شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵


غرب وحشی در نقش آقای هالو!
...
سیاست آمریکا و هم‌پیمانانش در منطقه، پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، به رفتار قهرمان فیلم «آقای هالو» شباهت بسیار پیدا کرده. جزئیات فیلم را به یاد ندارم، ولی داستان از این قرار بود که قهرمان فیلم، یعنی علی نصیریان، با یک اتوبوس لکنتی از ده به تهران می‌آید و عاشق یک روسپی زیبا، «فخری خوروش» می‌شود و از او تقاضای ازدواج می‌کند. و هنگامی که می‌فهمد زن دلخواهش روسپی است، به او پیشنهاد می‌کند با هم به سفر امام رضا بروند و آب توبه بر سرش بریزد. زمانی که این فیلم را دیدم، نمی‌دانستم آب توبه چیست، هنوز با «فرهنگ عوام» و انواع «اسلام ناب و انقلابی و مدرن» آشنا نشده بودم. تنها تصویری که از فیلم در ذهنم باقی است، اصرار آقای هالو برای ازدواج با روسپی و کتک خوردنش از مردی است که روسپی را به عنوان روسپی، و نه همسر، «ملک مطلق» خود می‌دانست. آخر سر آقای هالو آنقدر کتک ‌خورد که عشق و عاشقی را فراموش کرده، با سر و صورت خونین سوار اتوبوس لکنتی ‌شد و به ولایت بازگشت.

چند سال پیش، که «اصلاح طلبان» را بر سرکار آورده بودند، ناگهان سرو صدای روسیه از «رقابت ناسالم» آلمان، انگلیس و فرانسه بلند شد که به ایران تجهیزات راکتورهای هسته‌ای و غیره می‌فروشند. این «و غیره» همان وسائلی بود که قبلاً از سوی غرب، به پاکستان تحویل شده بود تا در سایه «علم دانشمندانش!» به سلاح هسته‌ای مجهز شود. آن روزها چین خفقان گرفته بود، چون از پاکستان به عنوان حربه‌ای در مقابل هند استفاده می‌کرد، و در ضمن، وسائل آسایش و رفاه نیروهای فرانسه و انگلیس را نیز در خاک چین، جهت آموزش طالبان مزدور فراهم می‌کرد. نتیجه آن شد که دیدیم. تجهیز حاکمیت سرسپرده پاکستان، ‌یعنی طالبان سنی مذهب، به سلاح هسته‌ای، مترادف با افزایش تهدید هند و روسیه و افزایش تنش در منطقه بود.

از آنجا که ایران، ترکیه و پاکستان عضو پیمان سنتو بودند، و ترکیه عضو رسمی ناتو به شمار می‌آمد، پس ایران نیز می‌بایست مانند پاکستان به سلاح هسته‌ای مجهز شود، البته به زعم غربی‌ها. ولی این بار زمینه مساعد نبود. روسیه از دورة هرج و مرج یلتسین خارج شده و رفقای غرب در چچنی را نیز تار و مار کرده بود. در نتیجه، لبخندهای شیرین رئیس جمهور انتصابی حزب کارگر نیز نتوانست چهرة کریه طالبان شیعه را وجاهتی بخشد. مسافرت‌های خاتمی به واتیکان، فرانسه و آلمان و حمایت این کشورها از «رئیس جمهور فرهیخته» ـ که از اعضای سازمان امنیت ایران است ـ جهت یک کودتای نجات بخش، به دنبال آشوب‌های دانشگاه در تیرماه همان سال، بی‌نتیجه ماند. و به ناچار غرب شیوه دیگری در پیش گرفت: ارسال پلوتونیوم غنی شده از مرز پاکستان و افغانستان به ایران. انفجار در مرز پاکستان و انفجار نیشابور که مانند «امدادهای غیبی طبس»، همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد، این نقل و انتقالات را متوقف کرد. ولی فعالیت غرب در زمینه تبلیغاتی تشدید شد: حمایت مستقیم از افراد به ظاهر مخالف حاکمیت ایران. این شیوه اگر به نتیجه می‌رسید، در ایران یک «براندازی مخملین»، دولتی را بر سرکار می‌آورد که اینبار، حتی در شعار نیز آمریکا ستیز نباشد.

این شیوة دوستانه، با توزیع جوایز از فرانسه شروع شد. ابتدا نشان افتخار فرانسه نصیب تیغ‌کش دوره پهلوی و هنرمند دوره اسلامی شد. که از قضا، همه افراد خانواده‌اش «هنرمند» از آب در آمده‌اند. گوئی «هنر سینما» ویروس واگیردار بوده! جایزه‌های دیگری هم نصیب فعلة استعمار شد: هیاهوی رسانه‌ای در مورد سروش، گنجی، سازگارا و ... همه با هدف ریختن آب توبه بر سر حاکمیت کریه‌المنظرایران بود که با شعار دروغین مبارزه با امپریالیسم آن را بر سریر قدرت نشانده بودند. هیچیک از این آب «توبه‌ها» نتوانست روسپی را به نکاح غرب وحشی در آورد.

پس از هیاهوی فراوان بر سر بحران هسته‌ای ایران، خاتمی که در دوران رئیس جمهوری‌اش فقط لبخند می‌زد، نقش رئیس جمهور فعال را به عهده گرفت و همه اعضای «دولت اصلاحات» ناگهان انقلابی و خواستار روابط با آمریکا شدند! حتی مادلن البرایت هم، که در حزب دمکرات، پادوی اسلحه فروشان پیرو «یک کشور، یک مذهب» است، خواستار مذاکره مستقیم آمریکا با ایران شده! این شخصیت عالیقدر همان کسی است که، در دوره ریاست جمهوری کلینتون، از بمباران غیر نظامیان عراق و از تجزیه یوگسلاوی حمایت می‌کرد، و مانند بقیه دمکرات‌ها، از تهاجم نظامی دارو دسته بوش به عراق نیز حمایت کرده.

