شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵


تاریخ و چماق!
...
امروز قصد داشتم در مورد سیر تفکر فلسفی در ایران بنویسم، که چشمم افتاد به مقالة نغز و شیوای جناب دکتر «فیاض‌بخش» در اطلاعات بین‌المللی مورخ 31 شهریورماه سالجاری، و به خود گفتم این فرصت طلائی جهت بررسی میزان «دکترای» جناب «فیاض‌بخش» را باید غنیمت شمرد! آقای «فیاض‌بخش» یکی از اندیشمندان حکومتی است که در ویرانکدة اندیشه در رسانة اطلاعات پناه گرفته‌اند. مشابه ایشان در رسانه کیهان نیز نابغة دیگری است به نام پروفسور حمید مولانا که در گذشته یکی از تراوشات نبوغ فاشیستی ایشان را در رد تاریخ بررسی کرده‌ایم. دکتر «فیاض‌بخش» نیز مانند دیگر «نخبگان» ایران، متخصص دمیدن در تنور جنگ زرگری میان واتیکان و اسلام هستند،‌ و جهت تفریح بد نیست نگاهی به «تفکرات» عمیق ایشان داشته باشیم!

آقای فیاض بخش نیز مانند بدیل فاشیست خود در کیهان، خواستار «چشم پوشی» از تاریخ شده‌اند! یادآور شویم که تاریخ بنا بر تعریف، مجموعه رخدادهای پیاپی است در طی زمان. «تاریخ»، بنا بر تعریف واقعیتی است، زمانی، زمینی، نسبی و در تقابل کامل با مفاهیم کلاسیک: «آسمانی، حقیقت و مطلق» قرار می‌گیرد. بنا بر همین اصل، «تاریخ» در تقابل کامل با اسطوره است و علت تاریخ‌ستیزی فاشیست‌ها نیز ریشه در همین تقابل غیرقابل انکار دارد. به همین دلیل، دکتر «فیاض‌بخش» خطاب به پاپ می‌گویند:

«عاليجناب! پيش از آن كه نقل قولي از يك منبع قرون وسطايي، بخواهد حلال هزاران هزار مساله اخلاقي در دنياي بدخلق و كژانديش امروز باشد [ ...] بياييد كتاب تاريخ تحريف شده و به جهل و خون آغشته قرون وسطي و جنگ هاي صليبي را ببنديد»


اندیشمند ساکن اطلاعات که اینچنین با تحقیر به منبع قرون وسطائی یک نقل قول اشاره دارند، بهتر است نخست پاسخ دهند که چرا می‌باید همزمان، منبع نقل آیات کتاب مقدس مسلمانان، حدیث و روایات صدر اسلام و دیگر «قصه‌های» اسلام و مسلمین را، همچنان محترم و معتبر شمرد؟ اگر منبع قرون وسطائی همان کتاب تاریخ تحریف شده، عامل «جهل» است، منبع آیات الهی و روایات ادیان به ویژه اسلام چه خصوصیت دیگری جز جهل، تعصب و قدرت‌طلبی می‌تواند داشته باشد؟ اگر کسی ادعا می‌کند که یک متن تاریخی تحریف شده است، مسلماً باید بتواند مستندات و شواهدی ارائه دهد که این تحریف را به اثبات رساند. صرف ادعای تحریف کافی نیست و کسی که با دست خالی مدعی تحریف مستنداتی می‌شود، فقط نادانی خود را به ثبوت می‌رساند.

اگر به ادامة فرمایشات آقای «فیاض‌بخش» بپردازیم متوجه خواهیم شد چرا ایشان اینچنین به تاریخ تاخته‌اند. جناب دکتر با فراموش کردن واقعیت‌های حاکم بر جامعة خود، یعنی جهل و توحش حاکم بر جوامع اسلام زده، به ویژه ایران امروز، چشم مبارکشان به کمبود‌ها و جهل کاتولیک‌ها افتاده و می‌فرمایند:

«عاليجناب![...] در اوج هزار خَم تمدن و دانش و معرفت، هنوز واتيكان درخم اين يك كوچه اين پا و آن پا مي كند كه آيا زنان نيز مي توانند به كسوت كشيشي درآيند و بركرسي موعظه بنشينند!؟»


یکنفر به این اندیشمند «جامع‌الشرایط» مؤسسة اطلاعات نمی‌گوید به گواهی تاریخ، پیامبر اسلام مظهر خشونت و بربریت است، و همانطور که دین اسلام، زن ستیز است، دین یهود و دین مسیح را نیز نمی‌توان از این زن ستیزی مستثنی دانست، چرا که ویژگی ادیان ابراهیمی همان عامل «زن ستیزی» آن‌هاست. و از این گذشته، اگر کسی «کشف» کند که واتیکان با کشیش شدن زنان مخالف است، این امر از خشونت‌گرائی دین اسلام نسبت به زنان می‌کاهد؟ در واقع، ایندو مسئله هیچگونه ارتباط مستقیمی با یکدیگر ندارند. به زبان ساده‌تر واتیکان «زن‌ستیز» است، اسلام و یهودیت هم «زن‌ستیزند» و دین اسلام خشونت را هم ترویج می‌کند. اولی نافی دومی نیست. خوشبختانه ادیان الهی هرسه به حد کمال به زیور توحش و تحجر آراسته‌اند! مراجعه کنید به کتاب مقدس مسیحیان، خواهید دید که قصاص و سنگسار از اختراعات محمد نبوده. و خداوند ابراهیم توحش و تحجر را با «قسط و عدالت» میان پیامبرانش تقسیم کرده، و اگر در این میان سهم محمد بیش از دیگران شده به این دلیل است که وی علاوه بر سهم خود، وارث توحش و تحجر باقیمانده از پیامبران گذشته نیز شده. به همین دلیل مسلمانان را نیز از این تحجر و توحش به وفور بهره‌مند کرده و یک مسلمان، یعنی همین جناب «فیاض‌بخش»، بدون شنیدن یا خواندن سخنرانی پاپ دست به سلاح قلم برده و در کمال «تمدن و پیشرفت و ترقی» اسلامی گله کرده که چرا پاپ از نقل قول خود پوزش نطلبیده:

«نكته قابل توجه اين كه تا اين لحظه، جناب پاپ از نقل قول خود پوزش و اعتذاري نطلبيده [...] در يك كلام، صادقانه و بي تعصْب بايد بگويم در چه دنياي ناعادلانه و فريبكاري زندگي مي‌كنيم!»


این نخستین بار است که کسی انتظار دارد فردی به جهت نقل قول یک مطلب پوزش هم بطلبد! حتماً به زعم اسلام و مسلمین هر که دهانش را به نقل وقایع تاریخی بیالاید نه تنها باید پوزش بطلبد که دهانش را هم باید ضدعفونی کند! یک نفر نیست به این پیشقراول تعصب و جهل بگوید چرا مبلغین ادیان الهی از نقل مهملاتی که ادعا می‌کنند از آسمان نازل شده از بشریت پوزش نمی‌طلبند؟ ولی قبل از این مهم، باید به این متفکر «سرقبرآقا» یادآور شد که بجای پریشانگوئی و دمیدن در تنور جنگ زرگری با واتیکان، بهتر است در ابتدا بداند که واژة «ناعادلانه» را در زبان فارسی «ظالمانه» می‌گویند. به عبارت دیگر، کسی که سواد فارسی دبیرستانی هم ندارد، در رسانه استعمار انگلیس ـ رسانة خانواده مسعودی‌ها ـ وارد بحث تاریخ و ادیان نمی‌شود، آبروی کشور بریتانیا را که نباید به باد داد. به ایران رحم نمی‌کنید، احترام گیس سفید الیزابت دوم را حداقل محفوظ نگاه دارید. به قول خودتان، در دیگ بازه حیای گربه کجاست؟!

آقای فیاض بخش در مقالة بسیار «علمی و مستدل» خود به گذشتة پاپ فعلی نیز اشارات مختصری دارند:

پاپ بنديكت شانزدهم [...] رهبر فعلي كاتوليك هاي جهان، در كارنامه دوران جواني خود، خدمت در يكي از رسته‌هاي ارتش نازي را ثبت كرده است و هرچند اين نقطه ضعيف ناخواسته مثل هزاران جوان مجبور ديگر، دليل محكوميت امروز او نيست [...] من خود براين عقيده و سليقه نيستم كه آدميان را به حكم گذشته شان، آن هم گذشته اي ناخواسته امروز به چالش در آوریم»

پاپ، مانند گونترگراس، و عالیجناب هابرماس، و بسیاری از شخصیت‌های شناخته شده اروپا به نازی‌ها ارادت داشته، یادآور شویم که کورت والدهایم، دبیرکل اسبق سازمان ملل نیز یک افسر اس اس بوده. و این گذشتة درخشان به زعم متفکر اطلاعاتی خودمان یک «نقطه ضعیف ناخواسته» است! البته باید گفت که اگر ارتش هیتلر برندة جنگ شده بود همة این شخصیت‌ها به نازی بودن خود افتخار هم می‌کردند. ولی آنچه اهمیت دارد، نقطه نظر یک مدعی تفکر و اندیشه در رسانه حکومتی ایران است که انسان را «مسئول» گذشته‌اش نمی‌شناسد! به عبارت دیگر، به زعم جناب دکتر، «آدمیزاده» هیچ تفاوتی با برده و بنده که در ادیان ابراهیمی تعریف شده ندارد. از قضای روزگار، این عیناً همان برداشتی است که فاشیسم از انسان‌ها می‌کند. انسان‌ها، می‌توانند گذشته خود را فراموش کنند! چرا که زمان در فاشیسم وجود ندارد. انسان موجودی است که خارج از تداوم زمان، می‌تواند در ارتباط خود با گذشته‌اش گسست ایجاد کند. به همین دلیل است که دکتر «فیاض‌بخش» ناگهان فراموش می‌کنند که واقعیت‌های جهان امروز نتیجه انتخاب و کردار انسان‌های دیروز است؛ فراموش می‌کنند که واقعیت تاریخی ادیان الهی، سلطه و خشونت، جهت کسب قدرت است. به همین جهت یکباره به صحرای کربلا زده در این وانفسای تبلیغ جهت تقدیس و تقدس، دست‌ها را به سوی آسمان برده می‌گویند:

