شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵



زرقاوی دو!
...

بنظر می‌رسد، جناح‌های مختلف مافیای «دموکراسی پرور»، بر سر مرگ زرقاوی به توافق نرسیده‌اند، وگویا قرار شده، این قصاب اردنی زنده بماند! همچنان که در پی برخی مذاکرات «بحران هسته‌ای»، کشور زیمبابوه، که در آن رابرت موگابه به مبارزه بی‌امان با استعمار انگلیس مشغول است، و کشور را به چنان صحنه نبردی تبدیل کرده که همه بگویند رحمت به کفن‌دزد اولی، از لج تونی بلر، به سینه زنان حرفه‌ای حاکمیت تحجر اجازة نوحه خوانی و سینه زنی در عزای فاطمه زهرا را اعطا کرده است! البته با کسب اجازه از تونی بلر! بله، به قول برخی متفکرین میدان بارفروش‌ها، ما در دنیای مدرن زندگی می‌کنیم! در این روزگار، که نمی‌توان جنگی به راه انداخت، همه صلح طلب، اصلاح‌طلب و به ویژه، فرصت طلب شده‌اند، و همه مسائل را با «مذاکره» می‌توان حل و فصل کرد! حتی بازی‌های جام جهانی فوتبال را!

دیروز بازی‌ها بر اساس «مهمان، خر صاحبخانه است» آغاز شد! و داور و خط نگهدار هم کاملا این اصل مسلم را رعایت کردند. آنقدر قضیه شور بود که سر وصدای «مفسرین» فرانسوی هم در آمده بود. مفسرین را در گیمه گذاشتم، چون در مورد انواع فرانسوی باید استثناء قائل شد. این‌ها از همه چیز می‌گویند، جز از بازی‌ای که در جریان است! مثلاً از زندگی خانوادگی فوتبالیست‌های قدیم فرانسه می‌گویند، در حالی که آلمان در حال بازی با کستاریکا است. مفسرین فرانسه، به مصداق همه راه‌ها به رم ختم می‌شود، همیشه، گریزی هم به پیروزی فرانسه بر برزیل، در جام جهانی سال 1998 می‌زنند. فکر می‌کنم تا دنیا دنیاست، این پیروزی را باید به همة جهانیان یادآوری کنند، چون به معجزه بیشتر شباهت داشت! نمی‌دانم در مذاکرات این پیروزی معجزه آسا چقدر نصیب برزیلی‌ها شد؟ ولی بهتر است بازگردیم به معجزه‌ای که امروز در عراق در شرف تکوین است.


بیستم خردادماه، ایرنا، بنگاه خبرپراکنی «حنا، لاجورد و زرچوبه»، به نقل از خبرپراکنی «جمهوری» اسلامی، از قول ارتش آمریکا اعلام داشت «کالبد شکافی بر روی جسد الزرقاوی امروز انجام می‌شود.» ‌ سپس وظیفة ادامه پریشانگوئی به ‌عهده خبرگزاری‌فرانسه گزارده می‌شود: «ژنرال کالدول سخنگوی نیروی چند ملیتی [...] گفت: [...] هدف کالبد شکافی، یافتن علت دقیق مرگ رهبر [...] القاعده است.»

از این جا نتیجه می‌گیریم که علت دقیق مرگ «الله‌کرم اردن» هنوز مشخص نیست! حتماً قبل از بمباران کشته شده بوده! پس از خبرگذاری فرانسه، نوبت ایتالیا می‌رسد: «[...] لارپوبلیکا گزارش داده که الزرقاوی پس از بمباران محل اختفایش هنوز کشته نشده بود و سعی کرده بود فرار کند! دو بمب هوشمندی که جنگده‌های اف ـ 16 آمریکا بر روی محل مذکور افکندند، ساختمان را ویران کرد، همه افراد را کشت، جز الزرقاوی!» به نظر می‌رسد که، داستان الزرقاوی را آمریکائی‌ها با الهام از مرد 6 میلیون دلاری ساخته باشند! 500 کیلو مواد منفجرة «هوشمند» روی محل اختفای الزرقاوی ریخته‌اند. ساختمان ویران شده، همه کشته شده‌اند، جز الزرقاوی! حتماً اسم و مشخصات الزرقاوی را به بمب‌ها نداده بودند، اگر نه چطور ممکن است بمب هوشمند، اینقدر کودن و ابله از آب در آید؟ شاید هم تونی بلر در ملاقات با پاپ، از وی خواسته بوده برای الزرقاوی دعا کند و زنده ماندن این «بندة خوب خدا»، به دلیل نیایش‌های صادقانة حضرت پاپ بوده که، به زبان آلمانی، پس از خواندن فاتحه برای هیتلر، از خداوند طلب عمر جاودان برای الزرقاوی کرده! چون پس از بمباران، ‌به گفته روزنامة ایتالیائی: «ماموران پلیس عراق [...] مشاهده کردند که وی هنوز زنده است [...] وی را از زیر آوار خارج کردند و روی برانکار قرار دادند [...]» پس از معجزه‌ای که رخ داده، یعنی زنده ماندن تروریست اردنی، دیگر نمی‌توان منکر «عقلانیت مدرن» و معجزات الهی شد، بخصوص که راوی آن خبرگزاری‌های ایرنا و فرانسه و ژنرال‌های آمریکائی باشند!

ادامة خبر را ژنرال آمریکائی به اطلاع ما می‌رساند، گاوچران درجه‌دار، که گویا، در محل حضور داشته و از نیات قلبی الزرقاوی هم مطلع بوده چنین نقل می‌کند: «به نظر می‌آمد الزرقاوی هنوز هوشیار است، وی وقتی متوجه حضور نظامیان آمریکائی شد، سعی کرد از روی برانکار غلت خورده فرار کند اما به دلیل شدت جراحات وارده پس از دقایقی جان سپرد!» اگر چنین است، پس کالبد شکافی چه دلیلی دارد؟ این سوالی است که هرگز به ذهن مزدوران کودن ایالات متحد خطور نخواهد کرد! ولی جوابش را بلافاصله از ژنرال دریافت می‌کنند:

«کالدول تاکید کرد، الزرقاوی با گلوله کشته نشده بلکه به دلیل شدت جراحات ناشی از بمباران جان سپرده.»

باز هم این سوال مطرح است که، پس کالبد شکافی برای چیست؟ حتماً نتایج کالبد شکافی می‌تواند همه را غافلگیر کرده و معلوم شود آن که کشته شده، الزرقاوی نبوده. چون به قول یکی از روزنامه‌نگاران روس، «الزرقاوی افسانه‌ای! هرگز نمی‌میرد چون هرگز وجود نداشته!»: ریانووستی مورخ 19 خرداد . شاید هم قرار است الزرقاوی همچنان زنده بماند چون بعضی‌ها از تجربیات المصری ناراضی بوده‌اند، یا بعضی‌ها نمی‌توانستند از الزرقاوی دل بکنند، و مرتب تکرار می‌کرده‌اند: «گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر، این مهر بر که افکنم این دل کجا برم؟!» و الزرقاوی هم در پاسخ می‌گفته است: «شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل،‌ مملوک این جنابم و مسکین این درم». و خلاصه مطلب اینکه، اشغالگران هنوز به «معجزات» تروریست‌های افسانه‌ای خودشان نیاز مبرم دارند.

