پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹


سوسیس و لایروبی!
...
بالاخره به «شکاف» مطلوب در طرح استعماری رابرت مک‌فال رسیدیم. آنگلوساکسون‌ها با توسل به شبیه سازی، دو حزب «معنوی» به نام «ایران» و «اسلام» سازمان داده‌اند، که هر دو به بهترین وجه کارساز سیاست‌شان خواهد بود، چرا که وجه مشترک‌ دو حزب کذا ابهام و نفی‌انسان از طریق «بازگشت به گذشته» است. بله، در این به اصطلاح حزب‌ها فقط ابهام «ارزش‌های جمعی» ـ دینی و بومی ـ خصوصاً در چارچوب منافع استعماری محوریت دارد. ابهامی که همواره با واقعیت، یعنی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص در تضاد قرار خواهد گرفت!

پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد وبلاگ «آتش و الماس» توضیحاتی بیاوریم. ساواک به صورت «هرمی» اداره نمی‌شود! در این ساختار استعماری سلول‌های متعددی فعال‌اند که از نظر تشکیلاتی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در صورت لزوم هر سلول ممکن است از طریق یک «حلقه» به سلول دیگر مرتبط ‌شود، ولی این ارتباط شامل کارمندان نخواهد شد. به عبارت دیگر همة کارمندان ساواک یکدیگر را نمی‌شناسند. این حضرات با نشان دادن «کارت» عضویت خود را به دیگری می‌شناسانند. باری آن ساواک فرضی که شاپور بختیار انحلال‌اش را اعلام داشت، هرگز منحل نشد! حتی پس از آنچه «پیروزی» انقلاب خواندند، نیروهای «نظامی ـ امنیتی» مرزپرگهر هرگز از دولت ایران دستور نگرفته و نمی‌گیرند. این نیروها در خدمت بیگانه‌اند و به همین دلیل تنها وظیفه‌شان سرکوب ملت ایران بوده و هست. در ضمن یادآور شویم آنهنگام که شاپور بختیار کابینة خود را تشکیل داد، نشست گوادالوپ پایان یافته بود و آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان برای سرنگونی پهلوی دوم به اجماع رسیده بودند، شاپور بختیار نیز همانند شاه ایران از این امر آگاه بود.

آنچه طی 37 روز صدارت بختیار گذشت، از مردمفریبی بسیاری از محافل پرده برافکند. این دوره بخوبی نشان داد که جبهة ملی و چپ‌نمایان ایرانی‌نما همچون نیروهای «نظامی ـ امنیتی» کشورمان دقیقاً در مسیر استعمار گام برمی‌دارند. جزئیات این همگامی شوم را در بسیاری از وبلاگ‌ها توضیح داده‌ایم، وبلاگ «آتش و الماس» فقط یادی بود از گذشته! هر چند که امروز نیز همین اتحاد خائنانه میان اعضای طویلة‌ مک‌کارتی و چپ‌نمایان در داخل و خارج مرزهای کشور برقرار است.

هنوز هم برنامة سردادن زوزة عوامفریب «مرگ بر دیکتاتور» و شعار ابلهانة‌ «نه» به این و به آن ادامه دارد. و هنوز بعضی‌ها می‌پندارند که «بازگشت به گذشته» و ایجاد «اجماع» با توسل به شعارهای غیردمکراتیک امکانپذیر است. خلاصه میرحسین موسوی در شیادی دست تنها نمانده، همین دو روز پیش در برابر سفارت ملایان در پاریس بساط «نه» و دکة «مرگ» با «مجوز» وزارت کشور فرانسه بر پا شده بود. ولی اشتباه نکنیم، کسانیکه دکة «مرگ» بر پا می‌کنند، به هیچ عنوان ابله نیستند، آن‌ها نیز مانند توزیع کنندگان «جوایز» فقط دیگران را ابله می‌انگارند. حال آنکه سخت در اشتباه‌اند. هم مرگ‌فروشان، و هم آن‌ها که امثال عبادی و پاسدار اکبر را جایزه باران می‌کنند، کور خوانده‌اند.

پاسدار اکبر گنجی چه کرده؟ در داخل کشور، این فرد با انتشار مزخرفات به ابهام دامن زده، و در خارج از مرزها نیز جز لجن‌پراکنی، مغلطه، کوفتن بر طبل تعصبات و مقدسات و تولید مشق‌سیاه پیرامون «باورها» کاری صورت نداده. به زبان ساده‌تر، این فرد با جنجال پیرامون مبهماتی نظیر وحی، ‌ موجودیت امام زمان، و ... دامنة ابهام را هر چه بیشتر گسترش داده. محافل غرب هم جز این نمی‌طلب‌اند، در نتیجه مزخرف‌پراکنان و پوچ‌پردازان را پیوسته پاداش می‌بخشند. حال آنکه بحث بر سر مبهمات و باورها اگر نشان حماقت نباشد، مسلماً حاکی از شارلاتانیسم خواهد بود. و مقالات پوچ پاسدار اکبر پیرامون خدا، وحی، امام زمان و روشنفکردینی شاهدی است بر این مدعا. اما جریان جادوئی «گسترش ابهام» به این مختصر محدود نمی‌شود. ابهام، بنابرتعریف، منطق‌ستیز و فاقد هرگونه چارچوب باقی خواهد ماند؛ در نتیجه بی‌کران است و فاقد مکان و به ویژه بیگانه با زمان. به همین دلیل ساختار مبهم و پوشالی «باورها»، پایه و اساس مطالب گوساله‌پسند ابهام‌فروشان شده.

ابهام‌فروشان به چند گروه ظاهراً متفاوت تقسیم شده‌اند حال آنکه اهداف انسان‌ستیز همگی‌شان مشترک است. همة اینان از طریق انکار نقش استعمار در ایران می‌کوشند، تصویر«قدرقدرت» و صاحب‌اختیار‌ از مقامات، ‌ رهبر و خصوصاً دولت مفلوک جمکران ارائه دهند. خارج از حکومت جمکران که از ارتش ناتو در ترکیه بنزین دریافت می‌کند و لاف استقلال می‌زند، و به گفتة عوامل‌اش هر روز در زمینة علوم و فنون به پیشرفت‌های شگفتی نیز نائل می‌آید، مخالف نمایان این حکومت نیز در زمینة پوچ‌پردازی و گسترش ابتذال گام‌های بلندی بر می‌دارند. به عنوان نمونه، در این زمینة ویژه از سخنان حکیمانة «استاد» نیکفر و «مستر» ولی‌نصر در رادیو فردا می‌توان یاد کرد.

اولی ادعا کرده در دورة حافظ نیز وضعیت مثل اینروزها بوده! به یاد داریم که پیشتر نیز «پروفسور» نیکفر سروده‌های حافظ را با نظریة منسجم سیاسی اشتباه گرفته و با تکیه بر همین اشعار سرشار از ابهام و تخیلات عارفانه، یک دستورالعمل داهیانه برای استقرار به قول خودشان «دمکراسی» در ایران تجویز کرده بودند که خوشبختانه با ناکامی روبرو شد.

باری سایت رادیوفردا، مورخ 20 مردادماه سالجاری برای «گفتگوی ویژة» خود استاد نیکفر را برگزیده و ایشان را «انديشمند و از ناقدان جريان روشنفكرى دينى» ‌معرفی می‌کند! هر چند نیازی به توضیح نیست، ولی باید بگوئیم اگر جریان روشنفکری بتواند «دینی» باشد جناب نیکفر را مسلماً می‌باید «اندیشمند» همین جریان «نیست‌درجهان» به شمار آورد. تا آنجا که ما می‌دانیم تفکر و اندیشه با «تعبد» در تقابل قرار دارد، در نتیجه روشنفکر به عنوان متفکر نمی‌تواند «دینی» باشد. حال آنکه همین روشنفکر می‌تواند باورهای دینی هم داشته باشد، اما این باورها هرگز در ترادف با «تفکر» قرار نخواهد گرفت.

در هر حال، آرش حسن‌نیا در رادیوفردا با جناب نیکفر در باب اخلاق، بحران اخلاقى و آيندة‌ اخلاقى ایران «گپ» مفصلی زده و ضمن تأکید بر «دین‌داری»‌ جامعة ایران، تا آنجا که توانسته برای «دین» بازارگرمی کرده. «پروفسور» نیکفر هم رواج دروغ و فساد مالی و اخلاقی را به حساب «دین‌فروشی» حاکمیت و همدستی جامعه با آن گذارده‌اند، تا زبان‌شان لال «پرستیژ» استعمار خدشه‌دار نشود.

ایشان بدون اشاره به حمایت بیگانه از دستگاه جمکران، از ترکیب ناپسند دین با سرمایه‌داری انتقاد نیز به عمل آورده‌اند! گویا این «اندیشمند» نوعی دین ضدسرمایه‌داری هم رویت کرده‌ باشند. خلاصه همین روزهاست که از کشور اشغال شدة ‌آلمان فدرال یک «سوسیالیسم دینی» در قالب «انقلاب» به ایران صادر کنند، ‌ البته با یک عدد خلخال زن یهودی تا جنبة «علوی» کار حفظ شود و یک «حکومت» خوب و سبز صدر اسلام داشته باشیم،‌ نه یک جمهور. آلمان پیشتر سوسیس‌های مرغوب به ایران صادر می‌کرد، حال نوبت به صادرات سوسیالیسم رسیده. اگر به یاد داشته باشیم بهشتی و خاتمی پس از کارآموزی در همین بلاد در ایران تخلیه شدند تا نکبت و ادبار «اسلام مترقی» را به ما ملت نشان دهند: ‌

«تركيب مهوعى از سرمايه‌دارى و دين ايجاد شده [...] دين‌فروشى سر تا پاى جامعه را در بر گرفته. يعنى ابتدا دين تبديل به يك ارزش شد [...] قبلاً هم در طول تاريخ سابقه داشت [...] اگر به ادبيات فارسى نگاه كنيد، جاهائى كه انسان‌هاى آزاده‌اى مثل حافظ از دست دوروئى و ريا شكوه مى‌كنند، درست همان جائى است كه فقيهان و محتسبان عرصه را بر مردم تنگ كرده‌اند[...]»

و همینجاست که اندیشمندان دینی و فعلة فاشیسم عرصه را بر ما تنگ می‌کنند. بله، خلاصه در دورة حافظ هم اوضاع بر همین منوال بوده! هر جا حافظ از فقیه و محتسب شکوه کرده، به این دلیل بوده که اینان مزاحم «مردم» می‌شدند و «حافظ» هم که خود از میان تل مردم برخاسته! یکوقت فکر نکنید که حافظ یا مولوی و فریدالدین عطار در ردة نخبگان زمان خود قرار داشتند، به هیچ عنوان! اینان در کلام نیکفرها با امثال ماشاالله قصاب هیچ تفاوتی ندارند. حافظ هم از «مردم» بوده! و اینجاست که رد پای پروپاگاند مهوع رادیوفردا را در سایت بلاهت‌پرور «زمانه» به صراحت مشاهده می‌کنیم.

