شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶


ستون و هندوانه!
...
علاوه بر نبرد بی‌امان دریائی در خلیج فارس میان پاسدارها و دزدان دریائی آنگلوساکسون، که جنگ‌های دائی‌جان ناپلئون در کازرون و ممسنی را تداعی می‌کند، استعمار ‌جهت تبلیغات خود، در داخل و خارج ایران، دست به دامان تخت‌جمشید شده! از یکسو با فیلم 300، به بسیج مشتاقان نژاد والای آریائی ما پرداخته، و از سوی دیگر، ساواک رسانه‌ها را موظف به تبلیغات «تخت‌جمشیدپرستی» می‌نماید! ولی در پس پردة این تبلیغات، یک اصل کلی به صور مختلف مرتباً تکرار می‌شود: حاکمیت فاشیستی! با این تفاوت که اینبار، فاشیسم اسلامی نقابی از افتخارات گذشتة پیش از اسلام بر چهره دارد. متخصصین هدایت افکار عمومی به تکرار شعارهای «امت واحد» پرداخته‌اند و اینبار، تبلیغ فاشیسم اسلامی در پوشش جنجال رسانه‌ای، از طریق ستایش گذشتة پیش از اسلام انجام می‌شود. با این تفاوت که بجای واژه «امت»، اینبار از واژة «بشریت» استفاده می‌کنند! دلیل جنجال و هیاهو پیرامون فیلم 300، همان تبلیغات برای فاشیسم است، ‌ با توسل به نعل وراونه! و از اینجاست که در «مراسم» نماز جمعه مرتب به این فیلم اشاره می‌شود. خطبه‌های نماز جمعه، همه زیر نظر ساواک منفور تهیه و تنظیم می‌شود. و پس از کاشانی، «رفسن‌جانی» در خطبه‌های نماز جمعه دیروز تهران،‌ به مداحی مصدق، نوروز و ستایش تخت جمشید پرداخت و به سختی فیلم 300 را نیز تقبیح کرد! همچنین خبرگزاری «حنا زرچوبه»‌، مقاله‌ای از «واشنگتن تایمز» منتشر کرده که در آن «ویکتور دیویس هنسون»، از نخبگان «مؤسسه هوور» ، که گویا مورخ هم هست، حرف دل فاشیست‌ها را زده، و فیلم 300 را حسابی «نقد» ‌کرده! البته هنوز مشخص نیست چقدر «نقد» دریافت کرده، تا فیلم را اینچنین «نقد» کند! و در ادامة این تبلیغات، «حنا زرچوبه» مقالة مفصلی در مدح تخت‌جمشید منتشر کرده تا در لابلای سطور آن شعار «امت واحده» را در پوشش «بشریت»‌ به خوانندگان «شوت و پرت» حقنه کند.

پیشتر اشاره شد که رسانه‌ها تحت کنترل کامل ساواک قرار دارند و مطالبی که در رسانه‌های ایران منتشر می‌شود از اینرو حائز اهمیت است که خطوط تبلیغات استعماری را آشکار می‌کند. در این 28 سال که از موجودیت حاکمیت منفور گورکن‌ها می‌گذرد، تاریخ ایران از صحرای حجاز آغاز می‌شد و اسطوره‌های ما هم به انتقام شمر ویزید از ایل و تبار حسین در کربلا محدود مانده بود. یکروز حسین برای شهادت رفته بود، و روز دیگر غافلگیر می‌شد، و نهایت امر آب را به رویش می‌بستند. و اخیراً کاشف به عمل آمده که چون در جنگ «بدر»، محمد اجداد یزید را به قتل رسانده، یزید به خونخواهی نیاکان بزرگوارش که توسط نیای والاتبار حسین قتل عام شده بودند، با حسین تصفیه حساب کرده‌ است! مراجعه شود به خبر ویژة کیهان مورخ 19 مارس 2007، ‌تحت عنوان «دوره شعار امام حسین گذشته است». بله این مهملات موضوع بحث فلاسفة صغیر و روشنفکران حقیر جمکران است که با اتکا به آن‌ها، راه حل برای بحران هسته‌ای ارائه می‌دهند. یک گروه، راه حسین را خشونت‌طلبی می‌داند! و گروه دیگر، با پیروی از حسین، آمادة شهادت در راه بحران هسته‌ای شده! و البته خوب می‌دانیم که در این میان تنها شهید واقعی، ‌طبق معمول منافع ملی ایرانیان خواهد بود.

هنگامی که جرج بوش و کاندی رایس شادباش نوروزی برایمان می‌فرستند، و برادران وارنر فیلم 300 می‌سازند، طبیعی است که رسانه‌های ایران و سایت‌های فارسی زبان در داخل و خارج مرزها،‌ در راستای اهداف استعمار، به ستایش شکوه و عظمت ایران باستان مشغول شوند! خبرپراکنی «حنا ـ زرچوبه»‌، مورخ 4 فروردین‌ماه سال‌جاری، گزارش مفصلی از افتخارات باستانی نیاکان ‌ما منتشر کرده، که اگر در مطالعة آن دقت نکنیم، ممکن است در اقیانوس افتخارات غرق شویم! «حنا‌ زرچوبه»،‌ هندوانه‌های فراوانی زیر بغل ایران و ایرانی می‌گذارد، هندوانه‌هائی که همگی آن‌ها را هنگام گذر از جالیزهای «ستون‌ تو در توی تاریخ» تخت‌جمشید چیده و برایمان آورده! این نخستین بار است که نویسندة این وبلاگ در زبان فارسی، با عبارت «ستون تو در توی تاریخ» روبرو می‌شود! راهرو، سالن و فضاهای تو در تو داریم، ولی «ستون تو در توی تاریخ » حتماً باید یکی از همان «سین‌های» سفرة «سرهم بندی» تبلیغات استعمار باشد، که تبلیغاتچی‌های ساواک جدیداً اختراع کرده‌اند! «ستون تو در تو» می‌تواند مثل ماتریوشکاهای روسی باشد. یک ستون داخل ستون دیگر و ... اگر ستون‌ها تو در تو باشند، نشانگر این است که ستون‌ها، تو خالی و در اندازه‌های متفاوت‌‌اند که در داخل یکدیگر قرار گرفته و بیننده در مجموع فقط یک ستون خواهد دید! و از قضای روزگار، مقالة «حنا زرچوبه» نیز مثل چنین ستونی، پوچ و توخالی از کار در آمده! از پنجسالگی، تا روزی که ایران را ترک کردم،‌ ده‌ها بار به دیدن تخت جمشید رفتم، و تا آنجا که به یاد دارم، در تخت‌جمشید «ستون تو در توی تاریخ» ندیدم! شاید اخیراً استعمار فرهنگی اقدام به ساختن چنین ستون‌هائی کرده باشد که در لابه لای آن‌ها «افتخارات» پنهان کند، افتخاراتی که فقط چشم «ازمابهتران» قادر به دیدن آنهاست:

«نام ایران و ایرانیان همواره از ابتدای تاریخ بشریت با عنوان پیام آور صلح، رحمت و قانون‌مداری بر تارک زمین درخشیده[...] گواه آن را با گذری در لابلای ستون‌های تو در توی تاریخ تخت جمشید می‌توان دید.»

دروغ چرا؟ ما که تا به‌حال «بر تارک زمین» چنین‌چیزی ندیدیم! تبلیغات‌چی‌های ساواک وقتی می‌خواهند «نثر» شیوای ادبی بنویسند، خیلی احساساتی می‌شوند، تو گوئی ‌کنترل کلام را از دست می‌دهند! و مثل کسی که از شدت هیجان به تته پته افتاده باشد، متن آن‌ها هم به لکنت می‌افتد! و همینطور که در «لابلای ستون‌های تو در توی تاریخ» تخت جمشید پرسه می‌زنند، با «سینة ستبر تاریخ» هم بر خورد می‌کنند! که با «دیوار دیوار»‌ و «نقش نقش» تخت جمشید روبرویشان قرار دارد! و هر سه تائید می‌کنند که نام ایران با صلح و همة چیزهای خوب جهان گره خورده:

«سینه ستبر تاریخ در مهد تمدن که با دیوار دیوار و نقش نقش تخت جمشید پیش روی ما قرار دارد، تائید می‌کند که نام ایران از ابتدا با صلح[...] گره خورده است.»

28 سال پیش، در چنین روزی همة عمله اکره استعمار در حال قرقره کردن عربی و تمدن درخشان اسلام بودند! نزدیک بود دوباره زبان عربی را زبان رسمی کشور اعلام کنند، و بابک و مازیار به‌ پا خیزند، و روز از نو روزی از نو آغاز کنیم. ولی از آنجا که تکرار تاریخ همواره به صورت مضحک صورت می‌پذیرد، بابک و مازیار ما هم همکار و همدست ساواک از آب در آمدند و گروه، گروه، همرزمان را کت بسته تحویل دژخیمان داده،‌ خود راهی فرنگ شدند!

28 سال پیش در چنین روزی،‌ دجالی به نام خلخالی، قصد تخریب تخت جمشید کرده بود و دیگر دجالان نیز سکوت اختیار کرده بودند! 28 سال پیش در چنین روزی، برنامه‌های رادیو و تلویزیون با آیات منفور و متحجر قرآن آغاز می‌شد، تا بگویند نیاکان ما ایرانیان آتش‌پرست و گمراه بوده‌اند! بله، ایرانیانی که عرب با زور شمشیر به راه اسلام هدایت‌شان کرد، و به آنان «فناوری» کنیزداری و برده‌داری آموخت. ایرانیانی که راه و رسم تقیه را نیز، روحانیت پلید شیعه در ازای دریافت خمس و زکات در میان‌شان رواج داد، تا در جائی که نیایش پادشاهش به درگاه اهورامزدا، حفظ ایران از دروغ بود، دروغ سکة رایج شود، و به دین و ایمان پیوند بخورد. همین ایرانیان، امروز باید به تخت جمشید افتخار کنند! چون سکة اسلام دیگر رایج نیست، و سکة نوین استعمار نقش تخت جمشید بر خود دارد. بی‌جهت نیست که اسکناس‌های جدید نیز به نقوش تخت جمشید آراسته شده‌اند! دوباره بعضی‌ها عظمت و شکوه تخت جمشید را کشف کرده‌اند! عظمتی که به گفتة «حنا زرچوبه» تنها ایرانیان را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد:

«عظمت نهفته در سنگ سنگ بنای تخت جمشید چشم هر انسانی را ایرانی یا غیر ایرانی در خود می‌گیرد و او را به اوج نقطه تاریخ می‌برد، جائی که تنها گزینه‌ای که وجود دارد، بشریت است، نژاد و رنگ و سلیقه‌ها آنجا جایی ندارد.»

