جمعه، دی ۲۴، ۱۳۸۹


در هر کجا که باشی!
...
رفتن رهیدن نیست
[...]
در هر کجا که باشی
[...]
گامی دگر باقی است

پس از ارسال مقتدی صدر به عراق و سقوط کابینة سعدحریری، حضور «جوزف بایدن» در بغداد معجزه کرد و 12 عضو القاعده توانستند از زندان بصره بگریزند! به این ترتیب، شیعیان عراق همچون حکومت جمکران به ابزار قدرت‌نمائی ارتش ناتو در برابر همان سیاستی تبدیل شده‌اند که طی‌ جنگ 33 روزه شکست مفتضحانه‌ای بر آمریکا و اسرائیل تحمیل کرد. ایجاد سنگر فراگیر «حق» برای رضا پهلوی خارج از مرزهای ایران در راستای همین سیاست قرار می‌گیرد. سیاستی که به دلیل شکست حکومت مرده‌شویان در سنگرسازی برای میرحسین موسوی فعال شده. حکومت مرده‌شویان قصد داشت با ترور مسعود علی‌محمدی تنور یخ‌زدة محفل سبز را گرم و داغ کند ولی از آنجا که در این مسیر مقدس شکست خورد، همین ترور را به عنوان نشان بارز «دشمنی اسرائیل» با حکومت اسلامی در دکه‌های‌اش برای فروش به ملت ایران عرضه کرده. اینبار نیز ویراست دیگری از همین تبلیغات در اختیار پیشخدمت‌های برونمرزی «رمزی کلارک» قرار گرفته و شاهدیم که سگ‌های‌هار استعمار می‌کوشند مرگ علیرضا پهلوی را به ابزار کاسبی برای محفل سبز تبدیل کنند.

علیرضا پهلوی در راه سیاست استعماری ایجاد سنگر حق فراگیر و رهبرسازی جان خود را از دست داد. خارج از اطلاعات موثق ما و بسیاری از ایرانیان، اینکه پلیس بوستون بدون تحقیقات لازم قتل علیرضا پهلوی را منتفی دانست و خبر «خودکشی»‌ وی را منتشر کرد، و اینکه همة لوطی و عنترهای آخوندپرست سازمان سیا، از جمله مهرانگیز کار و همپالکی‌های‌اش با کوفتن بر طبل «خودکشی به دلیل افسردگی»، شاهزاده را از جایگاه اجتماعی‌اش خارج کرده و به ساخت و پرداخت الگوی مرگ‌پرستی برای ایرانیان مشغول شده‌اند، فقط وسعت این توطئه را نشان می‌دهد. هدف ما نه افشاگری است و نه پرداختن به مسائل خصوصی زندگی علیرضا پهلوی؛ ولی دو نکتة اساسی را می‌باید در نظر گرفت. نخست‌ اینکه از یک‌سو سکوت در برابر پروپاگاند استعمار علامت رضاست، و از سوی دیگر، چنین برخوردی «امنیت جانی» بازماندگان را تضمین نخواهد کرد، همچنانکه شاهدیم «خودکشی» لیلا در نظام تبلیغاتی غرب پس از انتخابات جمکران به «خودکشی» علیرضا منجر شد! پس بهتر است نگاهی داشته باشیم به «آراء مردم» در قارة آفریقا، نه در ساحل عاج که در همسایگی مصر، یعنی در کشور سودان.

جیمی کارتر رفراندوم جنوب سودان را مورد تأئید قرار داد، چرا که رفراندوم کذا به تجزیة سودان به دو کشور مسیحی و مسلمان منجر خواهد شد؛ همانکه محفل «کارتر ـ برژینسکی» از دیرباز آرزوی‌ا‌ش را داشت. مسلم بدانیم اگر اکثریت قریب به اتفاق مسیحی‌های سودان با تجزیة این کشور مخالفت می‌کردند، جیمی ‌کارتر منفور در کمال پرروئی رفراندوم کذا را مخدوش می‌شمرد. خلاصة کلام،‌ در سیاستی که فعلاً در جهان مد شده، سلامتی «انتخابات» در گرو نتایج آن قرار دارد؛ اگر این نتایج منافع آنگلوساکسون‌ها را تأمین نکند، انتخابات «مخدوش» است و تقلبی! جیمی کارتر را گفتند، «مردم» جنوب سودان خواهان ایجاد یک کشور مسیحی شدند، بشکن زنان فرمود، در «سلامت» رفراندوم‌شان تردید روا نیست؛ انتخابات آزاد و سالم یعنی همین!

همزمان با مسافرت رابرت‌گیتس به چین، کرة شمالی نیز دکان جنگ مقدس را برچید، و کرة جنوبی پذیرفت که با کرة شمالی ارتباط برقرار کند! دلیل هم اینکه چند روزی است سه ناو هواپیمابر آمریکا در حوالی سواحل چین گشت می‌زنند و ایالات متحد می‌گوید ناوهای کذا را برای مبارزه با تهدیدهای کرة شمالی به منطقه اعزام داشته! باری، همزمان با ملاقات وزیر دفاع آمریکا با هوجین تائو، رئیس جمهور چین، ایالات متحد و روسیه «توافقنامة 123» را امضاء کردند. به گزارش نووستی، مورخ 21 دیماه 1389، «سرگئی کرینکو»، رئیس کورپوراسیون «روس‌اتم» تصویب توافقنامه همکاری اتمی با ایالات متحد و مفاد مهم آن را به دیمیتری مدودف گزارش داد:

«ما امروز [20 درصد ذخایر آمریکا را در اختیار داریم و] حدود 40 درصد از نیازهای سوختی نیروگاه‌های اتمی [این کشور] را تأمین می‌کنیم [...]»


دچار توهم نشویم! حکومت جمکران نه تنها از این تحولات «کلان ـ استراتژیک» عقب نمانده، که از آمریکا و چین و روسیه نیز سبقت گرفته؛ البته در زمینة تولید سناریوی «اعترافات روحوضی» در مسیر دشمن نمایاندن اربابان‌اش. سایت «تبیان»، مورخ 21 دیماه سالجاری به نقل از وزارت اطلاعات می‌نویسد:

«سربازان گمنام امام زمان عین‌جیم در پی اقدامات [گسترده] امنیتی و رصد دقیق اطلاعاتی و با عنایات خاص‌الهی موفق شدند عوامل اصلی این جنایت تروریستی [ترور مسعود علی‌محمدی] را شناسائی [کرده] و یک شبکة [متشکل] از جاسوسان و [تروریست‌های] وابسته به رژیم اشغالگر قدس را منهدم کنند[...]»


بله! اینگونه بود که با «عنایات خاص الهی» سربازان گمنام امام «عین‌جیم» موفق شدند «دشمن» را همزمان در دو جبهة جنگ ممسنی و کازرون تارومار کرده و رسانه‌های جمکران نیز از زبان الکن شیخ مصلحی یک قصة خاله‌سوسکه برای «کودکان» پخش کنند. در این قصة کدوقلقله زن، «جاسوس» اسرائیل اقرار کرده که: «من جاسوس موساد هستم؛ در اسرائیل آموزش دیدم و قرار شد در تاریخ 22 دی‌ماه 1388،‌ برای مسعود علی‌محمدی بمب بگذارم. بعد هم آنقدر در ایران ماندم تا سربازان گمنام امام زمان مرا دستگیر کنند!» این اظهارات ابله‌فریب بخشی است از یک بی‌بی‌گوزک دنباله‌دار که از قضای روزگار بر الگوی نمایشات مهوع هاله ‌اسفندیاری و شرکاء منطبق شده! یک هفته پس از شکست برنامة‌ استعمار برای پرتاب رضاپهلوی به «سنگرحق»، این نمایش مهوع به روی صحنه آمده.

همانطور که هاله اسفندیاری، عیال شائول بخاش در سیمای جذام زدة جمکران برای‌مان بی‌بی‌گوزک می‌بافت تا آمریکا را مخالف حکومت اسلامی معرفی ‌کند، ‌ فردی به نام «مجید جمالی‌وش» نیز به ما می‌گوید که اسرائیل دشمن سرسخت حکومت ملایان است و می‌‌خواهد ما ملت را از اینهمه پیشرفت و ترقی و رفاه محروم کند! حال آنکه نه آمریکا و نه اسرائیل هیچ مخالفتی با حکومت توحش ندارند؛ کاملاً بر عکس! استقرار حکومت اسلامی فرصتی طلائی برای آمریکا و اسرائیل فراهم آورد تا نه تنها ملت ایران، که تمامی ملت‌های منطقه را سرکوب کرده و ثروت‌های‌شان را به تاراج برند. نتیجة به اصطلاح «انقلاب اسلامی» در برابر ماست: فقر روزافزون، فرار مغزها، گسترش سرکوب و تهاجم همه جانبه به حریم خصوصی افراد. کار به جائی رسیده که «میهمانی مختلط» رسماً ممنوع اعلام شده و قرار است برای تهاجم به حریم خصوصی «وزارتخانه» هم درست کنند.

