شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶


سنگسار در کالیفرنیا!
...

همزمان با هیاهوی حکومت اسلامی پیرامون «اعترافات» مضحک سه جاسوس فرضی، سایت‌های حکومتی خارج نشین تبلیغات «هیاهو برای هیچ» را ادامه می‌دهند. پیشتر گفتیم که این سایت‌های مدعی «استقلال»، مانند حاکمیت ایران، وظیفة ارعاب و سرکوب فرهنگی ملت ایران را بر عهده دارند. و در این راستا پیوسته به بحث‌های انحرافی در زمینة سیاسی و فرهنگی دامن می‌زنند. موضوع مورد علاقة اینان پیشتر «تهاجم» نظامی آمریکا علیه ایران بود، که اخیراً بازارش کساد شده. در نتیجه، به مسئله زنان و زندانیان علاقمند شده‌اند. و در زمینة فرهنگی «اولویت» با تحریف مدرنیته، تخریب صادق هدایت، در مقام درخشان‌ترین چهرة مدرنیته در ایران، مبارزه با هرگونه برخورد علمی با تاریخ و مسائل کشور، و از آن‌جمله، نقد و بررسی وقایع تاریخ معاصر است! می‌دانیم که نقد و بررسی علمی «تقدس» پذیر نیست، و با شخصیت پرستی در تضاد کامل قرار می‌گیرد. در نتیجه، در سایت‌های «فرهیختگان» و مبلغین حکومت اسلامی، این نوع برخورد و بررسی‌ها، به نوبة خود به آتش خشم شخصیت‌پرستان و مبلغین فاشیسم دامن می‌زند، و زمینه را جهت هتاکی و نفس‌کش‌طلبی‌های «نخبگان» فراهم می‌آورد. نفس‌کش طلبی‌هائی که در سایت «اخبار روز» از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند! عکس‌العمل اینان، در برابر عقاید متفاوت با «اعتقادات‌شان»، همان است که برخوردهای حکومت اسلامی: فحاشی، هتاکی و تلقین یک «اصل» کلی، که جز «نظر» اینان، هیچ واقعیت تاریخی نمی‌تواند محلی از اعراب داشته باشد.

سایت حکومتی «اخبار روز»، که پیشتر مقالة «مستدل» و بسیار «علمی» سارا بوکر را در باب فواید و معجزات «حجاب» و «نقاب» منتشر کرده بود، و از سایت‌های «پیشرو» تبلیغات حکومتی است، روز 27 تیرماه سالجاری یک مقالة «مستدل» و بسیار «علمی‌تر»، سراپا هتاکی و ابتذال در مورد «علی میرفطروس» و «جلال متینی» منتشر کرده. البته «سایت اخبار روز»، همانطور که در بالا گفتیم تبلیغ ابتذال را در دستورکار خود دارد. همین سایت چندی پیش مطلبی از یک «نخبة مونث» و فرنگ نشین منتشر کرده بود، که در آن از «مصطفی رحیمی» ایراد گرفته بودند که در مقاله «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» از حقوق زنان دفاع نکرده!!! این مطلب را یادآور شدم، تا بدانیم مسیر تبلیغاتی سایت «اخبار روز» در چه سمت و سوئی است: گسترش فاشیسم و ابتذال! حال بازگردیم به انتشار هتاکی‌ در این سایت، به جلال متینی و علی میرفطروس.

این دو فرد که به خود «اجازه» داده‌اند، به بررسی عمل‌کردهای محمد مصدق بپردازند، مورد تهاجم بسیاری از خارج‌نشینان قرار گرفته‌اند، ‌ چرا که، در تصور بسیاری از اینان، مصدق هم مانند دیگر امامان شیعی‌مسلکان «تقدس» پیدا کرده، و هیچکس حق ندارد «عملکرد» او را مورد «بحث و بررسی» قرار دهد! و هر چه خلاف «باورهای» و «پیشداوری‌های» بعضی‌ها در مورد مصدق گفته ‌شود، حتی اگر مبرهن و مستدل باشد، نه نیازی به بررسی دارد، و نه می‌تواند اصولاً مطرح شود، چرا که «دروغ» محض است! و هر کس چنین «دروغ‌هائی» می‌گوید، از «اشرف پهلوی» پول گرفته، سلطنت‌طلب هم هست!

این تأکیدات «الهی» در نظر مصدق پرستان همان «حقیقت محض» است! بله، بازگردیم به مطلب سایت «اخبار روز»، که در آن«سرقدم رفتن» و «مقاله نویسی» گویا در ترادف قرار دارد. جای تعجبی هم نیست، «از کوزه همان برون تراود که در اوست.» وقتی 8 دهه پرستش آخوند و خدایگان و صدر‌اعظم در مملکتی باب شود، «گروهی این، و گروهی آن» پرستند! و نویسندة مقالة کذا در این سایت هم از مصدق‌پرستان ساکن کالیفرنیاست. ایشان می‌نویسند زمانی که «تین ایجر» بوده‌اند، کتابی به نام «باشرف‌ها»‌ مطالعه کرده‌اند، که محتوای آن در باره «فساد» و «شب زنده‌داری» و «خوشگذرانی‌های» اشراف و ثروتمندان تهران بوده، آنهم هنگامی که اکثریت مردم ایران در فقر کشنده می‌سوختند! نمی‌دانستیم خوشگذرانی و شب زنده‌داری «فساد» است! و مسلماً در توضیح‌المسائل ایشان حرام شرعی هم خواهد شد! چه شانسی آوردیم، نویسندة این مطلب دستشان به ما نمی‌رسد، اگر نه تا به حال چندین و چند ضربه شلاق و تازیانه نوش جان کرده بودیم! و ما را هم حتماً به طعنه «باشرافت» می‌خواندند! خوشبختانه پس از جانفشانی‌های مصدق و کاشانی، غلام سفارت، امروز اکثریت مردم ایران در ناز و نعمت غوطه‌ور شده‌اند، و فقر و مسکنتی هم وجود ندارد! نویسندة مقاله، در ضمن بر این نکتة مهم تأکید دارند، که مصدق و فرزندانش دیگر نیستند، تا بخواهند قدرت را به دست بگیرند، پس چرا دست از سر مصدق بر نمی‌دارید؟!

نویسندة این وبلاگ مدت‌هاست به این نتیجة «تلخ» رسیده، که زندگی در اروپا و خصوصاً ایالات متحد، حتی رفتن به دانشگاه و کسب «کمالات» علمی، همانند مشروبات الکلی، فقط «آنچنان، را آنچنان‌تر می‌کند!» و متأسفانه این امر، بیش از دیگر مهاجران، ‌ شامل حال ایرانیان عزیز شده است! به عنوان نمونه، اکثریت قریب به اتفاق پادوهای استعمار در حاکمیت فعلی، چند سالی در فرنگ گذرانده‌اند و سپس جهت برقراری «بهشت اسلامی» به ایران آمدند: چمران، یزدی، ولایتی، لاریجانی، سروش، بنی‌صدر، قطب زاده، سعید امامی و ... و عجیب است که مهاجران هندی، اروپائی و دیگران، چنین خمیر مایة مناسبی برای «آنچنان‌تر» شدن از خود نشان نمی‌دهند! شاید در سال‌های آینده، دانشمندان آمریکائی «ژن» آنچنان‌تر شدن نزد ایرانیان را کشف کنند! بله، از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به مقالة «باشرف‌ها»! اثر دکتر محمدعلی مهرآسا از کالیفرنیا! ایشان پس از نثار «تعارفات» سرگذر، ویژة کلاه مخملی‌های فرهیخته، به علی میرفطروس، می‌نویسند:

«سن و سال شما اجازه نمی‌دهد در زمان مصدق شاهد ماجراها بوده باشید. پس آنچه می‌گوئید و می‌نویسید، همه حاصل مطالعات[...] شماست[...] که با اندیشه جدید شاه‌پرستی‌تان مخلوط شده[...]»


عجب! بنا بر «تئوری» آقای «دکتر»، فقط کسی که همدورة مصدق بوده، از قبیل کاشانی یا شعبان جعفری، می‌تواند برایمان تاریخ دوران مصدق را بنویسد، ‌ آنهم مطابق میل جناب دکتر مهرآسا! و اگر کسی بخواهد وقایع زمان محمدعلی‌شاه قاجار و مزدوری «تقی‌زاده» و شیخ فضل‌الله نوری را بررسی و تحلیل کند، باید در همان دوره زندگی کرده و شاهد ماجراها باشد! این مهم را مورخ صاحب نام آمریکا، «هاوارد زین» هم نمی‌داند! اگر جناب «دکتر مهرآسا» نبودند، بر سر علم «تاریخ» چه می‌آمد؟ و اگر نثر شیوای ایشان نبود، بر زبان و ادبیات فارسی چه می‌گذشت؟! حضرت مهرآسا، پس از نگارش مطلب سراپا ابتذال آخوندی،‌ به علی میرفطروس می‌گوید:

«شاه‌اللهی‌ها فحاشند و تندخو، اما شما در آرامش [...]!!!»

بله میر فطروس با متانت می‌نویسد، و همین امر بعضی‌ها را گویا خوش نیامده! به ویژه عباس میلانی‌های ریز و درشت را که هنوز در کابوس «کمونیسم»، شب‌ها یک کلت زیر بالش‌شان می‌گذارند! و از وحشت کمونیسم، محکم چسبیده‌اند به جسد مصدق، و با زدن نعل وارونه به سلطنت طلبان هم بدو بیراه می‌گویند! نویسندة مقاله، گویا «ناخن خشکی» فرح دیبا، و «حضرت والا» را هم تجربه کرده‌اند! و دلیل ناسزاگوئی به سلطنت، شاید ناامیدی از درگاه اینان باشد! چرا که نویسندة این وبلاگ، سلطنت پهلوی را همان «معرکه‌ای» می‌بیندد که با حمایت استعمار و کودتای «میرپنج» به راه افتاد، و محمد مصدق هم از جوانی در خدمت همین‌ها بود. «دکتر» مهرآسا می‌نویسند که، ‌مصدق می‌خواست مملکت به دست آخوند نیفتد و شاه، «سلطنت» کند! عجیب است که مصدق در دوران «میرپنج» چنین نیاتی از خود نشان نداد! گویا «میرپنج»، مطابق قانون اساسی مشروطه کودتا کرد، و به «سلطنت» رسید، که ایشان از مریدان‌اش بودند:

«هدف مصدق احیای قانون اساسی مشروطه بود تا[...] پادشاهی مانند سلسله‌های پیشین سقوط نکند[...]به یقین ما [...] آگاهیم که نه آقای متینی[...] در راه خدا [...] می‌نویسد [...] و نه نیت تحقیق و روشنگری [میر فطروس] را [...]»

بله، سلسله‌های پیشین پادشاهی،‌ خودشان به تنهائی «سقوط» کرده بودند، و محمد مصدق چون سلسلة پهلوی را به «رسمیت» شناخته بود، می‌خواست مانع «سقوط» این سلسله شود! هدف مصدق همین بود! جناب مهرآسا نه تنها هدف مصدق را به خوبی «درک» کرده‌اند، که همچون خداوند ابراهیم، به قول خودشان، «به یقین،‌ آگاه» هم هستند! آگاه هستند که متینی «در راه خدا» نمی‌نویسد! چون قرار است طبق قوانین حوزوی، همه در خدا بنویسند، و انعام‌شان را هم از کارخانة رجاله پروری دریافت کنند. علاوه بر این قابلیت‌ها، آقای مهرآسا، از «نیت» میرفطروس هم حتی آگاه است! و بنابر آگاهی‌های «خدای‌گونة» خود تأکید می‌کند که میرفطروس و متینی از اشرف پهلوی و اردشیر زاهدی پول گرفته‌اند! می‌بینیم که دعوا مانند همیشه بر سر پول است! اگر متینی و میر فطروس «در راه خدا»، فجایع مصدق را بررسی می‌کردند، ‌شاید اینچنین هدف حمله آخوند‌های فرنگ نشین قرار نمی‌گرفتند! آنهم آخوند‌هائی که ملی شدن نفت را خدمت بزرگی به ملت ایران می‌دانند، چون تبلیغات استعمار هم 50 سال همین را به گوش مردم می‌خواند. بله، خدمت مصدق پرستان باید عرض کنیم که بعضی‌ها که در جریان اعمال محمد مصدق بودند، و قصد افشاگری هم نداشتند، می‌دانند که وزیر کابینة مصدق، کارمند همان سفارتخانة ‌کذا بوده! و بخوبی می‌دانند که در آن‌سفارتخانه کذا چه می‌کرده! بعضی‌ها که در دوران مصدق در جریان امور بودند می‌دانند که محمد مصدق، حتی از کودتا هم آگاه بوده. پس آنها که چماق مصدق به هوا برده‌اند، اگر نیازی به پول دارند، و از خست فرح پهلوی و «حضرت والا» دلخور شده‌اند، بجای «مقاله نویسی»، و اختراعات مضحکی چون «ابرمرد سیاست»، بهتر است مستقیما با دفتر اشرف پهلوی تماس بگیرند. تا ما هم مجبور نشویم جهت «ارشادشان» یک وبلاگ تلف کنیم!




جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

تنباکو، کارنیکو!
...
از عهد قجر در ایران، هر گاه منافع استعمار انگلیس به خطر افتاد، ملایان صحنه‌گردانان سیاست کوچه و خیابان‌ شدند. و کمبودهای پادشاهان قاجار در قساوت و حماقت را، ملاجماعت با «حدیث» و «روایت» جبران کرد. منافع سیاسی استعمار از طریق به سکون کشاندن ملت ایران تأمین می‌شود. به این ترتیب، هر گاه سیاست‌های صدراعظمی می‌توانست ملت ایران را گامی به پیش برد، اگر شخص شاه صدراعظم را برکنار نمی‌کرد، بلافاصله ملایان دست به کار می‌شدند، تا هر گونه پیشرفت متوقف ماند. این روندی بود که تا پیش از کودتای «میرپنج» ادامه داشت. پس از کودتا، چپاول آشکارتر و گسترده‌تر شد، و با ملی شدن نفت، و سپس غائله و براندازی در بهمن 57 چپاول ملت ایران عملاً به اوج خود رسید.

همانطور که پیشتر اشاره شد سلطنت و روحانیت دو بنیاد مکمل‌اند! و در دوران قاجار این دو بنیاد به بهترین وجه یکدیگر را تکمیل می‌کردند! ارتباط ملایان با سلطنت، خود مکلمل پیوند ملایان با اوباش شهری نیز بود. پیوند اوباش با ملایان پیوندی است دیرینه که شادروان کسروی در آثارش بارها از آن یاد کرده. کشته شدن قائم مقام، برکناری سپهسالار، مخالفت با گشایش دبستان‌، مخالفت با جنبش مشروطه، حمایت از لغو قرارداد رژی تنباکو، و ملی شدن فضاحت‌بار صنایع نفت، از جمله خدماتی است که روحانیت شیعه به استعمار انگلیس ارائه داده. در مورد ملی شدن صنایع نفت، که با خیانت محمد مصدق و همکاری آخوند کاشانی و حمایت استعمار امکان پذیر شد، پیشتر نوشته‌ایم. امروز می‌پردازیم به لغو امتیاز رژی تنباکو با تکیه بر ارقام.

لغو قرارداد ایران با رژی تنباکو در عمل باعث شد که یک شرکت انگلیسی، طی مدت زمانی کمتر از یکسال فعالیت در ایران، مبلخ 500 هزار لیره، یا بیش‌از 76 درصد از سرمایة خود را، سرمایه‌ای که تحت عنوان گسترش تجارت تنباکو در شهر لندن هزینه شده بود، به عنوان «خسارت» از دولت ایران در‌یافت کرده، و بر کلیة تعهداتش در قبال کشور ایران خط بطلان کشد! و جهت تحقق چنین منافعی، برای نخستین بار دولت ایران ناچار به استقراض از بانک شاهنشاهی شد! نام چنین حماقت، چپاول و خیانتی را برخی ملایان و ملادوستان، «بیداری ایرانیان» گذارده‌اند! حال بپردازیم به دلایل این «بیداری» تاسف‌بار!

می‌دانیم که در آنزمان، ارتباطات بسیار ضعیف بود و جهت ایجاد آشوب و بلوا، غلامان سفارت به سادگی می‌توانستند، از طریق شایعه پراکنی، به تحریک افکار عمومی بپردازند. نخستین گروهی که هدف شایعات غلامان سفارت قرار می‌گرفت «بازرگانان» بودند. بنابراین، پس از واگذاری انحصار تنباکو، ابتدا «تجار محترم» ابراز ناخشنودی کردند، چون منافع اینان با منافع ملایان پیوندی مستقیم داشت: هر چه در آمد بازرگانان افزایش می‌یافت، خمس و زکات بیشتری به دستاربندان می‌پرداختند! سپس نوبت به گروه‌های خاصی از«مردم» رسید،‌ که در تبریز سر به شورش برداشتند. و والی تبریز، امیرنظام گروسی، پیشکار مظفرالدین میرزا، ولیعهد، از دستور وی سرپیچی کرده، هیچ اقدامی برای فرونشاندن آشوب ننمود! و از کار نیز کناره گیری کرد! کسروی می نویسد پس از تبریز، شهرهای دیگری نیز به آشوب کشیده شد و در همه جا ملایان در صفوف نخست بودند:

«پس ازتبریز،‌ اسپهان به تکان آمد، و پس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید. در همه جا علما پیشگام بودند. در تبریز حاجی میرزا جواد، و در اسپهان آقا نجفی، و در تهران میرزا محمد آشتیانی و دیگران پا در میان داشتند.»


پس از اینکه آشوب همه جا را فرا گرفت، میرزای شیرازی از سامرا وارد معرکه می‌شود! وی تلگرافی به شاه ‌فرستاد، زیان‌های امتیاز رژی را «توضیح» داد، و خواستار بر هم زدن قرارداد شد. می‌توان تصور کرد که، توضیحات میرزای شیرازی، مسلماً همانقدر «کشکی» و «مضحک» بوده، که دهه‌ها پس از آن، سخنان روح‌الله خمینی در مورد کاپیتولاسیون، و مسائل اجتماعی کشور ایران! و می‌دانیم که، هم میرزای شیرازی و هم خمینی، به راهنمائی غلامان سفارت زبان به این نوع «اعتراضات» گشوده‌اند. امروز، به صراحت می‌توان تأکید کرد که میرزای شیرازی، نه جهت تأمین منافع ملت ایران، که در راستای تأمین منافع اربابان، در سامرا یک‌شبه «اقتصاددان» شده بود، همانطورکه بعدها شاهد بودیم چگونه خمینی، به همین ترتیب سیاستمدار زبده‌ای از کار در آمد! بله، میرزای شیرازی جهت تأمین 500 هزار لیره برای اربابان خود، فتوای معروف را صادر کرد. و برخلاف قائم مقام و امیرکبیر که جهت تأمین منافع ملت ایران جان خود را از دست دادند، هیچکس به میرزای شیرازی، که همچون خمینی، کاشانی و مصدق، ارواح شکمشان، به جنگ استعمار رفته بودند، آسیبی نرساند! به احتمال زیاد، جهت صدور همان فتوای کذائی و به اصطلاح «استعمارستیز»، میرزا، انعام خوبی هم از ارباب دریافت کرده بود.

بله، به این ترتیب، دولت ایران یکشبه به بانک نوبنیاد شاهنشاهی، 500 هزار لیره بدهکار شد! شورش مردم هم آناً در صحنه فروکش کرد، و «داستان» تنباکو به پایان رسید! کسروی می‌نویسد قرارداد تنباکو برای ایران زیان‌بار بود چرا که انحصار ایجاد می‌کرد. و حق کاملاً با کسروی است، چنین «انحصاری» برای ایران زیانبار بود، ولی لغو آن در چنین شرایطی، به مراتب زیان‌بارتر شد. همچنانکه ملی شدن نفت خسارات غیر قابل جبرانی به ملت ایران وارد کرد. ملی شدن نفت ایران و لغو قرارداد تنباکو، در عمل شباهت فراوانی به یکدیگر دارند! به فاصله نیم قرن، دو جنبش به ظاهر مردمی، و ضداستعماری در جهت تأمین منافع استعمار در ایران سازمان‌دهی شد! و هر دو «جنبش» ریشه در منطق «مقایسه» داشت! «مقایسة» قراردادهائی که در موارد مشابه با کشور دیگری منعقد شده بود! در مورد تنباکو،‌ قرارداد انگلیس با عثمانی، با قرارداد تنباکوی ایران مقایسه می‌شد، و درمورد نفت، قرارداد آمریکا با عربستان، با قرارداد انگلیس با ایران شامل همین «مقایسه» شده بود! به عبارت دیگر، در پس این «تحرکات» هیچ سازماندهی سیاسی، اجتماعی، تولیدی و حتی «عقیدتی» از نوعی که بتوان آنرا «قابل اعتنا» دانست وجود نداشت؛ یک «هیاهو» بود که بر پایة تعصبات خشک و مذهبی و یا خوشباوری های ملی‌گرایانه، ناگهان از آستین استعمار بیرون آمده بود. در اینجا لازم است یک مطلب اساسی توضیح داده شود. و آن اینکه کالاهای تولیدی و مواد خام اگر بازار فروش نداشته باشند، از نظر اقتصادی «ارزشی» هم نخواهند داشت! این بازار فروش است که بهای کالا را تعیین می‌کند. و هر فروشنده به نسبت قدرت و امکانات خود می‌تواند سهمی در بازار فروش داشته باشد. برای روشن شدن این مطلب می‌توان وضعیت زعفران ایران را در بازار جهانی بررسی کرد.

زعفران ایران بهترین نوع زعفران جهان است. ولی اگر شرکت‌هائی در کشور اسپانیا، این زعفران را در بازار جهانی عرضه نکنند، تولید کنندة ایرانی قادر به تأمین بازار برای زعفران تولیدی خود نخواهد شد! اینجاست که می‌بینیم نقش استعماری دولت «استقلال و آزادی» حکومت اسلامی چگونه «بازی» می‌شود. این حکومت، بجای اعمال نظارت بر بازار و بالا بردن کیفیت زعفران ایران، دست ملادوستان بازار را در «تقلب» و شیادی و رنگ زدن به زعفران و اعمالی از این قبیل، آنچنان باز گذاشته، که زعفران تولیدی ایران را طرف‌های غربی فقط با تأئید یک تشکیلات اقتصادی در کشور اسپانیا «خریداری» ‌کنند. حال باید دید چه کسانی در درون این حکومت «مستقل» و اسلامی، از این راه «نان» می‌خورند؟ بله، وحش سالاری، به صور مختلف «بازار» را به نسبت قدرت تقسیم کرده، هر چند که این تقسیم در بسیاری موارد بیشتر بر پایة «تقلب» و «صحنه‌سازی» انجام می‌گیرد، و نمی‌باید نقش استعماری دولت‌های وابسته را در شکل دادن به این نوع «بازار» از نظر دور نگاه داشت. در ظاهر، هر که «قدرت» بیشتری دارد، سهم بیشتری هم در بازار فروش خواهد داشت! بر اساس این «منطق»، هر یک از کشورها سهمیه‌ای در بازار جهانی پیدا کرده‌اند. به عنوان نمونه، نفت روسیه به بهای نفت ایران یا عربستان، و یا در چارچوب روابط مالی و اقتصادی‌ای که غرب بر ایران و عربستان تحمیل می‌کند، فروخته نخواهد شد، و این مسئله هیچ ارتباطی با «کیفیت» نفت استخراجی ندارد. یا به طور مثال، کشور ایران نمی‌تواند گاز خود را به بهای گاز روسیه به فروش برساند. در ضمن ایران اجازه نخواهد داشت نفت خود را به بهای بسیار نازل در بازار عرضه کند، چرا که «تعادل» مورد نظر قدرت‌های اقتصادی در بازار انرژی از دست خواهد رفت. به یاد داریم که طی جنگ 8 ساله، ایران نفت را به بهای هر بشکه 9 دلار به فروش می‌رساند. به این دلیل که غرب، در آن دوره، به دلایل بسیار تمایل نداشت که قیمت بالائی برای نفت بپردازد، یکی از این دلایل، حمایت از شکستن قیمت‌ها، جهت اعمال فشار اقتصادی بر اتحادجماهیر شوروی بود. با اینکار در آمدهای ارزی شوروی سابق از طریق فروش نفت ‌و گاز تقلیل می‌یافت. و این همان ارزی بود که می‌توانست مخارج نظامی شوروی در افغانستان را تامین کند. حال بپردازیم به جنبة دیگری از فروش کالا در بازارهای جهانی.

