شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

تاج و چکش!

...
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، باز هم به هم‌میهنان آریائی‌تبار با حداقل هفت‌هزار سال فرهنگ و هنر، دو نکته را می‌باید یادآور ‌شویم. از تابستان سال 2006، از این وبلاگ هیچ پیامی برای دیگران ارسال نشده و نخواهد شد. اگر کسانی شیفتة مطالب «شیوای» این وبلاگ می‌شوند، فقط می‌توانند به این مطالب «لینک» بدهند. از کاربران تقاضا می‌کنیم که از کپی برداری و انتشار مطالب این وبلاگ در دیگر سایت‌ها و وبلاگ‌ها خودداری کنند! دلیل نیز کاملاً روشن است، این وبلاگ طرفدار بی‌قید و شرط «آزادی بیان» است، با هیچیک ازگروه‌های سیاسی، اعم از «دولتی»، «مخالف‌نما»، و یا «اوپوزیسیون» رسمی هیچگونه ارتباطی ندارد، خواهان هیچ ارتباطی هم نیست!

همانطور که در وبلاگ «نفت و مارکسیسم» اشاره شد، چپ افراطی در این مرحله از موجودیت سیاسی خود، تلاش بر ارائة «تصویر دلپذیر» از اسلام دارد. به همین دلیل، نوابغ چپ با توسل به اصل «ترادف کلی»، ایدئولوژی اسلامی را در ترادف با ایدئولوژی حاکمیت دمکراتیک قرار داده می‌گویند، حکومت ایدئولوژیک، چه دمکراتیک و چه اسلامی «ضدکارگر» است. بنابراین اشکال اصلی از اسلام نیست، چرا که بر اساس «نظریات» اینان، اسلام پوششی است بر مطالبات استعماری. بسیار جالب است، چرا که با حذف واژه‌های «ضدکارگر» و «استعمار» از ادبیات چپ افراطی، می‌رسیم به ادبیات سیاسی فاشیست‌های دوران پهلوی که امروز نقاب مشروطه خواهی بر چهره زده‌اند. از نظر تاریخی، نزدیک شدن گروه‌های چپ‌افراطی و فاشیست‌ها در ایران همواره جهت فراهم آوردن زمینة مناسب برای استقرار یک حکومت تازه نفس فاشیستی بوده. آخرین محصول این هم‌سرائی شوم، استقرار حکومت اسلامی در کشورمان است. به یاد داریم که چپ افراطی در نعلین آخوندها نور ضدامپریالیسم رؤیت کرده بود، و پا به پای گروه رجوی و هم‌صدا با اراذل و اوباش ساواک در خیابان‌های تهران شعار «مرگ بر شاه» می‌داد! و به صرف اینکه بعضی از «خلقیون» سابقة زندان اوین را نیز در کارنامة «مبارزات» مضحک‌شان داشتند، در چشم شوت و پرت‌ها «تقدس» پیدا کرده بودند. ظاهراً بعضی‌ها می‌پندارند که اگر دکان «تقدس» ریش و نعلین کساد شده، می‌توان اینک دکان «تقدس» داس و چکش و «کارگرپرستی» را بجای آن «افتتاح» کرد!

گفتیم که «تقدس» در هر حال زمینه ساز فاشیسم است، و پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی استعمار غرب جهت حفظ منافع خود در ایران، به هرگونه تقدسی رضایت خواهد داد، از جمله تقدس «داس و چکش!» کافی ‌است به معرکة کلنل هوگو چاوز در ونزوئلا بنگریم تا دست خون‌آلود عموسام را پشت سر این کودتاچی حرفه‌ای به صراحت مشاهده کنیم. و ببینیم که در کشورمان چپ افراطی چگونه با نادیده گرفتن عامل «تقدس» در حکومت اسلامی، ایدئولوژی این حکومت را هم‌تراز ایدئولوژی حاکمیت دمکراتیک برآورد کرده، به لباس‌شخصی‌های دوران پهلوی نزدیک می‌شود. این بررسی را از داریوش همایون آغاز می‌کنیم که از لباس شخصی‌های شناخته شدة حکومت پهلوی بود، و پس از سرنگونی این حکومت، «مبارزات» خود را در غرب ادامه می‌دهد. و البته به یاد داریم که ایشان نیز مانند رضاپهلوی از محمد خاتمی و شبه اصلاح طلبان شیاد آشکارا حمایت می‌کردند. از داریوش همایون آغاز می‌کنیم تا برسیم به شخص رضا پهلوی.

بله امروز داریوش همایون، مطلبی انتشار داده تحت عنوان «مسئله دین نیست»! و ضمن ستایش از شعار ابلهانة «سیاست ما عین دیانت ماست»، و تجلیل ‌از پیغمبر اسلام، تعریف نوینی از «جامعة آزاد» نیز ارائه کرده. البته «آزادی» از دید داریوش همایون، همان آزادی از دید روح‌الله خمینی‌ است:‌ به زبان ساده‌تر، آزادی در چماق‌کشی و سرکوب مخالفان. چون اگر کسی مفهوم آزادی را بشناسد مسلماً می‌داند که نگرش دینی در تضاد با هرگونه آزادی قرار خواهد گرفت، و این «تضاد با آزادی» به هیچ عنوان به دین اسلام محدود نمی‌شود. ولی همانطور که بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، دارودستة داریوش همایون و رضاپهلوی نه آزادیخواه‌اند و نه درک درستی از «آزادی» در محتوای دمکراتیک آن دارند. فعالیت‌های اینان در سه دهة اخیر شاهدی ‌است بر این مدعا. در هرحال لباس شخصی سابق حکومت پهلوی، امروز «سنت محمد» را جهت ایجاد جامعة آزاد توصیه می‌کند. مسلماً در جامعة پیشنهادی ایشان حق خواهیم داشت با پیروی از فرصت طلبی‌های محمد، از «دین»، هر چه به شرایط روز نزدیک‌تراست برگزینیم! به عبارت دیگر «استاد» دکتر داریوش همایون، همان چرندیاتی که محمد خاتمی و شیرین عبادی در تأئید اسلام به هم می‌بافند، سر هم کرده تا تعریف ویژة خود را از «جامعة آزاد»، ویراست فاشیسم ارائه دهد، و در این «ناپرهیزی» دمکراتیک از چارچوب دین اسلام هم پای فراتر نگذارد. همایون می‌گوید اگر آخوندها طی سه دهه توانسته‌اند به هر صورت که منافع‌شان ایجاب کرده دین را تعریف کنند، پس ما هم می‌توانیم! ساده‌تر بگوئیم، مدیرعامل دکان مشروطه‌چی‌ها، برای شرکت در حکومت اسلامی از نوع «پیشرفته» و مردمی آن، تلویحاً اعلام آمادگی فرموده‌اند:

«سنت محمد بهترین راهنمای کسانی است که بخواهند بی [بدون] روی‌گرداندن از دین نگرش دینی خود را تغییر دهند.[...] جامعة آزاد پیشرفته‌ می‌تواند [...] تاکید را بر آنچه از دکترین دینی با شرایط زمان سازگارتر است بگذارد [...] مردم ما مشکلی با دین ندارند. مسئله سیاسی است.»
منبع: خبرگزاری کوروش

بله همانطور که آقای داریوش همایون فرمودند، «مردم ما» مشکلی با «دین» ندارند، و دیدیم که چپ‌ افراطی هم می‌گوید، اگر دین به ایدئولوژی تبدیل نشده بود، چنین توحشی را شاهد نبودیم. خلاصة کلام، لباس شخصی‌های ساواک پهلوی و «کارگرپرستان» هر دو خواستار حفظ جایگاه ویژة دین در کشور استعمارزدة ایران شده‌اند، چون بدون «تقدس»، کار فاشیست‌های مدعی مشروطیت و کارگرپرستان، مشکل خواهد شد. بی‌جهت نیست که قلم به مزدان در داخل و خارج وظیفه دارند، ضمن پیوند زدن «نوروز» و «چهارشنبه سوری» به دین زرتشت، از هر جسد، یک «حسین شهید»، یک «مبارز» و یک «قهرمان» به ملت ایران تحویل دهند، و با اینکار دکان تولید «تقدس» را رونق بخشند. همة فعلة فاشیسم یک صدا با داریوش همایون تکرار می‌کنند، ‌ مردم ما هیچ مشکلی با دین ندارند! و ما آزادیم که نگرش دینی خود را تغییر دهیم! بله، اگر آزادی در چارچوب «دین» قرار بگیرد، نیاز فاشیست‌ها بر آورده خواهد شد. و اگر دین کذا، دین داس و چکش هم باشد هیچ اشکالی ندارد، ‌ چرا که رفیق استالین با همین «دین» گله‌های بسیاری را به راه راست و چپ هدایت کرده.

و اما برویم به سراغ رضاپهلوی که «نامه‌ای به جهانیان» ارسال داشته‌ و خود را دموکرات سکولار خوانده‌اند! مگر پادشاه سکولار هم وجود دارد؟ مگر سلطنت «ودیعة الهی» نیست؟ پس چگونه کسی که وارث تاج و تخت ایران است می‌تواند سکولار باشد؟ این سکولاریسم هم حکایت روحانیت مردمی ‌است؟ حضرت والا! شما که عمری را در غرب سپری کرده‌اید، نمی‌دانید که سکولار بودن شما را از سلطنت کشور ایران محروم می‌کند؟ اگر امروز ملکة انگلستان بگوید، من سکولار هستم، کلیسای آنگلیکان ایشان را از سلطنت خلع خواهد کرد. شما نمی‌توانید سکولار باشید،‌ مگر اینکه خود را در جایگاه یک فرد عادی قرار دهید! بگذریم! حضرت والا در نامة خود از شرایط اسفبار ایران ابراز تأسف کرده خواهان گذار آرام به دموکراسی شده‌اند! البته بسیار خوب است که رضا پهلوی خواهان آزادی و دمکراسی و رعایت حقوق بشر در کشور ایران باشد. بسیار خوب است که رضا پهلوی خواستار جامعه‌ای باز و سکولار باشد. خواهان رعایت حقوق کارگران، زنان، اقلیت‌های قومی و مذهبی باشد. و بسیار نیکوست که رضاپهلوی خواستار دگرگونی بدون خشونت باشد. چون ما هم با خشونت مخالف‌ایم. ولی رضاپهلوی نکات مهمی را در پیام خود گویا به دست فراموش سپرده.

مهمترین نکته‌ای که از چشمان تیزبین رضا پهلوی پنهان مانده این است که مبداء تاریخ ایران باید در جایگاه واقعی خود قرار گیرد، چون «فرار» محمد از مکه به مدینه، مبداء تاریخ ایرانیان نیست. دیگر اینکه ملت ایران امروز نیک می‌داند که سازمان جنایتکار ناتو حکومت توحش اسلامی را در ایران مستقر کرد، تا اتحادجماهیر شوروی را با یک منطقة اسلامی محاصره کند و پس از فروپاشی حکومت انسان ستیز رفیق استالین همة کشورهای حاشیة خزر را به این منطقة توحش بیفزاید. تبلیغات فعلة فاشیسم در اروپای غربی این بود که پس از فروپاشی، مردم همة کشورهای مسلمان نشین اتحاد جماهیر سابق، صلاح و رستگاری خود را در اسلام جستجو خواهند کرد، و نان ما هم در روغن شناور خواهد بود. همانطور که دیدیم، رویاهای اسلام پروری ناتو کار را به جنگ داخلی در چچنی نیز رساند. ولی شاهد بودیم که سازمان کذا نه تنها در اهداف خود ناکام ماند، که امروز در افغانستان و عراق دست کثیف‌اش زیر سنگ روسیه افتاده، و دیر یا زود ناچار است بساط آخوند پروری را برچیند و گورکن‌های جمکران نیز از روند این «حذف» سیاسی مستثنی نخواهند بود. و دلیل واقعی ابراز عشق مشروطه‌چی‌ها و کارگرپرستان به «اسلام»، افلاس کنونی سازمان ناتو است.