جهت ارسال تسهیلات لازم، چند «روشنفکر» خارج نشین هم به تهران ارسال شدند: از فرانسه، داریوش شایگان که ـ در «تحلیلی عالمانه»، در کتاب «نگاه شکسته» مدرنیسم دوره رضا میرپنج را به مدرنیته در غرب تشبیه کرده بود، و از کانادا، رامین جهانبگلو که ـ به سبک شایگان، مدرنیسم را موذیانه مترادف مدرنیته تعریف می‌کرد. شایگان اهمیت چندانی نداشت، چون سوابقش شناخته شده بود، ولی سوابق رامین جهانبگلو را کسی نمی‌شناخت. به همین دلیل شایگان را کسی دستگیر نکرد ولی تضعیف سیاست‌های حامی سازش ایران با آمریکا، که اولین پیامدش اخیراً به اخراج خاتمی از سعدآباد منجر شد، در گروه ناشناخته‌ها تلفات بر جای گذارد. امروز وزیر اطلاعات ایران اعلام کرده که جهانبگلو به جرم «ارتباط با بیگانه!» دستگیر شده.

در حمایت غیر مستقیم از اتمی شدن ایران، فرانسه هنوز، از طریق مستعمره سابق خود، الجزایر فعال است. امروز، دکه خبرپراکنی ایرنا، از قول یک روشنفکر و روزنامه نگار الجزایری ـ که غیر دولتی هم هستند ـ نوشت، غربی‌ها نمی‌خواهند یک کشور مسلمان به فناوری اتمی دست یابد! ظاهراً روشنفکر مذکور، فراموش کرده که پاکستان «اسلامی ـ اتمی» است! در ردة بالاتر از روشنفکر الجزایری و فرانسه، دو روز قبل، دیک چنی، از دمکراسی و حقوق بشر در بلاروس حمایت کرد. ولی پس از انتخابات شوراها در انگلیس و برکنار شدن وزاری امورخارجه و دفاع، سقوط یک فروند هلیکوپتر نظامی انگلیس در بصره، به منزله «تبریکات صمیمانه‌ای» بود که تقدیم اشغالگران در جنوب عراق گردید. همزمان در افغانستان نیز، یک فروند هلیکوپتر نظامی آمریکا سقوط کرد، تا معاون جرج بوش در قزاقستان سنگ را از روی زبانش بردارد و امروز به شرکای غربی‌اش بگوید که ایران نمی‌تواند به سلاح هسته‌ای دست یابد! چرا که در غیر اینصورت همگی با سر و روی خونین، ناچار می‌شویم با اتوبوس لکنتی، منطقه را به قصد ولایت ترک کنیم!

جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵


تا کی کند سیاهی چندین درازدستی؟
...
روزی بود، روزگاری بود، فیلیپینی‌ها با دیپلم دکترا، جهت کارگری و نگهداری از بچه‌ها به ایران می‌آمدند. قرار بود به دروازه‌های تمدن بزرگ بررسیم؛ ژاپن دوم شویم. ولی، از بد روزگار نشد! آن روز که ژاپن قدرت استعماری بود و با آمریکا، نه در شعار که در واقعیت می‌جنگید، در ایران، آیرون ساید‌ها و لیاخوف‌ها حکومت تعیین می‌کردند. و از بین مردمان «بهترین‌ها» را بر می‌گزیدند. «بهترین‌ها» برای حفظ منافع استعمار. شیوة گزینش استعماری از میان «بهترین‌ها» بر یک اصل ساده و ابتدائی استوار است: «آسیب پذیرترین، منفورترین و مطیع‌ترین‌ها» همیشه «آماده خدمتش به جان» هستند. امیرعباس هویدا و دورة سیزده ساله نخست وزیری‌اش شاهدی بر این مدعاست. هیچکس به اندازه هویدا، «چاکر و غلام جان نثار» نمی‌توانست باشد. دلایلش فراوان است: رده اجتماعی، تعلق به اقلیت مذهبی که آخوندها خون پیروان‌اش را مباح اعلام کرده‌اند، و ... همه و همه از هویدا یک بندة تمام عیار ساخته بود. مانند محمدی گیلانی، که به دلیل «سوابق درخشانش»، فرزندان خود را نیز در راه «اسلام و انقلاب» فدا کرد. اگر روزی پروندة واقعی هویدا‌ها و گیلانی‌ها از ساواک بیرون کشیده شود، وجوه مشترک فراوان در منش و رفتار اینان خواهیم یافت.
برگردیم به دروازه‌های تمدن بزرگ و ژاپن دوم! اولین روزی را که به دبستان رفتم هرگز فراموش نمی‌کنم، خانم معلم بسیار خوش لباس و مرتبی که مانند نود درصد ایرانیان از شازده‌های قاجار بود، یک تکه گچ را به صورت عمودی کف دستش گذاشت، و گچ پس از چند لحظه لرزش، افتاد. بعد همان گچ را روی دو گچ افقی قرار داد و گفت: «ببینید، بچه ها این گچ نمی‌افته، چون پایه‌اش قویه. کلاس اول هم برای شما مثل همین پایه می‌مونه ... » هر روز در زندگی‌ام، واقعیت این امر را به چشم دیدم و امروز نیز بی‌مایگی «نخبگان» ایران را، بی‌مایگی‌ «آن‌ها که حقوق بگیر استعمارند» را در همین پایه‌های ضعیف می‌بینم.

چندی پیش، حداد عادل، از جایگاه ریاست فرهنگستان ایران، از «تمدن درخشان عرب» سخن رانده بود! مهم نیست، چون «صبیه» ایشان عروس رهبر فرزانه است، هرجور دوست داشته باشند، دهانشان را باز می‌کنند! دستشان باز است! مگر حداد عادل از علف هرز «نخبه‌ای» چون مهاجرانی کمتر است؟! باز هم چندی پیش، یکی از خواهران که دکترائی از «حجره» دریافت کرده و استاد دانشگاه آزاد اسلامی هم هست، در مورد سیمون دوبووار سخنرانی می‌کرد و موضوع سخنرانی ایشان هم اگزیستانسیالیسم و سیمون دوبووار بود. خانم دکتر پس از چند جمله بی سر و ته، ناگهان فرمودند: «گویا سارتر هم با وی ازدواج نکرد!» به عبارت دیگر،‌ خانم دکتر، ناگهان به اندرونی حاج آقا پریده، و فراموش کردند اگزیستانسیالیسم، اصولاً بنیادها، و خصوصاً بنیاد ازدواج را نفی می‌کند!

