شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶


گریبایدوف و سیوند!
...

میراث فرهنگی هخامنشیان و تاریخ معاصر همزمان وسیله تهاجم تبلیغاتی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک شده‌اند. به عبارت دیگر، متخصصین هدایت افکار عمومی، ما ملت را از نظر تاریخی به محاصرة تبلیغاتی در آورده‌اند، و می‌دانیم که اینان از همراهی حاکمیت مزدور ایران نیز برخوردارند.

اخیراً با همکاری گورکن‌ها، آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک، جهت بر پا کردن آشوب در ایران به تقسیم کار میان خودشان پرداخته، دو جبهة تاریخی را اشغال کرده‌اند. گاوچران‌ها متصدی حفظ میراث فرهنگی، به ویژه پاسارگاد شده‌اند، و قصد دارند آبگیری سدسیوند را وسیلة کودتا کنند. از همان کودتاهای مردمی سال 57! بله، با تحریک احساسات مشتی «شوت و پرت» در داخل و خارج می‌توان خیمه شب بازی 22 بهمن را تکرار کرد، البته به زعم گاوچران‌ها! جبهة دیگر، دست اندرکار واردات «واقعیات» تاریخی نوین به کشور ایران شده! در این مهم نیز شاهد همیاری گورکن‌ها با رعایای الیزابت دوم هستیم. جبهة یانکی‌ها، با برنامه‌های تلویزیونی و پخش اعلامیه، شایعه پراکنی می‌کند، انگلیس‌ها هم «تاریخ» برای‌مان بازنویسی می‌کنند! ترجمة این بازنویسی‌ها نیز بلافاصله مجوز پخش و نشر یافته، در سایت فارسی «بی‌بی‌سی» و دیگر سایت‌های «مستقل» انعکاس می‌یابد.

یکی از فواید ممنوعیت کتاب‌های فریدون آدمیت توسط وزارت ارشاد گورکن‌ها ـ به سرپرستی محمد خاتمی ـ این است که ایرانیان، تاریخ معاصر ایران خود را نیز مانند کالاهای بنجل مصرفی از غرب دریافت کنند! بله، به دنبال جمع‌آوری کتاب‌های فریدون آدمیت در ایران، از این پس رعایای الیزابت دوم تاریخ معاصر برای‌مان می‌نویسند، ساواک هم یک ترجمة شیوا و دبستانی از آن ارائه داده، و سایت «بی‌بی‌سی» جهت معرفی‌اش، شرحی بلیغ و شیوا از فصاحت فقر فرهنگی در دسترس مشتاقان قرار می‌دهد.

حال بازگردیم به ممنوعیت کتاب‌های فریدون آدمیت از جمله کتاب «امیرکبیر و ایران»، که پس از براندازی سال 57، توسط وزارت ارشاد، و تحت نظر محمد خاتمی منفور تحریف و تجدید چاپ شد،‌ تا کسی از فضاحت دستاربندان آگاه نشود. یکی از مسائلی که فریدون آدمیت در این کتاب به آن پرداخته، تهاجم به سفارت روسیه و قتل گریبایدوف، سفیر روسیه در ایران است. یادآور شویم که گریبایدوف، تنظیم کنندة قرارداد ترکمانچای، بعد از این قرارداد، به مقام سفارت روسیه در ایران منصوب شد، و در چنین شرایطی است که دولت انگلیس نیز خواهان بهره‌مند شدن از امتیازاتی مشابه امتیازات ترکمانچای می‌شود! و از همه مهم‌تر اینکه، در این هنگام دولت تزارها با امپراطوری عثمانی در جنگ بود، و ایران و روسیه سعی در بهبود روابط خود داشتند. بنابراین، تهاجم به سفارت روسیه در ایران، در این برهة خاص، بجز توطئة بریتانیا جهت ممانعت از بهبود روابط ایران و روسیه، و اعمال فشار بر ایران هیچ دلیل منطقی دیگری نمی‌تواند داشته باشد.

هر گاه روسیه در گیر جنگ بوده، انگلیس، جبهة نوینی بر علیة این کشور گشوده، تا باعث تضعیف تزارها شود. این شیوه، حتی پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که ارتش هیتلر لنینگراد را محاصره کرده بود، از طریق احداث راه آهن سراسری ایران، و حضور مستشاران نظامی و کارشناسان آلمانی در ایران به کار گرفته شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز، همین شیوه وسعت و تداوم یافت. هنگامی که ارتش سرخ در افغانستان می‌جنگید، جبهة نوینی که علیه اتحادجماهیر شوروی گشوده شد، شامل پاکستان، ایران و ترکیه بود! ناتو در این سه کشور کودتا کرد و افراطیون راستگرا را به قدرت رساند، تا امنیت مرزهایش تأمین شود! بله، در آنزمان هم که سفیر روسیه در ایران به قتل رسید، روسیه درگیر جنگ با عثمانی بود! و ابتکار حمله به سفارت روسیه را اله‌یارخان آصف‌الدوله، یکی از جیره‌خواران سنتی انگلیس به خرج داد! کسی که‌ پیشتر به دلیل تسلیم تبریز، پس از عزل از وزارت، چوب فلک شده بود!

در جریان قتل گریبایدوف، بنابرآنچه جهانگیرمیرزا در «تاریخ نو» آورده، شاه کسانی را برای متفرق کردن مردم فرستاد. ولی فرستادگان شاه کاری از پیش نبردند. چرا که این آشوب با تبلیغات آصف‌الدوله انجام شده بود، و نوامیس اسلام، یعنی دو زن گرجی، به سفارت روس پناهنده شده بودند. و آورده‌اند که این زنان «کالاهائی» متعلق به آصف‌الدوله بودند، و از اینرو اسلام به خطر افتاده بود. در این بلوا، سفیر روسیه در ایران به قتل رسید، و آنچنان که «واتسون» می‌نویسد، سفارت روسیه غارت شد و اسب‌های این سفارتخانه سر از اصطبل سفارت انگلیس درآوردند! در مورد قتل سفیر روسیه در ایران،‌ روایت فراوان است. ولی از آنجا که در آنزمان ایران صحنة رقابت روسیه و انگلیس‌بود، باید اصل را بر حمایت بی‌قید و شرط انگلیس از عاملان فشار بر روسیه قرار دهیم. و یادآور شویم که فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران» منابع متعدد رسمی فارسی، انگلیسی و فرانسه را مورد استفاده قرار داده. همچنانکه منابع نیمه‌رسمی و غیررسمی، از قبیل شرح وقایع به نقل از مقامات ایرانی و خارجی. چندین صفحه از کتاب آدمیت به ذکر منابع اختصاص یافته. ولی امروز سایت رعایای الیزابت دوم، قتل گریبایدوف را در چارچوب یک قصه «بی‌بی‌گوزک» و اختراعی تحویل ایرانیان می‌دهد. این کتابی است که سه مرحله تحریف شامل حالش می‌شود، نخست نقطه‌نظر یک آنگلوساکسون را از تاریخ ایران «بیان» می‌کند، سپس این «نقطه نظر» ترجمه شده، و نهایت امر، دخل و تصرف لازم توسط وزارت ارشاد در آن صورت می‌گیرد. و از همه مهم‌تر، این آش شله قلمکار تبلیغات استعماری، توسط سایت شناخته شده، و خوش سابقه‌ای چون «بی‌بی‌سی» به خوانندگان ارائه می‌شود!

در سایت بی‌بی‌سی، که کمر همت به معرفی این کتاب بسته، سعی بر آن است که مسئولیت قرارداد ترکمانچای از شانة فتحعلیشاه و آصف‌الدولة مزدور، که پیروزی سپاه ایران را به شکست تبدیل کردند، برداشته شده، همة مسئولیت‌ها متوجه سفیر روسیه شود! از سوی دیگر، گریبایدوف در مقام یک روشنفکر به خواننده معرفی می‌شود، که رفتارش در تقابل با رفتار روشنفکران است! چرا که غرب ستیز هم بوده! و از دید بی‌بی‌سی، روشنفکر نمی‌تواند غرب ستیز باشد! نه! روشنفکر باید «غرب پرست» و یا «زر پرست»، و خلاصة مطلب، اهل «پرستش» باشد! به زبان ساده‌تر، روشنفکر مورد نظر بعضی‌ها باید «بندگی» کند، مهم نیست بندگی غرب یا خداوند! همینکه «بندگی» پیشه کند، مدرک روشنفکری از دانشگاه لندن دریافت خواهد داشت، و در غیر اینصورت،‌ به زعم سایت رعایای الیزابت دوم، باید در انتظار سرنوشتی مانند سرنوشت گریبایدوف باشد:

«کتاب دیپلماسی و قتل در تهران،‌ به ما می‌گوید[...] گریبایدوف از[...] روشنفکرانی بود که در صف غرب ستیزان ایستاده بود. امری که در پنجاه سال اخیر رایج بوده و کار ما را به جاهای باریک کشانده[...]»

بله، این غرب ستیزی که غربی‌ها در سده اخیر، با استفاده از افراطیون راستگرا مانند اسدآبادی‌ها، طالبان، یوشکا فیشرها و روژه‌گارودی‌ها به راه انداخته بودند، امروز در عراق و افغانستان گردن‌گیرشان شده، چرا که جنگ سرد به پایان رسیده، و غرب ستیزی واقعی تازه آغاز شده! حال بازگردیم به قصة سفیر روسیه که عقاید «مخربی» داشته و می‌گفته:

«روسیه به پوشاک و آشپزی نوع فرانسوی و الگوی بیگانه نیاز ندارد»

و همین باعث شد که سرش بر باد رود! این گریبایدوف نه تنها چنین افکار «ضداسلامی» داشته، که در برابر مادرش هم رفتاری غیر روشنفکرانه از خود نشان داده! چون مادرش با رعایای خود همان رفتاری را می‌کرد که رایج بود، ولی گریبایدوف بجای اینکه به شیوة اسلام ناب محمدی کتک مفصلی به مادر خود زده او را از این رفتار رایج در روسیه منع کند، کاری به کار مادرش نداشته:

«مادرش با رعایای خود [...] به مثابه بردگان رفتار می‌کرد و [گریبایدوف] مخالفتی با شیوه عمل او نداشت.[...]»


بله این گریبایدوف هیچ شناختی از زن، که در اسلام صغیر شناخته می‌شود، نداشته، باید او را ببخشید! و همین گریبایدوف نمی‌دانسته که برده داری در انگلستان تا سال 1808 رایج بوده، و پس از آن نیز کسی در مورد روابط ارباب رعیتی رایج در کاخ باکینگهام قلم‌فرسائی نکرده! تنها به یادداریم که اسقف کانتربری در هزارة سوم به چارلز، ولیعهد انگلیس یادآور شد که ایشان فقط می‌توانند پادشاه آنگلیکان‌ها باشند و دیگران از این نعمت محروم‌اند! در ادامه قصة «بی‌بی‌گوزک» تاریخی، متوجه‌ می‌شویم که «استالین» نیز، برخورد استالینی را از همین گریبایدوف آموخته بود:

«در برخورد با طبقة حاکمه ایران طرفدار نوعی برخورد استالینی‌ بود که بعدها در انقلاب روسیه نشان داده شد[...] چیزهایی مانند این‌ها که روشنفکر روسی را از روشنفکر غربی زمانه خود بکلی متمایز می‌کند
»

بله سایت رعایای الیزابت دوم، امروز نیز به شیوة معهود در پی گشودن جبهة نوینی علیه روسیه در ایران است، ولی اینکار را با چنان ناشی‌گری انجام می‌دهد، که انسان در سلامت عقل گرداننده‌گانش شک می‌کند! گویا روشنفکران غرب را کسی نمی‌شناسد! مشاوران تونی بلر، روشنفکر غربی نیستند، که از تهاجم به عراق حمایت می‌کنند؟! کدام روشنفکر غربی با پدیدة طالبان مخالفت کرده؟ کدام یک از این «روشنفکران»، تهاجمات وحشیانة ایالات متحد به یوگسلاوی و پاک‌سازی‌های قومی را محکوم کرده‌اند؟ و مگر گل سر سبد روشنفکران انگلیس، لرد برتراند راسل، حامی اسرائیل نبود؟! امروز دیگر کسی به روشنفکرهای برگزیدة ناتو دخیل نخواهد بست. همه می‌دانند اینان بندگان تفنگ‌فروش‌های دو سوی آتلانتیک‌اند. هر چقدر اینان قلم‌فرسائی کنند و کتاب و جزوه بنویسند، و هر چقدر سازمان تبلیغات استعماری ساواک بر این تفکرات «فرهنگ بندگی» تفسیر و ترجمة «بی‌بی‌گوزکانه» ارائه دهد، نتیجه‌ای نخواهد داشت.