«كاش در دنيايي زندگي مي‌كرديم كه بي‌عدالتي‌ها و قلدري‌ها[ ...] در حوزه ثروت و سياست، عده‌اي كژسليقه و نادان را با نام دين و مذهب، دست به اسلحه نمي‌كرد و زبان ترور و سايه وحشت را در لواي عقيده و مذهب در جهان نمي‌گشود»

از آقای «فیاض‌بخش» می‌پرسم، پیامبر شما، محمد، با چه انگیزه‌ای دست به اسلحه برده بود؟ مگر نه این است که به نام «دین برحق» به کشتار و چپاول یهودیان و بت‌پرستان بی‌آزار حجاز پرداخت؟ مگر «آیات الهی» کتاب مقدس مسلمانان امر به کشتار مشرکین و کفار نمی‌کنند؟ مگر صدر اسلام تحمیل دین به زور شمشیر نبوده؟ مگر تهاجم به ایران و دیگر کشورها جهت تحمیل دین اسلام نبوده؟ می‌خواهید بگوئید محمد «کژ سلیقه و نادان» نبوده؟ پس به چه دلیل اسلام با جنگ مستقر شد؟ نکند جنگ‌های محمد جهت پیشبرد تمدن و فناوری‌ها بود، و صرفاً جنگ‌های «دیگران» است که پیام‌آور توحش شده؟ کدام یک از نخبگان جهان اسلام می‌تواند تفاوتی میان جنگ‌های مسلمانان با تهاجم وحشیانه ارتش ناتو به افغانستان و عراق بیابد؟ هیچکدام! چون تفاوتی وجود ندارد. هدف هردو از تهاجم نظامی یکسان است: غارت و سلطه! اگر محمد به نام دین برحق غارت می‌کرد، ارتش ناتو به نام دموکراسی غارت می‌کند. آقای «فیاض‌بخش» نویسندة بسیار محترم مؤسسة اطلاعات! اگر تاریخ اسلام و ادیان را نمی‌شناسید، اگر تاریخ را نمی‌شناسید، کتاب مقدس مسلمانان را هم مطالعه نفرموده‌اید؟ اگر بجای پند و اندرز به رهبر فاشیست واتیکان، زحمت مطالعه‌ای در باب «دین بر حق اسلام» را بر خود هموار می‌کردید، مسلماً با مقاله‌های مصداق «سیر یک روز طعنه زد به پیاز، که تو مسکین چقدر بد بوئی»، مصدع خاطر خوانندگان رسانة «وزین» اطلاعات نمی‌شدید!

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵


مانکن و پاسدار!
...
26 سال پیش در چنین روزی، جنگی آغاز شد تا پایه‌های دو حاکمیت تازه نفس استعماری، در ایران و عراق استحکام یابد. در مورد جنگ ایران و عراق بارها و بارها نوشته‌ام؛ برندة این جنگ صاحبان صنایع نظامی در غرب بودند. ایالات متحد، مانند شرکایش در ناتو به هر دو طرف درگیر اسلحه می‌فروختند، و از سوی دیگر مجاهدین افغان، جهت مبارزه با «ملحدان» از پاکستان و ایران سلاح دریافت می‌کردند. در وبلاگ «تریاک و دموکراسی» در این مورد توضیح داده‌ام. گروهی از کارشناسان، جنگ ایران و عراق را واکنش غرب به تهاجم نظامی شوروی به افغانستان دانسته‌اند، در این مورد باید یاد آور شویم که، اگر چنین فرضیه‌ای صحیح می‌بود، جنگ ایران و عراق پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان می‌بایست پایان می‌گرفت، ولی چنین نشد. جنگ هنگامی به پایان رسید که یک هواپیمای مسافربری ایران هدف موشک دریا به هوا قرار گرفت. این هشداری بود به اربابان حاکمیت اسلامی ایران تا بدانند امنیت راه‌های هوائی در خلیج فارس می‌تواند به خطر افتد. و مسلماً این خطری بود که می‌توانست متوجه تمامی کشورهای حوزه خلیج فارس، یعنی متحدان غرب ‌شود. دلیل «نوشیدن جام زهر» نیز همین بود. همانطور که قبلاً نوشته‌ام، بدون توافق غرب و شرق، اصولاً جنگی رخ نمی‌دهد و جنگی هم پایان نخواهد پذیرفت. امروز با وجود فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ناتو جهت جنگ افروزی هنوز به موافقت روسیه نیاز دارد. و با وجود اینکه این مسائل برای ایرانیان روشن شده، سران حاکمیت اسلامی، همچنان به مهمل‌گوئی در مورد جنگ ادامه می‌دهند. امروز هاشمی رفسنجانی در خطبة دوم نماز جمعه باز به پریشانگوئی افتاده و ادعا کرده:

«آمریکا و غرب بدنبال آن بودند تا ضربه ای را که با پیروزی انقلاب اسلامی ایران خورده بودند با حمایتهای خود و رژیم صدام حسین بتوانند جبران کنند و به نظام انقلاب اسلامی ضربه بزنند.»

سردار «اکبرسازندگی» که مانند تمامی فعلة استعمار، ویژگی حماقت و وقاحت را یکجا در خود دارد، مخاطبانش را نیز ابله پنداشته. چرا که امروز همه می‌دانند استقرار حکومت اسلامی در ایران نتیجه توافق سران ناتو در «گوادالوپ» بوده و فقط در ذهن علیل بعضی‌ها، براندازی سال 57 انقلاب نام گرفته است! البته اکبرهاشمی با این مسائل کاری ندارد، وظیفة او خواندن طوطی‌وار بولتن‌های ساواک است که باید هر هفته در قالب خطبه‌های «نماز دشمن شکن جمعه» به خورد مردم داده شود. خطبه‌هائی که می‌باید ایجاد نفرت و انزجار کند، و راه را برای هرگونه بحث منطقی در مورد جنگ مسدود کند. البته اکبرهاشمی در این تلاش مقدس تنها نیست، ده‌ها متفکر و اندیشمند زهوار در رفته از قبیل زیبا کلام، و دیگر نوچه‌های سروش آماده تکرار همین مهملات‌اند. فضای رسانه‌ها در داخل، خارج و روی خطوط اینترنت از سوی فعلة فاشیسم کاملاً اشغال شده. بر اساس همین تبلیغات، امروز در ایران یک حکومت اسلامی تندرو وجود دارد که علی خامنه‌ای، به تنهائی مسئول و مسبب آن است! بقیة همکاران و شرکای «رهبر فرزانه» همگی در جبهة اوپوزیسیون خیمه‌وخرگاه بر پا کرده‌اند؛ مارمولک «انتقاد» از علی خامنه‌ای را هر یک در دیگ پلوی اوپوزیسیون انداخته‌اند، و انا شریک گویان، خواستار دموکراسی «دینی» شده‌اند!

هنگامی که بیماری طاعون در کشتی شایع می‌شود، موش‌ها که ناقل اصلی این بیماری‌اند، اول از همه کشتی را ترک می‌کنند! امروز هم، خاتمی، حجاریان، پاسدار گنجی و سازگارا، و اعضای منفور انجمن تحکیم وحدت، کشتی طاعون زده را رها کرده‌اند تا طاعون را بجای دیگری انتقال دهند: به اوپوزیسیون. تفاوت اینان با موش‌های ناقل طاعون این است که موش‌ها طاعون را انتخاب نکرده‌اند، موش‌ها در گذشته پاسدار و هوادار طاعون نبوده‌اند. موش‌ها پس از ترک کشتی، ناپدید می‌شوند ولی موش‌های پاسدار و تحکیم وحدت، مانند مانکن‌ها در نمایش لباس‌های آخرین مد روز، هر لحظه به رنگی در می‌آیند: لیبرالیسم، فمینیسم و هزار ایسم دیگر، بدون اینکه حتی بدانند چه می‌پوشند! و چه می‌گویند! در واقع مانکنی که لباس را به نمایش می‌گذارد، به خواست خود این لباس را نمی‌پوشد، لباس متعلق به تولید کننده است و جهت فروش به دیگران به نمایش گذاشته می‌شود. مانکن، پیکر خود را به تولیدکننده اجاره می‌دهد، مانکن، تنها ابزاری است برای فروش. همانطور که دستاربندان و توزیع‌کنندگان مواد مخدر ابزار فروش‌اند. ولی متاسفانه از آنجا که در جهان سوم یعنی در منطقه «شوت آباد» همة اجناس کیفیت نازلی دارند، «پاسدارـ مانکن‌ها» و دستاربندان نیز به همین درد مبتلای‌اند! به عنوان نمونه اکبر هاشمی که حجت‌الاسلام و المسلمین است در ادامة خطبه دوم گفته:

«جنگ تحمیلی بر علیه ایران زمانی شروع شد که ما حرفی برای گفتن نداشتیم زیرا ارتش تازه در حال پا گرفتن بود و سپاه در حال شکل گرفتن!»

ولی نگفته به چه دلیل، ‌قبل از تهاجم عراق، نیرو‌های زرهی ارتش ایران از مرز عراق به مرکز فراخوانده شده بودند تا راه برای ورود ارتش عراق باز باشد! اکبر هاشمی در ادامة «قصه‌های» جنگ تلویحاً به نوعی امداد غیبی هم اشاره کرده و می‌فرماید:

«بعد از گذشت مدت کوتاهی از جنگ نیروی زمینی ارتش نیز با مجهز شدن توانست عملا دشمن را از مرزهای کشور بیرون کند.»