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۵


مزدوران! به چپ، چپ!
...
دیرگاهی است که محافل سرمایه داری غرب از «شبیه سازی» برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می‌کنند. در هر کشور، مهره‌های مطلوب «شبیه سازی»، همواره از میان سرسپرده‌ترین افراد در گروه‌های خودی انتخاب می‌شوند. پس از جنگ سرد، در آمریکای لاتین،‌ حاکمیت‌های «سوسیالیست» مانند قارچ رو به رشد گذاردند. لولا در برزیل، چاوز در ونزوئلا و ... این گروه‌ها نتیجة درخشان سیاست «شبیه سازی» استعمارند. و حال که اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد، می‌توان استالینیسم را به نام مارکسیسم، به سراسر جهان صادر کرد.

پژواک موذیانه این سیاست را در سخنان سیاست پیشگان غرب و مزدوران‌شان می‌توان آشکارا مشاهده کرد. از هفتة گذشته ناگهان ژاک شیراک، رئیس جمهور دست راستی فرانسه، طرفدار «مستضعفان» شده. سپس نوبت به وزیر کشور، نیکولا سرکوزی رسید، که خود، فرزند یک پارچه فروش مجار است، و از «خارجی‌ستیزان» سرسخت نیز به شمار می‌آید! به دنبال تغییر مواضع دولت، کانال دوم تلویزیون فرانسه ـ کانال دولتی ـ یک برنامة مفصل از تروتسکی و تروتسکیست‌های جهان پخش کرد ـ که اگر جهت باد تغییر نکند، نمایش قسمت دوم آن را نیز چند روز دیگر شاهد خواهیم بود!

در این گیرودار بود که الزرقاوی، دست پرودة آمریکا در عراق، نیز به قتل رسید. ولی با این وجود، انفجار بمب در اماکن عمومی ادامه یافت. سخنگوی ارتش آمریکا اعلام کرد که به جای الزرقاوی اردنی، فردی به نام «المصری» استخدام شده است. با در نظر گرفتن ملاقات‌های اخیر سران مصر، اردن، عربستان و شیخک‌های کازینونشین خلیج فارس، باید در انتظار تشدید ناآرامی‌ها در عراق باشیم. چرا که سیاست ناتو تأکید بر گسترش القاعده به سراسر کشورهای عرب و آفریقای مسلمان دارد. در گذشته، عربستان، پاکستان، امارات و ایران مأمن تروریست‌های القاعده بودند؛ لبنان، فلسطین و اسرائیل نیز به آنان یاری می‌رساندند. اکنون، مصر به عنوان یکی از مهم‌ترین کشورهای آفریقائی نیز به جمع اینان افزوده شده.

در همین راستا نیز، در ایران، پرزیدنت «مهرورزی» ناگهان «سوسیالیست» از آب درآمد و در سخنرانی مفصلی در شهر قزوین، «خصوصی‌سازی‌ها» را محکوم کرد! این تغییر جهت زمانی اهمیت می‌یابد که به یاد داشته باشیم چند روز پیش، در حسینیة ارشاد، مرکز توطئه استعمار، ناگهان سخن از مارکس و مارکسیسم هم به میان آمده است! البته مارکسیسم نه به عنوان یک جهان بینی، که به عنوان یک نظریه اقتصادی که می‌تواند کارساز کلاه مخملی‌ها و حوزه نیز بشود. این توطئه جدید، با شعار «تضاد طبقاتی و اساس، تاریخ است و ...» عملاً در پی تبلیغ و استقرار نظام استالینیستی در چارچوب «تفکر» کلاه مخملی‌های بازار برآمده. فواید استقرار چنین نظامی در ایران این است که در تمام کشورهای «منطقة نوروز»، یعنی تاجیکستان، افغانستان و دیگر کشورهای تحت نفوذ فرهنگ ایران، زمینة سرکوب و چپاول برای استعمار غرب ایجاد می‌شود، نوعی «اتحاد جماهیر ضد امپریالیستی!» مجموعه دیگری نیز با کمک روسیه، از ترکیه و ترک‌زبانان آسیای مرکزی، نقش حلقة رابط بین «منطقه نوروز» و مجموعه سوم ایفا می کند؛ مجموعه سوم شامل کشورهای عرب و آفریقائی می‌شود، که سومین پایگاه استعمار در کشورهای مسلمان نشین‌ است!

معمولاً وقتی افراد پای به سن می‌گذارند، راه رفتن برایشان مشکل می‌شود و نیاز به یک، و گاه دو عصا پیدا می‌کنند. به همچنین است وضعیت استعمارگران. در این برهه، استعمار، برای حرکت نیازمند سه عصا شده، آنهم به شرط موافقت چین و هند! به این ترتیب که اوضاع پیش می‌رود، اگر اعضای ناتو، هزاران القاعده و مارکسیسم دست‌پخت حسینیه ارشاد هم به راه اندازند، بزودی، ملت‌های منطقه ناچارند، ‌با کسب اجازه از چین و هند، ناتو را با صندلی چرخدار حرکت دهند!

استعمار در سوگ

...

نزاویسمایا گازتا مورخ 27 دیماه 1384، می‌نویسد، «نیروهای امنیتی روسیه توضیح دادند که ژنرال‌های پنتاگون، سالانه حدوداً 70 نقشه عملیات جنگی آماده می‌کنند، که بسیاری از آنان محرمانه است، و در این نقشه‌ها طرح‌های مختلف حمله به ایران و سایر نقاط جهان بررسی می‌شوند. این مقامات می‌افزایند، در پنتاگون برنامة دفاع از اسرائیل تحت عنوان، نقشه 4305 به ثبت رسیده که هرساله بازبینی می‌شود.

گازتا در تاریخ اول بهمن همان سال، به نقل از روزنامه هاآرتز، اشاره به حضور یک هیئت اسرائیلی در مسکو دارد. این هیئت برای متقاعد کردن دولت روسیه به حمایت از طرح تحریم‌ها علیه ایران به مسکو آمده بود، ولی با دست خالی به اسرائیل بازگشت.

در وبلاگ‌های قبلی در مورد حاکمیت اسرائیل، به عنوان شعبة پنتاگون در خاورمیانه، مطالبی نوشته بودم. و با اشاره به کتاب «فرهنگ رضایت طلبی»، به قلم «جان کنت گالبرایت»، یادآور شدم که پنتاگون، به عنوان تشکیلات مستقل و «درون محور»، تعیین کنندة سیاست‌های دولت آمریکا است. و تاکنون اصل بر این بوده که با افزایش پیوسته بودجه نظامی، از بودجه خدمات اجتماعی، بهداشت، آموزش و پرورش کاسته شود. همچنین گفته شد که پنتاگون، بزرگ‌ترین کارفرما در ایالات متحد است. به عبارت دیگر، اکثریت قریب به اتفاق شهروندان آمریکا، مستقیم یا غیر مستقیم، کرکس‌وار از جنگ تغذیه می‌کنند. بخصوص استودیو‌های فیلمبرداری، که به عنوان بازوی تبلیغاتی پنتاگون، فیلم‌های مبتذل را به خورد «تماشائیان» شوت و پرتی می‌دهند، که تا خرخره در قسط، قرض و وحشت تروریسم فرو افتاده‌اند.

