شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹


ممدمونرو!
...

امروز 30 مردادماه 1389، شیشة عمر دیو شکست! افتتاح نیروگاه هسته‌ای بوشهر پایان حضور استعماری بریتانیا را در این منطقه نوید می‌دهد.

هوش و فراست و کیاست سازمان سیا به راستی شگفت‌انگیز است! این سازمان جنایات‌اش در خارج مرزها را به حساب دیگران می‌نویسد و نکبت و ادبار درونمرزی را به هنر و فضیلت تبدیل می‌کند. «رادیوفردا» از زبان جیره‌خواران سنتی استعمار، همزمان با تطهیر مصدق و شهربانی کلنل آیرون‌ساید، نقش ایالات متحد را نیز در کودتای 28 مرداد 1332 انکار کرده و آن را به ملایان و اوباش نسبت می‌دهد. و برای اینکه از این ادعای عجیب شوکه نشویم بوق‌های سیا با معرفی «مریلین مونرو» به عنوان شاعر و صاحب قلم، یک دروغ بزرگ‌تر هم تحویل‌مان می‌دهند. اگر هنوز از شنیدن چنین دروغ‌هائی شاخ در نیاورده‌ایم، فقط یک دلیل دارد، و آن اینکه در سراسر جهان شاخی درخور این دروغ‌ها یافت نمی‌شود!

خلاصه باید بپذیریم در مرز اتحاد شوروی سابق، گروهی دستاربند و اوباش بر ضد دولت «دمکراتیک» مصدق کودتا کرده‌اند! بله این شاخی است الهی که سازمان سیا می‌کوشد با کمک عموئی، کاتوزیان، بنی‌صدر و واشنگتن پست، آن را در جیب ما ملت بگذارد. آگهی فروش «شاخ‌الله» را از زبان شیخ‌الله، داس‌الله و ... و بهتر بگوئیم «لات‌الله» در رادیو فردا می‌شنویم. مشتاقان می‌توانند سری به سایت رادیوفردا بزنند و از اظهارات بنی‌صدر، عموئی و به ویژه از افاضات جناب پروفسور همایون کاتوزیان، متخصص فروش «روسری» و استاد لجن‌پراکنی «علمی» بهرهمند شوند. ما هم اگر فرصتی شد، چند قطره از اقیانوس پروپاگاند طویلة مک‌کارتی را زیر میکروسکوپ قرار می‌دهیم تا با چند نوع از انواع میکروب، باسیل، باکتری و ویروس مورد علاقة آستان مقدس سیا بیشتر آشنا شویم.

پیش از ادامة مطلب پیرامون وبلاگ «مادر و حقوق‌بشر»، و ماجرای خانوادة ‌دوویلیه یادآور شویم، «خبر» تجاوز گیوم دوویلیه به برادر کوچک‌ترش، لوران در فیگارو، لوموند و ... و دیگر رسانه‌های فرانسه منعکس شده، و اگر چنین خبری صحت نمی‌داشت، رسانه‌های مذکور تحت پیگرد قانونی قرار می‌گرفتند. این خبر واقعیت دارد فقط با چندین سال تأخیر در رسانه‌ها انتشار یافته و بسیاری از زوایای آن در کمال «ظرافت» مسکوت مانده. به عنوان نمونه، فیگارو و دیگر رسانه‌ها نمی‌گویند، به چه دلیل «گیوم» دوویلیه پس از یکسال تجاوز به برادرش به این عمل پایان داده!

واقعیت این است که اگر یک پسر 16ساله حدود یک‌سال برادر کوچک خود را با تهدید و ارعاب مورد تجاوز قرار می‌دهد، یک بیمار روانی خطرناک است و بیماری‌اش هم قابل درمان نیست، مگر اینکه حضرت پاپ، همان پاپ لهستانی «معجزه» کرده باشند! ولی تا آنجا که ما می‌دانیم معجزات ایشان همواره در مسیر دیگری رخداده. از آنجمله است سازمان دادن به «لژیون‌های مسیح» در مکزیک و چندین کشور دیگر جهت ارتقاء فرهنگ و «تربیت» کادرهای عالیرتبه! این روند شخصیت‌سازی را واتیکان از هولیوود آموخته که به نوبة خود فوت و فن کار را از استاد مک‌کارتی فراگرفته بود. کار بجائی رسیده که «شون پن»، پای ثابت سیرک پنتاگون «وای‌کلیف»، یکی از «دوستان» خود را برای شرکت در انتخابات هائیتی نامزد می‌کند! بگذریم و بازگردیم به ماجرای دوویلیه! در هر حال، از نظر ما مسائل خانوادگی فیلیپ دوویلیه و دیگر پاسداران «ارزش‌ها» فاقد اهمیت است، و هیچ دلیلی ندارد وقت این وبلاگ را به بررسی جنایاتی اختصاص دهیم که به گواهی افشاگری‌های چند ماه اخیر، مشوقین اصلی آن در واتیکان نشسته‌اند. کسانیکه خارج از خدافروشی و مزخرف‌پراکنی، فعالیت‌شان به برده فروشی و انواع قاچاق محدود می‌شود. ولی اینروزها گویا خداوند در فرانسه از اینان روی گردانده!

طی دو روز، پلیس فرانسه در عملیات جداگانه بیش از 4 تن حشیش کشف و ضبط کرده! به گزارش فیگارو، مورخ 20 اوت 2010، در تاریخ 17 اوت 590 کیلو حشیش در نزدیکی شهرستان «وین» به دست پلیس می‌افتد و فردای همانروز در حومة «روئان» 850 کیلو حشیش کشف می‌شود! فیگارو می‌نویسد، مأموران گمرک و پلیس قضائی فرانسه در نزدیکی شهر «لیل» پس از توقیف یک کامیون حامل 2 هزار و 500 کیلو حشیش رانندة هلندی آنرا نیز بازداشت کردند. بله این «فجایع» را دست‌کم نگیریم. عجز و لابة محفل «بوتول ـ پولانسکی» برای «آشتیانی ـ محمدی» دلیل اقتصادی دارد، به ویژه که «بوشهر»، پایگاه اصلی تجارت مواد مخدر از پاکستان به ایران از دست رفت، و رفتنش آتش نهاد بر دل سازمان سیا. و خلاصه گل‌های «باغ زهرا» اندر صحرای کربلا پرپر شد و دل مرلین مونرو در آن دنیا چنان به درد آمد که قلم به دست گرفته نامه‌ای جانسوز برای «رابرت گیتس» نگاشته و شرح فراق می‌دهد:

افسانة حیات دو روزی نبود بیش
آنهم روبرت با تو بگویم چه سان گذشت

اینجا بود که مریلین‌ های ‌های گریست، و دست رابرت گیتس تا آرنج در اشک‌های‌ مریلین فرو رفت. خلاصه بگوئیم ایشان از اشک وضو ساختند و به نماز ایستادند، البته در همان مسجدی که قرار شده باراک اوباما در نیویورک متولی‌اش باشد.

بله «جونم براتون بگه»، شهید «مری‌لین مونرو» که در شانزده‌سالگی ازدواج کرده و در 36 سالگی خود را توسط مافیا به قتل رسانده، تا هشداری به قبیلة کندی داده باشد، نویسنده و شاعر هم بوده. مسلماً ایشان به دلیل فروتنی بیش از حد این بخش از «استعدادهای» خود را از «مردم» پنهان داشته بودند، شاید می‌ترسیدند چشمشان بزنند. شاید هم به استعدادهای خود پی نبرده بودند، درست برعکس شیخ مهدی کروبی که در حماقت و بلاهت از هوش سرشاری برخوردار است.

شیخ مهدی می‌گوید، مردم می‌توانند هر حکومتی را برای خود تعیین کنند! حال آنکه این شیخ مزور به عادت همیشگی مهمل می‌گوید. نه تل موهوم «مردم»، و نه «اکثریت» نمی‌تواند حکومتی تعیین کند که همچون حکومت اسلامی جمکران نافی حقوق «ایرانی» باشد. اصل و اساس «انسان» است، نه تل موهوم «مردم». پیشنهاد گزینه‌های انسان‌ستیز به یک ملت، اگر نشان بلاهت پیشنهاد دهنده نباشد، مسلماً بهترین سند شیادی اوست، و مهدی کروبی همچون دیگر مقامات جمکران هرگز پای از مرداب بیکران شیادی بیرون نگذاشته:‌

«مردم بايد برای حکومت دينی يا غيردينی تصميم بگيرند و می‌توانند هرگونه حکومتی را برای خود تعيين کنند[...]»


بهتر است شیخ کروبی و به ویژه اربابان‌اش در غرب بدانند که نمی‌توانند، سیرک مهوع شیخ مهدی بازرگان در 12 فروردین‌ماه 1358 را دوباره به روی صحنه بیاورند؛ «جنگ سرد» به پایان رسیده و دکان مردم‌ستائی و عوامفریبی و جمع‌گرائی می‌باید تعطیل شود. مردم ایران می‌توانند برای حکومتی تصمیم بگیرند که حقوق تک تک ایرانیان را به عنوان «انسان»، در زمان و مکان مشخص به رسمیت بشناسد. مسلم است که چنین حکومتی در هر حال نمی‌تواند دینی و جمع‌گرا از آب درآید. باری شیخ کروبی که گویا طی 31 سال اخیر در غار اصحاب کهف خوابش برده بود، و در عالم خواب به حیف و میل در بنیاد شهید اشتغال داشته، و یا از شهرام جزایری رشوه دریافت می‌کرد، امروز از خواب غفلت برخاست و کشف کرد که، «این حکومت» آن حکومت موعود نیست:‌

«اين حکومت آن حکومتی نيست که رهبران به مردم وعده داده بودند [...] ساير حکومت‌ها را نفی نمی‌کنم مردم هر چه را بخواهند خواهم پذيرفت.»

برای شیخ کروبی متأسف‌ایم! ولی هر چه «مردم» بخواهند، نمی‌تواند به عنوان حاکمیت پذیرفته شود! مردم می‌باید نوع حاکمیت را در چارچوب هنجارهای حقوق انسانی «معاصر» تعیین کنند. به زبان ساده‌تر، فعلة‌ فاشیسم نمی‌تواند برای تأمین منافع اربابان‌اش در ایران یک بار دیگر دکان حکومت محمد در صحرای حجاز، یا حکومت عدل علوی با خلخال آن زن یهودی را «افتتاح» کند!

مزخرفات کروبی در واقع بازتولید همزمان مبهمات موسوی و خمینی است. آن دجال «روشن ضمیر» می‌گفت، «میزان رأی مردم است!» ولی این مردم هیچ ارتباطی با ملت ایران نداشت. رأی این «مردم»، رأی سازمان سیا بوده و هست: بازگشت به اسلام «راستین» جهت سرکوب ملت ایران، تاراج ثروت‌های ملی، تحمیل مقدسات شیعی‌مسلکان بر جامعة ایران و ... «مردم» مورد نظر کروبی نیز همین «مردم» ایران‌ستیز و اسلام‌فروش است. آنگلوساکسون‌ها دمیدن در شیپور «ابهام» اسلام و ابتذال را به موسوی و زهراخانوم واگذار کرده، شیخ کروبی هم امور «مردم» را به دست گرفته. ولی ترهات کروبی همان مهملات موسوی است که در آن واژة اسلام جای خود را به «حکومت» سپرده.

اولی ادعا می‌کند، این اسلام آن اسلام نیست؛ دومی هم می‌گوید،‌ این حکومت آن حکومت نیست! این بساط شیادی را می‌توان همچنان ادامه داد چرا که تحت هر عنوان که باشد اصل مطلب یعنی «حکومت دین»، در هر حال مبهم و منطق‌ستیز باقی می‌ماند. دلیل هم اینکه «دین» به عنوان مجموعه باورهای مقدس انگاشته شده، انسان‌ستیز است و در نتیجه انسجام منطقی نخواهد داشت. بی‌جهت نیست که این نوع حکومت بهترین ابزار جهت جنگ‌افروزی به شمار می‌رود. می‌بینیم که سازمان سیا هم سخت شیفته و فریفتة اسلام شده و می‌کوشد برای دوام حکومت اسلامی، اوباش اسلام‌فروش و عوامگرایان حزب توده را بجای روضه‌خوان‌ها بنشاند تا آخوندها بتوانند با فراغ بال به تبلیغات جنگ شیعه و سنی مشغول شوند.