دیروز جرج بوش به فرهنگ ملت ایران ابراز ارادت می‌کرد، و مسلما! نگران آرامگاه کوروش هم بود که مبادا «نم» بکشد! و امروز سایت حاکمیت انگلیس، بر ایرانیان دورة قاجار اشک تمساح می‌فشاند! همین حاکمیتی که سابقه‌ای جز چپاول و سرکوب و ترور و کودتا در ایران ندارد! خلاصه بگوئیم، امروز جنایتکاران آنگلوساکسون، خیلی نگران ایرانیان دورة قاجار و آرامگاه کوروش شده‌اند!

در روزنوشت های آقای پرویز رجبی مورخ 30 فروردین‌ماه86، در مورد آبگیری سدسیوند، خطاب به شکوه میرزادگی آمده، بهتر است پیش از هیاهو در این مورد، سری به پاسارگاد بزند، و در ادامه آقای رجبی اشاره دارند به افتتاح تالاری از تابلوهای نقاشی توسط آقای پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر پهلوی دوم. آقای پهلبد، همسر شمس، یکی از دختران رضامیرپنج بود. گویا جناب وزیر میزان شناخت خود از فرهنگ و هنر را نیک به نمایش گذاشته‌اند:

«وقتی جناب پهلبد وزیر وقت فرهنگ و هنر از موزه دیدن می‌کرد، هنگامی که رسید به تابلوی رنگ روغن تمام قد ناصرالدین شاه، که روی زمین به دیوار تکیه داشت، با کفش نک تیزش لگدی پراند به تابلو و آنرا پاره کرد که این قرمساق را کدام قرمساق به تالار راه داده است! ...»

بله، این یکی از نمونه‌های هنرپروری، پیش از ظهور دجالی به نام خمینی بود! که از چشم مردم پنهان نگاهداشته شد، چرا که ساواک منفور، همین سازمانی که امروز بر رسانه‌ها و نشر کتاب نظارت و سانسور کامل اعمال می‌کند، اجازة پخش چنین صحنه‌هائی را در تلویزیون‌ها نمی‌داد. همچنان که اجازه پخش رساله‌های خمینی را هم نداد. این ممنوعیت جهت حفاظت از منافع استعمار اعمال می‌شود. آنروز مردم ایران نمی‌باید می‌دیدند که وزیر فرهنگ و هنر، و داماد خانوادة سلطنتی به خود اجازه می‌دهد، مانند ماشالله قصاب رفتار کند، و هیچکس هم نمی‌تواند به رفتار ایشان اعتراض کند! مگر به همسر «شاهدخت شمس» کسی می‌توانست اعتراض کند؟! منافع ملی به خطر می افتاد! و آنروز، ملت ایران نباید با نظریه‌های متحجر و مضحک روح‌الله خمینی آشنا می‌شد، چرا که باز هم منافع «ملی» به خطر می‌افتاد. و امروز هم کسی برایمان نمی‌گوید که حماقت فتحعلیشاه و آصف‌الدوله ایران را به ذلت ترکمانچای کشید، می‌گویند گریبایدوف بود! یادآور شویم، نخستین ماموریت امیرکبیر، پس از جلوس ناصرالدین‌شاه، سفر به روسیه جهت عذرخواهی از توطئة بریتانیا و جیره خوارانش بود. اگر آقای پهلبد به خودشان اجازه دادند با لگد، تابلوی ناصری را پاره کنند، متاسفانه هنوز چهرة کریه بریتانیا و جیره‌خوارانش در تالارهای کشور ایران خودنمائی می‌کند، و کسی نمی‌پرسد، که این قرمساق‌ها را کدام قرمساقی به این مملکت راه داده؟!

جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۶

جنگ «رومانتیک»!
...
پس از «ظهور» مهدوی کنی و صدور تلویحی فتوای براندازی، جرج بوش و «کاندی‌ رایس» هم ابراز عشق فراوانی به ملت ایران کرده، از فرهنگ و تمدن نیاکان والاتبار ما ستایش فراوان به عمل آورده‌اند! این ابراز عشق، در واقع همان جنجال آبگیری سدسیوند است، که مانند افسونگری فریبنده هر لحظه چهره عوض می‌کند، تا به هدف خود برسد: فریفتن طرف مقابل، یعنی ملت ایران!

در داستان‌های کودکان معمولا هدف جادوگران کشتن و خوردن کودکان ساده لوح و بازیگوشی است که به نصایح بزرگ‌ترها گوش نداده، به مسیر آرزوهای بچگانه خود گام نهاده‌اند. تفاوت جهان قصه‌ها با مورد فریب ملت ایران توسط استعمارگران این است که استعمار ـ که نقش افسونگر را ایفا می‌کند ـ چهره‌ای بس ناخوشایند دارد، و باطنی بس دل‌آزارتر! اگر به چهرة ایالات متحد و شرکاء دقیق شویم، جز فریب و نیرنگ، جنایت و چپاول نمی‌بینیم. هزاران کشته، میلیون‌ها آواره، تردد اشغالگران تا بن‌دندان مسلح، در شهرهای ویران عراق و افغانستان، و بمب‌هائی که همه روزه، فقط مردم بی‌دفاع را هدف قرار می‌دهند. این «جذام» سرمایه‌سالاری است که بر چهرة منطقه چنگ انداخته و همچنان پیش می‌تازد. تنها نتیجة حضور آمریکا و متحدانش در منطقه، نابودی کشاورزی، افزایش تولید مواد مخدر و توسعه تجارت زنان و کودکان بوده. و امروز، رأس هرم همین سرمایه‌سالاری، ایالات متحد، به ملت ایران هم ابراز محبت می‌کند!

سایت بی‌بی‌سی، مورخ 19 آوریل 2007، این ابراز احساسات «رمانتیک» را چنین عنوان می‌کند: «ابراز دوستی رهبران آمریکا نسبت به ایرانیان»، به گفته سایت رعایای الیزابت دوم، جرج بوش دوم، پس از متهم کردن گورکن‌ها به تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای، خطاب به ملت ایران چنین فرموده‌اند:

«تصمیم‌های دولت ایران به انزوای کشور شما منجر شده[...] دولت شما تصمیم‌هائی اتخاذ کرده که باعث وضع تحریم‌های اقتصادی[...] و در نتیجه انزوای شما شده[...] امیدوارم دولت ایران طرز فکرش را عوض کند.»


البته جرج بوش بسیار عزیز ما گویا نمی‌داند، نزدیک به یک سده است که دولت ایران نیز، مانند کالاهای لوکس، فقط از خارج وارد می‌شود! و البته که نمی‌داند! جهت دستیابی به مقام ریاست جمهوری در یک کشور صنعتی، نیاز چندانی به دانائی و شناخت نیست. نیاز به توانائی است! آنهم توانائی ساختارهای اقتصادی، ساختارهائی که از گروهی حمایت می‌کنند، تا منافع‌شان به بهترین وجه ممکن تأمین شود. بنابراین بهتر است «بوش دوم» بجای مخاطب قرار دادن ملت ایران، محافل حامی خود را خطاب قرار داده، از آنان بخواهد «طرز فکرشان» را عوض کنند!

آقای رئیس جمهور! اینکار ساده‌تر است، چون حامیان شما، هر چند جنایتکار و چپاولگر، در کمال تأسف، جهت گفتگو، متمدن تر از نوکران جهان سومی‌اشان به نظر می‌رسند! ریچارد هلمز «فقید»، سفیر آمریکا در ایران، شاهدی بود بر همین مدعا. از این گذشته، جرج بوش محبوب! مگر در ایران دولتی وجود دارد که تصمیمی اتخاذ کند؟ مگر این پدیدة مضحکی که شما غربی‌ها و جیره‌خوارانتان سعی دارید به عنوان «دولت» به ما ملت حقنه کنید، می‌تواند خلاف منافع اربابان‌اش در غرب تصمیمی هم بگیرد؟ و اگر به فرض محال قصد تأمین منافع ملت ایران را داشته باشد، مگر از شعوری برخوردار است که «درکی» از منافع ملی داشته باشد؟ جرج بوش عزیز! این «دولت» هم مانند دولت خود شما است! بجز تأمین منافع حامیان شما هیچ نمی‌شناسد! تنها یک نکته ناگفته در این میان باقی مانده، اینکه شبه‌دولت ایران، مورد حمایت ساختارهای اقتصادی حامی شما و همکاران شما نیز قرار دارد! به زبان ساده‌تر، عالیجناب جرج بوش دوم! اگر «دولت ایران طرز فکرش را عوض کند»، و دیگر جیره‌خواران غرب نیز در جهان به این‌دولت اقتداء کنند، سرکار در واشنگتن، ناچار می‌شوید سر بی شام زمین بگذارید! مگر قصد خودکشی دارید؟! ما که راضی به مرگ شما نیستیم! لعنت بر آن‌ها که مرگ بر آمریکا می‌گفتند، ‌لعنت بر هر چه ساواکی، که شعارهای ضدامپریالیستی در دهان جیره‌خواران «چپ‌نمای» شما گذاشت، و از همه بیشتر، لعنت به آن‌ها که از برکت سیاست‌های شما، یک‌شبه از روضه خوانی سر قبرها به امامت و ریاست رسیدند، بعد هم به شما دشنام ‌می‌دادند! بله این شیعی‌مسلکان «اهل تقیه‌اند»! شما این‌ها را هنوز نشناخته‌اید!

تا همین دیروز اعلامیه پخش می‌کردند که آب تا پلة دوم آرامگاه کوروش رسیده! می‌خواهند با جسد گلسرخی و «سدسیوند» کودتا به راه بیاندازند! بله، جناب رئیس جمهور! شما نمی‌دانید بر ملت ایران از این «دولت خودبرانداز» چه می‌گذرد؟! سی‌سال پیش با یک مقاله کودتا کردند، امروز هم با پاسارگاد و آرامگاه کوروش قصد براندازی دارند! و چون موفق نمی‌شوند، پای رئیس جمهور آمریکا، جرج بوش دوم، را به میان کشیده‌اند! باز هم می‌خواهند همان بساط بهمن 57 را تکرار کنند، و بعد هم یک عده‌ای بگویند، امپریالیسم نمی‌گذارد انقلاب را به ثمر برسانیم! جرج بوش عزیز! فریب این شیعیان ریاکار را نخورید! این‌ها لیاقت لطف و محبت شما را ندارند.

حال بپردازیم به خانم رایس، وزیر امور خارجة ایالات متحد که به گفته بی‌بی‌سی، روز 19 آوریل، ضمن تأکید بر وجود دموکراسی در عراق و افغانستان، به فرهنگ و تاریخ ایران هم احترام فراوان گذاشت! فرهنگ و تاریخی که حتی ملت ایران هم با آن بیگانه‌ است! کافی است نگاهی به سایت‌های فرهنگی درون و برون مرزی ایرانیان بیاندازید، تا فقر فرهنگی و تاریخی را در تمامی ابعاد دریابید! تاریخی که به حدیث و روایت می‌ماند و تقدیس می‌شود! همانگونه که حدیث و روایات اسلامی تقدیس می‌شوند! به یاد داشته باشیم که دیروز اسلام در خطر بود! و در هزارة سوم، فرهنگ و تاریخ ملت ایران به جائی رسیده که سرکار خانم «شکوه میرزادگی»، با طبل زدن و شعار «پاسارگاد در خطر است» پرچم رهبری آن را به دست گرفته! جهت اطلاعات بیشتر مراجعه شود به روزنوشت
آقای پرویز رجبی، حال بازگردیم به سخنان کاندی رایس که ضمن تعریف از فرهنگ ایران، مقداری «فرهنگ» هم برای آمریکا دست و پا کرده و گفته:

«مردم ایران مردم بزرگی هستند، ایران دارای فرهنگی بزرگ، فرهنگی خیلی، خیلی، خیلی کهن‌تر از آمریکا است، فرهنگی که به طور گسترده‌ای به معرفت و پیشرفت انسانی یاری داده است.»

