شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۶

آرمان و پنیر!
...

در پی طرح ناموفق ایجاد آشوب و شورش از طریق سهمیه بندی بنزین، طرح ارایة «تصویر دلپذیر» از ایران نیز شکست خورد، و از روز پنجشنبه 29 ماه ژوئن، طرح ارائة «تصویر پلید» از حکومت اسلامی در دستور کار جبهة ناتو قرار گرفته. و همچنان که انتظار می‌رفت، پیشاهنگ این طرح، سخنگوی محافل جنگ‌طلب مسیحی و ریزه‌خوار آمریکا در فرانسه، رسانة فیگارو است. رسانه‌ای که پیشتر در وصف «عبادی» و «ساتراپی» داستان‌ها می‌نوشت، امروز طرفدار براندازی حاکمیت اسلامی و جایگزینی آن با سلطنت شده، آنهم چه سلطنتی! سلطنت رضا پهلوی، که امروز در ارتباط مستقیم با گروه اکبر رفسنجانی و خاتمی قرار گرفته. بله، این سلطنت، همان سلطنت از نوع «خوب» است! چون صورتکی است بر چهرة حاکمیت اسلامی، همچنانکه حاکمیت اسلامی طی این 28 سال، صورتکی بود بر چهرة سلطنت محمدرضا پهلوی.

منطق سرمایه‌داری، همچنان که پیشتر نیز اشاره شد، منطق بهره‌کشی و سلطه است. سلطة انسان بر انسان، سلطة فرد بر جمع، سلطة خداوند بر بنده. اینچنین است که «دین» به عنوان یکی از بنیاد‌های اجتماعی، همواره در کنار سرمایه‌داری قرار می‌گیرد. و اینچنین است که همواره زورمندان در برابر فرودستان متحد می‌شوند. امروز این اتحاد، اتحاد اروپا با حاکمیت ایران، جهت تغییر صورتک این حکومت از «تابوت» به «طاغوت» است! دیروز گفتیم که «سهمیه بندی بنزین»، فراخوانی است برای شورش، جهت سازماندهی براندازی. و از قضای روزگار، تمامی گروه‌های «اوپوزیسیون حکومتی» پیرامون براندازی و استقرار سلطنت در ایران گویا به توافق رسیده‌اند، چرا که اربابانشان در جبهة ناتو به چنین توافقی دست یافته‌اند. در واقع، استعمار از دورة حاکمیت میرپنج، ملت ایران را در برابر دو گزینة «شیخ و شاه» قرار داده، که هر دو مکمل یکدیگرند، و به طور منطقی هیچگاه در برابر یکدیگر قرار نخواهند گرفت. تقابل «شیخ و شاه» تنها در یک صورت امکان‌پذیر می‌شود:‌ ‌هنگامی که هم شیخ و هم شاه ابزار استعمار باشند؛ تقابلی کاملاً «ساختگی»، به همان صورت که طی 80 سال شاهد آن بودیم. تخلیة مخالفین دروغین از زندان اوین به ایالات متحد، و سفرهای محمد خاتمی به ایالات متحد، انگلیس و فرانسه، جهت برقرار کردن اتحاد میان سلطنت‌طلبان و حاکمیت، گویا موفقیت‌آمیز بوده! چرا که ناگهان، رسانة فیگارو، که یک پا در کلیسای کاتولیک، و یک پا در محافل جنگ طلب شیفتة آمریکائیان دارد، مطلبی از «شهدخت جوان» انتشار داده، که آینة تمام‌نمای تمایلات اربابان فیگارو است. پیشتر در مورد «شهدخت جوان»، در همین وبلاگ اشاراتی داشتیم، و عنوان کردیم که وی از مدافعان سرسخت «لائیسیته» است، حداقل از نوشته‌ها و سخنانش چنین استنباط می‌‌شد.

«شهدخت جوان»، در واقع، آن روی سکة سیاست ارائة «تصویر دلپذیر» از ایران است. و هنگامی که دولت ژاک شیراک، به قصد پولاریزه کردن فضای سیاسی، هیاهو و جنجال در مورد روسری دختران مسلمان در فرانسه را آغاز کرد، ناگهان رادیو دولتی فرانسه، «شهدخت جوان» را به جهانیان «معرفی» کرد! پیشتر در مورد سیاست دوگانة دولت فرانسه در مورد مسلمانان مهاجر نوشتیم، که از هنگام ریاست جمهوری فرانسوا میتران، در حومه‌های فقیرنشین و مسلمان، با حمایت سوسیالیست‌ها، نوعی «جمهوری اسلامی» حاکم شد، تا سرکوب و حاشیه نشین کردن جوانان مسلمان خدشه‌دار نشود! در واقع بحث شیرین حجاب به این دلیل به راه افتاد که جوانان را بیشتر به سوی اسلام طالبان رهنمون شود. تاکنون این شیوه کارساز بوده، و حضور یک یا دو زن رنگین پوست و مسلمان در دولت فعلی فرانسه بیشتر جنبه «دکوراسیون» دارد. حال بازگردیم به مقالة «شهدخت‌جوان» در فیگارو! از «شهدخت جوان» بجز آنچه رسانه‌ها ادعا می‌کنند، به عبارت دیگر یک طرفدار سرسخت لائیسیته، دموکراسی و جمهوری، عملاً هیچ نمی‌دانم. بنابراین به بررسی و تحلیل مطلبی که در فیگارو به نام وی منتشر شده اکتفا می‌کنم، تا واقعیت از ورای گفتار وی آشکار شود.

«شهدخت جوان» می‌نویسد، بحران اتمی ایران پایان خوشی نخواهد داشت،‌ ملایان می‌خواهند به بمب اتمی دست یابند و در این راه از هیچ چیز فروگذار نخواهند کرد. سیاست هویج و چماق و بی‌نتیجه بودن تحریم‌ها، پافشاری حاکمیت ایران، و ضعف دیپلماسی غرب در برابر حکومت تمامیت‌خواه اسلامی را ثابت کرد. حکومتی که تنها هدفش صدور ایدئولوژی اسلامی است، و بمب اتمی بهترین ضامن اجرای این طرح است.

این مطلب هنگامی عنوان می‌شود،‌ که فیگارو و اربابان به صراحت دریافته‌اند، اگر براندازی صورت نگیرد، زمام اختیار حکومت دست نشانده را از دست خواهند داد! و اینچنین است که ناگهان فیگارو از زبان یک زن ایرانی، خواسته‌های محافل فاشیست غرب را بیان می‌کند. آنچه تعجب‌آور است این است که «شهدخت جوان»، چنان از دستیابی ملایان به بمب اتم سخن می‌گوید،‌ تو گوئی به هیچ عنوان در جریان سیاست اروپای غربی،‌ جهت تجهیز ملایان به سلاح اتمی قرار ندارد! با این وجود، هنوز ماجرای ناپدید شدن هواپیمای انگلیسی حامل مواد رادیو آکتیو که عازم ایران بود، و معاون سابق ژنرال مشارف نیز در آن حضور داشت، از یادها نرفته. و هنوز ماجرای فضاحت‌بار آن شرکت «ناشناس» انگلیسی که قصد فروش اورانیوم غنی شده به ایران را داشت، و دولت انگلیس ناچار شد از فعالیت‌های «صلح طلبانه‌اش» جلوگیری به عمل آورد، به سه زبان زندة دنیا، بر شبکة اینترنتی «شناور» است. و از همه مهمتر، نویسندة مقالة کذا در فیگارو، باید به یاد داشته باشد، که حاکمیت اسلامی ایران،‌ مانند حاکمیت طالبان در افغانستان و عراق خود، نتیجة سیاست غربی‌هاست. و حضور ارتش جنایتکار ناتو در عراق و افغانستان شاهدی است بر این مدعا. پس جهت صدور ایدئولوژی اسلامی نیازی به حاکمیت ایران و بمب اتمی‌‌‌اش نخواهد بود. جبهة ناتو خود وظیفة صدور ایدئولوژی اسلامی را بر عهده خواهد گرفت. شاید فیگارو این مهم را فراموش کرده باشد! ولی ما فراموش نکرده‌ایم، و «شهدخت جوان» هنوز به سن و سالی نرسیده که دچار بیماری «آلزایمر» شده باشد. از همین رو هنگامی که ادعا می‌کند حکومت اسلامی ایران، به حماس، حزب‌الله، جهاد اسلامی و شبه نظامیان عراق و القاعده کمک می‌رساند، و رهبری تمام حرکت‌های اسلامی از شیعه و سنی را در جهان بر عهده گرفته، تنها می‌توان چنین نتیجه گرفت که مطلب وی فاقد هر گونه انسجامی است، و نوعی تناقض‌گوئی آشکار در آن وجود دارد. به علاوه، عنوان چنین مطالبی، تلویحاً تهاجم نظامی به عراق را نیز توجیه می‌کند، و گویا نویسنده از مبارزة عراقی‌های مخالف اشغالگران چندان خشنود به نظر نمی‌رسد! و عجیب‌تر آنکه همین «شهدخت جوان»، برخلاف مطالب رساله‌اش در مورد حجاب، یک باره تغییر عقیده داده، حاکمیت اسلامی ایران را در پس پردة تبلیغ اسلامگرائی در حومه‌های فقیرنشین اروپا،‌ «یافته»! عجیب است که، از امروز به فردا، حاکمیت اسلامی ایران، که با یک وبلاگ، ارکان قدرتش به لرزه در می‌آید، و همین غربی‌ها، جهت ممانعت از فروپاشی‌اش، در امر مقدس فیلترینگ به او یاری می‌رسانند، ناگهان چنان قدرتی پیدا کرده که گویا همین فردا حکومت اسلامی را بر سراسر جهان حاکم خواهد کرد!

شهدخت جوان می‌گوید،‌ احمدی نژاد و خاتمی هیچ نیستند، اکبر رفسنجانی و علی خامنه‌ای و شورای نگهبان همه کاره‌اند! وی می‌افزاید، در رساله‌ای ساختار و ماهیت قدرت در ایران را بررسی و تحلیل کرده، و به این نتیجه رسیده که حاکمیت اسلامی به قدرت اتمی شدن اکتفا نخواهد کرد، بلکه جهت افزایش نفوذ خود، به یک قدرت تروریست هسته‌ای تبدیل خواهد شد! و اکنون باید در انتظار بدترین شرایط در جهان باشیم! چرا که ایالات متحد رزم‌ناوهای هسته‌ای خود را در خلیج‌فارس مستقر کرده و سپاه پاسداران که مستقیماً از رهبر دستور می‌گیرد، خود را جهت تهاجم به رزم‌ناوهای آمریکا تقویت می‌کند، تا عبور و مرور نفتکش‌ها را در تنگة هرمز مختل کند! مسیری که روزانه دو پنجم [40 در صد] نفت جهان از آن عبور می‌کند!

باید از اهالی فیگارو و یا نویسندة مقاله بپرسیم، چرا سپاه پاسداران، هنگام جنگ ایران و عراق چنین طرح زیرکانه‌ای ‌را به اجرا نگذاشت؟! مگر حکومت اسلامی ادعا نمی‌کرد آمریکا از صدام حسین حمایت می‌کند؟! پس چرا به سلاح «تهدید انرژی» متوسل نشد، تا دموکراسی‌های اسلحه فروش غرب دست از حمایت صدام حسین بردارند؟! گذشته از این، چگونه سپاه پاسداران به رزم‌ناوهای اتمی آمریکا حمله می‌کند، و نه تنها ایران، که تمام منطقه را در خطر تشعشعات رادیوآکتیو قرار می‌دهد؟! مگر پاسدارها قصد خودکشی دارند؟! بخصوص حالا‌، که پس از این 28 سال غارت بی‌وقفه، آبی هم به زیر پوستشان دویده، ‌ و به قولی نانی به روغن می‌مالند؟! پس تکلیف قرارداد اخیر «یاسر رفسنجانی» با پنیر فروش‌های فرانسه چه می‌شود؟ همین دیروز گروه «بل»،‌ چهارمین پنیر فروش جهان، با گروه «سحر» قرار داد بسته، تا بتواند در ایران «پنیر» بفروشد! پنیر ملت ایران هم هسته‌ای می‌شود؟ فیگارو می‌داند پنیر هسته‌ای چه طعمی دارد؟! مسلماً می‌داند! چون اگر اربابانش همچنان بر تجهیز حکومت اسلامی به سلاح هسته‌ای پای بفشارند، آنکه پنیرهسته‌ای خواهد خورد، ملت ایران نیست، اربابان فیگارو خواهند بود. ولی «شهدخت جوان» با پنیر و لبنیات کاری ندارد، وی ادعا می‌کند که با مسلح شدن ایران به سلاح هسته‌ای «مخالف» است. چرا که در اینصورت منطقه و اروپا در خطر تروریسم قرار می‌گیرند! و اگر اتفاقی بیفتد اروپا نخستین قربانی خواهد بود. اتفاقاً اصرار آمریکا جهت نصب سپر دفاعی هم مقابله با تهدید ایران در اروپا است! مشکل این است که ایران در شرایطی نیست که اربابانش در غرب را تهدید کند، چون حکومت اسلامی با اربابانش روابط بسیار حسنه‌ای دارد. بحران هسته‌ای ایران از زمان ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین آغاز شد. هنگامی که روسیه رسماً به اروپا و آمریکا به دلیل فروش تجهیزات هسته‌ای به ایران اعتراض کرد! گویا اهالی فیگارو در جریان نباشند! و حتماً به این دلیل است که «شهدخت جوان» می‌نویسد، سرچشمة بحران‌های منطقه ایران است! ایران، که نظامی دارد به مراتب بدتر از نازیسم و کمونیسم! ایران، که می‌خواهد پرچم اسلام ایدئولوژیک را در سراسر جهان برافرازد؛ ‌سخنانی که تلویحاً تأئیدی است بر صحت تبلیغات «رهبر» و احمدی نژاد! به زعم نویسنده، هر چند این تمایلی است جنون‌آمیز، ولی نازیسم هم جنون‌آمیز بود!