ولی سردار سازندگی هیچ توضیحی در مورد مجهز شدن ارتش نمی‌دهد. گویا تجهیزات ارتش و سپاه از آسمان نازل شده باشند! و بر پایه همین پریشانگوئی‌ها از سخنان هاشمی چنین بر می‌آید که روح الله خمینی مفلوک، که حتی اختیار زبانش را هم نداشت از جنگ شناختی داشته و تصمیم گیرنده هم بوده:

«پس از آزادی خرمشهر و مطرح شدن قطعنامه 598 فرماندهان نظامی کشور با رفتن به نزد امام نظرشان بر این بود که باید خاک دشمن را پس از پیروزی خرمشهر اشغال کرد ولی نظر امام این بود که دشمن را از مرزهای خاکی خود خارج کنیم و کاری با مرز و خاک دشمن نداشته باشیم.»

اینجاست که متوجه می شویم بولتن نویس ساواک نیز در «شوت آباد» چه کیفیت نازلی دارد. طبق سخنان هاشمی، خمینی گفته نظامیان ایران به خاک دشمن وارد نشوند، حال آنکه قسمت‌هائی از خاک عراق مدت‌ها تحت اشغال نیرو‌های ایران بود ولی هاشمی و بولتن نویس ساواک فرمایشات امام را هم فراموش کرده‌اند، در نتیجه نه تنها نیرو‌های نظامی ایران خاک عراق را تصرف می‌کنند، که هاشمی ادعا می‌کند:

« سیاست تصرف بخشی از خاک عراق تا آخر جنگ از اهداف استراتژیکی ما به شمار می‌رفت [...] ولی نتوانستیم به اهدافمان دست پیدا کنیم.»

در واقع هدف از حضور نظامیان ایران در عراق، محاصره شهر بصره بود. منطقه‌ای که اتحاد جماهیر شوروی در آن نفت استخراج می‌کرد. حکومت «ضد امپریالیستی» اسلام، جهت حفظ منافع اربابانش در غرب، آنقدر پشت دروازه‌های بصره لنگر انداخت تا پریماکوف، وزیر امور خارجه وقت اتحاد جماهیر شوروی شخصاً در بصره حضور یافت و به اسلام و مسلمین فهماند بیش از این نمی‌توانند در خاک عراق پیشروی کنند. بله، سردار اکبر سازندگی و بولتن نویس ساواک این نکته کوچک را گویا فراموش کرده‌ بودند. و این فراموشی رخداد‌های تاریخی تا بدانجا پیش می‌رود که تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق نیز در سخنان هاشمی تبدیل به انتقام الهی از جنایات صدام حسین در ایران می‌شود:

«اگر امروز ما شاهد مشکلات عدیده‌ای در عراق هستیم دلیلش همان کشتن جوانان بیگناه کشورمان و تجاوز به خاک جمهوری اسلامی ایران است. [...] اگر امروز آقای صدام در زندان خود درست فکر کند باید بداند دلیلش همان تجاوزی است که به انقلاب اسلامی کرد.»
این براهین و مستندات «محکم» تداعی کننده استدلاهای بی پایه عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» است! میلانی مانند همة روشنفکران سرقبرآقا، مدعی شناخت همه کس و همه چیز است. به همین دلیل نیز در کتاب خود چنان پرت و پلا گفته که صدای اعتراض مصطفی رحیمی را به آسمان رساند. میلانی نوشته، هویدا روشنفکر بوده، بسیار کتاب می‌خواند! این نخستین بار است که کسی به دلیل کتاب خواندن روشنفکر شده است! مثل اینکه عباس میلانی حین فعالیت در مؤسسات آنچنانی به این اکتشاف بزرگ نائل آمده باشد! اگر کتاب خواندن دلیل روشنفکری می‌شود، همة عمله اکره اسلام که در ادارة ارشاد به سانسور مشغول‌اند، و در داخل و خارج به جاسوسی در احوال مخالفان نشسته‌اند، از آنجا که همه چیز می‌خوانند، روشنفکرند!

سخنان فعلة فاشیسم همواره چندین بعد از واقعیت را پنهان نگاه می‌دارد. خطبه‌های نماز جمعه امروز با هدف پنهان داشتن این واقعیت بیان شده‌ که جنگ ایران و عراق، ادامة جنگ پس از فتح خرمشهر، و حضور نظامی ایران در خاک عراق تنها در راستای تامین منافع صاحبان صنایع نظامی شرق و غرب بوده. همچنانکه حضور ارتش ناتو در عراق را نمی‌توان تنبیه الهی صدام حسین به دلیل حمله به ایران دانست!


پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵


پرتقال و فاشیسم!
...

اواخر بهمن ماه 1357 بود، اراذل و اوباش هنوز کاملاً مستقر نشده بودند و آن تیغ‌کش معروف جنوب شهر تهران هنوز نتوانسته بود بر رادیو تلویزیون کشور حاکمیت تمام و کمال اعمال کند. تلویزیون به اصطلاح هنوز «مردمی» بود و گزارشگران به میان مردم رفته، با آنان گفتگو می‌کردند. یکی از گزارشگران به سراغ یک میوه فروش در مرکز شهر تهران رفته بود، می‌پرسید، «به نظر شما حکومت سابق چطور بود؟» آقای میوه فروش، حدود 30 تا 35 سالی داشت. موهای مشکی کوتاه، دو چشم بیخیال و فضول، لب‌های قرمزی که از زیر سبیل پرپشت و سیاه رنگش خودنمائی می‌کردند و یک پیراهن مشکی گل و گشاد که شکم گنده‌اش را پوشانده بود، و در حالی که یک پرتقال درشت را با دست راستش بالا و پائین می‌انداخت، با لحن جاهلی گفت:
«حکومت سابقو میگی؟ خیلی باشیستی بود! این باشیستا! ... »

امروز وقتی مانیفست‌ها و درافشانی‌های نخبگان حکومت اسلامی را می‌خوانم بی‌اختیار به یاد پاسخ همان میوه فروش می‌افتم، و خنده‌ام می‌گیرد، هر چند که در واقع جای تأسف فراوان دارد. یکی از شیوه‌های طنز، بخصوص در رمان، «کلام عاریتی» است. به عنوان مثال، وقتی در یک رمان، کودکی کلام پدر یا مادر خود را به عاریت می‌گیرد، یا مانند آموزگارش صحبت می‌کند، باعث خنده می‌شود چرا که با این کار به «تقلید» فردی می‌پردازد که کلامش را به عاریت گرفته.

به عنوان مثال بپردازیم به سخنان آقای حجاریان. ایشان که یکی از کارمندان خرده‌پای ساواک بود و پس از براندازی 22 بهمن ارتقاء درجه یافت و از چماق و چاقو‌کشی و قرق کردن اماکن عمومی به پشت میز نشینی رسید، و مانند دیگر عمله و اکرة اسلام که یکشبه ره صدساله رفتند، تبدیل شد به نظریه پرداز!

ولی از آنجا که تخصص حجاریان در قرق کردن خیابان و نسق کشی بوده، امروز هم که ملقب به لقب پر افتخار «نظریه‌پرداز» شده به همان کار قرق کردن مشغول است، منتهی قرق کردن عرصه رسانه‌ها! تا مبادا کسی، خارج از عمله و اکرة ساواک مجال اظهار نظر بیابد! هر جا تجمعی در اعتراض به حاکمیت باشد، حجاریان هم حضور دارد، تا مخالفان واقعی حاکمیت اسلامی بدانند جائی برای ‌آن‌ها نیست. به عبارت دیگر فعالیت‌های حجاریان، به موازات فعالیت‌های محمد خاتمی است، ولی در رده‌ای بسیار پایین‌تر. ولی هدف فعالیت‌های هر دو به یکسان، سرکوب و اشغال فضای مخالفت‌های سیاسی با حاکمیت است. به عنوان مثال حجاریان که خود نماد سرکوب است، در تجمع اعتراض به توقیف رسانه‌ها در صف اول قرار می‌گیرد. وی در تجمع اعتراضی به توقیف نمایشی «شرق» و چند رسانة دیگر حضور یافته، و در حالی که همان پرتقال کذا را بالا پائین می‌انداخته، چنین فرموده:

«مشكل ما نهادينه نشدن دموكراسي در ايران است كه اگر دموكراسي نهادينه شده بود، محال بود روزنامه‌‏ها به اين راحتي بسته شوند.»


عجب! پس امروز مشکل فعلة دون پایه ساواک، نهادینه نشدن دموکراسی است! اگر ساواک هوادار دموکراسی شده پس چه کسی با دموکراسی مخالفت می‌کند؟ مگر وظیفة ساواک تأمین منافع استعمار در ایران نیست؟‌ پس استعمار هم حامی دموکراسی است؟ ولی مثل اینکه منظور حجاریان نوع خاصی از دموکراسی است که در آن «روزنامه‌ها به این راحتی بسته نمی‌شوند!» یعنی در هر حال بسته می‌شوند ولی نه «به این راحتی»، که «به آن راحتی!»

در اینصورت، بهتر است ابتدا جملات حجاریان را به فارسی صحیح و متوسط، ترجمه کنیم تا ببینیم منظورش چیست؟ به نظر نویسنده، «نهادینه شدن دموکراسی مانع از توقیف رسانه‌ها است.» گزینه مناسبی است. ولی در میان فرهیختگان حاضر در جلسه، کسی به این مونتسکیوی «سرقبرآقا» نگفته اگر دموکراسی در ایران نهادینه شده بود جای تو و امثال تو در زندان قصر بود! هر چند که اگر کسی سرش به تنش بیارزد، برای شنیدن مهملات یک کارمند دون پایة ساواک زحمت جابجا شدن به خود نخواهد داد. بگذریم!

