مقالة زیر در سوم ژانویة 2006 در سایت آیندهنگری به چاپ رسیده
به دلیل تقاضای خوانندگانی که دسترسی به این سایت ندارند این مقاله را در وبلاگ نیز چاپ می کنم
کودتای ادبی، تحریف رمان!
[ 03 Jan 2006 ] [ ناهید رکسان ]
کارلوس فوئنتس، رمان نویس معروف و برندة نوبل ادبیات، در مراسم گرامیداشت چهارمین سدة انتشار رمان «دون کیشوت» در برلن سخنرانی مفصلی ایراد کرده، که در ماهنامة لوموند دیپلوماتیک دسامبر 2005، منتشر شد. در این مقاله، فوئنتس رمان را به نحوی تعریف میکند که در تخالف کامل با تعریف علمی رمان قرار میگیرد. با توجه به جو «روشنفکری فرانسه» ـ که به صورتی اجمالی در مقالة «روشنفکران فرانسه و اشک تمساح برای بهائیان ایران»، به آن اشاره کردهام، این طرز برخورد، یعنی «تحریف روشنفکرانه» در کشور فرانسه پدیدهای چندان جدید نیست. ولی از آنجا که ترجمة بسیار متین و دقیقی از این مقاله، در سایت فارسی لوموند دیپلوماتیک، در دسترس فارسی زبانان قرار گرفته، لازم میدانم ابعاد نوینی از جزئیات این مقاله به فارسی زبانان ارائه دهم. در واقع هدف اصلی نگارش این مقاله، بررسی علل تحریف رمان توسط شخصیتی ادبی چون فوئنتس، و انتشار گستردة این تحریف در مطبوعات صاحب نام جهان است.نخستین نظریه پرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیدهای اجتماعی، از سایر شیوههای نگارش ادبی، اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و... متمایز میکند. به طور کلی صور سنتی نگارش، گرد دو محور متقابل شکل میگیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوه نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیتهای متکثر» است. رمان به عبارت دیگر دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تک صدائی» الهی، همه و همه در جهان «چند صدائی» رمان فرو میریزند. طنز، به گفتة باکتین، مهمترین عامل این فروپاشی است.
در واقع آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینهای تاریخی بود که به آزاد اندیشانی چون ربله در فرانسه و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبلهای تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمانهایش سمبلهای مذهبی را چنان واژگون و مسخره میکند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش میشود. و سروانتس با خلق دونکیشوت، نه تنها حکایات شوالیهگری، که «ارزشهای مقدس» شوالیهها را نیز به استهزاء میگیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آن را در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.در اثر سروانتس، دونکیشوت که به جنگ آسیابهای بادی میرود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزشهای حماسیش آفریده میشود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان میگذارد. همان انسان رسته از یوغ بندگی خداوند ادیان ابراهیمی است. انسان جهان ادیان ابراهیمی، هر چه در راه برقراری «عدالت الهی» کوشش بیشتری به خرج میدهد، فاجعهای عظیمتر میآفریند، و هر چه بیشتر به تقلید «فرستادگان الهی»، با بدیها میجنگد، مضحکتر میشود. این انسان تنها راه رهائیاش، گسستن زنجیرهائی است که وی را در اسارت ارزشهای بنیاد سلطه نگه داشتهاند. ولی امروز، فوئنتس، انسان آزاد، این «ضد قهرمان» رمان را، در سایة نوبل، به مرگ محکوم میکند. نوبل ادبیات، در «تمجید از رمان»، با «ظرافت»، آنرا را از محتوای اصلی خود تهی کرده، به رمان رنگ و لعاب مذهبی اعطا میکند. به عبارت دیگر، رمان تعریف شده بر اساس نظریة علمی میکائیل باکتین، قربانی تحریف سیاسی نوبل ادبیات میشود! مسلماً چنین برخوردی، آن هم از سوی رماننویس برجستهای چون فوئنتس بیدلیل نمیتواند باشد. فوئنتس نه تنها رمان را تحریف میکند، که در تمجید از رمان سروانتس، خود نیز دون کیشوت وار به جنگ سایهها میشتابد؛ مرز رمان و حماسه را مخدوش میکند. با سخنان فوئنتس، نظریة رمان، که میکائیل باکتین موشکافانه آنرا پرداخته، متزلزل میشود. تأکید باکتین بر فروپاشی «تقدسها» به عنوان اصل اساسی ویژگی رمان نادیده گرفته میشود، و این همه به بهانة «تمجید» از رمان! با تأکید بر اینکه رمان عرصه «حقایق» است، فوئنتس به فرسایش اصل اساسیای که رمان برآن پای گرفته میپردازد. نوبل ادبیات میگوید، که اثر سروانتس را سنگزیربنای رمان، از قرن هفدهم تا به امروز به شمار میآورد. وی میافزاید، سروانتس پیرو تفکرِ اراسم بوده. اراسمی که در پی آشتی «ایمان» و «عقل» بود، اراسمی که یک قرن قبل از سروانتس، «ستایش جنون» (1509)، را به رشته تحریر در آورده. فوئنتس میگوید، مسیر «دونکیشوت» از جهانی اِراسمی میگذرد که در آن هر «حقیقتی» مظنون است و همه چیز شناور در عدم یقین. وی میافزاید، سروانتس چون نمیتوانسته نفوذ تفکر اِراسم را ابراز دارد، به ناچار از اِراسم فراتر میرود: خرد روتردام به جنون «مانش» تبدیل میشود، «خرد» با «عدمیقین» در هم آمیخته، به رمان، زندگی میبخشد. به عبارت دیگر به «جهانی برتر»، لبریز از «عدمیقین».
