شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

آکادمی «فقرفرهنگی»!
...
شبکة یک تلویزیون فرانسه، شبکه‌ای است که به کلیسای کاتولیک و مسائل مربوط به آن علاقة فراوانی نشان می‌دهد. البته تعجبی هم ندارد، شبکه‌های تلویزیونی جهت استحمار مردم ایجاد می‌شوند و بر خلاف بنیادهای «فرهنگی» و «نیکوکاری» ایالات متحد، حتی ادعای «نیت خیر» هم ندارند. با این تفاوت کوچک که خط تبلیغاتی شبکه‌های تلویزیونی را همین بنیادهای فرهنگی «خوش نیت» تعیین می‌کنند. و در این راستا، در گرماگرم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،‌ قلم به مزدهای بین‌المللی، مانند «روژه گارودی»، «گفتگوی تمدن‌ها» را اختراع کردند، تا بعد هم «هانتینگتون» شاهکار خود، «جنگ تمدن‌ها» را به خورد «شوت‌و‌پرت‌ها» بدهد. و همانطور که پیشتر اشاره شد در این معرکة شبه روشنفکرانه، «دین» را بجای «تمدن» نشاندند. و به زبان ساده‌تر به شیوة شناخته شدة فاشیست‌ها، «جزء» را جانشین «کل» کردند. البته در این مسابقة مردمفریبی، قهرمان اصلی «روژه‌گارودی» است. چرا که ایشان مطالبی مطرح می‌کند که بر آنان تسلط کامل دارد. پیشتر گفتیم که گارودی، فیلسوف و نظریه پردازی قدرتمند است و بر زمینة تخصصی خود تسلط کامل دارد. و به مصداق،‌ «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا»، گارودی هم می‌تواند با تبلیغاتش بسیاری از «نوسوادان» جهان را به بیراهه کشاند. به ویژه نوسوادان جهان طاعون زدة اسلام را. جهانی که در چنان فقر فرهنگی غوطه‌ور شده، که از این نظر رتبة نخست را در جهان به خود اختصاص داده.

به همین دلیل است که بازار سیرک «احترام به ادیان» اینچنین در جهان گرم شده! کدام شرکتی می‌تواند طی بیش از یک سده، جنس بنجلی به نام دین اسلام را‌ در بسته‌بندی‌های متفاوت به یک میلیارد مشتری قالب کند، ‌ و باز هم مشتریان بر در مغازه‌اش صف بکشند؟! هیچ شرکتی نمی‌تواند به این سهولت،‌ چنین کلاهبرداری‌ای سازماندهی کند. ولی می‌بینیم که از طریق فعالیت‌های‌ «فرهنگی»، چگونه غیرممکن، امکانپذیر می‌شود.

امروز، پس از28 سال تجربة حاکمیت اسلامی، هنوز گروهی از ایرانی‌نمایان به تبلیغ و بازارگرمی برای سیرک «احترام به ادیان» ادامه می‌دهند! البته اینبار تحت عنوان احترام به آزادی‌های دموکراتیک! محل تخلیة اکثر این تبلیغات روزی‌نامة «شرق» و سایت‌های «چپ‌اللهی» خارج نشین‌اند! بله، در ایران همة راه‌ها به «الله» ختم می‌شود،‌ به ویژه راه «چپ»! که خود از آستین راست افراطی استخراج شده! و به همین دلیل فاشیست‌های ایران در هماهنگی کامل با «انقلابیون چپ» قرار می‌گیرند. چرا که شیوة تبلیغات هر دو یکسان است.