چه صحنة فجیعی! اینهمه چشم که در «عظمت نهفته در سنگ سنگ» تخت جمشید گیر افتاده‌اند! چشمانی که در دام «عظمت» پنهان در سنگ افتاده‌اند! و وظیفة عظمت هم این است که چشم‌ها را به نقطة اوج تاریخ ببرد! بله، مشاهده می‌کنیم که وقتی به دیدن تخت جمشید می‌روید، چشمتان را عظمت در می‌آورد! تبلیغاتچی ساواک، البته خیلی از خود مایه گذاشته، و اینبار دیگر عملاً به پریشانگوئی افتاده! ولی در یک جملة کوتاه، شعار همیشگی استعمار، یعنی اصل مطلب را تکرار می‌کند. و پس از آنکه رهبر فرزانه یا «رفسن‌جانی» گفت، «حسین تاریخ را نجات داد» و فوکویاما هم پس از دریافت مشتی دلار، پایان تاریخ را اعلام کرد، «حنا زرچوبه»، نقطة اوج تاریخ را پیدا کرده! ویژگی نقطة اوج تاریخ این است که شباهت فراوان به حکومت گورکن‌ها دارد! «نقطة اوج تاریخ»، جائی است که حق انتخابی وجود ندارد، و تنها یک گزینه در برابر انسان قرار دارد، جائی که «نژاد و رنگ و سلیقه‌ها» در آن جائی ندارد!

حاکمیت جمکران هم دقیقا همین خصوصیات را دارد! نژادها، رنگ‌ها و سلیقه‌ها در آن به رسمیت شناخته نمی‌شوند! به عبارت دیگر، نقطة اوج تاریخ همانجائی است که «امت» وجود دارد! البته به جای «امت» از واژه «بشریت» استفاده شده، ولی بشریت در واقعیت، نژاد و سلیقه و رنگ دارد! و تنها «امت» است که مانند «ملت» در تعریف فاشیست‌ها، تل یک دست و یکنواختی بیش نیست! وجه مشترک «ملت فاشیست‌ها» و «امت اسلام» هم وجود «پیشوا» و «رهبر» است. بله اینبار عظمت تخت جمشید ملت ایران را به فاشیسم نوین، یا همان «نقطة اوج تاریخ» خواهد برد. همان نقطه‌ای که 28سال پیش، از طریق «عظمت اسلام» به آن رسیدیم! همان نقطه‌ای که از هشت دهة پیش آغاز شد، و ملت ایران را در زنجیر دور جهنمی «براندازی‌ها و بازگشت به گذشته» گرفتار کرد.

به اربابان آنگلوساکسون گورکن‌ها توصیه می‌کنیم، ‌ از ابتذال تبلیغاتشان کمی بکاهند، شاید کسی متوجه نشود در لابلای ستون‌های فریب کاخ استعمار، در «سنگ سنگ تخت جمشید»، چگونه «سینة ستبر» چپاول ملت را در تاریخ تحریف کرده‌اند، و چه اهداف جنایتکارانه‌ای در پس این مداحی‌ها نهفته!




جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶


زیردم نفت!
...

عاقبت، اصل مطلب را «آفتاب نیوز»، مورخ 22 مارس 2007، آشکارا برای «شوت و پرت‌ها» نوشت! نوشت که «کاشانی»‌ جنایتکار، عضو فدائیان اسلام، در اول بهمن ماه 1327، خواستار لغو امتیاز نفت شده بود! بله، جناب آیت‌الله، ‌ گویا پیش از محمدمصدق، نگران منافع اربابان خود شده بودند. و به همین دلیل نیز مدتی برای تفریح به لبنان ارسال شدند، تا یکی دوسال نقش مبارز ضدامپریالیست را در سواحل خوش آب و هوای لبنان تجربه کرده، در سال 1329، جهت اجرای فرامین اربابان به ایران باز گردند. آنگونه که «آفتاب نیوز» نوشته، در پی بازگشت این «مبارز نستوه»، ‌ قیام عمومی علیه شرکت نفت انگلیس گسترش یافت! بله مصدق و کاشانی خواستار ملی شدن صنعت نفت بودند، و خواست اینان مورد تأئید همة پیروان تقویت استعمار در ایران نیز قرار گرفت. چه جای تعجب است؟ آخوند جماعت، مانند «عندلیب هزاره سوم»، ثروت‌سازان را می‌ستاید. هرچه ثروت بیشتر «بسازید»، خمس و زکات بیشتر می‌پردازید. بزرگترین ثروت سازان جهان استعمارگران‌‌اند، و خمس و زکات را از جیب ملت‌های چپاول شده به مزدورانشان پرداخت می‌کنند. پس چه جای تعجب است که مشتی دستاربند، از ملی شدن نفت در ایران حمایت کنند؟! امروز همه می‌دانند که روحانیت شیعه جیره‌خوار استعمار است. و «آفتاب‌نیوز» هم نام گروهی از جیره‌خواران را در اختیار خوانندگان گذارده:

«این خواسته مورد حمایت[...] آیت‌الله‌ها: خوانساری، بهاءالدین محلاتی، عباسعلی شاهرودی، سید حسن چهارسوقی، باقر رسولی، محمود روحانی قمی، محمدرضا کلباسی، مهدی نجفی، فقیه سبزواری، و گروه کثیری از روحانیون فعال و مبارز مانند سیدحسین خادمی، مرتضی مدرسی اردکانی، سید مصطفی سیدالعراقین و ... قرار گرفت[...] آیت‌الله العظمی بروجردی نیز به علمای تهران نامه نوشت که نباید با این حرکت مخالفت کنند.»


به احتمال زیاد اگر کسی شهامت مخالفت می‌داشت، شخص آیت‌الله العظمی، یک خلیل طهماسبی درجة یک برایش ارسال می‌کرد! ولی در هر حال، روحانی جماعت، مانند حاکمیت و اوپوزیسیون ایران نان خیانت می‌خورد، بنابراین هیچکس با ملی شدن نفت مخالفتی نداشت. و از آنجا که ملی شدن نفت یک طرح استعماری بود، اجرای آن در گرو جنجال و کشاندن «بعضی مردم»‌ به خیابان‌ها بود. و به گفتة آفتاب نیوز، سرانجام نفت همانگونه ملی شد که براندازی 22 بهمن 1357 صورت پذیرفت. با ایجاد هیاهو و جنجال در خیابان‌ها، یا به قول صادق هدایت با رقصانیدن مردم در کوچه:

«در پی تظاهرات عظیم مردم در خیابان‌ها، ‌مجلس[...] به اتفاق آرا اصل ملی شدن نفت را تصویب کرد. مجلس سنا نیز در 29 اسفند ـ به اتفاق آرا ـ اصل ملی شدن نفت را تصویب نمود. روز 5 اردیبهشت 1330 کمیسیون نفت قانون 9 ماده ای طرز اجرای ملی شدن صنعت نفت را به اتفاق آرا تصویب کرد و مجلسین نیز در روز های بعد آن را تایید نمودند.»

کد مطلب: 58890

امروز که مزدوری چون ابراهیم یزدی همراه بازاری‌ها به احمدآباد می‌رود، و علی‌خامنه‌ای از «ملی کردن نفت توسط دکتر محمدمصدق» سخن می‌گوید، شاید بعضی‌ها از خواب خرگوشی بیدار شده و متوجه شوند، ناسزاگوئی‌های رسانه‌ای به محمد مصدق، از گذشته‌های دور تا به امروز، با چه هدفی انجام می‌گرفته! امروز شاید بعضی‌ها متوجه شوند که کودتای 28 مرداد، بر ضد محمد مصدق نبود، این کودتا بر ضد ملت ایران بود، چرا که محمد مصدق را به قهرمان ملی ایرانیان تبدیل کرد! و هنوز عده‌ای می‌پندارند که با توسل به جسد محمد مصدق می‌توان حاکمیت فدائیان اسلام، بازاری‌ها یا «ملی ـ مذهبی‌ها» را تداوم بخشید. همچنان که گروهی رویای تجدید دوران «سردودمان» خاندان پهلوی را در سر می‌پرورانند! بله، گورکن‌ها به دو گروه مصدقی و خشایارشاهی تقسیم شده‌اند. به خیانت ملی کنندگان نفت افتخار می‌کنند، و از یک فیلم کمدی در مورد نیاکان والاتباری که شناختی هم از آنان ندارند، غرور ملی‌شان «جریحه‌دار» می‌شود! عجیب است که این گروه «مفتخر از خیانت» و «خشمگین از کمدی»، از حضور عبد‌خدائی‌ها، خاتمی‌ها، احمدی نژاد‌ها و خرازی‌ها ولاریجانی‌ها در رأس هرم قدرت در ایران امروز، به هیچ عنوان سرافکنده نیست! و از اینکه در کشور ایران، توضیح‌المسائل و احکام متحجر قرآن در جایگاه «قانون» قرار گرفته، حتی احساس شرمندگی هم نمی‌کند!

و اینهمه در کشوری که یک سده پیش، ستارخان و انقلاب مشروطه داشت، و امروز سنگسار و شلاق و قصاص دارد! بله به آن‌ها که همزمان به جنجال و هیاهو پیرامون ملی شدن نفت و فیلم 300 مشغول‌اند، و به جوجه پاسداران مبلغ لیبرالیسم یادآور شویم:

‌ «سگ که می‌خواهد استخوان بخورد به زیر دمش نگاه می‌کند.»
توپ مرواری، ص. 72

این یکی از آیات شریفة «توپ مرواری» است، که خرد و حکمت فراوان در خود نهفته دارد. و زمان‌شمول و جهان‌شمول است! خبرچین‌ها، بازجویان محترم ساواک جمکران! پیش از ابراز فضل در زمینة علوم انسانی، از اقتصاد گرفته تا فلسفه و تاریخ، همانطور که در «توپ مرواری» آمده، نگاهی به زیر دم خود بیفکنید، تا جزیه، دیه، قصاص، سنگسار و غیره را مشاهده فرمائید.

