ ندارد.  وستروله همچون اسلاف‌اش،  نقش پامنبری دکان آمریکا را ایفا می‌کند.  ولی پامنبری بلاد جرمانی با انواع فرانسوی‌‌اش کمی تفاوت دارد!   کشور آلمان،  برخلاف فرانسه همچنان تحت اشغال نظامی آمریکاست و اگر فرانسه می‌تواند با توسل به «تصویر رویائی» ژنرال دوگل گهگاه ژست «استقلال» بگیرد،   آلمان به هیچ عنوان در چنین جایگاهی نیست. ‌ چرا که درگذشتة سیاسی و «پرافتخار»‌ اینکشور،  جز امثال «هیتلر» و نهایت امر «بیسمارک» هیچ نمی‌بینیم!   اما به نظر می‌رسد وزیر امورخارجة‌ آلمان نه تنها عرف دیپلماتیک که این واقعیت تاریخی را نیز فراموش کرده باشد.   به گزارش «دویچه وله»،  ‌ مورخ 11 مارس 2012،  حضرت «وستروله» خواهان «راه حل یمنی» در سوریه شده‌اند!   «راه حل یمنی» چیست؟  باید همان راه حل تونسی باشد،  یا بهتر بگوئیم بیراهة حماقت و توحشی که آمریکا از طریق مترسک‌های پا در هوای‌‌اش در کشورهای «بهارزده» پیشنهاد می‌کند.

شبه دولت‌ «بهاری» در تونس به خود اجازه داده در امور کشور سوریه دخالت کند،   حال آنکه اگر مسائل سوریه،‌   از مرزهای‌اش فراتر رود و برای همسایگان این کشور مشکلاتی به وجود آورد،  تونس همسایة سوریه نیست،  و در هر حال مسائل سوریه نمی‌تواند به تونس ارتباط پیدا کند؛  این مسائل به دولت و ملت سوریه مربوط است!  روشن‌تر بگوئیم،  تونس با تکیه بر حمایت فرانسه و آمریکا دست به این شکرخوری‌ها می‌زند،   و به همچنین است‌ مورد وزیر امور خارجة‌ آلمان.  حتماً «وستروله» در سوریه نیز «لیبی دوم» را جستجو می‌کند.

بازتولید افتضاح لیبی در کشور سوریه،   اگر برای سوری‌ها و در ابعادی گسترده‌تر برای لبنانی‌ها منفعتی نداشته باشد که ندارد،   برای لاشخورهای سازمان ناتو جز منفعت هیچ نخواهد بود!   پس از بهار خونبار عرب،   اعضای ناتو توانستند هم مقادیر قابل توجهی سلاح به دولت‌های «مردمی» حقنه کنند،   هم چادر و روبنده و ریش و پشم را به «ارزش» گذاشته و  از همه مهم‌تر،  با عقب راندن مذاکرات صلح «اسرائیل ـ فلسطین»،  ‌ در واقع برای اسرائیل زمان خریداری کنند.   البته از حق نباید گذشت،   در این نمایش مهوع،‌   حکومت جمکران با بحران دست‌ساز هسته‌ای‌اش نقش بسیار چشمگیری ایفا کرده،  بگذریم.   وزیر امورخارجة آلمان پیرامون «راه حل یمنی» به دویچه وله توضیح داده و می‌گوید،‌   به بشار اسد مصونیت قضائی  داده شود تا بتواند مانند «عبدالله صالح»‌ از قدرت کناره‌گیری کند و بحران پایان یابد!

به عبارت دیگر،   به زعم وستروله،  رفتن «صالح» به بحران یمن پایان داده!   ولی اگر با دقت به اظهارات بیشرمانة وزیر امور خارجة‌ آلمان بنگریم خواهیم دید که «وستروله» پس از گذشت 33 سال،  در عمل به نشخوار اظهارات «سایروس ونس»،   وزیر امور خارجة جیمی کارتر مشغول است.  آنروزها که تل موهوم «مردم» در خیابان‌های مرکز تهران  «مرگ بر شاه» می‌گفت،   سایروس ونس خواهان «خروج شاه» از ایران شد و ... و اعلیحضرت هم که نمی‌توانستند روی سایروس ونس را زمین بگذارند.   در نتیجه تاج و تخت،  «خاک میهن»،  و از همه مهم‌تر «مسئولیت‌» قانونی‌شان به عنوان پادشاه مملکت را در برابر ملت ایران نادیده گرفته،  دویدند و رفتند مصر.