شیوه اینان نشاندن «جزء» بجای «کل» است. به عنوان مثال، سایت «اخبار روز»، مورخ 9 خردادماه 1386، مقاله‌ای از آقای «احمد تقوائی» منتشر کرده، که در آن نمونه‌های سکولاریسم در جوامع غرب مورد بحث قرار می‌گیرد. و به طریقی «زیرکانه ـ ناشیانه»، بجای «جدائی دین از سیاست»، «جدائی دین از دولت» نشانده می‌شود! ساده‌تر بگوئیم، «دولت»،‌ جانشین «سیاست» می‌شود! حال آنکه می‌دانیم، «سیاست» شامل «دولت» است، و عکس قضیه نمی‌تواند صادق باشد. «جدائی دین از دولت»،‌ همان است که در زمان پهلوی دوم تجربه کردیم، و به هیچ عنوان مانع از دخالت دین در سیاست نمی‌شد! بله، متاسفانه اینگونه «بازی‌های زیرکانه» با کلمات، پس از تجربیات سیاسی اخیر در ایران، کاملاً شناخته شده است! «جدائی دین از سیاست» به این معنا است که روحانیت به هیچ عنوان حق دخالت در سیاست دولت را ندارد. در حالیکه «جدائی دین از دولت»، به این معنا خواهد بود که روحانیت در دولت شرکت نمی‌کند، ولی هیچ مانعی در برابر دخالت‌هایش در امور سیاسی وجود ندارد! به این ترتیب که اگر دولت قوانینی را تصویب ‌کند، که با منافع رعایای الیزابت دوم در تضاد قرار گیرد، بلافاصله روحانیت از چاهک حوزه، فتوی صادر خواهد کرد که این قانون اسلامی نیست! و به دنبال آن، «کارخانة رجاله‌پروری» هم با همکاری ساواک، مشتی لات و اوباش «فدائی اسلام» را روانه خیابان‌ها می‌کند،‌ تا با قمه و چماق به مردم بگویند، این دولت به اسلام خیانت کرده! بگویند، ‌ اسلام در خطر است! و مهملاتی از این قماش... همانطور که می‌بینیم، این است تفاوت اساسی، ولی ظاهراً کوچک میان «جدائی دین از سیاست» و «جدائی دین از دولت»، که ملت ایران بارها آنرا تجربه کرده. حال اگر آقای تقوائی، از سر «تقوا» دوباره به تکرار مکررات پرداخته‌اند، مسلماً دلیلی دارد! ولی با عنوان نمودن سکولاریسم در آمریکا، و لائیسته در فرانسه، ‌ نمی‌توان در ایران نوع حاکمیت را برگزید! متاسفانه چنین «عملیاتی» امکانپذیر نیست! ایران، ‌ نه ایالات متحد است، نه فرانسه، نه ژاپن و نه هیچ قدرت اقتصادی و نظامی جهانی دیگر! ایران هیچ کشوری به جز کشور ایران نیست. ایران، ایران است، با سیر تحولات تاریخی‌ای از آن خود. بنابراین اگر آقای تقوائی با اقتدا به «توماس جفرسون»‌ می‌نویسند:

«باور به این مسئله که دین موضوعی است میان انسان و خدا[...] قانونگزاران نباید هیچ قانونی را برای استقرار دین و یا منع آن بگذرانند.»

و در ادامه توضیح می‌دهند که در قانون اساسی ایالات متحد، بجای «انسان» از واژه «مردم» استفاده شده، در واقع بحث حاکمیت در ایران را به بیراهه می‌کشانند. همانطور که گفتیم، ایران با ایالات متحد هیچ وجه تشابهی ندارد. در ضمن، «توماس جفرسون» محترم، هنگامی که «دین» را «موضوعی میان انسان و خدا» به شمار می‌آورد، سفسطه یا مغلطه می‌کند! و در این سفسطه،‌ مفهوم فردی «ایمان» را بجای مفهوم گروهی و جمعی «دین» می‌نشاند! و خوشبختانه همانطور که آقای تقوائی خودشان نیز در بالا توضیح دادند، در قانون اساسی آمریکا، کسی چنین خطائی مرتکب نشده! ولی این مسائل به ایران چه ارتباطی دارد؟! مگر لائیک‌های ایران می‌خواهند دینی را منع کنند و یا دین دیگری بجای «اسلام عزیز» مستقر کنند، که بعضی‌ها اینچنین به تکاپو افتاده‌اند؟

