جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵


بیکینی دینی و سیرک نیویورک!
...
امروز نیایش بانوی پارس، آغاز می‌شود. هر سال، زرتشتیان در محلی به نام «زرجو»، واقع در 112 کیلومتری شهر یزد، گرد هم آمده، به مدت پنج روز به نیایش می‌پردازند. می‌گویند، پارس بانو، همسر یزدگرد در این مکان پناه گرفته بوده. امروز، هنگام پرسه زدن روی سایت بی‌بی‌سی، به دنبال ویدیوی جشن 60 سالگی بیکینی رفتم، تا ببینم آن روزها که ما نبودیم، و هنوز اسلام مبارزات ضدامپریالیستی‌اش را شروع نکرده بود، بیکینی و بیکینی پوش‌ها چگونه بوده‌اند؟ افسوس، هرچه به اکران خیره ماندم از بیکینی اثری نبود، ولی روی سایت تاکید می‌شد که تصاویر در حال پخش شدن هستند!

به نظر می رسد بی‌بی‌سی، آنقدر راهش را به دیگران درس داده که نهایتاً خودش هم یاد گرفته! و «بیکینی‌دینی» نمایش می‌دهد! یعنی فقط «می‌گوید» که بیکینی نشان می‌دهد، ولی در واقع از بیکینی خبری نیست! «دینی» بهترین صفت دنیاست. چرا که صفتی است جادوئی! صفتی که ویژگی سلاح‌های کشتار جمعی را دارد. همانطور که حتماً، در دستورزبان خوانده‌اید، صفت، حالت و چگونگی اسم را بیان می‌کند، ولی «دینی»، صفتی است که در کنار هر اسمی قرار گیرد، آنرا نابود کرده خود به جایش می‌نشیند! مثلاً وقتی می‌گوئیم مردمسالاری دینی، یعنی «دینی» را به عنوان «سیلی نقد» داشته باشید، و مردمسالاری را هم به عنوان «حلوای نسیه» فراموش کنید. و به همچنین است در مورد «روشنفکر دینی»، «فیلسوف دینی»، حق و «حقوق دینی» و ...

ولی فراموش نکنیم که حوزة فعالیت‌های بی‌بی‌سی به بیکینی محدود نمی‌شود! سایت «به وقت گرینویچ» از ضدامپریالیست بودن مقتدی صدر هم فراوان می‌گوید. و تأکید می‌کند که مقتدی صدر، با حضور ارتش آمریکا در عراق مخالف است! و تکرار می‌کند که مقتدی صدر،‌ با آمریکا در حال نبرد است. البته از همان نبردهائی، که 27 سال است میان روضه خوان‌های ایران و ارتش آمریکا به راه افتاده، یعنی کشتار و سرکوب غیرنظامیان، ایجاد وحشت، و ایراد خطابه‌هائی گنده‌تر از دهان! و چون مقتدی صدر هم، مانند دستاربندان ایران، با حضور نظامیان انگلیس در عراق، مخالفتی ندارد، در سایت بی‌بی‌سی، از وی به عنوان روحانی تندرو شیعه یاد می‌شود که «با حضور نظامی ايالات متحد در عراق مخالف است!» مقتدی صدر هم از نوع ضدامپریالیست‌های دینی است. چرا که شبه نظامیان سپاه مهدی که مانند سپاه بدر، شعبة سپاه پاسداران و بسیج ایران در عراق‌اند، در شهرک شیعه نشین صدر، با بمبگذاری و باج‌گیری، جو «انقلاب پرشکوه بهمن» را همه جا حاکم کرده‌اند. و طبیعی است که این امر به مذاق بی‌بی‌سی بسیار خوش آید! مگر در این 27 سال که روضه خوانان ایران با امپریالیسم جهانی «مبارزه» می‌کنند، استعمار گزندی دیده؟

نه! اصلاً بد نبوده! این «مبارزات» چنان به دهان اربابان بی‌بی‌سی خوش آمده که به هیچ قیمتی، حاضر به دست کشیدن از ریش و پشم «روحانیت تندرو شیعه» نیستند. و در همین راستا، در صدد بزک کردن چهرة کریه حکومت ایران هم بر‌آمده‌اند. «مخالفانی» دست‌ساز وارد صحنة مبارزات سیاسی کرده‌اند! مخالفانی از همه‌رنگ، عین شهر فرنگ! و خصوصاً در اطراف و اکناف جهان! گروهی در مراکز «علمی» انگلیس و کشورهای مشترک‌المنافع! گروهی در ایران، و گروهی هم در مستعمرة سابق‌شان: آمریکا!

مخالفان دست‌ساز در انگلیس‌، فعلاً خفقان گرفته‌اند. چون نتوانسته‌اند کاری از پیش ببرند. گروه کشور‌های مشترک‌المنافع، خصوصاً در کانادا بسیار فعال است و می‌پندارد، تنورش گرم است. دولت «مستقل» کانادا هم از کمک به این گروه هیچ دریغ نمی‌کند. البته تا وقتی آمریکا اجازه دهد! در آمریکا، که مستعمرة سابق انگلیس بوده، حضرت والا، رضاپهلوی نیز به جمع «تحکیم وحدت» و دیگر مبارزان آزادیخواه! پیوسته، و با صدور بیانیه، از کودتای ناکام 18 تیر حمایت به عمل آورده‌اند! حلقة رابط «سیرک آزادیخواهی» نیز همان استاد اکبر گنجی خودمان است، که گویا قصد دارد باز هم دست به اعتصاب غذا زده، مانند گذشته، به قول ابراهیم نبوی، با «عکس لاغر و بیجانش» اشک وی را در آورد! ولی اینبار تئاتر لوطی و اکبرش، در نیویورک اجرا خواهد شد.