بله! برخلاف کتب کشکی، الهی و آسمانی ادیان ابراهیمی، «توپ مرواری» یک گنجینة خرد انسانی است. و با اقتداء به درک و فهم ذاتی سگ، بهتر است کسانی که در مورد آثار صادق هدایت، ‌به ویژه در مورد «توپ مرواری»،‌ «نقد علمی» ارائه کرده و به این بهانه، تبلیغات محافل فاشیسم بین‌الملل را به صادق هدایت نسبت می‌دهند، و او را ضد عرب و نژادپرست معرفی می‌کنند، زیردمشان را نگاه کنند! به همچنین کسانی که در مورد نقدهای «غیررسمی» آثار هدایت ابراز فضل می‌کنند، بهتر است دوبار زیردمشان را نگاه کنند! نقد آثار ادبی، «قضاوت» در مورد آن‌ها نیست. به عبارت دیگر، «دستورات توضیح‌المسائل و اخلاقیات حوزوی» را بر آثار ادبی اعمال نمی‌کنند!

صادق هدایت فرزند انقلاب مشروطه است، و آزادی قلم‌ او بازتاب مطالبات آزادیخواهانة ملت ایران در صدر مشروطه باقی خواهد ماند.


پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۶


پل‌ پیروزی!
...
چه شد که صاحب راه‌آهن سراسری شدیم، و چرا «پل پیروزی» لقب گرفتیم؟ هر چند که امروز به نظر این مسئله ممکن است بی‌اهمیت بنماید، ولی کشور ایران به این دلیل به راه آهن سراسری مجهز شد، که انگلستان بتواند در کوتاه‌ترین زمان ممکن، نیروها و تجهیزات نظامی خود را به مرزهای روسیه یا اتحادجماهیر شوروی آنروز‌ها منتقل کند. بله، راه‌آهن از اهمیت اقتصادی و استراتژیکی برخوردار است که با هیچیک از امکانات ترابری، حتی انواع مدرن و امروزی آن نیز، قابل مقایسه نیست. حال بازگردیم به ماجرای راه‌آهن سراسری در کشور ایران.

داستان راه‌آهن از آنجا آغاز شد که در اکتبر 1920، اتحاد جماهیر شوروی چشم به جهان گشود، و به فاصله 4 ماه پس از انقلاب اکتبر، روز 21 فوریه 1921، رضامیرپنج با حمایت انگلیس کودتا کرده و به مقام وزارت جنگ دست می‌یابد. حضور گستردة کارشناسان آلمانی در ایران را نیز مدیون همین انقلاب اکتبر هستیم! همانطور که پیشتر گفتیم، احداث راه‌آهن سراسری، دسترسی انگلیس به مرزهای جنوبی روسیه را امکان پذیر می‌نمود، ولی باید یادآور شویم که دولت انگلیس، تا زمانی که مورد حمله نظامی هیتلر قرار نگرفت، هیچ مشکلی با فاشیست‌ها نداشت. و حتی پس از تهاجم آلمان به انگلیس، نگرانی عمدة دولت انگلستان بیشتر متوجة احتمال پیشروی اتحاد جماهیر شوروی در اروپا و خاورمیانه بود، تا رشد فاشیسم! به همین دلیل در 25 اوت سال 1941، دو هفته پیش از محاصره لنینگراد، جنوب ایران توسط ارتش انگلیس اشغال می‌شود، تا اتحاد جماهیر شوروی که درگیر جنگ با ارتش هیتلر بود، ناچار شود در جبهه دیگری نیز خود را آماده دفاع از مرزهایش کند. 8 روز پس از آنکه نیروهای هیتلر لنینگراد (سن‌پترزبورگ) را محاصره می‌کنند، انگلیس ناچار می‌شود، تغییر ظاهری در حاکمیت ایران اعمال کند. دلیل استعفای پهلوی اول در تاریخ 16 سپتامبر 1941 را می‌توان از همین زاویه بررسی کرد، چرا که حضور حاکمیتی آشکارا وابسته به نازی‌ها و آنگلوساکسون‌ها در تهران، آنهم در زمانی که ارتش هیتلر در اروپا، انگلیس را مورد تهاجم نظامی قرار داده بود، دیگر نمی‌توانست قابل توجیه باشد!

اگر بخواهیم به شرایط مشابهی در دورة فعلی اشاره کنیم. می‌توان تهاجم نظامی ایالات متحد به افغانستان را مثال زد. آمریکا در واقع به متحدان خود در افغانستان حمله کرد، ‌ چرا که طالبان بدون حضور نظامی آمریکا دیگر نمی‌توانستند دوام آورند. تدوامی که امروز همه شاهد پیامدهای آن هستیم! و هر چند رسانه‌ها، به ویژه در ایران، در مورد جنایات نظامیان در افغانستان سکوت کرده‌اند، و مانند منتظری، بیشتر نگران تلفات جنایتکاران اشغالگراند تا کشتار و جنایاتی که این اشغالگران مرتکب می‌شوند، شرایط زندگی اسفبار در افغانستان، با عراق فاصله چندانی ندارد. با این تفاوت که ایالات متحد هنوز عراق را به مرکز تولید مواد مخدر تبدیل نکرده! ولی این مسائل پیش‌پاافتاده برای کسی اهمیتی ندارد. مسائل مهم برای نخبگان حکومتی ایران، وانمود کردن «رفسن‌جانی» ـ فکر می‌کنم نوشتن نامش به این ترتیب، واقعیت وجودی او را بهتر بازتاب می‌دهد ـ به عنوان ناجی ملت ایران است! حال بازگردیم به راه آهن سراسری خودمان.

اهمیت راه آهن چنان است، که پس از خروج نیروهای انگلیس و شوروی از ایران، و طی دوران حکومت پهلوی دوم، زیر نظر مستشاران نظامی غرب در کشور، در عرض چندسال به دلیل نیازهای استراتژیک، که باز هم در رابطه با مسائل اتحادشوروی تعیین می‌شد، خط آهن تبریز به تهران، و سپس تهران به مشهد، در اسرع وقت «افتتاح» شد! ولی علیرغم حضور فعال شهربانی ـ بعد از 28 مرداد، ساواک هم به این سازمان پیوست ـ در سرکوب، آدم‌ربائی و گاه تیرباران‌های خیابانی، جهت جلوگیری از رشد «کمونیسم»، غرب دیگر اجازة راه‌آهن کشیدن به دولت ایران نداد، و حاکمیت «مستقل» ایران ناچار شد برای کسب اجازه‌نامة غرب جهت احداث راه‌آهن «تهران ـ اصفهان»، چندین دهه در نوبت بماند! با اینهمه در کتاب‌های تاریخ به ما می‌گفتند که «پل پیروزی» لقب گرفته‌ایم و بدون ما نان متفقین آجر می‌شد! به ما می‌گفتند که هنگام آغاز جنگ دوم جهانی، ایران اعلام بیطرفی کرد، ولی کسی تحویلش نگرفت! در صورتی که می‌دانیم شبه کشوری به نام سوئیس بیطرف شناخته شد! لازم بود چند سالی در سوئیس افتخار حضور داشته باشیم، تا از نزدیک مشاهده کنیم چرا ایران نمی‌توانست بیطرف شناخته شود!

طی جنگ دوم جهانی، کلیه خطوط آهن سوئیس در اختیار ارتش هیتلر قرار داشت، جهت حمل سلاح و نفرات!‌ پس از پایان جنگ نیز کلیة بانک‌های سوئیس در اختیار نازی‌ها و طلاهای مسروقة آنان بود! ولی در ایران، آلمان‌ها از همان یک خط آهن سراسری هم که کشیده بودند نتوانستند استفاده کنند، و به همچنین آنگلوساکسون‌ها! بله اکنون وقت آن رسیده که از خود بپرسیم چرا در ایران خطوط آهن کشیده نمی‌شود؟ امروز که لوکوموتیو‌هائی با سرعت 300 تا 350 کیلومتر وجود دارد، چرا در ایران مرتب فرودگاه می‌سازند، و تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم دولت بر استفاده از هواپیما، اتوبوس و حتی «قاطر» متمرکز شده؟ و یا مثلاً، چرا ایران از طریق راه‌آهن نمی‌تواند به همه کشورهای همسایه مرتبط شود، ولی می‌تواند نیروگاه هسته‌ای در نطنز داشته باشد؟ چرا ارتباط کشور ایران با کشورهای همسایه باید به حداقل ممکن محدود بماند؟ مگر ما «پل پیروزی» نبودیم؟ چرا امروز تبدیل به «جزیرة شکست» شده‌ایم و مطرود همگان؟ شاید پاسخ این پرسش را هم در «توپ مرواری» بیابیم!

در توپ مرواری، «پل پیروزی» به کشف قارة آمریکا توسط کریستف کلمب پیوند خورده! پیشتر اشاره شد که با استفاده از شیوه «تلسکوپاژ»، «راوی» همزمان، رخداد‌های تاریخی را به زمان‌ها و مکان‌های متعدد دیگری انتقال داده، و شخصیت‌های تاریخی را نیز تغییر و تکثر می‌دهد. در صفحات 32 تا 34 «توپ‌مرواری»، چند مرحله متفاوت تاریخی مطرح شده: کشف قارة آمریکا، جنگ دوم جهانی، تهاجم اعراب به ایران و قرارداد نفت، ولی تمامی این مجموعه در گفتگوی فاتح، «ناخدا کلمب» و مغلوب،‌ «سردودمان سرخ‌پوستان» منعکس شده. «ناخدا کلمب» و «سردودمان»، هریک، تجلی چند فاتح و مغلوب تاریخی در دوره‌های متفاوت‌اند. ناخدا کلمب فاتح، ‌مسیحی، مسلمان، اسپانیائی، عرب، انگلیسی، و چینی است. «سر دودمان» مغلوب، پیرو مذهب «لینگام»، هندی، ایرانی و سرخپوست است:

«سر دودمان سرخپوستان[...] گفت[...] اعتقاد به شرمگاه پرستی از عهد دقیانوس نزد مردم این دیار ریشه دوانده [...] باری به هر جهت[...] قانونی گذرانیدیم که فقط سالی یکبار، آنهم روز چهارشنبه آخر سال جشن بگیریم و زنها از این لوله [...] مراد بطلبند [...] ما از جنگ و جدال و قلتشن بازی و استثمار و استعمار و آیات شریفه [...] بیزاریم [...] حالا اگر [...] تمامیت ارضی و سماوی ما را محترم بشمارید، ما هم در عوض پل پیروزی شما خواهیم شد و [...] از اینکه [...] ما را کشف کردید بسیار خوشوقتیم [...] بعد چپق[...] خود را [...] چاق نمود[...] ناخدا کلمب گفت[...]شما مردمان وحشی و گمراه هستید و از تمام مظاهر تمدن عرب و آزادی و دموکراسی بری می‌باشید. لذا تا دنیا دنیاست باید قید رقیت ما را به گردن بیندازید و همواره به ما باج و خراج و جزیه بپردازید و زن به خانه‌تان حرام و خونتان مباح است.[...] به اضافه هرچه[...] نفت و پول و جواهر دارید از همین الان متعلق به السلطان ابن سلطان و الخاقان بن خاقان دوس مردالینوس[...] می‌باشد[...] بروید زیر سایة ذات اقدس ملوکانه کمافی‌السابق مشغول جهالت باشید.»