به گزارش فارس‌نیوز، مورخ 22 دی‌ماه سال‌جاری، یکی از نره شیخ‌های سرشناس جمکران خواهان تأسیس وزارت «امر به معروف و نهی از منکر» شده. بی‌دلیل نیست که در پروپاگاند سازمان سیا، اسرائیل و آمریکا «دشمن» حکومت اسلامی معرفی می‌شوند، اینهمه برای آنکه خامنه‌ای مفلوک و دیگر الاغ‌های طویلة‌ مک‌کارتی تحت عنوان مبارزه با «دشمن»‌ بتوانند وحشی‌گری اربابان‌شان را در ایران «توجیه» کنند، و برای حفظ و گسترش منافع نامشروع استعمار هر روز «سنگرحق»‌ بسازند و خردجال به راه اندازند. همچنانکه طی 31 سال اخیر روند چنین بوده. «انتخابات» خردادماه سال گذشته و پیامدهای فجیع آن شاهدی است براین مدعا.

7 ماه پس از شکست برنامة خردجال آنگلوساکسون‌ها جهت تبدیل میرحسین موسوی به رهبر محبوب تل موهومی به نام «مردم»، ساواک جمکران همچنان با هدف ایجاد «سنگرحق» برای این مزدور بیگانه عرق شرافت می‌ریخت. ترور مسعود علی‌محمدی در راستای همین سنگرسازی صورت پذیرفت. و شاهد بودیم که پس از انفجار بمب در برابر خانة مسکونی آقای علی‌محمدی، بلافاصله محل جنایت را با «آب ژاول» تمیز کرده و «آب کشیدند» تا هیچ ردپائی بر جای نماند؛ بعد هم شایع کردند که مسعود علی‌محمدی از طرفداران موسوی دجال بوده! ولی برخلاف ترور کامران نجات‌اللهی که در بحبوحة «آشوب‌های براندازانه» کارساز محافل آخوندی شد، قتل فجیع مسعود علی‌محمدی کارساز محفل کودتا نشد و گورکن‌ها ناچار پس از یک‌سال جفتک‌پرانی، مذاکره با گروه «1 + 5» را از سر گرفتند و پیوندشان را با متحدان اسرائیل در لبنان، به ویژه با شیخ «صفیر» آشکار کردند. خلاصه همة‌ نوکران آمریکا در لبنان و جمکران شکم‌شان را برای تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان صابون مفصلی زده بودند.

روابط عاشقانة مرده‌شویان با ارباب به مرحله‌ای رسید که سید مم‌صادق خرازی، نوچه و پیشخدمت ولایتی رسماً اعلام داشت با فرانسه منافع مشترک استراتژیک داریم! این خرازی، همچون آن خرازی، از زباله‌های بازار است که در راستای روند سفله‌پروری استعمار یک‌شبه ره صد ساله رفته و به شخصیت سیاسی تبدیل شده. در تاریخ 26 دسامبر 2010، ایسنا با این «اسوة شهادت» مصاحبه‌ای ترتیب داد؛ مم‌صادق در مصاحبة‌ کذا تمام بلاهت و حماقت خود و به ویژه دریوزگی «نظام» را آشکار کرده و گفت، ایران و فرانسه می‌توانند منافع مشترک استراتژیک داشته باشند، هیچ کشوری در غرب به اندازة فرانسه به نظرات خاورمیانه‌ای ایران نزدیک نیست و ... و در همین مصاحبه مم‌صادق توصیه می‌کند، چین و روسیه قابل اعتماد نیستند، چرا که اولویت را به منافع ملی خود می‌دهند و خلاصه می‌‌باید فرانسه را دودستی بچسبیم! بله، بر اساس ترهات این گوسالة‌ ننه‌حسن گویا فرانسه منافع ملی‌اش را کنار گذاشته. معلوم نیست مقصود این دیپلمات ننه‌حسن از «نظریات خاورمیانه‌ای» حکومت پوشالی جمکران چیست؟ اما روشن است که این الاغ طویلة مک‌کارتی، پس از 31 سال استقرار در طیف حاکمیت هنوز نمی‌داند منافع استراتژیک فرانسه در هم‌سوئی با منافع ارتش ناتو شکل می‌گیرد، و منطقاً فرانسه نمی‌تواند با یک حکومت «مدعی» مخالفت با آمریکا منافع مشترک داشته باشد! چرا که منافع ارتش ناتو، یعنی منافع آنگلوساکسون‌ها! بله این است یکی از فواید استقرار «الاغ» در وزارت امور خارجه. خرازی با اشاره بر این که اولویت چین و روسیه حل مشکلات ایران نیست، ایندو کشور را غیر قابل اعتماد دانسته! به عبارت دیگر این گوساله ننه حسن کشورهائی سراغ کرده که گویا اولویت‌شان حل مسائل ایران است:‌

«سفير پيشين ايران در فرانسه [اظهار داشت] ايران و فرانسه [...] منافع مشترك و استراتژيك زيادي با هم مي‌توانند داشته باشند [...] نظرات هيچ كشوري در بلوك غرب نمي‌تواند به اندازه فرانسه به نظرات خاورميانه‌يي ايران نزديك‌تر باشد [...] چين و روسيه كشورهاي غيرقابل اعتمادي هستند. اولويت آن‌ها حل مساله ايران نيست [...] اولويت آن‌ها حل [مسايل‌شان] با جامعه جهاني[...] است[...]»

البته توجه داشته باشیم، آن هنگام که مم‌صادق با اشاره به نقش ایران در لبنان چنین مزخرفاتی به هم می‌بافت هنوز زیر پای سعد حریری را نکشیده بودند، و سفیر چین را هم در ایران تغییر نداده بودند. در نتیجه، سگ‌های ‌هار استعمار در کشورمان می‌پنداشتند که از طریق قبیلة حریری خواهند توانست ارتباط‌شان را با عربستان و اسرائیل و فرانسه حفظ کنند! زهی خیال باطل! سعد حریری که به عنوان نخست وزیر لبنان برای مذاکره با اوباما به واشنگتن رفته بود، با استعفای جمعی وزرای «حزب‌الله» مقام خود را از دست داد! به عبارت دیگر، صندلی صدارت را از زیر پای‌ مبارک‌شان کشیدند و همزمان دست جمکرانیان را نیز در پوست گردو گذاشتند. حضرات در ساختار پیشین سیاست جهانی نه تنها رویای قطع رابطه با انگلستان در کلة پوک‌شان می‌پروراندند که ضمن دعوت از اربابان برای بازدید از تأسیسات هسته‌ای، در تبلیغات رسانه‌ای‌شان هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را در خلیج همیشه فارس سرنگون می‌‌فرمودند و جاسوس آمریکائی در مرز ارمنستان دستگیر می‌کردند، و خلاصه «جنگ‌زرگری‌شان» با آمریکا گرم و داغ شده بود، چرا که می‌پنداشتند بازدید غربی‌ها از تأسیسات هسته‌ای خواهد توانست نظارت بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را منتفی کرده، استنباط‌های مطلوب غرب از مراکز هسته‌ای ایران را جایگزین گزارش‌های رسمی آژانس کند! اربابان‌شان نیز، به ویژه در «زیگفریدآباد» خیلی به این رویا دل خوش کرده بودند!

بی‌دلیل نبود که به محض انتشار خبر سانحة هوائی در اورومیه، «وستروله»، وزیر امور خارجة آلمان به میانة میدان مرده‌خوری پریده و به گورکن‌ها صمیمانه تسلیت گفت! البته انساندوستی «وستروله» دلایل دیگری هم داشت! در پی انتشار خبر وجود «دیوکسین» در محصولات دامی و کشاورزی آلمان، بسیاری از کشورها از جمله چین واردات خود را از زیگفریدآباد متوقف کردند! خلاصه به مصداق «سلام لر بی طمع نیست»، وستروله سقوط بوئینگ ایران‌ایر را برای ابراز همدردی و آب کردن مواد غذائی سرطان‌زا مناسب تشخیص داده بود!