و در تأیید خلوص نیت استاداکبر، فاطمة حقیقت‌جو، نیز وارد صحنه شده، تأکید کرده که این جنبش اصلاً به خارج و سازمان امنیت وابسته نیست! این خانم، همانطور که می‌دانیم، قبلاً نمایندة مجلس ششم جمهوری اسلامی بودند، و شورای نگهبان هم «صلاحیت‌شان» را تایید کرده‌اند، در نتیجه، در مورد صداقت و شرافت‌شان هیچکس نباید تردیدی داشته باشد! به ویژه که نام مبارک‌شان «فاطمه» است، و نام خانوادگی‌اشان هم «حقیقت‌جو»! حقیقت‌جو، پس از تعطیلی خیمه شب بازی خاتمی، در جستجوی «حقیقت»، راهی آمریکا شده، و به تحقیق در انستیتوی تحقیقات ماساچوست پرداخته! یعنی همان جائی که نوآم چامسکی هم تدریس می‌کند! اگر چه خانم «حقیقت‌جو» انگلیسی را حتماً به «خوبی» دکتر ولایتی صحبت می‌کند، ولی، جای نگرانی نیست، ندانستن زبان به «تحقیقات» ایشان در آمریکا خدشه‌ای وارد نخواهد کرد. چرا که برای جستجوی «حقیقت»، اصولاً نیازی به زبان نیست!

مراکز علمی آمریکا و اروپا، به منظور پرورش «حقیقت جویان» جهان سوم، همگی چند تا صندلی شکسته درآبدارخانه‌شان آماده دارند، تا «جویندگان حقیقت» بتوانند در آن نانی به کف آرند و پیش پای استعمار را با مژگان چشم، آب و جارو کنند! خانم «حقیقت جو»، در امور آش کشک «پژوهش» می‌کنند، و رامین جهانبگلو هم، اتفاقاً از مریدان «حقیقت» و «آش» بوده، به همین دلیل در زندان اوین به «پژوهش» مشغول شده. لازم به تذکر است که، «حقیقت» اسم است، و هیچ ربطی به صفت ندارد، ولی «حقیقت» هم مانند صفت «دینی» همان ویژگی جادوئی را داراست. همه چیز می‌تواند «حقیقت» داشته باشد، هنگامی که در جهت منافع محافل استعمار قرار گیرد. و هر چه در تخالف با این منافع باشد نیز، «خلاف حقیقت» خواهد شد! مهم تأکید بر موجودیت «حقیقت»، و لزوم اعتقاد به آن است که به استعمار امکان می‌دهد، «توحش دینی» را با «حقیقت» جایگزین کرده، سلطة خود بر ملت ایران را تحکیم بخشد. و اگر 27 سال قبل برای تحکیم پایه‌های سلطه، به «انقلاب پرشکوه»، روح‌الله و سردار اکبر متوسل شد، اینبار با توسل به خدمة هم اینان، «سیرک آزادی» در نیویورک به راه انداخته!

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

کاروان استعمار!
...
«با خوردن است، که اشتها باز می‌شود!» این مفهوم ضرب‌المثلی در زبان فرانسه است، که امروز مصداقش را در تمامی ابعاد اقتصاد سرمایه‌داری شاهدیم. هر چه قدرت نظام سرمایه‌داری بیشتر می‌شود، کیفیت زندگی مردم نیز کاهش می‌یابد. کالاهائی که در گذشته تولید می‌شد، کیفیت، استحکام و دوام بیشتری داشت. به عنوان مثال، اتوموبیل‌های ساخت اروپا یا آمریکا، هریک در نوع خود شاهکار هنری کوچکی بودند. بدنة آن‌ها از فلز بود، و صندلی‌هایشان از چرم. در طراحی آن‌ها، از مواد اولیه طبیعی استفاده می‌شد، از عاج، کروم، چوب و ... موادی که امروز، همگی جای خود را به پلاستیک و پشم‌شیشه سپرده‌اند. اتوموبیل‌ها، دیگر جلال و شکوه انواع قدیمی‌شان را ندارند، تقریبا همه شبیه به یکدیگرند، و اگر دو یا سه سال بدون دردسر دوام آورند، خریدار باید سپاسگزار امدادهای غیبی هم باشد.

