جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

مقالة زیر در سوم ژانویة 2006 در سایت آینده‌نگری به چاپ رسیده
به دلیل تقاضای خوانندگانی که دسترسی به این سایت ندارند این مقاله را در وبلاگ نیز چاپ می کنم
کودتای ادبی، تحریف رمان!
[ 03 Jan 2006 ] [ ناهید رکسان ]
کارلوس فوئنتس، رمان نویس معروف و برندة نوبل ادبیات، در مراسم گرامیداشت چهارمین سدة انتشار رمان «دون کیشوت» در برلن سخنرانی مفصلی ایراد کرده، که در ماهنامة لوموند دیپلوماتیک دسامبر 2005، منتشر شد. در این مقاله، فوئنتس رمان را به نحوی تعریف می‌کند که در تخالف کامل با تعریف علمی رمان قرار می‌گیرد. با توجه به جو «روشنفکری فرانسه» ـ که به صورتی اجمالی در مقالة «روشنفکران فرانسه و اشک تمساح برای بهائیان ایران»، به آن اشاره کرده‌ام، این طرز برخورد، یعنی «تحریف روشنفکرانه» در کشور فرانسه پدیده‌ای چندان جدید نیست. ولی از آنجا که ترجمة بسیار متین و دقیقی از این مقاله، در سایت فارسی لوموند دیپلوماتیک، در دسترس فارسی زبانان قرار گرفته، لازم می‌دانم ابعاد نوینی از جزئیات این مقاله به فارسی زبانان ارائه دهم. در واقع هدف اصلی نگارش این مقاله، بررسی علل تحریف رمان توسط شخصیتی ادبی چون فوئنتس، و انتشار گستردة این تحریف در مطبوعات صاحب نام جهان است.نخستین نظریه پرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیده‌ای اجتماعی، از سایر شیوه‌های نگارش ادبی، اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و... متمایز می‌کند. به طور کلی صور سنتی نگارش، گرد دو محور متقابل شکل می‌گیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوه نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیت‌های متکثر» است. رمان به عبارت دیگر دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تک صدائی» الهی، همه و همه در جهان «چند صدائی» رمان فرو می‌ریزند. طنز، به گفتة باکتین، مهم‌ترین عامل این فروپاشی است.
در واقع آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینه‌ای تاریخی بود که به آزاد اندیشانی چون ربله در فرانسه و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبل‌های تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمان‌هایش سمبل‌های مذهبی را چنان واژگون و مسخره می‌کند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش می‌شود. و سروانتس با خلق دون‌کیشوت، نه تنها حکایات شوالیه‌گری، که «ارزش‌های مقدس» شوالیه‌ها را نیز به استهزاء می‌گیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آن را در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.در اثر سروانتس، دون‌کیشوت که به جنگ آسیاب‌‌های بادی می‌رود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزش‌های حماسیش آفریده می‌شود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان می‌گذارد. همان انسان رسته از یوغ بندگی خداوند ادیان ابراهیمی است. انسان جهان ادیان ابراهیمی، هر چه در راه برقراری «عدالت الهی» کوشش بیشتری به خرج می‌دهد، فاجعه‌ای عظیم‌تر می‌آفریند، و هر چه بیشتر به تقلید «فرستادگان الهی»، با بدی‌ها می‌جنگد، مضحک‌تر