در مملکتی که فردیدها و سروش‌ها فیلسوف به شمار ‌آیند، سیمون دوبووار هم مشابه حاجیه خانمی تصور می‌شود، که ژان پل سارتر به خواستگاری‌اش هم نرفته! همة این‌ها هم به دلیل این است که به قول یکی از نخبگان مونث، در ایران «نخبگان» فراوان شده، تشکیل یک گروه مستقل داده‌اند! البته مستقل از سواد و فهم و شعور ... شعار استقلال، آزادی ... هم در همین راستا بود. استقلال و آزادی از درک و تفکر، که جمهوری را در چارچوب دین قابل قبول بدانند. و دانستند! و هنوز هم می‌دانند، چون دولت فخیمه دست از اسلام بر نمی‌دارد. صد سال است نانش را از برکت اسلام می‌خورد. به همین دلیل است که دانشگاه لندن «هم اندیشی اسلام و دموکراسی در ایران» را با شرکت «نخبگان خانه‌زاد» برگزار خواهد کرد. و آن خانم دکتر هم از «اغفال» سیمون دوبووار توسط ژان پل سارتر سخن‌ها خواهد گفت. شرکت در این خیمه شب‌بازی را به همه دوستداران استعمار و استحمار توصیه می‌کنم! با تماشای متفکران شرکت کننده در این مراسم، متوجه خواهید شد که اگر ژاپن دوم نشدیم، ممکن است فیلیپین دوم بشویم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵


آن روزها رفتند، آن روزهای خوب ...
...
نوام چامسکی در کتاب «چترقدرت آمریکا» می‌گوید بهترین روش برای سترون کردن اعلامیه جهانی حقوق بشر، ایجاد تکثر در آن است. این شیوه‌ای است که ایالات متحد و متحدانش به آن متوسل می‌شوند تا حقوق بشر مورد نظر خود را تامین کنند. در طول جنگ سرد،‌ اعلامیه جهانی حقوق بشر، سلاح تبلیغاتی غرب بر ضد کشورهای کمونیست بود، و غربی‌ها «صمیمانه» خواهان آزادی شهروندان کشورهای بلوک شرق بودند. در ایران نیز چنین تبلیغ می‌شد که اتحاد جماهیر شووروی مانع خروج ااتباعش می‌شود، و از ورود غیرکمونیست‌ها به شوروی نیز ممانعت می‌کند.
خوشبختانه پس از براندازی «باشکوه» 22 بهمن، مقداری از این «حقوق» تامین شد! و به فرمان دکتر چمران ـ که تحت نظر آمریکا در اردوی سازمان امل «پرورش» یافته بودند ـ از پرواز هواپیمای حامل گردشگران ایرانی به مسکو «ممانعت انقلابی» به ‌عمل آمد. البته لزومی نداشت دلیلی برای فرمان جناب دکتر اعلام شود! ارتباط دولت برخاسته از حجره و حوزه، با امپریالیسم آمریکا بر کسی پنهان نبود. اگر فرمان جناب دکتر هم نبود، مسلما تعدادی «طلاب» جهت «حفظ کیان اسلام» دم دست بودند، تا با ابزار مناسب، به ما تفهیم کنند که مسافرت به دیار «کمونیست‌های کافر» ممنوع است! خوشبختانه «آن روزها»، «معیشت طلاب» مثل امروز نبود. بانک‌های رو به ورشکستگی را، اقتصاددان کبیر،‌ جناب بنی‌صدر، دولتی فرمودند، که حجره و حوزه متضرر نشوند! البته همین آقای بنی‌صدر، اخیراً در سایت گویا، به سبک داستانسرائی‌های آقای نراقی، در مورد نان و عدالت و ... سخنان گزیده‌ای چون در، هم به زبان رانده‌اند که ـ طبق معمول، هیچ چارچوب مستدل و منسجمی ندارد ـ گویا فراموش کرده‌اند، که ما «آن روزها» را فراموش نکرده‌ایم!

بله «آن روزها» مثل امروز «طلاب» به افلاس نیفتاده بودند، و هنوز فتوی نداده بودند، که راهپیمائی شروع می‌شد. در صورتی که امروز هرچه فتوی می‌دهند، نه تنها از راهپیمائی خبری نیست، بیانیه هم صادر نمی‌شود! فروغ شعری دارد به نام «آن روزها ... » که با دخل و تصرف می‌توان آن را تبدیل به وصف‌الحال فعله استعمار در داخل و خارج ایران نمود. شاید تسلی بخش «انترناسیونال طلاب» شود! چون همگی به فلاکت افتاده‌اند. یاران گرمابه و گلستان سردار اکبر، همزمان با برخی «گروه‌های چپ»، نگران «تصفیة خونین در صفوف روحانیت» شده‌اند! و تلویحا فریاد «اسلام در خطر است» سر داده‌اند! البته منظور دوستان از اسلام، همان روضه‌خوان‌هائی است که مثل علف هرز همه جا می‌رویند، آماده همه کار هستند، و 28 سال است در ایران حافظ منافع استعمارند.

گروهی از «انترناسیونال طلاب» نیز نگران حقوق بشر شده‌اند! به عنوان مثال، دیک چنی در کنفرانس رهبران اروپای شرقی، از اینکه «روسيه تحت رهبري ولاديمير پوتين، اخيرا به طرز نامناسبي حقوق مردم را محدود كرده ... هشدار داد.»

دیک چنی را همه می‌شناسیم و از «تعهد و تعلق خاطرش» به حقوق بشر، بخصوص از روزی که در عراق «پرچم دموکراسی» را برافراشته، نیز مطلعیم! خوب خاک این کشور را به توبره کشیده، ولی ابعاد هشدار معاون جرج بوش، به خاطر محدودیت حقوق مردم را، هنگامی در می‌یابیم که سخنانش بوی نفت و گاز می‌گیرد!

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به نقل از خبرگزاري آسوشيتدپرس، ديك چني، معاون رييس جمهور آمريكا اظهار داشت، زماني كه از نفت و گاز به عنوان ابزاري براي تهديد يا باج خواهي استفاده بشود هيچ نفع قانوني به دست نمي‌آيد و هيچ كس نمي‌تواند اقداماتي را كه تماميت ارضي كشور همسايه را تضعيف و يا در جنبش‌هاي دموكراتيك مداخله ‌كند توجيه كند.

