شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۷




«دائی‌جان» و سیاست!


...
«دزد ... دودودو ... زد...د...د...دزد[....] صدای دائی‌جان ناپلئون بود که از ایوان مشرف به باغ فریاد می‌زد [...] همه به طرف ایوانی که دائی‌جان [....] می‌خوابید دویدیم [...] اما از دائی‌جان ناپلئون خبری نبود [...] [دائی‌جان زیر تخت ‌غش کرده بود] [...] آقا! دزد کجاست؟ [...] دائی‌جان وحشت‌زده به اطراف نگاه کرد و گفت: بله دزد بود ... خودم صدای پایش را شنیدم. خودم سایه‌اش را دیدم ... آهای درها را ببندید!»

بله این است چهرة واقعی دائی‌جان، رهبر مبارزات شجاعانة جنگ‌های خیالی ممسنی و کازرون. لاف و گزاف دائی‌جان از شجاعت خود در واقع برای فرار از همین واقعیت است. وی برای پنهان داشتن ترس خود با توسل به دین و مذهب مراسم سوگواری هم برای شهادت طفلان مسلم بر پا می‌کند تا از بر پائی میهمانی «آقاجان» جلوگیری کرده باشد.

«آقاجان شب عزیزی است! دل به روضه بدهید[...] دو طفلان غریب‌اش ... دو طفلان غریب‌اش ... [...] آقا اگر شریک عزا نیستید ... اگر مذهب دیگری دارید ... اگر با اهل امت خصومتی دارید، بروید [...]»

ص. 50 ـ 49 رمان دائی‌جان ناپلئون.

این سخنان آسید ابوالقاسم واعظ است خطاب به پدر راوی، «آقاجان» که حاضر نیست در مراسم سوگواری به صف سینه زنان بپیوندد، ولی زمانیکه نگاه‌های خصمانة سینه‌زنان را می‌بیند برخاسته و در حال سینه زدن محل سوگواری، خانة دائی‌جان را ترک می‌کند. دائی‌جان ناپلئون این مراسم سوگواری را به راه انداخته تا «آقاجان» نتواند ماجرای ترس و فرار او را از دزد برای دیگران نقل کند.

شگرد اربابان حکومت اسلامی برای به سکوت کشاندن ما ملت دقیقاً بر همین شیوه منطبق است. پس از اینکه رئیس جمهور فرانسه ناچار شد، در برابر اظهارات خصمانة مقامات جمکران علیه اسرائیل و به ویژه تهدید‌ات احمدی نژاد رسماً موضع‌گیری کند، همانطورکه در وبلاگ «نهضت عاظادی» گفتیم، تمام فعلة فاشیسم بین‌الملل در حکومت جمکران از احمدی نژاد تا عطاالله مهاجرانی مفلوک به شعار دادن بر ضد اسرائیل مشغول شدند،‌ و ترهات‌شان از کیهان تا روزآنلاین را فرا گرفت. گورکن‌ها می‌پندارند آمریکا یک سپر دفاعی به اسرائیل می‌دهد، و یک بمب هسته‌ای هم به نوکران‌اش در جمکران تا جنگ زرگری اینان همچنان ادامه یابد. از اینرو، مهرورزی که تا مدتی خفقان گرفته و «پاک‌کن» اربابان را غلاف کرده بود، پس از ایراد وق‌وقیه و پیش وقوقیة 22 آذرماه توسط آخوندها، احمد خاتمی و خزعلی، در یک راهپیمائی برضد اسرائیل هم شرکت کرد!

همانطورکه گفتیم جنایتکاران حکومت جمکران پس از سفر «دو ویلپن» به تهران، یاد درد و رنج فلسطینی‌ها افتاده دریا، دریا بر سرنوشت غم‌انگیز آنان اشک تمساح می‌ریزند. تا جائی‌که سطح آب رودخانة «تیبریوس» بالا آمده نزدیک بود سیل شهر رم و حومه را ببرد! چیزی نمانده بود کاردینال راتزینگر مقدس و بارگاه‌شان مانند حضرت نوح سوار بر کشتی کذا بر سیل‌آب‌‌ها روان شوند. متأسفانه نشد!

ولی خوشبختانه امروز رئیس دولت الیزابت دوم، گوردون براون راهی افغانستان شده تا از آنجا به هند برود و رسماً بر حکایت شیرین «مذاکره با طالبان» نقطة‌ پایان گذارد. امروز گوردون براون در حضور حمیدکرزای اظهار داشت «ما با طالبان مذاکره نخواهیم کرد ... ما به مبارزه با طالبان ادامه می‌دهیم ... ما برای استقرار دمکراسی مورد نظر مردم افغانستان در این کشور حضور داریم ...» و البته پیش پای ایشان چند موشک به محل تمرکز طالبان در پاکستان اصابت کرد، چهار نظامی بریتانیا نیز در افغانستان و یازده کامیون تدارکاتی ناتو در پاکستان نابود شدند تا حضرت براون بدانند که دورة طالبان‌بازی دیگر به سر رسیده! در هر حال جناب گوردون براون در فیلمی که از دیدارشان با کرزای پخش کردند، هیچ حال‌شان خوب نبود، و با سخنان خود نشئگی یک لول تریاک سناتوری را از سر حمیدکرزای هم پراندند!

البته می‌دانیم که آقای براون برخلاف میل مبارک‌شان آلوی کذا را از دهان درآورده‌اند! اگر به یاد داشته باشیم چندی پیش «کلودآنجلی» در هفته نامة «لو کانارآنشنه»، ضمن انتشار یک سند «محرمانه»، از قول سفیر انگلیس در افغانستان مذاکره با طالبان را رسماً مطرح کرده بود! در این سند آمده بود که به گفتة سفیر علیاحضرت ملکه «بدون طالبان دستیابی به صلح در افغانستان غیر ممکن است!» ولی ظاهراً گویا اوضاع تغییر کرده! و سازمان ناتو باید بدون طالبان نازنازی صلح را در منطقه برقرار کند، و خلاصه امروز گوردون براون برای «وداع با اسلحه» راهی افغانستان شده بود.

«وداع با اسلحه» فیلمی است که بر اساس رمان «ارنست همینگوی» ساخته شد. و ارنست همینگوی یکی از نویسندگان آمریکا بود که هم در کنار جمهوریخواهان اسپانیا با فرانکیست‌ها جنگید هم روابط دوستانه‌ای با فیدل کاسترو داشت. گویا به همین دلیل با تفنگ شکاری خود دست به «خودکشی» زد تا به عقاید ضد مک‌کارتیست خود به دست خود پایان دهد! البته ما نمی‌خواهیم به حضور «مورخین» و وقایع نگاران محترم که در مورد «خودکشی» همینگوی، مانند «انقلاب» 22 بهمن و ماهیت ضدآمریکائی اشغال سفارت آمریکا در تهران به «اجماع» رسیده و دهه‌هاست که بهتر از سگ‌های بسیار تربیت شدة سیرک، بدون صدای شلاق در برابر مربی معلق می‌زنند، جسارتی کرده باشیم، ولی از آنجا که تفنگ شکاری دیده‌ایم، و تفنگ هم به دست گرفته‌ایم برایمان مشکل است خودکشی با تفنگ شکاری را بپذیریم.

در هر حال دامنة آگاهی‌های ما محدود است و به همین دلیل بعضی مسائل جدی به شدت باعث خندة ما می‌شود، و از آن جمله است فرامین منوچهر متکی، وزیر امور خارجة جمکران به حاکمیت فرانسه! ایشان به شیوة خمینی دجال فرموده‌اند «فرانسه خودش را اصلاح کند، ما هرگز حکومت اسرائیل را به رسمیت نخواهیم شناخت و ...» و این گنده‌گوئی‌ها را از زبان وزیر امورخارجة حکومت مفلوکی می‌شنویم که حتی جرأت اعتراض رسمی به قتل نظامیان خود را در کشور دوست و برادر، «پاکستان» ندارد! چرا؟ چون هر دو حکومت «مستقل» و «اسلامی»، افتخار نوکری برای ارباب واحدی را دارند. در نتیجه، وزیر امورخارجة چاه جمکران با اجازة ارباب با چنین صلابتی بر طبل اسرائیل‌ستیزی می‌کوبند. افاضات متکی را در زبان عامیانه «غلط‌های زیادی» و «حرف‌های گنده‌تر از دهان» گویند، ولی در زبان فرانسه وقتی از دهان کسی چنین سخنان نغزی بیرون می‌آید، معمولاً می‌گویند طرف مربوطه «بالاتر از ک ... خود می‌گو...د.»

«دائی‌جان [خطاب به مش‌قاسم] گفت: من حالا نگران دهن بی‌چاک و بند این آدم خبیث هستم [...] قضیة دیشب را که یادت هست ... من یک کمی ناراحتی مزاجی داشتم، حالم به هم خورد... [او] یک حرفی زد که معنی‌اش این بود که من از دزد ترسیده‌ام [...] تو بهتر از همه می‌دانی که ترس در قاموس من وجود ندارد [...]»

ص. 38، رمان دائی‌جان ناپلئون.

ما هم نیک می‌دانیم که ترس در قاموس نوکران آمریکا در جمکران وجود ندارد، ولی اینان بزودی در می‌یابند که نوکری‌شان را در بارگاه اسرائیل و آمریکا نمی‌توانند با توسل به واعظ و سینه‌زن پنهان دارند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۸۷



نهضت عاظادی!

...
در راستای حمایت از حکومت دینی، ‌ «دویچه وله» به سهم خود تلاش دارد ابراهیم یزدی را به عنوان «سکولار» به ما معرفی کند! و برای اثبات سکولاریسم این پادوی سازمان سیا با ایشان یک مصاحبه هم ترتیب داده. بله، «دویچه وله» می‌خواهد از آب گل‌آلود نفرتی که با بیرون کشیدن احمدی نژاد از صندوق مارگیری جمکران ایجاد شده ماهی‌های فراوان بگیرد، ولی بهترین ماهی‌ای که به تور مبارک‌ا‌ش افتاده یک ماهی مرده به نام«ابراهیم یزدی»، عضو فعال «نهضت‌آزادی»، یکی از شاخه‌های فدائیان اسلام در ایران است. البته «دویچه وله» تقصیری ندارد، وقتی کسی در فاضلاب به صید ماهی می‌رود، نتیجه به از این نخواهد بود. در هر حال این رادیو مدت‌هاست که تلاش می‌کند با تکیه بر افتضاح احمدی نژاد، به ملت ایران ثابت کند که فقط از طریق «بازگشت به گذشته»، یا همان نعلین‌هائی که خاتمی و رفسنجانی نام دارند، می‌توان از شر مهرورزی خلاص شد!

اما برای غلامان و کنیزکان اعزامی اکبر رفسنجانی به ینگه دنیا، و جناح‌های مختلف «داس‌الله» که هنوز به بهانة مخالفت با احمدی نژاد به طبل زدن و خوش‌رقصی برای خاتمی و دیگر فعلة فاشیسم در جمکران مشغول‌اند خبرهای بدی داریم! دست‌های پلید استعمار دیگر نمی‌تواند احمدی نژاد را از صندوق افتضاحات جمکران بیرون آورد! بنابراین تبلیغ برای خاتمی یا اکبربهرمانی هم بیهوده است. و به همین دلیل حاکمیت فرانسه ناچار شد آب پاکی را روی دست گورکن‌ها بریزد.

بالاخره پرزیدنت سرکوزی آلو را از دهان مبارک‌شان در مورد ایران درآوردند، و آنچه را که نمی‌خواستند بگویند با اکراه فراوان بر زبان آوردند! و همة امید و آرزوی گورکن‌ها را اینگونه بر باد دادند. چند روز پیش نیکولا سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه اعلام داشت که حاضر نیست با احمدی نژاد، کسی که سخن از محو اسرائیل به میان می‌آورد، سر یک میز بنشیند. ایشان افزوده‌اند که احمدی نژاد نمایندة مردم ایران نیست و ... ولی اگر نظر ما را بخواهید، این سخنان نشان می‌دهد که احمدی‌نژاد دیگر نمایندة اروپای غربی در تهران نیست، و اینان می‌باید به سیاست سه دهة اخیر خود در ارتباط با حکومت گورکن‌ها پایان دهند.

اگر به یاد داشته باشیم این «جام زهر» را چندی پیش دیوید میلی‌بند، ‌ وزیر امورخارجة ناخداکلمب هم سرکشید، آنهم درست زمانی که قصد مسافرت به تهران داشت. پس به ناچار خبر مسافرت مذکور «تکذیب» شد! از آن زمان، بقیة «شرکاء» از جمله دولت فرانسه همچنان راه گذشته را ادامه می‌دادند، تا اینکه جام زهر تقدیم‌شان شد، و دریافتند که دیگر «مسجد جای ر.. دن نیست».