استاد «نوش‌آذر» در مورد «عارف قزوینی» شکرخوری فراوان کرده سخن از «شعر خیابانی» به میان آورده‌اند! به گفتة ایشان عارف «شعرخیابانی» می‌سرود! عارف، یعنی همان کسی که در دوران قاجار خواهان آزادی بود و آخوند را نکوهش می‌کرد، در کشوری که پس از گذشت یک سده، اوباش خیابانی پرستش آخوند را به روزمرة ملت ایران تبدیل کرده‌اند، «شعر خیابانی» می‌گفت! بله، همین عارف قزوینی در همین کشور «شعر خیابانی» می‌سرود. چون به ادعای فرهیختگان پیش از مشروطه، شعر «درباری» بوده، یاد بگیریم! باید گفت خیابان شیخ حسین نوش‌آذر از آن خیابان‌هاست که شاعر و اوباش در آن تفاوت چندانی با یکدیگر نباید داشته باشند! ولی شاعر اوباش نیست؛ اگر کسی اهل شعر و ادب باشد از جایگاه اجتماعی خود نیز مسلماً آگاه است و پای در جایگاه اوباش نمی‌گذارد. ولی عکس این قضیه به هیچ عنوان صحت ندارد. چرا که اوباش از آنجا که فاقد جایگاه واقعی اجتماعی است می‌تواند به دلخواه و به اقتضای دوران هر روز از جایگاهی به جایگاه دیگر اسباب‌کشی کند. خلاصه کنیم، اوباش به دلیل عدم برخورداری از جایگاه واقعی اجتماعی، می‌تواند «همه‌جائی» باشد، درست مثل مقامات و هنرمندان و نویسندگان و مشاهیر حکومتی جمکران که همه فن حریف‌اند و در همة امور هم صاحب‌نظر. به همین دلیل است که سه دهه جنگ و تحریم برای‌شان موهبت الهی است و باعث پیشرفت‌شان در همة زمینه‌ها شده.

از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به گفتگوی رادیوفردا با «پروفسور» نیکفر. ایشان کودتای ارتش ناتو در کشور ایران را به حساب مردم نوشته و تلویحاً می‌گویند، چشم‌شان کور، خودشان خواستند و در طول تاریخ همیشه همین بوده، حکومت هرگز بدون همدستی جامعه کاری از پیش نمی‌برد:

«به طوركلى به طور تاريخى مى‌توانيم بگوئيم از ماست كه بر ماست. مردم حكومتى را بر فراز سر خود مى‌نشاند كه در خور آن است. اين يك حكمت تاريخى تكان دهنده است. اين رژيم و این حکام [...] از آسمان نيامده [...] اينكه توانستند اين مدت ادامه بدهند بدون همدستى ميسر نمى‌شد [...] ملت بايد بپرسد كه من كجا همدستى كردم با اين حكام كه وضع اين گونه شد؟[...]»


از نیکفر باید پرسید، «ملت» باید ببیند کجا با اوباش خمینی همدستی کرده، یا باید بپرسد کدام سیاست از حکومت چاه جمکران پشتیبانی می‌کند که امثال نیکفر برای پنهان داشتن‌ ارتباط‌اش با اوباش اینچنین به مغلطه و سفسطه افتاده و مهمل می‌بافد؟ نیکفر همدست این حکومت نیست؟ چرا! امثال نیکفر نه تنها همدست این حکومت منفوراند که با توسل به دروغ و با گرفتن انگشت اتهام به سوی ملت ایران می‌کوشند مزدوری خود را پنهان داشته و دست‌های خون‌آلود ارباب را بپوشانند. این است چهرة‌ واقعی «اندیشمند دینی!» پدیده‌ای ساخته‌وپرداختة استعمار برای انتساب جنایات بیگانه به ملت ایران.

استاد نیکفر که فریاد «وا اخلاقا!» هم سرداده‌اند، پس از اندیشیدن دینی یک تعریف جامع از «اخلاق» به مخاطب ارائه کرده می‌گویند، براندازی و قانون‌شکنی و عربده‌جوئی در خیابان جامعه را از فساد اخلاق می‌رهاند. بله ایشان طی «مبارزات مردم» در دورة شاه و طی مبارزات میرحسین موسوی شاهد پالایش اخلاقی جامعه بوده‌اند! به عبارت دیگر «اخلاق» مطلوب محمد نیکفر با آشوب‌های خیابانی و لات‌بازی پیوندی ناگسستنی پیدا می‌کند، و خلاصه این نیز اخلاقی است «خیابانی»، ویژة اوباش که هیچ ارتباطی با اخلاق در جامعة معاصر انسانی نخواهد داشت. سخن کوتاه، نیکفر اخلاق را در چارچوب توحش بی‌بی‌گوزک‌های شیعیان رویت کرده به همین دلیل است که همچون شیخ‌های جمکران اخلاق را به «پاکی» و «پاکیزگی» پیوند می‌زند. شاید فرصت نیافته، اگر نه ارتباط این قماش اخلاق را با آداب تخلی و طهارت در مبال برای مستر حسن‌نیا توضیح می‌داد:

«بعضى وقت‌ها يك جنبش [...] مردم را پيراسته می‌کند. آن‌ها را به لحاظ اخلاقى پاك‌تر مى‌كند. [...] سال 56 و 57 [...] مردم [...] بسيار مهربان‌تر [...] بسيار متين‌تر شده بودند. ترافيك تهران قابل تحمل شده بود. مردم در اولين روزهاى بعد از انقلاب به همديگر در خيابان تعارف مى‌كردند و حق تقدم را همواره به ديگرى مى‌دادند [...]»


تف به روی دروغگو! به آتش کشیدن دفاتر روزنامه‌ها، زوزه کشیدن در خیابان، و عربدة شبانة الله‌اکبر و هتاکی چادرسیاه‌ها به زنان را نیکفر «متانت» و «نزاکت» و اخلاق می‌خواند! خاک بر سر سرکار با نزاکت‌تان! لازم آمد قطره‌ای از این دریای نزاکت را که شاهد بودیم نثار استاد نیکفر کنیم تا در حسرت گذشته‌ «آه» نکشند. باری ایشان توضیح نمی‌دهند چه شد که این چشمة جوشان اخلاق و متانت که البته عقل سلیم هیچ اثری از آن در تهران نمی‌دید، به یک‌باره «خشکید»؟ اما برای بازگشت همین قماش اخلاق به جامعه است که نیکفر خواهان براندازی دیگری شده‌:

«بعد مردم اين پاكيزگى اخلاقى را [...] از دست دادند [...]‌شاهدان عينى [...] گفته‌اند كه [...] در روزهاى اعتراض در تهران در سال 1388 [...]‌ مردم بسيار مهربان‌تر شده بودند. بسيار باصفاتر شده بودند. يك نزاكت بيشترى پيدا كرده بودند.»


چه خوب شد که «شاهدان عینی» به این اندیشمند دینی «حقیقت»‌ را گفتند! چرا که اظهارات نیکفر فی‌نفسه هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. با تکیه بر نارضایتی گستردة ایرانیان، کارخانة‌ رجاله پروری موسوی و کروبی، نوکران وفادارش را برای شایعه پراکنی، سربازگیری و کودتا به میدان فرستاد و نه تنها در این تلاش شکست خورد که نوکران‌اش را هم بی‌اعتبارتر کرد. ولی خوب این خطرات شامل حال «اندیشمندان دینی» نمی‌شود، چرا که اینان هرگز اعتباری نداشته‌اند که از دست بدهند. در واقع «اخلاق نیکفری» همچون کودتا و مدرنیزاسیون یک گسست در زندگی روزمره است، و هیچ ارتباطی با جامعة انسانی و نظم دمکراتیک ندارد. «استاد» نیکفر جامعه را با رودخانه در ترادف قرار داده و خواهان لایروبی آن می‌شوند. به زبان ساده‌تر ایشان یک «تصفیة خونین» دیگر می‌طلب‌اند:‌

«مردم مى‌توانند يك باره با شور و اميد از اين روزمرگى آلوده در بيايند[...] اميدوارتر نگاه كنند و از اين حلقه دعواها و فسادهاى روزمره كه خارج شوند، طبعاً اخلاقى‌تر مى‌شوند [...] اميدوارم كه [...] جامعه بتواند [...] با اميد لايروبى كند [...]»


روزهای اول «انقلاب» از این نظر خیلی خوب بود! هر روز امام روشن‌ضمیر زوزة مفصلی می‌کشیدند، ماشالله قصاب و زهراخانوم هم در خیابان به تدریس نزاکت و متانت مشغول بودند، تیرباران هم که رونق فراوان داشت. بعد «لایروبی» در کردستان را شروع کردند و همینطور اخلاق مردم پاکیزه و پاکیزه‌تر ‌شد تا زمانیکه امام جام زهرمار سر کشیدند و اینجا بود که یکباره همه «فاسد» شدند! در راستای ترهات‌پراکنی نیکفر در باب دین‌فروشی، ولی‌نصر هم به «ماه رمضان» چسبیده و از فریب و ریا قصه می‌گوید، متاسفانه فرصتی برای بررسی اظهارات ایشان نمانده. خلاصه همه بر ریسمان «باورها» چنگ انداخته‌اند. در این معرکه است که مشائی دکان «حزب ایران» افتتاح کرده و پاسدار شریعتمداری و این سردار و آن سردار، به بهانة دفاع از اسلام برای ایرانیان خط و نشان می‌کشند!

ولی فریب جنگ زرگری دو گروه حکومتی را نخوریم! این نمایشات مهوع بازتولید همان معرکه‌ای است که سدة پیش نیز به کودتای آخوند‌پرور کلنل آیرون‌ساید انجامید و آخوندها را در دو جایگاه ممتاز رهبری جامعه قرار داد؛ جایگاه حکومتی نظارت بر تدوین و اجرای قوانین، و جایگاه رهبری مخالفان حکومت. اما در این دوره آنگلوساکسون‌ها برای محکم‌کاری یک شاخة سوم نیز برای سرکوب ایرانی و انحراف جنبش مدنی پیش‌بینی کرده‌اند. این شاخه «عرفان» نام دارد و تیرک تبلیغاتی آن در مهرنیوز بر پا ‌شده.

به گزارش مهرنیوز، مورخ 20 مردادماه 1389، پرفسور لئونارد لویزن، عضو بنیاد میراث ایران در دانشگاه اکستر انگلستان فرموده‌اند، «عرفان» راه حلی جدی برای اختلاف بین ادیان است. این اظهارات مشعشعانه در «نشست وحدت متعالی ادیان در ادبیات فارسی»‌ ایراد شده. این پروفسور گران‌مایه همة هنرها را در برابر شعر، آنهم شعر عرفانی «حقیر» شمرده‌اند. بله ایشان یک نسخة اخلاقی، مذهبی و فلسفی برای جامعة ایران پیچیده‌اند که طبق معمول در آن هیچ جایگاهی برای انسان پیش‌بینی نشده. یا عرفان را می‌پذیرید، یا جناب پروفسور فتوی قتل‌تان را می‌صدورند:

«لئونارد لویزن [...] تأکید کرد: شعر هنر اصلی ایران است و همه هنرها در برابر شعر حقیرند [...] اهمیت معنویت تصوف در شعر فارسی نوعی اخلاقی، مذهبی و فلسفی است [...] در نظر صوفیان، ایمان موحدان به عیان است نه غیب [...] دکتر لئونارد لویزن [...] به شخصی بودن ایمان در نظر هاردسن اشاره کرد و گفت [...] صوفیان از طریق کشف و شهود حقایق دین را می‌یافتند.»


