شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

موریانه و رسانه!
...
احمد کسروی، در مقاله‌ای تحت عنوان «خرده‌گیری و موشکافی» مورخ 1307، می‌نویسد:

«بیشتر ایرانیان که با مطبوعات سرو کار دارند و کتاب می‌خوانند چنین باور کرده‌اند که مولفان و دانشمندان اروپا در هر رشته از علم و فن که کتابی تالیف کنند و در هر موضوعی که مقاله بنویسند بر مولفان و نویسندگان آسیائی پیشی و بیشی جویند. آری بسیاری از همگنان و همروزگاران ما [...] شاید هیچگاهی نیاندیشند که در بیشتری از آن نگارش‌ها سهو و غلط فراوان توان یافت.»

منبع: مجموعه مقالات کسروی، ص. 98

و البته هنوز سخن از توطئه و نعل وارونه و جنجال رسانه‌ای به میان نیامده بود. هنوز رسانه‌ها گسترة کنونی را نداشت. امروز وسعت هیاهوی رسانه‌ای تا بدانجا رسیده که «دیده‌بان حقوق بشر»،‌ کیهان، و حاکمیت سرسپردة‌ دستاربندان در مسیری واحد،‌ ولی به شیوه‌هائی متفاوت، ‌ به تبلیغ برای «هاله اسفندیاری» می‌پردازند! به عبارت دیگر تمامی عوامل «شبکة استعمار» در داخل و خارج از ایران همزمان فعال شده‌اند. شبکه‌ای که «هاله اسفندیاری» خود از اجزای آن است!

می‌دانیم که اخیراً گورکن‌ها به منظور تقویت مخالفان دروغین، چند سر از فمینیست‌های اسلامی ـ یا همان حاجیه‌های شیفتة غرب ـ را با طبل و دهل دستگیر کردند و شیرین عبادی هم طبق معمول وکالت‌شان را بر عهده گرفت، تا جنجال افزایش یابد. و بهتر است بدانیم که در رسانه‌های فرانسه، قلم به مزدهای «خاج پرست»،‌ نام اینان را در کنار نام زهرا کاظمی قرار دادند! زهرا کاظمی همان کسی است که در زندان مورد تجاوز قرار گرفت، و به قتل رسید، چون بر خلاف زینب‌های زمان که اخیراً دستگیر شده‌اند، «همکار» حاکمیت نبود! حاجیة شیرین عبادی نیز بلافاصله وکالت خانواده زهرا کاظمی را عهده‌دار شد، نه برای ایجاد هیاهو، که جهت لوث کردن پرونده، و بی‌اعتبار کردن شهادت تجاوز و قتل در پرونده زهرا کاظمی. بله، اعطای نوبل صلح دلیل دارد! عبادی هم توانست با لوث کردن پروندة زهرا کاظمی، صلح را میان حاکمیت «چوب‌برهای کانادا» و گورکن‌ها برقرار کرده،‌ و سفیر «چوب برها» را راهی تهران کند. حال بازگردیم به شبکة خودمان!

این شبکه، همان شبکة دورة پهلوی دوم است. اعضایش یک پا در دفتر فرح پهلوی داشتند و امروز از بنیادهای نیکوکاری و پژوهش و غیره در ایالات متحد سر در آورده‌اند. شخص هاله اسفندیاری هر سال دو بار به تهران می‌رفت، و روابط بسیار حسنه‌ای با حاکمیت گورکن‌ها داشت. هاله اسفندیاری، که پیشتر در دفتر فرح دیبا به انجام وظیفه مشغول بود، اکنون روابط بسیار خوبی با فائزه رفسنجانی دارد! و به انجام همان «وظایف» ادامه می‌دهد. هاله اسفندیاری، عباس میلانی، جهانبگلو و دارو دسته عبادی شبکه‌ای را تشکیل می‌دهند که در داخل راه بر مطالبات ملت ایران سد می‌کند، و در خارج از ایران، به نفع اعضای خیمة رفسنجانی تبلیغات به راه می‌اندازد. بی‌جهت نیست که حسین موسویان و هاله اسفندیاری هر دو از مسیر رسانه‌های استعمار: «اطلاعات» و «کیهان» گذشته‌اند!

کیهان مورخ 12 ماه مه 2007، در مقاله‌ای تحت عنوان «گزارش مستند کیهان، هاله اسفندیاری کیست؟» می‌نویسد، همسر هاله اسفندیاری،‌ «شائول بخاش»، سردبیر کیهان انگلیسی، از سال 1354، جهت آموزش به ایالات متحد اعزام می‌شود. و هاله اسفندیاری، سرپرست نمایندگی اروپائی کیهان و سپس معاونت سرویس خارجی همین رسانه را عهده دار بوده. کیهان همچنین به ارتباط اسفندیاری با داریوش همایون اشاره کرده، می‌نویسد، پس از توقیف آیندگان در مرداد 1358، هاله اسفندیاری به اسرائیل گریخت. البته دلیلی برای گریز خانم اسفندیاری نبود، چرا که ساواک، داریوش همایون را به سلامت به آنسوی مرزها رسانید! امروز در ویکی‌پدیا به زبان فرانسه یک قصه «بی‌بی‌گوزک» تمام عیار در مورد ساواک ایران منتشر شده بود!

به ادعای نویسنده، ساواک 15 هزار عضو داشته، که روح الله خمینی به محض در دست گرفتن قدرت آن‌ها را پاکسازی می‌کند! و روسای‌ساواک نیز به مجازات جنایات خود می‌رسند! و مسلما جبهه ناتو، امنیت پیمان سنتو در مرزهای اتحاد شوروی را با درایت نعلین خمینی، و صلابت ریش رفسنجانی تامین می‌کرده! بله، حضور نویسنده محترم که خود مسلماً از اعضای ساواک است، باید عرض شود، با ذکر عدد 15 هزار، چند صفر ناقابل را از قلم انداخته‌اند! در ضمن، بسیاری از اعضای ساواک که با ورود گورکن‌ها خانه نشین شده بودند، نه تنها دوباره به خدمت فراخوانده شدند، که ارتقاء درجه هم گرفتند. دلیل هم آنکه ماهیت استعماری حاکمیت تغییر نکرده بود، و در 22 بهمن،‌ استعمار صورتک پلید دیگری بر چهرة خود گذاشته بود. می‌توانید از محسن سازگارا، لاریجانی، اکبر رفسنجانی، محمد خاتمی، و حتی پاسدار شریعتمداری سوال کنید!

پاسدار شریعتمداری همچنان که در مسیر افشا کردن «هاله اسفندیاری» و همسرش پیش می‌تازد، فراموش می‌کند که خود نیز از اعضای همین شبکه است! به عبارت دیگر،‌ پاسدار شریعتمداری نیز مانند نویسندگان «رجا نیوز»،‌ که در مورد موسویان افشاگری می‌کردند، فراموش کرده به زیر دمش نگاه کند. شبکه‌ای که شریعتمداری آنرا مانند روتاری کلاب، «صهیونیستی» می‌خواند، شبکه‌ای است استعماری که نه تنها کیهان، که اطلاعات را نیز شامل می‌شود، و گورکن‌های‌ به اصطلاح ضدامپریالیست درون همین شبکه لانه دارند. خصوصاً به پاسدار شریعتمداری می‌باید یادآور شویم که با صلاحدید روتاری کلاب لندن، محمد خاتمی، با 70 در صد آرا «انتخاب» شد، و اگر روتاری کلاب صهیونیستی است، لاریجانی در روتاری لندن با نیک براون چه می‌کرده؟ و مهمتر از این، چرا حاکمیت «استقلال» و «عزت» و «اقتدار» گورکن‌ها در زمان خاتمی، استوار‌نامة نیکولاس براون را به عنوان سفیر انگلیس در ایران تائید کرد؟!

بله، از این پس، هنگام مطالعة افشاگری‌های «روزی‌نامه‌های» مستقل به یاد داشته باشیم که همگی درون یک شبکه قرار دارند. اگر چنین نبود، دارودستة ساواک دوران پهلوی دوم که یک پا در دفتر فرح پهلوی داشتند، امروز همکاران گورکن‌های «میانه‌رو» و «اصلاح‌طلب» از آب در‌نمی‌آمدند. و فرح دیبا، بجای مصاحبه‌های مضحک و روضه‌خوانی برای ملت ایران، توضیح می‌داد،‌ هاله اسفندیاری، ماریانوش انصاری، لیلی امیرارجمند، سیدحسین نصر و دیگر تحفه‌های برگزیده در واقع به چه‌کار مشغول بوده‌اند؟

حال بهتر است بپردازیم به ادامة افشاگری‌های پاسدار شریعتمداری، که می‌گوید مشاغل هاله اسفندیاری به تأیید سناتور مصباح زاده می‌رسید. و طبق روایات حوزه، سناتور مصباح‌زاده بنیانگذار مؤسسه کیهان بوده‌اند! البته به همان ترتیب که مسعودی‌ها موسسه اطلاعات را بنیانگذاری کردند! ولی این هاله اسفندیاری و همسرش چنان موذی بودند، که حتی در کیهان انگلیسی هم نفوذ کردند! خوب است کیهان انگلیسی از هاله اسفندیاری و شائول بخاش به جرم «اغفال» به شاهرودی شکایت کند! البته به زبان عربی! چون ایشان هنوز فارسی یاد نگرفته‌اند! و البته در این میان فقط کیهان نیست که ملت ایران را ابله پنداشته!

سازمان دیده‌بان حقوق بشر نیز، هاله اسفندیاری را مانند نازی عظیما و رامین جهانبگلو، از مخالفان حکومت ایران برشمرده، و سایت اخبار روز مورخ 12 ماه مه 2007، به نقل از همین سازمان می‌نویسد، روز هشتم ماه مه هاله اسفندیاری را برای بازجوئی احضار کردند و بدون حکم او را بازداشت کردند. در این گیرودار مرکز «وودرو ویلسون» هم که معلوم نیست چگونه در جریان اعترافات اسفندیاری قرار گرفته، اعلام کرده او را وادار کرده‌اند به فعالیت‌هائی اقرار کند که مؤسسه «وودرو ویلسون» در آن شرکت نداشته! البته در فعالیت‌های «خیرخواهانه» مؤسسه «وودرو ویلسون»، «راند کورپریشن» و دیگر مؤسسات «بشردوست» غرب هیچ تردیدی نیست! ولی در سخنان «جو استورک»، معاون بخش خاورمیانه سازمان دیده‌بان حقوق بشر، جای تردید فراوان است. این فرد، با قراردادن همکاران حاکمیت جنایتکار ایران در ردة منتقدان رژیم، هاله اسفندیاری، نازی عظیما، جهانبگلو و دیگر پادوهای استعمار را «منتقد» وانمود کرده، می‌گوید:

«محمود احمدی نژاد[...] تلاش می‌کند تا بسیاری از منتقدان دولت‌اش را به عنوان مهره‌های آمریکائی بی‌اعتبار کند. هاله اسفندیاری به دلیل تلاش برای ترویج گفتگو بین محققان ایرانی و آمریکائی شهرت دارد و مقامات ایرانی[...] تلاش می‌کنند که از او اعترافات اجباری بگیرند تا نویسندگان و فعالان اجتماعی ایران را مرعوب کنند [...] تصمیم ایران برای افزایش فشار روی اسفندیاری[...] در زمانی اتفاق می‌افتد که مقامات ایرانی همچنین فشار را علیه کمپین‌های فعالان حقوق زن و پیشروان دانشجوئی تشدید کرده‌اند.»


«جو استورک»، ضمن حمایت آشکار از فمینیست‌های کاذب، که همان اهالی خیمه خرگاه سردار اکبراند، مشخص نکرده این «دانشجویان پیشرو» همان اعضای تحکیم وحدت‌اند یا «پیشروان» دیگری از لیفة تنبان محمدخاتمی بیرون کشیده شده؟ در ضمن معاون محترم سازمان کذا فراموش کرده‌اند که «مهره‌های آمریکائی» مانند هاله اسفندیاری و جهانبگلو، به دلیل مهره آمریکائی بودن‌شان به سرنوشت زهرا کاظمی دچار نشده‌اند! بنابراین بهتر است، ایشان هم مانند پاسدار شریعتمداری، زیاده از حد افشاگری نکند، که خودشان بیشتر افشا خواهند شد!