سخنان رئیس جمهور فرانسه در مورد شخص احمدی نژاد از این جهت اهمیت دارد که به گورکن‌ها تفهیم می‌کند، اروپا دیگر نمی‌تواند سیاست «نبرد با اسرائیل» را به طور غیرمستقیم در کشور ایران ادامه دهد، و به شیوة دائی‌جان‌ ناپلئون برای پنهان داشتن واقعیت با توسل به آخوند و سینه‌زن بحران آفرینی کند. البته گویا هنوز خبر «چرخش» به گوش همة بازیگران صحنه نرسیده، چرا که بعضی‌ها همچون شیرین عبادی و مهرانگیز کار به عادت معهود خود را به کوچة علی چپ زده‌، پا به پای سیدمهدی خاموشی به تبلیغ برای قانون اساسی جمکران همچنان ادامه می‌دهند!

شیرین عبادی، اخیراً در لهستان به انتقاد از تبعیض علیه زنان در غرب نیز پرداخته! البته این حقوقدان زبده فراموش کرده که اگر تبعیض در اروپای غربی وجود دارد، غیرقانونی است؛ قانون اساسی و قوانین مدنی در کشورهای اروپای غربی تبعیض را جرم می‌شناسد و محکوم می‌کند. درصورتیکه تبعیض در جمکران از طرق قانونی مورد تشویق هم قرار می‌گیرد! چرا؟ چون همان قانون اساسی حکومت اسلامی که بر مبنای احکام دین مبین تدوین شده، و حضرات «حقوقدان‌ها» و در رأس آنان حاجیه عبادی از حامیان آن به شمار می‌روند، همچون مجموعه احادیث و احکام و فقه اسلامی و مسیحی و یهودی از پایه و اساس زن‌ستیز است. البته شیرین عبادی به دلیل دریافت جایزة نوبل وظیفه دارد تا پایان عمر، خود را به کوری و کری زده، ضمن ایفای نقش «ابله» فراوان مهمل‌بافی کند.

ساختار سخنرانی‌های ابلهانة نوبل جمکران، انطباق کامل بر ساختار بولتن‌های سازمان استعماری تبلیغات اسلامی دارد. در این بولتن‌ها ابتدا از عدم رعایت حقوق بشر در اسرائیل، پایمال شدن حقوق زنان در اروپا و آمریکا انتقاد می‌شود، و در پایان تبلیغ برای اسلام! به صورتی که ابلهان بپذیرند حقوقی که در غرب رعایت نمی‌شود، در اسلام محترم است! تنها تفاوتی که ترهات عبادی با بولتن وق‌وقیه‌های جمعه دارد این است که عبادی در یک جملة کوتاه کمبودها را به دولت فعلی نسبت می‌دهد، نه به قانون اساسی جمکران! چرا که قانون اساسی کذا اسلامی است، و عبادی هم به فرمان محفل نوبل مأمور تبلیغات اسلامی در سطح جهان شده.

شیوة تبلیغات مهرانگیز کار برای حکومت اسلامی، مقصر جلوه دادن دولت است، نه قوانین! مهرانگیز کار نیز به مناسبت سالگرد تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر در سایت اکبر رفسنجانی در تبعید یک مقالة شیوا قلمی کرده تا بگوید دولت ایران اعلامیة جهانی را امضاء کرده! خواهر مهرانگیز کار که مانند عبادی حقوقدان است ظاهراً نمی‌داند که اعلامیة جهانی حقوق بشر از نظر حقوقی «الزام آور» نیست! به عبارت دیگر سازمان ملل نمی‌تواند هیچ کشوری را وادار به اجرای مفاد اعلامیة مذکور کند. این مختصر را گفتیم تا حقوقدانان زبدة جمکران قیاس به نفس نکنند. حال بازگردیم به اشک تمساح حکومت جمکران برای فلسطینی‌ها.

چند روزی است که حکومت ضدامپریالیست جمکران که در راه نوکری برای سازمان سیا نه تنها در ایران که در افغانستان و عراق هم پیام‌آور مرگ و نیستی برای صدها هزار غیرنظامی شده، بار دیگر برای فلسطینی‌ها دل می‌سوزاند و سینه می‌زند. بله، این روزها از اکبر بهرمانی جنایتکار گرفته تا احمدی نژاد و عطاالله مهاجرانی همه و همه در یک خط واحد قرار گرفته، از اسرائیل انتقاد می‌کنند، چرا که اسرائیل بزودی می‌باید سرزمین‌های اشغالی در سوریه، لبنان و فلسطین را ترک کرده و در مرزهای قانونی خود مستقر شود. و در صورت چنین رخداد «وحشتناکی»، حکومت جمکران که کارت فرسودة نبرد با آمریکا را از دست داده، بی‌دشمن خواهد ماند و اربابان دلیلی برای تداوم موجودیت‌ ملایان نخواهند دید. دلیل اینکه «دویچه وله» نور سکولاریسم در چهرة پلید یزدی، عضو سازمان خرابکار فدائیان اسلام رؤیت می‌کند، تضعیف اسرائیل است که ریشه در تزلزل ایالات متحد دارد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به مصاحبة دویچه‌وله با ابراهیم یزدی!

در ابتدای این مصاحبه تأکید شده که «نهضت آزادی یک نیروی سکولار است»! البته «دویچه وله» برای ایرانیان یک ویراست نوین از سکولاریسم ارائه می‌دهد که در چارچوب توحش حکومت اسلامی قرار گیرد. ویراست مذکور عبارت است از «جدائی دین از دولت»! همان ویراستی که ایرانی‌نمایان نانخور استعمار در مقالات عمیق و شیوای خود مرتباً به آن اشاره دارند. پیشتر به این سکولاریسم من‌درآوردی و ابله پسند اشاره کردیم و گفتیم که سکولاریسم عبارت است از «جدائی دین از سیاست». و برای استقرار یک حاکمیت سکولار در ایران تغییر قانون اساسی الزامی است. به عبارت دیگر در چارچوب قانون اساسی کنونی، سخن گفتن از سکولاریسم اگر نشان شیادی نباشد حتماً حاکی از حماقت خواهد بود! اینکه مصاحبه کنندة «دویچه وله» در کدامیک از رده‌های فوق قرار می‌گیرد هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که در پاسخ به تأکیدات الهی ایشان بر سکولار بودن نهضت به اصطلاح آزادی، پاسخ ابراهیم یزدی یک لایه حماقت و شیادی بر تأکیدات فوق هم افزوده.

حاج ابراهیم که سوابق درخشان‌اش بر همگان آشکار است، می‌گوید «سکولاریسم تعریف جامعی ندارد»، و خلاصة مطلب ایشان به ما حالی می‌کند که سکولاریسم را هم می‌توان مطابق منافع اربابان اسلام فروش نهضت آزادی به صورتی مبهم و دینی «تعریف» کرد! ولی یزدی در این مصاحبه در واقع با تکرار همان شعار استعماری «سیاست ما، عین دیانت ماست»، به شیوة توده‌ای‌های دین‌پرست می‌گوید، سیاست نمی‌تواند از دین جدا باشد، چون «مردم» اعتقادات دینی دارند! بله، اینجا است که به پوپولیسم، فصل مشترک حزب به اصطلاح مارکسیست توده و فعلة سازمان سیا برخورد می‌کنیم: جایگزین کردن «دولت» با «مردم»!

بهتر بگوئیم جایگزین کردن راهبردهای یک رژیم قانون‌مدار با اعتقادات توده‌ها؛ و نهایت امر جایگزین کردن فرآیند حکومت با حرکت توده‌های تحریک شده. البته اشتباه نکنیم، اگر سکولاریسم در مکتب حاج آبراهام «تعریف» ندارد، در عوض «مردم» در قاموس این جماعت پادوی سازمان سیا خیلی خوب «تعریف» می‌شود! «مردم» عبارت است از جماعتی که به هر عنوان می‌توان با چوب و چماق آن‌ را به خیابان آورد. این است «مردم» از نظر نهضت‌آزادی، و این است «اعتقادات» همین «مردم» از نظر حکومت اسلامی. جایگزین کردن پدیدة «دولت» با چنین «مردمی» می‌تواند نتایج گهرباری داشته باشد؛ سیاست اوباش پروری که فتوای میرزای شیرازی، ملی شدن نفت، کودتای 28 مرداد و به ویژه کودتای 22 بهمن را بر ما ملت تحمیل کرد، با تکیه بر همین «مردم» اعمال شده. هر روز ساواک و شهربانی می‌توانند ماشاالله قصاب‌ها و زهراخانوم‌ها را به عنوان «مردم» راهی خیابان کرده، تا اینان در شعارهای انقلابی خود مطالبات استعمار غرب را برای‌مان بازگو کنند.

به این دلیل است که ماهی گندیده‌ای که «دویچه وله» در گنداب سی‌سالة حکومت نعلین صید کرده، به ما می‌گوید، «جدائی دین از سیاست در هیچ کجا عملی نبوده و نخواهد بود، مردم در سرنوشت‌شان شرکت می‌کنند!» بله! «سیاست» در قاموس اربابان ابراهیم یزدی شرکت مردم در سرنوشت‌شان معنا می‌دهد! اتخاذ سیاست بر عهدة دولت «منتخب مردم» نیست، مردم هر روز در سرنوشت خود مستقیماً «شرکت» فعال دارند! آنهم با اعتقادات و باور‌های‌شان! ساده‌تر بگوئیم، سازمان سیا برای ملت ایران یک نوع سیاست ویژه را به رسمیت شناخته. سیاستی منطبق بر توهمات و تعصباتی که دین «تعریف» می‌شود، و گروهی اوباش سازمان‌یافته خواستار اجرای آن‌اند، هر چند این «سیاست» هیچ ارتباطی با واقعیات اجتماعی کشور نداشته باشد، چرا که سیاست عرصة واقعیات است نه میدان توهمات و باورها. ولی ابراهیم یزدی، دبیرکل تشکل «بسیار سکولار» اصلاً این حرف‌ها سرشان نمی‌شود، چرا که این مسائل منافع اربابان‌شان را در غرب خدشه‌دار خواهد کرد:

«ما [...] پذیرفتیم که[...] مجلس[...] ‌نباید چیزی برخلاف باورهای مردم تصویب بکند [...] نه فقط برخلاف باورهای دینی مسلمان‌ها، بلکه [...] مجلس [...] نمی‌تواند چیزی برخلاف باورهای مسیحیان ایران هم تصویب بکند [...] کما اینکه الان در آمریکا دولت مشکلی دارد [...] اگر کسی می‌خواهد یک قانون دینی را هم به مجلس بیاورد [...] باید آنرا تبدیل به قانون مدنی کرد تا قابل اجرا باشد [...] ما که آزادی را فقط برای خودمان نمی‌خواهیم، ما آزادی را برای همه می‌خواهیم [...]»

این است مفهوم «آزادی» در قاموس فعلة فاشیسم: تدوین قانون بر اساس اعتقادات دینی همان «مردم» کذا! آزادی کذا را «عاظادی» می‌نامیم، چون هیچ پیوندی با آزادی نداشته و ندارد. آزادی مطلوب ابراهیم یزدی پشتیبانی از قانون اساسی توحش است که می‌دانیم بر «حدیث مسلم» و نهج‌البلاغه تکیه دارد.

مارکس می‌گوید، «دین، افیون توده‌هاست». البته طی سه دهة اخیر شیپورهای سازمان سیا در کشورمان با اشاره به «پیروزی» کودتای 22 بهمن در کمال بلاهت ادعا می‌کنند که مارکس اشتباه کرده، چرا که دین اسلام توده‌ها را به حرکت در ‌آورد و این «انقلاب» شکوهمند به ثمر رسید! اما نوکران گله‌پرست و توده‌ای سازمان کذا یک نکتة مهم را فراموش کرده‌اند و آن اینکه «سکون» ناشی از مصرف افیون، با «حرکت» در مسیر حماقت هیچ تفاوتی ندارد؛ هر دو در تقابل با حرکت منطقی انسان به سوی زندگی آینده قرار می‌گیرد. افتضاح حکومت اسلامی شاهدی‌ است بر این مدعا که حضور «مردم» در خیابان‌ها با اتکاء بر اعتقادات دینی، و به طور کلی هر حرکتی مبنی بر احساسات فقط می‌تواند منجر به یک فاجعه شود.