توضیح: رقیت به معنای «بندگی» است.

اکنون می‌توان دریافت که چرا «سردودمان سرخپوستان» نمی‌تواند شبکة راه آهن داشته باشد! چندین و چند سده است که ناخدا کلمب‌های گوناگون، ملت ایران را در سایه ترویج جهالت، چپاول می‌کنند. اگر ارتباطات میان مردم ایران و دیگر ملت‌های منطقه تقویت شود، راه بر چپاول ناخدا کلمب‌ها بسته خواهد شد. در چنین شرایطی، تبدیل یک ملت به «پل پیروزی» استعمارگران کار ساده‌ای نخواهد بود.

چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۶


«کفن‌دزدها» و عندلیب!
...
29 اسفندماه، روز سحرآمیزی است! همیشه در تاریخ معاصر، و شاید حتی در عصر حجر، همة رسانه‌ها درد دلشان را برای روز 29 اسفند می‌گذاشته‌اند! چرا که در این روز همه سرشان به نوروز و مسائل نوروز گرم است، و از همینجاست که 29 اسفند همواره گره‌گشای استعمار بوده! هم نفت را در این روز ملی کردند، و هم عراق را اشغال! و در 29 اسفند سال 1385 نیز، عده‌ای قصد دارند مهرورزی را «سوسیالیست» جلوه داده و اصلاح‌طلبان شیاد را هم «لیبرال» کنند! دلیل جنب و جوش فعلة استعمار این است که منافع‌شان به خطر افتاده! چرا که اگر غارت و چپاول ایالات متحد در منطقه رو به کاهش گذارد، دکان مزدورانش در ایران و در غرب تعطیل خواهد شد. به زبان ساده‌تر، ساواک ناچار می‌شود زباله‌هائی را که جهت «اوپوزیسیون سازی» به فرنگ اعزام داشته، به ایران بازگرداند! و «دکان آنلاین» را به دیگری واگذار کند!

دیشب پس از «پژوهش» فراوان در امور رادیوئی به این نتیجه رسیدم که با رادیوی گورکن‌ها نمی‌توان نوروز را آغاز کرد، چون هم وقت روضه‌خوانی امام‌شان است، و هم با قرقره کردن مشتی عبارات عربی، اسلام را در نوروز تزریق می‌کنند، و نوروز شبیه به «عید» قربان و غدیر و قدیر و صغیر و حقیر می‌شود. از اینرو، به «پژوهش» در باب رادیوهای بیگانه پرداختم. و چون از بی‌بی‌سی هیچ خوشم نمی‌آید، با خود گفتم، «رادیو فردا» را بگیرم شاید فردای بهتری در انتظارمان باشد! هر چه باشد امسال بر پایة گاه‌شمار چینی، سال خوک است، و از آنجا که خوک همیشه «خوب» است، چون مدفوعش را خودش نوش جان می‌کند، و همه جا را تمیز نگاه می‌دارد! پس امسال نسل مدفوع خوک از زمین بر چیده خواهد شد، و سرمایه سالاران تولیدات مسلمان‌شان را بر خواهند چید. بله، به این دلیل تصمیم گرفتم نوروز را با «فردای» آمریکائی آغاز کنم! ولی پیش از شرح ماجراهای نوروزی لازم است به حکایتی اشاره کنم در باب کفن دزدی! چون این امر، به «انتخاب رادیوئی» نویسنده مربوط می‌شود.

آورده‌اند که در بلاد اسلام کفن‌دزدی پیدا شده بود که نبش قبر می‌کرد و کفن مردگان را می‌دزدید و به خانواده‌هائی که عزیزی را از دست داده بودند می‌‌فروخت! از این راه البته نمی‌توانست مانند رفیق دوست‌ها و جزایری‌ها،‌ سود سرشاری به دست ‌آورد، ولی زندگی خود و خانواده‌اش «آبرومندانه» می‌گذشت! تا اینکه رئیس قوه قضائیه آنزمان که او هم از قضای روزگار، «شاهرودی» نام داشت، با کفن دزد دیگری همدست شده، بر ضدکفن دزد اولی کودتا کردند و او را به زندان انداختند. چرا که قیمت دلار افزایش می‌یافت، ولی کفن دزد اولی، بر حق و حساب رئیس قوه قضائیه حتی یک سنت هم نمی‌افزود! بله، کفن دزد اولی به زندان افتاد، و پس از چندی وی را به جرم توطئه جهت براندازی نظام اعدام کردند. چون اگر کفن‌دزد، هر چه در مورد «نظام» می‌دانست به زبان می‌آورد، «نظام» خودش سقوط می‌کرد! بله، هنوز لاشة کفن‌دزد اولی بر حلقة دار آویزان بود، که کفن دزد دومی آغاز به کار کرد. مردم که مانند دوران ملی کردن نفت وا شغال سفارت آمریکا از همه‌جا بیخبر بودند،‌ و هنوز مرگ را «مجازات» به حساب می‌آوردند، نفسی به راحت کشیده، یک «نمازشکر» به جا آوردند! ولی هنوز سر بر سجده داشتند، که شایع شد «نایب برحق» کفن دزد اولی، نه تنها کفن مردگان را می‌دزدد که چوبی هم به نشیمنگاه‌شان فرو می‌کند! و البته اینکار را به دلایل اقتصادی صورت می‌دهد! چون به این ترتیب مردم حاضر می‌شدند مبالغی به دولت «مستقل و مقتدر» هسته‌ای بپردازند، تا محافظت هر گورستان را به عهده‌ یک لشکر از لباس شخصی‌های مسلح ـ هر لشکر 10 هزار سر است ـ بسپارد! و «احترام به نشیمنگاه مردگان»، تامین شود و مردم هم بگویند، «رحمت به کفن دزد اولی.»

بله وقتی به کوری چشم بی‌بی‌سی، چند دقیقه به آغاز نوروز، گوش به «رادیو فردا» سپردم، مجری یا مجریان برنامه در حال مصاحبه با «عندلیب الاسلام»، آخوند بی‌دستار و نعلین «روز آنلاین» بودند. جناب «عندلیب» همان کسی است که با «کاروان اسلام» به همراه بهنود و نوشابه و تاج و «سنت الاقطاب» راهی بلاد فرنگ شدند، تا جهت «حفظ آزادی‌ها»، از کرکس رفسنجان در برابر نوچه‌اش، مهرورزی، حمایت‌ کنند! ‌ «عندلیب هزاره سوم»، که تبلیغات از ایشان طنزنویس «زبده‌ای» برای پارسی زبانان ساخته، تا چند لحظه پیش از آغاز سال 1386، در «رادیو فردا» به تبلیغات انتخاباتی بر ضد پرزیدنت مهرورزی مشغول بود! و نویسندة این وبلاگ همینطور که زیر لب ناسزا می‌گفت، متوجه شد «پژوهش‌هایش» بسیار کشکی بوده، و بهتر ‌بود رادیوی «کفن‌دزد» اولی را انتخاب می‌کرد! ولی دیگر پشیمانی سودی نداشت! و این بود ماجرای نوروزی ما! امروز، اول فروردین‌ماه 1386، دریافتم که جناب «عندلیب» در اقتصاد نیز تخصصی دارد، و طنز اقتصادی می‌نویسد! ایشان در مطلبی مورخ 29 اسفندماه، پس از ستایش ثروت، ‌ فرموده‌اند:

«کسانی که ثروت می‌سازند[...] تمدن و رفاه را برای بشر می‌سازند[...] اندیشه‌های عقب مانده‌ای چون اندیشه میرحسین موسوی، محمود احمدی نژاد و فریبرز رئیس‌دانا[...] جز فقر و فلاکت حاصلی برای ما ندارد[...] تقسیم مجدد ثروت هرگز حاصلی جز فقر ندارد[...] دولت با نفت و دین مردم را حقیرتر و فقیرتر می‌کند.»


به طنزنویس «لیبرال» جمکران یادآور شویم، که اقتصاد جمکران، تابع اقتصاد ایالات متحد،‌ یعنی سرمایه سالاری است. و از «عندلیب در تبعید» باید پرسید، وقتی کرکس رفسنجان دست در دست میرحسین موسوی به دستور اربابان، نفت را بشکه‌ای 9 دلار حراج کرده بودند، تا هم جنگ ادامه یابد و هم قیمت نفت تولیدی اتحادجماهیر شوروی سقوط کند، چه کسی را تحسین می‌کرده‌اند؟! نفت را یا جنگ را؟! وقاحت دارودستة رفسنجانی، دست کمی از وقاحت خود رفسنجانی ندارد! در کشوری که بانک‌ها با افزایش نرخ بهره، نرخ غیررسمی بهره در بازار را به 30‌ درصد می‌رسانند، کسانی در سرمایه گذاری پیشقدم می‌شوند که بتوانند بیش از 30 درصد از سرمایه خود سود ببرند. و این افراد به جز شرکای حکومت نمی‌توانند باشند. آنچه مردم را حقیر و فقیر می‌کند، همان نظامی است که نمونه‌اش در بهشتی به نام کانادا، یا ایالات متحد وجود دارد. و حاکمیت‌های حاشیه جنگل سرمایه‌داری، مانند جمکران، ناچارند سرمایه‌های ‌ملی را به سوی مراکز اصلی توحش برانند، تا آخوندهای «روزآنلاین» بتوانند متخصص اقتصاد و عدالت شوند! مسلماً این نکات پیش‌پا افتاده از چشم کسانی که ساواک به فرنگ اعزام می‌کند و مقرری ماهانه‌شان را سفارتخانه جمکران به دلار پرداخت می‌کند، پنهان خواهد ماند. بنابراین، طنزنویسان جمکران همان به که پژوهش‌های اقتصادی‌شان را به آدرس کرکس رفسنجان ارسال کنند، تا در «دانشگاه آزاد» ایشان منتشر شود!