می‌گویم تماشائی، چون دیدن قیافة این حضرات، «تماشائی» هم هست. اینان،‌ خروس خوانان از گاراژهای خانه‌های چوبی، «مجلل» و یک‌لائی‌شان در ایالات متحد، اتومبیل را بیرون کشیده، 2 تا 3 ساعت،‌برای رسیدن به محل کار رانندگی می‌کنند، و شب، به اکران تلویزیون‌ها خیره می‌شوند تا «اخبار» فاکس‌نیوز و سی‌ان‌ان را مانند آیات الهی به خاطر بسپارند. اخبار بمباران تروریست‌ها در عراق، و خطر انفجار بمب هر روزه برای شما، بینندگان عزیز! (اخیراً، روزنامة ایتالیائی «کوریره دلا سرا» کشف کرده که حوادث 11 سپتامبر، یک بگومگوی مختصر میان دو جناح داخلی بوده!!! نمی‌دانم چرا ارگان مافیای سیسیل، تا امروز سکوت اختیار کرده بود؟ حتما برلوسکونی اجازه نمی‌داده اخبار را پخش کند!) البته قبلاً وحشت «کمونیسم» بود که جهان «متمدن» را تهدید می‌کرد و امروز، خودشان برای شما بمب می‌گذارند ـ همانطور که در اوکلاهما و دیگر شهرها گذاشتند ـ تا فراموش نکنید که بدون ایجاد وحشت بر شما نمی‌توان حکومت کرد: وحشت از بمب، وحشت از بیکاری، وحشت از خشونت‌های رایج در جامعه! قابل توجه اطلاعات، ارگان آنگلوساکسون‌ها و دیگر رسانه‌های «مستقل»، که گهگاه با آب و تاب فراوان، شرح حال «نخبگان» ایرانی در ناسا و دیگر تأسیسات وابسته به پنتاگون را منتشر کرده، دل «نخبگان» مقیم ایران را حسابی «آب» می‌کنند.

بله امروز که جنگ منتفی شده، احمدی نژاد، نوچة سردار اکبر، اعلام کرده به نامه‌نگاری ادامه می‌دهد! چون دیگر کاری ندارد و می‌تواند به نوشتن مشق سیاه مشغول شود. ژنرال‌های پنتاگون هم، حتی اگر سواد خواندن و نوشتن ندارند، امروز باید نامه نگاری کنند، یا مثل اکبر گنجی ـ که چند وقت پیش «عکس‌های لاغر و بیجانش!» اشک از چشمان آقای نبوی سرازیر می کرد ـ برایشان «مانیفست» بنویسند! (البته با ایمیل، از آقای نبوی، معنی «عکس لاغر و بیجان» را پرسیدم، هنوز پاسخی نداده‌ا‌ند!) در ضمن، کروبی هم می‌تواند شعار «خط امام عین مردمسالاری است» را، برای روز مبادا، در چنبرة دستار سردار سازندگی پنهان کند که بیش از این افتضاح به راه نیفتد!

بله با منتفی شدن تهاجم نظامی به ایران، دکان عبادی، گنجی، «ملی ـ مذهبی‌ها»، اصلاح طلب‌ها، فرصت‌‌طلب‌ها و نوارهای ساخته و پرداخته ساواک، تعطیل شده. ماشاالله قصاب، «گرین کاردش» را گرفته،‌و جانشین تازه نفسش، ‌آماده برقراری جامعه عدل علی، بر «اساس تاریخ» است. نگرانی‌های شیخک‌های کازینو‌نشین خلیج فارس هم، از نیروگاه بوشهر ـ که روس‌های کمونیست می‌سازند و «ناپاک» است ـ باید پایان گیرد! سریال اسلام عزیز، ساخت آمریکا نیز، به همچنین! با منتفی شدن تهاجم نظامی به ایران، تهاجم استعمار باز هم از «حسینیة ارشاد» آغاز شده. در حجرة استعمار نوین، «مارکسیسم بدون ماتریالیسم» برای فروش عرضه می‌شود، دانشجویان «انقلابی»، گروه‌های «آشوب پرست ساواک»، عزیزان آماده شهادت، برای براندازی بشتابید.

با منتفی شدن تهاجم نظامی به ایران، که آرزوهای دستاربندان مزدور و اربابان غربی‌اشان را به باد داد، البته مبارزات بی‌امان «هیرسی‌های» متعدد ایرانی، در نشست‌های «دانشگاه» لندن و دیگر مراکز استحمار جهان سومی‌ها را نباید نادیده گرفت. ولی، به هر حال با منتفی شدن تهاجم نظامی آمریکا، بازار پوچ فروشان از توکیو تا وال‌ستریت و از بورس کلاه مخملی‌ها تا امارات، رو به سقوط گذارده، قیمت طلا نیز به همچنین. و با کشته شدن الزرقاوی، بدیل بن لادن،‌که عموسام اینهمه برایش زحمت کشیده بود، قیمت نفت هم سقوط کرد. ظاهراً، سایة آدم نیست در جهان، الزرقاوی بوده، که قیمت نفت را «تعیین» می‌کرده است!
Posted by Picasa

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵


مارکسیسم حسینی!
...
یکی از مراکز مهم تولید توطئة استعمار در ایران، حسینیه ارشاد نام دارد. چرا برای مکان تولید توطئه چنین نامی انتخاب شده؟ در این نام که «ترکیبی» است، هم «حسین» وجود دارد، که تداعی کننده افسانه‌‌های عاشورا است، و هم واژه «ارشاد»، که در حافظة تاریخی نیاکان ما که «به زور شمشیر ارشاد شدند»، تداعی کنندة «ارشاد و هدایت به راه راست» است، یعنی راه زور و چپاول! این نام شریف، به جوانان به ستوه آمده ایران یادآوری می‌کند، که مانند حسین، برای تصاحب قدرت، به سوی مرگ بشتابند. خارج از روضه خوانی‌های دستاربندان، و خارج از تقدس امام و پیامبر و غیره، فردی به نام حسین ـ به دلیل آنکه از دو سو با پیامبر اسلام نسبت دارد: پدرش پسر عم، و مادرش دختر پیامبر است ـ به بهانة برقرار کردن حکومت عدل علی ـ که نمونه‌اش را امروز نیز در ایران شاهدیم ـ به خلیفه وقت اعلان جنگ می‌دهد. ولی، چون کسی برای برپائی حکومت عدل علی، با وی همراهی نمی‌کند، با اهل بیت روانه میدان جنگ می‌شود، و از بد روزگار، دیگر فرشتگان الهی به کمک جبهة حق نمی‌آیند و اینبار جبهة باطل، البته به زعم روضه خوان‌های شیعه، پیروز می‌شود.