بلافاصله پس از اشاره به فرهنگ و تاریخ ایران، کاندی رایس سخنانی بر زبان می‌آورد که خواننده را مبهوت می‌کند. وی خواستار آزادی بیان و حق انتخاب رهبر برای ملت ایران می‌شود!

«آمریکا خواهان آن است که مردم ایران امکان بیان نظرات خود را داشته باشند، رهبران خود را انتخاب کنند و شاهد رشد زنان باشند»

بله، اگر کاندی رایس به چنین مسائلی اشاره نمی‌کرد، با مطالعة مقاله‌های داریوش همایون، خانم ویکتوریا آزاد، و فدائیان فرخ نگهدار ممکن بود به افسردگی شدید دچار شوم! از مقالة داریوش همایون و گروه فرخ نگهدار صرفنظر می‌کنم، چون فقط اتلاف وقت است. ولی در مورد خانم ویکتوریا آزاد که با مقالة خود وبلاگ‌ها را نیز مخاطب قرار داده‌اند لازم است، توضیح مختصری داده شود.

خانم ویکتوریا آزاد چهار پرسش مطرح کرده و در مقالة خود تلاش کرده‌اند پاسخی بر آن‌ها بیابند. پرسش‌های خانم آزاد عبارتند از:

«رهبری سیاسی دموکراتیک و ویژگی‌های آن چیست و رابطه آن با گروه چگونه‌است؟
تفاوت رهبر و رئیس چیست؟
تفاوت قدرت و قهر و نیرو چیست؟
چرا اوپوزیسیون ایرانی دستگاه رهبری سیاسی لازم را ندارد؟»

نخست باید بگوئیم طرح این پرسش‌ها به بیراهه کشاندن افکار است. رهبری سیاسی دموکراتیک در ایران امروز به هیچ عنوان کارآئی نخواهد داشت. چرا که چنین رهبری طی «جنگ سرد» و در هند بروز کرد، نمونة آنهم گاندی بود، و نه حتی نلسون ماندلا! هدف گاندی آزاد کردن هند از یوغ استعمار بود و به این هدف هم دست یافت. از آنجا که هند را نمی‌توان با کشور مهاجر نشین آفریقای جنوبی مقایسه کرد، گاندی را نیز با نلسون ماندلا نمی‌توان به قیاس کشید. پس به مورد هند به عنوان تنها مورد رهبری دموکراتیک اکتفا می‌شود. چرا که اقتصاد آفریقای جنوبی، همچنان در دست سفید پوستان هلندی است. همچنان که اقتصاد کانادای مهاجر نشین تحت تسلط انگلیسی زبانان سفید پوست و غیرکاتولیک قرار دارد. به کشورهای دیگر هم نمی‌پردازیم، چرا که مسیر تاریخی متفاوتی با ایران پیموده‌اند، و بهتر است سخن را به کشور ایران محدود کنیم.

رهبری دموکراتیک در ایران نمی‌تواند وجود داشته باشد، چرا که دموکراسی به عنوان توازن قوا، برخاسته از تکثر مراکز تولید ثروت است. در کشوری با اقتصاد تک محصولی، سخن از رهبری دموکراتیک نمی‌توان به میان آورد. در ایران، هرکه اختیار فروش نفت را به دست می‌گیرد، تصمیم گیرنده خواهد بود. نه تصمیم گیرنده‌ای مستقل، که تصمیم گیرنده‌ای سر سپرده! چرا که نفت ایران، بازار خود را در کشورهای غرب می‌تواند داشته باشد. به عبارت دیگر اگر چند ملیتی‌ها نفت ایران را تحریم کنند، دیگر ملتی بر جای نخواهد ماند تا نیازمند «رهبر» باشد.

خارج از منابع انرژی، بازار سنتی ایران از طریق دلالی قادر به کسب ثروت است، به دست آوردن مجوز واردات کالاهای مصرفی با تکیه بر درآمد ارزی نفت، و وارد کردن کالاهای اغلب بی‌مصرف، احتکار و ... راه کسب در آمد بازاری‌های ایران شده. بنابراین ساختار اقتصادی تولید ثروت که بتواند با درآمد‌های نفتی رقابت کند، در ایران وجود ندارد. حال نگاهی به رهبران سیاسی در کشورهای غرب بیفکنیم.

اینان نمایندگان صاحبان صنایع‌اند: صنایع نظامی، داروئی، غذائی و ... و در رأس گروه‌هائی قرار می‌گیرند که منافع صاحبان این صنایع را تأمین کنند. افرادی به عنوان مشاور، رهبران سیاسی را در این مسیر راهنمائی می‌کنند. متن سخنرانی‌های‌شان را تنظیم می‌کنند و ... و رهبران سیاسی به عنوان نخود هر آش، در همة زمینه‌ها صاحب‌نظر نیستند، اظهار نظر هم نمی‌کنند. به عنوان نمونه، نخست وزیر انگلیس «هنر» را تعریف نمی‌کند! «فرهنگ» را برای مردم توضیح نمی‌دهد. یا رئیس جمهور فرانسه در باب اخلاقیات و «مهرورزی» با دیگران سخنرانی نمی‌کند. رهبران سیاسی در انگلیس، فرانسه یا آمریکا وظایفی دارند که باید انجام دهند. ابزار انجام این وظایف نیز در اختیارشان قرار می‌گیرد. به عنوان مثال، جان میجر، نخست وزیر انگلیس، دکترا و فوق دکترا در امور سیاسی و اقتصادی و غیره نداشت. دیپلم دبیرستان هم نداشت، ولی جایگاه نخست وزیری انگلیس از این مسئله متزلزل نشد. در واقع جهت رهبری سیاسی در کشوری مانند انگلیس نیازی به «خرد» بودا و «دانش» اینشتین نیست! حال به دلیل آن‌که نمی‌توان شرایط کشورها را با یکدیگر مقایسه کرد، بازهم به ایران می‌پردازیم.

در ایران از زمان کودتای رضامیرپنج، حاکمیت را مستقیماً استعمار تعیین می‌کند، و شرایط کنونی ایران شاهدی است بر همین مدعا. هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که حاکمیت ایران کمترین استقلالی داشته باشد. و هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که اوپوزیسیون خارج نشین در برابر چنین حاکمیتی، بتواند «مستقل» باشد. در واقع حاکمیت و اوپوزیسیون، دو روی یک سکه و تحت کنترل استعماراند. و متأسفانه هر دو از نظر تاریخی در مرحلة تفکر فئودالی قرار گرفته‌اند. از «چپ‌حسینی»، تا راست «خردورز» و بی‌خرد، که همه مفاهیم مدرن را در قرآن و اسلام و مهملات شریعتی و مطهری استخراج کرده‌، همه و همه در انتظار «ناجی» نشسته‌اند و فلسفه‌بافی می‌کنند، تا یک رهبر کامل و تمام عیار بیابند، که براندازی نوین تحت زعامت ایشان انجام گیرد! خانم آزاد! واقعیت این است که اگر تهاجم نظامی صورت نگیرد، شرایط فعلی، یعنی ضعف حاکمیت، شاید بهترین شرایط ممکن باشد، چرا که به دلیل تضعیف اربابان سنتی حاکمیت ایران، امکان سرکوب کاهش یافته. در این شرایط است که مطالبات واقعی مردم می‌تواند مطرح شده و گروه‌های غیرحکومتی پای گرفته و به سازمان‌یابی‌هائی برسند. به عبارت دیگر، هر که شایستگی رهبری داشته باشد، بتواند گروه‌های اجتماعی مرتبط با خود را در پیشبرد اهداف‌شان رهنمون شود. اعتراضات معلمان و کارگران شاهدی است بر این مدعا. ولی در ابعاد ملی، مسلماً اگر رهبر فرهیخته، دموکراتیک و تازه نفسی از راه برسد، نخستین اقدامش، خاموش کردن صدای چنین اعتراضاتی خواهد بود. و ابراز علاقة جرج بوش و کاندی رایس نیز در همین راستا صورت می‌پذیرد: تعیین یک «رهبر دموکرات» مانند کرزائی یا حکیم و مقتدی‌صدر، جهت تصفیه قومی و تجزیة کشور ایران!

پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶


اسب و تاریخ!
...

چگونه می‌توان از آبگیری سد سیوند همان استفاده‌ای را به عمل آورد، که حدود سه دهه پیش از نامة رشیدی مطلق در روزی نامه مسعودی‌ها؟! شاید این پرسش مطرح شود که سد سیوند با یک مقالة مضحک که رهبر کنونی مشروطه طلبان آنرا با نام مستعار «رشیدی مطلق» انتشار داد، چه ارتباطی می تواند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت ارتباط آن مقاله با سد سیوند این است که بعضی‌ها پنداشته‌اند، ‌جنجال و هیاهوئی را که با آن مقاله به راه انداختند، تا براندازی سال 57 را سامان دهند، دوباره می‌توانند به راه بیاندازند؛ اینبار با جنجال پیرامون تهدید فرضی پاسارگاد! دلیل شرکت فعالانة تمامی گروه‌های حکومتی در این جنجال خود شاهدی است بر همین مدعا!

از بی‌بی‌سی، رادیو فردا و رادیو جرمانی گرفته، تا شیرین عبادی، دفترتحکیم وحدت حوزه و دانشگاه، «روزی» آنلاین و «اعتماد»، بلندگوهای کرکس رفسنجان، و دشنام و ناسزا به کسانی که گستاخانه به خود اجازه تردید در این «حقیقت الهی» استعماری داده‌اند. از سخنرانی‌های مضحک نخبگان تاریخ‌شناس گرفته، که با سرود «ای ایران»، پیرامون جعلی بودن ریشه‌های تاریخی پاسارگاد سخنرانی‌ها می‌کنند، و مدعی 8 هزار سال تاریخ تمدن ایران می‌شوند، تا «حنا زرچوبه» که به موازات تبلیغات در حجرة ابتذال اسلام، به تبلیغات استعماری در ایران باستان هم می‌پردازد، همه دست اندرکار شده‌اند، و تنها یک نتیجه می‌توان گرفت: تهدید جنگ بر طرف شده، استعمار در پی ایجاد بحرانی نوین جهت براندازی است. اشتباه نکنیم! چرا که بحران جهت متزلزل کردن طرف مقابل ـ ملت ایران ـ به کار گرفته می‌شود!

در همة مبارزات، شیوه‌های متعددی برای گیج کردن حریف وجود دارد که بر اصل ضربات پیاپی در دو جهت متقابل استوارند. به عنوان مثال، در بازی «پوکر» می‌توان حریف را در این توهم نگاهداشت که بلف می‌زنیم، و در لحظه سرنوشت‌ساز تغییر رویه داد. یا به ترتیب نامنظم بازی کرد تا حریف سر در گم شود. حال آنکه در واقع شیوة نامنظم نیز می‌تواند تابع نظم خاصی باشد. در بازجوئی‌های ساواک همین شیوه اعمال می‌شود: طرح سئوالات نامربوط که در واقع به یکدیگر ارتباط دارند، ولی شما که در مقابل بازجوی منفور قرار گرفته‌اید، در شرایطی نیستید که ارتباط سوالات را با یکدیگر دریابید. به عنوان نمونه در گرمای 40 درجة تابستان، شما را یکی دو ساعت در اتاقی رها می‌کنند که از سرما به لرزه درآئید. اینهم یکی از الزامات ایجاد تزلزل است. سپس بازجوی ساواک که ریش گذاشته، و نقش رئیس کمیته ایفا می‌کند، با لباس زمستانی در برابر شما می‌نشیند و دوستانه پرسش‌هائی می‌کند، و اگر ببیند دندان‌های‌تان نه از سرما، که از ترس به هم می‌خورد، پیشنهاد همکاری هم خواهد داد.