ما می‌گوئیم دین باید از عرصه سیاست خارج شود. به این ترتیب که هر کس مشتاق اسلام و یا هر دین دیگری است، در اعتقادات خود آزاد باشد، بدون آنکه حق داشته باشد از طریق «امر به معروف»،‌ «چماق» و «فتوی»، برای دیگران تعیین تکلیف شرعی و اجتماعی کند! دیگر اینکه، جدائی دین از سیاست به این معنا است، که اگر کسانی دین را بر سیاست، به عنوان حاکم بر عرصة اجتماع، ترجیح می‌دهند، لازم است بین اجتماع و دین یکی را انتخاب کنند! شتر سواری دولا دولا نمی‌شود! ما نمی‌پذیریم دین بر اجتماع حاکم باشد. چرا که بر خلاف فرمایشات تبلیغاتچی‌های محافل فاشیسم، اجتماع، عرصه همزیستی ادیان مختلف نیست. افرادی در اجتماع زندگی می‌کنند، که هر چند در اقلیت قرار دارند، بندگی هیچ خداوندی را هم نمی‌پذیرند. و از آنجا که رعایت حقوق اقلیت در مقابل اکثریت، از وظایف یک دولت دموکراتیک به شمار است، بهتر آنکه قلمفرسایان محترم در وادی «احترام به ادیان»، این مهم را به خاطر داشته باشند. به ویژه آقای تقوائی که مطلب خود را هم با «سکولاریسم» آغاز می‌کنند تا در ادامه،‌ در مورد آزادی ادیان بگویند:

«در یک نظم حقوقی سکولاریستی ورود به بحث ماهیت دین و قضاوت سیاسی در آن‌‌باره با بنیان‌های حقوقی سکولاریسم در تناقض قرار گرفته و بطور اجتناب ناپذیری به نقض یکی از اولیه‌ترین [ابتدائی‌ترین] حقوق دموکراتیک که همانا آزادی ادیان است، خواهد انجامید ...»


در واقع در اجتماع مورد اشارة آقای تقوائی بجز «دین» هیچ حضور «غیردینی» وجود خارجی ندارد! و هیچ انسانی خارج از بندة معتقد و متعهد به یک دین، موجودیت‌اش به رسمیت شناخته نخواهد شد! ظاهراً حقوق دموکراتیک مورد نظر آقای تقوائی، همان «‌حقوق دموکراتیک دینی» باید باشد! که بنا بر ماهیت ضددموکراتیک دین، خود در تضاد کامل با حقوق دموکراتیک قرار می‌گیرد. ولی چه می‌توان گفت، هنگامی که اینگونه تبلیغات ضددمکراتیک در شیپورهای تبلیغاتی استعماری دمیده می‌شود؟! دو روز پس از انتشار مقالة آقای تقوائی، عوامل سرکوب استعمار در تهران، جهت «دفاع از آزادی‌های آکادمیک» نشست برگزار کرده‌اند! و ادوارنیوز، ارگان تحکیم وحدت،‌ که 28 سال است به چماقداری همت گماشته، گزارش این نشست مضحک را منتشر می‌کند! نخستین سخنران نشست کذا کسی نیست جز همسر مرضیة مرتاضی لنگرودی: حبیب‌الله پیمان! جناب پیمان، پس از 28 سال،‌ از خواب بیدار شده می‌فرمایند، جامعه ایران را نمی‌توان یکدست نمود! جهت چنین اکتشافاتی باید به «رهبر جنبش مسلمانان مبارز»، و شریک حاکمیت گورکن‌ها حتماً یک نوبل تقدیم کرد! آقای پیمان با تشریح شرایط واقعی ایران، اذعان کرده‌اند که ایران را نمی‌توان به چنین جامعه یک‌دستی تبدیل کرد! سخنران محترم، سپس تلویحاً خطر کمونیسم را هم به حضار گوشزد فرموده‌اند! جالب توجه است که، امثال پیمان هنوز در هول و هراس کمونیسم به سر می‌برند، و به دلایلی که فعلاً نمی‌توان تشریح کرد، اصولاً نمی‌خواهند قبول کنند که اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد:

«جامعه ایران را نمی‌توان[...] به شکلی شبیه کشورهائی تبدیل کرد که [منظورشان این است که ایران را نمی‌توان به کشورهائی تبدیل کرد که] هر از گاهی یکنفر به تنهائی کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود و هر بار میلیون‌ها رأی می‌آورد[...]»

آقای پیمان، پس از هشدار در مورد خطر کمونیسم که جرأت نام بردن از آن را نیز ندارند، می‌گویند در ایران تک صدائی «کاملاً» حاکم نیست! به این معنا که «تقریباً» حاکم است! و نویسندة این وبلاگ، در برابر چنین سخنان پر مغز و بی‌معنائی «تقریباً» مبهوت مانده! پس از آقای پیمان، ‌ محمدعلی دادخواه، ‌سخنرانی فرموده‌اند! و هندوانة فراوانی زیر بغل دانشجویان «فقرفرهنگی» رژیم گذاشته‌، و چنین گفته‌اند:

«دانشجو متفکر، پژوهشگر و محقق است و توانائی پیش بینی اتفاقات آینده را دارد [...] دانشجو[...]با کوله باری از دانش[...] و [...] استقلال و عدم وابستگی[...] عنصری می‌سازد که شایسته نام آزادیخواه است.»