نظریه‌پرداز «جبهة مشارکت اسلامی»، یعنی همان حجاریان خودمان، در حین تفکر در احوال چرخش پرتقال، موفق به کشف جامعه‌ای شده که در آن دموکراسی وجود ندارد، ولی احزاب وجود دارند! یعنی تکثر حزبی خارج از دموکراسی نیز می‌تواند وجود داشته باشد! تعجب نکنید، حجاریان، گنجی، و دیگر نوابغ حکومت اسلامی، همگی فارغ التحصیلان کلاس‌های اکابر سروش‌اند و در علوم، فلسفه، جامعه‌شناسی و همه علوم انسانی دکترا دارند! بله، حجاریان در حالی که با یک دست پرتقال بالا می‌اندازد و دست دیگر را مانند مجسمه رودن به علامت تفکر زیر چانه‌اش گذاشته می‌فرماید:

«وقتی دموکراسی نباشد، کم کم سراغ احزاب می روند، الان احزاب هم در معرض خطرند. احزاب را هم می بندند بعد می روند سراغ رشته های علوم انسانی [...] جامعه شناسی، فلسفه، علوم سیاسی [...] الان می خواهند استادان سکولار را از دانشگاه بیرون کنند[ ...] بعد می روند سراغ حوزه ها... بعد سراغ دانشجو ها...»


احزاب ایران را که همه می‌شناسیم، احزاب حکومتی: مشارکت، همبستگی و ... ولی بهتر است از استادان سکولار بگوئیم، که دسته دسته بازنشسته یا اخراج می‌شوند. این استادان عزیز و «سکولار» همان‌هائی هستند که در جریان تصفیه دانشجویان صمیمانه همکاری داشته‌اند. و اکثراً در سنین بالای پنجاه، با کمک غلامعلی یا غلامحسین افروز، «بورس» گرفته و چند سالی با اهل و عیال در یکی از کشورهای تحت نظارت آنگلوساکسون‌ها به گذراندن مدارج علمی مشغول بوده‌اند و همگی پس از اهدای چند تخته قالیچه و چند وافور عتیقة ناصری، دکترایشان را دریافت کرده به میهن اسلامی باز گشته‌اند. اگر کسی در سال انقلاب خونین فرهنگی استاد بوده، اکنون به سن 60 سالگی باید رسیده باشد، و بهتر است بازنشسته شده جای خود را به عمله اکرة جوان‌تری بدهد که در ایالات متحد پدیده شناسی و فلسفه خوانده‌. گفته‌اند «ز گهواره تا گور دانش بجوی»، نگفته‌اند «ز گهواره تا گور استاد باش». این جماعت فاشیست هیچ تغییری را تحمل نمی‌کنند حتی گذشت زمان را! اگر کسی روز و روزگاری استاد بوده، تا زنده است باید استاد باشد! کسی نیست به این حضرات بگوید، استادی دانشگاه، آنهم دانشگاه‌های زپرتی حکومت روضه‌خوان‌ها که رهبری اسلام و مسلمین نیست که همه به تقلید از روح‌الله خمینی می‌خواهید تا دم مرگ استاد بمانید! بازگردیم به فرمایشات صد من یک قاز حجاریان. در این شرایط که دموکراسی نهادینه نشده و رسانه‌ها توقیف می‌شوند و علما و استادان و دانشجویان و رشته‌های علوم انسانی همه تحت فشارند، حجاریان منتظر است که:

«روزنامه نگاری مستقل با همبستگی جلوی روزنامه‌های دستگاهی بایستد و مقاومت کند!»

واقعا عجبا! مگر در غرب روزنامه‌نگاری مستقل وجود دارد، که در حکومت اسلامی وجود داشته باشد؟ در ثانی، مگر روزنامه‌های «دستگاهی» مانع کار رسانه «شرق» شده‌اند که حجاریان برایشان خط و نشان می‌کشد؟ نکند منظور مغز متفکر «جبهه مشارکت» از «روزنامه‌های دستگاهی» همان روزنامه‌های «باشیستی» باشد؟


چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵


جنگ برای صلح!
...
همزمان با براندازی ناتو در ایران و استقرار حاکمیت به اصطلاح ضدامپریالیست روضه‌خوانان، در منابر، مساجد و نمازهای جمعه قصه‌های فراوانی از استقلال اروپا از آمریکا برای ملت ایران نقل شده و هنوز هم می‌شود. در همین بحران ساختگی اتمی نیز دستاربندان، به زبان الکن روح الله خمینی همچنان «اروپا را نصیحت هستند» که فریب آمریکا را نخورد! در اینکه استعمار برای پیشبرد اهدافش همیشه به ابله‌ترین و فرومایه‌ترین‌ها متوسل شده جای تردید نیست ـ نگاهی به قهرمانان چند دهة اخیر کافی است که مسیر سیاست استعمار در ایران را بشناسیم ـ و در اینکه حاکمیت ایران پس از کودتای رضامیرپنج رسماً مزدور استعمار بوده نیز جای تردید نیست. ولی مردم ایران، مزدور استعمار نیستند،‌ ایرانیان به دلیل عدم شناخت‌ از مراکز تصمیم‌گیری سیاست جهانی همواره در مسیر حرکت استعمار قرار گرفته‌اند. نمونة این امر «ملی شدن نفت» و براندازی سال 57 است.

با توجه به اینکه این دو واقعة سرنوشت‌ساز در ایران پس از تشکیل سازمان ناتو به وقوع پیوسته، بهتر است نگاهی داشته باشیم به تاریخچة این سازمان، که از سال 1949 رسماً بر زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی و نظامی کشورهای متعددی نظارت دارد. بر خلاف تبلیغات گمراه کنندة رسانه‌ها، فعالیت ناتو به هیچ وجه به زمینه‌های نظامی محدود نمی‌شود. سازمان ناتو نظارت تام بر فعالیت‌های اجتماعی ـ فرهنگی کشورهای عضو اعمال می‌کند. این نکته از آنرو حائز اهمیت است که ایرانیان بدانند در کشور‌های عضو ناتو، تولیدات فرهنگی‌ در زمینة ادبیات، فلسفه، هنر و... در تمام رده‌ها و سیاست‌های اجتماعی به طور کلی تحت نظارت سازمانی قرار دارد، که در ایران صرفاً به عنوان یک سازمان نظامی معرفی می‌شود!

برای ساده‌تر شدن این نکته، بهتر است بگوئیم حاکمیت سیاسی در کشور‌های عضو ناتو، در واقع سپر محافظی است که این سازمان را از گزند توده‌ها در امان نگاه می‌دارد! سازمان ناتو پس از پایان جنگ جهانی دوم، به بهانة مبارزه با تهدیدی که قدرت‌گیری دوبارة کشور آلمان و کمونیسم بین‌الملل پایه‌های آنرا تشکیل می‌داد، و جهت «حفظ صلح» تشکیل شد. به این منظور، پس از پایان جنگ جهانی، چند کشور اروپای غربی به رهبری آمریکا در پی ایجاد یک اتحاد نظامی برآمدند! اتحادجماهیرشوروی با توسل به حق وتو با این اتحاد مخالفت کرد. ولی سرانجام، شرکای ایالات متحد، با توسل به بند 5 از ماده 51 منشور سازمان ملل ـ که حق ایجاد تشکل را بدون توسل به شورای امنیت، تنها در چارچوب «دفاع مشروع جمعی» مجاز می‌شمارد ـ موفق به تشکیل سازمان ناتو شدند. یادآور می‌شویم که این سازمان برخلاف قوانین ایالات متحد که هر گونه اتحاد نظامی در دوران صلح را ممنوع کرده تشکیل شد!

نهایت امر،‌ در تاریخ 4 آوریل 1949، سازمانی به نام پیمان آتلانتیک شمالی رسماً موجودیت یافت. بر طبق قوانین ناتو، هنگامی که یکی از اعضاء مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، کلیة اعضاء موظف به دفاع از آن هستند. نخستین اعضای ناتو، ایالات متحد، کانادا، بلژیک، دانمارک، فرانسه، هلند، ایسلند، نروژ، لوکزامبورگ، انگلستان، ایتالیا و پرتقال تحت حاکمیت «فاشیست‌های» سالازار بودند!

همکاری میان اعضای ناتو شامل تمامی زمینه‌های اقتصادی، ‌اجتماعی و فرهنگی شده و هدف اصلی آن تقویت یک جریان پویا در تخالف با کمونیسم بود! طبق مادة نخست اساسنامة ناتو، این سازمان تابع سازمان ملل است و طبق ماده 51 منشور سازمان ملل، برای حل اختلافات درونی، اعضای این سازمان می‌باید به شورای امنیت مراجعه کنند. مقر ناتو، ابتدا در لندن و سپس از 1952 به مدت 14 سال در پاریس قرار داشت. پس از آنکه در ماه مارس سال 1966 ژنرال دوگل از شورای فرماندهی ناتو کناره‌گیری می‌کند، مقر ناتو به بروکسل انتقال می‌یابد. سپس یونان و ترکیه در سال ‌52 ، آلمان غربی در 55، و اسپانیا در 82 به ناتو می‌پیوندند. و با وجود اینکه یکی از اهداف اولیة سازمان ناتو مبارزه با کمونیسم عنوان شده بود، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این سازمان نه تنها منحل نشده، که به رشد سرطانی خود ادامه داده است. در این راستا، به گزارش «نووستی»،‌ وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف، امروز در پایان مذاکرات خود با دبیرکل پیمان آتلانتیک شمالی، اظهار داشت که:

«روسیه [...] معتقد است که [...] استفاده از روش‌های جنگ سرد بی اثر است.»

به عبارت دیگر، این سخنان نشاندهندة این است که ناتو همچنان در پی تداوم شرایط جنگ سرد در جهان است. و اکنون که خطر کمونیسم دیگر وجود ندارد، می‌بینیم که «تروریسم دست‌ساز ناتو» جایگزین آن شده. به زبان ساده‌تر ناتو با سایة خویش در جنگ است! و دامنة این جنگ، مانند اشتهای ناتو، همچنان وسعت می‌یابد. در سال 1999، مجارستان، لهستان، و جمهوری چک به این سازمان پیوستند و در همین سال نیروهای ناتو، جهت تجزیة یوگسلاوی و اعمال سیاست «یک کشور، یک مذهب» به این کشور حمله‌ور شدند. و به مدت 11 هفته، از 24 مارس تا 10 ژوئن 1999، غیر نظامیان را هدف بمباران هوائی قرار ‌دادند. لازم به تذکر است که از سال 92 تا 96، ناتو با تصویب سازمان ملل، به تحریم دریائی یوگسلاوی نظارت داشته.