نویسنده در ادامه می‌افزاید، با این‌وصف می‌توان رژیم ملایان را به سرعتی غیر قابل تصور سرنگون کرد. اما جهت این امر حمایت «مطلق» غرب لازم است! و نویسندة این وبلاگ متحیر مانده که «شهدخت جوان»، که می‌گویند «جامعه شناسی» هم خوانده، چگونه استراتژی جهانی را در یک چرخش قلم تجزیه و تحلیل می‌کند؟! و به وکالت از سوی ملت ایران می‌گوید، بجز طیف قدرت، همة ایرانیان در حسرت رژیم شاه هستند! باید از نویسندة چنین مطلبی پرسید، سرکار براساس کدام آمار چنین ادعائی می‌کنید؟ کدام ایرانیان در حسرت رژیم شاه هستند؟ هفتاد در صد جمعیت ایران پس از براندازی سال 57 متولد شده‌اند، و از رژیم شاه هیچ نمی‌دانند! و آنان که رژیم شاه را فراموش نکرده‌اند، نیک می‌دانند که شرایط امروز، پیامد سلطنت پهلوی است. همچنان که در صورت براندازی و استقرار سلطنت در ایران، آلترناتیو سلطنت، باز هم گروه‌های مذهبی خواهند بود. عجیب است که رساله‌های سابق «شهدخت جوان» در مورد حجاب و مذهب کاملاً منسجم و مستدل بود، ولی مطلب فوق، در عمل یک پریشانگوئی تمام عیار است. باید اذعان داشت که، نویسندة رساله‌ها، نمی‌تواند چنین مقالة پریشان و آشفته‌ای بنویسد. کسی که این مقاله را نوشته، با اصول مقاله‌نویسی در سنت زبان فرانسه نیز کوچکترین آشنائی ندارد. خارج از عدم انسجام ساختاری، مقالة فیگارو، از نظر استدلال منطقی سخت دچار کمبود است!

‌باید از نویسنده پرسید، چگونه غرب از براندازی رژیمی پشتیبانی «مطلق» صورت دهد ـ گویا در عین لائیک بودن، ‌شهدخت‌جوان به مفهوم «مطلق» هم اعتقاد دارد ـ که منافعش را به بهترین وجه تأمین می‌کند؟! مگر غربی‌ها هم به «شهادت طلبی» معقتد شده‌اند؟ دو روز پیش، همین «غرب»، احمد ذکایف، سرکردة تروریست‌های «اسلام‌گرای» چچنی را به شورای اروپا در استراسبورگ دعوت کرد! و حاکمیت انگلیس، نام قاضی «ورک‌من»، را که با استرداد، احمد ذکایف و بوریس بره‌زوفسکی، یاران تروریست مرحوم، شمیل‌بسایف، ‌ به دولت روسیه مخالفت کرده بود، در لیست کسانی قرار داد، که الیزابت دوم به آن‌ها نشان افتخار اهدا کرد! «شهدخت جوان» در کدامین «غرب» زندگی می‌کند؟ در غربی که ساخته و پرداختة فیگارو و دیگر بنگاه‌های تبلیغات جنگ‌پرستان است؟! عجیب است که ایرانیان به خود زحمت تفکر هم نمی‌دهند! و سال‌ها در غرب زندگی می‌کنند، به حساب خودشان تحصیل می‌کنند، و شاید «جامعه شناسی» هم می‌خوانند، ولی نوع ویژه‌ای از جامعه شناسی می‌آموزند: «جامعه شناسی» حفظ منافع غرب! تنها در چنین شرایطی است که کسی می‌تواند ادعا کند، رضا پهلوی قادر است ایرانیان را به زیر یک پرچم گرد آورد! شهدخت جوان می‌نویسد، تنها کسی که به چشم همة ایرانیان می‌تواند رهبری ایرانیان را عهده دار شود، «وارث» سلطنت است! و به همین دلیل است که حاکمیت ایران مخالفان دروغینی می‌سازد که هنوز از شاه بدگوئی می‌کنند، ولی از جنایات رژیم فعلی هیچ نمی‌گویند! این مخالفان دروغین حق دخالت خارجی را محکوم می‌کنند، در حالی که وقتی ملتی توسط حاکمیت تمامیت‌خواه که جهان را تهدید می‌کند به گروگان گرفته می‌شود دخالت یک وظیفه است!

اتفاقاً در مورد عراق هم دخالت یک «وظیفه» شده بود! به ویژه از دید کلاهبراداران و جنایتکارانی چون چلبی، صدر، حکیم و ... و امروز فیگارو وکیل مدافع ملت ایران شده! و مطلبی به نام «شهدخت جوان» منتشر می‌کند، که در آن نویسنده ادعا می‌کند، پس از تأمل و تعمق فراوان، به این نتیجه رسیده که یک سلطنت مشروطه،‌ مانند سلطنت اسپانیا، تنها راه نجات ایران خواهد بود! البته «شهدخت جوان» تأکید می‌کند که جمهوریخواه، لائیک و دموکرات است! و جهت خیر و صلاح ملت ایران فداکاری کرده به رضا پهلوی رضایت می‌دهد! باید از این دموکرات لائیک پرسید، وجه تشابه ایران، با کشور اسپانیا را در کدام کتاب جامعه شناسی یافته؟

شهدخت جوان در پایان مقاله‌اش می‌نویسد، اگر آمریکا و اروپا از سرنگونی رژیم ایران حمایت کنند، این رژیم چند ماه بیشتر دوام نخواهد آورد، ولی به شرطی که غرب بر چین و روسیه فشار آورد . در پایان مطلب، همان التماس دعای ملایان ایران و سخنان محمدرضا پهلوی تکرار می‌شود، منفعت غرب به ویژه اروپا در این است که با سرنگونی رژیم ملایان از استقرار ایدئولوژی اسلامی در عراق، افغانستان، لبنان، ترکیه، آفریقا و... پیشگیری کند تا صلح بین فلسطین و اسرائیل نیز محقق شود!

واقعا نویسنده این وبلاگ از ساده انگاری «شهدخت جوان» متحیر است! بیش از 30 سال است که غرب به تشویق ایدئولوژی اسلامی در جهان سوم همت گماشته! و مسئله فلسطین به سال‌ها پیش از استقرار حکومت اسلامی در ایران باز می‌گردد، سرنگونی رژیم ایران چه ارتباطی به صلح در فلسطین دارد؟! و اصولاً چرا غرب باید مانع از گسترش ایدئولوژی اسلامی در عراق و افغانستان شود، ارتش ناتو برای همین امر در منطقه حضور یافته! چپاول نفت عراق، و تولید مواد مخدر در افغانستان! چنین مهمی بدون ایدئولوژی اسلامی ممکن نخواهد شد! و اگر رضا پهلوی را هم در ایران به سلطنت برسانند، سیاست چپاول و سرکوب غرب در منطقه تغییر نخواهد کرد! ولی فراموش نکنیم که غرب در این صحنه تنها نیست، و در عرصة سیاست، «خواستن»،‌ هرگز به معنای «توانستن» نخواهد بود!



جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۸۶


فراخوان شورش!
...
هم میهنان گرامی، بین 4 تا 6 ماه فرصت دارید، تا با اقتداء به فعلة ساواک که به فروشگاه‌ها حمله می‌کنند و جایگاه‌های بنزین را به آتش می‌کشند، جهت حفظ منافع جنایتکاران ناتو، یک «انقلاب پرشکوه» دیگر در ایران، از نوع «انقلاب» سال 1357، بیافرینید. وقت کافی در اختیارتان قرارداده‌اند، آن یکی «انقلاب» هم طی 4 ماه، از 17 شهریور 57 تا 26 دی‌ماه همان سال تکلیف‌اش روشن شد. روزی که شاپور بختیار از مجلس رأی اعتماد گرفت، محمدرضا پهلوی، با شناخت کامل از توطئة «نشست گوادالوپ»، ملت ایران را بی‌دفاع در برابر کفتاران گرسنه رها کرد، تا 28 سال بعد، در چنین روزهائی رضا پهلوی به عنوان «فعالیت» سیاسی، از طریق فخرآور، که بهتر است «شرم‌آورش» بخوانیم، با دختر شایستة کانادا ملاقات کند!

بله 28 سال پیش، 4 ماه کفایت کرد، تا «ژنرال هویزر» و ساواک، چنان «انقلابی» برایمان سازمان دهند، ‌که «بی‌بی‌سی» هم رهبرش را تعیین کند! امروز چون اوضاع کمی متفاوت است، و سارقان مسلح ناتو، به ما لطف و محبت بیشتری دارند، 2 ماه بیشتر فرصت می‌دهند، تا ببینند، ساواک و شرکاء می‌توانند شورش به راه بیاندازند یا خیر؟! چرا که طرح سهمیه بندی بنزین «موقتی» است، و قرار است بین 4 تا 6 ماه آزمایش شود. اگر در این مدت «انقلاب» کردید، چه بهتر، در غیر اینصورت، اتاق فکر «عقب افتاده‌های ذهنی» ناتو، که هنوز می‌پندارد سیاست‌های جنگ سرد را می‌توان اعمال کرد، چون نه تنها عقب افتاده «ذهنی» است، که عقب افتاده «زمانی» هم هست، «طرح انقلابی» دیگری را به حاکمیت «مردمی» و «انقلابی» و بسیار «ضدامپریالیست» گورکن‌ها ارائه خواهد داد.

طرح انقلابی «سهمیه بندی بنزین»، شدیداً مورد تائید نیورک‌تایمز، تایم، گاردین و اکونومیست قرار گرفته، و با مطالعة مقالات وزین و عمیق اینان، همچنان که اندکی تأمل در باب سخنان حداد عادل، «دم مقام معظم رهبری» و خطبة نماز جمعه ساواک خواهیم دید که همگی یک‌صدا حامی طرح سهمه بندی بنزین شده‌اند! اینرا می‌گویند، «وحدت کلمه»! و «رهبر کبیر انقلاب» سابق که تماماً «مید این یوکی» بود، بر آن تأکید فراوان داشتند! این انقلاب با آتش زدن سینما رکس آبادان توسط ملایان اوج گرفت. جنایتی که بنا بر تحقیقات «ایران رزیست»، به ابتکار «علی خامنه‌ای» سازماندهی شده بود. و بیش از 400 تن در این جنایت جان باختند. ساواک چنین شایع کرد که آتش سوزی «عمدی» و کار رژیم بوده. البته به احتمال زیاد «رشیدی مطلق» خودمان، که وزیر اطلاعات کابینة بحران آفرینی جمشید آموزگار بود، در جریان امر قرار داشته! 8 روز پس از آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، جمشید آموزگار جای خود را به شریف امامی می‌سپارد. ایشان بلافاصله اسلام را حاکم کرده، کازینوها را تعطیل می‌فرمایند و احکام قرآن را در دستور کار دولت قرار می‌دهند، تا روز 13 آبان فعلة ساواک به آتش زدن اماکن عمومی و حمله به ادارات دولتی بپردازند، و مرگ بر شاه گویان، مرکز شهر تهران را «اشغال» کنند. نباید فراموش کرد که از سوی دیگر، دانشجویان«متفکر و روشنفکر» و استادان «نخبه» و «آزادیخواه‌شان»، چون هما ناطق و امثالهم، از همان روزها، ‌با تمام قوا به مبارزات خود بر علیه رژیم ادامه می‌دادند. امروز، هم ‌فردی به نام مومنی، عضو یکی از تشکل‌های سرکوب، دانشجویان را «متفکر» و «اندیشمند» و این‌حرف‌ها خوانده بود! البته، مسلماً خودش را هم مد نظر داشته! بنابراین،‌ جهت ممانعت از اتلاف وقت، مهملات مومنی را بگذاریم برای همپالکی‌هایش و بازگردیم به همان 4 ماه «انقلاب‌ساز»! در گیرودار چنین هرج و مرجی است که «میدان ژاله» به «صحرای کربلا» تبدیل می‌شود و «پچ پچ» اعضای ساواک ارقام نجومی قربانیان را به تمام شهرها می‌رساند!