البته این نوع بازجوئی ویژه تابستان سال 1358،‌ جهت ارعاب «تین‌ایجرهای» طاغوتی و سرکشی بود که به افتخار اعتیاد و دیگر افتخارات ویژة نابودی جوانان جهان سوم نائل نشده، و تهدید برای اسلام به شمار می‌آمدند، و ساواک هم به دنبال عضوگیری جهت نفس تازه کردن بود! به عبارت دیگر این شیوه بازجوئی از کسانی بود که پرونده‌ای نداشتند، ولی ممکن بود در آینده ایجاد اشکال کنند! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به شیوه‌های ایجاد تزلزل. یکی از مهم‌ترین شیوه‌های ایجاد تزلزل جنجال رسانه‌ای است. نام این شیوه را می‌گذاریم، «اجرای موسیقی» توسط ارکستر فیلارمونیک استعمار.

از طریق اعمال این شیوه، علاوه بر وجود هماهنگی کامل میان اعضای ارکستر، ناگهان صدای «نت‌های مخدوش»، یا نت‌های خارج، هماهنگی را در هم شکسته، ارکستر نیز ریتم خود را با نت‌های مخدوش هماهنگ می‌کند! و به این ترتیب شنونده را از دنبال کردن «موسیقی» باز می‌دارند. به عنوان نمونه می‌پردازیم به شرایطی که رسانه‌ها بر ملت ایران حاکم کرده‌اند. اگر به یاد داشته باشیم، تهدید تهاجم «قریب‌الوقوع» نظامی، که چندین ماه، همزمان با سیرک سیار پاسداراکبر، تظاهرات مضحک آزاد زنان ایران، دستگیری موسوی خوئینی‌ها و آژیر قرمز ابراهیم نبوی ادامه داشت، اخیراً جای خود را به دستگیری جاشوهای بریتانیائی، فیلم 300 و آبگیری سد سیوند سپرد. ترجیع بند این احساسات میهن پرستانه و ستایش از نیاکان والاتبار، ‌ظهور مهدوی‌کنی، استاد اعظم لژ اسدآبادی،‌ بر صفحة تلویزیون و سایت‌ها است، که در واقع ابزار تقویت جبهة مخالفان آبگیری سیوند و گروه جان بر کف 300 ستیزان است! بله، در واقع یادآوری موجودیت مهدوی کنی، به عنوان نماد خشونت و کشتار به ملت ایران، ضربة مهلکی جهت به بیراهه کشاندن افکار عمومی است. هر بار که استعمار مهدوی کنی را از قفس بیرون می‌کشد، جهت چنگ و دندان نشان دادن به ملت ایران است. مهدوی کنی به دلیل منفجر شدن رجائی و باهنر، توسط گروه بهزاد نبوی، همزمان وظائف رجائی و باهنر را یک تنه انجام می‌داد. و مسلماً کسی شقاوت و سفاکی حاکمیت ایران را در این برهه خاص فراموش نکرده. از اینرو هرگاه نام مهدوی کنی در رسانه‌ها مطرح می‌شود، تداعی کنندة دوران وحشت است. چرا که مردم می‌پندارند، مهدوی کنی در عرصة سیاست ایران «تصمیم گیرنده» بوده! حال آنکه مهدوی نیز مانند دیگر گورکن‌ها تنها مجری فرامین اربابانش بود و بس. ولی اگر استاد اعظم لژ اسدآبادی می‌داند کاره‌ای نیست، اربابانش هنوز در این خیال خام‌اند که با علم کردن پادوهای جنایتکارشان می‌توانند ایجاد وحشت کرده، نتیجه دلخواه را به دست آورند.

همانطور که پیشتر اشاره شد، پاسدار شریعتمداری، سرپرست نوسواد کیهان، اخیراً جهت کسب محبوبیت برای کروبی منفورو دارودسته‌اش، یک نامه با انشاء دبستانی خطاب به کروبی به رشته تحریر در آورده و دارودسته آخوند کروبی را ضدانقلاب و ضدامام ‌نامیده بود، تا تنور یخ‌زدة حزب اعتماد و اصلاح طلبان حکومتی را کمی داغ کند. چرا که امروز همه از میزان نفرت ملت ایران از «امام و انقلاب» دست ساز استعمار آگاهند. و در پیروی از همین سیاست استعماری است که مهدوی کنی به نقل خاطرات خود پرداخته و با توسل به شیوة کیهان، به بهانة نقل عقاید و خاطرات خود، با حمایت از مصباح یزدی، و گله و شکایت از خاتمی، رفسنجانی، ‌کروبی و دارودستة بهزاد نبوی، به بازار گرمی برای همة آنان پرداخته و آن‌ها را مخالفان ولایت مطلقه فقیه معرفی کرده! حال آنکه همه می‌دانند شبه اصلاح طلبان، نهضت آزادی و خاتمی و به ویژه دارودستة بمب‌گذاران بهزاد نبوی، هرگز مخالفتی با هیچ پدیدة سرکوبگری نداشته و ندارند. اشکالی که در گروه حاکمیت گورکن‌ها پیش آمده این است ‌که، به دلیل شرایط منطقه، و تضعیف ایالات متحد، اینان ناچار خواهند بود قید بندگی ارباب نوینی را به گردن اندازند، که با طالبان سنی و شیعی مسلک و جیره‌خوار آنگلوساکسون‌های دموکراسی پرور، هیچ میانة خوشی ندارد. و از‌آنجا که پایان کار پرزیدنت مهرورزی نزدیک است، مهدوی کنی، «مردی برای تمام فصول استعمار»، دوباره در صحنة رسانه‌ها ظاهر شده، و اینبار تلویحاً مجوز شورش و براندازی صادر می‌کند! به این ترتیب که تمامی گروه‌های حکومتی را، که با صورتک اصلاح طلبی سخن از مردم‌سالاری می‌گویند، نفی کرده،‌ از یکسو برایشان تبلیغ می‌کند، و از سوی دیگر، آشکارا می‌گوید، خروج از نظام ولایت فقیه گورکن‌ها، بدون براندازی امکان‌پذیر نیست.

سخنان مهدوی کنی از این جهت حائز اهمیت است که بازتاب مواضع رسمی استعمار انگلیس در ایران است. اگر به یاد داشته باشیم پیش از بحران جاشوها نیز همین جغد شوم استعمار، بر صفحة تلویزیون ظاهر شد و به بهانة نقل خاطرات، اشغال سفارت آمریکا را به گردن خمینی دجال انداخته، اعلام داشت پسرخمینی چنین گفته! در ادامه،‌ کنی مدعی شد که شخصاً با اشغال سفارت آمریکا در تهران مخالف بوده! و به یاد داریم که پس از بحران جاشوگیری، خبرگزاری فارس، بیانیة دانشجویان اسلام و مسلمین را منتشر کرد، و روز بعد ساواک گروهی اراذل و اوباش را در مقابل سفارت رعایای الیزابت دوم ردیف کرد! همچنین به یادداریم که گورکن‌ها ناچار شدند اجرای نقشه ارباب را نیمه کاره رها کرده، مهرورزی را جهت بدرقة جاشوها روانه فرودگاه کنند! بله، خبرگزاری فارس مأموریت ویژه‌ای دارد که نباید آنرا از نظر دور داشت.

اینبار «خبرگزاری فارس»، قسمت «جالبی» از خاطرات مهدوی کنی را برگزیده و برای «شوت وپرت‌ها» نقل کرده! در این قسمت «جالب» مهدوی کنی از مشروطه تعریف می‌کند! چون پس از جنبش مشروطه بود که دستاربندان در پناه کودتا، از امنیت و قدرت برخوردار شده و چند دهه بعد هم خودشان جانشین رضامیرپنج شدند. این است فواید مشروطه! کنی پس از تمجید از مشروطه، ادعا می‌کند چون «احساس خطر کرده»، در مورد خاتمی و دارودستة نبوی هشدار داده. و در ادامه، بازهم به نقل قول از یک «جسد» می‌پردازد! اینبار جسد‌روح الله خمینی است که برنامة آینده استعمار را از زبان کنی چنین نقل می‌کند:

«این همان امامی است که می‌گوید[...] معیار رأی مردم است ولی تا کجا؟ اینطور نیست که اگر مردم علیه اسلام رای بدهند،‌ امام [...] آن‌را تائید کند و بر ضد اسلام فتوی بدهد. البته اگر مردم کنار رفتند و یاری نکردند، تکلیف فرق می‌کند و آن بحث دیگری است [...] اینکه امام آرای مردم را مطلقا تائید کند[...] امام هیچوقت چنین عقیده‌ای نداشتند[...] می‌گفتند من تا احساس خطر نکنم می‌گویم مقررات باید عمل شود [...] اما اگر احساس خطر کنم به میدان می‌آیم [...]»

ترجمه این تناقض‌گوئی‌های مضحک چنین است: تا زمانی که استعمار حمایت کند به سرکوب یا همان «مقررات» ادامه خواهیم داد، ولی اگر ارباب نتوانست، یا نخواست ماشالله قصاب‌ها را به یاری بفرستد، «تکلیف» فرق می‌کند. در اینصورت حتی اگر امام احساس خطر کند، دیگر به میدان نخواهد آمد! بازمی‌گردیم به مشروطه و کودتای متعاقب آن که بسیار مفید بود! البته منظور از «امام»، باید همان کنی، یا دیگر اعضای لژ کذا باشند، که نام و نشانی ندارند و بر حسب «نوع»، «کاربرد» و «تکلیف» خود شناسائی می‌شوند! امثال کنی هم از «نوع» امام است. هر گاه استعمار احساس خطر کند، او هم «احساس تکلیف» کرده، به میدان می‌آید.

گروه «آمریکا»، آهنگی دارد به نام «اسبی بدون نام». در این آهنگ ترجیع بندی به این مضمون وجود دارد:

در بیابان، نامت را به یاد نمی‌توانی آورد.

در لژها هم هیچکس را به نام نمی‌خوانند. هر کس مشخصه‌ای دارد. بندگان استعمار هم در کویر بردگی بی نام و نشان‌اند. اسارت نه تنها نام و نشان‌ از آنان ربوده، که واقعیت را نیز از دیدگانشان پنهان داشته. اینان حتی قادر به دیدن نابودی تدریجی سروران خود هم نیستند، و نمی‌بینند که خود نیز به سرنوشت ارباب دچار خواهند شد.

چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۶

دمکراسی شاه‌صفی!
...
با پوزش فراوان! دیروز نام دانشگاه ویرجینا به اشتباه جرجیا نوشته شد! بله، خودش نوشته شد! همانطور که «ده فرمان» بر موسی نازل شد و جبرئیل بر محمد، «جرجیا» هم بر نویسندة این وبلاگ نازل شده بود! به دو دلیل الهی و آسمانی! وبلاگ دیروز با موزیک «جرجیا» نوشته می‌شد، و مقدار قابل توجهی داروی بیحسی موضعی هم جهت یک جراحی ده دقیقه‌ای به نویسنده تزریق شده بود. هرچه به متخصص مربوطه گفته شد، «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»، پاسخ داد، نمی‌شود، ممکن است درد را حس کنید! ‌ نمی‌دانم چه بر من گذشت، ولی پس از 24 ساعت، هنوز به حال عادی برنگشته‌ام. وبلاگ امروز را با موزیک «تامی کاسترو» می‌نویسم و نمی‌دانم اینبار نتیجه چه خواهد شد! چون مقدار قابل توجهی داروهای عجیب غریب، همراه با آنتی بیوتیک در وبلاگ امروز نقش مهمی ایفا خواهند کرد.

