شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵


هویت تبلیغاتی!
...

امروز «اطلاعات نت»، مطلبی از آقای «امیر سپهر» منعکس کرده بود که به واقعیت‌های تلخی اشاره داشت. واقعیت‌هائی که ثابت می‌کند، «عرب ستیزان» و «عرب پرستان» در جامعة ایران، دو روی سکه نادانی‌اند. «عرب ستیزان» ایرانی، اعراب امروز را با تازیان مهاجم 14 سدة پیش یکسان می‌پندارند، و روند تحول تاریخ را بر نمی‌تابند. در واقع، امروز ملت‌های عرب منطقه، با ملت ایران در یک جبهة اسارت استعماری قرار گرفته‌اند. و این امر نه به دلیل عرب بودن است، و نه نشانة حقیربودن‌شان. البته لازم به تذکر نیست که در اینجا، سخن از ملت‌هاست، نه ازحاکمیت‌های دست نشانده، ‌هرچند که حاکمیت‌های اعراب هم در قیاس با انواع ایرانی‌شان در مقام والاتری قرار می‌گیرند. بله، ملت ایران و ملت‌های عرب منطقه، به شیوه‌ای واحد مورد حملة استعمار قرار دارند. آنان که می‌گویند «ایرانی»، عرب نیست، باید بدانند که اعراب هم ایرانی نیستند. و این فقط ثابت می‌کند که اعراب، عرب‌اند و ایرانیان، ایرانی! مگر کسی منطقاً می‌تواند خلاف این واقعیت سخن گوید؟ تبلیغات استعماری در راه ایجاد حساسیت به «نژاد»، «ملیت» و «قوم»، نتیجه‌اش همان است که امروز می‌بینیم: حکومت مفلوک ایران و برگزاری همایش هولوکوست!

این حکومت، به دلیل عدم وجود ساختارهای «علمی ـ اطلاعاتی»، حتی امکان بررسی جنایات دستگاه حاکمیت استعماری خود در کردستان، خوزستان، آذربایجان و دیگر مناطق ایران را ندارد. این حکومت، هنوز قادر نیست حتی آمار دقیقی از تلفات نظامیان ایران در جبهه‌های جنگ با عراق ارائه دهد؛ این حکومت هنوز گروهی از اسرای‌اش در عراق‌اند! ولی همین «ابزار مضحکه»، مدعی بررسی «علمی» جنایات نازی‌ها در جنگ دوم جهانی می‌شود! و دجال‌هائی که در رأس این حکومت قرار دارند، بجز مزدوری استعمار، تنها هویتی که به رسمیت می‌شناسند، نفی هویت دیگری است: اینان، طوطی‌وار تکرار می‌کنند، «ما غربی نیستیم!» همانطور که دیگران می‌گویند «ما عرب نیستیم!» بله ما نه غربی هستیم و نه عرب، ما ایرانی هستیم، ولی «ایرانی» بودن چیست و چگونه می‌باید «تعریف» ‌شود؟ ‌ در برابر این پرسش، هیچیک از اینان پاسخی ندارد که ارائه دهد!

در اینجا، به این نتیجة حیرت‌آور می‌رسیم که، «ایرانی» بودن هر دو گروه را صرفاً می‌توان در عدم شناخت‌شان از همین عامل «ایرانیت» خلاصه کرد! «عرب ستیزان»، از تاریخ ایران چند واژه می‌شناسند: نژاد آریائی، کوروش کبیر، اعلامیه کوروش، ساسانیان، زرتشت، میترا و از همه مهم‌تر خلیج فارس! همان خلیجی که عملاً نه به دست فارس‌هاست، و نه به دست اعراب؛ نیروی دریائی آمریکا بر آن «حکومت» می‌کند! این خلیج از «فارس» بودن فقط نامی برایش مانده! فعلاً، شاید بهتر باشد آنرا «خلیج اعضای دائم شورای امنیت» بنامیم! حال بپردازیم به «غرب ستیزان!» اینان از غرب هیچ نمی‌دانند، و معمولاً مانند «عرب ستیزان»، غرب را به عنوان یک مجموعة همگن «اروپایی ـ آمریکائی» و «بی‌دین و بی‌بند و بار» تعریف می‌کنند! البته این «بی‌بند و باری» را اینان نه از غرب، که از چارچوب «بی‌بند و باری» فرهنگی خودشان به این «شناخت»‌ تزریق کرده‌اند. و از آنجا که از غرب هیچ نمی‌دانند،‌ حتی هنگامی که در غرب زندگی می‌کنند، با غرب ارتباطی ندارند! نگاهی به ایرانیان مقیم آمریکا و کانادا بیافکنید، تا ببینید خانه‌های‌شان را چگونه به شهر قم تبدیل کرده‌اند! فرزندان اینان، به ویژه دختران‌شان، موظف به رعایت قوانین اسلام و مسلمین‌اند! در اغلب موارد، شرکت در فعالیت‌های فرهنگی مدرسه برای دختران ایرانی منوط به حضور والدین‌شان شده است! شرکت در مسافرت‌هائی که مدرسه ترتیب می‌دهد «ممنوع» است! «چون محیط فاسد است!» و دوستی با جنس مخالف، «مستوجب» مجازات! معاشرت‌های والدین نیز به حلقة اسلام و مسلمین در هجرت محدود شده! ایرانی، لبنانی و اهالی جمهوری‌های مسلمان اتحادجماهیر شوروی سابق. همگی در یک امر متفق‌القولند: «غربی‌ها فاسدند!» و البته منظور از فساد، جامعه مختلط و روابط آزاد جنسی است! به زعم اینان، ارتباط جنسی تنها در چارچوب ازدواج «مجاز» است! و البته اگر کسی نبیند که چه‌ها می‌کنند، خارج از ازدواج هم «مباح» است! به همین دلیل دختران ایرانی مقیم آمریکای شمالی، ناچار به زندگی در چارچوب سنت‌های تحجراند. تفاوت اینان با برادرا‌ن‌شان، این است که این «تحجر» در رفتار و کردار، برای پسران انتخابی است! نگاهی به تعداد دخترانی که از ایران به آمریکا و اروپا «پست» می‌شوند بیندازید، تا عمق فرهنگ و تمدن نژاد آریائی را بهتر دریابید! البته اگر میزان تمدن کمی بالا باشد، شاه داماد، عروس را از اروپا وارد می‌کند! بله ما عرب نیستیم! در خیابان‌های نیویورک هیچ عربی را دیده‌اید که از صحبت کردن به زبان عربی شرم داشته باشد، و با همراهانش به زبان انگلیسی «شکسته بسته» سخن بگوید؟ در خیابان‌های پاریس چطور؟ هنگام بازدید رسمی از آمریکا یا اروپا، هیچ رئیس دولت عربی را دیده‌اید که بجای لباس سنتی خود، کت شلوار بر تن کرده و با وجود تسلط به زبان میزبان به زبان وی تکلم کند؟ نه! ولی مقامات جمکران را دیده‌ایم که پس از حذف کراوات، کت شلوار غربی‌ها را بر تن دارند، و با شوق و ذوق سعی می‌کنند، انگلیسی یا فرانسه هم صحبت کنند! از وضعیت مردان و زنان اوپوزیسیون هم بهتر است نگوئیم! از چپ افراطی تا راست افراطی، هر مصاحبه، هر اظهار نظر، و هر ابراز وجودشان، فقط باعث شرمندگی یک ملت می‌تواند باشد. چون عرب نیستند، غربی نیستند؛ و چون «ایرانیت» هم تعریف نشده باقی مانده، در نتیجه «هیچ» هستند. در واقع «هیچ‌اند و پوچ» مانند حاکمیت‌شان! ولی به آنان که از شنیدن نام «خلیج عربی» برافروخته می‌شوند یک واقعة اخیر تاریخی را یادآور شویم: صدام حسین، از عراق فرار نکرد! و ملت عراق، بجز رهبران مزدور شیعیان در جنوب، نظیر حکیم و صدر، همچنان به نبرد با نیروهای اشغالگر ادامه می‌دهد. بله دوستان! در کمال تأسف، ما عرب نیستیم!

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۸۵


«خال لب» و استعمار!
...
حکایت شیفتگی پارلمان اروپا بر جمال حاکمیت اسلام و مسلمین، به حکایت یوسف و زلیخا در قرآن می‌ماند! داستان از این قرار است که «عزیز» مصر، یوسف را در بازار برده‌فروشان، به چند پول سیاه ابتیاع کرده، و با اینکار ندانسته تیشه به ریشة خود می‌زند. چون نه تنها همسرش زلیخا، یک دل، نه صد دل، عاشق یوسف می‌شود، که همة زنان اشراف مصر را ـ که جهت این دلباختگی سرزنش‌اش می‌کردند، به دیدن یوسف دعوت کرده، و به دست هر یک از آنان ترنجی می‌دهد. در حکایت آمده است که، اینان، هنگامی که چشم‌شان به یوسف می‌افتد، چنان محو زیبائی او می‌شوند، که بجای بریدن ترنج، دست خود را می‌برند. و خلاصه، اینچنین است که یوسف تبدیل به «سکس سمبل» آنروزها می‌شود. ادامة داستان را همه می‌دانند، مانند فیلم‌های تجارتی آمریکائی پایان خوشی دارد! عاقبت یوسف، خودش «عزیز» مصر می‌شود.