بی‌دلیل نیست که «دویچه وله» تشکل دین‌پرست «نهضت آزادی» را سکولار می‌خواند. سیاست در ایران توسط دولت نباید اعمال شود. برای حفظ منافع استعمار غرب، سیاست ایران می‌باید در چارچوب تعصبات و توهمات دینی قرار گیرد و توسط ماشاالله قصاب‌ها و زهرا خانوم‌ها در کوچه و خیابان اعمال شود. این مهم یکبار از طریق «نهضت آزادی» یا بهتر بگوئیم «نهضت‌عاظادی» ممکن شده، ولی کارفرمایان «دویچه وله» باید بدانند که «تاریخ» در هر حال تکرار نخواهد شد، و اگر به فرض محال هم «تکرار» شود، در مورد «نهضت‌عاظادی» هیچ تکراری در کار نمی‌تواند باشد.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ اسپیس

...

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷



انجیر و فیلسوف!


...
پیام ناهید رکسان در سایت «ریا نووستی»، مورخ 11 دسامبر 2008 متعلق به نویسندة این وبلاگ است.

پس از کسادی آشکار دکان استحماری علی شریعتی و اگزیستانسیالیسم دینی، ‌فعلة فاشیسم از اسلام به عرفان روی آورده، به وصله پینة آن به نظریة مارکس و فروید پرداخته‌اند. اینهمه با توسل به یک انجیر! این انجیر جادوئی که از یک بیت شعر نظامی استخراج شده، گیر هر کس و ناکس نمی‌آید. و طبیعی است که چنین دوخت و دوزهای شگفت‌انگیزی در کارگاه فکر سایت «اخبارروز» صورت گیرد، که از قدیم گفته‌اند، «مرغی که انجیر می‌خوره، نوکش کجه!»

ارتباط سایت نعلین‌پرست «اخبارروز» با سازمان تبلیغات اسلامی دیگر کاملاً رسمی شده. در پی همین ارتباط «میمون» سایت کذا امروز اقدام به انتشار ترهات اکبر بهرمانی در «عید سلاخی» نیز کرد. در وبلاگ «خطبه‌های مش‌قاسم» بخشی از این سخنرانی مضحک را بررسی کردیم، و گفتیم که سازمان تبلیغات اسلامی از زبان نعلین‌های حکومتی در واقع مطالبات استعمار غرب را از ملت ایران بازگو می‌کند. و هم‌سوئی توده‌ای‌ها در «امرمقدس» تأمین منافع استعمار غرب با سازمان تبلیغات اسلامی به هیچوجه تعجب ندارد.

جماعت توده‌ای درست مثل آخوندها شارلاتان، اهل تقیه، زورپرست و زورپذیر است، اینهمه با یک تفاوت کلی: توده‌ای به گزافه خود را مارکسیست هم می‌داند، حال آنکه کوچکترین ارتباطی با چارچوب فلسفی مارکس ندارد. ولی این امر مانع از آن نمی‌شود که داس‌الله خود را مدافع کارگران هم معرفی کند، درست همانطور که آخوند جماعت سه دهه است حافظ منافع «مستضعفین» شده! البته طی سه‌دهة اخیر شاهد بودیم که نه آخوند مدافع مستضعف و کارگر است، و نه توده‌ای یا دیگر خلقیون کاری با کار و کارگر دارند! حضرات برای عوامفریبی و در واقع به پیروی از مکتب «پدرسوخته‌سالاری» سیاسی که در کشورمان پدیده‌ای رایج شده، فقط برای دستیابی به قدرت در شیپور چنین شعارهائی می‌دمند. ساده‌تر بگوئیم ستون اصلی قدرت همگی اینان همان «اوباش‌الله» خواهد بود، اوباش‌اللهی که سه دهه است تبدیل به عروس هزارداماد دو گروه «داس‌الله» و «حزب‌الله» شده. گروه‌هائی که در عمل یک هدف مشترک را دنبال می‌کنند: دستیابی به حاکمیت جهت زورگوئی به ملت به هر طریق ممکن! به عبارت دیگر، در نظریة سیاسی اینان «هدف، به بهترین وجه ممکن وسیله را توجیه می‌کند.» ورود به جزئیات عملکرد ایندو گروه فاشیست در یک وبلاگ امکانپذیر نیست، پس به یک مورد خاص اشاره می‌کنیم. هر دو گروه مشوق بی‌قید و شرط شایعه‌پراکنی و خبرچینی‌اند.

در راستای چنین فعالیت‌های شرافتمندانه‌ای، «خواهران زینب» و «رفقا» همکلاسان خود را طی نخستین سال‌های «انقلاب ضدامپریالیستی» لو می‌دادند. و با این ترفند دختران دانش‌آموز دبیرستان‌های تهران توسط کمیته‌های «انقلاب» در واقع ربوده می‌شدند. به این ترتیب که پاسداران کمیته مدیر دبیرستان را وادار می‌کردند دانش آموز را به دفتر احضار کند و دانش آموز مذکور از همین «دفتر» ناپدید می‌شد. این موردی است که در مدارس شمال شهر تهران به کرات تکرار شده. حال که با گوشه‌ای از فعالیت‌های پرافتخار سازمان‌های «داس‌الله» آشنا شدیم ـ از خواهران زینب نمی‌گوئیم چرا که رفتارشان در چارچوب سنت مقدس تداوم رفتار کنیزکان حرمسراست ـ می‌پردازیم به تبلیغات مضحک و «عالمانة» شیخ عباس احمدی در سایت اخبار روز. این فرد، بیشرمانه عرفان را به مارکسیسم و نظریة فروید پیوند زده ادعا دارد، «گذشته» در نظریة مارکس و فروید، دقیقاً مانند گذشته در عرفان رو به یک گذشتة اسطوره‌ای دارد!

البته برای چنین ادعائی لازم است که مخاطب شیخ‌ عباس «تعریف» اسطوره را نشناسد، و از نظریة فروید و مارکس هم بیش از آنچه سروش یا استاد مطهری می‌دانند در چنته نداشته باشد. اگر مخاطب فاقد چنین ویژگی‌هائی باشد، آنوقت است که متوجه می‌شود شیخ عباس یا شارلاتان است یا مارکسیسم را در محضر امثال خواهر سپیده صلحجو آموخته، و به همین دلیل پریشان می‌گوید.

مقالة علمی و مستدل شیخ ‌عباس احمدی در تاریخ 20 آذرماه سالجاری، تحت عنوان «دیروز و فردا در شعر مولوی» منتشر شده. آقای احمدی می‌فرمایند، عمر بشر برای مولوی در حد فاصل دیروز و فردای اسطوره‌ای قرارگرفته، و هیچ ارزشی ندارد! نخست باید بگوئیم که این مطلب به مولوی محدود نمی‌شود؛ انسان ستیزی ویژگی «عرفان» است. پیشتر در مورد عرفان و کلام عرفانی در این وبلاگ توضیح داده‌ایم، پس وارد بحث عرفان نمی‌شویم و می‌پردازیم به بخش شیادی در مقالة کذا. می‌پردازیم به آنجا که مارکس و فروید به همت آقای احمدی وارد «نی‌ستان» مولوی می‌شوند. و نویسندة محترم مقاله «کشف» می‌کنند که برای مارکس، نه تنها دیروزی اسطوره‌ای وجود دارد که این دیروز، همان «کمون‌های اشتراکی اولیه‌» است!

پیش از ادامة مطلب به نویسندة محترم یادآور شویم که «کمون» مفهوم اشتراکی را درخود مستتر دارد و «کمون اشتراکی» مانند عبارات «صعود به بالا» یا «سقوط به پائین» ساختاری است عامیانه، که فقط نشان از عدم آشنائی نویسنده با علم واژگان دارد. حال بازگردیم به اکتشافات نویسنده در باب کمون. برای چنین اکتشافاتی ابتدا لازم می‌آید که آن‌ها را اختراع کرد، همانطور که فاشیست‌ها مفاهیم و نظریه‌های «انسان‌محور» از قبیل حقوق‌بشر و آزادی زنان را اخیراً در قرآن و اسلام به کرات اختراع و سپس «کشف» کرده‌اند! البته مسیر حرکت عباس احمدی درست در جهت عکس حرکت استاد بنی‌صدرها و فلاسفه‌ای از قماش سروش است. عباس احمدی به صورتی بسیار ناشیانه می‌کوشد در یک نظریة مدرن و «انسان‌محور» مفاهیم «انسان‌ستیز» عرفانی را جاسازی کند. ولی هر دو شیوه با هدف تحریف و تخریب «انسان‌محوری» اعمال می‌شود.

زمانی که فعلة فاشیسم مفاهیم عرفانی را به فلسفة «انسان‌محور» مارکس وصله می‌کنند، هدفشان تخریب «انسان‌محوری» در بطن مارکسیسم است. همانطورکه بارها در این وبلاگ اشاره کردیم، فاشیست‌ها با هدف تخریب «انسان‌محوری» به تحریف نظریه‌های انسان‌محور می‌پردازند و همانطور که شاهدیم، مارکسیسم، نظریة‌ فروید و اگزیستانسیالیسم از اهداف اصلی تهاجم اینان به شمار می‌رود. ایجاد مکتب انسان ستیز فرانکفورت و اختراع اگزیستانسیالیسم «دینی» ریشه در همین اهداف خرابکارانه دارد. آثار فردی به ‌نام علی شریعتی، دقیقاً در چارچوب فریبی به نام «اگزیستانسیالیسم دینی» قرار گرفته که تحت نظارت ساواک طی سالیان دراز در حسینیة ارشاد به جوانان ایران حقنه می‌شد. امروز هم عباس احمدی، مارکسیسم و فرویدیسم را در چارچوب همین تبلیغات فاشیستی به عرفان پیوند زده. نه در حسینیة ارشاد که در سایت نعلین‌پرست «اخبار روز».

بله حضرت عباس احمدی در نظریة مارکس و فروید «نی‌ستان» مولوی را اختراع و اکتشاف فرموده‌اند. به ادعای شیخ عباس، پیش از آغاز دوران برده‌داری، بشر کمونیست بوده! به عبارت دیگر، کمونیسم که بر پایة تحلیلی صریح و مستقیم از تاریخ پایه‌ریزی شده، در کلام «استاد» پیش از «تاریخ» رایج بوده! و مردم همه به خوبی و خوشی در کمون‌ها زندگی می‌کردند، که ناگهان از «بهشت کمون» اخراج شدند و به زمین سقوط کرده، پای به دوران برده‌داری گذاشتند! البته این استنباط از نظر «تاریخی» پایه و اساسی ندارد، و معلوم نیست ایشان به طور مثال گله‌داران آسیای مرکزی را که تا قرن ششم میلادی وجود داشتند و برده‌داری نیز در میان‌شان رایج نبوده، چگونه می‌توانند در این «نظریة» فراتاریخی جاسازی کنند؟ بگذریم!

نویسنده ادعا می‌کند که دلیل نفوذ مارکسیسم در ایرانِ «عرفان‌زده» شباهت عرفان با «اسطورة مارکس» است، و اگر بجای «نی‌ستان»، «کمون اولیه» و بجای «دریای خداوندی»، جامعة‌ بی‌طبقه را قرار دهیم عرفان جای مارکسیسم را خواهد گرفت. بله! به همین سادگی! البته شیخ عباس که چنین فرضیه‌ای کشکی ابداع کرده‌اند، باید بتوانند توضیح دهند،‌ بر اساس کدام شواهد و مدارک تاریخی از رواج یک نظریة مدرن مبتنی بر «تاریخ انسان‌محور» در دوران ماقبل تاریخ می‌توان سخن گفت؟ همچنین به ما بگویند مارکس در کدامیک از آثارش مدعی «جهانشمولی» نظریة اقتصادی خود شده؟

مسلماً پاسخ منطقی برای این پرسش‌ها وجود ندارد. چرا که مارکس تأکید کرده که نظریة اقتصادی خود را برای جامعة صنعتی انگلستان در یک برهة مشخص از زمان تدوین کرده. ولی شیخ ‌عباس هیچیک از آثار مارکس را نمی‌شناسد، و نمی‌داند که نظریة مارکس از «زمان» و «مکان» مشخصی برخوردار است! فعلة فاشیسم که نان استعمار می‌خورند با «انسان» و «منطق» اصولاً بیگانه‌اند. به همین دلیل شیخ عباس تلاش می‌کند به هر ترتیب ممکن «فرد» و «فردیت» را از میان بردارد، چه در «دریای عرفانی» چه در «اقیانوس خلق»! مهم این است که نظام «گله‌داری» و «توده‌ای» پا بر جا بماند، به همین دلیل «فردای تاریخی» از طریق لغزش موذیانة کلام تبدیل می‌شود به «فردای موعود»، درست مثل «سرزمین موعود» در بی‌بی‌گوزک‌های ابراهیمی:

«اسطورة دیروز و فردا، محدود به مذهب و عرفان نیست و در مارکسیسم نیز به چشم می‌خورد. برای مارکس، دیروز اسطوره‌ای همان کمون‌های اشتراکی اولیه است که بشر با دور افتادن از این نی‌ستان کمونیست به خاکدان تاریخ هبوط کرده[...] و در فردای تاریخ [...] در آن فردای موعود، طبقات از بین می‌رود و فرد مانند قطره‌ای در اقیانوس خلق ذوب می‌شود.»