حال بازگردیم به موضوع اصلی وبلاگ امروز. امروز گورکن‌ها مقاله‌ای از «اینترناشنال هرالد تریبون» انتشار داده بودند. در این مقاله، نویسنده، یک «توهم» تاریخی را با استفادة بسیار از واژة «اگر»، به رشته تحریر در آورده بود، و درمورد کودتای 28 مرداد «قصة بی‌بی گوزک» بسیار مبرهن و مستدل، و حقاً کشکی نوشته‌ بود! و این قصه را هم در ساعت 15پانزده و 29 دقیقه، «آفتاب نیوز»، مورخ 29 اسفند ماه، تحت عنوان «آمریکا از کودتا علیه مصدق عبرت بگیرد»، منعکس کرده است. البته کودتا هرگز بر علیه مصدق نبود، کودتا بر ضد ملت ایران بود. و این مطلب را بهتر است، از این پس، جارچی‌های سازمان سیا در فرانسه و حومه، فراموش نفرمایند! چون «اینترناشنال هرالد تریبون»، به زبان انگلیسی، در کشور فرانسه منتشر می‌شود، و همیشه یک عده از ساواکی‌های سابق را در کافه‌ای مقابل محل سکونت فرح پهلوی در پاریس می‌بینید که دور هم جمع شده‌اند، تا دنیائی «نو» بسازند، و هر کدام، یک عدد هرالد تریبون هم به دست می‌گیرند، تا گارسن کافه بداند، این‌ها فرانسه «بیلمیرند!» بله، بازگردیم به روزنامة کذا، که جهت پرهیز از اتلاف وقت، آنرا «هرالد» می‌نامیم.

دفتر مرکزی هرالد، در «نویی‌ سور سن»، ‌ حومة تازه به دوران رسیده‌‌های پاریس، قرار گرفته. «هرالد»، یک پا در «نیویورک تایمز»، و یک پا در «واشنگتن پست» دارد، و به زبان ساده‌تر، شیپور تبلیغاتی سرمایه سالاری آمریکا در فرانسه است. در فرانسه قبل از جمهوری پنجم، انتخابات ریاست جمهوری به صورت انتخابات مردمی وجود نداشت. و به همین دلیل در سال 1959، همزمان با استقرار «جمهوری پنجم» در فرانسه، «هرالد» توسط «ویتنی»،‌ سفیر ایالات متحد در انگلیس خریداری شد و در فرانسه در اختیار مشتاقان «دموکراسی» قرار گرفت. چون این جناب نه تنها سفیر بودند که از سازندگان ثروت نیز به شمار می‌رفتند. بله، سال 1959، سالی بود که قرار شد چهره سنتی حاکمیت فرانسه تغییر یافته و شباهتی با اسپانیای فرانکو و پرتقال سالازار نداشته باشد! چرا که در واقع حاکمیت فرانسه همان حاکمیت ویشی بود، بدون مارشال پتن! کارمندان بلند پایة دولت ویشی می‌بایست در مقام خود ابقاء شوند و فقط ژنرال دوگل به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شود. و چنین شد که «هرالد»، صرفنظر از قصه‌ای که روی «ویکی پدیا» برای خودش ساخته، به جهان تبلیغات غرب افزوده شد. و از دیروز نیز به جمع طرفداران مصدق پیوسته، و به شعار دادن بر ضدکودتا پرداخته.

این روزنامه که ایرانیان را «فراموشکار» می‌داند، هنوز بر طبل استحمار می‌کوبد و گورکن‌ها را ضدآمریکائی می‌خواند! به زعم نویسندة «هرالد»، محمدرضا پهلوی «شخصاً» سرکوب‌ها را به عهده داشت و سرویس‌های امنیتی غرب و ساواک در این امر نقشی نداشتند! همچنین هرالد فراموش کرده که «سران هفت» در نشست گوادالوپ،‌ مهر تأیید به براندازی حاکمیت پهلوی دوم زدند! و ژنرال هویزر در ایران حضور یافت تا به سران نیروهای «نظامی ـ امنیتی» ایران تفهیم کند در آشوب‌ها باید بی‌طرف بمانند!‌ نه،‌ نویسنده «هرالد» اصلاً کاری با این واقعیات ندارد، تبلیغات صد من یک غاز استعمار را در بوق و کرنا گذاشته، چون دموکرات‌ها قرار است کاخ سفید را تسخیر کنند و سیاست دموکرات‌ها، همانطور که می‌دانیم، نزدیک شدن به حاکمیت ایران، در آغوش کشیدن جسد مصدق‌السلطنه و همزمان، ضدامپریالیسم نمایاندن گورکن‌هاست! حال آنکه امروز ملت ایران می‌داند ایالات متحد به همراه دیگر اعضای ناتو، طالبان شیعه را در ایران به قدرت رسانده‌اند، و در ترکیه و پاکستان کودتا کردند، تا زمینه مناسب جهت حضور طالبان در افغانستان فراهم آید! و همة این زحمات طاقت فرسا جهت تأمین منافع اقتصادی و کلان راهبردی غرب بوده! ولی اهالی «هرالد» که وقاحت را خود به گورکن‌ها آموخته‌اند، نه تنها این مسائل را انکار می‌کنند که طلبکار هم شده‌، ادعا دارند که، گورکن‌ها منافع غرب را تضعیف کرده‌اند:

«از نگاه تاریخ این کودتا موفق نبود، ‌چرا که در نتیجه آن‌ محمدرضا شاه به تخت طاووس بازگشت و 25 سال با بیرحمی حکومت کرد. در نتیجه سرکوب‌های وی زمینه انقلاب اسلامی در دهه 1970 فراهم شد و نهایتا روحانیون ضد آمریکائی در ایران به قدرت رسیدند که برخی اوقات باعث تضعیف منافع غرب در سراسر دنیا شدند.»


بله! این محمدرضا شاه، ‌یک تنه، چه‌ها کرد؟! اگر غربی‌ها مدافع دموکراسی و حقوق بشر نبودند و کمک کوچکی به این محمدرضا شاه کرده بودند، چه می‌شد؟! حتماً وقتی اتحادجماهیر شوروی با هدف صدور نفت به هند، اقدام به احداث خطوط نفتی از افغانستان می‌کرد، جیمی کارتر، برایمان «تو کز محنت دیگران بی‌غمی» نمی‌خواند! و روشنفکران «سرقبرآقا»، یک شبه «آزادیخواه» نمی‌شدند! و نامة سرگشاده برای «این محمدرضا شاه» نمی‌نوشتند! و بی‌بی‌سی، زباله‌های ناب نجف و کربلا را به «رهبر کبیر انقلاب» تبدیل نمی‌کرد! بله، خوشبختانه غربی‌ها به این محمدرضا شاه زیاد کمک نکردند! به آن محمدرضا شاه کمک می‌کردند! و در این 28 سال هم، همه می‌دانیم،‌ غربی‌ها هیچ منفعتی از جنگ و کشتار و سرکوب در ایران نبرده‌اند! بلکه منافعشان تضعیف شده! سر سال نو، جگر انسان از مظلومیت این غربی‌ها کباب می‌شود! نمی‌دانم امسال ماهی سفید گیرشان آمد، یا ناچار شدند اورانیوم غنی شده بخورند، تا بازرسان سازمان ملل نبینند چه کسانی می‌خواهند گورکن‌ها را به سلاح هسته‌ای مجهز کنند! می‌گویند بعضی‌ها که اعلامیه‌های حزب توده را پخش می‌کردند، ‌وقتی بازداشت می‌شدند ، اعلامیه‌ها را می‌بلعیدند تا مدرکی به دست دشمنان ندهند. ولی کاغذ کجا، اورانیوم کجا؟! و همه این حرف‌ها به کنار، اورانیوم کجا، صدور گاز به هند توسط «گاز پروم» و ایران کجا؟!

امروز ایالات متحد اعلام کرد به هند اجازه نمی‌دهد از ایران گاز خریداری کند، چون ایران می‌خواهد به سلاح هسته‌ای مجهز شود! ولی نگفت سلاح هسته‌ای را هم ایالات متحد می‌خواهد به زور در اختیار ایران بگذارد! بله، همه چیز را که «اعلام» نمی‌کنند! آن قسمتی که باید اعلام شود همان است که «هرالد» می‌نویسد، و آفتاب نیوز بازتاب می‌دهد! که عبارت است از تاریخ به روایت «اگر»، ‌ «ممکن بود» و «شاید»! جارچی یانکی‌ها در فرانسه می‌نویسد، اگر دولت مصدق دوام می‌یافت ایران به یک دموکراسی پیشرفته در قلب خاورمیانه تبدیل می‌شد:

«اگر آمریکا در سال 1953 در امور ایران دخالت نمی‌کرد، شاید این بحران هیچ وقت به وجود نمی‌آمد و جمهوری اسلامی در ایران هیچوقت به قدرت نمی‌رسید، در عوض ممکن بود ایران[...] به یک دموکراسی پیشرفته در قلب خاورمیانه تبدیل شود.»

تا آنجا که ما می‌دانیم، آمریکا در سال 1953 کودتا کرد، ولی مصدق و فدائیان اسلام، سال‌ها پیش از کودتا با هم دوست و همکار بودند، در ضمن به اهالی «هرالد» یادآور می‌شویم که مصدق متولد سال 1882 بود، و در زمان کودتا بیش از 70 سال عمر داشته! این «سیاستمدار» دیگر «رفتنی» بود، با کودتا یا بی‌کودتا! همچنین باید قبول کرد که «دموکراسی پیشرفته» با فدائیان اسلام باید «نوع» ویژه‌ای از دمکراسی باشد! و شاید منظور از «دموکراسی»، همان «دموکراسی‌های فعلی» است که در ایران، و افغانستان می‌بینیم! حال شاید بهتر بتوان به دلایل حضور ابراهیم یزدی و دارودستة طالقانی و قبیلة بازاری‌ها در احمدآباد پی برد. از مقالات بعضی‌ها در سایت‌های «مستقل» چنین برمی‌آید که کرکس رفسنجان، مانند جیره‌خواران اعزامی‌اش به فرنگ رایحة «لیبرال» گرفته، و حتماً مثل آن‌ها «سازندگان» ثروت را «ستایش» هم می‌کند، و شریکشان، مهرورزی «سوسیالیست» از آب درآمده، و به «روسیه» ـ فعلاً از نظر تبلیغات‌چی‌ها، این روسیه هنوز کمونیست است ـ نزدیک شده! و به دلیل فرار از دست «کمونیست‌ها» است که اینان برای ارباب اینهمه دم‌جنبانی می‌کنند! به مناسبت نخستین روز سال 1386، به قلم به مزدهای «مستقل» یادآوری می‌کنیم که امسال سال خوک است و ایالات متحد نیز ناچار است با اقتداء به خوک، در پاکیزگی و نظافت منطقه کوشا باشد!