می‌شود. این انسان تنها راه رهائی‌اش، گسستن زنجیر‌هائی است که وی را در اسارت ارزش‌های بنیاد سلطه نگه داشته‌اند. ولی امروز، فوئنتس، انسان آزاد، این «ضد قهرمان» رمان را، در سایة نوبل، به مرگ محکوم می‌کند. نوبل ادبیات، در «تمجید از رمان»، با «ظرافت»، آنرا را از محتوای اصلی خود تهی کرده، به رمان رنگ و لعاب مذهبی اعطا می‌کند. به عبارت دیگر، رمان تعریف شده بر اساس نظریة علمی میکائیل باکتین، قربانی تحریف سیاسی نوبل ادبیات می‌شود! مسلماً چنین برخوردی، آن هم از سوی رمان‌نویس برجسته‌ای چون فوئنتس بی‌دلیل نمی‌تواند باشد. فوئنتس نه تنها رمان را تحریف می‌کند، که در تمجید از رمان سروانتس، خود نیز دون کیشوت وار به جنگ سایه‌ها می‌شتابد؛ مرز رمان و حماسه را مخدوش می‌کند. با سخنان فوئنتس، نظریة رمان، که میکائیل باکتین موشکافانه آنرا پرداخته، متزلزل می‌شود. تأکید باکتین بر فروپاشی «تقدس‌ها» به عنوان اصل اساسی ویژگی رمان نادیده گرفته می‌شود، و این ‌همه به بهانة «تمجید» از رمان! با تأکید بر اینکه رمان عرصه «حقایق» است، فوئنتس به فرسایش اصل اساسی‌ای که رمان برآن پای گرفته می‌پردازد. نوبل ادبیات می‌گوید، که اثر سروانتس را سنگ‌زیربنای رمان، از قرن هفدهم تا به امروز به شمار می‌آورد. وی می‌افزاید، سروانتس پیرو تفکرِ اراسم بوده. اراسمی که در پی آشتی «ایمان» و «عقل» بود، اراسمی که یک قرن قبل از سروانتس، «ستایش جنون» (1509)، را به رشته تحریر در آورده. فوئنتس می‌گوید، مسیر «دون‌کیشوت» از جهانی اِراسمی می‌گذرد که در آن هر «حقیقتی» مظنون است و همه چیز شناور در عدم یقین. وی می‌افزاید، سروانتس چون نمی‌توانسته نفوذ تفکر اِراسم را ابراز دارد، به ناچار از اِراسم فراتر می‌رود: خرد روتردام به جنون «مانش» تبدیل می‌شود، «خرد» با «عدم‌یقین» در هم آمیخته، به رمان، زندگی می‌بخشد. به عبارت دیگر به «جهانی برتر»، لبریز از «عدم‌یقین».
نوبل ادبیات، سپس بدون کوچکترین اشاره‌ای به میکائیل باکتین، نخستین نظریه‌پرداز رمان، و نخستین نظریه‌پردازی که به پدیدة «چند صدائی» در رمان اشاره دارد، از پدیدة «چند صدائی» در رمان نیز سخن به میان می‌آورد؛ می‌گوید، رمان مکانی است که در آن همه می‌توانند بگویند، ولی هیچکس انحصار کلام را به دست ندارد.ولی آنچه در سخنان فوئنتس عجیب می‌نماید، اشارة مکرر وی به وجود «حقیقت‌های» متعدد در رمان است. «حقیقتی» که براساس نظریة باکتین، جائی در رمان نمی‌تواند داشته باشد. چرا که رمان عرصه «واقعیت‌های متکثر» است، رمان عرصه‌ای خاکی است، حال آنکه «حقیقت» آسمانی و الهی است. چرا،‌ به بهانه گرامیداشت رمان، نوبل ادبیات، «حقیقت» را جانشین «واقعیت» کرده، ‌ رمان را از دنیای خاکی به پهنه الهیت آسمانی می‌کشاند؟