حسینیة ارشاد محل هدایت افکار جهت فراهم آوردن زمینه حاکمیت استعماری نوین است. در دورة محمدرضا پهلوی نیز، دو متخصص هدایت افکار ساواک در این مکان «مقدس» سخنرانی‌های فراوانی کرده‌اند: علی شریعتی، که در راه رنگ و لعاب زدن به چهرة کریه دستاربندان خدمات شایانی کرد، و علی مطهری، که افکار «مترقی» وی را امروز همه می‌شناسند. هر دو «متفکر استعمار»که یکی اصولگرا و دیگری مترقی می نمود، پاتوق‌شان حسینیة ارشاد بود. گاه و بیگاه نیز، در حین سخنرانی اینان، مامورین ساواک، سرو صدائی به راه می‌انداختند، تا مستمعین باورشان شود که هر دو از «مخالفان» رژیم‌اند! امروز ایرانیان می‌دانند، مخالفانی که این چنین آزادانه در حسینیة ارشاد سخنرانی می‌کنند سر در کدام آخور دارند. ولی آنروزها، کسی از ترفندهای شبیه سازی استعمار آگاه نبود.
باید گفت که از اینگونه «مخالفان مسلمان» در دستگاه ساواک فراوان یافت می‌شود. اصولگرا، مترقی، لیبرال مسلمان، سوسیال مسلمان و اخیرا مارکسیست مسلمان! می‌گوئید مارکسیسم و اسلام در تضادند؟ نه! اگر از مارکسیسم، «علمیت و تاریخ گرائی» را حذف کنیم، هیچ تضادی با اسلام ندارد. در این صورت، می توان شعارهای اسلامی را در پوشش مارکسیسم به خورد خلق الله داد، آنهم در همین حسینیة ارشاد!

دیروز جناب منوچهر آشتیانی، در حسینیة ارشاد، از مارکس سخن‌ها گفته‌اند! همانگونه که مطهری دیروز از اسلام و عدالت اسلامی می‌گفت. جناب آشتیانی، ابتدا زیرکانه «ماتریالیسم» را از مارکسیسم حذف کرده،‌ آن را در حد یک نظریه اقتصادی تقلیل داده‌اند. می‌دانیم که مارکسیسم، به عنوان یک جهان بینی ماتریالیست، نفی الهیت است. ولی آقای آشتیانی، مانند دیگر راستگرایان، ترجیح دادند این قسمت «ناخوشایند» را نادیده گرفته به «اصل مطلب» بپردازند. به این مهم، که مارکسیسم را بتوان در آینده، به عنوان ‌یک نظریة صرفاً اقتصادی، وسیله جدید سرکوب و چپاول ملت ایران فرمایند.

اینکه سخنرانی آقای آشتیانی در سایت سرداراکبر در تبعید منتشر شده، خود نشانگر این است که داش اکبر، که بیش از پنجاه سال است، در مسیر باد حجره زده، این بار نیز جهت باد را نیک دریافته، و یک حجره در بزرگراه «اقتصادی» مارکسیسم افتتاح کرده است. چرا که با نظریه مارکسیسم، منهای ماتریالیسم، «‌اسلام انسان ساز» سر جایش می‌ماند، و چماق سرکوب نوینی هم به آن اضافه می‌شود که «اقتصاد مارکسیستی» نام دارد. به همین دلیل است که سخنرانی آقای آشتیانی در مورد مارکس بیشتر به شیوه‌ای ماند، که روضه خوان‌ها قصه «امام حسین» می‌گویند:

«مارکس در اوخر عمر زندگی سختی داشت، دو دختر او از گرسنگی مردند زنش در خانه‌های دیگران کارگری می‌کرد ... »

اگر بجای دختران مارکس، طفلان مسلم ‌و بجای زنش، زینب را بگذاریم، مشاهده خواهیم کرد که الگوی سخنرانی جناب آشتیانی همان الگوی روضه‌های امام حسین خودمان است! و خواهیم دید که آقای آشتیانی، نقش «شمر» را هم به نوام‌چامسکی اعطا فرموده‌اند! (نوام چامسکی، در حسینیه ارشاد، زبان‌شناس نیست، بلکه «جامعه شناس» شده!) البته اگر حسین برای برپائی حکومت عدل پدر یعنی همان علی‌ابن‌ابیطالب، هیاهو به راه انداخت، برای آن بود که ثروت و دارائی کفاف بلندپروازی‌هایش را نمی‌داد، چرا که با پول صرفاً می‌توان دیگران را «خرید»، با زور است که، می‌توان آنان را به «بردگی» کشید. حکومت و قدرت «امتیازاتی» دارد، زمینة سلطه بر دیگران را فراهم می‌آورد، و حسین، طالب اعمال همین سلطه، با استفاده از «عدل علی» بود. تفاوت مارکس و حسین در اینست که مارکس، با تفکر و علم در پی توضیح و تشریح نظام سلطه‌ای بود، که حسین، خود با شمشیر قصد اعمالش را داشت! برخی خواهند گفت که، در آن دوره تفکر سوسیالیستی و مارکسیستی وجود خارجی نداشت، در جواب باید متذکر شد که مزدک، قبل از اسلام در پی لغو مالکیت بر آمده بود.

بازگردیم به سخنان آقای آشتیانی در حسینیه ارشاد. آقای آشتیانی پس از معرفی «علمی» مارکس، گریزی هم به صحرای کربلا زده از هگل و «خرد تاریخ» می‌گویند، البته بدون اشاره به نام هگل! سپس با تکیه بر ایده‌آلیسم هگل، مدعی می‌شوند که نوع «غیرعلمی!» جامعه شناسی هم وجود داشته! آنهم از زمان «انسان دستکار و ابزارمند!» یعنی همان دوران شیرین توحش، همان جهان احترام به ادیان که علمیت و تاریخگرائی را در آن جائی نیست! شاید باید گفت که جامعه شناسی «علم» است، و آنچه سخنران حسینیه، جامعه شناسی نامیده مسلما علم «جامعه شناسی» نیست! ولی از آنجا که برای برخی از شنوندگان مارکس پرست این نکات بی‌اهمیت می‌نماید، کسی اعتراضی بر این پریشانگوئی‌ها نمی‌کند. همانطور که سه دهه پیش، اعتراضی ـ نه بر علی شریعتی و نه بر علی مطهری ـ صورت نگرفت! بله آقای آشتیانی، با گستاخی سخن از جامعه شناسی «غیرعلمی» می‌گوید! بر پایة چنین براهین مستدلی می‌توان ادعا کرد: اگر خرد در تاریخ وجود داشته، پس ادیان هم وجود داشته‌اند و اسلام دین خرد است! چرا که نه؟! مگر سفسطه، مغلطه و تحریف، ابزار شیادان نیست؟! پس توسل به آن، در مکان مقدس تولید توطئه، نه تنها از مصادیق «لهو و اسراف» نیست، که ثواب هم دارد! چون سخنرانی «علمی» است!