پاسدار شریعتمداری، درادامه پریشانگوئی پیرامون هاله اسفندیاری، سعی دارد وانمود کند این «صهیونیست‌ها» به شدت دشمن حاکمیت مستقل اسلامی‌اند، ‌و قصد براندازی آنرا دارند. به این ترتیب هرکه با گورکن‌ها مخالفت کند، همکار صهیونیست‌ها شناخته خواهد شد! البته به استثنای اعضای شبکه، از قبیل هاله اسفندیاری و شرکا! بله، به گفتة کیهان «شائول بخاش» رویای فروپاشی حکومت مستقل اسلامی را در سر می‌پرورانده! حال آنکه اگر به متن کیهان استناد کنیم خواهیم دید که در واقع «بخاش» با همکاری داریوش همایون زمینه ساز براندازی 22 بهمن بوده:

«در سال‌های پایانی رژیم پهلوی، هاله به همراه همسرش توسط سرویس جاسوسی موساد به تیم داریوش همایون[...] معرفی شد[...]»

می دانیم که داریوش همایون نیز، به عنوان وزیر اطلاعات جمشید آموزگار، وظیفه داشت زمینه براندازی حاکمیت ایران را فراهم کند، و از آنجا که جناب وزیر در همه زمینه‌ها از مرحله پرت بوده، از اربابان نیروی کمکی دریافت کرده. چه اشکالی دارد؟! اگر امثال همایون و بخاش نبودند، پاسدار شریعتمداری می‌باید، امروز کنار خیابان شاهرضا بساط دست‌فروشی پهن می‌کرد، تا به خبر‌چینی برای ساواک ادامه دهد. اصولاً این گورکن‌ها و نخبگان‌شان نمک نشناس‌اند، بجای تشکر از آمریکا و اسرائیل، 28 سال است به اینان ناسزا می‌گویند! هیچ فکر نمی‌کنند اگر کمک‌های سازمان سیا و موساد نبود، اگر پهلوی دوم زودتر از همه «صدای انقلاب» نمی‌شنید، اکثر این‌ها امروز در نجف و کربلا به گدائی مشغول بودند. و همسر آن «والاحضرت سخاوتمند» هم می‌توانست به تهران بازگردد، و پرده‌های خانه‌اش را به پاریس بیاورد! ولی افسوس که نشد! علیاحضرت به ایشان گفتند، بهتر است نیائید! هنوز شهریور 1357 به پایان نرسیده بود، ولی دربار پهلوی در جریان براندازی قرار داشت. تنها ملت ایران بود که نمی‌دانست! نمی‌دانست، جنجال رسانه‌‌ها و حاکمیت «خودبرانداز» او را به سوی چه ورطة هولناکی سوق می‌دهد! و امروز نیز بعضی‌ها می‌پندارند ملت ایران در همان برهة «بی‌خبری» قرار گرفته! از جمله روزی‌نامه کیهان که در حماقت و بلاهت جنگ سرد در جهان سوم یخ زده! و سعی دارد اسرائیل را دشمن حاکمیت گورکن‌ها جلوه دهد:


«دوران جنگ برای این خانواده صهیونیست روزگار گمانه زنی‌های خواب آلود بود.[...] بخاش دلخوش به فروپاشی نظام اسلامی [...] کتابی را به مناسبت پایان پنجمین سال انقلاب اسلامی[...] سال 1362 چاپ کرد و وعده فروپاشی جمهوری اسلامی ایران را در آینده نزدیک داده[...] هاله اسفندیاری از اسرائیل به آمریکا بازگشته بود تا بخش ایران را در لابی رسمی اسرائیل در ایالات متحد تاسیس کند[...] هاله اسفندیاری را می‌توان نخستین رئیس اتاق ایرانی در لابی آیپک محسوب کرد.»

«گمانه زنی‌های خواب‌آلود» را خود شریعتمداری برایمان توضیح خواهد داد! برویم سراغ این «خانواده صهیونیست»‌ که گویا نمی‌دانستند تداوم حاکمیت ایران و اسرائیل با تداوم جنگ و بحران و جنگ زرگری پیوند ازلی دارد، در نتیجه خیلی دلشان می‌خواست در حاکمیت اسلامی به قول فرهیختگان رژیم «فروپاشی‌گری» شود! چون در اینصورت رسانه‌های استعمار در ایران با استناد به کتاب شائول بخاش، نتیجه نمی‌گرفتند، هرکس مخالف حکومت گورکن‌ها است، همدست بخاش بوده و صهیونیست است! هزاران جوان ایرانی، با استناد حاکمیت به تبلیغات تألیف امثال بخاش و شرکا، به خاک افتادند. و امروز نیز این همسر بخاش است که باید به عنوان «منتقد حاکمیت» به ملت ایران حقنه شود! آنهم با تبلیغات کیهان، اطلاعات، سازمان دیده‌بان حقوق بشر و سایت رعایای الیزابت دوم. حد و مرز وقاحت و بیشرمی را نه تنها آنگلوساکسون‌ها،‌ که جیره‌خوارانشان در ایران نیز نمی‌شناسند!

داستان این «خانوادة صهیونیست»، انسان را به یاد حکایت مرگ سلیمان می‌اندازد! اینهم یکی از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» کتب الهی است، و براهین و مستدلاتش جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد! آورده‌اند که حضرت سلیمان علیه‌السلام، وقتی معبد اورشلیم را می‌ساختند، به عصای مبارکشان تکیه داده بودند و همانطور که کارگران به ساختن معبد مشغول بودند، حضرت سلیمان جان به جان آفرین تسلیم می‌فرمایند! ولی عصای مبارکشان مانع از افتادن حضرت بر زمین می‌شود، و کار ساخت و ساز معبد ادامه می‌یابد، و هیچکس نمی‌فهمد ایشان به جهان باقی شتافته‌اند! تا اینکه موریانه‌های بدجنس عصای مبارک حضرت را می‌جوند و عصا خورد می‌شود و حضرت سلیمان نقش زمین می‌شوند! و همه می‌فهمند حضرت سلیمان دار فانی را وداع گفته‌اند! شاید بهتر باشد سازمان سیا هم نگاهی به عصای شائول بخاش و هاله اسفندیاری بیاندازد، تا قبل از جویده شدن توسط موریانه‌های «سناریوی مهوع و تکراری»، از نقش زمین شدن سلیمان و بانو جلوگیری شود!





جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۶

رسانه و حاکمیت!
...

پیشتر در مورد رسانه‌های غرب اشاره شد که سهامداران عمدة آن‌ها، با هر گرایشی، صاحبان صنایع نظامی‌اند. خط تبلیغاتی این رسانه‌ها بازتاب تمایلات و منافع سهامداران عمده‌شان است. و هنگامی که تغییری در این تبلیغات مشاهده می‌کنیم، نباید فراموش کنیم که عامل این تغییرات فشار و تهدید یک عامل نیرومندتر بوده. به عنوان نمونه، روزنامة لوموند که به غلط رسانة روشنفکری معرفی شده، یکی از ارتجاعی‌ترین رسانه‌های فرانسه است، و تبلیغاتش را در مسیر حاکمیت تنظیم می‌کند. در زمان به قدرت رسیدن سوسیالیست‌های فرانسه، که در واقع از متحدان سنتی کوکلوکس‌کلان‌های ایالات متحد به شمار می‌روند، تبلیغات ضدآمریکائی روزنامة لوموند شباهت فراوانی به شعارهای گورکن‌ها در ایران داشت. به ویژه بخش نامه‌های خوانندگان آن! در این زمان سردبیر روزنامة لوموند «اریک رولو» بود. همان کسی که بعدها مراسم آشتی‌کنان یکی از اوباش اشغال کنندة سفارت آمریکا در ایران را با یکی ازگروگان‌ها به نام «باری روزن» ترتیب داد! اریک رولو سخت به «ضد‌امپریالیسم» ریش و نعلین ارادت داشت، ‌ چرا که دوران جنگ بود و «لاگاردر» ـ سهامدار اصلی روزنامة لوموند ـ نیز تأمین کنندة سلاح! علاوه بر این، سوسیالیست‌های فرانسه نه تنها حامی بی قید و شرط جنایات اسرائیل در منطقه‌اند، که اصولاً علاقه شدیدی به جنگ و بحران از خود نشان می‌دهند. بحران لبنان، جنگ ایران و عراق، تجزیة یوگسلاوی و... همه و همه با همکاری و همدلی سوسیالیست‌های فرانسه همراه بوده. و اینهمه خارج از جنایاتی است که در مستعمرات سابق‌شان رخ می‌دهد. به عنوان نمونه، نسل کشی در کشور «رواندا» تحت حمایت ارتش فرانسه و با نظارت نیروهای سازمان رسوای ملل انجام شد و پانصد هزار کشته برجای نهاد. حال بازگردیم به نقش رسانه‌ها.

چند روزی است که از «انتخاب» رئیس جمهور فرانسه می‌گذرد، و همانطور که در وبلاگ‌های پیشین اشاره شد، رئیس جمهور «برگزیده» می‌باید مجری سیاست‌هائی باشد که هیچ افتخاری برایش به ارمغان نخواهند آورد. دلیل هیاهوی رسانه‌ها پیرامون حضور نیکولا سرکوزی و اهل بیت در کشتی تفریحی «ونسان بولوره» را می‌توان در این چارچوب بررسی نمود.

«ونسان بولوره»، نوادة یکی از صاحبان صنایع «برتانی» ـ یکی از مناطق غرب کشور فرانسه ـ است که در زمینة حمل و نقل دریائی و صنایع شیمیائی فعالیت دارد. وی در مستعمرات فرانسه صاحب مزارع فراوان است، و در تابستان سال 1946 هم، میزبان «لئون بلوم» نویسنده و رهبر حزب سوسیالیست فرانسه، «اس.اف.ئی.او» بوده. «لئون بلوم» در سال 1936 دولت «جبهة مردمی» را تشکیل می‌دهد، در سال 1943 نازی‌ها او را دستگیر کرده به آلمان می‌فرستند، و در سال 1946، ایشان ریاست دولت سوسیالیست را بر عهده می‌گیرند! و تابستان همین سال را هم در قصر خانواده «بولوره» در برتانی می‌گذرانند!

دوک نشین مستقل «برتانی»، از قرن شانزدهم به فرانسه ملحق شد. اهالی «برتانی» زبان و آداب و رسوم متفاوتی دارند و تا چند سال پیش، تدریس زبان برتانی در مدارس ممنوع بود. رهبران جدائی‌طلب برتانی اکثرا با فاشیست‌ها روابط نزدیکی داشته‌اند و به عکس گروه‌های مافیائی کرس، که نفوذ فراوان و آشکار در حاکمیت فرانسه دارند، صاحبان قدرت در برتانی، که پیوند عمیق با راست افراطی دارند، ارتباط خود را با حاکمیت پیوسته پنهان داشته‌اند. و به همین دلیل نیز چند روز پیش، خانم «کریستین بلوم»، یکی از نوادگان «لئون بلوم»، اقامت وی در قصر بولوره‌ها را صریحاً تکذیب کرد! در نتیجه، دیروز، عکس‌های «لئون بلوم» با نیای والاتبار «ونسان بولوره» و نامه‌های قدردانی بلوم از ایشان در رسانه‌ها منتشر شد، و «کریستین بلوم» هم ناچار شد رسماً حرفش را پس بگیرد! بله هیاهو و جنجال پیرامون روابط نزدیک «ونسان بولوره» و «نیکولا سرکوزی» ریشه در مسائل دیگری دارد! به ویژه در حال حاضر، که «ونسان بولوره»، شبکة دیجیتالی پخش تلویزیونی، استودیو‌های تولید فیلم و پخش آگهی و بسیاری از وسائل ارتباطی را نیز در اختیار گرفته. و «معرکه» بحث آزاد تلویزیونی بین «سرکوزی» و «روایال» از استودیوی ایشان پخش ‌شد! یادآور شویم که یکی از مشاوران ونسان بولوره، «آلن منک»، از جنگ‌پرستان دوآتشه و از مدیران «باتجربه» شرکت سهامی لوموند است! همانطور که در مورد «دیلی میل» هم گفتیم، خط سیاسی این رسانه‌ها تغییر نمی‌کند. و در ایران نیز در بر همین پاشنه می‌گردد، با یک تفاوت کوچک: رسانه‌های ایران، مانند حاکمیت‌اش، حافظ منافع استعماراند. برای نمونه می‌پردازیم به رسانة اطلاعات.