در ادامه «تمجید از رمان»، فوئنتس آمیزه‌ای‌ از شعارهای تشکل‌های نزدیک به محافل سرمایه‌داری و به ظاهر مخالف «جهانی شدن» ـ تشکل‌هائی که هیچ موضع مشخصی در برابر مذهب و دیگر بنیادهای سلطه ندارند، تشکل‌هائی که در قالب مخالفت با جهانی شدن، با چپ‌ نمائی، از «لیبرالیسم کهن» در برابر «نئولیبرالیسم» حمایت می‌کنند، را نیز می‌افزاید. تشکل‌هائی که برای نجات سرمایه‌داری، ادبیات و رمان را نیز این چنین وسیله قرار داده‌اند.سال‌ها پس از پایان جنگ سرد، ناگهان فوئنتس متوجه شده که «بودجة بهداشت، آموزش و توسعه صرف مخارج نظامی می‌شود! که زنان، سالخوردگان، جوانان، به قضا و قدر سپرده شده‌اند. که اولویت‌های انسان‌ها جابجا شده. که ... » مسائلی که جان کنت گالبرایت، اقتصاددان شهیر آمریکائی، بیش از یک دهه است با تکیه بر آمار و ارقام در کتاب «فرهنگ رضایت طلبی»، به صراحت مطرح کرده. سال‌ها پس از جنگ اول خلیج فارس و بمباران پیوسته مردم بی‌دفاع عراق، سال‌ها پس از شیادی «نفت در برابر غذا»، چند سال پس از تهاجم وحشیانه به افغانستان و عراق، در تمجید از رمان، نوبل ادبیات به یاد می‌‌آورد که «پاسخِ ترور را نه با ترور ـ که با آگاهی، نظارت مردم‌سالارانه و توسعة (اجتماعی‌ـ‌ اقتصادی) می‌باید داد.»در تمجید از رمان، فوئنتس نمی‌گوید که ترور را همان کسانی تشویق می‌کنند که آن‌ را وسیله تهاجم نظامی به عراق و افغانستان قرار داده‌اند. در تمجید از رمان، نوبل ادبیات، تلویحاً مبارزه با اشغالگران را تروریسم می‌خواند. تلویحاً استعمارزدگان را تروریست به شمار می‌آورد، و هم‌صدا با کلیسا، برایشان به تکدی «تقویت هویت فرهنگی» می‌پردازد. گویا، «ملت‌هائی که دورانی طولانی در یوغ حاکمیت استعماری زیسته‌اند»، باید از فوئنتس و همفکرانش سپاسگزار باشند که خواهان «تقویت هویت فرهنگی»‌شان شده‌اند! فرهنگی که دهه هاست، غرب به نابودیش کمر همت بسته، هویتی که غرب، با پشتکار سعی بر تحریف و تخریبش دارد. هویت فرهنگی مورد نظر فوئنتس، در واقع هویتی «مذهبی» است. ولی نه همه مذاهب، مذاهب ابراهیمی، مذاهبی که انسان را برده و بنده خداوند ابراهیم می‌خواهند. سایه شوم الهیت و «حقیقت»بر سخنان فوئنتس، چنان سنگین است که نشانی از «واقعیت» های انسانی بر جای نمی‌گذارد.
نوبل ادبیات، نه به نام انسان، نه به نام انسانیت، که به نام مذهب و با توسل به کتاب مقدس، بر ارزش‌های جهانی ـ حقوق بشر، دیپلماسی، چندجانبه‌گرائی، تفوق قانون ـ پای می‌فشارد. و جنگ‌‌پرستان را از شتاب کورکورانة «یک‌جانبه‌گرائی»، جنگ «بازدارنده» و تکبر مطلق «مقدم بر سقوط»، برحذر می‌دارد. و این همه تحت عنوان تمجید از رمان، جهان خاکی بیگانه با «تقدس‌ها»!در ادامة خطابة تمجید از رمان، فوئنتس، شتابزده نظریة هانتینگتون، «برخورد تمدن‌ها» را نیز مردود شمرده بر «گفتگوی تمدن‌ها» تاکید می‌کند. البته «تمدنهای» مورد نظر فوئنتس، تمدنهای ادیان ابراهیمی است: یهودیت، مسیحیت و اسلام. همان تمدن‌هائی که، بردگی، تبعیض نژادی و استعمار را نیز شامل می‌شوند: «من در مقام نویسنده‌ای اسپانیائی زبان سخن می‌گویم، زبان قاره‌ای که اسپانیائی، سرخپوست و دورگه، سیاه، و زنگی‌زاده و سپید، آتلانتیک و آرام، مدیترانه‌ای و کارائیبی، مسیحی، مسلمان و یهودی، یونانی و لاتین است.»