یادآور شویم که جناب دادخواه، حقوقدان و وکیل دانشجویان‌اند! که چنین ترهاتی را به هم بافته‌اند! دانشجو،‌ به ویژه نوع چماقدار آن، یعنی اعضای تحکیم وحدت، «آزادیخواه» شده‌اند! البته آزادی مورد نظر شرکاء اکبررفسنجانی، ‌ آزادی برای سرکوب و جنایت جهت تامین منافع گروه خودشان است!

دیگر سخنران این نشست آزادیخواهانه، محمد ملکی، از پیروان نعلین و دستار بوده، که اینک در صف شبه مخالفان قرار گرفته، و به یادآورده که «انقلاب فرهنگی» در سال 1359 در واقع کودتا بود! اگر آقای ملکی نبودند چه کسی می‌توانست از این معما پرده بر دارد؟! مسلماً سخنران بعدی!

سخنران بعدی، تقی رحمانی، پامنبری شریعتی،‌ و شریک سرکوب حاکمیت است، که امروز مدافع «آزادی» شده! و البته اکتشافات و اختراعات فراوانی هم فرموده‌اند! از جمله اینکه در ایران، بر خلاف بسیاری از کشورهای جهان سوم، ارتش «قلب تپنده» نیست، دانشگاه «قلب تپنده» است! بله، نیروهای نظامی در ایران «قلب تپنده» نیستند، ولی وظیفه اصلی‌شان، ممانعت از تپیدن قلب‌هاست! و تا به امروز هم اینکار را به نحو احسن انجام داده‌اند! و اگر «صیاد شیرازی» پیشنهاد کودتای خاتمی را پذیرفته بود، او هم هنوز قلبش به تپیدن ادامه می‌داد! یا اگر کودتای ناتو در ایران، با ناپدید شدن سردار عسگری، ناکام نمی‌ماند، امروز بسیاری از کسانی که به تپش قلب دچار شده‌اند، آرامش بیشتری می‌داشتند، از جمله پاسدار شریعتمداری و شرکاء!

بله، جناب حاج تقی رحمانی، پس از سخنان بسیار عمیق و مستدل، فرمان «پیش به سوی جامعه مدنی» را صادر فرموده‌اند! و سپس نوبت به عضو نهضت «محترم» آزادی، آقای توسلی، رسیده‌ که گویا در این 28 سال در کنار اصحاب کهف خوابیده بودند! و همین هفته از خواب برخاسته، بدگوئی از «انقلاب فرهنگی»‌ را آغاز کرده‌اند! پس از ایشان، دیگر شرکای حاکمیت، از مشارکتی و غیره، همه شدیداً خواستار «آزادی» شدند! هم در دانشگاه، هم در رادیو تلویزیون، و هم در هر جائی که تا امروز، آزادی وجود ندارد! هیچیک از این مدافعان آزادی، به تصفیة خونین در دانشگاه اشاره نمی‌کند، همة اینان از فاجعه‌ای به نام «انقلاب فرهنگی» با چنان لحنی سخن گفته‌اند، که گویا مقداری میز و صندلی فرسوده از دانشگاه بیرون ریخته‌ شد! هنگامی که مجاهدین انقلاب اسلامی، مشارکتی‌ها و دیگر شاگردان «داودصلاح‌الدین»، سخن از آزادی می‌گویند،‌ مسلم است که در واقع سخن از «آزادی سرکوب و جنایت» خودشان در میان است. ولی در کمال خوشوقتی، ملت ایران دیگر فریب این «آزادیخواهان» دروغین و دروغگو را نخواهد خورد.

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶


سینمای «فاخر»!
...