همجواری ایران با روسیه، از دیرباز یکی از عوامل بازدارنده در سرمایه‌گذاری‌های درازمدت غربی‌ها در کشور ایران است؛ و به همین دلیل، از دورة قاجار،‌ سرمایه گذاری غرب در ایران بیشتر جنبه کلاهبرداری و جیب بری پیدا کرده. به عنوان نمونه، قرارداد تنباکو و لغو آن باعث شد تا دولت انگلیس بتواند طی چندماه 500 هزار لیره از ایران «سرقت» کند، و اینکار را با تکیه بر قوانین ناظر بر انعقاد قرارداد تجاری تنباکو صورت داد! در شرایط دیگر نیز، همین روابط بر اقتصاد ایران حاکم شده بود. طی دورة سلطنت محمدرضاشاه، شرکت‌های «خلق‌الساعة» غربی، با پیش گذاشتن یک یا دو میلیون دلار وارد «بازار» ایران می‌شدند، و در یک چشم به هم زدن،‌ معادل 10 تا 20 برابر این سرمایه را از وزارت اقتصاد و دارائی «وام» بدون بهره دریافت می‌کردند!‌ در عمل، آنچه صورت می‌گرفت، واگذاری «ارز» کشور ایران به طرف‌های «غربی» بود، و نه سرمایه‌گذاری غرب در ایران! ولی می‌باید در نظر داشت که، «قوانین» و «مقررات» ناظر بر قراردادها نیز فقط از سوی کشورهای استعماری بر ملت ایران تحمیل می‌شود؛ پیمودن مسیر عکس، غیرممکن است. به طور مثال، حکومت اسلامی اگر هم می‌خواست، نمی‌توانست هیچ ادعائی علیه شرکت‌های غربی که قراردادهای خود را به صورت یکجانبه با ایران لغو کرده بودند،‌ مطرح کند. آلمان، فرانسه و ژاپن در زمینة نیروگاه هسته‌ای، انرژی اتمی و پتروشیمی قراردادهای خود را با حکومت «مقتدر» و «مستقل» ایران لغو کردند، «بهانه»، اشغال سفارت و شرایط جنگی بود، جنگی که خود اینان دست در دست حاکمیت ملایان بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، و پر واضح است که حاکمیت استقلال اسلامی حتی اجازه اقامة دعوی در دادگاه نیافت!

کسروی در «تاریخ مشروطة ایران» می‌نویسد، در سال 1286 خورشیدی، ناصرالدین‌شاه انحصار فروش توتون و تنباکو را به یک انگلیسی سپرد که علاوه بر 25 درصد سود ویژه، سالانه پانزده هزار لیره به دولت بپردازد. کسروی می افزاید:

«گیرندة امتیاز یک تن بود ولی در لندن شرکتی برای آن با 650 هزار لیره برپا گردید، و از بهار سال 1270خورشیدی کارکنان آن در ایران به کار پرداختند.»

تاریخ مشروطه ایران، صفحة 75 ـ 74

این همان شرکتی است که در دیماه 1270 خورشیدی،‌ 500 هزار لیره خسارت از ایران گرفت تا امتیاز تنباکو را لغو کند! پیشتر گفتیم که استعمار بریتانیا برخی از خواسته‌های خود را از طریق فتوای دستاربندان و جنایات اوباش پیرو آنان تأمین می‌کرد. و این نخستین نمونة قابل توجه در تاریخ ایران است. حدود 60 سال بعد، با ملی شدن صنایع نفت، چپاول استعمار در ایران ابعاد گسترده‌تری یافت و براندازی 22 بهمن زمینه‌ساز تاراج همه جانبه‌ای شد که با جنگ استعماری ایران و عراق و مهاجرت میلیون‌ها ایرانی به غرب، مانند تند بادی سراسر ایران را در نوردید. در رأس این «جنبش بیداری» نیز شاهدیم که ملایان وملادوستان قرار گرفته‌اند؛ که از قدیم گفته‌اند، کار نیکو کردن از پرکردن است.


پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

«رکسان» و بحرین!
...

در پی «اعترافات» بی‌سروته هاله اسفندیاری، تاجبخش و جهانبگلو در سیمای جمکران، وزیر کشور ایتالیا هم ناگهان طرفدار «حجاب اسلامی» شد! «حنا زرچوبه»،‌ مورخ 28 تیرماه 1386، به نقل از«کوریره دلاسرا»،‌ یکی از رسانه‌های فاشیست‌ ایتالیا می‌نویسد، وزیر کشور ایتالیا گفته حجاب، تأثیر مثبتی در حفظ احترام زنان مسلمان دارد! و به عبارت دیگر «مرگ» خوب است،‌ ولی برای همسایه! همانطور که دموکراسی هم بد است، برای ایرانیان!

عاقبت بخش نخست سریال «اعترافات» ساختة سیمای جمکران پخش شد! و مانند همة فیلم‌های ساخته و پرداختة ساواک، مهیج و بسیار ابلهانه بود! و پاسدار شریعتمداری،‌ که اخیراً «ثابت» کرده بحرین متعلق به ایران بوده، با انتشار این «اعترافات» باز همین امر را به اثبات رساند! ما هم با بی‌صبری منتظریم «جمهوری اسلامی»، «انتخاب» و دیگر روزی‌نامه‌های جیره‌خوار استعمار، «ثابت» کنند، کشورهای حاشیه دریای خزر، نه تنها متعلق به ایران بوده‌اند، که اکنون نیز به ایران تعلق دارند، منجمله خود فدراسیون روسیه! از این گذشته، «کرواسی» هم متعلق به ایران است، چون نه تنها کروات‌ها، روزگاری خراج‌گزار امپراطوری هخامنشی بودند که «رکسان»، همسر اسکندر مقدونی و پسرش، در کرواسی به قتل رسیدند، و در همانجا به خاک سپرده شدند. هر چند رکسان مسلمان نبوده، ولی فعلاً کرواسی هم باید «دیة» رکسان و پسرش را به «ما» بپردازد، تا ببینیم بعد چه تصمیمی بگیریم. در واقع تصمیم ما بستگی به بخش دوم سریال «اعترافات» دارد، که هنوز از سیمای جمکران پخش نشده. ولی از حق نگذریم، بخش نخست این «اعترافات» از شاهکارهای سینمائی مک‌کارتیسم، ویراست جمکران است!

از قرار معلوم، هاله اسفندیاری، رامین جهانبگلو و کیان تاجبخش، «اسرار» مهمی را برای ملت ایران فاش کرده‌اند! آن‌ها گفتند که بنیادهای آمریکائی،‌ در پی ایجاد «دموکراسی»، «جامعة مدنی» و تحقق کلیة مطالبات آزادیخواهان ایران‌اند! نیازی به توضیح نیست که در اینصورت، پاسدار شریعتمداری بلافاصله «ثابت» خواهد کرد، «آزادیخواهان» ایران، همگی آمریکائی‌اند! و نگرانی اربابانش در ایالات متحد، از این بابت آناً برطرف خواهد شد! کیهان، ‌ مورخ 28 تیرماه 1386، متن کامل «اعترافات» این سه «ناجی» حکومت اسلامی را به زبان ابتذال خود منتشر کرده، که ترجمه و بررسی آن به زبان فارسی و «آدمیزادگان» چنین است:

هاله اسفندیاری 67 ساله، 44 سال پیش، در 23 سالگی، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتة روزنامه نگاری و تاریخ هنر در دانشگاه وین به پایان رسانده، مستقیماً به بنیاد فرهنگی فرح پهلوی در باغ فردوس رفته، و مسئول امور فرهنگی این بنیاد می‌شود! و البته هاله اسفندیاری در مورد کسی که وی را در بنیاد فرهنگی فرح پهلوی استخدام کرده هیچ نمی‌گوید. و اطمینان داشته باشید که فرد مذکور نیز، که در خارج از ایران ساکن است و در همة موارد به جنجال و هیاهو می‌پردازد، و اخیراً خواستار «بمباران» ایران شده‌ بود، در این مورد خاص هیچ نخواهد گفت! مصلحت نیست! در غیر اینصورت، پیش از این حرف‌ها، نام همة کارمندان مرکز فرهنگی باغ فردوس و همه جیره‌خواران «فرهنگی» این تشکیلات را برای ملت ایران «افشا» می‌کردند، تا همگی با «فرهیختگان» و «نخبگان» دوران پهلوی آشنا شوند! ولی همانطور که اشاره شد «مصلحت» ندیدند! چرا که گروهی از همین «فرهیختگان»، امروز ریزه خواران سفرة حاکمیت ولایت فقیه‌اند، و همانطور که هاشمی شاهرودی، به زبان فارسی «کربلا ـ نجف» می‌گوید، آبروی‌شان باید حفظ شود، چون از «خودی‌ها» هستند! بازگردیم به «اعترافات»!

هاله اسفندیاری در ادامة «اعترافات» مهیج خود می‌افزاید، دو ماه پیش از براندازی پرشکوه انقلابی به لندن رفته و هیچ‌کار نمی‌کرده. ولی از سال 1980، به مدت 14 سال به تدریس زبان فارسی در دانشگاه پرینستون در ایالات متحد پرداخته! و می‌دانیم که هاله جان فارسی زبان است، ‌ ولی به صرف اینکه کسی به زبان فارسی سخن می‌گوید، نمی‌تواند در دانشگاه پرینستون زبان فارسی تدریس کند! می‌بینیم که «امدادهای غیبی» موجود در جبهه‌های جنگ استعماری با عراق، همگی ریشه در ایالات متحد،‌ برندة اصلی جنگ داشته‌اند! بله، و اینچنین است که پس از بهره‌مند شدن از امدادهای غیبی، هاله اسفندیاری در سال 1996، از مرکز «ویلسون» یک بورس مطالعاتی هم دریافت می‌کنند، و سال بعد، به دعوت مسئول برنامة بین‌الملل ویلسون، ‌ مأمور تشکیل برنامة خاورمیانه می‌شوند. هاله اسفندیاری می‌گوید، نقش وی در این مرکز شناسائی سخنرانان و ایجاد ارتباط با آن‌ها بوده تا یک «شبکه» تشکیل دهد. و ما هم به ناچار در همین نقطه سخنان خانم اسفندیاری را قطع می‌کنیم، تا بپرسیم اگر تشکیل «شبکه»، ‌ یک فعالیت «امنیتی ـ سیاسی» است، چگونه کسی که در سازمان‌های امنیتی آموزش ندیده، قادر است به ادعای خودش «شبکه» تشکیل بدهد؟ البته این مسائل در صورتی می‌تواند قابل قبول باشد که اعترافات هاله اسفندیاری از بیخ و بن ساخته و پرداختة ساواک نباشد! پیشتر هم اشاره شد که چنین اعترافاتی، حتی اگر واقعیت داشته‌ باشد، از هر نظر فاقد ارزش خواهد بود. درمورد هاله اسفندیاری پیشتر اشاره شد که وی از نزدیکان قبیلة رفسنجانی است و مأموریت ارائه «تصویر دلپذیر» از حاکمیت ایران در دستورکارش قرار داشته. حال بپردازیم به اعترافات کیان تاجبخش.

کیان تاجبخش 46 سال دارد ولی به یاد ندارد دقیقاً در چه سنی به شبانه روزی در انگلیس رفته! می‌گوید حدود 7 یا 8 سالگی! وی ادعا می‌کند تا 37 سالگی زبان فارسی بلد نبوده و خواندن و نوشتن فارسی را هم نمی‌دانسته، و علاقه‌ای هم به مسائل ایران نداشته. ولی همین فرد ادعا می‌کند «بیژن خواجه پور» به وی توصیه کرده به ایران سفر کند و با مجلة «گفتگو» همکاری نماید! چون در این مجله در مورد «دموکراسی» و «جامعه مدنی» بحث می‌شود. تاجبخش در «اعترافات» خود نمی‌گوید چرا و چگونه، در سن 37 سالگی زبان فارسی آموخته، ناگهان به مسائل ایران علاقمند شده، و...!