ایران رزیست مورخ 7 فوریه 2006 به نقل از اسنادی که توسط عمادالدین باقی، در ایران منتشر شده، می‌نویسد روز 17 شهریور در میدان ژاله، ‌ بعضی از تظاهرکنندگان به سوی مامورین انتظامی آتش گشوده و باعث یک درگیری مسلحانه می‌شوند. حال آنکه مردم حاضر در میدان ژاله همگی مسلح نبودند! بلافاصله رسانه‌های بین‌المللی 3000 تا 4000 هزار تن کشته را اعلام کرده، فیلم کشتار را هم مونتاژ می‌کنند. در سال 1997، بنا بر گزارش عمادالدین باقی، 64 نفر در این درگیری کشته شده‌اند! و بنا بر آمار نیروهای انتظامی، علاوه بر این 64 نفر، 22 مأمور انتظامی نیز به قتل رسیده‌اند. طبق آمار مراکز درمانی، 205 نفر نیز در این جریان مجروح شده‌اند. این ارقامی است که حدود 20 سال پس از تظاهرات میدان ژاله منتشر شده. یادآور شویم که در آن زمان هفته نامه «نوول اوبسرواتور»، وابسته به محافل جنگ‌طلب حامی اسرائیل، که خبرنگارانش در محل حضور داشتند، اعلام داشت، هزاران نفر در این روز کشته شده‌اند، و میشل فوکوی معروف، که معلوم نیست به فلسفه می‌پرداخت یا به مغلطه، گفت، 9000 نفر توسط مأموران انتظامی به قتل رسیدند! ولی از آنجا که قرار بود همه باور کنند هزاران تن در میدان ژاله به قتل رسیده‌اند، آمار نیروهای انتظامی به دست مردم نرسید. و باعث شد گروهی از نخبگان در دانشگاه تهران بست نشسته و بگویند «شاه باید برود!» و «خیرخواهان» نیز همه روزه اغذیه و اشربه کافی در اختیار بست‌نشینان قرار ‌دهند. یادآور شویم که نیروهای ضد شورش که در برابر دانشگاه حرکت مورچه‌ها را هم تحت کنترل داشتند، «بست نشینان» را با پس گردنی از محوطة دانشگاه بیرون نمی‌ریزند! در واقع مراقب‌اند که بدخواهان آسیبی به «مبارزان راه آزادی» نرسانند. بله، عاقبت روز 13 آبان، خود اعلیحضرت صدای انقلاب را می‌شنوند، و یک نظامی مفلوک به نام «ازهاری» را مأمور می‌کنند آبروی ارتش شاهنشاهی را ببرد. ژنرال ازهاری، می‌شوند نخست وزیر، و کار را به همانجائی می‌رسانند که باید برسانند، و روز 31 دسامبر استعفا می‌دهند. و بجای آنکه اعلیحضرت یک نظامی دیگر را به نخست وزیری منصوب کنند، ناگهان یک سوسیال دموکرات به نام شاپور بختیار را مأمور تشکیل کابینه می‌فرمایند! چرا که در واقع کار تمام شده بود و طرح برژینسکی جهت کشاندن ارتش سرخ به افغانستان با موفقیت صورت گرفته بود. پس ملت ایران هم می‌توانست چند روزی، یک نخست وزیر سوسیال دموکرات داشته باشد، که در واقع هیچ کنترلی بر نیروهای نظامی و رسانه‌های دولتی نداشت. و محمدرضا پهلوی هم با خیال راحت می‌توانست کشور را ترک کند! بقیه امور را ژنرال هویزر و ساواک منظم کردند. تقریباً 2 هفته پس از خروج محمدرضا پهلوی، ارفرانس، یک گله فاشیست، فرصت طلب و بی‌سروپا را در فرودگاه مهرآباد تخلیه کرد. و طی این 4 ماه، روزی نبود که بنگاه خبر پراکنی «بی‌بی‌سی»، حمایت کاخ سفید از شاه ایران را اعلام نکند! بقیة داستان را هم که همه می‌دانیم، «طاغوت» رفت و «تابوت» بجایش نشست!

امروز که 28 سال از حاکمیت «تابوت» می‌گذرد، جبهة ناتو لطف کرده و 4 تا 6 ماه به ما فرصت داده، تا همگام با ناراضیانی که فروشگاه غارت می‌کنند، و جایگاه بنزین به آتش می‌کشند، به سارقان مسلح ناتو فرصت دهیم جانشین بر حق «تابوت» را بر تخت حاکمیت بنشاند، و روز از نو روزی از نو آغاز شود. در توپ مرواری مقدس در این باب چنین آمده:

«یک مرتبه دری به تخته خورد. یک شب مردم از همه جا بیخبر خوابیدند[...] صبح که پا شدند، خدا یک پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزید[...] بهشان عطا کرد.[...] فوراً جمعی تازه بدوران رسیده و نوکیسه و رند واوباش دورش را گرفتند[...]»

و 8 دهه است که این «در»،‌ پیوسته به «همان تخته» می‌خورد و صبح که از خواب بیدار می‌شویم، یک فقره « برمامگوزید» به ما عطا می‌شود. و هر بار، «اوباش»، «نخبگان» و «فرهیختگان» می‌شوند. و هنوز در بر پاشنه سابق می‌گردد، البته به زعم استعمارگران! اینان می‌پندارند بازهم می‌توانند «فراخوان شورش» بدهند، و با اوباش ساواک و شعبان جعفری‌های هزارة سوم، برای ما ملت براندازی سازماندهی کنند. به نظر نمی‌رسد در شرایطی که جنگ سرد به پایان رسیده، بتوان سیاست‌های جنگ سرد را اعمال کرد. هر چقدر که اربابان «بی‌بی‌سی»، گاردین، تایم، نیویورک تایمز و دیگران در شیپور تبلیغات خود بدمند، ملت ایران فریب نخواهد خورد.


پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۶

سهمیة شورش!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، به سایت «گوزآنلاین» سابق سری زدم! ‌ باید بگویم نام نوین این سایت بیش از «گوزآنلاین»، سایت «روزآنلاین» را تداعی می‌کند. از یک‌سو نام اخیر تبلور جسمانی سایت اکبر رفسنجانی است، و به مراجعان امکان می‌دهد سیمای «مادی» و رایحة «معنوی» سایت رفسنجانی را نیک دریابند! و از سوی دیگر، نام جدید، با الفبای لاتین، عظمت «روز آنلاین» را 40 برابر جلوه می‌دهد! چون خوانده می‌شود «چل‌گوزآنلاین!» حال بپردازیم به «طرح انقلابی» سهمیه بندی بنزین!

هدف از این طرح، در یک جمله تحمیل شرایط جنگی کاذب بر ملت ایران است. چرا که طرح تهاجم نظامی شکست خورده و طرح براندازی گروه رفسنجانی نیز ناکام ماند. پیشتر در همین وبلاگ اشاره شد که «خودبراندازی»، یکی از ویژگی‌های حاکمیت دست نشانده است. طی 28 سال حاکمیت گورکن‌ها، کودتاها و تصفیه‌های خونینی را شاهد بوده‌ایم، از جمله اشغال سفارت آمریکا، برکناری بنی‌صدر، انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، انفجار در نخست وزیری، سقوط هواپیمای فرماندهان ارتش در بحبوحه جنگ ایران و عراق و ... و می‌بینیم که، اینگونه اتفاقات در حاکمیت گورکن‌ها فراوان است. می‌دانیم که هدف از «انتصاب» پرزیدنت مهرورزی به ریاست جمهوری، زمینه سازی برای تهاجم نظامی به ایران بود. و به دلیل شکست این طرح است که، گورکن‌ها با پیروی از «منویات الهی» ایالات متحد و شرکاء، همزمان با ارائة «تصویر دلپذیر» از ایران، از طریق اعزام زندانیان دروغین سیاسی چون پاسداراکبر و پاسدار سازگارا به غرب، مخالفان واقعی را در خارج سرکوب می‌کنند، و با استفاده از تشکیلات سرکوبگر دفتر «تحکیم وحدت»،‌ «مجاهدین انقلاب اسلامی»، و ... سرکوب همه جانبة مخالفان در داخل را سازمان می‌دهند.

بله، مخالفانی وجود دارند که در زندان اوین در سکوت کامل شکنجه می‌شوند و شیرین عبادی و شرکای ایشان جهت وکالت آنان صف نمی‌بندند، و هیاهو هم به راه نمی‌اندازند. هیچ خبرنگاری هم با آنان مصاحبه نخواهد کرد، و هیچیک از سایت‌های «خارج‌نشین» و ریزه‌خوار گورکن‌ها، از «پدر دلسوخته» و «مادر نگران» و «همسر گمشدة» آن‌ها برایمان قصه نخواهد گفت! در نتیجه جهانیان، از «آزادی بیان» کسانی که زندانیان سیاسی اوین «معرفی» می‌شوند، واقعاً در بهت و حیرت فرو رفته، شیفتة نظام گورکن‌ها شده‌ بودند! اشکال هنگامی آغاز شد که نظام قدر قدرت و «مستقل» گورکن‌ها ناچار شد، حلقه‌های ارتباطی خود با اربابان را بگسلد، و هاله اسفندیاری‌ها، تاجبخش‌ها و همکاران را در رسانه‌ها «دستگیر» کند، و نهایت امر «رسوا»! و آندسته از هم‌میهنان که از ارتباط «اینان» با گورکن‌ها اطلاع نداشتند، انگشت به دهان مانده‌اند!

پیشتر گفتیم که امثال «هاله‌اسفندیاری»، مانند دیگر کارکنان بنیادهای «خیرخواه» ایالات متحد، وظیفه «توجیه» حاکمیت «توحش و تحجر» را بر عهده گرفته‌اند، و به قول «مهرانگیز بی‌کار» در راه ارائة «تصویر مثبت» از این نظام، «جانفشانی‌ها» می‌کنند. دستگیری خادمین نظام توحش را باید در چارچوب فشارهای سیاست‌ بین‌المللی بررسی کنیم، به این دلیل که حاکمیت ایران دست نشاندة استعمار غرب، و حافظ منافع غرب در منطقه است. و تنها در این چارچوب است که تصویب ناگهانی طرح سهمیه بندی بنزین می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. سهمیه بندی و تعیین بهای بنزین و نفت سفید، و هر آنچه جنبة استراتژیک دارد، به تصمیمات دولت پوشالی ملایان در تهران ارتباطی ندارد. به عبارت دیگر تصمیم در اینگونه موارد، با اربابان دستاربندان است. سهمیه بندی بنزین را می‌توان از جنبه‌های مختلفی بررسی کرد که مهم‌ترین آن‌ها، تحمیل شرایط کاذب «جنگی» بر ملت ایران است. به زبان ساده‌تر، اکنون که اربابان حاکمیت ایران دیگر امکان جنگ‌افروزی را از دست داده‌اند، دست گورکن‌ها، با اینگونه «خیمه‌شب‌بازی‌ها» جهت تحمیل شرایط جنگی بر ملت ایران باز شده.

با سهمیه بندی بنزین، بلافاصله می‌توان حمل و نقل را به حالت نیمه‌ فلج در آورد؛ بهای کلیة کالاها و خدمات را هم «افزایش» داد. اصولاً دولت می‌تواند با اقدام به خرید سهمیة‌ بنزین بعضی شرکت‌های حمل و نقل، گروهی از این شرکت‌ها را از ارائة خدمات «معاف» کند! این شیوه‌ای است که می‌تواند به سهولت کشور را به آشوب کشانده، زمینه هرج ‌و مرج و دخالت نیروهای «نظامی ـ انتظامی» را، تحت عنوان حفظ نظم، و در واقع، جهت سرکوب فراهم آورده، یک کودتای پنهان را در پس پردة هیاهو و شورش سازماندهی کند. همان کودتائی که از 2 خرداد، حاکمیت سعی دارد صورت دهد؛ کودتائی مشابه آنچه در سال 57 صورت گرفت.

پایکوبی و دست افشانی رسانه‌های غرب، که همه از جنگ و چپاول تغذیه می‌کنند نیز شاهدی است بر این مدعا. «یواس پالیتیکس تودی»، مورخ 26 ژوئن 2007، چنان ذوق زده شده که اشغال سفارت آمریکا در دورة کارتر را هم فراموش کرده، و می‌نویسد، گروگانگیری در دورة ریگان رخ داد! و به عقیدة این روزنامه، به همین دلیل ریگان در مورد برنامه هسته‌ای ایران تغییر عقیده داد! و گویا سایت اکبررفسنجانی، ‌ مورخ 28 ژوئن 2007 نیز به همین اندازه ذوق کرده باشد، چرا که بدون کوچکترین توضیحی، همین مهملات را منتشر هم کرده:

«زمانی که آخوندها به آمریکائی‌ها پشت کردند و کارکنان سفارت آمریکا در تهران را به گروگان گرفتند[...] رونالد ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا[...]»