البته جناب پروفسور بسیار بی‌جا کرده‌اند که شخصی بودن ایمان را پشت قبالة «هاردسن» انداخته‌اند. پیش از ظهور تمدن یا بهتر بگوئیم توهم 17 هزار سالة بریتانیا،‌ ایمان «فردی» بوده و در فلات بلند، اهورامزدا «حق انتخاب آزاد» را برای انسان به رسمیت شناخته! در هر حال باید به هوش و فراست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک آفرین گفت. اینان همة سنگرهای باور و توهم را با هم اشغال کرده‌اند. در حالیکه جان‌نثاران یانکی‌ها بر طبل «ایران» می‌کوبند، گروه این سوی آتلانتیک، یعنی همان جنتلمن‌های نزولخور «سیتی» با تکیه بر نوچه‌های اسلام‌پرست خود به نوچه‌های ایران‌فروش گاوچران‌ها درس ادب و تربیت می‌دهد، و از تأئیدات ارباب در سفارت بریتانیا نیز برخوردار می‌شود. به عبارت دیگر، لوطی بجای عنترش نشسته و سخنگوی سفارت انگلستان نقش پامنبری شیخ صادق لاریجانی را ایفا می‌کند.

و در این محشر خر، پرفسور لویزن هم یک دکان فروش «ایمان شخصی» افتتاح کرده و بر طبل برتری شعر عرفانی و حقارت هنرهای دیگر می‌کوبد، گویا در ایران نه شعر معاصر وجود دارد نه رمان! البته جناب پروفسور کور نیستند، ایشان نیک می‌دانند که شعر معاصر و به ویژه رمان انسان‌محور است و به کار اربابان‌شان نمی‌آید. به همین دلیل «هنربرتر» از لیفة‌ تنبان‌شان بیرون کشیده‌اند تا دست‌دردست همان‌ها که اسلام را در ترادف با ایران قرار داده‌اند و قصد مکتب‌سازی دارند، یک شعبة‌ معنویت احتیاطی بگشایند که باورهای فردی هم از نعمت چماق محروم نماند.

به شارلاتان‌های «باورفروش» گوشزد کنیم، باورها، و ایمان فردی حریم خصوصی است و نمی‌تواند به ایدئولوژی تبدیل شود. دست‌های پلیدتان را از باورهای ما ملت کوتاه کنید! ادب و نزاکت از باراک اوباما و بنیامین نتان‌یاهو بیاموزید که شیفتة مقدسات‌اند و «ماه رمضان» را تبریک می‌گویند! هر دو چنان فریفتة اسلام شده‌اند که می‌خواهند به ضرب گلوله همة‌ مسلمان‌زادگان را به «صدر اسلام» بازگردانند.

اما به صراحت بگوئیم، ما خواهان «بازگشت به گذشته» نیستیم! مطالبات‌ ما با مطالبات شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر قانونی ایران تفاوت دارد، ‌ و این تفاوت‌ها کاملاً منطقی است. گویا برای برخی سوء‌تفاهم پیش‌ آمده. بعضی از اهالی مرزپرگهر، یادآوری ما از دوران نخست وزیری شاپور بختیار را چنین تعبیر کرده‌اند که ما به «تکرار» پیشنهادات بختیار مشغول‌ایم! حال آنکه چنین نیست، یعنی منطقاً ما نمی‌توانیم در یک فرجة سی ساله همان مطالباتی را مطرح کنیم که بختیار در آن روزها داشته. در این وبلاگ بارها و بارها به «واقعیت»، به عنوان پویائی انسان در زمان و مکان مشخص اشاره داشته‌ایم و این واقعیت در هزارة سوم با واقعیت بختیار نزدیک به 32 سال فاصله دارد. به همین دلیل است که ما از «مردم» نمی‌پرسیم چه می‌خواهند، بلکه خواست خود را با صراحت مطرح می‌کنیم، به چند دلیل. نخست اینکه جایگاه اجتماعی ما با جایگاه نخست‌وزیر ایران در سال 1979 یکسان نیست، دیگر آنکه امروز شرایط جهان و شرایط کشور ایران به طور کلی تفاوت کرده.

ایران کشوری است که اتباع‌اش را ایرانی خوانند. ایرانی، به عنوان انسان هم مطالبات مادی دارد، و هم از قدرت تخیل و تفکر برخوردار است، و نهایتاً مانند هر انسان دیگر از باورهائی نیز برخوردار است. وقتی سخن از ایران به میان می‌آوریم، نمی‌توانیم ایرانی را به عنوان انسان نفی کنیم. در نتیجه، تاریخ و جغرافیای ایران یعنی زمان و مکان ایرانی نیز نمی‌تواند نادیده انگاشته شود. ملت ایران به عنوان یک مجموعة انسانی در یک مکان مشخص حضور تاریخی دارد و این حضور را نمی‌توان به دلخواه و به صورت گزینشی کاست و یا افزایش داد! خوانندة‌ گرامی! تولد آنچه کشور ایران نام دارد، با پایه‌ریزی امپراتوری هخامنشی توسط کوروش کبیر تقارن یافته. ما نه بر اساس باورها و روایات، که با تکیه بر اسناد و شواهد پایه‌ریزی امپراتوری هخامنشی را مبداء تاریخ ایران می‌خوانیم. و ایرانی برای خوشامد و باورهای «مسلمین» و به ویژه در راستای سیاست استعمار مبداء تاریخ کشور را تغییر نمی‌دهد.

«تاریخ» یک ملت را «باورها» و توهمات تعیین نمی‌کند. آنچه در مورد تاریخ هفت هزار سالة ایران گفته می‌شود، همانقدر مضحک است که ادعای شیوخ زمین و زمان‌خوار جمکران. پیش از تهاجم تازیان به ایران، امپراتوری ایران وجود داشته، و این موجودیت «تاریخی» است. تاریخ به دلخواه افراد و گروه‌ها یا «باورهای» ایرانیان تغییر نمی‌کند. حتی اگر هفتاد میلیون جمعیت ایران بخواهند، نمی‌توانند مبداء تاریخ کشورشان را نفی کنند. متأسفانه در این مقوله «حق انتخاب آزاد» وجود ندارد! مگر کسی می‌تواند زمان و مکان تولدش را انتخاب ‌کند؟ به هیچ عنوان! هیچکس چنین اختیاری ندارد. تولد انسان همواره در زمان و مکان مشخص و خارج از اختیار او رخ می‌دهد؛ به همچنین است در مورد تولد یک ملت! ملت ایران در هزارة سوم تصمیم نگرفته و انتخاب نکرده که «ملت ایران» باشد، ایرانی‌ات بر فرد فرد ایرانیان تقدمی تاریخی دارد! و از آنجا که «بازگشت به گذشته» امکانپذیر نیست، این تقدم تاریخی همچنان پا برجا خواهد ماند.



سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹


آتش و الماس!
...
شگفت‌انگیزترین آکروباسی سیاسی در نمایشات مهوع سیرک پنتاگون، پیوند شاپور بختیار به پیشخدمت‌های رمزی کلارک و دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان است. این عملیات محیرالعقول با هدف لجن‌پراکنی به شخص بختیار و از همه مهم‌تر تخریب مفاهیم دمکراسی سیاسی صورت می‌گیرد. خلاصه این روزها که «دود» سراسر جهان را فرا گرفته، فعالیت شارلاتان‌ها نیز جهت «بازگشت به گذشته» گسترش یافته.

کم کم باید برای سوار شدن به کشتی نوح آماده شویم! البته اینبار کشتی کذا برگزیدگان را به فضا خواهد برد، چرا که توحش سرمایه‌سالاری تل نر..ده باقی نگذاشته. ماجرا با پروپاگاند پیرامون آتشفشان ایسلند آغاز شد، و پس از اجرای نمایش انفجار اسکلة نفتی بریتیش پترولیوم در خلیج مکزیک، کار به آتش‌سوزی جنگل‌های روسیه رسید. البته سیل پاکستان و لغزش زمین در چین را نیز فراموش نکنیم که برای پاکستان «نعمت الهی»‌ تلقی شد و برای چین «فاجعه»! به گزارش فیگارو،‌ مورخ 9 اوت 2010، دولت پاکستان برای این فاجعة عظیم انسانی از «ارتش ناتو» ‌تقاضای کمک کرده. قرار شده این ارتش انسان‌ستیز و خداترس و اسلام‌پرست مبلغی «سرسام‌آور» که ممکن است از یک میلیون یورو تجاوز کند، جهت کمک به 13 میلیون آوارة پاکستان اختصاص دهد!

اگر رقم یک را به عدد سیزده تقسیم کنیم از سخاوت ارتش ناتو واقعاً شگفت‌زده خواهیم شد. راستش دروغ چرا؟ ما خودمان دیروز از نتیجة این «تقسیم» الهی ابتدا حیرت کردیم ولی بعد آنقدر خندیدیم که از صندلی‌مان سر خورده و افتادیم زمین! و اینجا بود که به دلیل «سر» خوردن مقامات حکومت اسلامی و مخالف‌نمایان‌شان، البته در دو مسیر متخالف پی‌ بردیم. خلاصه علیرغم دود ناشی از آتش‌سوزی‌های روسیه که سراسر جهان را فراگرفته ما توانستیم بدون اینکه «آلیس» باشیم، به «سرزمین عجایب» سفر کنیم. طی این سفر جادوئی بازارگرمی سردار شفیق برای ملاممد خاتمی و شیخ مسعود بهنود را شاهد بودیم، و از اتحاد پاسدار شریعتمداری با «گویانیوز» و «پیک‌نت»، یعنی همان پیوند ساواکی‌های «داس‌الله ـ حزب‌الله» در داخل و خارج مرزهای کشور آگاه شدیم. و طی این گشت و گذار بود که دریافتیم اگر بعضی‌ها با «خلوص نیت» و البته موذیانه ‌«سر خورده» و در کمال حماقت شاپور بختیار را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کرده‌اند نمی‌باید هیچ متعجب شویم. ‌چرا که اینان نیز همچون دیگر چارپایان طویلة مک‌کارتی به دعوت پرزیدنت یانکی‌ها لبیک گفته و «گام‌های روشن» برداشته‌‌اند.

چرا در مورد آتش سوزی در مسکو نمی‌نویسیم؟ چون این آتش سوزی در ابهام قرار گرفته. بله جنجال رسانه‌ای پیرامون آتش‌سوزی کذا از قضای روزگار در پی سقوط آن هلی‌کوپتر مقدس در رومانی آغاز شد و با ماجرای «درخت مقدس» در مرز لبنان و اسرائیل شدت یافت. خلاصه «درخت» در سیاست جهانی نقش مهمی ایفا می‌کند. همچنانکه شاهد بودیم اتومبیل یورگ هایدر، رهبر فاشیست‌های اطریش نیز با یک درخت برخورد کرد و ایشان به شهادت رسیدند! و بین خودمان بماند، همین درخت بود که از اطریش به پاکستان گریخت و باعث مرگ همسر مهربان و طالبان‌پرور «زرداری» شد و از آنجا که همین درخت در جنگ‌افروزی میان لبنان و اسرائیل ناکام ماند به فدراسیون روسیه تبعید شد و همانجا در اعتراض به سرنوشت غم‌انگیز خود دست به «خودسوزی» زده و رسانه‌های غرب را اینچنین به طبالی و انتشار اخبار ضدونقیض واداشته!