هنرپیشة دیگر سریال «اعترافات» رامین جهانبگلو است. وی می‌گوید مدت 19 سال در فرانسه به تحصیل در رشته‌های علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ مشغول بوده. رامین جهانبگلو همان کسی است که پیشتر در باره او نوشته‌ایم، از نزدیکان محمد خاتمی است، و گویا حکومت ایران قصد داشته با هیاهو پیرامون وی، یک انقلاب مخملی هم به وی «نسبت» بدهد. و شکست برنامة جهانبگلو به صراحت نشان داد که روضه‌خوان‌ها به دلیل بی‌کفایتی، حتی قادر به «خود براندازی» هم نیستند! استعمارگران گرامی! سفله پروری این عواقب را هم دارد! کسی که سرش به تن‌اش بیارزد، و به قول قدیمی‌ها پدر مادر داشته باشد، با استعمارگر همکاری نخواهد کرد! بنابراین در انتظار معجزه از سوی دست نشاندگان خود نباشید! به ویژه امروز که دیگر اتحادجماهیر شوروی، یار دیرین استعمار در خاورمیانه، از میان رفته! و تنها بهره‌ای که حاکمیت ایران، به زعم خود، توانست از این به اصطلاح «اعترافات» ببرد، این است که هر کس سخن از «دموکراسی»، «جامعه مدنی» و «جنبش زنان» بر زبان آورد، از این پس متهم به عضویت در شبکة «فرضی» هاله اسفندیاری خواهد شد،‌ و پاسدار شریعتمداری، با استناد به اعترافات بی‌سروته هاله اسفندیاری‌ها، تاج بخش‌ها و جهانبگلوها، «ثابت» خواهد کرد که او نیز «جاسوس» آمریکا‌ست، و «بحرین» متعلق به ایران بوده!



چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۶

مشاجره و معاشقه!
...

شبیه‌سازی از شیوه‌های شناخته شدة فاشیسم است. و این همان شیوه‌ای است که استعمار نیز از آن بهره می‌جوید تا مهره‌های خود را به این ترتیب،‌ «مخالف» خود جلوه ‌دهد. این شیوه دهه‌هاست که در ایران تجربه شده، و علیرغم فرسودگی، همچنان کارآئی خود را حفظ کرده. جنجال پیرامون «اعترافات» تلویزیونی هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش را در این راستا می‌توان بررسی کرد. از طریق این اعترافات که در هرحال و از هر نظر فاقد ارزش است، شبه حاکمیت ایران، ادعا می‌کند، آمریکا قصد براندازی حکومت دست نشاندة خود را دارد! و ایالات متحد،‌ جهت تحکیم ارکان حاکمیت دست نشاندة خود،‌ به جنجال و هیاهو برای آزادی شرکای حاکمیت ایران می‌پردازد! پیشتر گفتیم که هاله اسفندیاری از دوستان قبیلة رفسنجانی است و اگر ناگهان به دشمن حاکمیت روضه‌خوان‌ها تبدیل شده، صرفاً جهت تبلیغات به نفع حاکمیت ایران است. و بی‌دلیل نبود که پاسدار شریعتمداری ناگهان از خواب غفلت بیدار شد و کشف کرد که هاله اسفندیاری «جاسوس» است!

بله، هاله اسفندیاری که مرتب به ایران مسافرت می‌کرد، سال‌ها از چشمان تیزبین پاسدار شریعتمداری پنهان مانده بود! و هنگامی که قرار شد پاسدار شریعتمداری،‌ هاله اسفندیاری را ببیند، چه غوغائی برخاست! هم در ایران، هم در ایالات متحد! از جرج بوش تا نوام چامسکی به میدان آمدند،‌ تا جهت تقویت حاکمیت ایران، به سرزنش و خطاب و عتاب آن بپردازند! آنروزها، هنوز به پاسدار شریعتمداری فرمان نداده بودند که «نظر شخصی» خود را در مورد مالکیت ایران بر کشور بحرین ابراز کند! در نتیجه روزی‌نامه‌های «انتخاب» و «روز آنلاین» هم اجازه نداشتند «نظر شخصی» خود را در مورد مالکیت ایران بر کشورهای حوزة دریای خزر ابراز دارند! و اکنون که احیای «ایران بزرگ» در رسانه‌های جیره‌خوار استعمار آغاز شده، لازم است «جاسوس» و «برانداز» به تلویزیون بیاورند که یک جنگ زرگری دیگر از نوع «جنگ اشغال سفارت آمریکا» در تهران شبیه سازی شود! جنجال سیاست پیشه‌گان و رسانه‌های ایالات متحد، پیرامون «اعترافات تلویزیونی» را در این چارچوب می‌توان بررسی کرد. درون این چارچوب اساسی از «شبیه‌سازی استعماری»، شبیه سازی‌های دیگری هم پنهان شده. شبیه سازی‌هائی جزئی، جهت نصب صورتک نوین بر چهرة خادمان فرسودة استعمار.

در وبلاگ «سوسیال اکبریسم» اشاره شد که، استعمار در پی «چپ‌گرا» جلوه دادن وفادارترین خادمان خویش بر آمده. پس از آنکه در خطبه‌های نماز جمعة تهران، ‌ روز 22 تیرماه 1386، ساواک ناگهان «سوسیالیست» شد، و «اسلام»‌ نوین و «انسان محور» اختراع کرد، امروز، ‌ محمد خاتمی هم، چپگرا، تندرو و مخالف آمریکا معرفی شد! آنهم در دو رسانه با گرایش‌های به ظاهر متفاوت: روزی‌نامه «جمهوری اسلامی»، در تهران و سایت «روزآنلاین»!

جهت تبلیغ برای دارودستة اکبر رفسنجانی، جبهة متحد «غلامان سفارت» تهاجم رسانه‌ای همه جانبه‌ای را آغاز کرده‌. سردمدار تبلیغات برای جناح رفسنجانی، روزی‌نامه «جمهوری اسلامی» است! تعجب‌آور است، ولی واقعیت دارد! دلیل پیوستن این رسانه به گروه رفسنجانی این است که جبهة آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک در ایران، در یک سیر قهقرائی قرار گرفته. در نتیجه لازم است پادوهای استعمار در ایران صفوف خود را فشرده‌تر کنند، و همزمان با صورتک‌های نوین، چهرة پلید خود را جلا دهند. در این راستا، امروز سخنان ابراهیم یزدی در «یوتوب» در اختیار مشتاقان شارلاتانیسم حرفه‌ای قرار گرفت.

ابراهیم یزدی همانطور که پیشتر اشاره شد، بنا بر مقتضیات شغلی می‌باید خود را درمنتهی‌الیه ساده لوحی و حماقت قرار دهد، تا مخاطب را به حرف آورده مواضع وی را به اربابان‌اش گزارش دهد. و از آنجا که،‌ ترک عادت موجب مرض است،‌ ابراهیم یزدی،‌ حتی هنگامی که در برابرش مخاطبی نیست، باز هم خود در همان منتهی‌الیه کذا قرار می‌دهد! امروز،‌ یزدی به شیوة معهود ادعا کرد که «ما»، منظورش نهضت آزادی است، به خمینی گفتیم صلح کند ولی خمینی نپذیرفت! یزدی اضافه کرد، نیروهای ایران چند بار خط ارتباط بصره ـ بغداد را قطع کردند ولی موفق نشدند این خط را تحت کنترل خود نگهدارند. «ما» از خمینی خواستیم که این خط را حفظ کرده و مذاکرات صلح را آغاز کنیم، ولی خمینی نپذیرفت، و گفت بصره را بگیریم تا در بغداد کودتا شود، ‌ آنوقت از سازمان ملل بخواهیم دخالت کند! این خلاصه‌ای است از یک قصة «بی‌بی‌گوزک»، در راستای تبلیغات انتخاباتی پادوهای آمریکا در ایران.

همانطور که در وبلاگ «شکوه سنگسار» اشاره شد، در جنگ‌های استعماری، روح الله‌ خمینی‌ها و ابراهیم یزدی‌ها و شرکاء صرفاً فرمانبردارند، نه تصمیم گیرنده! بنابراین بهتر است ابراهیم یزدی به جای نقل قصة «بی‌بی‌گوزک» خود، به ما بگوید ارتباطش با آخوند دعائی، غلام سفارت، و سرپرست روزی‌نامة مسعودی‌ها چیست؟ یا بگوید در آمدش چقدر است، و از شرکت‌هائی که به نام محمد یزدی، علی خامنه‌ای و اکبر رفسنجانی در مناطق آزاد «فعالیت» دارند، هر ماه چه مبلغ حقوق و مزایا دریافت می‌کند.

در مورد جنگ میان ایران و عراق، مردم ایران امروز نیک می‌دانند که این جنگ با حمایت ایالات متحد و با تحریک خرابکاران سازمان امنیت ایران به راه افتاد، تا ضامن دوام و بقاء حاکمیت روضه‌خوان‌ها و حافظ منافع غرب در منطقه باشد. همچنین مردم می‌دانند سخنانی که از روح‌الله خمینی «نقل» می‌شود،‌ سراپا دروغ است. شناخت خمینی از حد توضیح‌المسائل و کتاب دعا فراتر نمی‌رفت. و به دلیل همین عدم شناخت، ‌ روح الله خمینی را استعمار بهترین گزینه جهت تأمین حاکمیت خود بر ملت ایران به شمار آورد. همانطور که گفتیم استعمار سفله پرور است اگر نه قرعه حاکمیت در ایران به نام امثال خمینی و رفسنجانی زده نمی‌شد. از این گذشته، در مورد بصره گفتیم که حضور پریماکف در بصره به فرماندة سپاه امام زمان در واشنگتن حالی کرد که نمی‌تواند وارد بصره شود. در نتیجه باز هم از ابراهیم یزدی می‌خواهیم بجای نبش قبر خمینی، در مورد ارتباطات خود با دعائی و دیگر غلامان سفارت در رأس هرم قدرت ایران توضیحاتی ارائه دهد! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به رسانة «جمهوری اسلامی» که ضمن مصاحبه با ولایتی، به تبلیغ برای خاتمی و گروه رفسنجانی پرداخته.

ولایتی که مشاور علی خامنه‌ای است،‌ در این مصاحبه به «افشاگری» در مورد لاریجانی، یکی دیگر از غلامان سفارت در ایران پرداخته! پیشتر لاریجانی ادعا کرده بود که چون با ولایتی اختلاف نظر داشته پست معاونت وزارت امور خارجه را رها کرده! و امروز هم ولایتی مدعی شده که لاریجانی به درخواست وزارت اطلاعات کنار گذارده شده. و البته هر دو غلام سفارت «دروغ» می‌گویند! چرا که هیچیک تصمیم گیرنده نیستند! البته باید اذعان داشت لاریجانی دروغ‌های شاخدارتری می‌گوید.

لاریجانی می‌گوید، ما با «نیک براون» ملاقات کردیم، چون می‌خواستیم او سفیر شود! نمی‌دانستیم غلامان سفارت برای اربابان خود تعیین تکلیف هم می‌کنند، ‌که چه کسی را به سفارت در ایران منصوب کند! و البته همة این دروغ‌های شاخدار گفته می‌شود، تا دروغ شاخدار اصلی را بتوان آسان‌تر به خورد مخاطب داد! و دروغ شاخدار اصلی این است که هنگام ملاقات با نیک براون، لاریجانی به وی گفته، خاتمی چپ‌گرا و مخالف آمریکا است! بله! امروز رسانة «جمهوری اسلامی» چنین می‌‌گوید و سایت «روزآن‌لاین» هم این «ترهات» را «نقل» می‌کند:

« ناطق نوری و جناح راست هوادار آزادی اقتصاد و رابطه با غرب هستند در حالی که خاتمی و نیروهای جناح چپ، تندرو، مخالف آمریکا و طرفدار اقتصاد دولتی هستند.»