پیشتر گفتیم که شبه مخالفان ایران با حمایت حاکمیت ملایان و محافل غرب سعی بر ارائة «تصویری دلپذیر» از حاکمیت ایران دارند. و ارائة چنین تصویری در داخل و خارج، از طریق جنجال رسانه‌ای انجام می‌گیرد. به این ترتیب که، با ایجاد جوی کاذب تحت عنوان «دفاع از حقوق» زنان، دانشجویان و یا اقلیت‌های قومی و مذهبی،‌ مانع می‌شوند که صدای اعتراض نمایندگان واقعی این گروه‌ها به گوش جهانیان برسد. نخستین قربانیان چنین شیوه‌ای، همیشه ضعیف‌ترین و آسیب‌ پذیرترین گروه‌ها خواهند بود. و در این مورد ویژه، در کشور ایران، قربانیان دختربچه‌هائی هستند که به دلیل فقر خانواده، جهت ازدواج موقت (صیغه) اجاره داده می‌شوند. هیچیک از مدافعان حقوق زنان، به این‌مورد از «کودک‌باره‌گی قانونی» اشاره‌ای نکرده و نخواهد کرد. چرا که آن «تصویر دلپذیر» از «ایران اسلامی» به این ترتیب تبدیل به «تصویری مهوع» خواهد شد. و آنچه اهمیت دارد، این است که هیچیک از سازمان‌های مدافع حقوق بشر در غرب نیز به چنین جنایت رایجی اشاره نکنند. مقصود نهائی تمامی سازمان‌هائی که برای پاسدار گنجی،‌ پاسدار سازگارا، و دیگر شرکای حاکمیت ایران «معرکه» گرفته بودند، به ویژه «سازمان عفو بین‌الملل»، که با ادعای «بی‌طرفی» گوش فلک را کر کرده، پنهان کردن همین واقعیات است!

«بی‌طرفی» سازمان‌های مدافع حقوق بشر و زندانیان سیاسی،‌ که اخیراً با دستگیری نمایشی شرکای حاکمیت ایران به اوج خود رسید، نوع ویژه‌ای از «بی‌طرفی» است که در ترادف با «هرطرفی»‌ قرار می‌گیرد، «هرطرفی» که «مصلحت» ایجاب کند! و در این چند روز اخیر، «مصلحت» چنین ایجاب می‌کرد که جارو جنجال بر بازداشت هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش، نازی عظیما و شاکری که همگی از شرکاء حاکمیت ایران هستند، متمرکز شود. در اینجا لازم است به مورد هاله اسفندیاری اشاره شود،‌ که به گفتة «مهرانگیز کار» ـ یکی از کنیزکان تبعیدی سردار اکبر ـ تا توانست «تصویر مثبت» از ایران ارائه داد! و در اینکار تا آنجا پیش رفت که، هیچ اشاره‌ای به قتل فجیع زهرا کاظمی هم نکرد! و سایت فرانسه زبان «ایران رزیست» مورخ 27 ماه مه 2007 می‌گوید، ‌ وقتی خبرنگاری از هاله اسفندیاری پرسید چرا نامی از زهرا کاظمی نبرده، پاسخ داد، ایشان را نمی‌شناسم! می‌بینیم که جهت ارائة تصویر مثبت از یک فاشیسم استعماری تا کجا باید فداکاری کرد! مگر قرار است هر که به قتل وحشیانه زهراکاظمی اعتراض می‌کند شخصاً با وی آشنائی داشته باشد؟! نه، ولی وقتی مصلحت چنین ایجاب می‌کند، نه تنها کارمندان بنیادهای «خوش نیت» ایالات متحد،‌ مانند هاله اسفندیاری، که بسیاری از شخصیت‌های شناخته شده هم خفقان می‌گیرند! و در این بزنگاه است که ایرانیان باید بدانند منافع یک آمریکائی، ‌ هرکه باشد، به خودی خود، در تضاد با منافع ملت ایران قرار می‌گیرد. حال بازگردیم به جنجال رسانه‌ای پیرامون چهار زندانی ایرانی تبعة آمریکا.