در راستای چنین سیاستی است که آخوند مصباح یزدی جهت زمینه‌سازی برای جنگ «شیعه ـ سنی» در ایران و به ویژه در عراق، اسناد مالکیت «فدک» را در «مهرنیوز» رو کرده تا مراتب نوکری خود را به کارخانة رجاله پروری در عمل به اثبات رسانده باشد. می‌بینیم که انفجارهای به اصطلاح انتحاری در عراق، کشور ایران را نیز هدف گرفته و عمال سیاست استعماری جنگ مذاهب همچون مصباح یزدی بدون کوچک‌ترین مزاحمتی در کشورمان فعالیت «سازنده» دارند.

مهرنیوز، مورخ 26 و 28 مردادماه سالجاری سخنان ابلهانه و جنگ‌افروزانة مصباح یزدی را منعکس کرده تا همه بدانند و آگاه باشند که موجود موهومی به نام فاطمه که حتی مدفنی هم ندارد، منبع الهام تشیع شمرده می‌شود، و خلیفة اول اموال او را غصب کرده! کسی برای این مزخرف‌بافی‌ها به مصباح یزدی اعتراض می‌کند؟ به هیچ عنوان! جنگ میان شیعیان و سنی‌ها در دستور کار آنگلوساکسون‌هاست و همچنانکه شاهد بودیم انفجار بمب در بغداد در آستانة‌ ورود جفری جونز، سفیر جدید ایالات متحد بازتاب سیاست آمریکا در عراق می‌باید تلقی شود. بدون تردید این مسیر استعماری پشت مرزهای ایران متوقف نخواهد ماند، چرا که حکومت اسلامی دست‌نشاندة آنگلوساکسون‌هاست و اگر اینان نتوانستند با احمدی‌نژاد جنگ افروزی کنند، سیاست خود را از طریق اوباش جیره‌خوار خود در حوزة به اصطلاح علمیه تداوم خواهند داد. این است دلیل انعکاس بی‌بی‌گوزک‌های مصباح در سایت «مهرنیوز»!

مصباح یزدی ویراست نوینی از باج‌گیری محمد از یهودیان صحرای حجاز ارائه داده که به موجب آن یهودیان به دلیل همکاری با «دشمنان» پیامبر در برابر امان گرفتن از ایشان، با میل و رغبت زمین مزروعی و تمام دارائی خود را به محمد تقدیم کرده و با یک شتر از مهلکه گریختند! سپس آیه نازل شد که پیامبر زمین کذا را به فاطمه بدهند و محمد هم اطاعت می‌کند. مصباح منفور در ادامة این قصه‌های مسخره می‌افزاید، «این زمین بدون جنگ و درگیری به دست آمد و همة آن به محمد تعلق داشته و او هم آنرا به دخترش بخشیده و هیچکس حق نداشته اموال پیامبر را بگیرد! اما 10 روز پس از مرگ پیامبر، خلیفة اول زمین کذا را از دخت‌گرامی ایشان پس گرفت.» خلاصه مصباح یزدی، هم مشوق یهودستیزی شده، هم عملکرد ابوبکر، خلیفة اول را به زیر سئوال می‌برد، هم باورهای «صحیح» به بازار آورده و به جنگ باورهای «غلط» می‌رود. پس از گذشت 13 سده، دستاربندان مزدور انگلستان جنجال به راه انداخته‌اند تا همزمان بازار یهودستیزی و تنور جنگ «شیعه ـ سنی» را گرم نگهداشته و کودتا و مدرنیزاسیون مذهبی را نیز سازمان دهند:

«به دلیل [همکاری‌های یهودیان با دشمنان پیامبر اسلام] ایشان [...] برای دفاع از کیان مسلمین [ناچار شد] به جنگ با آن‌ها بپردازد [...] در یکی از همین غزوات [...]‌ اهالی قلعة‌ فدک [زمین مزروعی با ارزش و تمام دارائی‌شان را] به غیر از یک شتر به شرط در امان بودن به پیامبر هدیه کردند. [این اموال تمامی آن به پیامبر تعلق داشت و ایشان به دستور خداوند فدک را به فاطمه داد] اما متأسفانه خلیفه اول تنها پس از 10 روز از وفات رسول خدا [...] این زمین را غصب کرد و استدلال کرد [...] پیامبران چیزی از خود به ارث نمی‌گذارند [...]»

مصباح در ادامة این مطالب مستدل و بسیار مبرهن می‌گوید، «اعتراض حضرت زهرا به خلیفة اول به خاطر یک تکه زمین نبوده، ایشان قصد افشای حقیقت را داشته‌اند و کسانی که این موضوع را به یک مشاجرة مادی تقلیل می‌دهند، «باورشان» اشتباه است و به شیعه ظلم می‌کنند:

«برخی تصور کرده‌اند که ماجرای فدک [...] بر سر مال دنیا بوده [...] برخی روضه‌خوان‌ها [...] نان بچه‌هایم گرفته شد را از زبان آن بزرگوار نقل می‌کنند که خطای بسیار بزرگی است[...] معصومی که تمام دنیا زیردستان او است هرگز به خاطر یک قطعه زمین چنین خطبه‌ای نمی‌خواند و این باور، باور بسیار خامی است[...]»

باور بر دو نوع است خام و پخته! پخته‌اش را مصباح یزدی نیک می‌شناسد، چرا که این قماش باور در تنور ارباب پخته شده. خمینی دجال می‌گفت، قلم‌ها را بشکنید! مصباح پای را از اینهم فراتر گذارده، خواهان شکستن تصورات و باورهای مقدس می‌شود! خلاصه هر کس در حوزة به اصطلاح علمیه باورهای بی‌پایه و اساس و پوچ مصباح یزدی را مورد تردید قرار دهد، سروکارش با ساواک جمکران خواهد بود. روشن‌تر بگوئیم درحوزة‌ علمیه نیز کودتائی در شرف تکوین است.

فراموش نکنیم که این بحث‌های «علمی» در آستانة راه اندازی نیروگاه بوشهر برای ملت ایران حیاتی است چرا که انگلستان سلطة خود را بر بوشهر از دست می‌دهد و به همین دلیل است‌ که مصباح به هذیان‌گوئی افتاده و ادعا می‌کند فاطمة موهوم از حضور بعضی‌ها در «تشیع» ممانعت کرده! به عبارت دیگر تشیع، یعنی باورهای شیعی‌مسلکان، موجودیت «مادی» یافته و به «مکان» تبدیل شده، و فاطمة فرضی هم «دربان» چنین مکانی است! حال آنکه اگر در حق اهل تشیع خیلی ارفاق کنیم، سابقه‌شان به سه سده هم نمی‌رسد. اما وقتی پای منافع لندن در میان باشد نه تنها زمین‌خواری که زمانخواری و بی‌بی‌گوزک‌سازی هم از الزامات می‌شود:

«انگیزه حضرت زهرا [...] از منع عده‌ای از حضور در تشیع کینه ورزی نبوده [...] ایشان این راهبرد را اتخاذ کرد تا نشان دهند نسبت به این افراد خشمگین هستند [...] تا از این طریق امروز حقایق برای ما مغفول و مبهم نباشد[...]»

استراتژی آنحضرت حرف نداشت! ایشان متخصص امور «راهبردی» بوده‌اند و هیچکس به ما نگفت! همچنانکه می‌بینیم، آخوند مصباح از انگیزة‌ این پرسوناژ موهوم و تمایل وی به تشیع نیز آگاه است! با توجه به اظهارات احمقانة مصباح یزدی، آیا تعجبی دارد که مریلین مونرو اهل قلم معرفی شود؟ به هیچ عنوان! مهم این است که گروهی شوت‌وپرت مهملات جیره‌خواران لندن را «باور» کنند. به هم اینان می‌توان چنین باوراند که مریلین مونرو هم شاعر و اهل قلم بوده.

دو روی سکة انسان‌ستیزی از «باورها» و «مردم» تشکیل می‌شود. وجه مشترک «باورها» و «مردم» نیز همان ابهام است. پس برای آشنائی با شارلاتان‌ها کافی است ببینیم چه افراد یا گروه‌هائی به «مردم‌پرستی» و یا تأئید و تکذیب باورهای ایرانیان مشغول شده‌اند. در ردة اول شیادان شیخ مهدی کروبی ایستاده که از «مردم» می‌خواهد برای «حکومت دینی» یا غیر دینی تصمیم بگیرند! به عبارت دیگر، این شیخ کودن هنوز نفهمیده دین و باورها «حریم خصوصی» است و حریم خصوصی را هیچ «خری» بجز دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان به رفراندوم نمی‌گذارد. کروبی مفلوک هنوز در لجنزار امام روشن‌ضمیر موسوی دست و پا می‌زند و به زبان بی‌زبانی خواهان بازگشت به همان گذشتة متعفن شده. بی‌دلیل نیست که مزخرفات کروبی در «بی‌بی‌سی»، اخبار روز، گویا‌نیوز و دیگر شاخک‌های بلاهت‌گستر استعمارگران منعکس می‌شود. و عموئی و بنی‌صدر و نگهدار و نوری‌زاد، و به طور کلی عملة محفل کودتای 22 بهمن 1357 بر سایت رادیوفردا به «نورافشانی» و دست‌افشانی مشغول‌اند.

در تاریخ 19 اوت 1978، اوباش فدائی اسلام با برخورداری از همکاری صمیمانة ساواک و شهربانی سینما رکس آبادان را به آتش کشیده و برای ممانعت از خروج مردم درهای سالن سینما را هم بستند. این عمل وحشیانه در دورة صدارت جمشید آموزگار و به مناسبت «ماه مبارک» رمضان صورت پذیرفت تا دولت شریف امامی بداند «راه راست» و درست همانا کوفتن بر طبل اسلام و باورهای مردم است. چه روزهای خوبی بود! یانکی‌ها و برادران دینی‌شان در این‌سوی آتلانتیک در کنار «مردم» قرار گرفته بودند!

چه روزهای خوبی بود آنروزها که برای تخریب ایران یک مثلث جادوئی تشکیل داد‌ند که در رأس آن حاکمیت آمریکا نشسته بود و در پایة آن انگلستان و فرانسه. آنروزها در تبلیغات رئیس جمهور وقت آمریکا، حضرت «جیمی کارتر» از ایران حمایت می‌فرمودند، دولت‌های پایة مثلث هم در تبلیغات‌شان هیچ مخالفتی با شاه نداشتند، ولی رادیو «بی‌بی‌سی» درست مثل آخوندهای شارلاتان فقط از «مردم» حمایت می‌کرد! می‌دانیم که بی‌بی‌سی «مستقل» است، فقط نان‌اش را دولت بریتانیا می‌دهد. امروز هم یک مثلث مشابه تشکیل داده‌اند که در رأس آن باراک اوباما نشسته و به علی‌خامنه‌ای و مهرورزی چشمک می‌زند، اما پایة مثلث کذا یعنی انگلستان و فرانسه که طی یکسال اخیر، کارشان ابراز عشق به میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی و کوفتن بر طبل توخالی «مردم» و «جنبش سبز» بوده، اینک به امامزاده «سکینه محمدی آشتیانی» دخیل بسته‌اند. باشد که در کمال آرامش یک مراسم آشتی‌کنان «محمدی» برگذار کنند. اگر معنای «سکینه» را در زبان فارسی بشناسیم، خواهیم دید که جنجال پیرامون سکینة‌ مذکور آرامش، آشتی و محمدی را در خود نهفته دارد. به همین دلیل است که استاد مجید محمدی در «رادیوفردا»، سخن از «مصالحه» به میان آورده‌اند. بله، ایشان که مانند همة‌ مبارزان «ضدامپریاس» و پیروان خط امام روشن‌ضمیر سر از چراگاه عموسام درآورده‌اند، از قضای روزگار مرزشکنی کرده و «مصالحه» را بجای «مذاکره» نشانده‌اند، اینهمه با یک هدف مشخص: پنهان داشتن دست استعمار در سرکوب ملت ایران.