از این پس باید بدانیم که هنگام اشغال سفارت آمریکا در تهران، جیمی کارتر رئیس جمهور نبوده، رونالد ریگان ریاست جمهوری را بر عهده داشته! بله این «سهمیه بندی» بنزین چنان اهمیتی دارد که تاریخ را هم به لرزه در آورده! و برای اینکه به میزان اهمیت سهمیه بندی کذا پی ببریم، باید بدانیم که سال گذشته، 65 میلیون لیتر بنزین در روز توزیع می‌شد، و امسال با استفاده از سهمیه بندی ناگهانی گورکن‌ها، توزیع به 58 میلیون لیتر در روز محدود خواهد شد! به عبارت دیگر، گورکن‌ها، علاوه بر تحمیل شرایط ویژة جنگی بر ملت ایران، روزانه 7 میلیون لیتر بنزین را در بازار سیاه به فروش خواهند رساند، و به این ترتیب چپاول بیشتری را سازمان داده منافع بیشتری برای اربابان خود فراهم خواهند آورد. و از سوی دیگر،‌ هرج و مرج و آشوب،‌ «شرایط مطلوب» آمریکا را در مرزهای روسیه‌ فراهم می‌آورد. این خوش‌رقصی‌ها برای آمریکا، از قضای روزگار، درست در آستانة ملاقات ولادیمیر پوتین با جرج بوش، صورت می‌گیرد! و در واقع قسمتی است از تهاجم همه جانبة جبهة ناتو، جهت اعمال فشار بر روسیه، هند و چین!

در وبلاگ «سینمای سیاسی»، به حمایت «شورای اروپا» از تروریست‌های چچن اشاره شد. می‌دانیم که روسیه در برابر چنین موضع‌گیری‌هائی سکوت نخواهد کرد. و به همین دلیل برای به انزوا کشاندن روسیه، امروز شرکت «ایرباس»، قرارداد مونتاژ هواپیما با چین را امضاء کرد. همان قرار دادی که سال گذشته ایالات متحد با آن رسماً «مخالفت» کرده بود! سال گذشته کاندی رایس جهت توجیه مخالفت ایالات متحد اعلام داشت، تکنولوژی اروپا، ‌ تکنولوژی آمریکاست! ظاهراً امسال تکنولوژی اروپا دیگر «مستقل» شده! البته این استقلال «جدید» جهت افزایش فشارها بر روسیه و هند به دست آمده! لازم است بدانیم، چهارشنبه 26 ژوئن 2007، «آژانس انرژی ایالات متحد»، اعلام کرد ذخائر بنزین‌ نسبت به سال گذشته، معادل 700هزار بشکه کاهش نشان می‌دهد! چون به دلیل آغاز فصل تابستان مصرف بنزین افزایش یافته و واردات کافی نیست! و به این دلیل بود که ناگهان طرح سهمیه بندی بنزین «تصویب» شد! سپس حداد عادل و دیگر ریزه‌خواران استعمار در مورد «فواید» این طرح، مهملاتی هم تحویل مردم دادند، و محمدرضا باهنر، به «حنا زرچوبه»، مورخ 28 ژوئن 2007، اعلام داشت:

«با این میزان صرفه جوئی می‌توان هزاران کار عمرانی و اقتصادی در کشور انجام داد.»

البته این «هزاران کار عمرانی» فقط در ذهن علیل امثال «باهنر» می‌تواند انجام ‌شود. چرا که با توجه به شرایط اسفبار مردم ایران، و دست نشانده بودن گورکن‌ها، چنین طرحی فقط به افزایش قیمت‌ها منجر شده، مردم را به رویاروئی با حاکمیت تشویق می‌کند. طبق معمول، ماموران ساواک،‌ جهت نشان دادن راه چنین مقابله‌ای، پیشقدم شده پمپ بنزین آتش زدند و چند فروشگاه را هم غارت کردند. بنابراین بهتر است پاسدار شریعتمداری و شرکاء با نقل قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» اقتصادی، سعی در پنهان داشتن واقعیات نکنند. هیچکس آشوب‌های سال 1357 را فراموش نکرده. و «گزارش روز» کیهان، مورخ 28 ژوئن، با هدف «تحریک افکار عمومی»، سعی دارد این طرح را «پیروزی» مهرورزی بر رفسنجانی جلوه دهد! گویا پرزیدنت مهرورزی رابین هود جهان اسلام شده‌اند! ولی به پاسدار شریعتمداری باید گفت، تنها در یک صورت این طرح دست قبیلة رفسنجانی را از چپاول منافع فروش بنزین «کوتاه» خواهد کرد. در صورتی که ابرقدرتی بجز آمریکا از این طرح «حمایت» کند. و برنامه‌ریزی‌های لازم را جهت سازمان دادن سیستم نوینی از حمل و نقل در اختیار نظام «همه فن حریف و «متخصص» گورکن‌ها قرار دهد. در غیر اینصورت حتی یک کودک نیز قادر به فلج کردن حمل نقل شهری و بین شهری در کشور ایران خواهد بود. کافی است کودک مزبور سهمیه‌های بنزین را به بهائی ابتیاع کند که فروشنده از ارایة خدمات حمل و نقل بی‌نیاز شود. ولی با توجه به تقارن اظهارات آژانس انرژی ایالات متحد و تصویب «طرح انقلابی»، بیشتر به نظر می‌رسد، حامی چنین طرحی ایالات متحد باشد. چرا که یک روز پس از اعلام کمبود بنزین در ایالات متحد، بهای نفت در بازار جهانی به هر بشکه 70 دلار افزایش یافت! و با توجه به اینکه حزب جمهوریخواه ایالات متحد از وابستگان ردة نخست شرکت‌های نفتی به شمار می‌رود، به این نتیجه می‌رسیم که جهت تأمین منافع ایالات متحد، گورکن‌ها از طریق سهمیه بندی بنزین، زمینة آشوب و براندازی را فراهم می‌آورند. از آنجا که همه مفاهیم و پدیده‌ها در حاکمیت پوشالی گورکن‌ها واژگونه شده، «رابین هود» نارمک نیز به جای دزدیدن اموال ثروتمندان و توزیع آن میان فرودستان، ملت ایران را چپاول می‌کند تا منافع ایالات متحد را تأمین کند. ولی از آنجا که جهان سیاست، جهان قصه‌ها نیست، «رابین‌هود» نارمک و دشمنان «دروغین‌اش» همه بر خاک سیاه خواهند نشست!


چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶


سینمای سیاسی!
...
سایت رعایای الیزابت دوم، چند روز پیش مطلبی داشت تحت عنوان، «زن‌ها تاریخ مصرف دارند». که البته زحمت خواندن آنرا برخود هموار نکردم. گویا مطلب در مورد زن‌های هنرپیشه ـ نه هنرمند ـ هالیوود بود که شکارچیان ابتذال استعدادشان را معمولا در «فاست‌فود» یا «لباسشوئی‌های» سر راه کشف می‌کنند، و یک‌شبه تبدیل می‌شوند به «سوپرستار»، و پس از مدتی هم جای خود را به همکاران تازه نفس می‌سپارند. مسلم است که زن‌ها، مانند مردها، در مقام کالا، از تاریخ مصرف برخوردار خواهند شد. و با هیچ نوع جراحی پلاستیک نمی‌توان تاریخ مصرف اینان را به تعویق انداخت. ولی بعضی از زن‌ها جهت باقی ماندن در «بازار مصرف»، شاخة فعالیت خود را تغییر می‌دهند. یکی از این زن‌های باهوش و زیرک «وانسارد گریو» خودمان است که در فیلم «آگراندیسمان» هم بازی کرده بود.

فیلم کذا از فیلم‌های «موج نوی» سینمای انگلیس بود و متأسفانه وقتی به بازار آمد که کودک خردسالی بودم و هنوز به مدرسه نمی‌رفتم، ولی نام «آگراندیسمان» را از لابلای صحبت بزرگترها می‌شنیدم، و خوب به یاد دارم که همة آن‌هائی که به افتخار دیدن این شاهکار سینمائی نائل شده بودند، یک جمله را تکرار می‌کردند: «اون قسمتی که بدون توپ با هم تنیس بازی می‌کردن خیلی جالب بود»! افسوس که آرزوی دیدن این فیلم به دل من ماند، و حتی وقتی از تلویزیون هم پخش شد، به تماشای آن ننشستم. محبوبیت این فیلم هم، مانند محبوبیت محمد مصدق، تبدیل شده بود به دین و مذهب بعضی‌ها!

بله دکتر محمد مصدق که از قهرمانان «ملی ـ میهنی ـ مذهبی» است، به دلیل خدمات‌اش به استعمار انگلیس، تبدیل به «امام حسین» معاصر شده، و اگر کسی جرأت کند به ایشان چپ نگاه کند، حسابش با اهورامزدا خواهد بود! در وبلاگ «پرت و پررو»‌ اشاره شد که «دین»،‌ از این جهت در تضاد با «فلسفه» قرار می‌گیرد که استدلال و عقل و منطق انسانی را به اسارت «اعتقاد» به خدا و «اطاعت‌کورکورانه» از احکام الهی در می‌آورد. به همچنین است در مورد فدائیان محمد مصدق، که عشق به «قهرمان ملی» و شخصیت پرستی، پرده‌ای شده بر عقل و منطق‌شان. اینان هرگونه قصة «بی‌بی‌گوزک» در مورد قهرمان‌بازی‌های مصدق را چشم بسته می‌پذیرند، ولی هیچگونه استدلال منطقی که خیانت مصدق را به اثبات می‌رساند، از نظر اینان قابل پذیرش نیست. به ویژه اگر فدائیان مصدق،‌ مدعی چپ‌گرائی هم باشند! بلافاصله یک اتیکت «مرتجع» و «شاه‌اللهی» بر پیشانی کسی که چنین جسارتی مرتکب شده الصاق کرده، «ماتریالیسم دیالکتیک»، ویراست بازار تهران را از چنته بیرون می‌کشند. و در عین حال هیچ کدام از چپ‌اللهی‌های محترم، قادر نیستند این پرسش ساده را پاسخ گویند که: پس از کودتای میرپنج، و شکست جنبش مشروطه، پس از پایان جنگ جهانی دوم و تشکیل جبهة ناتو، چرا در نتیجة اعمال محمد مصدق، تحت عنوان تأمین منافع ملی، منافع استعمار در ایران افزایش یافت؟ مصدق نمی‌فهمید چکار می‌کند؟ مسلماً ایشان می‌دانستند که چه می‌کنند، آگاهانه به ملت ایران خیانت کردند. به چپ اللهی‌های محترم یادآور شویم که پیش از جنجال مصدق و آخوند کاشانی، کسانی در کشور ایران وجود داشتند که شاهد بسیاری از مسائل ناخوشایند بودند، از جمله همکاری حاکمیت ایران با قاچاقچیان مواد مخدر، همراهی و همکاری محمد مصدق با کودتا‌چیان، دخالت مستقیم دربار پهلوی در قتل رزم‌آرا، سابقة «خدمت» وزرای «انقلابی» محمد مصدق در سفارت انگلیس و ... و این شاهدان، اگرچه امروز نیستند، یادداشت‌ها‌ی‌شان، خاطرات‌شان و مدارک‌شان موجود است. و نه ساواک و نه سازمان «سیا»،‌ با انتشار اسناد و مدارک ساختگی‌ نمی‌توانند واقعیت را «نابود» کنند. حداقل تا زمانی که نسل ما نابود نشده، این واقعیت‌ها پا برجا خواهد بود! بله، چه بخواهند و چه نخواهند، «ما هستیم»، و هدف‌مان هم اصلاً «شهادت» نیست، درس «شهادت» نیز به فرزندان خود نمی‌دهیم‌! هدف ما از مبارزه، زندگی است. زندگی، آنگونه که ما می‌شناسیم، زندگی، آنگونه که آرزو داریم انسان‌های دیگر نیز امکان شناخت آن‌ را بیابند. از مطلب دور افتادیم، باز گردیم به «وانسا ردگریو» خودمان که اکنون، به قول رعایای الیزابت دوم، «از تاریخ مصرفش» تقریباً نیم‌قرن گذشته، ولی در بازار تروریسم اسلامی هنوز «قابل مصرف» است!

خانم «ردگریو»، از هنگام فرار «ذکایف» از چچنی، گویا مدافع حقوق بشر شده و سخت از ذکایف حمایت می‌کند! «احمد ذکایف»،‌ همان تروریست و آدم‌ربای معروف، که «اینترپل» در به در به دنبال اوست، و «وانسا ردگریو» ایشان را به فرزندی قبول کرده‌اند! البته از روی خیرخواهی! بله، این جناب ذکایف از سال 2003 در انگلستان، مهد مسلمانان مزدور استعمار، به عنوان «پناهنده» پذیرفته شده‌اند! می‌دانیم که استعمارگران «خداوند بخشندة مهربانی» دارند که هر گاه منافع اقتصادی ایجاب کند، تبدیل به خداوند «قهار و غداری» می‌شود که حد و مرزی بر توحش او متصور نیست! نگاهی به افغانستان، ایران و عراق بیندازیم، به میزان توحش ایشان پی می‌بریم! ولی در مورد احمد ذکایف، مسئله فرق می‌کند. ذکایف، سر دستة جدائی‌طلبان چچن است، و در راه رضایت «خداوندان» خود از بمب‌گذاری، آدم‌ربائی و هیچ جنایت دیگری فروگذار نکرده و نخواهد کرد. به همین دلیل امروز، «شورای اروپا»، واقع در شهر استراسبورگ فرانسه، این جنایتکار متمدن را به حضور پذیرفت!