نوبل ادبیات، سپس بدون کوچکترین اشارهای به میکائیل باکتین، نخستین نظریهپرداز رمان، و نخستین نظریهپردازی که به پدیدة «چند صدائی» در رمان اشاره دارد، از پدیدة «چند صدائی» در رمان نیز سخن به میان میآورد؛ میگوید، رمان مکانی است که در آن همه میتوانند بگویند، ولی هیچکس انحصار کلام را به دست ندارد.ولی آنچه در سخنان فوئنتس عجیب مینماید، اشارة مکرر وی به وجود «حقیقتهای» متعدد در رمان است. «حقیقتی» که براساس نظریة باکتین، جائی در رمان نمیتواند داشته باشد. چرا که رمان عرصه «واقعیتهای متکثر» است، رمان عرصهای خاکی است، حال آنکه «حقیقت» آسمانی و الهی است. چرا، به بهانه گرامیداشت رمان، نوبل ادبیات، «حقیقت» را جانشین «واقعیت» کرده، رمان را از دنیای خاکی به پهنه الهیت آسمانی میکشاند؟
در ادامه «تمجید از رمان»، فوئنتس آمیزهای از شعارهای تشکلهای نزدیک به محافل سرمایهداری و به ظاهر مخالف «جهانی شدن» ـ تشکلهائی که هیچ موضع مشخصی در برابر مذهب و دیگر بنیادهای سلطه ندارند، تشکلهائی که در قالب مخالفت با جهانی شدن، با چپ نمائی، از «لیبرالیسم کهن» در برابر «نئولیبرالیسم» حمایت میکنند، را نیز میافزاید. تشکلهائی که برای نجات سرمایهداری، ادبیات و رمان را نیز این چنین وسیله قرار دادهاند.سالها پس از پایان جنگ سرد، ناگهان فوئنتس متوجه شده که «بودجة بهداشت، آموزش و توسعه صرف مخارج نظامی میشود! که زنان، سالخوردگان، جوانان، به قضا و قدر سپرده شدهاند. که اولویتهای انسانها جابجا شده. که ... » مسائلی که جان کنت گالبرایت، اقتصاددان شهیر آمریکائی، بیش از یک دهه است با تکیه بر آمار و ارقام در کتاب «فرهنگ رضایت طلبی»، به صراحت مطرح کرده. سالها پس از جنگ اول خلیج فارس و بمباران پیوسته مردم بیدفاع عراق، سالها پس از شیادی «نفت در برابر غذا»، چند سال پس از تهاجم وحشیانه به افغانستان و عراق، در تمجید از رمان، نوبل ادبیات به یاد میآورد که «پاسخِ ترور را نه با ترور ـ که با آگاهی، نظارت مردمسالارانه و توسعة (اجتماعیـ اقتصادی) میباید داد.»در تمجید از رمان، فوئنتس نمیگوید که ترور را همان کسانی تشویق میکنند که آن را وسیله تهاجم نظامی به عراق و افغانستان قرار دادهاند. در تمجید از رمان، نوبل ادبیات، تلویحاً مبارزه با اشغالگران را تروریسم میخواند. تلویحاً استعمارزدگان را تروریست به شمار میآورد، و همصدا با کلیسا، برایشان به تکدی «تقویت هویت فرهنگی» میپردازد. گویا، «ملتهائی که دورانی طولانی در یوغ حاکمیت استعماری زیستهاند»، باید از فوئنتس و همفکرانش سپاسگزار باشند که خواهان «تقویت هویت فرهنگی»شان شدهاند! فرهنگی که دهه هاست، غرب به نابودیش کمر همت بسته، هویتی که غرب، با پشتکار سعی بر تحریف و تخریبش دارد. هویت فرهنگی مورد نظر فوئنتس، در واقع هویتی «مذهبی» است. ولی نه همه مذاهب، مذاهب ابراهیمی، مذاهبی که انسان را برده و بنده خداوند ابراهیم میخواهند. سایه شوم الهیت و «حقیقت»بر سخنان فوئنتس، چنان سنگین است که نشانی از «واقعیت» های انسانی بر جای نمیگذارد.