پر واضح است که در قارة «وسیع» فوئنتس، تمدن‌های کهن و غنی چین، هند و ایران باستان، و آئین زرتشت، کنفسیوس و بودا، موجودیت ندارند! چرا که جهان‌بینی این تمدن‌ها، با بینش محدود و انسان ستیز ادیان ابراهیمی، که بر «حقیقت» پای می‌فشارد، در تضاد کامل قرار می‌گیرند.اهورامزدا، نیکی و خرد است و انسان را در انتخاب راه زندگی «آزاد و مختار» می‌شمارد. بودا و کنفسیوس نیز بر اصالت خرد انسان تاکید دارند. اصالت خرد و آزادی فردی مکاتب شرق در برابر اسارت «بنده‌گان» و «گله گمراه» ادیان ابراهیمی، همان است که تمدن در برابر توحش. بی‌دلیل نیست که مکاتب شرق را به جهان فوئنتس راهی نیست. جهان فوئنتس به ترتیب کثرت پیروان ادیانش رده بندی شده: مسیحی، مسلمان، و یهودی. جهانی است بر پایه قدرت کمی، بر پایه تعداد «بنده‌گان»، بر پایة عمق سلطه.
جهان فوئنتس اولویت تاریخی را نیز به رسمیت نمی‌شناسد، نخست مسیحی است و سپس، یونانی ... جهان فوئنتس، جهان نفی تداوم تاریخ است. جهان گسست‌ها، جهان مرزهای مخدوش فاشیسم، جهان شعارهای پوچ، جهانی که به «حقیقت» خود «یقین» دارد و دیگران را نفی می‌کند. جهان فوئنتس جهان متحول شدة نازی‌ها است. در گذشته نژاد برتر آریائی و دین مسیح «حق» موجودیت داشت. اینک نژاد برتر و دین بر حق، تکثر یافته، حق حیات رنگین پوستان، دین اسلام و یهودیت را، هرچند با اکراه، ولی از روی اجبار، به رسمیت می‌شناسد. این همه برای نفی «کافران» و کیش‌های «کفرآمیز»، همان‌ها که اصل را بر آزادی فرد قرار داده‌اند. در اردوگاه‌های مرگ، امروز این آزادی‌های فردی‌‌است که باید روانة کوره‌های آدم سوزی ‌شود. این بینشِ نه چندان«نوین»، فرضیة «پایان تاریخ» فوکویاما را نیز به کمک «وعدة الهی آخر زمان» به‌ چالش طلبیده، می‌گوید: «ادبیات آنچه را که تاریخ هیچگاه نبوده ارائه می‌دهد. برای همین است که هیچگاه نخواهیم توانست پایان تاریخ را شاهد باشیم، مگر آنکه آخر دنیا فرا رسد.» پر واضح است که بحث در مورد رد نظریة هانتینگتون و فوکویاما با تکیه بر کتاب مقدس، در این مختصر نمی‌گنجد، پس سخن را به موضوع اصلی سخنرانی فوئنتس محدود ‌کنیم: رمان، عرصه «حقایق.
چرا فوئنتس با تکیه بر رمان، کمر همت به نابودی رمان بسته؛ رمان به عنوان نماد رهایی انسان از زنجیر سلطه الهیت‌ها؟ چرا وی این چنین شتابان، بر بال‌های رمان، با تکیه بر «حقایق»، «واقعیت‌ها» را نادیده گرفته؟ چرا نوبل ادبیات، انسان هزاره سوم را در بند «حقایق» می‌خواهد؟ این رمان بود که«حقیقت»، به عنوان پدیدة الهی، مطلق و ابدی، را در برابر «واقعیت» زمینی و پویا متزلزل کرد. با تکیه بر این تزلزل بود که «مدرنیته»، با تعریف خداوند نوین و متکثر زمینی، مرگ «حقیقت» را نوید داد. پس چرا گروهی در پی تحریف رمان و از خاک برون کشیدن «حقیقت» مرده برآمده‌اند؟ پاسخ این پرسش در رمان و ادبیات نیست. جواب در زمینه‌هائی ‌است که رمان در آن پای گرفته، زمینه‌هائی که در شرف فروپاشی‌اند: از آغاز دهة 1980، گذار غرب از دورة تولید صنعتی به اقتصاد مالی، زمینة توسعة تحجر مذهبی را فراهم آورده. براندازی‌ها و استقرار حاکمیت‌های ایدئولوژیک در مناطق نفوذ ناتو (ایران، پاکستان، ترکیه و افغانستان)، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بحران اقتصادی در آمریکا و تضعیف جنبش‌های «چپ‌نمای آمریکائی» در اروپا، جان تازه‌ای در کالبد بنیادهای مذهبی دمیده.تبلیغات در رسانه‌ها، برای «مبارزه با سرمایه‌داری نئولیبرال و جهانی شدن» نخستین بار از سوی جنبش‌هائی آغاز شد که در برابر بنیاد مذهب هیچگاه موضعگیری روشنی نکردند. در نتیجه، با سلطه در تضاد نیستند؛ توحش سرمایه‌داری و بازار بورس را به زیر سوال نمی‌برند. جنبش‌هائی که با فروتنی، از قبل تکدی در بازار بورس، قصد «حمایت از شهروندان» را دارند. جنبش‌هائی وابسته به بنیادهای مذهبی که خود را خواهان «عدالت» جلوه می‌دهند. همان عدالتی که مذاهب از آن گفته‌اند: سلطه!
