جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۸


ریگی‌گیت!
...

اگر ما با حکومت اسلامی مخالفت می‌کنیم، مخالفت ما به هیچ عنوان با افراد نیست. ما با یک نظام استعماری که مطالبات انسان‌ستیز اربابان‌اش را در ابهام مقدسات پنهان داشته مخالفت می‌کنیم، و به همة ایرانی‌نمایان پدرپرست و گله‌نواز می‌گوئیم که ولی‌فقیه و آخوندجماعت و دین‌فروشان را نمی‌توانند با «خدا» جایگزین کنند. اعتقادات شما عزیزان به خدا هیچ ارتباطی با «سیاست» ندارد. به عبارت دیگر خداوندتان نمی‌تواند بجای امام بنشیند و در ادارة امور کشور دخالت کند،‌ چرا که احکام ایشان همچون جنجال جهانی پیرامون ترور المبحوح، و هیاهوی گورکن‌ها در مورد دستگیری ریگی «منطق‌ستیز» است.

جدائی دین از سیاست، و استقرار قانون بجای شریعت ایجاب می‌کند که در جامعه حقوق و آزادی‌های انسان در چارچوب «منطقی» قرار گیرد. چرا که در یک دمکراسی اصل انسان است. انسان، خارج از هر آنچه «غیرمنطقی» است،‌ نظیر تعلقات مذهبی،‌ قومی، ‌ نژادی و ... و به همین دلیل قوانین دمکراسی نمی‌تواند از «دین» و باورهای مقدس استخراج شود. «باورها»، مقدس یا غیر در تقابل با منطق قرار می‌گیرد. نیازهای انسان در یک دمکراسی مادی و ملموس و منطقی است، و قوانین برای «ایجاد نظم» اجتماعی تدوین می‌شود. نظم اجتماعی ایجاب می‌کند که هر فرد به عنوان «انسان» از جایگاه واقعی اجتماعی مشخصی برخوردار باشد و از چارچوب این جایگاه خارج نشود. چرا که خروج از این جایگاه واقعی نظم اجتماعی را به چالش می‌کشد، و تهدیدی است برای آزادی دیگران.

انسان در قوانین دمکراسی «آزاد» شمرده می‌شود، بنابراین حق ندارد آزادی قانونی دیگران را به نام باورهای‌اش محدود کند. اگر این حقوق به رسمیت شناخته شود، «گله‌های مقدس» دینی و بومی و غیره دیگر حق اشغال فضای اجتماعی را نخواهند داشت. در حکومت ‌مقدس افراد در فضای اجتماعی به شیوه‌های مختلف سرکوب می‌شوند. این سرکوب مرد و زن نمی‌شناسد و از مزاحمت خیابانی تا مشاهدة آدمکشی لباس‌شخصی‌ها بر همة افراد اعمال خواهد شد. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد جیمزباندبازی در خیابان ایتالیا توضیح مختصری بدهیم.

پیش از ظهور خردجال، در خیابان ایتالیا در محدودة وصال شیرازی و آناتول‌فرانس فقط یک کوچه وجود داشت. روز 8 مارس 1979، پیش از آغاز تظاهرات زنان، ‌ سری به محل تیراندازی زدم. پیشتر گفته‌ایم باز هم تکرار می‌کنیم، برخلاف مهملات کیهان که مورد استناد آذر ماجدی و شرکاء قرار گرفته، روز 8 مارس 1979 در تهران برف نمی‌بارید، حتی یک لکه ابر هم در آسمان به چشم نمی‌خورد! باری پیش از حضور در دانشگاه تهران، پرسه‌زنان از خیابان آناتول‌فرانس به خیابان ایتالیا رفتم تا کوچة مرموز را از نزدیک مشاهده کنم. یک کوچة باریک، بی‌نور، بی‌نام و بن‌بست بود که در ورودی یک خانة فکسنی دو طبقه به آن باز می‌شد. یک در چوبی کوتاه و خاکستری رنگ.

به احتمال زیاد کسی که آنروز وارد کوچة کذا شده بود نمی‌دانست وارد بن‌بست شده. شاید آدم‌کش‌های ساواک هم نمی‌دانستند. شهرداری منطقه کوچة کذا را نادیده انگاشته بود! کوچه‌ای بود بشکل «ال» و بیننده را به این توهم دچار می‌کرد که راه به کوچه‌های دیگر می‌گشاید. برای مشاهدة بن‌بست، الزاماً می‌بایست وارد کوچه شده به حدود یک متری در خاکستری رنگ برسیم تا متوجه شویم در سمت راست کوچة کذا در چوبی یک خانة زهوار در رفتة دیگر در انتظار نشسته. باری کوچة ساکت و دلگیری بود بین یک خانة محقر و یک مجموعة نسبتاً جدید چهارطبقة آجری با پنجره‌های فلزی تیره‌رنگ. دیوار سمت راست کوچه کاهگلی و کوتاه بود، دیوار سمت چپ آجری و نسبتاً مرتفع.

وارد کوچه شدم، دهانم خشک شده بود، علیرغم هوای ملایم، احساس سرما می‌کردم. گوئی پیکان دودی کذا هنوز در برابر کوچه ایستاده، صدای بوق ممتد و صفیرگلوله‌ها هنوز در گوشم طنین‌افکن بود. به حوالی در خاکستری رسیدم، و با مشاهدة بن‌بست احساس ‌کردم به تله افتاده‌ام، شتابان از کوچة بی‌نام خارج شدم. و پس از گذشت مدت‌ها، ‌ترسی که آنروز ناگفته و پنهان مانده بود، ‌ همچون امواج دریای طوفانی به ذهن‌ام هجوم ‌آورد. این تصویر به همراه پرسش‌های بی‌شمار و بدون پاسخ، مجموعة آزار دهنده‌ای است‌ که مسلماً بسیاری از ایرانیان آنرا می‌شناسند. این مختصر را گفتیم تا کسانیکه دوران پیش از ظهور خردجال را نزیسته‌اند بدانند ساواک جمکران در واقع تداوم ساواک پیش از کودتای ننگین 22 بهمن است، که با بهره‌گیری از «امدادهای غیبی» روز به روز وحشی‌تر هم می‌شود.

برخلاف دروغ‌پردازی‌های قلم به مزدها، ساواک هرگز منحل نشد. هستة مرکزی این سازمان یعنی مجموعة خبرچین، آدمکش‌، بازجو و شکنجه‌گر بر جای ماند و توسعه یافت. این سازمان جهنمی که دست‌دردست شهربانی به سرکوب ملت‌ایران اشتغال دارد از حاکمیت ایران دستور نمی‌گیرد. روسای واقعی این سازمان فرمانبردار بیگانه‌اند و یکی از وظایف‌شان انتشار پروپاگاند گله‌نواز و تقدس‌گستر آنگلوساکسون‌ها در میان ایرانیان داخل و خارج از مرزها است. به عنوان نمونه، امروز نگاهی خواهیم داشت به وقوقیة دانشگاه سابق تهران و سخنرانی جواد لاریجانی در دانشگاه امام صادق.

از سخنرانی لاریجانی آغاز می‌کنیم که به نقل از ایسنا در گویانیوز، مورخ 14 اسفندماه سالجاری انتشار یافته. جواد لاریجانی از غلامبچگان خوب هیزاکسلنسی است و به همین دلیل برای جفنگ‌گوئی وپوچ‌پردازی از استقلال و آزادی کامل برخوردار است. با تکیه بر همین استقلال و آزادی اهدائی ارباب است که پیشخدمت هیزاکسلنسی ادعا می‌کند عقل و منطق «الهی» وجود دارد، ولی سکولاریسم نافی آن به شمار می‌رود. مسلم است که سکولاریسم عقل و منطق «الهی» را نفی می‌کند، چرا که عقل و منطق انسانی است! به فرض محال که عقل و منطق «الهی» هم وجود داشته باشد، در اینصورت انسان نمی‌تواند چارچوب آنرا شناسائی کرده یا آنرا تعریف کند. پس لاریجانی همچون موسوی ‌«هوایی» مزخرف می‌گوید. اما مهمل‌بافی امثال هوایی و لاریجانی برای اوپوزیسیون‌سازی بسیار مفید است. چرا که به این ترتیب بوق‌های استعمار می‌توانند، حاج فرج دباغ و دیگر اوباش پیروخط‌امام را «سکولار» معرفی کنند!

لاریجانی که همچون دیگر اوباش برگزیدة کارخانة‌ رجاله‌پروری در پیوند گ...ز به شقیقه فوق تخصص دارد می‌گوید، تجربة اسلامی «ما» با جهان‌گشائی مخالف است،‌ پس «ما» می‌توانیم بر اساس دین اسلام زندگی جمعی و فردی را فراهم کنیم. ضمیر دوم شخص جمع به اربابان لاریجانی در لندن و واشنگتن ارجاع می‌دهد که شیفته و فریفتة «نوکران اسلام‌گرا»، خداجو و تقدس‌گسترند. اما منطقاً هیچ ارتباطی بین مخالفت با جهانگشائی و «فراهم کردن» زندگی جمعی و فردی وجود ندارد. کرم‌های‌خاکی هم ادعای جهانگشائی ندارند پس حکومت را به آن‌ها بسپاریم تا برای‌مان زندگی جمعی و فردی «فراهم» کنند. اولاً حضور این جانور وحشی، یعنی لاریجانی بگوئیم دین زندگی را برای یک ملت فراهم نمی‌آورد، برای امثال جواد لاریجانی و برادران‌ است که دین «زندگی» فراهم آورده. ثانیاً تجربة اسلامی سرکار و دیگر «فدائیان اسلام» نشان می‌دهد که اگر اسلام جهانگشائی نمی‌کند، شما در مقام نوکران اسلام‌پرست استعمار طی سدة اخیر در خدمت جهانگشایان قرار داشته‌اید. کافی است به سوابق پدر محترم‌تان در عراق مراجعه کنید تا دریابید از مزایای مزدوری موروثی بهره‌مند شده‌اید. در ثانی مخالفت فرضی سرکار با جهانگشائی چه ارتباطی با ملت ایران دارد؟

اولاً حاکمیت ایران امکان جهانگشائی ندارد، به دلیل اینکه یک حاکمیت وابسته و مفلوک است که در برابر سرکوب ملت‌ ایران و گسترش زمینة چپاول آنگلوساکسون‌ها سرپا نگاهداشته شده. و هر چه این حکومت مفلوک‌تر و فرسوده‌تر می‌شود، رسانه‌های استعمار از آن تصویر نیرومندتری ارائه می‌دهند. بحران دست‌ساز هسته‌ای به همین دلیل به راه افتاده بود. حال که این بحران فروکش کرده، گورکن‌ها باید از دشمنی غرب با اسلام بی‌بی‌گوزک‌سازی کنند. اساس تبلیغات گورکن‌ها یک دروغ است. با تکیه بر این دروغ بزرگ، یعنی «دشمنی غرب با اسلام» روضه خوان‌ها نوکری‌شان برای استعمار غرب را «مبارزه با غرب» می‌نامند.

در واقع پایه و اساس تبلیغات استعماری ایرانی‌ستیز در داخل و خارج مرزها بر این واژگون‌نمائی استوار شده. اگر پادوهای استعمار از این دروغ بزرگ محروم شوند، کاخ پوشالی تبلیغات‌شان در یک چشم برهم زدن از هم فرو می‌پاشد. لاریجانی ابتدا تأکید می‌کند، دین اسلام برای زندگی جمعی و فردی است، سپس می‌افزاید اگر این تجربه موفق شود، برای جهان غرب خطر بزرگی است، چرا که جهان اسلام در برابر لیبرال دمکراسی ایستاده! بله، هیچکس به این گوسالة ننه‌حسن نمی‌گوید، چگونه بر اثبات تجربه‌ای که هنوز به اثبات نرسیده می‌توان تأکید کرد؟! لاریجانی پس از این «استدلال» بیابانی با توسل به «اگر»،‌ موفقیت «فرضی» تجربة‌ اسلامی را مانعی در برابر تجاوز غرب معرفی می‌کند:

«دين اسلام [...] برای افعال جمعی و فردی است [...] اين تجربه اگر موفق شود خطر بزرگی برای جهان‌گشايی غربی است؛ چون جهان اسلام در مقابل ليبرال دموکراسی ايستاده است[...]»


اولاً این جهان غرب است که از استقرار دمکراسی در کشورهای مسلمان‌نشین ممانعت به عمل می‌آورد. اگر نوکرید، کور که نیستید! ‍ حکومت اسلامی در عراق و افغانستان تحت نظارت ارتش اشغالگر ناتو ایجاد شد. در واقع حکومت جمکران برای حفظ منافع اربابان خود در غرب مانع استقرار دمکراسی در ایران می‌شود و این عمل را «ایستادگی» در برابر غرب می‌خواند! به دلیل فروکش کردن بحران دست‌ساز هسته‌ای، نوکران آنگلوساکسون‌ها محور پوچ نوینی برای مبارزات‌شان ساخته و پرداخته‌اند، محوری به‌ نام «مبارزه» با مارکسیسم و غرب! فواید محور کذا، تهی کردن و پوچ‌سازی همزمان کشور و ملت ایران است که جای خود را در این تبلیغات به «پیامبر» می‌سپارند:

«وقتی می‌خواهند با ايران مخالفت کنند با پيامبر اسلام مخالفت می‌کنند، چرا توهين به پيامبر؟ چرا کاريکاتور؟ چرا آيات شيطانی؟ چون آن‌ها فهميده‌اند سرچشمه دردسر اين‌جاست و اين امر همه چيز است[...]»


می‌بینیم که «همه چیز» همان پیامبر اسلام است که اکنون بجای ایران و ایرانیان هم نشسته، چرا که اربابان لاریجانی می‌کوشند دارودستة ملاممد خاتمی را، یعنی همان‌‌ها که در خلخال زن یهودی و نهج البلا‌غه «دمکراسی» رویت می‌کنند به عنوان اوپوزیسیون سکولار به ملت ایران حقنه کنند:‌

«در دوران رياست‌جمهوری دور هشتم [...] پيام‌شان[...] اين بود که بايد با مشی سکولار حرکت کنيم و روزنامه‌ها با پول بيت‌المال اين‌ها را تبليغ می‌کردند؛ اين تهاجم فرهنگی است[...]بايد اين معارضه را جدی بگيريم [...]‌ بايد بنای نظام مدنی بر اساس دين اسلام را جدی بگيريم.»


