شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵


از پاسارگاد تا «ام.آی.تی»!
...
عاقبت کاشف به عمل آمد که، دلیل پخش مجدد بخشی از دفاعیات گلسرخی در جام جمکران، یک سر در پاسارگاد و یک سر در نشست معروف «ام.‌آی.‌تی» دارد! اینهم به برکت مقالة آقای سهراب مبشری، مورخ 19 فوریة 2007، که در سایت «اخبار روز» بازتاب یافته! بله، تازه متوجه شدیم چرا بعضی‌ها از بررسی مهملات مرضیه مرتاضی، اینچنین آتش به نعلین‌شان افتاده بود! در وبلاگ «مورخ و نجار» نوشتم که چگونه در دوران «درخشان» وحدت کلمه میان تیغ‌کش‌های آخوند کاشانی، ‌«جبهة ملی» و «چپ‌نمایان» در صحنة سیاست ایران، استقلال و آزادی مملکت چشم جهانیان را کور کرده بود! نوشتم، ولی فراموش کردم توضیح بدهم که آخوند کاشانی هشدار داده بود که، اگر مصدق ذره‌ای از مسیر ملی کردن نفت منحرف شود، سرو کارش با تیغ کش‌ها یا در واقع کارگزاران سفارت انگلیس خواهد بود! و همچنین فراموش کردم یادآور شوم که، پس از کودتای 28 مرداد، کاشانی سر از محفل «شعبان جعفری»، و سپهبد زاهدی درآورد! عکس‌هایش هنوز روی سایت حزب توده موجود است! (البته اگر بنا به «مصلحت زمان» ناپدید نشود!) بله، بازگردیم به مقاله سهراب مبشری، که عنوان می‌کند، طراحان سیاست‌های تبلیغاتی جمکران می‌خواهند چپ را ناچار به ایستائی و سکون در قالب ملاحظات «ضدامپریالیسم» کنند، تا نتواند با قاطعیت حکومت اسلامی را نفی کند:

«طراحان سیاستهای تبلیغی[حکومت اسلامی] می‌خواهند ملاحظات ضدامپریالیستی، پای چپ را در ایستادن بر نفی قاطع رژیم[...] سست کند[...[»


ابتدا باید از سهراب مبشری سئوال کرد که ایشان، هنوز حکومت جمکران را ضدامپریالیست به شمار می‌آورد؟! و سپس باید پرسید، «مدارک» ضدامپریالیست بودن سران فدائیان اکثریت را در کجای تاریخ ایران باید بجوئیم؟! تکرار می‌کنم، ضدامپریالیست بودن سران فدائیان! چرا که گروه فدائیان، آن‌هنگام که در پشتیبانی از حاکمیت فاشیسم استعماری تردیدی به خود راه نمی‌داد، هزاران جوان ایرانی را به دست دژخیمان رژیم سپرد، و امروز نیز، سیاست کلی این «تشکیلات» تغییری نشان نمی‌دهد. نه! آقای مبشری! «نعل وارونه» نزنید، ‌ و همچون حکومت اسلامی، جسد گلسرخی را وسیلة تبلیغات سیاسی نکنید! گلسرخی، هرکه بوده، و هرچه بوده، امروز نیست که از خود دفاع کند، و نویسندة این وبلاگ، نام خسرو گلسرخی را پس از کودتای 22 بهمن شنید، و هنوز هم خارج از تبلیغات رسانه‌ها نمی‌داند گلسرخی واقعاً کیست، ولی می‌بیند که امروز جسد گلسرخی، ابزار تبلیغات استعماری در داخل و خارج از ایران شده؛ همانقدر از سوی حاکمیت محتضر، که از سوی شبه‌مخالفانش! آنچه در این سال‌های تلخ مشاهده شد، دو اصل مسلم را ثابت کرد. نخست آنکه، حاکمیت دست نشانده، ‌ «خودبرانداز» است. و دولت جمشید آموزگار و پیامد‌ عملکردش، شاهدی است بر این مدعا. هر چند که گروه فدائیان نیازی به توضیحات دیگران ندارد، داریوش همایون، همکار امروزی‌شان، بهتر از هر کس دیگری می‌تواند شیوه‌های رایج را برایشان توضیح دهد، ‌تا اگر روزی گروه فدائیان اکثریت در «قدرت» شریک شد، بداند وقت رفتن چه‌ها که نباید کرد! حال بپردازیم به ادامة مقاله آقای مبشری.

سهراب مبشری یک سوگنامة طویل برای گلسرخی و دانشیان به رشتة تحریر در آورده. باز هم یادآور شوم که نام هیچیک از این دو نفر را تا پیش از کودتای 22 بهمن در ایران نشنیده بودم. ولی در اینکه ساواک، جهت سرکوب ملت ایران تشکیل شده، تا منافع بیگانه تأمین شود، شکی ندارم. و در اینکه خشونت و سفاکی بر ملت ایران حاکم شده نیز تردیدی نیست، بنابراین حکایت بازداشت، شکنجه و اعدام یا تیرباران گلسرخی و دانشیان را تکرار نمی‌کنم، چرا که تکرار آن خاطرات تلخی را زنده می‌کند، که به برکت حمایت گروه‌های چپ و راست افراطی، از مشتی مزدور استعمار، که به زیور نعلین و دستار هم آراسته بودند، بر کسانی چون من تحمیل شد، که نه آرزوی مزدوری بیگانه داشتم، و نه تشنة جاه و مقام در هیچ مملکتی بودم. خصوصاً در مملکتی که استعمار، با کمک کاشانی‌ها، شعبان بی‌مخ‌ها و رفسنجانی‌ها، حاکمیت برایش تعیین می‌کند! بله، بهتر است بجای تأسف خوردن به همبازی‌های از دست رفته، ‌که رفتند و شادی‌های کودکی را هم با خود بردند، باز گردیم به اصل مطلب.

بر خلاف اظهارات آقای مبشری، کسی نمی‌تواند به گلسرخی ایراد بگیرد. اگر گلسرخی در دفاعیاتش گفت که از علی به سوسیالیسم رسیده، این مطلب اختراع او نبوده، این مطلبی است که چند دهه پیش از گلسرخی، در گروه‌های چپ ایران «توجیه» می‌شد، و اگر «توپ مرواری» را بخوانید، خواهید دید که چگونه به طنز، از سوسیالیسم علی، سوسیال دموکراسی علی و کمونیسم افراطی علی‌ یاد شده، و امیدوارم بدانید که نویسندة «توپ مرواری» با گروه‌های چپ «بیگانه» نبوده! به نظر من، ‌ هیچ ایرادی به گلسرخی‌ها وارد نیست، اگر از علی به سوسیالیسم رسیده باشند. ایراد متوجة کسانی است که تا دیروز یک موجود افسانه‌ای، «ساخته و پرداخته ذهن علیل دستاربندان» را، که 14 سدة پیش در صحرای حجاز در راه «عدالت و دین بر حق» قداره می‌کشید، حرمسرا و کنیز و برده داشت، به تفکر «علمی» در اواخر قرن نوزدهم «پیوند» زده بودند! همانطور که 28 سال پیش، «جمهور» را به توحش اسلام پیوند زدند، و همانطور که پاسدار اکبر، به قول ایشان، «دموکرات» را با «مسلمان» پیوند زدند، و همانطور که امروز، «سومکا» را با «ملاحظات» سیاسی چپ پیوند می‌زنند! نه جناب سهراب مبشری، اشکال از گلسرخی نیست. قرار نیست هر کس بر عدالت اجتماعی و رفاه کارگران و ... پای می‌فشارد، مارکس و لنین زمان خود باشد. آگاهی و شناخت از عینیت تاریخ، آگاهی و شناخت از پدیده‌ای که در مفهوم مدرن «تاریخ» خوانده می‌شود، و آگاهی از هر آنچه که ویژگی جنبش چپ در سال‌های پیش از براندازی 22 بهمن بود، در گروه‌های چپ ایران اصولاً وجود نداشته، امروز هم وجود خارجی ندارد. این واقعیت را در کامل تاسف می‌گویم. متاسفانه چنین است، و گروه‌های چپ ایران، با چپ‌های آمریکای لاتین چندین سال نوری فاصله دارند. به عبارت دیگر، و در عمل شاهدیم که «چپ» در ایران فاصلة چندانی با «سومکا» ندارد. و چه تاسف‌بار است، مشاهده چنین واقعیتی! 28 سال از براندازی ارتش ناتو در ایران می‌گذرد، شرکت کنندگان در «نشست گوادالوپ» آشکارا می‌گویند،‌ تصمیم بر آن شد که شاه ایران را رها کنیم، تصمیم بر آن شد که، اولویت را به امنیت در منطقه بدهیم، تصمیم بر آن شد که ملاحظات دموکراتیک را کنار بگذاریم و ... و هنوز چپ مفلوک ایران سخن از «انقلاب» می‌گوید! بهتر است آقای مبشری، گلسرخی را حداقل بعد از مرگ آرام بگذارند، و اگر شریک شقاوت و حماقت حکومت جمکران نیستند ـ که به فلاکت افتاده و قادر نیست براندازی خود را نیز سازمان دهد، چون جنگ سرد به پایان رسیده ـ گلسرخی را وسیلة تبلیغات خود نکنند. و با تکرار جملات کلیشه‌ای چپ، سعی در پنهان داشتن همکاری و همراهی خود با حاکمیت منفور جمکران نداشته باشند، و به تناقض‌گوئی‌ها پایان دهند. آقای مبشری تاکید دارند که سخنان هر کس را باید در متن زمان خود او دید، و در این مورد کاملاً حق دارند، و امروز نیز سخنان ایشان را می‌باید به همین ترتیب بررسی کرد، چرا که می‌گویند:

«[...]در تصور گلسرخی نمی‌گنجید که ممکن است روزی در ایران آخوندها قدرت را به دست گیرند و در جنایت و سرکوب نیروهای چپ و سایر دگراندیشان گوی سبقت را ازرژیم شاه بربایند[...] در عرصه بین المللی هژمونی[...] را نیروهای سوسیالیسم در دست داشتند[...] در ایران نیز، هرچند امر هژمونی[...] هنوز نامعلوم بود، اما فعالترین بخش اوپوزیسیون را نیروهای چپ تشکیل می‌دادند[...] از نظر گلسرخی و بسیاری از معاصرین او در میان نیروهای چپ، اتحادی از سوسیالیست‌ها و چپ‌های مذهبی[...]در مبارزه برای[...] سرنگونی دیکتاتوری و عدالت اجتماعی[...] موثرترین مشی بود. نیروهایی که گلسرخی در دفاعیات خود بدانها تحت عنوان اسلام حقیقی اشاره می‌کند[...]مجاهدین خلق نه آخوندها. در مخیله گلسرخی هم نمی‌گنجید که روزی فداکاری‌های او و سایر مبارزانی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق مورد بهره برداری رذیلانه گروهی جنایتکار تر از رژیم شاه قرار گیرد.»

همانطور که گفتم، بهتر است گلسرخی را رها کنید، چرا که هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که در «تصورات» او، آنزمان که در دادگاه سخن می‌گفت چه می‌گذشته! مهم این است که فردی به نام سهراب مبشری امروز ادعا می‌کند که، بیش از 3 دهه پیش، در مخیله گلسرخی چه می‌باید می‌گنجیده! فکر نمی‌کنید، این برخورد مضحک و مردم فریب باشد؟! آقای سهراب مبشری بهتر است بفرمایند در مخیله خودشان چه می‌گنجید! ایشان که امروز قادر به خواندن «تصورات» گلسرخی در جهان «نیستی‌ها» شده‌اند، چرا از آنچه در ذهن خودشان می‌گذرد هیچ نمی‌گویند؟! چرا نمی‌گویند «چپ مذهبی» دیگر چه صیغه‌ای است؟ چرا نمی‌گویند در زندان، چپ مذهبی، چپ‌ها را «نجس» می‌خواند؟ چرا «واقعیت» را فدای «حقیقت» می‌کنید؟ به مفهومی به نام «حقیقت» اعتقاد دارید، که جائی نه در «تاریخ» و نه در «عینیت» دارد؟ به «ذهنیت‌ها» ایمان آورده‌اید؟ با «معنویت»‌ آشنا شده‌اید؟ و به همین دلیل به بیان نیمی از «حقیقت» هم اکتفا نمی‌کنید:

«برای آنکه در مورد گلسرخی همه چیز را گفته باشم، و نه فقط نیمی از حقیقت[...]»