بله، پس از حضور «احمدشاه مسعود» در پارلمان اروپا، نوبت به مریم رجوی رسیده. که هنوز نیامده، هم چوبه‌دار برای رژیم بر پا می‌کند، و هم تحریم برای ملت ایران، تجویز! نمایندگان پارلمان اروپا هم از اینکه در گروه مجاهدین، زنان «حضور فعال» دارند ابراز خوشوقتی فرموده، و فراموش می‌کنند که مشکل ملت ایران، نه «حضور زنان»، که «حقوق زنان» در جامعه است. چرا که زنان در جامعه ایران همیشه حضور دارند، البته زیر سایه اسلام! و به عبارت دیگر با «حقوق» بردگی! البته فراموش نکرده‌ایم که اخیراً «ناصر مکارم شیرازی»، انقلاب کرده، فتوا دادند که زنان بدون اجازه همسر هم می‌توانند به مسجد بروند! بله، این واژة «حضور» زنان که فاشیست‌ها و حامیان‌شان می‌کوشند جانشین «حقوق» زنان کنند، و حکومت جمکران را تا ابد، از بد روزگار در امان دارند، روزی از روزها در مصاحبة «رادیو فردا» با سیمین بهبهانی هم مطرح شد، و چند ساعت بعد، سر از سخنرانی خاتمی شیاد در آورد! و اخیراً هم نمایندگان پارلمان اروپا «ذکرش» را گرفته‌اند! و از آنجا که گروه‌های سیاسی ایران، در داخل و خارج، به درد بی‌درمان «فقر فرهنگی» مبتلای‌اند، بحث حقوقی اصلاً نمی‌شناسند، و با وزن واژه‌هائی که به کار می‌برند، هیچگونه آشنائی ندارند. متاسفانه، گویا اینهم از «الزامات» زیستن در جهان سوم باشد. وقتی روحانیت یک جامعة سنتی، به جای اینکه از طبقة نجبا و اشراف برخاسته باشد، از دهات خمین و رفسنجان دستچین می‌شود،‌ ابتذال، بی‌مایگی و حقارت، خود را در کل جامعه به این ترتیب فراگیر می‌کند. بهترین نمونه‌اش شعری است منسوب به روح الله خمینی، که با این مصراع آغاز می‌شود:

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم!»

همین کافیست تا بی‌مایگی و بی‌سوادی «شاعر» ثابت شود. چرا؟ چون تصاویری که واژه‌های شعر می‌سازند، زیبائی و شیوائی آنرا تضمین می‌کند. شعر منسوب به خمینی، تصویری از «یار» ارائه می‌دهد که روی لبش خال دارد! خال عادی، تب‌خال یا زائده‌ای رنگین! این تصویر مهوع از «لب یار» مختص همان حوزة علمیه باید باشد! و همین تصویر مهوع، یعنی «خال لب»، شاعر را هم «گرفتار» کرده! حتماً تب‌خال بوده، که واگیر هم دارد، و طرف مقابل را «گرفتار» می‌کند! بله به عبارت دیگر «رهبرکبیر» با این شعر مهوع، «برگ» دیگری بر صفحات فقر فرهنگی جامعه می‌افزایند.

در زبان فارسی هنگامی که می‌گویند، کسی، برگ زرینی بر صفحات تاریخ افزود، کنایه از این است که شخص مورد نظر عملی افتخارآفرین انجام داده. اما اگر بخواهیم در مورد اکبر هاشمی و تاریخ سخنی بگوئیم، می‌توان گفت که اکبر هاشمی با تاریخ رابطه‌ای دوگانه دارد. از نقطه نظر اعمال، اکبر هاشمی، نه یک برگ، که یک دفتر هزار برگ ننگین به تاریخ مزدوری دستاربندان افزوده. ولی از جنبة گفتار، اکبر هاشمی، چندین جلد کتاب در باب سفاهت و بلاهت به تاریخچة بلاهت سیاست‌پیشگان مزدور در ایران افزوده است! چند سال پیش سرداراکبر گفته بود: «نشستیم، حساب کردیم، دیدیم از زمان مادها تاکنون، در ایران چنین سازندگی نشده!» البته شانس آوردیم سردار اکبر ابتدا «نشسته» بود، و بعد «حساب» کرده بود، اگر «ایستاده» بود چه حساب‌ها که با خود نمی‌کرد! بله، از زمانی که اکبربهرمانی ثابت کرد در تاریخ ایران باستان صاحبنظر است، چندین سال می‌گذرد. از آنزمان تا هفتة گذشته، ایشان در باب تاریخ درافشانی نکرده بودند. ولی هفتة گذشته زمانی که «آفتاب نیوز»، سخنان اکبرهاشمی در مورد کودتای استکبار در «صدر اسلام» را منتشر کرد، متوجه شدیم که سردار اکبر، نه تنها در تاریخ ایران، که در تاریخ صدر اسلام هم استاد‌اند! و اکتشافات و اختراعات فراوانی در زمینة تاریخ به ثبت رسانده‌اند! اکبرهاشمی در جمع روحانیون شهر ری گفته بود:

«امروز استکبار جهانی و دشمنان [...] از نقش روحانیت در جامعة ما غافل هستند و تلاش می‌کنند مانند صدر اسلام جوامع اسلامی و شیعی را با کودتای خزنده [...] از این پشتوانة عظیم محروم کنند»


از بیانات عالمانة هاشمی نتیجه می‌گیریم که، استکبار در صدراسلام هم کودتا کرده، تا جامعه را از پشتوانه روحانیت شیعه محروم کند! چون به زعم سردار اکبر، در صدر اسلام هم شیعه وجود داشته، هم روحانیت شیعه! می‌دانیم که شیعه‌ها برای خود قصه‌های «خاله سوسکة» فراوانی اختراع کرده‌اند تا رونق دکان محفوظ بماند. از آن جمله است «کودتای استکبار به نفع ابوبکر و بر ضد علی!» آخوندهای شیعه می‌گویند که، هنوز پیامبر را دفن نکرده، بر ضد علی توطئه شد! البته این توهمات همه شفاهی است، و مهملاتی است که در حوزة علمیه «تدریس» می‌شود! اگر به «دروس» روح‌الله خمینی هم مراجعه کنید، مشاهده خواهید کرد که یهودیان صحرای حجاز را «صهیونیست» می‌خواند! البته جای هیچگونه تعجبی نیست، روحانیت کشور استعمارزده باید اینچنین حقیر و بی‌‌‌فرهنگ هم باشد. چون همانطور که پیشتر گفتیم در جوامع سنتی روحانیت نقشی اساسی بر ‌عهده دارد. و بر خلاف مهملات و ادعاهای روضه‌خوان‌های ایران، روحانیت هرگز در کنار مردم نبوده، نیست، و نمی‌تواند باشد. روحانیت، در جوامع سنتی، همواره در کنار قدرت است. روحانیت در نظام پادشاهی، بنیاد مکمل سلطنت است، و در نظام‌های جمهوری، حتی لائیک، شریک حاکمیت به شمار می‌رود. ولی روضه‌خوان‌های جهان سوم، به دلیل فقر فرهنگی، با این مسائل بیگانه‌اند. بهترین نمونة بی‌فرهنگی و عدم شناخت اینان سخنانی است که در باب تحریف قرآن ایراد می‌کنند! اینان می‌پندارند که، ‌«جبرئیل» قرآن را به صورت کتاب، با جلد تذهیب شده، در غار حرا تحویل محمد داده، و گفته بخوان! محمد هم رسماً اعلام کرده که خواندن نمی‌داند، در نتیجه جبرئیل به او گفته بده دیگران برایت بخوانند! حال آنکه قرآن، مانند کتب مقدس یهودیان و مسیحیان، ابتدا به صورت شفاهی موجودیت یافته و صرفاً دو قرن پس از مرگ محمد نسخ متعددی از قرآن به نگارش در آمده. در واقع قرآن مانند تورات و انجیل یک سری حکایات و روایت‌ها است که طی قرن‌ها جمع‌آوری شده و سپس افراد مختلفی آنان را به رشتة تحریر کشیده‌اند.

به عنوان مثال نسخه بدوی تورات تا سدة پنجم پیش از میلاد مسیح، اصولاً وجود خارجی نداشته! و بخش‌های مختلف آن، 3 سده پس از «کشف » نسخة بدوی به آن افزوده شده‌اند. نه تنها کتاب مقدس یهودیان نسخه‌های متفاوت دارد، که متن ده فرمان معروف هم متعدد است! با توجه به این واقعیات، در صدر اسلام، قرآن به صورت نوشته نمی‌توانسته وجود داشته باشد، و اکنون نیز نسخ متعدد از آن در دست است، وقتی کسانی سخن از تحریف قرآن به زبان می‌آورند، طبیعی است که مضحک جلوه کند! چرا که اینان تلویحاً به موجودیت یک «نسخة اصیل» از قرآن ارجاع می‌کنند! حال بازگردیم به سخنان رفسنجانی در جمع روحانیون شهر ری!

رفسنجانی چون خودش در ساواک بوده، نیازی به بیانیه نویس ساواک ندارد، و متن سخنرانی‌هایش را خود تهیه می‌کند، به همین دلیل نتیجة کار اینچنین مضحک از آب در می‌آید. سرداراکبر می‌گوید:

«ایران محکم‌ترین نظام سیاسی دینی در منطقة خاورمیانه را دارد[...] راه درستی که ایران می‌پیماید سبب شده استکبار جهانی به شکست خود در برابر سیاست‌های نظام ما اعتراف کند»

اکبر هاشمی یک «استکبار فرضی» اختراع کرده، که در برابر نظام دست نشاندة غرب، به شکست خود نیز اعتراف کرده است! و از آنجا که این نظام، سیاست‌های مستقل خود را اعمال می‌کند، باید گفت که نظام مورد نظر سرداراکبر نیز نمی‌تواند نظام جمکران باشد! و سردار سازندگی دچار توهمات ویژة پادوهای استعمار در ایران شده‌اند. اینان هنگامی که دستشان رو می‌شود و میزان ذلت و حقارت‌شان آشکار، به هذیان‌گوئی می‌افتند!