امروز، همه باید به کالاهای «یکبار مصرف»‌ رضایت دهند، چرا که سود سرمایه، با تولید اینگونه کالا سریع‌تر افزایش می‌یابد. حتی ساختمان‌ها نیز ویژگی «یک‌بار مصرف» یافته‌اند. دیگر تمایلی برای ساختن بناهای باشکوه، که بتوانند سده‌ها را پشت سر گذارند، وجود ندارد. ساختمان‌های «مدرن» همگی برای 10 تا 20 سال استفاده ساخته می‌شوند، تا «بساز ـ بفروش‌ها» بتوانند سریعاً آن‌ها را جایگزین کنند. اگر هم از بناهای باشکوه در گوشه‌ای از جهان نشان یابند، با بمب و دیگر «ابزار تمدن دین خردورز» تخریب‌شان می‌کنند، تا «بساز ـ بفروش‌های» بین‌الملل ـ مانند شرکت بشتل، که امروز امور «بازسازی» در عراق را به عهده گرفته ـ نانی به کف آرند و با دیک چنی به بخورند. بیماری «یک‌بار مصرف»، گویا به زمینة سیاست و سیاستمداران جهان، و به ویژه سیاستمداران ایران زمین هم سرایت کرده است.

در گذشته، در ایران هرچند استعمار حاکم بود، ولی به کمک مصدق‌ها و قوام‌ها حکومت می‌‌کرد. مصدق‌ها و قوام‌هائی، که به صورت طبیعی، جبهة نزدیک به خاستگاه اجتماعی خود، یعنی سرمایه‌داری را مورد حمایت قرار می‌دادند. ولی امروز، علف هرزهائی چون سرداراکبر و نوچه‌هایش، نه تنها پادوئی استعمار را می‌کنند، که به این پادوئی مفتخر هم هستند، چرا که اینان، برخاسته از طبقه نجبای مرفه نیستند. اینان نسل مهاجران روستاها به شهرهایند. نسل فقر! از تبار آوارگانی هستند، که برای آنکه نانی به کف آرند، به هر کار تن می‌دهند. این‌ها، همان‌هایند که از حلبی‌آبادها یا دهات ویران شده، ناگهان سر از شمال شهر تهران در آوردند و به برکت حمایت سفارتخانه‌های استعمار «رهبر، سردار، نخبه، فرهیخته و قهرمان» شده‌اند. چرا چنین شد؟ این امر نیز دقیقاً به دلیل سودآوری هرچه سریع‌تر این افراد است!

در گذشته‌ای نه چندان دور، استعمارگران، سال‌ها خرج و مخارج خیمه و خرگاه مدرس‌ها و خمینی‌ها را به عهده می‌گرفتند، تا بتوانند آنان را به عنوان «شخصیت‌های مبارز سیاسی» به ملت ایران حقنه کنند. محافل استعمار، اگر متحمل مخارج روح الله شدند، از 22 بهمن 57 تا به امروز، از منافع سرشار سرمایه‌گذاری خود بهره‌مند شدند. ولی امروز اشتهای استعمار بازتر شده. امروز می‌خواهد با سرمایه‌گزاری کمتر، در مدتی کوتاه‌تر، سودی سرشارتر برد. به همین دلیل، همزمان، در چند جبهه، به خلق «قهرمان‌ها و مبارزان» مشغول شده. و در برهوت فرهنگی ایران هم، آنچه کم نخواهد آمد، قهرمان «ارزان قیمت» است؛ زن و مرد، پیر و جوان، و همگی تحصیلکرده! همگی «نان به نرخ روز خور»، و همگی تشنة زر و زور و شهرت. اینچنین است که ناگهان، همة سایت‌ها، از سایت‌های غیر رسمی حکومتی، تا سایت‌های «مستقل» چپ و راست ـ به جز سایت‌های رسمی حکومت ـ به اکبر گنجی و «روزا لوکزامبورگ ایران» ـ خوئینی‌ها ـ پرداخته، و کمی هم رامین جهانبگلو، چاشنی می‌کنند. چرا؟ چون رامین جهانبگلو برای برنامة بعدی آماده شده است. رامین‌خان از «استاد اکبر گنجی» گران‌تر تمام ‌شده. چون برای رسیدن به مقامی که امروز در آن قرار گرفته‌، از نظر مالی نیازمند حمایتی نبوده. می‌گویم از نظر مالی، چرا که حمایت های دیگر همیشه وجود دارند، حمایت‌هائی که به مراتب اهمیت‌شان از حمایت مالی بیشتر است. حمایت سفارت انگلیس، حمایت محافل فرانسه و... به این صورت است که از یک شهروند ایرانی، یک‌شبه هر آنچه «نیست» تولید می‌شود. و در همین راستا، این حمایت‌ها از سوی محفل نوبل از شیرین عبادی صورت گرفت. سوءتفاهم نشود، برندگان دیگر نوبل از خانم عبادی برتر نیستند، هریک به دلائل کاملاً «مشخصی» نوبل دریافت کرده‌اند.