قصد بیان همه چیز، همه حقیقت یا «کل حقیقت» را فرموده‌اید؟ می‌دانید این مفاهیم متعلق به فلسفة کلاسیک است و توجیه کنندة سلطة ادیان؟ یا هنوز هم اندر خم یک کوچه گیر کرده‌‌اید؟ و باز هم اتحاد با «چپ مذهبی» و مذهبی، که امثال خانم مرتاضی ادعا می‌کرد «بر توسعه فرهنگی پای می‌فشارد» در برنامة ناتو قرار گرفته؟ همین چند روز پیش متن کامل نامة مصطفی رحیمی، در یکی از سایت‌ها منتشر شد! نیم نگاهی به آن بیفکنید، متن ساده و روانی است و نیاز به شناخت فلسفی و عمیق ندارد. می‌گوید ملت، مذهب را شامل می‌شود، مذهب نمی‌تواند در بر‌گیرندة ملت باشد! هر چند که سیاست استعمار بر این قرار گرفته، که مرتاضی، در نشست رسوای «ام.آی.تی»، «ملت» را به عقد دائم «مذهب» در آورد، و نقش شهود عقد را نیز «چپ»، «چپ مذهبی» و چپ حوزوی ـ بازاری عهده‌دار شود! جناب مبشری،‌ پای در تداوم تبلیغات حکومت منفور جمکران می‌گذارد، و می‌پندارد که با لعن و نفرین پهلوی‌ها می‌تواند نقش خود را در این «جنایت» بزرگ پنهان کند: ‌

«اگر حکومت وقت برای گلسرخی و امثال او این امکان را گذاشته بود که بدور از سانسور و خفقان تاریخ ایران را مطالعه کنند و دریابند از 1400 سال پیش تاکنون، تقریبا همه جنبش‌های رهائی‌بخش ایران علیه حکومت اسلام بوده است، گناه درک نادرست گلسرخی و نسل او[...] بر گردن حکام وقت است[...]»

بله، امروز گلسرخی نقش «سپر» ایفا می‌کند، و به شیوة مبتذل دستاربندان که گناه و ثواب برایمان می‌شمارند، درک نادرست او نیز به گردن این و آن افتاده! جهت درک این اصل مسلم، که هیچ ملتی حاکمیت بیگانه را نمی‌پذیرد، مسلماً نیازی به شناخت هگل و مارکس نداریم! ولی فرض کنیم که حاکمیت پهلوی امکان مطالعة تاریخ ایران را، به دور از خفقان، از امثال گلسرخی دریغ کرد، سرکار که در این 28 سال، فرصت کافی جهت «مطالعة تاریخ ایران به دور ازخفقان» داشتید، چرا اینچنین ناشیانه دست استعمار را در پشت تصویر گلسرخی پنهان می‌کنید؟! در کدام کتاب تاریخ چنین مهملاتی را در مورد مبارزات ایرانیان مطالعه فرموده‌اید؟ جنبش‌های رهائی‌بخش در ایران به مبارزه با اشغالگران، از عرب، ترک و مغول متمرکز بوده، نه جهت مبارزه با حکومت اسلام! و کدام مورخ، جنبش‌های سدة اخیر ایرانیان را، برای رهائی از چنگ استعمار و مزدورانش، از دستاربند تا مستفرنگ‌ها، به پای مبارزه با حکومت اسلام نوشته؟! کدام مورخ؟! آقای مبشری، اگر نتیجة ‌مطالعات شما از تاریخ ایران اینچنین اسفبار است، دیگر نمی‌توانید «گناه به گردن» حکومت پهلوی بیندازید! همچنان که امروز نیز نمی‌توانید حکومت مفلوک جمکران را مسئول کمبود شناخت خود و گروه سیاسی خود شمرده، ادعا کنید:

«آنها در پی آنند که چپ را در بحران‌هائی که به علت درگیری جمهوری اسلامی با غرب در پیش است آچمز کنند، آنها می‌خواهند[...] چپ همیشه رو به گذشته داشته باشد، و خود را از مشارکت در ساختن آینده کنار کشد، آنها می‌خواهند چپ ایران نبیند که هم رژیم شاه، هم جبهة متحد ضد آن، و هم جبهة متحد ضدامپریالیست، در بر گیرندة اسلام سیاسی، و سوسیالیستها مرده‌اند و به تاریخ پیوسته‌اند[...]»

واقعیت این است که اربابان حکومت جمکران در پی جایگزین کردن این حکومت هستند، و از آنجا که در هر حال، به دلیل مسائل استراتژیک منطقه، خارج از اسلام حاضر به پذیرش «هیچ» گزینة دیگری نیستند، ناچار در پی گسترش «مشارکتی‌ها» به «شبه مخالفان» خارج نشین برآمده‌اند. و بر خلاف ادعای شما، همگی می‌توانند در این خوان یغما «مشارکت» داشته باشند، از چپ مذهبی، از دارو دستة شما، از گلة فرصت طلبان و تشنگان مقام، همگی به آغوش استعمار خوش آمده‌اید، ولی، بر خلاف آنچه سرکار می‌فرمائید، جبهة ضدامپریالیسم شامل اسلام سیاسی نمی‌شود، کاملاٌ بر عکس، اسلام سیاسی، که توسط استعمار انگلیس، با تشکیل اخوان‌المسلمین آغاز شد، بازوی توجیه سلطه و استعمار در منطقه بوده، و امروز هم هست. ولی بر خلاف اظهارات شما، با مرگ گروه‌های سیاسی «زادة» جنگ سرد: سوسیالیسم غرب، و استالینیسم شرق، در واقع جبهة آزادیخواه در حال شکل‌گیری است. اینرا هنوز در تاریخ‌ها ننوشته‌اند، تا سرکار بتوانید «مطالعه» کنید! و باز هم برخلاف آنچه می‌گوئید این حکومت جمکران نیست که نمی‌خواهد شما ببینید؛ واقعیت این است که شما نیز مانند همان گروه‌هائی که مرگ‌شان را نوید دادید به «تاریخ» پیوسته‌اید، چرا که در واقع،‌ خود نیز قسمتی از آنها بوده‌اید.‌ در نشست «ام.‌آی.‌تی»، استعمار محتضر غرب، مردگان سیاسی را بر بالین خود فراخوانده بود، تا آخرین لحظات را با دست پروردگان خود بگذراند. ولی از همة این مسائل که بگذریم، جناب مبشری، هیچ فکر کرده‌اید که ممکن است شیوه‌های تبلیغات استعماری برای همگان ناشناخته نباشد؟!!!

جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۵


مورخ و «نجار»!
...
در «توپ مرواری»، مورخین حکومتی چنین تعریف شده‌اند:

«موجودات احمق وا زده‌ای که ریزه خوار خوان رجاله‌های تازه بدوران رسیده می‌باشند.»

از آنجا که به 14 و 29 اسفندماه نزدیک می‌شویم، و «فصل» جنگ زرگری میان مصدقی‌ها و طرفداران آخوند کاشانی نزدیک می‌شود، این وبلاگ اشارة مختصری خواهد داشت، به ارتباط کاشانی با مصدق، و پیوند هر دو با جنایات و آشوب.

پیشتر، چند بار به ماجرای قتل ‌رزم‌آرا، نخست وزیر ایران اشاره کردم، همچنین یادآور شدم که رزم‌آرا با طرح ملی کردن نفت موافق نبود، و معتقد بود که طرح مصدق باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. و از آنجا که بحث و بررسی طرح‌های استعماری، چندان «خوشایند» نیست، ناگهان فدائیان اسلام متوجه شدند که اسلام در خطر است و «خلیل طهماسبی» جهت نجات اسلام قیام کرده، یک گلوله به سوی رزم‌آرا شلیک کرد! ولی قاتل نخست وزیر مملکت را حتی دو سال هم در زندان نگاه نداشتند؛ ایشان شامل «عفو» مصدق‌السلطنه، جانشین رزم‌آرا شدند، و در 23 نوامبر سال 1952، با جلال و جبروت از زندان پای بیرون گذاشتند، و بلافاصله، جهت «زیارت» روانة شاه‌عبدالعظیم ‌شدند! در شاه عبدالعظیم، مردم قاتل را احاطه می‌کنند، و خلیل طهماسبی که مانند همه تیغ‌کش‌های حوزه، شیرین زبانی دستاربندان را نیز فرا گرفته، آغاز به سخنرانی می‌کند.

به گزارش تایم، خلیل طهماسبی، سپس از سوی آخوند کاشانی، «رهبر معنوی» سازمان تروریستی فدائیان اسلام، ‌به صرف چای دعوت می‌شود! کاشانی قاتل را در آغوش گرفته، ریش‌هایش را نوازش می‌کند و می‌گوید: «تو یکی از فرزندان شجاع اسلام هستی!» و سپس هر دو به نماز می‌ایستند! تایم، می‌افزاید، طهماسبی، از «نواب صفوی»، قاتل کسروی و سر دسته فدائیان اسلام یاد کرده، می‌گوید، طراح ترور نخست وزیر، «نواب صفوی» بوده! و پس از ترور رزم‌آرا، به طهماسبی گفته، شکر ایزد که جهد و کوشش ما به «ثمر» رسید!

بله، همانطور که شاهدیم، قاتل رزم‌آرا، ارج و قربی یافت، که بیا و ببین! حتی محمد مصدق، نخست وزیر وقت، از شخص «قاتل» درخواست می‌کند که با وی تماس بگیرد! ولی قدغن می‌کند که از ملاقات او و طهماسبی عکسی گرفته شود! به عبارت دیگر، به عکاسان اجازه ورود به محل ملاقات داده نشد! چند هفته پس از گرامی‌داشت «قاتل»، حضرت طهماسبی اعلام می‌کند: «سیاست کار من نیست، به کار نجاری خود بازمی‌گردم.» ولی پیش از بازگشت به نجاری، با حسین علاء وزیر دربار «تماس» می‌گیرد و از وی می‌خواهد که ترتیب ملاقاتش را با شاه بدهد!!!

منبع: تایم مورخ اول دسامبر 1952.

در «توپ‌مرواری» این شرایط به بهترین وجه به شعر آمده:

«میهنی داریم همچون خلا
ما در او، همچون حسین در کربلا!»
ص. 75

یکسال پس از این وقایع حیرت انگیز، خبرنگار تایم می‌نویسد، کاشانی گفته، من با یک حرکت دست می‌توانم انقلاب کنم! آخوند کاشانی، سخنگوی مجلس، رهبر آدمکش‌های فدائیان اسلام، با کمونیست ها متحد شده، احمد قوام را از دفتر نخست وزیری بیرون می‌کشد، و پس از 3 روز درگیری خونین، محمد مصدق بجایش می‌نشیند!

منبع: تایم مورخ دوم فوریه 1953

در «توپ مرواری»،‌ دستاربندان سیاسی، چنین تعریف شده‌اند:

«فراموش نشود که کشیش‌ها و آخوندها در آنزمان هم ستون پنجم اشغالگران خونخوار فاشیستی بودند و به محض اینکه سر و کله‌اشان از دور پیدا می‌شد، مردم ماست‌ها را کیسه می‌کردند و پیه همه جور پیش‌آمدهای شوم را به تن‌شان می‌مالیدند.»
ص. 53


این دو مطلب از اینرو مطرح شد، که کسانی که فریب تبلیغات استعماری را هنوز باور دارند، با گوشه‌ای، هر چند محدود، از وقایع تاریخی‌ای که در دستار مزدوران استعمار پنهان است، آشنا شوند. و آگاه شوند که «تاریخ‌» در کشوری که به طاعون دستاربندان مزدور استعمار مبتلا می‌شود، چگونه نوشته خواهد شد!

در «توپ مرواری»، شیوة تاریخ‌نگاری چنین توصیف شده:

«ما در اثر سال‌ها تجربة تلخ دریافتیم‌ که مردم دنیا خوش‌باور و احمق و تو سری‌خورند، و عقلشان به چشمشان می‌باشد، و همچنین دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می‌کنیم گناه از ما نیست، چشمشان کور شود و دنده‌شان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند ـ اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدرپرستند، پس فضولی موقوف [...] ما هم بیکار نمی‌نشینیم و با قصة "بی‌بی‌گوزک" سرشان را گرم خواهیم کرد. چنان آن‌ها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و بافور و توسری‌خوری می‌کنیم، که دست روی دستشان بگذارند و بگویند: باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند، اما این دست، دست ما خواهد بود. ما، ترک دنیا به آن‌ها می‌آموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت [...] همیشه برای اینکه تاریخ عرض اندام بکند، یک تپز یا گرز یا [...] بمب اتمی برهان قاطع است. چنانکه حضرت خاتم النبیین می‌فرماید: انا نبتی باالسیف، آنوقت چند نفر رجاله لازم است که به اسم خدا [...] سینه بزنند و خود را نگهبان قانون معرفی بکنند و تودة عوام[...] را با اشتلم و بیم دوزخ و امید بهشت بفریبند. این تودة گمنام هم که اسیر شکم و زیر شکمش است، کورکورانه از آن‌ها اطاعت خواهد کرد. و به پای خود به کشتارگاه می‌رود. به این طریق تاریخ عوض می‌شود. اما چرا علم شریف تاریخ [تداوم] می‌یابد؟ برای اینکه وقاحت‌ها و پستی‌ها و سستی‌ها و مادر قحبگی‌های بشر [تداوم] دارد. جانواران بت نمی‌پرستند، قلدر نمی‌تراشند، و به کثافتکاری‌های خودشان نمی‌بالند، برای همین تاریخ ندارند.[...] هر قلدری که وقیح‌تر و درنده‌تر باشد، بیشتر کشتار و غارت بکند، و پدر مردم را در بیاورد، در صفحات این تاریخ، عزیز چسانه‌تر است و به اصطلاح نامش جاویدان می‌شود [...] و حتی به درجه الوهیت هم او را بالا می‌برند.[...] آنوقت موجودات احمق وازده‌ای که ریزه‌خوار خوان رجاله‌های تازه به دوران رسیده می‌باشند قد علم می‌کنند و جریان وقایع را با منافع‌ شکم و زیرشکم خودشان تطبیق می‌دهند، با جملات پر طمطراق و سجع و قافیه، پرده روی جنایات و حماقت کارنامة این قلدرها می‌اندازند و اسم خودشان را مورخ می‌گذارند! به این طریق افسانه به وجود می‌آید.»
(ص. 94 ـ 93)

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

ستارخان در کربلا!
...