نوبل ادبیات، نه به نام انسان، نه به نام انسانیت، که به نام مذهب و با توسل به کتاب مقدس، بر ارزشهای جهانی ـ حقوق بشر، دیپلماسی، چندجانبهگرائی، تفوق قانون ـ پای میفشارد. و جنگپرستان را از شتاب کورکورانة «یکجانبهگرائی»، جنگ «بازدارنده» و تکبر مطلق «مقدم بر سقوط»، برحذر میدارد. و این همه تحت عنوان تمجید از رمان، جهان خاکی بیگانه با «تقدسها»!در ادامة خطابة تمجید از رمان، فوئنتس، شتابزده نظریة هانتینگتون، «برخورد تمدنها» را نیز مردود شمرده بر «گفتگوی تمدنها» تاکید میکند. البته «تمدنهای» مورد نظر فوئنتس، تمدنهای ادیان ابراهیمی است: یهودیت، مسیحیت و اسلام. همان تمدنهائی که، بردگی، تبعیض نژادی و استعمار را نیز شامل میشوند: «من در مقام نویسندهای اسپانیائی زبان سخن میگویم، زبان قارهای که اسپانیائی، سرخپوست و دورگه، سیاه، و زنگیزاده و سپید، آتلانتیک و آرام، مدیترانهای و کارائیبی، مسیحی، مسلمان و یهودی، یونانی و لاتین است.»
پر واضح است که در قارة «وسیع» فوئنتس، تمدنهای کهن و غنی چین، هند و ایران باستان، و آئین زرتشت، کنفسیوس و بودا، موجودیت ندارند! چرا که جهانبینی این تمدنها، با بینش محدود و انسان ستیز ادیان ابراهیمی، که بر «حقیقت» پای میفشارد، در تضاد کامل قرار میگیرند.اهورامزدا، نیکی و خرد است و انسان را در انتخاب راه زندگی «آزاد و مختار» میشمارد. بودا و کنفسیوس نیز بر اصالت خرد انسان تاکید دارند. اصالت خرد و آزادی فردی مکاتب شرق در برابر اسارت «بندهگان» و «گله گمراه» ادیان ابراهیمی، همان است که تمدن در برابر توحش. بیدلیل نیست که مکاتب شرق را به جهان فوئنتس راهی نیست. جهان فوئنتس به ترتیب کثرت پیروان ادیانش رده بندی شده: مسیحی، مسلمان، و یهودی. جهانی است بر پایه قدرت کمی، بر پایه تعداد «بندهگان»، بر پایة عمق سلطه.
جهان فوئنتس اولویت تاریخی را نیز به رسمیت نمیشناسد، نخست مسیحی است و سپس، یونانی ... جهان فوئنتس، جهان نفی تداوم تاریخ است. جهان گسستها، جهان مرزهای مخدوش فاشیسم، جهان شعارهای پوچ، جهانی که به «حقیقت» خود «یقین» دارد و دیگران را نفی میکند. جهان فوئنتس جهان متحول شدة نازیها است. در گذشته نژاد برتر آریائی و دین مسیح «حق» موجودیت داشت. اینک نژاد برتر و دین بر حق، تکثر یافته، حق حیات رنگین پوستان، دین اسلام و یهودیت را، هرچند با اکراه، ولی از روی اجبار، به رسمیت میشناسد. این همه برای نفی «کافران» و کیشهای «کفرآمیز»، همانها که اصل را بر آزادی فرد قرار دادهاند. در اردوگاههای مرگ، امروز این آزادیهای فردیاست که باید روانة کورههای آدم سوزی شود. این بینشِ نه چندان«نوین»، فرضیة «پایان تاریخ» فوکویاما را نیز به کمک «وعدة الهی آخر زمان» به چالش طلبیده، میگوید: «ادبیات آنچه را که تاریخ هیچگاه نبوده ارائه میدهد. برای همین است که هیچگاه نخواهیم توانست پایان تاریخ را شاهد باشیم، مگر آنکه آخر دنیا فرا رسد.» پر واضح است که بحث در مورد رد نظریة هانتینگتون و فوکویاما با تکیه بر کتاب مقدس، در این مختصر نمیگنجد، پس سخن را به موضوع اصلی سخنرانی فوئنتس محدود کنیم: رمان، عرصه «حقایق.