اینگونه سخنان را دروغ‌های شاخدار چندلایه می‌نامیم. به دلیل آنکه تصمیم برای اقتصاد ایران در داخل کشور گرفته نمی‌شود، و همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، جهت گیری‌های اقتصادی «شبه حاکمیت» ایران، تابع تصمیمات اربابانش در غرب است. به عنوان نمونه می‌توان به نرخ بالای بهره بانکی در ایران اشاره کرد که مانع هرگونه تولید صنعتی در داخل شده، ‌ رانت‌خواری و دلالی را تشویق می‌کند. از این گذشته، ناطق نوری از اقتصاد همانقدر می‌داند که محمد خاتمی و خمینی! و از همه مهمتر، در ایران یک جناح حکومتی بیشتر وجود ندارد: جناح فاشیست‌های اسلامی! این جناح 28 سال است که خود را به گروه‌های کاذب تقسیم می‌کند، و‌ هر روز صورتک‌ نوینی بر چهره می‌زند. محمد خاتمی که سرپرست کیهان و وزیر ارشاد بود، ‌ امروز «چپ‌گرا» و «مخالف آمریکا» معرفی می‌شود! و روابط با آمریکا هم که شاهدیم چگونه با دستگیری شرکاء حاکمیت ایران، تیره و تار شده: معاشقه در عراق، مشاجره در ایران! اگر همه چیز، مانند ونزوئلا، طبق برنامه انجام شود، هوگو چاوز ایران، با نعلین و دستار «سرخ» به صحنه خواهد آمد، و از این پس مراسم «سنگسار» با سنگ‌هائی که بر آن‌ها «داس و چکش» نقش بسته، زیر عکس‌هائی از لنین و مارکس به مورد اجرا گذارده خواهد شد. آری،‌ اینچنین است که می‌توان «از علی به سوسیالیسم» رسید!


سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

شکوه سنگسار!
...

همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد دو جریان به ظاهر متخالف، همزمان به جنجال رسانه‌ای جهت احیای «ایران بزرگ» پرداخته‌اند. کیهان در خلیج فارس ادعای مالکیت بحرین می‌کند، و دیگران، به «بهانة» مخالفت با کیهان، ‌ ادعای مالکیت ارضی در شمال دریای خزر دارند! آنچه در مورد ادعای مالکیت ارضی، در مناطق جنوب و شمال ایران از اهمیت برخوردار می‌شود، این است که مناطق شمالی ایران طی جنگ‌های طولانی میان ایران و روسیه از دست رفته. و در این جنگ‌ها نیروهای نظامی دو کشور مستقل ایران و روسیه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، و صرفاً بی‌کفایتی پادشاهان قاجار و دخالت «دستاربندان» بود که، پیروزی ایرانیان را به شکست تبدیل کرد. بله، نیروی کمکی برای نظامیان ایران فرستاده نشد، چرا که «اعلیحضرت» بیشتر در حرمسرا مملکت‌داری می‌کردند، و ادارة امور مملکت نیز در تطابق با صدور فتوای دستاربندان صورت می‌گرفت! آنزمان هم شاید بعضی‌ها، اعزام نیروی کمکی را «حرام» اعلام کرده بودند، ‌ چرا که در صدر اسلام، در بعضی «ایام» جنگ می‌بایست متوقف می‌شد، و شاید دلایل دیگری هم بوده که ما از آن بی‌خبریم! در هر حال جدائی مناطق شمالی کشور ایران، پیامد شکست ارتش ایران از ارتش روسیة تزاری در جنگ بود. می‌دانیم که به استثنای جنگ‌های استعماری، که مانند جنگ ایران و عراق، فقط برندة «ثالث» دارد، همان برنده‌ای که در عمل، در جنگ شرکت نمی‌کند؛ در جنگ‌های غیر استعماری، همیشه یک برنده و یک بازنده وجود خواهد داشت، و یک عهدنامه، که برنده به بازنده تحمیل می‌کند.

«ترکمان‌چای» و «گلستان» عهدنامه‌هائی بود که به دولت بازندة ایران تحمیل شد. همچنانکه پس از پایان جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن، ‌بازنده‌های جنگ، ناچار به پذیرفتن عهدنامه‌های خفت باری شدند. از آنجمله است، تعیین فرماندار نظامی آمریکائی برای کشور ژاپن! و اما بازگردیم به بحث شیرین بحرین! در راستای تأمین منافع استعمار، بحرین از ایران جدا شد. به همین سادگی! نه جنگی بود و نه دعوائی! و امروز نیز اگر مسئلة بحرین توسط رسانة استعماری کیهان مطرح شده، در همان چارچوب تأمین منافع استعمار است.

در پی انتشار ادعای مالکیت پاسدار شریعتمداری بر کشور بحرین، یک جریان موازی، ‌ ظاهراً در تخالف با «اظهارنظر شخصی» مشاور علی خامنه‌ای، در راستای تداوم به هیاهوی کیهان، به طور غیر مستقیم ادعای مالکیت بر مناطقی را مطرح می‌کند،‌ که در پی پیروزی روسیه، از ایران جدا شده‌اند! به زبان ساده‌تر،‌ حکومتی‌های مقیم فرنگ، یا همان غلامبچگان محمد خاتمی، جنجال کیهان در خلیج فارس را،‌ به صورتی موذیانه، به کشورهای حاشیة دریای خزر در مرزهای روسیه کشانده‌اند! دیروز رضا سلیمانی در «انتخاب» خواستار احقاق حقوق حقة ایران در دریای خزر شده بود و امروز، سید ابراهیم نبوی، به بهانة اعتراض به پاسدار شریعتمداری، پرشی به 150 سال گذشته کرده، می‌گوید چرا هیچکس به روس‌ها اعتراض نمی‌کند؟! سید ابراهیم نبوی البته تاریخ را فراموش کرده! همانطور که گفتیم تاریخ در ایران باید «پنهان» بماند، تا مزدوران استعمار هر گاه لازم آید آنرا در راستای تأمین منافع استعمار «بازنویسی» کنند. و این روزها «بازنویسی تاریخ» شدیداً الزامی شده! و از آنجا که حاکمیت پوشالی ایران «الهی» است، به بازنویسی تاریخ اکتفا نکرده، نقشة جغرافیا را نیز توسط پاسدار رحیم صفوی برایمان از نو ترسیم کرده؛ و دیروز دریافتیم که هند در خاورمیانه است! بله، سید ابراهیم نبوی در سایت «روزآنلاین»، تاریخ را به «نرخ روز» چنان می‌نویسد که گویا ایرانیان از اعراب بدشان می‌آید، به این دلیل که اعراب «هزار سال پیش»، به ایران حمله کردند، و نه به این دلیل که 14 سده پیش دین و زبانشان را بر ما تحمیل کردند! نبوی می‌گوید ایرانیان از اعراب بدشان می‌آید، چون بحرین را آن‌ها از ایران گرفته‌اند؛ و استعمار انگلیس کاره‌ای نبوده! ولی عجیب است که ابراهیم نبوی به روسیه که می‌رسد تاریخ «دقیق» را آناً عنوان می‌کند: 150 سال پیش! ولی فراموش می‌کند که در آن‌ زمان ایران و روسیه دو دولت مستقل بودند که با یکدیگر وارد جنگ شدند:

«ما ایرانی‌ها با اعراب مخالفیم چون معتقدیم اعراب هزار سال قبل به ایران حمله کردند و صد سال قبل بحرین را از ما گرفتند[...] در حالی که هیچ مشکلی با روس‌ها که 150 سال قبل این ‌همه از بخش‌های مختلف ایران را گرفتند، نداریم. چون روس‌ها عرب نیستند.»


در این وبلاگ پیشتر اشاره شد که استعمار غرب در پی تغییر تاریخ ایران برآمده، و در این راستا در نزدیکی جیرفت آثار تمدن بسیار کهن «آراتا» را یافته، که از تمدن «بابل» نیز «گویا» قدمت بیشتری دارد! البته اینهمه، به ادعای رسانه‌های غرب! همچنین گفتیم که این «اکتشافات» با هدف جابجائی نقطة شروع تاریخ ایران صورت می‌گیرد. ملت ایران آغاز امپراطوری هخامنشی را نقطة آغاز تاریخ خود می‌شناسد. برای ما ایرانیان، کوروش بنیانگذار امپراطوری هخامنشی در محدودة جغرافیائی شناخته شده‌ای است. اکنون رسانه‌های غرب، نه تنها در صدداند که تاریخ ما را چندهزار سال به عقب بازگردانند، ‌که در پی جابجائی محدودة جغرافیائی امپراطوری ایران نیز برآمده‌اند! در واقع، قرار است امپراطوری هخامنشی و پاسارگاد و هگمتانه فراموش شود، و بازگردیم به «آراتا!» یک منطقة کوچک با تلی از مردم گمنام، که بر اساس «تحقیقات» غربی‌ها، دستبند و گردنبند و گوشواره می‌ساختند و صادر می‌کردند! اتفاقاً چندی پیش نیز «سلیمی نمین» یکی از نوچه‌های اکبر رفسنجانی، ادعا کرده بود تخت جمشید را ایرانیان نساخته‌اند، «قبائل روس» آنرا ساخته‌اند! بله، 2500 سال پیش، «قبائل روس» وجود داشتند، و هیچ مورخی جز ایشان این مهم را ندیده! حتماً قبایل روس «لنینیست» هم بوده‌اند! بله به همان ترتیب که استعمار «بحرین» را به صورت «دموکراتیک» با رأی نمایندگان مجلس ایران، از کشور جدا کرد، تاریخ و جغرافیای ایران نیز باید مطابق با منافع استعمار «حرکت» کند! چرا که می‌دانیم،‌ روس‌ها عرب نیستند، و مانند شیخک‌های کازینونشین عرب،‌ از غرب دستور نمی‌گیرند! هر مطلبی که در رسانه‌ها عنوان می‌شود «حکمتی» دارد! و این امر که کارمندان ساواک در داخل و خارج ایران به ادعای مالکیت ارضی در خلیج فارس و شمال دریای خزر پرداخته‌اند نیز مسلماً «حکمتی» از آن خود دارد! «حکمت» گفتگوی غیرمستقیم «کیهان» و «روزآنلاین»، بجز آنکه به قول رفسنجانی، اسلام «انسان محور» شده‌اند، هیچ دلیل دیگری نمی‌تواند داشته باشد!

در دورة محمد خاتمی، اسلام طی 27 سنگسار، «انسان محوری» خود را به ثبوت رساند، و مهرانگیزکار، «حقوق‌دان» هیچ نگفت! ولی اینبار خانم «کار» کاسه صبرشان لبریز شده، در«روز آنلاین»، مورخ 17 ژوئیه 2007 به «سنگسار» یا همان «انسان محوری» اسلام،‌ شدیداً اعتراض کرده‌اند. و آقای رمضان زاده، که معرف حضور همگان است، به قرارداد «خط لوله صلح» شدیدا معترض شده، آنرا در ترادف با «وطن فروشی» و «معاهدة ترکمانچای» قرار داده‌اند! بله، می‌بینیم که رمضان زاده از «روسیه» هیچ خوشش نمی‌آید، چون روسیه نه «آنگلوساکسون» است و نه «اصلاح طلب»! پس به چه درد می‌خورد؟! وقتی اسلام «انسان محور» باشد، ثبات منطقه‌ای نیز «وطن فروشی» خواهد بود! مسلم است! به ویژه که این خط لوله، نان تفنگ فروش‌هائی را آجر کند که رمضان زاده‌ها از برکت‌ وجودشان به «نان و نوائی» هم رسیده‌اند! و هنگامی که خط لولة صلح در ترادف با «معاهده ترکمانچای» قرار می‌گیرد، باید بدانیم که سنگسار هم می‌تواند مصداق «انسان محوری» در اسلام شود!

بله «سنگسار» همان «انسان محوری» اسلام است! این روزها «اصل ترادف کلی» و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، یا همان فاشیسم خودمان، بسیار مد روز شده! به ویژه در سایت‌های فارسی زبان. در این سایت‌ها است که آخرین اختراعات «فرهیختگان» فقرفرهنگی فاشیسم اسلامی خود را در تمامی ابعاد به نمایش می‌گذارند. در بعد فلسفی، در این سایت‌ها معتقدند که، نیچه مرگ خداوند را اعلام می‌کند! در بعد ادبی، یک رمان تخیلی «صادق هدایت» به «تقی‌زاده» ثابت می‌کند که هدایت «ناسیونالیست» بوده! و چند دهه پس از تقی‌زاده، آقای آجودانی نیز رمان هدایت را دستاویز قرار می‌دهند، تا «ناسیونالیست» بودن صادق هدایت را بیشتر اثبات کنند! و بالاخره در بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، ناگهان متوجه می‌شویم که «لیلی و مجنون»، همان «شکوه علفزار» بوده، و ما بی‌خبر مانده بودیم! حال بپردازیم به یک، یک «ترادف‌های» مذکور.