می‌دانیم که برخلاف حکومت‌ «کرامت انسانی» و خلخال آن زن یهودی که مادیات را البته در شعار نفی می‌کند، خاج‌پرست‌ها می‌باید برای تأمین رفاه جامعه، صادرات خود را افزایش دهند؛ حتی مم‌صادق نیز از اهمیت اقتصاد آگاه است. در همان مصاحبة کذا مم‌صادق به ایسنا می‌گوید، چین و روسیه به فکر ما نیستند، برای آن‌ها اقتصاد مهم‌تر است و خلاصه ما با ایندو کشور منافع مشترک نداریم! این نخستین بار است که یک لات بی‌سروپا از موضع دیپلمات «حرفه‌ای» منافع مشترک با کشور همسایه، یعنی «ثبات» و «امنیت» در مرزها را به زیر سئوال می‌برد. خرازی می‌گوید، نباید به ایندو کشور «دلبستگی» و «وابستگی» داشته باشیم! این «دیپلمات» کارکشته، همزمان همکاری سیاسی و امنیتی با کشور همسایه را نیز «دلبستگی» می‌داند؛ خلاصه تحت نظارت 16 سالة ولایتی بر وزارت امورخارجة‌ جمکران، این وزارتخانه به طویلة‌ غریبی تبدیل شده که مم‌صادق یکی از الاغ‌های پروار و چموش و سرشناس آن به شمار می‌رود؛ و «مشت نمونه خروار» است. یادآور شویم، تأمین امنیت مرزها «وابستگی» و «دلبستگی» نیست، یک الزام استراتژیک است:

«چين مناسبات اقتصادي‌30 ميليارد دلاري با ايران را به مبادلات [...] 280 ميليارد دلاري با آمريكا ترجيح نمي‌دهد[...] روسيه نيز چنين شرايطي دارد و الزاما اولويت و منافع ملي آن‌ها در چارچوب منافع و اولويت‌هاي ملي ايران تلقي و ترسيم نمي‌شود. هرگونه دلبستگي و وابستگي به روسيه و چين ساده‌انگاري سياسي است[...] چين و روسيه براي ما حتي سردرد هم نمي‌گيرند [...]»

این اظهارات ابلهانه در ایسنا، مورخ 26 دسامبر 2010 با کد: 02337 ـ 8910 انتشار یافته و همزمان بلاهت مم‌صادق و دیپلماسی پوشالی و مبهم جمکران را به نمایش می‌گذارد. مم‌صادق به خبرنگار ایسنا می‌گوید، «حالم خوب است و روزی 18 ساعت کار می‌کنم!» با توجه به چرندیاتی که از زبان این بوزینة محفل ولایتی نقل شده، می‌توان دریافت که مم‌صادق در چه زمینه‌ای «کار» می‌کند. در هر حال، با سقوط دولت سعد حریری رویاهای مم‌صادق و هم‌محفلی‌های‌اش نیز نقش بر آب شد.

همانطور که بالاتر گفتیم همزمان با سفر نخست وزیر لبنان به واشنگتن، خروج وزرای حزب‌الله از دولت، سعد حریری را از قدرت ساقط کرد. یادآور شویم استعفای وزرای حزب‌الله در پی ملاقات حریری با سرکوزی در واشنگتن، و در واکنش به مواضع آمریکا صورت گرفت. با توجه به رکود مذاکرات صلح خاورمیانه و موافقت کاخ سفید با تداوم شهرک‌سازی اسرائیل جهت تداوم «وضع موجود»، اسرائیل برای یک جنگ دیگر خیز برداشته بود که «افتاد و دندون‌اش شکست!» همچنانکه پیشتر هم گفتیم، اسرائیل، همچون حکومت اسلامی حافظ منافع ارتش ناتو در منطقه است و برای باز پس گرفتن سنگرهای از دست رفتة جنگ 33 روزه، پا به پای ملایان جمکران به جفتک‌پرانی و لات‌بازی اشتغال دارد. البته لات‌بازی نتانیاهو با جفتک‌پرانی همتایان جمکرانی‌اش یکسان نیست. از اینرو تلاش رسانه‌های غرب ارائة تصویر دلپذیر، «مستقل» و قدرقدرت از اسرائیل است حال آنکه همین رسانه‌ها با بهره‌گیری از توحش سرویس‌های «امنیتی ـ نظامی» حکومت جمکران برچسب توحش حکومت دست نشاندة غرب را بر پیشانی ملت ایران ‌چسبانده‌اند!

روند کار این است که بوق‌های مرگ‌فروشان از زبان تل موهوم «مردم»، در واقع مطالبات کارفرمایان خود را در ایران مطرح می‌کنند. به عنوان نمونه خطبه‌های نمازجمعه، بدون استثناء مطالبات استعمار را در کشورمان بازتاب داده و می‌دهد. نیازی نیست که بگوئیم سخنرانی‌های سرشار از بلاهت مقامات حکومت اسلامی نیز تاکنون در همین چارچوب تنظیم شده. از این گذشته، قوة قضائیه و نیروهای انتظامی در سنگین‌تر کردن وزنة توحش، نقش چشمگیری ایفا می‌کنند. اینان از یک‌سو با تهاجم به حریم خصوصی و اعدام‌های گروهی و یا سنگسار و قصاص وحشی‌گری خود را به حساب ملت ایران می‌نویسند، و از سوی دیگر با دستگیری همکاران‌شان زمینه‌ساز جنجال و هیاهوی رسانه‌های غرب شده اربابان‌شان را در جایگاه «مدافع حقوق‌بشر» تثبیت می‌کنند؛ حال آنکه نه آمریکا و نه متحدان‌اش در اروپا هرگز مدافع حقوق بشر در ایران نبوده‌اند. سیاست غرب در ایران به شهادت رخدادهای سدة اخیر، شایعه‌پراکنی جهت تحریک افکار عمومی و برای به راه انداختن کاروان خردجال و ایجاد «سنگر حق» بوده.

اما آنگلوساکسون‌ها نه تنها در ایران که خارج از مرزها نیز برای ایجاد «سنگرحق» ناکام ماندند؛ هر چند شاهزاده علیرضا پهلوی در راه ایجاد همین سنگر مقدس قربانی شد. سنگری که استعمار نتوانسته بود آن را با تکیه بر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و با توسل به صورتک‌هائی نظیر کروبی، میرحسین موسوی و محمد خاتمی برپا نماید. در نتیجه قرار شد رهبری اوپوزیسیون به خارج از کشور منتقل شود. از این رو نخبگان «اتاق فکر» طویلة مک‌کارتی نبوغ سرشارشان را به کار گرفته و به این نتیجه رسیدند که با یک تیر چندین و چند نشان بزنند و با برداشتن علیرضا پهلوی از سر راه، هم در داخل و خارج کشور یک «سنگرحق» فراگیر برای رضا پهلوی درست کنند، هم با ارائة تصویر شکست خورده و ناامید از علیرضا، برای ایرانیان الگو سازی کرده و مرگ را در افکارعمومی به ارزش بگذارند، و همزمان در پوشش زوزه و روضه و وق‌وق‌سالاری سگ‌های هارشان نظیر مهرانگیز کار، دستاوردهای «مدرنیته» در جامعة بشری را با بی‌ثمر خواندن «روانکاوی» به زیر سئوال برند!

گویا پلیس بوستون هم در جریان «برین ستورمینگ» الاغ‌های طویلة مک‌کارتی قرار داشت. رئیس پلیس بوستون را گفتند در آپارتمانی واقع در «ساوت‌اند» یک جسد یافته‌ایم، فرمود جسد علیرضا پهلوی است که به دلیل افسردگی با تفنگ شکاری «خودکشی» کرده، تحقیق هم لازم نیست. قرار بود برای حفظ آخوند و جنبش سبز، رهبری اوپوزیسیون ایران به خارج از مرزها منتقل شود، که شد.

اینگونه بود که بلافاصله و بدون تحقیقات لازم، مرگ شاهزاده را «خودکشی» تشخیص دادند! می‌دانیم که پلیس آمریکا خیلی باهوش و دقیق است! به محض اینکه به پلیس بوستون خبر رسید که جسد یک‌نفر پیدا شده، بدون اینکه مشخصات جسد را بپرسد، خبرنگاران را گفت، «علیرضا پهلوی از رنج زندگی در تبعید و از غصة مرگ پدر و خواهرش، و از رنج ایرانیان به افسردگی دچار شده بود، و چون حاج عباس میلانی به او گفته بود که افسردگی موروثیه، و از مرگ‌انگیز کار هم شنیده بود که روانکاوی هیچ دردی را دوا نمی‌کنه، تفنگ شکاری را برداشت و یک گلوله در دهان خود شلیک کرد!» بله، پلیس بوستون را دستکم نگیریم! خیلی درسشو خوب بلده و با مسائل ایرانی‌ها حتی بهتر از خودشون آشناست. به همین دلیل در مورد مرگ علیرضا پهلوی هیچ نیازی به «تحقیقات» وجود نداشت، حتی تقاضای تحقیقات هم نشد! سگ‌های‌ هار مک‌کارتی از پیش تمامی جزئیات امر را در اختیار پلیس گذاشته بودند:

علیرضا از افسردگی رنج می‌برد. و مرگ خواهرش که «اشتباهاً» و به دلیل بلعیدن 40 قرص در سال 2001 روی داده بود، باعث شد تز دکتری خود را در هاروارد رها کند؛ هر چند 90 درصد کار انجام شده بود. افسردگی در خانوادة‌ پهلوی ارثی است و علیرضا می‌دانست روانکاوی مشکل‌اش را حل نخواهد کرد و ... و اینگونه بود که کنیزکان و خاله‌شلخته‌های ارسالی به ینگه‌دنیا نظیر مرگ‌انگیز کار با توسل به روضه و زوزه و مرگ‌ستائی، آرام آرام از اندرون ملاممد خاتمی و حاج اکبر بهرمانی خارج شده در برابر اصطبل سلطنتی صف کشیدند؛ باشد که از این پس رضاپهلوی علوفه‌شان را تأمین کند. بله، بعد اقتصادی، یعنی اصل و اساس نوحه‌خوانی و شیون و زاری عیال سیامک پورزند از دیدگان‌ ما پنهان نماند؛ اما برای پرهیز از اطالة کلام ناچار شدیم «کاسة‌گدائی» مهرانگیز کار و شرکاء را نادیده بگیریم. در واقع فریاد «نون و پنیر» و ابراز گرسنگی از تاریخ 14 دیماه 1389 در سایت «عصر نو» آغاز شده بود.

