شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹


هنر در کربلا!
...

گرتوکنی برمه تفو بر روی تو باز آید آن
ور دامن او را کشی، هم برتو تنگ آید قبا

باید پرسید بجز محفل سردار اکبر سازندگی کدام محافل در آخرین فیلم جعفر پناهی سرمایه‌گذاری کلان کرده‌اند که ساواک جمکران در چنین ابعادی به «بازاریابی» برای آن مشغول شده؟ ابعاد تخریبی ایجاد «سنگر حق» برای پناهی و نوری‌زاد تا کجا می‌باید گسترده شود؟ این سنگرسازی برای کدام «فستیوال» به راه افتاده؟ این پرسش‌های «نامربوط» هنگام مطالعة بیانیة موهن و بیشرمانة «انجمن اسلامی دانشجویان دانشکدة سینما و تئاتر دانشگاه هنر» در سایت «بی‌بی‌سی» برایم مطرح شد! امروز راه‌بندان عجیبی بود، پس وقت را غنیمت دانسته و بیانیة عملة ساواک را چندین بار، از راست به چپ، از چپ به راست، از بالا به پائین، از پائین به بالا و به صورت «اریب» مطالعه کردیم تا از ابعاد تخریب آن بی‌بهره نمانیم.

این بیانیه ابتدا باتوسل به گزافه و اغراق پناهی را از مفاخر فرهنگی باشهرت جهانی می‌شمارد، سپس او را از جایگاه هنرمند به جایگاه مخالف دولت ‌رانده در کنار قهرمانان صحرای کربلا قرار می‌دهد. در پایان زندانی شدن‌ پناهی را نشان بزرگی دانسته زندان را به ارزش می‌گذارد. به زبان روشن‌تر، پیام این بیانیه تخریب هنرمند و انسان و به ارزش گذاردن «اسارت» است.

برای دریافت ابعاد ساختارشکنی و «تخریب‌انسان» در پروپاگاند مک‌کارتیست‌ها نگاهی خواهیم داشت به بیانیة انجمن اسلامی دانشجونمایان که در سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 27 فروردین‌ماه 1389 انتشار یافته. در این بیانیة مهوع تمامی شیوه‌های رایج مک‌کارتیسم برای تخریب به کار گرفته شده. پیش از ادامة مطلب یادآورشویم از دورة پهلوی «انجمن‌های اسلامی» در دانشگاه‌ها اهرم‌های سرکوب ساواک بودند و هنوز نیز در همین جایگاه انجام وظیفه می‌کنند، بنابراین برای ما هیچ تعجبی ندارد که بیانیة اینان رایحة خوش تعفن ساواک را در فضا پراکنده کند. خلاصه تمام «هنر» ساواک در این بیانیه تبلور یافته و اهالی «بی‌بی‌سی» هم کوشش خود را به کار برده‌اند تا آنچنان را آنچنان‌تر کنند و باید بگوئیم در این امر مقدس کاملاً موفق بوده‌اند. عنوان مطلب «بی‌بی‌سی» شاهدی است بر این مدعا که حضرات رموز و فنون «تخریب» جهت ایجاد «سنگر حق» را نیک می‌شناسند. به همین دلیل تخریب را از «آقایان هنرمند» آغاز کرده‌ و از زبان نوچه‌های‌شان، هنرمند را «ترسو» می‌خوانند:

«دانشجویان دانشگاه هنر: آقایان هنرمند، از چه می‌ترسید؟»

دلیل «برچسب‌زدن» بر هنرمند چیست؟ دلیل این است که بعضی هنرمندان ـ برخلاف پناهی و آن یکی «هنرمند» یعنی نوری‌زاد که قلم‌زن موسسة کیهان هم بوده ـ به «سنگرحق» جنبش ‌سبز نپیوسته‌اند، پس لازم آمده با توسل به این ابزار «تخریب» شوند. پیش از ادامة‌ مطلب توضیح دهیم جعفرپناهی را خارج از نظام نمی‌دانیم. ایشان سال‌هاست که با بهره‌گیری از امکانات حکومتی فیلم می‌سازند و اگر اینک از این امکانات محروم شده‌ و به زندان افتاد‌ه‌اند، ریشة این تحولات را نه در فیلم فرضی که در دعوای بین محافل می‌باید جستجو کرد. اما به عنوان مدافع بیقید و شرط «آزادی‌بیان»، دستگیری پناهی را به «جرم» فرضی ساختن فیلم محکوم می‌کنیم؛ همچنانکه صدور چنین بیانیة مخربی را به بهانة دفاع از وی!

گروهی که امر مقدس «تخریب» را عهده‌دار شده همان جماعتی است که از سوی مقام معظم، اکبر بهرمانی و به ویژه از سوی محمد خاتمی در همة امور صاحب‌نظر شناخته شده و به فرمودة «رهبر» می‌باید به همة‌ امور نیز دخالت کند و برای استقرار «عدالت» بکوشد. پیشتر به سخنان خاتمی و خامنه‌ای در اینمورد خاص اشاره کرده‌ایم، پس به یادآوری این نکته اکتفا می‌کنیم که مرزشکنی دانشجونمایان و خروج‌شان از جایگاه واقعی اجتماعی جهت دخالت به امور کشور، همچون قانون‌شکنی آیات‌عظام، از مطالبات اربابان این حکومت در لندن و واشنگتن است و خامنه‌ای و دیگران زمانیکه از دانشجوجماعت صریحاً می‌خواهند به همة‌ امور دخالت کند در واقع خواست استعمار را بر زبان می‌رانند. حال که مشخص شد مطالبات غیرصنفی و به ویژه مطالبات غیرصنفی دانشجویان در راستای کدام سیاست مطرح می‌شود، بازگردیم به توهین انجمن اسلامی به مخالفان خط توحش‌امام. یادآور شویم که ما پدیدة مبهمی به نام جنبش‌سبز را هرگز تأئید نکرده و نخواهیم کرد.

چندانک خواهی جنگ کن، یا گرم کن تهدید را
می‌دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سماء

اگر این جنبش مدافع واقعی دمکراسی است، دلیلی ندارد با سردادن زوزة الله‌اکبر از جنایتکارانی همچون موسوی و کروبی حمایت کند. اگر هم جنبش کذا مخالف دمکراسی است، طرفداران‌اش شهامت به خرج داده، صریحاً موضع خود را مشخص کنند. و بالاخره اگر بعضی‌ها رویای «تغییر» در سر می‌پرورانند، بهتر است مسیر و چارچوب «تغییر» مطلوب‌شان را روشن نمایند. چرا که صرف «تغییر» هرگز نمی‌تواند به بهبود شرایط منجر شود، کودتای 22 بهمن 1357 نیز یک «تغییر» بود. در هر حال، ما از «تغییر برای تغییر» حمایت نمی‌کنیم. حال بازگردیم به مطلب خودمان. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که همة ایرانیان الزاماً در یکی از دو سنگر توحش لنگر بیاندازند. این «حق انتخاب»، حداقل و پایه و اساس «آزادی انسان» در جامعة امروز ایران است و می‌باید به رسمیت شناخته شود. تک، تک ایرانیان آزادند که خارج از دو سنگر توحش موسوی و مهرورزی قرار گیرند و بیانیه‌های ابلهانة ساواک جمکران نیز نمی‌تواند از طریق ارعاب و زدن برچسب «ترسو» و «بی‌دین» و غیره، ایرانی را از این حداقل آزادی محروم کند. بیانیة به اصطلاح دانشجویان که در چند لایة مختلف به تخریب پرداخته با هدف ارعاب هنرمندان و لگدمال کردن همین آزادی اساسی صادر شده.

پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا

این بیانیه شباهت عجیبی به ساختار سخنرانی‌های ابلهانة خمینی در دوران پهلوی دارد. به این ترتیب که ابتدا بدون نام بردن، گروهی را با مشخص کردن جنسیت‌مذکرشان در تقابل با «ارزش‌های فئودال» آبرو، عدالت و حرمت قرار می‌دهد. سپس با بزرگ‌نمائی جایگاه «جعفر پناهی» به عنوان یکی از «مفاخر» فرهنگی ایران ، ادعا می‌کند دولت به او «توهین» کرده و «بدون دلیل» اقدام به بازداشت او نموده. حال آنکه برخلاف جاروجنجال رسانه‌ای، دلائل واقعی بازداشت پناهی، همان جنگ محافل در حکومت اسلامی است و ارتباطی با نقش هنرمند ندارد:

«سال 88، سال بی‌آبروئی‌ها، سال بی‌حرمتی‌ها و سال بی‌عدالتی‌ها، آقایان بی‌آبروئی و بی‌حرمتی را شرمنده کردند و حالا شاهکار دیگری از دولت فخیمه: تبدیل یکی از مفاخر فرهنگی ایران به یک معضل امنیتی. یکی از نام‌های بدون مرز فرهنگ این سرزمین را [...] به اتهامات واهی بازداشت نمودند.»

در اینکه «قانون‌شکنی» و تخریب‌انسان از الزامات «حکومت‌اسلامی» است تردیدی نداریم. به عنوان شاهد سازمان یافتن آشوب‌های استعماری و شکل‌گیری «حکومت خیابانی» جمکران و انقلاب‌های دوم و سوم و چهارم‌اش که هر یک از دیگری مهم‌تر هم بوده، شخصاً از عملکرد حکومت توحش خاطرات خوشی داریم. فقط می‌خواهیم بدانیم در حکومتی که هیچکس از حق «اعتراض قانونی» برخوردار نیست، چگونه است که اراذل و اوباش «انجمن اسلامی» که خود را مخالف دولت هم قلمداد می‌کنند، از چنین آزادی و استقلالی برخوردار شده‌ا‌ند؟ ما در جریان مسائل پشت پردة دستگیری پناهی نیستیم، ولی تحرکات بعضی محافل را در خارج مرزها برای جنجال پیرامون این دستگیری شاهدیم و همین تحرکات به ما می‌گوید، هیاهوی رسانه‌ای غربی‌ها در مورد پناهی بیشتر به آگهی تجارتی برای فروش فیلم آیندة او شباهت دارد!

البته انتشار آگهی‌های تجارتی «حق قانونی» هر سرمایه‌گذار است جهت بازارگرمی برای تولیدات‌اش، ولی دخالت دانشجویان انجمن‌اسلامی در امور «قوة قضائیه» جهت بازاریابی برای کالای تولیدی سرمایه‌داران غرب را، با رعایت حداکثر نزاکت، پادوئی‌، مزدوری و جیره‌خواری می‌خوانند! همچنین تخریب «هنر» و برچسب زدن به هنرمند «سرکوب» خوانده می‌شود. اگر علی‌خامنه‌ای و محمد خاتمی و شرکاء برای تأمین منافع ارباب از دخالت عمله و اکرة ساواک در امور دولت استقبال می‌کنند، از نظر ما این دخالت‌ها «جرم» است و اگر کشور ایران به طویلة ارتش ناتو تبدیل نشده بود مسلماً هنرمندانی که در این بیانیة ابلهانه مورد تهاجم قرار گرفته‌اند صادرکنندگان این بیانیة مهوع را از طریق وکلای خود تحت پیگرد قانونی قرار می‌دادند. بیانیه‌ای که همزمان انسان، هنر و هنرمند را تخطئه می‌کند.

بیانیة‌ مذکور، اثر هنری و به طورکلی زندگی انسان را در ترادف با هیچ و «هر» قرار داده، آن را به ارزش‌های فئودال اخلاقی، شرافت، صداقت و انسانی‌ات مرتبط می‌کند! خلاصه انسان «با شرافت»‌ هر کاری بکند، حتی نفس کشیدن‌اش بر علیه دولت خواهد بود. به زبان ساده‌تر، بر اساس این «بیانیه» هر کس بر علیه این دولت نباشد، در تقابل با شرافت و صداقت و دیگر ارزش‌های گنگ و مبهم عملة ساواک در انجمن اسلامی قرار خواهد گرفت:

«بدانید هر فیلم، هر مقاله، هر شعر، هر صدا، هر نفس و هر هر دیگری که بوئی از انسانیت، بوئی از شرافت و بوئی از صداقت برده باشد، علیه شماست.»

به راستی که این بیانیه خیلی «هنرمندانه» تنظیم شده! ساواک جمکران تلویحاً می‌گوید،‌ «هر که با ما نیست و برای جنبش‌سبز» سینه نمی‌زند فاقد «انسانی‌ات»، «شرافت» و «صداقت» است. بله، این همان شیوة مک‌کارتیسم است که برای تخریب انسان برچسب تقابل با ارزش‌های والای جامعه را بر پیشانی او الصاق می‌کند، و «آفتاب آمد، دلیل آفتاب!» به فعلة ساواک بگوئیم، دیگر «دور»، دور صدور این نوع بیانیه‌ها نیست، گذشت آن روزگاران خوش که برای هی کردن «طلاب» جیره‌خوار ساواک به خیابان‌های قم، رشیدی‌مطلق‌ها در «اطلاعات» نامه‌ منتشر می‌کردند! همان‌ها که امروز ادعا می‌کنند آن نامة سرشار از بلاهت را پرویز نیکخواه نوشته! اصولاً دوران خوش جنجال‌آفرینی و شایعه پراکنی از طریق نامه‌نگاری و صدور بیانیه دیگر سپری شده، بهتر است از اربابان در لندن و واشنگتن چاره‌جوئی کنید، هر چند که شاهدیم در افلاس دست وپا می‌زنند و حتی نشاندن «دیوید کامرون» بجای «گوردون براون» نیز مشکل‌شان را حل نخواهد کرد. بگذریم و بازگردیم به بیانیة انجمن اسلامی که سخت مورد پسند «بی‌بی‌سی» قرار گرفته، چرا که پس از تهدید مخالفان جنبش سبز، پای به تعزیة صحرای کربلا گذاشته «هنرمند» را در جایگاه «حر» قرار می‌دهد.