«استاد» مجید محمدی، جامعه‌شناس «بعد از این»، در سایت رادیوفردا، مورخ 28 مردادماه 1389، می‌فرمایند که مسائل ایران ناشی از اختلاف عقیدة «افراد» و گروه‌هاست! به زبان ساده‌تر استعمارگران هیچ دخالتی در ایران نداشته و ندارند. ایشان با چنین پیش‌فرض «مقدسی»، یک پرسش منطقی نیز مطرح می‌کنند به طوریکه مخاطب، اگر هالو باشد در برابر منطق استاد محمدی خلع سلاح می‌شود. استاد محمدی می‌فرمایند، چرا نيروهاى سياسى بجای تقسیم قدرت، به یکدیگر برچسب می‌زنند؟ چرا آراء مردم محترم شمرده نمی‌شود؟ چرا لات‌واوباش سازمان می‌دهند؟ چرا بجای خدمت به رشد و توسعة کشور حزب‌الله و حزب رستاخیز به راه می‌اندازند و خلاصه چرا شاهد چرخش قدرت در بین نخبگان نیستیم و... و پرسش‌های مجید محمدی بیشتر به پرسش‌های کودک عقب‌مانده‌ای می‌ماند که مادر یا پدر به او گفته باشند، «خدا بخشنده و مهربان است!»

به احتمال قریب به یقین کودک مذکور وجود خدا را «باور» می‌کند! در نتیجه، بخشندگی و مهربانی او را نیز به زیر سئوال نخواهد برد، مگر اینکه از قضای روزگار به حدی از درک و شناخت برسد که دریابد نه «وجود» و نه «عدم وجود» خدا را به هیچ عنوان نمی‌توان به اثبات رساند، چرا که ایشان در زمرة مبهمات‌اند. در نتیجه، به این واقعیت ساده پی می‌برد که ابهام هرگز نمی‌تواند به صفتی موصوف شود و به عنوان نمونه «بخشنده و مهربان» از آب درآید، چرا که «مبهم» را نمی‌توان «شناخت» بنابراین امکان توصیف آن نیز وجود ندارد. شاید به همین دلیل است که «پروفسور» محمدی کوچک‌ترین اشاره‌ای به دخالت استعمار در امور کشور ایران ندارند.

طبق معمول، در معرکه‌ای که امثال «پروفسور» به راه می‌اندازند، مسائل ایران در یک قوطی در بسته می‌گذرد، به دور از سیاست‌های جهانی و استراتژی ابرقدرت‌ها! ارتش ناتو کشور ایران را به محاصره در نیاورده، در شمال ایران هم روسیه وجود ندارد! سرنوشت ایران را عوامل مبهم «نیروها»، «مردم»، «نخبگان»، «اراذل»، «اوباش»، «رقابت» و «صندوق رأی» تعیین خواهد کرد:

«چرا [...] قدرت را بر حسب وزن سياسى خود تقسيم نمی‌كنند؟ چرا صندوق رأى بر رقابت‌ها حاكم نيست؟ چرا اين نيروها [...]به حذف يكديگر مى‌پردازند؟ چرخش نخبگان [...] چه مشكلى دارد كه بخشى از نيروهاى سياسى [...] مطلقه بودن قدرت را انتخاب مى‌كنند [...]؟»

منبع: رادیو فردا، مورخ 28 مرداد 1389

بله این پرسش‌های ابهام‌گستر بخشی است از افاضات «استاد» مجید محمدی. ایشان پس از عمری نبرد با آمریکا، همچون آخوند کدیور و دیگر چارپایان طویلة مک‌کارتی سر از یونجه‌زارهای سر سبز عموسام درآورده و ضمن نادیده گرفتن مسائل اقتصادی، مالی، نظامی، استراتژیک و... حکومت مرده‌شویان را با دمکراسی‌های اروپای غربی در ترادف قرار داده و پرسش‌های نسل جوان را اینچنین مطرح می‌فرمایند:

«ا[...] چرا خمينى و هوادارانش قدرت را با نيروهاى ملى و چپ مذهبى [...] و غيرمذهبى تقسيم نكردند يا چرا [بجاى آوردن تانك به خيابان‌ها يا بسيج نيروهاى لباس شخصى] دربار و نيروهاى ملى و مذهبى و توده‌اى‌ها [...] بر سر ميز مذاكره ننشستند [...] اگر اين كار در اكثر كشورهاى اروپا به مدت يك قرن است كه انجام مى‌شود چرا در ايران صورت نمى‌پذيرد [...]؟»


بله، چرا «اینکارها» را نمی‌کنند، مگر «ایران» با اروپای غربی تفاوتی دارد؟ به هیچ عنوان! جناب «پروفسور» فراموش کرده‌اند که بیش از یک سده است اروپای غربی ایران را چپاول می‌کند و بهای این تاراج را نیز با ابهام و اسلام و باورها می‌پردازد! نه فقط باورهای مقدس که باورهای گوساله‌پسند و ابله فریب نظیر آنچه رادیوفردا از زبان امثال محمدی و عموئی و ... و خصوصاً بنی‌صدر به مخاطب حقنه می‌کند. عموئی مفلوک ادعا کرده، دولت مصدق دمکرات بوده! البته طرح چنین ادعاهای بیشرمانه از سوی یک توده‌ای به هیچ عنوان عجیب نیست. حزب توده فرزند ائتلاف بلشویک‌ها با بریتانیاست، در نتیجه نشان از دو سو دارد این کاکل‌زری پدرسوخته! هم از گله‌پروری بلشویک‌ها تغذیه می‌کند، هم از توبرة‌ حامیان چاقوکش‌های فدائیان اسلام. تعجبی ندارد که دوران آشوب و سرکوب صدارت مصدق را یک توده‌ای «دمکراتیک» شناسائی کند.

باید از «کاماراد» عموئی بپرسیم، انحلال مجلس فرضاً منتخب مردم هم حتماً دلیلی بوده بر دمکرات منشی محمد مصدق؟ نکند این قماش دمکراسی را هم سازمان سیا پس از نبش قبر مریلین مونرو اختراع کرده باشد! به عبارت دیگر، در همان لحظات مقدسی که مریلین «تپل‌مپل»، هنرپیشة‌ فیلم «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» به شاعر و نویسنده تبدیل می‌شد، مصلحت الهی چنین ایجاب کرد که محمد مصدق هم قهرمان فیلم «نفتی‌ها چاقشو دوست دارن» باشد. خلاصه مژده به استاد محمدی که پاسخی برای پرسش‌های مبهم و بی‌سروته‌شان یافتیم. می‌خواهید بدانید چرا در غرب دمکراسی وجود دارد ولی در ایران کودتا می‌شود؟ پاسخ به این پرسش روشن است. آن‌ها مرلین مونرو دارند، در حالیکه نصیب ما جز «ممد مونرو» یعنی محمدهای شیفتة مریلین مونرو هیچ نبوده و نیست.

از محمد آغاز کنیم که برخلاف موسی و عیسی و سلیمان و... عصا نداشت، و برای اثبات حقانیت الهی خود نه از عصا که از «شمشیر» استفاده می‌کرد، و به همین دلیل براهین‌اش همچون تیغة شمشیر «قاطع» بود. اینگونه بود که محمد توانست «دشمنی» همة ثروتمندان یهودی را با «اسلام» به صورت مستدل و علمی به اثبات برساند تا 13 سده بعد «محمد» مصباح یزدی هم بتواند با توسل به براهین پیامبر گرامی نانی به تنور نوکری برای لندن بچسباند. بله، از محمد می‌گفتیم که باورهای‌اش را با شمشیر صادر می‌کرد، و ما ملت نکبت محمد خدابنده را رهین منت ایشان هستیم. از آن محمد تا محمد‌علی‌شاه که مجلس را به توپ بست و محمد مصدق که نفت ایران را در انحصار آنگلوساکسون‌ها قرار داد، تا کاماراد محمدعلی عموئی که هم محمد است، هم علی و در رادیوفردا به مداحی ممد مونرو نشسته، فقط یک آغامحمدخان داشتیم که سردار قابلی بود و قربانی توطئه شد. البته در تاریخ پریشان و آمیخته به مبهمات مطلوب آنگلوساکسون‌های باورفروش، این توطئه نیز همچون توطئة ملی کردن نفت و قتل رئیس‌علی دلواری مسکوت مانده.

در اوائل جنگ اول جهانی ارتش انگلستان بوشهر را اشغال کرد. جالب اینجاست که مبارزات رئيس‌علي دلواري‌ در برابر اشغالگران هرگز به تاریخ ایران پای نگذاشت. مقاومت ایرانیان جنوب در قالب سریال تلویزیونی «دلیران تنگستان» به نسل ما ارائه شد. رئیس‌علی دلواری برای ما، نه یک واقعیت تاریخی که یک پرسوناژ بود. دلواری متولد 1260 خورشیدی، از پیشگامان مشروطه در خطة جنوب بود که با سپاهیان محمدعلی‌شاه و سپس با اشغالگران بریتانیا جنگید. رئیس‌علی دلواری در شهریورماه 1294 به قتل رسید. از آنزمان بوشهر به پایگاه استعمار بریتانیا تبدیل شد، و سیاست انسداد گروه «کارتر ـ برژینسکی» تمام طرح‌های عمرانی دورة‌ پهلوی برای این منطقه، از جمله نیروگاه بوشهر را به تعطیل کشاند. رهائی بوشهر از چنگ استعمار در تاریخ 30 مردادماه 1389 بر همة‌ ایرانیان خجسته باد.

آنهمه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد صبا آخر شد




چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹


مک‌ممد!
...
سرقت از مطالب این وبلاگ باعث مرگ نمی‌شود، ولی سارق را مضحکه می‌کند! میرحسین موسوی هم اعلام داشت جنگ «ایران ـ اسلام» زرگری است! دلیل نخست‌وزیر سابق امام‌روشن ضمیر هم این بود که، «چرا نمی‌گویند صحبت از کدام اسلام و کدام ایران است؟!» ما هم می‌گوئیم، جناب صدراعظم بی‌خبر از همه جا! سرکار نه تنها سوراخ دعا را گم کرده‌اید که ورد را هم نیک نیاورده‌اید! ایران به عنوان «مکان»، موجودیت واقعی دارد، و به عنوان «کشور» از تاریخ مشخصی برخوردار است. حال آنکه «اسلام»، به عنوان مجموعه باورهای مقدس انگاشته شده اصولاً فاقد واقعیت در زمان و مکان مشخص است! در نتیجه، تبدیل کشور ایران به «سیاست» با تبدیل باورهای مقدس به سیاست از زمین تا آسمان تفاوت دارد. وقتی می‌گوئیم ایران، این «مکان» به عنوان کشوری که از نظر تاریخی بر اسلام و امپراطوری اسلامی تقدم دارد، اسلام را هم شامل می‌شود، حال آنکه اسلام نمی‌تواند ایران تاریخی را شامل شود. از سوی دیگر، شما که گویا اهل جنگ زرگری نیستید، چرا دکان جنگ زرگری بین اسلام سبز و سیاه به راه اندخته‌اید؟ مگر می‌توان باورهای مسلمانان و به طور کلی باورها را دسته‌بندی و طبقه‌بندی نمود؟ باورها گنگ و مبهم‌، زمان‌گریز و فاقد مکان‌اند، حال آنکه ایران، نه گنگ و مبهم است نه زمان‌گریز! اگر ما می‌گوئیم جنگ بین ایران و اسلام زرگری است دلیل مشخص داریم. یک کشور را نمی‌توان با «باورها» به قیاس کشید، اینکار را در زبان همان حوزة علمیه «قیاس مع‌الفارق» گویند، و عملی است غیرممکن!