یک‌نفر به نام «نون نوری‌زاده» در مطلبی به درازای کش تنبان عموسام «سنگر به سنگر» با آورام یزدی حرکت کرده و در رثای سران خودفروختة «ملی ـ مذهبی‌ها» و مبارزات حاج آورام در نبرد کازرون با الهام از شایعات ساواک کشک‌نامه‌ای سر هم کرده و می‌نویسد، از 1320 تا 1327، شاه جوان به تفریح و خوشگذرانی مشغول بود اما ابراهیم یزدی که 11 سال داشت «مبارزه» می‌کرد! بر اساس این «کشک‌نامه» مبارزات آورام یزدی با شرکت در کاروان خردجال و عربده‌جوئی‌های خیابانی آغاز شده. شاید «نوریزاده»، که عنوان «خونه‌زاده» بیشتر ‌برازندة اوست؛ حرف دهان‌اش را نمی‌فهمد و نمی‌داند در واقع چه می‌گوید. حضور یک پسر بچة 11 ساله در تظاهرات خیابانی نمی‌تواند سند مبارزات سیاسی وی باشد. چرا که بچه دبستانی از درک کافی برای تشخیص مسائل اجتماعی و سیاسی برخوردار نیست؛ مگر اینکه آورام یزدی،‌ همچون قهرمانان موهوم بی‌بی‌گوزک‌های شیعه از موجودات استثنائی باشد، که نیست! اما حضور ایشان در تظاهرات «مردم» نشانگر این واقعیت است که آورام یزدی همچون دیگر نخبگان حکومت جمکران از کودکی به افتخار ولگردی در خیابان نائل آمده بود؛ خلاصه بازگو کردن چنین مسائلی، حتی اگر صحت هم داشته باشد، به هیچ عنوان برای حاج آورام «خوب» نیست، به قول معروف، براش حرف در میارن:

«بین 1320 تا 1327 [شاه جوان] مشغول سروسامان دادن به زندگی خصوصی خود توام با آمال و آرزوهای دوران خوش مجردی‌اش بود. ابراهیم یزدی در این زمان که یازده سال بیش نداشت[...] در بحبوحه جنگ جهانی دوم [...] با پیوستن به تظاهرات و راهپیمائی مردم بسوی مجلس [...]»

بله تاریخ را می‌باید از زبان الکن «نون. خونه‌زاده» بیاموزیم. در «تاریخ» خونه‌زاده‌ها، محور اصلی پائین ‌تنة‌ اعلیحضرت است که با شکم مردم در تقابل قرار گرفته. شاه خوشگذرانی می‌کرد، مردم هم با شعار «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه» به سوی مجلس راهپیمائی می‌کردند و آورام 11 ساله هم در این تظاهرات «شکمی» حضور چشمگیر داشته. حتماً در صف نخست تظاهرکنندگان شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» می‌داده و «خونه‌زاده» فراموش کرده این بخش از مبارزات سرنوشت‌ساز پیشخدمت وفادار محفل «کارتر ـ برژینسکی» را برای‌مان شرح دهد. «نون‌زاده» در عوض به ما می‌گوید که جیمی کارتر مدافع حقوق‌ بشر در ایران بوده:

«[...] سال‌های 56-1355 خفقان سراسر آسمان ایران را فرا گرفته بود و ساواک موفق شده بود [...] صدای هر مخالفی را در گلو خفه کند. در این سال‌ها سیاست سرکوب رژیم با سیاست خارجه آمریکا [...] مبنی بر رعایت حقوق بشر [...] مغایرت داشت [...]»

بله از «نون‌زادة» مفلوک فارسی یاد بگیریم؛ خفقان در «آسمان» موج می‌زد، آمریکا هم مدافع حقوق بشر و مخالف شاه بود! این وجه مشترک همة‌ الاغ‌های طویلة مک‌کارتی است که می‌کوشند «نعل‌بندشان» را طرفدار حقوق بشر معرفی کنند؛ ‌ نون‌زاده هم یکی از همین الاغ‌های وظیفه شناس است که می‌پندارد ما سال‌های هیچ و دوران آموزگار و براندازی و توحش «بهار عاظادی» را نزیسته‌ایم و از جنایات نهضت منفور عاظادی، به ویژه از بازجوئی‌های آورام یزدی بی‌خبریم. جالب اینجاست که «نون‌زاده» با ردیف کردن مزخرفات کلیشه‌ای ساواک می‌خواهد این دروغ بزرگ را به مخاطب حقنه کند که حزب عوام‌فریب توده مارکسیست است! حال آنکه مارکسیسم جایگاه تاریخی و اجتماعی افراد را به رسمیت می‌شناسد و از اینرو با مرزشکنی در تضاد قرار می‌گیرد. حال که به مرزشکنی رسیدیم بهتر است نگاهی داشته باشیم به مبتذلات «مرگ‌انگیز» و شرکاء که با اخراج علیرضا پهلوی از جایگاه تاریخی و اجتماعی‌اش او را با میلیون‌ها ایرانی در ترادف قرار داده‌اند. حال آنکه شاهزاده علیرضا پهلوی، به عنوان دومین وارث تاج و تخت ایران، هرگز در جایگاه دیگری قرار نخواهد گرفت.

جایگاه واقعی انسان چیست؟ جایگاه هر فرد، موقعیت اجتماعی اوست. این موقعیت مجموعه‌ اموری است که فرد را در متن «تاریخ» قرار می‌دهد. انسان در زمان و مکان مشخص متولد می‌شود، و در زمان و مکان مشخص «فعالیت» و حرکت می‌کند. انسان خانواده و محل تولد خود را انتخاب نمی‌کند و برای فعالیت می‌باید قوانین و مقررات جامعه را رعایت کند. علیرضا پهلوی فرزند شاه ایران بود و زندگی در تبعید، به عنوان پیامد جایگاه اجتماعی پدر بر او تحمیل شد. علیرضا پهلوی برای حفظ جایگاه واقعی خود هیچ نیازی به تحصیلات دانشگاهی و کسب مدرک نداشت. تحصیلات وی در زمینة فرهنگ ایران باستان «انتخاب فردی» بوده و شاید همین انتخاب برای روند «رهبرسازی» در خارج مرزها ایجاد اشکال می‌کرد! علیرضا پهلوی برخلاف ولیعهد ایران، نه دست به دامن آخوند شد، نه از جلادی به نام میرحسین موسوی پشتیبانی کرد و نه در کنار اراذل و اوباشی نظیر فخرآور و ریچاردپرل قرار گرفت. به همین دلیل قتل او می‌توانست کارساز استعمار جهت رهبرسازی باشد، و این است دلیل اجماع همگان پیرامون «خودکشی» علیرضا پهلوی. خارج از مطالب ابلهانه و سرشار از توحش امثال مهرانگیز کار و عباس میلانی، بیانیة موهن خاندان پهلوی در باب «افسردگی» علیرضا پهلوی شاهدی است براین مدعا!

تو هم از حلقة زنجیر
دانستی که در بندی

پس حضور «بیانیه‌نویسان» خاندان جلیل سلطنت بگوئیم، خودکشی در 44 سالگی، به دلیل افسردگی آنهم با شلیک گلوله از اختراعات شماست! اولاً برای درمان افسردگی می‌توان به روانکاو مراجعه کرد و علیرضا پهلوی، همچون خواهرش مسلماً با این امکانات بیگانه نبوده؛ مخاطب را ابله انگاشته‌اید؟! شاید بعضی‌ها می‌پندارند با سکوت و لاپوشانی «امنیت جانی» خواهند داشت؛ دیدیم که سکوت در مورد مرگ لیلا پهلوی، خلاف این امر را پس از 10 سال به اثبات رساند. این سکوت شوم می‌باید به هر قیمتی شکسته شود تا ایرانیان بدانند در هر جایگاهی که باشند، چه در داخل کشور، و چه در خارج مرزها «زندگی‌شان» به عنوان «انسان» تهدیدی است برای منافع نامشروع استعمار.

خدایی نیست
[...]
دیگر جان‌پناهی نیست
[...] دامی هست
(نصرت رحمانی)

هدف پروپاگاند، از یک‌سو رهبرسازی و از سوی دیگر الگوسازی برای ایرانیان است. رضا پهلوی مدافع جنبش خشونت طلب سبز در جایگاه رهبر، و علیرضا پهلوی، به دلیل خودکشی‌ فرضی‌اش، به عنوان الگوی «شیعی‌مسلکی»! خارج از برنامة رهبر سازی، با در نظر گرفتن رشتة تحصیلی علیرضا پهلوی، «پیام» این پروپاگاند مهوع روشن است: نابودی هویت ایرانی و حفظ جایگاه ممتاز آخوند در جامعة ایران. این است دلیل بهره‌برداری سیاسی از مرگ شاهزاده.