اطلاعات، رسانه‌ای است که استعمار انگلیس در ایران پایه گذاری کرد و مدیریت آن را نیز به عوامل سرسپرده خود محول نمود: مسعودی‌ها. خط تبلیغاتی اطلاعات، همان خط استعماری «یک کشور، یک مذهب» است، که آنگلوساکسون‌ها علاقه فراوانی به آن دارند، چرا که به این ترتیب، زمینة بحران و جنگ افزایش می‌یابد. اسرائیل، پاکستان، سلوونی، بوسنی و ... همه و همه در راستای همین سیاست ایجاد شدند. فریدون آدمیت در «امیرکبیر و ایران» می‌نویسد، سفارت انگلیس خود را حامی ارامنه می‌دانست و داوطلبانه نقش وکیل مدافع آنان را به عهده گرفته بود! سفیر انگلیس، شیل، به امیر کبیر نوشت:

«[...] در مقام یادآوری به خاطر آنجناب بیاورد که دولت انگلیس چقدر طالب خشنودی و بهبودی خاطر اهالی عیسویه این مملکت می‌باشند [...] دولت انگلیس [...] خیلی طالب هستند که هیچ تعدی و بدرفتاری به آن‌ها نشود[...]»

ص. 540
و امیر کبیر به شیل یادآوری می‌کند که این امور به دولت ایران مربوط است. ولی در دورة رضامیرپنج، روزنامة اطلاعات، در راستای اعمال همین سیاست، اقلیت مسیحی را متهم به خیانت و توطئه می‌کند! و رضامیرپنج به سرکوب اقلیت‌های مذهبی ایران می‌پردازد. «یرواند آبراهامیان» در کتاب «ایران بین دو انقلاب» می‌نویسد:‌

«در سال 1310، ساموئل حییم، نماینده یهودیان در مجلس، به دلایل نامعلوم اعدام می‌شود! در سال 1313، رضامیرپنج فرمان بستن مدارس بهائیان را صادر می‌کند، چون در آن‌ها سالگرد شهادت باب را برگزار کرده بودند! و در سال 1319، شاهرخ ارباب کیخسرو توسط شهربانی کشته می‌شود، چون پسرش در آلمان در حمایت از نازی‌ها چند سخنرانی کرده بود! و در همین سال روزنامه اطلاعات، در صفحه اول خود، اقدام به انتشار سلسله مقالاتی تحت عنوان "مجرمان خطرناک" می‌کند، که همگی نامهای ارمنی و آسوری دارند!»

و این فرصتی است برای سفارت انگلیس که در نقش حامی اقلیت مسیحی ایران ظاهر شود. در واقع، سفارت انگلیس، آنچه را در زمان امیرکبیر نتوانسته بود به دست آورد، از طریق قلم به‌مزدهای اطلاعات، به دست آورد! و اعلام داشت، این حمله‌ها برای جلب نظر متعصبین مذهبی و دستاربندان طراحی شده! و تداعی کنندة سیاست نازی‌هاست! حال آنکه رضامیرپنج را انگلیس به تخت نشانده بود و رسانة اطلاعات نیز تحت نظارت مزدوران انگلیس منتشر می‌شد! به همچنین است در مورد رسانه کیهان که خط تبلیغاتی‌اش را محافل راست افراطی در ایالات متحد تعیین می‌کردند. و امروز نیز خط تبلیغاتی کیهان و اطلاعات تغییری نکرده، چرا که استعمار با ایجاد گسست در ایران، توانسته تداوم خود را تضمین کند.





پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶


شیطان‌سالاران!
...

بازهم در آستانة پایان مهلت قطعنامه شورای امنیت، سفرای سیار گورکن‌ها دوره راه افتاده‌اند تا از برادران «فاشیست» تقاضای دفاع از «حق مسلم» گورکن‌ها جهت دستیابی به فناوری هسته‌ای نموده، استقلال و اقتدار و عزت حکومت اسلامی را به جهانیان ثابت کنند! در این راستا، منوچهر متکی، ‌جهت تکدی، راهی شمال اروپا ـ دانمارک و سوئد ـ شده‌ و محمد خاتمی، دوباره نعلین آهنین پوشیده، دست به دامن کاردینال راتزینگر، یا به قولی همان «جرمن شپرد» معروف فعلی شده. در ضمن بهتر است بدانیم که پس از دیدار با خاتمی، عالیجناب «راتزینگر» راهی برزیل شدند، تا تکلیف پایین تنة مردم برزیل را هم تعیین کنند! چرا که همة مسائل در برزیل حل شده: حلبی‌آباد‌ها توسعه فراوان یافته‌اند، و یک «شبه سوسیالیست» به نام «لولا»، در حال اجرای سیاست‌های مارگارت تاچر در برزیل است، در نتیجه نیاز به خرید و فروش کودکان افزایش یافته. از اینرو عالیجناب «راتزینگر» به برزیل مشرف شده‌اند تا به مردم دستور بدهند که «سقط جنین» ممنوع است! به دو دلیل! نخست اینکه کتاب مقدس سقط جنین را ممنوع کرده، ‌ چرا که در غیر اینصورت، مریم هم به نحوی خود را از دست فرزند ناخواسته خلاص می‌کرد، و امروز مسیحیت نداشتیم، و کلیة کاردینال‌ها و اسقف‌ها و شرکاء باید به کار شرافتمندانه‌ای روی می‌آوردند! و دلیل ناگفتة دوم اینکه، اینهمه صنایع خرید و فروش کودک و اعضای بدن از رونق افتاده! بله، دلیل دوم همان دلیل واقعی است که گفته نمی‌شود! کشور برزیل جائی است که مغازه‌داران محترم شبه نظامیان را اجیر کرده‌اند تا کودکان ولگرد را به قتل برسانند، چون مزاحم کسب و کارشان می‌شوند! این کشور همان جائی است که پیش از «سوسیال تاچریسم» جناب لولا، کودکان را می‌دزدیدند و چشمانشان را جهت فروش در می‌آوردند! در چنین کشوری است که تمام هوش و حواس کاردینال «راتزینگر» باید متوجه سقط جنین ‌شود! می‌بینید که اسلام و مسلمین تنها نیستند! هیتلر هم مسلمان شده!

در کتاب «حاجی آقا»، اثر صادق هدایت، حاجی می‌گوید:

«بگذارید هیتلر با نظم نوینش دنیا را تمشیت بده، اقلاً آقای ما عوض می‌شه، خودش فرجه. همه‌ علامات ظهور حضرت صاحب را داریم به چشم می‌بینیم [...] هیتلر مسلمان شده و روی بازویش لااله الاالله نوشته [...] جداً به ایران علاقمند است [...]»

ص. 16

بله و نه تنها هیتلر واقعا مسلمان شده، که پیروانش در ایتالیا هم اسلام آورده‌اند! محمد خاتمی پس از دیدار با رهبر «فرزانة» واتیکان، با یکی از فاشیست‌های ایتالیا در مورد لائیسیته و دموکراسی هم صحبت می‌کند! البته به گفتة «رادیو فردا»، که نمی‌گوید طرف صحبت خاتمی مانند خود او فاشیست است، بلکه می‌گوید، یک مسیحی بنیادگراست! بله، به گزارش «رادیو فردا» که تبلیغات‌اش بر حمایت از اسلام و حاکمیت‌های اسلامی متمرکز شده، محمد خاتمی با «روبرتو فورمیگونی»، رهبر یکی از گروه‌های فاشیست ایتالیا، به مدت یکساعت گفتگو کرده! و در پی این مصاحبه، «روبرتو» که استاندار ایالت لومباردیا است، فرموده، که محمد خاتمی به وی چنین گفته:

«اسلام راه درازی را برای دستیابی به مردم‌سالاری و جدا ساختن دین از سیاست دارد [...]»

به گفتة رادیو فردا، «فورمیگونی» تأکید کرده که خاتمی در مسیر لائیسیته و دموکراسی گام برمی‌دارد! مسلم است که یک فاشیست کاتولیک باید چنین مهملاتی بر زبان آورد، تا رادیو فردا هم با ابله پنداشتن مردم ایران، آنرا تکرار کند! باید از رادیو فردا پرسید، از کی تا به حال یک بنیادگرای کاتولیک، از لائیسیته و دموکراسی حمایت کرده، که امروز یک فاشیست مسلمان،‌ تحت حمایت‌ها و تشویق‌های او، سعی بر جدا ساختن دین از سیاست داشته باشد؟ مگر بنیاد گرائی یهودی و مسیحی با فاشیسم اسلامی تفاوتی دارد؟! حتماً چون سینیور «فورمیگونی» ایتالیائی هستند، به عنوان فاشیست، در امور لائیسیته و دموکراسی هم صاحب‌نظر شده‌اند، یا اینکه محمد خاتمی چون برای انتخابات آینده خیز برداشته، به توصیة اربابانش به سرقت شعارهای مخالفان مشغول است، تا یک حماسة دوم خرداد دیگر بیافریند و هشت سال دیگر جنایت و سرکوب تداوم بخشد، و اینبار با شعار ابله پسند «لائیسیته دینی»؟! و یا شاید اربابان رادیو فردا چنین آرزوهای خامی در سر می‌پرورانند، که چنین مهملاتی را از زبان یک فاشیست کاتولیک ردیف می‌کنند:

«محمد خاتمی مرا قانع ساخت که در جهت دموکراسی و لائیسیته گام بر می‌دارد [...] ما در گفتگوهای‌مان بر شیوه‌های دست‌یابی به لائیسیته و سکولاریسم در مسیحیت و اسلام اشاره کردیم و رئیس جمهور سابق ایران تأکید کرد که اگر چه راهی که اسلام باید برای دستیابی به مردمسالاری طی کند طولانی است ولی مسلمانان نیز چون مسیحیان چاره‌ای جز طی کردن آن ندارند.»

تا امروز نویسنده این وبلاگ می‌پنداشت لائیسیته و دموکراسی در غرب، به دلیل تضعیف بنیادهای مذهب و تکثر مراکز تولید ثروت امکانپذیر شده. ولی امروز رادیو فردا، ‌ بنیانگذار مکتب «شوت و پرتیسم»، تأکید کرد که مسیحیان، خواستار دموکراسی بودند، پس گفتند دموکراسی، و دموکراسی هم پدیدار شد! همانطور که در کتاب مقدس‌شان آمده: «خدواند گفت روشنائی، پس روشنائی پدیدار شد!» بله مسیحیان، با اقتداء به خداوندشان این دموکراسی را ایجاد کردند، پس مسلمانان نیز باید با پیروی از احکام قرآن دموکراسی برقرار کنند! همانطور که 28 سال پیش هم همین کار را کردند! و البته می‌دانیم که «دموکراسی» به عنوان یک «مفهوم مدرن» نمی‌تواند در کتب مذهبی وجود داشته باشد، و کسی که چنین ادعائی دارد، یا شیاد است و یا در بهترین صورت ممکن، ابله. همچنین کسانی که مانند حداد عادل سکولاریسم را به غرب نسبت می‌دهند، و نه به یک روند تحول تاریخی، به همین نسبت از شیادی یا بلاهت بهره دارند. چرا که به این ترتیب پدیده‌های اجتماعی را نه به واقعیت زمان، مکان و شرایط اجتماعی، که به یک مکان و یا مرام خاص پیوند می‌دهند. به زبان ساده‌تر، تبلیغات استعمار به این ترتیب، در مسیر ایجاد گسست میان واقعیت‌های اجتماعی و پدیده‌های ناشی از آن قرار می‌گیرد. به همین دلیل است که چه در غرب و چه در کشورهای مبتلا به طاعون اسلام، سعی بر جایگزین کردن علم تاریخ، با روایات و حکایات کتب مقدس دارند. و می‌دانیم‌که متون مقدس هیچ ارتباطی با واقعیات‌ تاریخی نداشته و ندارند. در غرب این مسئله به دلیل تضعیف سرمایه‌داری غرب صورت پذیرفته. چرا که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سرمایه‌ها در هند، چین و روسیه نیز تحرک و پویائی یافت و انحصار غرب بر سرمایه‌داری پایان گرفت. و به این دلیل است که جبهة غرب از یکسو به تقویت پایگاه‌های سنتی فاشیسم در اروپا پرداخته و از سوی دیگر سعی دارد محور قدیم را با جذب چین تقویت کند! سفر الیزابت دوم، به ایالات متحد جهت تأکید بر «اتحاد قدیم»،‌ و سفر آیندة وزرای امور خارجة هلند و انگلیس به پکن در همین راستا می‌تواند بررسی شود.