«مافیاپولی» که از سال 1980 با تاچر، ریگان، واتیکان، کنتراس، سولیدارنوشک، «جنبش همبستگی لهستان» و کوکائین و اسلام بر جهان حاکم شده بود، یکی از ستون‌های اصلی خود را از دست داد. مرکز جهانی تولید کوکائین و کانال پاناما از نظارت یانکی‌ها خارج شد! به گزارش فیگارو، مورخ 18 اوت 2010، «دادگاه قانون اساسی» کشور کلمبیا توافق‌ نظامی سال 2009 با ایالات متحد را غیرقانونی شناخت. بر اساس توافق مذکور، 7 پایگاه نظامی کلمبیا در اختیار ارتش آمریکا قرار می‌گرفت. اگر به نقشة جغرافیا نیم‌نگاهی بیندازیم خواهیم دید کشور پاناما ‌آمریکای مرکزی را به آمریکای جنوبی متصل می‌کند. یادآور شویم پاناما بخشی از کشور کلمبیا بوده. در سال 1903 یانکی‌ها با یک «انقلاب» دست‌ساز، کشوری به نام «پاناما» را از قلب کلمبیا بیرون می‌کشند. هاوراد زین در این باب چنین می‌گوید:

«کشور پاناما برای تضمین کنترل همة جانبة‌ آمریکا بر کانال پاناما اختراع شد [...] پاناما همواره یک دولت سایه بوده [...] پس از سال‌ها حمایت از دیکتاتوری نوریه‌گا جهت تهاجم به ساندینیست‌های نیکاراگوئه، ایالات متحد برای تهاجم دوباره به پاناما و گسترش نفوذ خود نوریه‌گا را به تجارت مواد مخدر متهم کرده و به بهانة‌ دستگیری او، ضمن بمباران گستردة غیرنظامیان، 26 هزار نظامی خود را به این کشور اعزام می‌دارد[...]»
منبع: کتاب «جنگ،‌ به عنوان سیاست خارجی ایالات متحد»

دنبالة داستان هم که در برابرمان قرار گرفته. یانکی‌ها دوست‌شان، نوریه‌گا را از ینگه دنیا به فرانسه ارسال می‌کنند تا در برابر دادگاه پاسخگوی جنایات‌اش باشد! بله، این نوریه‌گای محترم در واقع از کارمندان شریف سازمان سیا بود که طی دهة هشتاد، برای درهم شکستن ساندینیست‌ها، صمیمانه با جان نگروپونته و عیال‌اش جهت سازمان دادن به کنتراها همکاری کرد و این است وجه مشترک نوریه‌گا و دارودستة میرحسین موسوی؛ همه سر در آخور مقدس سازمان سیا دارند. محض اطلاع آش‌فروش‌های جایزه‌بگیر بگوئیم که جنبش همبستگی لهستان، «سولیدارنوشک» نیز هم‌آخور تبهکاران «کنترا» به شمار می‌رود. خلاصه اگر یقة‌ رومن پولانسکی را رها کردند، رهبران محفل پولانسکی، که مرکزش در واتیکان و شاخک‌های‌اش در برزیل، شیلی و ... و در لندن و اسرائیل قرار گرفته سخت به افلاس افتاده و به بهانة «نجات» سکینه آشتیانی دست نیاز به سوی حکومت مرده شویان دراز کرده‌.

هر چه امکان جنگ‌افروزی در منطقه کاهش می‌یابد، مسیو «برنار هانری‌لوی»، یا همان «بوتول» خودمان بیشتر و بیشتر شیفتة سکینه آشتیانی می‌شود، در نتیجه لات‌بازی و گسترش ابتذال حکومت مرده‌شویان و مخالف نمایان‌اش در داخل و خارج مرزها نیز شدت می‌گیرد. در داخل همچنانکه شاهدیم گروه مهرورزی با عربده‌جوئی و نفس‌کش‌طلبی و توهین به مردم بریتانیا، تکه استخوانی از ابتذال برای محفل لاریجانی‌ها پرتاب می‌کند تا برادران لاریجانی بتوانند درس ادب و تربیت و رعایت قانون به شرکای‌شان بدهند! سپس هیزاکسلنسی برای تأئید اظهارات غلام‌بچگان وارد معرکه می‌شوند، و در مرحلة آخر سایت «بی‌بی‌سی»، با نقل کل ماجرا، مبتذلات کذا را به نقل از اوباش مهرورزی تکذیب می‌کند! طی این روند گسترش ابتذال شاهدیم که وزارت امور خارجة بریتانیا بر خلاف روال قانونی و هنجارهای بین‌المللی، جهت اعتراض به سخنان ابلهانة «رحیمی»، یکی از به اصطلاح دیپلمات‌های‌ جمکران در لندن را به این وزارتخانه احضار نمی‌کند! به عبارت دیگر ماجرای شکرخوری رحیمی و پیامدهای آن، یعنی دخالت هیزاکسلنسی و تکذیب رحیمی از چارچوب یک درگیری قهوه‌خانه‌ای فراتر نمی‌رود. هر چند، هیزاکسلنسی همواره متأنت خود را حفظ می‌کنند، دلیل هم اینکه رفتار و گفتار سفیر انگلستان می‌باید جایگاه حاکمیت بریتانیا را در افکارعمومی به «ارزش» بگذارد. در صورتیکه وظیفة نوکران ایرانی‌نمای بریتانیا در داخل و خارج کشور افشای واقعیت حکومت اسلامی به عنوان یک مجموعة لگام گسیخته، نظم‌شکن، وحشی و انسان‌ستیز است. واقعیتی که بخوبی در رفتار و کردار اینان خود را به نمایش می‌گذارد. می‌بینیم که هم سفیر انگلستان و هم مقامات حکومت اسلامی نقش خود را به بهترین وجه ایفا می‌کنند. اما روند «تخریب» ایران و ایرانی به این مختصر ختم نمی‌شود. دارودستة میرحسین جلاد نیز به کمک بیانیه نویسان ساواک، علاوه بر تحریف لائیسیته، همزمان به تزریق ابتذال و تقدس و مرگ‌ستائی در ادبیات سیاسی کشور ادامه می‌دهند.

زهراخانوم، با جنجال پیرامون «7 دلاور»، فیلم‌های مبتذل هولیوود را به فعالیت‌های «هنری» خود افزوده‌اند، و محمد خاتمی، همان کودتاچی ارسالی از آلمان در سایت رادیوفردا، اسلام را «دین‌آزادی» می‌خواند! به موازات این تحرکات، شعبة محفل کودتا در زندان، یعنی همان زندانیان تزئینی حکومت مرده‌شویان همچنان به نامه نگاری‌های احمقانة خود ادامه داده خواهان توبة جلادان حکومت و پیوستن‌شان به صفوف جیره‌خواران استعمارسبز می‌شود! به این ترتیب گوساله‌های ننه‌حسن چنین القاء می‌کنند که مجرم و جنایتکار شریک حکومت با «توبه» می‌تواند از پاسخگوئی در برابر ملت ایران معاف شود. به عبارت دیگر، ساواک از زبان فعلة فاشیسم که امروز به اصطلاح زندانی معرفی می‌شود، نامة سرگشاده می‌نویسد تا مزخرفات و احکام ملایان را بجای ملت ایران بنشاند. پس همینجا به جیره‌خواران سبز گوشزد کنیم که علیرغم ارجاع شاپور بختیار به قانون 1906، این قانون دیگر مشروعیت ندارد، آنهم به چند دلیل.

نخست‌ اینکه قانون کذا نه تنها با مطالبات ما، که با مطالبات مبارزان صدر مشروطه نیز در تضاد قرار می‌گیرد. در این قانون، روحانی در مقام نمایندة خدا در جایگاه داور نهائی قرار گرفته و بر تدوین و اجرای قوانین نظارت «عالیه» اعمال می‌کند؛ این امر در تمامی ابعاد نافی لائیسیته خواهد بود. «جدائی دین از سیاست» ایجاب می‌کند که روحانی جماعت به هیچ عنوان پای به میدان سیاست نگذارد. پس شکم‌تان را با سخنان شاپور بختیار و قانون 1906 صابون نزنید! همچنانکه گفتیم مطالبات ما نمی‌تواند همان مطالبات شاپور بختیار باشد، دلیل هم اینکه شرایط ایران و منطقه با 32 سال پیش از زمین تا آسمان تفاوت کرده، و از آنجمله است، پایان گرفتن جنگ سرد که حمایت پنهان آمریکا و جهان غرب را از توحش اسلام‌گرایان آشکار کرده.

روزی نیست که فعلة فاشیسم از تحریک افکار عمومی در کشورهای مسلمان‌نشین غافل شوند. در این مسابقة توحش‌گستری «هنرفروشان»، سیاست‌پیشگان، قلم به مزدها، و ... و به ویژه کاخ سفید و واتیکان تمامی تلاش خود را به کار گرفته‌اند. یک روز در دانمارک کاریکاتور محمد «سفارش» می‌دهند، روز دیگر در هلند فیلم «فتنه» می‌سازند، هر از گاه نیز، پاپ از اسلام به عنوان دین خشونت یاد می‌کند و... و خلاصه امروز کار به هتاکی و هذیان‌گوئی آخوندهای خاج‌پرست در ینگه‌دنیا رسیده تا اسلام‌فروشان جهان از «خوراک تبلیغاتی» محروم نمانند. خلاصه «فاست‌فود» پر درآمد «مک دونالد» را فراموش کنید، که به گرد پای فاست‌فود «مک ممد» نمی‌رسد.

ویژگی «مک‌ممد» این است که نه به نان احتیاج دارد، نه به گوشت، نه به خیارشور و نه به دیگر مخلفات. «مک ممد» همان «بیگ مک» معنوی است که آنگلوساکسون‌ها طی سدة اخیر آنرا به ضرب آخوند، چماق و چاقو و بمب به خورد ملت‌های منطقه داده‌اند. به عنوان نمونه، فروش «مک ممد» در عراق با موفقیت فراوان روبرو شده. روند بازاریابی برای «مک ممد» از این قرار است. ابتدا یک بمب در بازار بصره منفجر می‌کنند، تا همه بدانند و آگاه باشند که «کاسبی» غیرالهی و همچنین پرسه زدن در بازار خطرناک است. در نتیجه، عده‌ای ناچار می‌شوند برای زنده ماندن، فرزندان‌شان را به خدمت در ارتش عراق بفرستند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم داوطلبان خدمت در ارتش باید از سلامت جسمانی برخوردار باشند. به عبارت دیگر کسانی که در بصره به صدها هزار معلول عراقی پیوسته‌اند از این «شانس» بزرگ محروم خواهند ماند. و اما سرنوشت جوانانی که سالم مانده و راهی جز خدمت در ارتش استعماری ندارند بهتر از دیگران نیست؛ اینان می‌توانند در بغداد به افتخار «شهادت» نائل شوند یا در صف معلولین قرار گیرند. در هر حال راه گریز از «مک ممد» یا دمکراسی اهدائی آنگلوساکسون‌ها برای‌شان وجود نخواهد داشت. به یاد داریم که دولت‌های به اصطلاح مدافع حقوق‌بشر، عراقی‌ها و افغان‌های متقاضی پناهندگی را در سایة سکوت رسانه‌ای به کشورهای‌شان بازگرداندند، و محفل بوتول هم که اینروزها برای سکینه آشتیانی حنجره می‌درد، خفقان کامل اختیار کرده بود.

به گزارش فیگارو،‌ مورخ 17 اوت 2010، انفجار بمب در یک مرکز استخدام ارتش عراق حداقل 60 کشته و 125 تن زخمی برجای گذاشت. خبرگزاری‌ها می‌گویند، یکنفر خود را در صف داوطلبان منفجر کرده، ولی به گفتة یکی از داوطلبان، همة متقاضیان پیش از ورود به محوطه بازرسی بدنی می‌شوند. در نتیجه، کسی نمی‌توانسته با کمربند انتحاری وارد شده باشد. هر کس خود را منفجر کرده، پس از ورود به محوطه کمربند انتحاری را در محل دریافت داشته. روشن‌تر بگوئیم ارتش آمریکائی عراق در هم‌سوئی کامل با اشغالگران به کشتار جوانان این کشور مشغول است.