بازگردیم به «استاد اکبر گنجی!» که یک‌شبه از کلاس اکابر سروش و آبدارخانة سفارت ایران در ترکیه، به رهبری ایرانیان مقیم خارج منصوب شده، و گویا باید نقش روح‌الله خمینی را برای ایرانیان خارج نشین ایفا کند! با این تفاوت که زمان خلق «رهبرکبیر انقلاب»، هنوز جنگ سرد به پایان نرسیده بود، و شبکه اینترنت فضای باز سیاسی ایجاد نکرده‌ بود. در نتیجه، بنگاه سخن پراکنی بی‌بی‌سی، قادر بود که یک‌شبه، «قهرمان مبارزه با امپریالیسم آمریکا» را به ملت ایران حقنه کند. اما امروز دیگر از این «شکرها» مشکل می‌توان خورد. امروز هرچه بیشتر اکبر گنجی را بر صفحة سایت‌ها بیشتر می‌چرخانند، منفورتر می‌شود. امروز هرچه بیشتر از اکبر گنجی می‌گویند و می‌نویسند، اکبر گنجی بیشتر در حاشیه قرار می‌گیرد. در رسوائی اکبر گنجی همین بس، که در روسیه، ایتالیا و... الطاف ارباب شامل حالش شد و «قلم طلائی» دریافت کرد. امروز اکبر گنجی نقشی را باید ایفا کند که، دست اندرکاران «روز» در خارج، و «شرق» در داخل ایفا می‌‌کرده‌اند: نفوذ در جبهه مخالفان خارج نشین حکومت اسلامی و جذب آنان به گروه سرداراکبر و دیگر فعلة استعمار در ایران. دلیل حمایت امثال اسماعیل خوئی از اکبر گنجی نیز همین است. در اینجا لازم است به تمامی «فدائیان استاد اکبر گنجی»، یک نکتة کوچک را یادآور شوم که 27 سال بعد دوباره ناچار نشوند «اشتباه کردیم» به خورد ملت دهند.

کسانی که در سازمان‌های «اطلاعاتی ـ امنیتی» خدمت می‌کنند، دو دسته‌اند. کسانی که همیشه عضو این سازمان‌ها باید باقی بمانند و کسانی که از این سازمان‌ها به دو طریق کنار گذارده می‌شوند. یا مانند سعید امامی «خود کشی» می‌شوند، یا به دلیل بی‌اهمیت بودن «اطلاعات‌شان»، به محل دیگری منتقل شده، به کارهای دیگر می‌پردازند، تا اطلاعاتی که دارند، کهنه و فرسوده شود. و در هر حال، هرگز، کسی به دلخواه خود، نمی‌تواند از سازمان‌های امنیتی «استعفا» کند. اکبر گنجی، خدمتکار ساواک ایران بوده، امروز هم کارش اصلی‌اش همین است. زندان رفتن، اعتصاب غذا، نامه‌های سرگشاده و دیگر معرکه‌هائی که در ایران و خارج برایش گرفته‌اند و می‌گیرند، مبارزه سیاسی نیست. نام این اعمال «شارلاتانیسم» است. به همین دلیل است که، استاد اکبر گنجی را، مانند موجود عجیب‌الخلقه، در قفس کرده‌اند؛ از این شهر به آن شهر، و از این کشور به آن کشور حمل می‌کنند. گویا سود سرشار حاصله از 22 بهمن، اشتهای استعمار را حسابی باز کرده باشد، ماه گذشته، یک «قلم طلائی» خرج کردند، و حال می‌خواهند معادل تمامی معادن طلای آفریقای جنوبی، بهای قلم طلائی حاج اکبر را از ملت ایران بستانند.

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
آی دزد!
...
بالاخره تیم فوتبال رایش سوم ـ که با هزار مذاکره و حق حساب خود را به یک چهارم نهائی رسانده بود ـ توسط تیم موسولینی حذف شد، تا آنجلا مرکل بفهمد دنیا دست کیست! دارودستة مرکل پنداشته بودند، فوتبال حکومتی است؛ نمی‌دانستند که فوتبال متعلق به فیفا است، «فدراسیون مافیای جهانی»، و فیفا خودش دولت تعیین می‌کند. در همین راستا، به دلیل دخالت دولت در امور فدراسیون فوتبال یونان، «فیفا»، تیم فوتبال یونان را از حضور در مسابقات جهانی محروم کرده است! تا دولت یونان احترام به «فیفا» را فراموش نکرده، به مقدسات مافیا اهانت روا ندارد. این را جهت اطلاع کلاه مخملی‌ها می‌نویسم که ناغافل فرمان «خصوصی سازی فدراسیون فوتبال» را به امضاء رهبر فرزانه نرسانند، چرا که «فیفا» شوخی ندارد، حکومت «قسط و سهام عدالت» ساقط خواهد ‌شد و نوچه‌های سردار اکبر در تبعید، از دانشگاه‌ها و دیگر مراکز پژوهش‌های «نوچه پروری» اخراج شده، نان حقوق بشری‌های داخلی نیز آجر می شود.