اینگونه است که یکی از هوچی‌های کیهان به نام نوری‌زاد در ترادف با «حر»، پرسوناژ حکایات کربلا قرار می‌گیرد، تا فضای دوقطبی کاذب هر چه بهتر بر هنرمندان تحمیل شود. در ذهن علیل صادرکنندگان بیانیة کذا، هنرمندان به دو دسته تقسیم می‌شوند، هنرمندان حسینی و یزیدی. هنرمندان صحرای کربلا به «حر» تشبیه شده‌اند، و نیازی به توضیح نیست که بگوئیم هر که در سنگر هنرمندان «شهید» صحرای کربلا نیست «یزیدی» خواهد بود! خلاصه کنیم، هنرمند اگر همچون پناهی «سبز رحمانی» و «آزاده» و «برحق» نباشد، اسلام‌اش «سیاه» و اموی است و در اینصورت «نابود باید گردد!» پیام روشن است، ستایش مرگ و نابودی انسان! بله این است پیام واقعی بیانیة کذا: شهیدپروری و به ارزش گذاردن «مرگ» و «اسارت». بر اساس این منطق بلاهت و خشونت، ‌ هر کس زندانی شود «آزاده» خواهد بود:

«مگر با زندانی کردن محمد نوری‌زاد، این حر زمان، توانستید جعفر پناهی را سرخورده کنید[...] مگر با زندانی کردن جعفر پناهی توانستید این همه هنرمند آزاده را سرخورده کنید؟»

هنرمند صحرای کربلا که سرخورده نمی‌شود، این قماش هنرمند عاشق شهادت است. از قضای روزگار پس از دستگیری پناهی، به سنت رایج ساواک نامه‌نگاری فرضی اعضای خانواده برای پناهی آغاز شد و ما کشف کردیم از نظر نامه‌نگار، برای هنرمند در زندان «آزادی» عمل بیشتر است! ورق‌پاره‌های ساواک از قول همسر پناهی تیتر زده بودند: «در زندان آزادتری!» بیانیة انجمن اسلامی هم دقیقاً همین مزخرفات را بازنشخوار می‌کند، و خلاصه جمع کثیری به همین نتیجة واحد رسیده‌اند، و مشخص است که در میان این جمع «یک نفر» می‌اندیشد و دیگران پیروی می‌کنند. و چقدر جالب است که این «یکنفر»، با ارجاع به «بی‌بی‌گوزک‌های» کربلا، هنرمندان خارج از سنگر حسینی را «بی‌شرافت»، «ترسو»، «خودی» و «جایزه‌بگیر» خطاب کرده، می‌گوید همکاران‌تان را به «اسارت» می‌برند، چرا ساکت نشسته‌اید؟ این «بیت‌المال حق ماست» و «حق ما» را به شما می‌دهند، چون آن‌ها را «ستایش» می‌کنید. و خلاصه این بخش از بیانیه خیلی خیلی به مذاق «بی‌بی‌سی» خوش آمده چون هم شرافتی است، هم کربلائی، هم بیت‌المالی:

«آقایان هنرمند شرافت‌تان کجا رفته؟[...] همکارانتان را یکی پس از دیگری به اسارت می‌برند و شما سکوت می‌کنید [...] از چه می‌ترسید [ می‌ترسید] که ممنوع الکار شوید... که دیگر در دایره خودی ها نباشید... که دیگر جایزه‌ها را [...] به شما ندهند... که بودجة‌ بیت المال را، حق ما را، ندهند به شما که ستایش‌‌شان کنید.»


همچنانکه می‌بینیم بیانیة کذا کاملاً کربلائی و شهادت‌طلبانه است، البته مرگ را برای همسایه می‌خواهد، با «هنر» و «هنرمند»‌ هم کاری ندارد، ‌ فقط خواهان دریافت «حق خود» از «بیت‌المال» شده، و به همین دلیل است که برای تشویق شوت‌وپرت‌ها زندان را به ارزش گذارده و این مکان را «آزاده سرا» و محل «بزرگان» می‌خواند:

«خیال کردید بزرگی پناهی‌ها و نوری‌زادها را با زندان از بین می‌برید [...] در بیرون آن آزاده سرا، صدها پناهی و نوری‌زاد متولد می‌شود هر روز که آنان در بندند.»


این بیانیه که به بهانة دفاع از پناهی به عنوان «هنرمند» ‌صادر شده در واقع هدفی جز تخریب هنرمند دنبال نمی‌کند. حال ببینیم ساواک جمکران چه می‌گوید؟ می‌گوید پناهی هنرمند و از مفاخر فرهنگی کشور است که شهرتش از مرزها گذشته. سپس تأکید می‌کند صدا کردن و نفس کشیدن هم مانند «هنر» می‌باید بر علیه دولت باشد. به این ترتیب هنرمند از هنر تهی شده در ترادف با هر انسان دیگری قرار می‌گیرد که تنفس می‌کند و قادر است صدائی از خود به در آورد! پس از اینکه هنرمند جنبش سبز در کنار همگان قرار گرفت و «بی‌هنر» شد، جایگاه واقعی اجتماعی خود را از دست می‌دهد، آنگاه بیانیه همة هنرمندانی را که با او هم‌سو نیستند، فاقد شرافت ‌می‌خواند! اینان در تقابل با ارزش‌های «والای» اجتماعی قرار می‌گیرند و منزوی می‌شوند. در نتیجه دیگر هنرمندی در کار نخواهد بود. آزادگان می‌مانند و بی‌شرافت‌ها! اینجاست که زندان رفتن اهالی سنگر حق، یعنی مخالفان دولت نشان آزادگی و بزرگی به شمار می‌آید، و نهایتاً زندانی ‌شدن‌شان تبدیل به «ارزش» می‌شود. در این مرحله است که به قول معروف «تو سر سگ بزنی» آزاد‌گان و بزرگان می‌ریزه. خلاصه اگر پناهی و نوری‌زاد ـ اینان در این بیانیه هم مفاخر فرهنگی‌اند هم هیچ و پوچ ـ در زندان باشند، هر روز صدها نوری‌زاد و پناهی متولد خواهند شد! البته نمی‌دانستیم هر روز در ایران صدها هنرمند به دنیا می‌آید! حتماً آن گوساله‌های ننه‌حسنی که این بیانیة موهن و مخرب را صادر کرده‌اند روزانه صدها «هنرمند» هم به دنیا می‌آورند. بله، معروف است که جانوران موذی سرعت زاد و ولدشان زیاد است.

می‌بینیم که شیخ‌ صادق صبا این بیانیه را بدون دلیل در بوق نگذاشته! تخصص ایشان نیز از قضای روزگار «ارتباطات» و تخریب انسان است.

بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید وگرد شد مانند گوئی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها


جمعه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۹


اشک و «استخوان»!
...
پایه و اساس مک‌کارتیسم بر «تحمیل انزوا» جهت تخریب و نابودی استوار شده. انزوای «انسان» در برابر باورهای مقدس و ارزش‌های جمع، به همان حد کارساز مک‌کارتیسم است که انزوای یک ملت‌ در برابر جامعة جهانی. برای دستیابی به این انزوای «مقدس» کافی است انسان و «مفاهیم» انسان‌محور در عرصة زبان در انزوا قرار گیرند. تهاجم نظامی به افغانستان و عراق با توسل به همین شیوه امکانپذیر شد. انتساب تخریب برج‌های نیویورک به القاعده، افغانستان را در جامعة جهانی به انزوا کشاند، و ادعای دروغین برخورداری دولت عراق از سلاح‌های کشتار جمعی به بسیج افکار عمومی جهان بر علیه صدام حسین منجر شد. نتیجة این شایعه‌پراکنی‌ها در برابرمان قرار گرفته، تبدیل عراق و افغانستان به ویرانة اسلام زده. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد ‌«ژوکستاپوزیسیون» یا «ردیف‌سازی» توضیحات بیشتری بیاوریم تا ارتباط آن با پروپاگاند فاشیسم روشن‌تر شود.

همچنانکه پیشتر گفتیم، مک‌کارتیست‌ها به دلیل شرایط زمان نمی‌توانند از دمکراسی انتقاد به عمل آورند، در نتیجه به دو شیوة تخریب متفاوت روی آورده‌اند: تجزیة دمکراسی و «تکفیر» مدافعان آن. همانطور که بارها و بارها در این وبلاگ گفته شده، دمکراسی، بنابرتعریف عبارت است از حاکمیت مجموعة قوانین انسان‌محور بر یک جامعه. مک‌کارتیست‌ها با مرزشکنی و تجزیة دمکراسی، برای مفاهیم موجود در آن نظیر «آزادی» و «عدالت»، خارج از «دمکراسی» کاربرد مشخص می‌کنند. زمانیکه گفته می‌شود، ایرانیان خواهان آزادی و دمکراسی و عدالت‌اند، برای مخاطب این توهم پیش می‌آید که آزادی و عدالت در دمکراسی وجود ندارد! حال آنکه خارج از چارچوب دمکراسی، هیچ آزادی و عدالتی نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد. آزادی و عدالت در یک نظام «خدامحور» همان سرکوب و توحشی است که در حکومت‌اسلامی طی سه دهه بر ملت ایران تحمیل شده. به زبان ساده‌تر، هنگامیکه مفاهیم قوانین انسان‌محور را از چارچوب واقعی‌‌شان خارج کنیم، این مفاهیم به ابزار انسان‌ستیزی تبدیل می‌شوند. به عنوان نمونه، می‌بینیم که در حکومت اسلامی، جانوران وحشی نظیر محمدتقی رهبر در کمال «آزادی» خواهان سرکوب انسان‌ها هستند.

در حکومت توحش اسلامی جوانان حق ندارند در پارک‌ها بنشینند، چرا که تفریح و معاشرت و جشن و شادی و اصولاً هر آنچه «انسانی» است، «مخل به مبانی اسلام» شناخته می‌شود. به همین دلیل هیچیک از زوزه‌کش‌های حرفه‌ای «جنبش‌سبز» به دستگیری ساسان اعتراض نکرده؛ این گوساله‌های ننه حسن درست عین نعلین‌ها «رقص» را نکوهش می‌کنند. رقص، نه «کارگری» است، نه «اسلامی» و نه نشانی از «میهن‌پرستی» در آن دیده می‌شود، در نتیجه از منظر اینان «نکوهیده» است! فکر می‌کنم اگر در خیابان‌های تهران ترانة «چرا نمی‌رقصی»‌ ویگن طنین‌افکن شود تأثیر آن به مراتب از عملیات «انقلابی» و «ابلهانه‌ای» نظیر اشغال سفارت گورکن‌ها بیشتر باشد.

بجای سردادن زوزة الله‌اکبر، و تحکیم پایه‌های تقدس و خدامحوری حکومت جمکران، می‌باید فعالیت‌های «انسان‌محور» و انسانی را گسترش داد. پرسه زدن در خیابان، خندیدن و خوشحالی کردن به ویژه در پارک‌ها ـ به کوری چشم محمدتقی رهبر ـ ارکان حکومت توحش را به لرزه در خواهد آورد. این حکومت از مرگ و سوگواری و خشونت تغذیه می‌کند، باید از این «ابزار» محروم‌اش کنیم. و نخستین گام برای ابتر کردن حکومت صحرای کربلا، دوری جستن از «سنگر حق»‌ است. به یاد داشته باشیم که پیروان راه «شهید» جوزف مک‌کارتی در ایجاد این سنگر مقدس تخصص ویژه دارند.

پیشتر یادآور شدیم که مک‌کارتیسم برای پیشبرد اهداف خود از شیوة کلیسا در دوران تفتیش عقاید پیروی می‌کند: شایعه‌پراکنی جهت قراردادن «انسان» در برابر باورهای مقدس و ارزش‌های «جمع» با هدف تخریب و نابودی انسانی‌ات. سرکوب ایرانیان به ویژه سرکوب زنان ایران از همین طریق امکانپذیر شد: ایجاد تقابل بین حق موجودیت زن ایرانی و باورهای مقدس جمعی. آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک هنوز بر تداوم این روند انسان‌ستیز به ویژه در کشور ایران پای می‌فشارند. و دلیل نیز روشن است، تهاجم «پاسورها» و سگ‌های هار استعمار به زنان، دولت احمدی‌نژاد را در انزوا قرار می‌دهد، حال آنکه افسار سرداران و «پاسورها» به دست دولت جمکران نیست! آنان که از حجاب و سرکوب زن ایرانی پشتیبانی می‌کنند در لندن و واشنگتن نشسته‌اند و مطالبات خود را از زبان امثال مکارم شیرازی، محمدتقی رهبر، و ... و به ویژه از زبان مجریان وقوقیه‌های جمعه بیان می‌کنند. سپس همین مطالبات در رادیوفردا و دیگر بوق‌های استعمار منعکس می‌شود بدون آنکه مفسران نخبه و زبده و باهوش سازمان‌سیا آن‌ها را به زیر سئوال ببرند.

به عنوان نمونه، رادیوفردا نه تنها مزخرفات آخوند صدیقی در باب ارتباط حوادث طبیعی با «بدحجابی» را منعکس کرده، که از زبان یکی از دلالان خود، صادق ‌محصولی، وزیر رفاه و تأمین اجتماعی خواهان «مهدکودک اسلامی» هم می‌شود. قرار است مهد ‌کودک‌ها ضوابط اسلام را چنان رعایت کنند تا همة کودکان در 13 سالگی آمادة مرگ و شهادت ‌باشند:‌

«صادق محصولی [...] خواستار آن شد که مبانی دينی و مذهبی، رکن اصلی در مهد کودک‌ها باشد [او گفت] مهد‌ کودک‌ها بايد به گونه‌ای کار کنند که کودکان در سن 13 سالگی، يک شهيد فهميده باشند.»