بار دیگر بنیاد مذهب، پناهی برای سرمایه‌داری از نفس افتادة غرب شده. رسانه‌های گروهی جملگی به تبلیغ مستقیم و غیرمستقیم مذهب مشغولند. شیوة رایج تبلیغ، همان شیوة فاشیستی دو قطبی کردن است: اسلام علیه مسیحیت، مسیحیت علیه اسلام، اسلام علیه یهودیت، یهودیت علیه اسلام. در حاشیة این تبلیغات و در سایه، اتحاد هر سه مذهب بر علیه آزادی‌های فردی. تظاهرات و قتل‌عمد در اعتراض به رمان سلمان رشدی، به فیلم «اسکور چزه» و فیلم «تئو ون گوگ»، همه و همه در راستای اتحاد شوم مذاهبند. امروز زمان تقدیس فرا رسیده؛ امروز، همانطور که فوئنتس می‌گوید، می‌باید به جستجوی«حقیقت» شتافت! استهزاء «تقدیس‌شدگان» در جامعه دیگر جائی ندارد. طنز، استهزاء و تمسخر، در کلام و در تصویر، در جوامع «ارزشی!» محکوم‌اند. در سیر تحول فلسفی خود، جامعه غرب با فلسفة مدرن هر روز بیش از پیش بیگانه شده. در واقع، دنیای امروز، دیگر جائی برای رمان باقی نمانده. از اینرو، باید «تعریف» جدیدی از رمان ارائه شود که «حقیقت» را جایگزین «واقعیت» کند. این تحریف را نیز باید رمان‌نویس انجام دهد. رمان نویسی که شهرتش پوششی باشد بر تحریف : کارلوس فوئنتس، برنده نوبل ادبیات! صریح‌تر بگوئیم، همان‌گونه، که نوبل صلح ایران، تضادی میان دموکراسی و اسلام نمی‌بینید، نوبل ادبیات نیز تضادی میان «حقیقت» و «واقعیت» نمی‌شناسد! گرامیداشت چهارمین سدة انتشار «دون کیشوت» در برلن، در سایة سخنرانی کارلوس فوئنتس و تحریف نه چندان ماهرانة رمان، زنگ خطری‌است برای همه آزادیخواهان و طرفداران آزادی بیان. زنگ خطری است برای همة هنرمندان: این خداوندان زمینی، که بر بوم‌های نقش ناخوردة خود، بر صفحات سپید ناننوشتة خود، بر صحنه‌های تئاتر و پردة سینما، می‌باید شکوفه‌های آزادی را بپراکنند.
امروز، پس از «هشدار» فوئنتس، رمان نویس باید بداند که بال‌های پرواز تخیلاتش می‌تواند تبدیل به تیغة خنجر شده، بر قلبش نشیند. کلیسا، امروز گستاخی رمان‌نویس را دیگر نمی‌بخشد. خاطرة «جسارت» ربله و سروانتس هنوز در دل خادمان سالوس کلیسا زنده است. امروز حاکمیت‌ها رمان را در خدمت کلیسا می‌خواهند. پس رمان امروز، دنیای «حقایق» است و نه دنیای «واقعیت‌ها». «حقیقت» الهی و آسمانی، «مقدس»، در برابر «واقعیت» زمینی، انسانی و ملموس. امروز یا رمان‌نویس باید «متعهد به حقیقت الهی» باشد، یا «ضد حقیقت الهی». هرچه تهاجم «تبلیغات» ضد دینی شدیدتر شود، واکنش طرف مقابل تشدید خواهد شد. و این امر، خود وسیله‌ای است برای تقویت بنیاد دین. امروز رمان، آنگونه که باکتین تعریف کرده، مورد تهدید است. سخنرانی فوئنتس در تمجید از رمان، در واقع تحریف رمان است، کودتائی است بر علیة آزادی‌هائی که رمان پیام‌آور آن بود. سخنرانی نوبل ادبیات، آوای شوم مرگ «آزادی بیان» نویسنده و مرگ «قهرمان» رمان است، مرگ آزادی‌های انسان خاکی.
سوم ژانویه 2006