[ 03 Jan 2006 ] [ ناهید رکسان ]
کارلوس فوئنتس، رمان نویس معروف و برندة نوبل ادبیات، در مراسم گرامیداشت چهارمین سدة انتشار رمان «دون کیشوت» در برلن سخنرانی مفصلی ایراد کرده، که در ماهنامة لوموند دیپلوماتیک دسامبر 2005، منتشر شد. در این مقاله، فوئنتس رمان را به نحوی تعریف میکند که در تخالف کامل با تعریف علمی رمان قرار میگیرد. با توجه به جو «روشنفکری فرانسه» ـ که به صورتی اجمالی در مقالة «روشنفکران فرانسه و اشک تمساح برای بهائیان ایران»، به آن اشاره کردهام، این طرز برخورد، یعنی «تحریف روشنفکرانه» در کشور فرانسه پدیدهای چندان جدید نیست. ولی از آنجا که ترجمة بسیار متین و دقیقی از این مقاله، در سایت فارسی لوموند دیپلوماتیک، در دسترس فارسی زبانان قرار گرفته، لازم میدانم ابعاد نوینی از جزئیات این مقاله به فارسی زبانان ارائه دهم. در واقع هدف اصلی نگارش این مقاله، بررسی علل تحریف رمان توسط شخصیتی ادبی چون فوئنتس، و انتشار گستردة این تحریف در مطبوعات صاحب نام جهان است.نخستین نظریه پرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیدهای اجتماعی، از سایر شیوههای نگارش ادبی، اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و... متمایز میکند. به طور کلی صور سنتی نگارش، گرد دو محور متقابل شکل میگیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوه نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیتهای متکثر» است. رمان به عبارت دیگر دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تک صدائی» الهی، همه و همه در جهان «چند صدائی» رمان فرو میریزند. طنز، به گفتة باکتین، مهمترین عامل این فروپاشی است.
در واقع آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینهای تاریخی بود که به آزاد اندیشانی چون ربله در فرانسه و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبلهای تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمانهایش سمبلهای مذهبی را چنان واژگون و مسخره میکند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش میشود. و سروانتس با خلق دونکیشوت، نه تنها حکایات شوالیهگری، که «ارزشهای مقدس» شوالیهها را نیز به استهزاء میگیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آن را در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.در اثر سروانتس، دونکیشوت که به جنگ آسیابهای بادی میرود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزشهای حماسیش آفریده میشود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان میگذارد. همان انسان رسته از یوغ بندگی خداوند ادیان ابراهیمی است. انسان جهان ادیان ابراهیمی، هر چه در راه برقراری «عدالت الهی» کوشش بیشتری به خرج میدهد، فاجعهای عظیمتر میآفریند، و هر چه بیشتر به تقلید «فرستادگان الهی»، با بدیها میجنگد، مضحکتر میشود. این انسان تنها راه رهائیاش، گسستن زنجیرهائی است که وی را در اسارت ارزشهای بنیاد سلطه نگه داشتهاند. ولی امروز، فوئنتس، انسان آزاد، این «ضد قهرمان» رمان را، در سایة نوبل، به مرگ محکوم میکند. نوبل ادبیات، در «تمجید از رمان»، با «ظرافت»، آنرا را از محتوای اصلی خود تهی کرده، به رمان رنگ و لعاب مذهبی اعطا میکند. به عبارت دیگر، رمان تعریف شده بر اساس نظریة علمی میکائیل باکتین، قربانی تحریف سیاسی نوبل ادبیات میشود! مسلماً چنین برخوردی، آن هم از سوی رماننویس برجستهای چون فوئنتس بیدلیل نمیتواند باشد. فوئنتس نه تنها رمان را تحریف میکند، که در تمجید از رمان سروانتس، خود نیز دون کیشوت وار به جنگ سایهها میشتابد؛ مرز رمان و حماسه را مخدوش میکند. با سخنان فوئنتس، نظریة رمان، که میکائیل باکتین موشکافانه آنرا پرداخته، متزلزل میشود. تأکید باکتین بر فروپاشی «تقدسها» به عنوان اصل اساسی ویژگی رمان نادیده گرفته میشود، و این همه به بهانة «تمجید» از رمان! با تأکید بر اینکه رمان عرصه «حقایق» است، فوئنتس به فرسایش اصل اساسیای که رمان برآن پای گرفته میپردازد. نوبل ادبیات میگوید، که اثر سروانتس را سنگزیربنای رمان، از قرن هفدهم تا به امروز به شمار میآورد. وی میافزاید، سروانتس پیرو تفکرِ اراسم بوده. اراسمی که در پی آشتی «ایمان» و «عقل» بود، اراسمی که یک قرن قبل از سروانتس، «ستایش جنون» (1509)، را به رشته تحریر در آورده. فوئنتس میگوید، مسیر «دونکیشوت» از جهانی اِراسمی میگذرد که در آن هر «حقیقتی» مظنون است و همه چیز شناور در عدم یقین. وی میافزاید، سروانتس چون نمیتوانسته نفوذ تفکر اِراسم را ابراز دارد، به ناچار از اِراسم فراتر میرود: خرد روتردام به جنون «مانش» تبدیل میشود، «خرد» با «عدمیقین» در هم آمیخته، به رمان، زندگی میبخشد. به عبارت دیگر به «جهانی برتر»، لبریز از «عدمیقین».