پس بازگردیم به «شاهارضا» و پل ولفویتز! بله ارتباط «شاها» با پل ولفویتز بر خلاف قصه‌های «بی‌بی‌گوزکانة» رسانه‌ها، از نوع روابط رومئو ـ ژولیتی نیست. هم پل ولفویتز و هم شاهارضا، به دلیل امکاناتی که دارند، می‌توانند بدون مراجعه به شرکت‌های عرضه ابزار لذت، ویژة حاکمیت، مسائل خود را حل کنند. با توجه به امکانات ویژة رومئو و ژولیت، بسیارند افرادی که حاضرند در راه اینان جانفشانی کرده و شربت شهادت بنوشند. که گفته‌اند، «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» همانطور که در عراق مشاهده می‌کنیم، همه روزه 200 تا 300 عراقی از قید اسارت رهیده به افتخار شهادت نائل می‌شوند، تا مقتدی‌صدر بتواند پرچم ایالات متحد سامرا، کربلا و نجف را به اهتزاز در آورد. البته بصره،‌ به دلیل موقعیت استراتژیک و منابع نفتی، تحت کنترل انگلیس باقی خواهد ماند! نیاز به تذکر نیست که با توجه به میزان سواد حوزوی،‌ درک و شعور، و دیگر زمینه‌های علم و دانش، جناب مقتدی صدر، گوی سبقت از روح الله خمینی ربوده،‌ و از این جهت، ایالات متحد «شیعیان عراق»، بسیار مترقی‌تر از حکومت گورکن‌ها از آب در خواهد آمد!

در همین راستا، اشغالگران به تجزیة گام به گام عراق پرداخته‌اند. ابتدا ارتباط فیزیکی میان شیعه و سنی را با انفجار پل دجله قطع کردند، سپس با پیروی از تعالیم الهی «نگروپونته»، به بمبگذاری در مناطق شیعه نشین بغداد پرداختند. امروز در این مناطق، حدود 300 نفر توسط اشغالگران دموکراسی پرور به قتل رسیدند، و «حنا زرچوبه» هم بلافاصله،‌ به نقل از «مارگارت بکت»، وزیر امورخارجه انگلیس نوشت:

«[...] کشتار جدید در بغداد نمونة مخوف دیگری از تلاش حامیان مرگ و نابودی برای از میان بردن دموکراسی در عراق است [...] چنین حوادثی تنها باعث مصمم‌تر شدن ما در حمایت از مردم و دولت عراق است [...]
»

با توجه به اظهارات مارگارت بکت، نتیجه می‌گیریم که در عراق، ‌واقعاً دموکراسی وجود دارد، و عده‌ای در صدد نابودی این دموکراسی «درخشان» برآمده‌اند. البته نباید از نظر دور داشت که اکثر ساکنان این منطقه از جهان «حسود» و «بخیل» بوده، و از اینکه در کشور خودشان، دموکراسی تمام عیاری مانند نوع عراقی ندارند، به خود گفته‌اند، «دیگی که برای ما نجوشد، سر سگ توش بجوشد»! و مقداری سر سگ در دیگ دموکراسی عراق می‌جوشانند! و اینگونه بود که دیروز، دو هلیکوپتر انگلیسی با یکدیگر تصادف کرده، جسدشان در نزدیکی یک پایگاه آمریکائی به زمین افتاد! بله، به دنبال انفجارهای عراق، انگلیس،‌ جهت حمایت از دموکراسی، استان «میسان» را نیز به نیروهای بومی سپرد! و نیروهای بومی هم از قضای روزگار شیعی مسلک‌اند! گویا بعضی‌ها می‌خواهند طرح «یک کشور، یک مذهب» را هرچه سریع‌تر سامان داده، جان سالم از مهلکه عراق به در برند.

در یوگسلاوی سابق هم ناتو تقریباً شرایطی مشابه ایجاد کرد، تا سیاست یک کشور، یک مذهب مطلوب را اعمال کند، و بقیه امور را به دست «بزرگ‌مقام» بسپارد. به این ترتیب که ارعاب اقلیت‌ها را به عنوان بهترین ابزار «پاکسازی قومی» برگزید. واکنش طبیعی هر اقلیتی، به انفجار روزانة بمب در شهر یا محلة سکونتش، کوچ به مناطقی است که در آن‌ها دیگر خود را در اقلیت نبیند. و با در نظر گرفتن چنین واکنشی است که اشغالگران از یکسو بغداد و دیگر شهرهای سنی نشین را از وجود شیعیان پاکسازی می‌کنند، و از سوی دیگر مناطق شیعه نشین را نیز از اقلیت سنی! بله متأسفانه این شیوة‌ جادوئی آنگلوساکسون‌ها در فلسطین، یوگسلاوی، سودان و ... پیشتر تجربه شده. نتیجه هم همانطور که مشاهده می‌کنیم کاملاً رضایت بخش بوده، ‌البته برای جلادان جنتلمن و بانزاکت! اصلاً این آنگلوساکسون‌ها از دورة محمدشاه قاجار، ریاکار و نیرنگ‌باز بوده‌اند! و فریدون آدمیت هم اسناد فریبکاری آنگلوساکسون‌ها را در کتاب «امیرکبیر و ایران» ارائه داده!

می‌دانیم که بردگی در مستعمرات فرانسه با اعلامیة مجلس ملی این‌کشور در سال 1794 ملغی شد. اما جنتلمن‌های انگلیسی تا سال 1808 مانع الغای برده فروشی در مستعمرات‌شان شدند. البته به بهانه‌های دموکراتیک، چرا که «پارلمان» لایحة دولت را رد می‌کرد! ولی در واقع به دلایل منافع اقتصادی بود که حاکمیت انگلیس، همزمان با نکوهش برده فروشی، ‌به تجارت برده ادامه می‌داد. چون در پی الغای بردگی توسط فرانسه، عرضة برده کم شد و بهای آن افزایش یافت! بریتانیا هم جهت فروش برده‌های خود به بهای مناسب‌تر، می‌بایست دیگران را از تجارت پر سود برده منع می‌کرد! و اینکار را نیز به شیوة ویروس‌ها و باکتری‌ها از حمله به نقطة ضعیف آغاز ‌کرد: فرانسه، رقیب ضعیف! ولی الغای بردگی در فرانسه، ‌به جز افزایش سود برده فروشی برای انگلیس، وسیله‌ای شد جهت اعمال سلطه بر آب های ایران! فریدون آدمیت، به نقل از نامة «پالمرستون» به «مک‌نیل»، مورخ ژوئیه 1841،‌ می‌نویسد:

«برده فروشی به عنوان مساله سیاسی در روابط ایران و انگلیس نخستین بار در سال 1257 مطرح شد. هنگامی که مک‌نیل برای تجدید روابط ـ پس از جنگ هرات ـ عازم ایران بود، از جانب پالمرستون ماموریت داشت که فرمان الغای بردگی و برده فروشی را از شاه به دست آورد[...]»


در ادامه، ‌آدمیت می‌افزاید هیچ اسناد و مدارکی در دست نیست که مک‌نیل این امر را با پادشاه وقت در میان گذاشته باشد. اما هنگامی که «شیل» به سفارت انگلیس در ایران منصوب شد، به حضور محمدشاه بار یافت و موضوع الغای بردگی را مطرح کرده، گفت:

«دولت‌های متمدن این قانون جدید را پذیرفته‌اند. شاه پاسخ داد: الغای برده فروشی بر خلاف شریعت و احکام قرآن است. اگر در مذهب دیگران[...] کار زشتی است، در دین ما مشروع است. پس چرا چیزی را که پیغمبر ما حلال دانسته، مکروه اعلام نمائیم؟»


شیل، ناچار شد استدلال شاه را بپذیرد، ولی 4 ماه بعد باز هم به دربار رفته، اعلام داشت:

«سلطان عثمانی و امام مسقط هم برده فروشی را لغو کرده‌اند. شاه فرمود: ترکان سنی مذهب هستند و با ایران خوب نیستند، امام مسقط هم از خوارج است و یک درجه بهتر از کافر، پس ما که رئیس شیعیان هستیم از آنان اقتضا نمی‌کنیم. به علاوه وظیفة هر مسلمان تبلیغ اسلام است و با آوردن زرخریدان سیاه، هزاران نفر به دین مبین اسلام در می‌آیند، پس علتی ندارد که آنرا منسوخ کنیم[...]»

به این ترتیب است که سفیر بریتانیا دست به دامان شش نفر از مجتهدان شهر می‌شود، تا احادیث و روایات مورد نظر را برایش گردآوری کنند ـ چون همانطور که می‌دانیم در اسلام همیشه همه چیز پیدا می‌شود، حتی در زمان قاجارها ـ و سفیر انگلیس هم یکی از همان همه چیزها،‌ یک حکایت دروغین به نقل از پیغمبر اسلام یافته، و در ملاقات بعدی خود با شاه آنرا نقل می‌کند که: «هر کس آدم فروشی بکند،‌ بدترین آدمیان است». محمدشاه هم بی‌درنگ فتوای یکی از علما را می‌آورد:

«باید با کفار جنگ کرد و آنان را به بندگی برد، تا به دین اسلام درآیند.»

سفیر انگلیس به شاه می‌گوید، مسلما در دین شما اسرای جنگی و بندگان زر خرید با یکدیگر یکسان نیستند. و این «دیالوگ تمدن‌ها» همچنان ادامه می‌یابد،‌ تا سرانجام شیل از کنسول انگلیس در بغداد می‌خواهد که از یکی از مجتهدان نجف فتوای تحریم بردگی بگیرد. و از آنجا که برده فروشی از ارکان اسلام است، مجتهد گرانقدر نجف هم حاضر به تحریم تجارت برده نمی‌شود. و عاقبت شیل هدف اصلی دولت‌ انگلیس را که در پس پرده ممنوعیت تجارت برده نهفته بود اینگونه تأمین‌کرد:

«ورود برده از راه دریا ممنوع گردد، ولی از طریق خشکی آزاد باشد. [...]حق تفتیش و ضبط کشتی های مظنون [...] به بحریه انگلیس تفویض گردد. انگلستان هم خودسرانه هر کاری دلش می‌خواهد بکند؛ همه کشتی‌ها و بنادر را تحت استیلای خویش در آورد»
ص. 516 تا 518

اگر آنروز حاکمیت ایران از اهداف واقعی آنگلوساکسون‌ها در مورد الغای بردگی آگاه نبود، امروز که مارگارت بکت سخن از دموکراسی در عراق می‌گوید، ‌همه می‌دانند، هدف از«دموکراسی»، چپاول و کشتار است. و امروز، تنها روحانیت مزدور شیعه است که در راه استقرار چنین دموکراسی‌ای با آنگلوساکسون‌ها همکاری می‌کند.



سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۶

چپ‌الله!
...