جالب اینجاست که در ابتدای این سخنرانی گوساله‌فریب، جوادلاریجانی همه را به واقع‌گرائی فراخوانده می‌گوید:

«فهم واقع‌بينانه از موقعيت‌مان در دنيا امری بسيار ضروری است [...]»

«فهم واقع بینانه» عبارتی است که مزدوران ایران‌ستیز از نجف وکربلا وارد کرده‌اند و مسلماً مورد تأئید بی‌فرهنگستان گورکن‌ها نیز قرار گرفته. پس بپردازیم به فهم واقع بینانة ساتاس از «ریگی گیت» در وقوقیة امروز. آخوند صدیقی که بولتن ساتاس را روخوانی می‌کرد، دستگیری ریگی را «امداد غیبی» دانسته، با تکیه بر همین قماش امدادها مرز مفاهیم را مخدوش می‌کند. ایشان به دلیل حماقت خطبه‌نویس ساتاس حماسه را با «عجایب» و با «رخداد تاریخی» و امداد غیبی در ترادف قرار می‌دهند. در نتیجة این جفتک‌پرانی در عرصة مفاهیم، «تاریخ»، که بنابرتعریف علمی بازتابی است از پویائی انسان در زمان و مکان مشخص مترادف می‌شود با توهمات زمان‌گریز مقدس:

«این اقدام حماسه‌ای ماندگار و از عجایب و حوادث تاریخی [...] و یکی از امدادهای غیبی بود.»

سخنان صدیقی در مهرنیوز، مورخ 14 اسفندماه سالجاری منتشر شده. صدیقی روایت دستگیری ریگی را در چارچوب همان ساختار «جیمزرئیل» نقل می‌کند. از آنجا که تحویل ریگی به گورکن‌ها توسط ایالات متحد رسوائی به بار آورده، جهت ماستمالی افتضاحات، روایت این دستگیری دروغین هر دم پروبال بیشتری می‌گیرد. تازه امروز معلوم شده که دستگیری ریگی ضربة بزرگی به غرب وارد آورده و قلب امام کذا را از شادی لبریز نموده:‌

«[با دستگیری ریگی]‌ به پیکرة سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و برخی کشورهای منطقه ضربه‌ای بی‌سابقه وارد شد[...] دستگیری این شرور قلب امام زمان [...] را شاد کرد[...]‌»


اگر امکان دارد ما می‌خواهیم بدانیم آخوند صدیقی شادی قلب امام کذا را از کجا تشخیص داده‌اند! می‌دانیم که امام ایشان غایب‌اند! مگر اینکه حضرت «حاضر» باشند و به ما نگفته‌اند،‌ شاید هم از ته چاه جمکران برای ساتاس «اس‌ام اس‌» زده‌اند؛ یا اینکه امکان دارد امام غایب با حجت‌الاسلام «هوایی» در هوا ملاقات کرده و قلب شادشان را به هوایی نشان داده باشند. بگذریم! خارج از «ریگی گیت»، صدیقی به اختلافات قومی در ایران نیز اشاره کرده و می‌گوید، خمینی یک «نسخة قرآنی»‌ برای حل این مشکل ارائه داد که مفید به فایده بود!

البته تا آنجا که ما به یاد داریم به محض ظهور خردجال دولت خیابانی شیخ مهدی سرکوب نظامی اقوام ایرانی را آغاز کرد. شاید صدیقی آنزمان در چاه جمکران زندگی می‌کرد، چرا که پیشرفت را در پس‌رفت و بازگشت به گذشته می‌بیند:

«در زمان طاغوت این اختلاف در ميان فارس و ترک، بلوچ و کرد و ديگر فرقه‌ها بر پا مي‌شد ولي با نسخه‌هاي قرآنی امام راحل تا حدود زیادی علاج شد [...] دنياي اسلام براي اينکه از قافله عقب نماند، در راستاي پيشرفت راهي جز بازگشت به اسلام [...] ندارد.»


این بخش از ترهات صدیقی با کد: 994641 در حنازرچوبه مورخ 14 اسفندماه سالجاری انتشار یافته، و اختصاصی است! صدیقی همچنین تأکید فرموده که قرآن کامل‌ترین کتاب آسمانی است چرا که در قرآن چنین آمده! بله از روباه پرسیدند شاهدت کیست، گفت دمم:‌

«بر اساس نص صریح قرآن، پیامبر [...] آخرین پیامبر و قرآن [...] کامل‌ترین کتب آسمانی و دین این پیامبر نیز جامع‌ترین ادیان الهی است»


تردیدی نیست که صدیقی درست می‌گوید، چرا که پروپاگاند سازمان سیا هم جز این نگفته. و اما در انتهای مطلب بازگردیم به ماجرای ترور المبحوح که همچون ریگی گیت هر روز بر شاخ و برگ آن افزوده می‌شود. وزیر کشور امارات تاکنون 27 نفر از جمله بنیامین نتانیاهو را به شرکت در این جنایت متهم کرده، می‌گوید دو تن از متهمان هم به ایران گریخته‌اند!

بهتر است به یاد داشته باشیم که همة این مهمل‌بافی‌ها از یک منبع واحد سرچشمه می‌گیرد: چشمة جوشان بیشرمی و وقاحت آنگلوساکسون‌ها. امروز گوردون براون، ‌نخست وزیر انگلستان در دادگاهی که برای رسیدگی به تهاجم نظامی به عراق بر پا شده فرمودند، «حمله به عراق تصمیم خوبی بود و دلائل خوبی داشت.»





...

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۸


سور و «پاسور»!
...

در واکنش به فروپاشی محور آتلانتیسم، عبدالله‌گل و علی‌خامنه‌ای، نوکران مسلمان و متعهد آنگلوساکسون‌ها در راستای سیاست انسداد گروه برژینسکی و به پیروی از جناح هیلاری کلینتون در حزب دمکرات آمریکا، علم مبارزة ضدامپریالیسم برافراشته، جفتک به طاق طویله می‌زنند. عبدالله گل برای حفظ منافع مقدس بریتانیا، ضمن هشدار به ایالات متحد روسیه را تهدید می‌کند! خامنه‌ای هم به صورت ضمنی طرح صلح در منطقه را مردود می‌شمارد، چرا که مذاکرات صلح تحت نظارت مسکو و بدون دخالت دولت‌های مسلمان و دست‌نشاندة آمریکا انجام خواهد گرفت.

چه خوب شد که گورکن‌ها «پلیس» را به «پاس‌ور» تبدیل نکردند، در غیراینصورت ما هم مجبور می‌شدیم همچنان جیمزباند معروف را «جیمزور» بخوانیم و عملیات نمایشی دستگیری ریگی در آسمان را شاهکار «جیمزورها» معرفی کنیم. اما اکنون که واژة «پلیس» در جایگاه خود ابقاء شد، ما هم عملیات جیمزورها را «ریگی‌گیت» می‌نامیم. نخستین پیامد «ریگی گیت»، فیلترینگ سایت «نووستی» در جمکران بود! بله، انتشار سخنان سفیر قرقیزستان و تکذیب ادعای وزارت امورخارجة گورکن‌ها در باب حضور ریگی در هواپیمای قرقیز به مذاق اربابان جمکران در ینگه دنیا خوش نیامد و «انتقام» خود را گرفتند. البته آنروز که نووستی مقالة کامرسانت را منتشر کرده بود، گورکن‌ها بادم‌شان گردوی فراوان شکستند. چرا که «کامرسانت» از تحویل ریگی به مقامات جمکران یک «روایت» جیمزباندی ارائه داده بود که در ساختار آن «جبرئیل» و «امدادهای غیبی» به صورت غیرمستقیم حضور به هم رسانده بودند! این قماش روایات را «جیمزرئیل» می‌نامیم. پیش از ادامة مطلب توضیح مختصری در مورد ساختار «جیمزرئیل» ارائه کنیم تا خوانندگان گرامی با ساختار ادبیات اسلامی، ساخته‌وپرداختة سازمان سیا بهتر آشنا شوند.

در ساختار روایت «جمیزرئیل» هرگز به دخالت عوامل مابعدالطبیعه اشارة مستقیم نمی‌شود، روند این است که حضور جبرئیل و دیگر عوامل ‌الهی و به طور خلاصه «امدادهای غیبی» به مخاطب از همه‌جا بی‌خبر القاء گردد. به عنوان نمونه آنجا که خبرنگاران کامرسانت می‌گویند‌، «ریگی با گذرنامة افغانی و نام جعلی مسافرت می‌کرد و از فرود هواپیما در خاک ایران هیچ نگرانی نداشت» بخش جیمزباندی «نمایشنامه» است، و آنجا که گفته می‌شود،‌ «مأموران امنیتی می‌دانستند ریگی روی کدام صندلی نشسته و مستقیم به سراغ او رفتند»، بخش «جبرئیلی» روایت کذاست. کامرسانت برای تهیة گزارش خود به ساختار «جیمزرئیل» متوسل شده بود، و همین امر به ساتاس مفلوک امکان داد که «خطبه‌های جکی» را بر اساس روایات مقدس «جیمزرئیل» تنظیم کند. همچنانکه شاهد بودیم نوستی با انتشار گزارش «ورمیانووستی» از اظهارات سفیر قرقیزستان در جمکران، کاسه و کوزة جیمزرئیل سازمان سیا را درهم ریخت.

اصولاً این روزها سازمان سیا شانس ندارد! نه جیمزباندهای‌اش موفق می‌شوند نه جبرئیل‌اش! و به همین دلیل نوکران‌اش نتوانستند با دستگیری جعفر پناهی و پخش اظهارات پسرش «معجزات» به راه بیاندازند. البته هیچ اشکالی ندارد، این بساط هم مثل افشاگری در مورد هانری‌لوی و «بوتول» بازار فروش تولیدات «فرهنگی» حضرات را «داغ» خواهد کرد. با جنجالی که پیرامون «بوتول» به راه انداختند، هم نام هانری‌لوی که از یادها رفته بود دوباره بر سرزبان‌ها افتاد، هم عده‌ای شوت‌وپرت برای خرید اثر وی «در باب جنگ در فلسفه» راهی کتابفروشی‌ها شدند! به همچنین خواهد بود در مورد فیلم آیندة جعفر پناهی. در واقع، تبلیغات برای فروش فیلم کذا را نخست سایت پاسدار محسن‌رضائی آغاز کرد.

سایت تابناک پس از دستگیری جعفر پناهی، ادعا کرد او در حال ساختن فیلمی «علیه نظام» بود که دستگیر شد! چه کسی با «نظام» مخالف است؟ همه! در نتیجه «همه»‌ برای تماشای فیلم «ضدنظام» سرودست خواهند شکست و اربابان حکومت اسلامی هم چندین و چند جایزه به فیلم کذا و جعفر پناهی اهداء خواهند نمود، تا ارواح شکم‌شان مخالفت خود را با نظام توحش به ما ملت ثابت کنند! هر چند ما نیک می‌دانیم که این جایزه‌ها در واقع به حضور همین نظام منفور تقدیم می‌شود، که با یکدست به سرکوب ملت ایران مشغول است، و با دست دیگر اسقاطی‌های تولیدی صنایع نظامی کشورهای مدافع حقوق‌بشر را به چند برابر قیمت در بازار سیاه ابتیاع کرده از طریق کشورهای ثالث وارد می‌کند. می‌بایست محور آتلانتیسم شکسته می‌شد تا قوة قضائیة ایتالیا لطف فرموده، بده‌بستان نظام مقدس با دولت برلوسکنی و دیگر کشورهای اروپائی از جمله آلمان و بریتانیا را آشکار کند و به همه بگوید، تجهیزات کذا از طریق رومانی، بریتانیا و کشورهای حاشیة خلیج فارس، از جمله «دوبی» به دست نظام‌مقدس و پیشرفته و خودکفا می‌رسید.

حال متوجه می‌شویم چرا اعضای «کمیسیون کرنش» از جمله «کرمی‌راد» و «بروجردی» هارت‌وپورت می‌کردند و می‌گفتند، «اگر روسیه موشک‌های اس 300 را تحویل ندهد خودمان می‌سازیم!» بله، «خودمان می‌سازیم»، یعنی در بازارسیاه از ایالات متحد «جنس مشابه» را به چندین برابر قیمت تهیه می‌کنیم، مستشاران نظامی‌شان هم که سی‌سال است در محل حضور دارند، دست‌مان را می‌گیرند! می‌بینیم که در کشورهای اروپائی «هنر» در ارتباط تنگاتنگ با اشغال نظامی و چپاول قرار گرفته. روند کار چنین است. ابتدا از طریق کودتا یا اشغال نظامی ملت‌ها را سرکوب می‌کنند، سپس به بهانة «دفاع» از همین ملت‌ها شیپورهای‌شان را به صدا در می‌آورند! روزنامه، رادیو و تلویزیون طبل می‌زنند، «نویسان‌ها»، یعنی همان قلم به مزدهای «متعهد» نیز مشاهدات و خاطرات به رشتة تحریر در می‌آورند، سینماچی‌ها «می‌فیلم‌اند»، یعنی فیلم می‌سازند. آنگاه همچنانکه در مورد ساتراپی، نشاط و دیگر عمله‌ و اکرة مخالف‌نمای جمکران شاهد بودیم، رسانه‌های جمعی بوق زدن برای شاهکارهای «هنری» و «ادبی» را آغاز خواهند کرد. بعد هم فستیوال به راه می‌افتد و روند تبدیل زباله به هنرمند، روند تبدیل مزدور و جنایتکار به «رهبر سیاسی» را تکمیل می‌کند.

می‌بینیم که سایت پاسدار محسن رضائی در هم‌سوئی کامل با همین روند «مقدس» از ساختن فیلم «علیه‌نظام» خبر «موثق» به ما داده بود. به گزارش بی‌بی‌سی، مورخ 13 اسفندماه 1388، سایت تابناک از قول یک «منبع آگاه»، دلیل دستگیری آقای پناهی را توضیح داده. «منبع آگاه» مانند شاهدعینی یک تل موهوم و غیرمسئول است که هر چه اربابان حکومت اسلامی لازم داشته باشند، بر زبان‌اش جاری خواهد شد. منبع آگاه سایت تابناک هم اصل مطلب را به زبان آورده،‌ تا «بی‌بی‌سی» بتواند بدون کمترین مسئولیتی بر ترهات‌ ایشان تکیه کند:

«سایت تابناک [...] از قول یک منبع آگاه [نوشت]، جعفر پناهی به همراه دوستان و همکاران [...] در حال تهیة فیلمی علیه نظام بوده‌اند که با هوشیاری دستگاه‌های امنیتی و با عملیاتی به‌هنگام [...] بازداشت شدند [تابناک اعلام داشت پیش از انتخابات و پس از آن] محل زندگی جعفر پناهی، محل ساخت فیلم علیه نظام بوده است[...]»