البته نمی‌خواهیم به عالم بزرگ عرفان و متخصص مارکسیسم جسارت کرده باشیم، ولی با مطالعة آنچه در بالا آمده، و در گیرودار چنین ترهاتی آنچه ذوب می‌شود صورتک عالم‌نمائی است که نویسنده سعی دارد برای خود بسازد، تا در پس آن سبک‌ مغزی، کم سوادی و شارلاتانی خود را پنهان دارد.

حال بپردازیم به سخنان شیوای این دانشمند بزرگ در باب نظریة فروید. حاج عباس احمدی از نظریة فروید همانقدر می‌دانند که «الله‌کرم» از کیک‌زرد، ولی ایشان توانسته‌اند با همین دانش بیکران «مقصود» فروید را هم از «دیروز» کشف کرده، بفرمایند عقدة اودیپ در پسران تلاشی است برای باز یافتن مادر. البته تا حدی درست است، ولی استاد آناً عقدة اودیپ را گسترش داده، ‌آنرا به پهنة عرفان می‌کشانند و می‌فرمایند، همانطور که سالک می‌کوشد با خدا یکی شود ... علامت تعجب هم نمی‌گذاریم چرا که کفایت نخواهد کرد. بهتر است شاخ‌های بزرگی را که از مطالعة این مطالب نغز و پرمغز بر سر خواننده می‌روید در اینجا رسم کنیم! راستش را بگوئیم تا امروز می‌پنداشتیم فروید با توسل به اسطورة‌ اودیپ، تمایلات «ضمیر ناخودآگاه» نزد «پسربچه‌گان» را توضیح داده! ولی امروز که مقالة جناب احمدی را مشاهده کردیم، متوجه شدیم که ای دل غافل! خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم! در واقع براساس پژوهش‌های شیخ عباس، فرضیة فروید آن نیست که اساس روانکاوی بالینی را تشکیل می‌دهد، بلکه «منظور فروید» با فرضیة وی در تقابل قرار می‌گیرد!

چرا که عقدة اودیپ، خارج از جنسیت به تمامی ابناءبشر گسترش می‌یابد!‌ البته استاد احمدی حتماً می‌دانند که دختربچه‌های برخوردار از عقدة اویپ هم‌جنس‌گرا خواهند شد، چرا که در ضمیر ناخودآگاه مانند پسربچه‌ها خواهان نابودی پدر و تصاحب مادر خویش‌ می‌شوند! در هر حال چنین گسترشی از اسطورة اودیپ در نظریة فروید، در مقام یک نظریة انسان‌شناختی، تاریخی و جامعه‌شناختی بسیار نامربوط و بی‌مورد است. البته در اینجا باید یک نکتة مهم را به یاد داشته باشیم و آن اینکه شاید استاد عباس احمدی به صورت «ناخودآگاه»، با ارائة چنین فرضیة انقلابی، قصد مبارزه با «تبعیضات جنسی» در حکومت اسلامی را نیز داشته، و مسلماً تحت تأثیر کمپین یک میلیون کاسه آش، خواهان «تغییر برای برابری» نیز شده‌اند! چرا که ایشان «به صورت ناخودآگاه» در فرضیة فروید جای پدر و مادر را با یکدیگر عوض کرده‌اند!‌ چون در نظریة فروید، جایگاه ویژة الهی متعلق به پدر خانواده است نه به مادر! بله، فروید در یک جامعة «پدرسالار» می‌زیست، نه در یک جامعة موهوم و اسطوره‌ای! و در جامعة پدرسالار مسلماً همانطور که استاد احمدی نیز آگاه‌اند، نماد زمینی الهیت، همان قدرت پدر است که طبق فرضیة فروید «ضمیر ناخودآگاه» پسربچه تمایل به نابودی آن پیدا می‌کند.

پیشتر درمورد اسطورة اودیپ و نظریة فروید توضیح مفصل داده شده و نیازی به تکرار مکررات نیست. ولی تکرار می‌کنیم که نظریه‌ای که فروید با تکیه بر اسطورة اودیپ ارائه می‌دهد روی به «زندگی» و پیروزی پسر بر پدر یا پیروزی آینده بر گذشته دارد اما نظر استاد احمدی چنین نیست:‌

«در روانشناسی فرویدی [روانکاوی فروید] مقصود از دیروز زمانی است که طفل با مادر یکی بوده [...] سپس طفل از آغوش مادر به خاکدان پرمحنت زندگی هبوط می‌کند. عقده اودیپ در پسران تلاشی است برای یکی شدن با آن بهشت اولیه[...]»


بهتر است بدانیم زبانه‌های آتش نبوغ استاد احمدی از یک «انجیر» ناقابل برخواسته. انجیری که از یک بیت شعر نظامی، مارکس و فروید را به عرفان و مادر و خدا و خلق پیوند داده:

بگیر آئین درویشی ز انجیر
که هم طفل است و هم پستان و هم شیر

به زعم پروفسور احمدی، «منظور نظامی» این بوده که آئین درویشی را باید از انجیر آموخته به مادر ملکوتی خود بپیوندیم! ولی به گفتة ایشان «نظامی به صورت ناخودآگاه» در انجیر کذا ریشه‌های روانی، تمایلات عرفانی و اعتقادات مذهبی و «کمون اشتراکی» را هم به ما نشان می‌دهد! البته به ادعای شیخ‌عباس:

«نی‌ستان مولوی، بهشت کتب مقدس، کمون اشتراکی اولیه و دیروز اساطیری همة این هفتاد و دو ملت، همه و همه سمبول آن پستان و شیر مادری است که طفل در ابتدا با او یکی بوده و اکنون از او دور افتاده.»


به گزارش «ریا نووستی» مورخ 11 دسامبر 2008، دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه، در پیام خود برای مجمع عمومی سازمان ملل به مناسبت شصتمین سالگرد صدور اعلامیة جهانی حقوق بشر، جهانیان را به مقابله با احیای نازیسم و صور نوین نژادپرستی فراخواند.

چقدر این پرزیدنت مدودف دوست داشتنی است! به محض اینکه رئیس جمهور آرژانتین را دید، متوجه شد که یک کلاه پوست زیبا برازندة ایشان است، تا بینندگان بجای تماشای روی ماه‌شان کلاه کذا را تماشا کرده، لذت ببرند! پس فرمود یک کلاه از پوست روباه نقره‌ای برای خانم «کرشنر» بیاورند که هم دل رئیس جمهور آرژانتین شاد شود و هم رئیس جمهور روسیه و عکاسان کمتر زجر بکشند. بهتر است یک انجیر هم از همان انجیرهای جادوئی که در ناخودآگاه نظامی دیده شده، به جناب احمدی بدهند که ضمن گاز زدن به‌ آن بتوانند پژوهش‌های‌شان را با مادر ملکوتی خود در میان بگذارند، و بیش از این مصدع احوالات فارسی‌زبانان نشوند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۷



باد و بزاز!

...
ما از آشوب‌طلبان نه در خیابان و نه در دانشگاه پشتیبانی نمی‌کنیم. دعوای بین فاشیست‌های تحکیم وحدت و بسیجی‌ها که تداوم موجودیت خود را در تجمع بوزینه‌ها در خیابان‌ می‌یابند، جنگ زرگری بین دو گروه حکومتی است. این دو گروه می‌پندارند هنوز به شیوة سه ‌دهة اخیر می‌توانند سیاست اربابان‌شان را از طریق عربده‌جوئی در خیابان و دانشگاه اعمال کنند.

در وبلاگ «خطبه‌های مش قاسم» گفتیم که در ایران هیچ ویراستی از رخداد تاریخی وجود ندارد، به همین دلیل تاریخ مرز پرگهر متأسفانه شباهت فراوان به مهملاتی پیدا کرده که در حوزه‌های به اصطلاح «علمیه» پیرامون پیامبر و امامان شیعه به هم بافته‌اند. چند روز پیش در حین «گوگلیدن»، به چند ویراست از مقاومت «رئیس‌علی دلواری» در برابر اشغالگران انگلیسی برخورد کردم. از جمله مطلبی از «موسسة مطالعات و پژوهش‌های سیاسی!»

این مطلب که برای تهیة آن مسلماً چندین و چند پژوهشگر «نخبه» دود چراغ فراوان میل کرده‌اند، به ما می‌گوید،‌ طی دو سدة اخیر مردم جنوب ایران چند بار با اشغالگران انگلیسی درگیر شده‌اند. البته رسانه‌های جمکران این مسائل را به چند دلیل مطرح نمی‌کنند. نخست آنکه برای حفظ منافع آنگلوساکسون‌ها در ایران، آنچه باید در بوق و کرنا گذاشته شود، ‌ خطر همسایه شمالی است، نه تجاوز و خشونت استعمار غرب! با این وجود در تاریخ ایران علیرغم تبلیغات استعماری و سکوت سنگین مورخین دولتی موارد تهاجم انگلستان به ایران فراوان است. از دخالت مستقیم انگلستان در براندازی سلطنت قاجار گرفته، تا ملی شدن صنایع نفت، کودتای 28 مرداد 1332 و کودتای 22 بهمن 1357، همه و همه در برابرمان قرار دارد. با این وجود جیره خواران انگلستان در کشورمان تحت عناوین مختلف: «فدائیان اسلام»،‌ «نهضت آزادی»، «جامعة اسلامی» و دیگر تشکل‌های فدائی نعلین رسماً به ایجاد آشوب و ترور شخصیت‌های سیاسی مشغول‌اند‌. بگذریم! و بازگردیم به مقاومت مردم تنگستان در برابر بیگانگان.

انگلستان از تابستان سال 1915 ضمن اشغال بندر بوشهر به منطقة ساحلی «تنگستان» یورش برد. گروهی که به سرکردگی رئیس‌علی دلواری، در برابر اشغالگران مقاومت کرد، «دلیران تنگستان» خوانده شدند. مطلب موسسة پژوهش‌های سیاسی به ما می‌گوید، رئیس‌علی، فرزند محمد، در سال 1881، متولد شد، سواری و تیراندازی را از کودکی آموخت. سپس می‌افزاید، ‌ رئیس‌علی، قرآن و ادبیات فارسی هم آموخت! اینکه رئیس‌علی قرآن «آموخته»، از نظر پژوهش‌گران موسسة کذا از چنان اهمیتی برخوردار شده که فراموش کرده‌اند از قاتل وی نامی ببرند! حال آنکه رئیس‌علی دلواری از شخصیت‌های مهم تاریخ معاصر کشور است. او در 25 سالگی به جنبش مشروطه پیوست و در سال 1909 بوشهر را از سلطة عمال محمدعلیشاه آزاد کرد. پس از انقلاب اکتبر در سال 1917، روسیه ایران را به دست پلید انگلستان سپرد ولی نظامیان انگلستان به اشغال ایران پایان ندادند. بر اساس ادعاهای «مؤسسة» مذکور تهاجم نظامی انگلستان گسترش هم یافت، و تنها نطفة مقاومت که در برابر اشغالگران وجود داشت، رئیس‌علی‌دلواری و تفنگ‌چی‌های‌اش بودند. حال آنکه رئیس‌علی طبق همین «پژوهش» معتبر موسسة مطالعات سیاسی، دو سال پیش از انقلاب اکتبر کشته شده بود!

در هر حال، آنزمان، زمین‌داران بزرگ نیروهای نظامی ویژة خود را داشتند. و دلیل علاقة فراوان کلنل آیرون‌ساید به نابودی «ملوک‌الطوایفی» همین بود. خان‌ها متعدد بودند و به دلیل تعلق به «ارزش‌های» فئودال اکثراً حاضر به مزدوری و نوکری نمی‌شدند. البته می‌دانیم که استثناء همیشه وجود دارد. از آنجمله است خانوادة علم در خراسان و فرمانفرما در تهران! اما چنین افتخاری شامل حال دلواری نشد، و رئیس‌علی و تفنگ‌چی‌های‌اش برای اشغالگران ایجاد درد سر می‌کردند. از اینرو در تاریخ 12 شهریورماه 1294، در جریان درگیری با نظامیان انگلیس، رئیس‌علی‌دلواری از پشت سر هدف گلولة یکی از همراهان خود قرار می‌گیرد!