پیشتر گفتیم که «نیچه» با تعریف «خداوند مدرنیته»، مرگ خداوند فلسفة کلاسیک را اعلام کرده، نه مرگ خداوند را! همچنانکه «فروید»، با تعریف انسان مدرن، مرگ «انسان کلاسیک» را اعلام کرد، نه مرگ انسان را! در مورد نیچه پیشتر اشاره شد که وی به یکسان از سوی فاشیست‌های اسلامی و میرپنجیست‌ها مورد تهاجم قرار می‌گیرد، چرا که این ‌دو گروه «آزادی ستیز»، و پیرو مدرنیزاسیون‌اند. در نتیجه، در تقابل با «مدرنیته» قرار خواهند گرفت. علت تحریف فلسفة نیچه و تهاجم به «مدرنیته» از سوی فاشیست‌ها، این است که مدرنیته «تقدس» را به رسمیت نمی‌شناسد و به موجودیت «مقدس» هم اعتقادی ندارد. حال بپردازیم به الصاق برچسب «ناسیونالیسم» به صادق هدایت!

در مورد «صادق هدایت» کافی است جناب آقای آجودانی و شرکاء در لندن، نگاهی به رمان «توپ مرواری» بیندازند، تا مشاهده بفرمایند، اعتقادات «ناسیونالیستی» ضد عرب ایرانیان، و اعتقادات اسلامی دستاربندان به یکسان به دیدة طنز نگریسته شده‌. به زبان ساده‌تر، طنز صادق هدایت عرب‌پرستان و عرب‌ستیزان و همة «پرستندگان» را شامل می‌شود. اگر آقای آجودانی به نقد متون هدایت پرداخته‌اند، مسلماً می‌دانند که «رمان» ایدئولوژی نیست، هر چند که «ناسیونالیسم» یک ایدئولوژی‌است! و اگر تقی‌زاده در سال 1326 از چنین مطلبی بی‌اطلاع بوده، جناب آجودانی در لندن، می‌توانند به آثار متخصصین صاحب‌نام نقد ادبی معاصر دسترسی داشته باشند، و از طریق مطالعة آن‌ها، از گذشته‌های دور خارج شده، آخر الامر پای به دنیای امروز بگذارند. لزومی ندارد امروز، کسی با تکیه بر شناخت محدود فردی چون «تقی‌زاده» در چنددهة گذشته، به بهانة نقد آثار صادق هدایت، همچون پاسدار شریعتمداری، در واقع به صادق هدایت بتازد! این شیوه را «نقد ادبی» نمی‌نامند! این‌کار، برچسب و تهمت زدن و نسبت ناروا دادن به نویسنده‌ای است که از مفاخر فرهنگ معاصر ایران است. در اینجا لازم است تعریف موجزی از «ناسیونالیسم»، در مفهوم مدرن آن ارائه دهیم، شاید به کار آنان که با «ناسیونالیسم» خیلی «کارها» دارند بیاید! «ناسیونالیسم»، به عنوان ایدئولوژی، در قرن نوزدهم و در اروپا پای گرفته. و به هیچ عنوان ارتباطی با «میهن‌دوستی» ندارد. ویژگی ناسیونالیسم، «تقدس» یک نژاد، یا یک قوم ساکن در محدودة جغرافیائی مشخص است؛ محدوده‌ای که به نوبة خود، به دلیل زندگی همین نژاد برتر در آن، از «تقدس» برخوردار می‌شود.

وارد جزئیات نمی‌شویم ولی از ناسیونالیسم اروپا جز فاشیسم و نازیسم هیچ برنخاسته! اگر امروز «خرده نخبگان» آکادمی‌های لندن، صادق هدایت را به ناسیونالیسم پیوند می‌دهند، در واقع بر تبلیغات «هدایت‌ستیز» حکومت اسلامی ایران مهر تأئید می‌زنند. ارتباط استعمار با دست نشاندگانش در ایران،‌ تنها یک ارتباط سیاسی نیست. یک ارتباط همه جانبه است که در آن تاراج فرهنگ جایگاه «نخست» را از آن خود کرده. و تهاجم به صادق هدایت، از سوی پاسدار شریعتمداری، و «دکتر» آجودانی‌ها، دقیقاً در راستای واحدی عمل می‌کند: تخریب فرهنگی. و در چارچوب همین تخریب فرهنگی است که بنگاه سخن‌پراکنی «بی‌بی‌سی» نیز، عملاً به «تحقیر» خوانندگان فارسی زبان خود می‌پردازد. درجه و میزان «اهمیتی» را که این بنگاه خبرپراکنی، برای خوانندگان فارسی زبان قائل است، می‌توان با مطالعة مطالبی که در آن ادعا می‌شود، «شکوه علفزار» همان لیلی و مجنون معاصر است،‌ به صراحت دریافت! بله، ابتدا با «تحریف فرهنگی»، یک صادق هدایت ناسیونالیست برای ملت ایران درست می‌کنند، سپس فرهنگ تحریف شدة غرب را هم به خورد ملتی می‌دهند که دیگر فرهنگ خود را نمی‌شناسد. پس به راحتی می‌توان به او گفت «شکوه علفزار»، شاهکار سینمائی ساخته «الیا کازان»، همان داستان لیلی مجنون زمانة ماست! و سپس می‌توان پا را از این هم فراتر نهاد، و تأکید کرد، «جیمزباند»، جاسوس و جنایتکار همان «سمک عیار» جوانمرد و «معاصر» است! نمی‌دانستیم ما در «زمانة» لیلی و مجنون و سمک عیار زندگی می‌کنیم! و جاسوسی و جنایت،‌ در ترادف با جوانمردی قرار می‌گیرد!

سایت رعایای الیزابت دوم مورخ 17 ژوئیه 2007 در مطلبی تحت عنوان «معرفی کتاب افسانه‌های دهستان برزرود»، می‌نویسد:

«شکوه علفزار را که الیاکازان ساخته بود و وارن بیتی و ناتالی وود در آن نقش بازی می‌کردند به یاد می‌آورید؟ همان افسانة لیلی مجنون زمانة ما را به تصویر می‌کشید.[...] جیمزباند، همان سمک عیار روزگار ما نیست؟»


بله، شکوه براندازی 22 بهمن را که «برژینسکی» ساخته ‌بود و خمینی و فرخ نگهدار نقش اصلی را در آن بر عهده گرفته بودند، به یاد دارید؟ همان افسانة سنگسار لیلی، در اسلام «انسان محور» است! عمربن‌لادن، مجنون زمانة ما را به تصویر نمی‌کشد؟ «زاینا محمد»، همان جیمزباند روزگار ما نیست؟

تصویر مطلب «بی‌بی‌سی» را در همینجا می‌آوریم.








دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶


«نظر» و خزر!
...
در پی تضعیف اربابان حاکمیت ملایان، «غلامان سفارت» یک حملة گازانبری جهت ایجاد بحران در داخل کشور آغاز کرده‌اند. غلامان سفارت در داخل و خارج به دو دسته تقسیم شده‌اند: غلامان «ایران‌پرست» و غلامان «ایران‌ستیز!» ایران‌پرست‌ها، همچنان بر طبل تخریب آثار تاریخی پیش از اسلام می‌کوبند: پاسارگاد، نقش رستم، بیستون همه و همه در رسانه‌های «ایران‌پرستان» مورد تهدید قرار دارند، یکی با آبگیری سدسیوند به خطر افتاده، دیگری با عبور احتمالی خط مترو به خطر خواهد افتاد، و آخری هم با احداث جادة مال‌رو! «ایران‌پرستان»، پس از پرداختن به آثار تاریخی،‌ احیای «ایران‌بزرگ» را آغاز کرده‌اند. و در این راستا، پاسدار شریعتمداری، بازجوی ساواک، ادعای مالکیت بر جزیرة بحرین را مطرح فرموده‌اند! و یک هفته پس از شریعتمداری، نوبت به سایت «انتخاب» رسید تا ادعاهای ارضی را از خلیج فارس به دریای خزر منتقل کند! همزمان با غلامان «ایران‌پرست»، غلامان «ایران‌ستیز» نیز وارد صحنه شده‌اند، تا تنور براندازی و آشوب اربابان «گرم» بماند. دیروز آخوند خزعلی، که یک پا هم در تابوت دارد، خواستار جایگزینی نوروز با عید غدیر شد! و امروز ملت ایران با بی‌صبری در انتظار ورود دیگر غلامان سفارت استعمار به صحنه لحظه‌شماری می‌کند! میزان جنجال غلامان سفارت با وضعیت کارخانة رجاله پروری در منطقه نسبت مستقیم دارد، هرچه ارباب بیشتر تو سری دریافت ‌کند، فریاد غلامانش در ایران «جانگدازتر» خواهد بود.

پس از مقالة کیهان، ‌ارگان آنگلوساکسون‌های جنگ پرست و برتری طلب، در مورد جزیرة بحرین، امروز مشخص شد که رسانة «انتخاب» نیز در چارچوب همین سیاست استعماری، «فعالیت فرهنگی» خود را آغاز کرده. سایت «انتخاب»، امروز مطلبی تحت عنوان تا «اطلاع ثانوی»، از رضا سلیمانی منتشر کرده، که در آن نویسنده نه تنها بحرین، که اروندرود و از همه مهم‌تر حقوق ایران در دریای خزر را نیز مطرح می‌کند! و البته فراموش کرده بگوید، هرات و مزارشریف هم تا اواسط دورة حکومت ناصرالدین شاه قاجار، متعلق به ایران بوده! دلیل فراموشکاری نویسندة «انتخاب» روشن است! امروز هرات در افغانستان واقع شده، و ارتش ناتو از آن «پاسداری» می‌کند! ‌پس لزومی ندارد «برادران» را بیازاریم! ولی دریای خزر،‌ حکایت دیگری است! دریای خزر، مرز فدراسیون روسیه است، که در ذهن ریزه خواران سفرة استعمار، ‌ هنوز اتحادجماهیر شوروی بوده و جهاد با آن هم «واجب شرعی» است! و به همین دلیل، امروز کشور رعایای الیزابت دوم،‌ 4 دیپلمات روس را اخراج کرد! چرا که روسیه دیگر از شاخة دوم سیاست انگلیس در منطقه حمایت نخواهد کرد!

طی «جنگ سرد»، اتحادجماهیر شوروی حامی سیاست ضدآمریکائی انگلیس در منطقه بود. امروز جنگ سرد به پایان رسیده و روسیه بجای آنکه در کنار شاخة فرعی سیاست انگلیس در منطقه قرار گیرد، می‌رود تا در کنار ایالات متحد، جای انگلیس را در منطقه «اشغال» کند! و منطقه هم همانطور که می‌دانیم محل مناسبی است جهت چپاول انرژی و مواد خام! حال بهتر می‌توان دلیل ادعای ناگهانی مالکیت ایران بر «بحرین» را، آنهم از زبان پاسدار شریعتمداری دریافت! پاسدار شریعتمداری،‌ پیش از این «مبارزات» وظیفة کشف توطئة مخالفان «انقلاب ضدآمریکائی» را بر عهده داشت، پس از 28 سال، ناگهان در سالگرد کودتای ناکام 18 تیر، به یاد آورد که «بحرین» هم مال ما بوده! به نظر عجیب می‌آید که در این 28 سال، رسانة کیهان بحرین «عزیز» را به دست فراموشی سپرده باشد، خصوصاً هنگامی که خاتمی به استقبال پادشاه بحرین رفته بود، و پاسدار شریعتمداری هم همچنان «توطئة» آمریکائی کشف می‌کرد! ولی امسال در سالگرد 18 تیر، روزی که دارودستة خوئینی‌ها در سازمان دادن به یک کودتای دیگر ناکام ماندند، پاسدار شریعتمداری، به شیوة آغامحمدخان قاجار، پرچم کشورگشائی بر افراشته و با همان زبان ابتذال مرسوم و به شیوة داش‌مشتی‌های فرهیخته، «بحرین! بحرین!» گویان، یک صفحه روزنامه سیاه کرده.