«بی‌بی‌سی» به عنوان راوی «خبر» در مورد چرندیات تابناک پاسخگو نخواهد بود، تابناک هم در مورد مزخرفات «منبع‌آگاه» خود و مهملات‌اش هیچ مسئولیتی ندارد! ولی همین مجموعه مزخرفات به وزیر امورخارجة آلمان، مدیر جشنوارة ‌برلن، کن‌لوچ و شرکاء که همگی سر در آخور ارتش ناتو دارند اجازه می‌دهد ضمن پارس کردن و اعتراض به دستگیری پناهی خود را مدافع حقوق «شهروندی» در ایران معرفی کرده برای اعتراض جمعی فراخوان دهند. چرا؟ ‌چون پناهی طرفدار موسوی جنایتکار معرفی شده و غربی‌ها اصرار دارند مزدوران شناخته شدة خود را به عنوان رهبر سیاسی به ملت ایران حقنه کنند. به همین دلیل است که مأموران هشیار امنیتی پسر پناهی را دستگیر نمی‌کنند تا او بتواند ضمن مصاحبه با سایت «کلمه» خود را در جایگاه «طفلان مسلم» قرار داده یک بی‌بی‌گوزک صحرای کربلا بر مجموعة بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کذا بیافزاید. حال بازگردیم به ماجرای پلیس و پاس‌ور.

به گفتة حنازرچوبه، مورخ 12 اسفندماه سالجاری، «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» با ارسال نامه‌ای به حضور رهبر فرزانه از نشاندن «پاس‌ور» بجای «پلیس» انتقاد کرده و رهبر هم ایرادات فرهنگستان کذا را وارد دانسته‌ و خلاصه افسانة زندگی «پاس‌ور» دو روزی نبود بیش! ماجرا از اینقرار است که «گروه واژه‌گزینی نظامی» پس از پژوهش‌های عمیق، «پاس‌ور» را اختراع کرده و حضور ستاد کل نیروهای مسلح تقدیم می‌کند، ستاد کذا هم پس از دریافت نظر موافق «رهبری» بلافاصله به نیروهای انتظامی می‌فرماید همة پلیس‌ها از این لحظه «پاس‌ور» خوانده می‌شوند! به محض اینکه خبر این پیشرفت‌وترقی در عرصة «فرهنگ» در شبکة مجازی انعکاس یافت، بی‌فرهنگستان گورکن‌ها علم مخالفت با پاس‌ور برافراشته نزد «رهبری» شکایت می‌برد. این خبر مهم با کد: 993390 در حنازرچوبه انتشار یافت.

برداشت ما این است که بی‌فرهنگستان واژة کذا را ضداسلامی دانسته. در واقع آخوند «موسوی هوایی» را از قفس بیرون آورده‌اند تا در مورد واژة کذا نظر دهد، هوایی هم گفته، «این واژه بی‌دین است و بوی پاسور و لهو لعب از آن به مشام می‌رسد.» در نتیجه، بی‌فرهنگستان نعلین رهبر را چسبیده تا اسلام خدشه‌دار نشود و مقام معظم نیز «پاس‌ور» را «حرام» اعلام فرموده‌ و دستور داده‌اند همة ورق‌های پاسور را از میهن اسلامی جمع‌آوری کنند. البته مخالفت بی‌فرهنگستان با تبدیل پلیس به «پاس‌ور» یگانه عمل منطقی است که از این مرکز مفتگوئی‌ و مفتخوری تا به امروز شاهد بوده‌ایم، و مسلماً دیگر تکرار نخواهد شد!

باری ماجرای پلیس و پاس‌ور مفصل است، به گزارش بی‌بی‌سی، مورخ 13 اسفندماه سالجاری، و به نقل از سرتیپ بهمن کارگر، معاون اجتماعی نیروهای انتظامی، در سال 1386، خامنه‌ای هنگام بازدید از دانشگاه پلیس دستور می‌دهد بجای پلیس از واژة معادل در فارسی استفاده شود. علامت تعجب نمی‌گذاریم چرا که فرزانگی رهبر جمکران بر همگان آشکار است! باری از سال 1386، گروه ویژه حدود 1500 واژة جایگزین برای پلیس ارائه داد که از میان آن‌ها «پاس‌ور» برگزیده شد. دو روز پیش، سرتیپ کارگر می‌گوید مقام رهبری با واژة پاس‌ور موافقت فرموده‌اند، و ... و همة‌ رسانه‌ها این خبر بهجت اثر را منعکس کردند، ولی خامنه‌ای پس از دریافت نامة بی‌فرهنگستا‌ن تغییر عقیده می‌دهد. به گزارش بی‌بی‌سی، تنها دو روز بعد از اعلام موافقت رهبر با استفاده از واژة پاس‌ور، پلیس حکومت اسلامی اعلام داشت جایگزینی این واژه به دستور خامنه‌ای متوقف شده:‌

«در اعلامیة کوتاه پایگاه خبری ناجا دلیل این دستور، نامة فرهنگستان زبان و ادب به [خامنه‌ای] و طرح ایرادهائی در خصوص جایگزینی این واژه ذکر شده[...]»


مسلماً اگر «گروه واژه گزینی نظامی» بجای «پاس‌ور» واژة «پاس‌گر» را پیشنهاد داده بود، نیازی به خارج کردن موسوی هوایی از قفس و ارسال نامه به محضر رهبر فرزانه پیش نمی‌آمد! بله، برادران باید حواس‌شان جمع باشد، چرا که گورکن جماعت تفاوتی بین پاسور و پاس‌ور نمی‌بیند. مگر در صدر اسلام «پاسور» بازی می‌کرده‌اند که شما در کوی و برزن پاسورهای‌تان را به رخ «امت همیشه در صحنه» می‌کشید؟ می‌خواهید همه را از راه به در کنید؟ کمی انصاف داشته باشید! خود را بجای خامنه‌ای مفلوک بگذارید که می‌خواهد رفتار پیامبر را «بازتولید» کند، آنوقت خواهید دید که پلیس ایشان نمی‌تواند «پاسور» خوانده شود!

به گزارش حنازرچوبه، مورخ 13 اسفندماه سالجاری، علی‌خامنه‌ای در سخنرانی به مناسبت سالگرد میلاد پیامبر اسلام خواهان «بازتولید حقایق اسلام» نیز شده‌اند. بله از آنجا که ابهام حدومرز ندارد پوچ‌گوئی گورکن‌ها نیز گستره‌ای به وسعت بی‌نهایت خواهد داشت. «حقایق اسلام» چیست که خامنه‌ای «بازتولید» آن‌ها را می‌طلبد؟ هیچ! مشتی حدیث و روایت متناقض و بی‌پایه و اساس:

«بازتولید حقایق اسلام و عمل به تعالیم پیامبر خاتم نیاز اساسی حکومت اسلامی است.»

این سخنان گهربار با کد: 993851 در حنازرچوبه انتشار یافته و واکنشی است به طرح صلح در منطقه. روز گذشته اتحادیة عرب موافقت خود را با مذاکرة غیرمستقیم با اسرائیل اعلام داشت. به این ترتیب گورکن‌ها می‌باید در اینمورد خفقان اختیار کنند چرا که نمی‌توانند جهت خوش‌رقصی برای حزب دمکرات، مذاکرة سران عرب را با اسرائیل «خیانت به آرمان فلسطین» بخوانند و افکارعمومی را بر علیه صلح بسیج کنند. متن سخنرانی خامنه‌ای تلویحاً مخالفت با همین برنامه است، البته لحن رهبر گورکن‌ها کمی آرامتر شده، و بجای سر دادن عربدة نابودی اسرائیل، ‌دفاع در برابر این کشور را مطرح کرده، ولی هنوز رد بعضی از عبارات ابلهانة خمینی دجال در سخنان‌اش بجا مانده. در هر حال دکان «نبرد با اسرائیل» دیگر تعطیل شد و ما هم چرندیات خامنه‌ای را بررسی نخواهیم کرد. چرا که جفتک‌پرانی‌های عبدالله گل تماشائی‌تر است. ایشان برای حفظ منافع انگلستان به بلبل‌زبانی افتاده‌اند.

رئیس‌جمهور اسلام‌گرای ترکیه خود را به شدت لوس کرده و هشدار می‌دهد که، اگر «نسل‌کشی» ارامنه را توسط امپراطوری عثمانی به رسمیت بشناسید، سفیرمان را از واشنگتن فرا می‌خوانیم! زپلشک! این «هشدار» آبدوغ‌خیاری پیامد شکست برنامة انگلستان جهت کاهش روابط با جمکران است. به یاد داریم که هیزاکسلنسی نامة سرگشاده نوشته و از کمیسیون کرنش عاجزانه تقاضا می‌کردند تا از کاهش روابط با بریتانیا صرفنظر فرماید، البته با توسل به قطب‌نمای بصیرت! به عبارت دیگر دولت انگلستان قصد داشت همچون ایالات متحد به حضور دیپلماتیک خود در ایران پایان دهد تا در برابر روسیه پاسخگوی لات‌بازی اوباش‌ و نوکران‌اش در ایران نباشد. اما این برنامه شکست خورد، و اکنون که دست بریتانیا در پوست‌گردو گیر کرده، لندن ایالات متحد را از طریق نوکران‌اش «تهدید» می‌کند تا لگدی به روسیه زده باشد.

در واقع انگلستان خواستة خود را خواستة دولت ترکیه جلوه می‌دهد. به گزارش سایت فرانسه زبان «نووستی» مورخ 4 مارس 2010، عبدالله گل هشدار داده، اگر مجلس نمایندگان آمریکا نسل‌کشی ارامنه را به رسمیت بشناسد، ترکیه سفیر خود را از آمریکا فرا خواهد خواند و این امر سیاست عادی‌سازی روابط با ارمنستان را نیز خدشه‌دار می‌کند! به عبارت دیگر روی سخن عبدالله‌گل با روسیه است‌ نه با آمریکا! عادی ‌شدن روابط با ارمنستان در دستورکار کرملین بود و ایالات متحد هم از آن حمایت کرد. اما انگلستان به دلیل دور نگاه داشته شدن از توافقات نفتی در منطقه، همچنان بر تداوم سیاست انسداد در قفقاز پای می‌فشارد. برای روشن شدن گسترة جفتک‌اندازی عبدالله گل بهتر است یادآور شویم، ترکیه روابط خود را با هیچیک از کشورهائی که نسل‌کشی ارامنه را به رسمیت شناخته‌اند کاهش نداده:

«نسل‌کشی ارامنه توسط کانادا، فرانسه، ‌ آلمان، ایتالیا، هلند، بلژیک، روسیه، لهستان، ونزوئلا، آرژانتین، سوئیس، سوئد [...] و 42 ایالت آمریکا به رسمیت شناخته شده.»

می‌بینیم که ترکیه سفیر خود را از هیچیک از کشورهای فوق فرانخوانده. همچنین مشاهده می‌کنیم انگلستان هنوز نسل‌کشی کذا را به رسمیت نمی‌شناسد. به همین دلیل است که جعفر پناهی دستگیر می‌شود و ساواک جمکران می‌کوشد با لات‌بازی یک جبهة فراگیر طرفدار میرحسین موسوی به افکار عمومی غرب اهداء کند، چرا که در داخل مرزها اوضاع کاملاً مشخص شده، بجز مشتی اوباش احدی طرفدار موسوی و کروبی نیست.

به گزارش «فرانس‌پرس»، امروز مجلس نمایندگان ایالات متحد «نسل‌کشی ارامنه» را به رسمیت شناخت و عبدالله‌گل هم سفیر ترکیه را از ایالات متحد فراخواند، البته برای مشورت! گویا می‌خواهند در مورد سور در «پاسور» نظر خامنه‌ای را جویا شوند!



...

چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸


هیلاری و «هوایی»!
...
با سفر سه روزة دیمیتری مدودف به کشور فرانسه محور «آتلانتیسم» شکسته شد. دستگیری دلالان شریف قاچاق اسلحه به حکومت «مستقل» جمکران در ایتالیا نخستین پیامد فروپاشی این محور «جنگ‌طلب» به شمار می‌رود. ضمن تبریک این مصیبت بزرگ به جناح هیلاری کلینتون و پیروان خط ‌امام روشن‌ضمیر برای‌شان آرزوی بدبختی‌های بزرگ‌تری داریم. بهتر است سازمان سیا به نوکران‌اش در ساتاس تفهیم فرماید که با دستگیری و قتل غیراسلامیان نمی‌توانند همچون سال 1357، به نفع اسلام‌گرایان جبهة فراگیر «حق» تشکیل دهند.

سیاست سازمان سیا همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، دو قطبی کردن کاذب فضای جامعه، یعنی ایجاد سنگر حق و باطل با توسل به تحریک افکار عمومی بر علیه «باطل» است. چرا که در نبرد دروغین بین دو جناح کاذب، پایه و اساس آزادی فردی، یا همان «حق انتخاب آزاد» نابود می‌شود، و یک اکثریت گسترده در سنگر «دفاع از حق» بسیج خواهد شد. پیشتر گفتیم که ترور کامران نجات‌اللهی به همین منظور انجام گرفت، و ساواک با این جنایت، همزمان تحصن استادان غیراسلامی دانشگاه را به نفع اسلام‌گرایان مزدور بیگانه درهم شکست. اینبار نیز با دستگیری جعفر پناهی سازمان کذا به اعمال همان شیوة وحشیانة گذشته روی آورده، بدون اینکه در نظر بگیرد جنگ سرد به پایان رسیده و سازمان ناتو در معرض فروپاشی قرار گرفته. البته پافشاری این سازمان منفور بر تداوم سیاست دوران جنگ سرد در ایران دلیل دارد.

دلیل آن وجود «زمینة‌ مناسب» در میان ایرانی‌نمایان برون‌‌مرزی است. اینان به دلیل وابستگی‌های «محفلی ـ مالی» به مهتران در هم‌سوئی کامل با پروپاگاند ایران‌ستیز غرب قرار گرفته تبلیغات ارباب را جهت تحریف و تخریب مطالبات انسان‌محور ملت ایران در قوالب مختلف به صورت نظم و نثر و طنز نشخوار و بازنشخوار می‌کنند. جهت شناسائی محورهای تبلیغات استعماری کافی است نگاهی به مجموعه تولیدات «فرهنگی» اینان بیاندازیم. گله‌پروری و جمع‌گرائی و مردم‌پرستی از طریق استقرار کل مخالفان حکومت اسلامی در تشکل سراپا مبهمی به نام «جنبش سبز»! در حال حاضر جنبش کذا به چند بخش گله‌پرست قومی، بومی و دینی تقسیم شده که همة بخش‌های آن بر انواع تقدس و خشونت و ابهام تأکید دارند. تقدس قومی، مذهبی و اخیراً سردادن زوزة «تقدس زبان» که از کشور «بی‌زبان» کانادا به گوش می‌رسد.