از آنجا که دیروز امکان پرداختن به کل «سخنرانی»‌ یا همان «سر قدم رفتن» مرضیه مرتاضی در دانشگاه «ام‌آی‌تی»، امکانپذیر نشد، در وبلاگ امروز به ناچار باز هم به سراغ خانم مرتاضی می‌رویم و ماجرای ملی شدن نفت و حقوق زنان را از دیدگاه استعمار بررسی می‌کنیم. می‌گویم از «دیدگاه استعمار»، چرا که سخنرانی‌های به اصطلاح نخبگان حکومت جمکران را ساواک تهیه می‌کند و ساواک، همانطور که بارها و بارها اشاره شد، سازمانی است جهت تأمین امنیت منافع استعمار در ایران. تمامی سخنرانی‌هائی که ساواک در اختیار برگزیدگان جمکران قرار می‌دهد، یک هدف را دنبال می‌کند، «آشفته» کردن ذهن خوانندگان، و انحراف آنان از اصل مطلب، از طریق تخریب ساختار زبان فارسی،‌ و ساختن عبارات نامفهوم و سراپا غلط. تنها با در نظر داشتن این اصل مسلم است، که می‌توان سخنان مقامات سیاسی جمکران، و «شبه‌مخالفان‌شان» را بررسی کرد. آنچه ساواک سعی در پنهان کردنش دارد، همان دخالت مستقیم استعمار است. و اینگونه است که در فضای سیاسی ایران، همواره رأس هرم قدرت، در تقابل با یک «رهبر مردمی» قرار می‌گیرد، که در واقع نقش اساسی جهت اجرای توطئة استعمار برعهدة اوست.

و طی نیم قرن تبلیغات، استعمار نقش رهبر مردمی را به «محمد مصدق» سپرده بود! ‌ استعمار نیازمند آفرینش قهرمان استقلال ملت ایران بود، و آنزمان، قرعه به نام محمد مصدق اصابت کرد. پس از مرگ مصدق، هیچکس به بحرانی که «مصدق‌السلطنه» بر پا کرده بود، تا در سایة جنجال آن، قرار داد 25 سالة نفت تمدید شود، اشاره‌ای نکرد. هیچکس به خاطرات آن رؤسای شهربانی، که شاهد توطئه بودند، و استعفا دادند، تا شریک توطئه نباشند، اشاره نکرد!

همچنانکه هیچکس به نقش دولت جمشید آموزگار، و به ویژه وزیر اطلاعا‌تش، داریوش همایون، جهت ایجاد آشوب 22 بهمن نیز اشاره ‌نمی‌کند! ولی پیشتر گفتیم که، داریوش همایون رسماً مسئولیت انتشار مقالة «رشیدی مطلق» در روزی‌نامة مسعودی‌ها را به عهده دارد، و در واقع، اگر روزی در کشور ایران حساب و کتابی در کار باشد، داریوش همایون باید پاسخگوی اعمالش شود. ولی امروز همین فرد، که جهت تأمین منافع استعمار، زمینة براندازی را در ایران فراهم آورد، به رهبری «مشروطه طلبان» منصوب شده، تا مشروطه طلبان واقعی نیز قربانی منافع استعمار شوند. بله، دولت جمشید آموزگار، وظیفه‌ داشت، تمدید قرارداد خفت‌بار 25 سالة نفت را، در سایة آشوب‌های خیابانی «انقلاب پرشکوه سال 57»، برای اربابانش میسر کند. و دیدیم که بخوبی از پس اینکار برآمد. و هنوز پس از گذشت 3 دهه، هیچیک از نخبگان همه فن حریف ایران، در داخل و خارج، به این امر اشاره‌ای نمی‌کند! «کوری» و «کری»، به همراه حماقت و بلاهت، شرط اصلی جهت استخدام جیره‌خواران استعمار است. و خوشبختانه در ایران و خارج از مرزها، واجدین شرایط، فراوان‌اند! نگاهی به رهبران «شبه‌مخالفان»، در داخل و خارج شاهدی است بر این مدعا.

پیشتر در همین وبلاگ‌ها به تجزیه و تحلیل سخنان «فرخ نگهدار» و «داریوش همایون» پرداخته‌ایم، و دیگر لزومی بر اتلاف وقت نیست. بازگردیم به سخنان مرضیه مرتاضی، در مورد ملی شدن نفت؛ سخنرانی‌ای که ساواک با دقت فراوان متن آن را تهیه و تنظیم کرده، تا واقعیت را واژگونه جلوه دهد. مرتاضی که به برکت ساواک در امور اقتصاد، استعمار و استقلال صاحبنظر شده، می‌گوید مصدق توسط بنیادگرایان مدرن سرنگون شد! مسلم است وقتی کسی یک‌شبه در همة امور صاحب‌نظر شود، نظراتش می‌باید «کشکی» و «نامربوط» از کار در آید! مگر مرتاضی از خاتمی و ابطهی یا مهرورزی کمتر است؟! آن‌ها ریش دارند، و هر انگشت‌شان در انگشتری زشت نقره‌ای با یک نگین یک کیلوئی بدرنگ فرو رفته، مرتاضی، حتما دستکش به دست می‌کند که انگشتانش، بردگان مذکر را تحریک نکنند! در هر حال کسی با انگشتانش به بررسی وقایع تاریخی نمی‌پردازد! و این انگشتری‌های ویژة «داش‌مشدی‌ها»، نشانه برتری سخنان خاتمی بر مرتاضی نخواهد شد! هر دو می‌توانند در نظام عدالت علوی مهمل بگویند، یا به عبارت دیگر مهملات ساواک را تکرار کنند. و متوجه نباشند عباراتی که طوطی‌وار تکرار می‌کنند، از نظر ساختاری غلط است، و جمله‌ها را بی‌معنا می‌کند! ‌ بله، خانم مرتاضی از قول متصدی نگارش سخنرانی‌های ساواک می‌گوید:

«در جنبش ملی شدن نفت[...] هدف صرفا استقلال اقتصادی نبود، بلکه هدف اصلی مبارزه با استعمار و مظاهر قلابی مدرن آن و توسعه درون زا بر اساس خود باوری در نوسازی روانی و فرهنگی و اجتماعی بود.»

بله همانطور که مشاهده می‌کنیم، سخنرانی نویس ساواک، یک فعل را فراموش کرده، در نتیجه، جنبش ملی شدن نفت،‌ هدفش هم مبارزه با استعمار بوده، هم «مبارزه با توسعه درون‌زا براساس خودباوری» و ... و جمله را ویراست نمی‌کنم، تا نویسندة ساواک، در جهل مرکب ابدالدهر بماند! ولی بهتر است مرتاضی بداند که، استقلال اقتصادی، و مبارزه با استعمار را با پناه بردن به دامان استعمار نمی‌توان تأمین کرد! تمدید قرار داد 25 ساله، نه تنها مبارزه با استعمار نبود، که راهگشای استعمار شد. و اگر مرتاضی عمری را به قرائت «مفاتیح‌الجنان» و «توضیح‌المسائل» گذرانده، و تاریخ را در مکتب حجج اسلام فرا گرفته، همه را به کیش خود نپندارد. در ضمن، به خانم مرتاضی یاد آور شویم که، آن‌ها که مصدق را سر دست بلند کرده بودند و «یا مرگ، یا مصدق»،‌ می‌گفتند، همچنان که خود محمد مصدق، با «توسعه درون‌زا، نوسازی در زمینه روانی، فرهنگی و اجتماعی» کاملاً بیگانه بودند! این «مهملات»، حکایت سخنان علی خامنه‌ای است که در خبرگزاری «حنا زرچوبه»، ‌ مورخ 29 بهمن‌ماه سالجاری منعکس شده. «رهبر فرزانه» به مناسبت سالگرد آشوب‌ها در آذربایجان شرقی، «سر قدم رفته»، ادعا می‌کند پدرش که آنزمان شاهد قضایای مشروطه بوده، چنین فرموده‌اند:

«[...]ستارخان در سخنرانی و اعلامیه اش می‌گفت: من می‌خواهم زیر پرچم ابالفضل العباس حرکت کنم[...]»

سخنان پدر علی خامنه‌ای! شواهد تاریخی با این استحکام در کجا می‌توان یافت؟! بله، تاریخ در ایران اینگونه نگاشته می‌شود، از طریق سخنرانی‌های شکمی، بی‌ربط و مضحک، تهیه و تنظیم شده به دست ساواک! اینگونه است که مرتاضی، با پدیده‌ای به نام «تداوم تاریخ» بیگانه می‌شود! و می‌پندارد که طی بحران دورة مصدق، ناگهان 3 دهه پس از کودتای آیرون ساید، دست استعمار از ایران کوتاه شده، و دولت مصدق از افق استقلال طلوع کرده! حتماً استعمار مدتی هم به مرخصی رفته بود! ولی وقتی از مرخصی باز می‌گردد، در صحنه حضور یافته، و «خورشید استقلال» را به غروب می‌کشاند:

«دکتر مصدق به عنوان رهبر جنبش ملی شدن نفت، رهبری تنها دولت ملی پس از مشروطه را نیز بر عهده داشت. مصدق[...] که عمیقا به دموکراسی و[...] اعتقاد و باور داشت، توسط بنیاد گرایان مدرن سرنگون شد!»


البته منظور از «بنیاد گرایان مدرن»، انگلیس و ایالات متحد است! ولی وقتی در دانشگاه «ام‌آی‌تی»، مرکز تحقیقات نظامی ایالات متحد سخنرانی می‌کنید، ‌به مصداق «مهمان خر صاحبخانه است»، همان می‌گوئید که صاحبخانه فرمان می‌دهد! و مرتاضی‌ها، اگر هیچ ندانند، این یک را نیک می‌دانند! چرا که اینان بردة زور و بنده ارباب‌اند! و ارباب هنوز حاضر نیست دست از اسلام و ادیان بردارد! بنابراین مرضیه مرتاضی، بلافاصله پیوند ناگسستنی میان ملت و مذهب ایجاد می‌کند که ملت ایران را رهائی از آن ممکن نباشد! با توسل به الگوی بردگی زن در اسلام، مرضیه مرتاضی، برای مردم ایران یک «پدر» و یک مادر اختراع می‌کند: ملت و مذهب! که مذهب، ‌نقش پدر، و ملت نقش مادر را بر عهده دارد! همانطور که می‌دانیم در اسلام تنها مرد حق دارد همسرش را طلاق دهد! به عبارت دیگر ملت ایران از مسلمان و غیرمسلمان، همسر شیعه اثنی عشری است. و مرتاضی چنین مهملاتی را «تجربة تاریخی» می‌نامد:

«یک تجربه تاریخی مهم در زندگی ملتها از جمله ملت ایران وجود دارد[...] این تجربه حاکی از این است که دو خاستگاه مهم عمیق و گسترده در زندگی مردم وجود دارد. 1ـ ملت2 ـ مذهب، مردم هرگاه از یکی[...] مأیوس شوند به دیگری پناه می‌برند. ملت به مثابه مادر و مذهب پدر ایرانیان است. همان دو مفهوم اساسی که سیاست های استعماری و مدرنیته بنیادگرا در صدد حذف آن بودند[...]»