نوبل ادبیات، سپس بدون کوچکترین اشارهای به میکائیل باکتین، نخستین نظریهپرداز رمان، و نخستین نظریهپردازی که به پدیدة «چند صدائی» در رمان اشاره دارد، از پدیدة «چند صدائی» در رمان نیز سخن به میان میآورد؛ میگوید، رمان مکانی است که در آن همه میتوانند بگویند، ولی هیچکس انحصار کلام را به دست ندارد.ولی آنچه در سخنان فوئنتس عجیب مینماید، اشارة مکرر وی به وجود «حقیقتهای» متعدد در رمان است. «حقیقتی» که براساس نظریة باکتین، جائی در رمان نمیتواند داشته باشد. چرا که رمان عرصه «واقعیتهای متکثر» است، رمان عرصهای خاکی است، حال آنکه «حقیقت» آسمانی و الهی است. چرا، به بهانه گرامیداشت رمان، نوبل ادبیات، «حقیقت» را جانشین «واقعیت» کرده، رمان را از دنیای خاکی به پهنه الهیت آسمانی میکشاند؟
در ادامه «تمجید از رمان»، فوئنتس آمیزهای از شعارهای تشکلهای نزدیک به محافل سرمایهداری و به ظاهر مخالف «جهانی شدن» ـ تشکلهائی که هیچ موضع مشخصی در برابر مذهب و دیگر بنیادهای سلطه ندارند، تشکلهائی که در قالب مخالفت با جهانی شدن، با چپ نمائی، از «لیبرالیسم کهن» در برابر «نئولیبرالیسم» حمایت میکنند، را نیز میافزاید. تشکلهائی که برای نجات سرمایهداری، ادبیات و رمان را نیز این چنین وسیله قرار دادهاند.سالها پس از پایان جنگ سرد، ناگهان فوئنتس متوجه شده که «بودجة بهداشت، آموزش و توسعه صرف مخارج نظامی میشود! که زنان، سالخوردگان، جوانان، به قضا و قدر سپرده شدهاند. که اولویتهای انسانها جابجا شده. که ... » مسائلی که جان کنت گالبرایت، اقتصاددان شهیر آمریکائی، بیش از یک دهه است با تکیه بر آمار و ارقام در کتاب «فرهنگ رضایت طلبی»، به صراحت مطرح کرده. سالها پس از جنگ اول خلیج فارس و بمباران پیوسته مردم بیدفاع عراق، سالها پس از شیادی «نفت در برابر غذا»، چند سال پس از تهاجم وحشیانه به افغانستان و عراق، در تمجید از رمان، نوبل ادبیات به یاد میآورد که «پاسخِ ترور را نه با ترور ـ که با آگاهی، نظارت مردمسالارانه و توسعة (اجتماعیـ اقتصادی) میباید داد.»در تمجید از رمان، فوئنتس نمیگوید که ترور را همان کسانی تشویق میکنند که آن را وسیله تهاجم نظامی به عراق و افغانستان قرار دادهاند. در تمجید از رمان، نوبل ادبیات، تلویحاً مبارزه با اشغالگران را تروریسم میخواند. تلویحاً استعمارزدگان را تروریست به شمار میآورد، و همصدا با کلیسا، برایشان به تکدی «تقویت هویت فرهنگی» میپردازد. گویا، «ملتهائی که دورانی طولانی در یوغ حاکمیت استعماری زیستهاند»، باید از فوئنتس و همفکرانش سپاسگزار باشند که خواهان «تقویت هویت فرهنگی»شان شدهاند! فرهنگی که دهه هاست، غرب به نابودیش کمر همت بسته، هویتی که غرب، با پشتکار سعی بر تحریف و تخریبش دارد. هویت فرهنگی مورد نظر فوئنتس، در واقع هویتی «مذهبی» است. ولی نه همه مذاهب، مذاهب ابراهیمی، مذاهبی که انسان را برده و بنده خداوند ابراهیم میخواهند. سایه شوم الهیت و «حقیقت»بر سخنان فوئنتس، چنان سنگین است که نشانی از «واقعیت» های انسانی بر جای نمیگذارد.