وجه مشترک بخش‌های مختلف طاعون سبز، مرگ‌پرستی، شعارهای انحرافی، بازگشت به گذشته و به طور خلاصه ترویج خشونت و تقدس است که فهرست‌وار به آن اشاره خواهیم کرد: جمهوری سبز، جمهوری ایرانی، دمکراسی راستین، دمکراسی حقیقی، دمکراسی دینی، عربدة الله‌اکبر، یا حسین میرحسین، مرگ بر چین، مرگ بر روسیه، مرگ بر خامنه‌ای و ... و از همه مهم‌تر، زدن برچسب «کافر» و «بی‌دین» به طرفداران دمکراسی، که همزمان توسط عملة ساواک در داخل و خارج مرزها صورت می‌گیرد. پاسدار شریعتمداری و حاج فرج‌دباغ از این نظر در هم‌سوئی کامل با یکدیگر عمل می‌کنند. در واقع آنچه در ایران منافع استعمار را تهدید می‌کند همان استقرار دمکراسی است و به همین دلیل همة مخالف‌نمایان به بهانة مخالفت با احمدی‌نژاد و خامنه‌ای، در واقع جهت تحریف دمکراسی و سکولاریسم بسیج شده‌اند. از قضای روزگار شاخک اسلامی سازمان سیا در ایران یعنی همان ساتاس خودمان نیز دقیقاً در همین مسیر گام برمی‌دارد.

تمام تبلیغات «ساتاس»، در سازمان مقدس سیا تولید می‌شود. به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به سخنان «موسوی هوائی»، معاون پژوهشی و آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی که در مهرنیوز، مورخ 12 اسفندماه سالجاری انتشار یافته. موسوی هوائی ضمن بازنشخوار سخنان فوکویاما و دیگر تبلیغاتچی‌های سازمان سیا در کمال حماقت ادعا می‌کند، غرب می‌خواهد مردم دنیا را «بی‌دین» کند! ولی شاهدیم که آنگلوساکسون‌ها پس از اشغال افغانستان و عراق در این دو کشور «حکومت‌های اسلامی» با قانون اساسی در چارچوب قرآن مستقر کرده‌اند. در نتیجه، موسوی هوائی مزخرف می‌گوید. مزدوران غرب در ایران تنها با تکیه بر این ادعای واهی، یعنی مخالفت غرب با «دین» و حکومت دینی، خود را در جایگاه مبارز ضدامپریالیست قرار ‌داده‌اند، حال آنکه پایه و اساس «مبارزات» فرضی‌‌شان را یک دروغ آشکار تشکیل می‌دهد: مخالفت غرب با حکومت‌ مقدس! به این ترتیب غرب تبدیل می‌شود به مخالف سرسخت حکومت جمکران، چرا که این حکومت ادعای «تقدس» دارد. می‌بینیم چگونه می‌توان با تکیه بر یک دروغ بیشرمانه نوکری برای غرب را «مبارزه با غرب» جلوه داد. این همان قطب‌نمای بصیرت است که آنگلوساکسون‌ها از آغاز دهة 1960 به دست خمینی دجال دادند و اکنون همة نوکران‌شان در جمکران با توسل به قطب‌نمای جادوئی، ارباب اسلام‌پرورشان را مخالف اسلام و حکومت اسلامی معرفی می‌کنند.

روند کار چنین است که گورکن‌ها «غرب» را دشمن سرسخت باورها و توهمات مقدس خود بخوانند. سپس سازمان سیا این دروغ بزرگ را از آنان تحویل گرفته در بوق می‌گذارد و به افکار عمومی جهانیان می‌باوراند که «غرب» با ادیان ابراهیمی به ویژه با اسلام دشمن است، پس طبیعی است که دشمن شمارة یک حکومت جمکران نیز به شمار آید! این است محور اصلی مزخرفات ساتاس. با تکیه بر این محور الهی تمام مطالبات انسان‌محور ملت ایران تبدیل می‌شود به مطالبات غرب، و از آنجا که حکومت اسلامی با غرب «می‌نبردد»، پس می‌باید مطالبات ملت ایران را نیز به عنوان «خواست غرب» سرکوب کند. جفنگیات معاون مفلوک ساتاس از الگوی همین واژگون‌نمائی پیروی می‌کند:

«آن‌ها می‌خواهند [...] دنیا را به سمت بی‌دینی هدایت کنند [...] ما باید در مقابل سکولار شدن مقاومت کنیم [...] تربیت دینی فرزندان [...] باید مورد توجه [...] قرارگیرد [...] نشان دادن تصاویر خشونتبار از چهرة‌ اسلام [...] به این خاطر است که آنها میخواهند دین مقدس اسلام افول کند[...]»


بله شاهدیم که ارتش ناتو در عراق و افغانستان ترور لائیک‌ها را در دستورکار قرار داده و با فیلترینگ اینترنت و دستگیری روزنامه نگاران «آزادی بیان» را مستقیماً تهدید می‌کند، با اینهمه موسوی هوائی ادعا دارد، «انقلاب» اسلامی مانع سلطة غرب است و غربی‌ها می‌خواهند این مانع بزرگ را از سر راه خود بردارند! بر اساس این اظهارات واقعاً هوائی و بی‌پایه، غربی‌ها طرفدار احقاق حقوق زنان و سکولاریسم هم به شمار می‌روند، پس لازم آمده که موسوی هوائی با سکولاریسم «بنبردد» و زنان را سرکوب کند، چرا که این «موسوی»، همچون دیگر سگ‌های هار استعمار شامة قوی دارد، تا حدی که «بوی بی‌دینی» را از راه دور استشمام می‌کند:‌

«[غربی‌ها] خواستار رفع هر گونه تبعیض از زنان هستند [...] آن‌ها می‌خواهند کاری کنند که اصلاً هیچ دینی در دنیا وجود نداشته باشد[...]فرهنگ غرب بوئی از انجیل و تورات و دیگر کتابهای آسمانی نبرده [...] بلکه بوی بی‌دینی و لائیک می‌دهد[...]»


نمی‌دانستیم «لائیک» بی‌دین است، از همه مهم‌تر نمی‌دانستیم «بی‌دین» بو می‌دهد! معاون ساتاس این فضل و دانش و آگاهی را فقط به دلیل تغذیة روزانه از استفراغات «متفکرین» سازمان سیا، مرکز تولید «حقایق الهی» به دست آورده. در واقع معاون ساتاس به بازنشخوار همان مزخرفاتی مشغول است که به عنوان مقالات «پژوهشی از قلم ساو‌اکی‌های ساکن ینگه‌دنیا» در زباله‌دان‌های سازمان سیا منتشر می‌شود. باری، موسوی هوائی پس از استشمام بوی لائیک، پوزه‌اش را از غرب به سوی چاه جمکران منحرف کرده، «بوی ظهور» حضرت حجت هم به مشامش رسیده و می‌گوید، هر کس منتظر ظهور آنحضرت است باید پشت سر «انقلاب» اسلامی بایستد! می‌بینیم که انقلاب اسلامی یا همان کودتای ننگین ارتش ناتو در ایران «جسمی‌ات» یافته، «سر» دارد و منتظران ظهور باید «پشت سر» آن بایستند:

«انقلاب اسلامی [...] زمینهساز اصلی ظهور حضرت حجت [...] است و هر کسی که منتظر ظهور منجی است باید پشت سر انقلاب بایستد.»

آخوند هوائی در ادامة چرندیات‌اش می‌گوید، طبق «برنامة الهی» جهان بسوی ظهور می‌رود و ... و البته ما بسیار علاقمندیم بدانیم سگ‌های‌هار استعمار چگونه از «برنامة الهی» ‌آگاه شده‌اند. اگر گاوچران‌ها قلادة اینان را رها کنند از خداوندشان تصویری ارائه خواهند داد که همزمان بر تصویر روسای دو سازمان جنایتکار، یعنی سازمان سیا و پنتاگون منطبق باشد. بگذریم و بازگردیم به هم‌سوئی جادوئی جیره‌خواران‌ سازمان سیا در داخل و خارج جمکران.

بر اساس ترهات فوکویاما در باب «اجتهاد» و «اسلام ضداستبداد»، چندی پیش عیال سیامک پورزند نیز در سایت رسوای «روز» پیرامون فواید «اجتهاد» قلم‌فرسائی کرده بود. اکنون نوبت به اکبر بهرمانی رسیده که ضمن نشخوار تولیدات سازمان سیا از «اجتهاد» پیشرفته و مترقی دفاع کند! اکبر بهرمانی می‌گوید، از «ذره» تا کهکشان را باید بر اساس «اجتهاد» و در چارچوب قرآن بررسی کنیم. بهرمانی همچنین از تعصب «غلط» هم انتقاد کرده. می‌دانیم که در قاموس ایشان «تعصب درست» و «حق» وجود دارد! سردار اکبر سازندگی در ادامة سخنان بی‌سروته خود خواستار «مناظره» شده و تأکید کرده که باید آزاداندیش باشیم و همچون عصر طلائی اسلام «مجادله» کنیم!

«آزاداندیشی عنصر اصلي اجتهاد است و قرآن هيچ‌گاه به ما نگفته [...] حرف‌هاي ديگران را نشنويد [اوج گرفتن] تمدن دنياي اسلام معلول آزادانديشي بود [...] خداوند به ملتي كه گوش باز داشته باشد و به دنبال بهترين‌ها برود بشارت مي‌دهد[...]»


بله، رفسنجانی به راستی به دنبال «بهترین‌هاست» و مزخرفات‌اش با کد: 8812 ـ 07156 در ایسنا مورخ 11 اسفندماه سالجاری، تحت عنوان، «اجتهاد، آزاداندیشی، پرهیز از نزاع و اخلاق اسلامی مهم‌ترین راه‌های رسیدن به وحدت است» انتشار یافته. یکی از فواید این قماش «آزاد اندیشی» این است که درست مثل فیلم‌های مبتذل هولیوود پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در چارچوب مطلوب سازمان سیا یعنی توحش قرآن قرار می‌گیرد.

چندی پیش فوکویاما در «وال ستریت‌جورنال»‌ مقاله‌ای قلمی کرد و رادیوفردا هم ترجمة تحریف‌شدة آنرا در اختیار اهالی مرزپرگهر قرار داد. در این مقاله فوکویاما می‌گوید، تا پیش از عصر روشنگری منبع قانون «مذهب» بوده. وی سپس می‌افزاید، در خاورمیانه استبداد حاکم است و از آنجا که «مردم» برای مبارزه با استبداد به مذهب متمایل شده‌اند، پس دین ضداستبداد است! در وبلاگی که به مقالة کذا اختصاص یافت گفتیم، برخلاف مزخرفات توده‌پرست و انسان‌ستیز فوکویاما، «عصر روشنگری» تداوم رنسانس بود و از آسمان هم به زمین نیافتاد. همچنین یادآور شدیم، جایگزینی قانون با «اجتهاد» طرحی است که در آبدارخانة سازمان سیا مهیا شده تا هرج‌ومرج خدامحور را بجای استبداد دین قرار دهند. و سخنان اخیر رفسنجانی شاهدی است بر این مدعا.

در این راستا آنگلوساکسون‌ها یک آخوند سنی مذهب از پاکستان استخراج کرده‌اند تا ایشان چهرة دل‌نواز از اسلام ارائه دهند. آخوند «محترم» فرموده‌اند، بمب‌گذاری «حرام» است! البته روی سخن این شیخ متمدن با کسانی است که با اشغالگران می‌جنگند، ‌چرا که انفجار بمب در میان غیرنظامیان که تحت نظارت ارتش خداجوی ناتو صورت می‌پذیرد هیچ اشکالی نخواهد داشت. ایشان هیچ اشاره‌ای به سنگسار و قصاص هم نکرده‌اند، این‌ اعمال وحشیانه «حلال» تلقی می‌شود! بله، خلاصه آفتاب «دین مترقی» اسلام بار دیگر از کشور پاکستان طلوع کرد، همچنانکه ژنرال ضیاءالحق نیز از همین خاک «پاک» برخاستند. روشن‌تر بگوئیم، سیاست این است که طالبان کهنه را با «نئوطالبان» جایگزین کنند، تا اینان ضمن اعمال توحش اسلام بر ملت‌های منطقه، نزد افکارعمومی غرب ملوس و نازنازی هم «جلوه» کنند. درست مثل اینکه یک کلاه‌گیس طلائی بر سر کفتاری به نام ملاعمر بگذارند.

موهای طلائی‌اش را به غربی‌ها نشان می‌دهند و می‌گویند «دیس ایز» اسلام مترقی، با موی طلائی و بدون حجاب! و کفتاری‌ات و توحش ایشان هم نصیب ملت‌های منطقه خواهد شد. خلاصه این دکان جدید همان دکان خمینی و فدائیان اسلام است که برای حفظ منافع آنگلوساکسون‌ها «دین» را به ابزار سیاست استعماری تبدیل کرده و خود را «مترقی» می‌خواندند. امروز به صراحت می‌بینیم که این شعارهای ظاهراً «استبدادستیز» در غرب تولید می‌شود، سپس آیات عظام و مقامات جمکران آنرا نشخوار می‌کنند. حال که با مدافعین واقعی «اجتهاد» یعنی آنگلوساکسون‌ها آشنا شدیم بهتر است نگاهی داشته باشیم به سفر هیلاری کلینتون، یکی از سردمداران اسلام‌نوازی و طالبان‌پروری به قطر.