سایت فرانسه زبان «نووستی» مورخ 27 ژوئن 2007، گزارش می‌دهد، هیئت نمایندگی روسیه در مجمع پارلمانی شورای اروپا، در مورد حضور فرستادة جدائی طلبان چچن در خاک فرانسه، از دولت فرانسه توضیح خواهد خواست. «لئونید سلوتسکی»، نایب رئیس هیئت نمایندگی روسیه، طی تماس تلفنی با «نووستی» اظهار داشته، چگونه جنایتکاری که «اینترپل» در پی دستگیری اوست، در استراسبورگ حضور یافته، و با مسئول امور چچنی در مجمع پارلمانی شورای اروپا، «آندرآس‌گروس»، نیز دیدار و گفتگو کرده؟! به گزارش «نووستی»، ذکایف، حدود یکساعت مشغول گپ زدن با برخی از اعضای شورا بوده! ولی شورای اروپا اعلام کرده، که روحش هم از چنین دیداری خبر ندارد! یادآور شویم که دعوت از ذکایف جهت حضور در شورای اروپا، همزمان است با نخست وزیری گوردون براون! می‌بینیم که شرایط ارتش جنایتکار ناتو در عراق و افغانستان، هیچ تاثیری بر سیاست «مبارزه با تروریسم» آنگلوساکسون‌ها ندارد! اینان همچنان به حمایت از طالبان دست پرورده خود ادامه می‌دهند، و همزمان، به بهانة «مبارزه با تروریسم» به افغانستان و عراق لشکرکشی می‌کنند. بله آن صحنة ‌جالب فیلم «آگراندیسمان» حکمتی داشت که امروز می‌توانیم آنرا دریابیم. آنجا که ایالات متحد و انگلیس، در عرصة مبارزه با تروریسم، بدون توپ، همچنان به بازی خود ادامه می‌دهند! ولی از آنجا که صحنة سیاست، نه سینما است و نه صحنة معنویت الهی، بزودی خواهیم دید که این جنایتکاران ناچار خواهند شد این بازی مهوع را با «توپ واقعی» ادامه دهند. این صحنه‌ای است که مسلماً از بازی بدون توپ در فیلم کذا بسیار دیدنی‌تر خواهد بود.

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶

«پرت» و پررو!
...

خوشبختانه پرزیدنت مهرورزی و دارودستة اکبر رفسنجانی به «توافق» رسیدند، و مسجد شورای اسلامی انتشار دارائی‌های مسئولان نظام «مقدس» اسلامی را ممنوع کرد! فکرش را بکنید یک مشت دزد جیره‌خوار استعمار، فهرست دارائی‌هایشان را هم منتشر کنند. ابراهیم یزدی چه بگوید که در تمامی این دارائی‌ها مستقیم و غیرمستقیم شریک شده، تا منافع اربابانش خدشه‌دار نشود! مقام رهبری چه بگویند، که با محمد یزدی و اکبر رفسنجانی مناطق آزاد را با ‌شرکت‌های‌شان اشغال فرموده‌اند، و ملت هم باید «ساده زیستن‌شان» را از «دم‌شان»، حداد عادل بشنود؟ فعلاً «سهم امام» مهرورزی پرداخت شد، و زمینه برای فعالیت‌های پیروان «میرپنج‌ایسم» مساعد است.

میرپنج‌ایست‌ها یک پا در «ایران باستان» دارند، یک پا هم در «تجدد». و از مخالفان سرسخت اسلام و مسلمین به شمار می‌روند! دیروز پاسارگاد را آب گرفته‌ بود و آرامگاه کوروش بر امواج شناور! مهرورزی را دیدم، تازیانه در دست، سوار بر آرامگاه کوروش، دعای کمیل می‌خواند! از فردای روز 24 اسفندماه، که انتخابات گورکن‌ها آغاز می‌شود، ‌ با زور سرنیزة میرپنج‌ایست‌ها، ناچار خواهیم شد به زبان نیاکان والاتبارمان در دوران هخامنشی بخوانیم و بنویسیم! و تکلیف این وبلاگ چه خواهد شد؟ اهورامزدا ‌داند!

وجه مشترک کفتارها و «نخبگان» فاشیست این است که هر دو ریزه‌خواراند‍ . کفتار، مانند کرکس، هرگز به شکار نمی‌رود، از لاشة حیوانات یا از ته ماندة شکار درندگان تغذیه می‌کند. به همچنین است در مورد «متفکران» فاشیسم! پس از اینکه کارل مارکس «کاپیتال» را به رشتة تحریر درآورد و «عمومی» کردن ابزارتولید را مطرح نمود، ناگهان سرمایه‌داری، تبدیل به «تفکر» شد! و اینک نوبت به «دین» رسیده که به عنوان «تفکر» مطرح شود! و متأسفانه باید بگوئیم که نه دین و نه سرمایه‌داری، هیچکدام «تفکر»‌نیستند! ارتباط دین و سرمایه‌داری با «تفکر»، از ارتباط گوز با شقیقه فراتر نمی‌رود. البته هستند «نخبگانی» که می‌گویند، اگر زیاد زور بزنید، رگ شقیقه پاره خواهد شد! و ما هم در پاسخ اینان می‌گوئیم، هر چقدر به کلة پوک فشار بیاورید، ‌ هیچ «تفکری» از آن خارج نمی‌شود! بله، متأسفانه گرفتاری عمده با «فرهیختگان حکومتی» این است که حضرات قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» را «علم» و «تفکر» می‌نامند، و فرضیه‌های علمی را با قالب خشت‌‌زنی در «ترادف» قرار می‌دهند. یکی از قربانیان این برخورد «علمی»، روانکاوی است!

دیروز در یکی از سایت‌ها، «میهن دوستی» و عقدة ادیپ در «ترداف» قرار داده شده بود! به این ترتیب، و بنا بر مطالب این سایت که نامش را هم فراموش نکرده‌ام، همانطور که پسربچه، در ضمیر ناخودآگاه، تمایل به تصاحب مادر و نابودی پدر دارد، میهن دوست نیز می‌خواهد حاکم مستبد را از سر راه برداشته و در آغوش مام‌وطن آرام گیرد! این فرضیة پا در هوا، بر دکان «ژاک لاکان» تکیه داشت! می‌گوئیم «دکان»، به دلیل اینکه «ژاک لاکان» متأسفانه بیشتر دکاندار بود تا روانکاو. ولی گذشته از این، در این میان، تکلیف زنان میهن دوست چه می‌شود؟ آنها نیز با حاکم مستبد در تضاد قرار می‌گیرند یا خیر؟ یا اینکه، زنان هم می‌خواهند پدر را از سر راه برداشته، مادر نمادین خود را تصاحب کنند؟ اگر چنین است، زنان میهن دوست، به ناهنجاری روانی دچاراند! و در فرضیة فروید، زنی که ناخودآگاه از پدر نفرت دارد، و علاقمند به تصاحب مادر است، گرایشات جنسی زنانه نخواهد داشت. بله، وقتی با پرحرفی‌های «لاکان» و قالب خشت زنی مطلب «علمی» می‌نویسیم، در واقع یک مطلب کشکی و شکمی تمام عیار هم تحویل خواننده می‌دهیم. مثال دیگر این قماش مطلب تبلیغاتی است که از یک سو بر ایران باستان و پاسارگاد، و هرچه ریشه در دورة پیش اسلامی دارد پای می‌فشارد، و از سوی دیگر، به بهانة حمایت از آرمان‌های مشروطه، در واقع به بازار گرمی برای «تجدد» استعماری در کودتای «میرپنج» مشغول است.

وجه مشترک تبلیغاتچی‌های «میرپنج‌ایسم»، و گورکن‌ها این است که هر دو، ‌سخت به «نیچه» و «مدرنیته» می‌تازند! بله، به همان نسبت که شیاد اردکان و دیگر طالبان شیعی و سنی مسلک از فیلسوف مدرنیته نفرت دارند، مشتاقان و فدائیان ایران باستان نیز از نیچه می‌هراس‌اند! چرا که اگر «مدرنیته» را بپذیرند، دیگر از گسست‌هائی که استعمار طی 8 دهه بر ملت ایران تحمیل کرده، نمی‌توانند حمایت و پشتیبانی به عمل آورند! ولی آشکارا نمی‌گویند چه در سر می‌پرورانند، بلکه می‌فرمایند که، «تجدد» از آرمان‌های مشروطه بود، نیچه مخالف «تجدد» بود، پس فلسفة نیچه در تضاد با آرمان‌های مشروطه قرار می‌گیرد! و از آنجا که آرمان‌های مشروطه برای ما ایرانیان در ترداف با آزادی و رهائی از قید سلطة دستاربندان فریبکار قرار گرفته، بعضی‌ها سفسطه و شیادی ‌میرپنج‌ایست‌ها را چشم بسته می‌پذیرند! البته میرپنج‌ایست‌ها هرگز «تجدد» مورد نظر خود را «تعریف» نمی‌کنند، فقط می‌گویند، «تجدد!» حال آنکه آرمان‌های مشروطه، با کودتای «تجدد» از زمین تا آسمان فاصله دارد. جنبش مشروطه ساخته و پرداخته استعمار نبود. در این وبلاگ بارها و بارها اشاراتی داشته‌ایم به ارتباط جنبش مشروطه با تفکر آزادی و «مدرنیته»، و نه با «مدرنیزاسیون» استعماری!

حال بپردازیم به «تفکر»، «دین» و «سرمایه‌داری». هر چند که در یک وبلاگ نمی‌توان بحث عمیق و نظری در این مورد مطرح کرد. ولی می‌توان به مفاهیم پایه‌ای اشاراتی داشت، اشاراتی که کمک خواهند کرد شیادی را از تفکر منسجم باز شناسیم. «سرمایه‌داری»، به صورتی که امروز متحمل آن می‌شویم، یک «شیوة تولید» است که در عهد باستان با برده‌داری آغاز شده، و با گذشت زمان متحول شد، و در نتیجه برده‌داری نیز دچار تحولات فراوان شده است. هدف سرمایه‌داری، دست‌یافتن به سود بیشتر در کوتاه‌ترین زمان ممکن است. سرمایه داری یک نظام اجتماعی است که همواره در کنار دین قرار گرفته. چرا که «برده‌داری» و «بنده‌داری» تضادی با یکدیگر ندارند. اگر سرمایه‌داری با توسل به مادیات پایه‌های سلطة خویش را تحکیم می‌بخشد، دین، با توسل به معنویات، در همین مسیر گام بر می‌دارد. البته در اینجا، منظور از دین، ادیان ابراهیمی است. چرا که مکاتب شرق وجه تشابهی با این ادیان ندارند. ویژگی ادیان ابراهیمی این است که «عقل» را تابع «ایمان» به خداوند و «اطاعت» کورکورانه از احکام وی کرده‌اند. در اینجا، منظور از «عقل»، قابلیت درک، شناخت و قضاوت انسانی است. یادآور شویم که آنچه در عمل میان دین و فلسفه جدائی انداخت، همان اسارت عقل در زنجیر «اعتقاد» است. این جدائی، در غرب، به دلیل تحولات اجتماعی از قرن هفدهم شدت بیشتری یافت. فلسفه عبارت است از «تعریف» جهان با تکیه بر «استدلال». حال آنکه «دین» استدلال انسانی را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد، چرا که اساس را بر وحی «الهی» قرار می‌دهد، و ادعا می‌کند انسان راهی به حکمت و مصلحت الهی نمی‌تواند داشته باشد! مسلم است که انسان به عرصة الهی راه ندارد. انسان در عرصه «واقعیت» زندگی می‌کند، و خداوند در سراب «حقیقت» پنهان شده! هر چه به سوی سراب بشتابیم از ما دورتر خواهد شد. به همچنین است شرایط بردگانی که هر چه می‌کوشند و بیشتر «کار» می‌کنند تا آسایش و رفاه بیشتری داشته باشند، در واقع از آسایش و رفاه فاصلة بیشتری می‌گیرند! و در چنین شرایطی است که دین می‌تواند به کمک سرمایه‌داری بشتابد، و طاعون «وحش سالاری» را «خواست خداوند» و «تقدیر الهی» بنامد! البته دین هم پا به پای برده‌داری و سرمایه داری متحول شده. هر چند که روند تحول دین بسیار کندتر بوده.