دیروز، فهمیدم که چندین و چند مقاله‌ای که در باب «تعریف مفاهیم» نوشتم، موثر واقع شده! در «گردهمائی برای دفاع از حق تجمع»، خانم شیرین عبادی ـ که بین دموکراسی و اسلام تضادی نمی‌بیند ـ اعلام داشت، «دموکراسی تعریف دارد!» و تعریفی هرچند کشکی، از دموکراسی ارائه کرده‌اند. باز هم جای بسی سپاسگزاری است! ولی در همین گردهمائی، یکنفر دیگر به نام پروین اردلان، هرچه شیرین عبادی رشته بود پنبه کرد. خانم اردلان، که مانند بقیه «آزادیخواهان سبزه‌میدان» در یک دست موبایل و در دست دیگر چرتکه دارند، «هزینه» حضور «آقارضا لوکزامبورگ» هزارة سوم را محاسبه کرده، صورت حساب را تحویل ملت ایران داده‌اند. ایشان با اشاره به بازداشت عضو خانواده «شریف» خوئینی‌ها فرموده‌اند: «حالا همسر و خانوادة آقای موسوی باید هزینه حضور این مرد آزاداندیش را بپردازند ... » البته، خانم اردلان، به حسابگری‌های پیش پا افتاده و بازاری متداول اکتفا نکرده‌اند. ایشان علاوه بر تأکید بر «آزاداندیشی» مستر پرزیدنت دفتر تحکیم وحدت، میزان «آزاد اندیشی» خود را نیز بر ملا کرده فرمودند: [...] شاید برای این است که آقایان دیگر در چنین تجمعاتی به حمایت ما زنان نیایند.» هیچکس به این خانم «آزاد اندیش» نگفته، کسی که هنوز خود را تحت‌الحمایة حاج آقا می‌بیند، با آزادی و آزاداندیشی چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد؟ احتیاج به «حمایت آقایان» دارید؟ بنشینید در اندرونی حاج آقا مؤتلفه، چرا به خیابان‌ها می‌آئید، که منظرة خیابان هم خراب شود؟ تجمع کرده‌اید که «آقایان» حمایتتان کنند؟ اینکه دیگر احتیاج به تجمع ندارد، طبق قوانین اسلام، سرکار و دیگر خانم‌ها، به عنوان مهجور و صغیر، تحت‌الحمایه به شمار می‌روید، این «حق و حقوق» را موسی و عیسی و محمد به زنان اهدا کرده‌اند، مگر«حقوق زن در اسلام» را نمی‌شناسید؟ مگر با حدیث و روایت، «تاریخ» حق و حقوق زنان در ادیان ابراهیمی را خاتمی و شرکاء برای‌تان نقل نکرده‌اند؟ وقتی در مملکتی، سلیمی نمین‌ها، با استناد به اسطوره، «مورخ» می‌شوند، پروین اردلان‌های محبوس در سیاه‌چال اسارت، نیز «آزادیخواه» خواهند شد!

همة امور یک مملکت از انسجام برخوردار است، نه تنها، فعلة سرداراکبر در اروپا، «اوپوزیسیون» شده‌اند، «شرق»، ارگان ملی ـ مذهبی های آمریکا در ایران هم مهر هخامنش به دلش افتاده و در صفحة اول عکس یک لوح گلی چاپ کرده و تیتر زده: «تهدید میراث کوروش از سوی اسرائیل!» و با این تیتر نه دو نشان، که چندین نشان می‌زند. نخست آنکه، با در نظر گرفتن شرایط ایران، هر کس چشمش به صفحه نخست، رسانة «تحجر ـ توحش» می‌افتد، چپاول میراث کوروش را به حساب یهودیان می‌گذارد، و از این رهگذر، یهودستیزی تقویت شده، منظور استعمار غرب تامین می‌شود. یعنی یک جهان «پیشرفتة اسلام» مانند پاکستان، عربستان، ایران، سودان و ... در برابر «جهان کفر» صف آرائی می‌کند، تا صاحبان صنایع نظامی غرب بتوانند تولیدات خود را به فروش رسانده، «سهام عدالت» توزیع کنند.

هدف دوم این تیتر، پایمال کردن حقوق زنان ایران است! ارگان فکل کراواتی‌های بازار، فراموش کرده که نوادة کوروش حی و حاضر در فعالیت‌های تعریف دموکراسی حضور دارد و اگر کوروش ارث و میراثی داشته باشد، به نواده‌اش، سرکار خانم عبادی می‌رسد، که وکیل هستند، و احتیاجی به قیمومت اهالی «شرق» ندارند! ولی مهم‌ترین هدف تیتر «شرق»، پنهان کردن غارت واقعی میراث کوروش، یعنی، چپاول ملت ایران است که، در سرمقاله، به آن پرداخته شده! شرق آن لاین امروز، مصداق همان دزدی است که انگشت اتهام به سوی دیگری ـ اسرائیل ـ گرفته و فریاد آی دزد سر داده. حال آنکه در سرمقاله، به مداحی چپاول ملت ایران پرداخته.

در این مقاله «عالمانه»، آقای لیلاز با تأئید و تکریم از «فرمان مقام معظم رهبری» در باب خصوصی سازی، «تولید ناخالص داخلی ایران» را با هلند مقایسه کرده و این نتیجه گیری را کرده‌اند که تولید ناخالص داخلی ایران «از کشور کوچکی چون هلند کمتر است!» نه تعجب نکنید، «اقتصاددان کلاه مخملی‌ها» از داخل حجره با یک دست منسوجات زرع می‌کند و با دست دیگر مقاله می‌نویسد. برای همین است که گز نکرده بریده! جناب لیلاز پنداشته هر کشوری به اندازة مساحت‌اش تولید ناخالص داخلی دارد! چه اشکالی دارد، وقتی قلم در کف دشمن است، کسانی «صاحب‌نظرو صاحب‌قلم» می‌شوند که به وسعت نادانی‌اشان می‌نویسند، چرا که ما قدر دانش‌شان را نمی‌دانیم! به همین دلیل است که غارت آشکار ملت ایران را «بزرگترین گام‌ها در جهت اصلاح ساختار اقتصادی کشور می نامند!»