ماه گذشته برای کشتار شبه‌نظامیان مخالف با القاعده عملیاتی مشابه همین عملیات صورت دادند که به کشتار حداقل 45 تن انجامید. به گزارش فیگارو، در تاریخ 18 ژوئیه سالجاری یک نفر در رضوانیه با کمربند انتحاری به صفوف شبه‌نظامیان مخالف القاعده نفوذ کرده و خود را منفجر ساخت. شبه نظامیان گویا برای دریافت حقوق جمع شده بودند. جالب است که سازمان القاعده در عراق هیچ مزاحمتی برای اشغالگران ایجاد نمی‌کند! مبارزة فرضی این سازمان دست‌ساز سیا با اشغالگران آمریکائی فقط به قتل عام ملت عراق محدود می‌ماند، درست همانطور که امام روشن ضمیر در ایران با «شیطان بزرگ» جنگ می‌فرمودند، تا شرایط جنگی بر ملت ایران حاکم باقی بماند، میرحسین جفتک‌پرانی کند، و عراق نیز پول‌های عربستان و امارات و کویت را بدهد به ارباب امام «روشن‌ضمیر» در لندن و واشنگتن! بله این قماش مبارزات ضدامپریالیستی فقط یک هدف را دنبال می‌کند: تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها که با گسترش خشونت پیوندی ناگسستنی دارد.

روز گذشته، بوق‌های ناتو با پخش ویدئوی ایمن الظواهری به «مردم» ترکیه راه رستگاری را نشان داده، از آنان خواستند دولت اردوغان را برای قطع رابطه با اسرائیل تحت فشار قرار دهند! نه اینکه اردوغان بینوا از چنین اختیاراتی برخوردار است! همزمان با انتشار پیام ابلهانة الظواهری، «فاینانشال تایمز» از زبان اوباما هم به اردوغان هشدار داد که در صورت دوری از اسرائیل و نزدیک شدن به جمکران از دریافت سلاح‌های آمریکائی محروم خواهد شد. در واکنش به زرنگی‌های فاینانشال تایمز، آمریکا هم بانک بریتانیائی «بارکلی» را به پرداخت 300 میلیون دلار جریمه محکوم فرمود، البته به بهانة نقض تحریم علیه ایران! این مبلغ بین دادگاه نیویورک و دولت اوباما با رعایت عدالت و برابری حقوق و خصوصاً «قسط اسلامی» به صورت «فیقتی، فیفتی» تقسیم خواهد شد. سایت نووستی، مورخ 26 مردادماه 1389، خبر این جریمة «جانگداز» را منتشر کرده. جالب اینکه پس از دریافت «باج» توسط یانکی‌ها، امروز هم کاخ سفید و هم رجب اردوغان تهدید ترکیه توسط اوباما را رسماً تکذیب کردند!

به گزارش حنازرچوبه، مورخ 26 مردادماه سالجاری، داودواوغلو، وزیر امورخارجة ترکیه که پس از دیدار از جمهوری آذربایجان به کشورش باز می‌گشت به خبرنگاران گفت، «هیچ کشوری نمی‌تواند به ترکیه اولتیماتوم بدهد!» و این سخنان مضحک با کد: 1284326 در حنازرچوبه انتشار یافت و بسیاری هم حتماً آن را باور کردند. خلاصه در این جهان خر فراوان است و ما هم فقط برای حفظ سلامت است که گهگاهی پیاده می‌رویم! پس الاغ‌های اسلام‌گرای عموسام را رها کنیم و بازگردیم به الاغ‌های خاج‌پرست ایشان که سخت نگران همنوعان خود در جهان اسلام شده و از‌ آنجا که الاغ هستند ابراز نگرانی‌شان هم به صورت «خرکی» است.

به گزارش نووستی، مورخ 25 مردادماه سالجاری، تری جونز، کشیش‌ کلیسای «گینسویل» در فلوریدا، اسلام را دین شیطان خوانده و پیشنهاد کرده در نهمین سالگرد رخدادهای 11سپتامبر قرآن بسوزانند! اظهارات کشیش مذکور در روزنامة الریاض منتشر شد تا شیخک‌های کازینونشین صحرای حجاز ضمن دم‌جنبانی برای اوباما، جهت اثبات دشمنی دروغین غرب با دین اسلام اسناد و شواهد کافی نیز در دست داشته باشند!

بلافاصله پس از انتشار هذیانات تری‌جونز، شخص «عبدالله بن‌عبدل محسن الترکی»، دبیرکل «انجمن جهان اسلام» این اظهارات را محکوم فرمودند و با اینکار نان مفصلی برای جهان اسلام به تنور یانکی‌ها چسباندند. یادآور شویم «الترکی» همچون جرج بوش از دوست‌داران بن‌لادن است ولی کسی به این مسائل اشاره نمی‌کند. به همچنین است در مورد ارتباط واتیکان با «کنترا» و جنبش همبستگی لهستان یعنی ارتباط محفل کودتای 22 بهمن با سازمان سیا. پس نگاهی داشته باشیم به تقارن تحولات واتیکان و حکومت جمکران در دورة تاچر و ریگان «روشن‌ضمیر».

در تاریخ 26 اوت 1978، یعنی 20 روز پس از نخست وزیری جمشید آموزگار، «آلبینو لوچیانی» به عنوان پاپ برگزیده می‌شود. یک ماه بعد رسانه‌ها از مرگ نابهنگام لوچیانی خبر می‌دهند! البته «شایعه» در مورد مرگ این پاپ فراوان است، بعضی رسانه‌ها می‌گویند او توسط جمعی از کاردینال‌ها به ضرب چاقو به قتل رسیده! در هر حال، شیوة «گ...زیدن و قبض دادن» حضرت پاپ هیچ اهمیتی ندارد، مهم این است که مرگ این پاپ به ماجرای بانک «آمبروزیانو» و ارتباط مافیا با واتیکان در مقام سهامدار عمدة آمبروزیانو مرتبط می‌شود. پیشتر در وبلاگ «اهل چنج» به ورشکستگی بانک مذکور در سال 1982 اشاره کرده‌ بودیم. حال جهت پرداختن به جزئیات این ورشکستگی و پیش‌درآمد و پیامدهای آن در سطح جهانی یک پرانتز باز می‌کنیم.

در تاریخ 17 ژوئن 1982، پس اعلام ورشکستگی آمبروزیانو، جسد «ربروتو کالوی» مدیر عامل بانک مذکور و عضو لژ «پ.2» ـ مخفف «پروپاگاندا دوئه» ـ در لندن پیدا می‌شود. بله، ایشان را زیر یکی از پل‌های لندن به دار کشیده بودند! جالب اینکه نام مبارک پاپ «ژان پل اول» نیز در این رسوائی مالی به چشم می‌خورد. چنین گفتند که بانک مذکور مخفیانه به سولیدارنوشک و کنتراها کمک مالی می‌رساند! حداقل «ویکی‌پدیا» چنین ادعا می‌کند. حال آنکه اگر بانک کذا به کنتراس و گروه «لخ والسا» کمک می‌رساند، اولاً ژان پل دوم هم در این جریان دست داشته، ثانیاً دلیلی برای مخفی‌کاری وجود نداشته، چرا که سازمان سیا شخص نگروپونته و عیال‌اش را برای انجام همین مأموریت مقدس رسماً به هندوراس ارسال کرده بود. پس بانک آمبروزیانو هم عملیات مخفیانه نداشته، دلیل اصلی مسلماً جز این است.

در هر حال، جنجال بانک «کلیرستریم»، که اخیراً پای نیکولا سرکوزی و «دومینیک دوویلپن» به آن کشیده شد به همین بانک ایتالیائی مربوط می‌شود. در ماه ژوئیه 1983، در گیرودار جنجال بانک آمبروزیانو، جسد «ژرار سواسون»، مدیر پرداخت کلیرستریم در جزیرة کرس، مرکز فعالیت‌های فرادولتی مافیا در فرانسه پیدا شد! خلاصه، حکایت جنایات مافیا در آمریکای لاتین، اروپای غربی و کشورهای مسلمان‌نشین مفصل است و نمی‌توان به جزئیات آن پرداخت. پس خطوط اصلی این فعالیت را در اوج «جنگ سرد» به صورت شتابزده در ایران، ایتالیا و آلمان بررسی می‌کنیم. و پرانتز را نیز در همینجا می‌بندیم. اما پیش از ادامة مطلب نگاهی داشته باشیم به گزارش لوموند، مورخ 24 اکتبر 2007 تحت عنوان، «مافیا، بزرگترین شرکت ایتالیا!»

در این گزارش که چند ماه پس از انتخاب نیکولاسرکوزی به ریاست جمهوری فرانسه انتشار یافت، سود خالص مافیا در سال مبلغی بیش از 90 میلیارد یورو و معادل 7 درصد تولید ناخالص ملی ایتالیا برآورد شده! به جزئیات نمی‌پردازیم، ولی فعالیت مافیا به فروش برده، موادمخدر، باج‌گیری، نزولخواری، سرقت، انواع قاچاق، پرداخت رشوه و اعمال نفوذ محدود می‌شود! به عنوان نمونه، کارخانة سیمان، کلوب مدیترانه، شرکت‌های ساختمانی، ارتباطات و ... به این «تشکل» الهی در ایتالیا باج می‌دهند. اینهمه برای اینکه از امنیت برخوردار باشند، و برندة مناقصه‌های بزرگ دولتی شوند و... خلاصه در شرایط فعلی، و در پی تحولات «خونین» مکزیک، گویا دولت ایتالیا ناچار شده مافیا را کمی «گوشمالی» دهد.

پس بازگردیم به بانک «آمبروزیانو» خودمان که در باهاماس و کشورهای آمریکای لاتین نیز فعال بود. در دوران مدیریت «کالوی»، بانک آمبروزیانو با کنترل «بانکا کاتولیکا دل ونه‌تو»، بودجة انتشارات «ریتزولی» را تأمین می‌کرد. به این ترتیب است که «کوریره دلاسرا»، یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های ایتالیا تحت نظارت واتیکان قرار گرفته و برای لژ «پ 2»، یعنی همدستان سازمان سیا تبلیغات به راه می‌اندازد.

کمتر از 4 ماه پس از شکست توطئة طبس در ماه آوریل 1980، با هدف تجزیة ایران، جنگ بین ایران و عراق آغاز می‌شود. و در تاریخ 2 اوت سال 1980 انفجار بمب در ایستگاه ترن بولونیا به مرگ 85 تن می‌انجامد. این انفجار را به همت گروه «روبرتو کالوی» نخست به گروه‌های چپ نسبت دادند و دادگستری ایتالیا اخیراً رسیدگی دوباره به پروندة این جنایت وحشیانه را آغاز کرده. به یاد داشته باشیم که جنجال «لژ پ2» نیز در سال 1981 به راه افتاد. لژ مذکور با حمایت مالی واتیکان دست در دست سازمان سیا برای در هم شکستن سازمان‌های چپ در ایتالیا و آمریکای لاتین از جمله در آرژانتین فعالیت می‌کرد و از پشتیبانان سوموزا و کنتراس به شمار می‌رفت.

همچنانکه گفتیم طرح تجزیة ایران از طریق جنگ با شکست روبرو شد و در تابستان 1981، اربابان حکومت به ناچار ریاست جمهور محبوب و انتخابی را به پاریس بازگرداندند. و از خردادماه 1360 تا شهریور همان ‌سال تصفیة گسترده در طیف حاکمیت را شاهد بودیم. انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی و انفجار در نخست وزیری که رئیس قوة مجریه، نخست‌وزیر و رئیس پلیس، وحید دستگردی را نابود می‌کند. تهاجم فالانژها به افراد، خصوصاً به دانشجویان در اماکن عمومی طی همین دوره «رونق» گرفت، و پس از این تصفیه‌های خونین بود که زوج خوشبخت «خامنه‌ای ـ موسوی» را برای تداوم جنگ با عراق از طویلة استعمار بیرون کشیده، حکومت این دو جانور وحشی را طی 8 سال تمام مورد حمایت قرار دادند.

پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان، ‌ ساواک جمکران یک استعفانامة ابلهانه برای موسوی تنظیم کرد و یک نسخه از آنرا نیز سریعاً برای «بنی‌صدر»، شاخک برونمرزی حکومت اسلامی ارسال داشت تا دکان افشاگری‌های‌ وی کساد نماند. و اما آنچه در آلمان می‌گذشت، در ظاهر با رسوائی‌های ایتالیا متفاوت بود. ولی در واقع دولت آلمان از فعالیت‌های شرافتمندانة قبیلة شرایبر و شرکاء بهره‌مند می‌شد. به برکت تداوم جنگ ایران و عراق، دلالان اسلحه وابسته به اسرائیل مخارج حزب هلموت‌کهل را تأمین می‌کردند. پیشتر در این‌مورد توضیح داده‌ایم، پس نیازی به تکرار مکررات نیست. مخالف‌نمایان حکومت، یعنی موسوی و دیگر رهبران جنبش سبز وابستگان همان محفلی هستند که به جنگ‌فروشان در آلمان، اسرائیل، واتیکان و...و ایالات متحد خدمت می‌کند.