سفر هیلاری کلینتون به «قطر» با هدف پشتیبانی از یکجانبه‌گرائی «خط امام» و «اسرائیل» جهت حفظ پشت جبهة طالبان‌پروری در منطقه صورت گرفت. جناح هیلاری کلینتون در حزب دمکرات همان جناح اسرائیل‌پرست و اسلام‌نوازی است که در هم‌سوئی کامل با پیروان خط‌امام روشن ضمیر، 31 سال است به حمایت بی‌قید و شرط از «یکجانبه‌گرائی» اسرائیل و اسلام‌گرایان اشتغال دارد. تحویل عبدالمالک ریگی به گورکن‌ها پیامد همین مسافرت «مقدس» بود و شاهدیم که در تمامی اهداف خود با شکست روبرو شد. بله، به گفتة مولوی «از قضا سرکنگبین صفرا فزود!» از یکسو ترور «المبحوح» بجای تقویت، به تضعیف جناح بنیامین نتانیاهو منجر شد و از سوی دیگر به اصطلاح «دستگیری» ریگی در آسمان علیرغم لاف و گزاف گورکن‌ها و نمایش مهوع «اعترافات»، در پی اظهارات سفیر قرقیزستان در جمکران به رسوائی انجامید! کار بجائی رسید که امروز آخوند اژه‌ای، دادستان حکومت اسلامی‌ اظهار داشت:

«دستگیری ریگی به دست سربازان گمنام [...] و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کشور یکی از الطاف الهی بود[...]»

بله، و سخنان اژه‌ای هم که با کد خبر: 992939 در حنا‌زرچوبه، مورخ 12 اسفندماه 1388 انتشار یافته یکی از همین «الطاف الهی» باید باشد. ویژگی «الطاف الهی» این است که از شواهد و مستندات بی‌نیاز می‌شود! هر چه وزارت امور خارجة‌ قرقیزستان اظهارات وزارت امور خارجة گورکن‌ها را تکذیب کند، هیچ اهمیتی نخواهد داشت. مگر می‌شود با سند و مدرک در الطاف الهی تردید کرد؟ به هیچ عنوان! با این وجود، گورکن‌ها یواشکی از دولت قرقیزستان عذرخواهی می‌کنند، حق حساب خوبی‌ می‌دهند؛ در رسانه‌های‌شان هم مدعی می‌شوند ریگی را در آسمان دستگیر کرده‌اند! حال آنکه «الطاف الهی» در واقع با سفر هیلاری کلینتون به «قطر» نصیب گورکن‌ها شد.

یانکی‌های مدافع حقوق‌بشر ریگی را در قطر دست بسته تحویل ‌آدمکشان سپاه دادند، تا ریگی در سیمای کریه استعمار، پروپاگاند اسلام‌نواز و واژگونة سازمان سیا، ویژة امت همیشه در صحنه را به عنوان «اعترافات» به ملت ایران ارائه کند. می‌بینیم که اژه‌ای «حق» دارد‌ دستگیری فرضی ریگی را «الطاف الهی» بخواند، چرا که خداوند گورکن‌ها در لندن و واشنگتن نشسته، و همانطور که شاهدیم الطاف‌اش از مسیر امارات به دست بندگان‌اش در جمکران می‌رسد.

سگ را تنها برای گدایان و یاغی‌ها
از بند می‌گشایند
زیرا که بوی ارباب‌ها و الاغ‌ها همیشه یکی است
و آشنای مشام سگ
(منوچهر آتشی)



...

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸


جیمزور!
...

اگر بپرسیم چرا ساواک جمکران بجای دستگیری رهبران بسیار «محبوب» جنبش‌سبز،‌ طرفداران‌ «غیردینی» و کمابیش محبوب‌شان را دستگیر می‌کند، ‌ و یک شاهد عینی «مذکر» هم بر جای می‌گذارد،‌ که طبق احکام شرع برابر است با دو شاهد مؤنث و می‌تواند بدون کوچک‌ترین مسئولیتی در برابر اظهارات‌اش ماجرای هجوم لباس‌شخصی‌ها و دستگیری پدر و مادر و خواهر و میهمانان را برای بوق‌های استعمار «روایت» ‌کند، متوجه خواهیم شد که برنامة‌ ساواک مفلوک دوقطبی کردن جامعه به نفع اسلام‌گرایان، از طریق سرکوب «غیراسلامگرایان» است؛ تکرار همان برنامه‌ای که در سال 1357به سرنگونی شاه و ظهور خردجال انجامید.

اگر لازم باشد ساواک جمکران نیمی از جمعیت ایران را به زندان می‌اندازد، تا بتواند یک «سنگرحق فراگیر» به نفع میرحسین موسوی ایجاد کند. بله، جیمزباندهای دینی پس از انجام عملیات شگفت‌انگیز در آسمان ـ عملیاتی که به ادعای پوچ شیپورهای ارتش ناتو به دستگیری عبدالمالک ریگی انجامید و دقت و مهارت نیروهای «امنیتی ـ نظامی» آشپزباشی یانکی‌ها را در افکار عمومی غرب به اثبات رساند ـ روی زمین نیز شاهکار آفریده‌اند! اینهمه تا شیپورهای کذا بتوانند در آستین پارة میرحسین موسوی طوفان «کاترینا» به راه اندازند. پیش ‌از ادامة مطلب توضیح دهیم از آنجا که قرار شده از این پس در جمکران پلیس را «پاس‌ور» بخوانند، ما هم جیمزباند را «جیمزور» می‌خوانیم.

باری به محض اینکه زندانیان تزئینی، نظیر محمد ملکی و شرکاء آزاد شدند، «جیمزورها» با دستگیری جعفر پناهی و میهمانان‌اش بحران نوینی آفریدند، تا با یک تیر چندین و چند نشان بزنند. نخستین و مهم‌ترین هدف ساواک دوقطبی کردن جامعه و گسترش «سنگر حق» به نفع پیروان خط توحش امام روشن ضمیر است. با دستگیری میرحسین موسوی دستیابی به چنین هدفی امکانپذیر نمی‌شود، چرا که موسوی، جنایتکار و شریک حکومت منفور است، در صورتی که جعفرپناهی، به عنوان فیلم‌ساز «غیرحکومتی» منفور خاص‌وعام نیست، کاملاً بر عکس! بسیار هم محبوب است.

جهت کسب وجهه برای میرحسین موسوی مصلحت چنین تشخیص داده شد که جعفر پناهی، اعضای خانواده و میهمانان‌اش توسط «جیمزورهای» دینی دستگیر شوند و پسرش هم حی و حاضر بماند تا به عنوان «شاهد عینی» برای همة «پرس‌‌ها» از جمله «فرانس‌پرس» جریان را مو به مو بازگو کند، تا پرس‌های مفلوک که روز گذشته برای ارائة «چهرة‌ دلپذیر» از میرحسین سخنان‌اش را تحریف کرده بودند، اینک بتوانند در کمال بلاهت اعلام دارند، جعفر پناهی مانند «همة روشنفکران» ایران طرفدار جنبش سبز است و ... و حتماً به همین دلیل هم دستگیر شده! همینجا بگوئیم این حرف‌ها مزخرفات است!

دستگیری جعفر پناهی در واقع بازتولید «سافت» ترور کامران نجات‌اللهی است که در گیرودار فراهم آوردن زمینة کودتای 22 بهمن، فضای جامعه را به نفع اسلامگرایان دوقطبی کرد. از سوی دیگر هیچ روشنفکری طرفدار توحش نمی‌تواند باشد مگر اراذل و اوباشی که توسط بوق‌های غرب به «روشنفکر« تبدیل شده‌اند. البته شبیخون زدن ساواک به خانه‌ها، همچنین آدم‌ربائی و قتل در خیابان به هیچ عنوان روش نوینی نیست. این شیوه در دورة شاه نیز رایج بود و از آنجا که یانکی‌ها در امور «حقوق‌بشر» پیشرفت فراوان کرده‌اند، «حق» این است که نوکران‌شان در ساواک نیز از این پیشرفت‌ها بی‌نصیب نمانند.

بله، پیش از ظهور خردجال نیز شهربانی کلنل آیرون‌ساید و ساواک عموسام دست‌دردست یکدیگر حماسه‌ها ‌آفریدند. از آنجمله ‌است تیراندازی به «هراند»، یکی از آرایشگران معروف تهران که البته اشتباهاً صورت پذیرفت! ولی شاهکار «جیمزورها» در دوران «شاه شهید» به این مختصر ختم نمی‌شود. اینان روز روشن مخالفان را تعقیب می‌کردند و در خیابان‌ها به گلوله می‌بستند.

یکی از همان پنجشنبه‌های معروف که به کلوب فرانسه می‌رفتیم، در خیابان ایتالیا جیمزور بازی حضرات را از نزدیک شاهد بودیم. حوالی خیابان وصال شیرازی ناگهان یک پیکان دودی تیره رنگ پیچید جلوی اتومبیل ما و راننده مجبور شد ترمز کند. راه بسته شد، و همة اتومبیل‌های پشت سر مجبور شدند بایستند و همه هم به نشان اعتراض بوق می‌زدند. چرا که همه باید صبر می‌کردند تا پیکان کذا حرکت کند و راه باز شود. البته این صحنه‌ها، یعنی راه‌بندان و صدای بوق ممتد در تهران بسیار عادی بود ولی حرکت ناگهانی پیکان کذا به هیچ عنوان عادی نبود. پیکان مذکور در برابر یک کوچة باریک ایستاد،‌ دو نفر از آن پیاده شدند و به درون کوچه دویدند، و لابلای صدای بوق اتومبیل‌ها صدای شلیک چند گلوله را هم شنیدیم. تازه متوجه شدیم اوضاع خیلی غیرعادی است. البته هیچکس حرفی نمی‌زد، همه ساکت بودند و ما، یعنی همان 4 تین ایجر آزاد و خوشبخت ایرانی، هراسان می‌پرسیدیم، چی شد، چی بود؟ بدون اینکه پاسخی دریافت کنیم. وقتی پیکان دودی به راه افتاد، اتومبیل ما چنان به سرعت از برابر کوچه گذشت که ما هیچ ندیدیم. پیش از ورود به کلوب فرانسه به ما گفتند، «بچه‌ها! حواستونو خوب جمع کنین. امروز هیچ ندیدید و هیچ نشنیدید!» به عبارت دیگر نمی‌بایست از این ماجرا با کسی صحبت می‌کردیم. البته روزنامه‌ها هم هیچ ننوشتند. اما مگر صفیر گلوله‌ها که با صدای بوق اتومبیل‌ها در آمیخته بود فراموش شدنی بود؟‌ ما می‌خواستیم بدانیم چه شده ولی هیچکس نمی‌توانست برای ما توضیح دهد در کشورمان چه می‌گذرد. «سکوت» تنها راهی بود که برای دور نگهداشتن ما از مسائل سیاسی مناسب تشخیص داده بودند. سئوال همیشگی، چی‌شده؟ و جواب همیشگی، هیچی‌ نشده!

باری وقتی از در ورودی کلوب فرانسه گذشتیم و به هال رسیدیم، آشنایان محترم از مشاهدة رنگ و روی پریدة ما نگران شدند و مرتب می‌پرسیدند، چیزی شده، ناخوشین و ... و ما هم لبخند می‌زدیم و به همه اطمینان می‌دادیم که «هیچی نشده، تو راه بندون گیر کرده بودیم.» فکر می‌کنم اگر آنروز برای حضرات توضیح می‌دادیم چه پیش آمده، آن‌ها که خودشان هم در جریان مسائل بودند یک‌صدا می‌گفتند، «هیچی نشده!» اصولاً آنروزها ما در سال‌های «هـ»، مثل «هیچ» زندگی می‌کردیم. هویدا، نخست وزیر بود، همایون، وزیر و هایده هم خواننده! همچنین اعلیحضرت هم «همایونی» بودند و خلاصه دور دور «هـ» بود. بگذریم و بازگردیم به آنروز که «هیچی» نشده بود. آنروز اوضاع و احوال ما چنان پریشان می‌نمود که وقتی چهارتائی و «بدون سرپرست» تنها ماندیم، حتی زهرمارالدوله‌ها هم به ما چپ‌چپ نگاه نکردند! بله، آنروز که هیچی نشده بود از مزاحمت «گشت ارشاد» آریائی‌نژاد در امان ماندیم و نفسی به راحت کشیدیم.

همچنانکه پیشتر هم گفتیم سرکوب اجتماعی همچون «جبهة حق» فراگیر بود و همه، در هر مکانی از این نعمت الهی می‌توانستند برخوردار شوند. عین «بخت‌آزمائی» بود، بستگی به شانس داشت! شانس ما هم این بود که از یک «مکان بسته» با اتومبیل به یک «مکان بستة» دیگر برویم و مزاحمت آزاد زنان اندرون را متحمل شویم. نگاه اینان به ما، همان نگاه پرنفرت چادرسیاه‌های پس از 22 بهمن بود، با این تفاوت که حضرات چادری نبودند، نفرت‌شان فقط از ترس و ذلت حقارت ذهنی‌شان سرچشمه می‌گرفت. در واقع آنچه را که اینان، به عنوان زن، آرزو داشتند باشند، ولی شهامت بودن‌اش را نداشتند در وجود ما می‌دیدند، ‌ ما که در جایگاه فرزندان‌شان بودیم، خارج از قیمومت خانواده در اجتماع حضور داشتیم! همین امر ایجاد «اشکال» فراوان می‌کرد، در ذهن و ضمیر اینان حضور ما به صورتی‌که گفتیم «رسم» نبود. اما زمانی که به مسائل فرهنگی می‌رسیدیم، اینان رسم و رسوم نمی‌شناختند.

یکی از افتخارات بزرگ زهرمارالدوله‌ها این بود که بگویند، «من فارسی نمی‌خونم!» این جملة کوتاه از نظر «فرهنگی» معنا و مفهوم وسیعی داشت. زنان حرمسرای ناصری با همین جملة جادوئی به مخاطب تفهیم می‌کردند که سواد خواندن و نوشتن فارسی ندارند و به زبان «مهتران» می‌خوانند و می‌نویسند. البته دانستن زبان‌ها و آشنائی با ادبیات بیگانه هیچ بد نیست، ما را با یک جهان‌بینی نوین آشنا می‌کند. ولی از یکسو آزاد زنان حرمسرای ناصری اگر به زبان فرانسه یا انگلیسی تکلم می‌فرمودند، «مطالعات‌شان» از ورق‌پاره‌های مبتذل و مجله‌های مد فراتر نمی‌رفت. دامنة فعالیت «فرهنگی» اینان به گفتگو با رانندگان تاکسی در فرودگاه‌های اروپا،‌ فروشندگان بوتیک و احیاناً سفری به مکه و مدینه محدود می‌شد. از سوی دیگر تنها در مرزپرگهر «بی‌فرهنگی» مایة «افتخار» بود. خیلی عجیب بود، کسانیکه در ایران زندگی می‌کردند، ندانستن زبان فارسی را نشان برتری خود می‌دانستند! درست مثل امروز که نشخوار آیات قرآن به زبان عربی مایة «افتخار» است، و در عوض زبان فارسی به افلاس و ابتذال فرزانگان و فرهیختگان جمکران آلوده شده. از آن جمله است به کار بردن صفت «لاتینی» بجای «لاتین»،‌ و یا واژة من‌درآوردی «تأثیرگذار» بجای «نافذ»، ‌ «موثر» و «روان»!