یک روز می‌گویند، آتش دو پایگاه‌ نظامی روسیه را بکلی نابود کرد، و امنیت انبارهای سلاح‌های هسته‌ای تهدید می‌شود! روز دیگر صحبت از نابودی کشتزارهای روسیه و توقف صادرات غلة این کشور به میان می‌آید، و در اوج این جاروجنجال، در تاریخ 9 اوت 2010، فرانس‌پرس از پرتاب آزمایشی دو موشک ‌قاره‌پیما توسط ارتش روسیه خبر می‌دهد. موشک‌هائی که هر یک قادر به حمل ده کلاهک هسته‌ای است! جالب اینجاست که شبکه‌های خبری از جمله فرانس‌پرس می‌گویند، ‌ روسیه حدود 240 هزار نفر و بیش از 2 هزار فروند هواپیما و هلی‌کوپتر را برای اطفاء حریق بسیج کرده، ولی پس از گذشت چند روز، همین فرانس‌پرس تصمیم فرانسه به ارسال یک فروند هواپیمای «بمباردیه» را به عنوان کمک‌های سرنوشت‌ساز به روسیه در بوق گذاشته. جالب‌تر اینکه در همین گیرودار، روسیه که گویا تا گریبان در دود و آتش گرفتار شده، برای کمک به سیل زدگان لهستان نیز اعلام آمادگی می‌کند! به عقیدة ما قرار شده از سیلاب لهستان جهت خاموش کردن آتش در روسیه استفاده کنند! خلاصة مطلب جنجال پیرامون آتش‌سوزی روسیه همچنان ادامه دارد و نمی‌دانیم بین این‌ موضوع و «خصوصی‌سازی» بخشی از سهام شرکت‌های دولتی در این کشور چه ارتباطی می‌تواند وجود داشته باشد؟

به گزارش لوموند، مورخ 29 ژوئیه 2010، برای تقلیل کسر بودجه، ناشی از کاهش بهای نفت‌وگاز و بحران اقتصادی، دولت روسیه در تاریخ 27 ژوئیه 2010 اعلام داشت،‌ حدود 30 درصد از سهام شرکت‌های دولتی از جمله «رزنفت» و «سبربانک» را به فروش می‌رساند. بعد هم آتش سوزی شروع شد، و دود همه جا را فرا گرفت. البته گویا بعضی‌ها از این دود استفاده کرده به پاک کردن گذشتة‌ پرافتخار خود مشغول شده‌اند.

به گزارش فیگارو، مورخ 10 اوت 2010،‌ اردوگاه «ماژدانک» متعلق به نازی‌ها در شرق لهستان نیز دچار حریق شده. علت آتش‌سوزی مشخص نیست ولی به ما ‌گفتند در لهستان سیل آمده بود! در هر حال فیگارو می‌نویسد، نازی‌ها این اردوگاه را از سال 1941 در نزدیکی شهر «لوبلین» برپا کرده بودند. این اردوگاه تا سال 1944 مورد استفادة فاشیست‌ها بود و در آن از 150 هزار زندانی بینوا «پذیرائی» شایسته به عمل آوردند. بله یهودی و کولی و کمونیست، همجنسگرا و معلول در این مکان مقدس حضور یافته، از خداوند هیتلر و پاپ می‌خواستند که در برابر دریافت خون‌شان از «گناهان‌‌شان» درگذرد! البته این «گناهان» هنوز بخشیده نشده! باری روز گذشته اعلام شد یک هلیکوپتر آلمان در بلاروس سقوط کرده! البته این قماش خبرها را با جنجال و هیاهو پخش نمی‌کنند چرا که ممکن است پرستیژ بعضی‌ها خدشه دار شود. به همین دلیل است که خبر سقوط هواپیمای حامل سناتور «تد ستیونس» را در آلاسکا نمی‌شنویم!

ایشان که 40 سال در سنای آمریکا لنگر انداخته بودند، و ریاست کمیسیون «قدرتمند» تخصیص بودجه را بر عهده داشتند، در سال 2008، به اتهام فساد مالی پروندة مفصلی برای‌شان تشکیل می‌دهند، ولی موضوع به دلیل «نقایصی» که در روند رسیدگی پیش می‌آید به سرعت ماست‌مالی می‌شود! البته ایشان فعلاً تنهائی به لقاءالله پیوسته‌اند، یک سرنشین دیگر هواپیما که رئیس شاخة «او. ای. دی. اس»، سازندة ایرباس در آمریکای شمالی است و در دوران جورج والکر بوش ریاست سازمان ناسا را بر عهده داشت در این سانحه زخمی شده‌. خلاصه آن سناتور 86 ساله و دوست داشتنی، علیرغم تمامی زرنگی‌هائی که در زندگی پربارشان کرده بودند، نهایتاً در آلاسکا شربت شهادت نوشیدند و مسلماً در آن جهان نیز از دست‌های مقدس خداوند بخشندة مهربان آلاسکای مفصلی دریافت خواهند داشت. البته بدون اینکه کارشان همچون چارلز تیلور و نوآمی کمپبل به رسوائی کشد، و برای نلسون ماندلا دردسرساز شوند.

بله، آورده‌اند که در ضیافت شام نلسون ماندلا، چارلز تیلور «روشن‌ضمیر» دستی به سروگوش «نوآمی کمپبل» کشیده و به ایشان چند قطعه الماس خام «پاداش» داده. البته سلیقه ها متفاوت است و نگاه مرد به زن هیچ ارتباطی با نگاه زن به زن ندارد، ولی از نظر ما یا چارلز تیلور کور است و به کسی نگفته، یا «نرخ» نوازش نوآمی کمپبل، به دلیل بحران اقتصادی افزایش یافته، و یا اینکه این ماجرا باید از پایه دروغ باشد. ممکن است پس از آزادی «پولانسکی» جنگ محفلی نوینی به راه افتاده و گویا حضرات بر سر تقسیم غنائم جام جهانی فوتبال به توافق نرسیده‌اند، در نتیجه کار به اینجاها کشیده که می‌بینیم! به عنوان مثال کف ‌پای نتان‌یاهو اشکال پیدا کرده و ایشان راهی بیمارستان شده‌اند. یا دوبی از مسدود کردن حساب‌های مرده‌شویان خبر می‌دهد. و لبخند نمکین هیلاری کلینتن به رهبر گورکن‌ها، علیرغم تلاش بعضی‌ها کارساز نمی‌شود و راه به جائی نمی‌برد.

از اینرو دفتر ولایتی به ناچار، ضمن تکذیب اظهارات مشاور مخصوص مقام معظم تلویحاً می‌گوید، «نشئه بودند، اگر گ...ی خوردند»! روز گذشته حنازرچوبه، مورخ 18 مردادماه سالجاری در خبری با کد: 12714999 نوشت، علی‌اکبر ولایتی در سومین روز سفر خود به سوریه، طی یک نشست خبری در سفارت ایران در مورد سخنان هیلاری کلینتن در باب ابراز آمادگي آمریکا برای مذاکره با ایران گفت:

«آمريکا [...] بیشترين فعاليت را براي صدور قطعنامه عليه ايران به کار گرفت [...] با اينحال ايران [...] هرگز اصل گفت‌وگو در بارة مساله هسته‌اي را رد نکرده [...]»

گویا «پروفسور» ولایتی به دلیل خانه‌زادی بیش از اندازه فراموش کرده بودند که «گفتگو» پیرامون آنچه بحران هسته‌ای لقب گرفته می‌باید بین ایران و گروه «1+ 5» صورت گیرد، نه میان یانکی‌ها و مرده شویان! ایشان همچنین از یاد برده‌اند که «هدف» این گفتگو نیز مشخص است! روضه خوان‌ها می‌باید با آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای در چارچوب مقررات «ان. پی. تی» همکاری کنند و از «یکجانبه‌گرائی» و نقض تعهدات خود بپرهیزند. خلاصه به بهانة مذاکرات هسته‌ای نمی‌توان باب بوس‌وکنار با «ارباب» را فراهم آورد! شاید اکبر ولایتی گویا با خود گفته، «چه مردی بود، کز زنی کم بود»، و مگه ما از مونیکا کمتریم!

اوباما من اکبرم
از مونیکا بهترم!

بله ایشان همچون رهبر فرزانه و رهبرکبیر ‌و دیگر مقامات جمکران از «استعداد» فراوان در همة‌ زمینه‌ها برخوردارند. بگذریم و بازگردیم به سرسره بازی گورکن‌ها. با «تکذیب» ابراز تمایل ولایتی به مذاکره با آمریکا، ‌ بعضی‌ها به رهبر فرزانه تفهیم کردند که هم‌صدائی پنهان با «طاعون سبز» به کنار، امکان لاس زدن با آمریکا برای‌ ایشان و مشاور مخصوص‌شان همچون دوران نورانی امام «روشن‌ضمیر» دیگر نمی‌تواند وجود داشته باشد. به همین دلیل است که سردار خمیرگیر یا همان فیروزآبادی به پیروی از پاسدار شریعتمداری پارس کردن برای رئیس دفتر احمدی‌نژاد را آغاز کرده، و سردار شفیق هم می‌کوشند نانی برای محمد خاتمی و شیخ بهنود به تنور دریوزگی و خودفروشی بچسبانند. و به همین دلیل است که پاسخ مسعود بهنود در «پیک نت»، سایت عوامگرایان «توده‌ای ـ ساواکی‌» منعکس می‌شود. سخن کوتاه، توده‌ای‌ها و ساواکی‌ها یعنی مرده شویان در داخل و خارج مرزها متحد شده‌اند و ایالات متحد هم دستشان را به گرمی فشرده، و سانسور را بر مخالفان‌شان شدت بخشیده. این است دلیل سرسره بازی شارلاتان‌ها جهت لجن‌پراکنی به دمکراسی و تبدیل شاپور بختیار به ابزار این پروپاگاند موهن.

برای پایان دادن به سرسره بازی این گروه لازم است به یک نکتة‌ مهم اشاره کنیم، و آن اینکه آنچه از نظر ما اهمیت دارد، جدا شدن شاپور بختیار از جبهة عوامفریب «ملی» و رها کردن خط آشوب‌طلبی و قانون‌شکنی مصدق است. شاپور بختیار طی دوران نخست وزیری خود اگر چه هرگز از مصدق انتقاد نکرد، ولی طی 37 روز صدارت خود، با تأکید مکرر بر حفظ «نظم قانونی» و پیشنهاد «گذار قانونی» از نظام شاهنشاهی به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات»، به صراحت و در عمل از مصدق و دیگر مصدقی‌های عوام‌گرا فاصله گرفت. شاپور بختیار پس از استقرار حکومت اسلامی، بارها جبونی و ریاکاری کریم سنجابی و همچنین پیروی شیخ مهدی بازرگان از یک آخوند بیسواد و ایران‌ستیز را نکوهش کرده. برای «آگاهی نسل حاضر» لازم است ما هم چند مطلب مهم را یادآور شویم.

زمانیکه شاپور بختیار پیشنهاد نخست وزیری را از سوی شاه ایران پذیرفت، جبهة به اصطلاح «ملی» اعلام داشت،‌ «شاپور بختیار عضویت جبهة‌ ملی را از دست داد!» به زبان ساده‌تر بختیار را از این جبهة «پرافتخار» اخراج کردند، چرا که «خواست خیابان» چنین بود. همچنانکه پیشتر هم گفتیم، آنروزها به دلیل پروپاگاند استعمار و تبلیغات ساواک، طرفداری از آنچه بختیار می‌گفت «جرم» به شمار می‌رفت! بله، «بی‌بی‌سی» و دیگر بوق‌های مرگ‌فروشان به هیچ عنوان دست‌ تنها نبودند. اینان در ابعاد مختلف از خدمات صمیمانة ساواک و شبکه‌های وابسته به استعمار در داخل برخوردار می‌شدند.