یادداشت:
این مقاله با مراجعه به متن فرانسة مقاله در ماهنامه لوموند دیپلوماتیک و ترجمه بسیار دقیق آن به فارسی:« در باب تمجید از رمان» نوشته شده. با در نظر گرفتن این مطلب، مسئولیت هرگونه دخل و تصرف احتمالی در متن سخنرانی فوئنتس، متوجة ماهنامه لوموند دیپلوماتیک خواهد بود

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴


همة سایت‌های استبداد

امام زمان آن لاین

جدیداً یک سایت «فرهنگی» حکومتی ظهور کرده که فرهنگیِ فرهنگی است. و مانند فرهنگ حاکمیت، ریشه در عمق چاه امام زمان دارد. یعنی قسمت «فرهنگ» هنوز «ظهور» نکرده و بی‌فرهنگ در انتظار«ظهور آقا امام زمان»، روی سکوی دم در مسجد ابتذال نشسته، به قول خودشان «لینک» می‌دهند؛ به وبلاگ‌ها و سایت‌هائی که مطالب «فرهنگی» انتشار می‌دهند!

رنگش آبی روشنِ آب دهن مرده‌ای است و سفید کفنی. آبی روشنی که نه آسمانی است و نه آبی. رنگ آبی‌ای را ماند، که مقدار زیادی آب قاطی دارد. به زبان ساده تر، رنگ آبی‌ای، که مانند «فرهنگ» حاکمیت، تقلبی است. رنگ آبی‌ای که مانند حاکمیت ایران مرگ‌زده و مهوع است. مثل اینکه در آن کفن مرده خیس کرده‌ باشند.

بر خلاف اکثر سایت‌های فرنگ نشین، دو ستون بیشتر ندارد. مثل «جمهوری اسلامی آری یا نه!» برای اظهار نظر هم می‌توانید، با استفاده از« آزادی‌های موجود» دوران سردار سازندگی، خاتمی، خمینی و بقیه، نظرتان را مستقیم روی سایت ابراز کنید. مثلا در ارتباط با سخنان گهربار فیلسوفی که مدعی عقلانیت دین شده، بنویسید: «وحی نمی‌تواند عقلانی باشد اگر چنین ادعائی دارید، باید مشخص کنید، عقلانیت مورد نظر شما در چارچوب چه فلسفه‌ای تعریف شده.» تا اینجا خوب پیش می‌رود و شما هم در انتظار پاسخ نویسنده مقاله هستید، که بالای سایتش هم به عربی یک چیزهائی نوشته که به گفتة خودش یعنی: فلسفه نادانی را زایل می‌کند.

اما مشکل از آنجا شروع می‌شود که نویسنده می‌خواهد، به سبک حاکمیت جواب «فرهنگی» بدهد که، مانند چماق بر سرتان فرود آمده، روی شما را کم کرده و به شما حالی کند که «فرهنگ» این مباحث را ندارید. در نتیجه پرخاش می‌کند،« فلسفه به عقل چه ارتباطی دارد؟» اینجاست که متوجه می‌شوید، طرف نه از فلسفه چیزی می‌داند و نه از عقل بهره‌ای برده. باید به حضرتش درس بدهید و بفهمانید که جناب فیلسوف، فلسفه همه چیز را تعریف می‌کند، از جمله عقلانیت را. ولی خوب هدف از اظهار نظر، تدریس به مدعیان شناخت فلسفه نیست. در نتیجه از مطالب افلاطون معاصر صرفنظر کرده سراغ دیگر سایت‌های فرهنگی که «لینک» داده شده‌اند می‌روید.

یکی از «فرهنگی» ها مهملات سروش را منتشر می‌کند، که جدیداً دین سکولار کشف کرده! از این سروش خیلی خوشم می‌آید، جهتش را مشخص کرده: توجیه‌گر سرکوب حاکمیت‌های تازه نفس. به محض این که حاکمیت سرکوب فرسوده می‌شود، سروش مخالف‌‌‌خوان حاکمیت می‌شود.

از حاکمیت‌های ضعیف که قدرت کشتار و سرکوب کافی ندارند، هیچ خوشش نمی‌آید. تا وقتی شعار «مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است» بُرد داشت، سروش حالش خوب بود و هیچ شکایتی نداشت، به محض اینکه، «تخت پیغمبری» هاشمی سرنگون شد و سردار سازندگی را ول کردند که هرچه «می‌داند» بگوید، سروش هم از تخت «وحدت» فرود آمده، مبحث تکثر در فلسفه مدرن را کشف کرد و خواستار «چند صدائی» شد. جدیداً هم ، در مرکز اسلامی لندن سخنرانی کرد و گفت «مدرنیته با برق شروع شد!» مثل اینکه، معمار باشی را هم «ول» کرده‌اند، «هرچه می‌داند» بگوید. بنظرم هر وقت برق قطع می‌شود، مدرنیته هم قطع می‌شود! و در ایران که برق داشتیم پس مدرنیته هم داشتیم. این خصوصیت ایرانیان است که هرچه بلند‌گوهای استعمار بگویند، تکرار کنند. و مثلاً بگویند، مدرنیته در ایران با سلطنت پهلوی شروع شد. درست مثل سروش که مدرنیته‌اش با برق شروع شده!