اما حضرات سخت کور خوانده‌اند! حمایت رضاپهلوی از میرحسین موسوی و جنبش خشونت طلب سبز،‌ شاهزادة مدافع دمکراسی را در جایگاه پشتیبان فاشیسم اسلامی قرار داده. ‌با توجه به سقوط کابینة حریری و قرار گرفتن خلع سلاح «کولون‌ها» در دستورکار ارتش اسرائیل، باید حضور سگ‌های زنجیری عموسام که با فرانسه منافع استراتژیک مشترک پیدا کرده‌اند بگوئیم، فرانسه دیگر نمی‌تواند به عنوان مجری سیاست دوم ایالات متحد انجام وظیفه کند.




سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹


پپسی و هویت!
...
فضای استبدادی، فضائی است که در آن با تحمیل سکوت بر انسان‌ها می‌توان «سنگرحق» و باطل ایجاد کرد. این فضای انسان‌ستیز نه تنها در ایران که در خارج مرزها نیز بر ملت ایران تحمیل می‌شود. به عنوان نمونه، سکوت رسانه‌ای حاکم بر پهلوی‌ها، تک تک اعضای این خانواده را از بعد انسانی‌شان تهی کرده. به همین دلیل است که هرگز از «اوقات فراغت» شاهزاده رضا پهلوی و شهبانو سخنی به میان نمی‌آید. اولی به عنوان «فرزند» شاه سابق، ‌ و دومی به عنوان «همسر»‌ و یا مادر فرزندان شاه حضور رسانه‌ای دارد. خلاصه بگوئیم، اولی به عنوان فرزند شاه در کنار «مردم ایران» قرار گرفته، و دومی در کنار مادران ایرانی! دیگر افراد این خانواده نیز همچنانکه شاهد بودیم و هستیم وجود خارجی نداشته و ندارند! تنها عاملی که موجودیت اینان را به اثبات می‌رساند، مرگ‌شان است. برخلاف ادعای بعضی‌ها، این موضوع به هیچ عنوان به علیرضا پهلوی محدود نشده و نمی‌شود.

طی سه دهة اخیر تحمیل سکوت رسانه‌ای بر پهلوی‌ها اینان را در انزوا قرار داده، و از این طریق خشونت را بر عرصة سیاسی خارج کشور حاکم کرده. به این ترتیب است که وارث تاج و تخت ایران از «بعد» انسانی‌اش تهی شده و به یک پوستة‌ لرزان سیاسی تقلیل یافته. پس تعجبی ندارد که از یک‌سو رسانه‌های غرب با نادیده انگاشتن سه فرزند دیگر پهلوی دوم موجودیت اینان را به صورت تلویحی انکار کنند و از سوی دیگر راه را بر شایعه‌پراکنی و دروغ‌پردازی شرکاء بگشایند. به عبارت دیگر،‌ استعمار همان برخورد وحشیانة حکومت اسلامی با خانوادة پهلوی را اینبار در غرب «بازتولید» می‌کند و بدون اینکه شهامت موضع‌گیری صریح داشته باشد، به همگان تفهیم می‌کند که هیچیک از اینان را به عنوان انسان به رسمیت نمی‌شناسد! روند کار همان است که در بالا آمد: ‌ تحمیل سکوت، همزمان با شایعه پراکنی. این است راه و رسم «تخریب انسان!»

دولت ایالات متحد با انتشار بیانیه‌ای در حمایت از شایعات ویکی‌لیکس، رسماً از شایعه‌پراکنی‌ و قانون‌شکنی و نقض «آزادی بیان» پشتیبانی کرد و بار دیگر ستیز خود را با مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر به اثبات رساند. وزارت امورخارجة یانکی‌ها با صدور بیانیه چنین تفهیم می‌کند که روابط ما با هر دولتی که جیره‌خواران وفادارمان را بیازارد خدشه‌دار خواهد شد. بر اساس بیانیة مذکور،‌ اگر به عنوان نمونه در ایران فرد یا افرادی که به دروغ شایع کرده‌اند، ‌ «برای سرکوب طرفداران جنبش سبز از رزمی‌کاران باشگاه‌ها استفاده شده»، در چارچوب قانون مورد بازخواست قرار گیرند، ‌ دولت یانکی‌ها این برخورد قانونی را محکوم خواهد کرد! می‌بینیم که حامیان اصلی نقض آزادی‌های انسانی در واشنگتن نشسته و خود را به گزاف مدافع حقوق‌بشر می‌خوانند. صدور این بیانیه نشان می‌دهد که ایالات متحد ناچار شده، پرده‌پوشی را کنار گذارده و چهرة واقعی خود را به عنوان انسان‌ستیز و مدافع قانون‌شکن و شایعه پرداز نمایان کند. ما صدور این بیانیه را به فال نیک می‌گیریم، چرا که به این ترتیب پردة‌ ابهام از چهرة‌ پلید یانکی‌ها برافتاده.

گاوچران‌ها پس از آنکه نتوانستند در افکار عمومی جهان «ژولین اسانژ» را به «حسین مظلوم» تبدیل کنند و از باد هوا کره بگیرند، ناچار شدند موضع واقعی خود را در ارتباط با «دیپلماسی خیابانی»، یعنی عدم پاسخگوئی،‌ شایعه‌پراکنی و لات‌بازی آشکار نمایند. رادیوفردا، مورخ 18 دیماه 1389، در گزارشی تحت عنوان، «آمریکا دولت‌ها را از برخورد با منابع اسناد ویکی‌لیکس برحذر داشت» می‌نویسد، ایالات متحد نسبت به برخورد احتمالی با منابع مذکور واکنش نشان خواهد داد.

بله، یک منبع غیرمسئول، دست‌اندرکار انتشار «اسنادی» است که توسط سازمان سیا، و در راستای «باورهای جمع» تنظیم شده، اسنادی که حاوی انواع دروغ و توهم و شایعه است، و این عمل مورد حمایت مستقیم دولت آمریکا قرار می‌گیرد! تعجبی هم ندارد؛ پیشتر به کرات گفته‌ بودیم که دکان ویکی‌لیکس بازتولید دکة دانشجویان پیرو خط امام در ابعاد جهانی است، پس تعجب نکنیم که وزارت امور خارجة ‌آمریکا از «منابع»‌ اسناد به اصطلاح محرمانه پشتیبانی کند. بدون این منابع که در واقع به «شایعه‌پراکنی» و بازارگرمی برای آشوب‌طلبان مشغول‌اند، نه ویکی‌لیکس خواهیم داشت، نه «اخبار موثق» نظیر «توسل دولت ایران به رزمی‌کاران برای حمله به طرفداران جنبش سبز!» اگر سیر قهقرائی به همین منوال شتاب گیرد، خواهیم دید که حضرات در لندن و واشنگتن همین موضع را در ارتباط با رهبران منفور هیاهوی سبز و دیگر پیروان خط توحش امام دجال اتخاذ خواهند کرد و ... و بزودی پایان افسانة نبرد جیره خواران‌ غرب با آمریکا را شاهد خواهیم بود. هر چند پادوهای وفادار عضو محفل کودتا یعنی مرزشکنان جیره‌خوار آمریکا، هنوز در آرزوی تداوم انزوای سیاسی بر ملت ایران دست به دعا برداشته و به عربده‌جوئی و لات‌بازی ادامه می‌دهند.

به عنوان نمونه بهتر است نگاهی داشته باشیم به جفتک‌پرانی‌های یکی از الاغ‌های اصیل طویلة مک‌کارتی که از جایگاه «نمایندة مجلس»، همزمان برای قوة مجریه و قوة قضائیه تعیین تکلیف کرده و خواهان نبرد با آمریکا و قطع رابطه با انگلستان شده! الاغ مذکور «علی اصغر زارعی» نام دارد، و نايب رئيس اول كميسيون شوراها و امور داخلي مجلس جمکران است. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 12 دی‌ماه سالجاری، این فرد در «نطق میان دستور»‌، ضمن اعتراض به حکم قاضی، برای وزارت امورخارجه نیز «دستور» صادر فرموده.