لازم به تذکر است که این، نخستین بار است که ملت و مذهب، «تجربة تاریخی» نامیده می‌شوند! ظاهراً ساواک به «بازتعریف» واژه‌ها نیز همت گماشته، و برای هر واژه نقشی «تعیین» کرده! و «ملت» در این «تمرین حماقت»، نقش همسر «مذهب» را باید ایفا کند! و از آنجا که ایران سرزمین اسلام و مسلمین است، ملت ایران جهت آزادی از شر «مذهب» یک راه بیشتر ندارد، بیوه شدن! به گفتة مرتاضی، پناه بردن ملت ایران به دامان مذهب یا پدر، به دلیل مایوس شدن ملیون بوده! ملیون را باید به عنوان «ملت» ایران نیز بپذیریم، در غیر اینصورت تمام بنای «تجربه تاریخی»، دستپخت مرتاضی فرو می‌پاشد! همچنان که اگر مذهب را، آنچنان که مرتاضی در توهماتش تعریف کرده، نپذیریم، پدر ملت ایران نیز از بالای آسمانخراش مهملات مرضیه مرتاضی به زمین فرو می‌افتد. مرتاضی، یک مذهب نوین یافته که توسعه بر مبنای تداوم را توصیه می‌کند، و در نتیجه هیچ ارتباطی به دین اسلام یا مسیحیت ندارد، چرا که مسیحیت و اسلام هر چه بر آنان تقدم تاریخی داشت، نفی و نابود کرده‌اند. در ضمن مذهب مرتاضی، به زنان امکان مداخلة عقلانی نیز اعطا می‌کند:

«با مایوس شدن و به حاشیه رانده شدن ملیون مردم به مذهب روی آوردند. به کدام مذهب؟ [...] مذهبی که بر توسعه فرهنگی[...] پای می‌فشرد[...]مذهبی‌ که می‌گفت هر گونه توسعه‌ای بر مبنای تجارب گذشته صورت می‌گیرد نه نفی آنها[...]و هیچگونه مزاحمتی برای کار و آموزش و مداخلة عقلانی آنها در سیاست و اقتصاد ایجاد نمی‌کرد[...] از قضا زنان بیش از مردان به این تعریف راغب می‌شوند زیرا این تعریف و برداشت از مذهب برای آنها امنیت و احترام از دست رفته و ارزش‌های سنتی حمایت‌گونه را از مدرنیته بنیادگرا باز می‌ستاند[...]»

اگر نتیجة «مداخلة عقلانی زنان در اقتصاد و سیاست»، بهم بافتن چنین مهملاتی باشد، همان بهتر که مرتاضی و شرکاء از پرداختن به عقل، ‌ سیاست و اقتصاد، منصرف شده به سخنرانی بر سر سفره «ابالفضل العباس» بسنده کنند، تا هم پدر علی خامنه‌ای را ببینند، و هم قصه‌های مشروطه و کربلا از زبانش بشنوند! چرا که فقط پدر رهبر فرزانه، می‌تواند به مرتاضی بگوید، «ارزش‌های حمایت‌گونه» چه معنا و مفهومی دارد؟!

در ضمن به مرتاضی، و متفکرین ساواک، دو نکته را یادآور شویم. نخست اینکه «مدرنیته»، دین و مذهب نیست که اربابانتان، بنیادگرائی و مدرنیزاسیون را به آن وصله پینه کنند! و دوم آنکه، اگر زنان و به ویژه مرتاضی‌ها، در چارچوب مذهب، خواهان امنیت و احترام‌اند، این «امنیت و احترام» 14 سده است برایشان فراهم آمده.

و در پایان،‌ برای زدودن زنگ استعمار و رفع ملال از خاطر ملت ایران، چند سطر از «توپ مرواری» را در وصف همسرش «مذهب» می‌آوریم، باشد که دل ملت ایران هم شاد گردد:

«البته لازم به تذکر نیست، و جمهور ناس آگاهند، باضافة فریضه دینی،‌‌ وظیفه‌ اخلاقی و اجتماعی هر فرد مسلم و شیر پاک شتر خورده است، که کفار را امر به معروف و نهی از منکر بنماید، هرگاه سرباز زنند و راه عناد و عدم انقیاد پویند، مالشان مباح و خونشان حلال، و زن به خانه اشان حرام است. به موجب آیه کریمه اقتلوا المشرکین[...]، بکشید کافران و مشرکان را هر جا بیابید ایشان ‌را. و به موجب آیه دیگر که فرموده، یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین، ای پیغمبر خدا جهاد کن با کافران و منافقان. مگر پیغبمر اکرم آنها، مسیح، در انجیل لوقا، باب 22 ،‌ نفرمود: به ایشان گفت لیکن الان هر که کیسه دارد، آنرا بردارد و همچنین توشه دان را، و کسی‌که شمشیر ندارد، جامة خود را فروخته آنرا بخرد. همچنین در انجیل متی، باب دهم، خداوند آنها، پسر مسیح، می‌گوید: «گمان مبرید آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بگذارم، نیامده‌ام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را . پس به ما ثابت می‌شود که همة اولیاء و انبیاء سامی، حتی آنهائیکه به صلح جویی و بشر دوستی مشهورند هوچی و چاقوکش بوده‌اند. از اینقرار، ماموریت ما تولید فقر و ویرانی و کشتار است. چنانکه در حدیث نبوی و سنت مصطفوی، حضرت ختمی مرتبت بر خود بالیده می‌فرماید، هر کجا که گاوآهن رفت، ننگ ببار آورد. من برای کشاورزی فرستاده نشده‌ام، بلکه برای کشتار آمده‌ام. من نه یک خشت روی خشت گذاشته‌ام، و نه یک درخت کاشته‌ام، بر ماست که فرمایشات آن بزرگوار را نصب‌العین خود سازیم، و هرچه زودتر به قتل و غارت بپردازیم. و نیز در گوشه و کنار فرمود، که شما اگر کشته بشوید، یکراست می‌روید به بهشت عنبر سرشت، و اگر بکشید، باز هم جایگاهتان در غرفات بهشت است، و اگر زخمی بشوید، جراحات شما با تربت، که پنی سیلین شیعیان علی علیه‌السلام است، التیام خواهد پذیرفت[...]»
ص.23 ـ 22



چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۵


الاغ و کمربند!
...

«سرقدم رفتن»، در معانی حقیقی و مجازی، بارها و بارها در متن‌های صادق هدایت تکرار شده، و در وبلاگ به «یاد صادق هدایت»، به معنای حقیقی‌ «سر قدم رفتن» اشاره شد. معنای مجازی این عبارت همان «مهمل‌گوئی، سخن نامربوط، و مبتذل‌گوئی» است. به عنوان نمونه، پرسوناژهای‌ رجاله در آثار هدایت، از قبیل «حاجی‌آقا»، هنگامی که سخن می‌گویند، در واقع سخن‌گفتن‌شان در ترادف با «سرقدم رفتن» است. یا «حضرت امیرمؤمنان و پیشوای متقیان و راه نجات گناهکاران»‌ هنگامی که در خواب به سلطان «محمد خدابنده» ظاهر شد، «مقداری کلمات قصار سر قدم رفت» و... این مقدمة مختصر جهت وبلاگ امروز لازم بود! چرا که سخنان مهمل و بی‌سروته، مرضیة مرتاضی لنگرودی، در پایگاه دانشگاه «ام‌آی‌تی»، که در روزی‌نامة سرداراکبر در تبعید، ‌مورخ چهارشنبه 2 اسفندماه 1385، انعکاس یافته، هم به معنای «حقیقی» و «مجازی»، و هم در تمامی ابعاد، همان «سر قدم رفتن» است، آنهم چه سر قدمی!

مرضیة مرتاضی، همسر حبیب‌الله پیمان، مانند «نیرة ‌توحیدی» یا «فاطمة حقیقت‌جو»، از بردگان مؤنث جمکران است، که از نظر ذهنی هنوز در حرمسرای شاه عباس گیر کرده‌اند، و تنها، آرواره‌شان است که در هزارة سوم می‌جنبد! بله، در حکومت جمکران از این بردگان مؤنث و مذکر، که به دلیل مطالعة عمیق چند توضیح‌المسائل، علاوه بر فقه، اصول، تقیه و ... بر علم و دانش جهان مدرن نیز تسلط یافته‌اند، فراوان می‌یابیم. از «سروش» تا کولائی، از سیدحسین نصر تا صبیه‌های علی شریعتی، و از مطهری تا مرتاضی، همه و همه از گلة همه فن حریفان استحمار و استعمارند! و همه در شیادی، حماقت، مزدوری، واژگون‌گوئی و فقرفرهنگی چندین و چند دکترا دریافت کرده‌اند. شیوة کلام همگی مزدوران، ‌آلودن واژه‌ها و مفاهیم ویژة «مدرنیته» به کلام تحجر حوزوی‌ است. به عنوان نمونه، «آزادی فردی» و «اقتدار»، «مدرنیته» و «استعمار»، و ... و مرضیه مرتاضی، در این میان، سرآمد همگان است! چرا که «فقر» و «آوارگی» نیز در کلام او به سخره ‌گرفته می‌شود. و به همین دلیل، به بررسی قسمتی از مهملاتش می‌پردازیم، تا روشن شود در پس پردة این «سخنان شیوا»، چه توحش و تحجری «پنهان» شده!

مرضیه مرتاضی به بررسی نقش زنان در جنبش‌های یکصدسال اخیر ایران پرداخته، و در این بررسی ثابت کرده که مانند تمامی نخبگان حکومت جمکران، واقعاً در امور سیاسی، اقتصادی، فلسفی، تاریخی، اجتماعی همه فن حریف است، و به ویژه در «پریشانگوئی» از اهل نظر!

در سخنان مرضیه مرتاضی، «ملت» به عنوان یک «مجموعه» جائی ندارد، «افراد» نیز وجود خارجی ندارند! تنها، «گله‌هائی» وجود دارند، که مرضیه مرتاضی، آن‌ها را بر حسب جنسیت و جایگاه‌شان در جامعه به «رسمیت» می‌شناسد! زنان تحصیلکرده، زنان مترقی، زنان حقوقدان و ... مرتاضی، به شیوة رایج فاشیست‌ها، جامعه را بر حسب جنسیت تقسیم می‌‌کند: زنان و مردان! سپس به تقسیم هر یک از اجزاء آن می‌پردازد: زنان ترقیخواه، مردان ترقیخواه! ایشان، همچنین خانواده را به عنوان کوچکترین نمونة جامعة بشری به رسمیت نمی‌شناسد، برای مرتاضی، خانواده، «اندرونی» است و جامعه «بیرونی»! و بنابراین محدودیت‌هائی که در خانواده بر زنان تحمیل می‌شود نیز با محدودیت‌های اجتماعی در دو ردة متفاوت قرار می‌گیرند: در خانواده امنیت تأمین است، در اجتماع ناامنی برقرار! ولی:

«یکصد سال پیش[...] زنان در دو جبهة جباریت خانگی(سنتی) و جباریت سیاسی(استبداد) مبارزه می‌کردند[...] حضور زنان در جنبش مشروطه دو دستاورد مهم داشت[...] مطالبات جنسیتی از این دوره[...] تا امروز ادامه دارد[...] جنبش سوادآموزی که از مشروطه آغاز شده بود تا امروز ادامه دارد و نتایج و دستاوردهای مهمی داشته[...]»

بله، همانطورکه مشاهده می‌کنیم مهم‌ترین دستاورد سوادآموزی زنان، حضور امثال مرتاضی در جامعه ایران است،‌ که یکصد سال پس از جنبش مشروطه، هنوز درک نکرده‌اند که «سوادآموزی»، مانند حق انتخاب پوشش، جزئی از حقوق اجتماعی است، و به صورت مجرد نمی‌تواند «مطرح» شود! ایشان هنوز نفهمیده‌اند که تداوم مطالبات را دستاورد نمی‌نامند! اگر مطالبات زنان از یکصد سال پیش تا به امروز ادامه داشته، به این دلیل است که این «مطالبات» هیچگاه تأمین نشده، و امروز پس از یکصد سال که از جنبش مشروطه می‌گذرد، حقوق زنان در ایران، همان حقوق زن در دین اسلام است، یعنی بردگی! مرضیه مرتاضی، در ادامة سخنان پربار و حکیمانه‌اش قوانین توحش حکومت جمکران را نیز کاملاً نادیده گرفته، ادعا می‌کند روابط دموکراتیک در جامعه برقرار شده، ‌چرا که یکصد سال است زنان حقوق برابر با مردان را مطالبه می‌کنند:

«تلاشهای یکصد ساله زنان برای احقاق حقوق برابر با مردان، خانواده و اجتماع، و حوزه خصوصی قدرت سیاسی را تحت تاثیر قرار داده، [...] به برقراری روابط دموکراتیک در نهاد های اجتماعی کمک کرده است.»