پس از وقایع 11 سپتامبر، برای نخستین بار، با توسل به ماده 5، تمامی اعضای ناتو جهت دفاع از ایالات متحد بسیج می‌شوند و نتیجة مستقیم این «بسیج»، تهاجم نظامی به کشور افغانستان است. کشوری که به همت اعضای ناتو به دست طالبان اداره می‌شد و هنوز هم در دست طالبان است. کشوری که به همت ناتو، 30 درصد از کل مواد مخدر جهان را تولید می‌کند. و خانم «کارن تاندی»، مسول مبارزه با مواد مخدر از ایالات متحد، در روز 15 سپتامبر سال‌جاری در گفتگو با «ال پائیس» در مادرید اعلام کرد، که پس از اشغال افغانستان توسط نیروهای ناتو، میزان کشت خشخاش و تولید مواد مخدر افزایش نیز یافته! خانم تاندی، که از سیاست‌های کشورش در افغانستان به نظر بی‌اطلاع می‌آید، ادعا کرده که نابودی مزارع خشخاش برای ثبات افغانستان حیاتی است و این طالبان‌اند که کشت خشخاش را افزایش داده‌اند! اگر جهت اطلاع از تولید مواد مخدر در افغانستان به وبلاگ «تریاک و دموکراسی» مراجعه کنیم، خواهیم دید که کارن تاندی، زمانی که می‌گوید، «نيروهاي آمريكائي و انگليسي براي جلوگيري از افزايش كشت خشخاش فعاليت جدي دارند!» تا چه اندازه از واقعیات به دور است! ایشان سپس در پاسخ به ‌اين سوال که چگونه با وجود جدیتی اینچنین در راه مبارزه با مواد مخدر، كشت خشخاش در افغانستان افزایش یافته، گام دیگری در عرصه وقاحت برداشته پاسخ می‌دهد، «چون مسئولان مبارزه با مواد مخدر آمريكا و انگليس در زمينه نابودي كشت خشخاش در افغانستان فعاليت نمي‌كنند، بلكه كار آنان، فعاليت‌هاي جاسوسي براي شناسائي شبكه‌هاي قاچاق موادمخدر با هدف متلاشي كردن آنها است!» و البته همانطور که قبلا گفته شد، این شبکه‌ها، همگی تحت نظارت سازمان ناتو فعالیت دارند. و بهتر است بدانیم که به گفتة خانم تاندی، نیروهای ایالات متحد حتی «از نقل و انتقالات درآمدهای ناشي از فروش هروئين در افغانستان نيز جلوگيري به عمل می‌آورند!» در ضمن «کارن تاندی» اظهار می‌دارد که ایالات متحد در زمینة مبارزه با قاچاق مواد مخدر با دولت افغانستان و تمامی همسايگان آن به استثناي ايران همكاري دارد! هنگامی که بدانیم ملت ایران باید بهای مبارزه با شبکه‌های قاچاق خارج از کنترل ناتو را با خون فرزندانش بپردازد، متوجه می‌شویم گاوچران‌ها تا چه حد با قاچاق مواد مخدر مبارزه می‌کنند. حال باز گردیم به سازمان ناتو.

در سال 2004، استونی، لتونی، لیتوانی، بلغارستان، رومانی سلواکی، و سلوونی به ناتو ملحق شده و سپس مولداوی، اوکراین گرجستان خواستار ورود به ناتو می‌شوند. در سال 95 عملیات نظامی ناتو برای استقرار «صلح» در بوسنی آغاز شد، و متعاقب آن نظامیان ناتو در کشور همسایه بوسنی، آلبانی نیز مستقر شدند تا به پناهندگان جنگ کوسووو یاری رسانند! در وبلاگ «تریاک و دموکراسی» توضیح داده‌ام که تروریست‌های کوسوو، تحت نظارت مستقیم ناتو فعالیت می‌کنند. از سال 2001، نیروهای ناتو در کشور مقدونیه مستقر شده‌اند، تا در ظاهر از وقوع جنگ میان مسلمانان و مسیحیان جلوگیری به عمل آورند. و در سال 2003، اعضای ناتو، تهاجم وحشیانه به کشور عراق را به این بهانه آغاز کردند که عراق صلح و امنیت جهانی را تهدید می‌کرده است!

در خاتمه بهتر است بدانیم که در سال 2005، بودجة ناتو 1735 میلیارد یورو بوده و سازمان ناتو سه بودجة متفاوت دارد. بودجه نظامی، بودجه امنیتی و بودجه غیر نظامی. در سال 2004، ایالات متحد 29،16 درصد، کشور آلمان 19،95 درصد، انگلیس 11،59 درصد، ایتالیا 7،33 درصد و فرانسه 6،44 درصد بودجة ناتو را تأمین می‌کنند. به عبارت دیگر تصمیم گیرندگان اصلی در بین کشور‌های عضو، همین پنج کشورند. و اگر به مقالة «رسانه‌ها در بحران» در لوموند دیپلوماتیک ژانویه سال 2005، مراجعه کنیم خواهیم دید که صاحبان صنایع نظامی، رسانه‌های معروف فرانسه مانند فیگارو، لیبراسیون و لوموند را نیز در تصرف خود دارند. مسلم است که سیاست مهار رسانه‌ها در دیگر کشورهای عضو ناتو نیز در همین مسیر قرار دارد و به همین دلیل است که تحلیل‌ها و گزارش‌های خبری رسانه‌های غرب را با احتیاط و دقت کامل می‌باید بررسی و تحلیل کنیم. چرا که همگی در راستای خلق یک «دشمن فرضی»، جهت تداوم شرایط جنگی منتشر می‌شوند.

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵


بندیکت و بن‌لادن!
...
امروز نتایج ملموس سخنرانی پاپ بروز کرد! در ایتالیا وضعیت فوق‌العاده اعلام شد، تدابیر شدید امنیتی اتخاذ گردید و در ضمن، برای گرم نگاهداشتن تنور واتیکان و ارعاب هر چه بیشتر مردم ایتالیا، القاعده هم به بین‌الملل آخوندها پیوست و به پاپ یک هشدار کشکی داد، که شکست خواهد خورد! حدود یک هفته پس از سخنرانی پاپ چنان هیاهو و جنجالی در جهان آخوندهای مسلمان به راه افتاد که همة جماعت، حتی فلاسفة سرقبرآقا که سال‌هاست طوطی‌وار از عقلانیت و خردورزی سخن می‌گویند نیز خفقان گرفتند. و در پی «وا اسلامای» آخوند‌ها در جهان، کشیش‌های واتیکا‌ن هم شروع به عذر‌خواهی و ابراز «منظور بدی نداشتیم» نموده‌اند. و «مشارکت‌چی‌ها» هم بلافاصله نامه‌پرانی‌های خنک خود را از سر گرفتند. واقعیت این است که هدف اصلی نیز همین بود که اصل مطلب در پس هیاهو و جنجال از نظر اهالی «شوت آباد» پنهان بماند.

نخست به اهالی «شوت آباد» یادآور شویم که پاپ به عنوان رئیس یک دولت، یعنی شخصیت «اجتماعی ـ سیاسی» سخن می‌گوید، نه به عنوان یک فرد عادی. رؤسای دولت‌ها در سراسر جهان، و حتی در حکومت روضه‌خوان‌ها،‌ از طرف خود و به سلیقه شخصی سخنرانی نمی‌کنند. بلکه سخنان آنان بازتاب سیاست‌های حامی‌شان است. به عنوان مثال سخنان احمدی‌نژاد در مورد نابودی اسرائیل بازتاب منافع صهیونیست‌های جنگ طلب در غرب بود که 27 سال است به دفاع از حکومت اسلامی مشغول‌اند. و به همچنین است در مورد سخنان پاپ بندیکت 16. در نتیجه قلمفرسایان «غار‌نشین» بجای مطرح کردن بحث‌های مضحک انحرافی، از قبیل «آیا پاپ قصد توهین به اسلام داشت»، یا «واکنش مسلمانان به سخنان پاپ منطقی است» و... بهتر است ابتدا این نکته کوچک را به خاطر داشته باشند که متن سخنرانی پاپ، ‌به عنوان رئیس دولت واتیکان، از قبل تهیه می‌شود و پس از تأیید از طرف مراجع تعیین کننده، پاپ مجاز است که آن را ایراد کند.

از سوی دیگر به هواداران واتیکان که با عذرخواهی‌های فریبکارانه هیاهو به پا کرده‌اند باید یادآور شویم نقل قول کردن مطالب، از دو حال نمی‌تواند خارج شود: تأیید مطلب نقل شده، یا بحث در مورد آن. متن کامل سخنرانی پاپ نشانگر آن است که سخنان ایشان کاملاً در جهت تأیید مطلب نقل شده بوده و عذرخواهی‌های متعاقب سخنرانی در واقع تداوم فریبکاری کشیش‌های کاتولیک، جهت پنهان کردن اصل از طریق هیاهو پیرامون فرع است.