نوبل ادبیات، نه به نام انسان، نه به نام انسانیت، که به نام مذهب و با توسل به کتاب مقدس، بر ارزشهای جهانی ـ حقوق بشر، دیپلماسی، چندجانبهگرائی، تفوق قانون ـ پای میفشارد. و جنگپرستان را از شتاب کورکورانة «یکجانبهگرائی»، جنگ «بازدارنده» و تکبر مطلق «مقدم بر سقوط»، برحذر میدارد. و این همه تحت عنوان تمجید از رمان، جهان خاکی بیگانه با «تقدسها»!در ادامة خطابة تمجید از رمان، فوئنتس، شتابزده نظریة هانتینگتون، «برخورد تمدنها» را نیز مردود شمرده بر «گفتگوی تمدنها» تاکید میکند. البته «تمدنهای» مورد نظر فوئنتس، تمدنهای ادیان ابراهیمی است: یهودیت، مسیحیت و اسلام. همان تمدنهائی که، بردگی، تبعیض نژادی و استعمار را نیز شامل میشوند: «من در مقام نویسندهای اسپانیائی زبان سخن میگویم، زبان قارهای که اسپانیائی، سرخپوست و دورگه، سیاه، و زنگیزاده و سپید، آتلانتیک و آرام، مدیترانهای و کارائیبی، مسیحی، مسلمان و یهودی، یونانی و لاتین است.»
پر واضح است که در قارة «وسیع» فوئنتس، تمدنهای کهن و غنی چین، هند و ایران باستان، و آئین زرتشت، کنفسیوس و بودا، موجودیت ندارند! چرا که جهانبینی این تمدنها، با بینش محدود و انسان ستیز ادیان ابراهیمی، که بر «حقیقت» پای میفشارد، در تضاد کامل قرار میگیرند.اهورامزدا، نیکی و خرد است و انسان را در انتخاب راه زندگی «آزاد و مختار» میشمارد. بودا و کنفسیوس نیز بر اصالت خرد انسان تاکید دارند. اصالت خرد و آزادی فردی مکاتب شرق در برابر اسارت «بندهگان» و «گله گمراه» ادیان ابراهیمی، همان است که تمدن در برابر توحش. بیدلیل نیست که مکاتب شرق را به جهان فوئنتس راهی نیست. جهان فوئنتس به ترتیب کثرت پیروان ادیانش رده بندی شده: مسیحی، مسلمان، و یهودی. جهانی است بر پایه قدرت کمی، بر پایه تعداد «بندهگان»، بر پایة عمق سلطه.
جهان فوئنتس اولویت تاریخی را نیز به رسمیت نمیشناسد، نخست مسیحی است و سپس، یونانی ... جهان فوئنتس، جهان نفی تداوم تاریخ است. جهان گسستها، جهان مرزهای مخدوش فاشیسم، جهان شعارهای پوچ، جهانی که به «حقیقت» خود «یقین» دارد و دیگران را نفی میکند. جهان فوئنتس جهان متحول شدة نازیها است. در گذشته نژاد برتر آریائی و دین مسیح «حق» موجودیت داشت. اینک نژاد برتر و دین بر حق، تکثر یافته، حق حیات رنگین پوستان، دین اسلام و یهودیت را، هرچند با اکراه، ولی از روی اجبار، به رسمیت میشناسد. این همه برای نفی «کافران» و کیشهای «کفرآمیز»، همانها که اصل را بر آزادی فرد قرار دادهاند. در اردوگاههای مرگ، امروز این آزادیهای فردیاست که باید روانة کورههای آدم سوزی شود. این بینشِ نه چندان«نوین»، فرضیة «پایان تاریخ» فوکویاما را نیز به کمک «وعدة الهی آخر زمان» به چالش طلبیده، میگوید: «ادبیات آنچه را که تاریخ هیچگاه نبوده ارائه میدهد. برای همین است که هیچگاه نخواهیم توانست پایان تاریخ را شاهد باشیم، مگر آنکه آخر دنیا فرا رسد.» پر واضح است که بحث در مورد رد نظریة هانتینگتون و فوکویاما با تکیه بر کتاب مقدس، در این مختصر نمیگنجد، پس سخن را به موضوع اصلی سخنرانی فوئنتس محدود کنیم: رمان، عرصه «حقایق.