بحران نوینی پیش آمده که صورتک دموکراسی را از چهرة فاشیسم در غرب برافکنده. اینبار نیز، همچون دفعات قبل، غرب خود را از سوی روسیه مورد تهدید می‌بیند! نتیجة اسفبار انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، شاهدی است بر این مدعا. یادآور شویم که دیروز «ولادیمیر پوتین» در سخنرانی خود به مناسبت بزرگداشت سالروز پیروزی ارتش سرخ بر نیروهای هیتلر، سیاست خارجی ایالات متحد را با سیاست رایش سوم مقایسه کرده، گفت: رفتار رایش سوم نابود نشده، بلکه به صورت دیگری جلوه می‌کند. پوتین سپس افزود، فراموش نکنیم که هر جنگی نتیجة اشتباهات دوران صلح است. و با توجه به اینکه سران غرب در بزرگداشت سالگرد پیروزی بر نیروهای آلمان خفقان نسبی گرفته بودند، باید سخنان رئیس جمهور روسیه را نوعی تهدید به شمار آورد! می‌دانیم که سیاستمداران روسیه، به صورت سنتی،‌ با جار و جنجال و هیاهو بیگانه‌اند و به همین دلیل، ابراز نارضایتی ولادیمیر پوتین در میدان سرخ مسکو را می‌توان تهدید مستقیم اعضای ناتو به شمار آورد. در این چارچوب است که محمد خاتمی و یک فاشیست ایتالیائی، در خبرهای بسیار معتبر «رادیو فردا» لائیسیته و سکولاریسم را گرامی داشته‌اند! محمد خاتمی حتی به این مختصر اکتفا نکرده و خواهان اقتداء به غرب در امور «حقوق بشر» هم شده! البته همان حقوق بشر مورد نظر اربابان «رادیو فردا»: کشتار، سرکوب و چپاول! این همان «حقوقی» است که چندین دهه است در ایران رعایت می‌شود و البته در دورة ریاست جمهوری محمد خاتمی، بیشتر رعایت شد! «روبرتو فورمیگونی» و دیگر فاشیست‌های سینه چاک دموکراسی و لائیسیته نیز در «رادیو فردا» این امر را تائید خواهند کرد!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶


سگ و استخوان!
...

چقدر نگران حال معاون پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت بودیم! در این دو سه روزه، همة امور استراتژیک میهن اسلامی فلج شده بود! خوب شد با وساطت و وثیقه، خواهرزادة محلوجی را از زندان آزاد کردند، تا امور استراتژیک منطقه دوباره فعال شود. بالاخره اسلام است و همین یک متخصص! و دیدیم که به محض خروج خواهرزادة محلوجی، دیک چنی هم وارد بغداد شد! پیش از آزادی موسویان، دیک چنی گفته بود: بدون موسویان هرگز! سایت رعایای الیزابت دوم هم مانند دیگر سایت‌های جیره‌خوار گاوچران‌ها، تصویر دیک چنی در فرودگاه بغداد را برای مشتاقان منتشر کرده بود! یک جلیقة ضدگلوله به تن دیک چنی بود! با آن سابقه شکار بلدرچینی که دارد حتما می‌ترسیدند، خودش را «شکار» کند! نمی‌دانم تا به حال جلیقة ضد گلوله بر تن کرده‌اید یا نه؟ نفس انسان بند می‌آید. فکرش را بکنید این ریچارد چنی کهنسال و فرتوت، با آن قلب ترانزیستوری نفسش هم بند بیاید! نمی‌دانم چرا این پیرمرد نازنین و جنایتکار و چپاولگر را به بغداد فرستادند؟! مثل اینکه در کاخ سفید کسی با او دشمنی داشته باشد. نکند می‌خواهند جوانمرگش کنند؟! بله می‌گفتم، به محض گشایش بخت موسویان، و رونق پژوهش‌های استراتژیک در خیمه و خرگاه اکبرهاشمی، احمدی نژاد یقة مدیران با «تجربة» بیمة ایران را چسبید! و بر اثر این حرکت انقلابی، امور بیمه «لویدز» به شدت آسیب دید و بهای سهام‌اش در بازار «پوچ فروشان» کاهش شدید یافت!

مشکل می‌توان گام بعدی پرزیدنت مهرورزی را در مبارزه با امپریالیسم و اسرائیل «محاسبه» کرد! فعلاً منوچهر متکی دست به دامان صلیب شکستة اصحاب فاشیسم در سوئد و دانمارک شده، تا ضربات محکم‌تری بر پیکر «حامیان صهیونیسم بین‌الملل» وارد آورد! چون ضربات سهمگین خمینی کافی و کاری نبود. دلیل هم اینکه، آنزمان موسویان در امور استراتژیک «پژوهش» نمی‌کرد، و مشاور رهبر در امور استراتژیک هم نبود. در غیر اینصورت، به رهبر کبیر توصیه می‌کرد بجای استفاده از نعلین، از کفش پاشنه بلند همسر محمدرضاخاتمی، استفاده کند. آریل شارون به همین ترتیب از صحنه خارج شد: به توصیه موسویان یک لنگه کفش عروس رهبر فرزانه را با موشک شهاب 300 از خیمة سردار اکبر به سوی «کنست» در تل‌آویو شلیک کردند. و امروز ماموران موساد هریک عکسی از لنگه کفش دختر حداد عادل در دست گرفته به دنبال لنگة دیگر آن می‌گردند، تا شاید بتوانند با شلیک آن به سر «اهود اولمرت» از شر او هم خلاص شوند، و بگویند ایران نخست وزیران با «تجربة» اسرائیل را ترور می‌کند. به این ترتیب است که پنتاگون برای حفظ اسرائیل از لنگه کفش، اقدام به حملات پیشگیرانه خواهد کرد. و از آنجا که موسویان هم دیگر نتایج «پژوهش‌هایش» در امور استراتژیک را در اختیار پرزیدنت مهر ورزی قرار نمی‌دهد، شکست «جبهه حق» از «جبهه برحق» حتمی خواهد بود. و ساواکی‌ها دسته، دسته کفن می‌پوشند و در خیابان‌های تهران شعار می‌دهند: «مهدی بیا، مهدی بیا، ایران شده کالیفرنیا» و یا «کل یوما عاشورا، کل ارض کالیفرنیا»، و منظورشان «ارز کالیفرنیا» است، که همان دلار باشد. بله، حال که موسویان و دیگر سفله‌های نخبه را منزوی کرده‌اند، میهن اسلامی سخت به خطر افتاده! چون خانم دکتر الهه کولائی، استاد دانشگاه فقر فرهنگی دوباره پرچم مبارزات ضداسرائیلی خود را بر افراشته و هشدار می‌دهد که روسیه در پی تأمین منافع ملی خود بوده، و با اسرائیل نیز رابطه دارد! کولائی در ادامه سخنان خود فرموده،

«روسیه تلاش می‌کند تا با [...] استفاده از اهرم انرژی در عرصه بین‌المللی، از انرژی در چارچوب منافع ملی خود سود ببرد.»


کولائی از دارو دسته شیادانی است که نام «جبهه مشارکت» بر خود نهاده، و با جنجال «اصلاح‌طلبی» هشت سال فرصت اضافه برای سرکوب و چپاول استعماری فراهم کردند. مسلماً برای ذهن علیل نخبگان گورکن‌ها قابل قبول نیست که دولتی با استفاده از امکانات خود جهت تأمین منافع ملی خود تلاش کند! چرا که اینان تمام تلاش خود را جهت تأمین منافع استعمار به کار می‌برند، و می‌پندارند دولت‌های مستقل هم باید به صف اسلام و مسلمین بپیوندند، و در راه تأمین منافع جبهه ناتو، راه بر چپاول آمریکا بگشایند. بله دولت روسیه به هیچ عنوان حق ندارد با استفاده از اهرم انرژی در چارچوب منافع ملی خود سود ببرد. دولت روسیه باید به گورکن‌ها تأسی کرده، منافع اربابان گورکن‌ها را تأمین کند! تا شاید از الهه کولایی نمرة قبولی دریافت داشته، از دانشگاه اخراج نشود. آنهم دانشگاهی که امثال کولائی درآن «استاد» شده‌اند! الهه کولائی در ادامه تحلیل «سیاسی ـ کشکی» خود چنین گفته:

«دولت[منظورش حکومت دست نشانده گورکن‌ها‌ست] به دلیل عدم درک تغییر سیاست خارجی روسیه رابطه روسیه با اسرائیل را نادیده انگاشته است.[...]»

منبع: ایلنا، کد خبر 417476

این متخصص امور سیاست بین‌الملل، هنوز نمی‌داند که ایجاد کشور اسرائیل با موافقت شوروی امکان پذیر شده. و روابط روسیه و یا هر کشور دیگری با اسرائیل، به کشور ثالث مربوط نمی‌شود! همچنانکه ایالات متحد و دیگر اعضای جبهة ناتو، اسرائیل را به مرکز ایجاد بحران در منطقه تبدیل کرده‌اند و موجودیت حاکمیت منفور اسلامی، که با شعار اسرائیل ستیزی، ‌ از اسرائیل کمک نظامی دریافت می‌کند، مدیون همین اسرائیل است! و بهتر است نخبگان گورکن‌ها بجای گزافه‌گوئی مقداری مطالعه کنند، که به موجب آیة حکیمانه در صفحة 72 «توپ مرواری»:

«سگ که می‌خواهد استخوان بخورد، به زیر دمش نگاه می‌کند.»

مگر در ایران «دولت» وجود دارد که از امور سیاسی چیزی «درک» کند؟ سرکار خانم! اگر در ایران دولت وجود داشت که امثال شما کارشناس امور بین‌المللی نمی‌شدید! نکند سرکار به متکی پیشنهاد شرفیابی به آستان فاشیسم در سوئد و دانمارک داده‌اید؟! بهتر است سری هم به استونی و لهستان بزند! شاید دوباره پل پیروزی شویم، و زنان ایران بدون روسری، از توسری‌های اسلام انسان‌ساز بهره‌مند شوند! و در چارچوب دکترین حاجیه شیرین عبادی، پاسدار اکبر، برایشان دموکراسی‌«گری» بیاورد!

آنطور که بنظر می‌رسد، گورکن‌ها سخت در آرزوی ایجاد ارتباط با کارگزاران بنیادها و سازمان‌های «غیردولتی» یانکی‌ها می‌سوزند و می‌سازند! هر کس پایش را به ایران می‌گذارد، دستگیرش می‌کنند و از او می‌خواهند با آن‌ها همکاری کند! دیروز «نازی عظیما» تقاضای گورکن‌ها را رد کرد، امروز هالة اسفندیاری! اولی در «رادیو فردا» برای محمد خاتمی تبلیغ می‌کرد، و دومی هنوز معلوم نیست «دموکراسی دینی» را چگونه تبلیغ می‌کند؟! البته امروز همه می‌دانند که گروهی از زنان مقیم فرنگ، که چادر و مقنعه هم بر سر ندارند، به تبلیغ برای شبه اصلاح طلبان مشغول‌اند. آزاده کیان، لادن ناصری، دلفین مینوئی و ... و دیگر کسی به تماشای این نمایش مهوع نخواهد آمد. همچنان که امسال دموکراسی‌های به اصطلاح «ضدفاشیست» در مورد پیروزی اجباری در جنگ جهانی دوم هیاهوی چندانی به راه نینداختند. و در تهران نیز خوشبختانه کسی با این مسائل کاری ندارد، به ویژه حاکمیت گورکن‌ها. اخیراً گورکنی، به عنوان یکی از ابزار اشغال و سرکوب به رسمیت شناخته شده!