بله خوشبختانه وزیر «رفاه» صادق است و از سر صداقت سخن می‌گوید، به دلیل همین صداقت است که از نظر «دلار» زندگی پرمحصولی داشته. صادق محصولی باجناق ولایتی و همان مزدوری است که در دورة آشوب‌های میرحسین موسوی وزیر کشور و مسئول حفظ امنیت بود! او پس از اینکه «امنیت» مطلوب اربابان‌اش را بخوبی تأمین کرد، از وزارت کشور به وزارت تأمین اجتماعی پرتاب شد تا «شهروندان» را نیز به رفاه «مطلوب» ارباب یعنی «مرگ» برساند.

برنامة‌ «رفاه» پاسدار صادق محصولی گشایش یک حساب پس‌انداز نارنجک برای هر کودک ایرانی است. کودکان، تحت نظارت مهدکودک‌های اسلامی مستقیماً حق برداشت از «حساب نارنجک» خود را خواهند داشت. کودکان همچنین می‌توانند نارنجک‌های خود را برای فروش در بازارسیاه یا برای مصارف شخصی در اختیار والدین‌شان بگذارند و ... و به این ترتیب صادق ‌محصولی می‌تواند از دوبی و از مرز ترکیه، عراق، افغانستان و پاکستان «مواد لازم» جهت تأمین رفاه «شهروندان» برهوت علوی را وارد کرده و پورسانتاژ مناسبی به حاج‌اکبر سازندگی، محمد یزدی، مقام‌معظم رهبری و آیات عظام قم و مشهد و ملایان دیگر مرگ‌آبادهای کشور طاعون‌زدة‌ ایران بپردازد. بله، درافشانی صادق‌ محصولی به مذاق اهالی «رادیوفردا» چنان شیرین آمده که برای‌مان توضیح داده‌اند، «محمدحسین فهمیده» در 13 سالگی چه کرده.

یادآور شویم در دوران ریاست جمهوری بنی‌صدر، آنهنگام که وقوع جنگ مسلم شد، نیروهای زرهی و ارتش را از جنوب کشور خارج کردند و غیرنظامیان و پلیس را در برابر تانک‌های عراقی قرار دادند. آنزمان محمدحسین فهمیده یک کودک سیزده‌ساله بود که معلوم نیست کدام دست جنایتکاری نارنجک در اختیارش قرارداد و او را به استقبال «مرگ پرافتخار» فرستاد. او کشته ‌شد تا امروز، پفیوز صاحب ‌‌نامی چون صادق محصولی که همچون باجناق‌اش عمری را به پااندازی و دلالی و نوکری گذرانده، همة کودکان ایران را به مرگ‌پرستی تشویق کند. آنزمان که عراق به ایران حمله کرد، وق‌وق‌های «ضدامپریاس» امام روشن‌ضمیر در پی اشغال فرمایشی سفارت آمریکا از یکسو، و بمب‌گزاری در بغداد از سوی دیگر ایران را در انزوای «اقتصادی ـ سیاسی» قرار داده، و همة‌ امکانات برای تخریب ملت ایران فراهم شده بود. این است دلیل پافشاری آنگلوساکسون‌ها بر تداوم انزوای ایران، و این است دلیل پرتاب استخوان برای حکومت جمکران و مخالف‌نمایان‌اش.

تکه استخوانی که هفتة گذشته حاکمیت یانکی‌ها برای علی‌خامنه‌ای و مخالف سرسخت‌اش، پاسدار اکبر پرتاب کرد گویا خیلی دندانگیر بوده، چرا که هم شیخ مسعود و هم ساواک جمکران جهت پنهان داشتن دست ارباب از آن بهره‌مند شده‌اند. شیخ مسعود با ستایش از جایزة‌ «فریدمن» به ما می‌گوید، هر کس این جایزه را بگیرد مدافع دمکراسی است! به زبان روشن‌تر، اگر جایزه فریدمن را به ماشالله قصاب هم اهداء کنند ـ مسلماً چنین روزی دور نیست ـ شیخ مسعود بلافاصله قلم به دست گرفته چند صفحه در باب فضائل و سجایای ماشاالله خان قصاب سیاه خواهند کرد، چون شیخ مسعود نیز مانند ساواک مأمور است و معذور و برای انجام وظیفه تکه استخوان کذا را بهانه کرده. و اما ببینیم ساواک جمکران چگونه از استخوان اهدائی ارباب استفادة بهینه می‌کند. ساواک برای ارائة تصویر «شهید مظلوم» از جنایتکاری به نام محمد خاتمی و تنظیم وقوقیة‌ این هفته به این استخوان سحرانگیز متوسل شده.

خبر هیجان‌انگیز ممنوع‌الخروج شدن محمد خاتمی بخش دیگری است از همین ترفند استخوان‌لیسی. ارتش ناتو از سال 1357 تا به امروز با توسل به اتحاد شوم افراط‌گرایان‌ اسلامی و چپ‌نمایان ـ حزب‌توده و شاخک‌های‌ متعددش ـ 4 بار در کشورمان کودتا به راه انداخته و اینک برای سازمان دادن به یک کودتای دیگر خیز برداشته. این است دلیل روضه و زوزة پاسدار اکبر برای کیانوری و زندانیان «داس‌ا‌لله»، و این است دلیل اهدای جایزة «فریدمن» به این پاسدار مرداب و بازارگرمی‌های حکومت برای محمد خاتمی. و بالاخره این است «حکمت» انتشار مطلب «عمیق» و ایرانی‌ستیز شیخ بهنود در ستایش از «اراذل و اوباش» برگزیدة مک‌کارتیسم بین‌الملل.

در پی اظهارات ابلهانة حمید کرزای پیرامون «مداخلات ویرانگر بیگانگان»، ‌ یعنی تقلب فرضی در انتخابات به نفع کرزای، شورای علمای افغانستان از ایشان ابراز خشنودی کرد و «بی‌بی‌سی»، مورخ 25 فروردین‌ماه 1389 از زبان علمای کذا این مترسک آلت دست بیگانه را «آزادیخواه» معرفی نمود! در اینکه حمید کرزای «آزادیخواه» باشد مسلماً تردیدی نیست. کرزای این آزادی را برای سرکوب ملت افغانستان می‌خواهد و برای تأمین «آزادی» امثال حمیدکرزای است که اشغالگران «رنج» اشغال افغانستان را برخود هموار کرده‌اند. به همین دلیل است که «بی‌بی‌سی» در مورد تحمیل توحش اسلام‌گرایان به ملت افغانستان خفقان اختیار کرده و نمی‌گوید، «راه ملاعمر» همچنان ادامه دارد!

دیروز دولت حمیدکرزای، تحت نظارت عالیة ارتش ناتو یک گام دیگر به سوی توحش‌ اسلام برداشت. به گزارش نووستی، مورخ 26 فروردینماه سال‌جاری، روز گذشته پلیس کابل 4 رستوران را به دلیل «نقض اخلاق اسلامی» در منطقة وزیر اکبرخان تعطیل کرده،‌ خدمة آن‌ها را نیز بازداشت نمود! در تاریخ 4 فرودین‌ماه نیز پلیس کابل فروشندگان مشروبات الکلی را دستگیر کرده بود. خوشبختانه برده فروشی، تولید و توزیع و صادرات و واردات مواد مخدر به هیچ عنوان ناقض «اخلاق اسلامی» نیست! کاملاً بر عکس، این اعمال آزادیخواهی کرزای را به اثبات می‌رساند که خواهان آزادی عمل اربابان‌اش در افغانستان است. به همین دلیل «بی‌بی‌سی» از زبان «علما» به ستایش او پرداخته می‌نویسد، کرزای از سوی مردم افغانستان سخن گفته و با این سخنان جهان را تکان داده:

«قیام‌الدین کشاف، سخنگوی شورای علما [...] گفت که آقای کرزای با اظهارات اخیر خود صدای مردم افغانستان را به گوش جهان رساند [...] و از اثر آن دنیا تکان خورد[...]»


می‌بینیم که علمای حکومتی تنها در ایران مزخرف نمی‌بافند. واقعاً دنیا از شنیدن اظهارات ابلهانة کرزای تکان خورد، به ویژه که این سخنان به پیتر گالبرایت امکان داد در سنگر برنده، یعنی نزد مخالفان کرزای جائی برای خود دست‌وپا کند. باری سخنگوی شورای علما در ادامة مجیزگوئی و ترهات‌بافی به این نتیجه می‌رسد که موضع‌گیری کرزای «اسلامی»، «آزادیخواهانه» و بازتاب ندای مردم است. ایشان سپس بدون در نظر گرفتن این واقعیت تلخ که حمید کرزای پیشخدمت بیگانه است، می‌افزایند:‌

«[این یک جایگاه اسلامی] و آزادیخواهانه [...] و در واقع آواز مردم است [...] این ملت غلامی کسی را قبول ندارد.»

مسلم است که ملت افغانستان، ‌ همچون دیگر ملت‌ها نمی‌پذیرد «غلام» کسی باشد! مردم افغانستان بر خلاف کرزای ابله و خودفروخته نیستند. بین خودمان بماند، چقدر این شیخ «کشاف» دوستداشتنی و «عاقل» و فرهیخته به نظر می‌رسد! «کشاف» فرامین ارباب را دقیقاً به شیوة خمینی نشخوار می‌کند. شیخ می‌فرمایند، کرزای اسلامی و آزادیخواه است،‌ حرف که می‌زند جهان به لرزه درمی‌آید، چرا که از سوی تل موهوم «مردم»‌سخن می‌گوید و ... و جالب اینجاست که این شیخ پلید اشغال افغانستان را «کمک» و «همکاری»، ‌ و مخالفت با اشغالگران را «شورش» خوانده و هشدار می‌دهد، اگر به کار ما «مداخله» کنید اشغالگر شناخته می‌شوید و پرستیژتان به خطر می‌افتد! «کشاف» همچنین به اشغالگران نصیحت کرده که بمباران و بازرسی خانه‌های مردم را به حکومت افغانستان واگذارند که نه در برابر ملت خود پاسخگوست و نه در برابر افکار عمومی جهانیان، چرا که «اسلامی» است و «آزادیخواه»:

«از بمباران خودسرانه خانه‌های مردم دست بردارند و خانه‌های مردم را به بهانه‌های مختلف بازرسی نکنند،‌ این کار را به حکومت افغانستان واگذار کنید.»


البته این شیرین‌زبانی‌ها، یک روز پیش از تعیین تکلیف باکی‌یف، یعنی تبعید وی به قزاقستان صورت گرفت و اگر «کشاف» می‌دانست غرب و دولت چین در قرقیزستان ناچار به عقب‌نشینی خواهند شد از این شکرخوری‌ها نمی‌کرد. مسلماً «بی‌بی‌سی» هم جرأت نمی‌کرد از زبان او یک کرزای «اسلامی ـ مردمی ـ آزاد‌یخواه»، یعنی ویراست دوم خمینی را به جهانیان تحویل دهد. خلاصه کارفرمایان شیخ‌ صادق صبا کور خوانده‌اند! نه بساط خمینی را می‌توان در افغانستان به راه انداخت، نه در ایران می‌توان با محمد خاتمی و حزب توده کودتای دیگری سازمان داد. اما از آنجا که مومنین هرگز از الطاف الهی ارباب ناامید نمی‌شوند، سازمان سیا باز هم برنامة مهوع قراردادن زن در برابر باورهای مقدس را در دستور کار گورکن‌ها قرار داده.

امروز آخوند صدیقی در وقوقیة جمعه، زنان بدحجاب را مسئول وقوع زلزله و بلایای طبیعی معرفی کرده، خواهان مبارزة «مردم» و مسئولان با «بلایای طبیعی» شد. همین بخش از شکرخوری‌های «ساتاس» بدون دخل و تصرف در «رادیوفردا» و دیگر شاخک‌های سازمان سیا انعکاس یافت:

«بشر در معرض بلا است و بلا هم آثار کردار خود انسان‌ها است [...] بی‌‌توجهی برخی بانوان به حجاب و چشم‌چرانی برخی جوانان [گناه] است [...] تکرار گناه [...] غضب خداوند را [در پی می‌آورد] اگر [گناه] زیاد شد، بلا در جامعه زياد می‌‌شود و رفع این نوع مشکلات عزم ملی و همت همة مردم و مسئولان را می‌طلبد.»


این مزخرفات نمونة بارز مک‌کارتیسم است. ساتاس، با معرفی زنان بدحجاب به عنوان مسئول «گناه»‌ شایع می‌کند که بلایای طبیعی همچون زلزله ناشی از «تکرار گناه» است. به عبارت دیگر، بر اساس بی‌بی‌گوزک‌های ابراهیمی «غضب خداوند» تروخشک را می‌سوزاند، پس برای جلوگیری از زلزله یا مبارزه با زنان بدحجاب می‌باید «پاسورها»، همة مردم و مسئولان به صحنه بیایند. این مزخرفات با کد: 1058290 در حنازرچوبه مورخ، 27 فروردین‌ماه 1389 نیز منتشر شده. حال ببینیم «رادیوفردا» مهملات ساتاس را چگونه انعکاس می‌دهد. این رادیو پس از نقل ترهات صدیقی، برای ارعاب مردم، با تکیه بر «نظر کارشناسان» تأکید می‌کند که زلزله‌ای بسیار شدید در راه است:

«[...] امام جمعه تهران [...] بدحجابی زنان و وقوع بلا و زلزله را به یکدیگر ارتباط داد [...] پس از وقوع زمین لرزه‌های بسیار قوی در چند کشور در ماه‌های اخیر، کارشناسان در باره احتمال وقوع زلزله مشابهی در تهران و لزوم مقاوم‌سازی ساختمان‌ها و اتخاذ تدابیری برای کاهش خسارات آن هشدار داده‌اند.»


بله ساتاس برای سرکوب زنان، به ارعاب مردم پرداخته زنان را مسئول بلایای طبیعی و زلزله معرفی می‌کند، سپس «رادیوفردا» ضمن نقل مهملات صدیقی، از قول کارشناسان وعدة زلزلة شدید هم می‌دهد! به این ترتیب است که بر ترس و وحشت دامن می‌زنند. در واقع پروپاگاند سازمان سیا بازتولید و گسترش تبلیغات اسلامی همین سازمان در کشورمان است.