نخستین بار است که حاکمیت گاوچران‌ها، «تهدید و باج‌خواهی» را «جایز» نمی‌داند! حتما صافی گلپایگانی، متخصص امور چهارشنبه‌سوری، فتوی داده که «تهدید و باج‌خواهی» از مصادیق لهو و اسراف است! همچنین نخستین بار است، که نمایندة جنایتکاران، و حافظ منافع مافیای نفتی آمریکا، طرفدار «نفع قانونی، تمامیت ارضی کشور همسایه و جنبش دموکراتیک» شده! از سخنان معاون جرج بوش چنین بر‌می‌آید که «امور معیشتی طلاب غرب»، دیگر مانند «آن روزها»، تعریفی ندارد! دیک چنی نگران نفتی است که به ناچار از تنگه هرمز رد می‌شود. یعنی نفتی که کمپانی های غربی به غارت می‌برند، و ممکن است اگر آمریکا و شرکا، بیش از اندازه در تبدیل ایران به پاکستان دوم اصرار کنند، نه تنها تنگه هرمز بسته شود، که پاکستان هم با تسلیحاتش زیر دست و پای فیل‌های هندی له و لورده شود. بی‌دلیل نیست که انگلیس نیز، به حساب خود، برای اجتناب از چنین شرایطی، از هند تقاضا کرده نیروی نظامی به افغانستان بفرستد، البته تحت فرماندهی ایساف! ولی زیباترین بخش سخنان دیک چنی آنجاست که وی خواهان پایان دادن به بیعدالتی دولت بلاروس شده!

چني ادامه داد: اين رژيم بايد به بي‌عدالتي پايان دهد و ميلينكويچ را به همراه حاميان دموكراسي ديگر كه در زندان نگه داشته آزاد كند.به نظر می رسد، معاون بوش، نظریه «استاد بنی صدر» را در مورد «نان و عدالت...» مطالعه کرده و متوجه شده که «بی‌عدالتی» دولت بلاروس، نانش را آجر می‌کند! اصولا، این روز‌ها همه« طلاب» خواهان عدالت و انصاف و اینجور چیزها شده‌اند ... مثلا سیستانی، نمایندة انگلیس در عراق، خواستار رعایت انصاف در دولت شده! منظورش این است که پست‌های بیشتری به شیعه‌های فعله انگلیس واگذار کنید. سازمان «عفو بین‌الملل» هم از جنایات نژاد پرستان، فقط در روسیه، سخت متاسف شده! چون همه می‌دانیم که نژاد پرستان در کشورهای «خوب و دوست» جنایت نمی‌کنند. بخصوص در انگلیس که اسکاتلند یارد،‌ مانند پلیس آلمان و... ، دستشان را باز گذاشته، تا هر وقت ارعاب «خودی‌ها» لازم آید، چند فقره هندی، پاکستانی، ترک، افغانی یا آفریقائی را، به سبک هیتلر، آتش زده و به «بی‌عدالتی‌ها» پایان دهند! مثل «آن روز‌های خوب ... »

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵


مرز نوین، جنگ نوین
...
اینست طریق ای دل تا باد نپیمائی

هر مرز جدید در خاورمیانه، نویدبخش چندین و چند جنگ در منطقه است. جنگ‌هائی که منافعش فقط نصیب «دموکراسی‌های غرب» می‌شود. دموکراسی‌هائی که از مرگ دیگران تغذیه می‌کنند. تنها راه مبارزه با کرکس‌های غرب، تلاش برای پی‌ریزی «خاورمیانه‌ای بدون مرز» می‌تواند باشد. نابودی مرزهای منطقه، همان نابودی استعمار است.

به دنبال ملاقات دیروز ژاک شیراک با پدر جرج بوش، نمایندگان جامعة یهودیان آمریکا نیز امروز با رئیس جمهور فرانسه دیدار کرده، خواهان مبارزه با یهودستیزی در فرانسه شدند! جامعة یهودیان آمریکا، مانند «جامعة قوم اسرائیل» در فرانسه، در واقع نماینده و حافظ منافع صهیونیست‌ها‌ست. به این معنا که با تمام قوا از ایجاد کشورهای جدید بر پایة «یک کشور ـ یک مذهب»، حمایت می‌کند. لطف ایجاد مرزهای جدید این است، که هر مرز نوین، حداقل دو برخورد نظامی مستقیم و چندین برخورد نظامی غیرمستقیم را در پی خواهد آورد. به عنوان مثال، و برای ساده‌تر نمودن درک این مطلب، نگاهی به تجزیه بالفعل عراق بیندازیم. می‌گویم بالفعل چرا که عملاً سیاست آمریکا و بریتانیا، از سال‌ها پیش، طی نخستین جنگ خلیج فارس، بر تجزیة عراق تکیه داشت، و هنوز این سیاست از برنامه مهاجمین دموکراسی‌پرور حذف نشده.

عراق به عنوان یک کشور واحد با کشورهای هم مرز خود می‌توانست وارد جنگ شده، بازار اسلحه فروشان ناتو و رقبایش را گرم نگاهدارد. ولی اگر عراق تبدیل به عراق سنی، شیعه و کرد شود، هریک از این واحدهای جدید، که به نسبت کشور واحد عراق، آسیب پذیرتر نیز شده‌اند، در مرزهای خود با تهدید مداوم جنگ روبرو خواهند بود، و از سوی دیگر، کشورهای همسایه را نیز با ناآرامی و تنش گسترده‌تری روبرو خواهند کرد.
در این راستا، کشورهائی که در همسایگی مستقیم اینان نیستند، به نوبة خود، و بنا بر اصل حمایت از قوم و قبیلة خاصی، در گیر این جنگ خواهند شد. به عنوان مثال، مصر می‌تواند حامی یک قبیله در عراق شده، و پاکستان نیز به نوبه خود از قبیلة دیگری حمایت کند. یا کرد‌های عراق می‌توانند با حمایت از کردهای ترکیه، سوریه و یا ایران، هریک از این کشورها را به دخالت نظامی وادار کرده، ایجاد بحران کنند. و در همین راستا، شبه کشور اسرائیل نیز می‌تواند، در چارچوب سیاست کوچ دادن یهودیان به اسرائیل، ادعای حمایت از یهودیان همه کشورهای منطقه را داشته باشد، البته، همچون دیگر حاکمیت‌های منطقه، با اجازه اربابانش.