این جار و جنجال از کنار «ناپدید» شدن یک شهروند آمریکائی در ایران بی سروصدا می‌گذرد! یک آمریکائی «اصیل» و «فاخر»، حتماً در «قطع پالتوئی»، که نه برای دیدن مادر پیر خود،‌ که برای دیدار با دوست جنایتکارش به ایران سفر کرده بود! از این آمریکائی، که فقط تابعیت آمریکا را دارد،‌ هیچ سخنی به میان نمی‌آید. بله، حکایت کاسة داغ‌تر از آش است! برای ایرانی‌های تبعة آمریکا، از کاندی رایس، هیلاری کلینتون و حسین اوباما، تا نوآم چامسکی به فریاد و فغان می‌آیند، ولی در مورد «رابرت لوین‌سون»، یکی از کارمندان شریف و گویا بازنشستة «اف.بی.آی»،‌ همه سکوت اختیار کرده‌اند! هنگامی که «لوین‌سون» ناپدید شد، ایالات متحد و رسانه‌های گورکن‌ها اعلام داشتند، ایشان جهت گذراندن تعطیلات به یکی از جزایر جنوب ایران تشریف فرما شده‌اند! اما بنظر می‌رسد، آنحضرت نیز برای دیدار یکی از دوستان دوران کودکی خود راهی ایران شده باشد! و از قضا این دوست دوران کودکی،‌ به گفتة سایت فرانسه زبان «ایران رزیست»، خود از مریدان «سعیدرمضان»‌، بنیانگذار شاخة فلسطینی «اخوان‌المسلمین» بوده، و تا سال 1969، پیش از تشرف به دین مبین اسلام در سن 19 سالگی، «دیوید تئودور بیلفیلد» نام داشته! ارتباط ایشان با «انقلابیون» ایران، در دهة 70 برقرار می‌شود!

«ایران رزیست» مورخ 31 ماه مه 2007 می‌نویسد، «داود صلاح‌الدین»، یا «بیلفیلد» سابق، در سال 1979، با «بهرام ناهیدیان»‌، فرستادة ویژة‌ خمینی به ایالات متحد، ‌ که مدیریت مرکز دانشجوئی ایران در واشنگتن را بر عهده داشت، تماس برقرار می‌کند. و فعالیت مشترک این‌دو آغاز می‌شود. روز 4 نوامبر 1980، روز اشغال سفارت ایالات متحد در ایران،‌ ناهیدیان و صلاح‌الدین باهم در نیویورک بازداشت شده،‌ و سپس آزاد می‌شوند.

در بهار سال 1980، این‌دو «مبارز انقلابی» تلاش کردند،‌ جهت دامن زدن به جو ضد آمریکائی در ایران، تهاجم شدیدی علیه مسجد واشنگتن سازمان دهند، تا پلیس ناچار به دخالت شود و اینان بتوانند تصاویر خشونت پلیس آمریکا علیه مسلمانان را در دسترس ملایان قرار دهند. و به دلایل «نامعلوم» موفق نشدند! گویا مصلحت ایجاب نکرده! ولی آنچه در مورد صلاح‌الدین اهمیت دارد، این است که وی در ازای دریافت 5000 دلار، علی‌اکبر طباطبائی، پایه‌گذار «بنیاد ایران آزاد»، ‌محل تجمع مخالفان خمینی، را در تاریخ 22 ژوئیه 1980 به قتل می‌رساند. و مسلماً در این «مبارزات» از سوی گروه‌هائی در بطن حاکميت آمریکا حمایت می‌شده است. همانطور که می‌دانیم، ایجاد حاکمیت طالبان شیعی مسلک در ایران، از برنامه‌های گروه برژینسکی جهت مبارزه با کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی بود! و امروز با وجود آنکه شوروی و کمونیسم وجود ندارد، حاکمیت آمریکا، جهت سرکوب و غارت ملت‌های منطقه،‌ به همان سیاست امتداد می‌دهد. بنابراین جای تعجب نیست که فعالیت‌های امثال صلاح‌الدین، و قتل مخالفان حاکمیت ملایان،‌ از برنامه‌های دولتی آمریکا باشد. پس از قتل طباطبائی، صلاح‌الدین عازم کانادا شده، سپس به سوئیس رفته، در کنسولگری ایران در ژنو اقامت می‌کند، و روز 31 ژوئیه نیز عازم تهران می‌شود. و از قضای روزگار به سازمان اطلاعات سپاه پاسداران می‌پیوندد! یا بهتر بگوئیم سازمان‌دهی امنیتی این بنیاد منفور را آغاز می‌کند. وی به عنوان خبرنگار و فرستادة ویژه از سوی کارفرمایان متفاوتی به مناطق مختلف اعزام می‌شود: عراق، مصر و هر کجا که زمینة استخدام مزدور مساعد بوده. به عنوان مثال در سال 1986، از سوی سعید رمضان به لیبی می‌رود! حال آنکه می‌دانیم، گورکن‌ها به خاطر ناپدید شدن موسی صدر از قذافی سخت دلخور بودند!