پیش از آخوند صدیقی، منوچهر متکی به عنوان سخنران پیش‌وقوقیه یادی از آیزنهاور فقید فرموده‌اند! یادآور شویم کودتای 19 اوت 1953، 8 ماه پس از ریاست جمهوری آیزنهاور رخداد. پس جهت دریافت بهتر از تصویر تخریب در مطلب بهنود، نگاهی داشته باشیم به چارچوب اقتصادی سیاست‌های حزب دمکرات ایالات متحد و پیوند مستقیم سیاست‌های این حزب با جنبش‌های به اصطلاح «مردمی»، یا بهتر بگوئیم با «لات بازی» و قانون‌شکنی و سرکوب و کودتا در ایران.

از دوران درخشان مصدق آغاز کنیم که در اواخر دورة ریاست جمهوری ترومن دمکرات به اوج رسیده و در تاریخ 19 اوت 1953،‌ اوایل دورة ریاست جمهوری آیزنهاور (ژانویه 1953 تا 1961میلادی) به کودتای نظامی انجامید و محمد مصدق را در جایگاه «قهرمان ملی» تثبیت کرد. پس از قهرمانی مصدق و پایان ریاست آیزنهاور، نوبت به جان کندی از حزب دمکرات رسید. جان کندی همچون جوزف مک‌کارتی متعلق به یک خانوادة کاتولیک بود، پس طرفداری پدر خانواده از فاشیسم و ارتباط نزدیک‌اش با مافیا و حمایت قبیلة کندی از جوزف مک‌کارتی تعجب‌آور نخواهد بود. همچنین جای تعجب نیست که در دوران کندی، برای مبارزه با کمونیست‌های «خدانشناس» و چشاندن طعم شیرین «آزادی»‌ به ویتنامی‌ها، ارتش آمریکا این کشور را اشغال فرماید. در این دوره، طی 8 سال ریاست دمکرات‌ها بر کاخ سفید شاهدیم که ایران عملاً تبدیل به صحنة آشوب، لات‌بازی، سرکوب و ترور می‌شود. از آنجمله است ترور حسنعلی‌منصور و اختراع داستان «سوء قصد به اعلیحضرت» در کاخ مرمر جهت سرکوب غیرمذهبی‌‌ها در داخل و خارج مرزها. پرویز‌ نیکخواه قربانی همین برنامة استعماری شد. هدف‌ از اجرای این برنامه در گام نخست محاصرة شوروی با اتحاد جماهیرنوکری، ‌ و در گام بعد تجزیة اتحاد جماهیر نوکری در راستای سیاست «یک کشور، یک مذهب» بود.

حال پس از این مقدمة طولانی بپردازیم به تصویر «کودتا» در مطلب بهنود. شیخ مسعود در مسیر عکس روح‌الله خمینی «استدلال» می‌کند. خمینی دجال «مبارزات» خود را به اظهار نظر ارباب در ینگه ‌دنیا «مشروط» کرده و می‌گفت، هر چه آمریکا بگوید باید عکس آنرا انجام دهیم، در غیراینصورت در مسیر «استکبار» قدم برمی‌داریم! در نتیجه برای مشخص کردن مسیر حکومت امام روشن‌ضمیر کافی بود «بی‌بی‌سی» و دیگر بوق‌های استعمار از دمکراسی و حقوق‌بشر دفاع کنند، تا حکومت اسلامی بداند «راه رستگاری» از شاهراه کشتار و سرکوب می‌گذرد. بهنود در راستای همین منطق بلاهت ادعا می‌کند، بدگوئی رسانه‌های داخلی از عبادی، گنجی و دیگر مبارزان «حق‌طلب» نشان می‌دهد که اینان در راه خود موفق بوده‌اند! به عبارت دیگر اینبار برای تأمین منافع غرب ردة پروپاگاند یک قدم پائین‌تر آمده، امروز باید پروپاگاند موسسة‌ استعماری کیهان و اوباشی از قماش شریعتمداری را «ملاک» قرار دهیم. به زعم شیخ مسعود اگر رسانه‌های تندروی جمکران از جیره خواران اسلام فروش محفل مک‌کارتی در غرب بدگوئی می‌کنند ثابت می‌شود که کوشش‌های اینان خیلی مؤثر بوده و خلاصه بزودی جنبش مدنی اوج می‌گیرد:‌

«بدگوئی مدام رسانه‌های تندرو داخل کشور از شيرين عبادی، مهرانگيز کار، اکبر گنجی و شادی صدر خود بهترين گواه است که کوشش‌های اينان موثر افتاده است»


البته کوشش‌های این چند نخاله فقط برای مسعود بهنود مفید به فایده‌ بوده. حال باید از شیخ مسعود بپرسیم اگر به ناگاه سیاست سازمان سیا تغییر کرد و کیهان و دیگر ورق‌پاره‌های جمکران زبان به تمجید از خاله‌شلخته‌ها و تیغ‌کش‌های مذکور گشودند تکلیف «استدلال مبرهن» و کشکی و شکمی سرکار چه خواهد شد؟ باید بپذیریم که این اراذل و اوباش که مایة افتخار سرکار هم هستند، در تلاش‌های‌شان شکست خورده‌اند؟ شیخ مسعود! پای استدلال‌تان در هوا مانده! از این گذشته چرا سفسطه می‌کنید؟ بدگوئی رسانه‌های تندرو از این عمله و اکره با هدف گرم کردن بازار کسادشان صورت می‌گیرد؛ شما می‌دانید، ما هم می‌دانیم، نکند همان «مردم» را احمق پنداشته‌اید! در ضمن ما بارها سخنان این افراد را در چارچوب منطقی بررسی‌ کرده‌ و نشان دادیم که همچون سرکار، به صحرای کربلا می‌زنند، پرت می‌گویند و در واقع به بازتولید مزخرفات خمینی مشغول‌اند. حال‌آنکه رسانه‌های تندروی داخلی در مسیر مخالف می‌کوشند این پیشخدمت‌های آستان مقدس مک‌کارتی را به عنوان «آزادیخواه» و «مخالف» به ملت ایران حقنه کنند. بدون در نظر گرفتن این اصل مسلم که خارج از چارچوب دمکراسی، هر گونه آزادیخواهی و حق‌طلبی جز شیادی نمی‌تواند باشد. خمینی هم آزادیخواه و حق طلب بود؛ شما که اینهمه برای «امام» سینه می‌زدید یادتان که نرفته! ایشان به دلیل همین «آزادیخواهی» مورد توجه رسانه‌های «معتبر» غرب قرار گرفتند. عبادی هم به همین دلیل، یعنی به دلیل افتخار به توحش دین از عنایات ویژة محفل نوبل برخوردار شده. پس بهتر است از «جوایز معتبر» برای ما قصة خاله‌سوسکه تعریف نکنید، چرا که ما نیک می‌دانیم هدف شما پنهان داشتن دست استعمار است و بس.

پیام شیخ مسعود در واقع پیام اتحاد «جان شیفتة» ‌چپ‌نمایان با «حق‌طلبان» است. همان «بچه مذهبی‌ها» که در بی‌بی‌گوزک بهنود با یکدیگر «عهد» کردند که جز راه حق و عدالت نپویند! بله، همین قماش اتحاد بین داس‌الله و حزب‌الله تاکنون چندین بار «جنبش مدنی» به رهبری شعبان‌خان و ماشالله قصاب را «به اوج» رسانده و چشم حزب‌الله و اربابان‌اش را در غرب خندان، و چشم ملت ایران را گریان کرده. اهدای جایزة‌ معتبر فریدمن به یک پاسدار «خوشنام» که از سپاه پاسداران به وزارت امورخارجه پرتاب شده و به کوشش اوباش کیهان در جایگاه «مخالف» قرارگرفته اعتباری برای اکبر گنجی کسب نمی‌کند، باعث بی‌اعتباری جایزة‌ فریدمن می‌شود. همچنانکه اهدای نوبل صلح به شیرین عبادی فقط محفل نوبل را رسواتر کرد.


چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۹


باکی‌یف و برتونه!
...

ویژگی محفل مک‌کارتی برچسب زدن است. این محفل که یک‌پا در واتیکان و یک‌پا در مافیا دارد، دقیقاً از همان شیوة کلیسا در دوران تفتیش‌عقاید پیروی می‌کند: قراردادن فرد در برابر باورهای عام و مقدسات‌شان. اگر به فردی برچسب «بی‌دین» و «خداناباور» زده شود، مردم او را «بی‌دین» شناسائی می‌کنند و به هیچ ترتیبی او نمی‌تواند خلاف این امر را ثابت کند، چرا که از یکسو «باورها» را نمی‌توان به ثبوت رساند، و از سوی دیگر باورهای «مردم» را نمی‌توان تغییر داد. این است یکی از فواید شایعه‌پراکنی. شایعه را نمی‌توان تکذیب کرد چرا که یک شایعه است، فاقد هرگونه شواهد و مدارک، و به همین دلیل نمی‌توان آنرا به اثبات رساند. در نتیجه شایعه‌پراکنی جز ایجاد ابهام در افکار عمومی کاربرد دیگری ندارد. به همین دلیل است که پاسدار اکبر و ملاممد خاتمی، همچون دیگر فعلة فاشیسم در داخل و خارج مرزهای کشور در هم‌سوئی کامل با صدای آمریکا با هدف «تخریب» مدافعان دمکراسی تمام کوشش خود را برای تحریف دمکراسی به کار می‌برند.

مک‌کارتیست‌ها طرفداران آزادی بیان و دمکراسی را «ضددین» معرفی می‌کنند تا بتوانند آنان را در برابر عوام و باورهای مقدس‌شان قرار دهند و به این ترتیب زمینه را برای تفتیش عقاید و تخریب‌ مدافعان دمکراسی فراهم آورند. همچنانکه گفتیم مک‌کارتیسم برای تخریب انسان از الگوی کلیسا در قرون وسطی پیروی می‌کند. از اینرو برای دستیابی به اهداف خود نیازمند ایجاد تقابل بین انسان و «باورها» و «ارزش‌های» جمعی است. واتیکان نیز هنوز برای استحکام پایه‌های متزلزل خود به همین شیوه متوسل می‌شود.

واتیکان برای تطهیر خود در افکار عمومی پروپاگاند «تخریب» و «تکذیب» را برگزیده. روند کار چنین است که ابتدا رسانه‌ها مواضع «واقعی» و نقطه نظرهای نکوهیدة‌ واتیکان را از زبان مقامات بلندپایة آن در بوق می‌گذارند تا واتیکان بتواند در گام بعدی از این مواضع تبری جوید. به یاد داریم که پس از افشای جنایات کشیش‌ها و لاپوشانی واتیکان، امواج نفرت و انزجار از کلیسای کاتولیک آمریکا و اروپا را در نوردید و برای نخستین بار در شهر رم معترضین به این جنایات در برابر واتیکان تجمع کردند. پس مک‌کارتیست‌ها در اتاق فکربکرشان به چاره‌جوئی پرداختند و به ارادة الهی، جبرئیل یا همان گابریل خودمان بلافاصله راه چاره را در اختیارشان قرار داد.

آورده‌اند که جوزف راتزینگر یعنی همین پاپ ملوس و دوست‌داشتنی فعلی شخصاً در اتاق فکربکر حضور یافته، برای یافتن چاره زانو بر زمین زده و دست به دعا برداشته، اشک می‌ریخت و زوزة «آمن، سنت‌ سپیریتوس...» سر داده بود که ناگهان روشنائی خیره کننده‌ای سراسر اتاق را فرا گرفت. جوزف نازنازی ما خشمگین و با لهجة آلمانی به زبان ایتالیائی فریاد برآوردند، چراغ را خاموش کنید، برق گران شده! اما هیچکس به فرمان ایشان ترتیب اثر نداد، روشنائی همچنان سراسر اتاق را فرا گرفته بود. لحظاتی به سکوت سپری شد، سپس صدائی خطاب به پاپ گفت، جوزف! دل قوی دار! اینجا بود که کاردینال راتزینگر از شدت ترس به رعشه افتاد، و همینطور که به عادت معهود پشت سر هم صلیب می‌کشید، گریه‌کنان فرمود، هر کاری بگوئید انجام می‌دهم، مرا نکشید...! دوباره همان صدای مرموز گفت، ‌ جوزف! دل قوی‌دار! قلب راتزینگر همچون طبل به تام‌تام افتاده، دهانش خشک شده بود، چشمانش سیاهی می‌رفت و عرق سردی سراپای‌ وجودش را فراگرفته بود. پاپ با صدائی لرزان پرسید، شما که هستید، کجا هستید؟ صدای مرموز راتزینگر را گفت، جوزف! منو نمی‌شناسی، من گابریل هستم!

پاپ که همچنان می‌لرزید و صلیب می‌کشید گفت، خواهش می‌کنم از این شوخی‌ها نکنید، من قلب‌ام ضعیفه، بیش از 72 سر عائله دارم، اگر اتفاقی برای من بیفته این کشیش‌های نابکار، به بچه‌های من که هیچ، به زن‌های منهم رحم نمی‌کنن. پس گابریل او را ندا داد، «ما برای وصل کردن آمدیم!» راتزینگر گریه کنان پرسید، قربان شما که هستید، منظورتان چیست؟ گابریل فرمود، به درستی که ما روح خدا را در مریم دمیدیم و... و چون قوم بنی‌اسرائیل زبان به سرزنش وی گشودند، جوزف نجار را فرمودیم تا مریم را به عقد خود در آورد که قضیه فیصله یابد. خلاصه ما حلال همة مشکلات‌ایم! جوزف آهی کشیده زمزمه کرد، «افسوس که آن دولت بیدار بخفت!» این رسوائی را هیچکس نمی‌تواند فیصله دهد! گابریل قهقهه‌ای زده گفت، اشتباه تو همین‌جاست جوزف! «تا خون در رگ ماست، مک‌کارتی رهبر ماست» و به درستی که خداوند آدم را از گل و لای و لجن آفرید، هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو! چون پاپ این بشنید شادان و خندان و بشکن زنان از اتاق بیرون دویده همچون ارشمیدس فریاد برآورد: «ئوره‌کا»، یعنی یافتم! همان لحظه راتزینگر کشیش‌ها را فرمان داد هر چه دل تنگ‌شان می‌خواهد بگویند.