آن‌ها که به «مرور» پروندة روسیه مشغول شده‌اند و آن‌ها که در انتظار ظهور دموکرات‌ها به ایجاد بحران میان روسیه و ایران دامن می‌زنند، بدانند که شرایط جنگ سرد را نمی‌توان تکرار کرد، و نمی‌توان یکبار دیگر ملت ایران را در تقابل با همسایه شمالی قرار داد، تا منافع غرب تامین شود. ملت ایران دیگر ابزار دست سیاست پیشه‌گان نخواهد شد.

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

نوروز جمشیدی
...

پانزده بهمن‌ماه هر سال، وقتی آفتاب غروب می‌کرد، شهربانو می‌گفت، «پشت زمستان ‌شکست.» دوباره، خون در گونة خاک می‌دوید، دوباره، آفتاب رنگ باخته جان می‌گرفت، و شاخه‌های درختان زندگی آغاز می‌کردند. نوروز، در راه بود. آنروز‌ها، کنار هفت سین می‌ایستادیم، و در سکوت به عقربه‌های ساعت می‌نگریستیم. همه در انتظار جملة معروف «سال تحویل شد» بودیم. و چه دور بودند این روزها! روزهائی که نوروز در کوچه و خیابان دیگر نمی‌دود، روزهائی که قهقهه‌های نوروز به آسمان پر نمی‌کشد، روزهائی که دیگر به نوروز نمی‌ماند، ولی باز هم غروب هر 15 بهمن، اینجا و آنجا، همه جا، پشت زمستان می‌شکند، و رنگ شادی به رخسار زمین باز می‌گردد، تا زندگی در شاخه‌های خشک به تپش در‌آید. توسن بادپای نوروز در راه است.

آن روزها وقتی سال تحویل می‌شد، «عید سعید باستانی» را به ملت ایران تبریک می‌گفتند. و ملت ایران نیز «عید سعید باستانی» را جشن می‌گرفت. آنروزها رفتند و دیگر کسی «عید سعید باستانی» را به ملت ایران تبریک نگفت. دیگر ما «باستانی» نبودیم، «راهزنان» گذشتة ما را نیز به تاراج زمان دادند. نوروز ما، زیر سم ستوران بیگانه لگدمال ‌شد. و بهاران از ایران زمین گوئی کوچ کرد. و شاید دیگر «پشت زمستان» نمی‌شکست، چرا که در کویری سوت و کور، هزاران نوروز بی‌بهار بر ما گذشت ...

پس از هزاران نوروز بی بهار، سایة سیاه زمستان، اسیر دست آفتاب شد و بهاران بازگشتند. امشب بر بام‌ها آتش می‌افروزیم، امشب، جمشید بر تخت می‌نشیند و اهورامزدا را خواهد گفت:

تا آنزمان که شهریار باشم، سرزمین ترا،
مردمان ترا،
وآفریده‌های ترا،
گرامی خواهم داشت.

امشب، نوروز می‌شود و جمشید بر تخت شهریاری جهان می‌نشیند
نوروز ما بازمی‌گردد:
نوروز جمشیدی.
دیگر این نوروز، نه «عید» است، نه «سعید» و نه «باستانی!»
نوروز نیز چون سیاووش، از آتش کینه‌ها سرفراز برون ‌آمد،
از این پس، نوروز فقط جمشیدی است، خجسته است و جاودان.
و فرخنده باد نوروز بر شما، ای ایرانیان!

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵


جنگ دوم «کازرون»!
...

فرانسوی ها می‌گویند، ‌جهنم آنجاست که انگلیس‌ها آشپزی کنند، آلمانی‌ها به سیاست بپردازند و فرانسوی ها به فناوری! نویسندة این وبلاگ هم به دلیل بهره‌مند شدن از قسمت سوم جهنم، مدتی است که به «صندوق‌ پست الکترونیکی» خود دسترسی ندارد! پس به ناچار پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، به همة خوانندگان گرامی این وبلاگ یادآور می‌شود، که امکان برقراری ارتباط با تک، تک دوستان و خوانندگان برایش امکانپذیر نیست. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

وقتی به حکومتی‌های جمکرانی و شبه مخالفان‌شان می‌گویم «گورکن»، دلیل دارد. حکومتی‌ها با قرقره کردن آیات قرآن، از واقعیات امروز به افسانه‌های گذشتة دور فرار می‌کنند،‌ مارکسیست‌های جیره‌خوار لندن، با نقل آیاتی از مارکس و لنین از زمان حال، به گذشته‌های «علمی» و «عینی‌شان» نقب می‌زنند، و ایران پرستان هم در دل تاریخی «پرشکوه و فریبنده»، که اخیراً با توسل به اینترنت و نبش قبر هخامنشیان آنرا پرداخته‌اند، جا خوش می‌کنند! و هرچه برایشان توضیح داده شود که، آریائی نژادان گرامی، آزادی بیان را محترم شمارید، نه تنها به گوششان فرو نمی‌رود، که زبان‌شان گزنده‌تر می‌شود! همزبان با سایت حکومتی «هفتان»، و بی‌بی‌سی و شرکاء، همه می‌گویند چرا نیاکان آریائی ما را «اینجوری» ترسیم کرده‌اند؟! چرا؟ چون دلشان خواست، و چون واکنش طرف مقابل‌شان را خوب می‌شناسند! می‌دانند که تعصب «اسلام پرستی» را به سادگی می‌توان با تعصب دیگری جایگزین کرد. همانطور که تاج و تخت استعماری را به سادگی با ریش و نعلین استعماری جایگزین کردند. در جهان واقعیت‌ها، «خلاء» وجود ندارد،‌ تنها روند «جایگزینی» است که می‌تواند جریان داشته باشد.

حال باز هم می‌پرسید چرا نیاکانتان را ...؟ چون دلشان خواست نیاکان شما را «اینجوری» نشان دهند، خوشتان نمی‌آید؟ به دیدن فیلم نروید. اگر بدانند تبلیغات‌شان تأثیری ندارد، دست از سر «نیاکان‌تان» بر می‌دارند و تغییر مسیر می‌دهند! ولی افسوس که تبلیغات «فرهنگی» ناتو خیلی مؤثر است! شما که به خود حق می‌دهید به دیگران بگوئید چگونه بنویسند، چگونه فیلم بسازند، و چگونه بیندیشند، هیچ می‌دانید که در واقع همان واکنشی را نشان می‌دهید که دشمنان از شما انتظار دارند؟! این بساطی که شما به راه انداخته‌اید، ثابت می‌کند که شما بیش از «نیاکان‌ والاتبارتان» به تصاویر فیلم 300 شباهت دارید! تفاوت واکنش مضحک «خشایارشاه پرستان» با تظاهرات «اسلام و مسلمین» در اعتراض به کاریکاتورهای محمد چیست؟ به نظر نویسندة این وبلاگ، هیچ! بله، هیچ! کسانی که برای «هیچ» هیاهو به پا می‌کنند، با یکدیگر فرقی ندارند چرا که هدفشان یکی است: جنجال به پا کردن! و می‌دانیم که در ایران چه کسانی از جنجال و آشوب بهره می‌برند. همان کسانی که بیش از 8 دهه است از آشوب بهره برده‌اند: استعمارگران و پادوهای‌شان!

دیروز روی سایت فرانسه زبان «ویکی‌پدیا»، مطلبی در مورد محمد مصدق می‌خواندم. یک قصة «بی‌بی‌گوزک» تمام عیار بود! که ویژه «شوت و پرت‌ها» ساخته و پرداخته شده بود. حتماً ایرانیان خیلی باسواد و با فرهنگ، و مسلط به زبان فرانسه هم، این مطالب را به عنوان آیات آسمانی خوانده و می‌پذیرند، و به آن‌ها ارجاع می‌دهند! می‌دانیم که مطلب اگر به زبان فرانسه یا انگلیسی باشد کافیست! راست است و درست، و نویسنده حق دارد، چرا که آن‌ها بهتر از ما می‌دانند! به ویژه آنجا که می‌نویسند، متفقین برای تأمین نیازهای جبهة روسیه، ایران را اشغال می‌کنند! حال آنکه می‌دانیم، حداقل آندسته از متفقین که اروپائی و آمریکائی بودند، حتی در شمال ایران هم با ژرمن‌های «آریائی نژاد» ـ که در لباس نظامی، آزادانه در شهرها رفت و آمد می‌کردند، کاری نداشتند. و می‌دانیم که این خط آهن سراسری جنوب به شمال را مهندسین «ژرمن» برای انگلستان کشیدند! «ویکی‌پدیا»، گویا فراموش کرده که روس‌ها هنگامی شمال ایران را اشغال کردند، که آنگلوساکسون‌ها از حضور نازی‌ها در ایران حمایت می‌کردند، و نظریة دستیابی ارتش هیتلر به منابع سوخت در کشور ایران نیز، در سال‌های نخست جنگ، وسیله‌ای جهت ایجاد وحشت در شوروی بود، که غرب به آن دامن می‌زد! بله، جهت چنین وقایعی کسی سند و مدرک ارائه نمی‌کند!‌ چون فیلمبرداران گویا در محل حضور به هم نرساندند! ولی ساکنان محلی، آنان که آنروزها را دیده‌اند و هنوز زنده‌اند، شاهد مبارزات آنگلوساکسون‌ها با ارتش هیتلر نبودند! به عکس، حمایت همه جانبة اینان از هیتلر، توسط مورخ صاحب نام آمریکائی، هاوارد زین و توسط نوآم چامسکی بارها مورد تائید قرار گرفته.

بله، بازگردیم به حکایات «ویکی پدیا» از مصدق! چرا که 29 اسفندماه روزی است که هنوز بعضی‌ها با توشه‌های آن، انبان افتخار پر می‌کنند و سخن‌ها می‌گویند! «استعمارگران» را از ایران اخراج کردیم، مگر نمی‌دانید؟ همانطور که حاج روح‌الله، آمریکا را از ایران اخراج کرد! و امروز،‌ آمریکا خودش می‌خواهد خودش را از عراق اخراج کند، تا مسئولیت جنایات‌اش را بر دوش ملت‌های منطقه بیاندازد. گورکن‌ها به همین دلیل در بغداد به مذاکره مشغول‌اند. جهت حفظ منافع ارباب!