خوشبختانه آنروزها دکان توزیع جوایز فرهنگی و ادبی و غیره هنوز رونقی نداشت،   وگرنه پهلوی دوم هم حتماً کتابی می‌نوشت تحت عنوان،  «سرزمینی که پدر و مادرم درآن به تخت و تاج رسیدند!»   و مسلماً خانم «زیمون»،  یا مادر محترمه‌شان‌ سخنی از «عدالت‌طلبی غیرقابل توصیف»‌ نویسنده به میان نمی‌آوردند،  چرا که 33 سال پیش هنوز این قماش دکان افتتاح نشده بود!   از مطلب امروز،   یعنی از  مصاحبت شیرین وستروله دور افتادیم،   و شیفتگی وی به «راه حل مسالمت‌آمیز» را نادیده گرفتیم!

برای ایشان «راه حل مسالمت‌آمیز» یعنی کنار رفتن بی‌سروصدای رئیس جمهور سوریه!   دلیل هم اینکه اگر در سوریه «نظم دمکراتیک» حاکم شود،   نخستین ضربة آن متوجه آلمان و آمریکا خواهد شد.  چرا که پس از پایان جنگ دوم،   اینان سوریه را،  همچون کشورهای آمریکای لاتین به پناهگاه فاشیست‌های «فراری» تبدیل کردند.   ولی به دلایلی‌که بر ما روشن است،  رسانه‌های «عدالت‌طلب» غرب و اسرائیل هنوز سروصدای این بساط را در نیاورده‌اند!   بله،   نگرانی اسرائیل، ‌ ترکیه،  آمریکا و نوچه‌های‌اش در اروپا برای «مردم سوریه» دلیل موجه دارد،   هول و ولای اینان از آفتابی شدن پناهگاه‌های‌ همکاران نازی،  تروریست و آدمکش‌شان در سوریه است:        
  
«کناره‌گیری بشار اسد،  رئیس‌جمهور سوریه از قدرت در مقابل مصونیت قضایی [...] راهکار مناسبی [...] است [...]‌ اگر در سوریه هم این روش به تغییر [...] مسالمت‌آمیز منجر شود [برای مردمی که تاکنون رنج بسیاری در سوریه متحمل شده‌اند] خبر خوشی خواهد بود[...]»

درواقع این «خبر» فقط برای ارتش آدمخوار ناتو می‌تواند «خوش» باشد و بس.   به همین دلیل است که منافع نامشروع ناتو در پوشش فریبندة‌ مردم دوستی و «حفظ جان غیرنظامیان» به مخاطب حقنه می‌شود.   وستروله آشوب و هرج‌ومرج در یمن را به عنوان «الگوی مناسب» تغییر مسالمت‌آمیز برگزیده و می‌خواهد آن را در دیگر کشورها نیز پیاده کند:      

 «[...] واگذاری مسالمت‌آمیز قدرت در یمن مدلی است که می‌تواند با کمی تغییر در سایر کشورها نیز پیاده شود. [...] مسئله مهم اینجاست که از جان شهروندان غیرنظامی محافظت شود و به مردم این کشور‌ها کمک شود تا فصل تاز‌ه‌ای در سرنوشت خود رقم زنند.»

دروغ چرا؟   در یمن که «فصل تازه‌ای» باز شده!   اهدای نوبل صلح به یک «خواهر محجبه» ‌به کنار،  ‌ خصوصاً خیلی از جان «شهروندان» غیرنظامی محافظت به عمل می‌آید.   فراموش نکنیم که اسلام‌گرایان و جیره‌خواران لندن و واشنگتن در این «فصل تازه» مفهوم «شهروند» را نیز در این کشور تحریف کرده‌‌اند.  خلاصه،  در یمن همان شرایطی فراهم شده،   که از 33 سال پیش،  با شرکت فعال امثال سنجابی و فروهر و شرکای‌شان بر ملت ایران حاکم کردند،   و کار بجائی رسیده که اینک ملت ایران که هیچ،   «سرزمین ایران» هم به این حضرات بدهکار شده!   پس وزیر امور خارجة کشور اشغال شدة آلمان را در «دویچه وله» رها می‌کنیم و می‌پردازیم به بهره‌برداری سیاسی از «مرگ» یک نویسندة ایرانی.