حال، استعمار غرب، نیت دموکراتیک کردن این «مجموعه ابتذال» را دارد، و به این منظور نیز دست از دم‌جنبانی برای حکومت جمکران برداشته، محدودیت‌های غیر قانونی را که تاکنون بر سازمان مجاهدین خلق اعمال می‌کرده لغو می‌کند، یا لااقل چنین ادعائی دارد. اگر در فردائی نه چندان دور، چنین سازمانی به عنوان آلترناتیو حکومت جمکران پای به صحنه گذارد، آیا شاهد مبارزات سیاسی بر مبنای آیات قرآن، بحث آزاد بر سر تفسیر آیات قرآن، احزاب مختلف در چارچوب آیات قرآن‌، حقوق اجتماعی در چارچوب قرآن، و خلاصة مطلب، شاهد «دموکراسی بازگشت به صدر اسلام» خواهیم بود؟!

البته اگر برای سیاست‌پیشگان غرب، که گروه‌های اسلامی را به چند پول سیاه از بازار برده فروشان ابتیاع کرده‌اند، ‌ حکایت یوسف و زلیخا را نقل کنیم ـ چون این داستان هم مانند داستان اصحاب کهف از حکایات قرآنی است و در کتاب مقدس استعمارگران وجود ندارد ـ و اگر اینان بدانند که آن بردة حقیر، نه تنها همسر، که مقام مهتر خود را نیز تصرف کرد، شاید در اسلام نوازی خود تجدید نظر کنند. در ضمن به یاد داشته باشند، که طبق سروده «رهبر کبیر»، «لب یار» در اسلام، «خال‌» دارد، و طرف را سخت گرفتار می‌کند!

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵


مزدوری و پرروئی!
...
پادوهای حکومت جمکران بر اثر تکرار شعارهای پوچ خود باور کرده‌اند که در حکومت اسلامی انتخابات هم می‌تواند وجود داشته باشد! از آنجمله است، حکایت «ماشاالله شمس‌الواعظین» که اخیراً به عنوان «مخالفت» با حکومت جمکران، حین مصاحبه با یک خبرنگار فرانسوی، «کراوات» هم زد، و ثابت کرد که مبارزاتش برای دموکراسی خیلی جدی است!

واقعاً باید به این «شمس الواعظین» گفت: «ماشاالله»! که به تنهائی «شمس» وعاظ هم هست! چون در وعظ همچون آفتاب تابان می‌درخشد! و بابت همین «درخشش» در امر وعظ، باید به ایشان ماشالله را گفت، که چشم بد، از وجودشان دور باشد! چون ایشان روز 22 آذرماه سالجاری، خبر «خودکشی» ما تحریم‌کنندگان «خیمه شب بازی» را به آفتاب نیوز دادند! نمی‌دانستم خودکشی کرده‌ام، ولی اگر یکی از «بوق‌های اصلاح طلب» چنین می‌گوید، مسلماً حق دارد! چون در ایران، اصولاً همیشه «حق» با فعلة استعمار است!

«شمس‌الواعظین» را در این وبلاگ از این پس «واعظ» می‌نامم، تا وقت کمتری «تلف» شود. بله ایشان در ادامه وعظ، حق و حقوق مردم را تعیین کرده، امر فرموده‌اند که مردم به «حقوق» خود عمل کنند! در غیر اینصورت، وضعیت 28 سال اخیر ادامه خواهد یافت:

«رأی دادن جزو حقوق مردم است که باید به آن عمل کنند [...] در غیر اینصورت برخی به جای آنان تصمیم می‌گیرند و هرکاری که دلشان خواست انجام می‌دهند![...] کسی که در انتخابات شرکت نکند خود را از حق حیات محروم نموده است»


بله ایرانیان عزیز! اگر تا امروز برخی هرکاری دلشان خواسته انجام داده‌اند، فقط به این دلیل بوده که شما در انتخابات فردا شرکت نکرده‌اید! مثلاً روزی که ساواک، گلة لات و اوباش را به دروازة سفارت آمریکا هی کرد و هر شب از تلویزیون مشتی اراذل، «سند و مدرک» سازشکاری این و یا آن «شریک حکومت» را برایتان رو می‌کردند، و «افشاگری‌ها» می‌نمودند، به دلیل تحریم انتخابات فردا بود! و یا هنگامی که رسانة کیهان، ارگان «کوکلوکس‌کلان‌های» آن سوی آتلانتیک، هر روز نام ده‌ها اعدامی را منتشر می‌کرد، به این دلیل بود که بازجوها می‌دانستند آن‌ها، انتخابات فردا را تحریم خواهند کرد، و اینچنین خود را نیز از حق حیات، محروم! بی‌جهت نیست که آقای «واعظ» در کیهان به شغل شریف «قلم مزدوری» اشتغال داشت! آقای «واعظ» و شرکاء می‌دانستند دلیل حاکمیت مشتی تیغ‌کش و باجگیر سرگذر بر ملت ایران، این است که همین ملت خوب می‌داند برگزاری انتخابات در این حکومت دست نشانده، یک شوخی زننده است، و کسی که به جرگة چنین شوخی زننده‌ای وارد شود، فقط به شخص خود توهین خواهد کرد. ولی کسانی که با هر نفسی که می‌کشند، دوبار «شکر» استعمار بجای می‌آورند، با چنین سخنانی بیگانه‌اند. آقای «واعظ» نه تنها دلائل تحریمی‌ها را نمی‌پذیرند، که مانند ارسطو به «طبقه بندی» آنان نیز پرداخته، می‌گویند یک عده بی‌تجربه‌اند و یک عده مخالف نظام:

«دلائل تحریمی‌ها قانع کننده نیست [...] نیروهائی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند دو دسته هستند یک دسته فاقد تجربه سیاسی میباشند و دسته دیگر نیز با پایه های نظام جمهوری اسلامی مخالفند»


چه وقاحت و چه کشف بزرگی! مدت‌هاست که «تجربة سیاسی» در ایران، در ترادف با مفاهیم دیگری قرار گرفته: صدور فتوا جهت حفظ منافع رژی تنباکو، تیغ کشی در سن 16 سالگی، سوقصد به جان نخست وزیر، همکاری با ساواک و همزمان، برافراشتن پرچم مبارزه با حکومت پهلوی و ... بله! آقای «واعظ» حق دارد، ما «فاقد» چنین تجربه‌های سیاسی‌ای هستیم! و با پایه‌های نظام تحجر و توحش اسلام و همة ادیان ابراهیمی هم مخالف‌ایم. چرا که پایة این نظام استعماری است، و نهادن نام «جمهور» بر حکومت «توحش ـ تحجر»، نشانه این است که استعمار، «جمهور» را برای ملت ایران، در چارچوب توحش اسلام ‌می‌خواهد. به عبارت دیگر، «آفتاب آمد دلیل آفتاب»

در واقع برای استعمار اهمیتی ندارد، نظام حاکم بر ایران جمهوری باشد یا سلطنتی، آنچه اهمیت دارد این است که کدام نظام بهتر می‌تواند زمینة چپاول و غارت او را فراهم آورد. و این امر، حکومت هرچه باشد، جمهوری یا سلطنتی، تا زمانی که بنیاد مذهب ایران سرسپردة استعمار باشد، تداوم خواهد یافت.

در مورد تشکیلات «سیاسی ـ اسلامی» در منطقه، پیشتر هم نوشتم. گفتم که استعمار انگلیس با پایه‌گذاری «اخوان المسلمین»، در واقع تیشه به ریشة بنیاد اصلی ملت‌های منطقه زد، چرا که به مذهب، به عنوان اساسی‌ترین و مهم‌ترین بنیاد در جوامع سنتی حمله‌ور شد. و متاسفانه ملت‌های منطقه همه در ردة جوامع سنتی قرار می‌گیرند. یعنی جوامعی که روند طبیعی صنعتی شدن را نپیموده‌اند. در این جوامع هیچ بنیادی پا بر جا نمی‌ماند. بهترین تصویر از جوامع منطقه، تصویر شن‌های روان است. طبقات اجتماعی ثباتی ندارند. اگر ایران را مثال بزنیم، با هر براندازی، پیرامون حاکمیت نوین ـ که از مبتذل‌ترین گروه‌های اجتماعی تشکیل شده، یک طبقه متوسط و یک طبقه مرفه نوین تشکیل می‌شود. همگی اینان سعی در تقلید از طبقه‌ای دارند که در گذشته بر آنان حاکم بوده. حتی زنان متعلق به این گروه که ناچار به رعایت حجاب شده‌اند، از هر فرصتی جهت «کشف حجاب» استفاده می‌کنند. هر جا که اطمینان داشته باشند خبرچین‌های سفارت آنان را نخواهند دید: در پارک‌ها و و استخرهای مجتمع‌های خصوصی مسکونی، زنان حکومتی را از آرایش تند و ظاهر عجایب‌شان به سادگی می‌توان شناسائی کرد. چند ساعتی خود را در امنیت «اندرونی» می‌بینند و ظاهرسازی‌های معمول را کنار می‌گذارند. ولی اگر همة جمکرانی‌ها ظاهرسازی را کنار بگذارند، اکبر هاشمی چنین نخواهد کرد! سرداراکبر که تاکنون در چند کودتای نان و آبدار مانند نوژه، سیزده آبان، عزل بنی صدر و بر کناری منتظری شرکت داشته، و اخیراً هم با «افشاگری» قصد به راه انداختن کودتای جدیدی را داشت، روز پنجشنبه، همان روزی که خامنه‌ای را شخصاً از رهبری اخراج کرد، در جمع روحانیون شهر ری، ‌در مورد «کودتای صدر اسلام» نیز «افشاگری» کرده و پس از اعلام شکست استکبار جهانی ، به «کودتاچی‌ها» هشدار داده و گفته:

«امروز استکبار جهانی و دشمنان[...]که از نقش روحانیت [...] غافل هستند تلاش می‌کنند مانند صدر اسلام جوامع اسلامی و شیعی را با کودتای خزنده [...] از این پشتوانه عظیم محروم کنند»


بله امثال اکبر هاشمی، در ایران فراوان‌اند. کسانی که با حمایت استعمار یک‌شبه از زباله‌دان به حاکمیت می‌رسند، و به اصطلاح «از سر خود به در می‌روند»! اکبر هاشمی، هم فراموش کرده از کجا آمده، و هم فراموش کرده که دیگران فراموش نکرده‌اند اکبربهرمانی کیست! امروز، اکبر هاشمی، هم تاریخ «صدر اسلام» می نویسد، هم تاریخ مشروطه، هم تاریخ خدمات و فداکاری‌های روحانیت و هم «نمک ناشناسی» کرده به سرور خود «رضامیرپنج» تهمت «لائیسیته» می‌زند! وی در ادامه سخنان خود افزوده:

«روحانیت مطمئن‌ترین پناهگاه برای مردم است [...] و هرجا که مردم با دشواری و مشکل مواجه شدند، علمای دین و روحانیت برای رهایی آنها وارد میدان شدند و جریان روحانیت و مردم همواره در کنار یکدیگر قرار دارند.[...] رضا خان[...] تلاش کرد[...] حکومت غیر دینی بنیان نهد[...]»
منبع: آفتاب نیوز

اگر نگاهی به تصاویر آخوند کاشانی در کنار شعبان جعفری، پس از کودتای 28 مرداد بیفکنیم، متوجه خواهیم شد، اکبر هاشمی هنگام به کار بردن عبارت «روحانیت و مردم همواره در کنار یکدیگر قرار دارند»، به کدام «روحانیت» و به کدام «مردم» اشاره دارد! و متوجه خواهیم شد آن‌ها که جهت «حفظ آزادی‌ها»‌ و رأی دادن به اکبر بهرمانی، قلم می‌زدند و می‌زنند، سر در کدام آخور دارند.

یکی از بازماندگان آشویتس می‌گفت، تمام سعی ما این بود که خود را حفظ کنیم، چون می‌دانستیم که آن‌ها (نازی‌ها)، حضور ما را، حتی در اسارت نیز بر نمی‌تابند. و امروز نیز، ما تحریم‌کنندگان انتخابات نمایشی جمکران، که با پایه‌های این حاکمیت استعماری هم مخالف‌ایم، حتی در تبعید، تمامی تلاش خود را برای تداوم حضور خود به کار خواهیم بست. شرکت گسترده «مردم» در «انتخابات» هرچه باشد، نتیجة این مضحکه هر چه باشد، پیروزی از آن ملت ایران خواهد بود. آنکه خود را از حق حیات محروم نموده، تحریم کننده این انتخابات نیست، مزدوران استعمار‌اند.


چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵


چارلی و «مهرورزی»!
...
جهت روشن شدن موضوع وبلاگ امروز، نیاز داریم دو واژة «کاتالیزور» و «پولاریزاسیون» را تعریف کنیم. «کاتالیزور» در شیمی به «ماده‌ای» اطلاق می‌شود که حضورش، حتی به مقداری بسیار اندک، جهت ایجاد یک فعل و انفعال شیمیائی کفایت می‌کند. ویژگی «کاتالیزور» این است که از فعل و انفعالی که ایجاد می‌کند، خود کوچکترین تاثیری نمی‌پذیرد. در دنیای سیاست، احزاب، گروه‌ها، دولت‌های بیگانه و تبلیغات رسانه‌ای می‌توانند همگی نقش «کاتالیزور» داشته باشد، و باعث فعل و انفعالاتی در جوامع خود و یا کشور‌های دیگر شوند. به عنوان مثال، در کشور فرانسه، احزاب چپ با معرفی کاندیداهای متعدد باعث حذف خود از دور دوم انتخابات اخیر ریاست جمهوری شدند، و رسانه‌ها با جنجال پیرامون «امنیت»، نقش «کاتالیزور» را به عهده گرفتند، تا دو کاندیدای راست افراطی و راست سنتی را به دور دوم انتخابات کشانده، کاندیدای «راست سنتی» به مقام ریاست جمهوری برسد. چرا که موقعیت کشور فرانسه در جامعة جهانی، بر خلاف اطریش یا هلند، ایجاب نمی‌کند که «نئوفاشیست‌ها» رسماً دولت تشکیل دهند. حال بپردازیم به واژة «پولاریزاسیون.»

واژة «پولاریزاسیون»، مشتق از فعل «پولاریزه»، در زبان فرانسه، بر حسب زمینه‌ها، معانی متفاوتی دارد. در زمینة برق، «پولاریزاسیون»، تجزیه یک جسم به نیروهای مثبت و منفی در حوزة مغناطیسی است. در الکترولیز، ‌ تشکیل فرآورده‌هائی است که در نزدیک الکترودها قرار گرفته و شدت جریان را کاهش می‌دهند. در فیزیک، پدیده‌ای است که باعث ایجاد عدم تقارن می‌شود و در فیزیولوژی، ‌«پولاریزاسیون» مکانیسمی است که از طریق آن در یک ساختار زنده دو قطب متخالف با عملکرد و قدرت متفاوت ایجاد می‌کنند. «پولاریزاسیون» به معنای مجازی، کاربرد سیاسی نیز دارد! و در جامعه، همواره با هدف سرکوب و از میدان به در کردن مخالفان اعمال می‌‌شود. و روندی است که نهایتاً به تضعیف بنیادهای جامعه منجر خواهد ‌شد. به عنوان مثال در ایران، از ابتدای حاکمیت جمکران، پولاریزاسیون‌های متعددی صورت گرفت: نهضت آزادی و تندروها، دارو دسته بنی‌صدر و تندروها، حاکمیت و چپ نمایان، حاکمیت و مجاهدین خلق و ... مشاهده کردیم که همة این «پولاریزاسیون‌ها»، نهایتاً به حذف نیروهای ضداستبداد انجامید.

و امروز پس از 28 سال، شاهدیم که گروه «شبه اصلاح طلب»، که در تمامی جنایات و چپاول‌های حاکمیت جمکران شریک بوده، مدعی مخالفت با حاکمیت نیز شده است! و حتی کمیتة دفاع از حقوق بشر نیز تشکیل می‌دهد! در وبلاگ دیروز، شیادی اینان را «توضیح» دادم. و پیشتر هم نوشته‌ام که اینان جهت اشغال تمامی صحنة سیاست کشور، در داخل و خارج، به جنگ زرگری با شرکای‌شان پرداخته‌اند. در داخل، نقاب مخالفت با حاکمیت بر چهرة پلید خود زده، و در خارج از مرزها نیز، همین جنگ زرگری را با «چپ نمایان» به راه می‌اندازند. خارج از ساواک، جنجال رسانه‌ای و فشار سیاست استعماری، فصل مشترک این شیادی را «دفتر تحکیم وحدت» بر عهده دارد، که با تهییج دانشجویان، سعی در فراهم آوردن زمینه شورش دارد. ولی این برنامة استعمار در «کوتاه مدت» است. برنامة تداوم بحران در «درازمدت»، بر محور جنگ زرگری میان حاکمیت جمکران و حاکمیت اسرائیل شکل‌ گرفته، که هر دو، سر در آخور پنتاگون دارند. برگزاری کنفرانس بررسی هولوکوست در تهران، در راستای همین سیاست استعماری می‌تواند بررسی شود. چرا که بدون جنگ و بحران، منافع غرب در منطقه تامین نخواهد شد. و نقش آفرینان صحنة بحران، با چنین «ابتکارعمل‌هائی» ـ کنفرانس بررسی هولوکوست ـ است که از سیاست استعمار پیروی می‌کنند! استعمار غرب در ایران، مستقیماً سیاست حاکم را «هدایت» می‌کند و بیانیه‌های کاخ سفید و اتحادیة اروپا نیز، هر هفته، مراتب انزجار و مخالفت خود را با سیاستی که خود اعمال می‌کنند، «اعلام» می‌دارند! پیشقراول سیاست استعمار در ایران نخست ایالات متحد و سپس اتحادیة اروپا است. و از آنجا که به دلیل رسوائی در عراق و افغانستان، جبهة ایالات متحد تضعیف شده، اتحادیة اروپا عصای دست پدر شده است، و با حمایت از «مجاهدین خلق» به حکومت جمکران به اصطلاح چنگ و دندان هم نشان می‌دهد. یادآور شویم که اعضای «سازمان مجاهدین خلق» را همین اتحادیة اروپا، بر خلاف قوانین، تحت فشار گذارده و اموالشان را نیز توقیف کرده بود. و حتی آنان را در لیست تروریست‌ها هم قرار داده بود. ولی امروز دیگر هیچ تحریمی شامل «سازمان مجاهدین خلق» نمی‌شود، چون روابط غرب و حاکمیت جمکران، به دلیل وجود «کاتالیزورهای» ناشناخته، رو به ضعف گذاشته!