ولی اگر خرده‌پاهای سازمان سیا از درک شرایط عاجزاند و قیاس به نفس کرده مخاطب را ابله می‌پندارند، رضا پهلوی نمی‌تواند از چنین «امتیازاتی» برخوردار شود! بله، داریوش همایون و داس و چکش پرستان در جایگاه رضاپهلوی قرار نمی‌گیرند، و هر چه اربابان‌شان فرمان دهند، اطاعت خواهند کرد. اما رضا پهلوی باید پاسخ دهد، به چه دلیل در نامة خود به جهانیان، روابط صلح آمیز و حسنه را فقط برای غرب و همسایگان خاورمیانه خواستار شده و می‌گوید:

«ما خواستار روابط صلح آمیز و حسنه با همسایگان‌مان در خاورمیانه، با غرب، و جامعة گستردة جهانی هستیم»
همان منبع

مگر رئیس دفتر حضرت والا نمی‌داند در شمال ایران، ابر قدرتی به نام کشور روسیه وجود دارد که ایجاد روابط حسنه و صلح آمیز با آن بر روابط با نوکران عموسام در خاورمیانه به طبع اولی از ارجحیتی به مراتب بالاتر برخوردار است؟ یا اینکه حضرت والا می‌پندارند هنوز دوران جنگ سرد و داستان «رستاخیز» است، و منافع ملت ایران می‌باید به ابزار تأمین منافع آمریکا در برابر روسیه تبدیل شود؟ به رضاپهلوی صریحاً می‌گوئیم، اگر می‌خواهید جامعة «سکولار» پیشنهادی‌تان را بر محور ایجاد تنش پیوسته با روسیه و تأمین منافع استراتژیک ایالات متحد بر قرار کنید، بهتر است جامعة کذا را با همکاری محسن سازگارا، فخرآورها و دیگر تحفه‌های ارسالی ساواک در همان حومة واشنگتن تشکیل دهید. چرا که، ممکن است به زودی محمد خاتمی هم به خیل طرفداران چنین جامعه‌ای در ینگه دنیا به شما ملحق شود، تا اوپوزیسیون اسلام پرست از نعمت وجود آخوند و روضه‌خوان معمم نیز بی‌بهره نماند! بهتر است رضاپهلوی و اطرافیان‌اش بدانند که روابط صلح آمیز با همسایگان، به ویژه با روسیه، رکن اساسی در حفظ منافع ملی ما خواهد بود. کشور ایران هیچ مرز مشترکی با آمریکا و اروپا ندارد، ولی صدها کیلومتر مرزهای آبی و خاکی ایران با روسیه و کشورهای سابقاً شورائی، در عمل مهم‌ترین محور روابط استراتژیک و سیاسی کشور ایران در آینده است!




جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۷

نفت و مارکسیسم!

...
در مورد تغییر مبداء تاریخ ایران مطالبی در وبلاگ «نماز تقویم» آورده‌ایم، ولی لازم است توضیح دهیم که تاریخ کشوری به نام ایران با امپراطوری هخامنشی و آغاز سلطنت کوروش کبیر پیوندی ناگسستنی دارد. به همین دلیل، سخن گفتن از هفت هزار سال تاریخ ایران صرفاً تلاشی است مزورانه برای تحریف تاریخ کشورمان. در ثانی همانطور که گفتیم، تاریخ ایران مبداء «غیردینی» دارد، به این ترتیب که بر «کنش انسانی» استوار است، و «دست الهی» و ارادة خداوندی در آن هیچ دخالتی نداشته. اشکال عمدة پروپاگاندیست‌های غرب و پادوهای‌شان در ایران، با تاریخ 2500 ساله، ریشه در همین واقعیت دارد. و بر خلاف آنچه چپ نمایان ادعا می‌کنند، مسئله، شاهنشاهی و حکومت فئودالی نیست! به هیچ عنوان! مسئله این است که فدائیان «سوسیالیسم علمی» و «نگرش عینی» و مدافعان ظاهری تقدم «ماده» بر «ایده»، به این مرحله که می‌رسند، به یک باره برخورد علمی را فراموش کرده، دوش به دوش عزاداران حسینی و دستاربندان، مبداء تاریخ کشور ایران را «مردود» می‌شمارند، چرا که حاکمیت ایران باستان «شاهنشاهی» بوده، و اینان این حاکمیت را در ویراستی نزدیک به آنچه «شاهنشاهی» معاصر می‌نامیم، تحلیل می‌کنند!

بله این است وجه مشترک چپ‌گرایان جمکران و دارودستة‌ الله‌کرم. چپ‌گرایان جمکران چنین می‌پندارند که هر حاکمیتی نام «جمهور» بر خود بگذارد، دیگر فئودالی نمی‌تواند باشد؛ چنین حاکمیتی در نظر اینان سریعاً می‌تواند به «جمهوری خلق» سوسیالیست هم ‌تبدیل شود. در واقع، دلیل سینه زنی «چپ‌الله» زیر علم آخوند جماعت همین بود! البته منظور ما رهبران چپ‌الله در ایران نیستند، چه اینان در هر حال از جیره خواران عموسام بوده و خواهند بود. منظور از چپ‌الله شوت‌و پرت‌هائی‌‌اند که در جمال بی‌مثال فرخ نگهدار و نورالدین کیانوری، انوار ضدامپریالیسم رویت کرده بودند. درست همانطور که عزاداران حسینی، آخوند جماعت را طرفدار «پابرهنه‌ها» می‌‌انگاشتند. بله، عزاداران حسینی با شاهنشاهی مخالف‌اند، ‌چون می‌پندارند سلطنت در تضاد با اسلام است، و اسلام هم حامی مستضعفان! حال آنکه «بنیاد دین» فقط مکمل بنیاد سلطنت است. و بنیاد دین، مهم‌ترین بنیاد سلطه بر انسان‌هاست. ولی در هزارة سوم و سه دهه پس از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان، و پس از استقرار حکومت اسلامی در عراق و افغانستان توسط ارتش دمکراسی پرور آمریکا،‌ هنوز برای بعضی‌ها، آمریکا مدافع آزادی و دموکراسی به شمار می‌رود، و گروهی سعی بر آن دارند که با توجیهات «ماتریالیستی»، اسلام را از زیر ضربة محتوم تاریخ بیرون کشند، و جنایات شیوخ را در کشور ایران به نوعی «تلطیف» نمایند. چرا که امروز با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سازمان سیا، دیگر کمونیسم را خطری جدی تحلیل نمی‌کند. در نتیجه، جهت فراهم آوردن زمینة فروپاشی در ایران، به چپ‌الله و سازمان برادر رجوی هم می‌تواند گوشه چشمی نشان دهد. به همین دلیل است که ناگهان عده‌ای به این نتیجه رسیده‌اند که آرمانگرائی خوب است و امپریالیسم و سرمایه‌داری وابسته، اسلام را «وسیله» قرار داد تا سیاست‌های خود را اعمال کند! اینان معتقدند که، اگر اسلام هم نبود، امپریالیسم به ابزار دیگری از قبیل سلطنت متوسل می‌شد!

البته در ابتدای امر، این نوابغ علوم سیاسی می‌باید توضیح دهند که آرمانگرائی «الهی» هم خوب است یا خیر؟ و سپس به ما بگویند، این کالای «نیست در جهان»، یا سلطنت غیرمذهبی را در کدام ناکجا آباد کشف کرده‌اند؟ تا آنجا که ما به یاد داریم، پیشنهاد «سلطنت لائیک» در یکی‌ از برنامه‌های «مردمی» تلویزیون دولتی فرانسه توسط فرح پهلوی مطرح شد، علامت تعجب هم نمی‌گذاریم، چرا که، فرح پهلوی نه «جامعه شناس» است و نه متخصص علوم سیاسی، و تا به حال چنین ادعائی هم نداشته. ولی، ذوب شدگان در مارکس و انگلس، که برای رهبری «گوسفندان کارگر» خیز برداشته‌اند، می‌باید از طریق استدلال منطقی، در چارچوب همان منطق ماتریالیستی برای ما شوت و پرت‌ها توضیح دهند، اگر سرمایه سالاری جهانی از طریق سلطنت، حتی سلطنت کودتائی پهلوی امکان چپاول و سرکوب فعلی را می‌داشت، به چه دلیل زباله‌های انباشته شده در قم و نجف را در تهران تخلیه کرد؟ البته ما در انتظار «پاسخ» مارکسیست‌های آبکی جمکران نمی‌مانیم! چون بارها و بارها در همین وبلاگ توضیح داده‌ایم که، شتاب روند چپاول سرمایه سالاری جهانی با افزایش دامنة سرکوب در کشورهای جهان سوم نسبت کاملاً مستقیم دارد، و تداوم این روند چپاول در گرو تداوم تحمیل گسست تاریخی بر روند رشد ملت‌های جهان سوم است. به زبان ساده‌تر، با هر براندازی، منافع امپریالیسم جهانی افزایش بیشتری خواهد یافت. همچنان که در ایران شاهدیم، نتیجة براندازی حکومت پهلوی فقط توسعة فقر بود و بس. فقری مادی و فرهنگی.

و اگر امروز مدعیان سوسیالیسم علمی، انگشت اتهام را به جانب امپریالیسم جهانی گرفته‌اند تا مسئولیت اسلام و آخوند را انکار کنند، موجودیت خودشان از نتایج همین فقرفرهنگی است. چون می‌باید حضور «رفقا» این اصل مسلم را توضیح دهیم که سلطنت، بنابرتعریف، به هیچ عنوان در تضاد با دین قرار نمی‌گیرد؛ حتی سلطنت دست نشانده و استعماری. منتهی در این نوع سلطنت، استبداد سنتی جای خود را به سرکوب استعماری می‌دهد. در نتیجه، در کشوری چون ایران، دستگاه سلطنت پهلوی به موازات سرکوب فئودال‌های سنتی و زمینداران بزرگ، روحانیت سنتی و اشرافی را نیز با اراذل و اوباش جایگزین کرد، تا رأس هرم «قدرت سنتی» نابود شود، و قدرت استعماری بجای آن قرار گیرد. در چنین چارچوبی است که به اصطلاح روحانیت با سلطنت در تضادی کاذب قرار گرفت، امثال روح‌الله خمینی به «مخالف» چنین سلطنتی تبدیل شدند، و سلطنت پهلوی هم به دروغ «اسلام ستیز» معرفی شد. چون هم سلطنت پهلوی و هم حوزة به اصطلاح علمیة قم ساخته و پرداختة استعمار‌اند، و «مبارزات» فرضی روحانیت با سلطنت همواره در جهت تأمین منافع استعمار انجام پذیرفته. «روحانیت در کنار مردم»، معرکه‌ای است که تبلیغات استعماری دهه‌هاست بر جامعة ایران تحمیل کرده، و هنوز شاهدیم که چپ‌نمایان با سلاح «ماتریالیسم دیالکتیک» سعی بر تداوم آن دارند. و کشور ایران دهه‌هاست که به صحنة اجرای همین تراژدی فقرفرهنگی تبدیل شده.

البته همانطور که در بالا گفتیم تلاش همه جانبة استعمار بر زدودن نفرت از اسلام و روحانیت متمرکز شده، تا بتواند از طریق ایجاد اتحاد میان گروه‌های «چپ انقلابی» و دارودستة برادر رجوی، «امت» را به «خلق»، یا «خلق ستمدیده» تبدیل کند، و فاشیست‌های دیگر را نیز به اینان پیوند زند. چون این حضرات پیشتر هم در برلن با یکدیگر ملاقات کرده، و اصل و اصولی ندارند، فقط منتظراند تا عموسام افتخار «نگهبانی» از لولة نفت و امور ما ملت را به اینان واگذار کند. در نتیجه این روزها شاهد فروکش کردن تب احترام به ادیان نزد دین‌پرستان شناخته شده‌ای چون جناب دکتر عبدالکریم لاهیجی و دوستان‌شان هستیم. بله، سیاست گام به گام به این ترتیب اجرا می‌شود. چپ «انقلابی» دستی بر چهرة کثیف اسلام می‌کشد، در نتیجه آقای لاهیجی هم دیگر با توسل به سفسطه نمی‌گویند نمایش فیلم «ویلدرس» باید ممنوع شود، بلکه با توسل به «سفسطه» مدعی وجود نوع جدیدی از دمکراسی می‌شوند!

