شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

سوسیال اکبریسم!
...
هنگامی‌که ارتش اسرائیل، پس از 33 روز بمباران وحشیانة غیر نظامیان در لبنان، ناچار به عقب نشینی شد،‌ نوشتیم که عقب نشینی جبهة ناتو از منطقه آغاز شده است. و امروز شاهد پیامدهای تضعیف ناتو در منطقه‌ایم. سال گذشته ارتش اسرائیل که مستقیماً فرمانبر پنتاگون است، به لبنان حمله کرد و علیرغم کشتار و تخریب گسترده، بر خلاف روال معمول چندین و چند ساله، با قبول شکستی سنگین، ناچار به ترک این کشور شد. در گذشته‌های نه چندان دور، شاهد بودیم که تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان، به جنگ داخلی 20 ساله‌ای منجر شد که فرصتی بود برای گسترش بحران به تمامی منطقه. و به دنبال آن، براندازی در ایران و جنگ ایران و عراق، تمامی کشورهای مسلمان منطقه را در وضعیت فوق‌العاده بحرانی قرار داد. بحرانی که پس از حاکمیت طالبان در پاکستان و افغانستان فقط بر وسعت آن افزوده شد. نیازی به توضیح نیست که در این میان صاحبان صنایع نظامی غرب و چند ملیتی‌ها در عمل برندگان تمامی جنگ‌ها و بحران‌های منطقه بودند. و گویا در ماجراجوئی اخیر لبنان نیز، چنین پنداشته بودند، که باز هم می‌توان تجربة شیرین سه دهة اخیر را با تهاجم ارتش اسرائیل به لبنان تکرار کرد!

همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، دموکراسی‌های غرب تداوم نظام خود را مدیون جنگ و بحران در دیگر نقاط‌اند، به ویژه در خاورنزدیک و خاورمیانه. و ایجاد بحران نیز به عهدة اسرائیل و گروه‌های دست پروردة غرب در مناطق مسلمان نشین است. از شیخک‌های کازینونشین تا «نوکران ضدامپریالیست» آمریکا، همه با هم در مسیر ایجاد بحران حرکت می‌کنند. بخصوص که آمریکائی‌ها موفق شدند نطفة اصلی بحران آفرینی را، 27 سال پیش در کشور ایران پایه‌گذاری کنند. حکومت اسلامی در ایران، در مسیر استقرار «حکومت جهان اسلام» با عربستان و پاکستان همراه است، و همگی در راه ایجاد بحران همصدا با اسرائیل‌اند. ولی پایة نسخه‌های استعماری دولت اسلامی ایران، اینک بر مهملات جمال‌الدین اسدآبادی استوار شده‌؛ مهملاتی در توجیه نوعی اتحاد جماهیراسلامی در تقابل با دیگران! یعنی در تقابل با همة آنهائی که از آمریکا و متحدانش دستور نمی‌گیرند. با اینهمه، نقطة شروع برنهادة «اتحادجماهیر» کذا، تا تاریخ ژوئیه 2006، کشور لبنان بود. کشوری که علیرغم حضور شیخ‌ نصرالله‌ها و سازمان منفور امل، هنوز به شیوه‌های توحش عصر حجر بازنگشته، و شباهتی به ایران، پاکستان و عربستان ندارد.

نقطة شروع لبنان بود که در این تز استعماری، می‌بایست به کشوری اسلامی تبدیل شود، و راه را برای حکومت «خاخام‌های» منفور در اسرائیل بازتر کند. این بهترین شرایط ممکن برای ادامة جنگ و تشنج بود. خاخام‌ها در اسرائیل، شیخک‌ها در کشورهای مسلمان، و تروریست‌های دست‌پروردة غرب که «طالبان»، «القاعده»، «جمعیت‌اسلامی»، «اخوان‌المسلمین» و «فدائیان اسلام» نام دارند، همگی به عنوان «اوپوزیسیون» سیاسی‌شان! اینهمه سازمان و تشکیلات ریز و درشت، جهت امتداد چپاول و سرکوب ملت‌های منطقه؛ این است بهائی که ملت‌های منطقه می‌باید جهت تداوم دموکراسی‌های غرب بپردازند. مناطق خاورمیانه و خاورنزدیک باید در «مرز جنگ» قرار گیرند، تا هر لحظه بتوان آتش درگیری‌های نظامی را شعله‌ور کرد. و سال گذشته، شرایط از همیشه مناسب‌تر می‌نمود! ذخایر ارزی کشورهای تولیدکننده نفت، صرف خرید اسلحه و مهمات از غرب می‌شد، تا احمدی‌نژادها، پول نفت را به صورت بمب و گلوله، بر سر سفرة مردم بیاورند. ولی از آنجا که تکرار تاریخ همیشه به صورتی «مضحک» امکانپذیر می‌شود، اینبار، تهاجم اسرائیل به لبنان نتیجة کاملاً معکوس داد! نه تنها جبهه ناتو نتوانست بحرانی در منطقه ایجاد کند، که قصه «صعود» ملایان به قله‌های هسته‌ای در نظنز نیز به پایان رسید! و جمهوری خلق چین، ناچار شد دکان هسته‌ای خود را در ایران تعطیل کند!

یکی دیگر از معجزات تکرار «مضحک» تاریخ، سوسیالیست شدن ساواک در ایران است! می‌دانیم که خطبه‌های نماز جمعه را ساواک تنظیم می‌کند، تا دستاربندان آنرا «روخوانی» کنند. روز جمعه 22 تیرماه سالجاری، اکبر رفسنجانی که جز قتل و غارت و حمایت از کشتار و سرکوب در کارنامة سیاسی‌اش هیچ ندارد، خواستار تأمین اجتماعی برای همگان شده! از این پس هر کس در ایران متولد می‌شود باید تحت پوشش بیمه قرار گیرد، و اگر کسی بیکار باشد، باید از حداقل معیشت برخوردار شود! و خلاصة مطلب در خطبه‌های نماز جمعة این هفته، اکبر رفسنجانی به رهبر سوسیالیست‌های جهان اسلام تبدیل شده! و همة گمراهان، از جمله نویسنده این وبلاگ،‌ دریافتند که «اسلام» با «تأمین اجتماعی» و «منطق روز» سازگار است! البته این اسلام جدیداً، ضمن بازدید فرستادگان آژانس انرژی اتمی از نیروگاه نطنز می‌باید کشف و استخراج شده باشد! چرا که تا پیش از تعطیلی دکه هسته‌ای چین در جمکران،‌ در چارچوب سیاست‌های اشتغال‌زائی حکومت اسلامی، گروهی به فروش همسر و فرزند و کبد و کلیه خود «اشتغال »داشتند! و هر کس عرضه انجام چنین کارها را نداشت، می‌توانست آمادگی خود را جهت قرار گرفتن در «لای جرز» اعلام دارد! یا خود را متهم به داشتن روابط جنسی با زن یا مرد متاهلی کند، تا سنگسار شده و مخارج کفن و دفن اش‌ نیز بر عهدة دولت مردمسا‌لاری دینی باشد! بله، تا هفتة گذشته «شهروندان» حکومت اسلامی قوانین دیگری شامل حالشان می‌شد! ولی ناگهان، ورق برگشت و اکبر رفسنجانی طرفدار تأمین اجتماعی شد! چرا که انتخابات آمریکا نزدیک است و دموکرات‌ها، حامیان اصلی اسلامگرایان افراطی در منطقه‌، در یک قدمی کاخ سفید قرار گرفته‌اند! پس ملایان تهران نیز باید زمینة مناسب را جهت حضور اربابان فراهم آورند. از اینرو، ساواک «سوسیالیست» می‌شود! و رفسنجانی با اشاره به یک سند 20 سالة موهوم، وعدة «تأمین اجتماعی» می‌دهد، چرا که تا 20 سال دیگر نه رفسنجانی وجود خواهد داشت و نه سند 20 ساله‌اش! رفسنجانی،‌جهت سوسیالیسم خود، «رهنمودهائی» ارائه کرده، ولی نمی‌گوید چگونه و از چه راهی می‌توان در ایران چنین شرایطی فراهم آورد. وی سند چشم انداز 20 ساله را مطرح کرد، تا همگان بدانند که در واقع این سخنان وعده‌های سر خرمن است:

«وي [...] تامين اجتماعي و بهزيستي را از مهم‌ترين اركان عدالت و از وظايف مهم حكومت‌ها به ويژه حكومت‌هاي اسلامي دانست و گفت: در سند چشم انداز 20 ساله و سياست‌هاي كلي نظام به اين مساله توجه ويژه‌اي شده است.»


چگونه می‌توان پذیرفت که ذخائر ارزی ایران به مصرف رفاه ایرانیان برسد؟ پس جبهة ناتو چکار کند؟ ساندویچ ذغال سنگ سق بزند؟ اینهمه جنگ و کشتار به راه انداخته که ایرانی تأمین اجتماعی داشته باشد؟! نه، این داستان‌ها جهت دعوت «شهروندان» مخاطب عیسی‌سحرخیزها و ملیحه محمدی‌هاست، تا در «انتخابات» آزاد این حکومت شرکت کنند! و یک حماسة 24 اسفند بیافرینند! و 24 اسفند همان روزی است که در ذهن ایرانیان رضا میرپنج و سلطنت پهلوی را تداعی می‌کند. و اتفاقاً در دورة سلطنت پهلوی اول نیز اسلام ناگهان با «مسائل روز» سازگار شد! و ملایان در پناه مقام سلطنت از انتقام ملت ایران در امان ماندند. اینبار هم شاید برخی دستاربندان، از جمله رفسنجانی، با رهنمودهای استعمار پنداشته‌اند تاریخ را می‌توان تکرار کرد:

«امام جمعه موقت تهران با اشاره به اينكه در صورت تحقق اين امور جامعه ما مي‌تواند با وضعيت بهتري زندگي كند، گفت: كشورهاي دنيا مسايل خود را با تامين اجتماعي حل كرده‌اند كه با منطق روز و اسلامي نيز سازگار است.»

در اینکه اسلام استعماری، با منطق استعمار «سازگار» است تردیدی نبوده و نیست. کسروی در «تاریخ مشروطه ایران» می‌نویسد، حاجی میرزا حسن و امام جمعه به تبریز آمدند تا ملایان تبریز را بر ضد مشروطه متحد کنند:

«روز 29 خرداد یک نشست بزرگی در خانه مجتهد برپا گردید. همگی مجتهدان و ملایان بنام در آنجا بودند[...] چون هنگامش رسید مجتهد پرده از کار برداشته به سخنانی پرداخت در این زمینه که مشروطه با اسلام سازش ندارد و اکنون که شاه [محمدعلی‌میرزا] به کندن بنیاد آن برخاسته ما نیز به یاری شاه برخیزیم و تلگرافی برایش فرستیم. ملایان که خود دشمنان مشروطه می‌بودند این پیشنهاد را با خوشروئی پذیرفتند.[...]»
گفتار یازدهم، صفحه 596

و از آنجا که فعلا به خواست استعمار، منطق روز، «سوسیالیسم دینی»، یا همان «کشک» خودمان است، پس ساواک هم خطبه‌های نماز جمعة سوسیالیستی می‌نویسد، تا رفسنجانی آن‌ها را تکرار کند. فراموش نکنیم که این خطبه‌ها در امتداد همان «اکبریسم» قرار می‌‌گیرد. ساواک ابتدا یک مقاله برای پاسداراکبر در باب «لنینیسم شریعتی» می‌نویسد، سپس یک خطبه برای سرداراکبر در باب سوسیالیسم اسلامی! تا توازن در جنبش«اکبریسم» برقرار باشد! جملات سوسیالیسم اسلامی همه با فعل امری «باید» آغاز شده، و همگی «مشروط» به توانائی «ما»، یا همان اکبر رفسنجانی شده‌اند:

«ما باید بتوانیم همه مردم را[...] تحت [پوشش] بیمه اجتماعی درآوریم. هر انساني كه متولد مي‌شود بايد بيمه شود و از لحاظ زندگي و حداقل معيشت نگراني نداشته باشد. از لحاظ شغل اگر افراد روزي به سني برسند كه بايد شغل داشته باشند، اما شغلي پيدا نكردند، نظام بايد حق بيمه بيكاري آنها را بدهد و از لحاظ تحصيل نيز هيچ محدوديتي وجود نداشته باشند[...] با همين شيوه و روش بايد مساله بهداشت و درمان نيز حل شود.»