سروش، چند تا پا منبری هم دارد، که ابعاد جدیدی در کشفیات «معمار رنسانس اسلام» درک کرده‌اند! مثلاً، یکی از شاگردانش می‌گوید: «حافظ فاشیسم را نقد نکرده...» حافظ مورد نظر گویا منتقد سیاسی بوده و تا حال کسی نمی‌دانسته! البته نمی‌دانم، از آنجا که این فعلة حاکمیت، ریشه در بازار دارند، شاید منظور شاگرد استاد سروش از واژه «نقد»، پول نقد بوده. در نتیجه «حافظ فاشیسم را نقد نکرده» به معنای این است که «فاشیسم را نسیه کرده»، جرمی مرتکب شده، و باید فاشیسم را با بهرة اسلامی،«نقد» بپردازد! زیاد روشن نیست منظورش چه بوده. همة نظرات «هنری، فرهنگی» حاکمیت ایران، همین «ابهام» را دارند! چون ابهام لازمه «هنری ـ فرهنگی» بودن افاضات است.

پامنبری دوم استاد سروش هم در نبوغ دست کمی از اولی ندارد. این یکی، دستار بند هم هست و قبل از انقلابِ هویزر، سواد خواندن و نوشتن را داشته. این آیت‌الله عظیم‌الشان، که در تاریخ ایران هم دستی دارد، کشف کرده که «مشکل حکومت مذهبی در ایران همیشه بوده و...» طفلک، این یکی مثل اینکه از عقب افتاده‌های ذهنی است. و نمی‌داند که به جز دورة ساسانی، در ایران دین دولتی وجود نداشته. این یکی هم حتما مثل سردار سازندگی، «نشسته و حساب کرده که از زمان مادها تاکنون» حکومت ایران «دینی بوده».

چه می‌شود کرد؟ نمی‌توان مانع تحقیقات علمی شد! نمی‌توان جلوی «نشستن و حساب کردن و دیدن از زمان مادها تاکنون» را گرفت. مملکت از قافلة تحقیقات علمی عقب می‌ماند. و این امر از زمان مادها تا کنون سابقه نداشته. این را نویسنده بدون «نشستن و حساب کردن» ادعا می‌کند.

در یکی از وبلاگ‌های خیلی «فرهنگی»، دکتر یا مهندس نیکفر، با آب و تاب مدرنیته را تحریف کرده و آش شله‌قلمکاری از ادبیات فاشیستی به خواننده حقنه می‌کند. دل به دریا زده، از جان گذشته، قصد اظهار نظر می‌کنید و می‌گوئید: «مدرنیته با مدرنیزاسیون فرق دارد...» و جسارتاً مقداری توضیح هم چاشنی نظر می‌کنید. همینجاست، که چند نفر که دم در ورودی سایت، قیصروار، پاشنه کفش‌ها را خوابانده، با کلاشنیکف، چماق، پنجه بکس و انواع سلاح سرد، مترصد ابراز وجود شما هستند، به خصوص اگر از «خواهران» باشید، حملات را شروع می‌کنند. و «فرهنگ‌شان» را در قالب زبان الکن اوباش چاله میدان و چاقوکش‌های سردار و بازار روی سایت به نمایش می‌گذارند. و شما هم، مثل اینجانب ناچار می‌شوید، به فرهنگ پرستان یادآوری کنید اگر می‌خواهند، «اظهار نظر فرهنگی» کنند، حداقل، پاشنه کفششان را ور کشیده و چاقو ضامن‌دارشان را غلاف کنند.

برخی سایت‌های فارسی «اپوزیسیون»، سایت‌های متحدالشکلی‌اند، که گویا مثل دختربچه‌های دوران رضامیرپنج همگی روپوش ارمک یزدی به تن دارند. یک صفحة مستطیل شکل بر اکران ظاهر می‌شود، در منتهی الیه راست و چپ دو ستون مقاله، شعر، اخبار روزنامه‌های ایران یا تبلیغات سایت‌های سردار سازندگی و فعله‌اش. وسط صفحه کمی از حالت متحدالشکل به دور است: حکایت بحران‌های ساختگی، آرامگاه کوروش زیر آب، حملة آمریکا به ایران، نامه «آزادیخواهان» حکومتی ایران به این و به آن:
«ما آزادیخواهان ایران، از اینکه احمدی نژاد از صندوق بیرون کشیده شده، سخت نگران آزادی‌های موجود هستیم! ... فساد، بازار، فحشاء، اسلام، رشوه، سلطه، ایران، همه و همه در خطراند... ما خواهان مردمسالاری دینی سکولار، اسلام عقلانی، دین خردورز و حکومت اسلامی لائیک و مدرن بوده، از رئیس جمهور عدالت پرور آمریکا تقاضا داریم، حال که قدم رنجه فرموده تا کربلا و نجف آمده‌اند، سری هم به کلبه درویشی سردار سازندگی بزنند. جنگی راه بیفتد، مستحب است. بازار خرید و فروش اسلحه را مانند دوران دفاع مقدس گرم نگه می‌داریم!»