چرا فوئنتس با تکیه بر رمان، کمر همت به نابودی رمان بسته؛ رمان به عنوان نماد رهایی انسان از زنجیر سلطه الهیتها؟ چرا وی این چنین شتابان، بر بالهای رمان، با تکیه بر «حقایق»، «واقعیتها» را نادیده گرفته؟ چرا نوبل ادبیات، انسان هزاره سوم را در بند «حقایق» میخواهد؟ این رمان بود که«حقیقت»، به عنوان پدیدة الهی، مطلق و ابدی، را در برابر «واقعیت» زمینی و پویا متزلزل کرد. با تکیه بر این تزلزل بود که «مدرنیته»، با تعریف خداوند نوین و متکثر زمینی، مرگ «حقیقت» را نوید داد. پس چرا گروهی در پی تحریف رمان و از خاک برون کشیدن «حقیقت» مرده برآمدهاند؟ پاسخ این پرسش در رمان و ادبیات نیست. جواب در زمینههائی است که رمان در آن پای گرفته، زمینههائی که در شرف فروپاشیاند: از آغاز دهة 1980، گذار غرب از دورة تولید صنعتی به اقتصاد مالی، زمینة توسعة تحجر مذهبی را فراهم آورده. براندازیها و استقرار حاکمیتهای ایدئولوژیک در مناطق نفوذ ناتو (ایران، پاکستان، ترکیه و افغانستان)، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بحران اقتصادی در آمریکا و تضعیف جنبشهای «چپنمای آمریکائی» در اروپا، جان تازهای در کالبد بنیادهای مذهبی دمیده.تبلیغات در رسانهها، برای «مبارزه با سرمایهداری نئولیبرال و جهانی شدن» نخستین بار از سوی جنبشهائی آغاز شد که در برابر بنیاد مذهب هیچگاه موضعگیری روشنی نکردند. در نتیجه، با سلطه در تضاد نیستند؛ توحش سرمایهداری و بازار بورس را به زیر سوال نمیبرند. جنبشهائی که با فروتنی، از قبل تکدی در بازار بورس، قصد «حمایت از شهروندان» را دارند. جنبشهائی وابسته به بنیادهای مذهبی که خود را خواهان «عدالت» جلوه میدهند. همان عدالتی که مذاهب از آن گفتهاند: سلطه!
بار دیگر بنیاد مذهب، پناهی برای سرمایهداری از نفس افتادة غرب شده. رسانههای گروهی جملگی به تبلیغ مستقیم و غیرمستقیم مذهب مشغولند. شیوة رایج تبلیغ، همان شیوة فاشیستی دو قطبی کردن است: اسلام علیه مسیحیت، مسیحیت علیه اسلام، اسلام علیه یهودیت، یهودیت علیه اسلام. در حاشیة این تبلیغات و در سایه، اتحاد هر سه مذهب بر علیه آزادیهای فردی. تظاهرات و قتلعمد در اعتراض به رمان سلمان رشدی، به فیلم «اسکور چزه» و فیلم «تئو ون گوگ»، همه و همه در راستای اتحاد شوم مذاهبند. امروز زمان تقدیس فرا رسیده؛ امروز، همانطور که فوئنتس میگوید، میباید به جستجوی«حقیقت» شتافت! استهزاء «تقدیسشدگان» در جامعه دیگر جائی ندارد. طنز، استهزاء و تمسخر، در کلام و در تصویر، در جوامع «ارزشی!» محکوماند. در سیر تحول فلسفی خود، جامعه غرب با فلسفة مدرن هر روز بیش از پیش بیگانه شده. در واقع، دنیای امروز، دیگر جائی برای رمان باقی نمانده. از اینرو، باید «تعریف» جدیدی از رمان ارائه شود که «حقیقت» را جایگزین «واقعیت» کند. این تحریف را نیز باید رماننویس انجام دهد. رمان نویسی که شهرتش پوششی باشد بر تحریف : کارلوس فوئنتس، برنده نوبل ادبیات! صریحتر بگوئیم، همانگونه، که نوبل صلح ایران، تضادی میان دموکراسی و اسلام نمیبینید، نوبل ادبیات نیز تضادی میان «حقیقت» و «واقعیت» نمیشناسد! گرامیداشت چهارمین سدة انتشار «دون کیشوت» در برلن، در سایة سخنرانی کارلوس فوئنتس و تحریف نه چندان ماهرانة رمان، زنگ خطریاست برای همه آزادیخواهان و طرفداران آزادی بیان. زنگ خطری است برای همة هنرمندان: این خداوندان زمینی، که بر بومهای نقش ناخوردة خود، بر صفحات سپید ناننوشتة خود، بر صحنههای تئاتر و پردة سینما، میباید شکوفههای آزادی را بپراکنند.
امروز، پس از «هشدار» فوئنتس، رمان نویس باید بداند که بالهای پرواز تخیلاتش میتواند تبدیل به تیغة خنجر شده، بر قلبش نشیند. کلیسا، امروز گستاخی رماننویس را دیگر نمیبخشد. خاطرة «جسارت» ربله و سروانتس هنوز در دل خادمان سالوس کلیسا زنده است. امروز حاکمیتها رمان را در خدمت کلیسا میخواهند. پس رمان امروز، دنیای «حقایق» است و نه دنیای «واقعیتها». «حقیقت» الهی و آسمانی، «مقدس»، در برابر «واقعیت» زمینی، انسانی و ملموس. امروز یا رماننویس باید «متعهد به حقیقت الهی» باشد، یا «ضد حقیقت الهی». هرچه تهاجم «تبلیغات» ضد دینی شدیدتر شود، واکنش طرف مقابل تشدید خواهد شد. و این امر، خود وسیلهای است برای تقویت بنیاد دین. امروز رمان، آنگونه که باکتین تعریف کرده، مورد تهدید است. سخنرانی فوئنتس در تمجید از رمان، در واقع تحریف رمان است، کودتائی است بر علیة آزادیهائی که رمان پیامآور آن بود. سخنرانی نوبل ادبیات، آوای شوم مرگ «آزادی بیان» نویسنده و مرگ «قهرمان» رمان است، مرگ آزادیهای انسان خاکی.