البته باید اذعان داشت که مواضع دکتر لاهیجی در مقایسه با مواضع‌شان در مورد کاریکاتور محمد کمی «تغییر» کرده. پیشتر در همین وبلاگ سخنان آقای لاهیجی در مورد کاریکاتور محمد را بررسی کرده‌ایم. ایشان «کاریکاتور» را در ترادف با «آگهی تجارتی» قرار داده، خواستار ممنوعیت آن شده بودند. اما در میزگرد «رادیو بین‌المللی فرانسه» می‌گویند، در جوامع دمکراتیک غرب «امر قدسی» وجود ندارد، و آزادی بیان در جوامع غربی در چارچوب قانون روشن، صریح و غیرالهی تعریف شده. ولی برانگیختن مردم به خشونت «جرم» ‌است!

بله! اشکال سخنان جناب لاهیجی که گویا حقوقدان هم هستند، این است که تلویحاً القا می‌کنند، که در برخی جوامع دمکراتیک «امر قدسی» وجود دارد! و به این دلیل است که می‌گوئیم آقای لاهیجی یک بار دیگر، دست به سفسطه زده‌اند. چون در هیچ جامعة دمکراتیکی «امر قدسی» نمی‌تواند به رسمیت شناخته شود، چرا که دمکراسی، نظامی است «انسان محور» و عبدالکریم لاهیجی به عنوان حقوقدان در کشور فرانسه، از این امر مسلماً آگاه‌ است. وی همچنین می‌داند که «آزادی بیان» در کشورهای دموکراتیک غرب یا شرق به زیر سئوال نمی‌رود. به یاد داریم که چندی پیش یک پژوهشگر اسرائیلی مقاله‌ای انتشار داده بود که در آن تأکید می‌کرد، حکایت ده فرمان در کتاب مقدس می‌تواند نتیجة استفادة موسی از گیاهان توهم زا باشد. بنابراین بهتراست به آقای لاهیجی یادآور شویم که همة دمکراسی‌ها غربی نیستند، هند، ژاپن و اسرائیل در قارة آسیا واقع شده‌اند. پس بازگردیم به میز گرد رادیو فرانسة خودمان و «پیشرفت» مواضع آقای لاهیجی در مقایسه با دوران کاریکاتور دانمارکی!

آقای لاهیجی با تأکید بر وجود تقدس در قوانین حکومت اسلامی می‌گویند، این نوع قانون‌گذاری در واقع آب به آسیاب امثال «ویلدرس» می‌ریزد! البته پیش از ادامة مطلب لازم است یادآور شویم که به یاد نداریم آقای لاهیجی به قانون اساسی حکومت اسلامی کوچکترین اعتراضی کرده باشند، و موضع گیری اخیر ایشان پیرامون قوانین توحش جمکران بسیار «جدید»، و مسلماً ملهم از پیام نوروزی رهبری مبنی بر «نوآوری» است:

«در جوامعی مانند ایران مفهوم امر مقدس بسیار مهم است و حتی اهانت به روحانیت و روحانیون نیز گاه به عنوان اهانت به مقدسات تلقی می‌شود که مجازات آن اعدام [است] این نوع قانونگذاری آب به آسیاب کسانی چون فیلم‌ساز هلندی می‌ریزد.»
منبع: سایت عصرنو

البته آقای لاهیجی نمی‌گویند که در واقع دمکراسی‌های غرب حامی اصلی نظام‌های «خدا محور» به شمار می‌روند و در همین هفته، اتحادیة اروپا و دولت‌های فرانسه و انگلستان با دخالت آشکار در امور ترکیه به دادگاه قانون اساسی این کشور در مورد رسیدگی قانونی به شکایت دادستان بر ضد حزب اسلامگرایان ترکیه هشدار هم داده‌اند! و در تداوم همین اسلام پناهی غربی‌هاست که فعلة فاشیسم در کشورمان جهت سرکوب نه تنها به مقدسات اسلامی که به مقدسات همة ادیان ابراهیمی متوسل شده‌اند. فارس نیوز، مورخ 16 فروردین‌ماه سالجاری به نقل از فردی به نام «طالب زاده»‌ می‌نویسد، این فتنه زیر سر اسرائیل و آمریکا است، چون اسرائیل دوام خود را در نابودی همة جهان می‌بیند! فارس نیوز که «طالب زاده» را مستندساز و کارشناس امور رسانه‌ معرفی کرده، از زبان ایشان می‌نویسد، ما اینهمه به مقدسات غربی‌ها احترام می‌گذاریم، چرا غربی‌ها به مقدسات ما توهین می‌کنند:

«ما طولانی‌ترین و زیباترین فیلم‌ها را راجع به حضرت مسیح و حضرت موسی می‌سازیم و به مقدسات آن‌ها [...] بسیار احترام می‌گذاریم.»


بله، می‌بینیم که این احترام به ادیان در واقع برای حکومت‌های جهان سوم الزامی است، و حتی امروز که ورق برگشته و دیگر کسی نمی‌تواند در شیپور احترام به ادیان بدمد، فعلة فاشیسم نمی‌تواند دست از احترام به مقدسات بشوید. سخنان «آبراهامیان» در مورد «تقویم دینی» را فراموش نکرده‌ایم، پروژة «مک‌فال» و شرکاء برای گذار به دمکراسی در ایران را نیز به خاطر داریم؛ گزینة پیشنهادی غرب به ملت ایران از «امر قدسی» فراتر نمی‌رود: حکومت دینی، سلطنت، فاشیسم! جالب اینجاست که چپ کارگرپرست و اسلام‌دوست نیز بخوبی می‌تواند در همین طیف فاشیستی جای ‌گیرد. خوش‌آمدید رفقا!






پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۷

نماز «تقویم»!

...


به دلیل افلاس اربابان گورکن‌ها، حکومت اسلامی که دیگر نمی‌تواند لات و اوباش را به خیابان‌ها سرازیر کند تا به ساختن فیلم، نوشتن رمان و به طور کلی به هر گونه «آزادی بیان» اعتراض کنند، لات و اوباش را راهی صحرا می‌کند، تا نماز باران به ‌جای آورند! بله، چون همه کار به دست خداوند است، باران را هم باید از خداوند ابراهیم طلب ‌کنیم، ‌تا طبیعت نیز به لجن «الهیت» آلوده شود.

پیشتر گفتیم که فاشیست‌های مسلمان «جرم» را با «گناه» در ترادف قرار می‌دهند، تا بتوانند «مجرم» را «گناهکار» شمرده، مجازات او را با مراجعه به احکام توحش قرآنی تعیین کنند. یکی از فواید قرار دادن «گناه» در مقام «جرم» این است که گناه در عرصة دین و الهیت قرار می‌گیرد، و طبق چرندیات کتب مقدس، «خداوند گناهکار را به سزای اعمال خود می‌رساند»! ولی همین خداوند نیز قرار است پاداش اعمال نیک را در آن‌ دنیا بدهد! در نتیجه، ترادف جرم با گناه کارساز حکومت‌های دست نشاندة سازمان ناتو می‌شود. چرا که این نوع حکومت‌ها چون حکومت گورکن‌ها، حوادث طبیعی از قبیل سیل، زلزله و یا توفان را «خواست خداوند» به شمار می‌آورند، و ادعا می‌کنند که رواج «گناه» و «فساد» در میان مردم خشم خداوند را اینچنین برانگیخته. به طور مثال، بر اساس چنین منطق مزورانه‌ای، حکومت‌ اسلامی در قبال زلزله زدگان بم یا سیل زدگان گرگان هیچ مسئولیتی ندارد، و هیچ اقدامی نیز نه در جهت پیشگیری، و نه در جهت بهبود این شرایط انجام نخواهد داد. به عنوان نمونه، احداث مسیل در مناطق سیل‌گیر و یا ساختن بناهای مقاوم در برابر زلزله در برنامة حکومت اسلامی اصولاً دیده نمی‌شود، چرا که در این صورت حکومت به جنگ خداوند رفته، و در برابر ارادة الهی ایستاده ‌است! با این وجود اگر اقداماتی، حتی در دوران پهلوی صورت گرفته باشد، گورکن‌ها با کمال میل این اقدامات عمرانی را به نام خود ثبت می‌کنند. از آنجمله‌ است سدی که در شمال شرقی مسجد سلیمان دو سال پیش از تخلیة خمینی در فرودگاه مهرآباد، ساخته شده بود، و بر اساس گزارش مهرنیوز، مورخ 15 فروردین‌ماه سالجاری، این سد به نام نامی «شهید عباسپور» به ثبت رسیده! گذشته از ثبت اقدامات دیگران به نام خود، تنها کاری که گورکن جماعت قادر به انجام آن است، اعمالی ‌است که کوچک‌ترین ارتباطی با عقل و منطق ندارد: روضه خوانی، وردخواندن و خودزنی!

به عنوان نمونه، برای رفع خشک‌سالی مشتی‌از گورکن‌ها سروپا برهنه راهی بیابان شده‌اند، تا نماز باران به جای آورند. سایت «روزآنلاین» مورخ 15 فروردین‌ماه سالجاری، به نقل از خبرگزاری جمهوری‌ اسلامی خبر این شیادی و عوامفریبی را انتشار داده. از قرار معلوم پس از کرمان و شیراز، به دعوت امام جمعة اردکان، تعدادی از «مردم» این شهر هم نماز باران به جای آورده‌اند، تا خشک‌سالی پنجاه سال اخیر مرتفع شود! می‌بینیم که خشک‌سالی هم از دوران پهلوی آغاز شده، چون سازمان سیا از سی سال پیش گورکن‌ها را به حاکمیت منصوب کرده. بله، فعلاً که راه عربده‌جوئی و شعار بر اراذل و اوباش ساواک بسته شده، اینان به گریه زاری و ورد خواندن در بیابان‌های اطراف شهر اکتفا می‌کنند. چون گورکن‌ها به هر ترتیب ممکن باید بر طبل خرافات و اوهام بکوبند تا دکان چپاول سازمان سیا کساد نشود. و فعلاً بجز خشک‌سالی، موضوع مهم دیگری که گورکن‌ها بتوانند در اطراف آن جنجال به پا کنند و پای خدا و پیغمبر و «معنویات» را به میان آورند، همان فیلم «ویلدرس» است!

هیچ فکرکرده‌اید اگر «ویلدرس» فیلم نمی‌ساخت، گورکن‌ها از نظر تبلیغاتی در این سال نو، به چه افلاسی می‌افتادند و نخبگانی چون مهاجرانی یا مکارم شیرازی چگونه می‌توانستند فضای رسانه‌ای را اشغال کنند؟ دستاربندان جمکران باید از «ویلدرس» و حاکمیت هلند سپاسگزار باشند که به آنان و گورکن‌های ساکن غرب امکان داد تا با چرند گفتن و عربده جوئی ابراز وجود کرده، و ساختن فیلم را با «توهین» در ترادف قرار دهند.

فاشیست‌های مسلمان و اربابان‌شان در غرب می‌کوشند «آزادی بیان» را با «گناه» یکسان بخوانند تا هر کس جسارت کرد و به تخیلات خود میدان داد، رمان نوشت، فیلم ساخت و ... بداند که سروکارش با شمشیر اسلام و سانسور اربابان حکومت‌های اسلامی در غرب خواهد بود. همانطور که گفتیم محافل فاشیست غرب جهت ایجاد بحران و تداوم سرکوب در کشورهای مسلمان نشین سیاست ایجاد جنجال جهت دو قطبی کردن فضای اجتماعی را در پیش گرفته‌اند، تا میدان از دست نوکران‌شان در منطقه به در نرود. امروز ناصر مکارم شیرازی که سه دهه ‌است شریک چپاول و سرکوب ما ملت توسط دست‌نشاندگان غرب در ایران است، به شیوة روح‌الله خمینی به عربده‌جوئی پرداخته و برای دولت سیاست اقتصادی هم تعیین کرده، و حنازرچوبه، خبرگزاری رسمی حکومت گورکن‌ها، چرندیات مکارم را امروز انتشار داده.