پیش از ادامة مطلب لازم است به چند نکته اشاره شود: سردبیر هر روزنامه مسئول مستقیم مطالبی است که منتشر می‌کند. بنابراین پاسدار شریعتمداری در مورد مطالبی که در کیهان منتشر می‌شود مسئولیت مستقیم حقوقی دارد، هر چند که در عمل خط سیاسی کیهان را آنگلوساکسون‌ها تعیین می‌کنند؛ در هر حال کیهان، مانند اطلاعات،‌ رسانه‌ای است استعماری. از این گذشته مطالب رسانه‌ها پیش از انتشار باید به تأئید ساواک برسد. و ساواک همانطور که می‌دانیم، سرکوب ملت ایران جهت تأمین امنیت منافع غرب را بر عهده دارد. پس اگر از تاریخ 18 تیرماه، ناگهان پاسدار شریعتمداری، که خود بازجوی همین ساواک بوده،‌ ادعای مالکیت ایران بر بحرین را مطرح می‌کند، تنها به دلیل حفظ منافع اربابانش بوده و بس. امروز دیگر خط تبلیغاتی کیهان و اطلاعات در ایران شناخته شده، و ایرانیان نیک می‌دانند چرا نامة «رشیدی مطلق» در اطلاعات منتشر شد، و چرا پس از فتح خرمشهر، و اعلام آتش بس از سوی عراق، اطلاعات و کیهان، ‌مانند رسانة «جمهوری اسلامی»، از حامیان ادامة جنگ بودند،‌ و هم صدا با خمینی،‌ «راه قدس از کربلا می‌گذرد» را طوطی‌وار تکرار می‌کردند و به خورد مردم می‌دادند.

متأسفانه در ایران، «تاریخ» در معنای علمی وجود خارجی ندارد. مسائل تاریخی هرگز مورد بررسی و بحث علمی قرار نمی‌گیرد، تا ایرانیان خادمین استعمار را از خادمین به ملت تشخیص ندهند. اینچنین‌ است که می‌توان «قهرمان‌سازی» کرد. دیروز محمدجواد لاریجانی، طی مصاحبه‌ای با ایسنا ادعا کرده:

«امام به هیچ وجه نظر به خاک عراق را مجاز نمی‌دانستند[...]»

در حالیکه نیروهای ایران خاک عراق را اشغال کرده بودند، و قصد تهاجم به شهر بصره را داشتند. در آنروزها بود که «پریماکف» به شهر بصره رفت، تا به فرمانده سپاهیان امام زمان در واشنگتن حالی کند که به شهر بصره نمی‌تواند وارد شود. بله، این واقعیات اگر از مردم ایران پنهان داشته شود، «غلامان سفارت» برایمان تاریخ را از «نو» خواهند نوشت! و پاسدار شریعتمداری ادعای مالکیت بر خاک بحرین می‌کند! همان بحرینی، که از سوی جامعة بین‌الملل به عنوان کشور مستقل به رسمیت شناخته شده! و هنگامی که منوچهر متکی ناچار می‌شود دوان دوان خود را به بحرین رسانده مراتب غلط کردن مشاور رهبر فرزانه را به اطلاع مقامات بحرین برساند، پاسدار شریعتمداری می‌گوید نظر شخصی خود را مطرح کرده! کسی که حتی به ارادة خود نفس هم نمی‌تواند بکشد، ‌امروز نه تنها «نظر» شخصی بیان می‌کند، که این «نظر» را در رسانة کیهان در صدها هزار نسخه میان مردم پخش می‌کند! و به هوش باشیم اگر مقامات ایران،‌ به ویژه علی خامنه‌ای خفقان گرفته‌اند،‌ و اگر روزنامه کیهان توقیف نمی‌شود، تنها به این دلیل است که «سکوت علامت رضاست!» بله، حاکمیت قدرقدرت ضدامپریالیست و مزدور غرب، جهت ایجاد بحران در ایران همواره آماده جانفشانی بوده و هست. از هنگامی که دکة نظنز و لاف و گزاف فناوری هسته‌ای تعطیل شد، پادوهای ضدامپریالیست غرب به دنبال راهی بودند که پای ارباب را به سواحل دریای خزر باز کنند. و بسیار منطقی است که پیشاهنگ قافلة استعمار، غلام سفارت در کیهان باشد. و باز هم بسیار منطقی است که رسانه «انتخاب» جهت گرم نگاهداشتن تنور استعمار به کیهان بپیوندد.

به مرور زمان،‌ خطوط سیاست استعمار در ایران پررنگ‌تر می‌شود و همزمان جریان‌های استعماری نیز! پیشتر اشاره شد که عقب نشینی اسرائیل از لبنان عقب نشینی جبهة ناتو از منطقه است. و هرچه زمان بگذرد پیامدهای تضعیف ناتو در ایران و دیگر حاکمیت‌های وابسته به استعمار غرب، نمود بیشتری خواهند یافت. در دورة جنگ سرد، در ایران، در چنین شرایطی، براندازی و کودتا سازماندهی می‌شد، همچنانکه در سال 57 شاهد بودیم. ولی امروز که جنگ سرد به پایان رسیده، استعمار و غلامانش در ایران همچنان به شیوه‌های جنگ سرد «امید» بسته‌اند. نوک حملة غلامان استعمار در ایران،‌ جنبش به ظاهر دانشجوئی «تحکیم وحدت» است که جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب قابلیت و کارآئی خود را بارها به ثبوت رسانده. ولی همین جنبش سرکوبگر که از حمایت ساواک، و جناح‌های فاشیست چون مجاهدین انقلاب اسلامی، کارگزاران و مشارکت برخوردار است به دلیل تغییر شرایط، نتوانست با ایجاد بحران در دانشگاه تهران، کودتای اصلاح‌طلبان را تحقق بخشد. از آن‌زمان دارودستة شیرین عبادی نیز به «تحکیم وحدت» پیوسته و به بهانة احقاق حقوق زنان به جنجال و هیاهو مشغول‌ شده‌اند،‌ تا هیچکس نتواند سخن از تغییر قانون اساسی توحش و تحجر به میان آورد. جنجال آزادیخواهی فاشیست‌ها چنان بالا گرفته که ساواک نیز در خطبه‌های نماز جمعه «سوسیالیست» می‌شود، و اسلام نوینی ارائه می‌دهد که «انسان محور» عنوان شده!

پیشتر گفتیم که خطبه‌های نماز جمعه توسط ساواک تنظیم می‌شود، و بیانگر مطالبات استعمار در ایران‌است. و از آنجا که ملت ایران باید در اسارت قوانین توحش اسلام باقی بماند، ساواک، «سوسیالیسم» و «اومانیسم» را هم در قالب تحجر اسلام قرار داده. می‌دانیم همانطور که «آیت‌الله‌ها» می‌گویند، در اسلام همه چیز هست! پس چرا «سوسیالیسم» و «اومانیسم» ‌نباشد؟ و از همه مهم‌تر، چرا «ناسیونالیسم» و بازگشت به گذشتة پرافتخار پیش از اسلام، در اسلام پیدا نکنیم؟ مگر مشتی دعانویس در این 28 سال قصد بازگشت به صدر اسلام و صحرای کربلا را نداشتند؟ حال همان دعانویس‌ها خواهان بازگشت بحرین به خاک میهن اسلامی شده‌اند! در اینجا لازم است توضیح دهیم، که «ناسیونالیسم» به معنای میهن‌دوستی نیست، بلکه «ناسیونالیسم» در مفهوم مدرن آن در غرب، مورد نظر است. بله، در واقع همان گروهی که در دهة پنجاه، صحنة سیاست کشور را «اشغال» کرد، و به اصطلاح از چپ تا راست افراطی را در انحصار «سفارت» نگاه داشته بود، دوباره «بسیج» شده. سخنگویان اینان در داخل، کنیزکان خاتمی و اعضای گروه سرکوب: حجاریان، محسن آرمین‌ و دفتر «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه‌اند». در خارج نیز کنیزکان محمد خاتمی فعال‌اند ولی پاسداراکبر و آقای ملکی بیشتر فعالیت می‌کنند! و رسانة «روز آنلاین»، ارگان اکبر رفسنجانی با پاسدار اکبر مصاحبه‌ای ترتیب داده که در آن ایشان همچون حجاریان، خواستار حمایت از«جنبش‌های دانشجوئی» شده‌اند. در ضمن همه را هم در ایران «لنینیست» خوانده‌اند! می‌دانیم که مک‌کارتیست‌های بنیادهای «پژوهشی» ایالات متحد، سعی دارند در ایران،‌ «فاشیسم مذهبی» مطهری را «لیبرلیسم»، و «فاشیسم حسینی» شریعتی را «لنینسیم» بنامند! ساواک نیز در این راستا چندین و چند صفحه به نام استاد اکبر گنجی در سایت‌های «مخالف‌خوان» خارج‌نشین منتشر کرده بود. و بحث‌های «علمی ـ کشکی» پاسدار اکبر در سایت احترام به ادیان «زمانه» همچنان ادامه دارد! ولی این‌ها همه پرده‌ای است بر تغییراتی که در منطقه در حال شکل گرفتن است و هیچیک از «فرهیختگان»‌و «فرزانگان» عرصة فقر فرهنگی به آن نمی‌پردازد. در پی توافق‌های ایالات متحد و فدراسیون روسیه در بازدید غیررسمی ولادیمیر پوتین از اقامتگاه خانواده بوش، تغییراتی در سیاست روسیه در برابر اروپا را شاهد بودیم.

خروج روسیه از پیمان همکاری‌های نظامی با ناتو در اتحادیه اروپا، سرکوب «طالبان پاکستان» در مسجد سرخ که اعتراض شدید «گاردین» را نیز به همراه داشت! و بزرگترین مانور دریائی‌هند با همکاری آمریکا، استرالیا،‌ ژاپن و سنگاپور در 22 تیرماه سالجاری، هشداری است به کشور چین، تا بازنگری مختصری در سیاست‌هایش داشته باشد. به عبارت دیگر تعطیل دکان هسته‌ای کره شمالی و ایران! دکان‌هائی که پیش از این از حمایت آمریکا هم بهره‌مند بودند!‌ توافق امروز ایران و پاکستان با هند در مورد خط لولة صلح نیز از پیامدهای ملاقات غیررسمی پوتین و بوش به ‌شمار می‌رود! این همان خط لوله‌ای است که می‌تواند ضامن ثبات در منطقه باشد و در ضمن کمک بزرگی به اقتصاد شبه قاره به شمار آید. می‌دانیم که ایالات متحد آشکارا،‌ و چین در نهان، با احداث چنین خط لوله‌ای «مخالف» بودند. همچنین می‌دانیم یکی از سرمایه‌گذاران اصلی این خط لوله کشور روسیه است. در این چارچوب می‌توان گفت بازندة توافق‌های روسیه و آمریکا، در واقع کشور بریتانیا خواهد بود، که بدون حمایت روسیه نمی‌تواند از عراق و افغانستان خارج شود. و ناچار است با ارتش ایالات متحد متحمل شکست شده، با منطقه خداحافظی کند. پیشتر گفتیم که در جهان سیاست فضای خالی وجود نخواهد داشت، بنابراین به محض خروج انگلیس جای خالی توسط قدرت دیگری اشغال می‌‌شود، و انگلیس در راستای حفظ منافع خود ترجیح می‌دهد، جای خود را به مزدوران محلی خود در ایران بسپارد، چرا که تنها در اینصورت می‌تواند سیطرة خود را به طور غیرمستقیم بر منطقه تداوم بخشد. نگاهی گذرا به سخنان رحیم صفوی فرماندة سپاه پاسداران کافی است که برداشت مختصری از سیاست استعمار در منطقه داشته باشیم.

رحیم صفوی در مراسم افتتاح دوازدهمین دورة آموزش «مبانی اندیشه‌های ولایت»، ‌به خروج قریب الوقوع آمریکا از عراق اشاره کرده می‌گوید، ‌ هر کس بر خاورمیانه تسلط یابد، بر جهان مسلط خواهد شد چرا که هفتاد درصد انرژی جهان را این منطقه تأمین‌ می‌کند، و این انرژی به ناچار از راه‌های آبی هرمز، باب‌المندب و سوئز می‌گذرد. وی در ادامة سخنانش یک تحلیل جامع سیاسی از تهاجم نظامی آمریکا به عراق ارائه داده، می‌گوید، آمریکا به دنبال مهار اروپا، چین و ژاپن از طریق کنترل منابع انرژی است:

«[...] هر کس بر خاورمیانه مسلط شود می‌تواند اروپا ژاپن چین و دنیا را کنترل کند[...] 65 در صد از 70 در صد نفت خاورمیانه در خلیج فارس است [...]»