آنگلوساکسون‌ها که سه دهه است از طریق طالبان شیعه و سنی منطقه را به زباله‌دان سرمایه‌سالاری تبدیل کرده‌اند، اکنون جهت بازگشت به شرایط بهتر صابون مفصلی به شکم خود زده و مراسم صابون زنی را در «واشنگتن پست»، بیانیة وزارت امور خارجه ایالات متحد و مقالات افرادی چون «فرد‌ هالیدی» در دسترس عموم قرار می‌دهند. هدف از تبلیغات جدید این است که با ایجاد نظام‌هائی مشابه اسرائیل، زمینة طالبان پروری و طالبان پرستی سه دهه آینده را آماده کنند. به زبان ساده‌تر، از آنجا که تا کنون حاکمیت‌های اسلامی بهترین ابزار تأمین منافع ایالات متحد و شرکاء بوده‌اند، جهت حفظ چنین گاوهای شیردهی، که زمینه چپاول ناتو را فراهم آوردند، و ممکن است شیرشان خشک شود، لازم است به عنوان زنگ تفریح، به بازسازی نمونه‌های «مترقی» از حاکمیت اسلامی در کشورهای منطقه پرداخته شود، تا از نو بتوان کالای پوسیدة «مسلمانان مبارز و مزدور غرب را» ‌به مردم همین منطقه حقنه کرد. به عنوان نمونه، ایجاد مدل حاکمیت اسرائیل در ایران، به غرب این امکان را می‌دهد تا چند سر دعانویس جیره‌خوار از زباله‌دان‌های نجف، کربلا یا قم استخراج کرده، به عنوان «مخالف» به مردم «حقنه» کند. سپس یکی از مفلوک‌ترین مخالفان را چند روزی روانه اوین می‌کنند و پس از طی سلسله مراتب لازم، از ایشان یک فقره «رهبرکبیر انقلاب» و مسلط به هفت زبان زنده به دست می‌آید، که تقدیم ملت شریف ایران می‌شود! این نمونة والا را می‌توان در کل منطقه ایجاد کرد و به این ترتیب «دور باطل» استعماری را جاودان نمود! بله، این رویائی است که بعضی‌ها در سر می‌پرورانند، به ویژه آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک! به عبارت دیگر، گاوچران‌ها و جنتلمن‌های با نزاکت لندن‌نشین، ‌همزمان به چاره‌جوئی افتاده‌‌اند.

در این راستا، «واشنگتن پست»، ارگان حاکمیت ایالات متحد، پس از 28 سال از خواب بیدار شده، و به یاد آورده که پهلوی دوم گفته بود، می‌خواهند قدرت را به دست ملاها بدهند! ولی پیش از اکتشاف واشنگتن پست، وزارت امور خارجه ایالات متحد نیز خطوط اصلی سیاست خارجی آمریکا در پنجسال آینده را ارائه داده، و خواهان رعایت حقوق بشر در روسیه شده بود! به یاد داریم که جیمی کارتر جنایتکار هم خواهان رعایت حقوق بشر بود!

از سوی دیگر، «فرد هالیدی» اتحاد چپ افراطی و راستگرایان اسلامی را فراوان نکوهش کرده، ولی تلویحا خواستار چنین اتحادی شده! لازم به یادآوری است که ایشان، متخصص امور خاورمیانه و روابط بین‌الملل، به ویژه ایران هستند، و در «مدرسة علوم اقتصادی» لندن به تدریس اشتغال دارند. «فرد هالیدی» علاوه بر این، عضو «مرکز مطالعات حقوق بشر» و «مرکز اطلاعاتی و تحقیقاتی خاورمیانه» است، و می‌گویند به چندین و چند زبان، از جمله زبان فارسی تسلط دارد! امیدواریم تسلط ایشان به چند زبان، مانند تسلط خمینی دجال به هفت زبان نباشد! چون روح‌الله منفور به هیچ زبانی جز زبان ابتذال تسلط کافی نداشت.

حال بازگردیم به اصل مطلب. آنچه اهمیت دارد این است که مقالة «فرد هالیدی» و برنامه پنجساله وزارت امور خارجه ایالات متحد، یک خط سیاسی را به دو طریق مختلف دنبال می‌کنند. آمریکا خواهان بازگشت به گذشته شده، و «فرد هالیدی» تلویحاً ایجاد یک «اسرائیل اسلامی» را توصیه می‌کند! که هم مذهبی باشد، و هم سوسیالیست و کمونیست داشته باشد! به عبارت دیگر همزیستی تحجر مذهبی و دیکتاتوری کارگری،‌ با حمایت ناتو!

برنامة وزارت امور خارجه آمریکا که خطوط اصلی آن در سایت فرانسه زبان نووستی منتشر شده، مستقیماً روسیه را خطاب قرار داده، و خواهان دموکراسی و رعایت حقوق بشر در این کشور شده! ظاهراً روسیه نیز باید یک دموکراسی مشابه دموکراسی عراق و افغانستان داشته باشد تا خاطر ایالات متحد آسوده شود! برنامة وزارت امور خارجه یانکی‌ها در ضمن روسیه را نصیحت کرده با همسایگان‌اش، به ویژه اعضای سابق اتحاد جماهیر شوروی بد رفتاری نکند، و آنها را تحت فشار نگذارد! با توجه به شرایطی که جنایتکاران آنگلوساکسون در منطقه ایجاد کرده‌اند، می‌توان به صراحت اذعان داشت که هیچ وقاحت سنجی در جهان وجود ندارد که بتواند میزان وقاحت حاکمیت آمریکا را مشخص کند!

کافی است به افغانستان و عراق بنگریم. هر روز ده‌ها غیرنظامی قربانی تلاش‌های بی‌وقفة ایالات متحد جهت استقرار دموکراسی و رعایت حقوق بشر می‌شوند. ولی هیچکس نامی از آن‌ها نمی‌برد. کسانی که در عراق و افغانستان کشته می‌شوند، نام و نشان ندارند، چهره هم ندارند، خانواده‌ای هم ندارند که تلویزیون‌های دموکراسی پرور غرب جاری شدن اشک‌ بر چهره‌هایشان را نشان دهند. مردم عراق و افغانستان یک تل بی نام و نشان‌اند، و کسی هم از کشته شدنشان ابراز تأسف نمی‌کند. نه روسای دموکراسی‌ها، و نه حتی گورکن‌ها! ولی همین گورکن‌ها، از دیشب به نوحه خوانی و تسلیت گوئی به درگاه ارباب پرداخته‌اند، چرا که چند دانشجو در یک دانشگاه کشته شده‌اند! بزودی رسانه‌های گورکن‌ها، تک تک قربانیان بیگناه این حادثه را به ملت ایران معرفی خواهد کرد: نام، نام خانوادگی، پدر، مادر، و آدرس‌ پستی، ‌جهت ارسال کارت تسلیت برای خانوادة شهدای دانشگاه جرجیا! برای هر کدام‌شان هم یک «حجله» سر چهارراه‌ها می‌بندد! نه، شوخی در کار نیست! همان‌ها که در راستای چاپلوسی خاتمی و دارو دستة شبه اصلاح طلبان، در میدان محسنی برای قربانیان 11 سپتامبر شمع روشن کرده بودند، برای خانوادة جیمز، مری، کوین، بیل و ...کارت تسلیت هم خواهند فرستاد. مسلماً جلائی‌پورها و خاتمی‌ها و دیگر شیفتگان اسلام، مراتب بندگی را هم اینک بجای آورده‌اند. ‌بله، بندگی! اگر نظری به تصویر احمدی نژاد بیاندازید که جهت بدرقة جاشوها به فرودگاه رفته بود، برق ستایش و تحسین را در نگاه جهان سومی خواهید دید. «مقام معظم ریاست جمهوری» آنچنان محو تماشا شده بود، تو گوئی برده‌ای به اربابانش می‌نگرد! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به راه حل «فرد هالیدی» که در قالب اعتراض به ائتلاف چپ افراطی و اسلامگرایان ستیزه‌جو ارائه شده!

فرد هالیدی در مقالة خود به انواع و اقسام سازمان‌های اسلامی دست ساز غرب از جمله اخوان‌المسلمین اشاراتی دارد، البته نمی‌گوید این استعمار انگلیس بود که چنین سازمانی‌هائی را به راه انداخت. «فرد هالیدی»، تاریخچة تحریف شده‌ای از «مبارزات» چپ و اسلام گرایان ارائه می‌دهد و البته اشارة مختصری به اتحاد غرب و اسلامگرایان در افغانستان دارد، بدون آنکه توضیح دهد اصولاً چنین اتحادی‌ جهت کنترل مسیر عبور لوله‌های نفت و گاز بوده، به عبارت دیگر کنترل منابع انرژی! ولی مهمترین نکته در مقالة «فرد هالیدی» این است که در راستای اعمال چنین کنترلی، از عدم یک ائتلاف فراملیتی بین گروه‌های اسلامگرا شدیداً ابراز نارضایتی می‌کند! و تلویحاً آنان را به دلیل عدم اقتداء به «چپ» مورد سرزنش قرار می‌دهد. ظاهرا ایشان هم توصیه می‌‌کنند، از علی به سوسیالیسم برسیم! بله! جام جمکران همین خواستة ارباب را از زبان دیگران پخش کرد. و «فرد هالیدی» هم در مقالة خود خواهان پیوستن اسلامگرایان به چپ افراطی در همان چارچوبی است که کارساز غرب باشد. وی می‌گوید این دو جریان از اهداف متضادی دفاع می‌کنند:

«در هر حال این دو جریان سیاسی[...] در برابر یکدیگر قرار دارند[...] غیبت کامل برنامه اسلامگرایان از هر نوع انترناسیونالیسم فراگیر[...] چه حزب‌الله چه القاعده صرفاً به جوامع به خصوصی مراجعه می‌کنند و سم یک شووینیسم سرسختانه را متوجه غیر مؤمنین می‌کنند، مثلا متوجه یهودی‌ها و حتی مسلمان‌هائی از فرقه‌های دیگر[...]»
منبع: اطلاعات نت

به یاد داشته باشیم که رؤیای جنگ پرستان غرب ایجاد یک اتحاد جماهیر اسلامی بوده و هست. فواید چنین اتحاد جماهیری این است که کاملاً سرسپرده غرب باقی می‌ماند، و در تقابل با روسیه و هند قرار خواهد گرفت. در این صورت دیگر نیازی به دخالت مستقیم نظامی غرب در منطقه نخواهد بود. اتحاد جماهیر اسلامی منابع انرژی را در اختیار غرب قرار می‌دهد، در عوض سلاح و تجهیزات دریافت می‌کند، و در داخل هم به سرکوب شدید مردم می‌پردازد، تا عدالت اسلامی مستقر شود و دموکراسی‌های جنگ‌پرور غرب از نفت و گاز روسیه بی‌نیاز باشند!

ولی از آنجا که غرب قادر نیست با تکیه بر اسلام یک حاکمیت فراملیتی ایجاد کند، چرا که اسلام نیز مانند یهودیت بر روابط قوم و قبیله‌ای استوار است، نمونة اسرائیل را برگزیده! تا به همان ترتیب که اسرائیل را با تکیه بر اسطوره‌های «مقدس» ایجاد کرد، و اکنون در این سرزمین اسطوره‌های مقدس احزاب چپ نیز تحت نظارت پنتاگون «فعال» هستند، در اتحاد جماهیر اسلامی فردا نیز امثال فرخ‌نگهدار رهبری حزب چپ مسلمان یا «چپ‌الله» را عهده‌دار شوند! دلیل اتحاد اعضای محترم سومکا، فدائیان، سلطنت‌طلبان و مشروطه‌خواهان جیره خوار غرب را در همین راستا می‌توان بررسی کرد؛ پیشگام شدن «اسکار لافونتن» در پایه‌گذاری حزب کمونیست الهی، جهت نشان دادن راه راست به «اوپوزیسیون» ایران بود. البته اینهمه توهمات «فرد هالیدی» و اربابان اوست. چرا که، اگر «اسکار لافونتن»، «یوشکا فیشر» و شبه اوپوزیسیون ایران، جیره خوار ایالات متحداند، ملت ایران، جیره خوار استعمار نیست.


دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶



نیروگاه لیلی!

....

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، مژدة بزرگی برای دوستداران «شاهارضا» دارم: عکس «ژولیت» در انتهای همین وبلاگ تقدیم حضور مشتاقان خواهد شد. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

در پی تهدید جبهة ناتو به رهبری ایالات متحد در اروپا و خاورمیانه، جهت حفظ فضای تنش با روسیه، ابتدا گورکن‌ها و مقتدی‌صدر به عنوان پیشقراولان ارباب به پارس کردن پرداختند، ‌ سپس ایالات متحد، به بهانة واهی تهدیدی که از سوی ایران متوجه اروپاست، چنین فرمود که، جهت حفظ امنیت اروپا قصد نصب سپرهای دفاعی در کشورها عضو ناتو را دارد! امروز، مقتدی‌صدر که دو ماه است نقش امام غایب را ایفا می‌کند اعلام داشت، از ائتلاف دولت عراق خارج می‌شود، و در این گیرودار «نیویورک تایمز» مورخ 15 آوریل 2007، به نقل از «فیاض‌بخش»، نوشت که ایران قصد دارد دو نیروگاه تولید انرژی هسته‌ای در بوشهر احداث کند! البته با کمک اروپائی‌ها، و اگر لطف الهی بکند کار خویش، به کمک ایالات متحد!