عدم همکاری با دولت، تهاجم به نیروهای انتظامی، تحریک افکار عمومی از طریق شایعه‌پراکنی بر ضد شاپور بختیار، زوزه و عربدة کیهان در مورد تکرار 28 مردادی دیگر، هشدار پیرامون «بازگشت شاه»، همزمان با انتشار تهدید بختیار توسط خسروداد، اویسی و ... و از همه مهم‌تر قطع منظم برق هنگام پخش اخبار تلویزیون دولتی عملاً از ارتباط دولت با مخالفان خمینی جلوگیری به عمل می‌آورد، و زمینه را جهت عربده‌جوئی و لات‌بازی «براندازان» فراهم می‌کرد. خلاصه دولت را به فرمان ارباب فلج کرده و میدان را به اوباش و دستاربندان واگذاشته بودند.

نیازی به توضیح نیست که بگوئیم آنروزها، مصاحبه‌هائی که با «رهبر کبیر انقلاب» صورت می‌گرفت برای افکار عمومی غرب یک پیام مشخص داشت، و آن اینکه، «‌شاه دیکتاتور است و خمینی هم مخالف دیکتاتوری»! به این ترتیب همة مخالفان دیکتاتوری در ایران الزاماً طرفدار خمینی به شمار می‌آمدند. در صورتیکه واقعیت جز این بود. بسیاری از مخالفان شاه با آخوند جماعت نیز مخالف بودند. اما دو قطبی کردن کاذب فضای سیاسی کشور و تحرکات موذیانة ساواک اینان را همچون دولت بختیار در انزوا قرار داده بود.

ساواک جهت تخریب همه جانبة‌ شاپور بختیار همزمان در چند جبهة متخالف فعال شده بود. این تشکل استعماری، خارج از شایعه‌پراکنی بر ضد شخص بختیار و ارعاب مردم از طریق دمیدن در شیپور کودتای قریب‌الوقوع، ‌ به طرفداری دروغین از بختیار نیز مشغول بود! پیشتر هم در این باب گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم! زمانیکه طرفداران بختیار در استادیوم امجدیه تجمع کردند، یکی از اعضای مؤنث «شاه‌الله» تریبون را در اختیار گرفت، و به شیون و زاری پرداخت! تو گوئی مراسم روضه‌خوانی به راه انداخته. همزمان، ساواک ظاهراً منحله، همان اوباشی را که برای آتش زدن بانک‌ها در خیابان‌ها ردیف می‌کرد، با اتوبوس به محل آورد تا با لات‌بازی و سردادن عربدة «جاوید شاه» زوزه و روضة سخنران را «زینت» دهند، و خلاصه معلوم شد تظاهرات کذا را مخالفان بختیار به راه انداخته‌اند. در نتیجه، حاضران امجدیه را ترک گفته و روضه‌خوان‌ها را با اوباش ساواک تنها گذاردند، ولی داستان همچنان ادامه داشت!

بیرون استادیوم امجدیه، ساواک گروه دیگری از اوباش را با شعار «مرگ بر بختیار» بسیج کرده و بین اینان و طرفداران بختیار هم نفربرهای ارتش را حائل قرار داده بود. هر کس در برابر این صحنه قرار می‌گرفت به این نتیجة «منطقی» می‌رسید که همان ارتشی که «مردم» ‌را سرکوب می‌کند حامی طرفداران بختیار است! حال آنکه در چنین روزهائی سران خائن ارتش برای سرنگونی دولت بختیار به مذاکره با هویزر آمریکائی مشغول بودند! اما خیانت‌های ساواک برای تخریب بختیار و خاموش کردن صدای مخالفان نعلین به این مختصر محدود نماند.

در شهر شایع کردند که کارمندان ساواک و شهربانی با خانواده‌های‌شان موظف‌ شده‌اند به پشتیبانی از بختیار تظاهرات کنند! شاپور بختیار در واکنش به این لات‌بازی اعلام داشت از طرفداران خود چنین درخواستی نکرده، ‌ و به هیچ عنوان از تظاهرات خیابانی استقبال نمی‌کند. اما ساواک و شهربانی مرزپرگهر، همچون ارتش هرگز از دولت ایران دستور نگرفته و نمی‌گیرند، در نتیجه به حمایت از بختیار و در واقع برای تخریب وی تظاهراتی به راه می‌انداختند که طرفداران بختیار هم در آن شرکت نمی‌کردند!

خلاصة مطلب خیابان‌های تهران در آنروزها به عرصة تاخت‌وتاز انواع گروه‌های الله از شاه‌الله و داس‌الله و شیخ‌الله تبدیل شده بود، تا اینکه هم اینان تصویر «امام» را هم در ماه رویت کردند و فهمیدند که «گمشده» آمده! بلافاصله لجن پراکنی به فروغ فرخزاد به عنوان طرفدار ظهور آنحضرت آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد! باری اینجا بود که ما هم دریافتیم سرنوشت ملت ایران در کرة ماه تعیین می‌شود، نه روی زمین! و خلاصه متوجه شدیم که ما زمینی‌ها در «فلات بلند» انسان نیستیم و به همین جهت از حق تعیین سرنوشت خود محروم‌ایم. اینچنین بود که روزی‌نامه مسعودی‌ها که پیشتر برایمان نوشته بود، «شاه رفت»، اینبار هم برایمان تیتر زد، «امام آمد!» بله امام با «ارفرانس» آمدند و 31 سال است که لاشة متعفن‌شان بر سر ملت ایران سنگینی می‌کند. البته اربابان این امام و امت می‌پندارند تا بی‌نهایت می‌توان خط توحش و «بازگشت به گذشته» را ادامه داد، و به این دلیل است که جبهة منفور ملی دو دستی به جسد شاپور بختیار چسبیده و می‌کوشد او را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کند. اما حضرات، و در واقع اربابان‌شان سخت کور خوانده‌اند!

شاپور بختیار از روزی که در جایگاه نخست وزیر ایران قرار گرفت و اعضای کابینة خود را به شاه معرفی کرد، یعنی از تاریخ 6 ژانویه 1979، عملاً تمام پیوندهای خود را با گذشتة ‌سیاسی‌اش گسست و راه خود را از مصدق‌السلطنه جدا کرد. شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران، هیچ ارتباطی با جبهة‌ ملی ندارد، به دو دلیل. نخست ‌اینکه جبهة‌ ملی رسماً بختیار را طرد کرد، دیگر آنکه عملکرد بختیار طی 37 روز نخست‌وزیری در تضاد کامل با منش و روش مصدق و اعضای جبهة ملی قرار داشت. وقتی ما از شاپور بختیار سخن می‌گوئیم، از پسر سردار اسعد، و نوة سردار فاتح و یا همفکران امثال کریم سنجابی نمی‌گوئیم! ملاک ما واقعیت بختیار یعنی «جایگاه اجتماعی» منحصر به فرد او در زمان و مکان مشخص است. به عبارت دیگر، جایگاه شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران از 6 ژانویه 1979 تا 11 فوریه همان سال. طی این زمان مشخص عملکرد بختیار و مطالبات او چه بود؟

طی 37 روز، شاپور بختیار به گواهی تمام مصاحبه‌های‌اش با خبرنگاران داخلی و خارجی، از تشکیل مجلس مؤسسان جهت برگزاری رفراندوم و «گذار قانونی» به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات» سخن به میان آورده. در این برهه، بختیار با تمام قانون‌شکنان و براندازان چه در جبهة ملی چه در دیگر تشکل‌های سیاسی ایران در تقابل قرار گرفت و هیچکس نمی‌تواند او را به گذشته‌ای باز گرداند که در آن عضو دولت محمد مصدق بوده، و یا به عنوان فعال سیاسی شناخته می‌شد. ارجاع ما به شاپور بختیار، ارجاع به نخست وزیر پهلوی دوم است که طی دوران کوتاه صدارت‌اش با قانون‌شکنی، استبداد و عوام‌گرائی و تعیین سیاست در کوچه و خیابان مخالفت کرد.




یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹


ماچه‌شیخ و بی‌بی!
...
ساواک جمکران تحت نظارت واتیکان به تبلیغ مسیحیت در ایران مشغول شده و رسانه‌های حکومت مرده‌شویان، جهت زدن به بیراهه و گرم کردن این بازار توحش، انتقاد از تبلیغ مسیحیت را آغاز کرده‌اند. اتحاد واتیکان و حکومت اسلامی با واژگون‌نمائی «مهرنیوز»، مورخ 16 مردادماه 1389 آغاز شد:

«تعدادی از شهروندان شمال تهران [...] در صندوق‌های پستی خود با کتب و لوح‌های فشرده‌ای روبرو شده‌اند[...] این بسته‌ها حاوی ترجمة‌ [عهد جدید انجیل] همگی به زبان فارسی و با ورق‌های بسیار مرغوب در قطع جیبی و سه لوح فشرده حاوی فیلمی از زندگی حضرت مسیح [...] به روایت لوقا [...] در یکی از کشورهای اروپائی چاپ و ضبط شده [...]‌»


خلاصه «اهل بیت» و «اهل چنج» مشارکت رسمی خود را در کشورمان آغاز کرده‌اند، که از دوران باستان گفته‌اند، «برای جنایت چه بیت و چه چنج!» برای نابودی ایران، چه اسلام، چه مسیحیت؛ هر دو در توحش ادیان ابراهیمی ریشه دارند و اگر با یکدیگر به رقابت ظاهری برخیزند روند نابودی ما ملت شتاب خواهد گرفت. پیوند محفل واتیکان با «اهل بیت» به صورت واژگون در آستانة 20امین سالگرد ترور شاپور بختیار رسمیت یافت.

شاپور بختیار، به عنوان آخرین نخست‌وزیر دورة پهلوی، و به عنوان قربانی سیاست استعمار در داخل و خارج کشور از جایگاه ویژه‌ای در تاریخ معاصر ایران برخوردار است. شاپور بختیار را نمی‌توان «جایگزین» کرد. به زبان ساده‌تر جایگاه ویژة اجتماعی نخست وزیری که31 سال پیش در ایران خواهان «گذار قانونی» از سلطنت به جمهوری «سوسیال ـ دمکرات» شده بود فقط می‌تواند از دیدگان شیخ‌الله و دیگر کورهای مصلحتی طویلة مک‌کارتی پنهان بماند. برای آشنائی با فاشیست‌ها نیم نگاهی به سایت‌های فارسی زبان، به ویژه سایت‌های استعمار سبز و «بی‌بی‌سی» و رادیو فردا کفایت خواهد کرد.