بله، «با همین شیوه و روش»، یا شعار! همة مسائل باید حل شود! همانطور که تاکنون با همین شیوه و روش همة مسائل مملکت در شعار اینان «حل» شده! آری، «ما» باید بتوانیم! ولی «توانائی ما» در گرو «خواستن» اربابانمان در غرب است! و آنچه اربابان در غرب می‌خواهند، چپاول هر چه بیشتر ملت ایران است. پس در این راستا باید صندوق‌های چپاول بیمه را به راه اندازیم. به عبارت دیگر، مقداری از بودجه خدمات را صرف سرمایه گذاری در شرکت‌های بیمة خصوصی کنیم! شرکت‌هائی که سود آن نصیب اهالی خیمة حاکمیت شده، خساراتش برای ملت ایران خواهد بود. هاشمی ضمن تاکید بر اینکه این امر به معنای تساوی همة مردم نیست، گفته:

«فعلا بايد سرمايه‌گذاري كنيم كه صندوق‌هاي بيمه راه اندازي[...] و تقويت شود[...] البته اين به معناي تساوي همه مردم نيست. هر كه فعاليت بيشتر مي‌كند مرفه‌تر زندگي مي‌كند[...]»

و اگر در ایران امثال رفسنجانی مرفه‌تر زندگی می‌کنند، فقط به این دلیل است که بیشتر «فعالیت» کرده‌اند. کسانی هم که در حلبی‌آبادها زندگی می‌کنند، کوتاهی از خودشان است که «فعالیت» کافی نمی‌کنند! در هر حال اکبر رفسنجانی و گروه حکومتی برای چپاول وسیع اعلام آماد‌گی کرده‌اند: سهام عدالت، سهمیه بندی بنزین، خصوصی سازی و ... هر آنچه خواست استعمار و اربابان است:

«آنچه خواست اسلام و دنياي عاقل امروز[...] است، گسترش اين حمايت‌ها است و در اين صورت خانواده‌ها راحت‌تر زندگي مي‌كنند و تصميمات بزرگتر را بهتر مي‌توان اتخاذ كرد.»


تنها در پایان خطبه های نماز سوسیالیسم اسلامی است که رفسنجانی به یاد می‌آورد، سال گذشته اربابانش ناچار به عقب نشینی از لبنان شدند، و چون نمی‌تواند دلیل واقعی عقب نشینی جبهه ناتو را اعلام کند، آنرا به «امدادهای الهی» نسبت می‌دهد! و همینطور که در تاریخ به عقب می‌رود به یاد روزهای خوشی می‌افتد که همین «امدادهای الهی»، توسط اسرائیل شامل حال حکومت اسلامی ملایان شد، تا نیروی هوائی ایران را ابتر کرده، زمینة جنگ با عراق فراهم‌ آید. نام امدادهای الهی هم «کودتای نوژه» بود! که به تصفیة وسیع در نیروی هوائی ایران منجر شد. و عامل اصلی آن نیز با پاسپورت قانونی از فرودگاه مهرآباد، روز قبل از «کشف» توطئه، ایران را ترک کرد. و اکبر رفسنجانی مسلماً تا ابد مدیون ایشان خواهد بود:

«عده‌اي مسلح با برنامه عوامل آمريكا كودتايي را طراحي كرده بودند[...] اما خداوند از راه‌هاي متعدد موضوع را آشكار كرد و راه‌هاي آنها بسته شد و قبل از اقدام همگي دستگير شدند.»

بله، «خداوند»، حالشان فعلا بسیار خوب است، روابطشان هم با حکومتی‌های مقیم فرنگ، عالی است. و شاید اسلام نوین را همین «خداوند» برای دعانویسان تهران ارسال کرده باشد. چرا که روز جمعه ناگهان دریافتیم برنامه‌های اسلام،‌ «انسان محور» است! و ما ملت بدون آنکه بدانیم وارد دورة تفکر اومانیستی شده‌ایم! البته هنگام سنگسار نیز،‌ اسلام «انسان محور» است و سنگ‌ها باید به سوی انسان پرتاب شوند! اما می‌دانیم که «اومانیسم» اصل را بر انسان و تفکر انسان قرار می‌دهد، و دلیل سوزاندن «اومانیست‌ها» توسط آخوندهای مسیحی این بود که محوریت خداوند و احکام الهی را نفی می‌کردند. ولی ساواک عزیز ما، خود پیشاهنگ جنبش «اومانیسم» شده:

«هاشمي رفسنجاني در خطبه اول نماز نيز با تأكيد بر اينكه شيوة اسلام و قرآن براي ساختن يك نظام خوب از انسان آغاز مي‌شود، گفت: برنامه‌هاي اسلام انسان محور است.[...] اگرانسان‌هاي صالح در جامعه به وجود آيند اطراف خود را اصلاح كرده و جامعه را به پيش مي‌برند.»

بله، دلیل اینکه جامعه ایران تاکنون اینهمه «به پیش» رفته، ‌وجود همین انسان‌های صالح بوده. امروز معلوم شد جهت به پیش بردن جامعه اسلامی، منوچهر متکی دوان دوان به بحرین رفته تا در مورد یادداشت روز پاسدار شریعتمداری بگوید، «مست بوده، اگر گهی خورده»، و سخنگوی وزارت امور خارجه ملایان هم به ناچار واقعیت را آشکار کرده، بدون اینکه از پاسدار شریعتمداری نام ببرد، «تفرقه افکنان‌» را عامل آمریکا و صهیونیسم نامیده! و خلاصة مطلب به دلیل اینکه دورة جهاد و جنگ گذشته، نوة 27 ساله بن‌لادن ناچار به فداکاری شده، و با یک زن 54 ساله انگلیسی ازدواج کرده، تا ایشان به عنوان «سفیر صلح» راهی منطقه شوند!

سایت فرانسه زبان «نووستی» که از روی «بدجنسی» این خبر بهجت اثر را منتشر کرده می‌نویسد، تازه عروس 54 ساله، چندین بار صورتش را جراحی کرده! به گزارش نووستی «جین» در کودکی از خانة پدری فرار می‌کند، و به شهر می‌آید. از قرار معلوم در خانه با «جین» بدرفتاری می‌شده است. و همین «جین» در 16 سالگی با یک عرب ازدواج کرده و سپس از وی جدا می‌شود. ولی «جین» دیگر از جمع اعراب خارج نشده، تا عاقبت با نوة بن‌لادن ازدواج ‌کند! بله، به قول مش قاسم،‌ «این انگلیسای چش چپ» و نمک نشناس، اینهمه بن‌لادن برایشان فداکاری کرد، کافی نبود! نوه‌های بن‌لادن هم باید به خدمت برای استعمار ادامه دهند، پدر بزرگشان در راه استعمار دیگران را به «جهاد» می‌فرستاد، این‌ها باید جهت تأمین منافع استعمار، خودشان با پیرزنان «جهاد» کنند!



جمعه، تیر ۲۲، ۱۳۸۶

سنگ و خانواده!
....
در پی ابراز انزجار بسیار شدید محافل دموکراسی پرور غرب از اجرای یک حکم سنگسار در تاکستان، ‌در وبلاگ امروز هم به «سنگسار» می‌پردازیم! جهت تبلیغ برای «اصلاح‌طلبان»، یا همان دارودستة خاتمی، محافل فاشیست غرب بسیج شده، هیاهو به راه انداخته‌اند. حال آنکه همین محافل در دورة خاتمی، اجرای حکم سنگسار را نادیده می‌گرفتند، و در برخورد با حاکمیت اسلامی ایران از خود تسامح و تساهل فراوان نشان می‌دادند! سایت فرانسه زبان «ایران رزیست» مورخ 12 ژوئیه 2007 می‌نویسد، در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، 27 حکم سنگسار به مورد اجرا گزارده شد که 18 مورد آن، زنان را شامل ‌شد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که این وبلاگ به هیچ عنوان، ترجمة مطالب «ایران رزیست» نیست، بلکه در برخی موارد، به اطلاعات و مدارک این سایت استناد می‌کند.

سایت «ایران رزیست» به سخنان خاتمی در مورد نقش زن اشاره کرده می‌نویسد، خاتمی مهم‌ترین نقش زن را، نقش وی در خانه می‌داند و معتقد است زنان نمی‌بایست نقش مرد را در جامعه ایفا کنند، چرا که اساس جامعه، مانند جوامع غربی «سست» خواهد شد. در این‌مورد، خاتمی در مصاحبه با کیهان مورخ 3 مارس 1999، می‌گوید: «اگر زن در جامعه جایگاه و نقش مرد را بیابد در اینصورت جوامع انسانی با تهدید جدی روبرو خواهند شد.»

خاتمی همچنین در تاریخ سوم سپتامبر سال 1999، طی مصاحبه‌ای با «جام جمکران» می‌گوید، در مورد زنان نباید تجربة تلخ غرب را تکرار کنیم، چرا که چنین تجربه‌ای در غرب به سستی ارکان خانواده منجر شده! در این‌مورد خاص لازم است یادآور شویم، بسیاری از مردان ایرانی ساکن بلاد فرنگ که همسرانشان در ظاهر به زنان غرب می‌مانند، برای ساواک ملایان به خبرچینی مشغول‌اند، تا ارکان خانواده‌شان «سست» نشود! این خانواده‌ها، «ارکان‌شان» با ارکان دیگر خانواده‌ها متفاوت است،‌ چرا که بدون دریافت جیرة خبرچینی، امکان تأمین مخارج خانم و بچه ها را نخواهند داشت، و خانم هم بدون پالتو پوست و مرسدس بنز حاضر به حفظ «ارکان خانواده» نخواهند بود. در نتیجه، همان «ساواک»، که در قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» تقی زاده‌های هزارة سوم «منحل» شده، برای تقویت «ارکان خانواده» خبرچینان مقیم فرنگ، به نسبت جایگاه‌شان در قبیلة نخبگان حکومتی، حقوق و مزایای کافی پرداخت می‌کند. این مختصر را نوشتیم، تا بعضی از «شوت و پرت‌ها» بدانند ظاهر خبرچینان هیچ شباهتی به اسلام‌پرستان متعهد و مکتبی ندارد. چرا که در غیر اینصورت نمی‌توانند به جمع ایرانیان تبعیدی نفوذ کنند. حال بازگردیم به خاتمی و مسئله زنان در سایت «ایران رزیست.»

نقش اصلی معصومه ابتکار و زهرا شجاعی، کنیزکان برگزیدة خاتمی توجیه احکام زن ستیز اسلام است. ایرنا مورخ 8 ماه مه 1988، به نقل از این دو زن «اصلاح‌طلب» می‌نویسد، چادر بهترین و مناسب‌ترین پوشش زن ایرانی است. و به دلیل «اصلاح طلبی» معصومه ابتکار، ‌خاتمی وی را به سمت معاونت خود در «حفظ محیط زیست» منصوب کرد! از این پس معصومه ابتکار،‌ که مانند حاکمیت اسلامی خود از عوامل آلودگی محیط زیست در جهان انسان و انسانیت به شمار می‌رود، به توجیه دیگر قوانین توحش اسلام پرداخت. پیش از ادامة مطلب بد نیست به خاطرات معصومه ابتکار از مصطفی چمران نگاهی بیندازیم.