در وبلاگ «هایده و فدرالیسم» گفتیم که علی خامنه‌ای همچون فرج سرکوهی متخصص «زبان» شده. ایشان در مورد «نو» بودن «زبان» انقلاب‌شان بلبل‌زبانی‌ها کرده و لاف فراوان زده بودند. البته هیچکس در نو بودن زبان کودتای 22 بهمن تردید ندارد، کودتا همواره زبان ویژة خود را به جامعه تحمیل می‌کند و این روند به ایران هم محدود نمی‌شود. اما کودتای 22 بهمن با دیگر کودتاها تفاوت دارد. این کودتا حامل چندین کودتای درونی بود و با هر کودتا حاکمیت «زبان» خود را تغییر داد. زبان 22 بهمن 1357 با زبان 13 آبان‌ماه 1358 و زبان انقلاب «فرهنگی» و برکناری بنی‌صدر متفاوت است. همچنانکه پس از ابتر شدن کودتای سبز نیز «زبان انقلاب» حضرات تغییر کرد.

طی 31 سال اخیر حکومت اسلامی به چندین زبان ابتذال و خشونت سخن گفته، از آنجمله ‌است زبان تهاجمی «صدور انقلاب به سراسر جهان، راه قدس از کربلا می‌گذرد، نابودی اسرائیل و ... و از همه مهمتر، ‌ حکومت مردم!» خلاصه بگوئیم جز «خشونت» و «دروغ» در زبان این به اصطلاح «انقلاب» یا همان کودتای ارتش ناتو هیچ نمی‌بینیم. امروز زبان «رسمی» جمکران زبان دروغ و افتخارات پوچ و احمقانه است. آخرین دروغ‌های حکومت اسلامی به دستگیری عبدالمالک ریگی بازمی‌گردد.

به ادعای حکومت اسلامی، روز 23 فوریه 2010، جنگنده‌های نیروی هوائی یک هواپیمای خطوط هوائی قرقیزستان را وادار کردند در فرودگاه بندرعباس به زمین بنشیند. سپس «جیمزورهای» جمکران عبدالمالک ریگی و بردارش را که گویا با نام جعلی و با گذرنامة افغانی جزو سرنشینان هواپیمای مذکور بودند دستگیر می‌فرمایند. ریگی هم هر آنچه حکومت اسلامی برای ترمیم چهرة جذام زده‌اش نیاز داشته در طبق اخلاص گذاشته طی اعترافات تلویزیونی تقدیم‌اش می‌کند، از آنجمله است، آمریکا دشمن حکومت اسلامی است و می‌خواهد این حکومت را سرنگون کند و از این قماش مزخرفات.

به گزارش نووستی، مورخ 11 اسفندماه سالجاری و به نقل از روزنامة «ورمیانووستی»، ریگی در اعترافات خود می‌گوید، آمریکائی‌ها به من گفتند، حکومت اسلامی خیلی مستقل است،‌ و در برابر این حکومت از دست ما هیچ کاری برنمی‌آید، اما سازمان سیا آماده است به تو کمک کند:

«ایران بیش از حد مستقل است. نه طالبان یا القاعده، بلکه ایران مشکل اصلی ماست[...] ما قصد نداریم به [ایران]‌حمله کنیم [...] دولت ما [می‌داند] که با ایران هیچ کاری نمی‌تواند بکند. [سازمان] سیا [...] آماده است هرگونه کمکی را به تو ارائه دهد.»

این مطلب، تحت عنوان «معماهای جدید در ماجرای دستگیری ریگی و فرود اجباری هواپیمای قرقیزی» انتشار یافته. و عجیب است که آمریکائی‌ها تلویحاً همان شعارهائی را که خود در دهان خمینی گذاشته بودند به ریگی تحویل می‌دهند: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!» خلاصه اینان همان حرف‌هائی را زده‌اند که در «خطبه‌های جکی»‌ هم شنیدیم! نکند طرف صحبت ریگی همین آیت‌الله «جکی» بوده و به ما نمی‌گویند؟ و اما عجیب‌تر اینکه اگر از دست دولت آمریکا در برابر این حکومت «مستقل» هیچ کاری برنمی‌آید، از دست ریگی بینوا چه کاری برخواهد آمد؟ از نظر ما مهم‌ترین کاری که «ریگی» می‌توانست انجام دهد همین «اعترافات» بود! و یانکی‌ها به همین منظور ریگی را تحویل آدمخواران جمکران دادند. خلاصه بگوئیم نگران نماز جمعه بودند که با «خطبه‌های جکی» به بهترین وجه ممکن «تکمیل» شد. با این وجود گویا این عملیات چندان موفقیت‌آمیز نبوده.

به عنوان مثال روز گذشته قرقیزستان برای فرود اجباری هواپیمای خود به حکومت اسلامی اعتراض کرده و اعلام می‌دارد که در میان مسافران هواپیما هیچ سرنشین خارجی وجود نداشته! به عبارت دیگر، ماجرای گذرنامة افغانی «ریگی» کشک است! روزنامة «ورمیا نووستی» با بدجنسی مخصوص نوشته، شاید ریگی تابعیت قرقیزستان داشته! به گزارش این روزنامه، ‌ گفته می‌شود ایران از قرقیزستان عذرخواهی هم کرده. در هر حال روز گذشته، سخنگوی وزارت امورخارجة گورکن‌ها تأکید کرد که سفیر قرقیزستان برای دریافت یادداشت اعتراض به وزارت امور خارجه احضار شده. ولی امروز سفیر قرقیزستان در جمکران ادعای وزارت امورخارجة جمکران را کذب محض خواند!

ما اصلاً نمی‌فهمیم چرا رسانه‌های داخلی و خارجی در مورد ریگی اینهمه «هیاهو» و اما و اگر به راه می‌اندازند. برای روشن شدن چندوچون دستگیری ریگی،‌ بهترین راه‌ از نظر ما این است که در اینمورد از پسر جعفرپناهی بخواهیم در جایگاه «شاهدعینی» قرار گرفته، جزئیات عملیات قهرمانانة‌ جیمزورها را دراختیارمان بگذارد. ایشان که به این خوبی نقش «شاهد عینی» ایفا می‌کنند، چرا در دیگر جریانات این نقش را بر عهده‌شان نمی‌گذارید؟ بله، ما اطمینان داریم که پسر جعفر پناهی می‌تواند جهانیان را در جریان «لحظه به لحظة» این عملیات شگفت‌انگیز بگذارد و گره از این «معماها» بگشاید!







...

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸


«بوتول» و برابری!
...
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد

«اسوشیتدپرس» و دیگر پرس‌های ارتش ناتو، ‌ با تحریف آخرین مصاحبة میرحسین موسوی تلاش می‌کنند او را به عنوان مدافع «ایرانی‌ات» به ملت ایران حقنه کنند. البته ترانس ژنیک‌های سازمان سیا «هر چه استاد ازل گفت بگو» می‌گویند و خواهند گفت، ولی متن فارسی مصاحبة رهبر طاعون سبز روی سایت کذا موجود است و به صراحت می‌گوئیم شیپورهای استعمار لاطائلات میرحسین را تحریف کرده‌اند. می‌بینیم که تقلب و دروغ و تحریف و شیادی به «روز آنلاین» محدود نمی‌شود. امروز سایت اکبر بهرمانی یک «علی پهلوی» به ما معرفی کرده که همزمان چندین و چند «علی» است.

ایشان هم مانند خلیفة چهارم مبارز و شجاع و عادل است، هم مانند علی، رهبر حکومت چاه‌جمکران یک همسر چادر سیاه دارد!‌ از همه مهم‌تر علی کذا مانند علی «پهلوی» فرزند شاهپور علیرضا است که یک‌پای‌شان در سلطنت پهلوی است. و خلاصه اگر «علی»، همین علی «روز» بر ایران حکومت کند، «تثلیث» مقدس کامل شده، ملت ایران همزمان از نعمت سه گانة حکومت «شاه،‌ رهبرفرزانه و امام‌علی» برخوردار خواهد شد. اینچنین است که نان آخوند جماعت بیش از این‌ها در روغن افتد. پس بی‌بی‌گوزک «روز» ‌را در باب «علی ‌سه‌گانه» از دست ندهید که مانند «برنار هانری لوی» و گورکن‌ها «سیه‌روز» می‌شوید.

ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی

بله، امروز وزارت امورخارجة قرقیزستان، ضمن اعتراض به توقیف هواپیمای مسافربری خود توسط جیمزباندهای دینی، تمام بی‌بی‌گوزک ساخته و پرداختة‌ «کامرسانت» پیرامون دستگیری «آسمانی» عبدالمالک ریگی در هواپیمای کذا را تکذیب کرد. و اینگونه بود که حباب ارائة‌ «تصویر قدرتمند» از آشپزباشی عموسام در بی‌بی‌سی و رادیوفردا و شرکاء ترکید و «پرستیژ» گورکن‌ها به قول مشق ‌قاسم خودمان «پنداری دود شد رفت هوا»! البته گورکن‌ها در این مصیبت تنها نیستند، برنارهانری لوی هم در کنار اینان های‌های می‌گرید.

پس از ترور «المبحوح»،‌ کاسه‌کوزة محفل جنگ‌فروشان فرانسه درهم ریخته، و کوس رسوائی «برنارهانری لوی» را بربام‌ها می‌زنند. هانری‌لوی، از اعضای کلوب «پنج‌تن مقدس» اسرائیل‌پرست و اسلام‌نواز است که به عنوان «فیلسوف» معرفی شده بود. ایشان همچون دیگر اعضای کلوب پنج‌تن از مدافعان ایجاد «یک کشور، یک مذهب» و از حامیان پروپاقرص تهاجم نظامی و تجزیة کشورها به شمار می‌روند. پیشتر در مورد هانری‌لوی و اسلام‌نوازی او توضیح داده‌ایم. ولی یادآوری کنیم که ایشان در زمینة اسلام‌نوازی از خدمات ویژة لیلا اعظم زنگنه به عنوان شیپور، و مرجان ابراهیمی در جایگاه نوچة محفل کذا برخوردار می‌شوند. در ضمن هانری‌لوی از سهامداران «لیبراسیون» است و با کارفرمایان لوموند ارتباط مستحکمی دارد.

از ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه‌ تازی بود
سخن‌ها به کردار بازی بود

جریان از اینقرار است که فیلسوف‌کبیر محفل «پنج‌تن» طی سخنرانی‌های‌اش به حکمت و خرد فیلسوفی به نام «ژان باتیست بوتول» از قریة «پومی» در فرانسه اشاراتی می‌کند، و ظاهراً هیچکس متوجه نمی‌شود «بوتول» وجود خارجی ندارد! اینرا معجزات محفلی گویند! باری هانری‌لوی، فیلسوف «شهیر»، در ستایش و تمجید از بوتول کار را بجائی می‌رساند که در بخشی از اثر «شیوائی» که قلمی کرده نیز به «نظریات» بوتول در مورد «کانت» ارجاع می‌دهد. و اینبار معجزه‌ای در کار نیست، همه می‌فهمند و جنجال و هیاهو به راه می‌افتد! و فرانس‌پرس، مورخ 21 فوریه 2010، می‌نویسد، «بوتول» اصولاً وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداختة تخیلات «فردریک پاژه‌س»، روزنامه‌نگار «لوکانارآنشنه» است! در «شبکه» بازار بحث و گفتگو پیرامون‌شاهکار هانری‌لوی داغ شده و برچسب یهودستیزی بر پیشانی منتقدین ایشان الصاق می‌شود. اینجاست که حاجیه «سگولن روایال»، از رهبران حزب سوسیالیست فرانسه، در لوموند، مورخ 28 فوریه 2010، از فضائل و سجایای هانری‌لوی داد سخن داده، برای اثبات حقانیت خود، تقدیر فرانسوا میتران از این فیلسوف «سنگر حق» را «نقل» می‌فرمایند.

بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار مهان کاسته

به گزارش فرانس‌پرس و رسانه‌های فرانسه، هانری لوی در آخرین اثر خود، «در باب جنگ در فلسفه» جهت انتقاد از برخی مفاهیم فلسفة «کانت» در صفحة 122 به کتابی ارجاع داده که فیلسوفی به نام «ژان باتیست بوتول» در فردای جنگ دوم جهانی در بارة کانت، «فیلسوف فاقد جسمی‌ات و زندگی» به رشتة‌ تحریر درآورده! اما چنین فیلسوفی همچنان که گفتیم وجود خارجی ندارد! در سال 1996، «فردریک پاژه‌س»، روزنامه نگار «لوکانار آنشنه» که مدرس فلسفه نیز هست، ‌ در نقد مفاهیم فلسفة کانت کتابی نوشته و آن را به عنوان اثر «بوتول» منتشر می‌کند! «پاژه‌س» زندگی‌نامة این فیلسوف تخیلی را نیز به رشتة‌ تحریر در آورده، ‌ می‌نویسد او از اهالی قریة «پومی» در فرانسه بوده. بله، همچنانکه می‌بینیم اثر گران‌سنگ فلسفی «هانری‌لوی» در واقع به عقاید فیلسوفی ارجاع می‌دهد که هرگز وجود نداشته!

سخن بهتر از گوهر نامدار
چو برجایگه‌ بر برندش به کار
خرد شاه باید زبان پهلوان
چو خواهی که بی‌رنج ماند روان

پس به خرد پارسی باز گردیم، تا زیان‌های آشوب، یا بهتر بگوئیم پیامدهای به اصطلاح «برابری»، «مساوات»، «حاکمیت مردم»،‌ «حکومت اجتهادی» و دیگر حکومت‌های توحش را دریابیم، و به میزان شارلاتانیسم مدافعان «مردم‌سالاری» و اجتهاد بجای «ولایت فقیه» پی ببریم. چرا که «حاکمیت مردم» در واقع جز آشوب و بی‌نظمی و قانون‌شکنی نیست. بارها گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم دمکراسی با مردم‌سالاری در تضاد قرار می‌گیرد. دمکراسی، حاکمیت قوانین انسان‌محور و نظم انسانی است، حال آنکه «مردم‌سالاری»‌، خصوصاً از نوع دینی، همان آشوب و قانون‌شکنی است که طی31 سال اخیر بر ملت ایران تحمیل شده.