به عنوان نمونه در اروپا، خواندن زنان در کلیسا ممنوع بود و به همین دلیل، پسربچه‌هائی ‌که در دستة کر کلیسا می‌خواندند، و صدای «زیر» با کیفیت بالا داشتند، پیش از رسیدن به سن بلوغ، پس از پرداخت پاداش مناسب به والدین‌شان،‌ «اخته» می‌شدند. البته آغامحمد خان قاجار صدای خوبی نداشت، و دلیل اخته شدنش «وکیل الرعایا» بودن بیش از حد «کریمخان زند» بوده! بله، بازگردیم به اروپای خودمان. پسربچه‌های بینوا و خوش صدائی را که به این ترتیب قربانی می‌شدند، در زبان لاتین «کاسترا» می‌خواندند، بر وزن «کنترا». این شیوة هنرپروری در کلیسا حتی تا قرن 19 نیز ادامه پیدا کرد! ولی طبق روایات،‌ در پایان قرن 18، به دستور یکی از پاپ‌ها، ممنوع شد. البته «واقعیت»، ریشه در تحولاتی داشت که اصحاب کلیسا و خداوند بخشندة مهربان را تهدید می‌کرد! از جمله انقلاب کبیر فرانسه که دکان کشیش جماعت را در ایتالیا نیز به لرزه در آورد. و حضرت پاپ را ناچار به پذیرش «مسیحیت عقلانی» نمود. پس از چند دهه «کاسترا» ها ناپدید شدند، ولی متاسفانه «کنترا» ها همچنان فعال‌اند، و همراه با «نگروپونته» از هندوراس و نیکاراگوئه به عراق و افغانستان رسیده‌اند. و هنوز هیچ پاپ «انسان دوستی»، جنایات ارتش دموکراسی پرور ناتو در این مناطق را «ممنوع» نکرده. چرا که این مناطق در زمرة مناطق «پرت» قرار دارند و موجوداتی که در آن زندگی می‌کنند از حق و حقوقی برخوردار نیستند، و هیچ قانونی از آنان در برابر سارقین مسلح ناتو حمایت نخواهد کرد. علاوه بر بمباران مناطق مسکونی، اعضای ناتو هر جنبنده‌ای را هم می‌توانند هدف آتش «دموکراسی» قرار دهند. سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 25 ژوئن 2007، از کشته شدن یک افغان و زخمی شدن همراهش در هلمند خبر می‌دهد. این دو نفر سوار بر موتور در منطقه‌ای حرکت می‌کردند که یک ایستگاه بازرسی در آن وجود داشته. و به ادعای ناتو اینان از توقف در ایستگاه بازرسی خودداری کرده‌اند. البته هیچ جنایتکاری به جرم خود اعتراف نمی‌کند، و دلیل ندارد اعضای ناتو به جنایات خود اعتراف کنند. اینان ابتدا جنایت می‌کنند سپس می‌گویند، «متاسفیم!» چون متمدن‌اند. ولی اینبار، حتی ابراز تاسف هم نشد! دلیل تیراندازی به سوی دو موتور سوار این بوده که پیشتر، 4 سرباز ارتش غارتگر بریتانیا در همین منطقه به قتل رسیده بودند! به همین دلیل 25 غیر نظامی افغان بمباران می‌شوند. و دو غیر نظامی نیز در نزدیکی ایستگاه بازرسی هدف قرار می‌گیرند. سخنگوی ناتو در ادعا کرده این دو نفر نظامی بوده‌اند. استدلال «منطقی» و ابلهانه وی این است که:

«این یک منطقه پرت بود که تعداد کمی از غیرنظامیان در اطراف آن وجود دارند.»


یک منطقة پرت! که در آن نظامیان ناتو تجمع کرده‌اند! و مسلماً برای حمایت از تعداد اندک غیرنظامیانی که در این محل وجود دارند، جانفشانی نخواهند کرد. این «مناطق پرت»، محل کسب و کار ناتو است، محل عبور کسانی که از مرحله «پرت» نیستند! قاچاقچیان مواد مخدر، برده فروشان و دیگر همکاران ناتو در افغانستان! افتضاح این «عملیات» چنان بالا گرفت، که آقای کرزای هم اعتراض فرمودند! در پاسخ به اعتراض ایشان، همان مقام ناتو گفته، منظور بدی نداشتند:

« آقای کرزای حق دارد [...] عصبانی باشد[...] هیچ سرباز وابسته به این پیمان، عمدتا تلاش نکرده جان غیرنظامیان را به خطر [اندازد]»


ولی ما به آقای کرزای می‌گوئیم، هیچ دلیلی برای عصبانیت ایشان وجود ندارد. همدستی با جنایتکاران ناتو، نتیجه‌ای جز این نخواهد داشت.

ظلم‌هائی رود بر اهل زمان
زین عوانان که در زمان تواند
هیچ‌کس را نماند آسایش
تا چنین ناکسان کسان تواند


دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۶


دست‌های «مقدس»!
...

به دنبال داستان «دست سالاری»، همان جنجال رسانه‌ای پیرامون «دست» دادن محمد خاتمی، و پیوستن کیهان به بنگاه تبلیغات استعمار برای خاتمی، میرحسین موسوی نیز به قافلة پادوهای کارخانة رجاله پروری پیوست، و از فقر و محرومیت مردم، شدیداً ابراز نگرانی کرد! بله، در هزارة سوم دیگر، «یک دست» صدا ندارد، و نامة رشیدی مطلق کارساز نیست، «دست‌های» معجزه‌گر باید، تا گره از کار استعمار بگشاید! از اینرو به خواست «قادر متعال»، «دست‌» موسوی و «دم» و «دست» مسیحائی، همزمان وارد صحنة سیاست ایران شده‌اند! «دست موسوی» جهت تبدیل چوب خشکة استعمار، به اژدها، و «دم» و «دست» مسیحائی جهت زنده کردن مرده‌ای سیاسی به نام میر حسین موسوی و جهت شفای ایشان پس 18 سال بیماری لاعلاج: کوری، کری و لالی!

می‌دانیم که به خواست «قادر متعال» دست موسی عصا را به اژدها تبدیل کرد تا جادوگران بارگاه فرعون را از رو ببرد! جادوگران بارگاه فرعون چوب دستی‌هایشان را به مار تبدیل می‌‌کردند و به موسی می‌گفتند خدای تو چنین قدرتی دارد؟ و یکروز که در بارگاه فرعون مسابقه قدرت‌نمائی جادوگران با موسی بر پا شده بود، و جادوگران مارهای فراوانی با چوبدستی‌های‌شان به راه انداخته بودند، خدواند به موسی گفت تو هم چوبدستی‌ات را بینداز! موسی هم که مانند همة پیامبران سامی، پیوسته ترسان و لرزان و گریان بود، یا از شدت وحشت زبانش بند می‌آمد، عصایش را بر زمین انداخت، و عصای‌اش تبدیل به اژدهائی شد که همة مارهای دیگر را بلعید، و جادوگران ماست‌ها را کیسه کرده، فهمیدند با خداوند موسی نمی‌توان از این شوخی‌ها کرد! حال بپردازیم به «دم» مسیح و «دست» مبارک ایشان.

در روایات «لوک مقدس» آمده یک روز عیسی بر شهری می‌گذشت، مردی که سرا پایش را جذام گرفته بود، به سوی عیسی آمد و چهره بر خاک سائیده گفت، توئی که می‌توانی مرا «نجات دهی»! پس عیسی دست بر تن جذامی کشیده گفت، چنین اراده می‌کنم! و زخم‌های جذام به یکباره ناپدید شدند. پس عیسی از او خواست در اینباره با هیچکس سخنی نگوید و به معبد رفته «حق و حساب» متولی خانة خدا را بپردازد! بعدا! به قول معروف، «فیفتی، فیفتی» با عیسی تقسیم می‌کردند! بله! ولی سر و صدای معجزة عیسی در همة جهان پیچید و جذامیان دسته، دسته به دنبال عیسی می‌گشتند، عیسی هم حق ویزیتش را افزایش داده، در بیابان به دعا و ثنا مشغول بود! جذامی‌ها را هم دیگر «شفا» نمی‌داد. ابتدا به فروش کوپن‌های بنزین و قند و شکر پرداخت و فلج‌ها را شفا داد، ولی چون درآمد اینکار هم کافی نبود، و تورم و رکود اقتصادی پیش‌آمده بود، به زنده کردن مرده‌ها پرداخت. به این ترتیب دو منبع در آمد پیدا کرد. از عده‌ای پول می‌گرفت که مرده های‌شان را زنده کند، و اگر زنده شدن مرده‌ای به زیان کسانی تمام می‌شد، از آنان پول بیشتری می‌گرفت که مرده‌ را زنده نکند! از قضای روزگار، علم اقتصاد و سیاست گورکن‌ها ریشه در همین شگرد «عیسوی ـ موسوی» دارد! که شامل حال میرحسین موسوی شده! میرحسین موسوی همان کسی است که 8 سال جنگ خانمانسوز را جهت تأمین منافع اربابانش تداوم بخشید. هنوز ملت ایران داغ جنگ بر پیکر خود دارد، و هنوز خرمشهر را ایرانیان «ویرانشهر» می‌نامند. ولی هنوز «فرانس‌پرس» و اربابانش چشم امیدشان به میرحسین موسوی ‌است! بنابراین دوباره چهره پلیدش را آراسته، او را با صورتک «چپگرا، محبوب و میانه‌رو» به صحنه بازگردانده‌اند!

امروز، میرحسین موسوی، از خواب بیدار شد و ناگهان به شمار فراوان کودکان بیخانمان اعتراض فرمود! برخلاف دروغ پردازی‌های «فرانس پرس» و «روزآنلاین»، که ادعا کرده‌اند موسوی از سال 1989 از جهان سیاست کناره گرفته، میرحسین موسوی از سال 1989، به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت، پامنبری اکبر «رفسن‌جانی» است. بله، اگر کسانی فراموش کرده‌اند که میرحسین موسوی چه می‌کند، ما فراموش نکرده‌ایم! میرحسین موسوی، هشت سال وظیفة گرم نگاهداشتن تنور جنگ را عهده‌دار بود، و پس از اتمام دوران مزدوری آشکار برای استعمار، به صحنة پنهان مزدوری، همان مجمع تشخیص مصلحت نظام وارد شد. و گویا از سال 1989 تا 2007، به مدت 18 سال کوروکرولال بوده! و روز 4 تیرماه 1385، ناگهان معجزه‌ای رخ داده و موسوی از کوری، کری و لالی نجات یافته! ولی با توجه به سخنانش باید بگوئیم، مانند اکبر هاشمی، از حماقت و نوکرصفتی و جیره‌خواری هنوز نجات پیدا نکرده! چرا که اگر امروز مردم ایران در فقر دست و پا می‌زنند، این فقر نتیجه سیاست‌هائی است که با پشتیبانی مجمع منفور «تشخیص مصلحت» استعمار بر ملت ایران تحمیل شده. ولی موسوی چنان در دریای حماقت غرق شده، که نمی‌داند خودش، مستقیماً یکی از عمده‌ترین مسئولان گسترش همان فقری است که از آن انتقاد می‌کند! بله این است مزایای حماقت! این است مزایای سفله‌پروری! حال می‌توانیم ببینیم چرا استعمار پادوهایش را از میان احمق‌ترین و سفله‌ترین انتخاب می‌کند! شرایط اسفبار اقتصادی ایران، نتیجة هشت سال جنگ، هشت سال «سازندگی»، و هشت سال «حماسة دوم خرداد» و دو سال «مهرورزی»‌ است! و میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر «جنگ»، مهمترین عامل گسترش فقر و نکبت در ایران است. و امروز چنین جنایتکاری، بیشرمانه از اوضاع انتقاد هم می‌کند! وی با اشاره به اصل 43 قانون اساسی گورکن‌ها، ادعا کرده «هدف» حکومت اسلامی برآورده کردن نیازهای اولیة انسان بوده، البته با حفظ آزادگی او! اینکه میرحسین موسوی، به عنوان ابزار چپاول و جنایت استعمار در ایران، با انسان، نیازهای انسانی و آزادگی چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد، در این 28 سال بخوبی روشن شده. و موسوی، مانند دیگر اعضای حاکمیت گورکن‌ها، نمی‌تواند با شعارهای پوچ، به مردمفریبی‌ها ادامه دهد. و به بهانه دفاع از «استقلال»، «آزادی»، مانند دیگر نخبگان گورکن‌ها، «جمهوری اسلامی» برای ملت ایران تجویز کند، و نسخة بازگشت به گذشتة «پرافتخار» بپیچد.