سیمین دانشور درگذشت!   یکی می‌گوید در بیمارستان،  ‌دیگری می‌نویسد،  در خانه‌ شخصی‌اش!   ولی آنچه اهمیت دارد این است که روز 8 مارس،  روز جهانی زن را به مرگ سیمین دانشور اختصاص داده‌اند،   آن‌ها هم که از «تاریخ دقیق» مرگ دانشور آگاهی دارند،  «خبر» رسانه‌ها را به زیر سئوال نمی‌برند،   ما هم اصلاً تعجب نمی‌کنیم.  پس علامت تعجب نمی‌گذاریم؛   ولی الاغ‌های طویلة مک‌کارتی بدانند،  هر اتفاقی که بیفتد،  روز 8 مارس  فقط «روز جهانی زن» خواهد بود.   بله روز 8 مارس را نه می‌توانید با سکینه و فاطمه و رقیه «جایگزین» کنید،   نه این روز را می‌توان با «سالروز مرگ» این و آن پوشش داد و پنهان داشت.   همچنانکه مرگ سیمین دانشور را هم نمی‌توانید به ابزار لجن‌پراکنی به صادق هدایت تبدیل کنید.  هر چند سایت «بی‌بی‌سی» برای تحقق چنین امر مقدسی هیچ فرصتی را از دست نداده و نمی‌دهد. 

برای لجن‌پراکنی به مفاخر ادبیات ایران همچون دیگر پروپاگاندهای ریشه‌ای،   «یک شیپور» لازم است.   بوق‌های ناتو یا مقاله‌ای به قلم شیوای شیپور کذا منتشر می‌کنند،‌  یا با این «شیپور» مصاحبه‌ای ترتیب می‌دهند،   و از زبان او هر آنچه می‌خواهند به مخاطب می‌فروشند.    ماجرای «شعر سخیف» و «الفاظ رکیک» را که هنوز فراموش نکرده‌ایم!   رادیوفردا عمل دفع را «رکیک» خواند،   و برادر «هخه»‌ آن را «سخیف» ‌ارزیابی کرد.   حال آنکه این یک «عمل طبیعی» است!   هر موجود زنده‌ای «غذا» می‌خورد و طبیعتاً تفالة آن را دفع خواهد کرد.   در نتیجه،   عمل دفع،   به عنوان پیامد تغذیه،  نمی‌تواند «سخیف» و «رکیک» تلقی شود!   مگر اینکه بعضی‌ها «غذا خوردن» را نیز «رکیک» به شمار آورند،  و می‌دانیم که در نظام سرمایه‌سالاری چنین نیست!

در این نظام توحش‌پرور،   غذاخوردن نیک و پسندیده است چرا که غذا،‌  همچون سرمایه در شکم انباشته می‌شود،   ولی عمل «دفع» نکوهیده به شمار می‌رود چرا؟  چون در ضمیر ناخودآگاه،   این عمل با دست رفتن «سرمایة ‌انباشته شده» مرتبط می‌شود!   پایه و اساس الصاق برچسب «رکیک » و «سخیف» به عمل طبیعی دفع همین «پیوند» غذا با «سرمایه» است. به همین دلیل در اماکن مقدس،  «خوردن» به هیچ عنوان ممنوع نیست،   ولی «ریدن»‌ چرا!   در نتیجه وقتی آن شاعر خوش ذوق،  «فرق‌سر»،  «ریش»،  «سجاده»،  «دین»، ‌ «پیغمبر» ‌و ... و خصوصاً  «لشکر» و «سنگر» حضرت «امام» را برای عمل دفع برمی‌گزیند،  «هخه» را سخت برآشفته می‌کند و کار به پادرمیانی رادیوفردا می‌کشد.   حال آنکه اگر همان شاعر روی سجادة «امام» چلوکباب و آش رشته می‌خورد،   رادیوفردا نمی‌توانست «هخه» را برای ارعاب ایرانی و سرکوب آزادی بیان و بسیاری اهداف «مقدس» دیگر به میدان آورد،   و ما هم نمی‌توانستیم آن شعر «سرگردان» را با خوشحالی به حساب خودمان بنویسیم.   حال که با پایه و اساس «منهیات» و «ارزش‌های» نظام سرمایه‌سالاری تا حدودی آشناتر شدیم،   عمل «سوبژکتیویتة شعر» را بهتر می‌توان بررسی کرد. 