دیروز «سایت به وقت گرینویچ»، پیام صلح شیمون پرز به ایران را منتشر کرده بود. شیمون پرز که سوسیالیست هم هست! مانند فرانسوا میتران، سابقه درخشانی دارد، که این مقاله به آن نمی‌پردازد، ولی، برای تکمیل کارنامة درخشان «چپ‌های ویترینی»، لازم به یادآوری است که در وبلاگ دیروز، قسمتی از مسیر پر افتخار زندگی سیاسی فرانسوا میتران از قلم افتاده بود: ایشان نخست عضو گروه یهودستیز «صلیب‌های آتش» بودند، سپس، در دولت ویشی افتخار همکاری با نازی‌ها را داشتند، و هنگام کشتار آزادیخواهان در الجزایر اشغالی و در فرانسه، به عنوان وزیر کشور ژنرال دوگل، با دولت راست افراطی، زیر نظر نظامیان همکاری صمیمانه نیز داشتند.

حال دوباره بازگردیم به پیام صلح شیمون پرز! تروریست سابقی که توسط اربابان غربی موفق به «اعاده حیثیت» شده. شیمون پرز، نماینده صهیونیسم غرب است، در تقابل با صهیونیسم شرق. منظور از صهیونیسم شرق، مهاجران یهودی اروپای شرقی‌ هستند، که روابط نزدیک با مسکو داشته و اکثرا از شوروی سابق به سوی سرزمین‌های اشغالی «هی» شده‌اند. این گروه، حافظ منافع غرب نیست. به همین دلیل نیز در اسرائیل، با مهاجران یهودی روسیه چنان رفتاری شد، که در اواسط دهه 90، جمعی از آنان از کشور کانادا تقاضای پناهندگی سیاسی کردند، و با وجود اعتراض «دولت دموکراسی پناه اسرائیل»، کانادا پس از بررسی این تقاضا با آن موافقت هم کرد. ولی نباید از یاد برد که در کانادا نیز، مانند دیگر کشورهای مسیحی غرب، شرایط برای یهودیان چندان مناسب نیست.
یهودیان در غرب، یا باید عضوی از اعضای قبیله صهیونیست‌ها شوند، یا در انزوای کامل قرار گیرند. این سیاستی است که غرب در مورد مسلمانان نیز به اجرا گزارده تا شرایط جنگ «اسرائیل ـ فلسطین» را در کشورهای مسیحی‌نشین نیز ایجاد کند، و با تحمیل تنش خاورمیانه به اقلیت‌های مذهبی از آن برای تشویق یهودیان به مهاجرت به اسرائیل بهره گیرد. چرا که جامعه یهودیان در غرب، آسیب پذیر و شکننده است. در کشور فرانسه، چنان تبلیغاتی به راه انداختند که بسیاری از یهودیان از وحشت مسلمانان، به کاندیدای نوفاشیست‌ها رای دادند! تاریخ طولانی یهودستیزی در غرب و سیاست فعلی غربی‌ها به یهودیان تفهیم کرده که جای آنان در اسرائیل است. ولی همین سیاست، اسرائیل را مکان مناسبی برای یهودیان وابسته به مسکو نمی‌بیند!

پیام «مهرورزی» شیمون پرز به حاکمیت سرسپردة ایران را باید در همین راستا بررسی کرد. نفوذ یهودیان وابسته به مسکو در اسرائیل رو به افزایش است، و این امر مترادف با افزایش نفوذ روسیه در اسرائیل شده. اسرائیلی که 60 سال خادم مطیع و حافظ منافع غرب بوده. در واقع، اگر غربی‌ها دستی به سر و گوش ایران بکشند، پادوهای اسرائیلی آنان نیز آماده صلح و دوستی خواهند بود. به همین دلیل جامعة یهودیان آمریکا خواستار مبارزه ژاک شیراک با یهودستیزی شده. به زبان ساده، تقاضای پادوهای یهودی اسلحه فروشان آمریکا، از رئیس جمهور «ملی ـ مذهبی» فرانسه این است که جو وحشت یهودیان از مسلمانان در فرانسه را دامن زده، تسهیلات جدیدی برای مهاجرت یهودیان فرانسه به اسرائیل فراهم آورد.چرا که اگر نفوذ غرب در خاورمیانه حفظ شده یا افزایش یابد، وقوع جنگ و تجزیه کشورهای منطقه مانند لبنان، ایران و... می‌تواند حداقل تا دو دهه دیگر، کرکس‌های عدالت گستر و دموکراسی پرور غرب را تغذیه کند.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

تمام مردان عموسام!
...

جرج بوش، پدر رئیس جمهور فعلی آمریکا، امروز با ژاک شیراک، رئیس جمهور فرانسه ملاقات کرد. پس از خانه تکانی در اسپانیا، که منجر به اخراج «فرانکیست‌ها» از دولت شد، بالاخره برلوسکنی هم رضایت داده، از نخست وزیری ایتالیا دست برداشته، صندلی ریاست را تقدیم «رومانو پرودی» کند. هر چند که «رومانو پرودی» ناچار به ادامه سیاست سلفش خواهد بود، ولی این جابجائی‌ها نشانه جابجائی گروه‌هائی است که در اروپا می‌باید سیاست آمریکا را تداوم بخشند، و در این راستا، می‌توان کنار رفتن گروه فاشیست‌های اسپانیا و ایتالیا را تغییری مثبت دانست. جنجال رسوائی وزیر کشور و نخست وزیر فرانسه نیز در همین راستا می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد.