امروز سازمان سیا باز هم همین میرحسین موسوی را از پستو بیرون کشیده تا دست در دست زهراخانوم به گسترش ابتذال و حماقت دامن زنند. زهراخانوم پس از کسادی بازار اسلام و امام زمان اینک چادر به کمر بسته، سراغ فیلم‌های صدمن‌یک‌قاز هولیوودی رفته، از اوباش جمکران «هفت ‌دلاور» می‌سازد! میرحسین موسوی هم به «سرقت» از وبلاگ‌ طرفداران دمکراسی مشغول شده، و همچون طوطی کور و ابله به نشخوار اموال مسروقه مشغول است! هر چند که موسوی از این نکته غافل است که طوطی از جمله نشخوارکنندگان نیست!

اشکال کار میرحسین جلاد اینجاست که ما چارچوب مطالب خود را نیک می‌شناسیم، ولی فعلة فاشیسم از این شناخت محروم است! پس برای رفع ابهام حضورتان بگوئیم که یک عدد ناوگان موشک انداز خوب روز 21 اوت سالجاری در سواحل سلطان‌نشین عمان پهلو می‌گیرد و اگر زیاد شلوغ کنید ممکن است بجای «مک ممد» یک «مک ‌موشک» خوب نوش‌جان کنید. بهتر است بجای ایراد سخنان بالاتر از دیپلم، پر چادر سیاه زهرا خانوم، همان «نماد آزادی» ابلهان جهان را گرفته، پس از ابتیاع چند «بیگ‌ ممد» برای تماشای فیلم «7 دلاور» به سینما هیزاکسلنسی روانه شوید.



یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹


مادر و حقوق‌بشر!
...
نخست بگوئیم که مخالفت ما با حکومت اسلامی به هیچ عنوان ساختارشکنی نیست! دلیل هم اینکه پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی هرگز نمی‌تواند «ساختار» تلقی ‌شود. آنان که چنین پدیده‌ای را «ساختار» معرفی می‌کنند، بهتان می‌زنند، دروغ می‌گویند و در نتیجه خود از جمله ساختارستیزان‌اند. ساختار، بنا بر تعریف، منظم و فاقد ابهام است، و سخن کوتاه آنچه «ساختار» خوانده می‌شود همواره «شفافی‌ات» دارد. حال آنکه هم حکومت اسلامی و هم مخالف نمایان‌اش «باورمحور» و ابهام‌فروش‌اند، ‌ از اینروست که اینان را انسان‌ستیز می‌خوانیم. دمکراسی «انسان‌محور» است، و همینجا بگوئیم با هر گونه «رنگ» و نیرنگ همواره بیگانه باقی خواهد ماند.

روز 13 اوت 2010 روز فرخنده‌ای بود، چرا که دکان دین «ضداستبداد» بیش از یک میلیارد دلار از اموال نامشروع خود را از دست داد و «صلح»، آخرین اثر فیدل کاسترو در کلمبیا منتشر شد. در هاوانا برای سالروز تولد رهبر انقلاب کوبا جشن بزرگی بر پا شده بود که به کوری چشم کشیش‌های «اهل‌چنج» و آخوندهای «اهل‌بیت» تا سپیده دم نیز ادامه یافت. در مجلس، رهبر سابق کوبا یک سخنرانی کوتاه ایراد کرد و در پاسخ به یکی از خبرنگاران اظهار داشت:

«[...] نه به عنوان یک رهبر آمریکای لاتین، که به عنوان یکی از نمایندگان کوبا از رفقا می‌خواهم در بارة سخنان من بیاندیشند و راساً تصمیم بگیرند[...]»

همزمان با سالروز تولد فیدل کاسترو، پلیس ایتالیا بیش از یک میلیارد دلار از اموال یکی دیگر از شاخک‌های متعهد، مکتبی و مومن و دین‌دار واتیکان را به حکم دادگاه ضبط کرد! و خلاصه همین روزهاست که برنامة استخدام مزدوران کاتولیک از قلم‌زن، مبارز و آزادیخواه در کوبا همچون بساط اصلاح‌طلبان جمکران برچیده شود تا مردم کوبا بتوانند خارج از مزخرفات مبهم کلیسا، آنهم کلیسای رسوای کاتولیک مطالبات دمکراتیک خود را مطرح کنند.

حداقل طی بحران اقتصادی مشخص شد که دولت های اروپای غربی و رئیس‌شان در ینگه دنیا به بانک‌ها و صنایع و شرکت‌های بزرگ کمک می‌کنند و ادعای عدم دخالت دولت در «بازار آزاد» دروغی بیش نیست. البته حدود سه دهه پیش از بحران اقتصادی اخیر، جان کنت گالبرایت در «فرهنگ رضایت‌طلبی» این دروغ شاخدار را برملا کرده بود، ولی خوب به قول معروف، شنیدن کی بود مانند دیدن! آن‌زمان که لیبرالیسم اقتصادی غرب را فریب‌‌کاری خواندند، هنوز بحران اقتصادی، آنهم در چنین ابعادی بروز نکرده بود، و پنتاگون برای تداوم جنگ افروزی همچنان دشمن می‌آفرید، و بودجة خود را افزایش می‌داد. همزمان با 84 امین سال تولد فیدل کاسترو، این بازی شیرین رسماً پایان پذیرفت.

به گزارش فیگارو، مورخ 14 اوت 2010، به دلیل بحران اقتصادی، پنتاگون بودجة خود را کاهش خواهد داد! ولی دلیل واقعی کاهش بودجة پنتاگون عدم امکان جنگ افروزی است، نه بحران اقتصادی. مرده‌شویان جمکران و شهرک‌سازان اسرائیل تضعیف شده‌ و نمی‌توانند به خوش‌خدمتی و پیشخدمتی سنتی خود برای ارباب ادامه دهند. این است دلیل شبیه‌سازی و افتتاح ‌حزب «ایران» در تقابل ظاهری با دکان الله و اسلام. این تحرکات به ظاهر قانونی، در واقع انسان‌ستیز و ناقض آشکار مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر است، چرا که تعلقات بومی ایرانیان را در تقابل با باورهای دینی‌شان قرار می‌دهد و زمینه‌ساز گسترش ابهام هر چه بیشتر می‌شود. پیشتر هم گفته‌ایم، ابهام فاقد هرگونه چارچوب است، از اینرو برای اعمال سیاست استعمار مناسب‌ترین راهکار تشخیص داده شده.

حال به اینجا می‌رسیم که «همسایه‌ها یاری کنید» تا مستر رحیم مشائی بتوانند کشور ایران را به «مکتب» تبدیل کنند و به رقابت با دکان کساد اسلام بپردازند. به این ترتیب است که دامنة ابهام گسترش خواهد یافت و جنجال وسیعی بر سر «باورهای بومی» به راه می‌افتد و خوشبختانه برای رونق این بازار فریب، شعبة «عرفان» هم در مهرنیوز در دست ساختمان است. هدف از این معرکه‌گیری چیست؟ پاسخ به این پرسش روشن است: انحراف افکار عمومی از طریق ایجاد بحران و التهاب در جامعه جهت تجزیة ملت ایران به گروه‌های متعدد «باورمحور!» بساط رحیم‌مشائی در واقع مرحلة دوم نمایش تبدیل مزدور به مخالف است، اینبار نیز از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه. همین نمایش مهوع را پیشتر محفل یوشکا فیشر با اصلاح‌طلبان به روی صحنه آورد. پیامد برگزاری نشست برلین، دگردیسی شرکت‌کنندگان در این نشست بود.

بلافاصله آخوند اشکوری، پاسدار اکبر، مهرانگیز کار، و ... در رسانه‌های حکومت تبدیل شدند به اوپوزیسیون! مهرانگیزکار را به ینگه دنیا ارسال کردند، پاسدار اکبر پس از سال‌ها زجر و شکنجه در زندان اوین به سلول انفرادی رفت و البته از درون همان سلول با خبرنگاران خارجی مرتباً مصاحبه هم می‌کرد. این فرد با تأئید وزارت ارشاد، چندین هزار جلد شایعات ابله فریب نیز منتشر کرد و سرانجام با خوشخدمتی‌های شیرین عبادی و جنجال رسانه‌های غرب تبدیل شد به «قهرمان». حاجیه سیمین نیز برای‌اش اسب و قبا فرستاد تا راهی فرنگ شده با کمک شیخ مسعود و تبلیغات بی‌طرفانة بی‌بی‌سی، در سیرک سیار باورها به ایفای نقش بپردازد. اینگونه بود که پاسدار اکبر در فروشگاه‌های زنجیر‌ه‌ای لجن‌پراکنی و باورفروشی متعلق به هم محفلی‌های سناتور شهید، جوزف مک‌کارتی «کار» خود را آغاز کرد و به دلیل پشتکار و جدیت و ریختن «عرق شرافت» در این مسیر مقدس جوایز فراوان نیز دریافت داشت.

با ارسال حاج فرج دباغ و دیگر اوباش مشابه به ینگه دنیا کار اربابان حکومت جمکران ساده و آسان شد. به این ترتیب که پروپاگاند خود را مستقیماً از زبان امثال گنجی پخش می‌کردند و به این ترتیب بین خودی‌های علنی و مزدوران‌شان در ایران یک لایة محافظ دیگر از ایرانی‌نمایان قرار دادند تا مخالفان حکومت اسلامی را به سکوت بکشانند که موفق نشدند. همچنانکه شاهد بودیم مدعیان انسان‌محوری نظیر چامسکی هم در انسان‌ستیزی با این سیاست باورفروشی همگام بودند، منتهی تا قبل از به راه افتادن کاروان خردجال که پس از مسابقات مارگیری «انتخابات» به راه افتاد، این همدستی‌ها آشکار نشده بود. شکست کودتای محمد خاتمی پرستیژ چامسکی را نیز بر باد داد.

حضرت آورام چامسکی با آنهمه کبکبه و دبدبه و جلال و جبروت که مدعی همفکری با هاوارد زین هم بودند و روشنفکران فرانسه را به سخره می‌گرفتند، ناچار به موضع‌گیری صریح و همگامی با «فاشیست ـ مسلمان‌ها» شدند! و هر چند رسانه‌های غرب در مورد حضور چامسکی در سیرک سازمان سیا سکوت اختیار کردند، تصاویر این رسوائی بر شبکة اینترنت قرار گرفت و همچون شعله‌های آتش حاصل چند دهه پروپاگاند «چامسکی‌ستائی» را به خاکستر تبدیل کرد. و معلوم شد آنچه در کتاب‌های متعدد تحت عنوان فریبندة «انسان‌محوری» توسط نوآم چامسکی انعکاس یافته، به مصداق «پز عالی، جیب خالی» جز یک ظاهر فریبنده نبوده و انسان‌محوری چامسکی شامل حال ایرانیان نخواهد شد. ایشان و هم‌محفلی‌های‌شان برای ایرانی، «باورمحوری» ساخته و پرداختة محفل فرانکفورت را بیشتر می‌پسندند.

و این است دلیل نبرد بی‌امان شارلاتان‌ها پیرامون مبهمات و باورهای نیک و بد! اسلام راستین، اسلام مترقی، اسلام سبز، جنبش سبز، سبز راستین، و وراجی پیرامون این مزخرفات مبهم و انسان‌ستیز را تا بی‌نهایت می‌توان ادامه داد. اما مشکل ملت ایران با وراجی در مورد این ابهامات حل نخواهد شد. پس باورهای مردم را رها کنیم و ببینیم زندگی روزمرة انسان در یک نظام دمکراتیک چگونه می‌تواند باشد.