زدن به بیراهه یا زدن به صحرای کربلا، یعنی خروج از «واقعیت». و واقعیت، بنابرتعریف، همان «انسان» است در زمان و «مکان مشخص.» نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، نفی هر یک از اجزاء این «واقعیت» به مفهوم انسان‌ستیزی و گریز از واقعیت خواهد بود. در نتیجه عبارت «زدن به صحرای کربلا» را می‌توان انسان‌ستیز دانست. البته انسان‌ستیزی درجات مختلف دارد. به عنوان نمونه، «طویله»، مکانی است انسان‌ستیز، چرا که در حالت عادی، محل زیست انسان «طویله»‌ نمی‌باید باشد. ولی این امر شامل ماچه شیخ‌های جمکران نمی‌شود؛ اینان مکانی مناسب‌تر از طویله برای زن نمی‌شناسند. آنهم نه هر طویله‌ای، که طویلة الهی!

پس ببینیم طویلة کذا از چه ویژگی‌هائی برخوردار است که اینچنین مطلوب طبع اینان افتاده. یادآور شویم گوسفندان را به این مکان الهی راهی نیست. باری مهم‌ترین ویژگی این «مکان مقدس» جدائی انواع نر از انواع ماده است. به عبارت دیگر طویلة الهی شباهت فراوانی به «اندرون» و «حرمسرا» دارد و این است دلیل شیفتگی ماچه‌شیخ‌ها به «مکان» زنانه. جائیکه خواهران و مادران و مادربزرگ‌ها تحت قیمومت مرد، و البته دور از چشم «نامحرم» در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و به قول خودشان «تجربه» کسب می‌کنند، تجربة حقارت و اسارت و به ویژه تجربة وقاحت، ‌ حماقت و قبیله‌گرائی.

بله کسب تجربه از مادر و خواهر و مادربزرگ به این معناست که ارتباط اجتماعی به ارتباط غریزی و منطق‌گریز خانواده محدود می‌ماند. به همین دلیل است که خاله‌شلخته‌های جمکران در سالگرد انقلاب ناکام مشروطه، جنبش موهوم سبز را بجای ملت ایران نشانده و برای جنایات دارودستة ‌موسوی از جنبش کذا درخواست بخشش می‌کنند! پس تعجبی ندارد که وقاحت و بیشرمی اینان در سایت توده‌پرست‌های ساواک یعنی همان «پیک نت» منعکس شود. به ساواکی‌های جمکران گوشزد می‌کنیم که پیروان خط توحش امام را نمی‌توانند بجای ملت ایران بنشانند. کروبی، میرحسین موسوی و زهراخانوم همچون وزرای کابینة توحش و ... می‌باید در برابر دادگاه پاسخگوی تاراج و جنایات سی سالة خود باشند. هیچ فرد و گروهی صلاحیت «بخشش» جنایتکار و مزدور بیگانه را ندارد، پس بی‌جهت بر طبل جنبش موهوم سبز نکوبید. این پدیدة مبهم را نمی‌توانید در جایگاه حقوقدان و قاضی صاحب صلاحیت قرار دهید.

آورده‌اند که در سالگرد جنبش ناکام مشروطه، آخوندهای مؤنث جمکران نشستی برگزار کرده و سخنرانی‌های شیوا هم ایراد فرموده، و یک بیانیة غرا صدوریده‌اند که هر کسی قادر به قرائت آن نخواهد بود. چرا که این به اصطلاح بیانیه در واقع مردابی است متعفن و سرشار از لجن. در این مرداب است که ماچه شیخ‌های مردم‌فریب و اسلام‌فروش قانون به اصطلاح اساسی حکومت چاه جمکران را همتراز با قوانین کشورهای دمکراتیک قرار داده، با یک پرش خود را به سنگر مبارزات آزادیخواهانة زنان اروپا و آمریکا می‌رسانند، بدون اینکه در نظر بگیرند برخلاف قوانین خدامحور جمکران، قوانین در اروپا و ایالات متحد انسان‌محور است. بله، آش‌فروش‌ها چنین بیانیة ابله فریبی صادر می‌کنند و بیانیه‌شان در سایت‌های چپ‌نمایان عصرنو و اخبارروز نیز منعکس می‌شود. بد نیست بدانیم آخوند‌پرست‌های عوام‌فریب حزب توده در سایت اخبار روز اخیراً «ضدارتجاع» هم از آب درآمده‌اند.

متأسفانه شارلاتانیسم باعث مرگ نمی‌شود! اگر چنین می‌بود مدت‌ها پیش زمین از وجود پلید تمام آخوندها، به ویژه آخوندهای ادیان ابراهیمی پاک شده بود و کمتر با مشکل آلودگی‌ محیط زیست روبرو می‌شدیم، بگذریم! سایت «اخبار روز»، مورخ 15 مردادماه 1389 بیانیة «همگرائی سبز» خواهران زینب را منتشر کرده. این خواهران که فقط برای 17 زندانی سیاسی، یعنی همان زندانیان «تزئینی ـ خودی» حکومت ابراز نگرانی کرده‌اند با صدور یک بیانیة خانوادگی، ویراست نوینی از جنبش مشروطه ارائه داده‌ و «زنان» را بجای ملت ایران نشانده‌اند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم بیانیة کذا با تحریف مفاهیم دمکراتیک، حقوق و آزادی‌های انسانی را به «حضور اجتماعی» تقلیل داده و خلاصه محور اصلی آن «لجن‌پراکنی» به آرمان‌های جنبش مشروطه،‌ دمکراسی و انسان‌محوری است.

ماچه شیخ‌های ساواکی جنبش مشروطة اختراعی خود را چنین شرح می‌دهند. «یک‌روز بی‌بی‌خانم، نامه‌ای برای نمایندگان مجلس فرستاده و از آنان می‌خواهد یا برای حفظ مشروطه پایداری فرمایند یا لچک ایشان را بر سر کنند.» البته بی‌بی‌خانم، به گفتة‌ شیخک‌های مؤنث در نامة کذا «ندا» هم سر داده‌اند! خلاصه، گویا ایشان وضع‌شان از نظر فناوری خیلی خوب بوده که می‌توانستند در نامه‌شان «ندا» سر دهند. باری از دوران بی‌بی‌خانم تاکنون پیشرفت‌های چشمگیری حاصل شده و مردهای «نوگرا» به روسری سرکردن خود «افتخار» می‌کنند، چرا که به «واپس‌گرایان» نشان می‌دهند، استفادة مردان از نماد بردگی زن نشان طرفداری‌شان از حقوق زنان می‌باید تلقی شود! بله در ذهن علیل ماچه‌شیخ‌ها،‌ نوگرائی یا طرفداری از مدرنیزاسیون ـ با مدرنیته اشتباه نشود ـ نشان مخالفت با واپسگرائی است، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! زینب‌های کودتاچی مزخرف می‌گویند. اینان همچون دیگر اعضای محفل کودتای 22 بهمن 57 در واقع از ایجاد گسست و ساختارشکنی حمایت می‌کنند. نوگرائی از منظر پدیده‌شناسی هیچگونه ارتباطی با دمکراسی و انسان‌محوری نداشته و ندارد:

«از جنبش مشروطیت که بی‌بی‌خانم [...] همراه با لچک‌اش نامه‌ای به مجلس می‌فرستد و ندا سر می‌دهد، یا برای حفظ مشروطه پایداری کنید یا لچک مرا سر کنید، تا امروز که در جنبش سبز، مردان نوگرا و دموکرات، خودخواسته لچک به سر می‌کنند تا به مردان واپس‌گرا نشان دهند که تفاوتی بین خود و زنان قائل نیستند [...]»


چه خوب! بعضی مردها با توسل به نماد بردگی زن یعنی همان تکه پارچة مقدس ثابت می‌کنند که «دمکرات» هستند! در حالیکه اینان در واقع همچون «میم‌ته»، زندانی تزئینی حکومت جمکران، فقط ساختارشکن و انسان‌ستیزند. تا‌ آنجا که ما به یاد داریم این موجود قانون‌شکن برای گریز از پیامدهای اعمال قانون‌شکنانة خود به چادر و مقنعه پناه برده بود. در هر حال، مرد و یا زنی که از سر ترس لباس جنس مخالف برتن می‌کند، «جبون» ‌خوانده می‌شود، نه دمکرات! البته نباید از خواهران توقع بیش از حد داشته باشیم؛ «استدلال» اصحاب آش‌ همواره کشکی خواهد بود چرا که از قدیم گفته‌اند، بهترین آش همان «آش‌کشک خالته» که «بخوری پاته، نخوری پاته!» بنابراین نمی‌توان خواهران را به دلیل استدلال آشی و براهین کشکی‌شان نکوهش کرد.

اگر به یاد داشته باشیم «خواهر» شهلا شفیق در ستایش از عملیات قهرمانانة «میم‌ته» تا آنجا تاختند که او را در ترادف با میرزادة عشقی، شاعر آزادیخواه مشروطه قرار دادند! خلاصه بگوئیم بی‌بی‌جان لچک‌شان را برای نمایندگان مجلس ارسال داشته و در نامة خود «ندا» سردادند، و پس از گذشت یک سده، «میم‌ته» در دانشگاه سابق تهران ندای بی‌بی‌جان را شنید و بجای روسری ایشان، چادر و مقنعه بر سرکرده و چند عکس سکسی گرفت تا برادران‌شان در ساواک بتوانند با انتشار آن‌ها خوراک تبلیغاتی مناسب برای فعلة فاشیسم تهیه کنند. در پی همین مبارزات بود که «میم‌ته» تبدیل شد به یکی از 17 زندانی سیاسی که نان‌شان همچون دیگر زندانیان تزئینی حکومت در روغن فراوان شناور است. در واقع، حضرات را برای سرکوب زندانیان سیاسی به زندان فرستادند تا به یک حرکت فراگیر «اعتصاب غذا» سازمان دهند و تبدیل شوند به قهرمان، که نشدند! و از آنجا که این عملیات ناکام ماند، موسوی جلاد و کروبی شیاد از زندانیان سیاسی، یعنی از همان 17 نفر کذا خواستند تا به اعتصاب‌شان پایان دهند و تقاضای اینان در بی‌بی‌سی و رادیوفردا آناً انعکاس یافت تا زندانیان سیاسی واقعی این حکومت آدمخوار بدانند که وجود خارجی ندارند.

پس اگر سازمان ديدبان حقوق بشر فقط برای این 17 نفر نگران شده ما تعجب نمی‌کنیم. در کشور ایران هر کس مخالف دولت است می‌باید الزاماً طرفدار موسوی جلاد باشد تا سازمان‌های حقوق‌بشر فروش غرب و بی‌بی‌سی و رادیوفردا از او یاد کنند:

«سازمان ديدبان حقوق بشر با انتشار بيانيه‌‌ای از مقام‌های زندان اوين درخواست کرد [...] به آزار و اذيت 17 زندانی سياسی پايان دهند [...]»