هیاهو پیرامون مسائل فرعی با این هدف به راه می‌افتد که مانع طرح مسائل اصلی شود. امروز با شرایطی که ایجاد شده، کمتر کسی در کشور‌های اسلامی می‌تواند در مورد ماهیت واقعی اسلام و ادیان الهی، یعنی خشونت، سخنی به زبان آورد. چرا که همین شرایط به طور مصنوعی در غرب نیز ایجاد شده و همه ناچاراند به تعریف و تمجید از ادیانی بپردازند که ماهیت توحش و تحجرشان بر همگان آشکار شده. و همین امر، در کشورهای مسلمان سرکوب و خفقان را تشدید کرده است. از صدقة سر این سخنان «عمیق»، در غرب بحث در مورد ماهیت ادیان به رکود کشیده می‌شود، و در کشورهای اسلامی، که تماماً حاکمیت‌هائی منتخب استعمار غرب هستند نیز به دلیل جنگ زرگری میان واتیکان و حاکمیت‌ها، مطالبات دموکراتیک مردم به سکون کشانده می‌شود و فضا برای ابراز وجود فعلة استعمار از قبیل پاسدار، بازجو و روضه‌خوان‌های «آزادیخواه» فراهم می‌آید! ولی همزمان، سکون در کشور‌های مسلمان، از سوی رسانه‌های غرب نیز تشدید می‌شود. به این ترتیب که نویسندگان غربی پرچم تأیید از «اسلام» برافراشته و به تعریف و تمجید از اسلام و مسلمین مشغول ‌شده‌اند! ولی باید گفت که تعریف و تمجید از اسلام، در میان اوپوزیسیون حاکمیت روضه‌خوان‌ها، بسیار پیشتر از سخنان پاپ آغاز شده بود. به عنوان مثال بپردازیم به مصاحبه رسانه پرتقالی «آتلانتیک» با مریم رجوی، که در ماه اوت سال جاری انجام شده. در این مصاحبه ایشان ادعا می‌کنند که:

«اسلام يك ديني است كه به دمكراسي, برابري و رهائي معتقد است. اسلام پاسخي است به تمامي انسان ها و همه زيبايي هاي زندگي»

مریم رجوی، عضو جنبشی است که موجودیت و مبارزاتش بر اساس اسطوره‌های اسلام است. بر آرم سازمان مجاهدین خلق ایران آیه‌ای از کتاب مقدس مسلمانان نقش بسته که معنای فارسی آن «به نام خداوند درهم شکننده ستمگران!» است. گروه مجاهدین خلق، از ابتدای ورود روح‌الله خمینی به ایران، تا زمانی که حاکمیت اسلامی، رسماً آنان را طرد کرد، به سینه زنی زیر علم اسلام، امام و پدر طالقانی مشغول بودند. مخالفت این گروه با حاکمیت از هنگامی آغاز شد که در زمان بهره‌برداری از غنایم غارت بر سفرة چپاول، ملایان اعتنائی به آنان نکردند. در نتیجه، مریم رجوی با ابله پنداشتن ایرانیان مدعی شده که:

«براي دفاع از آزادي و دمكراسي, مجاهدين مجبور شدند كه به مبارزه و مقابله با ملايان بروند [...] حضور يك جنبش ايراني ضد بنيادگرا مثل مجاهدين در عراق بيشترين نگراني براي رژيم ايران مي باشد [...] در عراق پنج ميليون و دويست هزار نفر بيانيه‌اي را امضا كردند كه ميگفت حضور مجاهدين در عراق يك مانعي عليه توسعه طلبي بنيادگرايي مي باشد.»

البته اینکه امروز اکثریت جامعه ایران را جوانانی تشکیل می‌دهند که در سال 57 هنوز متولد نشده بودند، به سیاست چی‌ها امکان می‌دهد که هر چه دوست دارند بگویند. ولی اینان بهتر است بدانند کسانی که در سال‌های پس از براندازی ناتو، شاهد حمایت بی‌قید و شرط مجاهدین از روح الله خمینی بودند، هنوز همگی نابود نشده‌اند، و سوابق مجاهدین از اذهان پاک نشده. کسی که مدعی است اسلام معتقد به دموکراسی و آزادی است، نه اسلام را می‌شناسد، نه آزادی و نه دموکراسی را. سخنان مریم رجوی در مورد آزادی و دموکراسی همان مهملاتی است که 28 سال پیش بی‌بی‌سی از قول روح الله خمینی نقل می‌کرد. نتیجة «آزادی در اسلام» را ملت ایران یکبار تجربه کرده و دیگر کسی با طناب پوسیدة مذهب به درون چاه استعمار نخواهد رفت. مریم رجوی ادعا کرده «خواهان یک ایران دموکراتیک است که در آزادی رشد کند»‌. ولی وقتی به یادآوریم که همین مریم رجوی اسلام را معتقد به دموکراسی می‌شناسد، بهتر متوجه ابعاد دموکراتیک مورد نظر مجاهدین خواهیم شد، بخصوص که مریم رجوی، مانند شیرین عبادی، کشف کرده که «روح واقعی اسلام» اجرای قوانینی است که توسط نمایندگان واقعی مردم ایران در پارلمان به تصویب برسند! و در ادامه خواهان جدائی دین از دولت، برابری زن و مرد و صلح شده:

«سوال: آيا شما خواهان برقراري قانون شريعه هستيد؟پاسخ: خير. خير. ما معتقديم كه تنها قوانيني بايد اجرا شوند كه توسط نمايندگان واقعي مردم ايران در پارلمان تصويب گردد. اين روح واقعي اسلام مي باشد. ما معتقد به جدايي دين از دولت, برابري كامل زن و مرد و آزادي تمامي اقليتهاي مذهبي و قومي ميباشيم. اين حق مردم ايران است كه يك كشوري داشته باشند كه با كشورهاي ديگر در صلح زندگي بكند.»

اگر اسلام خواهان دموکراسی است، چرا دین از دولت باید جدا شود؟ اگر کسی خواهان برابری زن و مرد است با اسلام چکار دارد؟ مگر اسلام دین برابری است؟ قرار است اینبار مریم رجوی اسلام نوینی را به ملت ایران معرفی کند؟ و بالاخره صلح چه ربطی به حاکمیت ایران دارد؟ مگر حاکمیت مفلوک ایران می‌تواند تصمیم جنگ یا صلح در سطح منطقه بگیرد؟ حتما پاسخ این پرسش‌ها را همانطور که «آتلانتیک» تلویحا توصیه می‌کند، باید در این امر یافت که مریم رجوی دو خواهر خود را از دست داده! یکی در دوران محمد‌رضا پهلوی، و دیگری در دوره حکومت اسلامی. ظاهراً همین دو جسد هم مجوزی خواهد شد برای استقرار یک حاکمیت استعماری دیگر که با تکیه بر اجساد شهدایش دمار از روزگار ملت ایران برآورد. رسانة پرتقالی، حکایت معجزات پیامد ازدواج مریم ابریشمچی با مسعود رجوی را نخواسته مطرح کند، چرا که در اینجا نیز اصل مطلب باید فدای فرع شود. اصل مطلب این است که اسلام را آیت الله‌ها تفسیر می‌کنند، نه شیرین عبادی، نه مریم رجوی و نه آقای لاهیجی. اصل مطلب این است که واکنش ایرانیان بر پایة اسطورة فریدون و کاوه آهنگر به فاجعه انجامیده و هر واکنشی بر اساس اسطوره، هر اسطوره‌ای، ‌چه آریائی و چه سامی، راه به فاجعه خواهد برد. اسطوره‌ها با زمان و تاریخیت بیگانه‌اند، و هر واکنش سیاسی بر اساس اسطوره محکوم به شکست است. سازمان مجاهدین خلق هنگامی می‌تواند مدعی پرداختن به مطالبات واقعی ملت ایران شود که با «خداوند درهم شکنندة ستمگران» وداع کرده باشد.

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
رابطه از نوع سوم!
...
اگر تهدید جنگ در مورد بحران ساختگی که پیرامون برنامه هسته‌ای ایران به راه افتاده بر طرف شود، خواهیم دید که ایالات متحد و حاکمیت روضه‌خوان‌ها ناچار خواهند شد روابط پنهانی خود را آشکار کنند. و سیرک پردرآمد «مبارزه با آمریکا» که 28 سال است در ایران برنامة شبانه‌روزی اجرا می‌کند به ناچار تعطیل خواهد شد. نشانه‌های تعطیلی «سیرک» را باید در لغزش‌های تدریجی‌ای دید که در اظهارات مقامات ایالات متحد مشاهده می‌کنیم. افسوس که خوانندگان وبلاگ من نظامیان انتلکتوئل ایتالیائی نیستند که مرحومه فالاچی در «انشاالله» اختراع کرده بود، اگر نه می‌توانستم یک آنالیز زبانشناسانه به شیوة فردیناند دوسوسور از سخنان بوش، رایس، و دیگران ارائه کنم و همه را از دانش و حکمت خود به حیرت افکنم! چه می شود کرد همه که شانس نمی‌آورند. یکی مثل فالاچی در کشوری متولد می‌شود که جنایتکاران و مزدورانش در لبنان در مورد زبانشناسی قلمفرسایی می‌کنند، یکی هم مثل نویسندة این وبلاگ،‌ از کشوری می‌آید که فلاسفه و فرهیختگانش سواد خواندن و نوشتن فارسی ندارند، و مانند کنه به قبای هایدگر، کانت و پوپر چسبیده‌اند و با تحلیل‌های قهوه‌خانه‌ای از یک جمله، فقط یک جمله از مرحوم کارل مارکس، دین افیون توده‌هاست، جهان فلسفه را به قهقهه می اندازند و ما را به گریه! به این می گویند بی‌عدالتی! یا به قول نویسندگان سرقبرآقا، «ناعدالتی»!

بله می‌گفتم، روزی که حجت الاسلام محمد «فرهیخته» وارد کشور یانکی‌ها شد، ابتدا کاخ سفید یک بیانیه داد و اعلام کرد ایرانی‌ها با برنامة هسته‌ای خود جهان را تهدید می‌کنند. بعد نوبت جرج بوش رسید که بگوید ایران می‌خواهد بر خاورمیانه مسلط شود و اسرائیل را نابود کند، و از این گونه مهملات . ولی نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که ناگهان لحن ایران‌ستیز گروه بوش تغییر کرد و معلوم شد که جرج بوش می‌خواهد بداند خاتمی چه‌ها می‌گوید! و دستور صدور ویزای حجت الاسلام را هم خودش صادر کرده! جای بسی خوشوقتی است که سخنان خاتمی چنان پرت و پلاست که در حد درک و فهم جرج بوش نیز هست. چرا که اگر سانسورچی کلیات سعدی حرفی می‌زد که ارزش شنیدن داشت مسلماً جرج بوش قادر به درک آن نبود. اینجاست که متوجه شدم در «ناعدالتی» شانس هم به ما روی آورده.