نخست واعظ رسمی پاپ در واتیکان نفرت مردم از جنایات هولناک کشیش‌ها را به نفرت فاشیست‌ها از یهودیان تشبیه کرد و به این ترتیب مخالفان کودک‌باره‌گی را با فاشیست‌ها در ترادف قرار داد تا امر مقدس «تخریب» معترضین محقق شود. برای تکمیل لجن‌پراکنی و تخریب، رسانه‌های تفنگ‌فروش‌ها اظهارات واعظ پاپ را در بوق گذاشتند، سپس واتیکان بیانیه‌ای صادر کرده اعلام داشت،‌ «مواضع ما‌ با نظرات ایشان متفاوت است، ایشان را ببخشید!» البته واتیکان نگفت که مواضع واقعی‌اش چیست! بعد نوبت رسید به کاردینال برتونه، مسئول امورخارجة واتیکان. ایشان که اخیراً جهت «شکار» زلزله زدگان راهی شیلی شده بودند، در مسیر «تخریب انسان» تا توانستند لجن‌پراکنی کرده و دروغ به هم بافتند. برتونه ابتدا به دروغ ادعا کرد پاپ در جریان جنایات کشیش‌ها نبوده و از عمل اینان سخت آزرده خاطر شده. سپس جهت تطهیر کشیش‌ها و تخریب همجنس‌گرایان در رادیو شیلی اعلام داشت، روانکاوها نشان داده‌اند کودک‌باره‌گی با همجنس‌گرائی مرتبط است! پس نوبت به واتیکان رسید که دوباره با صدور یکی دیگر از همان بیانیه‌های مزورانه از اظهارات «برتونه» نیز تبری جوید. هدف آخوندهای محفل مک‌کارتیسم از اعمال این شیوة رذیلانه چیست؟ زدن سه نشان با یک تیر! تأکید بر مواضع مافیائی واتیکان همزمان با تبری از اعمال ضداخلاقی و انسان‌ستیز رایج در این محفل، نفی و تخریب و ارعاب همجنس‌گرایان، و از همه مهم‌تر تخریب مخالفان کلیسا از طریق در ترادف قراردادن‌شان با فاشیست‌ها، یهودستیزان و کودک‌بارگان.

این همان سیاستی است که مک‌کارتیسم یانکی‌ها از طریق جنگ زرگری با خمینی و خامنه‌ای و حمایت از اوباشی نظیر اکبرگنجی، شیرین‌عبادی، مهرانگیزکار، میرحسین موسوی، عمادالدین باقی و ... به ملت ایران تحمیل می‌کند. دلیل این است که این اراذل نیز مانند جوزف ‌مک‌کارتی هم از ساختار شخصیتی آسیب‌پذیر برخوردارند، هم با اصول اخلاقی بکلی بیگانه‌اند. اینان فرصت‌طلب،‌ زورپرست، مقدس‌نما و خلاصه بگوئیم پفیوزند، و‌ در نتیجه برای «ترقی» و «پیشرفت» به هر کاری تن داده و خواهند داد. به همین دلیل است که مؤسسة استعماری کیهان جهت ارائة تصویر دلپذیر از اینان در راستای سیاست «تبدیل زباله به مخالف» به «جنگ زرگری» با این فرهیختگان مشغول شده. نمونة اکبر گنجی شاهدی است براین مدعا. برنامة تبدیل گنجی به مخالف رهبر، از سال 1376 آغاز شد و با در نظر گرفتن سوابق درخشان عباس میلانی، مهرانگیز کار و... به صراحت می‌توان گفت که برای پیوستن به محفل مک‌کارتیسم اکبر گنجی از هر نظر واجد «شرایط» است.

جالب اینجاست که هیچکس در مورد اکبر گنجی افشاگری نمی‌کند! از نظر ما بسیار عجیب است که پروندة گنجی در سپاه ‌پاسداران گشوده نشده، و یا ارتباط ویژة او با شخص منوچهر متکی اینچنین در پردة‌ ابهام باقی مانده. ولی تردیدی نداریم که با در نظر گرفتن همین سوابق «ناشناخته» و شرم‌آور است که از سال 1376، فردی به نام اکبرگنجی برای «رهبری» مخالفان حکومت مناسب تشخیص داده می‌شود و به همین دلیل موسسة «هاینریش بل» برای شرکت در نشست رسوای برلن او را بر می‌گزیند. خلاصه پس از نشست کذاست که اکبر گنجی با همکاری دارودستة عبادی در جایگاه روشنفکر، زندانی سیاسی، مخالف و ... قرار می‌گیرد، مزخرفات‌اش را نیز در تمام سایت‌های فارسی زبان منعکس می‌کنند و جهت سربازگیری یک سیرک سیار هم برای‌ا‌ش به راه می‌اندازند. با حمایت محفل اسرائیل‌پرستان اسلام نواز، همین مدافع فاشیسم به عنوان مدافع دمکراسی جهت فروش عرضه می‌شود! و خلاصة مطلب پس از کودتای ناکام میرحسین موسوی، این محفل برای پیشبرد اهداف انسان‌ستیز خود در ایران، پرستیژ «نوآم چامسکی» را نیز برباد می‌دهد. البته بدون دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده که عبارت است از «تحریف» دمکراسی جهت «تخریب» مدافعان دمکراسی در ایران.

برای تحقق همین سیاست است که همة تیغ‌کش‌های فدائی اسلام، چاقو و پنجه بکس را غلاف کرده قلم را به دست‌های پلید خود آلوده‌اند. کافی است به سایت «گویانیوز» نگاهی بیاندازیم تا تحرکات مزورانة جیره‌خواران محفل مک‌کارتیسم را به صراحت مشاهده کنیم. از آنجمله است، ستایش از سیدجمال‌الدین اسدآبادی توسط یکی از نعلین‌ها و انتقاد مضحک «احمد فعال» از لائیسیته که فقط بازنشخواری است ناشیانه از ترهات حاج‌فرج‌دباغ. احمد فعال، از آن دسته فلاسفة جمکرانی است که اصولاً تفاوت «دین»، به عنوان یک بنیاد اجتماعی را با «ایمان فردی»،‌ در مقام حریم خصوصی نمی‌شناسد. ایشان همچنین پنداشته‌اند ترهات سرشار از بلاهت حاج فرج‌دباغ از قبیل «ما نمی‌توانیم هنگام خروج دین‌مان را در خانه بگذاریم، پس دین نمی‌تواند از سیاست جدا باشد» فراموش شده، در نتیجه همین مزخرفات را از نو، در ویراست نوین به مخاطب حقنه می‌کند، و از زبان یک جوجه فاشیست دیگر، به نام بنی‌صدر «شکست لائیسیته» را نیز اعلام می‌دارد. البته احمد فعال با فعالیت قابل تحسینی لائیسیتة کذا را از یونان باستان به هزارة‌ سوم منتقل کرده! و به همین دلیل است که در ترکیه نیز مدعی وجود لائیسیته می‌شود. خلاصه بگوئیم ایشان فعالانه هذیان‌ می‌گویند.

دلیل پریشان‌گوئی نانخورهای محفل شهید مک‌کارتی چیست؟ گردوخاک و هیاهو و جنجال و جنگ زرگری پیرامون مفاهیمی چون سکولاریسم، لائیسیته، و... جهت نفی دمکراسی. می‌دانیم که بدون تحقق اصل اساسی «جدائی دین از سیاست» تدوین قوانین انسان‌محور امکانپذیر نخواهد بود و بدون قوانین انسان‌محور نیز استقرار دمکراسی غیرممکن است. فعلة فاشیسم از آنجا که نمی‌توانند هم‌صدا با خامنه‌ای و ماشاالله ‌قصاب و محمد‌خاتمی از دمکراسی انتقاد به عمل آورند و هم‌صدا با آخوند ویلیامز یا فوکویاما «دمکراسی» را ارث‌ پدر مسیحیان غرب معرفی کنند، با توسل به اصل جادوئی «ترادف‌کلی» ضمن مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، جفتک‌پرانی «فاضلانه» به لائیسیته و سکولاریسم و انسان‌محوری پیشه کرده‌اند. چرا؟ چون در شرایط فعلی مشکل می‌توان آشکارا با دمکراسی به مخالفت برخاست!

به دلیل وجود همین «مشکل»، همة عمله و اکرة فاشیسم پایه‌های انسان‌محوری را مورد تهاجم قرار ‌داده‌اند. به عنوان نمونه، آخوند محمدتقی رهبر، رئیس مجمع روحانیون مجلس جمکران که نمی‌تواند آشکارا خواهان سرکوب جوانان شود، و ارتباط اجتماعی‌شان را به زیر سئوال ببرد، تلویحاً خواهان ممنوعیت ورود اینان به پارک‌ها شده می‌گوید روی نیمکت‌های پارک «معاشقه» می‌کنند! مزخرفات «رهبر» بلافاصله در «مهرنیوز»، یکی از دکه‌های اکبر رفسنجانی منتشر ‌شده و سایت پیک ایران، مورخ 25 فرودین‌ماه آن را با کد 15507 منعکس کرده:

«شاهد معاشقه‌های آشکار روی نیمکت پارک‌ها هستیم.»

بله آخوند رهبر از اینکه زنان و مردان جوان روی نیمکت پارک‌ها بنشینند، هیچ خوششان نیامده، البته دلیل «موجه» دارد! پارک محل عزاداری و سینه‌زنی و تجمع مادران سوگوار و پدران داغدار و خواهران شاخدار است، نه محل تفریح جوانان. تفریح، با مبانی اسلام مغایرت دارد! به ویژه اگر این تفریح همزمان زن و مرد را شامل شود. مسلماً اگر روی نیمکت پارک‌ها مردها در کنار مردها و یا زن در کنار زن می‌نشست، حتی اگر به قول آخوند رهبر «معاشقه» هم می‌کردند چندان اشکالی نداشت، مهرنیوز هم شاید خدشه‌دارشدن اسلام را مطرح نمی‌کرد! اشکال این است که ارتباط متعارف جوانان با یکدیگر پایه‌های جامعة‌ «زنانه ـ مردانه»، یا بهتر بگوئیم ارکان تقیه و پنهانکاری و پفیوزی را متزلزل می‌کند و این تزلزل باعث اضطراب روضه خوان‌های جمکران می‌شود.

افسوس که ناصر کاتوزیان و حاج سیدجوادی و دیگر فدائیان مک‌کارتیسم در کشورمان فراموش کردند «تفریح» را نیز در اصول قانون اساسی منظور کرده،‌ آنرا در چارچوب اسلام «مجاز» بدانند! همین «سهل‌انگاری» است که حکومت جمکران را تهدید می‌کند: تفریح زن و مرد در جامعه! بی‌دلیل نیست که پس از دستگیری ساسان به «جرم» رقصیدن، همة روضه خوانان و سوگواران حرفه‌ای، از جنبش سبز و داس‌الله تا شاه‌الله خفقان مرگ گرفته‌‌اند،‌ چرا که همه در یک سنگر واحد نشسته‌اند، سنگر آخوندپروری مک‌کارتیسم. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد اظهارات بیشرمانة کاردینال برتونه در رادیو شیلی توضیحاتی بیاوریم.

نخست بگوئیم که هیچ روانکاوی همجنس‌گرائی را با کودک‌باره‌گی مرتبط نخواهد کرد. ممکن است یک همجنس‌گرا متجاوز نیز باشد، ولی این عمل به دلیل همجنس‌گرائی وی صورت نمی‌گیرد. کسی که کودکان را مورد سوءاستفادة جنسی قرار می‌دهد، یک جنایتکار روان‌پریش است و چنین فردی می‌تواند گرایش‌ جنسی متعارف هم داشته باشد! روانپریش و جنایتکار در همة گروه‌های اجتماعی وجود دارد، حال آنکه همجنس‌گرائی نه بیماری روانی است و نه جرم و جنایت. و اگر یک روانکاو رسماً اعلام کند که همجنس‌گرائی با کودک‌باره‌گی مرتبط است سریعاً از «نظام پزشکی» کشور اخراج خواهد شد، ‌و از حق طبابت نیز محروم می‌شود، چرا که در مسائل علمی برخلاف مسائل دینی، از جزء به کل نمی‌رسند! حتماً کاردینال برتونه می‌پندارد روانکاوی همان بساط «دین»‌ است و روانکاو هم نوعی آخوند، در نتیجه می‌تواند همچون کشیش جماعت اظهارنظرهای «شکمی» ارائه کند. در هر حال، ما همچنان منتظریم ایشان اسامی روانکاوان و روانشناسانی که چنین اختراعات و اکشتافاتی کرده‌اند منتشر فرمایند! همچنین اگر آخوند برتونه می‌کوشد از طریق چنین اظهارات مضحکی به ارعاب همجنس‌گرایان پرداخته، برچسب کودک‌باره‌گی بر آنان الصاق کند، خیلی کور خوانده! آنکه در این دوره و زمانه باید بترسد واتیکان است و محافل وابسته به آن، از جمله مافیای مواد مخدر، برده فروشان و قاچاقچیان اسلحه که با برخورداری از حمایت چین، از جنگ و به ویژه از جنگ در افغانستان «تغذیه» می‌کنند. تحولات قرقیزستان تهدید مستقیم منافع نامشروع اینان است.