مصطفی چمران، مانند محسن آرمین، در اردوگاه آموزشی تروریست‌ها در لبنان آموزش دید، و جهت خرابکاری و جنایت راهی ایران شد. و بعد هم که از دارودستة میرحسین موسوی ابراز نارضایتی کرد، توسط «برادران»، در جبهه به افتخار شهادت نائل آمد! و معصومه ابتکار،‌ امسال که عازم مراسم بزرگداشت «شهید» چمران بود، خاطرات آبکی خود از چمران را در وبلاگش به رشته تحریر در آورده. ابتکار، ‌ به شیوة دیگر گورکن‌ها به نبش قبر می‌پردازد. ولی چه نبش قبری! ابتدا پدرش را از گور بیرون کشیده، تا پس از کسب مجوز از پدر بتواند به نبش قبر خود چمران بپردازد، و از قول پدرش مطالبی از چمران نقل کند، که انسان در سلامت عقل هر سه نفر به تردید افتد! بله، «مادر» ابتکار فرموده‌اند:

«در حالي كه خيلي‌ها هر روز بيشتر و بيشتر به زمين نزديك مي‌شدند، دكتر مصطفي از زمين جدا و جداتر مي‌شد. مرحوم پدر بارها خاطره‌اي از او را تعريف مي‌كرد كه دكتر مصطفي خود برايش گفته بود.[...] در حادثه محاصره پاوه[...] تركشي نيز به پاي او اصابت كرد و خونريزي شديدي در محل تركش ايجاد شد. وضعيت حساسي بود[...] به پدرم گفته بود ابتدا احساس استيصال كردم، ديگر اميدي نبود. چكار بايد مي‌كردم؟‌ به پايم نگاه كردم و با قدرت به خوني كه از محل زخم بيرون مي جهيد گفتم «بايست» ... و خون به اذن خدا بند آمد.»

بله! و معصومه خانم هم هنگام مصاحبه با یک خبرنگار آلمانی، در مورد کسب اجازة کتبی پدر یا همسر جهت مسافرت زن، با «قدرت» چنین استدلال کرده، که مرد مسئول امنیت و رفاه خانواده است! پس بسیار طبیعی است که زن جهت مسافرت نیاز به اجازة مرد داشته باشد. در غیر اینصورت مسایل و مشکلاتی بین زن و مرد بروز خواهد کرد! می‌بینیم که ابتکار چه نام با مسمائی دارد! جهت چنین استدلال «علمی» و «عقلانی»، جداً «ابتکار» فراوان لازم است! به ویژه اگر زن از نظر مالی نیازمند همسر و پدر نباشد! البته خبرنگار آلمانی هم به «اذن خدا»، زبانش «بند آمد» و معصومه خانم را در محظور قرار نداد! و معاون محمد خاتمی در امور محیط زیست توانست در کمال «آزادی» به توجیه سنگسار نیز بپردازد! طی مصاحبه با «دای تگ‌سایتونگ» مورخ 18 اکتبر 1997، معصومه ابتکار در توجیه سنگسار می‌گوید، اگر مقررات اساسی خانواده «محترم» شمرده نشود، مشکلات بزرگی برای کل جامعه پیش خواهد آمد. و خوشبختانه آقای «لاهیجی» این مصاحبه را ندیدند، اگر نه خون به پا می‌کردند! و خوشبختانه، شیرین عبادی هم در جریان این مصاحبه قرار نگرفت، اگر نه ناچار می‌شد، مانند ژان پل سارتر،‌ جایزة نوبل را رد کند! چون نمی‌توانست بگوید اسلام و دموکراسی هیچ تضادی با یکدیگر ندارند! و خوشبختانه مرجان ابراهیمی نیز این سخنان را نشنید، در غیر اینصورت، فرانسوی‌ها هم برایمان «پرسپولیس» نمی‌ساختند!

ولی از همه مهمتر اینکه، هیچکس در بلاد فرنگ با زهرا شجاعی مصاحبه نکرد! چرا که زهرا شجاعی دست ابتکار را در توجیه توحش اسلام از پشت بسته! زهرا خانم، که مشاور خاتمی در امور زنان بودند، به «همشهری» مورخ 12 نوامبر 1997، «شجاعانه» می‌گویند، به طور کلی در جامعه ایران، خشونت چندانی بر زنان اعمال نمی‌شود! همین فرد به «رسالت» مورخ 6 ژوئیه 2002، می‌گوید، سنگسار یک الزام جهت حفظ تقدس خانواده است! در چنین روزهائی عبدالکریم لاهیجی و شرکاء خواب بودند!

«ایران رزیست» می‌نویسد، «عبدالکریم لاهیجی و سیف‌پورفاطمی در تدوین قانون اساسی حکومت اسلامی شرکت داشتند.» در مورد عبدالکریم لاهیجی، ‌در وبلاگ «سگ و انتخابات» اشاره شد که ایشان تنها جهت گرم نگاهداشتن تنور اصلاح‌طلبان، مخالفت خود را با سنگسار اعلام فرموده‌اند. در مورد «سیف‌پور فاطمی»،‌ متأسفانه اطلاعات نویسندة این وبلاگ در مورد ایشان جهت اظهار نظر کفایت نمی‌‌کند. پس بازگردیم به سایت «ایران رزیست»، مورخ 12 ژوئیه 2007 که شامل یک ویدئو از سخنان «شهدخت جوان» در تلویزیون دولتی فرانسه است.

پیشتر در مورد مقاله‌ای که فیگارو از «شهدخت جوان» منتشر کرده بود، نوشتم، و امروز در مورد «حجاب اسلامی» که به نام وی در رادیو دولتی فرانسه مطرح شد، تأکید می‌کنم که این یک بحث انحرافی است. شهدخت جوان می‌گوید، به دلیل رفتار نامناسب جامعه فرانسه با مهاجران مسلمان، جوانان این گروه اجتماعی جذب تبلیغات اسلام گرایان افراطی می‌شوند. شهدخت جوان می‌افزاید، 15 سال است که فعالیت‌های فرهنگی جهت شستشوی مغزی این جوانان آغاز شده و کتاب‌ها و جزوه‌های فراوان در این راستا منتشر شده، و اکنون سخنانی که از زبان زنان محجبة مسلمان در فرانسه می‌شنویم عیناً همان است که در این متون مشاهده می‌کنیم.

به نظر نویسندة این وبلاگ، ایرانیان مقیم فرانسه بهتر است از جنجال رسانه‌ای کمی فاصله بگیرند، تا بتوانند ببینند تبلیغات اسلامی در کشور فرانسه، نمی‌تواند خارج از تبلیغات فرهنگی ناتو در غرب قرار گیرد.

بجز حاکمیت‌های غرب، هیچکس از «طارق رمضان»، نظریه پرداز فاشیسم اسلامی، حمایت نمی‌کند. حمایت از فاشیسم اسلامی در غرب با هدف «مهار دوجانبه» اعمال می‌شود. سرکوب جامعة مسلمان غرب،‌ از طریق فاشیست‌های اسلامی از یکسو، و حمایت از حاکمیت‌های سرکوبگر اسلامی، جهت سرکوب ملت‌های مسلمان از سوی دیگر. تنها در این چارچوب است که می‌توان سیاست‌های غرب را مورد بررسی و تحلیل قرار داد. و سخنان شهدخت جوان در واقع پرده‌ای است بر این واقعیت که حامی اصلی فاشیست‌های اسلامی در غرب و در دیگر نقاط جهان، محافل افراطی سرمایه‌داری‌اند که «آزادی» در کشورهای مسلمان را تهدیدی برای موجودیت خود به شمار می‌آورند.



لینک به مطلب ایران رزیست

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۶

سگ و انتخابات!
...
همانطور که در وبلاگ دیروز در مورد دسیسه‌های انگلیس جهت تخریب جنبش مشروطه گفته شد، امروز نیز سیاست استعمار و شیپورهای تبلیغاتی‌اش در داخل و خارج در دو مسیر متخالف حرکت می‌کنند. به این ترتیب که استعمار با حمایت از حاکمیت پوشالی دستاربندان، سرکوب و توحش را بر ملت ایران تحمیل می‌کند، و همزمان، رسانه‌های استعمار به سرزنش و نکوهش اعمالی مشغول می‌شوند که حکومت فروریختة ملایان بدون حمایت استعمار اصولاً قادر به تحقق آن‌ها نیست! در علوم سیاسی، این شیوه را «مهار دوجانبه» می‌نامند. مهار حاکمیت دست نشانده، و همزمان ابتر کردن مخالفان واقعی همین حاکمیت! در واقع هنگامی که اعتراض به اعمال وحشیانة حکومت اسلامی از سوی سازمان رسوای ملل، عصای دست استعمار غرب، آغاز می‌شود، پامنبری‌های مخالف‌نمای جمکران، چون «روز‌آنلاین»، «گویا نیوز»، و یا «اخبار روز» نیز به آن‌ می‌پیوندند، و به این ترتیب، صدای هر مخالفی در هیاهوی جیره‌خواران سفرة فاشیسم گم خواهد شد.

امروز عبدالکریم لاهیجی، همان فردی که جهت تبلیغ «تصویر دلپذیر» از حاکمیت توحش و تحجر، «مرجان ابراهیمی»،‌ ملقب به ساتراپی، را به سفر دور دنیا فرستاده بود، به سنگسار اعتراض کرد! حاجیه‌خانم، شیرین عبادی نیز اعتراض فرموده‌اند! و به یاد داریم که شیرین عبادی یک نوبل دریافت کرد تا طوطی‌وار تکرار کند، اسلام هیچ تضادی با دموکراسی ندارد! و به یاد داریم که «قافلة» همراهان شیرین عبادی، آقای لاهیجی و سفیر سیارشان، خانم ابراهیمی را نیز شامل می‌شد. دیروز در مورد تقی‌زاده، شخصیت برگزیدة کارخانه رجاله پروری نوشتیم، و امروز لازم است به تقی‌زاده‌های مؤنث و مذکر پرداخته، به آنان یادآور شویم که در دورة «ریاست جمهوری» محمد خاتمی، 27 حکم سنگسار در ایران اجرا شد، و همگی، در داخل و خارج خفقان گرفته بودید! چگونه است که امروز از محسن آرمین جنایتکار، تا ابراهیم یزدی،‌ عضو سازمان جاسوسی سیا، همه و همه آزاد‌یخواه شده‌اند؟ می‌باید پرسید، تقی‌زاده‌های هزارة سوم چه می‌خواهند؟ بازگشت به قدرت؟ مگر ملت ایران سوابق اینان را فراموش کرده؟ مگر کسی فراموش کرده که «معصومه ابتکار» و «زهرا شجاعی»، کنیزکان محمد خاتمی، چه بیشرمانه از سنگسار دفاع می‌کردند؟ مگر کسی فراموش کرده که مجلس شبه اصلاح طلبان، «عصر طلائی» محمد خاتمی را به جنجال برای «هیچ و پوچ» برگزار کرد، تا مسائلی از قبیل سنگسار و قصاص مطرح نشود؟ نه، هیچکس فراموش نکرده! فراموشکاران، کنیزکان و غلامبچگان خاتمی‌اند، که طی 8 سال، اسارت ملت ایران در زنجیر توحش اسلام را در پس پردة فریب پنهان داشتند، و امروز همه را مانند خود فراموشکار می‌پندارند.