سوم ژانویه 2006
بار دیگر بنیاد مذهب، پناهی برای سرمایهداری از نفس افتادة غرب شده. رسانههای گروهی جملگی به تبلیغ مستقیم و غیرمستقیم مذهب مشغولند. شیوة رایج تبلیغ، همان شیوة فاشیستی دو قطبی کردن است: اسلام علیه مسیحیت، مسیحیت علیه اسلام، اسلام علیه یهودیت، یهودیت علیه اسلام. در حاشیة این تبلیغات و در سایه، اتحاد هر سه مذهب بر علیه آزادیهای فردی. تظاهرات و قتلعمد در اعتراض به رمان سلمان رشدی، به فیلم «اسکور چزه» و فیلم «تئو ون گوگ»، همه و همه در راستای اتحاد شوم مذاهبند. امروز زمان تقدیس فرا رسیده؛ امروز، همانطور که فوئنتس میگوید، میباید به جستجوی«حقیقت» شتافت! استهزاء «تقدیسشدگان» در جامعه دیگر جائی ندارد. طنز، استهزاء و تمسخر، در کلام و در تصویر، در جوامع «ارزشی!» محکوماند. در سیر تحول فلسفی خود، جامعه غرب با فلسفة مدرن هر روز بیش از پیش بیگانه شده. در واقع، دنیای امروز، دیگر جائی برای رمان باقی نمانده. از اینرو، باید «تعریف» جدیدی از رمان ارائه شود که «حقیقت» را جایگزین «واقعیت» کند. این تحریف را نیز باید رماننویس انجام دهد. رمان نویسی که شهرتش پوششی باشد بر تحریف : کارلوس فوئنتس، برنده نوبل ادبیات! صریحتر بگوئیم، همانگونه، که نوبل صلح ایران، تضادی میان دموکراسی و اسلام نمیبینید، نوبل ادبیات نیز تضادی میان «حقیقت» و «واقعیت» نمیشناسد! گرامیداشت چهارمین سدة انتشار «دون کیشوت» در برلن، در سایة سخنرانی کارلوس فوئنتس و تحریف نه چندان ماهرانة رمان، زنگ خطریاست برای همه آزادیخواهان و طرفداران آزادی بیان. زنگ خطری است برای همة هنرمندان: این خداوندان زمینی، که بر بومهای نقش ناخوردة خود، بر صفحات سپید ناننوشتة خود، بر صحنههای تئاتر و پردة سینما، میباید شکوفههای آزادی را بپراکنند.
امروز، پس از «هشدار» فوئنتس، رمان نویس باید بداند که بالهای پرواز تخیلاتش میتواند تبدیل به تیغة خنجر شده، بر قلبش نشیند. کلیسا، امروز گستاخی رماننویس را دیگر نمیبخشد. خاطرة «جسارت» ربله و سروانتس هنوز در دل خادمان سالوس کلیسا زنده است. امروز حاکمیتها رمان را در خدمت کلیسا میخواهند. پس رمان امروز، دنیای «حقایق» است و نه دنیای «واقعیتها». «حقیقت» الهی و آسمانی، «مقدس»، در برابر «واقعیت» زمینی، انسانی و ملموس. امروز یا رماننویس باید «متعهد به حقیقت الهی» باشد، یا «ضد حقیقت الهی». هرچه تهاجم «تبلیغات» ضد دینی شدیدتر شود، واکنش طرف مقابل تشدید خواهد شد. و این امر، خود وسیلهای است برای تقویت بنیاد دین. امروز رمان، آنگونه که باکتین تعریف کرده، مورد تهدید است. سخنرانی فوئنتس در تمجید از رمان، در واقع تحریف رمان است، کودتائی است بر علیة آزادیهائی که رمان پیامآور آن بود. سخنرانی نوبل ادبیات، آوای شوم مرگ «آزادی بیان» نویسنده و مرگ «قهرمان» رمان است، مرگ آزادیهای انسان خاکی.
سوم ژانویه 2006
یادداشت:
این مقاله با مراجعه به متن فرانسة مقاله در ماهنامه لوموند دیپلوماتیک و ترجمه بسیار دقیق آن به فارسی:« در باب تمجید از رمان» نوشته شده. با در نظر گرفتن این مطلب، مسئولیت هرگونه دخل و تصرف احتمالی در متن سخنرانی فوئنتس، متوجة ماهنامه لوموند دیپلوماتیک خواهد بود