فیگارو مورخ 8 ماه مه 2007 می‌نویسد، مقبره «هرود»، پادشاه ستمگر یهودیان در نزدیکی بیت‌الحم کشف شد. در سرزمین‌های اشغالی! حفاری جهت یافتن مقبرة این شخصیت بزرگ تاریخی در سال 1950، دو سال پس از تشکیل کشور اسرائیل، توسط آخوند‌های مسیحی فرانسیسکن آغاز شد! و 5 سال پس از اشغال کرانة باختری رود اردن توسط اسرائیل، گورکن‌های فرانسیسکن این وظیفة الهی را به اسرائیلی‌ها سپردند. گروه اسرائیلی نیز سه هفته پیش مقداری استخوان و سنگ یافت و از رنگ سنگ‌ها فهمید این مقبره، مقبره هرود است! و با توجه به این امر این سرزمین‌ها در اشغال اسرائیل باید باقی بماند، چون طبق قصه‌های «بی‌بی گوزک» درکتاب مقدس و انجیل ماتیو، «هرود»، یکی از پادشاهانی است که رومی‌ها 37 سال پیش از میلاد مسیح منصوب کردند. و همان کسی است که دستور داد همة کودکان بیت‌الحم را که کمتر از دو سال داشتند به قتل رسانند! چرا که گفته می‌شد، مسیح، پادشاه یهود،‌ در بین آنان است! به این می‌گویند شواهد تاریخی! انجیل ماتیو و کتاب مقدس! به گفتة پروفسور «نتذر»، این پادشاه بزرگ و دست نشانده امپراطوری روم، یک قصر عظیم هم در کنار صحرا بنا کرده بود! می‌بینیم که دو هزار سال پیش هم جهت انتصاب حاکمیت دست نشانده، نخبگان را «گلچین» می‌کردند. قتل عام کودکان و بنا کردن قصر در کنار صحرا، از کارهای بزرگ و تاریخی این پادشاه است! حتما معاون پژوهش‌های استراتژیک‌‌اش هم جد بزرگ همین موسویان بوده! بله در هر حال این اکتشاف که بر شواهد «عینی» استوار است، چنان حواس بعضی‌ها را پرت کرده که اردوگاه‌های کار اجباری و سالگرد شکست ارتش هیتلر را هم فراموش کرده‌اند! به ویژه در تهران! که اصولاً با هیتلر دشمنی نداشته و ندارند! می‌دانیم که گورکن‌ها و دستاربندان «نژادشان آریائی» است! و کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها در ایران، از جابجائی مجسمه یادبود سربازان شوروی که در جنگ با فاشیست‌ها در استونی کشته شدند، ابراز رضایت کرده بود. البته پاسدار شریعتمداری، هنوز نتوانسته در راهپیمائی فاشیست‌ها در استونی و لهستان شرکت کند، ولی همچنان امیدوار است!

«در تهران، در شصت و دومین سالگرد پیروزی شوروی بر آلمان نازی، بر مزار رزمندگان شوروی که در جنگ جهانی دوم در ایران جان باختند، حلقه گل گذاشته شد. در این مراسم[...] سران و کارمندان سفارت روسیه در ایران، ‌ بخش نظامی، نمایندگی بازرگانی [...] و سایر نمایندگی‌های روسیه و کارمندان ارشد سفارت‌های کشورهای مشترک المنافع در ایران حضور داشتند. لازم به یاد آوری است که 500 نظامی شوروی در گورستان جنوب شرق تهران به خاک سپرده شده‌اند.»
منبع: نووستی، 19 اردیبهشت‌ماه 1386.

همچنین لازم به یادآوری است که هیچیک از مقامات ایرانی در این مراسم حضور نداشت!



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۶


چای و گلوله!
...
سرانجام فعل دوست داشتنی و گرامی «اضربوهن»، که از افعال «فرهیختة» اهالی «نیویورک تایمز» به شمار می‌رود، در «روز آنلاین» شامل حال سخنان آقای سحابی شد! به این ترتیب که، متن سخنان آقای سحابی که در وبلاگ «افتخار بردگی» نقل شد، متنی است که ارگان اکبرهاشمی در تبعید آن را سانسور کرده، چرا که «مصلحت» را چنین تشخیص داده! البته می‌دانیم که روزی‌نامه نگاران این رسانه، به ویژه طنزنویس حوزوی آن، چقدر از «آزادی مطبوعات» دفاع می‌کنند، و چقدر «برای آزادی» بیان سینه چاک می‌دهند. ولی وقتی «دستور» از بالا صادر می‌شود، با خودی‌ها همان می‌کنند که با غریبه! دلیل سانسور قسمتی از سخنان آقای سحابی این بود، که ایشان در مراسم دریافت قلم طلائی و افتخار به نهضت ملی، گفته بودند:

«[...] ایران از 1700 سال قبل از میلاد مسیح پایه‌گذار یگانه پرستی بر اساس مباحث زردشت بود، کوروش کبیر اولین بیان کننده حقوق بشر و داریوش منادی آزادی بود[...]»

هدف از این وبلاگ بررسی مجدد سخنان آقای سحابی نیست. ایشان به عنوان عضو نهضت آزادی، مواضع کاملاً شناخته شده‌ای دارد که همان موضع متضاد «آزادی بر مبنای اسلام» است. و ابراهیم یزدی نیز که در جلسة اهداء قلم طلائی حضور داشته، براین امر تأکید کرده. و می‌دانیم که آزادی بر مبنای اسلام همان است که «استقلال» و «جمهوری» بر مبنای اسلام بوده، یعنی «کشک!» اصولاً تمامی مفاهیم مدرن، وقتی مبنای واقعی خود را از دست می‌دهند، و بر مبنای تحجر مذهبی قرار می‌گیرند، فرو می‌ریزند، و به هیچ و پوچ تبدیل می‌شوند. نمونه‌اش از دوران کودتای میرپنج تا امروز در برابر ملت ایران است. بله، هدف از این وبلاگ، بررسی مضحکه‌ای به نام «آزادی بر مبنای اسلام» نیست. هدف، بررسی خط تبلیغاتی و سانسور در رسانه استعماری «روز آنلاین» است، که با سانسور قسمت مربوط به یگانه پرستی زرتشت، از یکسو، مهدی سحابی را مضحکه کرد، و از سوی دیگر، موضع واقعی خود را آشکارتر. البته در این وبلاگ بارها اشاره شده، که «روز آنلاین» و شرکاء سر در آخور استعمار دارند، و بی‌دلیل نیست که هوگو چاوز، مجاهدین خلق، و القاعده را «چپگرا» می‌‌نامند، و منابع خود را از میان رسانه‌های محافل فاشیستی انتخاب می‌کنند!

منابع این «روزنامه»، رسانه‌هائی است که در چند ردة متفاوت، از «چپ‌نما» تا «راست افراطی»، به تبلیغ برای اربابان مشغول‌اند. گاردین، نیویورک تایمز، لیبراسیون و لوموند، جایگاه چپ، و فیگارو، ایل جورناله، تایمز و دیلی‌میل، سمت راست را اشغال کرده‌اند! فرستاده‌های ویژه اینان به منطقه نیز مانند دلفین مینوئی و ... ایرانی به نظر می‌رسند. گزارش‌های فرستادگان ویژه، تبلیغ خط اربابان است. به عنوان نمونه، «دلفین مینوئی» گزارشی می‌فرستد که دارودستة خاتمی را محبوب جلوه دهد. و این گزارش، هم در رسانه‌های چپ و هم در رسانه‌های راست بازتاب می‌یابد، و رسانه‌های تصویری نیز جای خود دارند! ولی بهتر است بدانیم که زمان بیرون کشیده شدن احمدی نژاد از صندوق‌های معرکه، همین رسانه‌ها، هیاهوی فراوانی پیرامون محبوبیت احمدی نژاد در میان مردم ایران به راه انداخته و شکمشان را برای یک جنگ دیگر در منطقه صابون مفصلی زده بودند. اما به دلیل دریافت یک پس گردنی مختصر در لبنان، دوباره شروع به طبل زدن برای اصلاح طلبان کردند! و همچنان نیز به زدن طبل ادامه می‌دهند. چه می‌شود کرد؟ رسانه‌ها در غرب آزاداند! البته جهت حفظ منافع صاحبان صنایع نظامی! این همان قسمت اصلی «آزادی رسانه‌ها در غرب» است که از روز ازل، فعل «اضربوهن» شامل حالش شده! و نه «لاله بختیار»، و نه «نیویورک‌تایمز»، به این نکته باریک‌تر از مو اشاره نخواهند کرد، چون اهمیتی ندارد! آنچه مهم است حفظ کیان اسلام است! نعلین‌های حاکم بر ایران نیز همین عقیده را دارند، ‌ اسلام خدشه‌دار نشود! چون منافع استعمار به خطر می‌افتد. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به یکی از رسانه‌های محبوب روز آنلاین: دیلی‌میل!

دیروز، 17 اردیبهشت‌ماه، یک گزارش از دیلی‌میل، تحت عنوان «به ایران سفر کنید» در رسانة سردار اکبر منتشر شده بود که با مطالعة آن خواننده در سلامت عقل «جان اسنو»، گزارشگر این مطلب، دچار تردید می‌شود. «جان اسنو»، در تهران گوشة کوچکی یافته که همیشه مثل کالیفرنیاست! ولی چه کالیفرنیائی! کالیفرنیائی که در دامنة کوه‌های البرز واقع شده! با توجه به آب و هوای تهران، تنها نتیجه‌ای که از این گزارش می‌توان گرفت، این است که نویسنده یا هرگز کالیفرنیا را ندیده یا در پای منقل تریاک، تهران را شبیه به کالیفرنیا مشاهده فرموده‌اند! بله، گزارشگر دیلی میل، در باب «آزادی‌ها» در ایران مفصل قلم‌فرسائی کرده و نیازی به توضیح نیست که این «آزادی‌ها» پیرامون ابتذال متمرکز شده‌اند. ابتذال تازه به دوران رسیده‌گان حاکمیت گورکن‌ها. همگی بیگانه با ارزش‌های غرب، و همگی شیفتة ابتذال غرب. گزارشگر «دیلی‌میل» چنان در تصویر کالیفرنیا به گزافه گوئی پرداخته، که می‌توان دریافت کالیفرنیا را از دریچة سریال‌های صدمن‌یک‌قاز آمریکائی می‌بیند! و آنچه می‌خواهد ببیند، در ابری از واژگان پراکنده به خورد خواننده می‌دهد:

«آخرین فیلم‌های هالیوود، قاچاقچی‌ها، تلویزیون‌هائی با اکران پلاسما، لندن و آمریکا، پارتی، الکل، مهمانی‌های مسحور کننده دانشجویان، زن‌هائی‌که روسری‌های‌شان را به محض ورود بر می‌دارند، دانشجویان سرزنده، و ... »


به این ترتیب فرستادة «دیلی میل» یک مجموعه موهوم از زندگی در تهران ارائه می‌دهد که به همان سریال‌های مبتذل هالیوودی شباهت دارد. سپس نتیجه می‌گیرد که، دو ایران وجود دارد، ایران قدیمی و ایران مدرن! ایران قدیمی همان ایران ابتذال اسلامی است، ولی جان اسنو یک ایران «سکولار» هم کشف کرده! ایران سکولار، مطلوب اهالی «دیلی‌میل» همان ایران ابتذال اسلامی است، منهای آن تکه پارچه جادوئی! حال بپردازیم به «دیلی‌میل!»

دیلی میل توسط دو برادر به نام های آلفرد و هارولد «هارمس‌ ورت» پایه‌گذاری شد. که بعدها، لرد «نورت‌کلیف» و لرد «روترمر» لقب یافتند! خط تبلیغاتی این روزنامه شایعه پراکنی و جنجال جهت فراهم آوردن زمینة جنگ است. پیش از آغاز جنگ اول، دیلی‌میل شایع کرد که آلمان قصد ساقط کردن امپراطوری انگلیس را دارد. و به یاد داریم که انگلیس با کمال میل در جنگ جهانی اول شرکت کرد. پس از مرگ «نورت کلیف»، ادارة امور را «روترمر» به دست می‌گیرد. در سال 1924، «دیلی‌میل» شایع می‌کند که کمونیست‌های انگلیس قصد برپائی یک انقلاب خونین در سر می‌پرورانند. لازم به یادآوری است که «روترمر»، مستقیماً از اتحادیه فاشیست‌های انگلیس حمایت می‌کرد، و از دوستان و پشتیبانان موسولینی وهیتلر بوده. همچنین، ضمن حمایت از «چمبرلین» و توافقنامة مونیخ، «دیلی‌میل»، مانند گاردین، از طرفداران تشکیل دولت اسرائیل بود! حال آنچه باید در ارتباط با «دیلی‌میل» بدانیم این است، که خط تبلیغاتی این رسانه، مانند دیگر رسانه‌های غرب به هیچ عنوان تغییر نکرده. و اینان خط تبلیغاتی خود را تغییر نخواهند داد، مگر آنکه اربابانشان نابود شوند. نابودی‌ای که هنوز محقق نشده. پس بهتر است گزارش «جان اسنو» را با دقت فراوان بخوانیم. شباهت فراوانی به مقاله «فرد هالیدی» دارد، که جهت ایجاد ارتباط دوباره با ایران، منت گذارده پنجاه هزار ویزای دانشجوئی پیشنهاد کرده بود، تا جیب‌بری‌‌اش را به نحو احسن انجام دهد. ولی «جان اسنو»، از فرد هالیدی به مراتب طماع تر، حریص‌تر و خبیث‌تر است، چون انگلیسی است و حداقل پنج سده سابقة چپاول مستقیم دارد! و از آنجا که «کار نیکو کردن از پر کردن است»، جان اسنو می‌نویسد:

«ایرانی‌هائی که من با آن‌ها ملاقات کردم، ‌ به من می‌گفتند که چقدر انگلیسی‌ها را دوست دارند، اگرچه مرتبا به من یادآوری می‌کردند که ما باعث سقوط نخست وزیر ملی‌گرایشان، ‌ محمد مصدق [...] شده‌ایم [...] و تقریبا هر بار که من را می‌دیدند، می‌پرسیدند: آیا ایران را بمباران می‌کنند؟»


می‌بینیم که گزارشگر دیلی‌میل بطور غیرمستقیم به ملی‌گرائی محمد مصدق اشاره دارد! کسی که امروز بسیاری از ایرانیان از خیانت‌هایش آگاهند، و می‌دانند که حافظ منافع انگلیس در ایران بوده. و با ملی کردن نفت خدمت بزرگی به استعمار کرده. خدمتی که بیش از پنج دهه منتی هم بر ملت ایران شده! و هنوز هم سحابی‌ها از خدمات مصدق و افتخارات نهضت ملی برایمان می‌گویند. و البته دیلی‌میل بخش ارعاب ملت ایران را نیز فراموش نکرده! همه از گزارشگر این رسانة فاشیست می‌پرسیدند، «کی بمباران می‌شویم؟!» چه پرسش رمانتیکی!