دیروز، ناگهان تونی بلر نخست وزیر «محتضر» انگلیس، سکوت چند ماهه را شکست و اعلام داشت، ایران تهدیدی برای منطقه است! سپس، سخنگوی کاخ سفید اعلام کرد که خطر یهودستیزی احمدی نژاد باید جدی گرفته شود!‌ البته این خطر را آمریکا احساس و اعلام کرده! هر چند ، در داخل ایران، کل حاکمیت و مخالفان دروغین‌ به سخره گرفته شده‌اند، و همین امر باعث نگرانی اربابان در غرب شده. از اینرو، گر چه جوادی آملی، امروز در ساعت 19 و 34 دقیقه، به مهر نیوز تاکید می‌کند که:

«فضای انتخابات را نباید با مسائل سیاسی آلوده کنیم»

گوش کسی بدهکار نیست!‌ و عمله اکره سردار اکبر، نه تنها «معنویت انتخابات» حکومت جمکران را نادیده گرفته‌اند، که پای غیرمسلمانان، یا به قول صادق هدایت، «خاج پرست» را نیز به این افتضاحات بازکرده‌اند! همة رسانه‌های «سرداراکبر آنلاین» به امامزاده‌های «ایل جورناله، لوموند و فیگارو» متوسل شده‌اند، و جهت ارعاب ملت ایران و تهدید تهاجم نظامی آمریکا، ترجمة هر چه تحلیل و تفسیر «کشکی ـ شکمی» که به دستشان رسیده در اختیار علاقمندان قرار داده‌اند! تا شاید گروهی هالو، ترسو و «ساده اندیش» را به این ترتیب روانه حوزه‌های مارگیری‌ کنند که، اینان «انتخابات شورا‌ها» می‌نامند. «فیگارو و لوموند»، همانطور که در وبلاگ‌های قبلی نوشتم، متعلق به صاحبان صنایع نظامی‌اند و «ایل جورناله» نیز متعلق به سیلویو برلوسکنی است.

رسانة برلوسکنی، از یهودستیزی احمدی نژاد خیلی ابراز انزجار کرده! به یاد داشته باشیم که دولت برلوسکنی با «نئوفاشیست‌های» ایتالیا ائتلاف سیاسی کرده بود! روزنامة فیگارو مورخ 12 دسامبر، رسماً ادعا کرده، همه از احمدی نژاد می‌ترسند و حتی جیمز بیکر، طرح «بیکر ـ هامیلتون» را از ترس احمدی نژاد پیشنهاد داده! این دو رسانه، هر دو متعلق به کاتولیک‌های «متعهد و مکتبی‌اند» و رؤیای ظهور «هیتلر هزاره سوم» را در سر می‌پرورانند! ولی اینان در جنگ پرستی تنها نیستند، «لوموند» که از ابتدای براندازی سال 1357، شیفتة جمال بی‌مثال حاکمیت جمکران بود، امروز شیفتة «اصلاح طلبان» شده و «لوموند دیپلماتیک»، در مقاله‌ای نه چندان «دیپلماتیک»، می‌گوید اگر اینان قدرت را به دست نگیرند، میان پاسدارها و آمریکا جنگ در می‌گیرد! البته «لوموندی‌ها»، همچون شرکای کاتولیک‌شان، بی‌جهت شکم‌شان را برای دارودستة خاتمی شیاد صابون زده‌اند! «ریا‌نووستی» مورخ 13 دسامبر عنوان می‌کند که امروز، «ژنرال یوری بالویفسکی»، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه، به مستشاران نظامی ناتو در روسیه هشدار داد که در صورت تصویب قطعنامه شورای امنیت علیه ایران، تهران ارتباط با آژانس بین‌المللی انرژی را قطع خواهد کرد! وی در ادامه، تلویحاً به مشتاقان جنگ و بحران حالی کرد که، ممکن است ایران هم مانند کرة‌شمالی به سلاح هسته‌ای دست یابد! و دست شورای امنیت، سازمان ملل و آژانس بین‌المللی انرژی در پوست گردو بماند!

بله در هزارة سوم، نمی‌توان مانند دوران شیرین جنگ سرد «کاتالیزور» شد و «پولاریزاسیون» کرد! در هزارة سوم، پولاریزاسیون‌ها مانند حباب‌های روی آب ناپایداراند، و کاتالیزورها، از فعل و انفعالاتی که خود ایجاد می‌کنند، آسیب خواهند دید. در هزارة سوم، هیتلر نه در آلمان که در ایران ظهور می‌کند، ولی از آنجا که تکرار تاریخ همیشه در قالبی مضحک صورت خواهد پذیرفت، پرزیدنت مهر ورزی، بیشتر به پرسوناژ هیتلر در فیلم «دیکتاتور»، ساختة چارلی چاپلین شباهت دارد، و مسلماً انتهای مضحکه‌ای به نام «حکومت اسلامی ایران» نیز به صحنة پایانی فیلم چارلی چاپلین شباهت خواهد یافت.





سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵


بادمجان و شورش!
...
ارتباط «بادمجان بم» با شورش، همان ارتباط حاکمیت با ملت در کشور ایران است. حاکمیت ایران آفت ندارد، و به طور طبیعی آسیب نخواهد دید، ولی هرگاه بخواهند تغییرش می‌دهند. ولی ملت ایران به طور طبیعی از شورش‌ جز آسیب بهره‌ای نخواهد برد! اما اکنون به دلیل آنکه حاکمیت فرسوده شده و شرایط تغییر کرده، استعمار نتوانسته «بادمجان بم» نوینی برای ملت ایران به ارمغان آورد، در نتیجه دست به دامان «شبه مدافعان حقوق بشر» شده، تا شاید شورشی به راه اندازند و زمستان بهارگونه سال 1357 را از نو تکرار کنند! «شبه مدافعان حقوق بشر»، همانطور که می‌دانید، همان پسرحاجی‌‌های «فرهیخته» و مکتبی‌اند! وقتی بازاری‌ها مدافع «حقوق بشر» می‌شوند، باید بدانیم که «حقوق بشر» بازاری شده! یا به عبارت دیگر، برای به ابتذال کشاندن «حقوق بشر» زمینه‌سازی شده! 28 سال پیش هم همانطور که دیدیم، به ابتذال کشاندن «جمهور» در برنامه بود! سایت‌های «پیک ایران» و «گویا نیوز» دو گزارش متفاوت از گردهمائی «سازمان دانش‌آموختگان ایران» در محل دفتر مرکزی این «سازمان» به چاپ رسانده‌اند. ببینیم این «دانش آموختگان»، تا آنجا که مسئله مربوط به «دانش» می‌شود، کجای کاراند، تا ابعاد توطئة نوین استعمار را دریابیم.

به گزارش «پیک ایران»، به مناسبت روزجهانی حقوق بشر، ‌«عبدالفتاح سلطانی»، وکیل دعاوی و مدافع حقوق بشر، همچنین آقای «رضا اسلامی»، استاد حقوق بشر! به سخنرانی پرداختند. (نمی دانستم در ایران حقوق بشر تدریس می‌شود!) بله، در این مراسم آقای عبدالفتاح سلطانی که باید مسلما حقوقدان باشد، سخنانی ایراد کرده که در حقوقدان بودنشان شک و شبهه ایجاد می‌کند! در واقع، آقای وکیل، در همان ابتدای سخنرانی، «حقوق بشر» را خودشان نقض می‌کنند! و با اشاره به این امر که جامعة ایرانی «مسلمان» است بجای ابراز نگرانی جهت نقض حقوق بشر در ایران ، شدیداً برای دین «اسلام» ابراز نگرانی فرموده‌اند! مدافع حقوق بشر ما چنین می‌فرمایند:

«دولت‌هائی که به اسم دین حکومت و فعالیت می‌کنند چهرة خشنی از اسلام عرضه می‌کنند که باعث بدبینی افکار عمومی نسبت به آن جامعه و دین اسلام می‌شود!»


معلوم نیست چرا آقای وکیل فراموش کرده‌اند که جامعة ایران، مسلمان بودنش را خودش انتخاب نکرده، و در ضمن اگر عده‌ای از ایرانیان به دین اسلام معتقدند، چرا آقای وکیل فراموش می‌کنند که، بسیاری از ایرانیان نه مسلمان هستند، و نه به این دین اعتقادی دارند؟ و از همه مهم‌تر، چگونه است که حقوقدان ما بجای دفاع از حقوق بشر، دست به دفاع از حقوق اسلام برداشته‌اند؟ حقوقی که به زعم ایشان «نقض» هم شده است. ایشان حتماً باید همکار شیرین عبادی باشند، و با نیت دریافت نوبل صلح است که، به فعالیت و دفاع از حقوق بشر، ویراست مورد پسند محفل نوبل مشغول شده‌‌اند! پس از سخنرانی آقای سلطانی، در دفاع از «حقوق اسلام»، آقای اسلامی طی سخنانی گنگ و مبهم، آشکارا فراخوان شورش داده‌اند!