مکارم شیرازی خود را در جایگاه قیم بیش از یک میلیارد مسلمان قرار داده و می‌گوید بیش از یک میلیارد مسلمان از این فیلم آزرده خاطر شده‌اند! ظاهراً ناصر مکارم در تمام نقاط جهان منبع اطلاعاتی دارد که با چنین اطمینانی «مزخرف» می‌گوید. و البته فیلم «ویلدرس» به امثال مکارم امکان می‌دهد که اصل «آزادی بیان» را با تمام قوا محکوم کنند. آخوند مکارم شیرازی که موجودیت خود را مرهون آخوندپروری سازمان سیا است، به خود اجازه داده «آزادی» را «تفسیر» هم بکند! البته از طریق نفی تفسیر غرب از آزادی! چون همانطور که می‌دانیم، آخوند جماعت، آنهم در جمکران، فهم و شعور این مسائل را ندارد. طبق تفسیر ابلهانة حضرت آیت‌الله، «آزادی» نباید باعث آزار و اذیت بیش از یک میلیارد مسلمان شود! آری! این همان منطق بلاهت رایج در حوزه‌های فقر فرهنگی جمکران است که، با تکیه بر آن در بهار 1358، روزنامه‌ها را تعطیل کردند، روزنامه نگاران را اعدام کردند، تا مردم ایران بدانند «آزادی بیان» از دید حکومت رمالان جمکران «توهین به مقدسات» است، و مجازات «توهین به مقدسات» هم طبق احکام توحش قرآن، مرگ است. جهت تداوم همین شرایط است که استعمار بر «قهرمان‌سازی» در ایران پافشاری می‌کند. چون «قهرمان» بنابرتعریف، از «انسان» برتر است و همین برتری، ضامن «تقدس» او خواهد شد. پیشتر گفتیم که چنین قهرمانی در جهان اسطوره‌ای و حماسی جای دارد؛ در عرصة رمان، یا عرصة دمکراتیک، «قهرمان» وجود خارجی نخواهد داشت. چرا که قهرمان رمان، یک موجود زمینی، یا بهتر بگوئیم، یک «ضدقهرمان» است. ولی رمال و گورکن که نان خود را از کارخانة رجاله پروری دریافت می‌کنند، دست‌اندرکارند تا کارخانة تولید قهرمان ورشکست نشود. و همانطور که شیخ مسعود بهنود، فریدون آدمیت را به قهرمان تبدیل کرده بود، مکارم شیرازی هم وظیفة حراست از قهرمانان یا مقدسات را برعهده گرفته. نقش ایشان دقیقاً نقش سگ نگهبان خانه است. با یک تفاوت عمده، سگ نگهبان، بدون استثناء، هر گاه تهدیدی حس کند به پارس کردن می‌پردازد، آیت‌الله‌های ریزه خوار سفارت کذا، فقط به اشارة سفارت، تهدید را حس کرده و پارس می‌‌کنند. خلاصه بگوئیم سگ بر اینان شرف دارد. بله! عارف قزوینی حق داشت، «سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ، که در آن سم و در این وسوسه و اوهام است.» و در سر آخوند مکارم و شرکای‌اش علاوه بر وسوسه و اوهام، منافع کارخانة رجاله پروری‌ نیز جای دارد. مکارم که بجز بندگی و نوکری به درگاه خداوند و ارباب اجنبی‌اش هیچ نمی‌شناسد، امروز آزادی شناس هم شده، و به تفسیر غرب از آزادی اعتراض می‌کند! و منطق به رسمیت شناختن آزادی بیان را به زیر سئوال می‌برد. ایشان فرموده‌اند:

«این چه منطقی است که آزادی را اینگونه تفسیر می‌کند که باعث آزار و اذیت بیش‌ از یک میلیارد[...] مسلمان جهان شود.»

اگر آخوند مکارم منطق آزادی بیان در غرب را نمی‌شناسد، ما از منطق فاشیست‌های مسلمان نیک آگاه‌ایم! چون سخنان مکارم بر همان منطق استعماری استوار شده که با توسل به اسلام سرکوب را توجیه می‌کند. سخنان آخوند اشراقی، داماد روح‌الله را در مورد «حجاب» فراموش نکرده‌ایم، و مواضع «مترقی» جبهة ملی، نهضت آزادی و به ویژه چپ مفلوک ایران را نیز بخوبی به یاد داریم. و سه دهه ‌است که سگ‌های هار سازمان سیا، معاشرت زنان و مردان را در سطح جامعه ممنوع کرده‌اند، زنان و مردان را به بهانة عدم رعایت پوشش اسلامی بازداشت می‌کنند،‌ به خانه‌های مردم هجوم می‌آورند، تا بر اساس نظرات مکارم و امثال ایشان، بیش از یک میلیارد مسلمان از آنچه در خانه‌های ما و در جامعة ما می‌گذرد آزرده ‌خاطر نشوند. ولی «بیش از یک میلیارد مسلمان»، از چپاول ثروت‌های خود توسط استعمار غرب گویا به هیچ عنوان آزرده خاطر نخواهند شد، چون استعمار تکه استخوانی جلوی مکارم شیرازی و شرکاء می‌اندازد، تا پارس کنند و مقدسات‌شان محفوظ بماند. اما امروز در کار «تبادل» استخوان با حفظ مقدسات گویا اشکالاتی پیش آمده. همانطور که در بصره هم شاهد بودیم، ایالات متحد ناچار شد توسری محکمی به مقتدی صدر زده، بساط باجگیری و قاچاق نوکر وفادار خود را تعطیل کند، چرا که شرایط تغییر کرده! بله، مقتدی صدر که چند روز پیش خواستار خروج نوری‌المالکی از بصره شده بود، و مثل خمینی شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر می‌داد، پس از دریافت توسری شیرین، نعلین ضدامپریالیستی را به پا کشید و خواستار تظاهرات «مردم» بر ضد اشغالگران آمریکائی در شهر نجف شد. چون همانطور که می‌دانیم انگلیسی‌ها در منطق ایشان «اشغالگر» نیستند، و البته در نجف حضور ندارند، چون نجف نه نفت دارد و نه راهی به دریا!

بله حاکمیت انگلستان شکمش را صابون زده بود که بصره را به دست تیغ کش‌های شیعی مسلک خود بسپارد و یک حکومت اسلامی «مستقل» به رهبری مقتدی صدر در بصره تشکیل دهد. گویا قرار بود مقتدی چپاول نفت از بندر بصره را تضمین کند، تا حاکمیت انگلستان هم مقدسات مقتدی صدر را محفوظ نگاهدارد. ولی از قضای روزگار این «برنامه» عملی نشد! و مقتدی صدر به ناچار نقش قهرمان مبارز را بر عهده گرفته. مکارم و شرکاء نیز دقیقاً در شرایط مشابهی قرار دارند. اینان نیک می‌دانند که ساواک دیگر قادر نیست اوباش حامی‌شان را به خیابان‌های شهر آورد، تا منافع ارباب پایدار بماند. در نتیجه، مکارم مقدسات را فراموش کرده و حافظ منافع مسلمانان شده، می‌گوید، مسلمانان دیگر نمی‌خواهند غارت شوند! حال آنکه اگر غارت کشورهای مسلمان نشین پایان گیرد، عمر امثال مکارم و دیگر رمالان نیز در کشورمان به پایان خواهد رسید. در واقع اگر آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی نمی‌داند نان از دست که می‌خورد، ما ملت نیک می‌دانیم آخوند جماعت سر در آخور کدام سفارتخانه دارد، و نیک می‌دانیم که بدون حمایت و پشتیبانی سازمان جنایتکار ناتو، آخوند جماعت نمی‌توانست بر ملت ایران حکومت کند. و می‌دانیم اگر امروز مکارم شیرازی به منافع مردم علاقمند شده، و اینچنین نعل وارونه می‌زند، به دلیل کسادی بازار «مقدسات» و افلاس اربابان‌اش است:

«دشمنان، اسلام را مزاحم منافع نامشروع‌شان می‌دانند [...] آنان منافع‌شان به خطر افتاده [...] از ثروت کشورهای اسلامی [...] چنین فیلم‌هائی بر ضد مسلمانان می‌سازند [...] آیا وقت آن نرسیده که در روابط مان با آنان تجدید نظر کنیم؟»

بله از آنجا که به ادعای مکارم شیرازی، اسلام مزاحم منافع «دشمنان» است، همین «دشمنان»، کشورهای افغانستان و عراق را اشغال کردند، تا در آنجا حکومت اسلامی مستقر کنند! باید گفت این «دشمنان» با منافع خود هم گویا دشمنی دارند! یا ناصر مکارم شیرازی هم مانند دیگر رمالان جمکران هوا را پس دیده، و به پریشان‌گوئی افتاده. چون دشمنان کذا بدون توسل به دین اسلام نمی‌توانستند کل منطقه را به لجنزار فاشیسم تبدیل کنند، و می‌باید خدمت مکارم بگوئیم، امروز منافع استعمار آخوندپرور و اسلام پناه به خطر افتاده، نه منافع مردم.

رمالان هنوز می‌پندارند که مانند دوران مشروطیت می‌توانند خود را در کنار مردم قرار دهند! ولی سخت در اشتباه‌اند، چرا که اگر ملت ایران در دوران پهلوی به دلیل سانسور ساواک، از خیانت و مزدوری روحانیت بی‌اطلاع مانده بود، طی سه دهة اخیر به ماهیت واقعی شیوخ پی برده، و این تجربة تاریخی را هیچکس و هیچ قدرتی نمی‌تواند از ذهنش بزداید. دلیل پافشاری فعلة فاشیسم برای زدودن مبداء تاریخ ایران و بنیانگزار امپراطوری هخامنشی در همین نکتة به ظاهر پیش پا افتاده نهفته. مبداء تاریخ کشور ایران «دینی» نیست، و هیچ ارتباطی با وقایع زندگی زرتشت، پیامبر ایران باستان هم ندارد. دلیل جنجال شیوخ به پیروی از کارخانة رجاله پروری، پیرامون تعویض تاریخ ایران در دورة محمدرضا پهلوی دقیقاً همین نکته ‌است.

در تاریخ 25 اسفندماه 1386، موسسة مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در جمکران مطلبی منتشر کرده، تا به جهانیان ثابت کند، هدف از تغییر تاریخ رسمی کشور در 24 اسفندماه 1354، اسلام‌زدائی بوده. حال آنکه هدف از چنین اقدامی در واقع تحریک افکار عمومی و بر انگیختن تعصبات مذهبی بود و بس. می‌دانیم که سیاست انسداد سازمان سیا در منطقه از سال 1976 آغاز شد و در اسفندماه سال 1354، بیش از دو ماه از آغاز سال 1976 می‌گذشته. در پی تغییر تاریخ رسمی، استاد محیط طباطبائی از «نظر علمی» آنرا مردود شمردند! می‌دانیم که نوعی «علم» وجود دارد که با علم در تضاد قرار می‌گیرد، و استاد محیط طباطبائی تخصصشان در زمینة همین نوع علوم بود! سفیر وقت انگلستان نیز این اقدام را «علیه معتقدات مذهبی» توصیف کرد، و طبیعی است که آیت‌الله گلپایگانی هم به این اقدام اعتراض کرده باشند. موسسة مطالعات جمکران به نقل از احسان نراقی، که با استاد شهید مطهری «لژ» مشترک داشته، می‌نویسد:

«[...] شاه قصد داشت مسلمان بودن ملت ایران را کم رنگ جلوه دهد.»


می‌دانیم که احسان نراقی و بهنود از فدائیان قدرت و از پادوهای ساواک‌اند، پس چنین اظهارات ابلهانه‌ای ازسوی نراقی کاملاً طبیعی ‌است. و به همین دلیل روح‌الله خمینی هم دقیقاً با نراقی هم عقیده از آب در می‌آید. و اما مؤسسة کذا به نقل از «یرواند آبراهامیان»، مورخ، می‌نویسد:

«در دوران معاصر کمتر رژیمی در سراسر عالم آنقدر احمق بوده که تقویم مذهبی خود را دور افکند»

اگر آبراهامیان چنین حرفی زده، باید به هوش او آفرین گفت! اینکه یک «مورخ»، پیوند «تقویم» و «مذهب» را ناگسستنی بداند، نشان می‌دهد که مورخ کذا وجود تقویم غیرمذهبی را به رسمیت نمی‌شناسد! خلاصه بگوئیم، چنین مورخی، فقط در جمکران می‌تواند مورخ به شمار آید. «تقویم مذهبی» را به خاطر بسپاریم، چون بدون مذهب، تقویم مذهبی و دیگر آلات و ابزار مذهبی، چپاول و سرکوب امکانپذیر نخواهد بود. و اکنون که نمی‌توان لات و اوباش را جهت اعتراض به فیلم و رمان بسیج کرد، شاید همین روزها فعلة فاشیسم جهت برگزاری نماز، سروپا برهنه راهی بیابان شوند و از خداوند بخواهند که برکت «تقویم مذهبی» را برای‌شان محفوظ نگاه دارد. این امکان نیز وجود دارد که، الله‌کرم‌ها و مخملباف‌ها سفارش ساختن فیلمی به نام «بدون تقویم‌ام هرگز» را از «فستیوال کن» دریافت کنند.




چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷

شیخ و آدمیت!

...


طبق سنت رایج گورکن‌ها، خاطره نویسی و مداحی و دروغ‌بافی یا بهتر بگوئیم «دوخت و دوز چل تیکه» پس از مرگ فریدون آدمیت آغاز شد. و پیشاهنگ «چل‌تیکه» دوزی، همانطور که می‌دانیم، پس از احسان نراقی، شیخ مسعود بهنود است. ایندو ظاهراً «تخصص» خود را در مکتب واحدی کسب کرده‌اند؛ مکتبی معروف‌تر از آنکه نیازمند معرفی باشد. شیخ مسعود در سوگنامة خود بر فریدون آدمیت از او یک پرسوناژ کاملاً «مقدس» ارائه داده، که به قول ایشان «دامن کبریائی» داشت و با استبداد هم مبارزه می‌کرد. بله کارگاه «قهرمان‌سازی» و «لجن پراکنی» ساواک همچون امور «کارخانة رجاله پروری» تعطیل بردار نیست. در نتیجه، هیچ اهمیتی ندارد که فریدون آدمیت در کشور استعمارزدة ایران تنها مورخ به مفهوم مدرن کلمه بوده، مهم این است که «شخصیت سازی» تداوم یابد! و در این روند شخصیت سازی آنچه اهمیت دارد، شخصیت واقعی افراد نیست، فوران ایزوتوپی‌‌های «شورش» و «تقدیس» پیرامون آن‌هاست.

چرا که، از طریق ترویج «شورش» و «تقدیس» است که پروپاگاند استعمار تداوم می‌یابد. پیشتر گفتیم که هدف از پروپاگاند به چالش کشاندن منطق متعارف از طریق دامن زدن به احساسات است. و می‌دانیم که هم «شورش» و هم «تقدیس»، ریشه در «احساسات» دارد. اگر منطق متعارف فرد بر احساسات وی غلبه کند، نه حسین را «امام حسین» می‌بیند، و نه ادعای احمقانة او در مورد خلافت را «مبارزه» با ظلم و ستم تلقی خواهد کرد. در ثانی فردی به نام حسین، اگر موجودیت تاریخی هم می‌داشت، صرفاً به دلیل آنکه فرزند علی و فاطمه بوده، صلاحیت «خلافت» نمی‌توانسته داشته باشد. خلافت در صدر اسلام موروثی نبوده، اما آنان که خلافت را موروثی می‌دانند بهتر است تکلیف برادر بزرگ‌تر حسین را هم همینجا روشن ‌کنند! ولی پیرامون این «حق» که مسلم و «موروثی» معرفی می‌شود، آنقدر بر طبل روایات کوفته‌اند، که نوه‌های دجالی به نام خمینی هم که موجودیت خود و پدر بزرگشان را مدیون کارخانة رجاله پروری‌‌اند، امروز برای برخی‌ها «تقدس» یافته‌اند، و احدی نمی‌تواند به واقعیات زندگانی این انگل‌های اجتماع اشاره‌ای داشته باشد، چون اینکار نیز «توهین به مقدسات» به شمار خواهد رفت!

بله این است فواید قهرمان‌سازی. به طور مثال، موجود بی‌نام و نشانی به نام روح‌الله خمینی، که نه سوادی داشت و نه پدر و مادری مشخص، یک باره از ناکجاآباد ظهور می‌کند، و مسجد و منبر در اختیارش قرار می‌گیرد. اینهمه برای اینکه «چرند» بگوید، و طلاب ساواک ایجاد آشوب کنند، و در سایة این آشوب استعمار بتواند بهتر و بیشتر ملت ایران را چپاول کند. بعد هم جهت تبدیل این موجود «بی‌بته» به قهرمان، در شایعات ساواک «به دستور شاه» به زندان‌اش می‌افکنند، و بر خلاف تمام معیارهای روحانیت، وی را به مقام «آیت‌الله العظمی» می‌رسانند، و همین آیت‌الله دست‌ساز و بی‌خبر از همه جا، که تحت توجهات ویژة سفارتخانة کذا در نجف لنگر انداخته، پانزده سال بعد تبدیل به «رهبر کبیر انقلاب» می‌شود! و با کمک مشتی اوباش‌تر از خود تشکیل حکومت هم می‌دهد.

آری سوگواری‌های شیخ مسعود بهنود را دستکم نگیریم، ایشان در عمل، همان روضة امام حسین را اینبار برای فریدون آدمیت می‌خوانند. چون روضة امام حسین اوج پروپاگاند «انسان ستیز» استعمار است. به همین دلیل دهه‌هاست، که همه ساله در کشورمان سیرک سیار عاشورای حسینی همة مسائل مهم و حیاتی مملکت را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد! حدود دو ماه تمام رسانه‌های جمعی به ذکر مصیبت مشغول‌اند، و حسین را به عناوین مختلف به قهرمان مبارزه با ظلم و ستم تبدیل می‌کنند. از سوی دیگر، لشکر سیاهپوش عزاداران حسینی نیز به عربده‌جوئی و سینه‌زنی مشغول می‌شود، تا همه بر سرنوشت طفلان مسلم و لبان تشنة حسین بگریند، و هیچکس از خود نپرسد، بر اساس کدام منطق و قانون، حسین مدعی خلافت شده بود؟

بله، با بسیج لشکر عزاداران حسینی و معرکه‌گیری پیرامون شهامت و شهادت حسین،‌ تبلیغات تجاری جهت فروش کالای «حماقت» آغاز می‌شود، و کدام بازار مناسب‌تر از کشور ایران برای فروش چنین کالاهائی؟ کالای «شورش» و «تقدیس»! و امروز که بازار حماسة مضحک حسین دیگر کساد شده، لازم است به موازات «لجن پراکنی» به مفاخر فرهنگی ایران از قبیل صادق هدایت و فروغ فرخزاد، ادبیات تقدیس و شورش پیرامون شخصیت‌های واقعی نیز «ترویج» شود. و اینجاست که همة قلم به مزدهای استعمار چون کرکس در انتظار مرگ شخصیت‌ها می‌نشینند، تا سوگ‌نامه بنویسند، و از هر جسد یک حسین هزارة سوم بسازند. شیخ مسعود بهنود در اینکار «استاد اعظم» است. چنان می‌نویسد که اصل مطلب در پس پردة تراژدی «قهرمان مقدس» و مبارزات‌اش با ظلم و ستم پنهان بماند.

اینچنین است که شیخ مسعود بهنود، امیرکبیر را به مرجع تقلید فریدون آدمیت تبدیل می‌کند، و فریدون آدمیت را نیز «اصلاح‌طلب» می‌خواند! و این فریدون آدمیت اصلاح‌طلب، در راه میهن و آزادی از امتیازات مادی چشم پوشی کرده، مغضوب دستگاه می‌شود. آنهم نه فقط دستگاه حاکمیت پهلوی، که دستگاه حکومت اسلامی. به گفتة بهنود، آدمیت‌ با استقلال بحرین مخالفت کرده، و معزول شده، با قانون اساسی کشکی جمکران مخالفت کرده، حقوق بازنشستگی‌اش قطع شده، ولی با اینهمه بر «دامن کبریائی‌اش» گردی ننشسته! شیخ مسعود البته مقاله‌اش را به فریدون آدمیت محدود نمی‌کند، از «تمدن بشری» و از اهمیت «تاریخ» نیز برای‌مان می‌گوید، تا در واقع تاریخ ایران را به بهترین وجه «تحریف» کند. بهنود مبداء تاریخ ایران را افسانه و افسون می‌خواند و گلایه می‌کند که پرداختن به افسانة کوروش و داریوش ما را از تاریخ دور کرد، و «قهرمانان» خود را نشناختیم! چون به زعم اربابان بهنود، شواهد و مدارک تاریخی پیرامون بنیانگزار امپراطوری هخامنشی، می‌باید افسانه به شمار آید، بر این اساس حتماً داستانسرائی در مورد رجاله‌هائی از قماش خمینی، شرح زندگی «قهرمانان واقعی» در تاریخ ایران‌ باید تلقی شود:

«بخشی از ما شهامت می‌کند و می‌نویسد که [...] مبادا به لالائی این افسانه‌ها به خواب روید [...] لالائی کوروش و داریوش با افسانه‌هائی پیرامون آن‌ها [...] چنان خوابمان کرد که از قهرمانان واقعی سال‌های نزدیکتر غافل ماندیم.»

بله می‌بینیم که «تاریخ»، ویراست فعلة فاشیسم از «قهرمان» نمی‌تواند صرفنظر کند، به ویژه از قهرمانانی چون محمد، حسین، نواب صفوی، خمینی، پاسدار اکبر و به ویژه اکبر بهرمانی! ولی همین تاریخ کشکی، کوروش و داریوش را به راحتی می‌تواند فراموش کند، چون در غیر اینصورت از «تاریخ» غافل می‌شوید و فراموش می‌کنید که تاریخ استحماری ایران با اسلام، امام و تقلید آغاز شده! و از آنجا که، «تاریخ» کذا، مانند حماسه با «افتخار» پیوند دارد، تاریخ ما ملت نیز باید با «امیرکبیر» آغاز ‌شود! به ادعای بهنود، فریدون آدمیت از امیرکبیر «تقلید» می‌کرد! بهنود در ادامة‌ چنین مهملاتی می‌گوید:‌

«ما ایرانیان [...] حرکت تاریخ را گم کردیم [...] عادت تفکر از ما دور شد»

و به همین دلیل «قهرمانان» خود را نشناختیم! و خلاصة مطلب، به نظر می‌رسد که اربابان بهنود تاریخ ما را بدون قهرمان اصولاً به رسمیت نمی‌شناسند. چون تا قهرمان نباشد، نمی‌توان دکان تقدیس و تقدس را رونق داد، و «افتخار» آفرید! و فعلاً قرار شده «قهرمان ما» همان امیرکبیر باشد، چون سرکوب و قتل‌عام دراویش و بهائیان به فرمان «مکتوب» امیرکبیر برای گورکن‌ها سرشار از «افتخار» است. توجه ویژة فعلة فاشیسم به امیرکبیر، بخصوص در حوزه‌های به اصطلاح علمیه، فقط به همین دلیل «مد» شده. می‌دانیم که آخوند جماعت مانند کلاه مخملی‌ها، زورپرست و سرکوبگر است، و از امیرکبیر نیز بجز کشتار بهائیان و سرکوب دراویش هیچ نمی‌شناسد. همچنانکه مسعود بهنود نیز از فریدون آدمیت هیچ نمی‌داند جز نام چند تا از کتاب‌های‌اش. ولی بر اساس روند «مقدس» پروپاگاند، امروز که فریدون آدمیت دیگر در این دنیا نیست، در مورد او می‌توان دوخت و دوز چل‌تیکة پروپاگاند را آغاز کرد. پس بپردازیم به ایزوتوپی‌های شورش و تقدیس در مطلب بهنود:

«مراد و مرید، قلعه، دشمن، دشمنی، مقتدای‌اش امیرکبیر، درگیری با استبداد، دامن کبریائی، قهرمانان بزرگ ملت، مرد مغرور، معزول، مشروطیت، تاریخ، تمدن بشری، انسان‌های بزرگ، لحظات خطیر، افتخار، تراژدی ...»