با توجه به تبلیغات استعماری رسانه‌ها و خوش خدمتی‌های گورکن‌ها، مردم ایران کاملاً حق دارند نگران و وحشت زده باشند. ولی آن‌ها که از یک خبرنگار خارجی انتظار دارند آینده را برایشان بگوید، اگر بخواهیم نزاکت را در حق‌شان رعایت کنیم، ‌ می‌توان گفت، باید احمق باشند. چرا که فرستادگان رسانه‌ها گرچه اعضای سازمان‌های «اطلاعاتی ـ امنیتی‌اند»، برای دانستن و کسب اطلاع به ایران فرستاده می‌شوند، نه برای پیشگوئی‌و فالگیری! یا برای فاش کردن اطلاعات محرمانه. در هر حال گزارش «دیلی‌میل» حاکی از این است که انگلیس قصد دارد دوران شیرین گذشته را در ایران تکرار کرده، با قراردادهای تجاری دورة پهلوی دوم باز هم «هیلمن‌هانترهای قدیمی و وفادار» و البته بدترکیب را به بازارهای منطقه روانه کند. چرا که اکنون کارگر در ایران به بیگاری گرفته می‌شود، نه حقوق دارد، نه سندیکا، و نه دولت انگلیس پاسخگوی مطالباتش خواهد بود! گورکن‌ها می‌دانند و کارگرها! یا بیگاری، یا بیکاری! مدل چینی هم همین است! ولی از آنجا که چین یک ‌قدرت جهانی است و حکومت ایران یک حکومت دست نشاندة غرب، در ایران مدل «چینی ـ استعماری» یا «چینی بندزده»، اعمال خواهد شد! البته هنوز «دیلی‌میل» حرف دلش را نزده!

این رسانه‌های منفور که تا پیش از جنگ 33 روزه در لبنان، فوت در آستین احمدی نژاد و شرکاء می‌کردند تا اسرائیل ستیزی کنند، و آمریکا به خاطر دفاع از اسرائیل بتواند به ایران حمله کند، ناگهان از رابین هود نارمک، چون دیگر به کار نمی‌آید، مایوس و دلزده شده‌اند! و همزمان، دریافته‌اند که:

«تحریم غرب[...] باعث شد که مردم [ایران] در پشت سر رهبرانی بایستند که از آن‌ها منزجرند. مردم ایران آرزو دارند که ما باآن‌ها رابطه‌مان را برقرار کنیم. عدم برقراری ارتباط[...] به منافع آمریکا و غرب ضرر می‌رساند.»


بله آنروزها که لات و اوباش ساواک، حوزه نازی آباد، سفارت آمریکا اشغال می‌کردند، تا تحریم و جنگ شامل حال ملت ایران شود، به منافع آمریکا و غرب زیانی وارد نمی‌شد، کاملاً بر عکس، همة منافع در همین تحریم‌ها بود! ولی امروز شرایط تغییر کرده، و ایرانی‌ها گویا «آرزو دارند» که اربابان «دیلی‌میل» بر آنان منت گذارده، ارتباط برقرار کنند! به این منظور، «دیلی‌میل» به «گوردون براون» پیشنهاد مسافرت به ایران می‌کند، و در ادامه برنامه تردستی و معرکه‌گیری، از آستین‌اش یک «مرد قدرتمند» هم برای مذاکره با «گوردون براون» بیرون می‌کشد، که همان غلام خانه‌زاد سفارت انگلیس، لاریجانی است. لاریجانی، که افتخار دارد شغل پدر محترمش را بدون عمامه ادامه دهد. گزارشگر دیلی‌میل می‌گوید، لاریجانی باعث شد جاشوها آزاد شوند:

«او قدرتمندترین افراد بعد از [...] رهبر ایران است[...] چای ایرانی شیرین است، همچنین استقبال شایان [...] که منجر به حل مسئله عراق می شود[...] »


می‌دانیم که رهبری، بجز حمایت کارخانة رجاله پروری، قدرتی ندارد. و روزی که این حمایت از او دریغ شود، اگر شانس با او یاری کند، سرنوشتی مشابه رضامیرپنج خواهد داشت. ولی در توهمات دیلی‌میل مسائل به گونة دیگری مطرح می‌شود؛ آنگونه که فاشیست‌های اروپا مایلند: حضور در ایران، جهت تهدید منافع روسیه، ایجاد تنش مداوم و چپاول بیشتر. ملت ایران ابله نیست که آرزوی زندگی در چنین شرایطی در سر بپروراند. این شرایط طی جنگ سرد، به بهانة مبارزه با کمونیسم، یکبار تجربه شده، و شرایط تکرار چنین تجربه‌های پرمنفعتی برای غرب امکانپذیر نخواهد بود.

پس از جنگ لبنان، گفتیم که سیر قهقرائی غرب در منطقه آغاز شده و این مسیری است اجتناب ناپذیر. اگر اربابان «دیلی‌میل» نگاهی به نتیجة فضاحت بار انتخابات فرانسه بیافکنند، متوجه خواهند شد که این انتخابات برای فرانسه، به عنوان متحد غرب، گامی به عقب بود. نیکولا سرکوزی،‌ چنان سابقه درخشانی دارد، که حتی نمی‌توان او را با احمدی نژاد هم مقایسه‌کرد. او یک «قرعه پوچ» است که به نام ملت فرانسه از صندوق رأی بیرون کشیده شد. نه خانواده، نه مذهب و نه ملیت، نه تخصص، هیچیک را ندارد. زندگی خانوادگی‌اش، به زندگی طبقات متوسط و پائین فرانسه شباهت دارد. و سرکوزی و همسرش، هر دو پیشتر یک ازدواج ناکام پشت سر گذاشته و کودکانی از این ازدواج دارند. همسر رئیس جمهور آیندة فرانسه، به همه کس شبیه است بجز همسر مقام ریاست جمهوری فرانسه! یکشنبه شب، زنی با صورت جراحی شده، با بلوز و شلوار و مقدار قابل توجهی دستبند و گردنبند و گوشواره و دیگر تزئینات در میان جمع ظاهر شده بود. هیچیک از روسای جمهور فرانسه این‌چنین مفلوک نبوده‌اند! و به احتمال زیاد چنین موجودی به این دلیل به مقام ریاست جمهوری «منصوب» شده که می‌باید سیاست‌های خفت باری را بپذیرد، که مورد قبول هیچ رئیس جمهوری در فرانسه نمی‌تواند قرار گیرد. در واقع نیکولا سرکوزی را، مانند کارگران مهاجر، برای انجام کار پست به الیزه راه داده‌اند. جبهة ناتو از همه سو رو به تضعیف گذارده، چرا که هیچ موجودی را از فرسایش زمان گریزی نیست. بله، چای ایرانی شیرین است، ولی در سنین بالا مصرف زیاد شیرینی خطر مرگ هم دارد!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

افتخار بردگی!
...
امروز یک قلم طلائی به آقای عزت‌الله سحابی دادند، تا به ما بگوید دوران جنجال و آشوب و خیانت محمد مصدق دوران پرافتخار ملت ایران بوده! در اینکه دوران نهضت ملی برای بعضی‌ها افتخار آفرید که نه تنها مایه افتخار نبوده، نیستند و حتی در آینده هم نخواهند بود، جای هیچ تردیدی نیست. و امثال آقای سحابی کاملا حق دارند خیانت را افتخار بخوانند، چرا که به برکت نهضت ملی کذا، نهضت آزادی و حوزه و بازار دست در دست یکدیگر بر موج خیانت سوار شدند و تا کرانة جنایت حکومت اسلامی به پیش راندند! بله‌ مسلم است که نهضت ملی باید توسط امثال یزدی و عبادی‌ و... ستایش شود، اگر نهضت ملی نبود، ملت ایران پنج دهه در مرداب فریب قهرمانی‌های محمد مصدق به سکون کشیده نمی‌شد، و به اصطلاح نخبگانش، از مشتی رمال و دعانویس پیروی نمی‌کردند! روز آنلاین در ترجمة مقاله‌ای از «نیویورک تایمز»، ارگان جنگ پرستان «دمکرات‌های» ایالات متحد، به خاطرات شیرین عبادی اشاره‌ای دارد.

در مقالة «نیویورک تایمز» چند قسمت مهم از خاطرات شیرین عبادی نقل شده. البته نویسندة این وبلاگ از واقعیت چنین مسائلی اطلاعی ندارد، ولی فرض می‌کنیم شیرین عبادی در خاطراتش واقعیت‌ها را بازگو کرده، و با تکیه بر چنین فرضی است که خاطرات نواده کوروش بررسی می‌شود.

امروز شیرین عبادی را همه می‌شناسیم،‌ نواده کوروش و برندة نوبل صلح. ولی پیش از آنکه عبادی به افتخار دریافت جایزه نوبل مفتخر شود، از طریق رسانه‌های تصویری فرانسه، به ویژه کانال‌های دولتی، به افتخار آشنائی با ایشان نائل آمده بودیم! اینان از شیرین عبادی تصویری ساخته بودند که با آنچه در عمل از او مشاهده شد، زمین تا آسمان تفاوت دارد. و امروز که «نیویورک تایمز» از خاطرات عبادی می‌گوید، می‌توان به صراحت مشاهده کرد که شیرین عبادی پیش از‌آنکه آزادیخواه باشد، مطیع فتوای شیخ است! آنطور که عبادی می‌گوید، در سال 1978، روح الله خمینی فتوی می‌دهد که وزراء را از ادارات بیرون برانند، و شیرین عبادی به همراه همکاران خود به دفتر وزیر دادگستری یورش می‌برد! و طبق قصة عبادی، بجای وزیر، قاضی پیری در دفتر وی نشسته بود، که به عبادی می‌گوید:‌

«شما؟! چرا در میان این افراد؟ آیا نمی‌دانید دارید از کسانی دفاع می‌کنید که اگر بر سر کار بیایند کار شما را از شما می‌گیرند؟»


و از آنجا که شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در ایران و نخستین حقوقدان «شوت و پرت» و بی‌اطلاع از علم حقوق است، پاسخ می‌دهد:

«من ترجیح می‌دهم یک ایرانی آزاد باشم تا یک وکیل برده.»

به زبان ساده‌تر شیرین عبادی،‌ به عنوان حقوقدان، نور آزادی را در نعلین روضه خوان‌ها مشاهده کرده‌ بود! و از آنجا که در آن زمان، ایشان بالای 18 سال داشتند و گویا تحصیلاتی هم در رشتة حقوق، ارتقاء شیرین عبادی به مقام قاضی را می‌توان شاهدی بر همین مدعا دانست که، «فاشیسم سفله پرور است، و فاشیسم استعماری به مراتب سفله پرورتر!» چرا که اگر کسی کوچکترین شناختی از حقوق داشته و خواهان آزادی نیز باشد، پیرو فتوای یک جفت نعلین نخواهد بود. نامة سرگشادة مصطفی‌رحیمی، هنوز بر روی سایت‌ها خودنمائی می‌کند. و شیرین عبادی بر خلاف ادعای خود، نه تنها آنروز، که امروز هم خواهان آزادی نیست.