منبع: رادیوفردا، مورخ 16 مردادماه سالجاری

سازمان دیده‌بان حقوق‌بشر از همان دکان‌هائی است که «حقوق بشر» را به ابزار باجگیری و سرکوب در ایران تبدیل کرده و این بساط با ورود جیمی‌کارتر به کاخ سفید رونق فراوان یافت و پس از گذشت سه دهه کل منطقه را در منجلاب حکومت‌های اسلامی فرو برد. این است دلیل تهاجم همه جانبة ماچه فاشیست‌ها و نره شیخ‌های جمکران به مفاهیم دمکراتیک. زن‌نمایان جمکران که از ابتدائی‌ترین حقوق انسانی یعنی حق «انتخاب پوشش» نیز محروم‌اند، خود را در کنار زنان آزادیخواه غرب رویت کرده و می‌گویند با توجه به تجربیات نیاکان مؤنث‌شان در مبارزات آزادیخواهانة زنان اروپا و آمریکا نیز شریک‌اند! بله، با این گنده‌گ...زی‌ها مخاطب می‌باید بپذیرد که زن ایرانی که همچون مرد ایرانی، از هر گونه حقوق انسانی محروم شده، از حقوق و امکانات شهروند اروپائی برخوردار است، یا اینکه زن اروپائی در همان محرومیتی به سر می‌برد که زن افغان:‌

«با توجه به تجربة اجداد مادری‌مان در دوران مشروطیت [...] با توجه به تجربه مادربزرگ‌هایمان در دوران ملی شدن صنعت نفت [...] با توجه به تجربه مادرهایمان در انقلاب 57 [...] با توجه به تجربه خواهران‌مان در عرصة‌ بین‌المللی، خود را [...]‌ با همة‌ خواهران‌مان در سراسر جهان [...]‌ از زنان [...]‌افغانستان [...] تا زنان [...] آزادی‌خواه آمریکائی، اروپائی [...]»


آری، خاله شلخته‌های ساواک از اینرو مزخرف می‌گویند که خود فاقد تجربه‌ بوده و فقط بر تجربیات موهوم «زنانه» تکیه کرده‌اند، این تجربیات فرضی هیچ ارتباطی با واقعیت و تجربة تاریخی جوامع، در مفهوم پویائی انسان‌ها در زمان و مکان مشخص نمی‌تواند داشته باشد. ملت ایران در چارچوب بی در و پیکر قانون اساسی «خدامحور» از تمام حقوق انسانی خود محروم شده، و بهتر است ماچه‌شیخ‌های حکومتی دچار توهم نشوند؛ در جوامع غربی، حقوق اجتماعی زن در چارچوب «انسان‌محوری» به رسمیت شناخته می‌شود، نه بر پایة موهومات و مزخرفاتی از قبیل «حق‌طلبی»، «عدالت» و ... و دیگر مفاهیم گنگ و مبهم دین مبین. در ضمن به یاد داشته باشید که مرد ایرانی نیز از تمام حقوق انسانی بی‌بهره مانده و دستیابی به این حقوق به هیچ عنوان «زنانه» و «خواهرانه» و ... و خانوادگی نیست! انسان خارج از هرگونه تعلقات جنسی،‌ قومی و نژادی، و به دور از باورهای‌ مقدس و یا غیر، «‌انسان» شمرده می‌شود.

در تداوم نمایش مهوع «تخریب انسان» که با انتشار عکس‌های مجید توکلی آغاز شد، سایت حنازرچوبه، ‌مورخ 15 مردادماه 1389، یک گام بلند به سوی توحش برداشته و از دستگیری «سیامک قاف» در «محفل فساد» خبر موثق می‌دهد. این خبر با کد: 1266261 در سایت رسانة رسمی حکومت توحش انتشار یافته. اگر ترتیب حروف الفبای فارسی را در نظر بگیریم خواهیم دید که برای رسیدن از حرف «میم» به «سین» می‌باید پس، پس برویم تا از 27امین حرف الفبا به پانزدهمین آن یعنی «سین» برسیم. خلاصه پس پس رفتن در جمکران روند کار شده. از اینرو «سیامک قاف» در پی «خبرچینی» مردم دستگیر می‌شود، و سایت حکومت چاه جمکران بر «فساد» او تأکید می‌کند، ‌ چرا که «سیامک قاف» از عناصر فعال «فتنه‌» به شمار می‌رود!

بله «خبر» رسانة حکومت همچنانکه شاهدیم در راستای گسترش ابهام و توحش منتشر می‌شود. این رسانة مزور نمی‌گوید، فرد مذکور پس از «انتخابات» ‌کذا قانون‌شکنی کرده، چرا که در اینصورت مخاطب از خود می‌پرسد، اگر تجمع به بهانة اعتراض به تقلب فرضی «جرم» شناخته می‌شود، چرا میرحسین موسوی، شیخ مهدی کروبی و محمد خاتمی جنایتکار دستگیر نشده‌اند؟ هر چه باشد شایعه‌پراکنی پیرامون «تقلب» از سوی اینان بوده، نه از جانب سیامک قاف! دقیقاً به همین دلیل است که واژة مبهم «فتنه» را بجای «قانون‌شکنی»‌ نشانده‌اند. «فتنه» چیست؟ ‌همان گام‌های روشنی که اوباما خواهان آن شده! بله، ‌ به این ترتیب، «مردم» یکی از سران «فتنه» را لو می‌دهند و دستگیری او نیز توسط «واحد مفاسد اجتماعی» صورت می‌گیرد! به گزارش حنازرچوبه به نقل از یک «منبع آگاه»، این فرد به همراه فرد دیگری در یک وضعیت ناهنجار دستگیر شده:

«يکي از عناصر فعال فتنه [...] به دنبال گزارش‌هاي مردمي [...] دستگير شد [...] يک منبع آگاه [...] گفت [...] فرد [مذکور]‌ به همراه فرد ديگري در وضعيتي ناهنجار و مستهجن از سوي مأموران بازداشت شده [...]»


در این «خلاصه» رسانة حکومت توحش چه می‌گوید؟ می‌گوید مردم به جاسوسی و خبرچینی مشغول‌اند، تجاوز به حریم خصوصی افراد مجاز شمرده می‌شود و ارتباط جنسی بین افراد بالغ می‌باید تحت نظارت حکومت قرار گیرد. می‌بینیم که هنوز از دوران امام روشن‌ضمیر موسوی خارج نشده‌ایم،‌ و میرحسین هیچ دلیلی برای شیون و زاری نداشته!‍ در نتیجه هیچ دلیلی ندارد که آخوندهای مؤنث جمکران در کنار زنان «آزادیخواه» غرب خیمه و خرگاه زینب و فاطمه برپا کنند. شرایط دقیقاً همان شرایط نورانی است که در آن کودکان می‌بایست «بیاموزند» که برای «پیروزی انقلاب» لازم است اعمال نکوهیدة‌ پدر و مادرشان را به اطلاع «آموزگار» یا مدیر مدرسه برسانند و مثلاً بگویند در خانه‌شان «ورق‌های بازی»، «مشروبات الکلی» یا «تخته نرد» وجود دارد! و همزمان پدرومادر نیز به فرزندان خود می‌آموختند که می‌باید دروغ بگویند، تا پدرومادرشان به دردسر دچار نشوند. این است پایه و اساس «آموزش و پرورش» در حکومت اسلامی. می‌بینیم که هنوز در کذا بر همان پاشنة توحش می‌چرخد. به همین دلیل است که حسن خمینی در سایت ایسنا، نظریه‌پرداز «هنر» شده، و شیخ صادق لاریجانی مفلوک هم در رادیوفردا، فیلسوف از آب در آمده‌ و درباب «پیش‌فرض‌های» علوم انسانی اظهار فضل می‌کند.

داداش کوچکیة پاسدار علی کوچیکه برای گرم نگه‌داشتن تنور یخ‌زدة میرحسین موسوی یک دکان سه نبش جهت فروش ابزار و آلات و ادوات جنگ زرگری در سایت رادیوفردا افتتاح کرده، و هر از گاهی در آن به نفس‌کش‌طلبی و چرندبافی مشغول می‌شود. می‌دانیم که یانکی‌ها به پیروی از آیات شریفه، برای «کاسب» احترام فراوان قائل‌اند، خصوصاً اگر طرف مانند «برنار مدوف» و دیگر شارلاتان‌های وال‌ستریت پوچ‌فروش هم باشد، بسیار عزیز و گرامی خواهد بود، حتی عزیز تر از «طارق عزیز» وزیر امور خارجة صدام حسین شهید. شهیدی که در سال 2002، یعنی تقریباً یکسال پیش از تهاجم نظامی آنگلوساکسون‌ها به کشورش، حدود 5 میلیون دلار در اختیار شهید دیگری به نام «یورگ‌هایدر»، یکی از بزرگان «اهل چنج» قرار داده بود.

به گزارش فیگارو، مورخ 7 اوت 2010، به نقل از مجلة «پروفیل»، طبق اسناد وزارت کشور عراق، در ماه مه 2002، یورگ هایدر که فرماندار ایالت «کارینتی» در کشور اطریش بوده به همراه «ایوالد شتادلر»، یکی از مسئولان حزب فاشیست «اف. پی. او»‌ به بغداد مشرف شده و به دلیل خدمات‌شان مبلغ 5 میلیون دلار از صدام حسین پاداش دریافت می‌دارند. یادآور شویم صدام حسین رهبر حزب بعث بود که ادعای «لائیسیته» را نیز یدک می‌کشید، و منطقاً در مقام رهبر یک تشکل لائیک نمی‌توانست با فاشیست‌ها از در دوستی درآید و با آنان بده بستان داشته باشد. البته ارتباط مالی و ایدئولوژیک حکومت جمکران با جبهة ملی فرانسه و تجلیل رسانة رسمی گورکن‌ها از رهبر این حزب یعنی «ژان‌ماری لوپن» در ظاهر هیچ تعجبی ندارد، چرا که هر دوی اینان در سنگر حق واتیکان نشسته، و «اهل چنج» هستند. ولی هنگامی که سایت حکومت جمکران سخنرانی‌های لوپن را که در آن اول و آخر پیامبر اسلام، و دین مبین و مسلمین را ردیف کرده از صفحات خود حذف می‌کند، معلوم می‌شود ارتباط اینان «فراعقیدتی» است. اما وقتی یک رهبر مدعی لائیسیته در کشور عراق با زباله‌هائی از قماش یورگ هایدر اطریشی دمخور می‌شود، می‌توان به کشکی بودن لائیسیتة حزب بعث نیز پی برد، بگذریم.

فیگارو می‌افزاید «شتادلر» دریافت پاداش از صدام حسین را تکذیب کرده. اما طفلک شهید یورگ‌هایدر از چنین امکاناتی برخوردار نیست. ایشان در اکتبر سال 2008 سقف اتومبیل برسرشان فرود آمد، اما رسانه‌ها گفتند اتومبیل‌شان با درخت برخورد کرده. مسلماً درخت کذا همان درختی بوده که اسرائیلی‌ها و برخی محافل لبنان قصد داشتند با توسل به آن یک جنگ دیگر در منطقه به راه اندازند تا حکومت جمکران بتواند با شعار «راه قدس از مسکو می‌گذرد»، همچنان به پیشرفت‌های هسته‌ای خود ادامه دهد. بله، این درخت رسانه‌ای را دستکم نگیریم، همین درخت فریبکار باعث شهادت بی‌نظیر بوتو هم شد، اما رسانه‌ها ادعا کردند سر «بی‌نظیر» به سقف اتومبیل خورده! و اینچنین بود که همسر ایشان، آصف‌علی زرداری به ریاست جمهوری پاکستان رسید تا هفتة گذشته، دیوید کامرون بتواند در هند میزان پایبندی دولت خود را به دمکراسی در پاکستان به جهانیان اعلام دارد، و روز گذشته نیز در لندن صداقت خود را در این زمینه در عمل به اثبات رساند.