دیروز فدراسیون بین‌المللی حقوق بشر و «لیگ» ایرانی دفاع از حقوق بشر، همزمان از خواب بیدار شده‌اند، و اجرای حکم سنگسار را شدیداً محکوم کرده‌ می‌گویند، قوة قضائیة ایران در سال 2003 اعلام کرده از اجرای حکم سنگسار خودداری می‌کند. و هر دو سازمان مدافع حقوق بشر فراموش می‌کنند بگویند که از سال 2003 حکم وحشیانة سنگسار همچنان اجرا می‌شده! ولی چون محمد خاتمی در رأس قوه مجریة جمکران قرار داشت، مدافعان حقوق بشر خفقان گرفته بودند! و یا بهتر بگوئیم به دروغ متوسل شده، ادعا می‌کنند، از سال 2003 تا به امروز فقط دو حکم سنگسار در ایران اجرا شده:

«اجرای سنگسار در تاریخ 5 ژوئیه 2007، دومین مورد از این مجازات از آن‌تاریخ [2003] است[...]»

در ادامه، آقای لاهیجی خواستار ممنوع شدن حکم سنگسار شده‌اند:‌

«ما از مقامات ایرانی می‌خواهیم[...] قانونی را بگذرانند که حکم سنگسار را ممنوع نماید.»

شاید بهتر است دلیل تقاضاهای جناب لاهیجی را نه در دفاع از حقوق انسان‌ها که در جای دیگری جستجو کنیم! به یاد ندارم عبدالکریم لاهیجی در دورة خاتمی چنین تقاضاهائی مطرح کرده باشد! به نظر می‌رسد آقای لاهیجی و شرکاء نیز دست در دست عیسی سحرخیز، مهرانگیز کار، ملیحه محمدی و دیگر شرکای حاکمیت،‌ پای به صحنة مبارزات انتخاباتی جمکران گذارده باشند! تمام این صحنه‌سازی‌ها برای این است که «مضحکة» صندوق‌های رأی جمکران را «انتخابات» قلمداد کنند! جهت اطلاع بیشتر، مراجعه شود به «گفتگوی» ملیحه محمدی، و عیسی سحرخیز در باب فواید و مزایای «انتخابات!» که جهت ارائة «تصویر دلپذیر» و «رویائی» از معرکه‌گیری استعمار در ایران به راه افتاده. بله، این چنین است که همگان واژة «انتخابات» را مانند پتک بر سر ملت ایران می‌کوبند، تا ملت بپذیرد آنچه در «جمکران» می‌گذرد، نامش «انتخابات» است! و از آنجا که، به زعم ریزه خواران سفرة فاشیسم، «انتخابات» تنها در «دموکراسی‌ها» برگزار می‌شود، و دموکراسی‌ها هستند که «شهروند» دارند، پس به عنوان «شهروند» در «انتخابات» استعمار شرکت کنید، و بجای اصولگرایان، اینبار اصلاح طلبان را به مجلس بیاورید، تا اجرای حکم سنگسار، چنین واکنشی در سطح جهانی ایجاد نکند! تا معصومه ابتکارها و زهرا شجاعی‌ها با وقاحت بیشتری از احکام اسلام «انسان‌ساز» دفاع کنند! تا فرخ نگهدار و رفقا، همچنان در مقام خادمان مسجد لندن، به مبارزات دروغین‌شان ادامه دهند. و ملت ایران، ‌نه تنها چپاول شود، نه تنها سرکوب شود، که در ابتذال اسلام و استعمار گرفتار باقی بماند.

پاسدار شریعتمداری، بازجوی ساواک، و جانشین برحق محمدخاتمی در روزی‌نامه کیهان، امروز در مطلبی تحت عنوان «خانه از پای بست ویران است»، به بهانة افشاگری در مورد «خانة هنرمندان»، و انتقاد از بهروز غریب پور، رامین جهانبگلو و هاله اسفندیاری، که همه از نزدیکان خاتمی به شمار می‌روند، در واقع به تبلیغات برای «جهانبگلو» مشغول شده، و وی را مدافع «سکولاریسم» و عضو بنیاد اشرف پهلوی می‌خواند! می‌دانیم در شرایطی که گروه خاتمی در ارتباط مستقیم با رضا پهلوی قرار گرفته، عضویت در بنیاد اشرف پهلوی برای «جهانبگلو» مسلماً یک امتیاز بزرگ به شمار می‌رود! و پاسدار شریعتمداری طبق معمول به زدن نعل وارونه مشغول شده! شریعتمداری، همزمان با گرم کردن تنور «جهانبگلو» به عنوان یک «سکولاریست»، ‌ از لاف و گزاف در مورد شناخت وسیع ایشان در فلسفه نیز غافل نمی‌ماند. نمی‌دانستیم جهانبگلو، هم «هگل» و هم «مدرنیته» را می‌شناسد! و نمی‌دانستیم که آقای «جهانبگلو»، که در واقع مبلغ فریبی به نام «حقیقت الهی» است، به زعم پاسدار شریعتمداری، و در تبلیغات کوکلوکس‌کلان‌های «هریتیج کلاب»، منطق «ضدالهی» دارند! در واقع نویسندة این وبلاگ چنین «منطق» و «شناختی» در نوشته‌های ایشان ندید. آقای جهانبگلو که اصولاً از «متدولوژی» نگارش فلسفی کمترین اطلاعی هم ندارند، آنچنان پاسدار شریعتمداری را در مقابل گسترة دانش خود «مبهوت» کرده‌اند، که چون موری در گرداب امواج اقیانوس دانش ایشان دست و پایش را گم کرده! و مسلماً از چنین جایگاه حقیری است که یک بازجوی جنایتکار ساواک، به خود اجازه می‌دهد،‌ گستاخانه به «صادق هدایت» حمله کند. صادق هدایت، آفتاب تابان ادبیات معاصر ایران، که طلوع جاودانش با جنبش مشروطه همزمان شد. بله، در کمال تأسف باید گفت، هنگامی که علی‌خامنه‌ای «رهبر فرزانه» است، احسان نراقی «متفکر» می‌شود و شهرنوش پارسی‌پور هم «نویسندة برگزیده!» در نتیجه، یک بازجوی بی‌مقدار ساواک جمکران می‌تواند به «نقد» جهان‌بینی صادق هدایت بپردازد! پاسدار شریعتمداری اینچنین می‌گوید، تا همگان بدانند:

«که با بودجه‌های دولتی چه بر سر فرهنگ و هنر این ملک و ملت آمده است.»

بله! تا همگان بدانند که مشتی دعانویس و مزدور، با حمایت استعمار چه بر سر فرهنگ و هنر این ملت آوردند! ما هم با پاسدار شریعتمداری کاملاً موافقیم، «خانه از پای بست ویران است»، در غیر اینصورت، هر بی‌سروپائی، از جایگاه سرپرستی یک روزنامه رسمی، به خود اجازه نمی‌داد به مفاخر فرهنگی ملت ایران اینچنین خصمانه بتازد!



چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

پدر و حقوق‌بشر!
...

کسانی که با وقایع جنبش مشروطه آشنائی دارند مسلما با نام تقی‌زاده بیگانه نیستند. تقی‌زاده از جمله کسانی بود که در خیانت به جنبش مشروطه نقش عمده‌ای داشتند. به کوشش وی اجتماع مردم در بهارستان پراکنده شد، تا محمدعلیشاه بتواند مجلس را به توپ ببندد. ولی اگر محمدعلیشاه مورد حمایت روسیه قرار داشت، تقی زاده از غلامان سفارت انگلیس بود. و پس از آنکه مجلس به توپ بسته شد، به سفارت انگلستان پناهنده شده، راهی یکی از همان آکادمی‌های ویژة برگزیدگان کارخانة رجاله پروری شد. جالب است بدانیم که در آنزمان نیز سیاست استعمار و عملکرد رسانه‌هایش از الگوی امروز پیروی می‌کرده است. به این ترتیب که همزمان با حمایت استعمار از آزادی ستیزان، رسانه‌های استعمار به سرزنش ملت ایران پرداخته، نتیجه می‌گرفتند شرقی‌ها شایستة آزادی نیستند! در «تاریخ مشروطه ایران»، ‌کسروی می‌نویسد:

«پس از شکست آزادیخواهان در تهران [...] محمدعلی‌میرزا مجلس را برانداخته رشته کارها را به دست گرفت [...] برای آنکه دانسته شود این پیشامدها تا چه اندازه از ارج ایرانیان کاست، یکی دو جمله از روزنامه تایمس[تایمز] را می‌آورم. این نمونه‌ای به دست داد از آنکه شرقیان شاینده زندگانی آزاد نمی‌باشند[...]»

گفتاریازدهم، صفحه 625.

یادآور شویم یکی از مهم‌ترین عوامل پراکنده کردن اجتماع هواداران مشروطه در برابر مجلس، شخص تقی‌زاده بود که پاداش خدمات خود را در انگلیس دریافت کرد. کسروی می نویسد پیش از به توپ بسته شدن مجلس، روز 22 خردادماه، نمایندة محمدعلیشاه به مجلس آمد و خواهان پراکنده شدن مردم مجتمع در بهارستان شد:

«مردم نپذیرفتند و به غوغا برخاستند، بهبهانی نیز دودل گردید، لیکن تقی‌زاده ایستادگی کرده چنین وانمود کرد که رازهائی در کار است و از هر راهی بود مردم را از آنجا پراکند[...] این‌کار توده آزادیخواهان را سرافکنده و نومید[...]گردانید. همان شب یوزباشی مهدی که از پیشگامان آزادی بود[...] خود را کشت و نخستین قربانی دو رنگی نمایندگان او بود[...]»

همان منبع: صفحه 571.

البته به روال مرسوم همانطور که می‌دانیم پادوهای استعمار، که مانند گورکن‌های امروز پررو و وقیح بودند، خود را از تک و تا نیانداخته، آنرا یک شاهکار سیاسی جلوه دادند. تقی‌زاده در این باب چنین گفت:

«ملت را آنارشیست قلم داده بودند می‌خواستند میان ملل متمدنه بدنام سازند. حال دیگر نمی‌توانند کاری کنند، ملت مظلومیت خود را به عالم اثبات نمود. متفرق شدن انجمن‌های ملی[...] شکست فاحشی به مفسدین بی‌ایمان داد و سدی بسیار محکم جلو شرارت و فساد کشید[...]»


این تقی‌زاده همان کسی است که پس از انجام ماموریت خود به سفارت انگلیس پناهنده و روانه لندن شد! و هنگامی که مشروطه خواهان در تبریز می‌جنگیدند تقی‌زاده نیز در لندن نشسته بود! زمانی که ستارخان در تبریز امنیت برقرار کرد،‌ تقی‌زاده ناگهان در تبریز «ظهور» کرده، دستوراتی جهت حفظ شئونات اسلامی صادر نمود! کسروی می‌نویسد:

«تقی زاده[...] از همان آغاز رسیدن خشکه پارسائی نشان داده به ستارخان و مجاهدان ایرادها می‌گرفت. به ستارخان چنین گفته بود: فرج آقا در مرند شراب می‌خورد. و ستارخان گفته بود من فرج آقا را برای پیشنمازی نفرستاده‌ام.»

همان منبع: صفحه 741

مسلماً این سخنان ستارخان در کتاب‌های «تاریخ» حکومت اسلامی وجود ندارد. چرا که تاریخ را گورکن‌ها به طور شفاهی و از طریق نبش قبر «می‌نویسند». و از آنجا که امروز همة شخصیت‌های سیاسی ایران باید به پلیدی فاشیسم استعماری آلوده شوند، همة مسائل باید در چارچوب اسلام حکومتی قرار گیرد. علی‌خامنه‌ای در بهمن‌ماه 1385 به تبریز رفته بود که به مناسبت سالگرد 29 بهمن بیانیه ساواک را «روخوانی» کند. در این بیانیه، خامنه‌ای به نقل از پدرش، یک داستان در مورد ستارخان به حاضران تحویل می‌دهد. ظاهراً پدر مقام معظم رهبری همه قضایای مشروطه را شاهد بوده‌اند:

«پدرم در قضایای مشروطه جوانی بوده‌ است در این شهر[...] مرحوم باقرخان هم محله آن‌ها بوده[...] در کوچه قره‌باغی‌ها. ایشان از نزدیک مسائل را دیده بود و نقل می‌کرد[...] ستارخان در سخنرانی و اعلامیه‌اش می‌گفت من می‌خواهم زیر پرچم ابالفضل‌العباس حرکت کنم[...]»