و این قسمتی است از ایزوتوپی تقدس و شورش که مسعود بهنود در مقاله خود با استفاده از «واژه‌ها» به خوانندة خود حقنه می‌کند، تا به ما بگوید امروز باید همان طلب کنیم که امیرکبیر در دوران ناصرالدین میرزا خواهانش بوده! بله، گورکن‌ها به دلیل کسادی بازار صدر اسلام، در مقبرة امیرکبیر خیمه و خرگاه بر پا کرده‌اند، و می‌دانیم که بهنود هم پیرو «مدروز» است، و یک مقالة چند کیلومتری به رشتة تحریر در آورده تا علاوه بر انتقال پیام‌های استعماری، به دروغ خود را در ردة نزدیکان و معاشران فریدون آدمیت هم جا بزند! چون بهنود هم مانند احسان نراقی همه را «از نزدیک» می‌شناسد! و طبیعی است که فریدون آدمیت در جمع نزدیکان فرضی بهنود حضور داشته باشد. به همین دلیل است که شیخ بهنود اصل مطلب را در مورد فریدون آدمیت و تحقیقات‌اش به دست فراموشی می‌سپارد! اصل مطلب این است که فریدون آدمیت یک مورخ بود، آدمیت نخستین کسی بود که بر اساس شواهد و مدارک تاریخی، عملکرد استعمار را در ایران محکوم کرد، و سفارت انگلستان را در کشورمان «کارخانة رجاله پروری» نامید. نیازی به توضیح نیست که بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» هم بخشی از سیاست خارجی حاکمیت انگلستان به شمار می‌رود.




سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷



نوآوری و خوش‌باوری!

...
سیزدهم فروردین‌ماه یکی از روزهای استثنائی در فرهنگ ما ایرانیان ‌است، ‌ چون گورکن‌ها نتوانسته‌اند این روز را به اسلام و مسلمین و امام زمان آلوده کنند. بله هر چه در این‌مدت شنیدیم و خواندیم که پیامبر اسلام به فرارسیدن بهار احترام می‌گذاشته، و عطر و ادوکلن به سر و روی مبارک‌ خود و حرمسرای‌شان می‌پاشیده‌اند، یا اینکه فاطمه زیر درخت سیب شکوفه گاز می‌زده، یا جعفر صادق، در بهار سبزه سبز می‌کرده، و امام هشتم جهت بزرگداشت «عید سعید باستانی»، سماق و سرکه می‌مکیده‌، لجن آخوند جماعت به هیچ ترتیب نتوانسته سیزدهم فروردین را بیالاید. چون آداب و رسوم «سیزده به در» را نمی‌توان در صحرای حجاز اجرا کرد! به همین سادگی! مجسم کنید در گرمای چهل درجة سانتیگراد پیامبر و حرمسرای‌شان به صحرا بروند و دختران جوان بخواهند سبزه گره بزنند! اولاً که اهل بیت پیامبر گرما زده می‌شوند، ثانیاً بجای گره زدن سبزه باید دم سوسمار گره بزنند، و ثالثاً سبزة نوروزی را نمی‌توانند به آب جاری بسپارند! چون یافتن آب جاری در صحرای حجاز غیرممکن است، مگر اینکه بپذیریم روز سیزده فروردین، جبرئیل برای پیامبر اسلام یک رودخانة الهی نصب می‌کرده، یا اینکه اصولاً در صدر اسلام رسم بر آن بوده که سبزه‌ها را به شن‌های روان بسپارند!

هیچ تعجبی هم ندارد! اگر به پیروی از فعلة فاشیسم، اصل مقدس «ترادف کلی» را بپذیریم، خواهیم دید که «شن‌روان» همان «آب روان» است و هیچ تفاوتی با هم ندارند! چرا که، بر پایة این اصل جادوئی، آب روان است، شن هم روان است، بنابراین آب همان شن است! چون هر دو روان‌اند! بگذریم، در هر حال چون اصل «ترادف کلی» یک سفسطة ابلهانه بیش نیست، پیروان سینه چاک پیامبر گرامی دستشان از مراسم «سیزده‌به‌در» ما ملت کوتاه مانده. و به همین دلیل رمالان و گورکن‌ها این روز را به «سکوت» برگزار می‌کنند. بیت رهبری پیام «سیزده به‌درانه» نمی‌فرستد، صافی گلپایگانی، مکارم شیرازی، یوسف صانعی و مجتهد شبستری هم فتوی نمی‌دهند، صدا و سیمای کریه جمکران هم با تلاوت آیاتی از «کلام‌الله مجید»، به شرح حدیث و روایات «سیزده‌به‌در» در «نهج‌البلاغه»، «تفسیرالمیزان» و «صحیفة نور» نمی‌پردازد. و خلاصة مطلب گورکن‌ها نمی‌توانند سیزده‌به‌در ما را «دینی» ‌کنند.

امروز ما هم دست در دست مردم ایران سیزده را به در کردیم. البته سپردن سبزه‌های نوروزی به آب رودخانة «سن» چندان خوشایند نیست! چون آب این رودخانه دیگر به آب شباهتی ندارد، و به احتمال زیاد سبزه‌های نوروزی به محض تماس با این آب «گوارا» غبار شده به آسمان خواهند رفت! ولی از رایحة خوش لجن که از رودخانة «سن» برمی‌خیزد،‌ می‌توان حدس زد که هزاران سال پیش در این مکان آب جاری بوده. پس می‌توان «سیزده به ‌در» را در پاریس هم برگزار کرد. هر چه باشد بهتر از در کردن سیزده در پاکستان است.

همانطور که در «خمپارة الهی» گفتیم، جان نگروپونته و ریچارد بوچر به پاکستان رفته بودند و با همة نوکران سازمان سیا از نواز شریف تا روسای قبائل دیدار داشتند. و در پی همین مذاکرات، سخنگوی طالبان هم برای رایزنی با دولت «دموکراتیک» پاکستان ابراز آمادگی کرد. ولی امروز که روسای قبائل راهی محل ملاقات بودند، منفجر شدند! این خبر را حنازرچوبه برای‌مان منتشر می‌کند. بله، این است نتیجة حضور سرنوشت‌سازجان نگروپونته! به یاد داریم که بی‌نظیر بوتو خیلی اصرار داشت که نگروپونته جهت استقرار دموکراسی در پاکستان دخالت کند! مسلماً امروز روح خانم بوتو از استقرار این همه دموکراسی در پاکستان شاد و خوشحال است، چون قاضی «چودری» معروف هم قصد از سرگیری «مبارزات» فرموده‌اند. می‌بینیم که بهتر است سیزده را در پاریس به در کنیم تا در پاکستان! ولی جهت در کردن نحسی سیزده، لازم است به سراغ رهبر فرزانه رفته، پیام نوروزی ایشان را بررسی کنیم.

می‌دانیم که علی خامنه‌ای، به عادت گورکن‌ها سال نو را با مردگان آغاز کرده، و یک پیام مضحک و بی‌سروته و سرشار از شعارهای پوچ، برای «امت مسلمان» فرستاده است. البته پیام‌های مقام معظم را برای‌شان می‌نویسند، و ایشان ترهات سازمان استحماری تبلیغات اسلامی را روخوانی می‌کنند. رهبر فرزانه در پیامی که روخوانی کرده‌اند، می‌گویند جهت ورود به دهة چهارم «انقلاب اسلامی»، نیازمند دو شاخص «عدالت» و «پیشرفت» هستیم! بله، عدالت و پیشرفت! ولی باید دید علی خامنه‌ای عدالت و پیشرفت را در کدام چارچوب تعریف می‌کند. رهبر فرزانه که سال نو را در جوار مدفن امام هشتم شیعیان برگزار کرده‌اند، جهت استقرار «عدالت» و «پیشرفت» کذا، خواستار «نوآوری»، «خلاقیت»، «شکوفائی» و «ابتکار» هم شده‌اند. به زبان ساده‌تر علی خامنه‌ای، در راستای عوامفریبی و شیادی ویژة نوکران محافل فاشیست جهانی به شعار دادن پرداخته. چرا که پیشرفت، عدالت و نوآوری و دیگر واژه‌های پوچ پیام نوروزی خامنه‌ای هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارد؛ هیچ کدام اصولاً «تعریف» نشده. عدالت الزاماً با پیشرفت مرتبط نیست، و نوآوری هم می‌تواند در تضاد کامل با پیشرفت قرار گیرد. همانطور که پیشتر گفتیم، اگر اصل بر «تداوم تاریخی» نباشد، «نوآوری» مانند کودتا، یک گسست در روند رشد خواهد بود. و جای تعجب نیست که علی خامنه‌ای خواهان چنین «نوآوری‌هائی» باشد. چون موجودیت امثال خامنه‌ای، مانند حکومت اسلامی منتج از «نوآوری» و «گسست» در سیر تحول ملت ایران است:‌

«[رهبر] در تشریح علت نامگذاری سال 1387 به عنوان سال نوآوری و شکوفائی، به نوآوری بزرگ و تاریخی ملت ایران در پیروزی انقلاب اسلامی اشاره کردند.»
منبع: سایت رهبر فرزانه

بله کودتای ژنرال هویزر نیز مانند کودتای کلنل آیرون‌ساید اسلام پناه یک «نوآوری بزرگ» بود. و طبیعی است که حاکمیت «گسست» و «نوآوری» یا بهتر بگوئیم حاکمیت کودتا، تدوام خود را در تحمیل گسست بر جامعة ایران جستجو کند. چرا که طی سه دهه که از استقرار این حکومت استعماری می‌گذرد، ملت ایران بجز بحران، تنش، جنگ، سرکوب و کشتار هیچ «پیشرفت» ‌دیگری نداشته. این شرایط اسفبار که سه دهه‌ است بر ما ملت تحمیل شده، در قاموس نوکران سازمان سیا، «دستاورد انقلاب» نامیده می‌شود، و رهبر گورکن‌ها جهت تداوم همین «دستاوردهای انقلاب» خواهان «نوآوری» هم شده‌اند. بر اساس چرندیات رهبر فرزانه، «مسئولان» کشور ایران نیاز به هیچ نظم و برنامه‌ای ندارند، اینان فقط باید «نوآوری» کنند! به عبارت دیگر مسئولان باید کشور را به سوی هرج و مرج رهنمون شوند، چون در حالت عادی مسئولان یک کشور، جهت پیشبرد اهداف سیاسی و «اجتماعی ـ اقتصادی» می‌باید بر برنامه‌های مشخصی تکیه داشته باشند. ولی حکومت اسلامی، به خواست استعمار، باید هرگونه نظم و برنامه را در کشور ایران ‌از میان بردارد تا زمینة چپاول هر چه بیشتر ثروت‌های ما ملت فراهم آید. و این مطالبات استعماری نیز از زبان علی خامنه‌ای پخش می‌شود، تا دیگران با تکرار «پیام رهبری» عملاً زمینة بی‌نظمی و آشوب را فراهم آورند. «مسئولان»، که همگی مانند علی خامنه‌ای ریزه‌خوار سفرة استعماراند، می‌باید به روال سه دهة اخیر هر روز «نوآوری» کنند، تا سنگ روی سنگ بند نشود، و جنایتکارانی چون علی‌خامنه‌ای یا اکبر بهرمانی بتوانند بر جان و مال ملت ایران حاکم شوند. امروز که زمینة حضور الله‌کرم‌ها و ماشالله قصاب‌ها در خیابان‌ها دیگر وجود ندارد، این وظیفة «مسئولان» شده تا «ابتکار» به خرج دهند و همة کارهائی که از مدت‌ها پیش شروع شده، «تکمیل» کنند: ‌

«رهبر معظم انقلاب [...] تصریح کردند [...] کشور نیازمند به دو شاخص بسیار مهم پیشرفت و عدالت است که لازمه پیشرفت همراه با عدالت هم این است که همه مسولان در بخش‌های گوناگون، نوآوری و خلاقیت و ابتکار در روش‌ها را وظیفة خود بدانند و [...] همه طرح ها و کارهائی را که از مدت‌ها پیش و یا در سال‌های اخیر شروع شده در سال 1387 به شکوفائی برسانند.»