مجسم کنید که اگر خاتمی به اندازة نظامیان ایتالیا در لبنان سواد داشت، هرگز جرج بوش دستور صدور ویزا صادر نمی‌کرد و آنوقت جنگ می‌شد و ابتدا حضرت نگروپونته می‌آمد تهران و دموکراسی مدل عراق را در ایران پیاده می‌کرد، بعد هم چند فقره سیندی شیهان که تنها پس از مرگ فرزندان در عراق با جنگ مخالفت می‌کنند، ناله و شیون به راه می‌انداختند که باید ایران را تخلیه کنیم! و به دنبال مبارزات سیندی‌ها، فرانسه و شیخک‌های کازینونشین هم به مخالفت با اشغال ایران می‌پرداختند. ولی خوشبختانه چنین نشد. و مقامات ایالات‌متحد و مقامات قدرقدرت ضدامپریالیست ایران، نرم نرم به سوی آشتی‌کنان گام بر می‌دارند. پرزیدنت مهرورزی خودمان دیروز گفته، «آمریکا اگر رفتارش را عوض کند همه چیز درست می‌شود!» و جان نگروپونته، سر پرست ادارة اطلاعات ملی آمریکا اعلام کرده که:

«به دولت ايران اطلاع داده شده است در صورتی که اين کشور برنامه غنی سازی خود را متوقف کند، آمريکا حاضر است "اشکال گوناگونی از روابط" با آن را بررسی کند.»

هنوز مشخص نیست که این «اشکال گوناگون روابط»، شامل چه نوع روابطی می‌شود. ولی چند نوع آن مدت‌هاست که برقرار شده. از جمله تأمین هزینة دانشگاه‌های ایالات متحد از طریق اعزام گله‌های متعدد بورسیه و استاد به ایالات متحد و یا پرداخت حق و حساب به استادان دانشگاه‌های غرب جهت ملاقات، مصاحبه و گرفتن عکس یادگاری با عمله و اکرة اسلام.

نوع دیگر روابط، ناز و کرشمه آمدن گروه بوش برای روضه‌خوان‌هاست. روزنامة نیویورک تایمز مورخ 17 سپتامبر، گزارش داده که سولانا با لاریجانی در نیویورک گفتگو خواهد داشت ولی رایس و نیکلاس برنز اصلاً با لاریجانی صحبت نخواهند کرد! به عبارت دیگر، لاریجانی بی‌جهت منت‌کشی نکند! این نوع روابط همان روابط مطلوبی است که از 27 سال قبل تاکنون به روضه‌خوان‌ها اجازه داده بود که مدعی نبرد با آمریکا شده و به جنگ ملت ایران بروند. حال ببینیم جان نگروپونته، که مژدة برقراری «اشکال گوناگونی از روابط» را داده خودش کیست؟

جان نگرو پونه متولد 21 ژوییه 1939 در لندن از پدری یونانی است! و هر چند نامش ایتالیائی است، مانند فالاچی، از نوابغی است که یک‌شبه ره صدساله پیموده‌اند! وی در 21 سالگی، در سال 1960، از دانشگاه ئیل پنسیلوانیا فارغ‌التحصیل می‌شود، البته هنوز معلوم نشده در چه رشته‌ای!؟ ولی بلافاصله پس از اتمام «تحصیلات» به وزارت امور خارجه وارد می‌شوند و تا سال 1997 در همانجا لنگر می‌اندازند! ایشان در ضمن به پنج زبان زنده دنیا تسلط دارند، حتما همانطور که «امام راحل» به هفت زبان زنده مهمل می‌گفت! ولی اگر به فعالیت‌های‌ این مطهر نبوغ نگاهی بیفکنیم می‌بینیم که نگروپونته اصولاً هیچگونه نیازی به تحصیل در هیچ رشته‌ای نداشته، تخصص‌های وی مادرزاد است. در هندوراس از 81 تا 85، مسئولیت کشتار غیرنظامیان را جهت مبارزه با کمونیسم به عهده می‌گیرد. در نیکاراگوئه مسئول فراهم کردن زمینة سقوط ساندینیست‌هاست و از سال 85 تا سال 89، اصلاً معلوم نیست کجا بوده و چه می‌کرده! مهم‌تر از همه اینکه از 2004 تا 2005، به عنوان سفیر ایالات متحد در عراق به سازماندهی گروه‌های تروریست اشتغال داشته. اگر به جنگ‌های داخلی و کشتار غیرنظامیان که در کتاب «جنگ به عنوان سیاست خارجی آمریکا»،‌ اثر نوام چامسکی، ذکر شده،‌ توجه کنیم مشاهده خواهیم کرد که حضور نگروپونته در هر کشور نه تنها با سرکوب و کشتار در همان کشور که با کشتار در تمامی کشور‌های همسایه نیز همزمان است. و از این گذشته، پس از اتمام ماموریت نگروپونته آشوب‌ها همچنان ادامه می‌یابد. به عنوان مثال حضور وی در هندوراس از 81 تا 85، آشوب و کشتار در نیکاراگوئه و السالوادور را به همراه دارد! همچنان که آثار حضور یکساله نگروپونته در عراق نیز هنوز کاملاً محسوس‌اند. حال باید دید آیا منظور نگروپونته از «اشکال گوناگونی از روابط» سازماندهی گروه‌های تروریست در مرزهای فدراسیون روسیه را نیز شامل می‌شود؟

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵


فالاچی در «شوت‌آباد»!
...

26 سال پیش در چنین روزی، صدام حسین موافقت‌نامة الجزایر را به طور یکجانبه لغو کرد. برخلاف تبلیغات رسانه‌ای، لغو این موافقت‌نامه، پیامد بمب‌گذاری‌های عوامل ایران در پایتخت عراق بود. در واقع حاکمیت اسلامی ایران، علیرغم شعارهای ضد امپریالیستی، حاکمیتی وابسته به محافل «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا است، که با همیاری ناتو جهت تقویت جبهة مبارزه با کمونیسم در ایران استقرار یافت. و همین امر تهدیدی بود برای کشور‌های نزدیک به بلوک سابق شرق،‌ از جمله عراق. در نتیجه، با توجه به درگیر شدن ارتش سرخ در افغانستان، درگیر شدن حاکمیت استعماری و تازه نفس ایران در یک جنگ طولانی، برای هر دو بلوک: شرق و غرب، مفید تشخیص داده شد. در اینجا لازم به یادآوری است که جنگ‌ها همواره با صلاح‌دید ابرقدرت‌ها شعله‌ور شده و متوقف می‌شوند،‌ نه به دلخواه مترسک‌هایشان، و در ایران و عراق نیز چنین شد. این جنگ از یکسو امکان کمک رسانی حاکمیت ایران به مجاهدان افغان را کاهش می‌داد و از سوی دیگر متحدان آمریکا در منطقه، یعنی همسایگان عراق و ایران را در تهدیدی مداوم نگاه می‌داشت. و از این گذشته، سود سرشاری برای صاحبان صنایع نظامی نیز فراهم می‌آورد. همانطور که قبلاً اشاره کردم، در این دوره رامسفلد مامور فروش اسلحه به صدام حسین بود، و برژینسکی، مشاور امنیتی و مسئول سلاح‌های شیمیائی بود که به وفور بر ضد نظامیان و غیرنظامیان مورد استفاده قرار گرفت.

از سوی دیگر، جنگ ایران و عراق در داخل، زمینة سرکوب گستردة مخالفان حاکمیت هر دو کشور را نیز فراهم می‌آورد. زمینه سازی جهت سرکوب در داخل ایران را گروه‌های به ظاهر «مخالف» فراهم می‌آوردند که به حاکمیت انتصابی ناتو، اعلان جنگ مسلحانه داده بودند. و از اینراه دست حاکمیت «تحجر ـ توحش» را برای کشتار مخالفان، به ویژه در مناطق کردنشین بازگذارده بودند. در آن زمان تبلیغات رسانه‌ها پیرامون یک دروغ شاخدار متمرکز شده بود، و آن اینکه عراق از سوی آمریکا حمایت می‌شود،‌ تا به «انقلاب» ضربه زند! و البته امروز، پس از 27 سال همچنان بعضی‌ها براندازی 22 بهمن را «انقلاب» می‌نامند. ولی بسیارند ایرانیانی که در پس پردة «انقلاب ضد آمریکائی»، دست‌های توطئه‌گر آمریکا را شناخته‌اند. اهمیت تبلیغات رسانه‌ای، وارونه جلوه دادن واقعیت‌هاست. به عنوان مثال به تصویر دروغینی می‌پردازیم که طی بیش از دو دهه،‌ اوریانا فالاچی را به عنوان «چپ‌گرا» و «مترقی» به خورد جماعت داد، حال آنکه ایشان در واقع سر در آخور کلیسا داشتند.