و البته این سخنان ستارخان را در هیچ سند و مدرک تاریخی نخواهید یافت این سخنان را ستارخان فقط به پدر رهبر فرزانه گفته، آنهم در «خلوت»! پدر رهبری هم هنوز به عنوان مشروطه طلب نام‌اش به ثبت نرسیده! و ناگهان سر از خراسان در می‌آورد! بله از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به سیاست استعمار و عملکرد رسانه‌های‌اش. آنروزها، همزمان با دسیسه‌های استعمار انگلیس جهت تخریب جنبش مشروطه، روزنامة تایمز به سرزنش قربانیان دسیسه می‌پرداخت و آن‌ها را شایستة آزادی نمی‌دانست. امروز، اوپوزیسیونی که خود وابسته به حکومت ملایان است، در داخل و خارج مرزها، پای در همین راه گذاشته، و بجای نقد شرایط واقعی ـ حاکمیت استعماری در ایران ـ به خرده‌گیری از حاکمیت پوشالی و وابستة ملایان مشغول شده. به عنوان نمونه می‌توان به انتقاد گروه «مجاهدین انقلاب اسلامی» از سیاست‌های‌هسته‌ای احمدی نژاد اشاره کرد. در مورد سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی»، پیشتر گفتیم که وظیفة این سازمان خرابکاری و ارعاب جهت تأمین منافع آمریکا است. اخیراً سردمداران این سازمان، به عنوان فعالیت انتخاباتی به صف منتقدین سیاست هسته‌ای «پرزیدنت» مهرورزی پیوسته‌اند، و فراموش کرده‌اند که این سیاست‌ها که این سازمان «خطرناک» توصیف شان می‌کند، بدون تأیید مجمع تشخیص مصلحت نظام، نمی‌تواند اعمال شود! هر چند این «مجمع» در عمل، کاری به منافع ملت ایران ندارد، و به نوبة خود تنها وظیفه‌اش تأمین منافع غرب است و از قضای روزگار، تحت ریاست عالیة اکبر رفسنجانی و اهالی قبیله و نوچه‌های‌اش قرار گرفته! یعنی همان دوستان فعلی «مجاهدین انقلاب اسلامی»!

اکبر رفسنجانی اگر چه مانند دیگر ماموران ساواک سوابق مبهمی دارد، در این 28 سال اخیر وابستگی‌های‌اش مشخص شده. و امروز محمد ملکی، که از اعضای گروه خوئینی‌ها است به بهانة گله از روحانیت، دست نیاز به سوی لبادة اکبر رفسنجانی دراز کرده و یک شرح سراپا دروغ از وقایع سه دهة اخیر ارائه می‌دهد! تنها واقعیتی که در مقالة محمد ملکی وجود دارد، تصمیم سران آمریکا انگلیس، فرانسه و آلمان در «گوادالوپ» جهت اخراج محمدرضا پهلوی و ارسال روح‌الله خمینی به ایران است.

نکتة مهم در مطلب «چند متری» محمد ملکی این است که ایشان نیز به شیوة گورکن‌ها نبش قبر کرده جسد «طالقانی» و «شریعتی» را در برابر دیگر روحانیون قرار داده، تا «حق» اعتراض در انحصار حکومتی‌ها و در چار چوب اسلام باقی بماند. و به همین دلیل «حقوق بشر» در رأس مطالبات آقای ملکی قرار گرفته! گویا قرار است دانشگاه یکبار دیگر به «سنگر انقلاب» تبدیل شده، رهبر جدیدی که طرفدار حقوق بشر است،‌ جانشین علی خامنه‌ای شود! دانشجویان، بهترین ابزار ایجاد بحران در ایران شناخته شده‌اند،‌ و هر گاه لازم باشد به عنوان «گوشت دم توپ» از آنان استفاده می‌شود. ویژگی دانشجویان مورد نظر محمد ملکی این است که «دو رئیس جمهور فریبکار»، یعنی خاتمی و احمدی نژاد را از دانشگاه بیرون رانده‌اند. به زبان ساده‌تر،‌ جنبش دانشجوئی ارادتمند رفسنجانی است! و رفسنجانی هم همانطور که می‌دانیم از طرفداران «مادرزاد» حقوق بشر بوده! در این روزها همه حکومتی‌ها طرفدار حقوق بشر و دموکراسی شده‌اند! گویا نوعی ویروس جدید باشد که فقط سیاست پیشه‌گان ایران را مبتلا کرده! تا دیروز، رهبری انقلاب به دست مرتضی مطهری «لیبرال»، «دموکرات» و«طرفدار حقوق بشر» بود! امروز محمد ملکی رهبری انقلاب را به طالقانی و فرزندش شریعتی سپرده.

طالقانی هم به ادعای ملکی مدافع حقوق بشر بود، و ما نمی‌دانستیم. ولی نویسندة این وبلاگ به یاد دارد که این آیت‌الله طرفدار حقوق بشر در مورد زنانی که روز 8 مارس در میدان شهیاد تظاهرات کردند،‌ چه سخنان رکیکی بر زبان آورد. شاید ایشان پس از مرگ طرفدار حقوق بشر شده،‌‌ و آقای ملکی را در جریان امر قرار داده‌اند. و آقای ملکی هم تا امروز مصلحت ندیدند که از پرده برون افتد راز! و اکنون که پرزیدنت مهرورزی نتوانستند به وظایف خود جهت جنگ افروزی و دستیابی به سلاح هسته‌ای عمل کنند، جناب ملکی لطف کرده به ملت ایران چنین دروغ‌های شاخداری تحویل می‌دهند! در مقاله جناب ملکی،‌ تنها عاملی که وجود ندارد «استعمار» است!

به گفتة آقای ملکی، «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را که ریشه در تشکیلات تروریستی لبنان دارد،‌ مرتضی مطهری ایجاد کرده! و روز 13 شهریور سال 1357، دهها هزار تن در نماز عید فطر تهران در قیطریه شرکت داشتند، که هزاران عابر پیاده نیز به آنان ملحق شده، به سوی دانشگاه تهران حرکت کردند! این جمعیت چندین هزار نفره،‌ به گفته آقای ملکی، از مقابل نفربرهای ارتش و نظامیان می‌گذشتند، شعار می‌دادند و به سوی آنان گل پرتاب می‌کردند! و 4 روز پس از این راهپیمائی، دولت که خیلی عصبانی شده بود،‌ در میدان ژاله مردم را قتل عام کرد! پیشتر در مورد وقایع میدان ژاله نوشتیم که عمادالدین باقی،‌ که خود از پاسداران حکومت است، آمار دقیق وقایع 17 شهریور را ارایه داده، همچنین گفتیم که بعضی از تظاهر کنندگان در اینروز مسلح بودند و به سوی نیروهای انتظامی آتش گشودند، و آغازگر درگیری‌ها شدند. ولی آقای ملکی می‌پندارد از سال 1357 جمعیت ایران نابود شده، و بجز مشتی فعلة حاکمیت، که امروز نقش اوپوزیسیون را هم قرار است «ایفا» ‌کنند، در شهر کسی نیست! بنابراین هرچه دل تنگ‌شان خواسته گفته‌اند.

ولی ما هم خدمت آقای ملکی، یار دیرین موسوی‌خوئینی‌ها،‌ می‌گوئیم، سری به میدان ژاله بزند و ببیند در این میدان 20 هزار نفر می‌توانند تجمع کنند؟! جهت هر نفر، ‌ فضایی مربعی‌شکل به ابعاد بین 70 تا 100 سانتیمتر لازم است. در صورتی که همه «ایستاده» باشند. ظاهراً میدان ژاله مورد نظر آقای ملکی با امدادهای غیبی «وسعت» کافی نیز یافته بود.

در ضمن، عید فطری که آقای ملکی از آن یاد می‌کنند، در تهران به وقوع نپیوسته و بیشتر از تخیلات‌شان سر بر آورده. در این روز کذا، نه تعداد تظاهرکنندگان آنقدر چشمگیر بود، و نه نیروی انتظامی بر سر راهشان قرار داشت، چرا که تظاهرات فوق را «ساواک» سازماندهی کرده بود. از این گذشته برخلاف ادعای ایشان ساواک هرگز منحل نشد، مگر در نوشته‌های کارکنانش. مسلما اگر گروهی «شوت و پرت» می‌پذیرند که در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی، جبهة ناتو کشور ایران را به دست مشتی روضه خوان و دانشگاهی خرده پا سپرده، همه را نمی‌توان «ابله» انگاشت! کدام ساواک منحل شد جناب ملکی؟! نکند ابوی محترم جنابعالی هم در تبریز، و در کوچه قره‌باغی‌ها، شاهد وقایع مشروطه بوده و ما نمی‌دانستیم؟



سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

«نقد» و نادان!
...

پیوند ملایان و اوباشان، ‌پیوندی است استعماری و دیرین، که احمد کسروی در «تاریخ مشروطة ایران» به آن اشاره دارد. کسروی می‌نویسد، ملایان جهت پنهان داشتن مخالفت خود با جنبش مشروطه، اوباش را وسیله قرار می‌دادند،‌ تا خود مستقیماً پای به میدان نگذارند، و وانمود کنند مردم آنان را به صحنه آورده‌اند:‌

«حاجی شیخ فضل‌الله و سیدعلی آقا [...] و ملامحمد آملی و بسیار دیگران از نخست دشمنی با مشروطه می‌نمودند، و این یک پرده کشی می‌بود که خودشان به میدان نیایند و اوباشان رفته آنان را بیاورند. همان روز بهبهانی کس به نزد حاجی شیخ فضل‌الله فرستاده او را به مجلس خواند. حاجی شیخ فضل‌الله بهانه آورده نیامد و به قرآن نیز سوگند خورد که به میدان[توپخانه] نیز نرود. لیکن اندکی نگذشت که اوباشان آمدند و او را با خود بردند.»


این پیوند «مقدس» همچنان پا برجاست و همزمان ملایان نیز پرده پوشی را دیگر کنار گذارده، پا به پای اوباش به صحنه می‌آیند. با توجه به «شکوفائی» و «توسعه» در دانشگاه‌های فقرفرهنگی و حوزه‌های علمیه، که به محل تولید اوباش دستاربند و بی‌دستار تبدیل شده‌اند، هر حرکت اجتماعی که علاوه بر اوباش عادی، به حضور طلاب و «دانشجویان» در صحنه منجر شود،‌ یک حرکت استعماری خواهد بود. و نیاز به توضیح نیست که یک شاخه از «دانشجویان»،‌ همگام با دستاربندان نیز، به گروه‌های «چپ» تعلق دارند! گروه‌هائی که در آشوب‌های براندازانة 18 تیر صمیمانه شرکت کردند. حال اگر اوباش طرفدار خاتمی و فدائیان «چپ‌الله»،‌ علیرغم همکاری ساواک و حمایت غرب، در کودتای خود ناکام ماندند، و خوئینی‌ها موفق نشد از طریق روزی‌نامة «سلام» بحران دیگری، نظیر اشغال سفارت آمریکا در تهران بر پا کند، دلائل آن را باید در حماقت براندازان جستجو کرد و بس! حماقت کسانی که در صحرای کربلا و سیاهکل منجمد شده‌‌اند، و حماقت را «عملیات قهرمانانه» می‌نامند! یک گروه با اسطورة حسین، قهرمان‌پروری می‌کند، دیگری با ماجراجوئی سیاهکل. و هیچیک از ایندو گروه، به این نکتة پیش پا افتاده توجه ندارد که «شکست» و «مرگ» افتخار نیست. مرگ در یک مبارزه هنگامی ارزش دارد که بتواند باعث پیروزی شود! مرگ در ذات خود نمی‌تواند «ارزش» به شمار آید، مگر در مالیخولیای فاشیست‌ها. گویا «مبارزین» چپ‌الله، مرگ را در ترادف با پیروزی می‌بینند! و از این روست که اینچنین به فاشیسم ارادت می‌ورزند! می‌دانیم که، مرگ‌پرستی، یکی از ویژگی‌های تحرکات فاشیستی است. و از این جهت است که در این وبلاگ حکومت اسلامی، حاکمیت گورکن‌ها نامیده می‌شود.