فردوسی می‌گوید، بهترین راه نابودی یک جامعه آشوب و بی‌قانونی است. آورده‌اند که بهرام‌گور حین شکار‌ به یک روستای آباد و «پرمایه» می‌رسد، و چون روستائیان از او استقبال شایسته به عمل نمی‌آورند خشمگین می‌شود. بهرام ناخشنودی خود را با موبد «روزبه» در میان می‌گذارد و او را مأمور مجازات روستائیان می‌کند.

روزبه نزد روستائیان رفته می‌گوید، فرمان شاه این است که از امروز همة شما با یکدیگر برابرید و هیچکس بر دیگری برتری و سالاری ندارد و نمی‌تواند به دیگری فرمان دهد. فردوسی گوید، چون مردم روستا فرمان شاه بشنیدند، غریو شادی‌شان به آسمان برخاست:

خروشی برآمد ز پرمایه ده
زشادی که گشتند همواره مه

چه کسی با مساوات و برابری مخالف است؟ هیچکس! مردم آن روستا نیز مانند بعضی از اهالی مرزپرگهر از این سخنان «انقلابی» استقبال به عمل آوردند. پس چون همه با هم برابر شدند،‌ هر کس ادعای مهتری و سالاری کرد و هیچکس از دیگری فرمان نبرد. آنگاه آشوب بر آن روستای خرم حاکم شد، همه چیز رو به ویرانی ‌گذارد و روستائیان از خانه و کاشانة خود ‌گریختند:

همه یک به دیگر برآمیختند
به هر جای بیراه خون ریختند
چو برخاست زان روستا رستخیز
گرفتند ناگاه از آن ده گریز
همه ده به ویرانی آورد روی
درختان شده خشک و بی‌آب جوی

چون سالی گذشت، بهرام بر آن ده گذر کرده و جز ویرانه هیچ نمی‌بیند، پس از کردة‌ خود پشیمان شده روزبه را فرا می‌خواند تا چاره‌ای بیندیشد. موبد روزبه به روستا باز می‌گردد،‌ پیرمردی را می‌بیند و سبب ویرانی از او می‌پرسد. مرد کهن‌سال زبان به گلایه می‌گشاید و از موبد بی‌خردی می‌گوید که سال پیش بر آن ‌ده گذر کرده و «مردم سالاری» و ویرانی به ارمغان آورد:‌

بیامد یکی بیخرد موبدی
از آن نامداران بی‌بر بدی
به ما گفت یکسر همه مهترید
مگر تا کسی را به کس نشمرید
بگفت این و این ده پرآشوب گشت
پر از غارت و کشتن و چوب گشت

پس روزبه او را می‌گوید، فرمان شاه این است‌که تو کدخدای ده باشی. فردوسی گوید پیرمرد روستائی کمر به آبادی ده می‌بندد، درخت‌های بسیار می‌کارد، خانه‌های ویران را آباد می‌کند. پس چون آشوب جای خود به نظم می‌سپارد،‌ آوارگان به روستای خود باز می‌گردند:

از آنجای هر کس که بگریختی
به مژگان همه خون فروریختی
چو آگاهی آمد ز آباد جای
هم از رنج این پیرسر کدخدای
یکایک سوی ده نهادند روی
به هر برزن آباد کردند جوی

سال بعد چون بهرام بر آن ده گذار می‌کند، همه جا را آباد و خرم می‌یابد، پس از موبد روزبه سبب را جویا می‌شود. موبد بهرام را می‌گوید، آشوب سبب پراکندگی و ویرانی است و نظم، ‌ موجب همکاری و آبادانی. حال که با مفهوم نظم اجتماعی در شاهنامه آشنا شدیم بپردازیم، به نظم در مفهوم دمکراتیک و معاصر آن.

در دمکراسی فقط «در برابر قانون» است که افراد با یکدیگر برابراند. به عبارت دیگر جامعة دمکراتیک هیچ ارتباطی با «حکومت مردم»، «جامعة بی‌طبقة توحیدی»، و «مساوات» یا بهتر بگوئیم باغ‌وحش «الهی» ندارد. چرا که در جامعة انسانی هر فرد از یک «جایگاه واقعی اجتماعی»‌ برخوردار است و نظم دمکراتیک ایجاب می‌کند که مرزهای این جایگاه مخدوش نشود. به زبان ساده‌تر، خروج از چارچوب جایگاه واقعی اجتماعی از نظر قانونی «جرم» شناخته می‌شود. جایگاه واقعی اجتماعی را پیشتر تعریف کرده‌ایم پس در این وبلاگ به اشارة مختصری اکتفا خواهیم کرد.

در یک جامعة بهنجار،‌ چارچوب جایگاه هر فرد، به عنوان «انسان» باید به صورت «دوسویه»‌ محفوظ بماند. هر فرد موظف است در حریم خصوصی و حریم اجتماعی مرز جایگاه افراد دیگر را به عنوان «انسان» رعایت کند، و همچنین حاکمیت نیز موظف به رعایت همین مرزهاست. جایگاه شغلی و صنفی افراد نیز به همین صورت «دوسویه» می‌باید محفوظ بماند. خلاصه کنیم، در یک دمکراسی، تل موهوم «مردم» حکومت نخواهد کرد. مردم از «حق تعیین حاکمیت» برخوردارند نه از حق اعمال حاکمیت. اگر در جامعه‌ای «مردم» حکومت کنند، ‌ جامعة کذا در هرج‌ومرج و آشوب فرو می‌افتد، چرا که «مردم» فاقد جایگاه مشخص اجتماعی و مسئولیت حقوقی‌‌اند، ‌ در نتیجه در برابر اعمال خود پاسخگو نخواهند بود. این است دلیل شیفتگی فعلة فاشیسم به «مردم‌سالاری» و «حکومت مردم.»

به ته گردد این رنج‌های دراز
نشیبی دراز است پیش فراز



...

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸


«هایده» و فدرالیسم!
...
سر مایة من دروغ است و بس
سوی راستی نیست‌ام دست‌رس

از آنجا که دو فرهیختة «بی‌دانش و بدزبان» یعنی استاد فرج سرکوهی و حضرت‌ حجت‌الاسلام علی‌خامنه‌ای هر یک به مناسبت‌های مختلف پیرامون «زبان» داد سخن داده‌اند، پس چه بهتر که ما هم از محضرشان مستفیض شویم. استاد فرج سرکوهی و علی خامنه‌ای اگر چه مذهب‌شان متفاوت است، وجه مشترکی دارند که خارج از بی‌مایگی و کم سوادی، نفرت از ایران و فرهنگ ایران است، آنهم به دلیل تعصب به باورهای مقدس‌ و فرقه‌ای‌. به همین دلیل سخنان وزین، شیوا و مستدل هر دو در «رادیوفردا» منعکس می‌شود. چرا که سیاست سازمان مقدس سیا گسترش تعصب و دامن زدن به حماقت است و بهترین ابزار چنین سیاستی، سرکوب اقلیت‌های قومی و مذهبی توسط دولت مرکزی است. به این ترتیب «ایران‌ستیزی» در تمامی ابعاد رشد خواهد کرد. نمونة تأسف‌آور «عبدالمالک ریگی» شاهدی است براین مدعا. سرکوب بلوچ‌های ایران در بعد اقتصادی فقر و محرومیت را افزایش می‌دهد و در بعد اجتماعی و سیاسی خشونت را.

واکنش افراد در برابر چنین شرایطی متفاوت است، همه به عملیات خرابکارانه و انتقامجویانه روی نخواهند آورد، ولی همه تلاش می‌کنند خود را در «پناه قدرت» قرار دهند. به زبان ساده‌تر تحمیل این شرایط انسان را از انسانی‌ات تهی کرده او را بندة زور می‌کند. هدف غائی سرکوب همین است: نابودی انسانی‌ات از طریق گسترش گله‌پروری. مهم نیست گله‌های کذا در کدام مرتع چرا ‌کنند، ‌ مرتع دینی، بومی، یا مراتع تبهکاری! مهم این است که همه گوسفندوار به چریدن مشغول باشند و به امور استعمار دخالت ننمایند. به عنوان نمونه، یک ایرانی ـ زن یا مرد ـ نباید این پرسش به مخیله‌اش خطور کند که چرا حق ندارد بدون مزاحمت اوباش از هر قماش، از گله‌های مقدس سوگوار تا عزاداران حسینی گرفته و سرداران در خیابان قدم بزند، در پارک بنشیند و یا تفریح کند؟

این خواستة‌ به ظاهر بی‌اهمیت که مضحک هم می‌نماید، پایه و اساس «آزادی فرد» در جامعه است که در ایران نادیده گرفته می‌شود. حتی پیش از سرنگونی سلطنت هم این امنیت و آرامش برای ایرانی وجود نداشت. همچنانکه پیشتر اشاره شد، ایرانیان اگر از نعمت سرکوب در خانه برخوردار نمی‌شدند، در سطح جامعه «نعمت» فراوان بود. به عنوان نمونه، حق قدم‌زدن در خیابان برای زن تنها، توسط لات و اوباش تعیین می‌شد. این «حقوق مسلم» هیچ ارتباطی به نوع پوشش زنان نیز نداشت؛ «عدالت» در حق باحجاب و بی‌حجاب به یک نسبت اجرا می‌شد، فقط کافی بود لات و اوباش در محل حضور داشته باشند. اما فکر نکنید جریان به «خیابان» و «زن تنها» محدود می‌ماند،‌ به هیچ عنوان. در کلوب‌های خصوصی البته به صورت متفاوت چنین نعماتی فراوان بود، به عنوان نمونه در کلوب شاهنشاهی و کلوب فرانسه.

پیش از ظهور خردجال، هر پنجشنبه، مادر یکی از همکلاس‌هایم «ما» را که عبارت بودیم از چهار دبیرستانی خوشبخت و آزاد و بی‌خیال به کلوب فرانسه می‌برد، و خودش پس از صرف ناهار راهی آرایشگاه می‌شد، این یکی از تفریحات ما بود! در کلوب کذا می‌نشستیم و بسیاری از آشنایان را «تماشا» می‌کردیم و اکثراً خانم‌ها به ما چپ‌چپ نگاه می‌کردند، گویا ارث پدرشان را طلب داشتند! دلیل هم اینکه حضور ما «بدون سرپرست» برای اینان پذیرفته شده نبود.

البته فکر بد نکنید! بسیاری از این زنان اندرون معاشران خانوادگی ما بودند! حضرات یک‌پا در فرنگ داشتند، اکثرشان بجای فارسی به زبان فرانسه تکلم می‌کردند، و همه لباس‌های ‌«مید‌. این» فرنگستان برتن داشتند. خلاصه بگوئیم، اشکال از ظاهرشان نبود، اشکال از ذهن‌شان ناشی می‌شد که در حرمسرای ناصرالدین میرزا یخ زده بود. هر چند آنروزها درک چنین مسائلی برای ما امکان نداشت، نگاه‌های زنان حرمسرای قجر برایمان ناخوشایند بود، در ضمن کاری هم از دست‌مان برنمی‌آمد، در نتیجه سعی می‌کردیم به اطراف نگاه نکنیم! اینهم شمه‌ای از «تفریح» گروهی «تین‌ایجر» آزاد و خوشبخت در «اجتماع» ایران آنروز!

علت عقب‌افتادگی و حماقت آزادزنان حاضر در یک کلوب خصوصی که هر کسی هم نمی‌توانست به صرف پرداخت مبلغ مشخصی در آن عضو شود چه بود؟ کودتای آیرون‌ساید، سرنگونی دولت «ملی» مصدق یا شخص‌شاه؟ علت، «تحجر» زنانی بود که علیرغم برخورداری از همة امکانات مادی و تقلید میمون‌‌وار از شیوة زندگی غرب، از نظر تفکر اجتماعی هیچ تفاوتی با اوباش دستاربند حوزة علمیه نداشتند. البته اگر آنروز چنین مسئله‌ای با اینان در میان گذاشته می‌شد، پشت چشم نازک می‌کردند و یک فتوکپی از شجره‌نامة پرافتخارشان در اختیارتان می‌گذاشتند تا بدانید و آگاه باشید که با نوة زهرمارالدوله یا نتیجة کوفت‌ا‌لسلطنه صحبت می‌کنید که نژادش هم حتماً آریائی است! یا اینکه از نوادگان هلاکو، ‌ ناجی ایران است که «ما» را از چنگ عرب‌های سوسمارخور نجات داد و به چنگ مغول‌های ترک‌زبان انداخت. ترک‌زبانانی که حدود 7 سده بر ما حاکم بودند! این سلطة درازمدت کار را بجائی رسانده که امروز آذری‌ها که از نخستین اقوام ایرانی به شمار می‌روند، خود را «ترک» به شمار می‌آورند چون زبان‌شان آذری است!

باری پس از دستگیری «معجزه‌آسای» عبدالمالک ‌ریگی، بلافاصله بحث‌شیرین «فدرالیسم» در بوق‌های استعمار آغاز شد. ابتدا «رادیوزمانه»، ‌ از زبان یکی از «روشنفکران» بلوچ به ما «ثابت» کرد که اقلیت‌های قومی فقط با استقرار یک نظام فدرال می‌توانند از حق آموزش زبان مادری و دیگر حقوق فرهنگی خود برخوردار شوند! البته پیشتر نیز مشابه چنین ترهاتی انتشار یافته بود. به عبارت دیگر نخستین بار نیست که «حقوق انسانی» به ابزار تجزیه‌طلبان تبدیل می‌شود. بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم آموزش زبان مادری، و آشنائی با فرهنگ قومی حق مسلم اقلیت‌های قومی ایران است ولی دستیابی به چنین حقوقی به هیچ عنوان مستلزم استقرار یک نظام فدرال نیست! همان دمکراسی کفایت خواهد کرد.