ولی گویا سخنران فراموش می‌کند که ایدآلیسم هگل با بینش ماتریالیسم در تضاد کامل است. و ایندو را نمی‌توان به یکدیگر پیوند داد. به عبارت دیگر سخنران حسینیة ارشاد فراموش کرده که دیگر به شیوه اسلافشان ـ که از «عدالت اسلامی و اسلام انسان ساز» گفته‌اند ـ نمی‌توان چهل‌تکة فاشیسم سر هم کرد. به علاوه، مارکس به جامعه شناسی به صورتی که امروز می‌شناسیم نپرداخته. ولی همانطور که خود آقای آشتیانی فرموده‌اند، «تمام اشکال جامعه شناسی غرب را [...] می‌توان ذیل همین عنوان جامعه شناسی پوزیتیویستی [...] گنجاند، منتهی با رنگ و لعاب‌های گاه زیرکانه، گاه ابلهانه، و گاه مغرضانه!» بله، آفتاب آمد دلیل آفتاب!

به جامعه شناسی خاتمه می‌دهیم و می‌پردازیم به «تحریف مارکسیسم» که آقای آشتیانی مطرح کرده‌‌اند: در برخورد جامعه بورژوائی با مارکسیسم، «بجای تقابل مارکس جوان و مارکس سالخورده یا تقابل مارکس با انگلس» که سخنران مطرح کرده، از ترفند غرب در برخورد با مارکسیسم می‌گوئیم. در گام نخست، «بلشویسم» به عنوان نمونة واقعی مارکسیسم تمام عیار معرفی شد. و سپس، بلشویسم به عنوان مارکسیسم، زیر رگبار انتقادات علمی قرا گرفت. پس از آنکه مارکسیسم در پس پردة بلشویسم پنهان شد، زمینه برای تولید مارکسیسم در چارچوب سرمایه‌داری غرب فراهم آمد. به همین دلیل است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، «متفکران» مارکسیست غرب، به صور نوین سلطه، چون پسامدرنیسم و ... پناه برده‌اند! در واقع مارکسیسم به عنوان یک نظریه علمی، همزمان مورد تهاجم بلشویسم و سرمایه‌داری غرب قرار گرفت. آنچه در آکادمی‌های غرب از مارکسیسم گفته می‌شود، در واقع نقد بلشویسم است. ولی چرا سخنران ما بدون اشاره به این تحریف مغرضانه، از کانت و هگل می‌گوید و به بهانة «بی‌شناسنامگی جامعه شناسی بورژوائی، به نوام چامسکی می‌تازد؟ و چامسکی را، در مقام یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان آنارشیسم معاصر، یک «جامعه شناس!»، مدافع منافع سرمایه‌داری معرفی می‌کند؟

آقای آشتیانی ادعا می‌کند که «جامعه شناسی بورژوائی وابسته به ماکس وبر، بر اساس تاریخ نیست، بنا بر این فردگراست!»

به نظر می‌آید سخنران قصد دارد، با یک تیر چند نشان بزند. اولاً مهر تایید بر موجودیت علم جامعه شناسی غیر بورژوائی بزند. یعنی به شنونده القاء کند که جامعه شناسی مارکسیست هم وجود دارد. ثانیاً، با تکیه بر این ادعای واهی، فردگرائی را نیز همزمان محکوم کند! چرا که چامسکی، مانند هاوارد زین نه تنها فردگرا که صلح طلب نیز هستند. و برای زعمای حسینیه ارشاد، اشکال چامسکی در این است که استالینیسم، گولاک، صهیونیسم، پادگان‌های سازمان امل در لبنان، و اردوگاه‌های طالبان در افغانستان را هرگز «تائید» نخواهد کرد. چگونه می‌توان با نظریات امثال چامسکی، به حاکمیت فرسوده استعمار در ایران رنگ و لعاب «مارکسیسم» زد، و با میلیاردها دلار ذخیره ارزی، به سرکوب آزادیخواهان در داخل پرداخت و به کشور های مسلمان همسایه که در آن‌ها «اساس تاریخ نیست»، اعلان جنگ داد؟ فراموش نکنیم که اگر امروز ناتو نتوانسته در ایران جنگی به راه اندازد، اگر جایگزینی اتحاد جماهیر شوروی با اتحاد جماهیر اسلامی امکانپذیر نشده، ایران، پس از 27 سال تجربه «عدل» علی، آمادة پرش در دامان «فاشیسمی نوین» است که اینبار می‌تواند، به دلیل فروریختن «تضادهای شوروی ـ ایالات متحد»، حتی نام مارکسیسم بر خود گذارد. فاشیسمی که هم ذخائر ارزی سرشار برای خرج کردن دارد، هم جوانانی پرشور و هم متفکرانی مزدور!

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵


در حسرت جنگ!
...
حال که اربابان دستاربندان ایران، از به راه انداختن جنگ عاجز مانده‌اند، حاکمیت سرسپرده ایران پس از ماه‌ها ابراز بندگی، و تأکید بر اینکه، «از نفت به عنوان سلاح استفاده نخواهد شد»، دوباره به تهدیدهای تو خالی متداول خود روی آورده. علی خامنه‌ای، که تاکنون در انتظار جنگ روزشماری می‌کرد، در یک چرخش 180 درجه، ناچار به ‌تغییر موضع شده، زبان به «تهدید» اربابانش گشوده. این شرایط، نتیجه عدم توانائی استعمار غرب برای جنگ افروزی و براندازی در ایران است. شیوه‌‌ای که بطور منظم، از 80 سال پیش در کشورمان اعمال می‌شد. از رضا میرپنج تا خمینی، نیروهای «نظامی ـ امنیتی»، حوزة علمیه، «ملی ـ مذهبی‌ها»، و بازار با کلاه مخملی‌هایش، بازوان استعمار در ایران بودند. امروز نه تنها استعمار، که مزدوران سنتی‌اش در داخل نیز، تضعیف شده‌‌اند. نمونه‌اش «انتخاب» احمدی نژاد، و سترون شدن سیاستی است که «منتخب» استعمار می‌بایست مجری آن باشد: جنگ!

روزی که احمدی نژاد را از صندوق خیمه شب بازی انتخابات ایران بیرون کشیدند، بجز جان‌نثاران سردار، که در داخل و خارج، برای «حفظ آزادی‌ها» از ایرانیان دعوت می‌کردند به جنایتکاری به نام هاشمی بهرمانی رأی دهند، کسی نمی‌دانست ‌در پس پرده «آزادی‌‌ها» چه می‌گذرد! مردم ایران در برابر «انتخاب» اجباری استعمار قرار داشتند. سردار اکبر، جنایتکار با تجربه یا نوچه‌اش، احمدی نژاد! برنامة حاکمیت «استقلال، آزادی»، بر حسب «انتخاب» لوطی یا عنترش متفاوت بود. اگر داش‌اکبر «انتخاب» می‌شد، اروپائی‌ها به وکالت از سوی آمریکا می‌توانستند، به چپاول ادامه داده و حاکمیت «استقلال و آزادی» هم می‌توانست به «نبرد بی‌امان» با آمریکا ادامه دهد. «ملی ـ مذهبی‌های» منفور هم نقش مخالف‌خوان را ادامه می‌دادند، تا زمان براندازی فرا رسد. سپس نهضت منفور «آزادی» وارد صحنه می‌شد، تا آشوب و هرج و مرج را «سامان» داده، زمینة استبداد و سرکوب نوین را فراهم آورد.
ولی سناریوی «انتخاب» احمدی نژاد در ابهام قرار داشت. ابتدا قرار بود، نوچة سردار اکبر، نقش «چه‌گوارای» میدان بارفروشان تهران را به ‌عهده گیرد، و همزمان در هیبت «رابین هود» کلاه مخملی‌ها هم ظهور‌کند؛ پول نفت سر سفره مردم بیاورد، یعنی «همان مهملات روح الله خمینی» و کار و بار همة «مستضعفان» روبراه شود. ولی واقعیت این بود که، نقش اصلی دلقک دربار سردار اکبر، به‌راه انداختن بحران، و احتمالاً جنگ تمام عیار با «آمریکا» بود. جنگی که بازنده‌اش فقط ملت‌های منطقه بودند.