گورکن جماعت و اوپوزیسیون رسمی‌اش در داخل و خارج، نظریه‌پردازی خود را از طریق «نبش قبر» انجام می‌دهد. به این ترتیب که تمامی مفاهیم مدرن متعلق به جهان غرب را یا در قرآن می‌یابد، یا آن‌ها را پس از نبش قبر دستاربندان معاصر «کشف» می‌کند! پیشتر اشاره شد که اخیراً بنی‌صدر مفاهیم «حقوق بشر» را در قرآن یافته بود، و گویا جایزه‌ای هم از آکادمی‌های سوئد دریافت کرد! اخیراً محمد خاتمی «نفی فاشیسم» و «نقد لیبرالیسم» را در اسلام یافت! و البته تا کنون مشخص نشده این «اسلام» کنار نعلین اسقف کلیسای آنگلیکان به زمین افتاده بود و خاتمی ضمن به خاک افتادن در برابر ایشان آنرا دید، یا ضمن دست دادن با فاشیست‌های مؤنث کاتولیک، این اسلام در ذهن ایشان «جرقة الهی» زد! دیروز گفتیم که نزدیک شدن دو جسم با بار الکتریکی متفاوت به یکدیگر ایجاد «جرقه» می‌کند! در قرآن هم مسلماً به این امر اشاره شده، ولی هنوز کسی موفق به کشف آن نشده است! حال بازگردیم به نبش قبر!

گویا ساواک و بنیاد نیکوکاری هوور، ضمن پژوهش‌های خود در امور گورکنی، ضمن نبش قبر مطهری، که آیت‌الله هم بود، اسلام جدیدی کشف کرده‌اند که برخلاف اسلام خاتمی، لیبرالیسم را «نقد» نمی‌کند! و چه بسا ممکن است فاشیسم را هم «مدح» کندا نتیجة این پژوهش‌ها را هم طبق معمول به نام پاسدارگنجی منتشر کرده‌اند! خلاصه بگوئیم، «هر دم از این باغ بری می‌رسد!» در هر حال مهم این است که بحث ملت ایران فقط بر اسلام و ادیان متمرکز شود! و خارج از دین و دینداری هیچ مسئله‌ای در سایت‌های استعمار مطرح نشود. به این ترتیب همه چیز را در اسلام خواهیم یافت! و حاکمیت اسلامی هم تا ابد پابرجا خواهد بود. البته اینبار بدون رهبری و با استفاده از تعالیم عالیه «مرتضی مطهری»، که گویا شیفتة دموکراسی، حقوق بشر و لیبرالیسم بوده! پاسدار اکبر این‌ها را می‌دانسته، ولی تا حال از ما پنهان کرده بود، و یا نمی‌دانسته، ولی اخیراً از طریق آقای عباس میلانی در جریان قرار گرفته. در هر حال، مهم این است که با این مقاله، هم از حاکمیت فعلی، منهای ولایت فقیه حمایتی بی‌شرمانه صورت گرفته، و هم شریعتی به جایگاه «لنین» رسیده، و مرتضی مطهری هم تبدیل به مظهر آزادی و دموکراسی شده! ولی در این مقالة رسا، مستدل و شیوا، مانند دیگر مقالات پاسداراکبر «استخری» وجود دارد که کمون پاریس، انقلاب اکتبر، هایدگر، لنین، مارکس و عالیجناب هابرماس در کنار سروش، آل‌احمد، فردید، خامنه‌ای، خاتمی و هابیل و قابیل همگی در آن شناوراند! به زبان ساده‌تر،‌ مقاله‌ای است براساس «اصل ترادف کلی!» یا مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، که همان شیوة شناخته شده «فاشیسم» است!

نویسندة مقاله، پاسدار اکبر، یک «لنین» و یک «آدام اسمیت» برای شیعیان جهان یافته! علی شریعتی، که تمام آثارش بر حسین و فاطمه و صحرای کربلا و تشیع علوی متمرکز است و حتی اهل سنت را نیز به رسمیت نمی‌شناسد، «لنین» پاسدار اکبر شده! بله هر کس «لنین» خودش را دارد! شیعیان که نمی‌توانند «لنین» داشته باشند، باید علی شریعتی را به عنوان «لنین» بپذیرند! همه که نمی‌توانند رولز رویس سوار شوند، بعضی‌ها روی پیکان خود آرم مرسدس بنز می‌چسبانند! همانطور که می‌دانیم، مطهری عمری سوار بر مرسدس بنز به «حسینیة ارشاد» می‌رفت، و از «عدالت» اسلامی و «عدل‌علی» برای دانشجویان دانشگاه های فقر فرهنگی سخنرانی می‌کرد! و طبق همان عدل و عدالت به دخترش اجازه نداد به دانشگاه برود! مگر فاطمه و زینب دانشگاه رفته بودند؟! خیر! ولی محمد و علی مرسدس بنز سوار می‌شدند، که آن‌روزها به شکل «شتر» ساخته می‌شد. 14 سده پیش در صحرای عربستان «بنز شترنما» مد بوده! بله، گروهی که از مرسدس بنز مطهری خوششان نمی‌آمد، در همان حسینیة کذا، توسط علی شریعتی «ارشاد» می‌شدند، و می‌آموختند که فاطمه، فاطمه است. و اگر «دین» ندارید، «آزاده» باشید و از این‌گونه شعارهای مهمل ویژة مرگ‌پرستان. بله، «لنین» ما، به اهل بیت و خاندان نبوت ارادت هم داشته! و در قرن بیستم فاطمه را «الگوی زن» به شمار می‌آورد! همان موجود موهومی که در9 سالگی ازدواج کرد و در 16سالگی در گذشت! و موجودیت‌اش را مدیون سخنان امثال شریعتی و ملایان هستیم! بله، «لنین» ما از فدائیان فاطمه هم بوده! و از آنجا که ما باید در زنجیر اسارت اسلام باقی بمانیم، یک «آدام اسمیت» هم داریم، که همزمان با «لنین» در حسینیة ارشاد سخنرانی می‌کرده و نام مستعارش مرتضی مطهری بوده!

حال بازگردیم به مقالة منسوب به اکبرگنجی! نویسنده در این مقاله آبکی، به مقایسة لنین و علی شریعتی پرداخته! البته جهت لجن‌مال کردن «لنین»! اگر کسی کتاب‌های علی شریعتی را خوانده باشد، به خود اجازه نمی‌دهد، یک «نوسواد» خرده‌پا و پریشانگوی جهان سومی را با نظریه پردازی چون «لنین» مقایسه کند. این قیاسی است که تنها عدم شناخت نویسنده را ثابت می‌کند. نویسنده‌ای که با هدف تبلیغات برای سروش و دارودستة اصلاح‌طلبان، ‌ آن‌ها را منتقد حاکمیت و طرفدار سکولاریسم هم می‌خواند! البته در سکولاریسم سروش، و هوچی‌های «اصلاح‌طلب» تردیدی نیست! همانطور که در شرافت پاسدار اکبر تردید نداریم! پاسداراکبر، پس از انتقاد از شریعتی و در واقع انتقاد از لنین ـ چرا که لنین اهمیتی جهانی دارد و شریعتی فقط شهرة جمکران است ـ می‌گوید، که در دورة شریعتی کسانی هم بودند که به لیبرالیسم و دموکراسی و حقوق بشر معتقد بودند، از قبیل «مطهری» که تفسیر «برون دینی» از دین داشته! به زبان ساده‌تر مطهری تفسیری «دموکراتیک» از دین داشته،‌ که هیچکس بجز مک‌کارتیست‌های بنیاد هوور و «ساواک» موفق به کشف آن نشده‌اند:

«اما حقیقت است که در همان روزگار[...] کسانی [...] همدلانه به لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر می‌نگریستند[...] مطهری می‌گفت تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام وجود دارد، مطهری اعلامیه جهانی حقوق بشر و آزادی را مقدس اعلام می‌کرد[...] اما تفاوت دیدگاه این دو اندیشمند نشان می‌دهد که چگونه درک و تفسیر آنها از دین، تحت تاثیر باورها و پیش فرض‌های برون‌دینی آنها قرار می‌گیرد[...]»


وارد بحث پیرامون لیبرالیسم نمی‌شویم، ‌ ولی به نویسندة مقاله توصیه می‌کنیم در باب لیبرالیسم کمی مطالعه کند و آثار مطهری را نیز با دقت بیشتری بخواند! در ضمن به نویسندة محترم یادآور شویم، اگر کسی حقوق بشر و آزادی‌های منظور شده در اعلامیة جهانی حقوق بشر را بشناسد، متوجه خواهد شد که اعلامیه جهانی بشر اصولاً نمی‌تواند «مقدس» باشد، چرا که با مضمون خود در تضاد قرار خواهد گرفت! همچنین محصولات فاشیسم استعماری، از قبیل شریعتی، آل‌احمد و فردید را نمی‌توان با مارکس و لنین مقایسه کرد، ‌مگر آنکه کسی قصد «مضحکه» کردن خود را داشته باشد! شریعتی،‌ همانقدر از لنین و هایدگر می‌دانسته، که پاسداراکبر گنجی و دیگر شرکت کنندگان در کنفرانس برلین از ایندو متفکر می‌دانند! شریعتی همانقدر از «مدرنیته» می‌دانست که آقای عباس‌میلانی می‌داند! اینکه صرفاً شریعتی نامی از هایدگر می‌برد، دلیلی بر شناخت وی از هایدگر نخواهد بود. همچنان که نویسنده مقالات «وزین» و آشفتة‌ اکبرگنجی، باید عاقبت به این نکته پیش پا افتاده توجه کند که با ذکر نام فلاسفه و نقل چند جمله و عبارت شکسته بسته از این و آن، ‌ نمی‌توان خواننده را فریفت! و از همه مهم‌تر اینکه اگر کسانی جهت تداوم حاکمیت اسلامی، استعمار در ذهن علیل‌شان «جرقه» زده، و اینک به فکر حذف رهبر افتاده‌اند، تا همین نظام پوشالی «منهای» ولایت فقیه تداوم یابد، سخت کور خوانده‌اند! به ویژه اکبر هاشمی، «کاشف جرقة» ولایت فقیه! از این گذشته، جهت نشخوار کردن «مردم‌سالاری دینی»، «مداحی سروش»، «روشنفکران‌دینی» و آلودن مفاهیم مدرن به صفت «دینی» بهتر است، اصل مطلب در چند جملة کوتاه نوشته شود. در پایان به پاسدار اکبر باید بگوئیم که «نقد» در ترادف با «نکوهش» نیست! و اگر قصد نقد آمریکا و اسرائیل را دارد، دو مطلب را باید در نظر داشته باشد، نخست آنکه،‌ دولت آمریکا را با دست‌نشاندگانش، حاکمیت‌های اسرائیل و ایران مقایسه نمی‌کنند. آمریکا یک ابر قدرت هسته‌ای است. و دیگر آنکه «دموکراسی» و حقوق بشر لازم و ملزوم یکدیگر نیستند، و توحشی که بر ملت ایران تحمیل می‌شود، کوچکترین شباهتی به شرایط مردم در اسرائیل و آمریکا ندارد:

«ما در مقام نقد دولت‌هائی مانند آمریکا و اسرائیل نیز نشان می‌دهیم که چون این دولت‌ها به دموکراسی پایبند نیستند و حقوق بشر را نقض می‌کنند، در خور نقد و نکوهش‌اند. نقد رژیم جمهوری اسلامی هم از همین موضع صورت می‌گیرد.»