«وق‌وق» زارعی که با کد: 30161250 انتشار یافته، در ظاهر واکنشی است به اهداء لقب «سر» از سوی الیزایت دوم به «سایمون‌گس». اما هارت‌وپورت‌های نایب رئیس طویلة جمکران در واقع تهدید دولت به لشکرکشی خیابانی است. زارعی می‌گوید، اگر در «سنگر حق» ننشینید، باید منتظر «تجمع جوانان دلسوز» باشید! به احتمال زیاد «جوانان دلسوز» لقب جدید لات و اوباش ساواک‌ جمکران باید باشد. باری حنازرچوبه در مطلبی تحت عنوان مضحک «زارعي در نطق ميان دستور: سفير انگليس را به تهران راه ندهيد»، به نقل از این الاغ چموش طویلة مک‌کارتی می‌نویسد، تا زمانیکه تکلیف «طرح بازنگری در مناسبات ایران و انگلیس مشخص نشده، سفیر انگلستان عنصر نامطلوب است و حق ورود به تهران را ندارد.» بله وظیفة نمایندة مجلس در یک حکومت دست‌نشانده نظیر حکومت جمکران خدمت به منافع ارباب است. و به همین دلیل اراذل و اوباش بجای پرداختن به مشکلات متعدد حوزه‌های انتخابیة خود، برای اخراج سفیر بریتانیا «طرح» ارائه می‌کنند؛ همانطور که مصدق منفور نیز در سال 1944 با ارائة «طرح» منع اعطای امتیاز استخراج نفت شمال زمینه ساز اشغال آذربایجان شد. زارعی مفلوک چنین پنداشته که «در» همچنان بر پاشنة‌ لات‌بازی و عربده‌جوئی و خوش‌خدمتی خمینی دجال می‌گردد، از این رو اهداء لقب «سر» را برای توجیه اراجیف خود بهانه کرده و می‌گوید، عمل ملکة انگلستان نشان داد که «مکر» انگلستان هنوز ادامه دارد! بدون توسل به واژگان مبهم قرآن، امثال زارعی امکان جفتک‌پرانی نخواهند یافت این است دلیل پافشاری بر «ظلم»، «ستم»، و «حق» و «عدالت» و دیگر مبهمات دینی در سخنرانی‌های رسمی:

«علي اصغر زارعي [...] با اشاره به اعطاي عنوان از سوي ملكه انگليس به سفير اين كشور در تهران، سايمون گس را فردي سخيف [...] دانست و گفت [...] اقدام ملكه انگليس نشان مي‌دهد كه سياست‌هاي مكارانه اين كشور در قبال ايران ادامه دارد [...]»

معلوم نیست اگر الیزابت دوم به «سایمون گس» لقب اعطاء نمی‌کرد، زارعی برای جفتک‌پرانی چه بهانه‌ای می‌یافت؟ ولی مشخص است که «طرح» کاهش مناسبات با انگلستان شامل مناسبات اقتصادی نمی‌شود، چرا که بریتانیا از طریق امارات بر اقتصاد حکومت مرده‌شویان نظارت عالیه اعمال می‌کند؛ در واقع «طرح کاهش مناسبات» در زمینة اقتصاد اعمال نخواهد شد، این طرح «سیاسی» و هوچی‌گرانه و پوچ است! مطمئن باشیم زارعی، همچون دیگر الاغ‌های طویلة مقدس بکلی با این مسائل بیگانه است؛ امثال زارعی را برای جنجال و هیاهوی سیاسی از زباله‌دان بیرون می‌کشند تا چنین وانمود کنند که همه چیز در «سیاست خیابانی»، یعنی نفس‌کش‌طلبی و «حق‌طلبی» خلاصه می‌شود. ویژگی این قماش سیاست این است که بر اقتصاد، فرهنگ، آموزش و بهداشت و رفاه اولویت دارد و با آن‌ها در تضاد نیز قرار می‌گیرد! همانطور که «سیاست» مطلوب خمینی دجال با منافع ملی ایرانیان تقابل داشته، دارد و خواهد داشت. باری زارعی در ادامة سخنان ابلهانة خود سایمون‌گس را عنصر نامطلوب خوانده و «ادب کردن» سفیر بریتانیا را الزامی دانسته:‌

«[...] ادب كردن اين عنصر نامطلوب و برخورد با اقدامات مداخله‌گرانة انگليس امري ضروري است [...]»

«جونم براتون بگه» از قدیم چنین شایع شده بود که «لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بی‌ادبان.» ولی این سخنان حکیمانه از منظر منطقی لنگ می‌زند، چرا که چارچوب «ادب» تعریف نشده! با اینهمه اگر ادب در مفهوم متعارف، کوچک‌ترین محلی از اعراب در حکومت اسلامی می‌داشت، نمایندة مجلس این حکومت به خود اجازه نمی‌داد با چنین لحنی از سفیر یک کشور در تهران یاد کند. و اگر زارعی از حداقل شعور برخوردار می‌بود، می‌توانست به این نکتة پیش‌پاافتاده پی ببرد که دستاویز قرار دادن مسائل «باکینگهام پالاس» برای تعیین خط کلی سیاسی در ایران به معنای پیروی از منویات بریتانیا خواهد بود، ‌ چرا که مشی سیاسی ایران را به فعل و انفعالات کاخ باکینگهام منوط می‌کند. این ارتباط استعماری را آن‌ها که «یک جو عقل» دارند، در مورد سفارت آمریکا به عیان دیده‌اند؛ البته بجز رهبر مفلوک جمکران که برای سرکوب ملت ایران چشم به «دشمن» دوخته؛ هر چه «دشمن» بگوید، خامنه‌ای مفلوک عکس آن را توصیه می‌کند، و به این ترتیب ارواح شکمش با «دشمن» کذا مبارزه هم خواهد کرد.

به عنوان نمونه، اگر کاخ سفید از حقوق بشر دفاع کند، نوکران‌اش در جمکران وظیفه دارند با حقوق بشر مخالفت کرده بر طبل مزخرفاتی نظیر «کرامت انسانی» و «حقوق‌بشر اسلامی» و دیگر اختراعات طویلة مک‌کارتی بکوبند. اگر آنگلوساکسون‌ها از رفاه و بهداشت بگویند، الاغ‌های طویلة مک‌کارتی ذکر «معنویت» می‌گیرند و «مال دنیا» را بی‌ارزش و سخیف جلوه می‌دهند. برای حقنة چنین مزخرفاتی به مخاطب، شیوخ جمکران و پامنبری‌های‌شان در ینگه دنیا هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهند. به عنوان نمونه مرگ فجیع علیرضا پهلوی برای «مهرانگیز کار» فرصتی فراهم آورد تا ضمن روضه و زوزه مفصل برای صبیه‌‌اش و ذکر مصیبت برای سیامک پورزند، گپی هم با مادرش که در آن دنیا سکونت دارد بزند؛ اینهمه برای ارسال پیام ارباب یعنی به ارزش گذاردن مرگ، توجیه خودکشی و از همه مهم‌تر نفی روانکاوی.

حاجیه «مهر‌انگیز کار» با توسل به شایعة خودکشی علیرضا پهلوی به دلیل «افسردگی»، می‌گوید او می‌خواست فراموش کند که شاهزاده بوده، به همین دلیل مغز خود را متلاشی کرد! «مرگ‌انگیز» در ادامه می‌افزاید، او یعنی علیرضا پهلوی به روانکاوی هم بدبین است، و می‌داند این علم «کامل» نیست و نمی‌تواند به دادش برسد! خلاصه اگر علیرضا پهلوی هنوز زنده بود امثال «مرگ‌انگیز» نمی‌توانستند از این شکرخوری‌ها بکنند و ضمن بازتولید ترهات حاج عباس میلانی در باب موروثی بودن ساختار شخصیت، در کمال بیشرمی چنین القاء کنند که علم «کامل» می‌تواند وجود داشته باشد. حال آنکه بر خلاف ترهات عیال سیامک پورزند، «علم» هرگز به «کمال» نخواهد رسید، چرا که نمی‌توان برای شناخت جهان، انسان و ماده حد و مرز تعیین کرد! آنچه «کامل و بی‌نقص» است، از یک‌سو احکام توحش الهی است که همزمان انسان و زمان و مکان را نفی می‌کند، و از سوی دیگر وقاحت و دریدگی افرادی نظیر مهرانگیز کار که چنین فاجعه‌ای را به ابزار تبلیغات طویلة مک‌کارتی و جفنگ‌بافی‌های خاله‌زنکی تبدیل کرده‌اند:

«[...] تبعیدی هنگامی از آستانة خطر عبور می‌کند که بتواند حساب خود را با مرده‌ها تصفیه کند [....] کاری که علیرضا از عهدة آن بر نیامد [...] بسیاری دیگر که هنوز زنده‌اند از عهده بر نیامده‌اند.[...]»

باید به «مرگ‌انگیز» که ترهات‌اش سخت مورد پسند پاسدار شریعتمداری قرار گرفته بگوئیم، کسی که تعادل روانی داشته باشد در پی تصفیه حساب با مرده‌ها نیست، این «عملیات» کار مرده‌شویان مزدور طویلة مک‌کارتی است که با مرده «گپ» می‌زنند و همچون سرکار و شرکای مفلوک‌تان از جسد تغذیه می‌کنند. «مرگ‌انگیز بی‌کار» در ادامة تراوشات فاضلانة خود با نشخوار علوفة علی‌خامنه‌ای، یک دهن روضه هم از فواید «دشمن» برای‌مان می‌خواند و می‌گوید، «دشمن» عامل «وحدت» است:

«[...] چرا در دو قدمی علیرضا نتوانسته‌ام اشک‌های تنهائی‌ام را با او تقسیم کنم [...] ‌و برایش بگویم اندر فواید دشمن مشترک که همواره در تاریخ اثرگذار شده [...] حلقه‌های زنجیر اسیران را به هم پیوند زده [...]»