«فیاض بخش»، مدیر عامل شرکت تولید و توسعة انرژی اتمی ایران است. شرکتی که در واقع کاری جز دلالی و حق و حساب گرفتن ندارد. چون تولید و توسعه انرژی اتمی در ایران فقط با «کشک» می‌تواند ترادف داشته باشد. و دلیل آنکه «فیاض بخش»، که از مدیران «باتجربة» گورکن‌هاست، در رأس این «شرکت» قرار گرفته، همان «کشکی» بودن شرکت است. این مدیر «باتجربه» که شرایط را، البته به خطا، گویا مناسب تشخیص داده، در پاسخ به خبرنگاران به تهدید تلویحی هم روسیه پرداخته!

به یاد داریم که در پی تهدیدهای رسانه‌ای ناتو در مورد تهاجم نظامی به ایران، رمالان تهران هم از پرداخت مخارج نیروگاه بوشهر خودداری کردند، تا کار نیروگاه به پایان نرسد! به این دلیل که نیروگاه بوشهر می‌باید تحت نظارت دائم روس‌ها فعالیت داشته باشد و حتی حفاظت نیروگاه از «تهاجم نظامی» نیز به عهدة روسیه است. به زبان ساده‌تر نیروگاه بوشهر قسمتی از خاک روسیه‌ است، و به معنای حضور نظامی دائم روسیه در جنوب ایران. و این امر اصلاً به مذاق گورکن‌های آمریکاپرست و بسیار «ضدآمریکائی» خوش نمی‌آید، ‌ نه اینکه گورکن‌ها از خود اراده‌ای داشته باشند، نه! اصل مطلب اینجاست که در واقع غرب از حضور روسیه در جنوب ایران نگران است!

و در این راستا، «حنا زرچوبه»، به عنوان رسانة پیشگام استعمار در ایران، در ابراز نارضایتی پیشقدم شده، و روز 27 اسفند ماه سال 1385، در مقاله‌ای تحت عنوان «روسیه شریکی نامطمئن» می‌نویسد:

«در خاطرة تاریخی ایرانیان [منظور حافظه تاریخی است!] روس‌ها خوش ندرخشیده‌اند به ویژه که دولتمردان روس اعم از دوران تزاری،‌ کمونیستی و سوسیال دموکراسی همواره با منفعت بینی یکجانبه به تعامل با ایرانیان پرداخته‌اند.»


و خوشبختانه در حافظه تاریخی ایرانیان در سدة اخیر، استعمارآنگلوساکسون‌ها، ‌بسیار بسیار خوش درخشیده! و دولتمردان آنگلوساکسون در دو سوی آتلانتیک، با در نظر گرفتن منافع ملت ایران، اقدام به چپاول، سرکوب، اشغال نظامی، کودتا، کشتار، براندازی و جنگ افروزی کرده‌اند! به عنوان مثال، ایجاد سازمان فدائیان اسلام یکی از همین موارد خیرخواهانه بود، که با در نظر گرفتن منافع دو جانبة «ایران ـ استعمار» صورت پذیرفت! و منافعش کاملاً محسوس و ملموس است. یا به طور مثال، ایجاد سازمان‌های «استعماری ـ امنیتی» همچون نظمیة رضامیرپنج، شهربانی و ساواک نیز در چارچوب همان منافع «دوجانبه» صورت گرفته! و اصلاً چرا راه دور برویم؟ براندازی بهمن 57 و حمایت همه‌ جانبة غرب از گورکن‌ها نیز از جمله همین منافع دو جانبه است که قلم به مزدهای «حنا زرچوبه» از مزایای آن همه روزه بهره‌مند می‌شوند، ولی چه کنیم که ملت ایران را چشم بصیرت نیست، تا اینهمه منافع دوجانبه را ببینند! بله، اگر بر دیده مجنون نشینی، بجز «منافع» لیلی نبینی! و رسانة رسمی حاکمیت گورکن‌ها هم که بجز منافع ارباب هیچ نمی‌بیند، در ادامة مهملات خود می‌افزاید:

«[...] روس‌ها در تاریخ روابط خود با ایرانیان همواره ملاحظاتی را در نظر داشته‌اند که فراتر از ملاحظات منطقه‌ای، تابع منافع آنها در سهم خواهی از مطالبات جهانی بوده، همین امر سبب شده است تا در هیچ مقطعی ایرانیان نتوانند به توافق‌های خود با مسکو اعتماد کامل داشته باشند.»


فراموش نکنیم که از عمر این مقالة گستاخانه حتی 2 ماه هم نمی‌گذرد! این مقاله زمانی انتشار یافته که شیپورهای استعمار در داخل و خارج ماه‌ها بود که با تهدید ملت ایران به «تهاجم نظامی»، به فراهم آوردن زمینة سرکوب هر چه بیشتر مردم کشور مشغول بودند تا حاکمیت احمدی نژادها، رفسنجانی‌ها و خاتمی‌ها برقرار باشد! بله، در چنین شرایطی است که مزدوران استعمار اینچنین گستاخانه به شعور ملت ایران توهین می‌کنند. گویا توطئه براندازی دموکرات‌های ایران ستیز، نشست گوادالوپ و کودتای هویزر در کشورهای عضو پیمان سنتو: ایران، ترکیه و پاکستان، را مردم فراموش کرده‌اند! گویا تشکیل حکومت طالبان در افغانستان از خاطره‌ها زدوده شده! و گویا ارگان رسمی حاکمیت مزدور، ملت ایران را نیز به کیش خود پنداشته که اینچنین گزافه می‌گوید! قلم به مزد استعمار، سپس وکیل مدافع دیگر کشورها شده، می‌نویسد، بدبینی ایران به روس‌ها کشورهای آسیای میانه، قفقاز و حتی اروپا را نیز شامل می‌شود:

«اصلی ترین متحدان این کشور[...] هرگز نتوانسته‌اند[...] به استمرار روابط سیاسی،‌ اقتصادی و حتی فرهنگی با مسکو ادامه دهند.»

چرا که به زعم رسانة حکومتی و طبق فرمایشات اکید ساواک، روسیه، خارج از چارچوب‌های ایدئولوژیک، همواره به منافع خود می‌اندیشد. و این امر با منافع استعمار غرب در تضاد قرار دارد. جبهه تبلیغاتی ناتو، که دهه‌هاست به شیوة نعل وارونه، به ستایش و تقدیس ایدئولوژی پرداخته، تا حاکمیت استبدادی را تقویت کند و به گسترش تنش‌ها دامن زند، از اینکه قید اسارت ایدئولوژی توسط روسیه شکسته شود، گویا اصلاً خشنود نیست. چرا که ایدئولوژی و حاکمیت ایدئولوژیک، ابزار آفرینش دشمنان «فرضی» و افزایش بودجه‌های نظامی است. در چنین شرایطی است که صاحبان صنایع نظامی، یا سیاستگزاران واقعی در ایالات متحد، می‌توانند به بهانة گسترش دموکراسی، و دفاع از حقوق بشر، به کشتار و چپاول ادامه دهند! فقر و خشونت را حتی در داخل خاک خود گسترش دهند تا بتوانند سربازان بیشتری بسیج کنند! سربازانی که پس از مصدوم شدن، مانند وسائل یکبار مصرف، به دور انداخته می‌شوند! چون دیگر نمی‌توانند اسلحه به دست گیرند. چنین توحشی، با دفاع از حقوق بشر و حمایت از دموکراسی در جهان، به ویژه در عراق و افغانستان، تضادی ندارد! ولی اگر روسیه جهت حفظ منافع خود تلاش کند، جنایت بسیار بزرگی مرتکب شده، چرا که بر خلاف ایدئولوژی اقدام کرده:

«مهمترین خصلت سیاسی روسیه[...] فرصت طلبی پراگماتیستی بدون هرگونه استدلال منطقی برخاسته از نگاه ایدئولوژیک آن بوده است. روس‌ها در هر مقطع از تاریخ و زمان که تشخیص بدهند، می‌توانند به راحتی در مواضع‌گاه [حتماً مقصودشان مواضع بوده!] ایدئولوژیک خود تجدید نظر کرده و رفتاری خلاف ادعاهایشان بروز دهند.»


بله! فدا کردن منافع ملی در راه ایدئولوژی بسیار کار خوبی است! به ویژه اگر این ایدئولوژی استعماری هم باشد، که در آن صورت منافعش به مراتب بیشتر است. چرا که به این ترتیب می‌توان انواع کشتار و سرکوب و جنگ را توجیه کرد. همانطور که 28 سال است، غرب خاک ایران را، در راه ایدئولوژی فاشیسم اسلامی، به توبره کشیده. آنهم فاشیسم استعماری! و گورکن‌ها با شعار استعماری «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد»، به مردم ثابت کرده‌اند که در راه حفظ منافع اربابان خود، ‌همانطور که طی جنگ با عراق شاهد بودیم، حاضرند ملت ایران را هم به نابودی بکشانند. ولی دولت روسیه، مانند حکومت مفلوک اسلامی دست نشاندة غرب نیست، در نتیجه کاملاً طبیعی است که از منافع ملی خود به هر قیمتی دفاع کند، بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که واکنش یک حاکمیت مستقل، مانند دولت روسیه، به واکنش فرمایشی یک حکومت سرسپرده، همچون «شبه حکومت» ملایان تهران، شباهت داشته‌ باشدا

اشکال اینجاست که نویسندة مقاله، علیرغم ادعاهای فراوان، خصوصاً در زمینة تاریخ، تفاوت «استقلال» و «مزدوری» را اصلاً نمی‌شناسد، با این وصف، اشاراتی هم به جهت‌گیری‌های تاریخی روسیه در گذشته‌ها دارد. ولی از حق نگذریم که «علم» تاریخ را هم در دفتر استعمار آموخته! هنگامی که به ماجرای خلیج خوک‌ها در کوبا اشاره می‌کند، مشاهده می‌کنیم که به کلی «شوت و پرت» است:

« در سال 1961، [...] فقط 24 ساعت زمان نیاز بود تا روسهای کمونیست [...] مصالحه با قدرتهای بزرگتر را جایگزین حمایت از متحد کلیدی خود کنند.»


نویسندة «حنا زرچوبه»، البته نمی‌داند که «روس‌های کمونیست» هنگامی موشک‌ها را از نیمه راه کوبا فراخواندند، که ناتو ناچار شد پایگاه‌های موشکی خود را در ترکیه برچیند! و امروز هم که شاهد «پارس» کردن مهرورزی در استان فارس هستیم، ‌ به یاد داشته باشیم که روسیه نمی‌پذیرد، دست نشاندگان ناتو، در مرزهایش به سلاح هسته‌ای مجهز شوند. نویسندة مقاله در ادامه به بررسی نتایج سیاست روسیه در «درازمدت» و «کوتاه مدت» پرداخته، راه صلاح و فلاح را نیز به اتحادیة اروپا «نشان» می‌دهد، و پس از تکرار سخنان مهمل «دیک چنی»، به اروپائی‌ها می‌گوید که این روس‌ها قابل اعتماد نیستند! در بوشهر هم به تعهداتشان عمل نمی‌کنند! سپس با اقتداء به مطالب بیانیه نویس سازمان سیا در مورد سیاست روسیه در جهان، مقاله وزین «حنا زرچوبه» را اینچنین به پایان می‌برد:

«روس‌ها به تنها چیزی که تعهد ندارند توافق‌ها و قراردادهاست. فرصت‌طلبی لنینیستی همچنان سایة سنگین خود را بر رفتار دولتمردان روس حفظ کرده.»