در واقع سراینده با «تخلی» به «امام» و اطرافیان  و نمادهای تقدس «اسلام»‌ همزمان آن‌ها را «تحقیر» و «تصاحب» می‌کند.  از سوی دیگر «تغوط»‌ ـ‌   نمی‌نویسیم ریدن که «سخیف»‌و «رکیک» نباشد ـ  از سلامت مزاج «سوبژکتیویته»‌ نشان دارد.   سراینده، ‌ در مجموع،   16 بار به قول امام،   «تخلی» می‌کند!   عمل دفع از «سیمای همچون عنتر» ‌امام آغاز می‌شود و به ریش و سبیل «مقدس» ایشان می‌رسد.   سپس «فهم»‌ آنحضرت و آثار گران‌سنگ‌شان هدف «تخلی»‌قرار می‌گیرد.  و در گام بعد به تسبیح،  عبا،  ‌جامة‌ تقوی و عمامه‌اش «شلیک» می‌شود.   سپس «مسجد»،   به عنوان «سنگر» آنحضرت مورد تهاجم قرار می‌گیرد و از آنجا که هر جا سنگر باشد،   لشکر هم همانجاست،   «لشکر امام»،   شامل اعضای «حزب‌الله‌» نیز از الطاف «سوبژکتیویتة» شعر بی‌نصیب نمی‌مانند.   سراینده پس از اینکه تکلیف لشکر امام را همانطور که دیدیم «روشن» می‌کند،   به سراغ طرفداران و اعضای خانوادة ایشان می‌رود.   آنگاه،   با توجه به پدر ناشناس حاج روح‌الله،   «روح مادر» ایشان هدف قرار می‌گیرد،   و سپس همسر امام از این الطاف ویژه بهره‌مند می‌شوند.  در انتها،‌  سراینده «توضیح» می‌دهد که برای مقابله به مثل،  «ریدن» را برگزیده:    

اگر اسلام اهریمن برایت بوده است آئین
بر الله‌ات،  به قرآن‌ات،   بر آن دین سراسر نکبت‌ات ریدم

اگراینست ترا دین و گر اینست پِیغمبَر،
به آئینت،  به دینت،  بر سر پیغمبرت ریدم

در فرهنگ دهخدا پیرامون «تغوط» چنین آمده:   ریدن:   بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد.   و اینعمل «طبیعی» است،   در نتیجه نه می‌تواند «سخیف» باشد،  و نه «رکیک!»  حال که به «عمل طبیعی» رسیدیم بد نیست بازگردیم به مطلب «عین. معروفی» که تحت عنوان «سیمین دانشور،   این کوه باشکوه» در سایت بی‌بی‌سی،  مورخ 9 مارس 2012 انتشار یافته.

اگر بخش «مداحی» و روضه و زوزه و به‌به و چه‌چه مطلب مذکور را رها ‌کنیم،‌  می‌رسیم به بخش لجن‌پراکنی به صادق هدایت در دو گام!   بله،  «عین معروفی»،  مرگ سیمین دانشور را به ابزار تخریب صادق هدایت تبدیل کرده.   در این نوشتة «شیوا»،   ابتدا «معروفی» با پیوند گوز به شقیقه،   از پرسوناژ «یوسف»‌ به صادق هدایت می‌رسد و به  ما می‌گوید که هدایت «مرگ پرست» است!   درگام دوم،   پس از تأکید بر «جایگاه معتبر» اجتماعی پدر سیمین، ‌ از «زبان عامیانة» دانشور به تخریب صادق هدایت می‌نشیند.   در «احادیث» بی‌بی‌سی،‌ صادق هدایت دوست پدر سیمین دانشور معرفی شده و «عین. میم» به عنوان متخصص ادبیات،  از هدایت به عنوان «مرگ‌پرست» یاد می‌کند!   مسلماً اگر ایشان رمان‌های صادق هدایت را مطالعه کرده‌ بودند و از شیوه‌های نقد رمان نیز اندک آگاهی داشتند،   چنین شکرگزافه‌ای میل نمی‌کردند.   