می‌بینیم که علوفه و آخور رهبر حکومت توحش جمکران و مخالف‌نمایان ارسالی به ینگه دنیا مشترک است؛ هر دو انسان‌ستیزاند و بر طبل «دشمن» می‌کوبند! هر دو در یک سنگر نشسته‌اند؛ خامنه‌ای به همان اندازه دشمن ایران است که امثال «مرگ‌انگیز.» عیال سیامک پورزند براندازی سلطنت را «حق» هر ملت شمرده و «افسردگی» را به کل ایرانیان تعمیم داده، و به صورت مستدل و علمی «علت» آن را نیز برای‌مان توضیح می‌دهد. حاجیه «مرگ‌انگیز» می‌فرمایند، ژن پهلوی‌ها ناقل روان‌پریشی نیست، ‌ بلکه پریشانی به این دلیل ایجاد شده که «نسل‌های ما» بنائی کهن، یعنی شاهنشاهی را «به حق» ویران کرده‌اند! به عبارت دیگر، ایشان از یک‌سو براندازی و تخریب کورکورانه را «حق» جلوه می‌دهند، و از سوی دیگر دست پلید محفل «کارتر ـ برژینسکی» را در این براندازی پنهان می‌دارند. جالب این است که نسل‌های اختراعی «مرگ‌انگیز» اگر سلطنت را در ایران سرنگون کرده‌اند، به دلیل نقص مزمن «عقل» به این نکتة پیش‌پاافتاده توجهی نداشتند که در آستانة هزارة سوم، جوامع «بشری» می‌باید پیش از سرنگونی حکومت، با بهره‌گیری از یک منطق منسجم، جایگزین مناسب آن را نیز در نظر داشته باشند. این بلا‌تکلیفی مسلماً مایة افتخار هیچ ملتی نیست، هر چند برخی «بولتن‌نویس‌ها» از قماش «مرگ‌انگیز» پیوسته به آن «افتخار» کنند. پیش راندن ملت‌ها در مسیر ابهام و ویرانی همان روندی است که خشونت‌طلبان «جنبش سبز» با توسل به شعارهای «مرگ بر این و آن» قصد بازتولید‌اش را داشتند، و خوشبختانه در ایجاد «سنگر حق» ناکام ماندند.

یادآور شویم، در مطالب ما بر علیه جنبش‌سبز، روی سخن با شوت‌وپرت‌هائی نیست که به هوای «مخالفت با حکومت» به خیابان می‌آیند، عتاب ما به پیروان خط امام دجال موسوی است که همچون دیگر الاغ‌های طویلة مک‌کارتی، جز تخریب انسان و ویرانی ایران هیچ هدفی نداشته و ندارند؛ مهرانگیز کار یکی از هم اینان است که هر فرصتی را جهت گسترش حماقت و تزریق مرگ و نومیدی به ایرانیان مغتنم می‌شمارد: ‌‌

«[...] ما دسته جمعی خودکشی کرده‌ایم، نه از آن رو که بر نظام شاهنشاهی یورش برده‌ایم که این حق هر ملتی است [...] این پریشان‌حالی از آن است که نسل‌های ما بنائی کهن را ویران کرده‌اند و نسل‌های جوان از این ویرانی زیان دیده‌اند [...]»

اولاً که فقط سرکار همچون دیگر الاغ‌های طویله مک‌کارتی بصورت گله‌ای خودکشی می‌کنید؛ ثانیاً زباله‌هائی نظیر شما هرگز بر «نظام شاهنشاهی» یورش نبرده‌اند، وظیفة سرکار و همپالکی‌های آخوندپرست‌تان جز تأئید کودتا نبوده، نیست و نخواهد بود. از این گذشته کدام گوسالة ننه حسنی «حق ملت» را تهاجم به نظام شاهنشاهی تعریف کرده؟‌ تهاجم به نظام شاهنشاهی «حق» هر ملتی است؟! نه! این مزخرفات بازتولید پروپاگاند سازمان سیاست که جهت گسترش پوچ‌گوئی، از آیات مبهم قرآن جفنگیات بیرون می‌کشد.

سرکار خانم «مرگ‌انگیز!» زیان کودتای 22 بهمن به پریشانی نسل جوان محدود نمی‌شود؛ این براندازی، اقتصاد کشور را نابود کرد، جامعه را ویران نمود و زن ایرانی را به روابط حرمسرائی دوران ناصرالدین میرزای قاجار بازگرداند، و از همه مهم‌تر زباله‌هائی نظیر سرکار را با ارز حکومت کودتا به عنوان اوپوزیسیون در آمریکا نشاند تا با گسترش بی‌بی‌گوزک‌نگاری به جوانان ایرانی ناامیدی بفروشید، و مرگ را با «هویت» انسان در ترادف قرار دهید. «شیخ» مرگ‌انگیز می‌گوید از آنجا که جوانان خانوادة پهلوی علیرغم رفاه و امکانات مالی نتوانسته‌اند از زندگی «لذت» ببرند به پهلوی‌ها هویت بخشیده‌اند، هویتی که در پول و رفاه خلاصه نمی‌شود! این نخستین بار است که می‌شنویم «امکانات مالی» و «خوشگذرانی» که چارچوب آن هم به هیچ عنوان مشخص نیست «هویت» شناخته می‌شود! اما مسلماً نخستین بار نیست که از زبان الکن و مبتذل اعضای خانوادة پورزند به «ارزش» مرگ و خشونت پی می‌بریم:

«[...] ارادة‌ علیرضا بر نیستی که رهرو راه انتخابی خواهرش لیلا شد، جای بحث باقی نمی‌گذارد که جوانان خانواده پهلوی نتوانسته‌اند از زندگی دور از ایران [...] لذت ببرند. جوان‌های این خانواده [...] هویت تازه‌ای به پهلوی‌ها بخشیده‌اند. هویتی که [...] در پول و رفاه و خوشگذرانی خلاصه نمی‌شود [...] و جنبه‌های انسانی و عشق ورزی به ایران در آن نیرومند است [...] هویتی با ویژگی‌های جوانان امروز ایران که خانواده خود را سوگوار می‌کنند، اما همرنگ جهل حاکم و عقل حاکم نمی‌شوند[...]»

بله، اینهم حکایت زوزه‌‌های علی شریعتی است که مرگ را فقط برای دیگران تجویز می‌کرد؛ مهرانگیز کار هم که با ارز حاصل از چپاول نفت در فرنگ لنگر انداخته و فرزندان‌اش را پروار کرده، بر اساس همین «پروپاگاند» برای جوانان ایران نسخة مرگ می‌نویسد. اگر مرگ و خودکشی از چنین ارزش والائی برخوردار است، چرا لیلی پورزند، «صبیة» سرکار بجای خودکشی، روز به روز چاق و چله‌تر می‌شود؟ نکند قصد دارد بترکد و در «راه شکم» شهید شود؟ شاید! در هر حال، از آنجا که «عمر مردارخوران بسیار است»، مطمئن باشیم عیال پورزند و صبیه‌های‌اش عمر نوح خواهند داشت، بگذریم! «مرگ‌انگیز» در ادامة مرگ‌فروشی می‌افزاید «خودکشی» و «زندگی آرام خانوادگی» جوانان خانوادة پهلوی را به ایرانیان نزدیک کرده و به اصطلاح «مردمی» شده‌اند. جالب اینجاست که ماچه‌شیخ ساکن ینگه دنیا در پایان این خشونت‌فروشی و گسترش توحش، «مرگ» را عاملی برای پایان دادن به جهل و تحجر معرفی می‌کند:

«[...] آیا جوان‌های ایرانی [...] عجز پدران و مادران خود را در غلبه بر جهل و تحجر و خشونت جبران می‌کنند؟ فرزندان شاه چنان می‌میرند و چنان زندگی می‌کنند که از [...] دشمنی و کینه توزی تاریخی با خاندان خود پیاپی می‌کاهند. این نقشی است برای فضاسازی صلح‌آمیز و غلبه بر کینه‌ها [...] که نسل‌های جوان ایرانی [...] ایفاگر آن شده‌اند.»