به نظر می‌رسد که این شعار بر سنگ مزار «مک کارتی» فقید حک شده، و فرهیختگان حاکمیت گورکن‌ها، که در کپی‌برداری بدون ذکر منبع، استاداند آنرا در مقاله کلیدی ساواک «نقل» کرده‌اند! بگذریم! مطلب مهمتر این است که ساعت 10 و 58 دقیقه، «آفتاب نیوز»، مورخ سه‌شنبه، 23 آبان 1385، در مطلبی تحت عنوان «نقض کنندة قرارداد هسته‌ای پاداش گرفت»، می‌نویسد:

«قرار داد ساخت لوکوموتیوهای مسافری به ارزش 450 میلیون یورو با شرکت زیمنس منعقد شد!»

آفتاب نیوز در ادامه‌ به سابقة «درخشان» زیمنس در ایران اشاره کرده، می‌افزاید همین شرکت در دهه 80 با کارشکنی‌های خود مانع از احداث نیروگاه بوشهر شده‌ بود:

«زیمنس [...] حتی شرکت‌های مرتبط با خود[...] را نیز از همکاری در جهت تکمیل نیروگاه بوشهر باز می‌داشت. این شرکت در دهه هشتاد به بهانة جنگ تحمیلی و پس از توقف جنگ با بهانه واهی عدم استقرار صلح به صورت رسمی از انجام تعهدات[اش] خودداری کرده و در نهایت باعث شد تا[...] ایران با متحمل شدن خسارات هنگفت[...] عملیات تکمیل نیروگاه را به روسیه بسپارد.»


بله، و نویسنده «حنا زرچوبه» که دکترای ویژة جهان سوم را در تاریخ روسیه و علوم سیاسی دریافت کرده، هنگام تکرار تبلیغات سازمان سیا، از سیاست شرکت دموکراسی پرور زیمنس بی‌خبر بوده! به همین دلیل است که «فیاض بخش‌ها» دوباره دست به دامن ارباب شده‌اند که برایشان نیروگاه بسازد! اینان می‌پندارند ایالات متحد و اتحادیة اروپا همانگونه که با دست نشاندگان‌شان در منطقه برخورد می‌کنند، ‌می‌توانند با روسیه نیز برخورد کنند! هارت و پورت‌های «فیاض‌بخش» در مورد «قرارداد»‌ از همین سهل انگاری مختصر ناشی می‌شود:

« فیاض‌بخش[...] اضافه کرد در هر قرارداد بین کارفرما و پیمانکار منشوری وجود دارد که دو طرف باید بر اساس‌آن عمل کنند[...] قراردادی که در مورد نیروگاه بوشهر با شرکت اتم استروی اکسپورت به امضا رسید[...] از هر لحاظ تابع قوانین جمهوری اسلامی است [...]»

لازم به یادآوری است که اخیراً روسیه خواستار تنظیم انجام روابط مالی و بانکی بر مبنای قوانین بین‌المللی شده بود، چون گورکن‌ها با اشارة اربابان از پرداخت منظم خود‌داری می‌کردند! بله، قراردادها وقتی با شرکت زیمنس منعقد می‌شوند «قرارداد» نیستند! وقتی زیمنس برخلاف قرارداد عمل می‌کند، حاکمیت عزت و اقتدار «انسجام اسلامی» هم با «سعة صدر اسلامی» برخورد می‌کند، و نه تنها از زیمنس خسارت نمی‌‌گیرد، که قرارداد خرید لوکوموتیو را هم با همین شرکت «قابل اعتماد» منعقد می‌کند. چرا که برخلاف روس‌ها، که به زعم «حنا زرچوبه»، به تنها چیزی که تعهد ندارند توافق‌ها و قراردادهاست، و فرصت‌طلبی لنینیستی همچنان سایة سنگین خود را بر رفتارشان حفظ کرده، دولت آلمان فدرال، به توافق‌ها و قراردادهایش تعهد دارد، چرا که اخلاقیات و ایدئولوژی فاشیسم همچنان بر رفتارش «نورافشانی» می‌کند. نیروگاه بوشهر، هم شاهدی است بر همین مدعا!

به گورکن‌ها یاد آوری می‌شود، بهتر است از لیسیدن پای ارباب بپرهیزند، ‌جنگ سرد به پایان رسیده، و پای ارباب هم دیگر زخم شد!


یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶


بانک و «برده»!
...

یونسی، وزیر سابق اطلاعات گورکن‌ها، طی مصاحبه‌ای که در «پیک نت» هم بازتاب یافته، پس از نقل احادیث و روایات در مورد سازمان امنیت و اطلاعات، اخلاقیات حوزوی را نیز از الزامات ساواک گورکن‌ها بر شمرده، و با کلام ویژة نخبگان فقر فرهنگی، فرموده که، بر خلاف رسم رایج در جهان،‌ گورکن‌ها از زنان برای پیشبرد سیاست‌های امنیتی استفاده نمی‌کنند! البته همانطور که می‌دانیم، ساواک از گورکن‌ها دستور نمی‌گیرد،‌ و از سوی دیگر، سخنان مقامات حاکمیت شیعی مسلک را باید در همان چارچوب «تقیة» معروف‌شان بررسی کنیم! ولی موضوع این وبلاگ تامل و تعمق بر مهملات یونسی نیست؛ موضوع، استفاده از زنان، مردان و کودکان به عنوان ابزار سلطه است.

یکی از وظائف شبکه‌های بین‌المللی قاچاق مواد مخدر و برده‌فروشی این است که بهترین کالاهای خود را به غرب صادر کنند. بله، پذیرائی از مقامات و میهمانان برجسته ـ شخصیت‌های سیاسی هنری و غیره ـ به صرف غذا و استراحت در این قصر یا آن ویلا محدود نمی‌شود. این پذیرائی‌ها الزامات دیگری دارد که هرگز در رسانه‌ها به آن اشاره نخواهد ‌شد. و این الزامات، شامل فراهم آوردن وسائلی است که با اخلاق و عرف اجتماعی در جوامع جهانی در تضاد کامل قرار می‌گیرد. خارج از مواد مخدر، این وسائل عبارتند از استفاده از زنان، مردان و یا حتی کودکان به عنوان ابزار لذت جنسی. از قضای روزگار، به همان نسبت که اخلاق اجتماعی در جوامع بشری‌ توسل به چنین شیوه‌هائی را نفی می‌کند، تجارت و سیاست، به شیوه‌ای که در فرهنگ حاکمیت‌ها جای گرفته، به آن‌ها نیازمند است!

در هر کشور، سازمان‌هائی که مسئول تهیه ابزار لذت‌اند، مسئولیت «سنگینی» بر دوش دارند. به دلیل آنکه نخستین متقاضی کالاهای اینان خود حاکمیت است. بله، به عنوان نمونه وقتی یک هیئت سیاسی پای به کشور فرانسه می‌گذارد، ‌دولت «میزبان» می‌باید در تهیة همه گونه ابزار کامجوئی برای میهمانان محترم جانفشانی کند. البته، استفاده و یا عدم استفاده از این «ابزار» به انتخاب میهمانان است. حال بپردازیم به دامنة مسئولیت سازمان‌های عرضة ابزار لذت.

نیازی به توضیح نیست که فعالیت چنین سازمان‌هائی کاملاً محرمانه است، و کسانی که این سازمان‌ها در اختیار دارند موظف‌اند مقرراتی را رعایت کنند، که عملاً در مقام «اسرار دولتی» بایگانی می‌شود! و هر چند این افراد آموزش‌های لازم را دریافت می‌کنند، آنچه می‌‌بینند و می‌دانند هرگز نمی‌تواند بازگو شود. از این گذشته، به دلیل اهمیت فوق‌العادة فعالیت‌ سازمان‌های عرضه لذت، و ارتباط مستقیم آنان با افرادی در بطن حاکمیت، «کارمندان» این سازمان‌ها نوعی بردة‌ لوکس به شمار می‌روند. «بردگان لوکس»، باید از نظر سلامتی تضمین شده باشند، ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که این سلامتی از طریق این یا آن میهمان بلندپایه مورد تهدید قرار نگیرد. و اگر چنین شرایطی پیش آید، سازمان مذکور میهمان بلندپایه را مورد تعقیب قرار نخواهد داد. کسی که در این میان مجازات می‌شود، همان کسی است که هیچ خطائی از او سر نزده! فردی که پس از پذیرائی از یک میهمان به بیماری جنسی غیر قابل علاج مبتلا شود، زن، مرد یا کودک، نه می‌تواند در سازمان به «کار» خود ادامه دهد، و نه می‌تواند سازمان را ترک گوید!

بله، «نیمة پنهان» پذیرائی از مقامات بلند پایه را سازمان‌های برده‌داری لوکس، مدرن و محرمانه بر عهده دارند. و همانطور که می‌دانیم هر یک از این سازمان‌ها در ردة خاصی فعال است. به عنوان مثال، برخی از این سازمان‌ها، انحصار پذیرائی از میهمانان بلندپایة «جهان سینما» را دریافت کرده‌اند؛ افرادی که از میهمانان سیاسی اهمیت کمتری دارند. به همین دلیل، ممکن است گاه و بی‌گاه در مورد چنین سازمان‌هائی، اطلاعاتی به خارج نشت کند. در چنین مواردی است که همه به مذهب شیعه اثنی عشری مشرف شده، با اقتداء به «تقیه»، یا همان اصل جادوئی شیعی‌مسلکان، اصل مسئله را انکار می‌کنند. چندی پیش یکی از مانکن‌های بسیار معروف، رسانه‌ها را در جریان این امر قرار داد که او را وادار به استفاده از مواد مخدر و همخوابگی با مردان می‌کرده‌اند. ولی از آنجا که پای شرافت و حیثیت بسیاری از افراد با «نزاکت» در میان بود، همه به «تقیه» روی آوردند! و هیاهو ناگهان فروکش کرد.

مسلم است که مانکن مذکور با کسب حمایت سازمان‌های رقیب دست به چنین افشاگری‌هائی زده بود، چرا که اینان از «پاداش» سکوت نیک آگاه‌اند، و مقررات حاکم بر محیط کار را نیز بخوبی می‌شناسند. «جهان مد» نیز مانند موسیقی و سینما توسط مافیا اداره می‌شود. و در همین راستا یکی از کارگردانان برجستة ایالات متحد که خود نیز دستی در مافیا دارد، چندی پیش، هنگام ترک کشور فرانسه ـ از اینکه با دختر نابالغی از ایشان پذیرائی شده بود ـ به شدت ابراز ناخرسندی کرده بودند! البته مشخص نیست چرا آن‌حضرت، طی اقامت در فرانسه خفقان گرفتند، ولی به نظر می‌رسد مذاکرات تجاری آن گروهی که ایشان افتخار عضویتش را دارند، با طرف مقابل به بن بست رسیده بوده! و ابراز ناخشنودی بیشتر جنبة «تجاری» و «مالی» داشت. همانطور که می‌دانیم تجارت برده و موادمخدر، مانند تجارت کالاهای دیگر، نوعی «فعالیت اقتصادی» است،‌ که پس از تجارت اسلحه، یکی از پر درآمدترین تجارت‌های جهان و مشمول مقررات «تجارت آزاد» است. بانک جهانی نیز بر این فعالیت‌های تجاری نظارت دارد. در همین چارچوب است که عشق پرشور «پل ولفوویتز» به ژولیت 50 ساله را می‌توان بررسی کرد. مسلما ژولیت، در کشورهای طاعون زده اسلامی، در ارتباط با شبکه‌هائی «تجاری» قرار دارد، که فعالیت‌‌‌شان سود سرشاری به جیب اربابان ولفوویتز سرازیر می‌کند. و در واقع نفوذ «شاها رضا» بر ولفوویتز، که در رسانه‌ها مطرح شده، بازتاب نفوذ شبکه‌های تجارت برده بر ساختارهای بانک جهانی است.