جناب دکتر رضا اسلامی، استاد حقوق بشر دانشگاه ملی، به شیوة محمد خاتمی، طی سخنانی بی سر و ته، ویژة اصلاح‌طلبان بازار، چنین فتوا داده:

«باید درک وسیعی از حقوق بشر داشت»

عجب! مگر داشتن درک وسیع از حقوق بشر ضامن رعایت حقوق بشر می‌شود؟ ولی به فرض که چنین باشد، سخنان ایشان نه تنها درک وسیعی از حقوق بشر ارائه نمی‌دهد، که موضوع را بکلی لوث هم می‌کند. آقای اسلامی بجای توضیح جزئیات حقوق بشر، وارد قالب کلی روابط حقوقی میان «شهروند» و «دولت» می‌شوند، و واژه‌های «شهروند» و «حقوق شهروندی» را هم اصلاً تعریف نمی‌کنند! سپس، بدون ارائه کوچک‌ترین تعریفی از «بشر مدرن»، می‌گویند:

«روز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر، روز تولد حقوق بشر مدرن است[...] برای اولین بار یک رابطه حقوقی میان شهروندان و دولت برقرار می‌شود که بر اساس آن دولت به یک سری موارد متعهد می‌شود که تعریف آن با خودش نیست و این حقوقی است که پیشینی است و به ذات انسان بستگی دارد و به همین دلیل هم جهان شمول است و در همه فرهنگ‌ها و ملت‌ها قابل اعمال است»


ابتدا به این «استاد فرهیختة» حقوق یادآور شویم که «ذات انسان» بر اساس تعاریف دینی در تقابل کامل با «ذات انسان» بر اساس تعاریف حقوق مدنی قرار می‌گیرد. پس شاید بهتر می‌بود که استاد ارجمند حقوق بشر «ذات انسان» مورد نظرشان را تعریف می‌کردند! آقای اسلامی سپس سخنان عجیبی در باب دفاع از حقوق بشر بر زبان رانده، و پس از یک سری پرسش و پاسخ ساده‌انگارانه، فرمان بسیج صادر می‌کنند:

«دفاع ازحقوق بشر با ظرفیت‌سازی و آگاه سازی ممکن است! [...] کار اصلی ما مربوط به آگاه سازی است[...] در این شرایط که آگاهی وجود ندارد وقتی یک فراخوان داده می‌شود، اگر صد نفر جمع شوند ممکن است همه دستگیر شوند، اما آیا اگر هزاران نفر هم جمع شوند همه دستگیر می‌شوند؟! نه!»

بله، جناب استاد! ممکن است همه دستگیر نشوند، ولی امکان دارد همه را به رگبار ببندند! البته برای سرکار که در میان تظاهرکنندگان نیستید، اشکالی پیش نخواهد آمد، شما، به تدریس «حقوق بشر» در دانشگاه ادامه خواهید داد، و اگر حقوق همة بشرهای لت و پار شده، نقض شود، حقوق امثال شما هر ماه پرداخت خواهد شد!

مردم ایران تا این حد هالو نیستند که فراموش کرده باشند در پس پردة تبلیغات «تظاهرات میلیونی» سال 1357 در ایران، توافق اعضای ناتو بر براندازی حاکمیت کشور قرار گرفته بود. اگر چنین توافقی در میان نبود، دستاربندان منفور راهپیمائی سازمان نمی‌دادند! و نیروهای نظامی در تظاهرات غیر نظامیان شرکت نمی‌کردند! و اگر چنین نبود، زدو خورد از پادگان نیروی هوائی آغاز نمی‌شد! بله جناب دکتر، اگر هدف استعمار، براندازی حاکمیت ایران نبود، «تظاهرات میلیونی» را نیز سرکوب می‌کردند. قدرت و حاکمیت در هیچ نقطه جهان، «اسباب بازی» نیست که یک بچه از دست آن یکی در بیاورد! چرا راه دور برویم؟ در چین، کشوری که ناتو برایش حکومت تعیین نمی‌کند،‌ کشوری که «ارتش خلقی» دارد، بدون سابقة سرکوب مردمی! تظاهرات میلیونی میدان «تی‌یان‌آنمن» به خون کشیده شد. و تعداد کشته و زخمی بیش از حد متعارف بود. می دانید چرا؟ چون تهاجم نیروهای نظامی برای سرکوب دانشجویان غیرمنتظره بود. یکی از تظاهرکنندگان می‌گفت، همه پنداشتند ارتش برای حمایت از دانشجویان به صحنه آمده، به همین دلیل هیچکس از مقابل تانک‌ها فرار نکرد، و بسیاری زیر تانک‌ها له شدند! بله! استعمار در چین، «پاسدار، بسیجی و مجاهد انقلاب اسلامی»، جهت سرکوب و کشتار به راه نیانداخته بود. و در چین، تشکیلات دانشجوئی حق و حساب بگیر سفارتخانه‌های غربی نبودند! ولی حاکمیت چین از جایگاه خود دفاع کرد. این واکنش طبیعی حاکمیت‌ها است. هر حاکمیتی چنین می‌کند، جز حاکمیت‌های دست‌نشانده‌ای که بنا بر تعریف، «خود برانداز» هستند. در کشور استعمارزده‌ای چون ایران، دفاع از حاکمیت، به عهده استعمار است. و تا زمانی که منافع استعمار ایجاب کند، با استفاده از آخرین شیوه‌ها و ابزار سرکوب این «دفاع» صورت می‌گیرد. اگر امروز اربابان، حاکمیت ایران را رها کرده‌اند، تا مهرورزی از یکسو و محمد خاتمی از سوی دیگر، با جنگ زرگری زمینة آشوب فراهم آورند، تنها به این دلیل است که زمان براندازی فرارسیده، چرا که تیغة خشونت و سرکوب حاکمیت فرسوده شده! و «مدرنیزاسیون» لازم دارد!

به همین دلیل است که حاکمیت جمکران از حماسه دوم خرداد تاکنون، در پی سازمان دادن به کودتا و فراهم آوردن زمینة شورش است! 18 تیر، ‌قتل‌های زنجیره‌ای، آدم‌ربائی، جنگ زرگری شبه اصلاح طلبان و اصولگرایان، تعطیل رسانه‌ها، به صحنه آوردن پاسدار احمدی نژاد، بحران ساختگی هسته‌ای، تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی، تداوم جنگ زرگری اصولگرایان و شبه اصلاح طلبان، هیاهو و بحران پیرامون جهانبگلو، خوئینی‌ها و «سیابازی‌های» سیمین بهبهانی و شرکا، و ... و ایران، سال‌هاست که در بحران زندگی می‌کند، و ایران، سال‌هاست که امتیاز بهره‌برداری از حوزه‌های نفتی جدید را به بیگانگان واگذار می‌کند، و با واگذاری هر امتیاز، ملت ایران بیشتر به دامان فقر فرو می‌افتد. به این همه، هیاهوی غرب و جایزه‌بگیران حرفه‌ای را بیفزایید تا ببینید «حقوق بشر» چه طرفداران سینه چاکی در داخل و خارج یافته! اگر بعضی‌ها مفتون خیمه شب بازی‌های گرجستان و اوکراین شده، هوس انقلاب «مخملی» کرده‌اند و فراخوان می‌دهند، ولی هیچ کس جمع نمی‌شود، به چه دلیل است؟ آقای اسلامی می‌گویند:

«چرا جمع نمی‌شوند؟ یا اصلاً خبر ندارند و یا هنوز آنقدر ظرفیت‌سازی نشده و یا آن نیروهای توانمند برای بسیج این افراد وجود ندارد!»

بله، استاد «حقوق بشر» کاملاً حق دارند، هنگامی که «نخبگان» مدافع حقوق بشر، هنوز که هنوز است نمی‌دانند که «حقوق بشر» با «دموکراسی» هیچ ارتباطی ندارد، مسلم است که وضعیت اینچنین هم اسفبار باشد! بهتر است در ابتدای امر، سردسته‌های «انتصابی» شورشیان، به قول آقای استاد «ظرفیت سازی» را از خود آغاز کنند! در این راستا، «گویا نیوز» به نقل از سخنان آقای عبدالله مومنی در مراسم افتتاحیة کمیتة حقوق بشر سازمان دانش آموختگان ایران می‌نویسد:

«مومنی حقوق بشر را جزو ذات دموکراسی دانست و گفت اگر این گزاره را بپذیریم امکان پیشرفت دموکراسی از طریق شیوه مبارزه با نقض حقوق بشر امکان پذیر است [...] مومنی با اشاره به ساختار ایدئولوژیک حکومت ایران گفت در این گونه ساختارها برخورداری از حقوق مدنی پیش‌شرط ایدئولوژیک دارد و شهروندان پس از ابراز وفاداری می‌توانند از حقوق اولیه بهره‌مند شوند مومنی محرومیت از تحصیل دانشجویان منتقد را به عنوان مثال بارز این رویه دانست»

پس از سخنان آقای مومنی، که سخنگوی سازمان دانش آموختگان ایران نیز هستند، ملت ایران متوجه شد، در ایران، هم «شهروند» وجود دارد و هم «حقوق مدنی!» که فقط قرار است، بعضی از شهروندان از آن بهره‌مند ‌شوند! آقای مومنی، صریحاً به وجود «شهروندان و حقوق مدنی» اشاره داشته‌اند! و پس از شنیدن سخنان چنین مبارزان آگاه و دانا، ملت ایران متوجه شد، چرا مبارزه با نقض حقوق بشر در ایران امکانپذیر نیست؟! دلیلش این است که شبه مدافعان حقوق بشر، سوراخ دعا را گم کرده و می‌پندارند «دموکراسی» به خودی خود «حقوق بشر» را هم شامل می‌شود! حال آنکه در وبلاگ مورخ اول دسامبر سال‌جاری در مورد دموکراسی و حقوق بشر توضیح دادم و نوشتم که:

«حقوق بشر و دموکراسی در ترادف با یکدیگر نیستند. «حقوق بشر»‌ مجموعة اصولی است که بر طبق آنان، هر موجودی که به نوع بشر تعلق دارد، از مجموعه «حقوقی» برخوردار است. این مفهوم، متعلق به قرن 18 میلادی است که بسیاری از متفکرانش، بر خلاف «دیدرو»، به «برده‌داری» هیچ اعتراضی نداشتند. ولی دموکراسی نظریه‌ای است سیاسی، که به پنج سده قبل از میلاد در یونان باستان باز می‌گردد، در دموکراسی یونان، حقوق بشر وجود نداشت؛ زنان، بردگان، خارجی‌ها و ورشکستگان از حقوق شهروندی برخوردار نبودند.»