دلقک‌بازی‌های «رئیس‌جمهور منتخب» در عربستان آغاز شد، یعنی همانجا که 15 قرن پیش سلمان پارسی هم به پریشانگوئی افتاده بود. آفتاب سوزان صحرای عربستان، حتماً در این میان نقش عمده‌ای بازی می‌کند. در همین عربستان بود که ناگهان، تمام «واقعیت‌های تاریخی» جنگ دوم جهانی ـ در قالب نسخة دست نویس «طلاب»، یا همان ساواک ـ‌ به احمدی نژاد «وحی» شد؛ رئیس جمهور منتخب، «که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد»، و فرمود: صهیونیسم باید برود و هولوکوست بی هولوکوست!

همین کافی بود که خوراک تبلیغات صهیونیسم فراهم شود. رسانه‌های صهیونیست فرصت را مغتنم شمرده، غوغا و هیاهوی «آی هیتلر و هایل هیتلر» در سراسر جهان به راه انداختند. رسانه‌های «اوپوزیسیون شوت و پرت» خارج نشین، هم طوطی‌وار به تکرار مهملات رسانه‌های غرب مشغول شدند. و از اینکه احمدی نژاد ـ که مانند محسن رضائی و سردار اکبر، از نجبای ساسانی نیست ـ این حرف‌ها را زده، از غربیان و یهود و نصارا و دیگران عذرخواهی کرده، ابراز شرمساری کردند. وحتی یک نفر از اهالی همین اوپوزیسیون، که گویا اهل «کسب و مذاکره» هم بود، پای را فراتر گذاشت و نوشت «ابراز عقیدة شخصی آزاد است!» بعد که به سایت «کذا» تذکر داده شد، سخنرانی‌های مقامات رسمی ابراز عقیدة شخصی نیست، رضایت دادند که مقالة مذکور حذف شود، ولی این مهم مطرح نشود! همه باید می‌پنداشتند که رئیس «جمهور» ایران، ابراز «عقیده» فرموده‌اند! چون سرسپردگان استعمار، عقیدة شخصی داشته، و اجازة ابراز آن را هم دارند!

ولی پس از گذشت چند ماه، و تکرار «ابراز عقیده شخصی»، مشخص شد که «رابین هود»، وعدة بردن پول نفت به سر سفره مردم را به استعمار هم داده. و چون تقدیم پول نفت به استعمار «هزینه‌ای» ندارد ـ چون پول سفرة استعمار در بانک‌های غرب ذخیره شده ـ «رابین هود» بین مردم و ارباب، گزینه دوم را ترجیح داد، و ارباب هم از این حسن انتخاب استقبال کرد! ریانووستی به نقل از «نزاویسیما گازتا»، مورخ 21 آذر 1384، گزارش می‌دهد:

«از ماه ژوئن، زمانی که "محمود احمدی نژاد" چهره‌ای از محافظه‌کاران تندرو به سمت رییس جمهوری انتخاب شد، ابر بر آسمان ایران سایه افکنده است. تقریباً بلافاصله بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوری به وی، ایران مذاکرات برنامه هسته ای را ترک گفت و از تماس با "مثلث اروپا" (انگلستان، فرانسه و آلمان) خودداری نمود. حتی با توجه به اعلامیه اخیر طرف ایرانی مبنی بر آمادگی برای از سر گیری مذاکرات، گفتگو هنوز هم شروع نشده است. آمریکا، با برخورداری از حمایت اروپا و اسراییل، سعی دارد که پرونده هسته ای ایران را به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع دهد.»

ماه آذر سال 1384، شعبه پنتاگون در منطقه، اسرائیل، مامور بمباران تاسیسات اتمی ایران شده بود. البته تاسیساتی که روس‌ها در بوشهر می‌سازند و نه تاسیسات چینی‌ها در نطنز! رسانه‌های روس هشدار اسرائیل به روس‌ها را نیز به نقل از روزنامه جنگ پرستان صهیونیست، ساندی تایمز، باز تاب دادند:

«هزاران نفر از متخصصین و تجار روسی، اگر تا مارس سال آینده از ایران خارج نشوند، ممکن است که قربانی حملات نیروی هوایی اسراییل شوند. طبق گزارش چاپ شده در روزنامه انگلیسی "ساندی تایمز" به نفل از منابع نیروهای امنیتی اسراییل آمده است که، در ماه مارس اسراییل قصد دارد برخی از مراکز هسته ای جمهوری اسلامی را مورد حملات هوایی قرار دهد.»
تنها عاملی که باعث شد حاکمیت مزدور نتواند جنگ دیگری را بر ملت ایران تحمیل کند، سر به نیست شدن فعلة ناتو در ایران بود. سران سپاه مزدور پاسداران، در دو نوبت، سایه شوم‌اشان از سر ملت ایران برداشته شد. سقوط دو هواپیمای حامل فرماندهان سپاه، ‌ایران را از وجود پلید «پاسداران استعمار» پاک کرد و حاکمیت منفور ایران و اربابان جنگ طلبش را در حسرت جنگ باقی گذاشت.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵


نفت، سوسک و فدراليسم!
...


ایران حق استخراج نفت از ذخائر آذربایجان را ندارد. این ممنوعیت، پیامد خوش خدمتی‌های مصدق، «قهرمان ملی» به استعمار غرب است. پیش از این هم در همین وبلاگ نوشته بودم که پس از شکسته شدن محاصرة لنینگراد توسط ارتش سرخ، استعمار غرب نتوانست ایران را در شرایط اسپانیا و پرتقال به دژ حامی فاشیسم اروپا تبدیل کند. به ناچار ارتش بریتانیا لطف کرده جنوب ایران را اشغال نمود، تا کمونیست‌ها حد و حدود خود را بدانند. نتیجه این شد که ارتش سرخ، شمال ایران را به اشغال خود در آورد. چرا که رضا میرپنج ـ که دفعتاً پادشاه قدر قدرتی شده بود و از فرامین ارباب سرپیچی می‌کرد ـ حاضر به اخراج کارشناسان نظامی آلمان نبود! و در نتیجة فشار شوروی، در 25 شهریور 1320، استعمار ناچار به اخراج رضا میرپنج از ایران شد!