فرض کنیم که انسان مورد نظر ما از نظر مسکن، خوراک، پوشاک و بهداشت مسئله‌ای ندارد، مشکلات خانوادگی‌اش بهنجار است و قوانین و مقررات محیط کارش نیز می‌تواند «قابل قبول» تلقی شود. در اینصورت نخستین نیاز فرد مذکور «امنیت» است. امنیت در خانه و در خارج از خانه. به عبارت دیگر امنیت فرد در حریم خصوصی و در حریم اجتماعی می‌باید تضمین شود. قانونگزار می‌باید این امنیت را در قوانین منظور کند و نیروهای انتظامی را به اجرای آن موظف نماید. فرد مذکور باید بداند که خانه‌اش به هیچ عنوان «چاردیواری اختیاری» نیست. از یک سو همسایگان و از سوی دیگر افراد تحت سرپرستی وی در خانه می‌باید از امنیت برخوردار باشند. به عنوان نمونه بهتر است به ماجرای «فیلیپ دوویلیه»، رهبر «جنبش برای فرانسه» یا «ام. پ. اف» اشاره کنیم.

این تشکل چندان فاصله‌ای با جبهة‌ملی فرانسه، یا همان نئوفاشیست‌ها ندارد و پیوسته بر طبل اخلاق و ارزش‌های والای فرانسه می‌کوبد! حال آنکه رهبر اخلاق فروش «ام. پ. اف» که به پیروی از دستورات کلیسای کاتولیک 7 فرزند نمونه به جامعه تقدیم کرده، سال‌های سال ماجرای تجاوز و سوءاستفادة جنسی یکی از فرزندان‌اش را پنهان داشته بود. داستان از این قرار است که «گیوم»، پسر ارشد «دویلیه» در 16 سالگی بارها و بارها به «لوران»، برادر 10ساله‌اش تجاوز کرده و با توسل به تهدید او را به اعمال خلاف اخلاق دیگر نیز واداشته!

این ماجرا از اول ژانویه 1995 تا 13 دسامبر 1996 ادامه داشت و خانوادة‌ دویلیه که برای خود یک سابقة اشرافی هم تدارک دیده‌اند، بجای پایان دادن به این جنایات و ارسال پسر ارشدشان به آسایشگاه روانی، همچون مقامات واتیکان خفقان گرفته و برای حفظ «ارزش‌های فرانسه» به فعالیت سیاسی بر ضد مهاجران مسلمان مشغول بودند. یادآور شویم فیلیپ دوویلیه علاوه بر ریاست شورای منطقة «وانده»، در جایگاه انتخابی نمایندة مجلس شورای اروپا نیز مستقر شده تا بتواند حسابی از ارزش‌های‌اش دفاع کند.

باری به گزارش فیگارو، مورخ 25 ماه مه 2010، لوران دوویلیه در سال 2006، یعنی در سن 21 سالگی از برادرش به دادگاه شکایت می‌برد. به عبارت دیگر، پس از گذشت 10 سال از تجاوز و سوءاستفادة جنسی از یک کودک، سروصدای قضیه را در نمی‌آورند و پدرومادر و مربیان و اطرافیان بالغ کودک مذکور تحت تعقیب قانونی قرار نمی‌گیرند! و البته رسانه‌هائی که در فرانسه پیرامون فعالیت دختر 16 سالة رئیس جمهور یکی از کشورهای حوزة کاسپین در تلویزیون دولتی جنجال به راه انداخته و عربدة «کار کودکان نابالغ» سر داده بودند، تجاوزات مکرر جنسی پسر آقای دویلیه به برادر 10 ساله‌اش را به خفقان نسبی گذراندند! حتی شاکی نیز تحت فشار قرار گرفت تا از شکایت خود صرفنظر کند! البته دلائل قانع کننده در چنین شرایطی فراوان است: امکانات خانوادة دویلیه برای اعمال نفوذ در سطوح مختلف جامعه از جمله در قوة قضائیه.

اینگونه بود که «لوران دویلیه» که از 10 تا 11 سالگی مورد تجاوز برادرش قرار گرفته و از او شاکی شده در سال 2007، سالی که پدرش قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری داشته، یک نامه به قاضی دادگاه می‌نویسد و می‌گوید ترجیح می‌دهد با خانواده‌اش ترک مخاصمه کند! در نتیجه، قاضی دادگاه عوض می‌شود و چند ماه بعد «برژ‌ه‌س»، قاضی جدید شاکی را احضار می‌کند. در ماه نوامبر 2008، پس از پیروزی نیکولا سرکوزی، لوران دوویلیه از نامة خود صرفنظر کرده و طی رویاروئی با برادرش، «گیوم» در برابر قاضی او را بار دیگر به تجاوز و سوءاستفادة جنسی متهم می‌کند. یادآور شویم فیلیپ دوویلیه هرگونه اتهام به پسر متجاوز خود را مردود شناخته، و البته تعجبی هم ندارد! اگر این فرد چنین ادعائی نکند به عنوان شریک جرم می‌باید شخصاً در دادگاه پاسخگو باشد. چرا که روانکاوها و روانشناسان، در 5 نوبت تأئید کرده‌اند که شاکی مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته! خلاصه فرد متجاوز یعنی گیوم که اینک 31 سال دارد، بجای اقامت در «زندان ـ آسایشگاه» ازدواج کرده، سه فرزند تپل‌مپل پس انداخته و مشاور توسعة بین‌المللی شرکت‌هاست! حال آنکه برادر کوچکترش که اینک 25 سال دارد در ایالت نبراسکا در یک مغازة شراب فروشی کار می‌کند.

بله وقتی «پرستیژ» خانوادة کاتولیک و پدر متعهد و ارزش‌فروش خود را تهدید می‌کنید خداوند هم شما را تنبیه می‌فرماید و برای‌تان چندین شغل الکی و نان و آبدار دست و پا نمی‌کند. باری مسیو «دو ویلیه»، پاسدار ارزش‌های اخلاقی، از اینکه ماجرای تجاوز گیوم به برادرش در رسانه‌ها انعکاس یافت، سخت بر آشفته و ادعا کردند، قصد تخریب ما را دارند! به گزارش رویترز در لوموند، مورخ 10 مه 2010، پروندة پسر ارشد فیلیپ دوویلیه به جرم تجاوز به برادر کوچک خود طی سال‌های 1995 و 1996 به دادگاه جنائی فرستاده شد. بد نیست بدانیم فیلیپ «دو ویلیه»، از متحدان نیکولا سرکوزی و گروه شارل پاسکوا به شمار می‌رود. در سال 2006 مسیو دویلیه، بر ملا شدن شکایت لوران علیه گیوم را لجن‌پراکنی به کارنامة درخشان سیاسی خود تلقی کرده، می‌گوید، با این کار می‌خواستند مانع نامزدی وی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال 2007 شوند. می‌بینیم که تجاوز به برادر کوچکتر در خانوادة دوویلیه می‌بایست به سکوت برگزار می‌شد تا راه ترقی و پیشرفت «پدر» خانواده مسدود نشود.

اگر چنین جنایتی در یک خانوادة عادی به وقوع پیوسته بود، مسلماً نه تنها پدر و مادر که تمام افراد بالغ مرتبط با قربانی از معلم و پزشک معالج و غیره به دادگاه احضار می‌شدند و می‌بایست پاسخگوی کوری و سکوت خود در برابر این روند جنایتکارانه باشند. ولی وقتی پای دلار و «ارزش‌ها» در میان آید، یعنی زمانیکه سیاست بعضی‌ها عین دیانت‌شان می‌شود، حتی در یک کشور لائیک هم عدالت خود را به کوری می‌زند و دادستان کل کشور وارد ماجرا نخواهد شد تا رسانه‌ها بدانند که راه صلاح و فلاح‌شان جنجال و هیاهو پیرامون فعالیت اجتماعی زنانی است که در کشورهای حوزة کاسپین آن نماد بردگی و اسارت را برسر ندارند. این همان شبکة تبهکاری است که برای سرکوب طرفداران دمکراسی در کشور ایران و دیگر کشورهای مسلمان‌نشین، از تروریست، اصولگرا و اصلاح‌طلب گرفته تا مدافعان حقوق‌بشر دینی و خلاصه همة گروه‌های زهرمارالله را بسیج می‌کند و در خارج از مرزها نیز به شرکای باورفروش‌ اینان نظیر عبادی، گنجی و... جایزه می‌دهد.

اگر ملت ایران سرکوب می‌شود و ثروت‌های‌اش به تاراج می‌رود، این امور ریشه در باورهای علی خامنه‌ای و شرکاء ندارد! به زبان روشن‌تر اگر خامنه‌ای یا جنتی و احمدی‌نژاد و اصولاً کل حاکمیت جمکران بپذیرد که به عنوان نمونه، قرآن «وحی» نیست یا امام زمان وجود ندارد و ... در روند سرکوب ایرانیان و تاراج ثروت‌های ملی هیچ تغییری حاصل نخواهد شد. چرا که تاراج استعمار ریشه در واقعیت دارد، واقعیتی که بازتاب «برتری» امکانات مالی، نظامی و تکنولوژیک استعمارگر بر ملت ایران است. و این واقعیت هیچ ارتباطی به حاکمیت اسلام سبز و سیاه و زرد و قرمز نمی‌تواند داشته باشد، و به طور کلی بیگانه با «باور» است. در صورتی که ادعاهای سرشار از نبوغ امثال حاج فرج دباغ، پاسدار اکبر و دیگر چارپایان فرهیختة طویلة مقدس مک‌کارتی «باورمحوری» را در مرکز تفکر سیاسی کشور قرار می‌دهد.

جنجال پیرامون باورهای مقدس در داخل و خارج مرزها در واقع جهت انحراف افکار عمومی به راه افتاده تا مطالبات مادی ملت ایران به سکوت برگزار شود. تخلیة حاج فرج دباغ، پاسدار اکبر و دیگر نخبگان حکومت مرده شویان در بلاد فرنگ دلیل موجه دارد. تخلیه‌شدگان وظیفه دارند برخی از باورهای دینی را نفی کنند، تا فعلة‌ فاشیسم در داخل بتواند ضمن کوبیدن بر طبل باورهای مذکور، اینان را نیز به دروغ «مخالف حکومت» جلوه دهد. به این ترتیب است که فضا به صورت کاذب دوقطبی خواهد شد.

به عنوان نمونه، جنجال پیرامون وحی و الهام قرآن، یا ادعای ابلهانة عدم وجود امام زمان به پاسدار شریعتمداری و دیگر شیپورهای استعمار در داخل کشور اجازه می‌دهد، پیرامون ادعای‌ حاج فرج دباغ و پاسدار اکبر هیاهوی مناسبی به راه اندازند. به این ترتیب هدف اصلی پروپاگاند استعمار، یعنی اشغال فضای سیاسی ایران با ابهام «مقدسات» تأمین می‌شود. به زبان ساده‌تر، دارودستة حاج فرج دباغ و شرکای‌شان در داخل مرزها مأموریت دارند پیرامون مبهمات هیاهو به راه بیاندازند، تا زمینة چپاول اربابان‌شان در ایران گسترش یابد. پیام آنگلوساکسون‌ها به ما ملت چیست؟

اینان چنین القاء می‌کنند که اگر طیف حاکمیت مزخرفات امثال حاج فرج دباغ را تأئید کند، ایران یک‌شبه گلستان می‌شود و همة مشکلات جامعه در یک چشم بر هم زدن از میان خواهد رفت. حال آنکه مشکلات و مسائل جامعه گنگ و مبهم نیست؛ این مشکلات «واقعی» و «مادی»، یعنی «انسانی» است. به عنوان نمونه اگر علی‌خامنه‌ای وجود خدا را انکار کند، کمبودهای جامعه رفع نمی‌شود، چرا؟ چون این کمبودها ریشه در سیاستی دارد که مطالبات نامشروع خود را از طریق تحمیل حکومت مقدس یعنی حکومت «باورها» بر ملت ایران تأمین می‌کند. بی‌دلیل نیست که هوچی‌های استعمار بر باورهای ما ملت متمرکز شده‌ و با طرح گفتگوهای بیهوده و بی‌پایه و اساس می‌کوشند ما را از واقعیت زمان و مکان جدا کرده به سوی گذشته سوق دهند. سخنان پرمغز و حکیمانة «نیکفر» را که فراموش نکرده‌ایم!