باد آن لاین

بعضی سایت‌ها نیز جدیداً دو ستون چپ و راست را به دستاربندان اختصاص داده‌اند. سایت‌های بلاتکلیفی‌اند که هنوز موضع سیاسی خود را نمی‌شناسند. سمت چپ «پدر طالقانی»، نه! سایت مزاحمین خلق نیست، اشتباه کردید، سایت مستقل و بی‌طرفی است که به زبان ساده‌تر، همه طرفی است.

بعله، می‌گفتم که، درستون چپ، «پدر طالقانی» مرحوم سخن می‌گوید. سمت راست، حسینعلی منتظری، که گویا هنوز منتظر فقیه شدن است، به لیسیدن پای روح‌الله خمینی، آزادیخواه کبیر، گاندی صغیر، و فقیه حقیر مشغول شده. حسینعلی منتظری که مانند بقیة فعله استعمار حرف خودش را هم نمی‌فهمد، ادعا می‌کند، خمینی جمهوریخواه بوده! البته منظور منتظری از جمهوری، جمهوری ولایت فقیه است، که در این چارچوب، همه دستار بندان استعمار، خواستار همین نوع جمهوری بوده و هستند و لزومی به سخنرانی سخندان کبیری چون منتظری نبود.

کمی پائین‌تر از «پدر طالقانی»، که جدیداً، ابراهیم یزدی هم به کفنش آویزان شده که دل مسعود و مریم را به دست آورد، یکنفر «هادی» روشنفکران «گمراه» شده و راه «شایسته» را نشا‌نشان می‌دهد. نمی‌دانم کدام روشنفکر «گم‌کرده راهی» از ایشان خواسته راه شایسته را نشانش دهند؟! در هر حال بازار امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد گمراهان روی سایت مذکور گرم و داغ است.

مسئول سایت هم هر سال، اواسط ژانویه، سودائی می‌شود. یکبار می‌گوید قصد تعطیل سایت را دارد. یکبار هیاهو به راه می‌اندازد و «تا اطلاع ثانوی» همکاری‌اش با سایت متوقف می‌شود. بعد چندین و چند مقاله، ناز و عشوه و غمزه هم بر روی سایت می‌گذارد، که بعله، ما را نمی‌خواهید، می‌رویم ... ما مبارزیم ... ما روشنفکر قهوه‌خانه نیستیم ... ما با شرافت مطبوعاتی ... یک هفته‌ای به مسافرت می‌رود. دوباره، روز از نو، روزی از نو، با شرافت مطبوعاتی بی نظیری، کار را از سر می‌گیرد.

نوع شرافت مطبوعاتی‌اش هم مانند «جمهوریخواهی» خمینی است، البته آنطور که منتظری تعریف کرده. یعنی به عنوان مبارزه، هرچه متلک و لیچار می‌شناسد حوالة کاربران می‌کند، و با شرافت مطبوعاتی، حق پاسخگویی را هم رعایت نمی‌کند. ولی تا آخرین قطره خون از شرافت مطبوعاتیش دست نمی‌شوید!

نمی‌‌دانم، مثل اینکه، احتیاج به نیم قرن روانکاوی داشته باشد. شاید دست از رقابت و حسادت با کاربران بردارد. هر وقت، با اسم مستعار، نظری در مورد مطلبی می‌فرستم، که از حد و حدود سواد مبارزانه‌اش فراتر می‌رود، در ستون نظر کاربران، با اسم مستعار، یک کپی ناشیانه و پرت و پلا از نظرم را بالای همه نظرها منظور می‌کند! مدتی برایش نظر نفرستادم، ستون نظر کاربران به چنان افلاسی افتاده بود که بیا و ببین! فقط «به به چقدر عالی بود، باز هم بنویسید» یا «بهتر است ننویسی» و ...به چشم می‌خورد. باز دلم سوخت و با اسامی مستعار برایش چند نظر فرستادم که بتواند کپی بزند.