در مورد صادق هدایت،   و پرسوناژ «راوی» در رمان‌های او به کرات نوشته‌ایم و تکرار مکررات نخواهیم کرد.   فقط می‌گوئیم،   ساواک پیش از «انقلاب‌شان» چنین شایع کرده بود که،  هرکس آثار «هدایت»‌ را مطالعه کند،  به افسردگی دچار ‌شده،‌   و اگر جوان باشد،  حتماً «خودکشی» می‌کند!  می‌بینیم که ادیب گرانمایة جمکران،   یعنی همین «عین معروفی» به بهانة بزرگداشت سیمین دانشور،   در واقع به «بازنشخوار»‌ شایعات ابلهانة ساواک مشغول شده،   و آنقدر در این عمل «مقدس» ذوب شده که فراموش می‌کند در رمان،   پرسوناژها و «راوی» با «نویسنده»‌ در ترادف قرار نمی‌گیرند و...و از همه مهم‌تر اینکه،   هدایت در آثارش نمادهای «قدرت» را به چالش می‌کشد.   این نمادهای مرگ و سکون در جامعة ایران،   در قالب مقدسات «دینی،  بومی و قومی» تجلی یافته و تزلزل‌شان در رمان‌های هدایت بازتاب گرایش وی به «زندگی» است.  

خلاصه برخلاف مزخرفات رایج،  «صادق هدایت» چه در رمان‌های‌اش،   و چه در عرصة واقعیت،   از دو روی سکة قدرت در ایران،  ‌ یعنی آخوند و اوباش شامل جماعت چپ‌نما و «مردمی» به دور بوده؛   با نقل خاطرات «مقدس» سیمین دانشور،   نمی‌توان «هدایت» را از طریق «کلاه شاپو» به داش‌آکل «نزدیک» نمایاند:

«[...] به موازات این مرگ آگاهی ـ  و نه مرگ‌پرستی چون هدایت [...] سیمین نویسنده‌ای است رئالیست [...] پدرش [...] طبیب معروف شهر شیراز است.  یک روز یه آقایی با کلاه شاپو اومد خونه ما.  پدرم گفت سیمین،   این آقا اسمش صادق هدایته [...] ‌درشکه خبر کن ایشون را ببر قهوه خونه [...] به داش آکل معرفیش کن [...] من صادق هدایت رو بردم [...] ‌داش آکل رو نشونش دادم.   گفتم اوناهاش.  اونی که مثل شما کلاه داره [...]»

بله روح‌شان شاد که نه نیمه شب 7 مارس،  که روز 8 مارس 2012 رفتند و این امکان را برای دوستداران‌ فاضل و فرهیخته‌شان فراهم آوردند تا «صادق هدایت» را در «بی‌بی‌سی»،  هدف لجن‌پراکنی بیخ‌دیواری کنند.  شاید بهتر باشد بی‌بی‌سی بجای شکرخوری در مورد نویسندگان و اهل ادب ایران بیشتر به شرح حال «همکاران‌اش» بپردازد.  به طور مثال،   شیخ مسعود بهنود در مقالة شیوائی تحت عنوان «پایان آرزوها» ‌نوشته بودند،   زندگی بدون «حاج بخشی» لطفی نداره:

«[...] در شروع مقاله ما می‌مانیم در مجله آدینه [...] نوشتم [...]‌ این‌جا خانه ماست،  این جا زاده شده‌ایم [...] بهشت ما اینجاست و این بهشت بدون حاج بخشی خشک جائی است [...]»

دروغ چرا؟  به استنباط ما،‌  «لطف‌اش»،  برای شما  و هم‌محفلی‌هایتان رفته!   سردار اکبر،‌  شمال شهر تهران و خانه‌های «خوش‌آب‌وهوا» را ول کردید،   آمدید در آستانة «مبال» نمور  «بی‌بی‌سی» روی یک میز لکنتی موریانه زده،   میرزا بنویس ملکة موش‌ها شده‌اید!   این زندگی و بار و برش شایستة‌ همان عمل «سخیف» و «رکیک» یعنی ریدن است!   تا یادمان نرفته،  اینهم آدرس خانة زوج «دانشور ـ  آل احمد»:   کوچه سماوات،  بن‌بست ارض،  در شمال شهر تهران!  

پس دست «عین. معروفی» را بگیرید و با «وستروله» و خانم «زیمون» به سرزمینی بروید که «پدرومادر» پرستو فروهر در آن به قتل رسیده‌اند و... و در مرقد مطهر حاج روح‌الله حتماً چلوکبابی بخورید و از طرف ما چند بیت از  آن «شعر سرگردان» را تقدیم حضورشان کنید! 
 














...












Share