البته، آقای لیلاز، خصوصی سازی بدون پیش شرط را هم نمی‌پذیرند، خیر! ایشان خصوصی سازی را به این شرط می‌پذیرند که ملت ایران در دو مرحله «غارت» شود. نخست، صنایع و بانک‌ها از ورشکستگی بیرون آیند ـ منظورشان از طریق پرداخت «سوبسید» از سوی دولت مهرورزی است ـ سپس، صنایع و بانک‌ها به کلاه مخملی‌ها واگذار شود تا پس از حیف و میل سوبسیدها اعلام ورشکستگی کنند! اگر اشتباه نکنم، این همان «اقتصاد توحیدی» پرزیدنت بنی صدر باید باشد! و البته شرکت‌های نفتی در این بحث شیرین اقتصادی، بیشتر مد نظر است. همان نفتی که بعضی شوت و پرت‌ها می پندارند مصدق ملی کرده! باید به فکل کراواتی‌های بازار تهران یادآور شویم که غارتگر میراث کوروش، همان مصدق است نه اسرائیل!

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵


سهم ملت از «سهام عدالت»!
...
در کتاب «فرهنگ رضایت طلبی»، جان کنت گالبرایت می‌گوید، در نظام اقتصاد سرمایه‌داری، چنین تبلیغ می‌شود که سیاست بانک مرکزی، از نظر اجتماعی، کاملاً بی‌طرفانه اتخاذ می‌شود. حال آنکه چنین نیست. در واقع بانک مرکزی، با تمام قوا کوشش بر تأمین منافع طبقه رانت خوار دارد. یعنی گروه اجتماعی ثروتمندی که سیاستگذاران واقعی هستند. بر اساس این سیاست، همیشه آنان که وام دهنده‌اند، باید از وام گیرندگان پول بیشتری در اختیار داشته باشند. به عبارت دیگر حجم نقدینگی رانت خواران همواره باید بیش از وام پرداخت شده باشد. طبق همین سیاست «بیطرفانه»، بانک مرکزی، همواره نرخ بهره را بیش از نرخ تورم تعیین می‌کند، تا مبادا زیانی متوجه محافل محترم پولی شود. اگر به یاد داشته باشیم، بنی‌صدر، بانک‌های ورشکستة خصوصی را پس از 22 بهمن، ملی کرد، تا «اقتصاد توحیدی» رعایت شود. و همین بنی صدر، امروز گستاخانه از «عدالت» سخن می‌گوید، همین بنی صدر، در تداوم شیادی خود، ادعا می‌کند که بنیادهائی بر اساس «عدالت» می‌توانند شکل گیرند! حال آنکه بنیادها، بنا بر تعریف، بر اساس قدرت پای می‌گیرند، و قدرت همواره در تقابل با عدالت است، مگر آنکه عدالت مورد نظر استاد، «عدالت اسلامی» باشد که سهامش را هم قرار است پرزیدنت مهرورزی، با تخفیف و منت فراوان به مستضعفین قالب کند.

این نوع «عدالت» همان است که رهبر فرزانه، تسهیلاتش را اخیراً فراهم آورده. یعنی واگذاری 80 در صد صنایع به بخش خصوصی، تا مسئولیت اخراج کارگران از دولت «عدالت فروش» بازار به بخش خصوصی «منتقل» شده، عدالت پروری «رابین هود» نارمک، خدشه‌دار نشود. از این پس عدم رعایت عدالت اسلامی توسط کارفرمایان بخش خصوصی، فقر و بیکاری، ایجاد خواهد کرد و البته دولت هم حق دخالت در امور بخش خصوصی را نخواهد داشت. دلیل ابراز خرسندی مؤتلفه، حزب کلاه مخملی‌ها، و اقتصاددانان بازار تهران نیز از اینجا ناشی می‌شود که «مدیران با تجربه» اقتصاد را «سامان» بخشیده، بازار بورس رونق خواهد یافت! صافی گلپایگانی نیز به شما خواهد گفت که خصوصی سازی از مصادیق لهو و اسراف نبوده و جایز است! چرا که جایگزینی اقتصاد تولیدی با اقتصاد «سوداگری» و بورس بازی، «سهم امام» را، به موازات تعداد کارتون خواب‌ها افزایش داده، باعث استقرار «اقتصاد توحیدی» و «عدالت ‌اسلامی» هم می‌شود. فقر، بیکاری و بی‌پناهی «تقدیر الهی» است، و تقدیر الهی همواره «حکمتی» داشته، دارد و خواهد داشت! به همین جهت، در ایران، فقرا را مانند مجرمین جمع‌آوری می‌کنند تا چشم کسی به تقدیر الهی نیفتد! و نتواند توحش الهیت را هم ببیند. همان توحشی که اقتصاد ایالات متحد بازتاب آشکار آن است.