همان منبع

ازجمله کارهائی که از «مدت‌ها پیش» و در «سال‌های اخیر» شروع شده، ‌ می‌توان به کودتای ناکام 18 تیر اشاره کرد که اربابان علی خامنه‌ای در «شکوفائی» آن ناکام ماندند. به علی خامنه‌ای و اربابان‌اش اطمینان می‌دهیم که آرزوی این نوع «نوآوری» را در همین سال به گور خواهند برد. این نکته‌ای‌ است که در پیام رهبر فرزانه نیز به آن اشاره شده:

«دشمنان ملت ایران [اسرائیل و آمریکا] تا به امروز شکست خورده‌اند[...] و شعارهای‌شان هم رنگ باخته ‌است.»

البته از‌ آنجا که این سخنان پیش از توسری به مقتدی صدر و دارودسته‌اش در عراق ایراد شده، لازم است آنرا «آپ دیت» کنیم:

دشمنان ملت ایران [آمریکا و نوکران گورکن‌ا‌ش] امروز شکست خورده‌اند[...] شعارهای‌شان هم رنگ باخته و دیگر نمی‌توانند «نوآوری» کنند!





دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

خمپارة الهی!

...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز،‌ تکرار می‌کنیم که ما در هرحال مدافع «آزادی بیان» هستیم، و این آزادی، حق «ویلدرس» را هم برای ساختن فیلم کذا شامل می‌شود. هر چند بحران‌سازی و فضاسازی بر پایة «آزادی‌بیان» را کاملاً‌ مردود می‌دانیم. بهتر است کسانی که در کمال حماقت «ویلدرس» را با «بن‌لادن» مقایسه می‌کنند، بدانند که بیان «عقاید» و «تخیلات» در قالب رمان، فیلم، شعر و مقاله، «حق مسلم» همة افراد بشر است. اگر فرد یا گروهی این امر را «توهین» تلقی می‌‌کند، می‌تواند با مراجعه به مراجع ذیصلاح از نویسنده یا هنرمند شکایت حقوقی و رسمی ارائه دهد. محض اطلاع فاشیست‌های مسلمان و اربابان‌شان در غرب باید بگوئیم، ما از حق «ویلدرس» برای بیان عقایداش‌ به شیوة صلح‌آمیز کاملاً دفاع می‌کنیم. در ضمن به اصحاب سایت «بیلدربرگ» که همچنان به مصاحبه با مشاهیر و نخبگان چاه جمکران اشتغال دارند، توصیه می‌کنیم در اینمورد نظر بیوة امام و عروس‌شان، همشیرة صادق طباطبائی و والدة سیدحسن خمینی را نیز جویا شوند، که بحث مستدل و «علمی‌ ـ فرهنگی‌شان» کاملاً بی‌عیب و نقص باشد. تا ما هم بتوانیم با خاطر آسوده بپردازیم به ادامة داستان خمپاره‌هائی که از یکشنبة گذشته بر فرق مبارک سفارتخانه‌های آنگلوساکسون‌ها در بغداد فرود می‌آید، خمپاره‌هائی که نهار علیاحضرت ملکه را به دهان میهمان گرانقدرشان، پرزیدنت نیکولاسرکوزی زهرمار کرد!

بله، همانطور که گفتیم مقتدی صدر، یا بهتر بگوئیم اربابان‌اش، همین که دیدند هوا پس است، از جنگ و خونریزی ابراز نفرت کرده و خواستار بازگشت اراذل مسلح به پایگاه‌های اشغالگران شدند. مقتدی‌صدر هم پنداشت کار به همینجا خاتمه یافته، و به دم جنبانی برای دولت عراق و نوری‌المالکی مشغول شد. و «الجزیره» هم یک مصاحبة کشکی از این «خمینی عراقی» پخش کرد که در آن مقتدی‌صدر دخالت در عراق را به رهبر گورکن‌های تهران نسبت داده بود! سایت تابناک، مورخ 30 مارس سالجاری این مطلب را انتشار داد، و رادیوزمانه هم امروز آنرا به عنوان «آخرین خبر» پخش کرد! و خلاصه همة اسلام پناهان نفسی به راحت کشیدند که درگیری‌های بصره به پایان رسید. ولی به گفتة حنازرچوبه، مورخ 31 مارس 2008، امروز باز هم در منطقة سبز بغداد انفجارهای متعددی رخ داد و پس از این انفجارها بود که نوری المالکی اعلام کرد، عملیات اصلی ما در بصره هنوز آغاز نشده! تلویحاً به این معنا که مقتدی‌صدر شکمش را بی‌جهت صابون نزند. بله، همانطور که می‌بینیم سید مقتدی دقیقاً در مسیر جد بزرگوارش حسین گام برمی‌دارد. حسین هم وقتی لشکر خلیفه را مشاهده کرد قصد بازگشت داشت که به ایشان تفهیم کردند، باید راه‌شان را ادامه دهند تا «شهید» شوند، چون شهادت ایشان مانع تعطیلی دکان رمالی آخوندهای شیعی خواهد شد. سید مقتدی هم باید بماند و «مبارزه» فرماید تا شرش را از سر مردم عراق کم کند. شاید چند دهة دیگر او هم مانند همة جنایتکاران اسلام‌پرست و ریزه‌خوار سفارتخانة کذا تبدیل شود به «قهرمان» یا «شهید راه آزادی»، و هیچکس بیاد نیاورد که مقتدی صدر، در واقع یک آدمکش و قاچاقچی بوده.

بله، این است فواید محو اسناد و شواهد تاریخی در کشورهای مسلمان نشین. به این ترتیب است که «آزادی»‌ تامین می‌شود: آزادی قهرمان‌سازی، آزادی تحریف، و تبدیل زباله به مبارز. با توسل به همین نوع ویژه از «آزادی» است که در پاکستان، مانند ترکیه و ایران، اخیراً پادوهای آمریکا به مخالفان آمریکا تبدیل شده‌اند.

همزمان با مراسم ادای سوگند توسط نخست وزیر جدید پاکستان دو مقام بلندپایة امنیتی ایالات متحد، که در وزارت امور خارجة این کشور فعالیت دارند، وارد اسلام آباد پایتخت پاکستان شده‌اند. جان نگروپونته، معاون وزارت امور خارجه و ریچارد بوچر، مسئول بخش جنوب آسیا با ژنرال مشارف، نخست وزیر جدید، فرمانده کل ارتش پاکستان و روسای قبائل دیدار و گفتگو کرده‌اند. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 28 مارس 2008، مقامات «دمکراسی» پاکستان، به دیدار نگروپونته و بوچر اعتراض فرموده‌اند. همانطور که دروبلاگ «فرعون و سوگلی» گفتیم، حاکمیت پاکستان هم یکی‌از همسران ابراهیم هزارة سوم است که می‌باید ژست‌های ضدآمریکائی بگیرد، تا جان همسرش را از گزند بدخواهان در امان نگاهدارد. البته لزومی ندارد ضدامپریالیسم پاکستان به شدت ضدامپریالیسم گورکن‌ها باشد، چون گورکن‌ها در جایگاه «سوگلی» وظائف‌شان سنگین‌تر شده. پاکستانی‌ها لازم است ضمن اطاعت و دریافت توسری فقط نارضایتی بسیار رقیقی ابراز کنند. آنهم به صورت زمزمه‌های مؤدبانه! چون هنوز آمریکا حاکمیت پاکستان را به درجة حاکمیت ایران ارتقاء نداده، در نتیجه لات و اوباشی چون ولایتی، خرازی یا آصفی و حسینی و غیره را در وزارت امور خارجة پاکستان مشاهده نخواهید کرد. طبیعی ‌است که سخنگوی وزارت امورخارجة پاکستان، بجای عربده جوئی و نفس‌کش طلبی، به زبان آدمیزاد سخن گوید. بگذریم! بوچر و نگروپونته با نواز شریف نیز ملاقات کرده‌اند، و حضرت نواز شریف که مانند شهید «بی‌نظیر بوتو» علاقة فراوانی به تولید و پرورش «طالبان» از خود نشان داده، و چند سال هم در عربستان در امور شبیه سازی یا کلوناژ «طالبان» پژوهش می‌کرده‌اند، پس از ملاقات با نگروپونته و بوچر ناگهان ضدتروریست و مستقل از آب در آمده‌، فرموده‌اند، دولت پاکستان تروریسم را مستقلاً تعریف کرده و با آن مبارزه می‌کند!

بله! و به این ترتیب می‌توان محتوای پنهان دستورات نگروپونته و بوچر را به دولت جدید پاکستان تا حدودی مشخص کرد. تداوم تولید و پرورش طالبان به روال گذشته، و ادامة سرکوب به بهانة مبارزه با تروریسم! نوکران آمریکا طی دوران «جنگ سرد» به بهانة مبارزه با کمونیسم به سرکوب می‌پرداختند، و امروز به بهانة مبارزه با تروریسم همین سرکوب را می‌باید شدت بخشند. البته کسی با تروریست‌ها کاری ندارد، چون همانطور که می‌دانیم تروریست‌ها در واقع از حمایت سازمان سیا برخوردارند، سرکوب شامل حال مردم عادی می‌شود تا فراموش نکنند در پاکستان یک دولت «مستقل» وجود دارد که در رأس آن امثال نوازشریف، و دارودستة بی‌نظیر بوتو قرار گرفته‌اند! یک مجموعة اسلام‌پناه از فساد مالی و جنایت که از سوی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک حمایت می‌شود. نخستین اقدام این دولت «مستقل» اعتراض به فیلم آن نمایندة مفلوک هلندی بود، که به زعم فعلة فاشیسم به «مقدسات» نوکران آمریکا «توهین» کرده. بله این نوکران عموسام هر چه نداشته باشند اشکالی ندارد، «نوامیس» و «مقدسات‌شان» باید محفوظ بماند! چون نان عموسام در همین تنور پخته می‌شود. در پی حضور نگروپونته و بوچر در پاکستان، مولوی عمر، سخنگوی طالبان پاکستان آمادگی طالبان را نیز برای مذاکره با دولت جدید اعلام کرده! و حنازرچوبه، مورخ 31 مارس نیز با خوشحالی این خبر بهجت اثر را پخش می‌کند، بدون اینکه بداند به این ترتیب ارتباط گاوچران‌ها با طالبان را آشکار می‌سازد. و اما بپردازیم به اصل مطلب!

29 سال پیش در چنین روزی، ملت ایران با پای خود به مسلخ فاشیسم رفت، و کل منطقه را نیز با خود به لجنزار فاشیسم اسلامی کشاند. امروز یکی از نوابغ حنازرچوبه، مطلبی به مناسبت سالگرد تثبیت حکومت گورکن‌ها به رشتة تحریر در آورده که در آن جهت توجیه نام مضحک حکومت جمکران، «جمهوری اسلامی»، «جمهور»، ویراست چاه جمکران را برای‌مان حسابی «تعریف» کرده، حکومت رمالان جیره‌خوار سازمان سیا را یک «دموکراسی حقیقی» می‌خواند. البته متذکر شویم که، «دموکراسی حقیقی»، همانطور که می‌دانیم وجود خارجی ندارد، چون دموکراسی در عرصة «واقعیت» تجلی می‌کند، نه در عرصة «حقیقت» و «معنویات»! به عبارت دیگر، دموکراسی نظامی ‌است «انسان محور» و هیچ ارتباطی با مفاهیم الهی «معنویت» و «حقیقت» نمی‌‌تواند داشته باشد.

اما نویسندة حنازرچوبه،‌ اصلاً کاری با این حرف‌ها ندارد، وی در ادامه می‌نویسد، «جمهور» به معنای «توده» و «انبوه مردم» است که با رأی خود سرنوشت‌شان را تعیین می‌کنند! و «اسلامی» هم به این دلیل به «جمهوری» افزوده شده، تا همه بدانند که این جمهوری از جمهوری‌های دیگر متمایز است چون تحت حاکمیت ارزش‌های الهی است:

«گنجاندن جمهور، به معنای توده یا انبوه مردم برای نظام شکل گرفته [...] تعیین کننده بودن رای مردم در سرنوشت خود [...] و گنجاندن اسلامی هم به سبب تمایز آن از دیگر نظام‌های جمهوری‌ است[...] که در آن ارزش‌های الهی و قرآنی بر تمام شئون حاکمیت دارد.»