سه سال بعد، در17 مرداد ماه، آمریکا و انگلیس، در مورد تقسیم حوزه‌های نفتی منطقه توافق کردند. و هنگامی که در 15 شهریور همان سال، شوروی خواستار استخراج نفت در شمال ایران شد، مصدق در 11 آذرماه، طرح معروف خود را برای حفظ منافع غرب به مجلس برد! پیامد «میهن‌پرستی» دکتر مصدق را همه به یاد دارند: «غائله آذربایجان!» و در پی آن، ارتش سرخ در مقابل امتیاز استخراج نفت در بصره، به اشغال آذربایجان خاتمه‌ داد. این یک فصل پنهان تاریخ ایران است! ولی ناگفته‌های تاریخ ایران به ‌اینجا ختم نمی‌شود. پس از این شاهکار «وطن‌پرستی»، استخراج نفت از حوزه‌های غنی آذربایجان عملاً در عرف دیپلماسی جهانی «ممنوع» اعلام ‌شد.

شاید بسیاری از ایرانیان ندانند که آذربایجان ایران بر دریائی از نفت و گاز آرمیده، دریائی که مخازن نفت جنوب در برابرش قطره‌ای بیش نیست. در سال 1965، وقتی محتوای پرونده‌های محرمانة شرکت «ملی» نفت ایران ـ حاکی از وجود منابع سرشار نفت در آذربایجان ـ به بیرون نشت کرد، بسیاری از مسئولان شرکت نفت به پایتخت احضار شدند، و دیگر به محل کار خود باز نگشتند.

امروز که مزدوران تجزیه طلب، هم صدا با سخنگوی موسسه «اینترپرایز»، خواستار فدرالیسم و به رسمیت شناختن حقوق حقه اقلیت‌های ایران شده‌اند، امروز که اپوزیسیون «دست‌ساز» استعمار، با شعار «حفظ تمامیت ارضی ایران» خواستار سرکوب مطالبات مردمی شده، تا بر تمایلات تجزیه طلبان دامن زند، امروز که حاکمیت مزدور ایران، دست در دست تجزیه طلبان، بر آشوب‌های قومی دامن می‌زند، امروز، که حاکمیت مفلوک ایران ـ همان که تا پیش از آن «نشست بی‌نتیجه»، به اربابان غربی خود چراغ سبز برای تهاجم نظامی به ایران می‌داد و تأکید می‌کرد که «از نفت بعنوان سلاح استفاده نخواهدکرد» ـ ناچار شده اربابانش را به بستن تنگه هرمز تهدید کند! امروز، ملت ایران باید بداند که در پس توطئه فدرالیسم، استعمار چشم طمع به ذخایر نفتی آذربایجان دوخته است. چرا که در چارچوب ساختار سیاسی کنونی کشور ایران، استفاده از این ذخایر همچنان «ممنوع» است.

روزی که فدراسیون مطلوب استعمار در ایران خلق شود، فدراسیون آذربایجان، دیگر در مقابل تعهدات دولت مرکزی ایران، مسئولیتی نخواهد داشت. و حقوق بین‌الملل و دادگاه‌های رنگارنگ ساخته و پرداخته غرب، بهره‌برداری آذربایجان از منابع نفتی خود را یک «حق مسلم!» ملت آذربایجان خواهند شناخت. (همانگونه که حق جدا شدن بوسنی و مونته نگرو به رسمیت شناخته شد، ولی، دیروز همین آقای سولانا، حق صرب‌های بوسنی برای استقلال را به رسمیت نشناختند. چون این «استقلال!» منافع ناتو را تامین نمی‌کند.)

چرا که هیاهو بر سر این «حقوق مسلم!» صرفاً واکنشی است به احداث خط لوله گاز روسیه که از دریای بالتیک به آلمان کشیده شد، و نارضایتی چپاولگران غرب را نیز بههمراه داشته. نفت آذربایجان نیز می‌تواند از طریق دریای سیاه روانه اروپا شود. تفاوت فقط در این است که بانک‌های غرب، صاحب اختیار ارز حاصل از گاز صادراتی روسیه به اروپا نیستند، ولی آذربایجان ترک‌زبان یا غیر، روسیه نیست. ارز حاصل از صادرات نفت آذربایجان به همان مصرفی می‌رسد که ارز حاصل از صادرات نفت ایران و شیخ نشین‌های خلیج فارس می‌رسد: خرید اسلحه برای دفاع از «مرزهای مقدس!» اقوامی که اخیراً استعمار زبان‌شان را هم «مقدس!» کرده.

آنان که ندانسته در آشوب‌های سازمان یافته ساواک شرکت می‌کنند، مانند سوسک‌های کاریکاتور «سفارشی»، خود ابزار سرکوب شده‌اند. همان دو سوسک کوچکی را می‌گویم که در کاریکاتور یکی فارس و دیگری ترک‌زبان بود، و مسلماً هیچکدام نمی‌دانند که ریختن چند قطره نفت روی سوسک ـ به هر زبان که صحبت کند ـ مرگی آنی در پی خواهد داشت.


Posted by Picasa

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵


قیام ماشاالله قصاب!
...
گروه اندیشة حکومتی، اخیراً تحلیلی از تاریخ معاصر ایران ارائه داده که در بی‌پایگی، می‌تواند همسان مقالات «اندیشمندان» و «فدرالیست‌های» خارج نشین قرار گیرد. «گروه اندیشه»، جنبش مشروطه و توطئه ملی شدن نفت در ایران را همسنگ یکدیگر قرار می‌دهد و تأکید می‌کند که هر دو «جنبش» با وقوع کودتا، به اهداف خود نرسیدند! در وبلاگ‌های گذشته یادآور شدم که محمد مصدق، به منظور ممانعت از بهره‌برداری روسیه از منابع نفت شمال ایران، در دوم دسامبر1944، طرحی را به مجلس برد که ـ در راستای توافق آمریکا و انگلیس جهت تقسیم منابع نفتی خاورمیانه در ماه اوت 1944 ـ عقد هرگونه قرارداد، برای استخراج نفت در شمال کشور را «ممنوع» می‌کرد. و آنچه به نام «غائله آذربایجان» در «تاریخ سلطنتی» معرفی شده در واقع، واکنش دولت شوروی به این اقدام بوده. چرا که شوروی در ماه سپتامبر همان سال خواستار امتیاز استخراج نفت در شمال ایران شده بود، و طرح به ظاهر «میهن‌پرستانه» مصدق، برای حفظ منافع استعمار به اشغال آذربایجان انجامید. به عبارت دیگر «قهرمان ملی ـ مذهبی‌ها» مسبب اصلی «غائله آذربایجان» بود.