از نام و نشان همراه مذکور هم هیچ خبری نیست ولی اگر مؤسسة مطالعاتی کذا به خود زحمت می‌داد می‌توانست در مورد نام قاتل رئیس‌علی اطلاعاتی به دست آورد. بالاخره این همراهان نام و نشانی داشتند و پس از قتل رئیس‌علی دلواری کسانی ارتقاء درجه یافته‌اند و ... و خلاصه بگوئیم تاریخ را به شیوة روضة امام حسین و دیگر بی‌بی‌گوزک‌های مقدس نمی‌نویسند. ولی وقتی موسسة مطالعات سیاسی تحت نظارت یک جفت نعلین از نوع بیسواد و انقلابی قرار گیرد، «پژوهش» هم به روضه و زوزه تبدیل می‌شود. پس بپردازیم به آشوب‌ اوباش حکومتی که در رسانه‌ها «دانشجو» ‌خوانده می‌شوند. و از نظر حنازرچوبه، شیپور سازمان سیا در ایران بسیار «محترم‌اند». و دقیقاً به همین دلیل است که شعارهای عملة فاشیسم در برابر «دفتر حافظ منافع مصر در ایران» زینت بخش سایت حنازرچوبه شده.

حنازرچوبه، مورخ 19 آذرماه سالجاری، مطلبی تحت عنوان «حاشیه‌های تجمع دانشجویان مقابل دفتر حافظ منافع مصر» منتشر کرده. به گزارش این «رسانه»، روز دوشنبه گروهی از تهران، اصفهان، شیراز، مشهد، شاهرود، قم، کرمان و زاهدان در تهران تجمع کرده‌اند؛ خلاصه بگوئیم از تمامی شهرهای کشور! ولی هیچکس نمی‌داند تجمع کذا مجوز وزارت کشور را داشته یا خیر؟ ولی این امر هیچ اهمیتی ندارد! چرا که تجمع‌کنندگان تصاویر امام سیزدهم و چهاردهم، به ویژه تصویر ترور انور سادات را در دست داشتند. باید بدانیم زمانیکه این عکس‌ها در دست‌تان باشد، برای تجمع نیازی به مجوز وزارت کشور ندارید. خودتان وزارت کشور هستید! و اینگونه تجمعات همواره از سوی دولت‌هائی که منافع‌شان با ایجاد آشوب و تداوم انسداد در فضای سیاسی ایران تأمین می‌شود، به ویژه انگلستان و اسرائیل، مجوز دریافت‌ می‌کنند.

از این جهت، تجمع کنندگان برای رد گم کردن، ابتدا پرچم اسرائیل را به آتش می‌کشند. همانطور که جیره‌خواران ساواک نیز روز 13 آبان 1358 به سفارت آمریکا حمله کردند تا ضدامپریالیست بودن حکومت اسلامی را به جهانیان ثابت کنند. و هنوز که هنوز است، مطبوعات و رسانه‌ها در غرب در این مورد کوچکترین تردیدی نداشته‌ و ندارند! ولی بعضی‌ها می‌گفتند گروه برژینسکی این حکومت را در ایران بر سر کار آورده تا منطقه را وارد «جهاد» با اتحاد جماهیر شوروی کند. و انصافاً که چنین جهادی را نیک سازمان دادند، چنانکه حکومت اسلامی هنوز هم حاضر نیست استخوانی را که سازمان سیا سی سال پیش برای‌اش پرتاب کرده از دندان رها کند.

بله از روزی که ساواک اراذل و اوباش را به سوی سفارت آمریکا هی کرد، آن عده از اوباش که به افتخار نمایندگی در «مسجد شورای جمکران» و یا ریاست احزاب مختلف نائل نشده‌اند، متخصص حمله به سفارت و مبارزه با امپریالیسم غرب‌اند. از جمله «فروز رجائی‌فر» که در سال 1358 در گلة دانشجونمایان «پیروخط امام» حضور داشت و به گفتة حنازرچوبه، اکنون «دبیر ستاد پاسداشت نهضت جهانی اسلام» است! نهضت جهانی اسلام، همان نهضتی است که توسط انگلستان پایه‌ریزی شد تا منطقة نفتخیز خاورمیانه را در آشوب و توحش نگاهدارد. چرا که خارج از چارچوب توحش، منافع ناخداکلمب تأمین نمی‌شود. در نتیجه جنتلمن‌های نزولخور «سیتی» برای تأمین منافع خود مصلحت در آن ‌دیدند که توحش و تحجری مرغوب و «مید‌این یو.کی» به خارج از مرزها «صادر» کنند. از اینرو پیشنهادات مقدس «توماس مور» در «یوتوپیا» را به عنوان سیاست خارجی خود برگزیدند: «یک کشور، یک مذهب»!

مسلم است که هر چه کشور کذا بزرگ‌تر باشد، منافع جتنلمن‌های نزولخور نیز افزایش خواهد یافت. پس چه بهتر که یک میلیارد مسلمان را در هر نقطة جهان ساکن باشند، اتباع یک کشور واحد بدانیم، و اسقف کانتربری هم فتوی بدهند که احکام توحش اسلامی در همه جا، حتی در انگلستان هم می‌تواند اجرا شود! آخوند ویلیامز با وجود اینکه هنوز جرأت نکرده‌اند سنگسار و قصاص را رسماً تأیید کنند، این تمایل را علنی فرموده‌اند که همة مسلمانان به یک کشور اسلامی واحد تعلق دارند؛ نام این کشور هم حتماً «اتحاد جماهیر نوکری» است، و منطقه‌ای است «مشترک‌المنافع» و تحت نظارت آنگلوساکسون‌ها.

و اما از بد روزگار متأسفانه دولت علیاحضرت ملکه دیگر نمی‌تواند دست در دست عموسام اسلام‌‌پروری کند. فروپاشی پاکستان، مرکز تولید و پرورش تروریست و بچه‌مسلم، دور نیست! از اینرو شاهدیم که همزمان با نفس‌کش‌طلبی نوچه‌های «فروز رجائی‌فر»، شیون و فریاد پاسدار شریعتمداری هم در حمایت از «وزیرستان» به آسمان برخاسته! و نیروی انتظامی جمکران ناچار شده از تهاجم فعلة فاشیسم به سفارتخانه‌ها ممانعت به عمل آورد. ولی جالب است بدانیم که، نیروی انتظامی قدرقدرت جمکران هنوز اجازه ندارد گروه رجائی‌فر را به جرم تظاهرات غیرمجاز، ‌ و درگیری با نیروی انتظامی دستگیر کند. کاملاً بر عکس، سگ‌های هار جمکران مراقب‌اند که برای «لات‌الله» کذا هیچگونه مزاحمتی فراهم نشود:‌

«تنش محدودی بین دانشجویان معترض و نیروی انتظامی رخ ‌داد، یکی از ماموران پلیس دیپلماتیک نیز در این تجمع به درگیری با دانشجویان پرداخت که توسط ماموران نیروی انتظامی از محوطه درگیری دور شد.»


بله پلیس دیپلماتیک را دست به سر کردند، تا از رایحة خوش برآب گو..یدن تظاهرات کذا مدهوش نشود و گروه «گ...الله» بتواند در برابر دفتر حافظ منافع مصر «دعای دسته جمعی» بخواند، و حنازرچوبه نیز، با کد خبر 257677 لذت ببرد.

آورده‌اند که هنگام خرید پارچه در یک بزازی از قزوینی بادی صادر شد. پس به جر دادن پارچه‌ها پرداخت که رد گم کند. بزاز دست او را گرفته گفت: بی‌خود پارچه‌ها را پاره نکن، بعد از چهل سال بزازی، صدای پاره شدن پارچه را از صدای پاره شدن چیزهای دیگر خوب تشخیص می‌دهیم.

ما هم به حکومت جمکران می‌گوئیم، بی‌جهت «تظاهرات» و «مبارزات» در خیابان و دانشگاه به راه نیندازید. ما ملت هم مثل همان پارچه‌فروش پس از سی‌سال، تفاوت «گ... ‌الله» و فریاد و نعرة ماشاالله قصاب‌ها را خوب تشخیص می‌دهیم.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷


خطبه‌های مش‌قاسم!

...
«آقا! شما ما را باید از این خانه با آجان بیرون کنید، یا نعش ما را از این خانه ببرند... شما چون جان ما را نجات داده‌اید ... ما هم تا جون داریم باید توی این خونه خدمت کنیم ...»
مش‌قاسم

یک گروه سارق مسلح دستگیر شده‌اند و سرکردة گروه، از آنجا که ما ملت او را حین ارتکاب جرم ندیده‌ایم، جنایت خود را انکار می‌‌کند! سخنان اکبر بهرمانی در خطبه‌های نماز «عید سلاخی» مصداق همین انکار بیشرمانه است. رفسنجانی ادعا کرده فقط مدیران رده پائین حکومت نعلین با آمریکا مذاکره کرده‌اند! ظاهراً بولتن نویس‌های سازمان سید مهدی خاموشی فراموش کرده‌اند که این سردمداران جمکران، از جمله اکبر رفسنجانی بودند که پنهانی با مسئولان رده پائین ایالات متحد مذاکره می‌کردند. چون طبق برنامة گروه برژینسکی، حکومت اسلامی، جهت سرکوب ملت ایران می‌بایست نقاب دشمنی با آمریکا بر چهرة پلید خود بزند تا هر کس در ایران سخن از آزادی و دمکراسی بر زبان می‌راند، طرفدار آمریکا و دشمن معرفی شود.

به گزارش «حنازرچوبه»، مورخ 9 دسامبر2008، اکبر رفسنجانی ضمن ایراد خطبه‌های نماز «عید سلاخی» مطالبات اربابان خود را تکرار کرده. در این خطبه‌ها، ضمن تأکید بر شعار استعماری «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست»، کشمیر هم از هند جدا شده، و سخن از بحران در هند، پاکستان و کشمیر به میان‌ آمده! همچنین به بهانة حمایت ظاهری از فلسطین، به طور غیرمستقیم تهاجم بوزینه‌های کفن پوش به محل سفارت مصر در تهران نیز توجیه شده است. این روزها جنایتکاری به نام اکبر رفسنجانی، که مسئول قتل هزاران ایرانی است، سخت نگران فلسطینی‌ها شده! چرا؟ چون کنفرانس قریب الوقوع صلح مسکو، اسرائیل را به مرزهای پیش از جنگ زرگری با مصر باز خواهد گرداند و حکومت اسلامی «بی‌دشمن» مانده، چون خر در گل گیر می‌کند! در نتیجه، ناخداکلمب صلاح خویش را در یک جنگ همه جانبه رویت کرده. به این ترتیب لازم آمده، تنش میان هند و پاکستان افزایش یابد. در همین راستا پاکستان از تحویل آمران تهاجم تروریستی به هند خودداری می‌کند، و حکومت جمکران هم از زبان رفسنجانی همچنان از اجرای قطعنامه‌های شورای امنیت روی برمی‌گرداند.