میرحسین موسوی، شریک جنایات 28 ساله حاکمیتی است که تا امروز جز چپاول و کشتار و سرکوب هیچ دستاوردی برای ملت ایران نداشته. ولی زمانی که عیسی و موسی همزمان وارد معرکة سیاست ایران می‌شوند، و همزمان اینهمه معجزه می‌کنند، چه می‌توان گفت؟‌! مشخص نیست، جهت زنده کردن میرحسین موسوی منفور، عیسی چه مبلغی از «سیلیکون ایران» دریافت کرده؟! تا یک میرحسین موسوی «دلپذیر» تحویل ملت ایران دهد. آنهم چه میرحسینی! میرحسینی که 18 سال مرده بود، و یک دفعه «دولت عشق آمد» و ایشان قصد دارند «دولت پاینده» شوند. به همین جهت یک «جمهوری اسلامی» با «اهداف»، «ضوابط» و «اصول» نوین تحویل خبرنگاران می‌دهند، که ‌اصلاح‌طلبان، ریزه‌خوار «حزب کارگر» را سخت پسند آید! گویا «روتاری کلاب» لندن، از طریق «گوردون براون»، فرمان «عدالت اجتماعی» و «اصول اقتصادی» نوین حاکمیت ایران را به مجمع تشخیص مصلحت نظام استعماری «ابلاغ» کرده باشد. بی‌دلیل نبود که «قاتل لنکرانی» در وصیت نامه‌اش چنین ابراز ارادتی به شهر لندن، «‌موطن شیعیان» داشت! مراسم «دست دادن» بهزاد نبوی با اکبر رفسنجانی نیز در راستای اعمال سیاست «موطن شیعیان» انجام گرفت! سیاست «روز از نو، روزی از نو»، با همان مزدوران قدیم! اتحاد دو گروه تروریست فدائیان اسلام و مجاهدین انقلاب اسلامی در همین چارچوب قرار می‌گیرد. و در همین چارچوب «شخصیت‌‌های» فاشیست هر کدام عهده‌دار نقش‌هائی نوین می‌شوند. بهزاد نبوی و محسن آرمین، از مخالفان «اقتدارگرائی»اند، و میرحسین موسوی، در نقش اقتصاددان و مدافع «آزادی»، بازگشت به عصر طلائی سرکوب و چپاول، از طریق بازگشت به اندیشه‌های «انقلابی» را توصیه می‌کند:

«کشور نسبت به فقر و آمارهائی که نشان می‌دهد 20 در صد از کودکان تهران بی‌خانمان هستند، حساسیت خود را از دست داده[...] ما خودمان را از اندیشه‌های انقلابی دور کرده‌ایم[...] ریشه کن کردن فقر و محرومیت و برآوردن نیازهای انسانی با حفظ آزادگی او، جزو ضوابطی است که اقتصاد جمهوری اسلامی بر پایه آن استوار شده است[...]»


می‌بینیم که میرحسین موسوی سخن از جمهوری اسلامی نوینی می‌گوید، که بر عکس پیامبر اسلام به فقر افتخار نمی‌کند! و ظاهراً، انسان‌ها را با وعده‌های سر خرمن جهان معنویت نمی‌فریبد! ولی سخنان موسوی، «فریبی» بیش نیست. بر خلاف شعارهای موسوی، پدیده‌ای به نام اقتصاد اسلامی اصولاً وجود خارجی ندارد! اقتصاد اسلامی، همان اقتصاد جهان «وحش سالار» است که به همراه چپاول استعمار، در این 28 سال بر ملت ایران تحمیل شده. اقتصادی که در آن «حق» فقط با صاحبان قدرت است! قدرتی که در ایران به دست استعمار افتاده. خداوند، «حق» است و «حق» با استعمار است! و «هدف» استعمار هرگز نمی‌تواند تأمین عدالت و رفاه برای ملت ایران باشد! مگر امثال میرحسین موسوی بتوانند چنین مهملاتی را بر زبان آورده، سخن از مشروعیت حاکمیتی بگویند که برخاسته از یک توطئة استعماری است:

«هدف جمهوری اسلامی باید تأمین نیازهای اولیه و خوراک مردم باشد. این اصل یک هدف است. مشروعیت نظام و جمهوری اسلامی بر این اصول استوار است. بنابراین نمی‌تواند از آن دست بردارد، ‌و یا به هدف‌های کمتر از آن قانع شود.»


ظاهراً آنچه میرحسین موسوی «هدف» جمهوری اسلامی می‌نامد، فقط از امروز به «هدف» تبدیل شده باشد، چرا که سخنان خمینی دجال را مردم ایران هنوز فراموش نکرده‌اند. مگر رهبر دجال‌تان نمی‌گفت:

«ما برای آب و نان انقلاب نکردیم، ما برای اسلام انقلاب کردیم، مردم برای حفظ کیان اسلام انقلاب کردند؟»

پس چگونه است که امروز «هدف» انقلاب کبیر استعمار تغییر ماهیت داده؟! این تغییرات ناشی از جمع‌آوری «اوباش همیشه در صحنه است»، یا از معجزات عیسی و موسی است؟ و شاید از هر سه! چرا که امروز میرحسین موسوی، ناگهان «دگردیسی» یافته و به «شخصیتی «محبوب و میانه‌رو» تبدیل شده! البته این مهملات را علاوه بر «فرانس پرس»، «خلیج تایمز» هم به روزآنلاین تقدیم کرده‌! و ادعا می‌کند که، «موسوی» یک چپگرا است و از 18 سال پیش، سیاست را کنار گذارده! «خلیج تایمز» در ادامة چنین دروغ‌های شاخداری، می‌افزاید:

«میر حسین موسوی از سال 1989 به بعد کاملاً از سیاست کناره گرفت[...] موسوی چپ‌گرا با حمایت خمینی توانست [...] کشور را به جلو ببرد[...] اظهارات موسوی در پی نگرانی‌های فزاینده [...]در باره سیاست‌های احمدی نژاد که باعث بالاتر رفتن نرخ تورم شده انجام شده است.»


بله، موسوی «کاملاً از سیاست کناره گرفت» و در این مدت در «مجمع تشخیص مصلحت» به امور معنوی مشغول بود! نمی‌دانستیم طی هشت سال نخست وزیری میرحسین موسوی، به جلو رفته‌ایم! پس خمینی حق داشت بگوید «جنگ نعمت الهی» است! همین «نعمت الهی» است که ما را در «روز آنلاین» به نقل از «خلیج تایمز» به جلو می‌برد، و ما هنوز «غافل‌ایم»! چرا نگذاشتند موسوی بازهم ما را به جلو ببرد؟! چرا تا امروز نگذاشتند موسوی برای کشور ابراز نگرانی کند؟ اگر عیسی نبود ما چه می‌کردیم؟! موسوی هرگز نگران کودکان بیخانمان نمی‌شد!

با مطالعة این قسمت از مطلب می‌توانیم علت نگرانی موسوی را دریابیم! پائین آوردن نرخ بهرة بانکی که ممکن است باعث کاهش گرمای تنور رانت‌خواری دارودسته سردار اکبر شود، میرحسین موسوی را نگران کودکان بی‌خانمانی کرده، که قربانی چپاول میرحسین موسوی و شرکایش شده‌اند! شاید هم کاهش بهرة بانکی عامل اصلی بی‌خانمانی کودکان باشد! و معجزة عیسی جهت زنده کردن موسوی و درمان کوری و کری و لالی 18 سالة وی، جهت هدایت ما گمراهان به راه راست بوده! حال بپردازیم به معجزة موسی! هرچند طبق قصه‌های «بی‌بی‌گوزکانه»، موسی بر عیسی «تقدم تاریخی» دارد، ولی از آنجا که فاشیست‌ها تاریخ را به رسمیت نمی‌شناسند، ما هم تاریخ «بی‌بی‌گوزکانة» آ‌ن‌ها را به رسمیت نمی‌شناسیم! بنابراین، ابتدا از عیسی می‌گوئیم بعد می‌رویم به سراغ موسی! و از طریق پدیدة «تلسکوپاژ»، طبق تعریف باکتین، به هر دو تقارن زمانی اعطا می‌کنیم! این چنین است ارادة خداوند این وبلاگ! بله، دخالت موسی در سیاست ایران باعث شده تا چوب دستی‌های خشکیده استعمار مانند بهزاد نبوی، میرحسین موسوی و محمد خاتمی به اژدها تبدیل شوند، و به احمدی نژاد، چوب‌خشک دیگر استعمار، بتازند. بدون اینکه حاکمیت گورکن‌ها به زیر سئوال برده شود!

امروز تمامی عرصة رسانه‌ای در انحصار چوبدستی‌های پوسیدة موسی است. خارج از گرفتن پاچة مهرورزی، و دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی هیچ مطلبی روی سایت‌های فارسی زبان نمی‌بینیم! یک شیخ روی سایت‌های «شبه اصلاح طلبان» محکوم به اعدام شده، چون از سال 1385، ناگهان متوجه می‌شود با ولایت فقیه مخالف است! یک فقره نمایندة مسجد شورا به نام «قمی» از «استبداد» انتقاد می‌کند، رجاله‌ای به نام موسوی، خواهان بازگشت به اصول «انقلاب» می‌شود، و شیرین عبادی و ابراهیم یزدی، اطاعت گورکن‌ها از قطعنامه‌های شورای امنیت را توصیه می‌فرمایند! اگر بر دخالت‌ «دست‌های» عیسی و موسی، ماجرای «دست سالاری» محمد خاتمی را اضافه کنیم، می‌بینیم که جنجال جیره‌خواران ایالات متحد در ایران، به این دلیل است که مانند 28 سال پیش نمی‌توان با یک نامة «رشیدی مطلق»، کودتا سازمان داد! به این جهت دست‌های عیسی ‌و موسی ‌و محمد، همزمان از آستین استعمار بیرون آمده‌اند، تا به شعبده بازی و معجزه بپردازند! تا فضای اجتماع را دو قطبی کرده، جنجال به راه اندازند و صدای مخالفان حاکمیت را به این ترتیب «خاموش» کنند. و البته امدادهای غیبی، مانند اهدای نشان شوالیه به رشدی نیز، به افزایش جنجال کمک شایانی می‌کند! فعلاً ملت ایران در انتظار معجزة سخنان میرحسین موسوی، یا همان عصای پوسیدة موسی، نفس در سینه حبس کرده! و همزمان منتظر معجزة «دست سالاری» است. ولی جبهة لائیک به همة تبلیغاتچی‌های عموسام، از پاسدار حسن شریعتمداری، تا سایت رعایای الیزبت دوم که در این هیاهوی رسانه‌ای شرکت مستقیم دارند می‌گوید، «بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر، سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد»، بله، این روزها، «دست بالای دست بسیار است!» این معرکه‌ها کهنه شده و دیگر خریدار ندارد.

این همه شعبدة خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد


یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۶

«دست» سالاری!
...

عاقبت پاسدار شریعتمداری هم به جرگة غلام‌بچگان و کنیزکان محمد خاتمی پیوست. و از طریق زدن نعل وراونه، مراسم کسب محبوبیت برای خاتمی را آغاز کرد. قرار است با جنجال پیرامون یک «دست»، آنهم دست به خون آلودة جنایتکاری چون محمد خاتمی، یک «رهبر» بسیار نوین، مدرن، فرهیخته، نخبه، پوشالی و از همه مهم‌تر «کت شلواری»، از صندوق‌ «انتخابات آزاد» همة «شهروندان ایرانی» ریزه خوار سفرة غرب برایمان بیرون بیاورند! همة کنیزکان از «اکبرپورها» تا «حقیقت‌جویان» بسیج شده‌اند! اکبرپور در« سیلیکون ایران»، از ذخائر ارزی «حق و حساب» سناتورهای دموکرات را می‌پردازد، و گویا این روزها دست‌و دلبازتر هم شده، چرا که کیسینجر و برژینسکی، یکصدا خواستار گفتگو با ایران شده‌اند! سال 3000 میلادی، بهای هم‌صدائی اینان به دلار، ‌ در اسناد ساختگی و فوق محرمانة سازمان سیا آشکار خواهد شد. علاوه بر «اکبرپور»، «حقیقت‌جو»، که پیشتر در «ام‌آی‌تی» شله زرد گفتگوی تمدن‌ها «تدریس» می‌کرد، اکنون از آبدارخانة «هاروارد»، با هدف ارعاب ملت ایران، نبرد بی‌امان و همه جانبه‌ای را با لاریجانی آغاز کرده! این کنیزکان که هیچکس نمی‌داند از کجا بیرون کشیده شده‌اند، مانند دیگر نخبگان گورکن‌ها، هیچگونه گذشته‌ای ندارند! شناسنامة اینان مانند سوابق «خدمات‌شان» بنا بر مقتضیات «روز» پیوسته تغییر می‌کند! مثلاً همین فرداست که، «حقیقت‌جو»، مانند صادق خرازی، به گلة همراهان محمد خاتمی در «گفتگوی توحش‌ها» پیوسته، و اسلام راستین را به گمراهان معرفی ‌کند! اتحاد جبهة پادوهای استعمار، پیرامون «دست» محمد خاتمی آغاز شده، و اگر شیاد اردکان را خلع لباس کنند، جذابیت این جبهه به مراتب بیشتر هم خواهد شد. و باز می‌گردیم به نقطة شروع، و دور باطل «اسلام انسان ساز»، و «اسلام خشن»! البته، اینبار فقط در پندار خام اربابان پاسدار شریعتمداری، در «هریتیج کلاب»!