کسی که آزادی را نمی‌شناسد، نمی‌تواند خواهان آزادی باشد. همچنان که کسی نمی‌تواند از حقوق دیگران دفاع کند اگر حقوق ‌آنان را نشناسد. و شیرین عبادی نه تنها حقوقدان نبود که امروز نیز با حقوق بیگانه است!‌ عبادی، وقتی ازدواج کرده، خود را صاحب حقوق برابر با همسرش می‌دانسته! حال آنکه می‌دانیم به دلیل وجود تحجر اسلامی در قوانین ایران، پیش از براندازی 22 بهمن 57 نیز، تساوی حقوق میان زن و مرد وجود نداشت. و منهای مسئلة حجاب، بسیاری از قوانین فعلی از آن زمان بر زنان ایران حاکم بود. در نتیجه باید گفت شیرین عبادی پیش از حاکمیت گورکن‌ها نیز از قوانین چیزی دستگیرش نمی‌شده! و بازهم تکرار کنیم که به همین دلیل چنین پدیده‌ای، نخستین قاضی زن در ایران می‌شود. به دلیل سطح نازل درک، شناخت و تخصص حرفه‌ای! و به همین دلیل نیز محفل نوبل، عبادی را «شایسته» تشخیص می‌دهد. بله، متأسفانه فاشیسم همان می‌پرورد که می‌خواهد. در خاطرات عبادی چنین می‌خوانیم:

وقتی جواد[توسلی] و من ازدواج کردیم دو فرد برابر بودیم. با این قوانین [قضائی] وی یک فرد باقی ماند و من به یک شیئی تبدیل شدم. وی این اجازه را پیدا کرد که از روی هوس مرا طلاق بدهد، اختیار فرزندان را در دست بگیرد، و سه زن دیگر را هم با من همخانه کند!

بله، گویا شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در دوره پهلوی دوم، نمی‌دانسته که، همسرش در هرحال از چنین حق و حقوقی برخوردار است!‌ و قانون «حمایت از خانواده» می‌توانسته به راحتی توسط احکام اسلامی نقض شود. بسیاری از زنان بر خلاف میل خود، با ازدواج مجدد همسرشان رسماً موافقت می‌کردند، چرا که در غیر اینصورت خشونت فیزیکی و مرگ در انتظارشان بود. به عبارت دیگر، آن‌زمان فعل «اضربوهن»، که «لاله بختیار» و «نیویورک تایمز» معنای نوینی برایش یافته‌اند، به معنای «بزنید آن‌ها را» وجود داشت، و اگر «اضربو‌هن» فایده نمی‌کرد، مرد می‌توانست از فعل «اقتلوهن» نیز استفاده کند! همانطور که «دلفین مینوئی»، متخصص امور ایران به نفع استعمار، در فیگارو، از همین فعل جهت «زبان فردوسی» استفاده کرده و بجای آن «زبان حافظ» را به کار برده! «دلفین مینوئی» هم نوع رسانه‌ای «ترز دلپش» خودمان است! هر چه به دهانش بیاید می‌گوید تا به قول هدایت «خاج پرستان» بی‌نصیب نمانند! بله، بازگردیم به عبادی، حقوق‌دان زبدة‌ما که با واقعیات زمان خود چندین سال نوری فاصله داشت و هنوز هم فاصله را خوب حفظ کرده. و هنوز هم نور آزادی را در پرتو همان نعلین‌ها می‌بیند! با این تفاوت که اینبار ادعا می‌کند متون دینی و فقهی را نیز مطالعه کرده، و بالاخره به همان نتیجه‌ای رسیده که پیش از او مریم رجوی، آذر درخشان و دیگر سیاست پیشه‌گان رسیده بودند:

«به این نتیجه رسیدم که دین از دولت و حکومت باید جدا شود، به خصوص دین اسلام که بسیار تفسیر پذیر است. می‌توان آن را در جهت سرکوب زنان تفسیر کرد در حالی که می‌توان از آن برای آزادی زنان استفاده کرد[...]»


بله، به زعم عبادی، از دین اسلام می‌توان جهت آزادی زنان هم «استفاده» کرد! از همان نوع آزادی‌هائی که عبادی می‌شناسد: بردگی بدون حجاب! و البته شیرین عبادی حین نقل خاطرات خود از خطرات نیز می‌گوید! حین جستجو در پروندة قتل‌های حکومتی، حکم قتل خودش را نیز مشاهده کرده! و با وجود این، به مبارزات خطرناک خود ادامه داده! چرا که در این گیرودار خود را «شهروند» نیز به شمار می‌آورد! آنهم در کشوری که اصولاً موجودیت شهروند، ‌طبق قوانین متحجر مذهبی، و قانون اساسی، به رسمیت شناخته نمی‌شود! بله شیرین عبادی نه تنها نخستین قاضی زن ایران، که «نخستین شهروند» حکومتی است که قوانین‌‌اش با مفهوم شهروندی بکلی بیگانه است. ولی چه باید گفت؟ هدف از این وبلاگ مضحکه کردن شیرین عبادی نیست. شیرین عبادی،‌خود با سخنانش این کار را به نحو احسن انجام داده! هرچه بیشتر خاطرات عبادی را بررسی کنم، بر حال ملتی که چنین «حقوقدانی» دارد، تاسف بیشتری خواهم خورد. پس بهتر است برگزیدة محفل نوبل را رها کرده، بازگردم به قلم طلائی و سخنان آقای سحابی که گفته‌اند:

«ایران در زمان نهضت ملی در دنیا سرفراز بود [...]من قبول نمی‌کنم که احساسات ناسیونالیستی‌ام سبب این مباحث شده باشد. 1700 سال قبل از میلاد، کوروش کبیر اولین بنیانگذار حقوق بشر و داریوش منادی آزادی بود»


ولی اینجا هم به جز تأسف هیچ نمی‌بینیم. در این مجلس همه نخبگان گورکن‌ها، بجز شیرین عبادی حضور داشتند، و ایشان چون در بلاد فرنگ برای آزادی اسلامی مبارزه می‌کنند، یک پیام، نه از سوی خود، که از سوی ملت ایران، برای آقای سحابی ارسال فرموده بودند! پیامی برای همین آقای «قلم طلائی»، که کوروش را به 3700سال پیش برده! مگر تاریخ هم با نرخ ارز بالا و پائین می‌رود؟ نه! ولی وقتی اهالی «مفتخر به نهضت ملی» از تاریخ یاد می‌کنند کار به اینجا می‌رسد! از دوران نهضت ملی به اندازة کافی در این وبلاگ سخن رفته. ولی دیروز در مقاله‌ای از آقای میرفطروس در مورد کتاب آقای متینی، تحت عنوان «نگاهی به کارنامة سیاسی دکتر محمد مصدق» آمده بود:

دولت رزم‌آرا[...] با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی[...] مبارزه با فساد و سوء استفاده‌های مالی مقامات دولتی، افزایش مالیات ثروتمندان و[...] تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی مشروطیت[...] ضمن در خواست [سود 50 ـ 50] از در آمد نفت، بر آموزش ده ساله ایرانیان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگلیسی و هندی شرکت نفت تأکید ورزید [...] بر اساس این طرح، برای اولین بار ایران اجازه می‌یافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگلیس را در بنادر ایران زیر نظر داشته باشد. رزم‌آرا معتقد بود با توجه به فقدان امکانات فنی و تدارکاتی و مالی، ملی کردن شتابزدة صنعت نفت بزرگترین خیانت است» و طرح [...]رزم‌آرا [...] در هیاهوها و جدال‌ها و جنجال‌های نمایندگان مجلس و روزنامه‌های وابسته به آنان تحقق نیافت. بطوریکه شخصیت حقوقدان و برجسته‌ای چون دکتر مصدق از تریبون مجلس خطاب به رزم‌آرا فریاد کرد: به وحدانیت حق خون می‌کنیم! می زنیم و کشته می‌شویم! اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامی‌ترم. می‌کشم. در همین مجلس شما را می‌کشم! چهار روز بعد [...] رزم‌آرا [...] کشته شد. و شگفتا که قتل رزم آرا با تائید و جشن و پایکوبی عموم رهبران جبهه ملی از جمله مصدق همراه بود و ...»

و این است دورة سرفرازی ایران و ایرانیان! غفلت و بیخبری از تاریخ. مصدق، حقوق‌دانی که در مجلس، نخست وزیر را تهدید به قتل می‌کند، و قتل او را نیز جشن می‌گیرد! واقعاً به نهضت ملی و مصدق باید افتخار کنیم! کسی چه می‌داند مصدق در واقع که بوده و چه کرده؟! امامزاده «احمدآباد» را دریابیم! امامزاده‌ای که به همت ساواک و سانسور برای ملت ایران ساختند. جهل و بی‌خبری هم عالمی دارد! در مقالات کسروی در مورد بی‌خبری مردم مازندران از تاریخ خود آمده:

«غفلت و بی‌خبری مردم مازندران را از تاریخ مرز و بوم و نیاکان خود از اینجا می‌توان اندازه گرفت که خوابگاه سرکشان ستم پیشه‌ای را، که پانصد سال پیش پدران ایشان از مظالم و کردار نازیبای آن‌ها به تنگ آمده و دفع شر ایشان را از خدا می‌خواستند، امروز به اسم «معصوم زاده» زیارتگاه و ستایش می‌کنند و از استخوان‌های پوسیدة آنها گشایش کار می‌طلبند: ‌یکی از زیارتگاه‌های معتبر شهر ساری مقبرة امامزاده عبدالله از امرای مرعشی است. سید ظهیرالدین پسر عموی همان سید‌ عبدالله در تاریخ خود از فسق و شرب خمر و علی‌الدوام مست بودن او شرح داده و می‌نویسد: سید عبدالله یکنفر عموزاده خود سید مرتضی نام را بگرفت و به دست خود میل آتشین در چشم او کشید [...] و عم خود سید کمال‌الدین را [...] حبس کرد تا در زندان بمرد، و فرزند او سید زین‌العابدین روزی که سید عبدالله به حمام رفته بود با دو سه نفر بدرون رفت و او را به قتل آورد.»

منبع: مقالات کسروی، گردآورنده یحیی ذکاء، نشر طهوری، 1334، چاپ دوم، ‌ص. 19




یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۶


وساطت و خیانت!
...
امروز علی‌خامنه‌ای، اعضای «شورای‌عالی انقلاب فرهنگی» را منصوب کرد. گذشته از نام بی‌مسما و مضحک این شورا، که همه چیز می‌تواند باشد، جز یک نهاد «فرهنگی»، بد نیست بدانیم در میان منصوبین، نام سه قلم از محصولات ممتاز کارخانه رجاله پروری به چشم می‌‌خورد: لاریجانی، ولایتی و حداد عادل! این انتصابات در پی شرکت ایران در نشست شرم‌الشیخ، آزاد شدن فعالیت‌های بانک‌های خارجی در ایران، سفر محمد خاتمی به واتیکان، و دستگیری محمد موسویان انجام شده. در ایران، از هنگام سلطنت پرافتخار جانشینان آغامحمدخان، کارخانة رجاله پروری گروهی «تحت‌الحمایه» از ایل و تبار قاجار داشته که در برابر خدمات‌شان از دولت ایران مستمری دریافت می‌کردند! فریدون آدمیت در «امیرکبیر و ایران»‌ می‌نویسد:

«آصف‌الدوله داماد فتحعلی‌شاه و خالوی محمد شاه، که از سال 1240 به مدت سه سال صدر اعظم بود و هنگام جنگ ایران و روس در سال 1243، با همان مقام به اردوی عباس میرزا رفت، از میدان کارزار بگریخت و از عوامل عمدة شکست لشکر ایران گردید، به خیانت محکوم شد، از صدارت برافتاد و به فرمان شاه چوب مفصلی خورد. [...] پس از آن پیوسته در پی صدارت می‌گشت، خاصه چون محمد شاه به سلطنت رسید[...] چون قائم مقام کار صدارت را از پیش برد، او [آصف‌الدوله] را به عنوان حکومت به خراسان فرستاد.[...]پس از کشته شدن [قائم مقام] باز کامیاب نشد[...] و چند سال بعد حکومت را به پسرش سالار سپرد[...] و در بغداد اقامت گزید[...] آصف‌الدوله ستمگر و طماع بود و در میان مردم بدنام. و در جهت سیاسی به انگلستان ارادت می‌ورزید و از کارگزاران آنان بود. در عتبات نیز تحت حمایت انگلیس‌ها می‌زیست[...]»