بله این تعریف «علمی» و «مستدل» و به ویژه ابلهانه ثابت می‌کند که نویسندة کذا «پوپولیسم دینی» یا فاشیسم مذهبی را گویا با «جمهور» اشتباه گرفته‌اند! در هر حال، طبق آمار گورکن‌ها 98 درصد مردم به این تله پای گذاشتند. البته ما به یاد داریم که آن روزها رمالان ادعا می‌کردند فقط یک درصد از مردم ایران به این حکومت «شترگاو پلنگ» رأی مخالف داده‌اند. و البته کسانی که در رفراندوم ژنرال هویزر شرکت نکردند هم، به حساب نیامدند! چون آنروزها اوضاع بر وفق مراد گورکن جماعت بود و همة رمالان و فاشیست‌های گروه بازرگان و جبهة‌ملی با دم‌شان گردو‌ها می‌شکستند. و امروز، ‌ پس از 29 سال، رسانة حکومتی گورکن‌ها می‌پندارد در بر همان پاشنه می‌چرخد و می‌توان مانند دوران اصلاح طلبی به چرندبافی ادامه داد، و فاشیسم را دمکراسی نامید. حنازرچوبه می‌نویسد:

«استقرار حکومت اسلامی در ایران، یکی از شواهد تاریخی وجود دموکراسی حقیقی در این سرزمین است.»

تأکید بر وجود «دمکراسی حقیقی»، سفسطه‌ای است ناشیانه که نشان می‌دهد نویسنده مخاطب خود را نادان پنداشته. چون در چارچوب فلسفة مدرن، «وجود» در تضاد کامل با «حقیقت» قرار می‌گیرد. همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم «حقیقت» از مفاهیم فلسفة کلاسیک است، و هرگز نمی‌تواند «وجود» داشته باشد، چرا که هر چه «وجود» دارد، به مرور زمان نابود خواهد شد. و هر چه «وجود» دارد به دلیل پویائی، پیوسته در حال تغییر و تحول است،‌ حال آنکه «حقیقت» جاودان و غیر قابل تغییر باقی می‌ماند. از سوی دیگر همانطور که در بالا آمد، دمکراسی، از آنجا که انسان‌محور است، فقط می‌تواند «واقعی» باشد و بس. همچنانکه مقتدی‌صدر و دارودسته‌اش در عالم واقعیت می‌باید از صحنة سیاست عراق کنار بروند. و همین «واقعیت» است، که واقعیات دیگر را نیز برملا می‌کند. به طور مثال، این واقعیت را که، فعالیت‌های نظامی گورکن‌ها در زمینة هسته‌ای امروز می‌باید متوقف شود، چرا که گاوچران‌ها به دلیل وضعیت عراق، دیگر نمی‌توانند از این گزینه حمایت کنند!

به گزارش رادیو فردا، مورخ 31 مارس سالجاری، رئیس سازمان سیا، «مایکل هایدن» به یاد آورده که نوکران‌اش در جمکران رویای دستیابی به سلاح هسته‌ای در سر می‌پرورانند! بله، اگر چند خمپارة دیگر به سفارتخانه‌های آنگلوساکسون‌ها در منطقة سبز بغداد اصابت کند، خواهیم دید که گورکن‌ها ناچار خواهند بود با «دمکراسی حقیقی» خود به قافلة مقتدی صدر بپیوندند. چون طرح خاورمیانة بزرگ آمریکا شکست خورده، و مسلماً پس از سرنگونی «رهبر» شیعی مسلکان عراق نوبت به شیعی مسلکان جمکران هم خواهد رسید.




یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۷

تئاتر و توسری!

...

خمپاره‌هائی که یکشنبة گذشته به سفارتخانه‌های آنگلوساکسون‌ها در منطقة سبز بغداد اصابت کرد با «نوآوری‌های» اتحادیة اروپا در زمینة دمیدن در تنور مقدسات و اسلام پرستی ارتباط مستقیم دارد. بله، تازه بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» در حال ارائه تصویر «میانه‌رو» از آخوند مقتدی صدر بود که ژنرال «فالون» شرشان را از سر منطقه کم کردند، مقتدی صدر بی‌پدر شد، و نوری‌المالکی عزم بصره فرمودند! آه از نهاد گورکن‌ها در جمکران برآمد، و مقتدی‌صدر هم که، به فرمان بنگاه کذا، تا دیروز شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» سر می‌داد، امروز مانند جد بزرگوارش حسین،‌ به محض آنکه دریافت «مسجد دیگر جای گوزیدن نیست»، فرمان سر به مهر «بی‌بی‌سی» را به سپاه «دلاور» مهدی تحویل داده، اراذل و اوباش مسلح را گفت تا شهر را ترک گویند، و در واقع به پایگاه اشغالگران باز گردند. و درست در همین لحظه بود که بنگاه کذا خبر سیرک جدید «توهین به مقدسات» را پخش کرد. به قول «مش قاسم» دوست داشتنی‌ما، «این انگلیسی‌های چش چپ»، بازهم توطئه کردند! آنهم با استفاده از پیام «مقام معظم»!

هنوز مرکب پیام رهبر فرزانه، مبنی بر «نوآوری» و «شکوفائی» خشک نشده بود که استعمار غرب این فرامین فرهنگی را از روی لبان مقام معظم رهبری ربود. بله، از قدیم گفته‌اند، «قدر زر زرگر شناسد،‌ قدر گوهر، گوهری!» و این غربی‌ها قدر فرمایشات مقام معظم را نیک می‌دانند. در نتیجه بلافاصله نوآوری‌های‌شان شکوفا شد. ابتدا مردی از بلاد «بیلدربرگ»، به تبلیغ برای محمد و قرآن مشغول شد، تا به فاشیست‌های هیتلرپرست بگوید که در جهان اسلام دوستان و یاران فراوان دارند. سپس نوبت به ولایت «ژرمانی» رسید که در «پتسدام»، رمان معروف سلمان رشدی را به صحنة تئاتر بیاورد. و سایت بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، مورخ 30 مارس هم بلافاصله این خبر بهجت اثر را انتشار داد. البته سایت رادیوزمانه هنوز جهت طبل زدن برای دکان «ویلدرس» به مصاحبه با فاشیست‌های مسیحی و مسلمان ادامه می‌دهد. چون وقتی حکومت گورکن‌ها نتواند فضای شهری را به اشغال اوباش دین‌پرست درآورد، سایت بیلدربرگ، وظیفة خود می‌داند که فضای رسانه‌ای را در اختیار اوباش قرار دهد، تا «تعادل» برقرار شود.

در این راستا، رادیوزمانه، با فیلسوف و هنرشناس صاحب‌نام جهان، استاد دکتر عطاالله مهاجرانی در این زمینه مصاحبة مفصلی ترتیب داده، که مطالعة آن جهت دریافت میزان بلاهت و بی‌سوادی نخبگان جمکران واقعاً توصیه می‌شود. مهاجرانی که به قول خود، در پی روابط «عاشقانه» با آخوند دستغیب، وارد مجلس اول گورکن‌ها شده بود، اخیراً در زمینه‌های فلسفی و هنری نیز صاحب‌نظر شده‌اند. ضرب‌المثلی قدیمی می‌گوید «با خوردن سیر می‌شوی، با لیسیدن، ‌ نه»! ولی در هزارة سوم این ضرب‌المثل‌ها دیگر به کار نیاید! چرا که این هزاره، دوران «منطق‌ستیزی» و «خردگریزی» است. یا بهتر بگوئیم استعمار غرب هزارة سوم را چنین می‌خواهد.

در چارچوب نظریة فروید می‌توان هزارة سوم را «هزارة ناخودآگاه» نامید. چرا که مانند ضمیرناخودآگاه، با واقعیات زمان و مکان بیگانه است. پیشتر در مورد ضمیر ناخودآگاه در چارچوب نظریة فروید توضیح داده‌ایم. ضمیر ناخودآگاه هیچ ارتباط منطقی با آنچه در اطرافش می‌گذرد ندارد، در عوض همه چیز و همة واقعیت‌های زمان حال را از طریق روند تداعی معانی به گذشتة نامشخصی پیوند داده، و در ارتباط با آن گذشتة نامشخص واکنش نشان می‌دهد. و چنین شده، واکنش استعمار غرب به مسائل منطقه! واکنشی بیگانه با واقعیات خاورمیانه. منطقه‌ای که حتی پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی،‌ همچنان باید متحمل بن‌لادن و طالبان شود، و به مقدسات و نوامیس اسلام مشغول باشد، تا سرمایه‌سالاری جهانی با تقویت نوکران‌اش در خاورمیانه، به چپاول فزایندة خود همچنان ادامه دهد.

بله بی‌جهت نیست که پس از هر جنجال «توهین به مقدسات»، در یک کشور اروپائی، حکومت گورکن‌ها، یا دولت پوشالی پاکستان، سفیر کشور مربوطه را به وزارت امور خارجة خود «احضار» می‌کنند. اشتباه نکنید، سفیر کذا احضار می‌شود تا مزد خدمات حاکمیت متبوع خود را دریافت کند. این دادوستد پرسود را گورکن‌ها و پاکستانی‌ها، «اعتراض» به دولت کشور توهین کننده می‌خوانند. البته مبلغ این اعتراض که مسلماً به «یورو» پرداخت می‌شود، بستگی به وسعت دامنة جنجال هم دارد.

وقتی آن کاغذپارة دانمارکی، موفق شود سیل اراذل و اوباش را به خیابان‌های جمکران و پاکستان سرازیر کند مسلم است که «مبلغ اعتراض» پرداختی به سفیر دانمارک مبلغ چشم‌گیری خواهد بود. یا وقتی بلبل زبانی کاردینال راتزینگر،‌ همزمان گورکن‌های ترکیه، جمکران و پاکستان را خشمگین ‌کند، سفیر واتیکان در این کشورها چند صدهزار یورو «اعتراض» دریافت خواهد کرد. بله، چنین است رسوم هزارة سوم! هزاره‌ای که به کوشش سازمان جنایتکار ناتو و نوکران مسلمان‌اش باید در اسارت توهمات و توحش سرمایه‌سالاری جهانی باقی بماند. توحشی که شیفتة توحش ادیان ابراهیمی،‌ و به ویژه دین مبین اسلام است.

سرمایه‌سالاری جهانی به دلیل عشق فراوان به اسلام و مقدسات اسلامی، ‌ آن‌ها را هم ‌میل می‌کند، هم می‌لیسد، هم می‌نویسد، و هم با آن سناریوی فیلم و تئاتر می‌سازد! چرا که، استعمار به حساب خود، لذت خوردن را به این صورت صد چندان خواهد کرد. وقتی اشتهای بنیاد «بیلدربرگ» یا راکفلر را داشته باشید، و نگاه حریص‌تان به منابع نفتی خزر و خلیج فارس باشد، تخیلات و رویا‌های‌تان از خزر تا خلیج فارس وسعت خواهد داشت. پس تعجبی ندارد که اتحادیة اروپا، همزمان با دفاع از «آزادی بیان»، به پخش فیلم «ویلدرس» اعتراض کند، و بعد هم تئاتر «آیه‌های شیطانی» را بر صحنه آورد! البته به اصحاب کلیسا و کلیة محافل فاشیسم یک نکته مهم را یادآور شویم که با توسل دوباره به «آیه‌های شیطانی»، جهت تداوم و گسترش دامنة تنش در کشورهای منطقه، و نان قرض دادن به گورکن‌ها، از «نوآوری» دور شده‌ و سیر قهقرائی می‌پیمایند. و می‌دانیم که، عقب‌گرد استعمار فقط نشانة ضعف است. استعمار غرب دیگر قادر نیست در مسیر سرکوب و چپاول منطقه گامی به پیش بردارد، و به همین دلیل جهت حفظ زمینة بحران به ابزار گذشته‌های خوش متوسل شده. ولی متخصصین هدایت افکار عمومی در غرب، نیک می‌دانند که در سال 2008، ایجاد جنجال و هیاهو با توسل به ابزار کهنه و فرسودة سال 1989، به جنجال خنده و مضحکه منجر خواهد شد. پس سفیر آلمان بداند که اگر گورکن‌ها جهت «اعتراض» احضارش کنند، مبلغ اعتراض را مانند مقتدی صدر به نرخ «توسری» دریافت خواهد کرد.