حاجیه مرتاضی که حاضران در جلسه را گویا «ابله» پنداشته، و البته کاملاً هم حق داشته ـ دعوت‌نامه را برای «برگزیدگان» فرستاده‌اند ـ بدون در نظر گرفتن این امر که مردان نیز در اسلام، به عنوان انسان، حقوقی ندارند، سخن از حقوق برابر با مردان می‌گوید! می‌دانیم که تنها حق مرد در اسلام، حق تحمیل سلطه بر زن و فرزندان است، و در این چارچوب، زنانی که خواهان حقوق مساوی با مردان‌اند، فقط می‌توانند، خواهان سلطه بر همسر و فرزندان‌شان شوند! به زبان ساده‌تر، مرد هم، جهت خروج از خانه، یا مسافرت،‌ نیازمند دریافت مجوز از همسرش باشد! می‌بینیم که مدافعان برابری حقوق زن و مرد در چارچوب قوانین «توحش جمکران»، تا چه حد نادان و سفیه‌اند، که چنین مطالبات مضحکی را مطرح می‌کنند! و مدعی می‌شوند که در جامعه‌ای که به‌‌جز نهاد‌های «امنیتی ـ نظامی» و دستاربندان مزدور استعمار، هیچ نهادی وجود ندارد، روابط «دموکراتیک» برقرار شده! حتماً آخوند مشکینی، وقتی به تیغ‌کش‌های ساواک مراجعه می‌کند، خواستار آدم‌ربائی و شکنجة «دموکراتیک» می‌شود! یا «استاد» احسان نراقی، و «استاد» مهدوی‌کنی، به شیوه «دموکراتیک»،‌ مزدوری استعمار می‌کنند! مرتاضی، پس از چنین نتیجه‌گیری‌های کشکی و بسیار علمی ـ ‌که مسلماً هنگام طبخ آخرین «شله زرد» به همراه مریم بهروزی به کشف آن نایل آمده‌اند ـ در هنگام هم زدن همان «شله زرد»، به شیوة مرسوم فاشیست‌ها «مدرنیزاسیون» را هم جایگزین «مدرنیته» می‌کند. سپس معجون من در آوردی به نام «مدرنیتة بنیادگرا»،‌ از دیگ بیرون کشیده و بجای «مدرنیزاسیون»، بر سر سفرة استحمار «ام‌آی‌تی» می‌گذارد،‌ که مسلماً با استقبال حضار هم «روبرو»‌ می‌شود! چرا که خوراک فعلة فاشیسم را شیادی، نادانی و خوش‌خدمتی‌های امثال مرتاضی‌‌ها تأمین می‌کند،‌ و اینهمه،‌ جهت پنهان داشتن واقعیتی به نام کودتای استعمار انگلیس در ایران، که با توسل به چند قرن پرش به عقب تأمین می‌شود:

«پس از مشروطه، و در دوران سلطنت پهلوی، مردم ایران با دشمن جدیدی به نام مدرنیته روبرو شدند، که متفاوت از مهاجمان رومی، یونانی، عرب ترک و مغول فرهنگ ایرانی را نشانه رفته بود![...]»

بله، امروز، مدرنیته «دشمن جدید» است، علیرغم این واقعیت که جنبش مشروطه خود از مدرنیته تاثیر پذیرفته! ولی مرتاضی را با واقعیت‌‌ها کاری نیست، در توضیح‌المسائل فاشیسم استعماری، مدرنیته، «دشمن» است، و روح‌الله خمینی «رهبر»! ، به گفتة مرتاضی، «مدرنیته»‌ مهاجمی است که فرهنگ ایرانی را نشانه گرفته بود! ولی تازیانی که دین، زبان و آداب و رسوم صحرانشینان را به زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل کردند، ‌فرهنگ ایرانی را نشانه نگرفته‌ بودند! نه مهاجم بودند، و نه دشمن! و مدرنیته به این دلیل دشمن بی‌فرهنگی امثال مرتاضی‌ها می‌شود، که جنبشی است در تضاد با نظام‌های سلطة ادیان ابراهیمی! به این دلیل که مدرنیته، «تقدیس» و «تقدس» را نمی‌پذیرد و به اسطوره‌های سامی همان ارزش را داده، که به اسطوره‌های یونان و رم باستان. به این دلیل که مدرنیته، زن را به عنوان فرد، و همتراز مرد به شمار آورده،‌ و فرد را بندة هیچ خداوندی نمی‌خواهد، نه در زمین، و نه در آسمان ... به این دلایل، مدرنیته دشمن فرهنگ ایرانی است! هنگامی که اسلام، مسیحیت یا یهودیت را «فرهنگ» بخوانیم، باید سری هم به فرهنگ کسانی بزنیم که در شاهکار ادبی هدایت: «توپ مرواری» چنین تعریف شده‌:

«همه[...] به دین مبین و آداب[...] اسلامی دلالت شدند و به فقر و جهل و گریه و مرده پرستی و اطاعت و تقیه هدایت گردیدند[...] و الحان نشاط انگیزملی‌شان به چس‌ناله‌های جگرخراش، [...] و نقاشی آن‌ها به کاشیکاری مساجد تبدیل شد[...] و جشن و سرور آن‌ها مبدل به عزاداری و ندبه و زاری شد. زبان حرامزاده و ثقیل عربی[...] یگانه معجزة اسلام به شمار می‌رود[...] کتاب‌های علمی و ادبی و فلسفی آن‌ها سوخت، و رسالات در باب آداب خلا رفتن و کون‌شوئی [...] و احادیث و اخبار و فقه و اصول جای آن گرفت»
ص. 22ـ21

بله، مسلم است که «مدرنیته» با چنین توحشی سازگاری نمی‌تواند داشته باشد، توحشی که امثال مرتاضی، آنرا «فرهنگ» می‌خوانند! ولی کار «مهمل‌گوئی» مرتاضی به اینجا ختم نمی‌شود، ایشان کودتای کلنل «آیرون‌ساید» را «فرایند شکل‌گیری مدرنیتة بنیادگرای استعماری» خوانده، و ادعا می‌کند:

«ارزش‌های سنتی که می‌توانستند برای زنان ایران امنیت و احترام و حتی اقتدار فراهم کنند رو به نابودی رفتند[...]ارزشها و نهادهای سنتی که قدرت شاه را محدود می‌کردند هم در هم شکستند[...]»


عجب! در ایران «سنتی» و «شیعی‌مسلک» و متحجر، کدام ارزش وجود داشته که برای زنان امنیت و احترام و اقتدار فراهم کند؟ مگر اسلام مرده بود که زنان بتوانند قدعلم کنند؟! مرتاضی مثل اینکه فراموش کرده، برخی افراد در این مملکت با تاریخ کمی آشنائی دارند! نهاد سنتی که قدرت شاه را محدود می‌کرد، همان بود که دست در دست استعمار، به توطئه علیه ملت ایران برخاست! ولی چه می‌توان گفت؟ وقاحت و حماقت، از دورة ولایت فقیه، دیگر حد و مرزی نمی‌شناسد. فعلة استعمار نه تنها مرزهای زمان و مکان را در هم شکسته‌اند، که تاریخ و جغرافیا را هم به سخره می‌گیرند، تا بتوانند با توسل به پرش در زمان و مکان،‌ درک و فهم انسان را نیز در هم بشکنند. کدام ارزش سنتی برای زن ایرانی، و یا زنان دیگر امنیت و احترام فراهم آورده؟ اگر منظور از ارزش سنتی ارزش‌های اسلامی است که، اسلام بجز نکبت و ادبار، خشونت و سرکوب برای احدی هیچ نیاورده و نخواهد آورد. دلیل آنهم، حضور «مریم بهروزی‌ها» و «مرضیه مرتاضی‌ها» در جامعة ایران است، کسانی که «کور و کر و لال» شده‌اند، تا از زن، به عنوان مهجور و صغیر، به عنوان موجودی تحت قیمومت پدر، همسر و اعضای مذکر خانواده، هیچ سخنی به میان نیاورند! نخبه‌تر از زنان اندرون استعمار کسی نبود که در مورد جنبش زنان ایران سخنرانی کند؟! نه! در کویر فقر فرهنگی فاشیسم استعماری، پاسداراکبر و پاسدارمهرورزی صاحب‌نظراند. خاتمی «فرهیخته» است، و خامنه‌ای «فرزانه!» و هر کس و ناکسی، در این شرایط «حافظ شناس» شده، و هر کس و ناکسی در این شرایط هنرشناس و هنرمند ‌شده، و هر کس و ناکسی در این شرایط «شاعر» می‌شود، و از قضای روزگار «شعر» هم می‌گوید! بله، این است مزایای 8 دهه حاکمیت استعمار: قرار گرفتن مرضیه مرتاضی‌ها در جایگاه صاحب‌نظر، صاحب‌نظر کور و کر و نادان و بهترین خادم استعمار! که می‌گوید:

«با وجود مدل‌های ظاهرفریب نهادهای مدرن غربی مثل پارلمان و احزاب سیاسی [...] رابطة نهاد حکومت با مردم رابطة ارباب و رعیت بود و در همان مدل‌ها و نهادهای تقلبی مدرن هم زنان جایگاهی نداشتند[...]»


البته مرتاضی فراموش می‌کند که شرایط یکصد سال پیش را با شرایط امروز مقایسه نمی‌کنند. دلیل این مهمل‌گوئی هم این است که مرتاضی و «صاحبانش»،‌ عامل زمان را در شیوة استعماری تحلیل‌های‌شان به رسمیت نمی‌شناسند. ولی «ارباب» را خوب می‌شناسند، و می‌دانند که باید از شرایط امروز زنان در ایران تعریف و تمجید فراوان به عمل آورد! و «حقوق زنان» را با «حضورزنان» در جامعه جایگزین‌کرد! بله، این امر به چندین ماه پیش باز می‌گردد، آنزمان «رادیو فردا» با سیمین بهبهانی مصاحبه می‌کرد، و از حضور زنان در اجتماع ایران می‌گفت و چند ساعت بعد، شیاد اردکان، در سخنرانی‌اش از حضورزنان در جامعة ایران به عنوان پیشرفت و ترقی یاد می‌کرد. بله، هیاهو و همهمه برای مهملات مرتاضی، برای این است که حاجیه بگوید یکصد سال پیش زنان در جامعه حضور نداشتند، و امروز «حضور» دارند. ولی کسی که سخنرانی «حاجیه‌خانم» را برایش نوشته، چنان از مرحله پرت بوده که ناگهان بند را به آب می‌دهد و می‌نویسد:

«در قانون اساسی کشورهای اروپایی که قانون اساسی مشروطه از آنها تقلید شده، نیز بحث مشارکت‌های اجتماعی و سیاسی زنان مطرح نشده بود!»


و اینجاست که مشاهده می‌کنیم مرتاضی، ‌وقتی از عدم حضور زنان در جامعة یکصد سال پیش ایران «گله» می‌کند، نمی‌فهمد چه می‌گوید!!! و متوجه می‌شویم چرا این مهملات در رسانة سرداراکبر منعکس شده؛ تعریف و تمجید از حکومت روضه خوان‌ها، و بد گوئی از سلطنت پهلوی! تکرار همان پریشانگوئی‌های روح‌االله، که سال‌هاست به خورد ملت ایران داده شده. ملایان می‌پندارند اگر به سلطنت پهلوی بد و بیراه بگویند، ملت فراموش می‌کند که اینان نه تنها جیره خوار همان دربار پهلوی بودند، که امروز هم مزدور استعماراند!

در ادامة سخن‌پراکنی‌های مرتاضی، نوع جدیدی از «مدرنیته» ناگهان ظهور می‌کند، که به احتمال زیاد محصول تراوشات ذهن علیل همان کسی است که سخنرانی‌های پاسداراکبر را می‌نویسد. به قول ایشان،‌ «مولفه‌های» این مدرنیته عبارتند از:

«سرمایه داری، شهرنشینی،‌ آزادی‌های فردی، حکومت قانون، علم، صنعت و عقلانیت و اقتدار قانونی، حقوق شهروندی.»

بله، این «مدرنیته» درست همان چیزی است که نمی‌تواند «مدرنیته» تلقی شود! به عبارت دیگر، مرتاضی، چند واژه از «مدرنیته» به عاریت می‌گیرد، و با فاشیسم و عقلانیت دکارتی که می‌توانند بخوبی به «ابزار فاشیسم» تبدیل شوند، خوب مخلوط می‌کند، به طوری که هیچگونه اثری از «مدرنیته» در این معجون باقی نماند! البته نباید فراموش کنیم که، استفاده از واژة «عقلانیت و اقتدار» برای نابود کردن «مدرنیته» کفایت خواهد کرد. پیشتر اشاره شد که عقلانیت در مفهوم کلاسیک، مانند تمامی مفاهیم کلاسیک، در تقابل کامل با «مدرنیته» قرار دارد. ولی برای امثال مرتاضی‌ها این مسائل اصلاً قابل درک نیست!!! کسانی که «نشست» برگزار می‌کنند، ‌در برلن، در لندن و در «ام آی تی»، می‌دانند چه کسانی را باید به این نشست‌ها فراخواند.

مرتاضی،‌ به عنوان اظهار فضل یک بررسی جامعه شناسانه عمیق و چارواداری نیز از شهرنشینان ایران ارائه می‌دهد:

«شهرنشینان ایرانی که اغلب روستائیان مقیم مرکز بودند از پشت الاغ‌ها یا گاوآهن‌هایشان یکباره پشت فرمان اتومبیل نشستند و چه بسا هنوز هم در تهران و قلب پایتخت ایران مردم با ماشین هایشان همان رفتاری را می‌کنند که با الاغهایشان می‌کردند، هرچند تازگی کمربند هم می‌بندند[...]»