به این می‌گویند استدلال ناب «آش نذری!» معلوم نیست چرا فرزندان والاحضرت غلامرضا برای «کاهش دشمنی» هم که شده به افسردگی دچار نمی‌شوند و دست به خودکشی نمی‌زنند؟! نکند نمی‌خواهند این «دشمنی» کاهش یابد! بله، اگر مرگ و انسان‌ستیزی را پایه و اساس صلح و آرامش انسان قرار دهیم، خیلی‌ها باید دست به خودکشی بزنند، یا زندگی‌شان به زندگی خانوادگی تقلیل یابد! مطلب گوساله‌پسند مهرانگیز کار که در «روزآن‌لاین»، شیپور اینترنتی اکبر بهرمانی منتشر شده، همزمان چند پیام را به مخاطب منتقل می‌کند. نخست‌ اینکه انسان فاقد رفتار «منطقی» است، و پیوسته تحت تأثیر احساسات خود قرار می‌گیرد. دیگر آنکه، زندگی در تبعید الزاماً به ناکامی منجر می‌شود؛ حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! واکنش انسان‌ها به زندگی در تبعید هرگز یک‌سان نبوده و نخواهد بود، چرا که برخلاف شایعات ابلهانة ساخته‌وپرداختة طویلة مک‌کارتی، ساختار شخصیت همواره منحصر به فرد است، نه موروثی و جمعی و قبیله‌ای! به ارزش گذاردن مرگ و شایعه‌پراکنی هدفی جز تخریب همین ساختار یگانة شخصیت فردی دنبال نمی‌کند، از طریق شایعه‌پراکنی است که می‌توان برای تخریب انسان، ملت‌ها را در انزوا قرار داد.

همچنانکه در مورد کشورمان شاهد بودیم، لات و اوباش را به خیابان‌ها می‌آوردند تا مطالبات ارباب را به نام مطالبات «مردم» مطرح کنند، سپس نوبت به رسانه‌های «مردم فروش» غرب می‌رسید تا شعارهای اراذل و اوباش ساواک را به عنوان «خواست ایرانیان» به افکار عمومی در غرب بفروشند. و دقیقاً از طریق تحکیم همین روند استعماری است که دست حکومت پوشالی اسلامی برای سرکوب ملت ایران باز گذاشته می‌شود. افکار عمومی در غرب با تکیه بر همین «سناریو» مطمئن می‌شود که حکومت جمکران «مردمی» است. چرا راه دور برویم! ترور «سلمان تاثیر»، فرماندار پنجاب به همین ترتیب «توجیه» شد. ابتدا رسانه‌ها از اعتراض «مردم» به اصلاح قانون توهین رسالت خبر دادند، سپس نیروی انتظامی پاکستان جهت محافظت از فرماندار پنجاب یک اسلامگرا را مأمور حفظ جان او کرد!

به گزارش فیگارو، مورخ 6 ژانویه 2011، سرویس‌های امنیتی پاکستان از ارتباط «قدری»، قاتل «سلمان تاثیر» با افراط‌گرایان اسلامی مطلع بوده‌اند. به گفتة دبیرکل «حزب مردم پاکستان» هجده‌ ماه پیش، پلیس محلی پنجاب به ارتباط این فرد با گروه‌های افراطی مظنون شده و توصیه می‌کند از او برای محافظت جان شخصیت‌ها استفاده نشود! ولی از آنجا که سرویس‌ امنیتی پاکستان همچون ساواک جمکران خیلی مستقل‌ عمل می‌کند، و برای همه کار از یانکی‌ها دستور می‌گیرد، همین فرد را برای محافظت از جان یکی از مخالفان اسلامگرائی برمی‌گزیند! می‌بینیم که تحمیل «خواست مردم» با چه سهولتی امکانپذیر می‌شود. کافی است بوق‌های ارتش ناتو «خواست مردم» را بازتاب دهند تا «آی. اس. آی» راه راست را تشخیص دهد.

ویکی‌لیکس نیز در همین مسیر مقدس گام برمی‌دارد: شایعه پراکنی و انعکاس پچ‌پچ‌های خاله‌زنکی. هشدار یانکی‌ها نسبت به برخورد دولت‌ها با منابع «ویکی‌لیکس» نشان داد که ویکی‌لیکس یکی از دکه‌های پروپاگاند جهانی سازمان سیا است که همچون دیگر خادمان طویلة مک‌کارتی ادعای «استقلال» دارد. به گزارش رادیوفردا، ‌ مورخ 18دی‌ماه 1389،‌ ایالات متحد با صدور یک بیانیة رسمی، نسبت به برخورد دولت‌ها با منابع انتشار اسناد ویکی‌لیکس هشدار داد! جالب‌تر اینکه این همان دولتی است که وزیر امور خارجه‌اش افشاگری‌های ویکی‌لیکس را تکذیب می‌کرد؛ این همان دولتی است که قصد داشت از طریق سوئد، ژولین اسانژ را از انگلستان به آمریکا بیاورد و به جرم جاسوسی و افشای مدارک محرمانه محاکمه‌اش کند! همین دولت است که امروز مدافع ویکی‌لیکس از آب در آمده. بله، وقاحت یانکی‌ها، همچون بیشرمی مزدوران‌شان در جهان اسلام هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد. برای دریافت ابعاد توحش کافی است نیم نگاهی به مطلب «رادیوفردا»، مورخ 20 دی‌ماه سالجاری بیاندازیم که تحت عنوان «مرور کارنامة‌ فرهنگی علیرضا پهلوی در حوزة ایران‌شناسی» انتشار یافته.

من می‌توانم از فردا
[...]
بعد از [...] صرف چند بادیه پپسی
رسماً به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل
روشنفکر
[...] بپیوندم

مطلب رادیوفردا هم مسلماً پس از صرف چند بادیه پپسی منتشر شده. بساط کذا با روضه و زوزه و اشک تمساح آغاز می‌شود، سپس احسان یارشاطر و شیخ دباشی به ما می‌گویند که علیرضا پهلوی به دلیل مصائبی که برای‌اش پیش‌آمد، یعنی پس از مرگ لیلا پهلوی، تز خود را در هاروارد نیمه تمام گذاشت:

«هیچوقت بعد از سال 2001 نتوانستند دوباره برگردند و تمام کنند این کاری که نهایتاً انجام شده. 90 درصدش انجام شده و فقط شش ماه یا یک سال وقت می‌خواست برای اینکه این کار به کل تمام شود[...]»

ای دل غافل! شاهزاده بدون دکتری که شاهزاده نیست! شاهزاده حتماً باید یکی از همین ورق پاره‌ها داشته باشد. مثل حاج‌فرج ‌دباغ و دکتر دباشی و... و دیگر پروفسورهای مفلوک سرزمین گل بلبل. تمام این صحنه‌سازی مهوع به راه افتاده، تا از زبان امثال یارشاطر و شیخ دباشی به ما بگویند علیرضا پهلوی، به دلیل مرگ خواهرش تحقیقات خود را نیمه کاره گذاشت! به عبارت دیگر شیپور سازمان سیا به ما پیام می‌دهد که زندگی فردی فاقد اهمیت است؛ مهم روابط خانوادگی است! ببینید! شاهزاده علیرضا پهلوی هم از غم خواهرش فعالیت اجتماعی خود را رها کرد. حال آنکه در زندگی فردی، به مفهوم دمکراتیک، اولویت نه خانواده است، نه با احساسات و نه با مرگ! پیوندهای قبیله‌ای نمی‌باید مانعی در راه پویائی انسان و حرکت‌اش به سوی زندگی و آینده ایجاد کند.

این همان اصل اساسی است که برای نفی آن پروپاگاند استعمار تمام سگ‌های ‌هار خود را بسیج کرده. از حاج عباس میلانی و «مرگ‌انگیز» گرفته، تا پاسدار شریعتمداری در کیهان همگی با نشخوار تبلیغات سازمان سیا به «تخریب انسان» و مرزشکنی مشغول‌اند. یکی افسردگی «ارثی» کشف کرده، دیگری زوزة «شاه و گدا» سرداده و یکی هم شادمانی می‌کند. اما وحشیگری و ابراز خوشحالی از مرگ شاهزاده علیرضا پهلوی به کیهان و دیگر بوق‌های طویلة سازمان سیا در جمکران محدود نمی‌شود، «رادیوفردا» این توحش را با ظرافت تمام به نمایش گذارده.

با همان ظرافت بمب‌های هوشمند که مستقیم به «گناهکار» اصابت می‌کند و اگر «بی‌گناهی» بر سر راه خود ببیند، در حضور او منفجر نخواهد شد؛ بمب هوشمند «صبر» الهی پیشه می‌کند تا با «دشمن» تنها بماند! وقتی «دشمن» نابود شد، برنامة مصاحبه با دیگران آغاز می‌شود؛ به عبارت دیگر پیکر بیجان «دشمن» برای لینچ شدن در اختیار آشنایان قرار می‌گیرد تا پروپاگاند سازمان سیا به مخاطب حقنه شود. کسی نمی‌پرسد شما که اینهمه به فعالیت‌های علیرضا پهلوی توجه داشتید،‌ چرا با خود او مصاحبه نکردید؟ پاسخ به این سئوال روشن است؛ هر چه بخواهند پشت سر مرده نقل می‌کنند. شاید بهتر بود مسئولین بسیار محترم و شریف رادیوفردا که تاکنون علیرضا پهلوی را نادیده گرفته‌ بودند، همچنان به این روند ادامه می‌دادند. شایعه‌پراکنی در مورد کسی که دیگر نمی‌تواند حرفی بزند، گسترة پستی و حقارت شما را نشان ‌می‌دهد.

زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش ـ و
تملق و کرنش
را می‌خوانم
(فروغ فرخزاد)