مقایسة حاکمیت ایران با حاکمیت اسرائیل و دولت آمریکا، عملی ‌بس بی‌شرمانه است! این مقایسه به این دلیل انجام می‌شود که چهره‌ای «انسانی» از حاکمیت متحجر اسلامی ایران ارائه دهد! همان «تصویر دلپذیر» مطلوب استعمار! در پایان، به نویسندة چنین مقالة موهنی باید گفت، اگر به ادعای سرکار، «نقد قدرت نیازمند معیار است»، نقد کردن نیز معیارهای ویژه خود را دارد! و در درجة نخست، «شناخت» می‌طلبد! و مقاله‌نویسی با طبخ آش شله قلمکار در ترادف قرار نمی‌گیرد. حتی در ایالات متحد!



دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۶

جرقه و تاراج!
...
جهت پایمال کردن حقوق زنان دو راه وجود دارد، و هر دو نیز اسلامی‌اند: راه متداول و معمول، و «راه‌بهتر!» «راه‌بهتر»، همان است که تساوی را اصولاً انکار کرده، مدعی «برتری» فرضی شویم! به این ترتیب تساوی حقوق به خودی خود منتفی خواهد شد. می‌توانیم ادعا کنیم، ‌ زنان از مردان برتراند، و هر کس سخن از تساوی زنان با مردان بگوید، بر زنان «ظلم» کرده! این همان راهی است که محمد خاتمی شیاد برگزیده، و در مهرنیوز مورخ 14 تیرماه 1386 منعکس شده. به این ترتیب شیاد اردکان موضع واقعی خود را در مورد تساوی حقوق زن و مرد اعلام داشته، ولی از «راه‌بهتر!»، نه از «راه‌معمول».

راه معمول و متداول، راه تکیه بر احکام قرآنی است، که برخی می‌گویند 14 سده پیش، از سوی جبرئیل به محمد،‌ مدیرعامل شرکت سهامی «اسلام» تحویل داده شد، و دو سده پس از مرگ محمد، چون هنوز کسی به قرآن دسترسی نداشت، قادر متعال چندین و چند جلد قرآن متفاوت را در جلد زرکوب از آسمان به زمین فرستاد،‌ تا مؤمنان تا ابد به بحث و جدل در باب آیات آن مشغول شوند، و حوصله‌شان سر نرود، و به قول اکبر رفسنجانی، «احساس بطالت» نکنند! چون اکبر رفسنجانی خودش هرگز احساس بطالت نکرده! از سنین کودکی در حوزة علمیه اشتغال به کارهای «علمی» داشته،‌ تا سال 1342 که سر از خیمة روح‌الله در آورده، و تا به امروز، در زمرة شخصیت‌های «علمی‌ـ‌ انقلابی» قرار دارد. در حوزة علمیه، اوضاع چنان بود، که هیچیک از فرزندان اکبر رفسنجانی به حوزه فرستاده نشده‌اند! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. ولی یکی از فواید حوزة علمیه حداقل برای هاشمی، آشنائی با پدیدة «جرقه» بوده! بنابراین پیش از ادامة مطلب لازم است اشاره‌ای داشته باشیم به «جرقه»!

جرقه، در جهان سوم به آتش پیوند دارد! می‌گویم در جهان سوم، چرا که در جهان صنعتی،‌ می‌دانستند که جرقه از نزدیک شدن دو جسم با بار مختلف الکتریکی به یکدیگر نیز ایجاد می‌شود. ولی از آنجا که حکومت اسلامی هنوز به دورة چنین شناختی نرسیده، نخبگانش وقتی سخن از جرقه به میان می‌آورند، به آتش طبیعی نزدیک‌ترند! به عنوان مثال وقتی موسی به کوه تور، احضار شده بود تا «ده فرمان» کذا را دریافت کند، «جرقة الهی» را مشاهد کرد! و یا در بخش 21 کتاب «حزقیال‌نبی»، وقتی شمشیرهای آخته به یکدیگر برخورد می‌کنند و جرقه می‌زنند، «جرقة» شمشیرها بسیار مورد پسند «یهوه» قرار می‌گیرد. چرا که «یهوه» عاشق جنگ و کشتار است، البته کشتار «مخالفان» که همان کفار باشند! بله، اگر به یاد داشته باشیم، چندی پیش اکبر رفسنجانی طبق معمول به دروغ‌پردازی در مورد ولایت فقیه پرداخته و ادعا کرده بود که، قرار نبود ولایت فقیه داشته باشیم، و اینکه این ایده ناگهان در مجلس خبرگان «جرقه» زد. و این روزها واژة «جرقه» درسخنان رفسنجانی پیوسته تکرار می‌شود! گویا از هنگامی که با بهزاد نبوی «دست داده»، مهر «جرقه» ‌به دلش افتاده! هرچه باشد بهزاد نبوی و دارودسته‌اش با بمب و فشفشه و ترقه اتحادی ازلی دارند. و شاید دوباره ناچار شوند به «جرقه زدن» بپردازند. چرا که امروز «فرانس پرس» گزارش داد، «القاعده» ایران را تهدید کرده، و فرموده اگر تا دو ماه دیگر دست از دخالت در عراق و حمایت از شیعیان بر ندارد، «البغدادی»، مدیر عامل شرکت سهامی القاعده، شعبة عراق، به حساب ایران رسیدگی خواهد کرد! تهدید «البغدادی»، از طریق نوار صوتی بر امواج اینترنت قرار گرفته. می‌دانیم که القاعده سازمانی است تروریستی که توسط گاوچران‌ها ایجاد شد و وظیفه داشت با کمونیست‌های «خدانشناس» در افغانستان مبارزه کند! ولی به دلیل فعالیت‌های بسیار موفقیت‌آمیزش، این سازمان پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی نیز به کار خود ادامه داد. و گروه‌های دیگر می‌توانند با پرداخت «فرانچایز» به سازمان «سیا»،‌ از نام این سازمان استفاده کرده، به ارعاب و تهدید و باج‌گیری مشغول شوند. بله، تا دو ماه دیگر، یعنی در ماه سپتامبر اصحاب نگروپونته، یا همان مجاهدین انقلاب اسلامی، فعالیت خود را در ایران از سر خواهند گرفت، تا حکومت پوشالی اسلام بتواند با اعلام وضعیت فوق العاده، شرایط جنگی را باز هم بیشتر بر ملت ایران تحمیل کند.

پیشتر گفتیم که «سهمیه بندی بنزین» نخستین گام در این مسیر بود. و علت استقبال فعلة ساواک در داخل و خارج از چنین طرحی، نه به دلیل صرفه جوئی در ذخائر ارزی و یا مبارزه با آلودگی هوا، که به دلیل باز شدن دست حاکمیت برای سرکوب ملت ایران بود. همانطور که پیشتر اشاره شد نخستین پیامد چنین طرحی افزایش ناگهانی بهای کالاهای مورد نیاز عموم است. اگر نه حاکمیت اسلامی هرگز برنامه‌ای برای انجام کاری در ایران نداشته و ندارد. برنامة حکومت اسلامی سرکوب و ارعاب ملت ایران جهت فراهم آوردن زمینة چپاول برای اربابان‌اش بوده و هست. به همچنین است در مورد سهمیه بندی بنزین، که از این پس به بخش خصوصی اجازه می‌دهد بنزین وارد کرده و به بهای بازار آزاد جهت فروش «عرضه» کند. و می‌دانیم که بخش خصوصی جهت خرید بنزین باید «ارز» بپردازد! به زبان ساده‌تر، سهمیه بندی بنزین، «جیب‌بری حکومتی» است،‌ جهت تأمین منافع بخش خصوصی. پس آن‌ها که در داخل و خارج، زبان به تحسین پرزیدنت مهرورزی گشوده‌اند، بهتر است سکوت اختیار کنند. حال باز گردیم به اکبر رفسنجانی و «جرقه»!

روز18 تیرماه، اکبر رفسنجانی در دانشگاه آزاد رشت، یکی از شعبات «شرکت تولید و پخش بیکار» در ایران، ناگهان کشف کرده که بیکاری «افراد تحصیلکرده» از مشکلات جامعه است! البته از نظر رفسنجانی بیکاری افراد «تحصیل نکرده» از مشکلات جامعه نیست! چرا که کسانی که نمی‌توانند شهریة کلان دانشگاه آزاد را بپردازند و «تحصیل» کنند، اصلاً به درد لای جرز می‌خورند! همین پسران رفسنجانی، چون در ایران دانشگاه آزاد نبود، در فرنگ «تحصیل» کردند و مدرک تحصیلی «ابتیاع» نموده، جهت خدمت به میهن اسلامی راهی ایران شدند، بیکار هم نماندند، چون «تحصیل» کرده بودند! و همین «تحصیل پرستی» بود که باعث شد ایدة گشایش شرکت سهامی «دانشگاه آزاد» جرقه زده، و مورد تصویب هم قرار گیرد! ولی این «جرقه»، با جرقة ولایت فقیه، تفاوت داشت! ولایت فقیه از جرقه‌های «غلام سفارت» بود، ولی «آفتاب نیوز» به نقل از هاشمی تأکید دارد که این یک، جرقة آسمانی بوده:

«[رفسنجانی] ایجاد دانشگاه آزاد را یک ضرورت دانست و اظهار داشت: دانشگاه آزاد یک جرقه خدایی بود که در آنزمان به فکر مسئولان افتاد و استقبال امام از این برنامه کار را آسان کرد.»


و آن‌کاری که آسان شد،‌ همانطور که می‌دانیم، فروش مدرک دانشگاهی به شیفتگان علم و دانش بود که جیب اهالی خیمه رفسنجانی را پر کنند، و پس از پایان تحصیل، به افتخار بیکاری نایل آیند. وقتی شما مهندس بیکار هستید، احترام و ارزش‌تان در جامعه‌ از مهندسین شاغل به مراتب بیشتر است! چرا که جامعة اسلام و مسلمین، «شهیدپرور» و «احمق‌پرست» است. و همانطور که برای حسین سینه چاک می‌دهد، و مراسم عزاداری «سالارشهیدان» به پا می‌کند، و به یزید بد و بیراه می‌گوید، ، برای مهندس بیکار نیز اشک می‌ریزد و به جاسبی و رفسنجانی که جیب مهندس را زده و در کویر طاعون زدة اسلام،‌ تشنه و گرسنه و بی‌کار رهایش کرده‌اند، «لعنت» می‌فرستد. بله، هریک از بیکاران تحصیل کرده، مترادف با یک حسین شهید است. و اگر حکایت حسین،‌ یک قصة بی‌بی‌گوزکانة شیعی مسلکان بیش نیست، شهدای دانشگاه آزاد اسلامی، یک‌ واقعیت تاریخی‌اند:

«[هاشمی] در ادامه گفت: اکنون دانشگاه آزاد یک میلیون و 350 هزار دانشجو[...] دارد که همانند ستارگان درخشان در جامعه پخش هستند و در تاریخ به صورت جاودان ماندگارند و کسانی که بعد از این خواهند آمد جزو خانواده بزرگ دانشگاه هستند.»


و اکبر هاشمی که به «تاریخ» علاقة فراوان دارد، تصمیم گرفته با افزایش ظرفیت پذیرش دانشجو، این واقعیت تاریخی را گسترش دهد. حاج اکبر،‌ جهت رفع بیکاری تحصیلکرده‌ها هم رهنمود‌هائی ارائه داده‌اند. قرار شده دانشگاه آزاد با بانک‌ها تماس بگیرد، ‌ و یک بار دیگر جیب شهدای صحرای بیکاری را بزند:

«دانشگاه آزاد می‌تواند با ارتباط برقرار کردن با بانک‌ها زمینة ایجاد اشتغال برای فارغ التحصیلان را فراهم کند.»