ص. 243

بله، و از آنجا که مزدوری استعمار،‌ پیشه‌ای است موروثی، پس از آصف‌الدوله، پسرش در خراسان سر به شورش برداشت، البته با حمایت همان سفارت! و هنگامی که امیرکبیر تصمیم گرفت به شورش پایان دهد، تا هنگامی که امکان پیروزی سالار وجود داشت، سفارت انگلیس دخالتی در امور نمی‌کرد، هنگامی که نیروهای دولتی پیروز شدند، سالار و برادرش، بیگلربیگی در حرم حضرت رضا متحصن می‌شوند، ولی «سلطان مراد میرزا» آن‌ها را از حرم بیرون می‌آورد. و در این هنگام است که شیل، سفیر انگلیس، ناگهان «مدافع حقوق بشر» شده، تقاضای «رافت» و «عطوفت» برای سالار می‌کند! که البته پاسخ منفی می‌گیرد. ولی می‌دانیم که استعمار زالو صفت است! ‌و بر اساس این صفت ویژه، هنگامی که امیرکبیر درپی ضبط املاک آصف‌الدوله ـ که جزو املاک دیوانی بود ـ برآمد، باز هم شیل، از روی خیرخواهی وارد معرکه می‌شود! ‌ بله، از روی خیرخواهی! گذشته از این دخالت‌های حقوق بشر دوستانه، سفارت انگلیس گروهی کارگزار در خارج ایران داشت که دولت ایران موظف بود به آنان مستمری پرداخت کند! در وبلاگ دیگری به این مطلب پرداخته خواهد شد. حال بازگردیم به اصل مطلب.

به کسانی بپردازیم که با حمایت استعمار پست‌هائی در انحصار دارند، که هیچ مسئولیتی ندارد و هیچ تخصصی جز مزدوری نمی‌طلبد. به عنوان نمونه، خاتمی، هاشمی، خامنه‌ای، ولایتی، حبیبی، لاریجانی و ... و امروز که یکی از اینان که از قضای روزگار از نزدیکان اکبرهاشمی است، به جرم جاسوسی دستگیر شده. می‌بینیم که گسترة دخالت استعمار در امور ایران به مراتب بیشتر شده. البته به دلیل «انقلاب پرشکوه» 22بهمن 57! بله، هر براندازی در ایران، تقویت ریشه‌های استعمار است، و اگر حاکمیت گورکن‌ها امروز با ایجاد جنگ زرگری میان سرداراکبر و پاسدار احمدی نژاد به آشوب و هیاهو در همة زمینه‌ها دامن می‌زند، تنها یک دلیل دارد: فراهم آوردن زمینة شورش. تنها به این ترتیب می‌توان براندازی دیگری را سامان داد. به یاد داریم که پیشتر نیز مشابه همین جنگ زرگری میان دو گروه کاذب دیگر: اصولگرایان و شبه اصلاح‌طلبان برپا شد، تا خاتمی بی‌کفایت بتواند کودتائی را در ظاهر بر علیه خود سامان دهد! ولی همانطور که پیشتر اشاره کردیم، بدون توافق با روسیه، جبهة ناتو قادر به براندازی نخواهد بود. اکنون بپردازیم به دستگیری حسین موسویان.

این جناب نیز از همان شخصیت‌هائی است که با حمایت استعمار یک شبه ره صد‌ساله می‌روند، بخصوص که هم ولایتی جناب «احسان نراقی» هم باشند! «رجا نیوز» در مورد موسویان، سوابق وی در دوران مزدوری آشکار حاکمیت ایران به رهبری محمد خاتمی، مقالة مفصلی نوشته. و آنچه به نظر عجیب می‌آید، این است که چرا «رجانیوز» عزیز، تا امروز دندان بر جگر گذاشته بود، خون دل می‌خورد، و از دانسته‌هایش برایمان هیچ نمی‌گفت؟ و دست «خائنین» را اینچنین باز گذاشته بود که هرچه می‌خواهند دروغ به خورد ملت ایران بدهند، و در نظام «مقدس» اسلامی، «خدمت» را «خیانت» بخوانند؟ به ویژه، در این جریان، که پای منافع ملی ایران نیز در میان بوده! و مسائل، مربوط به گذشته‌های دور نمی‌شد. بر اساس مقالة «رجانیوز»، جریان موسویان باز می‌گردد به دوران «مذاکرات هسته‌ای» به رهبری حسن روحانی. از قرار معلوم همکارانی که جناب روحانی «گلچین» فرموده بودند، بجز «خودشان»، همگی دزد و جاسوس از آب در آمده‌اند! از جمله آقای موسویان. البته آقای روحانی خواهند گفت که روح‌شان خبر نداشته، و خودشان هم از هر جرمی مبرایند! و ابلهان نیز باور کنند!

بله، حسین موسویان که گفته می شود 50 ساله است، از 21 سالگی فعالیت‌های انقلابی خود را با جهاد سازندگی در کاشان آغاز می‌کند. البته نوع «سازندگی» ایشان از همان سازندگی‌های سردار اکبر باید باشد! سیر تحولات موسویان، از جهاد سازندگی به سازمان تبلیغات اسلامی، تهران تایمز، بخش «مالی ـ اداری» مجلس و سپس وزارت امور خارجه است، تا عضو ارشد گروه مذاکرات هسته‌ای! پس از کنار رفتن حسن روحانی، موسویان معاون پژوهش‌های استراتژیک در مجمع تشخیص مصلحت می‌شود! یادآور شویم که پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت، آنچنان اهمیتی دارد که موسویان با یک فوق دیپلم از بلاد کاشان می‌تواند عهده دار آن شود! در ضمن پست سفارت ایران در برلن نیز اهمیت‌اش در همین حدود باید باشد! محل ماموریت این تحفة استعمار مسکو و برلن بوده. می‌بینیم که تیغ‌کشی‌ و «سازندگی» نیازی به تخصص، تحصیل و شرافت و حسن نیت ندارد. و با همین «تخصص‌ها» می‌توان سفیر ایران در آلمان شد. موسویان سال‌ها سفیر گورکن‌ها در آلمان بود، و فقط پس از قتل‌های میکونوس، پست سفارت را از دست می‌دهد. «رجا نیوز» می‌نویسد:

«‌یکسال بعد[از وقایع میکونوس]، اخباری در بارة یک سفر مشکوک به قبرس در رابطه با مذاکره با آمریکا به نمایندگی از سوی یک شخصیت سیاسی، ‌به همراهی شخصیت‌هائی همچون جواد ظریف انتشار می‌یابد[...]»


به یاد داریم که طبق قوانین گورکن‌ها، «مقام معظم رهبری» خطوط اصلی سیاست خارجی ایران را «ترسیم می‌فرمایند»، حال این پرسش مطرح می‌شود که آن «شخصیت سیاسی» که به موسویان مأموریت مذاکره با آمریکا داده، چه کسی بوده؟ البته نویسندة این وبلاگ در مورد نقش علی خامنه‌ای و دیگر پادوهای استعمار در ایران، بر یک اصل مسلم پای می‌فشارد، و آن اینکه اینان تصمیم گیرنده نبوده، و مترسکهائی‌ بیش نیستند، بهتر بگوئیم اینان صورتک‌هائی بر چهرة استعماراند. به نام حاکمیت اسلامی، این استعمار است که به سرکوب و چپاول ملت ایران می‌پردازد. در کشوری که معلم زیر خط فقر زندگی می‌کند، موسویان‌ها با کدام دانش و توانائی، امکاناتی در اختیار دارند، که به گفتة «رجانیوز»، حقوق خود را به آبدارچی و سرایدار ببخشند؟ به چه دلیل موسویان به همراه سیروس ناصری، توسط حسن روحانی، به عنوان عضو ارشد تیم مذاکرات هسته‌ای برگزیده می‌شوند؟ امروز، ‌ پس از فرار ناصری به غرب، «رجا نیوز» می‌نویسد که سیروس ناصری شریک تجاری «دیک چنی» بوده! و لازم به یادآوری است که سیروس ناصری هم پیشتر در وزارت امور خارجه «انجام وظیفه» می‌کرده است! و حسن روحانی، به عنوان عضو سازمان امنیت ایران، مسلما در جریان سوابق درخشان همکارانش بوده! چرا که خود وی نیز در مسیر مشابهی انجام وظیفه می‌کند! گفتیم که استعمار «سفله پرور» است و فاشیسم استعماری، به مراتب بیش از استعمار ارادت به «سفله‌‌گان» دارد!

آنچه در این میان اهمیت دارد، نقش سازمان‌هائی است که موسویان در آن‌ها وظایف کلیدی عهده‌دار می‌شود: وزارت امور خارجه، شورای امنیت ملی و مجمع تشخیص مصلحت! سازمان‌هائی که در ارتباط مستقیم با سازمان امنیت ایران قرار دارند و همگی در اشغال کارگزاران استعماراند. در گزارش «رجانیوز»، این استعمار است که در پس پردة کثرت مزدورانش نادیده مانده!

ولی این امر مانع از آن نمی‌شود که شباهت شرایط امروز با شرایط دوران امیرکبیر از دیده پنهان ماند. موسویان که به جرم جاسوسی دستگیر شده، از نزدیکان هاشمی رفسنجانی، و حسن روحانی است. و اگر امروز مانند دورة امیرکبیر، سفیر انگلیس از طریق ارسال نامه، مستقیماً جهت دفاع از حق و حقوق موسویان دخالت نمی‌کند، پادوهای استعمار با وقاحت چنین کاری را در ملاء عام انجام می‌دهند.

عطریانفر، یکی دیگر از نزدیکان اکبر هاشمی، رسماً خواستار وساطت سردارسازندگی و حسن روحانی در پرونده جاسوسی موسویان شده! آخرین سمت موسویان با همان فوق دیپلم کذا، معاونت پژوهش‌های استراتژیک در «مجمع تشخیص مصلحت» بوده! و مشخص است که فعالیت‌های «مجمع تشخیص مصلحت»، تشخیص مصلحت ملت ایران نیست! همچنان که طی این 28 سال، حاکمیت ایران به تأمین منافع استعمار پرداخته، طبیعی است که سازمان‌های عریض و طویل چنین حاکمیتی نیز در راستای تأمین منافع استعمار فعال باشند! به ویژه ساواک منفور که چنان خفقان گرفته که گویا هیچ اطلاعی از هیچ چیز ندارد! همین ساواک که ده‌ها نفر را در روز روانة اوین می‌کرد تا کیهان، روزی‌نامة کوکلوکس‌کلان‌ها، هر روز نام ده‌ها جوان ایرانی را که در راه تأمین منافع استعمار به قتل رسیده بودند، به عنوان «ضد انقلاب» منتشر کند! امروز همه سکوت کرده‌‌اند، به ویژه روزی نامه «مسعودی‌ها» و کیهان خفقان گرفته‌اند، و تنها «رجا‌نیوز» است که ناگهان سکوت را «شکسته» تا به ملت ایران همان را بگوید که بسیار بیشترش را می‌دانیم! می‌دانیم که حسن روحانی، ریاست شورای عالی امنیت ملی، مشتی جاسوس را به عنوان اعضای ارشد تیم مذاکرات هسته‌ای برگزیده تا غربی‌ها، با تحریم و تهدید، ملت ایران را هرچه بیشتر چپاول کنند. ولی «رجا‌نیوز» یک نکته را فراموش کرده، که ما فراموش نکرده‌ایم. و آن اینکه ریاست شورای امنیت ملی را علی‌خامنه‌ای، به فرمان استعمار «منصوب» می‌کند. و علی لاریجانی نیز از چنین روندی نمی‌تواند مستثنی باشد. شاید با تغییرات وسیعی که در منطقه ایجاد شده، بسیاری ازگورکن‌ها ناچار شوند در عتبات تحت الحمایة انگلیس قرار گیرند. که گفته‌اند: «دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور!» روزگاری بود که استعمار انگلیس از عتبات به ایران زبالة ناب صادر می‌کرد، و امروز، کارخانة رجاله پروری می‌باید «محصولاتش» را از ایران جمع‌آوری کرده به عتبات برگرداند.