رفسنجانی مقداری هم به اوباما« نصیحت» کرده، که از سیاست سلف‌اش پیروی نکند، بلکه مطابق دستورات اسلام «مستضعفان» و هم‌نژادان خود را در آفریقا دریابد. چرا که اوباما رهبر سیاهان آفریقا است، نه رئیس جمهور آمریکا! بله! بی‌دلیل نیست که سازمان تبلیغات اسلامی هر سال میلیون‌ها دلار از بودجة مملکت را می‌بلعد، این دلارها برای تحویل چنین ترهاتی لازم است. سردار اکبر ضمن التماس به درگاه آمریکا برای اینکه اجازه دهد حکومت نوکران در جمکران یک الگوی «مستقل» و مسلمان باقی بماند، به تکرار چرندیات خمینی و خامنه‌ای پرداخته می‌گوید، هر چه به ایران فشار بیاورید این منطقه «مشعشع‌تر» می‌شود، چون «خدائی» ‌است و حقوق بشر هم همینجاست. به فرمان سازمان سیا شیخ ابودلقک حقوق بشر را هم باید «خدائی» کند. سردار اکبر سپس با توسل به منطق حماقت تعریف نوینی از حقوق بشر ارائه داده می‌گوید، حقوق بشر این است که ما از تجاوز به حقوق کشورهای ضعیف متنفریم:

«بگذارید ایران به عنوان یک کشور نمونه و مستقل مسلمان بتواند روی پای خودش برای کشورهای دیگر یک الگوی استقلال و آزادی باشد[...] مسئلة آمریکا مخالفت با تفکر انقلابی و اسلامی است [...] هر چه به ایران فشار بیاورید، این منطقه مشعشع‌تر می‌شود، چون منطقه خدائی است و حقوق بشر اینجاست. حقوق بشر این است که ما از تعرض به حقوق کشورهای ضعیف و مظلوم متنفریم»

مسلم است که رفسنجانی از تجاوز به «کشورهای ضعیف» متنفر است. او ترجیح می‌دهد آمریکا به کشور عراق و افغانستان حمله کند، تا منطقه «مشعشع‌تر» شود و سردار اکبر هم که در رکاب امام‌زمان بوده، در رأس حکومت مستقل جمکران نیز در رکاب آمریکا باقی بماند. اصولاً رفسنجانی اهل «رکاب» است و با انسان‌ها اصلاً کاری ندارد. حاج اکبر ملت‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد، با ‌حقوق کشورها کار دارد و «زمین» را مدنظر قرار می‌دهد، چون انسان را نمی‌توان غصب کرد، ولی در رکاب سازمان سیا، زمین برای غصب کردن آفریده شده.

در هر حال رفسنجانی، پس از سائیدن پیشانی بر خاک آستان مقدس آمریکا، می‌گوید ما نمی‌خواهیم با شما روابطی داشته باشیم که «مبارزات» ما و آبروی شما به عنوان دشمن درجة یک حکومت اسلامی را بر باد دهد. و خلاصه اینکه «ما» هیچوقت با شما مذاکره نکرده‌ایم. شما هم هرگز با ما مذاکره نکرده‌اید، فقط با مسئولان رده پائین مذاکره داشتید! خلاصة مطلب فردی که با ژنرال «الکساندر هیگ» در کوچه پس‌کوچه‌های عشق‌آباد مذاکرات می‌کرد اسم‌اش هاشمی بهرمانی معروف به رفسنجانی نبوده!

گویا اکبر بهرمانی برای ممانعت از اخراج حکومت جمکران توسط ارباب به شیوة مش‌قاسم متوسل شده، و از سازش‌ناپذیری و مبارزات حکومت نعلین با آمریکا داد سخن می‌دهد تا «پرستیز» آمریکا و نوکران ضدامپریالیست‌اش را در جمکران حفظ کند.

در رمان «دائی‌جان ناپلئون»،‌ مش‌قاسم در واقع برای ممانعت از اخراج خود توسط دائی‌جان ناپلئون، شخصاً پای به جنگ کازرون و «مبارزات» بی‌امان ارباب با «انگلیسا» گذاشت. جریان از این قرار است که مش‌قاسم حین تعمیر راه‌آب ریشة نسترن بزرگ دائی‌جان را با کلنگ قطع می‌کند و دائی‌جان که نسترن مذکور را تا حد پرستش دوست داشته، به شدت خشمگین ‌می‌شود و پس از نثار چند پس گردنی به مش‌قاسم، به او می‌گوید: «برو گمشو! جای تو توی این خانه نیست!» اینجاست که مش‌قاسم با توسل به آنچه طی چندسال خدمت در خانة ارباب درمورد جنگ ایشان با انگلیسا شنیده زیرکانه پای به عرصة مبارزات تخیلی دائی‌جان ناپلئون می‌گذارد:

«آقا! شما ما را باید از این خانه با آجان بیرون کنید، یا نعش ما را از این خانه ببرند... شما چون جان ما را نجات داده‌اید ... ما هم تا جون داریم باید توی این خونه خدمت کنیم ...کی آن‌کاری را که شما کردید می‌کرد؟ مش‌قاسم سپس رو به جمع [...] کرد و با هیجان گفت: ‌فکرش را بکنید ... توی جنگ کازرون ما تیر خورده بودیم [...] به این ترتیب مش‌قاسم که [...] بزرگترین واقعة زندگی‌اش عبارت از زد و خورد با چند سگ ولگرد در قم بود به صف شجاعان جنگ کازرون و ممسنی پیوست.»
ص . 11،‌ همان رمان

گویا اکبر بهرمانی هم که تا پیش از کودتای 22 بهمن بزرگترین واقعة زندگی‌اش سفر از روستای نوغان به شهرستان قم بوده، برای ممانعت از اخراج حکومت جمکران توسط ارباب به شیوة مش‌قاسم متوسل شده و از سازش ناپذیری و مبارزات حکومت نعلین با آمریکا داد سخن می‌دهد تا «پرستیز» آمریکا و نوکران ضدامپریالیست‌اش را در جمکران حفظ کند.

آقا! شما چون جان ما را نجات داده‌اید ... ما هم تا جون داریم باید توی این کشور به شما خدمت کنیم ...کی آن‌کاری را که شما کردید می‌کرد؟ ‌فکرش را بکنید ما در حوزة علمیة قم غاز می‌چراندیم [...] یکدفعه خدا خیرش بده آقا را [...] خودش را رساند به ما ...مثل شیر ما را انداخت روی دوشش ... به اندازه یک منزل راه،‌ همینطور برد تا رساند به حکومت [...]‌ اگر آقا نبودند [...] ما هم مثل بیچاره شعبان بی‌مخ صدتا کفن پوسانده بودیم [...] برژینسکی در اینموقع زیر لب تکرار کرد: بیچاره شعبان‌خان[...] خواستم برایش کاری بکنم اما نشد [...] از این‌هنگام [...] دائی‌جان برژینسکی رسماً پذیرفت که حاج اکبر برضد آمریکا در «انقلاب اسلامی» شرکت کرده و زیر دست هویزر بوده. آدمی که تا چندی قبل به هیچ وجه حاضر نبود قبول کند که در آن زمان حتی رفسنجانی را می‌شناخته بعد از آن [...] از وی به عنوان تابین خود نام می‌برد [...] یکی دوسال دیگر هویزر به حاج اکبر تکلیف خواهد کرد که واقعة نجات خود را از مرگ حکایت کند. به این ترتیب حاج اکبر که [...] بزرگترین واقعة زندگی‌اش عبارت از زد و خورد با چند سگ ولگرد در قم بود به صف مبارزان ضدامپریالیست و مدافع حقوق بشر پیوست.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۷



شانزده «آخر»!


...
«به کمیته احضار می‌شویم، به زندان می‌رویم، ما نفس می‌کشیم، آنقدر که نیروهای ضد شورش را به خیابان بکشیم.»

این سخنان سرشار از «دمکراسی» از اظهارات حبیب فرحزادی، نمایندة «انجمن دمکراسی‌خواه» دانشگاه است که در سایت «اخبارروز» نیز منتشر شده. بله! بالاخره معلوم شد هدف دانشجونمایان از «نفس کشیدن»، در واقع نفس‌کش‌طلبی برای کشاندن نیروهای ضدشورش به خیابان‌ها و تحمیل «شرایط ویژه» بر مردم ایران است! درست مانند روزهای خوش پائیز 1357 که بعضی‌ها «نفس می‌کشیدند» تا حکومت نظامی مستقر شود، تا نیروهای ضدشورش به صورت نمایشی در برابر دانشگاه تهران مستقر شوند، و تا ژنرال هویزر با کودتای 22 بهمن برای ما ملت «آزادی» و «استقلال» به ارمغان آورند! آزادی و استقلال مشتی لات و اوباش و جنایتکار، با دستار و بی‌دستار.

همانطور که ملاحظه می‌شود حکومت جمکران جهت خودبراندازی و دوقطبی کردن کاذب و نمایشی فضای سیاسی تمامی نیروهای خود را بسیج کرده. یک گروه از دانشجونمایان به عنوان طرفداری از احمدی نژاد هیاهو به راه می‌اندازند، و گروه دیگر با نقاب مخالفت با دولت به جنگ زرگری با گروه اول مشغول‌اند. این نبرد سهمگین تحت نظارت فرهاد رهبر، ساواکی‌ محبوب شیخ مسعود بهنود و خاتمی جریان دارد. اصولاً ایشان به همین دلیل در این «برهه» از موجودیت حکومت اسلامی، به ریاست دانشگاه تهران برگزیده شده‌اند. مأموریت فرهاد رهبر پیروی از شیوه‌های آشوب‌طلبانی از قماش محمد ملکی است. و سکوت کامل نعلین‌های حکومتی در برابر تحرکات دانشجونمایان آشوب‌طلب نیز بهترین نشان از هم‌سوئی واقعی ایندو گروه است. گروه‌هائی که در عین همسوئی ظاهراً با یکدیگر خیلی مخالف‌اند و براندازی وجه مشترک‌شان است.

فروپاشی قریب‌الوقوع محور «چین، پاکستان، افغانستان» در عمل حکومت جمکران و حاکمیت پاکستان را به سختی متزلزل خواهد کرد. به همین دلیل دانشجونمایان به دو دستة کاذب «16 آذر ستا» و «16 آذر ستیز» تقسیم شده‌اند، تا از طریق تشدید جنگ زرگری مطالبات استعمار مبنی بر حاکمیت «شرایط ویژه» بر مردم ایران را تحقق بخشند. امروز ساواک حکومت جمکران تمام تلاش خود را برای فرستادن لات و اوباش به خیابان‌ها به کار گرفته، ولی به دلیل تضعیف «سیاسی ـ اقتصادی» چین، در مقام مدافع بی‌قید و شرط تروریسم اسلامی، امکانات سازمان ‌تبلیغات اسلامی برای هی کردن اراذل به خیابان‌ها کاهش یافته. از اینرو شاهدیم که تعدادی از فعلة ساواک در غرب به ویژه اراذل مقیم ینگه دنیا به عنوان نیروهای کمکی ارتجاع و اربابان‌اش عازم تهران شده‌اند.

در پی فروپاشی اقتصادی در ایالات متحد، دولت چین ضربة سنگینی متحمل شده. چرا که دولت به اصطلاح مائوئیست در سازمان‌های ورشکستة ینگه دنیا سرمایه گذاری‌های کلانی کرده. سرمایه‌گذاری‌‌هائی که می‌باید افزایش یابد! به گزارش لوموند، مورخ 7 دسامبر 2008، دولت چین به مبلغ 585 میلیارد دلار اوراق قرضة ایالات متحد، و تقریباً معادل همین مبلغ سهام بنیادهای‌مالی و بانک‌های آمریکا،‌ «فردی‌مک، فانی‌مه، بلاک‌ستون، بانک مورگان‌ستانلی»‌ را در اختیار دارد ـ این بانک‌ها و مؤسسات همگی فعلاً ورشکسته‌‌اند! در سال 2007 و 2008 از این مبلغ هر سال حدود 321 میلیارد دلار صرف صادرات چین به ایالات متحد شده. صادرات کالاهائی که توسط شرکت‌های آمریکائی در چین با استفاده از نیروی کار ارزان قیمت تولید می‌شود. در واقع صادرات چین به ایالات متحد تولیدات شرکت‌های چینی نیست، بلکه محصول بیگاری چینی‌ها برای شرکت‌های آمریکائی در کشور چین است. به این ترتیب می‌توان ابعاد ضربة اقتصادی را که از فروپاشی مالی در غرب نصیب چین خواهد شد دریافت.

هانری پلسون، وزیر خزانه‌داری ایالات متحد که بزودی جای خود را به «تیموتی گیت‌نر» ‌خواهد سپرد در تاریخ چهارم دسامبر راهی چین شد تا سیاست اقتصادی نوین را به اطلاع طرف‌ چینی‌ برساند. طبق این «سیاست نوین»، چینی‌ها موظف‌اند مصرف داخلی تولیدات شرکت‌های آمریکائی را در چین افزایش دهند! در تاریخ پنجم دسامبر رئیس «بانک چین» برای ملاقات با «تیموتی گیت‌نر»‌ به نیویورک رفت تا در مورد حمایت چین از سیاست نوین به جانشین پلسون اطمینان دهد. در واقع نابودی کامیون‌های تدارکاتی ارتش ناتو در پاکستان ریشه در تضعیف اقتصادی چین دارد.