کسانی که به بهانه‌های «فرهنگی» بر طبل فدرالیسم می‌کوبند، اهداف دیگری را دنبال می‌کنند که شهامت بر زبان آوردن‌اش را ندارند. در واقع ایجاد یک نظام فدرال نیازمند یک دولت مرکزی قوی و منظم است که در کشورمان وجود ندارد. در نتیجه، پیشنهاد «فدرالیسم» در ایران به خودی خود در ترادف با تجزیة کشور قرار خواهد گرفت. البته ما می‌دانیم که نیت مدافعان حقوق اقلیت‌ها «خیر» است، همچنین می‌دانیم که آذربایجان، خوزستان و بلوچستان ایران و دریای خزر «نفت» دارد و هدف ارتش ناتو از استقرار حکومت اسلامی، خارج از تبدیل کشورمان به پشت جبهة طالبان، تجزیة ایران جهت حضور مستقیم در دریای خزر بوده. این برنامه هنوز در دستورکار ناتو قرار دارد و بی‌جهت نیست که استاد فرج سرکوهی را از سر سفرة نذری «دیان‌علائی» به رادیوفردا آورده‌اند که همزمان با معرفی مولوی «ترک زبان» به جهانیان، یک «الگوی فدراتیو» ویژة عقب‌افتاده‌های ذهنی نیز به ما ارائه دهد تا از پیشرفت‌های جهان حماقت عقب نمانیم.

رادیوفردا، مورخ 7 اسفندماه 1388 مطلب استاد سرکوهی را تحت عنوان، «تنوع زبان‌های مادری در ايران و وحدت ملی» منتشر کرده. استاد سرکوهی فرموده‌اند مهم‌ترین مشکل سیاسی ایران همانا «زبان مادری» است، «حق برابر» زبان‌ها در یک کشور چندزبانه به قول ایشان «شاخصة اصلی» دمکراسی به شمار می‌رود، و خلاصه اگر زبان‌تان برابر باشد در مقابل قانون هم برابرید. اولاً اگر استاد سرکوهی یادشان رفته در همینجا حضورشان بگوئیم که در ایران دمکراسی حاکم نیست. ثانیاً طرح چنین ادعائی همان پیوند گ...ز به شقیقه است که فعلة فاشیسم در آن تخصص دارند و استاد سرکوهی، به عنوان عضو فعال محفل «احترام به ادیان» در این نوع پیوند استاداند.

مسلماً ایشان به تنهائی چنین کشف بزرگی نفرموده‌اند،‌ «امدادهای غیبی» نظیر شکست طرح «فدرالیسم» در عراق، نقش مهمی در این میان ایفا کرده. شاید جناب سرکوهی، همچون موسی در کوه «تور» فرامین الهی را که با لیزر آسمانی برکتیبه‌های سنگی حک شده دریافت داشته و اکنون در هر دست یک کتیبه از کوه فرود می‌آیند تا ما گمراهان را در جریان احکام الهی قرار دهند. در واقع اظهارات فرج سرکوهی به همان ده فرمان شباهت فراوان دارد. بدون قیدوشرط باید بپذیریم که «حق» با ایشان است چرا که کلام الهی را بازنشخوار می‌فرمایند. از اینرو زبان ایشان سرکوبگر، منطق‌گریز و عوامفریب است.

نخست اینکه عبارت «زبان برابر» یک سفسطه بیش نیست. حتی در نظام‌های فدرال پیشرفته و جا افتاده نظیر سوئیس «زبان برابر» وجود ندارد. پیشتر در مورد سوئیس مفصلاً توضیح داده‌ایم پس به صورت شتابزده به رئوس مطالب اشاره ‌کنیم. در این کشور زبان آلمانی به عنوان «زبان قدرت» جایگاه نخست را به خود اختصاص داده. چرا که سرمایه و صنایع در دست آلمانی زبانان است و اختیار نیروهای «نظامی ـ امنیتی» نیز در دست دولت مرکزی است. فرانسه زبانان در ردة دوم قرار گرفته‌اند. خلاصه برابری کذا یک ادعای «یوتوپیک» و مضحک است و در هیچ فدراسیون چندزبانه‌ای «برابری زبان» نمی‌تواند تحقق یابد. زبان به عنوان بازتاب جهان بینی یک قوم، یا یک ملت همواره در تقابل با دیگر زبان‌ها قرار خواهد گرفت. به عنوان نمونه، در سطح جهان، زبان فرانسه یا زبان چینی نمی‌تواند با زبان انگلیسی برابری کند. و حتی اگر همة انگلیسی‌زبانان جهان چنین تمایلی داشته باشند این برابری در واقعیت غیر قابل تحقق است، چرا که سرمایه، ‌فناوری و قدرت نظامی در دست انگلیسی‌زبانان متمرکز شده. از این بعد، «زبان» یک موجودیت ملموس و فیزیکی خواهد داشت و با دیگر زبان‌ها در نبرد و رویاروئی مستقیم و پیوسته قرار ‌می‌گیرد. در نتیجة همین کشاکش مداوم در سطح جهانی است که زبان‌هائی فرسوده می‌شوند و زبان‌هائی قدرت می‌یابند.

حال زاویه را بسته‌تر می‌کنیم تا ببینیم در یک کشور چندزبانه همچون ایران چه مسائلی مطرح است و چه راه‌هائی برای حل‌ این مسائل می‌تواند وجود داشته باشد. اینهمه با در نظر داشتن این نکتة مهم که حق آموزش زبان مادری فقط در کنار «آموزش و پرورش ملی» می‌تواند موجودیت داشته باشد، نه به عنوان جایگزین آن. به عبارت دیگر «کتب درسی» به یک زبان واحد در سراسر ایران تدریس خواهد شد تا در ارتباط اتباع یک کشور از طریق زبان گسست ایجاد نشود. تدریس و آموزش زبان‌های کردی، آذری و ... «منطقه‌ای» است. «دمکراسی» بر توازن و تعادل قوا تکیه دارد نه بر «مساوات قوا». گویا فرج سرکوهی همچون آخوندهای شیعی‌مسلک که روزگاری از علی به سوسیالیسم نقب زده بودند، دکان مساوات «علوی» افتتاح فرموده‌اند! آنوقت‌ها که خردجال ظهور نکرده بود، «هایده» برای‌مان «علی گویم، علی جویم» می‌خواند، و بعضی وقت‌ها هم با قادر متعال به گفتگو می‌پرداخت و از ایشان می‌پرسید خدایا «سهم افلاکیان» از «ملک هستی» چقدر است:

دارم سئوالی ای خدا، ای آشنا با فکر ما
ای قادر قدرت‌نما
چون می‌نوشتی این سرنوشت ما خاکیان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکیان را

بله می‌بینیم که فرج سرکوهی هم می‌خواهد بداند سهم افلاکیان لندن و واشنگتن از ملک هستی ایران چقدر است! بالاخره ایشان هم «حق» دارند «سئوال» کنند! که از قدیم به زبان فارسی گفته‌اند، «دانا داند و پرسد» و هنوز چنین گفتار حکیمانه‌ای به زبان شارلاتانیسم بیان نشده. سرکوهی شیادی را از امپراطوری هخامنشی آغاز کرده، و پس از مقایسة ایران با بزرگترین دمکراسی جهان، یعنی هند می‌گوید، «زبان» پهلوی کهن، دری و ... مشخصة هویت ملی ایرانی نبوده. البته سرکوهی ابتدا باید کمی مطالعه کند، تا بداند در دورة‌ هخامنشی «هویت ملی» به مفهوم معاصر نمی‌توانسته وجود داشته باشد، چرا که اینگونه مسائل تابع زمان و مکان است. آنچه تابع زمان و مکان نیست همان فرامین سرکوبگر الهی است. در ضمن حضور محترم استاد فرج بگوئیم اگر دمکراسی هند از فرهنگ غنی برخوردار است یا ادبیات و موسیقی و نقاشی اسپانیا پرآوازه است، عبارت «فرهنگ بلژیک» حتماً باید اختراع محفل سرکار باشد!

و اما به ادعای سرکوهی، نظامی گنجوی و مولوی آثار با ارزش خود را به این دلیل به زبان فارسی خلق کردند که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به زبان ادبیات ایران تبدیل شد. بله این را «معجزه» می‌گویند! زبان فارسی به زبان ادبیات تبدیل «شد»! باید پرسید چرا؟ فرج سرکوهی پاسخی برای این پرسش نخواهد داشت. ولی ما می‌گوئیم دلیل این است که گروه‌های بیابان‌نشین که عملاً فاقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی بودند، صرفاً به دلیل برتری نظامی نمی‌توانستند بر یکی از مهم‌ترین گهواره‌های تمدن بشری و زبان آن حاکمیت خود را تداوم بخشند. و به همین دلیل است که سال‌ها پس از احیای زبان دری، «ادبیات مادر»، یعنی حماسه‌های ایران باستان را فردوسی به زبان فارسی سرود نه به زبان دیگری. منبع الهام «فرهنگی ـ تاریخی» هر ایرانی زبان فارسی است. اگر حماسة ملی به زبان دیگری سروده می‌شد همان زبان، زبان ادبیات بود و همة استعدادهای درخشان با الهام از این سرچشمه آثار خود را به «زبان مادر» می‌آفریدند.

مولوی به زبان ترکی با اطرافیان‌اش سخن می‌گفت، و خارج از ایران در منطقة‌ ترک زبان می‌زیست، چرا که پدرش به دلیل مزاحمت شیعی‌مسلکان ناچار به ترک سرزمین مادری شده بود. اما همین مولوی دیوان شمس و مثنوی معنوی را به زبان «فارسی» سرود. دلیل هم اینکه مفاهیم فرهنگی‌ای که مولوی از آن‌ها متأثر بود نمی‌توانست به زبان ترکی بیان شود؛ غنای زبان فارسی، مولوی و دیگر شعرای نامدار ایران را بالاجبار به دامان شعر فارسی باز می‌گرداند. در اینجا نیز همان «رابطة متقابل» زبان‌ها و فرهنگ‌ها را به صراحت می‌بینیم، و علیرغم حاکمیت بلامنازع ترک‌زبانان، از هیچ شاعر ایران قرون وسطی مجموعه‌ای به «زبان قدرت» و حاکمیت در دست نیست. این امر نشان می‌دهد که حاکمیت فقط یک سلطة سیاسی و نظامی بوده، فاقد هر گونه ابعاد فرهنگی.

شاهنامه زبان مادری همة ایرانیان است چرا که اسطوره‌های اقوام ایرانی در شاهنامه منعکس شده. مسلماً هر کس کوچکترین شناختی از ادبیات و زبان داشته باشد می‌تواند دلیل سرودن دیوان شمس را به زبان فارسی بداند. خوشبختانه فرج سرکوهی از چنین شناخت و آگاهی‌هائی بی‌نیاز است. به همین دلیل از تهاجم تازیان به ایران سخنی به میان نمی‌آورد، و نمی‌گوید پس از حملة‌ عرب به ایران، زبان عربی به ایرانی تحمیل شد، ایرانی را عجم می‌خواندند چون به زبان مهاجم و اشغالگر سخن نمی‌گفت! آری! این چنین است که فرج سرکوهی تاریخ ایران را با روایات محفل خود نقل می‌کند. محفلی که اصولا با مفهوم «میهن» و «ملت» بیگانه است و ملت و میهن‌اش جز مذهب‌اش نیست. به همین دلیل است که خودی‌ها در قاموس ایشان الزاماً ایرانی نمی‌باید باشند همچنانکه شخص سرکوهی برای تخریب زبان فارسی یعنی زبان «این سرزمین» همچنان که شاهدیم «قیام» فرموده:

«حدود دو قرن پس از اسلام کارکرد زبان فارسی دری از زبان اداری و آموزشی و رسمی ايران فراتر رفته و اين زبان به زبان ادبيات مکتوب اين سرزمين نيز بدل شد تا جائی که بزرگ‌ترين استعدادهای ترک‌زبان چون نظامی‌گنجوی و مولوی نيز آثار با ارزش خود را به زبان فارسی خلق کردند. اين سنت به دوران معاصر نيز، ‌ به دلخواه يا به جبر موقعيت تحميلی، ادامه يافت.»


بله این سخنان بیشرمانه را خوب به خاطر بسپاریم، که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به دلائل نامشخص، به صورت سنتی به زبان «ادبیات مکتوب» تبدیل شد،‌ و این «سنت» تا امروز ادامه یافته. به عبارت دیگر، سرکوهی آفرینش شاهنامه و تاثیر آن بر زبان و ادبیات ایران را در ترادف با «سنت» قرار داده، درست مثل «سنت پیامبر!» هر چند که پیامبر «اسلام عزیز»،‌ به صورت سنتی بی‌سواد تشریف داشتند، سنتی را پایه گذاری کردند که برای ایرانی جز نکبت و ادبار چندین و چند فرقة شیعی‌مسلک و آخوندپرست هیچ به ارمغان نیاورده. سرکوهی بهتر است بجای اظهار فضل در مورد زبان فارسی و دمکراسی برای‌مان از تصنیف‌های هایده بگوید که به زمینة شغلی‌‌اش هم نزدیک‌تر است. هایده نیز مانند مهستی، پیش از خواننده شدن در «این سرزمین» سر سفره‌های نذری به خواندن «زیارت‌نامه» اشتغال داشت. همچنانکه علی‌خامنه‌ای هم از روضه خواندن سر قبر کارش رونق گرفت و امروز متخصص زبان شده.

اتفاقاً خامنه‌ای هم درباب «زبان» سخنانی ایراد کرده که بد نیست نگاهی به آن داشته باشیم. علی‌خامنه در دیدار با وزیر امورخارجه و سفرای جمکران در خارج پس از وراجی‌های معمول می‌گوید، زبان انقلاب برخلاف مفاهیم کهنة غرب که دویست سال از عمرشان می‌گذرد، ‌ سخنی است «نو» و موثر. البته رهبر جمکران جسته گریخته شنیده‌اند که زبان انقلاب فرانسه زبان نوینی بوده و حامل ارزش‌های والا! اما مسلماً ایشان نمی‌دانند که «نو» بودن زبان الزاماً آنرا حامل ارزش والا نخواهد کرد، خصوصاً با در نظر گرفتن این واقعیت که زبان کودتای 22 بهمن زبان متحجر دین اسلام است که با زبان ابتذال لات‌ولوت‌های روح‌الله خمینی و زبان خشونت سازمان سیا در هم آمیخت:‌

«ايشان [فرمودند] سخنان و مفاهيم غربي‌ها کهنه و مربوط به دويست سال قبل است اما سخن و سياست [انقلاب] سخني نو و تأثيرگذار است.»


سخنان نو و «تأثیرگذار» خامنه‌ای با کد خبر:‌ 985543، در حنازرچوبه، مورخ 9 اسفندماه سالجاری منتشر شده. البته ما در اینکه زبان پروپاگاند سازمان سیا «نو» باشد تردید داریم، ولی انصافاً در «تأثیر» مخرب آن نمی‌توان تردید کرد. و در همین راستا زبان و زبان‌شناسی فرج سرکوهی شاهدی است بر این مدعا.




...