نمیدانم چرا این چند جمله ساده میخ آهنین شده و شبه اصلاح طلبان هم پاره سنگ! چنین به نظر می‌آید که، وظیفة مدافعان «حقوق بشر جمکران»، پرت وپلاگوئی جهت انحراف افکار از موضوع اصلی باشد. ولی ازاین انحراف خودشان آسیبی نمی‌بینند، دیگران را به «چاه» می‌اندازند. اینان هم مثل خودروی نمایندة «ولی فقیه‌اند در استان فارس»! دیروز خودروی حائری شیرازی به علت انحراف به دره سقوط می‌کند، حائری شیرازی به مصداق «بادمجان بم آفت ندارد»، حالش خوب است، ولی حال دو نفر از همراهانش «وخیم» گزارش شده!

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵


حوزة مارگیری!
...

فکر می‌کنم زبان فارسی مرا هیچکس نمی‌فهمد، یا اینکه من اصلاً فارسی نمی‌نویسم! باز هم تکرار می‌کنم، در این وبلاگ، اگر تاکنون صحبتی از فلسفة کلاسیک غرب،‌ مدرنیته، نیچه و فروید شده، به این دلیل است که چارچوب فلسفة کلاسیک و مدرن غرب، به زبان ساده، برای کسانی که پایه‌های فلسفی ‌غرب را نمی‌شناسند، روشن شود. تا مشتی شارلاتان، با سر هم کردن لحاف چل‌تکه از فلاسفة کلاسیک و پسامدرن، مکتب معرکه‌گیری «پسا فردیدی» نسازند.

آنچه مهم است، این است که بدانیم ایرانی، به دلیل سیر تحول فلسفی در تاریخ خود نمی‌تواند، از نظر فلسفی، در چارچوب تحولات فلسفی غرب جای گیرد. چرا که روند تاریخی ما با اروپای غربی متفاوت است. به همین دلیل، آن‌ها که به «دکارت»، «کانت»، «پوپر» و... متوسل شده‌اند و سیر تحولات ایران را با «عقل دکارتی» یا «اخلاق کانتی» بررسی می‌کنند، بدون تعارف، یا ابله‌اند یا شارلاتان. سرانجام این «مدرنیزاسیون‌های» مضحک، به همان فاجعه‌ای می‌انجامد که انقلاب پرشکوه ناتو، در 22 بهمن انجامید.

نه «دکارت» و نه «کانت» ارتباطی با ما نمی‌توانند داشته باشند. و در رده بندی فلسفی غرب، هیچیک، در ردة فلاسفه «مدرنیته» قرار نمی‌گیرند! «دکارت»، در مقایسه با فلاسفة قرون وسطی «مدرن» است، چون بر آنان تأخر تاریخی دارد و بس! و کانت در رده «ایده‌آلیست‌های» آلمان قرار می‌گیرد. تفکر دکارت در اندیشة ایده‌آلیست‌های آلمان تداوم یافته. هم در فلسفه دکارت، و هم نزد ایده‌آلیست‌های آلمان، «متافیزیک» و «ترانساندانس» در مفهوم کلاسیک کلمه پذیرفته شده. می‌دانیم که تنها مدرنیته بود که «ایمنانس» را جایگزین «ترانساندانس» کرد و «فیزیک» را بجای «متافیزیک» نشاند. به عبارت دیگر، مدرنیته انسان را خارج از هرگونه چارچوب «مابعد الطبیعه» تعریف کرده. انسانی که موجودیتش را مدیون هیچ خدائی نیست. بشر به عنوان فرد، آزاد از تمامی زنجیرهای برونی، خود، مبنای خود و هدف خویش است. مدرنیته، «فردگرائی و آزادی» را نخستین و اساسی‌ترین الزامات زندگی مدرن به شمار می‌آورد. تکرار کنیم که دکارت و کانت با این مفاهیم بیگانه‌اند.

ولی دکارت، کانت و دیگران، در دورة خود و برای جوامع خود سخن گفته‌اند، و ما تنها می‌توانیم در مورد فلسفه آنان، با شناخت فلسفه غرب، سخن بگوئیم. نه اینکه با تکیه بر دیوان شمس و یا اشعار حافظ آنان را نقد کنیم! هر چند که نقد کردن اصولاً در سنت جمکران، و حتی پیش از آن در ایران مرسوم نبوده و نیست!

دیروز ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد را به شیوة «امر به معروف و نهی از منکر»، «نقد ادبی» کرده بود! به عبارت دیگر جناب گلستان، پرشی به حریم زندگی خصوصی فروغ فرخزاد زده بودند تا بی‌استعدادی خود در امور هنری را با استعداد ذاتی در «امر به معروف و نهی از منکر» به ثبوت رسانند! و یکی دیگر از این دیروزها، یکی از «حواریون خاتمی»، به این نتیجة مهم و «ناموسی» رسیده بود که بر خلاف زنان تراژدی‌های یونان باستان، زنان شاهنامه همگی نجیب‌اند! البته بجز سودابه، که او را هم رستم به راه راست هدایت کرد! امروز نیز عده‌ای به این نتیجه رسیده‌اند که فردوسی، پیرو مذهب شیعه اثنی عشری بوده! و حتی این ادعا را به اثبات نیز رسانده‌اند! حال باید از این منتقدان زبردست ادبی پرسید اگر فردوسی شیعه نباشد، فتوای شما در مورد شاهنامه چیست؟ باید آنرا سوزاند؟ یا باید آنرا به محمد خاتمی سپرد، تا قسمت‌های غیر اسلامی‌اش را، مانند کلیات سعدی، حذف کند؟ ولی گذشته از همة بررسی‌های ادبی فوق، اظهار نظر در مورد «بوف کور»، اثر «صادق هدایت»، توسط یکی از نخبگان جمکران تماشائی است، که به گفتة ایسنا، یک رمان دو جلدی از زندگی پیامبر اسلام هم منتشر کرده‌اند، که از سوی «انتشارات آستان‌قدس رضوی»، تا کنون سه بار تجدید چاپ شده. ایشان در باب شهرت «بوف کور» می‌گویند:

«این کتاب پیچیدگی‌های خاصی دارد[...] منتها این پیچیدگی‌ها کاملا مکانیکی و تصنعی هستند، و نویسنده مثل یک مساله ریاضی خودش این پیچیدگی‌ها را ایجاد کرده نه این که الزاما اقتضای پیرنگ و شخصصیت‌ها باشند [...] بعضی نماد‌های این کتاب خیلی شخصی هستند که این باعث شده از نظر منتقدان غیر قابل تاویل باشند و تاویل‌های متفاوتی از آنها ارایه شود که این متفاوت بودن بازار کتاب را داغ نگهداشته است.»

با توجه به این اظهارات شیوا،‌ فصیح و بلیغ،‌ به نظر می‌رسد که گوینده، از همان گروهی باشد که اینروزها، در مورد خیمه‌شب‌بازی شوراها به هیاهو پرداخته و ذکر «انتخابات» گرفته‌اند. به این «انتخابات‌چی‌ها» باید یادآور شد، در مملکتی که، ‌طبق قانون اساسی، مشروعیت حکومت امری الهی است، سخن از انتخابات گفتن فقط نشان از نادانی است، یا نمادی از شارلاتانیسم! به «انتخابات‌چی‌های» حکومتی باید یادآور شد که آزموده، را آزمودن خطاست، و ملت ایران، ابله نیست! اگر محمد خاتمی، در سفر هشتاد روز دور دنیا از «اسقف کانتربری» و شرکایش در ایالات متحد، مجوز «حاکمیت جهت کودتا» گرفته، نیازی به هیاهو نیست، رسانه‌های غرب، چاپ دوم «حماسه دوم خرداد» را در دسترس همگان قرار خواهند داد. مانند نخستین بار، طبل مفصلی در مورد «استقبال ایرانیان از انتخابات» زده، فیلم‌های مونتاژ شده را هم به عنوان «شواهد» پخش خواهند کرد! و آن‌ها که «انتخابات آزاد در عراق» را تبریک گفتند، انتخابات آزاد در ایران را نیز جشن خواهند گرفت! و بعد هم به دلیل شرایط نامناسب «جوی»، باز هم کودتا ناکام خواهد ماند.

بله! در کمال تأسف وقتی به عرصه هنر و سیاست ایران زمین دقیق شویم، مشاهده می‌کنیم که انواع و اقسام چوب‌دار و چماقدار به تاخت و تاز مشغول‌اند و هر کس چماقدار ویژه‌ای از آن خود دارد! به زبان ساده‌تر، «ماشین حکومتی» در تمامی عرصه‌ها، در سراشیب ابتذال، شتابان پیش می‌تازد! و ادعای وجود انتخابات در حاکمیت استعماری جمکران،‌ تنها نشان از افزایش شتاب ماشین دارد!

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵


ماشین‌حکومتی!
...