امروز دیمیتری مدودف در واشنگتن از وقوع جنگ داخلی در قرقیزستان ابراز نگرانی کرده گفت، اگر آتش چنین جنگی افروخته شود همة گروه‌های افراطی در آن حضور خواهند یافت. به عبارت دیگر مدودف چین را تلویحاً تهدید می‌کند که در مرزهای‌اش با کشورهای مسلمان‌نشین پاکستان، افغانستان و قرقیزستان می‌تواند جنگ به راه افتد. یادآور شویم 75 درصد جمعیت قرقیزستان مسلمان‌اند و «باکی‌یف» این کشور را همچون «دوبی» به محل استقرار «کازینو» و پادگان نظامی آمریکا تبدیل کرده بود! پس از سقوط دولت قرقیزستان، باکی‌یف از فرودگاه «ماناس» به «جلال‌آباد» گریخت و از آنجا به شاخ و شانه کشیدن برای مخالفان خود مشغول شد. دولت موقت ابتدا از او خواست استعفا داده و از کشور خارج شود، ولی باکی‌یف به پشتگرمی بعضی‌ها خود را همچنان رئیس جمهور دانسته و تهدید می‌کرد در صورت دستگیری وی طرفداران‌اش اسلحه به دست خواهند گرفت! اما روز گذشته صحنه عوض شد!

باکی‌یف می‌گفت، «اگر بتوانم از کشور خارج شوم، استعفا می‌دهم!» اما اینبار دولت موقت تقاضای وی را رد کرد و خواهان محاکمة او شد. و عجیب است که همزمان با افلاس باکی‌یف، تکه استخوان جادوئی که هیلاری کلینتون و اوباما برای «زنده کردن» مقام معظم پرتاب کرده بودند، تأثیر خود را از دست داد و مقامات جمکران از مذاکره و اینجور چیزها سخن به میان آوردند و خلاصه الاغ لازار، یکی دو روز بیشتر زنده نماند! حال باید ببینیم، خبر اهدای جایزة میلتون فریدمن، این یکی «الاغ‌مردة» لازار در ینگه‌دنیا را چند ساعت سرپا نگاه خواهد داشت.

در هر حال، امروز با ابراز «نگرانی» پرزیدنت مدودف از وقوع جنگ داخلی در قرقیزستان متوجه شدیم که یکی دیگر از «دفاتر» محفل مک‌کارتی در منطقه به تعطیل کشیده شد و دولت چین هم می‌باید دست‌وپای خود را جمع کند. پس بهتر است آنان که با تجزیة دمکراسی روند مقدس «ژوکستاپوزیسیون» یا ردیف‌سازی را شروع کرده، از «آزادی، دمکراسی، عدالت، برابری و حقوق‌بشر» داد سخن می‌‌دهند، هر چه زودتر به این روند «تقسیم» ‌ویژة فاشیست‌ها پایان دهند. آزادی و عدالت در چارچوب دمکراسی از منظر حقوقی «تعریف» شده و چارچوب مشخصی دارد. خارج کردن آزادی و عدالت از دمکراسی «مرزشکنی» خوانده می‌شود. از قضای روزگار ویژگی «زبان» شارلاتان‌ و عوامفریب نیز همین مرزشکنی است.






...

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۹


«جوزف» و جایزه!
...
در راه حفظ سنگر مقدس فاشیسم، می‌باید بفزونی افتضاحات واتیکان در غرب با رونق بازار مک‌کارتیست‌های مرزپرگهر در داخل و خارج کشورمان نسبت مستقیم داشته باشد. این است دلیل «تهدید» ملت ایران و «تشویق» پاسداراکبر توسط گاوچر‌ان‌ها. در واقع یانکی‌ها از دو سو ملت ایران را مورد تهدید قرار داده‌اند. اینان در داخل مرزها نوکران‌شان‌ را ضدآمریکائی و در خارج «مخالف‌نمایان» همین حکومت از قماش گنجی و عبادی را مدافع دمکراسی معرفی می‌کنند. به این ترتیب هر کس با حکومت اسلامی مخالفت کند، بلافاصله برچسب «طرفداری از آمریکا» بر پیشانی‌اش الصاق خواهد شد، و هر کس از پاسدار گنجی انتقاد به عمل آورد، به عنوان مخالف دمکراسی «محکوم» است! بله، دستگاه تبلیغات سازمان سیا همة جوانب را به حساب خودش خوب سنجیده و می‌پندارد همه چیز تحت کنترل است، هر چند اشتباه می‌کند، به چند دلیل.

نخست‌ اینکه قانون اساسی حکومت اسلامی خدامحور است و در تضاد کامل با دمکراسی تدوین شده، در نتیجه هر کس از این قانون بی‌اساس طرفداری کند، در سنگر فاشیسم و مک‌کارتیسم قرار خواهد گرفت. و همة کسانی که آشکارا یک فاشیست شناخته شده را مدافع دمکراسی به شمار می‌آورند، موضع خود را به عنوان شارلاتان، لوده و ابله تثبیت خواهند نمود. روشن‌تر بگوئیم، حامیان یک فاشیست هرگز نمی‌توانند از این جایگاه‌ پر افتخار خارج شوند و «ثبت است بر جریدة عالم مکان‌شان!» حال باید ببینیم کدام «گوسالة ننه‌حسن» پاسدار اکبر را مبارز راه دمکراسی تشخیص داده؟! پاسخ روشن است، اهالی محفل شهید جوزف مک‌کارتی. اینان نمی‌دانند که ما در جریان تحرکات محفل کیهان جهت «تبدیل زباله به مخالف» هستیم. در واقع، فعالیت‌های کیهان برای «عقیده سازی» پیرامون فعالیت‌های اکبر گنجی با همکاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر از سال 1376 آغاز شد.

سناریو به این ترتیب تنظیم شده بود که موسسة کیهان علیه پاسدار مذکور به دلیل «اهانت به مقام معظم رهبری» اقامة دعوی نماید و قوة قضائیه برای این «پاسدار مرداب» جلسة محاکمة «غیرعلنی» برقرار کند! آنگاه می‌بایست پاسدار اکبر در اعتراض به غیرعلنی بودن دادگاه از خود دفاع ننماید. در پردة دوم نمایش، متهم کذا به سه ماه زندان فرضی محکوم می‌شود، و انجمن دانشجونمایان به بهانة حمایت از مظلوم به معرکة روحوضی پای گذارده، بیانیه می‌‌صدورد. در پایان، اکبر گنجی دفاعیة‌ خود را برای مجلة کیان ارسال می‌کند:

«[...] اسلام دین آزادی است [...] فقیه را خود مردم انتخاب می‌کنند و این امر عین دمکراسی است[...]‌ در دانشگاه شیراز گفتم [...] ما یک قانون اساسی داریم که مردم به آن رأی دادند ما به این قانون التزام عملی داریم[...]»

کل این نمایشنامة مهوع شامل دفاعیة پاسدار اکبر در شمارة (40) مجلة «کیان»، مورخ بهمن و اسفندماه سال 1376، در صفحات 50 تا 58 انتشار یافته. جالب اینجاست که «دفاعیة» گنجی با نقل قولی از صفحة 91، ‌ جلد نهم «صحیفة نور» آغاز می‌شود که در آن امام روشن‌ضمیر گویا «فاشیسم» را از گناهان بزرگ دانسته‌اند! به عبارت‌ دیگر، خمینی دجال، همانطور که «امپریاس» را می‌شناخت، با فاشیسم نیز آشنا بوده، و با آن مخالفت می‌کرده:

«فاشیسم از معاصی بزرگ است.» ‌


همچنانکه بالاتر گفتیم، بساط تبدیل پاسدار گنجی به مخالف «سرشناس» خامنه‌ای از سال 1376 توسط مؤسسة استعماری کیهان آغاز شد تا ساواک جمکران بتواند مزخرفاتی تحت عنوان «عالیجناب سرخپوش» و غیره را به عنوان «ادبیات مخالفان» به شوت‌وپرت‌ها حقنه کرده، دکان نوین مک‌کارتیسم را رونق بخشد. خلاصه بگوئیم، مک‌کارتیسم برای تداوم خود نیازمند تولید «گناهکار» است. «گناهکار» کسی است که نه در برابر قانون و مقررات حقوقی «انسان‌محور» که در پیشگاه خداوند یا در «باور جمع» مقصر شناخته می‌شود. به عبارت دیگر، «گناهکار» الزاماً از منظر قانونی «مجرم» نخواهد بود. به همین دلیل است که مخالفان حکومت اسلامی از حزب توده تا سلطنت‌طلبان همگی در سنگر مخالفت با دمکراسی نشسته‌اند. مخالفت اینان با دمکراسی از اینروست که در این نوع حکومت، یعنی در دمکراسی انسان گنا‌هکار نداریم! در جامعة دمکراتیک، اگر انسان قانون‌شکنی نکرده و مرتکب «جرم» تعریف شده نگردد، کسی نمی‌تواند برای‌اش ایجاد مزاحمت کند. حال آنکه در حکومت اسلامی، «پاسورهای» مقام معظم وظیفه دارند «گناهکاران» را دستگیر کنند! نوع «گناه» هم توسط معممین و فقهای جامع‌الشرایط مشخص می‌شود، و از جمله این گناه‌ها، بدحجابی، پوشیدن چکمه، آرایش کردن و معاشرت زن و مرد خارج از نظارت و تأئید معممین و فقهای جامع‌الشرایط است. بهتر است بدانیم پیش از ظهور خردجال در پروپاگاند وزارت «فرهنگ و هنر» عاشق شدن نیز گناه شمرده می‌شد، و ساواک این قماش «گناه» را با ترانه‌های «دلنشین» مرضیه به خورد مخاطب می‌داد:

من عاشق‌ام و گنهکار
آیا همة شما بی‌گناهید
آیا همة شما سر به راه‌اید

و در یک جمله، «آیا همة شما گوسفندان رهبرید؟» بله، می‌بینیم که شعارهای حکومت اسلامی و توضیح‌المسائل نعلین‌ها در قالب ترانه‌های «دل‌انگیز» از دیرباز سوار بر امواج رادیو به ملت از همه جا بی‌خبر حقنه می‌شد. و پیش از اینکه خانم مرضیه عشق و عاشقی را «گناه» اعلام فرمایند، دلکش بی‌پروا از عاشقی می‌گفت:

عاشقم من، عاشقی بی‌قرارم
کس ندارد خبر از دل زارم
آرزوئی جز تو در دل ندارم

به همین دلیل بود که در سال‌های «هیچ»، در همان دوران که «اشک بعضی‌ها هویدا شده بود»، دلکش و همة خوانندگانی که تصویر «انسان» در ترانه‌های‌شان تخریب نمی‌شد، در انزوا قرار گرفتند، و نهایت امر کار به مداحی رهبر و «میهن شهیدان» کشید. و اما در آغاز سال‌های «هیچ»، یعنی حدود سه ماه پس از ترور حسنعلی منصور، ساواک جهت گسترش سرکوب یک بی‌بی‌گوزک خوب اختراع کرد. در تاریخ 10 آوریل 1965میلادی، از رادیو تهران خبر «سوء قصد به جان اعلیحضرت»‌ را شنیدیم! طبق حدیث ابلهانة ساواک، «هنگامی که شاهنشاه به دفتر کار خود در کاخ مرمر تشریف‌فرما می‌شدند، یکی از سربازان گارد به سوی ایشان آتش می‌گشاید ولی تیر به اعلیحضرت اصابت نمی‌کند.» البته زمانیکه این خبر و این احادیث پخش شد نویسندة این وبلاگ نمی‌توانست ابعاد مزخرفات ساواک را به درستی درک کند؛ بزرگترها هم «هیچ» نمی‌گفتند. در واقع هیچکس جرأت نداشت نام «مقدس» شاه و اعضای خاندان سلطنت را به زبان آورد، و در این موارد اصولاً صحبتی نمی‌شد! حداقل ما بچه‌ها از فضای سیاست دور بودیم و هیچ نفرتی نسبت به شاه نداشتیم. در نتیجه شنیدن خبر «سوءقصد به جان اعلیحضرت» برای‌مان ایجاد نگرانی کرد ولی از امکان «ابراز نگرانی» هم برخوردار نبودیم. مدتی پس از این سوءقصد «قصص» ساواک تکمیل شد!

یکی دو نفر در کاخ مرمر کشته شدند، و بعد هم گفتند «پرویز نیکخواه» در این «توطئه» دست داشته! البته جریان از بیخ و بن دروغ بود. آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به قصد اعمال فشار بر دربار و گسترش چپاول معرکه گرفته بودند و در این گیرودار پرویز نیکخواه، که سابقه‌اش برای همه شناخته شده بود، جهت «دستگیری» مناسب تشخیص داده شد، تا دانشجویان مقیم فرنگ که از گلة اسلام‌پرستان خارج بودند، بدانند و آگاه باشند که از «امنیت»‌ برخوردار نیستند. همچنانکه پس از ظهور خردجال، مخالفان غیراسلامی حکومت جمکران در اروپای غربی قتل‌عام شدند تا راه برای ایجاد یک «اوپوزیسیون» مک‌کارتیست «ناب» گشوده شود، که شد. به این ترتیب، در داخل مرزهای ایران مک‌کارتیست‌های «افراط‌گرا» حکومت می‌کنند، و مک‌کارتیست‌های «مترقی» پیرو خط‌امام هم از سوی غرب به عنوان اوپوزیسیون‌شان شناسائی شده‌اند. به ویژه پس از لات‌بازی میرحسین موسوی جایگاه این به اصطلاح اوپوزیسیون در غرب بسیار مستحکم شده! حداقل تفنگ‌فروش‌های طالبان‌پرور ناتو چنین می‌پندارند.

برای تداوم و بقای این سنگر «مقدس»، آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و شرکای‌شان در غرب، با هدف تهاجم، به عقیده‌سازی و سربازگیری در داخل و خارج مرزهای ایران مشغول‌اند. اینان می‌خواهند به تمامی ایرانیان چند دروغ شاخدار را بباورانند. نخست اینکه حکومت پوشالی طالبان جمکران دشمن سرسخت آمریکاست، و دیگر اینکه مک‌کارتیست‌های ساکن غرب که برای «انتخاب» ‌ولی فقیه سینه می‌زنند و به قانون توحش التزام عملی دارند، یعنی امثال پاسدار اکبر، مدافع دمکراسی هستند! روشن است که این پروپاگاند چند جانبه را با هدف سربازگیری به پیش می‌رانند.