به حاجیه مرتاضی یادآور شویم، روستائیان مهاجر با الاغهای‌شان «کاری» نمی‌کردند! آنکه در مورد «کار با الاغ» توضیح‌المسائل نوشت، «روستائی» نبود، «روحانی» و مرجع تقلید امثال مرتاضی‌ها بود! بله، آندسته از شهرنشینان ایرانی که اغلب از روستائیان بودند و الاغ و گاو آهن هم داشتند، به دلیل فقر از روستاهای خود به شهر مهاجرت کردند، تا از گرسنگی نمیرند. اینان در توهمات مرتاضی، ناگهان پشت اتومبیل هم نشستند! و همان رفتاری را که با الاغ‌های‌شان می‌کردند با اتومبیل‌شان‌ می‌کنند! این تنها تصویر واقعی است که مرتاضی از حکومت جمکران و نخبگانش، از امثال خود، دوستان و همفکران‌اش ارائه می‌دهد! تصویر کسانی که به ناگاه و به برکت حمایت استعمار، از ناکجاآباد بازار و حوزه،‌ به راس هرم قدرت در کشور ایران پرتاب شدند،‌ و پامنبری‌هایشان نیز جهت سخنرانی به «ام‌ای‌تی» دعوت می‌شوند! و هر چند سعی دارند چهرة «آدمیزاده» از خود نشان دهند، هر چند خواستار حقوق شهروندی‌اند، و هر چند پای از گلیم «بندگی، بردگی و مزدوری» خود درازتر می‌کنند، واژه‌های مبتذل و کلام دریده‌شان، توحش، قساوت و حماقت ذاتی‌شان، در چند جملة کوتاه برملا می‌شود. اینان هر چند آرایش کرده باشند، و روسری منفورشان را هم، به نشانة تجدد،‌ «کمی» به‌عقب برده باشند، تجلی واقعی «مدرنیزاسیون‌اند»! بله این است ویژگی «مدرنیته» در فرضیه‌های «نیچه» و «فروید»: آشکار شدن شخصیت واقعی فرد، ‌ از ورای کلامش،‌ حتی اگر سعی بر دروغ‌پردازی داشته باشد!


سه‌شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۵

فراموشی و فروپاشی!
...

اکنون که تهاجم نظامی ایالات متحد به ایران در دستورکار نیست، در عوض تجزیة ایران جهت فراهم آوردن زمینة حضور ارتش ناتو در مناطق تجزیه شده، می‌تواند مفید به فایده باشد! این مهم، یعنی فراهم آوردن زمینة تجزیه ایران را حکومت جمکران عهده‌دار شده!

از هنگامی که کنفرانس برلن با هدف حمایت از حکومت دستاربندان ایران بر پا شد، محافل راست افراطی غرب در پی مسلح کردن حکومت اسلامی به سلاح اتمی بودند، تا بتوانند روسیه را در مرزهای جنوبی نیز تهدید کنند. به یاد داریم که چند روز پیش، ولادیمیر پوتین، در کنفرانس امنیتی مونیخ مستقیماً به تسلیح ایران از طرف غرب اشاره کرد. و پیشتر اشاره کردیم که سخنان رئیس جمهور روسیه تهدید مستقیم اعضای ناتو بود، تهدید آن‌هائیکه قصد داشتند اصل پنجم اساسنامة ناتو را در مورد منابع نفتی نیز به تصویب برسانند. طبق همین اصل 5، هر کشور عضو ناتو مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، تمای اعضای ناتو موظف‌اند به دفاع از وی برخیزند! و چنین قرار گذاشته بودند که، اگر منابع انرژی هر کشور عضو ناتو تهدید شود نیز، بقیة اعضاء بتوانند بساط جنگ را به همین بهانه بر پا کنند! ولی این اصل «دوست داشتنی» نتوانست به تصویب برسد!

در این چند روز که از نشست امنیتی مونیخ می‌‌گذرد، بسیاری از قرائن حاکی از آن است که غرب ناچار به عقب نشینی از مواضع خود شده،‌ و حمایت از مزدورانش در ایران را کاهش داده. از اینرو حکومت مزدور جمکران، خاتمی شیاد و گلة مزدور سرداراکبر در خارج، جهت ادامة حیات ننگین‌شان، دست در دست یکدیگر، در پی ایجاد شرایطی برآمده‌اند تا بتوانند یا زمینة تهاجم نظامی به ایران را فراهم آورند، و ارتش ناتو را در سواحل دریای خزر مستقر کنند، و یا با ایجاد بحران و آشوب و هرج و مرج، در مراکز سنی نشین و مرزهای کشور، باعث تجزیة ایران شوند. چرا که در هر دو حالت، ارتش ناتو در مرزهای جنوبی همجوار روسیه خواهد شد! جهت انجام این مهم، ساواک 4 گروه حکومتی را در داخل و خارج فعال کرده. نخست گروه‌های جدائی‌طلب! اینان با رسانه و مقاله، به جنجال تبلیغاتی و شایعه‌پراکنی می‌پردازند، «استدلال و براهین» بی‌پایه و اساس اارائه می‌دهند، که هر چند مضحک، قادر است مردم از همه جا بی‌خبر را تحت تأثیر قرار ‌دهد، چرا که فعلة‌ ساواک، نیز همین گروه ها را حمایت می‌کنند. این گروه زمینة آشوب و شورش را فراهم می‌آورد.

گروه دوم، دسته‌های سرکوب و ارعاب‌اند،‌ که پس از ایجاد بحران، در تظاهرات «خود جوش» شرکت کرده، مردم عادی را به خیابان‌ها می‌کشانند. اینجاست که «دستگیری‌ها» و بازداشت‌ها آغاز می‌شود! مردم «عادی» و بی‌خبر از همه جا، همزمان با فعلة ساواک «دستگیر» می‌شوند؛ مردم عادی، به جرم اخلال در نظم، تجزیه‌طلبی و هزار و یک دلیل ساختگی و دروغین محکوم می‌شوند! و فعلة ساواک برمی‌گردند سرکارشان!

گروه سوم،‌ «نخبگان ساواک‌اند». اینان در داخل و خارج، مستقیم و یا غیرمستقیم به توجیه تجزیة ایران مشغول می‌شوند! یکی از نمونه‌های دست اول مزدوران ساواک، «نیره توحیدی» است که در ضمن، سنگ پدیدة مضحکی به نام «فمینیسم اسلامی» را هم به سینه میزند، و مستقیماً از اندرونی «حاجی آقا»، در غرب «تخلیه» شده. این پدیدة «توحش اسلامی»، در ماه ژوئن 2006، پس از دریافت «مزایا» ادعا می‌کند که، دولت مرکزی به اقلیت‌ها رسیدگی نمی‌کند! و اینکه در ایران اقوام متعددی وجود دارند، و زبان فارسی چند سالی است، زبان اکثریت مردم ایران شده! به این نتیجه می‌رسیم که، به زعم حاجیه نیرة توحیدی، دولت مرکزی می‌باید به اکثریت خیلی خوب رسیدگی ‌کند! چرا که نیره توحیدی به تنهائی خودش یک «اکثریت» است! «اکثریت» پادوهای نوسواد و شیفتة غرب، که با کمک حکومت جمکران دیپلم‌های دانشگاهی «ابتیاع» می‌کنند، و به تبلیغ برای استعمار مشغول‌اند. و از آنجا که استعمار مزدورانش را از میان ابله‌ترین برمی‌گزیند، ادامة سخنان نیره توحیدی به اینجا می‌رسد که چون دولت مرکزی به اقلیت‌ها از نظر اقتصادی رسیدگی نمی‌کند، پس هر اقلیتی در ایران باید یک کشور جداگانه از آن خود داشته ‌باشد! مجسم کنید از تجزیة ایران، ناتو به چه امکاناتی دست خواهد یافت! این رؤیای جنگ‌پرستان است: یک کشور، یک مذهب، و یک کشور، یک قوم؛ همة این امکانات قادر است فاشیسم را تقویت کند، چرا که به این ترتیب به بهترین وجه می‌توان آزادی‌های فردی را سرکوب کرد. و استقلال کردستان ایران، تکرار همان فاجعه‌ای است که استقلال آذربایجان روسیه برای آذری‌ها به ارمغان آورد: سلطة مافیا، سرکوب، فقر و تهدید مداوم جنگ با همسایگان! حال بازگردیم به گروه‌های حکومتی ساواک!

گروه چهارم، گروهی است که جهت ارعاب مردم در اماکن عمومی بمبگذاری می‌کند. اگر به یاد داشته باشیم، پیش از آغاز جنگ ایران و عراق، گروه‌هائی تحت نظارت «دعائی»، سفیر ایران در بغداد، در خاک عراق به خرابکاری مشغول بودند، و حکومت جمکران خرابکاری‌های ساواک در خوزستان را به دولت عراق نسبت می‌داد. آنروزها، زمینة جنگ به همین ترتیب فراهم آمد. و امروز انفجار بمب در بلوچستان، در خوزستان، و سرکوب مردم کردستان و آذربایجان را در این راستا می‌توان بررسی کرد. اگر هرج و مرج در استان‌های هم مرز با عراق، افغانستان و ترکیه، حاکم شود، بهانة مناسبی برای حضور ارتش ناتو در ایران خواهد بود. این راه حلی است که به ذهن علیل مزدوران آمریکا در ایران رسیده. چرا که مرگ حکومت جمکران نزدیک است!

هر چه به فروپاشی حکومت منفور جمکران نزدیک می‌شویم، پیوند نزدیک «مخالف‌خوانان» خارج نشین، با حکومت منفور دستاربندان بیشتر نمایان می‌شود! افراد و گروه‌های افراطی دست راست، که امروز مدعی صلح‌طلبی و مردمسالاری شده‌اند، به حمایت از قطعنامة 1737 شورای امنیت برخاسته، بیانیه صادر می‌کنند و سخن از تهاجم نظامی می‌گویند، ازجمله مجاهدین انقلاب اسلامی و گلة سرداراکبر در خارج! در وبلاگ دیروز نوشتم که اهالی «روز» چگونه به تبلیغ برای پیوستن به چماقداران»‌ پرداخته و به «ریشه‌ها» بازگشته‌اند. در وبلاگ‌های قبلی، به گروه منفور مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی نیز اشاره شد، که همگی با ارعاب ملت ایران، مدعی صلح‌طلبی هستند. در این میان، اتحاد «شبه مشروطه طلبان»، با فدائیان خلق «اکثریت» نیز مطرح شد. پیشتر اشاره شد، که هر دو گروه، علیرغم برچسب‌های سیاسی‌شان، آبشخوری واحد دارند: «آزادی ستیزی» و «مزدوری بیگانه»! و خوشبختانه امروز، مقالة «دو نگاه به پیام داریوش همایون...» در راه توده، ثابت کرد که اتحاد اینان باگروه‌هائی است که از حمایت خارجی برخوردارند. و اگر تا دیروز حمایت خارجی شامل روح‌الله و حوزه و بازار می‌شد، و چند روزی هم شامل اکبر پاسدار، شیرین عبادی و خاتمی، امروز نگاه ارباب، دوباره به سوی «شبه مشروطه طلبان» خنده می‌زند؛ اینان که پیشتر در گروه‌های «سومکا»، به ساحل لطفش هم ره برده‌اند! در نتیجه، فدائیان اکثریت که از شم بسیار قوی، جهت استشمام رایحة خوش حمایت خارجی برخوردارند، امروز دیگر برای اکبر پاسدار سینه زنی نمی‌کنند. گنجی منفور هم به همین دلیل ناچار شده به ریشه‌های واقعی نکبت و ادبار موجودیتش پناه ببرد، و خواستار «بمب اتمی» برای ایران شود!

امروز اطلاعات نت، از قول پاسداراکبر، ساکن آن‌سوی آتلانتیک، «تیتر» زده بود که، «اگر دولت ایران بمب اتمی نداشته باشد، هیچ دولت دیگری هم حق داشتن بمب اتمی را ندارد»! و آفتاب آمد دلیل آفتاب! چشم‌مان روشن شد که دیدیم، مجموعة مهملات پاسداراکبر در روزی‌نامة «اعتماد» منتشر شده است! و به این ترتیب است که ارتباط دارودستة خاتمی، و مدعیان مردمسالاری دینی، یعنی مزدوران خرده‌پای «یوشکا فیشر»، که خود از جیره‌خواران جنگ‌طلبان ایالات متحد است ـ با جنگ‌طلبان آمریکا آشکار می‌شود!

حکومت جمکران، خاتمی شیاد، و گلة مزدور سرداراکبر در خارج، دست در دست یکدیگر در پی ایجاد شرایطی برآمده‌اند که یا زمینة تهاجم نظامی به ایران را فراهم آورند تا ارتش ناتو در سواحل دریای خزر استقرار یابد، یا با ایجاد بحران در مراکز سنی‌نشین و مرزی، باعث تجزیة کشور ایران شوند. چرا که در هر دو حالت، ناتو در مرزهای جنوبی نیز همجوار روسیه خواهد شد. ولی اینبار نیز مزدوران آمریکا کور خوانده‌اند! حضور روسیه در مناطق تغذیة مالی و نظامی طالبان: عربستان، قطر، و پاکستان، مستقیماً راه تغذیة طالبان شیعه مسلک را نیز سد خواهد کرد! و شاهدیم که پس از سفر ولادیمیر پوتین به عربستان و قطر، امروز، یک هیئت بلندپایة نظامی از روسیه راهی پاکستان شده.