«ماشین» به یکی از ضروریات زندگی در جوامع مدرن تبدیل شده! به ویژه آنکه، این ماشین از نوع «حکومتی» هم باشد! در این وبلاگ، سعی بر معرفی «ماشین حکومتی» خواهد شد. «ماشین حکومتی»، پایه‌های اساسی یک «حاکمیت» است، و کشورهای مختلف، بر حسب موقعیتی که دارند، ماشین‌شان هم متفاوت است. به عنوان مثال، «ماشین حکومتی» در کشور فرانسه را مجموعه‌ای از بنیادها و احزاب به همراه نیروهای امنیتی ـ نظامی و انتظامی تشکیل می‌دهند. و همانطور که می‌دانید، فرانسه کشوری است دموکراتیک، و علیرغم وابستگی رئیس جمهور فعلی،‌ و به ویژه همسرش، به مذهب کاتولیک، «ماشین حکومتی» هرگز به اینان اجازه نخواهد داد که با «چلیپا» و «زنار» از ارتش سان ببینند، و تعلقات مذهبی خود را در انظار عمومی به نمایش گذارند. در ضمن کشور فرانسه، همانطور که قبلاً هم در این وبلاگ اشاره شد، از اعضای ناتو است. و اگر گروه‌هائی در داخل و یا خارج این کشور حاکمیت را تهدید کنند، طبق پیمان ناتو، با مقاومت کلیة اعضای ناتو روبرو خواهند شد. حال ببینیم «ماشین حکومتی» در کشور ایران چه وضعیتی دارد؟

«ماشین حکومتی» در ایران، مجموعه‌ای است متشکل از قشر‌های پائین اجتماعی،‌ یا پایه هرم،‌ به همراه ساواک و شهربانی، که «پایه هرم» را به خیابان‌ها می‌کشانند. «پایة هرم»، شامل دو شاخه می‌شود: استبدادی و استعماری. و طبیعی است که شاخة استبدادی در خدمت شاخه استعماری قرار می‌گیرد. شاخة استبدادی، شامل امثال الله‌کرم‌ها، حاج بخشی‌ها،‌ و دیگر بی‌مخ‌های هزاره سوم می‌شود. به زبان ساده‌تر، گروهی لات و اوباش که در خیابان‌ها و سر گذر عربده‌جوئی می‌کنند، مواد مخدر و انسان می‌فروشند، و در ارتباط مستقیم با ساواک هم قرار دارند. ولی شاخة استبدادی متکثر است، یعنی هر سازمان و گروه نزدیک به حاکمیت، تیغ‌کش‌های ویژه‌ خود را دارد. همانطور که بازار و حوزه از خدمات امثال نواب صفوی، مخملباف و حجاریان بهره‌مند می‌شوند، گروه‌های دیگر «سومکا» به راه می‌اندازند. در حالیکه شاخة استعماری همین لات و اوباش، مستقیماً در ارتباط با سفارتخانه‌های «حقوق بشری» قرار دارند ـ همان‌ها که هفته‌ای یکبار به عدم رعایت حقوق بشر در ایران اعتراض کرده، حق و حساب‌شان را دریافت می‌کنند و خفقان می‌گیرند، تا هفته بعد! البته شاخة استعماری هم شامل دو گروه متمایز می‌شود. چماقدارانی که جهت اعمال فشار به دولت ایران به خیابان‌ها می‌آیند و به ارعاب مردم می‌پردازند و نیروهای نظامی و انتظامی در «امورشان» کوچک‌ترین دخالتی نمی‌کنند؛ چرا که مجاز نیستند. دستة دوم، «اشراف جنایتکاراند»؛ اینان اصلاً ایرانی نیستند. در همه‌جا حضور دارند، در مهمانی‌ها، در دانشگاه به عنوان دانشجوی علاقمند به فراگیری زبان فارسی، و به ویژه در شرکت‌های خصوصی به عنوان کارمند متخصص!

ویژگی «اشراف جنایتکار» این است که هیچ علامت مشخصه‌ای ندارند! از نظر فیزیکی کاملاً متوسط‌اند. به عبارت دیگر، اگر در خیابان با آن‌ها بر خورد کنید، ممکن است فکر کنید ایرانی‌اند. اینان معمولاً زبان فارسی را بدون لهجه صحبت می‌کنند. مانند مردم طبقه متوسط لباس می‌پوشند، در اتوبوس و تاکسی بدون جلب توجه در کنارتان قرار می‌گیرند. بیشتر از وسائل نقلیه عمومی استفاده می‌کنند و یا پیاده حرکت می‌کنند و بجز در موارد اضطراری، اتومبیل شخصی سوار نمی‌شوند. وظیفة اینان، در واقع گرفتن نبض جامعه است! اگر «فیزیونومی» کسانی که به کاراته تسلط دارند بشناسید خواهید دید که اینان سال‌ها تمرین کاراته داشته‌اند، و سپس به زبان فارسی علاقه‌مند شده‌اند! اوایل انقلاب پرشکوه ژنرال هویزر در ایران، گروهی از این مشتاقان تمدن و فرهنگ ایران‌ زمین وارد کشورمان شدند. و آنهنگام که ساواک اوباشی چون عبدی و اصغرزاده را روانة «تسخیر» سفارت آمریکا کرد، پاتوق رئیس کمیتة محل، خانة یکی از همین مشتاقان فرهنگ ملت ایران بود که، او را به نام مستعار «تونی» می‌نامم.

«تونی» محل سکونت مشخصی نداشت. خانه‌های مبله در محله‌های مختلف تهران در اختیار او قرار داشت. او ادعا می‌کرد که ایرلندی است، ولی زبان انگلیسی را با لهجة اهالی شرق آمریکا صحبت می‌کرد! فارسی را عملاً بدون لهجه صحبت می‌کرد، ولی شناخت محدودی از زبان داشت، به همین دلیل سعی می‌کرد در جمع کم‌تر سخن بگوید. روز هشتم مارس 1979، هنگامی که رنجرور‌های سفید نیروهای انتظامی میدان شهیاد را ترک کردند تا «انقلابیون مکتبی»، با سنگ، آجر و بطری شکسته به تظاهرکنندگان حمله کنند، اکثر زنان به خیابان آیزنهاور بازگشتند. یعنی به همان راهی که آمده بودند. و نویسنده وبلاگ که همواره از جمعیت فراری است، به سوی اتوبان پارک وی می‌دوید. لزومی ندارد یادآور شوم که حدود یک‌ربع ساعت در حال دو، برای اتومبیل‌های در حال حرکت دست تکان می‌دادم و از «شیردلان» ایران زمین، هیچ راننده‌ای شهامت ایستادن نداشت، جز یک آمریکائی، که ادعا می‌کرد ایرلندی است! و در واقع رانندة «ماشین حکومتی» بود! و آنطور که به نظر می‌رسد، همچنان باید به رانندگی‌اش در ایران ادامه دهد!

امروز در سایت «روشنگری» مطلبی در مورد جلسة مشترک سازمان فدائیان اکثریت، اتحاد فدائیان، اتحاد جمهوریخواهان برلن، حزب مشروطة ایران و فعالان جنبش رفراندوم، خواندم. این جلسه روز یکشنبه 19 نوامبر 2006، در شهر کلن تشکیل شده، و نویسنده مطلب، به نقل از داریوش همایون، که در این جلسه حضور داشته، می‌نویسد:

«ما با کسانی از سازمان اکثریت که با برخی از افراد رژیم در تماسند مخالفتی نمی‌کنیم و نباید موقع سرنگونی رژیم ماشین حکومت نابود شود[...] ما تا بحال اکراه داشتیم که با نیروهای مذهبی تماس داشته باشیم. حالا خوشحالیم که چشم و گوش ما فدائیان باشند!‌»

بله چه اشکالی دارد؟! کادر رهبری فدائیان، از ابتدای براندازی، با نیروهای مذهبی در ارتباط مستقیم بوده ، حال هم «کارش» را ادامه می‌دهد. واقعاً چه اشکالی دارد؟! هزاران جوان ایرانی تیرباران شدند؟ هزاران تن ناپدید شدند؟ هزاران هزار آواره شدند؟ فدای سر امثال فرخ نگهدار! ایشان که نمی‌توانند به خاطر این مسائل پیش‌پا افتاده «مبارزاتشان» را نیمه تمام بگذارند! باید ادامه داد! بعضی‌ها عکس روح‌الله در ماه رؤیت کردند، فرخ نگهدار هم در نعلین خاتمی، «فرهیختگی» رویت می‌کند، چه تفاوتی دارد؟! چه خبر است، هیاهو به راه انداخته‌اید؟ «مبارزه»، از آن نوعی که در دهه 60 میلادی مد روز بود، دیگر «مد» نیست! و به مصداق «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»، بعضی‌ها هم پس از رسوائی، همرنگ جماعت شده‌اند! هفته پیش، در یکی از وزارتخانه‌ها، یک فقره از انقلابیون سال 68 فرانسه را زیارت کردم، که «ژان پل سارتر» برایش هیاهوی فراوانی به راه انداخته بود. انقلابی سابق، در کنار میز جناب وزیر ایستاده بود، نگاهش به زمین دوخته شده بود و دو دستش به علامت احترام به یکدیگر گره خورده بود. کم مانده بود تعظیم هم بکند! با آنکه موهایش را کوتاه کرده، و لباس مرتبی پوشیده بود، صورتش با عکس‌هائی که 40 سال پیش، جلد هفته نامه‌های جنجال آفرین را به خود اختصاص داده بود، تفاوت چندانی نکرده بود. «پفیوزی» ذاتی‌اش صیقلی 40 ‌ساله خورده بود. می‌بینید که هیچ اشکالی ندارد! این موجود هم یک «انقلابی» همرنگ جماعت بود، که بدون کشتار و خونریزی وارد طیف قدرت شد. چون «ماشین حکومتی» فرانسه با «ماشین حکومتی» در ایران تفاوت دارد! فرانسوی‌ها خود، ماشین‌شان را ‌ساخته‌اند و خود می‌رانند، ولی صد افسوس، که ایرانی‌ها نه تنها ماشین را خودشان نساخته‌اند که حتی شهامت رانندگی هم ندارند!