امروز یکنفر نوشته بود مصدق از ترس اینکه حزب توده قدرت را به دست گیرد، در مقابل کودتا واکنشی نشان نداد! اینکه مصدق تمام کوشش خود را به کار برد تا غرب انحصار نفت ایران را در دست خود محفوظ دارد، جای تردید نیست. ولی حزب توده که می‌دانست کودتا در راه است، با امکاناتی که داشت چرا واکنشی نشان نداد؟! به نظر نویسندة این وبلاگ، دلیلش این بود که اتحاد جماهیر شوروی، موافقت ضمنی با کودتا را قبلاً به اردوگاه غرب اعلام داشته بود. در غیر اینصورت غربی‌ها در مرزهای اتحاد جماهیر شوروی نمی‌توانستند «کودتا» راه بیاندازند. همچنان که توافق ضمنی اتحاد جماهیر شوروی با براندازی سال 1357، در ایران قبلاً تأمین شده بود. اگر نه رادیو مسکو، طی ماه‌های دی و بهمن 57 آنطور که شاهد بودیم، «خفقان» نمی‌گرفت. دلیل همراهی و همگامی حزب توده با گورکن‌ها را هم می‌باید در همین نکتة «بی‌ارزش» جست. و امروز نیز اعضای محترم حزب توده بهتر است مسئولیت سکوت خود در کودتای 28 مرداد، و همراهی و همگامی با کودتای 22 بهمن را بپذیرند، آدرس عوضی ندهند، و فراموش نکنند که شرایط جنگ سرد دیگر تکرار نمی‌شود.

روزی از روزها، ابعاد فاجعه‌ای به نام «ملی‌کردن نفت» برای ملت ایران روشن خواهد شد. همانگونه که دامن زدن بر جو ضد آمریکائی، پس از براندازی سال 57، خواست استعمار بود، و نهایت امر به اشغال سفارت آمریکا در ایران انجامید، جو ضد انگلیسی که آنزمان بر مجلس ایران «حاکم» شده بود، دقیقاً همان بود که استعمار انگلیس می‌‌طلبید. انگلیس در پی ایجاد بحران بود، جهت عدم پرداخت بدهی‌هایش به دولت ایران، جهت دریافت خسارت از دولت ایران به دلیل نقض قرارداد، و محروم کردن ایران از سهام‌اش در شرکت‌های تابعه «آنگلو ایرانیان اویل کمپانی». این مهم را محمد مصدق برای استعمار انگلیس فراهم آورد. آن روزها فدائیان اسلام به شدت خواهان ملی شدن نفت بودند! مصدق خواهان ملی شدن نفت بود، و همه «حسین‌وار» آماده شهادت، جهت فدا کردن منافع ملت ایران! و مردم نیز، آن‌ها که از توطئه «هیچ» نمی‌دانستند، در خیابان‌ها خواستار استقلال از یوغ بیگانه شدند! کسی چه می‌دانست که ملی کردن نفت، افکندن زنجیر محکم‌تری است بر پای ملت ایران! کسی چه می‌دانست ملی کردن نفت، به معنای زدن چوب حراج بر دارائی‌های ملت ایران است، تا کشور انگلیس خسارات ناشی از جنگ دوم جهانی را کمتر متحمل شود؟! مردم عادی نمی‌دانستند و نفرت از انگلیس، پرده‌ای بود که فریب و ریای سیاست پیشه‌گان مزدور را پنهان داشت.

برخلاف تبلیغات مندرس و پوسیدة استعمار، دربار نیز مخالفتی با ملی کردن نفت نداشت، چرا که موجودیت دربار پهلوی نیز به استعمار وابسته بود. در غیر اینصورت، اسدالله علم، اینچنین بر حضور رزم آرا در مراسم ترحیم آیت‌الله فیض پافشاری نمی‌کرد. یادآور شویم که اسدالله علم، داماد قوام بود و اشرف پهلوی نیز عروس قوام! بنابراین وقتی به «اسناد‌ بسیار معتبر» در مورد قراردادهای نفتی برخورد می‌کنیم، ‌ رعایت احتیاط واقعاً لازم است! چه در ایران، چه در خارج از ایران، می‌توان «اسناد محرمانه‌ای» را در دسترس عموم گذاشت که وجود خارجی هم نداشته‌اند! بله همانطور که در «توپ مرواری» ص 94 آمده:

«[...] وقایع تاریخ یک فاجعه یا یک رمان است که به تناسب مقتضیات وقت، هر مورخی مطابق سلیقه خودش از میان هرج و مرج اسناد تاریخی بهره برداری کرده‌است[...]»


بله، بازگردیم به محمد مصدق در ویکی‌پدیای خودمان! روزی‌که با شوق و شادی انگلیسی‌های غارتگر را از خاک پاک ایران زمین بیرون ‌می‌انداختند، کسانی که این اخراج را به فال نیک گرفتند نیز از قضای روزگار انگلیسی بودند! همانطور که پیشتر اشاره شد، منافع جنگ، از منافع نفت بیشتر است. و «خرید» نفت ملی شده، به مراتب پر منفعت‌تر از سرمایه‌گذاری در صنایع نفت ملی نشده ایران بود!‌ همچنان که پدیده مفتضحی به نام «جمهوری اسلامی»،‌ به مراتب منافع بیشتری از سلطنت برخاسته از کودتا برای تفنگ فروش‌های آمریکائی دارد. آن‌ها که امروز در سراب 29 اسفند، عامل پیروزی یافته‌اند، همان کسانی هستند که براندازی 22 بهمن و اشغال سفارت آمریکا را نیز در زمان خود، «استقلال» دیده بودند! بله، هیچکس کور نیست، ‌ولی همه خود را به کوری زده‌اند! فرانسوی‌ها می‌گویند،‌ کسی که نمی‌خواهد ببیند، از هر کوری، کورتر است! و امروز ایرانیان باز هم نمی‌خواهند ببینند! بی‌دلیل نیست که همة گروه‌ها، به جای نگریستن به واقعیت‌های زمان حال، در گذشته‌هائی افسانه‌ای «پناه» گرفته‌اند. یکی در صحرای حجاز، دیگری در کربلا، یکی در آغوش محمد‌مصدق و شادی‌های کارگران و زحمتکشان! 6 دهة پیش، «کارگران صنعتی» چند درصد از جمعیت ایران را تشکیل می‌دادند؟ کسی با این حرف‌ها کاری ندارد! ولی از همه تأسف‌بارتر آنکه، بعضی‌ها تلخکامی‌های امروز را با غرق شدن در شکوه هزاره‌های پیشین، در قدرت و عظمت هخامنشیان تسکین می‌دهند. آنان که نمی‌بینند فرار از «امروز»،‌ گم کردن فرداهاست !

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

اسناد و «دکان»!
...

در ایران، هرگز به فاشیسم پرداخته نشد، به ویژگی‌های فاشیسم هم پرداخته نشد، تا بتوان طبق معمول با یک تیر چندین و چند نشان زد. می‌دانیم که فاشیست‌ها خود را متعلق به نژاد والای آریائی به شمار می‌آوردند و به برتری نژادی خود بر دیگران هم معتقد بودند، و البته ‌هنوز هم «افسانة» این نژاد آریائی «من در آوردی»، نه تنها در میان برخی ایرانیان، که در اروپا و ایالات متحد هم شیفتگان فراوان دارد! در تاریخچة تحرکات فاشیست‌ها روال کار چنین بود که کمونیست‌ها، یهودیان، کولی‌ها، معلولین جسمی و ذهنی و همجنسگرایان در ردة «انواع پست» قرار داده شوند، و همة آنان را در اردوگاه‌های کار اجباری جمع کنند. البته، امروز کم یا بیش، این مسائل برای ایرانیان روشن شده، یا حداقل امیدواریم که چنین باشد. ولی در مورد «فراماسون‌ستیزی» فاشیست‌های اروپائی، در ایران سخنی به میان نیاورده‌اند.

از نظر تاریخی، به استثنای محفل رسوا و فراماسونی «نوبل»، که طی بحران دهة 1930، صمیمانه با فاشیست‌ها «همکاری» داشت، هیچ لژ فراماسونری از قلع و قمع نازی‌ها در امان نماند. ولی این امر به دلیل آنکه در ایران، تاریخ، نقد، بررسی و تحلیل تاریخ و اصولاً تمامی علوم انسانی، در حیطة «تخصص» دعانویس‌ها قرار گرفته، نادیده انگاشته شده! به همین دلیل آقای اسماعیل رائین، که با انتشار کتاب‌ جنجالی‌اش به نام «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»‌ نظم عمومی را بر هم زد، بدون در نظر گرفتن این مطالب، به زعم خود تعریف و تمجید از رضامیرپنج کرده، می‌نویسد:

«در نیم قرن اخیر، نخستین رئیس الوزراء ایران که طوق برادری ماسون‌ها را به گردن نینداخت و به این مقام رسید، رضاخان سردارسپه[...] بود. اعلیحضرت فقید نه تنها فراماسون نشد، بلکه در دوران سلطنتش، محافل ماسون‌ها را بست و اجازة فعالیت به آنها نداد.»


البته اسماعیل رائین نخواسته به این امر اشاره کند که عضویت در محافل فرامواسونری به دلخواه اشخاص نیست. این لژها هستند که اعضاء را «انتخاب» می‌کنند. البته آنها نیز در رد یا پذیرش این دعوت آزادند. ولی عضویت در یک لژ همواره مستلزم تعهداتی است، بنابراین در همین راستا، خروج از لژهای فراماسونری نیز اختیاری نیست. البته کتاب آقای رائین در دوره‌ای انتشار یافت که هنوز برنامه براندازی حاکمیت ایران قطعی نشده بود: نیمة دوم دهه چهل شمسی. و بنابراین تبلیغات فرهنگی ساواک از یک سو بر ستایش از اعلیحضرت فقید متمرکز بود، و از سوی دیگر بر تسطیح نجبای قاجار. در این راستا، اسماعیل رائین نام چند تن از نخست‌وزیران محمدرضا پهلوی، مانند رزم آراء، هژیر و علم را نیز بر فهرست افراد شریف می‌افزاید.
به زبان ساده‌تر، در این مورد، آقای رائین از شیوة شناخته شدة «درهم آمیختن» و مخدوش کردن مرزها استفاده می‌کنند! حال آنکه هیچکس نمی‌تواند اسناد و مدارکی ارائه دهد که ثابت کند اسدالله علم فراماسون بوده یا نه؟!