جناح راست در فرانسه در شرایطی به قدرت دست یافت که، جبهه چپ، با معرفی شانزده کاندیدا، عملا راه را برای به قدرت رسیدن آن هموار کرده بود. نتیجة تکثر کاندیداهای چپ، حذف جبهه چپ، به دور دوم رسیدن کاندیدای نئو فاشیست‌ها و ژاک شیراک شد که، وابسته به محافل «ملی ـ مذهبی‌های» فرانسه است. یادآور شویم که احزاب چپ در فرانسه، مانند دیگر چپ‌های اروپا، آمریکائی و «ویترینی» هستند. وظیفة این احزاب در واقع، ممانعت از تشکیل جبهه‌های چپ مستقل بود، و متحدان سنتی جناح راست آمریکا در فرانسه، سوسیالیست‌ها بودند. فرانسوا میتران، که در جوانی عضو گروه فاشیست «صلیب‌های آتش» بود و سپس به خدمت دولت ویشی در آمد، هنگامی به ریاست جمهوری رسید، که سیاستگزاران آمریکا، زمینه ورود ریگان به کاخ سفید را فراهم می‌آوردند. و عملاً، 12 سال «سوسیالیسم فرانسوی»، پیامد 12 سال ریاست جمهوری ریگان و بوش در آمریکا شد.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چپ اروپا یا فروپاشید و تضعیف شد، و یا مانند حزب کارگر در انگلیس، عملا به اعمال سیاست‌های راست پرداخت. و امروز، به نظر می‌آید که، پس از 15 سال در جا زدن، آمریکا ناچار به بازنگری و تغییر متحدان خود در اروپا شده. زمزمه‌هائی که در مورد کناره‌گیری تونی بلر به گوش می‌رسد، نشان می‌دهد «نومحافظه کاران» آمریکا رفتنی‌اند. ولی بنظر می‌رسد سیاستگزاران قصد واگزاردن قدرت به دموکرات‌ها را نداشته باشند. ملاقات پدر جرج بوش با ژاک شیراک، شاید هدفش آماده کردن زمینه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برای طیف سنتی جمهوریخواهان باشد. جمهوریخواهان، شاید قصد اعمال فشار بر راست سنتی فرانسه را داشته باشند تا در سیاست‌اش، که به پیروی از ژنرال دوگل، به روسیه نزدیک شده، تجدید نظر کرده، زمینة بازگشت حاکمیت راست سنتی را در آمریکا را فراهم آورد. موفقیت در این زمینه چندان آسان به نظر نمی‌رسد، چرا که روسیه صرفاً تماشاگر صحنة سیاست باقی نخواهد ماند. مسلماً تغییرات وسیعی در سطح جهان به دنبال خواهد آمد، تغییراتی که آمریکا ناچار به پذیرش آنان خواهد شد.

اولین قربانیان این تغییرات، خادمان وفادار آمریکا در منطقة خاورمیانه خواهند بود. در همین راستا، همه سرسپردگان خاورمیانه، همچون غریقی در طوفان به هر تخته پاره‌ای متوسل می‌شوند، و گروهی حتی به «تخته شکستة حکومت اسلامی» روی آورده‌اند. شبه کشور امارات متحده، مالکیت سه‌ جزیرة معروف را فراموش کرده، به زیارت پرزیدنت احمدی‌نژاد و رهبر آمده. در بحرین، جزیره‌ای که از صدقة سر سیاست استعماری انگلستان به کشور تبدیل شده، شیعیان ابراز وجود می‌کنند! در کویت، عربستان و ... همه از پیشرفت‌های ایران در زمینه «هسته‌ای» ابراز خوشوقتی می‌کنند! ولی در همین ایران، صحنة سیاست بیشتر به یک طوفان می‌ماند. دوستان دیروز سردار سازندگی، امروز به منتقدانی سرسخت تبدیل شده‌اند که، پس از 28 سال، ورود روحانیت به صحنه سیاست را غیرعاقلانه می‌خوانند! اگر چه آنان که پای به عرصة سیاست ایران گذارده‌اند، مشتی روضه خوان بیمایه و کم‌سواد بیش نیستند، ولی فغان و فریاد دوستان قدیم، بیشتر برای حفظ مجموعه‌ای است به نام «روحانیت» که دهه‌هاست، از طریق تائید یا تکذیب حاکمیت‌های ویژه‌ای، وظیفه‌اش حفظ منافع استعمار در ایران بوده. به نظر می‌رسد که این «روحانیت» در خطر افتاده! و نان استعمار و فعله‌اش در ایران آجر شده است.

ارتباط «روحانیت و بازار»، در تاریخ ایران، یک ارتباط ارگانیک است. این دو مجموعه یکدیگر را تغذیه می‌کنند. بازار، با تأیید حاکمیت، خون جامعه را در شیشه می‌کند، «خمس و زکاتش» را هم به «روحانی» می‌پردازد. در مقابل، روحانی «طلاب» استخدام می‌کند که حافظ منافع بازار باشند. هر گاه منافع بازار به خطر افتد، «طلاب» راهپیمائی می‌کنند، چون منافع بازار، منافع حاکمیت و منافع استعمار در واقع یکی است. راهپیمائی‌های «طلاب» نشانگر این است که نیروهای «امنیتی ـ نظامی»، که خود دست پروردة استعمارند، چراغ سبز داده، و «طلاب» می‌توانند بدون دردسر با چوب و چماق به مردم و اماکن عمومی حمله‌ور شده، از اسلام دفاع جانانه‌ای به عمل آورند. به همین دلیل اینان خود را «کارگر» به شمارمی‌آورند، و دیروز چون روز کارگر بود، «طلاب» با صافی گلپایگانی، آیتالله متخصص امور مواد محترقه در چهارشنبه سوری‌ها، ملاقات کرده و خواستار بهبود امور معیشتی خود شده‌اند. گویا مزد فعله استعمار پرداخت نشده، که بدنبال «فتاوی آیات عظام» در مورد امر حیاتی «حضور بانوان در استادیوم‌ها» چماقداران راهپیمائی نکرده‌اند!

«کارگران استعمار» گفته‌‌اند: : «الا یا ایهاالصافی، ندادی پول به ما کافی!» و صافی جواب داده، روزنامه‌ها را بخوانید، در این روزنامه‌ها چیزهائی می‌نویسند که خواب به چشم من نمی‌آید! ما باید در همه امور موضع‌گیری کنیم! و فعله استعمار گفته‌اند: «اگر غم لشکر انگیزد که خون طالبان ریزد، من و صافی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم.» ولی باز هم صافی رضایت نداده و خواستار مبارزه «طلاب» با ملی‌ ـ مذهبی‌ها، یعنی نسل دوم و سوم بازاری‌های خودمان شده، که گویا خمس و زکاتشان را نمی‌پردازند. ولی «طلاب» راضی نشده غرغر کنان گفته‌اند: «صافی ار باده از این دست به جام اندازد، طالبان را همه در نکبت عام اندازد.»