جریان ارتباط با بانک‌ها از این قرار است که به فارغ‌التحصیلان بیکار پیشنهاد می‌‌کنند، ‌ وام بگیرند و شرکت باز کنند. و به این ترتیب در دورة بیکاری نیز،‌ بیکار ننشینند و منافع بخش خصوصی را با پرداخت بهرة پول تأمین فرمایند! بله، اگر حسین به ارث و میراث پدرش قناعت نکرد و به طمع خلافت راهی کربلا شد، تا به «شهید مفروض» شیعی مسلکان تبدیل شود، حسین‌های هزارة سوم به دلیل بی‌کاری،‌ در دام بانک‌ها افتاده، «شهید مقروض» از دنیا می‌روند! یادآور شویم جهت قدردانی از «رهنمودهای» اکبر هاشمی، کانون دانشجویان دانشگاه آزاد رشت، یک لوح تقدیر هم به ایشان اهدا کرد!
کد مطلب: 62994





یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

افتضاح و استعفا!
...
باز هم یکی از «نخبگان» حکومت اسلامی، به دلیل فرهیختگی بیش از اندازه، ناچار شده صحنة فقر فرهنگی حوزه علمیه را ترک کند. «حوزة علمیه» مصداق واقعی نام بی‌مسما شده! چرا که، آنچه در این حوزه وجود ندارد، همان علم است! این حوزه، در واقع مرکز تولید مشتی اراذل روانپریش است که با حمایت استعمار،‌ 28 سال است بر ملت ایران تحمیل شده‌اند. اینان، یا همانند اکبر هاشمی، به دلیل فقر، از سنین پائین به حوزه علمیه «ارسال» می‌شوند، یا مانند خاتمی حوزه «ارث» پدر مبارک‌شان است، و یا صرفاً به دلیل سوابق درخشان در نفس‌کش طلبی و تیغ‌کشی به درجات رفیعی از «علم» در این حوزه‌ها نائل می‌آیند. بله، حوزة علمیه، به ویژه حوزة علمیه قم، مرکز تولید علمای بزرگی چون رفسنجانی و غروی است. رفسنجانی را همه می‌شناسیم، اما کمتر کسی از سوابق دقیق ایشان اطلاع دارد. اکبر رفسنجانی مانند دیگر قهرمانان دست‌ساز ساواک ناگهان «جرقه» می‌زند و گذشتة روشنی هم ندارد، هر چند که اکثر ایرانیان می‌دانند فردی به نام اکبر رفسنجانی از کودکی نان حوزه علمیه را می‌خورده. و اینکه کودکان چگونه در حوزة علمیه زندگی می‌کنند، آنهم مشخص نیست. تنها می‌توان گفت که محیط حوزة علمیه، مسلماً جهت تعلیم و تربیت کودکان نمی‌تواند مکان مناسبی باشد، حوزة علمیه در ایران، یک بنیاد استعماری است که عملکرد آن بر «سرکوب» همه جانبه استوار شده، تا از این طریق بتواند مشتی «زورپرست» به جامعه تحویل دهد. و با توجه به دستاربندان تولیدی‌اش باید اذعان داشت که تاکنون در این امر بسیار موفق بوده. حال اکبر هاشمی را رها می‌کنیم، چون اخیراً به شمال رفته، تا شاهد «جرقة» دیگری باشد،‌که در وبلاگ دیگری به آن می‌پردازیم. پس بهتر است برویم به سراغ سیدمحمد غروی.

غروی، تا امروز سخنگوی جامعة مدرسین حوزة علمیه قم بود، و پس از مصاحبه با خبرنگار «آفتاب نیوز»، از این سمت استعفا داد! دلیل واقعی استعفای این عالم گرانقدر را نمی‌دانیم، ولی بهتر است به محتوای مصاحبه‌اش در آفتاب نیوز مورخ 16 تیرماه 1386، نگاهی بیاندازیم. محمد غروی در تأئید سخنان مصباح یزدی، به محیط مختلط دانشگاه‌ها اعتراض کرده، و گفته «اختلاط» عامل فساد است! و برای این امر باید فکر اساسی کرد. همانطور که بارها در این وبلاگ گفتیم، دستاربندان به دلیل زندگی در جهان معنویت، با واقعیت‌ها بیگانه‌‌اند، و به همین دلیل از ارائة راهکار برای تحقق رهنمودهای گرانقدرشان عملاً عاجز! اینان فقط فرمان دادن و فرمان بردن می‌شناسند، یا نقش خداوند بازی می‌کنند، یا بنده‌اند! ‌ و در هر دو صورت هیچ ارتباطی با انسان و جهان انسانیت ندارند. به عنوان نمونه، سید محمد غروی، زنان را فاقد احساس می‌داند، و می‌پندارد همة مردان با مشاهده جنس مخالف عنان اختیار از کف می‌دهند! چون به زعم ایشان زنان با مردان «تفاوت» دارند:

«وی با دفاع از جداسازی دختران و پسران در دانشگاه ها گفت[...] لزوم جدا سازی را آقایان بیشتر می‌توانند درک کنند[...] اختلاط دانشجویان بر دختران و زنان تأثیر چندانی ندارند [ندارد]»


بله و باز هم رسیدیم به همان قصة «بی‌بی‌گوزک» اصلی که پایه و اساس ادیان ابراهیمی است: زنان باعث می‌شوند مردان از راه راست منحرف شوند! ‌و اگر آقایان زن نبینند، «فساد» از میان خواهد رفت! البته منظور از فساد همان ارتباط زن و مرد است! اما اگر استدلال مضحک جناب غروی را ادامه دهیم به این نتیجه می‌رسیم که تمایلات جنسی درونی نیستند! به عنوان نمونه اگر مردی چشمش به زن نیفتد، هرگز تمایلی به جنس زن نخواهد داشت! یا اگر انسان چشمش به غذا نیفتد هرگز گرسنه‌ نمی‌شود، و بنا بر همین «منطق» حماقت و بلاهت که در حوزة «علمیه» تدریس می‌شود، نابینایان هرگز تمایل جنسی و گرسنگی را تجربه نخواهند کرد! بله، جهت مبارزه با «فساد» بهتر است، یکی از صدها هزار آیات عظام مورد تأیید کارخانة رجاله پروری، ‌ فتوی دهند که مردان ایران همه باید کور شوند، تا نبینند در ایران چه می‌گذرد. و مستحب است، اگر زنان نیز کور شوند، تا به این طریق فساد و بی‌بندوباری و چپاول و غارت از ایران زمین رخت بربندد!

سیدمحمد غروی پس از ایراد چنین سخنان فقیهانه‌ای ، ‌شمه‌ای از آخرین اکتشافات خود در زمینة جامعه‌شناسی و شکوفائی اقتصادی را نیز به این شرح بیان کرده، که مخالفان جدا سازی به دلایل دیگری به دانشگاه می‌آیند، و هرچه اختلاط جوانان مجرد کمتر شود، زمینة رشد و توسعه کشور بیشتر خواهد شد:

«در دانشگاه قم دختران و پسران جدا هستند. ممکن است عده‌ای که انگیزه دیگری از دانشگاه آمدن دارند، موافق جداسازی نباشند[...] هرچه اختلاط زن و مرد[...] کمتر شود، زمینه بی‌بندوباری نیز کمتر می‌شود و در مقابل زمینه برای رشد و توسعه کشور بیشتر خواهد شد[...]»

کد مطلب 62935

حضرت سیدمحمد غروی کاملاً حق دارند! امروز وقتی به کشور پیشرفتة عربستان می‌نگریم می‌توانیم درک کنیم دلیل پیشرفت و توسعه اجتماعی در این کشور چیست! و هنگامی که به کشور سوئد یا آلمان نظری بیفکنیم مشاهده خواهیم کرد که به دلیل مختلط بودن دانشگاه‌ها است که این دو کشور از نظر رشد و شکوفائی نمی‌توانند حتی به گرد عربستان برسند. و چرا راه دور برویم؟ همین افغانستان به برکت حکومت ملا عمر چنان رشد و پیشرفتی کرده بود که رشک جهانیان شد. و اصلاً آمریکا از شدت حسادت به افغانستان حمله کرد، تا کرزای را بجای ملاعمر بنشاند و در رشد و توسعة افغانستان سهیم شود! و هنگامی که مزایای جداسازی را درک کرد، خودش به عراق حمله کرد تا بی‌بندوباری عراق نتواند به افغانستان سرایت کند!

سید محمد غروی، جهت ریشه کن کردن «فساد» دستور داده تا صدا و سیما هم در برنامه‌های خود بازنگری کند. به احتمال قریب به یقین،‌ ایشان به صدا و سیمای جمکران رهنمودهائی ارائه خواهند داد مبنی بر اینکه اگر فیلم می‌سازد، همة هنرپیشه‌ها یا مرد باشند،‌ یا زن! و یک ستاد نظارت هم ایجاد شود تا به یک، یک خانه‌هائی که ساکنانش از بخت بد ناچارند صدا و سیمای جمکران را تماشا کنند، سر زده تذکر دهد، فیلم زنان را فقط زن‌ها می‌توانند تماشا کنند و ... و مسلم است که تنها به این ترتیب ریشة «فساد» کنده خواهد شد! به زعم امثال غروی!

سیدمحمد غروی، در حوزة علمیه قم «تدریس» هم می‌کند، ولی قادر به درک این‌مطلب نیست که همة زنان و مردان گرایش به جنس مخالف ندارند! و همه در محیط ناسالم حوزة علمیه رشد نکرده‌اند که از جنس زن وحشت داشته باشند. و یا همه در اندرونی حاج‌آقا زندگی نمی‌کنند که از مردان بهراسند! و ازهمه مهمتر حاج آقا نمی‌دانند که غریزة جنسی طبیعی‌ است، ولی تمایلات جنسی، ریشه در ضمائر انسان دارد، که ارتباط چندانی با «مشاهدات و ارتباطات» نمی‌تواند داشته باشد. و نتیجة مستقیم «جداسازی» از نظر جامعه شناسی، باعث ایجاد گروه‌هائی با «خلقیات مردانه» در میان زنان و گروه هائی با «خلقیات زنانه» در جمع مردان خواهد شد. پدیده‌ای که مستقیما به افزایش خشونت در جامعه منجر می‌شود. بله در کمال تاسف، آقای غروی با این مسائل به کلی بیگانه‌اند. و از حوزه علمیة جهان سوم است که شخصیت‌های بزرگی چون غروی و رفسنجانی برمی‌خیزند!

ولی همین حجت‌الاسلام و المسلمین آیت الله غروی، امروز از مقام سخن‌گوئی استعفا دادند و «آفتاب نیوز» در مطلبی تحت عنوان «پشت پرده استعفای غروی» نوشت، وی به دلیل طرفداری از اکبر رفسنجانی و انتقاد از فاطمه رجبی تحت فشار تندروها قرار گرفته! یک منبع آگاه، و طبق معمول ناشناس به «آفتاب نیوز» گفته:

«مصاحبه‌های آقای غروی مثل حمایت ایشان از احضار احمدی نژاد به مجلس[...] و رد انتقادات یکی از روحانیون نسبت به رفسنجانی از دلایل فشار و انتقاد به ایشان بود[...] این منبع آگاه همچنین محدود کردن غروی در مصاحبه و اظهار نظر را از سوی برخی اعضای جامعه مدرسین حوزه[...] دلیل دیگر استعفای وی دانست.»
کد مطلب: 62993

اگر برخی از اعضای جامعة مدرسین حوزه بالاخره متوجه شده‌اند که، سخنان سیدمحمد غروی آبروی نداشته حوزه را بیش از پیش خواهد برد، باید گفت، این امر خود فی‌نفسه نشانة رشد و توسعة حوزه به شمار می‌رود.