ولی از آنجا که فراماسون‌ها در ایران شهرت خوبی ندارند، هر کس را خارج از حلقة ماسونی قرار دهند، به خودی خود، آدم «خوبی» خواهد شد! ولی مشکل دیگری هم وجود دارد، چرا که ایرانیان معمولاً محافل ماسونی در ایران را با محافل ماسونی غرب «یکسان» می‌پندارند. حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست. محافل ماسونی ایران، در واقع، زیر مجموعة محافل مشابه خود در غرب‌اند، و دنباله‌روی از سیاست آنان‌ می‌کنند. و در شرایطی که محافل ماسونی غرب حافظ منافع غرب‌اند، محافل ایرانی‌ اینان نمی‌توانند منافع ایران را مد نظر داشته باشند! فراماسون‌های ایران ناچارند منافع غرب را بر منافع ایران «ارجحیت» دهند، و همة اشکالات از همینجا ناشی می‌شود، و دلیل اعتراض «مصدق‌پرستان» به فریدون آدمیت که در اسنادی، محمد مصدق را عضو جامعة ماسونی «آدمیت» معرفی کرده، فقط ناشی از همین امر «کم‌اهمیت» است.

فریدون آدمیت در «فکر آزادی و مقدمة نهضت مشروطیت»، فهرستی از اعضای «جامعة آدمیت» ارائه می دهد و می‌گوید مصدق عضو این جامعه بوده، و گویا به دلیل عضویت محمدعلیشاه و تقی‌زاده در این جامعه، مصدق به تشکل دیگری به نام «مجمع انسانیت» نقل مکان کرده. ص 227 تا 244.

بله، در ایران به دلیل آنکه فراماسون‌ها را وابسته به انگلستان می‌دانند، عکس قضیه را نیز «صادق» کرده‌اند، به عبارت دیگر، هرکه فراماسون نیست به انگلستان هم وابستگی ندارد! حتی اگر این شخص، رضامیرپنج باشد و با حمایت انگلیس کودتا کرده باشد! به این می‌گویند منطق بلاهت! چرا که جهت وابستگی به سیاست استعماری انگلیس، عضویت در تشکل‌های ماسونی «اجباری» نیست!

بعضی‌ها، آورده‌اند که، انتشار اسامی ماسون‌ها در کتاب جنجالی اسماعیل رائین، توطئة آمریکائی‌ها بر علیه محافل انگلیسی بوده، و استعمار انگلیس نیز در واکنش به این عمل، یک فهرست از عوامل سازمان سیا را در ایران منتشر کرده! صحت و سقم این ادعاها را مشکل می‌توان تأئید کرد، چرا که لژهای آمریکا و انگلستان در واقع سر در یک آخور دارند. و اینکار مسلماً خارج از روابط «برادرانة» لژها می‌باید مورد بررسی قرار گیرد؛ به احتمال زیاد چاپ این کتاب هشداری بوده از جانب ساواک به «برادران»، که زیاد احساس قدرت و مصونیت در برابر نیروی «فاشیسم» پهلوی و ساواک نکنند! اینکه در شرایط آنزمان در ایران، که سانسور کامل بر انتشارات حاکم بود، چگونه بعضی‌ها از آزادی نشر و انتشار اسنادی چنین محرمانه برخوردار می‌شوند، بر نویسندة این وبلاگ روشن نیست، ولی «اسناد الکی» را می‌توان در همة کشورهای جهان منتشر کرد، و فواید انتشار «اسناد الکی» این است که، به هیچ یک از آن‌ها نمی‌توان اطمینان و تکیه داشت. همچنانکه بر «اخبار الکی!»

به عنوان مثال، اخیرا شاهدیم که هفته‌ای یکبار به طور متوسط، تخت جمشید صحنة تعزیه و پخت‌وپز آش نذری می‌شود. و دخترحاجی‌ها، دوربین به دست به همراه اهالی اندرون از خواجه‌ها گرفته تا بند‌انداز و لحاف‌دوز و غیره به کاخ نیاکان آریائی ما هجوم می‌آورند، و سفره پهن می‌کنند و لک حنا و زرچوبه و دارچین به در و دیوار پرسپولیس می‌ریزند. و غرور ملی ما را حسابی جریحه‌دار می‌کنند! البته کسی هنوز نمی‌داند که از تخت جمشید هر چه می‌توانسته‌اند «برداشت» کرده، بجایش سنگ‌های نو گذاشته‌اند! چون مشتری برای «سنگ‌کهنه» زیاد است! و این تنها نوسازی بوده که گورکن‌ها در ایران صورت داده‌اند! ولی معلوم نیست چرا این هنرمندان اندرونی جهت فیلمبرداری راهی اماکن مقدس خودشان نمی‌شوند؟! اینهمه مسجد و مقبرة شیخ زهرمار و امام شهید و فقید در ایران ریخته، چرا همه به تخت‌جمشید می‌روند؟ فردا حتماً نمازشان را هم می‌خواهند در تخت‌جمشید به کمر بزنند! و بر سر تخت جمشید ما همان بلائی را بیاورند که سر چمن دانشگاه سابق تهران آوردند! بله،‌ همة این حرف‌ها بجای خود، ولی بهتر است هنرمندان جمکران را در تخت جمشید رها کرده، بازگردیم به اسماعیل رائین و فهرست فراماسون‌ها!

پس از کودتای 22 بهمن، کتاب اسماعیل رائین وسیلة جنگ زرگری میان گورکن‌ها و مصدق پرستان شد. گورکن‌ها می‌گفتند مصدق بد است، کاشانی خوبه! چون کاشانی فراماسون نبوده! البته کسی نمی‌داند کاشانی فراماسون بوده یا نه؟! ولی از آنجا که ساواک نام کاشانی را در اختیار اسماعیل رائین نگذاشته بود، پس «حقیقت یگانه و الهی» همان است که ساواک خواسته، و به ملت حقنه می‌شود که: کاشانی فراماسون نبود! همانطور هم که در بالا گفتیم، هر کس فراماسون نباشد «خوب» است، حتی اگر جنایتکاری چون کاشانی باشد!

اسماعیل رائین در کتاب خود، در مورد جمال‌الدین اسدآبادی مطالبی نوشته که مرا به یاد «کاروان اسلام» اثر صادق هدایت انداخت! رائین تصویری از اسدآبادی با پیشبند فراماسونری در لباس استادی منتشر کرده. تابلوی این تصویر در لژهمایون تهران نصب شده بود،‌ و به گفتة رائین:

«اسدآبادی طی 59 سال زندگی خود، با 21 نام متفاوت زیسته! اسدآبادی، متلون المزاج، آشوبگر، شهرت طلب، باج گیر [...] ریاکار و مخالف دینداری و خداپرستی است. او [...] دارای چندین معشوقه بوده و در موقع نیاز خود را ایرانی، افغانی، مصری، هندی و عرب [معرفی می‌کرده]»

«فراموشخانه و فراماسونری در ایران» جلد دوم؛ صفحه‌های 422 تا 359

بله گفتم که «اسدآبادی»، شباهت فراوانی به یکی از دستاربندان اعزامی از سامرا به فرنگستان در کتاب صادق هدایت دارد. نام این دستاربند «سنت الاقطاب»، همان ‌متخصص ختنة کفار است. و خبرنگار «المنجلاب» به طور اتفاقی او را در پاریس می‌بیند و از وی می‌پرسد:

«ـ شما که خودتان اعتقاد به اسلام نداشتید، پس چرا آنقدر سنگش را به سینه می‌زدید؟
ـ ای پدر تو هم خیلی رندی. نمی‌دانستی که ما همه‌مان جنگ زرگری می‌کردیم و چهار نفری دست به یکی شدیم تا موقوفات را بالا بکشیم، و کشیدیم؟
ـ آخر مذهب ؟ آخر اسلام؟
ـ مذهب چی؟ مگر بجز چاپیدن و آدمکشی است؟ همة قوانین آن برای یک وجب جلو و یک وجب عقب آدم وضع شده. یادت رفت "قوت لایموت" مرام اسلام را چطور شرح داده که یا مسلمان بشوید و از روی کتاب "زبده النجاسات" عمل کنید، و یا می‌کشیم‌تان و یا خراج بدهید؟ این تمام منطق اسلام است یعنی شمشیر برنده و کاسه گدائی. اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آنرا هم یادت هست که "تاج" می‌گفت؟ که در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته‌ای می‌دهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است. به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد. من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی‌توانم سرو تهش را جمع بکنم. آن قصر را هم اگر روزی یک اتاقش را جارو بزنم، تازه درآن دنیا جاروکش می‌شوم. و اگر بنا باشد به هفتاد هزار شتر رسیدگی بکنم، در دنیای دیگر شترچران خواهم شد. در صورتی که همه خانم‌های خوشگل و دخترهای اروپائی در دوزخ هستند. [...]
ـ مگر این همه فلاسفه و علمای اروپائی در مدح اسلام کتاب ننوشته‌اند؟ آنها را چه می‌گوئی؟
ـ آنهم برای سیاست استعماری است. این کتاب‌ها دستوری است که برای داشتن ما شرقی‌ها تالیف می‌کنند تا بهتر سوارمان بشوند. [...] یک نگاه به نقشة جغرافی بینداز: همه ملل اسلامی توسری‌خور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند. ملل استعماری برای به دست آوردن دل آنها، یا تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان به نویسنده‌های طماع و زرپرست وجه نقد می‌دهند تا این ترهات را بنویسند.
ـ آیا منکر تمدن اسلامی هم می‌شوی؟
ـ کدام تمدن؟ تمدن عرب را می‌خواهی؟ کتاب شیخ تمساح «آثارالاسلام فی سواحل الانهارف» را بخوان که همه‌اش از شیر شتر و پشکل شتر و عبا و کباب و سوسمار نوشته است. باقی دیگرش را هم ملل مقهور از پستی خودشان ساخته و پرداخته و به دم عرب‌ها بسته‌اند. چرا همین که ممالک متمدن عرب را راندند، دوباره رجوع به اصل کرد و با چپی‌اگالش دنبال سوسمار دوید؟
ـ پس اینهمه جانماز آب کشیدن ، اینهمه عوامفریبی برای چه بود؟
ـ مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم. [...] این مردم جن دارند، اگر من جن آن‌ها را نگیرم یکی دیگر می‌گیرد، پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان می‌شویم.»

«کاروان اسلام» صفحة 19 و 20.