امروز پاسدار شریعتمداری مهر سکوت را شکسته به خاتمی اعلام کرد که، بله! سرکار با آن خانم اصولگرای مسیحی [فاشیست] دست داده‌اید، فیلم دست دادن هم ساختگی نیست، و برخلاف مهملات حاج صادق خرازی، ازدحام جمعیتی هم در کار نبوده! سپس پاسدار شریعتمداری می‌افزایند، دست دادن با زنان نامحرم، خلاف شرع است! از قضای روزگار، در شرایط فعلی، همین ترهات می‌تواند بهترین تبلیغات برای محمد خاتمی باشد! ولی لازم به یادآوری است که این فیلم‌ هم مانند مذاکرات با «نیک براون»، به این دلیل جهت اطلاع عموم پخش می‌شود که «نتیجة مطلوب» از آن، مانند نتیجة ظهور دجالی به نام خاتمی، «جلاد اصلاح‌طلبان»، حاصل شود: فریبی دیگر، فرصتی دیگر برای چپاول و سرکوب، و بازگشتی دیگر به صحنة سیاست شکست‌ خورده! بله! این عکس‌ها و فیلم‌ها، مانند دیگر اطلاعات و اخبار، از فیلتر یک سازمان به نام ساواک می‌گذرند، که تنها وظیفه‌اش،‌ تأمین امنیت منافع استعمار است. همان سازمانی که اخیراً ناچار به جمع‌آوری بازوی قدرتمند حاکمیت شهری خود شد! و قسمتی اراذل و اوباش خود را گویا جمع‌آوری کرد! در هزارة سوم، چنین معجزاتی هم رخ می‌دهد، نه جهت رفاه ملت ایران، که صرفاً به دلیل چرخش سیاست جهانی! و آن‌ها که امروز سخنان «سردار» ذوالقدر را در بوق و کرنا گذاشته‌اند،‌ بدانند که ما نیک می‌دانیم مقصود آمریکا از «آزادی» چیست! اگر چه «سردار» ذوالقدر فرموده‌اند آزادی، بی آزادی! اینان بدانند که «آزادی» مورد نظر آمریکا همان «آزادی» عمل برای اوباش است، نه آزادی‌های اجتماعی برای مردم ایران! آزادی آمریکائی، آزادی برای همین اراذل و اوباشی است که یک پای «سردسته‌های‌شان»، در برخی سفارتخانه‌های غربی در شهر تهران است! و پیشتر هم در همین وبلاگ گفتیم، اگر ارتباطات کارخانة رجاله پروری و برخی دیگر از سفارتخانه‌های غرب را بشناسیم، خواهیم دید اوباش را چه کسانی، در مواقع «مناسب»، به خیابان‌ها می‌ریزند، و اراذل «همیشه در صحنه» از کدامین آخور تغذیه می‌کنند. و چرا راه دور برویم؟ وقتی با حمایت استعمار، جنایتکاران عضو مؤتلفه مانند بهشتی، رفسنجانی و دیگران در رأس هرم قدرت قرار می‌گیرند، مسلم است که صحنة اجتماع نیز باید در اشغال «اوباش همیشه در صحنه» قرار گیرد. نگاهی به تصاویر اوباش بیاندازیم، در کشوری که اکثریت مردم زیر خط فقر قرار دارند، در کشوری که کودکان به سوءتغذیه دچار شده‌اند، این اراذل و اوباش خیلی سالم و سرحال‌اند! اینان معلوم نیست با کدام پول تغذیه و در کجا بدن‌سازی می‌کنند؟ نکند طبق فلسفة حکومت «امام علی»، لازم است وضع مالی اراذل و اوباش از کارمندان و معلمان کشور امام زمان بهتر باشد؟! چگونه است که در پایتخت گورکن‌ها، اگر تار موی زنی نمایان شود، اسلام خدشه‌دار می‌شود، و صافی گلپایگانی و مکارم از درون کفن به صدور فتوی می‌پردازند، ولی اگر نوچه‌های ساواک 28 سال دزدی کنند، تجاوز کنند و امنیت «شهروندان» را تهدید کنند، آب از آب تکان نخواهد خورد؟ مگر جز این است که نیروهای «امنیتی ـ نظامی» با حمایت سفارتخانه‌های غرب وظیفه دارند از «آزادی» همین اوباش دفاع کنند؟ نه، جز این نیست! بنابراین بهتر است رسانه‌های «آزادیخواه» ساواک که در این مدت خفقان گرفته بودند، امروز سکوت اختیار کرده و مدافع «حقوق شهروندی» نشوند! در حاکمیت گورکن‌ها، اصولاً «شهروند» وجود خارجی ندارد. ولی همین «روزی‌نامه‌ها»، از هنگامی که استعمار نتوانست از قبل عربده‌جوئی‌های احمدی نژاد، و بحران هسته‌ای جنگ افروزی کند، در ایران «شهروند» و حقوق شهروندی کشف کرده‌اند؟ حاکمیتی که سفارتخانه‌های خارجی در پایتخت‌اش جولانگاه فعلة فاشیسم است، نمی‌تواند «شهروند» داشته باشد!

و خوشبختانه از هنگامی که «سرکوزی» به ریاست جمهوری فرانسه «منصوب» شد، فاشیست‌ها هم پایشان به کاخ ریاست جمهوری فرانسه باز شده! نخستین بار است که «ژان‌ماری لوپن»، رهبر حزب فاشیست‌های فرانسه ـ که اتفاقاً نامش هم «جبهة ملی» است ـ از سوی ریاست جمهوری فرانسه رسماً به حضور پذیرفته می‌شود! ولی سال‌هاست که سفارتخانة گورکن‌ها در پاریس، در عمل پاتوق آقای «لوپن» است. البته به عنوان میهمان رسمی! به ویژه از هنگامی که محمد خاتمی، «صادق خرازی» را به پاریس فرستاد، تا خیمه خرگاه «شرکت‌نماهای» مشابه «سیلیکون ایران» را در کشور فرانسه نیز بر پا کند! و از حق نگذریم، «هوبر ودرین» سوسیالیست، «لوپن» فاشیست، و بسیاری از سیاست پیشه‌گان از چپ تا راست افراطی، بسیاری از «اهالی هنر» و بسیاری از «اکبرپورها» پاداش مناسب دریافت کردند، و تلاش‌های «دیپلماتیک» صادق خرازی، به تأسیس شرکت «چای امامی» انجامید! شرکتی «هم‌نام» یک گروه وارد کنندة چای و لوازم آرایش از هند!

سایت فرانسه زبان «ایران رزیست» مورخ 7 ژوئیه 2006 می‌نویسد، طبق تحقیقات ما «محمدامامی» در ماه ژوئن سال 1996، شرکتی به نام «چای امامی پاریس» باز می‌کند. پس از یکماه، همین شخص شرکت دیگری به نام «خانه چای پاریس»، شرکت سهامی با مسئولیت محدود، به ثبت می‌رساند، که فعالیت‌اش را تحت نام «چای امامی پاریس» ادامه می‌دهد، ولی به فروش محصولات داروئی می‌پردازد! و عجیب‌تر آنکه یک شرکت معتبر هندی به نام «امامی» وجود دارد که مهم‌ترین شاخه فعالیت‌اش فروش لوازم آرایش است! البته «گروه امامی» که توسط هندی‌های مقیم کلکته تأسیس شده، هیچ ارتباطی با شرکت «محمد امامی» ندارد، ولی شرکت «محمدامامی»، از شهرت گروه هندی استفاده کرده، تحت همین نام «مراسم» فرهنگی بر پا می‌کند! اگر کسی بر شبکة مجازی، روی لوگوی «امامی» کلیک کند، مستقیماً به صفحه گروه هندی امامی می‌رسد! یادآور شویم که شرکت محمد امامی، در سال 2002 منحل می‌شود. و 6 ماه پس از انحلال آن، محمد امامی در «ژن‌ویلیه»، حوالی پاریس، شرکت دیگری به ثبت می‌رساند به نام «درینک اینترناشنال»! محمد امامی نیز مانند دیگر پادوهای اکبر رفسنجانی به فرهنگ علاقه فراوان دارد، و مرتب شب‌های فرهنگی برگزار می‌کند! البته با همکاری «مرکز فرهنگی ایران» که خود شعبه‌ای است از سفارت حکومت ملایان.

این مرکز وظیفه دارد با برگزار کردن مراسم فرهنگی یک «تصویر دلپذیر» از حاکمیت گورکن‌ها ارائه دهد. در واقع همان کاری که هاله اسفندیاری و شرکاء در آمریکا انجام می‌دادند، ارائه «تصویردلپذیر» از حاکمیتی که قصاص و سنگسار و قطع عضو و کودک باره‌گی را قانونی کرده! و در فرانسه شب مولانا هم برگزار می‌کند! شهرداری «آنی‌یر»، فردی به نام محمد پورباقر را مأمور برگزاری مقدمات شب مولانا کرده. و محمد پورباقر،‌ یک ایرانی است با تابعیت کشور فرانسه. ایشان، «رابط» ملایان با نمایندگان مجلس فرانسه‌اند. به ادعای پورباقر، شهرداری متحمل هیچ مخارجی جهت برپائی مراسم مولانا نشده. در صورتی که در عمل، این برگزار کننده مراسم است که می‌باید مخارج آنرا متحمل شود! اما پس از آنکه یکی از رسانه‌ها، نقش گروه پارلمانی ایران و فرانسه در برپائی این مراسم را آشکار می‌کند، و تلویزیون ایران اعلام می‌کند که، ایران نیز هیچ مخارجی متحمل نشده، گروه پارلمانی «دوستی ایران و فرانسه» و «مرکز فرهنگی ایران» خود را از معرکه کنار می‌کشند. در این هنگام است که سرو کلة محمد امامی به عنوان یک ثروتمند ایرانی شیفتة هنر پیدا می‌شود. ثروتمندی که در واقع یک کلاهبردار خرده‌پا بیش نیست، و ثروتش، مانند ثروت سوسن اکبرپور، مستقیماً از ایران حواله می‌شود!

بله ارائه تصویر دلپذیر، از چهرة منفور گورکن جماعت، خیلی گران تمام می‌شود، البته برای ملت ایران، و به همین دلیل در بلاد غرب اینچنین بازار «ارائه تصویر دلپذیر» گرم و داغ شده! هر چه تصویر دلپذیرتر شود، ذخائر ارزی بیشتری می‌طلبد! و گروه سردار اکبر هم می‌دانیم که در «بخشش» از جیب ملت ایران سخاوتمندی فراوان از خود نشان داده. امروز پاسدار شریعتمداری نیز به شیوة ساواک تصویر دلپذیری از خاتمی ارائه می‌دهد. خاتمی هم گویا بر حسب شرایط، و جهت تأمین منافع اربابانش، خود را آمادة خلع لباس شدن فرموده! به همین دلیل نیز آخوند ابطحی را کنار گذارده و صادق خرازی را جهت مشاورت فرهنگی برگزیده! شایسته‌تر و کودن‌تر از صادق خرازی در امور فرهنگی کسی را سراغ دارید؟ در یکی از کوچه‌های دنج تجریش زندگی می‌کند، یک اتاق کار دارد، که قفسه‌های کتاب تا زیر سقف‌اش رسیده! و دیگر نمی‌توان گفت، «چارپائی بر او کتابی چند»! می‌باید گفت، چارپائی بر اوکتابخانه‌ای چند! البته با پوزش از چارپایان جهان! یا می‌توان گفت، «من از روئیدن خار سر دیوار دانستم، که ناکس، کس نمی‌گردد از این بالا نشینی‌ها». کف «اتاق کار» خرازی، «پارکت» است، یک فرش هم بر آن گسترده‌اند، و صادق خرازی، کفش‌هایش را در آورده و با آن جثة عظیم، مثل کرگدن، روی یک مبل «کلاب» نشسته. صادق خرازی، که اگر هزاران سده در رأس هرم قدرت قرار گیرد، باز هم کاسب‌کاری و دلالی از سراپایش تراوش می‌کند، و رایحة بازار را با هیچ عطری از وجودش نمی‌توان زدود، زبان به مدح و ثنای خاتمی گشوده و به خبرنگار «نوروز» می‌گوید:

«مخالفان خاتمی از پتانسیل او هراس دارند[...] آقای خاتمی یک جایگاه ملی و موقعیت بین‌المللی دارند که به واسطه آن [...] در سطح منطقه و جهان از لحاظ سیاسی و فرهنگی تاثیر گذار باشند[...] خاتمی جهان را آرام می‌کرد[...]»


مجسم کنید محمد خاتمی که با دستار و نعلین توانست «چنین» مردم‌سالاری‌ای برای ملت ایران به ارمغان آورد، حال با کت و شلوار ابریشمی، و مشاورت حاج صادق خرازی، چه توفانی از «دموکراسی امام‌علی» بر پا خواهد کرد! به ویژه اکنون که بهزاد نبوی، با اکبررفسن‌جانی «دست» هم می‌دهد! و پاسدار شریعتمداری نیز وارد کارزار تبلیغاتی شده! بله، دیروز گفتم این شریعتمداری در گروه آغداشلو فعالیت دارد!

افسوس و صد افسوس! آنزمان که سردار «رادان»، به ناچار «اراذل و اوباش»، ستون‌های نظام استعماری را جمع آوری می‌کرد، خاتمی و خرازی در سفر ایتالیا بودند! و اگر سردار «رادان» نتوانست جمع‌شان کند، حداقل می‌توانست این یک بیت را از «سیف الدین فرغانی» برای‌شان بخواند:

این مملکت ز کسان به شما ناکسان رسید
دوران ناکسان شما نیز بگذرد