فرماندة سپاه پاسداران، در ادامة این سخنان یک خاورمیانة نوین نیز طراحی کرده، که هند را نیز شامل می‌شود و در باب اهمیت خاورمیانه این مهم را نیز مطرح می‌کند که حکومت اسلامی ایران می‌تواند الگوئی برای مسلمانان جهان باشد:

«کشورهای شرق دریای سرخ از هند تا ترکیه، ایران اردن[...] را خاورمیانه می‌گویند.[...] افغانستان و پاکستان جزو خاورمیانه به حساب نمی‌آیند. جمهوری اسلامی [...] تبدیل به یک نهضت و مدلی برای مسلمانان جهان شده است[...]»

چه نیکو است که پاسدار شریعتمداری در کیهان تاریخ برایمان بنویسند، و پاسدار رحیم صفوی،‌ جغرافی تدریس کنند! و رمالی به نام خزعلی هم نوروزمان را جایگزین کند، آنهم با هدف مزدوری استعمار! ولی هم آن رمال، و هم آن ‌دو پاسدار، یک نکته را فراموش کرده‌اند: تضعیف ارباب، منجر به تقویت نوکرانش نمی‌شود، مرگ آنان را نوید می‌دهد!

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

راه سوم!
...
با پوزش فراوان! در وبلاگ «سوسیال اکبریسم»، بجای ازدواج فرزند بن‌لادن، ازدواج نوة او را با یک زن میانسال انگلیسی مطرح کرده بودم! و امروز نیز به همین «ازدواج» می‌پردازیم! سایت فرانسه زبان نووستی مورخ 12 ژوئیه 2007، به نقل از «تایمز» لندن گزارش داد، عروس بن‌لادن قصد دارد یک «کمپین صلح» در خاور نزدیک آغاز کند! می‌بینیم که این خانم نیز از «آزاد زنان» آشوب طلب ایران الهام گرفته، «کمپین» به راه می‌اندازد! نووستی، می‌نویسد انتشار خبر ازدواج «عمربن‌لادن»، چهارمین پسر تروریست معروف «سازمان سیا»، در انگلیس بازتاب گسترده‌ای داشت. و البته جای هیچ تعجبی نیست چرا که ازدواج یک مرد 27 سالة ثروتمند با یک زن51 ساله مستضعف بسیار حیرت انگیز است! به ویژه نزد ما ایرانیان!

ما عادت کرده‌ایم، یا ازدواج‌هائی به شیوة «محمدی» ببینیم، که در آن جوانی با یک عاقله زن ثروتمند ازدواج کرده، و در سنین کهولت، به دختر بچه‌های هفت ساله علاقمند شود، و یا به شیوة «علوی»، که در سن 27 سالگی، یک دختر بچه 9 ساله را از پدرش که امکانات «آسمانی» و جاه و مقام «زمینی» دارد، خواستگاری کنند. اما ازدواج «عمر بن‌لادن» واقعاً ما را به قول معروف، «سورپرایز» کرد! ما که بجز «سنت محمدی» و «عدالت علوی» هیچ نمی‌شناختیم، دریافتیم که شیوة دیگری نیز برای زندگی وجود دارد، که آنرا «عمریسم ـ تروریسم» می‌نامند! و این شیوه عبارت است از برگزیدن «راه سوم» که نه محمدی است و نه علوی، و بر ایدئولوژی «نه قم خوبه نه کاشون، لعنت به هردوتاشون» تکیه دارد! و در همین راستا، نام عروس بن لادن هم نه خدیجه است نه فاطمه و نه عایشه! عروس بن‌لادن، «جین فلیکس براون»، از این پس «زاینا محمد» خوانده می‌شود! که هم «زینب» داشته باشد، هم «محمد» و هم «زینت!»

عروس خانم اظهار داشته‌اند، ‌ علیرغم بهت و حیرت همسرشان از بازتاب وسیع چنین ازدواج فرخنده‌ای، اطمینان دارند که همسرشان از فعالیت‌های ایشان جهت شیپور زدن برای «کمپین صلح» حمایت خواهد کرد! چرا که نه؟! در همان حال که اسامه بن‌لادن در راستای اجرای فرامین سازمان سیا، در اماکن عمومی بمبگذاری می‌کند، عروس‌شان هم همانجا شیپور صلح می‌زنند! تصدیق می‌کنید که در چنین شرایطی «کمپین صلح» هواداران فراوانی خواهد یافت،‌ و حتی ممکن است مهرانگیزکار و اکبر رفسنجانی، که به «کمپین یک میلیون امضا» برای حمایت از «حقوق برابر» در اسارت و بردگی اسلام پیوسته بودند، به «کمپین صلح» در انفجار بمب، نیز بپیوندند. بالاخره همانطور که «فاطمه، فاطمه است»، «کمپین هم کمپین است»! به ویژه که هدف آن فریب و هیاهو برای اشغال فضای اجتماعی باشد. و عوامل‌اش همگی از طالبان مونث و مذکر شیعه و سنی باشند. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به تازه عروس «صلح» که راهی منطقه شده‌اند!

بانو «زاینا محمد» گفته‌اند، در مورد سیاست خاور نزدیک اطلاعات فراوانی دارند! و مانند همسرشان معتقد‌اند که همة مردم جهان می‌توانند در صلح و آرامش زندگی کنند. و از همین سخنان متوجه می‌شویم که «زاینا محمد» نمی‌داند اگر صلح در سراسر جهان برقرار شود قبیلة بن‌لادن و اربابانش در غرب «آه» در بساط نخواهند داشت، که با «ناله» سودا کنند! البته تفسیر دیگری نیز از این سخنان فریبنده می‌توان ارائه داد. تفسیر فرویدی! یک معلم نقد و تفسیر متن داشتیم، که نقد متن با توسل به فرضیة فروید را «روانکاوی قهوه‌خانه‌ای» می‌خواند. همانطورکه پیشتر در این وبلاگ اشاره شد، با قرائت متن نمی‌توان نویسنده را روانکاوی کرد! و از ورای سخنان ویراست شدة افراد نیز نمی‌توان، به روانکاوی آنان پرداخت. پس بپردازیم به «روانکاوی قهوه‌خانه‌ای» زوج بن‌لادن! و با تکیه بر اسطورة اودیپ بگوئیم، عمر بن‌لادن، در ضمیر ناخودآگاه به رقابت با پدر برخاسته تا مادر خود را تصاحب کند! و از آنجا که بن‌لادن به کشتار و خرابکاری «اشتغال» دارد، «عمر» قصد دارد هرچه پدرش رشته پنبه کند، تا شهرت «جنگ‌افروزی» پدر را تحت تاثیر شهرت «صلح طلبی» خود قرار دهد! از سوی دیگر به دلیل دشمنی ناخودآگاه با پدرو رسوم خانوادة پدری، «عمر» با یک زن غربی که 5 همسر داشته و چندین فرزند دارد ازدواج کرده تا حسابی اسامه بن‌لادن را زجر کش کند! حال بپردازیم به «روانکاوی قهوه‌خانه‌ای» تازه عروس!

«زینا محمد»، به گفتة رسانه‌ها، از کودکی در خانه مورد ضرب و شتم قرار گرفته، عاقبت در 15 سالگی از خانه پرمهر پدری فرار می‌کند و به شهر لندن پناه می‌برد! و در16 سالگی با یک مرد عرب ازدواج می‌کند که خانواده بن‌لادن را می‌شناخته! شناختن خانواده بن‌لادن توسط همسر اول زاینا، البته دلیل بر این نیست که خانواده بن‌لادن هم ایشان را می‌شناخته‌اند! مثل اینکه کسی در ایران بگوید، خانواده قاجار را می‌شناسد! بله، «زاینا» از همسر اول خود که خانواده بن‌لادن را می‌شناخته، جدا می‌شود، و 4 بار دیگر ازدواج می‌کند. وی از 5 ازدواج خود سه پسر دارد که کوچکترین آنها همسن همسرش، عمر بن‌لادن است! علاوه بر این، عروس خانم 5 نوه هم دارند! عروس و داماد در مصر با یکدیگر آشنا شده‌اند، و عروس خانم از سفارت عربستان سعودی تقاضا کرده ازدواجش با عمر بن‌لادن به رسمیت شناخته شود! چون به گفتة عروس خانم، ازدواج پسر بن‌لادن با یک زن غربی چندان خوشایند خانواده نیست!

در هرحال گویا این «زن غربی»، به قصد انتقام از خانواده خود، قصد نابودی آن‌ را دارد! البته در ضمیر ناخودآگاه و در چارچوب همان روانکاوی قهوه‌خانه‌ای! از این رو معرکة «کمپین صلح» به راه انداخته، و می‌گوید همسرش از سال 2000، یک سال پیش از وقایع 11 سپتامبر، دیگر پدر محترمش را ندیده! عروس خانم همچنین اظهار داشته مایل است با بن‌لادن ملاقات کند و از او بپرسد حمله به برج‌های دوقلو در نیویورک کار شما بوده؟! و اگر بن‌لادن پاسخ داد،‌ «نعم»، عروس خانم هم بپرسد، «وای»؟! چون این کارها باعث مرگ هزاران نفر شد! عروس خانم در ادامة اظهارات بشر دوستانه خود گفته‌اند، اطمینان دارد که ازدواجش با عمر بن‌لادن آخرین و پر برکت‌ترین ازدواج وی خواهد بود!

و اما بشنویم از پدر داماد، که به ‌محض شنیدن خبر بهجت اثر ازدواج پسرش، از مخیفگاه خود در امارات یک ویدئو فرستاده و گفته برای شهادت آماده شوید! به نقل از فیگارو مورخ 15 ژوئیه 2007!

نوار ویدئوی بن‌لادن را طبق معمول همکاران‌اش در «سی‌ان‌ان» از روی یک سایت اسلامگرا گرفته‌اند! نوار کذا که تاریخ هم ندارد، 40 دقیقه به طول می‌انجامد، و 39 دقیقة آن به مبارزات افغان‌هائی اختصاص یافته، که می‌گویند جزو سازمان القاعده بوده، و به روح همرزمان‌شان که در افغانستان کشته شده‌اند درود می‌فرستند! مدت زمان ظهور بن‌لادن بر نوار ویدئو، حتی به یک دقیقه هم نمی‌رسد! در این مدت کوتاه،‌ بن‌لادن به مدح و ثنای «شهادت» پرداخته و می‌گوید حتی پیامبر هم آرزو داشت شهید شود! البته این مطلب محرمانه‌ را پیامبر شخصا به بن‌لادن گفته،‌ ولی هنگامی که بن‌لادن خبر ازدواج پسرش را شنید، دیگر نتوانست زبانش را نگاهدارد! باید سعی کنیم درد و رنج این پدر مصیبت دیده را درک کنیم که هیچیک از پسرانش را به جهاد نفرستاده تا شهید شوند، و امروز،‌ باید شاهد شهادت پسرش،‌ «عمر» در جهاد با «زاینا محمد» باشد! و اما از شوخی گذشته، حکایت «کمپین صلح» را در چارچوب تلاش های دولت انگلیس جهت تغییر سیاست در منطقه می توان بررسی کرد.

در هفتة گذشته، دو مقام رسمی بریتانیا، سخن از «پایان تخریب» و «آغاز سازندگی» در جهان به میان آوردند، و هردو بار، وزارت امور خارجة انگلیس ناچار شد رسما بر «پیوند ناگسستنی» آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک تاکید کند. و این‌بار که «زاینا محمد»، به عنوان شهروند عادی، «کمپین صلح» به پا کرده، تا یانکی‌ها بفهمند انگلیس به تغییر سیاست خود پایبند است، سازمان سیا هم، «بن لادن» را از چراغ جادوی خود بیرون کشیده،‌ تا به برادران «این‌سوی آتلانتیک» بگوید:

گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقة مهر به‌دان مهر و نشان است که بود

وخلاصه، در برهمان پاشنة سابق می‌چرخد: بمب، جهاد، شهادت! و بن لادن، خادم وفادارما، به حساب «رفیق نیمه‌راه»‌ رسیدگی خواهد کرد! ولی از همه مضحک‌تر در این گیرودار، تصمیمات سنای آمریکا است! سنای آمریکا، جایزه برای سر بن‌لادن را دو برابر کرده! هر کس اطلاعاتی به سنا بدهد که منجر به دستگیری بن‌لادن شود،‌ 50 میلیون دلار دریافت خواهد کرد! چه دوره زمانه‌ای شده؟! همه «کمپین» به راه انداخته‌اند، تا با جنجال و هیاهو مردم را به بیراهه بکشانند! سنای آمریکا چرا مستقیماً به رئیس سازمان سیا مراجعه نمی‌کند؟!