حاکمیت ایران، در پی تداوم سیاست‌های اقتصادی در دوران سیاه ریگان و تاچر است، رهبرش صنایع را به نابودی می‌کشاند، پرزیدنتش هم سهام نابودی صنایع تولیدی را، با تخفیف، به «مردم» می‌‌فروشد، تا کلاه مخملی‌‌‌‌ها و اربابان غربی‌شان بتوانند در کوتاه مدت، قیمت «سهام عدالت» را شکسته، آن را به اوراق پوچ تبدیل کنند. به محض آغاز سقوط بهای «سهام عدالت»، واکنش طبیعی مردم هجوم برای فروش خواهد بود و همین باعث کاهش سریع‌تر بهای سهام می‌شود. روزی خواهد رسید که «سهام‌عدالت»، هیچ ارزشی از نظر مالی نخواهد داشت. و هیچ عدالتی نیز برای تنبیه شیادان وجود نخواهد داشت. چرا که عملکرد قوه قضائیه اسلامی هم بر اساس همین «عدالت» است. ولی کسی به این مسائل پیش پا افتاده اشاره نمی‌کند، امر با اهمیت همان، «هیاهو بر سر هیچ» است، که سازمان‌های چپ و راست به خوبی قادر به گسترش آن هستند. کسی را با کلاهبرداری حکومت دستاربندان کاری نیست. مارکسیسم دینی و اسلام عقلانی، فعلاً به مذاکره بر سر بهای «سهام عدالت» مشغولند. همچنان که سران گروه 8 نیز، در سنت‌پترزبورگ، بر سر بهای سهام «بمباران تأسیسات اتمی ایران» به مذاکره ادامه می‌دهند. هرچه فروش سهام عدالت بیشتر باشد، شانس موافقت گروه 8 با بمباران تأسیسات اتمی ایران بیشتر خواهد بود. چرا که استقبال مردم از سهام عدالت و افتضاحی که در پی آن به بار خواهد آمد، ایجاب می‌کند که صاحبان صنایع نظامی غرب، هرچه سریع‌تر حکومت «ضد امپریالیست» دست نشانده را جایگزین کنند تا از گزند شورش مردم در امان بماند.

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

مارکسیسم دینی!
...

تشکیلات حماس، که به همت آریل شارون سازماندهی شد تا برای سازمان آزادی بخش فلسطین ایجاد مزاحمت کند، اینک به یمن حمایت استعمار غرب، می‌رود تا تبدیل به تشکیلاتی «ضد صهیونیستی» شود، البته، فقط در رسانه‌ها. درست همانطور که مزدوران استعمار در ایران، با هیاهوی رسانه‌ها به زندان اوین می‌رفتند و می‌روند، تا به «مخالفان سرسخت» حاکمیت استبدادی تبدیل شوند، تشکیلات حماس هم، از برکت تهاجم نظامی اسرائیل، می‌تواند به قهرمان مبارزه با صهیونیسم تبدیل شود. حکمت «سرباز ربائی»، درست هنگامی که مذاکرات صلح امکان پذیر می‌نمود، این بود که حماس قبول عام نیافته بود و سازمان آزادی‌بخش فلسطین و دیگر گروه های غیر مذهبی، ممکن بود دوستان اسرائیل را از مسند قدرت به زیر کشیده، باعث درد سر برای آنهائی شوند، که جهان اسلام را غرقه در «تقدیس و تقدس» می‌خواهند. چرا که افزایش حجم مقدسات جهان اسلام، سود چند ملیتی‌ها را صد چندان خواهد کرد، و اگر «تقدس‌ها» یاری کنند، صد کاروان توان زد. هیچ صدائی هم از سازمان‌های «جنایت‌کاران بدون مرز» نخواهیم شنید. نه یهودیان ساکن اسرائیل، نه مردم منطقه، حق و حقوق‌اشان مجوز خروج از مرز ندارد! همه که عضو «خانواده شریف» خوئینی‌ها نیستند! هر کس مرتبه‌ای دارد! همانطور که «رهبر فرزانه» گفته، ملت یک طرف، نخبگان و مسئولان یکطرف!

مزایای تهاجم نظامی اخیر اسرائیل، در پی آن «سرباز ربائی مطلوب» ـ که پیامد سفر رامسفلد به اسرائیل بود ـ به افزایش قدرت مزدوران حماس محدود نمی‌شود. این رشته سر دراز دارد. اولا، پنتاگون به مردم اسرائیل، که از جنگ به تنگ آمده و خواهان صلح‌اند، یادآوری می‌کند، ول معطلید عزیزان! موجودیت شما در گرو گرم نگاهداشتن تنور جنگ است. اگر صلح می‌خواهید، اردوگاه‌های کار اجباری «مدرن»، مانند ابوغریب، فراوان داریم. در نتیجه، «فدائیان» سلیمان، ابراهیم و موسی، دوباره، صحنه گردان سیاست اسرائیل شده،‌ بازار جنگ و ستیز را رونق می دهند. پیامد منطقی این شرایط، تقویت افراطیون مذهبی، نه تنها در فلسطین که در تمام کشور های مسلمان خواهد بود. به عنوان مثال، در کشور الجزایر، که با حمایت غرب و همکاری سازمان های امنیتی ـ نظامی داخلی، جنایت‌کاری به نام عباسی مدنی، سال‌ها به کشتار غیر نظامیان مشغول بود، اخیرا به بهانه «حمایت از مردم فلسطین»، ریش و تسبیح و مقنعه، به تظاهرات پرداخته‌اند. همچنین در اردن و همه کشورهائی که در آن ها، خطر به قدرت رسیدن گروه‌های غیر مذهبی، منافع استعمار را تهدید می‌کند و به ویژه در ایران.