«گروه اندیشه»، پس از بررسی دقیق و علمی مشروطه و ملی شدن نفت به اصل مطلب، یعنی، آشوب های 15 خرداد می‌پردازد. ولی در بررسی بحران «ملی‌شدن نفت»، ادعا می‌کند که استبداد در سال 1332 بازگشت! به عبارت دیگر دوران هرج و مرجی که مصدق با بحران ملی کردن نفت به راه انداخته بود، دورة آزادی به شمار می‌آید! اینکه در «پژوهش‌های علمی» عمال حکومت، آزادی در ترادف با هرج و مرج قرار می‌گیرد، دو دلیل عمده دارد. نخست آنکه، ایرانیان، هرگز آزادی را تجربه نکرده‌اند و هرج و مرج قبل از استقرار هر استبداد نوین را، در ترادف با «آزادی» می‌پندارند. به عنوان مثال، پس از آمدن هویزر به ایران و مسلم شدن تغییر حاکمیت، دورة نخست وزیری بختیار، برای بسیاری مترادف با «دموکراسی» شد! دوره‌ای که عملاً دولت اختیاری نداشت، و آشفتگی پایتخت ایران را فرا گرفته بود، و سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» نیز، به دستور ناتو، عقب نشینی کرده در انتظار حاکمیت نوین به سر می‌بردند.

دلیل دیگر این ترادف، منافعی است که از هرج و مرج نصیب استعمار می‌شود. در واقع، هرگاه انتخاب میان استبداد و هرج و مرج مطرح شود، طبیعی است که گزینة توده‌های مردم استبداد باشد، چرا که می‌پندارند، استبداد قادر است حداقل «امنیت» را تأمین کند! حال آنکه امنیت واقعی شهروندان با اعمال قانون توسط دولت تامین می‌شود و نه با سرکوب. متاسفانه این نکته از چشم تیز بین بسیاری پنهان مانده. به صورتی که، قانون‌شکنی چند هفته پیش از طرف دانشجویان فرانسه ـ یعنی اشغال دانشگاه‌ها ـ از نظر برخی سیاسیون ایرانی، «آزادی» تعریف می‌شد، و دخالت نیروهای انتظامی برای برقراری نظم را «سرکوب» می‌دانستند! به عبارت دیگر بسیاری از ایرانیان اعمال قانون و مبارزه با قانون شکنی را عملاً در ترادف با سرکوب قرار داده‌اند.

متاسفانه این گونه برخوردهای سطحی با آزادی و قانون در عمل، کارساز تبلیغات استعمار است. نگرش سطحی به مسائل، تحلیل و تعمق را نفی می‌کند، و تحلیل واقعیت‌های تاریخی تبدیل به «قصه‌گوئی» می‌شود. در این راستا، «گروه اندیشه»، بدون کمترین توضیحی، مدعی «امدادهای‌غیبی» است! که در آغاز دهه 1340 ناگهان زمینه‌ساز فعالیت‌های نیروهای سیاسی مخالف رژیم شد! یکی از این «امداد‌های غیبی»، نتیجة انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا و دیگری فوت یک آیت‌الله محافظه کار است! گویا آیت الله غیرمحافظه‌کار هم وجود داشته!

گروه اندیشه می‌گوید:

«روی کار آمدن کندی در آمریکا و فشار بر ایران جهت انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی . دیگری فوت آیت الله بروجردی در 1340 که مرجعیت عام شیعیان را بر عهده داشت و با رویکرد سنتی خود ، چندان اعتقادی به برخورد انقلاب با حکومت نداشت.»


با مطالعة چنین «تحقیقات عمیقی»، خواننده باید مسائل بسیاری را فراموش کند. نخست آنکه در ایران، حوزه‌های علمیه و نیروهای «امنیتی ـ نظامی» به همراه بازار، بازوان استعمارند. دیگر آنکه، محمدرضا پهلوی در تعیین و انتخاب نخست وزیر آزاد نبوده. چرا که عادتاً، نخست وزیرحاکمیت کودتا را استعمار تعیین می‌کند. حتی اگر، همانطور که سال‌های بعد از «انقلاب سفید» شاهد بودیم، مطلوب‌ترین گزینة استعمار در ایران موجود منفوری به نام امیر عباس هویدا باشد. چرا که هیچ حوزة علمیه‌ای، هیچ آیت‌الله «محافظه‌کار و یا انقلابی‌ای»، هیچ گروه «فدائی اسلام» و یا ایران، با هویدا مخالفتی نکرد!

در ادامه همین نگرش سطحی ‌است که گروه اندیشه فراموش می‌کند، در سالروز «ارتحال امام» ـ که همه از آزادیخواهی و جمهوری‌خواهی‌های افسانه‌ای روح‌الله خمینی سخن‌ها می‌گویند ـ نباید از مخالفت خمینی با اصلاحات ارضی و اعطای حق انتخاب شدن به زنان سخن گفت!

گروه اندیشه، همچنین فرصت‌طلبی «برخی» را یاد آور می‌شود که با استفاده از آرای آیت‌الله خمینی در پی ایجاد آشوب بر آمدند:

«محرم سال 42 فرصت خوبی برای مخالفان بود تا با تحریک احساسات مردم آنها را علیه رژیم بشورانند.»


البته گروه مذکور نمی‌گوید، چه کسانی فرصت را مناسب تشخیص داده بودند ولی، اذعان دارد که در پی این فرصت «خوب» خمینی «سخنان مهمی ایراد کرد ... در این سخنان مستقیماً به شخص شاه حمله کرد و سیاستهای او را زیر سوال برد و این موضعگیری به اندازه ای برای شاه تکان دهنده بود که منجر به دستگیری امام وحوادث 15 خرداد شد.»

یادآور شویم که شاه قدر قدرت ایران، حتی نتوانست خمینی را در زندان نگاهدارد، و ناچار شد او را روانه ترکیه، حلقة مشترک «ناتو ـ سنتو» کند، تا از آنجا «امام انقلابی و مخالف انتخاب شدن زنان»، روانه شهر نجف، مرکز تولید انبوه «آیت‌الله ها» شود.

در ادامه تشریح مسیر پر افتخار آقای خمینی، «گروه اندیشه»، آشوب های 15 خرداد را «قیام و جنبش خود جوشی می‌خواند که بدون هرگونه سازماندهی با رهبری واحد انجام شد». دقیقاً همانطور که، رژیم سلطنتی قیام 28 مرداد را ارزیابی می‌کرد! اما مهم‌ترین قسمت این «تحلیل علمی»، نتیجه‌گیری بی‌بنیادی است که بیشتر به داستانسرائی تبلیغات‌چی‌های بی‌مایة حوزه و بازار شباهت دارد:

«این حرکت باعث می‌شود که امید به اصلاح رژیم از بین برود و نیروهای مذهبی تصمیم بگیرند که با یک انقلاب باید حکومت پهلوی را سرنگون کرد.»

از اینجا نتیجه می‌گیریم که «براندازی باشکوه بهمن 57» تصمیم ناتو نبوده، بلکه «نیروهای مذهبی» در فردای 15 خرداد چنین تصمیمی را از پیش گرفته بودند! البته «گروه اندیشه» به تحلیل این مسئله نمی‌پردازد که چرا، نیروهای مذهبی تا آمدن «جیمی کارتر» به تهران، دندان روی جگر گذاشتند!