این فرد ادعا می‌کند شرایط ایران در هزارة سوم درست مثل شرایط دورة حافظ است و آنزمان هم فقیه و محتسب مزاحم «مردم» می‌شدند‌، و حافظ از این مسائل گلایه داشته! حال آنکه پروفسور نیکفر مزخرف می‌گویند. اولاً هنجارهای جامعه در دورة حافظ هیچ ارتباطی با هنجارهای جامعة ایران در زمان حال ندارد. به عنوان نمونه در دورة حافظ، حقوق و آزادی‌های زنان مطرح نبوده، کسی از محوریت انسان سخن به میان نیاورده و ... و از این نمونه‌ها فراوان می‌توان مطرح کرد. اما امروز ایرانیان با محوری‌ات انسان بیگانه نیستند. و چرا راه دور برویم، در سدة گذشته، جدائی دین از سیاست و قانون بجای شریعت در جامعة ایران مطرح شد و به دلیل دخالت استعمار در قانون اساسی مشروطیت مسکوت ماند. در نتیجه توحش و خشونتی که امروز بر ایرانی تحمیل می‌شود، نه با فقیه و محتسب دورة حافظ مرتبط است نه با هنجارهای جهان معاصر. این خشونت به نام فقیه و پاسدار، و به کام استعمار بر ملت ایران حاکم شده، چرا که استعمار خود را در پناه «ابهام» باورها قرار داده.

در پناه چنین ابهامی است که محفل نوبل به یک زن عامی و کم‌سواد ایرانی جایزة نوبل‌ صلح اهداء می‌کند و این فرد را به ابزار گسترش حماقت و بلاهت تبدیل می‌نماید. شیرین عبادی بلافاصله پس از دریافت جایزة کذا همچون خمینی در جایگاه جارچی استعمار قرار گرفت. همانطور که خمینی بانگ «اسلام، اسلام» سر داده بود، عبادی هم طوطی‌وار تکرار می‌کرد «اسلام هیچ تضادی با دمکراسی ندارد»! و این ادعای ابلهانه را رسانه‌های غرب جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران در بوق می‌گذاشتند. اما روند سرکوب به این مختصر محدود نمی‌ماند. طویله‌های مک کارتی در غرب عبادی را به عنوان «مدافع حقوق‌بشر» جایزه باران کردند. و همین فرد در تضاد کامل با مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر، بساط «افتخار» به تعلقات قومی و مذهبی و بومی خود را نیز در رسانه‌های فارسی زبان به راه انداخت، بعد هم پامنبری‌های‌اش یک جنایتکار آشوب ‌طلب به نام آخوند منتظری را به عنوان مدافع حقوق‌بشر برگزیدند! در تداوم همین تحرکات بیشرمانه است که وزیر امورخارجة ایالات متحد، فقط طرفداران موسوی و کروبی را به عنوان «زندانی سیاسی» شناسائی می‌کند.

به گزارش فیگارو مورخ، 11 اوت 2010، روز گذشته وزارت امور خارجة ایالات متحد با صدور بیانیه‌ای از اعدام قریب‌الوقوع مدافعان حقوق بشر ابراز نگرانی کرد. در بخشی از بیانیة مذکور چنین آمده:

«ما برای ایرانیانی که پس از انتخابات ژوئن 2009 از حق آزادی بیان خود استفاده کرده‌ و ممکن است اعدام شوند نگران هستیم[...]»


پیام بیانیة ابله فریب وزارت امور خارجة آمریکا چیست؟ اینان در گام نخست حکومت اسلامی را در افکار عمومی «تطهیر» کرده، بیشرمانه ادعا می‌کنند که در حکومت الهی می‌توان انتخابات برگزار کرد، و «آزادی بیان» به عنوان حقوق انسانی در چنین حکومتی به رسمیت شناخته می‌شود! در گام بعدی تجمع غیرمجاز را در ترادف با «آزادی بیان» قرار می‌دهند. در واقع وزارت امور خارجة آمریکا این حقوق انسانی را با «قانون‌شکنی» اوباش طرفدار موسوی در ترادف قرار می‌دهد. آنچه پس از شبه‌انتخابات جمکران رخ داد جز قانون‌شکنی هیچ نبود. محفل کودتای 22 بهمن 57، با تکیه بر نارضایتی عمیق ایرانیان رویای بازگشت به دوران امام «روشن‌ضمیر» در سر می‌پروراند. سازمان دادن به تظاهرات غیرقانونی، عربده‌جوئی در خیابان، شهید‌سازی، و سر دادن زوزة الله اکبر بر پشت‌بام، و اینهمه با هدف گسترش خشونت، و تشکیل یک دولت خیابانی و «مردمی» از قماش دولت شیخ مهدی بازرگان. دولتی که با تکیه بر مشروعیت «خیابانی»، و با استفاده از نیروهای «امنیتی ـ نظامی» سرکوب اجتماعی را امکانپذیر کرده بود. اینچنین است که آشوب، لات‌بازی و قانون‌شکنی را وزارت امور خارجة یانکی‌ها «آزادی بیان» شناسائی می‌کند، آنهم در حکومتی که قانون اساسی‌اش، برای انسان بودن، مجازات مرگ تعیین کرده! بله، بر اساس این «قانون» قرار گرفتن خارج از سنگر «حق حکومت» یعنی شما «باطل» هستید، و بر اساس آیات قرآن، زمانیکه حق می‌آید باطل می‌باید سایه‌اش را از سر اهل حق کم کند.

وقتی خمینی دجال را در تهران تخلیه کردند، ساواک برای‌مان نعرة جاءالحق و... سر داده بود. آنان که باور نمی‌کنند از «مستر» شهبازی بپرسند! ایشان، هم در ساواک و هم در حزب عوام‌گرای توده افتخار عضویت دارند، در نتیجه از همة مسائل می‌باید آگاه باشند. به ویژه که قصه‌های فردوست را با چاشنی «سکس» رایج در «فیلم‌فارسی» به عنوان افشاگری تاریخی به خورد شوت‌وپرت‌ها داده‌اند بدون اینکه به قتل «مهرداد. ن»، یکی از روسای دفتر اعلیحضرت اشاره داشته باشند. البته به ما گفتند این‌فرد خودکشی کرده و روزنامه‌‌ها هم در این مورد خفقان اختیار کرده بودند. در صورتیکه همین روزنامه‌ها قتل منیژه حجازی را در بوق گذاشته و آنرا به انوشیروان رزاق‌منش نسبت دادند، ولی در مورد سر بریدة شاهرخ هدایت کمتر شلوغ کردند!

خلاصه اگر مستر شهبازی را زیارت کردید می‌توانید از ایشان بپرسید چرا در مورد نویدی،‌ اقبال، خودکشی «مهرداد. ن» و بسیاری از اسرار سیاسی دوران پهلوی دوم و خصوصاً ارتباط میرحسین موسوی و دیگر اصلاح‌طلبان جمکران با مقامات دوران پهلوی سکوت کرده‌اند؟! نوشتن اینکه فلان ارتشبد روزی چهار بار «جاوید شاه» می‌گفت، افشاگری نیست؛ دکانداری است. همین آقای شهبازی در «افشاگری‌های» ملوکانه خود از ده‌ها سناتور انتصابی و انتخابی و نمایندگان ویژة اعلیحضرت در پیمان‌های امنیتی منطقه فاکتور گرفته و ارتباط روحانیت شیعه، مراجع تقلید و ... و دیگران را با این حضرات از زیر سبیل آقای موسوی در می‌کند. این است فواید افشاگری‌های کذا: گسترش ابهام. ابهام کرانه ندارد و فاقد ساختار است. در این بی‌کران ساختارگریز می‌توان تا پایان خورشید وراجی کرد. اما هیچکس را به جرم مبهم نمی‌توان محاکمه یا محکوم نمود. جرم می‌باید به اثبات برسد.


به عنوان نمونه اگر قوة قضائیه به ماجرای «فیلیپ دوویلیه» که پیوسته بر طبل اخلاق و ارزش‌های والای فرانسه می‌کوبد، رسیدگی می‌کرد، رهبر «ام. پ.اف»، همسرش و... می‌بایست در برابر دادگاه پاسخگو می‌بودند، ولی اینجا پای ارزش‌های واتیکان در میان بود. این ارزش‌ها همچنان که گفتیم در مسیر سیاست‌های سازمان سیا قرار گرفته و تبلیغ «دین ضداستبداد» می‌کند. به همین دلیل است که از جنایات «لژیون‌های مسیح» وابسته به واتیکان هیچ نمی‌شنویم و به همین دلیل است که حکومت جمکران برای گسترش انسان‌ستیزی در ایران اقدام به پخش تبلیغات واتیکان می‌کند بعد هم ناله و فریاد مهرنیوز از این تبلیغات به آسمان برمی‌خیزد که، این «مسیحیت راستین» نیست!

مسیحیت راستین چیست؟ همان اسلام راستین، و سبز راستین و دیگر ابهامات راستین استعماری است که هدفی جز انسان‌ستیزی و ساختار شکنی ندارد. از اینرو توسل فعلة فاشیسم به جسد «ندا» را برای سازمان دادن به تبلیغاتی که به ادعای خودشان «مادرش حقوق بشر» است محکوم می‌کنیم. اولاً حقوق‌بشر زن نیست که ازدواج کرده و صاحب فرزند شود. ثانیاً ندا کیست؟ نظریه‌پرداز دمکراسی؟ نه! ندا زادة پروپاگاند رسانه‌ای است. خودش دیگر وجود ندارد ولی همه می‌توانند از زبان او مطالبات «راستین» محافل استعمار را نقل کنند. پس مسلماً پدر چنین تبلیغات مبهمی سازمان سیا است که جز «ابهام» و انسان‌ستیزی هیچ فرزندی نداشته و ندارد، چرا که این سازمان اساس را نه بر انسان، که بر باورهای انسان گذارده.

پیشتر به دفعات گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم، روی سخن این وبلاگ با طرفداران دمکراسی است. محور دمکراسی نیز انسان است و انسان در زمان و مکان مشخص به سوی آینده گام برمی‌دارد. به همین دلیل است که ما مطالبات‌مان را از زبان شاپور بختیار اعلام نمی‌کنیم! این مختصر را گفتیم تا همة زرنگ‌ها بدانند با توسل به سخنرانی‌های بختیار، و به ویژه «نقل خاطره» و نبش قبر نمی‌توانند مطالبات دمکراتیک ما را تخریب کنند! ما با دخالت دین در سیاست مخالف‌ایم، و بارها عنوان کرده‌ایم که اعتقادات مذهبی ایرانیان «حریم خصوصی» به شمار می‌رود، از اینرو ظهور اسلام را به عنوان مبداء تاریخ ایران نمی‌پذیریم و بر «جدائی دین از سیاست»، به عنوان اصل اساسی برای استقرار دمکراسی تأکید می‌کنیم و این دمکراسی را به هیچ عنوان آمیخته با لیبرالیسم نمی‌خواهیم. از نظر ما سیاست می‌باید فاقد «ابهام» باشد؛ نوع ابهام اهمیتی ندارد، این ابهام می‌تواند هم دینی باشد، هم بومی و هم می‌تواند مانند «لیبرالیسم اقتصادی» غرب موجودیت موهوم خود را بر پایة یک شایعة تبلیغاتی استوار کرده باشد. این ابهام حتی می‌تواند یک چهرة فریبنده مانند بختیار باشد که سخنرانی و مصاحبه‌های‌اش طی دوران صدارت‌ در دسترس است، از اینرو می‌توان از او یک اسطوره ساخت.

به همین دلیل یکبار دیگر تأکید می‌کنیم، ما خواهان «بازگشت به گذشته» و در جا زدن در دوران بختیار هم نیستیم. ما خواهان استقرار دمکراسی در ایران هستیم، ‌ و با در نظر گرفتن واقعیات کنونی از «گذار قانونی» به سوی دمکراسی حمایت می‌کنیم. این دمکراسی رنگ ندارد و با عربده‌جوئی در خیابان به دست نخواهد آمد.