به گزارش فیگارو، مورخ 8 دسامبر 2008، امروز نیز 50 کامیون دیگر از تدارکات ارتش ناتو در پیشاور به آتش کشیده شد. طی هفتة اخیر، این سومین تهاجم به انبار تدارکات ناتو در پاکستان است که با هدف قطع محور ارتباطی طالبان‌پروران «چین، پاکستان» با نیروهای ناتو، مستقر در افغانستان صورت‌ می‌گیرد. در مجموع طی هفتة گذشته حدود 250 کامیون تدارکات ناتو در پاکستان نابود شده! همزمان دولت پاکستان، تعدادی از آمران عملیات خرابکارانة‌ شهر بمبئی، از جمله یکی از فرماندهان لشکر طیبه را دستگیر کرده. این اقدامات نشان از تضعیف سیاست چین در پاکستان و به ویژه در کشور ایران دارد.

هنگامی که افتضاح اصلاح‌طلبان و محمد خاتمی به مضحکة مهرورزی منجر شد، استعمار غرب خواهان تحمیل «شرایط ویژه» بر ایران بود. این مطالبات استعماری طی سه سال گذشته به کرات از زبان اکبربهرمانی در خطبه‌های نماز جمعة تهران شنیده شده. همانطور که شاهد بودیم «روز آن‌لاین»، شیپور اکبر بهرمانی، به قلم سیدابراهیم نبوی و شیخ مسعود بهنود، برنامة ارعاب مردم ایران را هم‌صدا با رسانه‌های غرب و سایت‌های مخالف‌نمایان تا خروج رزمناو آبراهام لینکلن از خلیج فارس ادامه دادند. ولی اکبر بهرمانی همچنان بر حاکمیت «شرایط ویژه» پافشاری می‌کند. وی هفتة گذشته، یکروز پس از تجمع بوزینه‌های کفن‌پوش در برابر وزارت امورخارجه در تهران، خواهان «حضور مردم در صحنه» شد. البته ساواک جمکران تلاش خود را برای حضور لات اوباش در صحنه به کار گرفته، ولی به دلیل تضعیف سیاست چین در ایران امکانات‌اش برای هی کردن اراذل به خیابان‌ها بسیار کاهش یافته. از اینرو تعدادی از فعلة ساواک در غرب، به ویژه اراذل مقیم ینگه دنیا به عنوان «نیروی کمکی» عازم تهران شده‌اند. تا برای «بزرگداشت روز 16 آذر» به فاشیست‌های تحکیم وحدت یاری رسانند.

حال با تکیه بر «خبرنامة امیرکبیر» نگاهی خواهیم داشت به «بزرگداشت 16 آذر» در دانشگاه تهران. این برنامه که «دانشگاه، فریاد آزادی» نام گرفته، با «شکستن درب دانشگاه» آغاز شد و خلاصة مطلب «فریاد آزادی» با «عربدة تخریب» در هم آمیخت و ثابت کرد که دانشجویان کذا واقعاً بسیار «آزادیخواه» تشریف دارند، چرا که به تکرار مزخرفات سی سال پیش خمینی پرداخته‌اند. البته در شعارهای مضحک‌شان «شاه» را با احمدی‌نژاد جایگزین کرده‌اند تا «آپ‌دیت» هم کرده باشند: « ننگ براین دولت مردم‌فریب، احمدی نژاد عامل تبعیض و فساد، دانشجو می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد، با تهدید آرام نمی‌شویم و...» و مقداری آیة قرآن هم ضمیمة همین ترهات شده تا «اسلامی‌ات» جنبش کذا چشم‌گیر باشد. البته ساواک هم روز قبل یک گله مخالف را برای گرم کردن بازار «تحکیم وحدت» راهی محل کرده بود تا مهدی عربشاهی، دبیر فاشیست‌های تحکیم وحدت و شرکاء به ما ثابت کنند که مخالفانی دارند که طرفدار دولت‌اند. خلاصه بگوئیم «سناریو»، همان سناریوی نخ‌نمای دورة شاه است و امثال عرب‌شاهی و سازمان تبلیغات اسلامی می‌پندارند مردم به دلیل مخالفت با احمدی نژاد از دانشجونمایان ریزه خوار ساواک و شعارهای پوچ‌شان حمایت خواهند کرد.

عرب‌شاهی که سر درآخور گروه شیخ بازرگان دارد بجای پرداختن به امور دانشجویان امروز مدافع حقوق کارگران، زنان و غیره هم شده. البته زوزة متن این مطالبات واژة جادوئی «آزادی» است: آزادی بیان، آزادی تشکل و آزادی دانشجویان! هر چند فعلة فاشیسم هرگز قادر نخواهند بود که تعریف دقیق و منسجمی از این آزادی‌ها به ما ارائه دهند، چرا که شغل اصلی اینان شعار دادن است. در هر حال حضرات که برای بزرگداشت «روز 16آذر» تجمع کرده بودند، از زبان «مرتضی سیمیاری» به ما می‌گویند، «جنبش دانشجوئی» در واقع همان شورش «حسین در کربلا» و عربده جوئی شریعتی و خمینی است:

«جنبش دانشجوئی نشان خواهد داد که ایستاده است و تبعید و اعدام هیچ اثری بر او ندارد.»

ایشان همچنین اهداف «حرکت انقلابی» 16 آذر 1332 را نیز برای‌مان شرح می‌دهند و می‌گویند، آن‌ها که در آذرماه سال 1332 «شهید» شدند، دو هدف مهم داشتند. می‌خواستند با استعمار و استبداد و دولت نظامی مخالفت کنند! البته دانشجونمایان دانشگاه شیراز نیز با شعار «آزادی دانشگاه، آزادی جامعه» مهملات مشابهی ردیف کرده‌اند. پیش از ادامة مطلب به دانشجویان شارلاتان دانشگاه شیراز باید بگوئیم نه تنها سوراخ دعا را گم کرده‌اند که ورد را هم نیک نیاورده‌اند! در واقع دانشگاه، تابعی است از جامعه، در نتیجه آزادی جامعه، آزادی دانشگاه هم می‌تواند باشد، ولی عکس این مسئله اصلاً صحت ندارد! حال باز گردیم به سخنان عوامفریبانة «سیمیاری».

بر اساس منطق حماقت فعلة فاشیسم، همة کسانی که در کنار آشوب‌طلبان 55 سال پیش قرار نگرفتند، با استبداد، استعمار و حکومت نظامی موافق بوده‌اند! بله! چنین است استدلال هوچی‌های ساواک! اینان فقط شعار می‌دهند، مانند محمد ملکی! ملکی هم در مقالة مستدل خود همین مزخرفات را عنوان کرده بود. و اما روز 16 آذر سال 1332 در دانشگاه تهران چه گذشت؟ هیچکس نمی‌داند. در مملکتی که تاریخ‌نویس اصولاً وجود ندارد، هر کس می‌تواند روایت خاص خود را از 16 آذر ارائه ‌دهد. یکی از فواید غیبت «علم‌تاریخ» در جامعة ایران همین «تکثر» قرائت‌های تاریخی است.

ولی از حق نگذریم، 16 آذر سال 1332 شباهت فراوانی به مبارزات فرضی دائی‌جان ناپلئون با «انگلیسا» دارد. دائی‌جان، به گفتة «راوی» در دورة محمدعلیشاه نایب سوم بوده، و پنج ژاندارم در اختیار داشته تا با اشرار و سارقین در شهرستان‌ها مبارزه کند. ولی این مبارزات به مرور زمان به دلیل شیفتگی دائی‌جان به ناپلئون بناپارت وسعت می‌گیرد و به «جنگ با انگلیسا» به ویژه در کازرون و ممسنی تبدیل می‌شود. و مش‌قاسم، نوکر دائی‌جان هم که پس از پایان مأموریت‌های وی در شهرستان‌ها پای به خانه دائی‌جان ‌گذاشته، رفته، رفته به عنوان «تابین» و مصدر دائی‌جان پای به جنگ‌های کازرون و ممسنی می‌گذارد، تیر می‌خورد، مجروح ‌می‌شود و با از جان‌گذشتگی دائی‌جان در صحنة نبرد از مرگ حتمی نجات می‌یابد. و به محض اینکه دائی‌جان ویراست مش‌قاسم را می‌پذیرد، هر بار که از مبارزات خود با «انگلیسا» یاد ‌می‌کند، مش‌قاسم هم به عنوان «شاهد» ماجرا روایت دائی‌جان را تأئید ‌کرده، ابعاد نوینی به آن می‌افزاید. سرانجام پس از مرگ دائی‌جان، مش‌قاسم با نام «آقای سالار»، نقش دائی‌جان را از آن خود کرده و شرح مبارزات خویش را با «انگلیسا» برای دیگران نقل می‌کند. اینهمه در شرایطی که، اصولاً دائی‌جان هیچ نبردی با اشغالگران انگلیسی نداشته!

ولی هیچکس نه در حضور دائی‌جان و نه در غیاب وی به این واقعیت تاریخی اشاره نمی‌کند. چرا که «تاریخ» در عرصة رمان دائی‌جان در ترادف با «حدیث» و «روایت» و «حکایت» قرار می‌گیرد، حدیثی که از ارباب به نوکر ‌رسیده و با زبان وی روایت می‌شود! و به همچنین است حکایت 16 آذر 1332، که از زبان استعمار به تشکل‌های دانشجوئی دست‌ساز استعمار رسیده است. آورده‌اند که «دانشجویان به سفر نیکسون، معاون رئیس جمهور ایالات متحد اعتراض داشتند»! چرا؟ چون بر اساس تبلیغات استعمار، در تاریخ 28 مردادماه 1332، «آمریکا» در ایران کودتا کرده بود.

البته امروز می‌دانیم که زمینه ساز کودتا در واقع شخص محمد مصدق، از مهره‌های استعمار انگلستان در ایران بود که جهت «تداوم دور باطل استعماری» می‌بایست به «قهرمان ملی» تبدیل می‌شد. پیامد واقعی کودتای 28 مرداد، در عمل کسب وجهه برای عامل اصلی کودتا بود. همچنانکه «جنبش 16 آذر» هدفی جز کسب وجهه برای آشوب‌طلبی و عربده‌جوئی دانشجو جماعت نداشت. امروز هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که مشتی جوان به خود اجازه دهند مسیر سیاست خارجی و داخلی دولت را در دانشگاه و یا درخیابان‌‌های اطراف آن «تعیین» کنند. در نتیجه به مش‌قاسم‌های هزارة سوم توصیه می‌کنیم «16 آذر » را فراموش کنند. این امامزاده 55 سال معجزه داشت، و دیگر هیچکس خریدار این «معجزات» نیست. با فروپاشی محور «چین، پاکستان، تهران» صاحبان صنایع شهیدپروری صحرای کربلا، اوین و دانشگاه تهران بزودی اعلام ورشکستگی خواهند کرد.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۷



مش‌قاسم در دانشگاه!


...
پیام موجود در سایت «ریا نووستی»، مورخ 4 دسامبر 2008، متعلق به نویسندة این وبلاگ است.

پیرامون وبلاگ «دلقی و خلقی» یادآور شویم که «رنسانس» به هیچ عنوان نمی‌تواند اسلامی باشد. همچنان که پیشتر در وبلاگ «دوقرن خروش» در پاسخ به پیام آقای «پویان» توضیح داده شد، «رنسانس» در اروپا ریشه در تضعیف بنیاد مذهب دارد و به همین دلیل با «رمان» پیوندی ناگسستنی یافته. بنابراین کسانی که رنسانس را به دین پیوند می‌زنند و آدمکی به ‌نام سروش را «معمار رنسانس اسلامی» می‌خوانند در بهترین حالت، اگر خوشبین باشیم خواهیم گفت که از ویژگی‌های رنسانس آگاه نیستند. در این چارچوب، همچنانکه پیشتر هم گفته شد شاهنامة فردوسی به هیچ عنوان «رنسانس ایرانی» نیست، بلکه تأکیدی است بر هویت ایرانی در برابر هویت تازیان. اینکه در نشست آکسفورد «حماسه» را در ترادف با «رمان» قرار می‌دهند و شاهنامه را «رنسانس ایرانی» می‌خوانند نشان از نیت پلید برگزارکنندگان چنین نشست‌های استحماری دارد. اینکه رسانة دین‌فروش «نیویورک تایمز» با توسل به سروش، استقرار دمکراسی در کشور ایران را در «جدائی مسجد از سیاست» رویت کرده نیز حاکی از شارلاتانیسم سیاسی اربابان این رسانه است. فراموش نکنیم که نیویورک تایمز پیشتر هم از زبان «لاله بختیار» در پی توجیه و تأئید آیات قرآن برآمده بود. خلاصه بگوئیم حضرات می‌پندارند هنوز دوران جنگ‌سرد است و اینان می‌توانند یک‌شبه از زباله‌دان‌ها «شخصیت سیاسی» و «مبارز» استخراج کرده، برای ما ملت «رهبرسازی» کنند.