نمی‌دانم عاقبت «طلاب» شریف با صافی به کجا خواهد رسید، ولی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، که همان فاشیست‌های مسلح و گوش به فرمان آمریکا هستند، از زبان دبیرکل خود و با «ادبیات شیوای بازار» در ایلنا اعلام کرده‌اند: «منطقی نیست جبهة اصلاحات را رها کرده سراغ جبهة دموکراسی خواهی و حقوق بشر برویم، با مواضع ما جور نیست!» از این فرمایشات نتیجه می‌گیریم که آمریکا هنوز به «اصلاح طلبی» در ایران امید بسته! و از این فرمایشات، ساده انگاران باید نتیجه بگیرند که اصلاحات همان کشک معروفی است که آش آن را هشت سال، استعمار به خوردشان داد ـ البته از زبان سروش، گنجی، خاتمی و شرکای آینده‌نگر مقیم خارج! و به هیچکس هم نگفت که این اصلاحات در تقابل با حقوق بشر و دموکراسی هم هست! تا امروز که جناب دبیرکل «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» بند را آب داد! با این حال بنظر نمی‌رسد که تنور استعماری «اصلاحات» مجاهدین گرم بماند، چون صافی، هنوز «امور معیشتی طلاب» را سر و سامان نداده!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

روز کارگر!
...
Posted by Picasa
هنوز بیانیه نویس استعمار در ایران متن سخنرانی پرزیدنت را ننوشته بود، که ‌رسانه‌های «مستقل و آزاد» غرب، با بوق و کرنا، «یهود ستیزی» پرزیدنت را به گوش جهانیان «رساندند». روشن است که اولین اعتراض و ابراز انزجار از «چنین سخنانی» هم از سوی غرب و شعبه‌اش، اسرائیل، به گوش رسد. ناگهان جان تازه‌ای در پیکر نیمه جان استعمار دموکراسی پرور غرب دمیده شد. بلافاصله، آریل شارون هم ـ که هنوز اربابان او را به حالت اغماء فرو نبرده بودند، شروع به خط و نشان کشیدن برای تاسیسات اتمی ایران کرد. البته همزمان‌، شعبه ارتش پنتاگون، در حال عقب نشینی از سرزمین‌های اشغالی هم بود!
هیاهوی «یهودستیزی» پرزیدنت، همچنان که آب به آسیاب استعمار می‌ریخت، اوپوزیسیون خارج نشین را نیز تغذیه می‌کرد. همه سایت‌های «مستقل»، از یهود ستیزی «پرزیدنت» ابراز انزجار کرده، مراتب «اسرائیل پرستی» خود را حضور جهانیان اعلام می‌داشتند. گویا احمدی نژاد، به میل و سلیقه شخصی خود سخنرانی کرده بود! و گویا، مخالفت با حاکمیت جنایتکار اسرائیل، همان یهودستیزی است! مطلبی که اگر صحت ندارد، حداقل در عمل سایت‌های «مستقل» سعی در القاء آن به فارسی‌زبانان داشتند.
ایجاد یک کشور، یک مذهب، هدف استعمار است. و پیامد ایجاد شبه کشورهائی نظیر اسرائیل و پاکستان در منطقه، جنگ، و تهدید پیوسته جنگ بوده. در واقع ملت‌های منطقه قربانیان سیاست استعماری «یک کشور ـ یک مذهب‌اند». و اکنون این سیاست در عراق نیز در حال شکل‌گیری است.

دموکرات‌ها که از هم اکنون خود را برندة انتخابات آینده آمریکا می‌بینند، سنگ را از زیر زبان برداشته به اعلام سیاست‌شان پرداخته‌اند. پس از آن که برژینسکی، پادوی جیمی‌کارتر، دوباره پای در صحنه سیاست گذارد، و از اتمی شدن ایران حمایت کرد، یک سناتور دموکرات هم نقش پا منبری او را به عهده گرفته و نظرشان را در مورد عراق ابراز کردند. «جوزف بایدن» که از صهیونیست‌های متعهد و مکتبی است، امروز از تقسیم عراق به سه منطقه خود مختار سنی، شیعه و کرد سخن به میان آورده!
به عبارت دیگر، «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا می‌خواهند هم عراق را تجزیه کنند، و هم ایران را مانند پاکستان، به نیروی اتمی آمریکا مسلح کنند، و هم بن لادن، تحت نظارت عالیه سیا، به عنوان آلتر ناتیو دولت‌های دست نشاندة کشورهای منطقه «فعال» بماند!

در این چارچوب است که، سایت به وقت گرینویچ، ناگهان به یاد «یهودستیزی» پرزیدنت افتاده و با «روشنفکران مسلمان» ایران به بحث و تبادل نظر پرداخته و می‌نویسد:

«برخی از روشنفكران مسلمان بر اين باورند كه انتقال غير دقيق انديشه‌های مارتين هايدگر فيلسوف آلمانی به جامعه ايران از طريق درس‌های احمد فرديد، نظريه‌ پرداز پر رمز و راز و جنجالی ايران سبب رواج تفكرات يهود ستيزانه در بين قشر موثری از هواداران سرسخت جمهوری اسلامي شده و آقای احمدی ‌نژاد نيز از اين جريان به شدت تاثير پذيرفته است.»

اینجاست که اهمیت فیلسوف کبیر و «تک محصولی» ایران، یعنی احمد فردید، مشخص می‌شود! وقتی معرکه‌گیری، چون فردید، در ایران، فلسفه هایدگر تدریس کند، نتیجه‌اش هم بهتر از این نخواهد بود! «روشنفکران مسلمان» در سایت به وقت گرینویچ، تلویحاً به ما حالی می‌کنند که ایرانیان، آن هم در رده‌های حکومتی، فلسفه شناسند! و با فلسفه هایدگر هم آشنائی دارند!

تا آنجا که من به یاد دارم، فلسفة هایدگر هنوز در ایران مفسری نیافته. و تنها شناخت فلاسفه کبیر ایران از هایدگر، به معرکه‌های «استاد فردید» و داستانسرائی‌های نراقی و شرکایش محدود می‌شود. اینان به نقل از «روشنفکرهای دولتی غرب» می‌گویند: هایدگر عضو حزب نازی بوده و از اینجا نتیجه می‌گیریم که فلسفه‌اش فاشیستی‌است! مثل اینکه اکبر گنجی یا «روشنفکر» دیگری هم در «تفکرش»، روی سایت، از هایدگر ابراز انزجار کرده، چون «ضد یهود» است! و اخلاق اسلامی را رعایت نکرده!