دلیل پخش رایگان قلم طلائی و جوایز رنگارنگ جهانی میان «نخبگان» بازار، کلاه مخملی‌ها و نوچه‌های سردار اکبر نیز همین است. دلیل هیاهو برای «احترام به ادیان»، دلیل هیاهو برای «احترام به اقوام» و دلیل هیاهو برای افزایش مقدسات نیز همین است. و چون این همه تلاش و توزیع جوایز کفایت نکرده، و عمو سام نتوانسته، سروش، گنجی، باقی و دیگر عمله اکره خود را به خورد ملت ایران بدهد، به «استخدام» ایرانیان مقیم اروپا پرداخته. طبق معمول، افتخار برپائی تمامی توطئه ها نصیب شهر «مقدس» برلن می‌شود! این آلمان‌ها، در همه امور ابتکار عمل را بدست می‌گیرند! از جمله، در انواع نژاد ‌پرستی! کنفرانس برلن، چند سالی برای فعله استعمار فرصت فراهم کرد. استاد اکبر گنجی، «شهامت، شناخت و نبوغ» خود را مدیون کنفرانسی است، که صهیونیست معروف، یوشکا فیشر به راه انداخت.

آقای فیشر نیز، در نوع خود، گنجی فاشیست هاست. ایشان ابتدا با نقاب چپ، عامل نفوذی در گروه‌های چپ واقعی بودند، مانندگروه «بادر ماینهوف». گروهی که اعضای اصلی اش در زندان «خودکشی» کردند.‌ چون همانطور که می‌دانیم، هرگز در کشور متمدن آلمان ـ که نژادش هم مثل بعضی‌ها آریائی است ـ با زندانی سیاسی، بد رفتاری نمی‌شود! آنقدر به زندانی ها لطف و محبت می‌کنند، که اینان از شرمندگی دست به خودکشی می‌زنند. گروه بادر ماینهوف، ما را از اصل موضوع دور کرد. این کمونیست‌ها! خدا را هم از راه راست به در می‌کنند، و خدا به جهنم می‌رود! همانطور که منهم با ورود به این مبحث وارد جهنم شدم، البته جهنمی که فاشیست های «مترقی، مدرن و خرد ورز» ایجاد کرده‌اند.

بله! جناب فیشر، پس از عمری «خدمت» به گروه های چپ، از حزب سبز های آلمان سر درآورد. حزبی که مستقیما از صهیونیست های آمریکا دستور می‌گیرد، و با وقاحت ادعای چپ بودن را هم دارد! یوشکا فیشر در راه اهداف چپ آمریکا، از فداکاری دریغ نکرد. با یک زن ایرانی هم ازدواج کرد! ولی راه به جائی نبرد. تا جای خود را به یک ایرانی داد، شاید این بار از «امامزاده سبز» در آلمان معجزه‌ای «صادر» شود! دلیل این که ناز و کرشمه های بازاری گنجی، در میان «چپ نمایان» ایران، خریدار یافته نیز همین است. مسیر «انقلابیون» مشخص شده. همه راه ها از فاشیسم می‌گذرد. همه باهم، با مانیفست مارکس، به سوی خدا برویم! در یکدست قرآن و در دست دیگر «مانیفست مارکس.» بی‌جهت نبود که درحسینیه ارشاد، از مارکس، «پریشان» می‌گفتند، و در مصاحبه با آقای نراقی، شریعتی را «مارکسیست» می‌خواندند. البته هنوز دانشگاه لندن مراسم سخنرانی مارکسیست‌های ساخته و پرداخته فاشیست ها را به پا نکرده! ولی دیر یا زود، دست بکار خواهد شد. بنظر می‌رسد، همانطور که عالیجناب هابرماس، «دین عقلانی» کشف کرده، کلاه مخملی‌ها هم، در بازار مسگران، «مارکسیسم دینی» یافته باشند.

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵


تو، که شب را نزیستی
...

دیده در دیده مرگ زیستن، مرگ هراس‌هاست. مرگ، نه به عنوان پایان زندگی، که به عنوان دوری از زندگی. با‌فاصله به زندگی نگریستن، فاصله از شادی ها نیست، رفتن به عمق شادی‌هاست، شادی‌هائی که مرگ در کمین‌شان نشسته. آن گاه که مرگ می‌آید، یک آن بیش نیست، کوته‌زمان گذار از دیوار است دیواری، که بارها و بارها، همه راه‌ها را به بن‌بست کشاند و هرگز شهامت ایستادگی در برابرش نبود. امروز، دیوار مرگ فرو‌ریخت، امروز، با تو به «دیگر‌سو» گذر کردم. ماسه‌های روشن کرانه دریای پارس به روی ‌ما لبخند زدند. امروز بر امواج بلورین خزر دویدیم، امروز...امروز از کویر سرد، به فلات روشنائی‌ها رسیدیم، به دشت های خندان، به رودخانه‌های آفتاب. امروز بر فراز دشت‌های زمرد، برفراز کوه‌های جادو پرگشودیم، امروز،‌ به روی ما نگاه خورشیدها خنده می‌زند، امروز چه باک از دوری...