اوریانا فالاچی در سال 1929 متولد شد، و به ادعای رسانه‌ها، در جریان جنگ دوم جهانی به مبارزان ضد فاشیست پیوست! با توجه به اینکه جنگ دوم جهانی در سال 1940 آغاز و در سال 1945 رسماً پایان یافت، متوجه می‌شویم که شخصیت ضد فاشیست ما، مبارزات خود را می‌باید از سن 11 سالگی آغاز کرده باشد! البته در جهان موجودات استثنایی فراوان‌اند، ولی تاکنون از مبارزات یک زن شهرستانی در ایتالیای دهه 40، آنهم در سن 11 سالگی هیچ نشنیده بودیم! اوریانا فالاچی به دنبال مبارزات ضدفاشیستی خود در سن 11 سالگی، به حق در سن 20 سالگی «خبرنگار» هم می‌شود! البته معلوم نیست در کدام مدرسه خبرنگاری تحصیل کرده، و یا از چه تجربیاتی می‌توانسته برخوردار باشد، ولی خوب، این‌ها را هم به حساب استعداد ذاتی ایشان باید گذاشت. نویسنده‌ای در مورد ابراهیم گلستان نوشته بود که وی تحصیلات در دانشکده حقوق را نیمه کاره رها کرد و مسئول روابط عمومی کنسرسیوم شد! حتماً ابراهیم گلستان هم از 11 سالگی در جبهه مبارزه با فاشیسم در شهر شیراز می‌جنگیده و ما نمی‌دانستیم. در اینجا برای خوانندگانی که از قصة «مبارزان ضد فاشیست» اروپائی بیخبرند، باید یادآور ‌شد که اکثر این مبارزان محترم، مانند گونترگراس و عالیجناب هابرماس، خود از اعضای فعال گروه‌های فاشیست بوده‌اند، که پس از پایان جنگ و شکست فاشیست‌ها، ناگهان آزادیخواه و ضد فاشیست از آب در آمده‌اند. به عنوان نمونه، باید از فرانسوا میتران، دبیر کل حزب سوسیالیست فرانسه، یاد کرد که عضو گروه راست افراطی «صلیب‌های آتش» بود و پس از شکست هیتلر، سوسیالیست شد و به ریاست جمهوری فرانسه نیز نایل آمد. به طور خلاصه ایرانیانی که غرب را نمی‌شناسند شاید ندانند که پس از شکست هیتلر، گروه‌های راست افراطی چگونه دچار دگردیسی شده‌اند! و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همة این گروه‌ها چگونه مدافع ادیان شدند. البته این «دگردیسی» وسیع هم شامل سیاسیون می‌شود و هم روشنفکران! جمیع روشنفکران حکومتی فرانسه، امروز از ایمان و اعتقاد و «احترام به ادیان» سخن می‌گویند و تلویزیون دولتی کشور «لائیک فرانسه»، بحث شیرین حجاب اسلامی و اسلام و مسلمین را لحظه‌ای رها نمی‌کند!

حال بازگردیم به نابغة ضدفاشیست خودمان، اوریانا فالاچی که شهرتش را در ایران، مانند همه مشاهیر دست ساز غرب، مدیون ساواک و حماقت ساکنان «شوت آباد» است. در ایران شایع شده بود که آثار «یک‌لائی» خانم فالاچی، بدون اجازه ساواک تکثیر می‌شوند. و همین کافی بود تا اهالی «شوت آباد» بپندارند، علی‌آباد هم شهری است، و فالاچی حتماً ضدامپریالیست است! چون بر ضد جنگ ویتنام هم قلمفرسائی‌هایی کرده بود! «شوت‌آبادی‌های» عزیز فقط نمی‌دانستند که در اروپا، دو شاخة طرفداران و مخالفان جنگ در دست ایالات متحد‌اند. همچنان که کشور فرانسه، علیرغم حمایت مالی و استراتژیک از ارتش آمریکا در ویتنام، مرتباً مراتب مخالفت خود را نیز با همین جنگ اعلام می‌فرمود. فایدة کنترل دو شاخه این است که وقتی ایالات متحد، در یک جبهه شکست می‌خورد، جبهة مخالفان ظاهری، بلافاصله جهت جمع و جور کردن اوضاع در صحنه حضور یافته، آبروی ارباب را حفظ می‌کند و کمی آبرو هم برای خود دست و پا می‌کند. نمونه‌اش مخالفت ظاهری سازمان ملل، فرانسه و حتی واتیکان با جنگ عراق، با تهاجم اسرائیل به لبنان است. بله، باز گردیم به مخالفت سرسختانه ساواک با فالاچی! که با سفر نیکسون به ایران به اوج خود رسیده بود و ماموران ساواک کتاب «زندگی جنگ و دیگر هیچ» فالاچی را از کتابفروشی‌های تهران جمع کردند، و نام اوریانای مبارز در لیست سیاه ساواک قرار گرفت. دیگر هیچ شک و شبهه‌ای در ضدامپریالیست بودن فالاچی نبود، و اگر کسی جرأت می‌کرد بر ضد اوریانا سخنی بگوید خونش پای خودش بود. از چپ حسینی تا حسینیان چپگرا، همگی کمر به قتل مخالفان فالاچی می‌بستند! به ویژه که یکی از آن جایزه‌های فرمایشی هم به این کتاب «مقدس» تعلق گرفت! و خانم فالاچی با حمایت محافلی که در ظاهر آنان را نفی می‌کرد، اجازة مصاحبه با همه شخصیت‌های جهان را نیز کسب می‌کرد. و در سال 1973، موفق شد شاه ایران را نیز عصبانی کند! و به گفتة بی‌بی‌سی، چیزی نمانده بود که خانم فالاچی باعث تیره شدن روابط ایران و ایتالیا شوند! و اینجاست که اهمیت ایشان آشکار می‌شود! اوریانا، شاه را از کوره به در کرده بود! و به همین دلیل دربار مفلوک ایران از درگاه خانم فالاچی استدعای عاجزانه کرده بود که مصاحبه‌اش را تجدید کند! ولی از آنجا که فالاچی مبارزاتش را از سن 11 سالگی آغاز کرده و در 43 سالگی دیگر برای خودش «مردی» شده بود، نوار مصاحبه را توانسته بود از چنگ ماموران ساواک که به محل اقامتش آمده بودند، محفوظ نگاه‌ دارد!

چه دوره زمانه‌ای شده! این بی‌بی‌سی فکر می‌کند مردم ایران هنوز در سال 57 زندگی می‌کنند و هرچه به خوردشان بدهد، با کمال میل هضم می‌کنند. یک‌نفر نیست به اینان بگوید، اگر ساواک قصد ضبط نوار مصاحبه را داشت قبل از خروج خانم فالاچی از محل مصاحبه نوار کذا را ضبط می‌کرد. ولی بهتر است بگذاریم، بی‌بی‌سی تبلیغاتش را ادامه دهد و بگوید که در پی این مصاحبه، در بار ایران به یک روزنامه نگار در بار واتیکان اعلان جنگ داد و چند مقاله علیه وی در روزنامه‌های ایران چاپ شد و فالاچی مبارز هم شدیداً عکس‌العمل نشان داده مقالاتی بر ضد شاه ایران نوشت که در آن‌ها به گفته بی‌بی‌سی، اتهامات تازه‌ای متوجه مرد قدرتمند ایران نمود! این بی‌بی‌سی البته فراموش می‌کند که طبق قانون مطبوعات، حد اقل در اروپا، اگر روزنامه نگاری به افترا و توهین به مقامات سیاسی کشوری متوسل شود، با یک تذکر سفارتخانه آن کشور، یا معذرت خواهی می‌کند، یا اسناد و مدارک اتهاماتش را ارائه می‌دهد. بگذریم! اوریانا فالاچی نوشت که شاه ایران به الهامات غیبی معتقد است! مگر تعجبی دارد؟ شاه ایران طبق قانون اساسی مسلمان است و مسلمان، مانند مسیحی و یهودی به این مهملات باید معتقد باشد. کجای این اعتقاد عجیب بوده؟ شاه ایران مگر قرار بوده «چه گوارا» باشد؟ و مگر اعتقاد به این مسائل بجز مذهبی بودن دلیل بر چیز دیگری است؟ مگر همین خانواده‌های سلطنتی اروپا مذهبی نیستند؟ یا مگر پادشاه مخالف مذهب هم وجود دارد که ما نمی‌دانیم!

البته اوریانا فالاچی، که یکی از شگرد‌هایش به قول بی‌بی‌سی عصبانی کردن طرف مقابل بود، وقتی با اوباش تر از خود، یعنی روح الله خمینی مصاحبه می‌کند، متوجه می‌شود که برای عصبانی کردن دیگران در مصاحبه، نیازی به هوش و استعداد نیست، چرا که روح الله خمینی با رفتارش به مبارز ضد فاشیست ما ثابت کرد که از خودش زباله‌تر فراوان است. چرا اوریانا فالاچی را زباله می‌خوانم؟ به دلیل اینکه موضع ضد جنگ ویتنام وی به جز تبلیغات دروغین هیچ نبود! اگر کسی ضد جنگ باشد، نمی‌تواند جنگ لبنان را ببیند و تأیید کند. هنگامی که کتاب «انشالله» فالاچی را به ناچار مطالعه کردم تا خلاصه‌ای از آن ارائه کنم. متوجه شدم تا چه حد کسی می‌تواند در توحش و تعصب پیش رود. در این کتاب، فالاچی نظامیان غرب و به ویژه ایتالیا را گروهی «انتلکتوئل» جلوه می‌دهد که کارشان دفتر خاطرات نویسی یا نامه نگاری به دوستان است. و در نامه‌هایشان بحث‌های زبانشناسانه هم مطرح می‌کنند! مجسم کنید نظامیانی را که نه تنها بر علم زبانشناسی مسلط‌اند که مخاطبین‌شان نیز، از زن و فرزند و مادر پدر و سپور محله،‌ هم بر این علم احاطه دارند! و در مقابل این نظامیان «فرهیخته» و «کاتولیک»، مسلمانان جنایتکار ، متقلب و وحشی قرار دارند که با زبانشناسی و دنیای متمدن کلیسا بکلی بیگانه‌اند! و این برای کسانی که از نزدیک فجایع ارتش اسرائیل و غرب را در لبنان شاهد بوده‌اند، تنها می‌تواند ایجاد انزجار ‌کند. چطور ممکن است کسی در ویتنام با جنگ مخالف باشد و در لبنان با جنگ موافق؟ یادآور می‌شوم که کتاب «انشالله» اوریانا فالاچی حدود 10 سال قبل از وقایع 11 سپتامبر منتشر شد! و این نکته را ثابت کرد که امثال اوریانا فالاچی شهرت خود را تنها مدیون حماقت و ساده لوحی مردم‌اند! اوریانا فلاچی واقعی همان کسی است که در مقاله‌هایش خواستار اخراج مسلمانان از آمریکا و اروپا شده بود. اوریانا فالاچی واقعی همان کسی است که اشغالگران جنایتکار غرب در لبنان را «انتلکتوئل» جلوه می‌دهد و مسلمانان لبنان را که با اشغالگران مبارزه می‌کنند جنایتکار می‌نامد. ولی اوریانا فالاچی دوست داشتنی کسی است که در این هفتة نیک فرجام، جهانی را از پلیدی وجودش پاک کرد.