اگر بر اساس این «منطق» ادامه دهیم، نتایج زیر به دست می‌آید: سارتر صهیونیست بوده، بنابراین اگزیستانسیالیسم یک بینش «ضدفلسطینی» است. بر همین اساس، چون برتراند راسل طرفدار اسرائیل بود، «پوزیتیویسم هم بینشی است ضد فلسطینی»! و ... و می‌توان به همین ترتیب خواننده را هالو تصور کرد و نتایج دلخواه را نیز به دست آورد!

چه اشکالی دارد؟ مگر برژینسکی، و عنترش جوزف بایدن، آرزوهای اربابان خود را به زبان نمی‌آورند؟! مگر آزادی بیان در غرب محترم نیست؟! مگر فقط برژینسکی‌ها باید حرف دلشان را بزنند؟ امروز «روشنفکران مسلمان» هم باید حرف دلشان «به وقت گرینویچ» را بزنند. امروز، اگرچه روز کارگر است، ولی در مملکتی که رهبر حزب کارگر، بچه آخوندی چون «تونی‌بلر» باشد، کارگران هم باید حرف دل کارفرما را به زبان رانند! بی‌جهت نیست که سعدی می‌فرماید: بروکار می‌کن مگو چیست کار ـ که «سرمایة» جاودانی است «کار»!

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵


گر بپوشی تو لباس رستمان ...
...
دائی جان ناپلئون شخصیت رمان ایرج پزشکزاد را همه به خاطر داریم. او در ذهن خود دشمنی ساخته بود و به بهانه خنثی کردن توطئه‌هایش، مدام برای افراد خانواده ایجاد دردسر و مزاحمت می‌کرد. دائی‌جان از یکسو در مورد قدرت و مکر دشمن خیالی اغراق می‌کرد، و از سوی دیگر یادآور می‌شد که به دلیل ضربات سهمگینی که در جنگ کازرون و ممسنی بر او وارد آورده، این دشمن کینة وی را به دل گرفته و در پی انتقامجوئی است. دائی‌جان تا روزی که زنده بود، در خانه، با این دشمن در حال پیکار بود.
داستان مبارزات آخوندها با امپریالیسم هم بی‌شباهت به جنگ کازرون و ممسنی نیست. البته طرف‌های در گیر در این نبردهای سهمگین «متکثرند» ولی، بیست و هشت سال می‌شود که با آمریکا در حال پیکاری سهمگین‌اند! بیست و هشت سال است که می‌گویند، آمریکا از اسلام سیلی خورده، بیست و هشت سال است که از سیاست‌های آمریکا در منطقه حمایت صمیمانه می‌کنند، و از 22 بهمن قرار بود که اسلام «قدس شریف» را آزاد کند!

این داستان مضحک همچنان ادامه دارد. با این تفاوت که شرایط منطقه تفاوت کرده و لولوئی به نام پرزیدنت احمدی نژاد، اینبار می‌خواهد اسرائیل را درسته بخورد، و مترسکی به نام «اهود اولمرت» نیز، از ترس لولو به دامان مامانش پناه برده، و در مصاحبه با روزنامه آلمانی «بیلد» که همه افتخار آشنائی با مواضع «مستقل و آزادیخواهانه‌اش» را داریم، اظهار می‌دارد که پرزیدنت احمدی نژاد با هیتلر قابل مقایسه است! و از خدا خواسته که دست این «لولو» به بمب اتم نرسد!

از ظواهر امر چنین بر می‌آید که اگر، نخست وزیر منتصب پنتاگون در اسرائیل این چنین هیاهوئی به راه انداخته، قرار است که «لولو» را به بمب اتم هم مجهز کنند. ولی، به نظر نمی‌آید که مجهز شدن «لولو» به بمب اتم، به شیوه تجهیز پاکستان به سلاح اتمی باشد، چون در اینصورت منافعش به جیب غرب می‌رفت، و دلیلی نداشت که رسانه‌های غربی داد و فریاد به راه بیاندازند. اشکال از اینجاست که اگر جبهه دیگری اتمی شدن ایران را تضمین کند، کشور ایران به ناچار هم‌پیمان نظامی این جبهه خواهد شد و دست استعمار غرب از کشور ایران کوتاه شده، جبهه «اسلام و مسلمین» و جنگ زرگری با آمریکا نیز به خاک سپرده می‌شود. به عبارت دیگر، مرگ «دائی‌جان» مبارز به دنبال خواهد آمد!

ولی از آنجا که یکبار در 22 بهمن از مبارزات بی‌امان «دائی‌جان» با امپریالیسم استفاده شد، دیگر کمدی «مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل» را نمی‌توان از نو تکرار کرد. در نتیجه هرچه غربی‌ها بیشتر بر تقابل دروغین خود با حاکمیت سرسپرده ایران پا فشاری کنند، نتیجه مضحک‌تر می شود. شاهدش همین مصاحبه روزنامه منفور «بیلد» با اولمرت است. از هیاهوی اتمی شدن «احمدی نژاد» شروع کرده ـ گویا اگر سلاح اتمی هم در کار باشد، اختیارش به دست ایران است! ـ سپس از آنجلا مرکل عاجزانه تقاضا می‌کند که، این «احمدی نژاد خطرناک» را به مسابقات جام جهانی فوتبال راه ندهد! یا وسیله‌ای شود که احمدی نژاد مجبور به فرار از استادیوم شود!

می‌دانستم اوضاع ولایات متحد پنتاگون خراب است، ولی فکر نمی‌کردم تا این حد خراب باشد که به جنگ در استادیوم ورزشی هم رضایت بدهد! حتما «هولیگان‌های» جنتلمن انگلیسی و ژرمن، که روزی سه بار، به صلیب شکسته سجده می‌کنند، قرار است به احمدی نژاد درس «مهرورزی» با اسرائیل بیاموزند! و به او بگویند که، در سوپرمارکت «یهودستیزی» غرب، نمی‌تواند حجره بازکند، چون غربی‌ها از این معرکه، شصت سال است نان می‌‌خورند!

یک ایرانی مقیم اسرائیل در وبلاگش نوشته بود: «می‌گویند برای جشن پوریم آنقدر باید شراب خورد که احمدی نژاد را از اولمرت بازنشناسی ... » من فکر می کنم برای متفاوت دیدن دون‌کیشوت‌های عرصه سیاست منطقه، انسان عاقل باید خیلی شراب خورده باشد!