سایت نووستی به زبان فرانسه، مورخ 20 فوریه 2007 ساعت یازده و 26 دقیقه، گزارش می‌دهد:

«یک هیئت نظامی به ریاست ژنرال "آلکساندر موروزف"، رئیس ستاد کل نیروهای زمینی به منظور یک بازدید رسمی شش روزه وارد اسلام آباد شد. و در فرودگاه،‌ مورد استقبال رئیس کل بخش نظامی ارتش پاکستان و مسئول تجهیزات و تسلیحات، و دیگر مقامات بلندپایة فرماندهی پاکستان قرار گرفت. به گفتة رسانه‌های پاکستان،‌ این هیئت با وزیر دفاع پاکستان ملاقات خواهد کرد، و همچنین اعضای وزارت دفاع روسیه با پرویز مشارف ملاقات خواهند نمود. نووستی به نقل از سرویس خبری وزارت دفاع روسیه می‌نویسد، طرفین امکانات همکاری و توسعه روابط میان نیروهای نظامی پاکستان و روسیه را بررسی خواهند نمود. "ژنرال موروزف"، همچنین از واحدهای زرهی پاکستان دیدن خواهد کرد و با آموزش نظامی پاکستانی‌ها در رده‌های آکادمیک ستاد کل نیروهای نظامی و کالج نظامی ملی آشنا خواهد شد.»


و همزمان با حضور هیئت نظامی روسیه در پاکستان، حداد عادل در ملاقات با رئیس کمیتة امور بین‌الملل شورای فدراسیون روسیه، به طور غیرمستقیم سخنان اربابانش را در مورد استقرار پایگاه‌های موشکی ناتو در مرزهای روسیه تکرار کرده. خبرپراکنی «حنا زرچوبه»، مورخ اول اسفندماه 1385، ساعت 18 و 20 دقیقه، تهدیدهای استعمار غرب از زبان حداد عادل را اینچنین منتشر می‌کند:

«حداد عادل شرایط ایران[...] و حضور آمریکا در مرزهای شوروی سابق را یادآور شد و بر اهمیت استقلال ایران برای کشورهای منطقه به ویژه روسیه تاکید کرد[...] وی تصریح کرد آمریکا اگر بتواند[...] موشک‌هایش را در مرزهای روسیه مستقر می‌کند[...] وی افزود آمریکا می‌خواهد[...]نظام اسلامی ایران بشکند اما مردم ایران هر بهائی را برای حفظ استقلال و انقلاب خود خواهند پرداخت[...]»


بله، امروز حداد عادل، صریحاً روسیه را تهدید کرده که اگر از «استقلال» نظام جمکران حمایت نکند، حکومت جمکران، زمینة حضور آمریکا در مرزهای روسیه را فراهم خواهد آورد! به عبارت دیگر، حکومت جمکران حاضر است بجای مزدوری غرب، به مزدوری روسیه بپردازد، و «استقلال» ـ یا تداوم حاکمیت توحش اسلامی ـ خود را حفظ کند! و اگر روسیه چنین مزدورانی را نخواهد، موشک‌های آمریکا در مرزهایش مستقر خواهند شد! البته این تهدیدات محافل فاشیستی غرب است که بر زبان «نوکران مستقل‌شان» در تهران جاری می‌شود! در همین راستاست که بنگاه خبر پراکنی بی‌بی‌سی، آناً،‌ طرح فرضی تهاجم نظامی به ایران را نیز منتشر می‌کند! و حکومت اسلامی نیز، از آنجا که اسلام گذشت زمان را به رسمیت نمی‌شناسد، پنداشته این بی‌بی‌سی همان است که 28 سال پیش، دستاربند بی‌مایه و سفیهی به نام روح الله خمینی را تبدیل به «رهبرکبیر انقلاب» کرد! و حکومت مزدور جمکران، که بجز مزدوری پیشه‌ای ندارد، پنداشته، مزدوری ابرقدرت‌ها، دل‌بخواه و انتخابی است! و به همین دلیل، حداد عادل، پس از 28 سال «استقلال آمریکائی»، اینک خواهان «استقلال روسی» شده! از آنجا که واژگون‌نمائی از ویژگی‌های فاشیسم استعماری است، «حکومت مستقل جمکران» فراموش کرده که این مزدوران نیستند که ارباب خود را انتخاب می‌کنند،‌ فراموش کرده که مزدوران از کار افتاده را دیگر کسی به‌کار نمی‌گمارد، و فراموش کرده، که مزدوری استعمار نمی‌تواند در «ترادف» با استقلال قرار گیرد، و اینهمه، از این جهت است که همین حکومت، فراموش کرده، که تا فروپاشی کامل، گامی بیش نمانده است!




دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۵

نفت و هویت!
...
در جامعه‌ای چون ایران، که فاشیسم و استعمار دست به دست یکدیگر می‌دهند، همة پدیده‌ها واژگونه می‌شوند و بنیادها نابود؛ از آن‌ها فقط نامی باقی می‌ماند، و واژه‌ها معنای واقعی خود را از دست می‌دهند. در چنین مجموعه‌ای ابتذال، فرهنگ نامیده می‌‌شود، سفاکی و جنایت، «معنویت» خوانده ‌می‌شود، توحش و تحجر، «ارزش» ‌می‌شود، و راست افراطی، خود را چپ می‌نامد، و اینهمه واژگونگی‌ها، نهایت امر ارتباط افراد با یکدیگر را نیز همزمان واژگونه می‌کند. از اینرو است که ارتباط زن و مرد در چنین جوامعی، «ممنوع» می‌شود، چرا که «واژگون» نمایاندن این یک، دیگر غیرممکن است. در جامعه، زن نمی‌تواند نقش مرد بر عهده گیرد، تا بتواند با مردان ارتباط داشته باشد، از مردان نیز بازی کردن نقش زن برنمی‌آید، تا با زنان مرتبط شوند. ولی تأسف‌بارتر از این، تحقیر و تنبیه افراد به دلیل گرایشات جنسی آنان است. همجنس‌گرائی در جامعه ایران جرم است، حال آنکه هیچکس، نمی‌تواند گرایش جنسی خود را انتخاب کند. ولی قوانین توحش حکومت جمکران این امر را نیز واژگون جلوه می‌دهد. در چنین جامعه‌ای، رسانه‌ها،‌ از مهم‌ترین ابزار واژگون‌گوئی و واژگون‌نمائی‌اند.

به عنوان نمونه، رسانة اطلاعات، ارگان «روتاری کلاب لندن»، از سیاست‌های ایالات متحد و اسرائیل انتقاد می‌کند و رسانة کیهان، که ارگان رسمی «کوکلوکس‌کلان‌های ایالات متحد» در ایران است، همواره «مبلغ» خط تبلیغاتی جنگ و مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم آمریکا است! حال آنکه هردو رسانة منفور، مبلغ سیاست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک‌اند. پس از کودتای 22 بهمن، خانوادة مسعودی، همچنان صاحب امتیاز اطلاعات باقی مانده، و سرپرستی آن را نیز «دعائي» عهده‌دار شده است. دعائی، از کسانی است که سال‌های سال میهمان صدام حسین بود و از دستاربندان خانه‌زاد استعمار بشمار می‌رود. پیش از جنگ ایران با عراق، دعائی، سفیر ایران در عراق بود و خرابکاری و بمبگذاری در خاک عراق را سرپرستی می‌کرد. و پس از آغاز جنگ، وی به ایران بازگشت و سرپرستی موسسة «اطلاعات» را بر عهده گرفت.

اطلاعات و کیهان، هنوز در همان سیاست دورة جنگ سرد منجمد باقی مانده‌اند، و می‌پندارند که ملت ایران نیز در این انجماد با آنان شریک است. سرپرست کیهان، شریعتمداری، ‌که از جنایتکاران نخبة ساواک است، در ادامة سیاست سرکوب و حماقت مرسوم ساواک، می‌پندارد که اگر برای فرد یا گروهی به تبلیغات منفی بپردازد، و آنان را مزدور آمریکا بخواند، ملت ایران بلافاصله می‌پندارد آن فرد یا گروه، آزادیخواه و استقلال طلب است. چرا که مسلما ملت به این نتیجه می‌رسد که کیهان به این دلیل برچسب‌های ناروا می‌زند! حال آنکه، برچسب زدن کیهان در واقع تبلیغ برای فرد یا گروهی است که رسانة کیهان از آنان ابراز نفرت می‌کند! به عبارت دیگر، طرف مقابل نیز با اهالی کیهان سر در آخوری مشترک دارد. این مختصر را گفتم تا گوشه‌ای از جنگ زرگری اهالی کیهان و گلة خارج نشین سرداراکبر روشن شود!

کیهان از هنگامی که به پخش مهملات در مورد بمب‌گذاری در بلوچستان پرداخته و ادعا کرده که یکصد پوند مواد منفجره از آسمان به دست خرابکاران رسیده، تا به اتوبوس حامل پاسداران سوءقصد کنند در واقع در حال پنهان کردن دست خون آلود رژیم در برابر دیدگان مردم است. و همه را مانند اربابانش ابله می‌پندارد. در پی قصة «خاله سوسکة» کیهان، حکومت جمکران ناچار شد، سفیر کشور «دوست و برادر»، پاکستان را احضار کند و از او در این مورد توضیح بخواهد! دولت مفلوک جمکران، همچنین ناچار شد رسماً آمریکا، انگلیس و اسرائیل را مسئول خرابکاری‌های اخیر در ایران بداند. البته واقعیت این است که ساواک ایران چنین عملیاتی را خود سازماندهی می‌کند، ولی دستور خرابکاری از سوی اربابان حکومت جمکران صادر می‌شود. ایالات متحد و شرکایش بالاخره فهمیده‌اند که باید شرشان را از منطقه بکنند، ولی با توجه به ماهیت اهالی ناتو، این امر خیر بدون دریافت پس‌گردنی مناسب امکانپذیر نخواهد شد. همچنان که پیشتر گفته شد، یکی از نگرانی‌های استعمار غرب، احداث خط لولة نفت از ایران و پاکستان به کشور هند است که ایالات متحد و انگلیس را هیچ خوش نیامده! چرا که لازمة تحقق چنین طرحی، برقراری صلح در منطقه است و صلح اصولاً به مذاق ناتو خوش نمی‌آید! به همین دلیل، دیروز انفجار دیگری در بلوچستان پیش آمد، و قطار دوستی هند و پاکستان نیز هدف مخالفان صلح در منطقه قرار گرفت. بله، غربی‌ها که سال‌هاست بر طبل صلح می‌کوبند، و با گسترش سلاح‌های کشتار جمعی مخالفت می‌ورزند، سال‌هاست که علیرغم تحریم ایران، به فروش تجهیزات نظامی پیشرفته به نوکرانشان در تهران مشغول‌اند.

می‌دانیم که از هنگام اشغال سفارت آمریکا در ایران، تحریم فقط شامل ملت ایران شده، و خسارات‌ جنگ نیز به همچنین. و امروز، کسانی که در اشغال سفارت آمریکا دست داشتند، به نخبگان و سیاستمداران برجسته‌ای تبدیل شده‌اند! نمونه‌اش اوباشی چون «ابتکار»، «عبدی»، «اصغرزاده» و .. .بله، این است مزایای فاشیسم استعماری: واژگون نمودن مفاهیم و معانی. تا پیش از بی‌مصرف شدن پرزیدنت مهرورزی، جنگ‌پرستان صلح‌دوست غرب، در به در به دنبال یک هیتلر مسلح به سلاح‌های کشتار جمعی می‌گشتند، تا پدرش را در آورند، و یهودستیزی را در جهان از بین ببرند! و کنفرانس «هولوکوست»، یا به قول دستاربندان، «هلوکاست» به همین دلیل بر پا شد! و پیشرفت‌های چشمگیر در فناوری هسته‌ای نیز ریشه در همین مهم داشت. ولی از آنجا که تاریخ تکرار نمی‌شود مگر به صورتی مضحک، امروز کاندی رایس به «نتانیاهو»، یادآور شده که ایران آلمان نازی نیست! به زبان ساده‌تر گفته، متأسفیم، نمی‌توانیم جنگ به راه اندازیم! ولی به مصداق «شاه می‌بخشد، شیخ‌علیخان نمی‌بخشد»، به گزارش بنگاه خبرپراکنی «حنا زرچوبه»،‌ پاکستان که خود عامل تنش و گسترش تروریسم در منطقه است، ‌ از چین، آمریکا،‌ ترکیه، فرانسه،‌ انگلیس و بنگلادش دعوت کرده همگی علیة تروریسم دست به یک «مانور دریائی صلح» بزنند!