شرط لازم و کافی برای تدوام دور باطل استعماری در ایران این است که پایة هر جنبش آزادی‌خواهانه بر تحرکات استعماری همچون جنجال 16 آذر و یا آشوب‌های 18 تیر استوار شود. می‌دانیم که دانشگاه در ایران به محل تولید انبوه «آشوب طلب» و «قانون‌شکن» تبدیل شده تا این تشکیلات اهرمی باشد برای اعمال فشار بر ملت ایران. پس امروز می‌پردازیم به سیاست ایجاد و تداوم «دور باطل» در کشور. جهت بررسی روند این سیاست «فریب» نگاهی خواهیم داشت به تاریخ معاصر و نقطة آغاز رسمی سیاست دور باطل در این‌ دوره.

حدود 4 سال پس از کودتای بلشویک‌ها در روسیه، کودتای کلنل آیرون‌ساید در 21 فوریة سال 1921 از طریق تحمیل انزوای «سیاسی ـ اقتصادی» بر ایران تحقق یافت. بدون اینکه بخواهیم ایران را با روسیه به قیاس کشیم می‌توانیم بگوئیم که استعمار انگلستان پس از منزوی کردن روسیه، انزوای ایران را در دستورکار خود قرار داد. و این انزوای سیاسی از یکسو همة ارتباطات «سیاسی ـ اقتصادی» کشور ایران با همسایگان‌اش ‌را در چارچوب منافع انگلستان محدود کرد، و از سوی دیگر، باعث شد تا همة پدیده‌هائی که تحت عنوان «تحولات سیاسی در داخل» مطرح می‌شود، از همان محدودة استعماری فراتر نرود.

به عنوان نمونه کودتای آیرون‌ساید کشف حجاب، حکومت قانون، ایجاد شهربانی و به ویژه مبازره با «ملوک‌الطوایفی» را در دستورکار خود داشت و این سیاست‌ها را تحت عنوان سیاست رضاشاه‌کبیر اعمال می‌کرد. و اکثر این سیاست‌ها تحت عنوان «مبارزه با استعمار» بر ایران تحمیل شد. از آنجمله است تأسیس بانک ملی، مسئلة نفت، ارتباط با آلمان هیتلری و ژست‌های ناسیونالیستی اعلیحضرت که رمان «توپ مرواری» هم به آن اشاره دارد. در سال 1941 که گسترش روابط بین ایالات متحد و حاکمیت روسیه، منافع انگلستان را در ایران تهدید می‌کرد، تب میهن‌پرستی رضاشاه چنان بالا گرفت که یک تنه در برابر جهانیان ایستاده بود، تا حضور مشاوران نظامی هیتلر در ایران تداوم یابد! همین امر باعث شد تا جنوب ایران به اشغال ارتش انگلستان درآید و ارتش روسیه هم به شمال ایران وارد شود. نیازی به توضیح نیست که ارتش دست‌ساز استعمار انگلستان و رضاشاه، فرماندة همین ارتش در برابر اشغالگران هیچ مقاومتی نکردند و انگلستان بنیانگذار ایران نوین را با یک کشتی باری از ایران خارج کرد.

رمان «دائی‌جان ناپلئون» نیز به فرمان «عدم مقاومت» که از سوی دائی‌جان صادر شده اشاره دارد. زمانیکه دائی‌جان برای اسیر شدن به دست «انگلیسا» خود را آماده می‌کرد:

«می‌خواهم بدانند که یک مرد جنگی در لحظة اسارت هم یک مرد جنگی است [...] آرزوی آنها این است که مرا خرد شده[...] دستگیر کنند تا فردا در تاریخ اسمم را آلوده کنند [...] مثل اینکه آمدند [...] این قاسم احمق [...] مثل اینکه دارد مقاومت می‌کند در حالیکه من فرمان داده بودم مقاومت نکند [...] یک سرباز انگلیسی [...] قدم به اتاق گذاشت [...] چشم‌های [...] دائی‌جان برقی زد [...] و گفت [...] سردار بزرگ در اختیار شماست [...]»
ص. 417ـ 413، همان رمان.

بله وقتی سردار بزرگ را در تاریخ 25 شهریور 1320 از ایران خارج می‌کنند، یک آنتراکت بر سیاست انگلستان در ایران تحمیل می‌شود. 16 سال کودتای نظامی پایان می‌گیرد و سلطنت محمدرضاشاه با رأی مجلس «مشروعیت قانونی» می‌یابد. اینجاست که استعمار با تمرکز بر «نفت» بحران نوینی را آغاز می‌کند. تلاش‌های میهن پرستانة مصدق‌السلطنه برای قراردادن نفت ایران در انحصار آنگلوساکسون‌ها ابتدا به اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ منجر شده، روابط ایران با همسایة شمالی را تیره می‌کند، سپس فدائیان اسلام و مصدق از طریق همین برنامة میهن‌پرستانه زمینة کودتای 28 مرداد را فراهم می‌آورند. و در هر گام عرصة سیاست ایران بیشتر به اسلام سیاسی آلوده می‌شود، تا در کودتای 22 بهمن 1357 همین اسلام کل حاکمیت را در دست گیرد.

تمامی این تحولات استعماری با شعار «استقلال» و «حفظ منافع ملی» بر ملت ایران تحمیل شده. همین سیاست استعماری است که به درون دانشگاه‌ها نفوذ کرد، و به این دور باطل تداوم ‌بخشید. به این ترتیب که هر یک از جنبش‌های‌ به اصطلاح آزادیخواهانه به تحرکاتی ارجاع می‌کند که جهت قهرمان‌سازی و گسترش دامنة سرکوب توسط استعمار سازمان یافته: بنیانگذاری «ایران نوین»، ملی کردن نفت، کودتای 28 مرداد، جنجال 16 آذر در دانشگاه تهران، انقلاب سفید، مخالفت با کاپیتولاسیون، و استقرار حکومت اسلامی، و ... و اصلاح‌طلبی و کودتای ناکام 18 تیرماه از آن جمله‌اند. از آنجا که این روزها همه، به ویژه حضرت محمد ملکی بر طبل 16 آذر و شهدا و قهرمانان این «مبارزات پرافتخار» می‌کوبند، نگاهی خواهیم داشت به کارنامة پرافتخار آقای ملکی.

محمد ملکی از دانشجویانی بود که در سن 27 سالگی، در تاریخ 16 آذرماه 1339 به مسافرت نیکسون به ایران اعتراض فرمودند و ظاهراً راهی زندان ساواک هم می‌شوند. ولی عجیب است که لطف ساواک شامل حال ایشان شده! چرا که نه تنها از تحصیل محروم نشدند که یکسال بعد، در سال 1340 جهت تدریس به استخدام رسمی دانشگاه تهران در می‌آیند! بله، عجیب است و ما هم تعجب می‌کنیم! ولی وقتی بدانیم که همین به اصطلاح مبارز پس از مدتی راهی انگلستان می‌شود تا عضوگیری برای ساواک را آغاز کند دیگر جای هیچ تعجبی نیست.

ملکی که از اعضای شبکة افروز، وزیر علوم حکومت آخوندی است، پس از کودتای 22 بهمن با نوچه‌های برگزیدة خود در انگلستان زمینة «پاکسازی» در دانشگاه تهران را فراهم می‌کند. و اینجاست که ساواک باز هم به کمک ایشان آمده، و از تیرماه سال 1360 برای مدت پنجسال شایعة دستگیری این مبارز بزرگ را بر سر زبان‌ها می‌اندازد تا هیچکس در آزادیخواهی وی تردید نکند. و عجیب است که پس از آزادی از زندان، در سال 1365 ایشان از دانشگاه اخراج نمی‌شوند، بلکه تقاضای بازنشستگی می‌فرمایند، تا در دانشگاه آزاد تدریس کنند! آقای ملکی ضمن تدریس در دانشگاه آزاد، حتی اقدام به تأسیس آزمایشگاه، مراکز تحقیقاتی و بهداشتی و کارخانجات مختلف صنایع غذائی نیز کرده‌اند. و بالاخره به دلیل انتقاد از ریاست دانشگاه آزاد ایشان از تدریس در این دانشگاه هم محروم می‌شوند و همه باید بپذیرند که ملکی هیچ ارتباطی با شبکة قدرت ندارد، چرا که از سال 1365 ممنوع‌الخروج هم شده!

ولی یکنفر باید برای ما ملت توضیح دهد که این فرد ممنوع‌الخروج چگونه به ریاست مرکز تحقیقات صنایع کنسرو ایران منصوب می‌شود، و به عنوان کارشناس ارشد وزارت صنایع، وزارت بهداشت و مرکز تحقیقات و استاندارد ایران حقوق و مزایا دریافت می‌کند؟ در بیوگرافی محمد ملکی آمده است که وی از سال 1379 در خانة بسته‌نگار، داماد طالقانی به همراه جمعی از «ملی ـ مذهبی‌ها» که اگر سرشان جدا شود از نعلین جدا نخواهند شد، دستگیر می‌شود و هیچ خبری از ایشان در دست نیست. خلاصه بگوئیم ایشان باز هم در زندان به سر می‌برند و از همان زندان به نامه نگاری و چرندبافی پیرامون جنبش مترقی دانشجوئی مشغول‌اند! و مقالات‌شان با امدادهای غیبی و کبوترنامه‌بر مرتباً به دست گردانندگان سایت «اخبارروز» می‌رسد!

سایت «اخبارروز» مورخ هفتم دسامبر 2008 مطلبی از ایشان در باب 16 آذر منتشر کرده، تحت عنوان، «خونی که 55 سال است می‌جوشد.» خون کذا در واقع «دیگ پلوئی» است که اربابان از 55 سال پیش برای امثال ملکی در دانشگاه سر بار گذاشته‌اند، و مسلم است که فعلة فاشیسم چنین دیگ پر برکتی را رها نخواهند کرد. باری! محمد ملکی مقداری شعار «ملی ـ مذهبی» با زمینة ترهات شریعتی و «قیام دانشجوئی کربلا» ردیف کرده تا به ما نوید دهد که «دانشجویان» با شعارهای خود «خواب استبدادیان» را آشفته خواهند کرد! ولی می‌دانیم که تحقق چنین مهمی نان فراوانی به تنور «استعماریان» خواهد چسباند. می‌دانیم که از دوران محمد خاتمی محافل فاشیسم چشم امیدشان به دانشجویان است تا آشوبی بر پا کنند و به یاری دست الهی استعمار زمینة براندازی را فراهم آورند. پس تعجبی ندارد که جیره‌خواران سنتی استعمار برای دانشجویان فراخوان شورش صادر کنند و مهملاتی نظیر حق و باطل را هم در «تاریخ» جاسازی کنند:

«استبدادیان مطمئن باشند خواب آشفتة‌ آن‌ها را شعارهای آزادیخواهانه و برابری طلبانة دانشجویان آشفته‌تر خواهد ساخت و پیروزی حق بر باطل فرمان تاریخ است.»


چرندیات محمد ملکی را که به شیوة خمینی دجال تلاش دارد با هتاکی به شاه ایران برای خود مشروعیت دست و پا کند بررسی نخواهیم کرد. چرا که محمدملکی آشوب‌های دانشگاه را که همواره توسط نانخورهای ساواک و حزب توده سازماندهی شده تا زمینه‌ساز گسترش سرکوب ‌شود، «مبارزه با استبداد» می‌خواند و به همین دلیل شعارهای پوچ فعلة فاشیسم را به «آزادی» و «برابری» پیوند می‌زند. شاید لازم باشد به این نورچشمی ساواک یادآور شویم که تاریخ «حق‌وباطل» ندارد! آنچه حق و باطل دارد «تاریخ ستیزی» است. برای ایشان متأسف‌ایم که دیگر با «شعار دانشجویان» نمی‌توانند خواب آشفتة اربابان‌شان را تحقق بخشند. باید به محمد ملکی بگوئیم،‌ اگر چنین رویائی می‌توانست تحقق یابد آشوب‌های دانشگاه در دوران خاتمی یک کودتای موفق برای اربابان‌اش به ارمغان می‌آورد، و اصلاح‌طلبی روتاری‌کلاب لندن به مضحکة مهرورزی منجر نمی‌شد. جنگ سرد و دوران انزوای سیاسی ایران در منطقه به پایان رسیده و استعمار تروریست‌پرور و اسلام‌فروش انگلستان دیگر با دانشجو و کفن پوش و شعار پوچ «آزادی» نمی‌تواند منافع خود را در ایران حفظ کند. و از قضای روزگار،‌ این شرایط اسفبار «جبر تاریخ» است!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...