پس نیازی به توضیح نیست که بگوئیم رونق دوباره و ناگهانی بازار فاشیسم، یعنی زنده کردن «الاغ مرده‌های» لازار از معجزات «دم مسیحائی» عموسام است. روند عقیده‌سازی چنین است که حاکمیت ایالات متحد ابتدا حکومت مفلوک اسلامی را در جایگاه دشمن سرسخت آمریکا تثبیت می‌کند، سپس جیره‌خواران همین حکومت را در جایگاه اوپوزیسیون آن می‌نشاند. همچنانکه در وبلاگ «کاردینال مک‌کارتی» اشاره شد، در آستانة «کنفرانس امنیت هسته‌ای»، تهدید ملت ایران توسط باراک اوباما و هیلاری کلینتون «پیامی» بود به حکومت جمکران و به ویژه به علی‌خامنه‌ای مفلوک جهت دم‌جنبانی ـ این خوشخدمتی در قالب شاخ و شانه کشیدن نمایشی برای ارباب خود را به نمایش گذارد. پس از استحکام جایگاه لرزان مقام معظم در داخل، نوبت به دمیدن در تنور مک‌کارتیسم «مترقی» ریش و نعلین و چادرسیاه در خارج از مرزها رسید و اینگونه بود که «بی‌بی‌سی»، رادیوفردا و شرکاء «خبر» اهدای جایزة‌ «میلتون فریدمن» به اکبر گنجی را در بوق گذاشتند.

به زعم گاوچران‌ها، پاسدار اکبر در راه «دمکراسی»‌ مبارزات فراوان کرده. البته یانکی‌ها حق دارند، ایشان در راه تأمین منافع دمکراسی آمریکا تلاش به خرج داده‌اند، از آنجمله است، «مبارزه با دمکراسی» در کشور ایران از طریق الصاق برچسب «کافر» و «خداناباور» به پیشانی مدافعان دمکراسی. پاسدار اکبر و ملاممد خاتمی آشکارا همان می‌گویند که رضا پهلوی در لفافه. البته ما قصد دخالت به امور «اوپوزیسیون‌سازی» در ینگه دنیا را نداریم ولی آن‌ها که به گواهی نوشته‌ها و اظهارات‌شان طرفدار ولایت فقیه و خدامحوری‌اند، اگر در ایران به عنوان مدافع دمکراسی معرفی شوند، کشور را فقط در مسیر توحش جوزف مک‌کارتی به پیش خواهند برد. پس به یانکی‌ها بگوئیم، ملت ایران هیچ نیازی ندارد که مشتی جنایتکار در ینگه ‌دنیا برای‌اش مدافع دمکراسی تعیین کنند. با اهدای جایزه و تبلیغات گوساله فریب نمی‌توان «رهبرسازی» کرد. گذشت آن روزهای خوب که از دجالی همچون خمینی «رهبر» می‌ساختید.

به گزارش فیگارو، مورخ 13 آوریل 2010، کاردینال «برتونه»، مسئول امور خارجة واتیکان که چند روز پیش در شیلی به چاخان کردن در باب درد و رنج پاپ بندیکت مشغول بود، امروز در رادیوی شیلی اعلام داشت، تجرد کشیش‌ها هیچ ارتباطی با کودک باره‌گی‌‌شان ندارد. البته ایشان درست می‌گویند کشیش مجرد الزاماً کودک‌باره نیست، ولی هر کودک‌باره‌ای با استفاده از جایگاه امن کشیش، توانسته کودکان را مورد سوءاستفادة ‌جنسی قرار دهد که داده. بله، سخنان کاردینال «برتونه» تا اینجا کاملاً منطقی است. اما هدف از ایراد این سخنان منطقی، طرح مسائل نامربوط جهت برچسب زدن به همجنس‌‌گرایان است:‌

«بسیاری از روان‌شناسان و روانکاوها بر این امر تأکید دارند ولی بسیاری از آنان نشان داده‌اند ـ این امر اخیراً به اطلاع من رسیده ـ که همجنسگرائی با کودک‌باره‌گی مرتبط است. این است حقیقت،‌ و این است مسئله[...]»


گویا برتونه هم ترانة مرضیه را شنیده که اینچنین بلبل‌زبانی می‌کند و تلویحاً می‌پرسد، «آیا همة شما بی‌گناهید؟! من عاشق‌ام و گنهکار.» بله، این است حقیقت،‌ و این است مسئله! می‌بینیم که این کاردینال نابکار جهت تطهیر کشیش‌های جنایتکار می‌کوشد انگشت اتهام را به سوی همجنسگرایان بگیرد. حال آنکه روابط جنسی بین دو فرد بالغ را نمی‌توان با تجاوز یک فرد بالغ به یک کودک مرتبط دانست، نه از نظر حقوقی و نه از منظر اخلاقی. در واقع کاردینال برتونه مزخرف می‌گوید، هیچ روانکاوی نمی‌تواند «کودک‌باره» را در ترادف با «همجنس‌گرا» قرار دهد. کودک‌باره، جنایتکار، متجاوز و مجرم است و می‌باید مجازات شود، حال آنکه امور میان همجنس‌گرایان هر چه باشد به واتیکان مسلماً ارتباطی ندارد. بهتر است کاردینال «برتونه» به ما بگویند کدام روانکاو و روانشنا‌س «نشان داده» که همجنس‌گرائی و کودک‌باره‌گی مرتبط‌اند و ماهیت این ارتباط چیست؟ و از همه مهم‌تر اینکه کاردینال برتونه و به طور کلی واتیکان به چه حقی به خود اجازه می‌دهند در امور افراد بالغ دخالت کرده، برچسب کودک‌باره‌گی به همجنس‌گرایان بزنند؟ شاید کاردینال «برتونه» همچون اهالی بنیاد فریدمن می‌پندارند که «تا انقلاب مهدی» می‌توان نهضت مک‌کارتیسم را ادامه داد.




...


دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹


کاردینال مک‌کارتی!
...
عجیب است که پس از سرنگونی دولت «باکی‌یف» در قرقیزستان ناامنی بر آسمان روسیه نیز حاکم شده! یک روز پس از سقوط هواپیمای حامل رئیس جمهور و 95 تن از مقامات بلندپایة کشور لهستان در حوالی فرودگاه «سمولنسک» روسیه، یک فروند هلیکوپتر با 10 سرنشین نیز در این کشور سقوط ‌کرد. به گزارش فرانس پرس، مورخ یکشنبه 11 آوریل 2010،‌ همة‌ سرنشینان هلیکوپتر مذکور از جمله 5 تبعة آلمان در این سانحه کشته شده‌اند. و آنچه عجیب‌تر می‌نماید اینکه همة رسانه‌های غرب در این مورد سکوت اختیار کرده‌اند. در عوض همه با آب‌وتاب تمام از «پاسخ مطلوب» خامنه‌ای به «پیام قدرت» سخن می‌گویند!

در حالت عادی، در چنین مواقعی همة مفسران و نخبگان و فرهیختگان رسانه‌ای در حوزة دلار، برای معلق زدن و در واقع جهت بازی با واژه‌ها به رسانه‌های تصویری روی می‌آورند تا همة شوت‌وپرت‌ها را به «راه راست» یعنی در مسیر مطلوب پنتاگون هدایت کنند. ولی از روز شنبه، 10 آوریل روضه و زوزه و سوگواری و مرثیه و نوحه جهان را فرا گرفته و کار بجائی رسیده که در برزیل نیز 3 روز عزای عمومی اعلام شده! یادآور شویم، طی هفتة‌ جاری بارندگی شدید در «ریو»‌ دو بار به رانش زمین و تخریب مناطق مسکونی انجامید و علاوه بر بی‌خانمانی تعداد قابل توجهی از اهالی این شهر، ده‌ها تن نیز ناپدید شده‌اند. اما پرزیدنت ظاهراً سوسیالیست برزیل حتی به خود زحمت ندادند‌ برای حفظ ظاهر هم که شده جهت دلجوئی از مصیبت‌زدگان در محل حضور یابند! ولی همین رئیس دولت سوسیالیست‌نما، از مرگ رئیس جمهور لهستان آنچنان متأثر شده‌اند، که هم‌صدا با رسانه‌های غرب مرده‌پرستی را آغاز کرده‌اند.

خلاصه رسانه‌های غرب چندین جسد تروتازه به چنگ آورده‌اند و به این زودی‌ها دست از این خوراک چرب و نرم و لذیذ نخواهند شست. پس پروپاگاند مرده‌پرستی را رها کنیم و بپردازیم به پروپاگاند مزورانة یانکی‌ها برای تحکیم مواضع پوشالی و ضدامپریالیستی حکومت گورکن‌ها،‌ یا بهتر بگوئیم دشمن نمایاندن نوکران در جمکران جهت تداوم «سیاست انسداد».

با هدف تداوم تحمیل انزوای سیاسی بر حکومت جمکران، هیلاری کلینتون و باراک حسین اوباما روز گذشته با تهدید نوکران در جمکران یک تکه استخوان دندان‌گیر برای حکومت اسلامی پرتاب کردند تا هم از گرسنگی تلف نشود و هم کمی برای ارباب پارس کند. اینچنین بود که رهبر و سرداران حکومت روضه‌خوان‌ها ضمن «شیرین زبانی» و «دم‌جنبانی» برای ارباب نمایش مهوع و تکراری «نبرد با آمریکا» را به روی صحنه آوردند و رسانه‌های غرب نیز دست‌افشان و پایکوبان «واکنش‌ تند» علی خامنه‌ای‌ به تهدیدات آمریکا را در بوق گذاشتند تا چندین دروغ شاخ‌دار را به همة شوت‌و‌پرت‌های جهان بباورانند.

نخست ‌اینکه، حاکمیت ایالات متحد با تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای سخت مخالف است و ارواح شکمش با تمام قوا برای ممانعت از دستیابی اینان به سلاح هسته‌ای می‌کوشد. دیگر اینکه، حکومت جمکران دشمن سرسخت آمریکاست. بی‌دلیل نیست که همزمان با اجرای این سناریوی مهوع، بازگشائی روزی‌نامة «شرق»، رسانة پیشخدمت‌های رمزی‌کلارک، یا بهتر بگوئیم شیپور مک‌کارتیست‌های مسلمان را نیز شاهدیم. در خارج از مرزها، بخش تکمیلی همین سناریو مدت‌هاست به روی صحنه آمده و مصاحبه‌های پیاپی رضا پهلوی شاهدی است براین مدعا. خلاصه کنیم فعالیت مک‌کارتیست‌ها در داخل و خارج از ایران شدت گرفته. حال آنکه در کمال تعجب واتیکان، یکی از پایه‌های مهم مک‌کارتیسم در حال فروپاشی است.

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم سناتور «جوزف مک‌کارتی» که به بهانة مبارزه با کمونیسم در ایالات متحد بساط سانسور، ارعاب و «تفتیش عقاید» به راه انداخته بود با واتیکان پیوند مستقیم داشت. جوزف مک‌کارتی از کاتولیک‌های دوآتشه و متخصص «تخریب» و لجن‌پراکنی بود. اطلاعات دقیق مربوط به خانوادة جوزف مک‌کارتی در مطلب امروز از سایت «سپارتاکیست‌ها» و «ویکی‌پدیا» استخراج شده. جوزف مک‌کارتی (1957 ـ 1908) در مزرعه‌ای واقع در ایالت ویسکانسین متولد می‌شود. پدر و مادر وی از کاتولیک‌های متعهد و مکتبی پیرو واتیکان بودند که 9 فرزند به جهان بشریت تقدیم داشتند و «جوزف» پنجمین فرزندشان به شمار می‌رود. او در 14 سالگی ابتدا در یک مزرعه و سپس در یک فروشگاه تره‌بار کار کرده و در سال 1928 به دبیرستان بازمی‌گردد و سرانجام وارد دانشگاه می‌شود. «جوزف» پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به عنوان وکیل دعاوی مشغول کار شده و کمبود درآمد خود را نیز از راه «پوکر» جبران می‌کند! پس از جنگ دوم جهانی به دلائلی که هم سپارتاکیست‌ها و هم اهالی ویکیپدیا از اشاره به‌ آن‌ها خودداری کرده‌اند، جوزف مک‌کارتی به یکی از شخصیت‌های مهم ایالات متحد تبدیل می‌شود که همه از او هراس داشتند!

دلیل هم اینکه، حضرت جوزف برای تخریب از همان شیوة قرون وسطائی کلیسای کاتولیک جهت «تفتیش‌عقاید» و برچسب‌زدن پیروی می‌کرد. پس نیازی به توضیح نیست که بگوئیم خانوادة کندی ـ پدر و پسران ـ از حامیان وی بودند! با در نظر گرفتن ارتباط نزدیک کندی‌ها با محافل فاشیست و مافیا، پیوند بین مک‌کارتی و واتیکان آشکارتر می‌شود. به همین دلیل است که همزمان با رسوائی کلیسای کاتولیک، مصاحبه‌های آنچنانی شاهزاده رضا پهلوی با «شپیگل» و دیگران را نیز شاهدیم. برای جبران تزلزل واتیکان بعضی‌ها از جمله اربابان ملاممد خاتمی در آلمان رویای «بازتولید» دوران مصدق و کودتای 28 مرداد در سر می‌پرورانند. و این است دلیل برگزاری «نشست‌های» رنگ و وارنگ در کشور اشغالشدة آلمان ـ این کشور همچون ژاپن تحت نظارت مستقیم ارتش آمریکا اداره می‌شود. البته پیش از شکست در جنگ دوم جهانی، آلمان به عنوان صورتک انگلستان در کشور کودتازدة ایران انجام وظیفه می‌کرد. پیشتر در همین وبلاگ به حضور مستشاران نظامی آلمان در کشورمان اشاره کرده‌ایم، پس تکرار مکرارت نمی‌کنیم، فقط یادآور شویم بحران دست‌ساز هسته‌ای جمکران «بازتولید» بحران حضور مستشاران نظامی آلمان در ایران است.