همزمان با رزمایش صلح پاکستان، گروهی از فعلة خاتمی در ایالات متحد، بیانیه داده و اعلام خطر کرده‌اند! از جمله «نیره توحیدی»، و «فاطمه حقیقت جو»، ‌که گویا از آبدارخانة «ام‌آی‌تی» به هاروارد نقل مکان کرده! این بیانیه که امروز در «اطلاعات نت» منتشر شده، از همان بیانیه‌های بی‌سرو ته همیشگی است که تولید آنرا ساواک به عهده دارد، و تنها هدفش پخش و ترویج ابتذال و تسطیح جامعه است. در چنین شرایطی است که هویت ایرانی نیز «بازتعریف» شده!

یک ‌«شبه‌اصلاح طلب»، روز 25 بهمن‌ماه سالجاری، در مقاله‌ای تحت عنوان «لیبرال و چماقدار»، به حمایت از «چماقداران متحول» برخاسته، و پس از شرح فعالیت‌های افتخارآفرین آنان، در حمله به سخنرانان و اجتماعات، یک روضة صحرای کربلا هم برایشان خوانده، و پس از اشاره به این امر که جامعه ایران از «ترکیب ما و مهاجم» ایجاد شده، می‌نویسد:

«سال‌ها پیش که ده‌نمکی را به چماقداری می‌شناختند و نه به روزنامه نگاری و فیلمسازی، مصاحبه‌ای از وی خواندم. گفته بود ما وصله ناهم رنگیم، خودش را می‌گفت و دیگر برادرانش را همان ها که گفته می شد اجتماعات را به هم می‌زنند، ‌به سخنرانان حمله می‌کنند [...]بچه‌های جنگ که در دوره‌های مختلف[...] به خیابان [می‌آوردند] و می‌بردندشان[...]»


بله، می‌بینید که نوشابة امیری، لات و اوباش ساواک را «بچه‌های جنگ» می‌خواند! و تلویحاً می‌گوید، جوانانی که به جبهة جنگ رفتند، همه به استخدام ساواک درآمدند! مگر کسی خارج از تشکل‌های سرکوب ساواک می‌تواند در ایران به اجتماعات حمله کند؟ نکند، «نوشابه امیری»، که در ایران روزنامه‌نگار بوده، و فرم کذائی چندین صفحه‌ای ساواک را پر کرده، و پس از کسب مجوز، به روزنامه نگاری پرداخته، می‌پندارد کسی از روند روزنامه‌نگار شدن در این کشور خبر ندارد؟! «نوشابه امیری‌ها»، ‌ به همان ترتیب که «بهنود»،‌ «شمس‌الواعظین» و بسیاری دیگر، مجوز روزنامه نگاری را باید از سازمانی دریافت کنند که وظیفه‌اش تأمین منافع استعمار در ایران است. یعنی همان سازمان امنیت و اطلاعات! بله، باز گردیم به «نوشابه امیری»!

خانم امیری، می‌نویسد که با «ده نمکی» مصاحبه‌ای کرده. طی این مصاحبه چماقدار دیگری نیز حضور داشته. بعد در جریان بر هم زدن مراسم درگذشت سیاوش کسرائی، همین چماقدار دیگر زنجیر به دست به حاضران حمله می‌کرده، ولی چشمش که به نوشابه امیری افتاده، ‌چون او را می‌شناخته، زنجیر را پائین آورده، گفته:

«برین خانم امیری!»

البته منظورش این بوده که «بروید خانم امیری!» بله، و به همین سادگی خانم امیری هم رفته‌اند! چماقدار محترم،‌ به دلیل آشنائی با «خانم امیری»، به ایشان لطف کرده زنجیرش را پائین می‌آورد! و با توجه به همین یک نمونه، خانم امیری به شیوة فاشیست‌ها به امر مقدس «تعمیم» پرداخته، این یک نمونه را در مورد همه «صادق» می‌دانند:‌

«و همه چیز از همین شناختن‌ها[...] آغاز می‌شود، از همین که می‌گویند لیبرال شده‌ای، چماقدار شده‌ای[...] در جریان همین شناخت‌ها [...] و شده‌ای ها‌ست که ما به رنگ مهاجمین خویش در می‌آییم و مهاجمین رنگ ما می‌گیرند[...] و تنها با درک این واقعیت است که می‌توان [...] جغرافیای انسانی ایران را شناخت [...] و سپس فردائی را طرح ریخت که سازندگانش نه اروپائی‌ها هستند، نه آمریکائی‌ها. مائیم که همیشه چنین بوده‌ایم و نشانه‌ای نیز نیست که چنین نباشیم!»


البته خانم امیری قیاس به نفس می‌فرمایند! و عجیب است که این نوشته مرا به یاد قلمفرسائی‌های بهنود می‌اندازد. به این دلیل باز کردن یک پرانتز توضیحی لازم می‌آید!

تلویزیون کانال یک فرانسه یک گویندة اخبار دارد، که از زمان ژنرال دوگل تا به امروز به اکران تلویزیون چسبیده. از قضای روزگار این حضرت آقا، نه صدا دارد، نه از شیوة سخن گفتن مناسب بهره‌مند است، نه ریخت و قیافه و هیکل خوش‌آیندی دارد. ولی آنچه را که باید داشته باشد دارد: به عبارت دیگر، هم امنیتی است هم پارتی دارد! حضور ممتد و ابدمدت این موجود کسالت‌آور باعث شده تمام گویندگان تلویزیون در کانال یک، از زن و مرد به تقلید حرکات و صدای تودماغی ایشان بپردازند! و همانطور که خانم امیری فرموده‌اند، «به رنگ مهاجمین خویش در آیند!» چرا که کارمندان تلویزیون فرانسه، به ویژه کانال یک، خود نیز از مهاجمین درجة اول به شمار می‌روند! اگر دوست ده نمکی با زنجیر هجوم می‌برد، اینان با برنامه‌های مبتذل، با واژه‌ها و تصاویر مبتذل، به بیننده هجوم می‌آورند. به عبارت دیگر، با زنجیرهائی نامرئی! زنجیرهائی که هرگز پائین نمی‌آورند، چرا که مهاجم، قربانی تهاجم را نمی‌بیند. یا بهتر بگوئیم مهاجم، قربانی تهاجم را به صورت یک تل ناشناس می‌بیند، ‌کسانی که زیر ضربات زنجیر تلویزیون، مثلاً تفریح و استراحت می‌کنند!

بله، اینگونه است که «مخملباف» کارگردان می‌شود، جلائی پور استاد دانشگاه، و عبدی، روزنامه‌نگار! در جامعة استعمارزدة ایران، ترقی و تحول اجتماعی به این ترتیب صورت می‌گیرد، از چماقداری و زنجیر زدن در گروه «سومکا» آغاز می‌شود، از تهاجم به اجتماعات فرهنگی آغاز می‌شود، از تیغ‌کشی سرگذر، از پائین‌ترین ردة توحش آغاز می‌شود، تا پس از طی سلسله مراتب «اداری»، چماقدار، لات و اوباش و دیگر لباس شخصی‌های ساواک، فیلمساز، هنرمند، نویسنده، و کارشناس همة امور و یا وزیر و وکیل شوند. و همانطور که «نوشابه امیری» می‌گوید:

«از ترکیب ما و مهاجم است که هویت ایرانی باز تعریف می شود نام کودکانمان می‌شود چنگیز و تیمور [....] و در عین حال بزرگترین جشنمان همیشه نوروز[...]»

ولی یک نکته مهم از قلم شیوای «نوشابه» خانم افتاده! و آن اینکه «مهاجم» و «استعمارگر» در ترادف نیستند. چنگیز و تیمور استعمارگر نبودند، ولی ساواک ایران، که سازمان‌دهی چماقداران را عهده دار است، مهاجم است، نا‌مرئی است و مزدور استعمار هم هست. اگر هویت امثال نوشابه امیری‌ها از ترکیب با چنین مهاجمی «باز تعریف» ‌شده، چنین پدیدة منفوری با ملت ایران هرگز «ترکیب» نخواهد شد. هویت ملت‌ها از ترکیب با فعلة استعمار در هیچ تاریخی «بازتعریف» نشده است!

اگر نام کودکان ایرانی، اسکندر، حسن، حسین، علی یا چنگیز و تیمور است، ناشی از بی‌فرهنگی و بی‌هویتی نامگزاران است! مگر در ایران تاریخ این مملکت تدریس می‌شود، که کسی بداند بر ایرانی چه‌ها گذشته؟ نه تنها تاریخ گذشته‌های دور، که واقعیت‌های 3 دهة اخیر نیز از ایرانیان پنهان داشته شده، بنابراین چه جای تعجب است که نام مهاجمین و غارتگران بر کودکان گذارده شود؟ ایرانیان با تاریخ و فرهنگ خود بیگانه‌اند، هرچند که بزرگترین جشن‌شان به قول شما نوروز باشد! ولی علیرغم پنهان نگاه داشتن واقعیت‌های تاریخی، حرکت ملت‌ها به سوی آشنائی با تاریخ است! و از این حرکت نمی‌توان جلوگیری کرد، ایرانی دیگر در عصر قجر دست و پا نمی‌زند که مشتی بی‌هویت و وطن‌فروش برایش «تاریخ» بنویسند! هویت ملت‌ها را نمی‌توان تا ابد پنهان نگاه داشت، هویت ملت‌ها را مزدوری استعمار هم «بازتعریف» نمی‌کند! هیچ ملتی مزدوری استعمار را نخواهد پذیرفت، تا بعضی‌ها بتوانند هویت «بازتعریف شده» برایش تعیین کنند! تنها هویتی که استعمار می‌تواند «بازتعریف» کند، همان هویت مزدوران محلی‌ خود اوست!

یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۵


اسفندگان
....

امروز 29 بهمن‌ماه خورشیدی، برابر با پنجمین روز اسفندماه از گاهشمار زرتشتی است. سال مقدس نزد ایرانیان به 12 ماه، که هریک 30 روز بود، تقسیم می‌شد، و پنج روز باقیمانده، به گاتاهای پنجگانه اختصاص داشت. آخرین ماه سال را «اسپندارمذ»، «سپندارمذ» یا «سپنتا آرمائیتی» می‌نامند. واژة «اسپندارمذ»، در اوستا به معنای فروتنی و بردباری است. «اسپندارمذ» نگهبان زمین است و از آنجا که زمین، همانند زن، نقش باروری و باردهی دارد، جشن اسفندگان برای گرامیداشت زنان، به ویژه زنان نیکوکار برگزار می‌شود.

زرتشتیان این روز را به نام «روز زن» و «روز مادر» جشن می‌گیرند. با توجه به رواج ستایش ایزدبانوهای گوناگون در فرهنگ اقوام ایرانی، و بومیان ساکن ایران، می‌توان به اهمیت چنین روزی پی‌برد. در ایران باستان، نقش زن به باروری محدود نمی‌شد، و زنان، مانند مردان، آموزش می‌دیدند و فنون رزم می‌آموختند. «گردآفرید» در شاهنامة فردوسی، شاهدی است بر این مدعا. پس از ظهور زرتشت نیز از اهمیت زن در فرهنگ ایران کاسته نشد.

«پل دوبروی»، متخصص ادیان، در اثر خود «زاراتسترا» می‌نویسد، زنان پارسی، آزادی و جایگاه یگانه‌ای داشتند، و این آزادی هدیة دین زرتشت بود. و در دورانی که، حمورابی به رعایایش اجازه می‌داد برای پرداخت قروض، زن و فرزندان خود را بفروشند، و ارسطو، فیلسوف یونانی، زنان را همتراز بردگان به شمار می‌آورد، دین زرتشت حقوق زن را با مرد برابر شمرد. می‌گویند، یکی از مبلغین دین زرتشت «هوتا اوسا»، همسر شهریار «ویشتاسپا» بوده.

طبق آداب و رسوم زرتشت، فرزندان در انتخاب همسر آزاد بودند. طلاق در دین زرتشت مجاز بود، زن مالک اموال خود بود، و پس از ازدواج، اختیار ادارة اموال خود را داشت. در آن روزگار، برخورداری از چنین آزادی و حقوقی، برتری چشمگیر جایگاه زنان ایران، بر جایگاه دیگر زنان، و به ویژه زنان یونانی را به ثبوت می‌رساند.

«زاراتسترا»، صفحات 229 ـ227

در «مهر یشت»، جایگاه والای زن در دین زرتشت چنان است که به فرمان اهورامزدا، آناهیتا، هنگام زایمان زنان، جهت یاری رساندن به آنان، به زمین می‌آید. زن و زمین، در دین زرتشت، زندگی بخش‌اند، و از این روست که زرتشت در ستایش آنان می‌گوید:

«ای اهورا مزدا! ایدون این زمین، زمینی که ما را در برگرفته، و این زنان را می‌ستاییم. و ستوده، زنانی که خود را از آن تو بشمارند[...]»

یسنا 38، بند نخست.