نمایش مهوع حمایت دولت بریتانیا از استقرار دمکراسی در پاکستان، شباهت عجیبی به سیرک دولت جیمی کارتر داشت که برای محمدرضا پهلوی در واشنگتن برگزار شده بود. این تحرکات مهوع با صدور مجوز تظاهرات برای «مخالفان» پیوندی ناگسستنی دارد. سفر شاهنشاه و شهبانو به واشنگتن را که فراموش نکرده‌ایم! آنقدر مخالفان شاه تظاهرات کردند و آنقدر مأموران انتظامی حکومت گاوچران‌ها گاز اشک‌آور شلیک فرمودند که نگو و نپرس! تلویزیون دولتی ایران هم به ما نشان داد که گاز اشک آور چشمان مقدس جیمی کارتر را آزرده و ایشان «گوله ‌گوله» اشک می‌ریزند. مشابه همین صحنه روز گذشته در لندن تکرار شد، البته به صورت «سافت.»

دولت فخیمه، هر آنچه لات و اوباش اسلامگرا در لندن «انبار» کرده، گرد آورد تا بینوایان فرهنگی پاکستان که در تبلیغات رسانه‌ای «فرهیختگان جهان سوم» به شمار می‌روند به پیروی از پروپاگاند مزورانة رسانه‌ای «الجزیره»، «یورو نیوز» و دیگر «نیوزهای» اروپا بر ضد زرداری شعار بدهند. دلیل اینهمه جنجال و هیاهو چیست؟ دلیل این است که شخص زرداری ارادتی به اسلام ندارد. اما تبلیغات رسانه‌ای به اصل مطلب کاری نداشت، طبق معمول بوق‌ تفنگ‌فروش‌ها بر «مشکلات مردم» متمرکز شده بود و در فرانسه و انگلستان بوق‌ها می‌گفتند، وقتی «مردم پاکستان» قربانی سیل و توفان شده‌اند، چه دلیلی دارد زرداری برای «گردش» راهی اروپا شود!

زرداری برای گردش آمده بود؟ به هیچ عنوان! ولی این پرسش‌های ساده به ذهن فرهیختگان جهان سوم خطور نخواهد کرد؛ اینان مصرف‌کنندگان پروپاگاند استعمار به شمار می‌روند. هیچیک از این ناراضیان مفلوک از خود نمی‌پرسد، به چه دلیل رسانه‌های غرب که سال‌ها و سال‌ها جنایات جنگ در افغانستان و عراق را مسکوت گذاشته‌اند، برای سیل‌زدگان پاکستان مراسم سینه‌زنی به راه می‌‌اندازند‌ و اشک تمساح سرازیر می‌کنند؟! بله این پرسش‌های ساده اگر به ذهن بعضی‌ها خطور کند، منافع تفنگ‌فروش‌ها به خطر می‌افتد. به عنوان نمونه، «پرس‌‌های» کذا در مورد مصائب ملت‌های عراق و افغانستان و ایران خفقان اختیار کرده و از سرکوب، به ویژه از سرکوب زنان در این حکومت‌ها هیچ نمی‌شنویم. مگر اینکه موضوع، همچون مورد سکینه آشتیانی به مسائل انسان‌ستیز و غیراخلاقی مرتبط شود. اینجاست که ماچه‌فاشیست‌ها وارد صحنه شده به بهانة دفاع از حقوق زنان، لجن‌پراکنی به حقوق و آزادی‌های اجتماعی زن ایرانی را آغاز می‌کنند و «روپرت مرداک» هم اظهارات ابلهانه‌شان را در بوق «وال ستریت جورنال» می‌گذارد تا برای نره شیخ‌های جنایتکاری نظیر «صانعی» نانی به تنور پدرسوختگی و تزویر بچسباند. اما همین بوق‌های مرگ‌فروش و فریبکار غرب، به محض اینکه زنی در یکی از کشورهای مسلمان‌نشین خارج از چارچوب توحش اسلام قرار گیرد و فعالیت اجتماعی داشته باشد، جاروجنجال به راه می‌اندازند.

یکی از این موارد «اشتغال موقت» دختر رئیس جمهور یکی از کشورهای حوزة کاسپین در تلویزیون دولتی است. او برای گذراندن تعطیلات به کشورش که از آن نام نمی‌بریم بازگشته و با حضور در رسانة دولتی خشم خاج‌پرست‌ها را برانگیخته بود. پرس‌های اروپا جنجال به راه انداخته بودند که،‌ «این دختربچه 16 ساله است، به سن بلوغ نرسیده و ... چقدر وحشتناک است، در این کشور کودکان نابالغ را به کار می‌گیرند و...» و از این قماش مزخرفات. بله، اگر یک دختر 16ساله در کشور مسلمان‌نشین چادر و مقنعه بر سر نکند، و فعالیت اجتماعی داشته باشد، نفیر بوق‌های مرگ‌فروشان از «کار کودکان» به آسمان می‌رسد، اما همین شیپورهای مرداب از اجارة دختربچه‌های 9 ساله یا از ازدواج‌شان در حکومت‌های «محترم» اسلامی هیچ گزارشی نمی‌دهند. دلیل هم اینکه چنین جنایاتی بر اساس احکام شریعت مجاز شمرده می‌شود پس همه‌ می‌باید در چارچوب توحش «احترام به ادیان» این جنایات را محترم شمارند.

روند چنین است که «فرانس پرس» و رسانه‌های فرانسه ابتکار عمل را به دست گیرند، تا زمینه‌ساز اعمال سیاست انگلستان شوند. مسئولیت فعالیت‌های سخت و ناشایست و نکوهیده که کارساز بریتانیا باشد همواره بر دوش دیگران به ویژه بر عهدة کشور فرانسه است. به یاد داریم که خمینی را نیز در پاریس تخلیه کردند تا مبادا لندن آلوده شود. ماجرای انتصاب هویدا به نخست‌وزیری و استقرار منوچهر اقبال و «نویدی» در شرکت ملی نفت ایران نیز برخاسته از همین روند مقدس بود. اگر ساواک جمکران و به ویژه کیهان در مورد اصل و نسب منوچهر اقبال، و در مورد شغل اصلی «نویدی» خفقان اختیار کرده‌اند، یک دلیل روشن دارد. سیاستی که با ترور منصور راه بر لات‌پروری امثال اقبال در ایران گشود، تیغ‌کش‌های خود را در 22 بهمن 1357 در رأس هرم قدرت در ایران قرار داد.

خوانندة گرامی! اشارة ما به «نویدی»، هیچ ارتباطی به گرایشات فرضی مذهبی وی ندارد، شما چنین پنداشته‌اید! دین و مذهب نویدی، و به طور کلی «باورهای» فردی او یا هر فرد دیگری از نظر ما فاقد اهمیت است. آنچه اهمیت دارد، رسوائی محفلی است که طی سدة اخیر از لات‌پروری در ایران حمایت کرده و می‌کند. مطالبات انسان‌ستیز این محفل در کیهان، اطلاعات و ... و به ویژه در خطبه‌های نماز جمعه منعکس می‌شود. به همین دلیل است که عبدالله شهبازی که ارواح‌شکم‌اش خیلی افشاگری کرده، در مورد زوج خوشبخت «نویدی ـ اقبال» سکوت فرموده، و از زبان فردوست گویا هیچ نشنیده! و به همین دلیل است که در افشاگری‌های صدمن یک‌ قاز حکومت مستقل اسلامی، فردی به نام «نویدی» می‌باید همچنان ناشناس باقی‌ بماند. محفلی که نویدی را ناشناس می‌خواهد، خود نیز برای ناشناس ماندن نیازمند صورتک است. این محفل با نقاب اسلام به میدان آمد،‌ و امروز برای تقویت همین اسلام با ماسک «ناشناس» به تبلیغ مسیحیت در ایران مشغول شده، تا «مهرنیوز» بتواند، هم به متولیان دین هشدار دهد هم برای بنجل تولیدی واتیکان و «اندیشه‌های» بسیار عمیق و متناقض حضرت مسیح که در انسان‌ستیزی از موسی و محمد هیچ کم ندارد، بازاریابی هم کرده باشد:

«هدف انتشار و توزیع این بسته‌ها [...] تبلیغ اندیشه‌های مسیحیت بر اساس آموزه‌های حضرت عیسی [...] نیست [...] ضعف و سستی مطالب [...] نشان می‌دهد آن‌ها [از اصل و گوهر ادیان و تعالیم این پیامبر بزرگ و اولوالعزم الهی غافلند] و دنبال جذب پیروانی هستند که کورکورانه پیرو برخی شعارها و جذابیت‌های ظاهری باشند [...]»


مهر نیوز از متولیان فرهنگی خواسته با روش‌های متکی بر «عقلانیت» با تبلیغات بی‌پایه دشمنان که از «گوهر ادیان» غافل‌اند مقابله کنند! و مخاطب از اینجا می‌باید نتیجه بگیرد که بی‌بی‌گوزک‌های اسلام و دیگر ادیان اگر به تأئید مقامات جمکران برسد به هیچ عنوان بی‌پایه نیست! و مسلماً بودجة مفتگویان و مفتخوران حوزه می‌باید افزایش یابد تا اهل بیت بتوانند در مسابقات گسترش توحش با اهل چنج به رقابت برخاسته، تک تک ایرانیان را به ضرب چماق به آخوندهائی وحشی و ایران‌ستیز تبدیل کنند:

«این مسئله البته هشداری برای مسئولان و متولیان دینی و فرهنگی کشور است [...] لازم است تا علما و روحانیون [...] با روش‌های جدید در پی تحکیم ریشه‌های دینی و مذهبی جوانان کشور باشند.»


برای تحقق چنین امر خداپسندانه‌ای لازم است روش‌هائی متناقض، مبتنی بر «وحی»، «عقلانیت» و «فطرت انسان» اتخاذ شود. پیشتر گفتیم که محفل فرانکفورت «عقلانیت» را در چارچوب منطق‌ستیز توهمات و باورها تعریف کرده. مرده‌شویان جمکران نیز دستپخت امثال هابرماس را مصرف می‌کنند:

‌ «روش‌هائی منطبق بر وحی و عقلانیت و فطرت انسان‌ها که آن‌ها را در برابر شبهات بی‌پایه ایمن سازد و هر کدام از افراد جامعه اسلامی ایران [...] آمر و عامل دین و مذهب خویش باشند.»

همچنانکه می‌بینیم منافع لندن چنین ایجاب می‌کند که عبارت مبهم «جامعة اسلامی ایران» بجای «ملت ایران» بنشیند، تا «گوهر دین» خدشه‌دار نشود. بهای این جایگزینی‌های فرخنده را کاتولیک‌های ساکن انگلستان می‌پردازند. کاردینال راتزینگر از تاریخ 16 تا 19 سپتامبر سالجاری عازم انگلستان می‌شوند و به گزارش فیگارو، مورخ 5 اوت 2010، هر یک از مشتاقان دیدار جمال بی‌مثال‌شان می‌باید حدود 12 تا 30 یورو «حق رویت» پرداخت کند! در پاسخ به اعتراض کاتولیک‌های متعهد و مکتبی، واتیکان گفته خرج ومخارج‌مان بالا رفته. خلاصه اهالی مهرنیوز اگر مثل بنی‌صدر از هوش و ذکاوت برخوردار باشند می‌توانند بفهمند، بسته‌های تبلیغاتی از همان‌جائی می‌آید که بر افشاگری‌های مضحک ساواک و کیهان و بر بی‌بی‌گوزک‌سازی‌های حکومت «مستقل» نظارت دارد.