آن زمان انگلستان در ایران کودتا کرد و یک حکومت دست‌نشاندة نظامی را به عنوان «حکومت مستقل» معرفی نموده، خود نیز در جایگاه «مخالف» حضور فاشیست‌ها در ایران قرارگرفت! امروز نیز شاهدیم که آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و شرکای‌شان در غرب با حکومت «مستقل» اسلامی همین معرکة مهوع را دوباره به راه انداخته‌اند. اینان برای تهدید روسیه، ضمن فروش تجهیزات ممنوعة نظامی به نوکران‌شان در جمکران، زبان به تهدید ملت ایران گشوده‌اند چرا که می‌پندارند سناریوی «پل پیروزی» می‌تواند تکرار شود،‌ حال آنکه سخت کور خوانده‌اند. امروز همه می‌دانند حکومت بینوای جمکران همان حکومت میرپنج است که با ریش و نعلین و چادرسیاه و سرداران جان‌نثار عموسام ادعای استقلال دارد. حکومتی که صادق هدایت در پرسوناژ حقیر و زورگو و زورپرست «حاجی‌آقا»‌ استادانه به تصویر کشیده. «حاجی‌آقا» آینة تمام نمای حکومت‌ها و به ویژه قهرمانان «نه شرقی، نه غربی» ایران است که همچون مصدق و خمینی در راه تأمین منافع استعمار از استقلال و آزادی تام برخوردار بوده‌اند. ولی دیگر با این شعارهای پوچ نمی‌توان ملت ایران را فریفت. حکومت اسلامی تداوم کودتای آیرون‌ساید و کودتای 28 مرداد است که به «همت» یکجانبه‌گرائی محمد مصدق سازمان یافت و دیدیم که استقرار حکومت اسلامی چگونه سرودهای شاه‌پرستانه را به سرودهای شیخ‌پرستانه تبدیل کرد.

به عنوان نمونه سرود ذیل که در سال‌های «هیچ» خوانده شد:

شاه آمد، ماه آمد،
همچو مهر روشن و مه تابان
نور دیدگان ما ز راه آمد
تا جهان باشد، جاودان باشد با فرح شهنشهی ترا
آبروی ما، ‌ آرزوی‌ ما بسته بر وجود تو شها
شاهنشاها! زی جاویدان، بهر ایران

این شعر پس از استقرار حکومت خردجال جای خود را به، «خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی رو نگهدار[...]» سپرد و با توجه به مصاحبه‌های اخیر رضا پهلوی در «بی‌بی‌سی» و به ویژه با مطبوعات ‌آلمان سرود آینده چنین خواهد بود:

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی شاهنشاهو نگهدار!

بله سرود مذکور، تصویر همان «گمشده‌» است که «از اون روزا» تا امروز در حسرت دیدارشان آه می‌کشیدیم! و مصاحبة‌ رضا پهلوی با اختر قاسمی روی ماه ایشان را به ما نمایاند. خودشه! تصویر حاکمیت ایران پس از کودتای 28 مرداد، حکومت سانسور، سرکوب،‌ تفتیش عقاید و ‌لجن‌پراکنی به شیوة جوزف مک‌کارتی. یادآور شویم حضرت مک‌کارتی که از مخالفان سرسخت همجنس‌گرائی بوده و رسماً خواهان مجازات همجنس‌گرایان می‌شدند، در سال 1953 به حضور در «بزم‌های» ویژة همجنسگرایان متهم شدند ـ مراد از «بزم» میهمانی نیست، مجالسی است که همجنسگرایان «غیر متعارف»، یعنی مبتلایان به انحراف‌ اخلاقی ترتیب می‌دهند. در سال 1952 مک‌کارتی به سفارش ادگار هوور، «روی کهن» را به عنوان مشاور ارشد کمیتة عملیات دولت در سنا منصوب می‌کند. «کهن» همان کسی است که برای اعدام روزنبرگ‌ها ـ جولیوس و اتل ـ به جرم واهی جاسوسی هسته‌ای برای شوروی تلاش فراوان به خرج‌ داد و به همین دلیل مورد تحسین ادگار هوور، پایه‌گذار «اف. بی. آی.» قرار گرفت.

باری به محض اینکه «کهن» در جایگاه مشاور ارشد می‌نشیند، بهترین دوست خود، «دیوید شاین» را به عنوان مشاور خویش برمی‌گزیند. جالب اینکه هر سه، یعنی مک‌کارتی، کهن و شاین از سوی کارمندان دفتر مک‌کارتی متهم به داشتن روابط جنسی با یکدیگر شده‌اند. سرانجام در تاریخ 25 اکتبر 1952، «هانک گرینس‌پن» در رسانة «لاس‌وگاس سان» می‌نویسد، همجنسگرایان «میل‌ واکی» که پاتوق‌شان میهمانخانه‌ای است به نام «اسب سفید» می‌گویند، سناتور مک‌کارتی روابط همجنسگرایانه فراوان داشته. وکلای مک‌کارتی او را از شکایت علیه «گرینسپن» منصرف کرده می‌گویند در صورت اقامة دعوی‌ در دادگاه از او در بارة گرایش و ارتباطات جنسی‌اش «پرسش» خواهند کرد! برای پایان دادن به این شایعات است که مک‌کارتی ناچار می‌شود با منشی‌‌اش «جنی کر» ازدواج کند. سپس زوج خوشبخت و زورکی برای تکمیل تصویر خانواده، از بنیادی در نیویورک یک کودک یکماهه را به فرزندی می‌پذیرند.

در ماه اکتبر سال 1953 مک کارتی پس از ممیزی کتاب‌ها و تصفیة هنرمندان و نویسندگان به تحقیق در مورد «کمونیست‌ها» در ارتش آمریکا می‌پردازد و تحقیقات وی «رابرت ستیونس»، یکی از مقامات بلندپایة ارتش را در «مظان» اتهام قرار می‌دهد. اینجا بود که ژنرال آیزنهاور شخصاً خواهان پایان دادن به فعالیت‌های مک‌کارتی می‌شود و ارتش آمریکا همة‌ اطلاعاتی که از مک‌کارتی داشت در اختیار خبرنگاران مخالف وی قرار می‌دهد. مجموعة این اطلاعات در نیمة‌ ماه دسامبر 1953 توسط «درو پیرسن» منتشر شد. و اینگونه بود که سناتور دوست‌داشتنی ما در 48 سالگی یعنی در سال 1957 به مرگ ناگهانی دارفانی را وداع گفته و همة فاشیست‌های جهان را به سوگ خود می‌نشانند. اما میراث گرانبهای ایشان که در قالب ساواک و دیگر نهادهای پس از کودتای 28 مرداد نصیب ملت ایران شد، در بهمن‌ماه 1357 با ریش و نعلین و چادرسیاه به زندگی نکبت‌بار خود در قالب حکومت اسلامی تداوم بخشید. اکنون نیز همین مک‌کارتیسم توسط آنگلوساکسون‌ها برای فروش دوباره به ملت ایران در بسته‌بندی جدید عرضه ‌شده، به ویژه از طریق مصاحبه‌های متعدد رضا پهلوی. پس بازگردیم به مصاحبة اخیر ایشان با اختر قاسمی تا تصویر مک‌کارتیسم را در تمامی ابعاد آن به ویژه در ابعاد آخوندپروری و ضدکمونیسم آشکارا مشاهده کنیم.

رضا پهلوی چه می‌گوید؟ می‌گوید، مسئول رفتار پدرم نیستم، و این را درست می‌گوید. ولی خارج از این هر چه گفته نادرست، غیرمنطقی و ایران‌ستیز بوده. او ضمن نفی دخالت استعمار غرب در ایران می‌گوید، توحش خمینی و سرکوب استعماری خواست «مردم» ایران بود، امروز چپ‌گرایان هم به نظام پادشاهی ایمان آورده‌اند، و به همین دلیل بجای رفتن به کره و کوبا اکثراً در کشورهای سلطنتی اقامت دارند و ما باید یک رفراندوم «جمهوری اسلامی، آری یا نه» برگزار کنیم و... و برای ما عجیب است که رضا پهلوی می‌خواهد همان رفراندوم خردجال را یک‌بار دیگر تکرار کند! حضرت والا مگر نمی‌گوئید دمکراسی؟ چرا از رفراندوم «آری به دمکراسی» می‌گریزید؟ مردم ایران یک‌بار دیگر باید در برابر دوربین‌ رسانه‌های غرب تجمع کنند که به جمهوری اسلامی «نه»‌ بگویند؟ مرحلة دوم این رفراندوم چیست؟

یکسال یا یکسال‌ونیم «آزادی» برای تدوین قانون اساسی که به «ارادة ‌الهی» ‌و اگر اشکالی پیش نیامد، شاید در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر قرار گیرد؟ اگر قانون کذا خارج از این چارچوب تنظیم شد چه باید کرد؟ باید پیشنهاد ابلهانة‌ فوکویاما را بپذیریم که ادعا می‌کند، «اکثریت ایرانیان مسلمان‌ و شیعی‌مسلک‌اند، پس قانون اساسی‌شان الزاماً می‌باید مبتنی بر توهمات و باورهای اکثریت باشد؟» و به این ترتیب مجلس مؤسسان، ‌ نظارت فقهای جامع‌الشرایط بر قوانین و دخالت دین در سیاست را باز هم به ما حقنه کند؟ این «فرصت یکساله» خرید زمان برای فرسایش نیروهای دمکراتیک نیست؟! چرا! از نظر ما تکرار رفراندوم شیخ مهدی بازرگان اینبار برای دریافت پاسخ منفی هدف مشخصی را دنبال می‌کند که عبارتست از تداوم نظارت شیخ بر قوانین. فقط در این چارچوب می‌توان مدافعان دمکراسی را با برچسب «کمونیست»‌ و دین‌ستیز به بند کشید، و فتوی قتل‌شان را از «فقیه جامع‌الشرایط» دریافت داشت.

واقعاً عجیب است کسی که خود را مدافع دمکراسی و حقوق‌بشر معرفی می‌کند، همچنان از مواضع «ملوکانه» به «کمونیست‌ها» بنگرد،‌ در هر فرصتی از کرة شمالی و به ویژه از کوبا انتقاد کند، و توحش حاکم بر عربستان، کویت و امارات را نادیده انگارد! بالاخره هر چه باشد در کوبا جامعه «زنانه ـ مردانه» نداریم و دولت برای مردان بالغ مجوز قانونی تجاوز به دختربچه‌های 12 ساله صادر نمی‌کند، همچنین «کودک باره‌گی» از نظر حقوقی جنایت به شمار می‌آید، دلیل هم اینکه در کوبا «آقایان معممین» محبوب شما و کشیش‌های «نازنازی» از حق نظارت بر قوانین برخوردار نیستند! از این گذشته، دولت کوبا هرگز به امثال «چپ‌نمایان» مورد اشارة شما اجازة اقامت در خاک خود را نخواهد داد، چرا که می‌داند چپ‌نمایان مرزپرگهر نه تنها با فرهنگ چپ بیگانه‌اند که در عمل همگی سر در آخور عموسام دارند.

خلاصة‌ مطلب تصویر مصاحبة رضا پهلوی با اختر قاسمی تصویر تبلیغات پس از کودتای 28 مرداد است که می‌گفت، کمونیست‌ها باید بفهمند که «این نظام» پادشاهی «برحق» و «مردمی» است. رضا پهلوی هم می‌گوید،‌ خوشبختانه کمونیست‌ها هم فهمیدند نظام پادشاهی خیلی خوبه، همه رفتند سوئد و نروژ و ... و مراتب رضایت خاطر ملوکانة ما حاصل شد. پس در نظام آینده جائی برای «کمونیست‌های مخالف ما» نخواهد بود. بله، این تصویر خیلی ملوس، ملوکانه و همایونی و خدایگانی است، ولی هنوز آریامهری و «تک‌حزبی» نشده تا اوباش ساواک و پیشخدمت‌های رمزی‌کلارک از آن به عنوان دیکتاتوری یاد کنند و ... و سفارت‌خانه‌های بیگانه برای استقرار یک حکومت «مردمی» لشکرکشی‌های خیابانی را از سر گیرند. در هر حال، اگر رضا پهلوی ادعا می‌کند که خواهان دمکراسی است دلیلی برای کمونیست‌ستیزی به شیوة مک‌کارتی ندارد.

اولاً جنگ سرد به پایان رسیده، ثانیاً در یک دمکراسی همة گروه‌ها از جمله کمونیست‌ها می‌باید از آزادی بیان و حق فعالیت ‌سیاسی برخوردار باشند؛ مگر اینکه دمکراسی «ملوکانه» ویژگی‌های ضددمکراتیک داشته باشد. این است اشکال «دمکراسی» برای فاشیست‌ها! به همین دلیل است که ملاممد خاتمی هم‌صدا با مک‌کارتیست‌های واتیکان در کمال بلاهت «دمکراسی» را دین‌ستیز می‌خواند و مدافعان دمکراسی را «بی‌دین» معرفی می‌کند، تا فقیه جامع‌الشرایط و به قول رضاپهلوی «آقایان معممین» بتوانند ایرانیان مدافع دمکراسی را نیز «مرتد» به شمار آورند، در اینصورت مشکل همه‌شان یک‌جا حل خواهد شد. فقط اشکال اینجاست که منبع الهام مک‌کارتیسم، یعنی «واتیکان» حسابی به لرزه در آمده و رسوائی از کاردینال جوزف راتزینگر گذشته، گریبانگیر آن پاپ لهستانی هم شده. خلاصه بگوئیم این «جوزف» نیز همچون جوزف مک‌کارتی به آخر خط رسیده!


...