همانطور که در وبلاگ «شرکت شاه پریان»‌ اشاره شد، رأس هرم مالی القاعده از ایران، مصر و عربستان تشکیل شده. و اخوان‌المسلمین، طالبان، فدائیان اسلام و کلیة تشکیلات مذهبی منطقه در ارتباط مستقیم با آنگلوساکسون‌ها قرار دارند. بنابراین صلاح‌الدین در واقع از غرب دستور می‌گرفته، نه از ملایان، «سعید رمضان» و دیگران. و اگر به یاد داشته باشیم پس از ورود صلاح‌الدین به ایران، انور سادات به قتل می‌رسد، جنگ ایران و عراق آغاز می‌شود و طالبان در افغانستان فعال می‌شوند. بین سال‌های 86 تا 88، پس از خروج ارتش سرخ، صلاح‌الدین در افغانستان به «خدمت » اشتغال داشته! از این نظر باید گفت صلاح‌الدین، نام بسیار با مسمائی برای خود برگزیده! و واقعاً صلاح و مصلحت «دین» در وجود مبارک این مأمور مسلمان سازمان امنیت ایالات متحد متبلور است! بله، این صلاح‌الدین آمریکائی که اکنون 58 سال دارد، همسر ایرانی دارد و در تهران زندگی می‌کند! همانطور که اعضای قبیلة بن‌لادن و یا شخص حکمتیار «مهمان» ملت ایران بودند!

به گفتة نیویورکر، «لوین‌سون» به این دلیل به دیدار صلاح‌الدین آمده بود که از طریق وی با افراد رده بالای سپاه پاسداران که حاضراند برای آمریکا «فداکاری‌هائی» بکنند، ارتباط برقرار کند. تا شاید از این طریق بتواند رابطة میان ایران و ایالات متحد را برقرار سازد! ولی «نیویورکر» گویا قصد آن دارد که رد گم کند! سپاه پاسداران، ساخته و پرداختة دست سازمان سیا است، در نتیجه لزومی نداشت جناب «لوین‌سون» جهت ایجاد ارتباطات به ایران قدم رنجه فرمایند! از طریق سفارت سوئیس می‌توانستند، ارتباط را همچنان محفوظ نگاه دارند. واقعیت این است که به محض ورود «لوین‌سون» به ایران، سردار عسگری هم در ترکیه ناپدید می‌شود! و نیویورکر متعجب است که چرا «لوین‌سون» بلافاصله ایران را ترک نکرده؟! و نویسندة این وبلاگ هم متحیر می‌ماند که مگر «لوین‌سون» برای دیدار با «صلاح‌الدین» نیامده بود؟! پس سردار عسگری چرا فراری ‌شده؟ و چرا بلافاصله پس از این ماجراهای عجیب، موسویان دستگیر می‌شود؟ و بعد هم شرکای دیگر حاکمیت ایران راهی اوین می‌شوند؟! و کیهان طی یک جنجال چند روزه، ناچار به برچسب جاسوسی زدن به آن‌ها و بسیاری افراد دیگر می‌شود؟

پاسخ این سوالات شاید در سابقه ارتباط صلاح‌الدین و «لوین‌سون» با مرحوم «کارل شوفلر»، عضو سابق «اف.بی.آی»، و سپس عضو سازمان سیا باشد! شوفلر یکی از کسانی است که در ارتباط با «واترگیت»، پس از اتمام ماموریت، به مرگ ناگهانی در گذشت! امکان دارد ناکامی «صلاح‌الدین» و «لوین‌سون»‌ در سازمان‌دهی «کودتای مخملین» در ایران به بازنشستگی پیش از موعد آنان منجر شده باشد! فعلا کسی از صلاح‌الدین هیچ نمی‌گوید! ولی در صورت شهادت ایشان، فیلم «قندهار»،‌ ساخته مخملباف،‌ فروش خوبی خواهد داشت! چرا که هنرپیشة اصلی آن همان صلاح‌الدین خودمان بوده! و شاید در سال 2001 فیلم قندهار به همین دلیل موفق به کسب جایزه در فستیوال کن شد! گویا برگزارکنندگان این فستیوال، علاقة عجیبی به هنرپیشه‌گان و کارگردانان «فاخر» دارند!

پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶

شرکت شاه‌پریان!
...

در رابطه با تکثر نام‌های فعلة استعمار در ایران، لازم به یادآوری است که تکثر نام فواید فراوان دارد. به این ترتیب که می‌توان حساب‌های بانکی متعددی برای یک فرد واحد،‌ با نام‌های مختلف افتتاح کرد! از سوی دیگر پادوهای استعمار باید بی‌نام و نشان باقی بمانند، چرا که در واقع نام همگی‌شان «جیره‌خوار استعمار» است. در این‌مورد، سایت فرانسه زبان «ایران رزیست» مقاله‌ای منتشر کرده که قسمتی از آنرا در این وبلاگ می‌خوانیم.

«ایران رزیست» مورخ 22 ماه مه 2007، در رابطه با پرداخت رشوه به خانوادة رفسنجانی از سوی شرکت «توتال»، می‌نویسد که، سازمان «سیا» و سازمان امنیت و اطلاعات فرانسه (د.ژ.اس.او) موفق شدند حلقة رابط میان ایران و بسیاری از گروه‌های اروپائی از جمله «توتال»، «وئولیا»، و «ا.آ.د.اس» را بیابند. به گفتة سازمان اطلاعات فرانسه، حلقة مذکور، یک شرکت سوئیسی است به نام «نی‌کو» ـ که زدوبندهای مالی مربوط به قرارداد گاز حوزة پارس جنوبی،‌ بین ایران و شرکت توتال را عهده‌دار شده.

این شرکت، در واقع شعبة یک شرکت «آفشور» است، که در «جرسی» به ثبت رسیده، و در ارتباط با شرکت نفت ملی ایران قرار دارد. و از ماه نوامبر 2005، مدیر این شرکت فردی است به نام «محمود آستانه». در تحقیقات وزارت اطلاعات فرانسه، همچنین به نام «شاه‌پری کشوقی» همسر ایرانی عدنان کشوقی، دلال اسلحه، اشاره شده. عدنان کشوقی، تبعة عربستان، طی جنگ «ایران ـ عراق»، و افتضاح «ایران گیت»، ثروت سرشاری از تجارت اسلحه به دست آورد. و همسر وی شاه‌پری کشوقی، در واقع دختر پری زنگنه، خواننده معروف اپرا و از اقوام بیژن نامدار زنگنه، وزیر پیشین نفت ایران است؛ و نام کامل ایشان «اعظم نامدار زنگنه». یکی دیگر از اعضای این خانواده، «لی‌لا» اعظم زنگنه، خبرنگاری است که با بسیاری از رسانه‌های فرانسه همکاری دارد. و از او به عنوان رابط جهت شناساندن طرفداران «گفتگوی ملت‌ها» استفاده می‌شود‌. در مورد وسعت این شبکه لازم است بدانیم که خواهر عدنان کشوقی، همسر ثروتمند معروف مصری، «الفاید» است، که پسرش، «دودی الفاید» به همراه «دیانا» در«حادثة اتومبیل» در پاریس به قتل رسیدند. به عبارت دیگر، رأس هرم مالی «القاعده»، را «ایران»، «مصر» و «عربستان» تشکیل می‌دهند. در ضمن یادآور شویم که «گفتگوی ملت‌ها»،‌ زیرمجموعة محفل «گفتگوی تمدن‌‌ها» است، ولی در ردة پائین‌تر و گسترده‌تر از آن. حال بازگردیم به «لی‌لا» اعظم زنگنه.

وی اخیراً از طریق «برنار هانری لوی»، همکاری با یک مجلة فرانسه زبان را آغاز کرده که ترجمة نام آن به فارسی «قاعدة بازی» است! وی این مجله را به بلندگوی شبه مخالفان حاکمیت ملایان تبدیل نموده. در این مجله مطالبی در مورد همه چیز منتشر می‌شود، بجز آنچه زیانی متوجه حاکمیت دستاربندان کند. نقش لی‌لا اعظم زنگنه، همان‌قدر اهمیت دارد که نقش شاه‌پری و مادرش پری زنگنه. «لی‌لا»، از سوی حاکمیت، مامور پخش اطلاعات گمراه کننده است. و با استفاده از حمایت همه جانبة «هانری لوی» واقعیت‌های جامعه ایران را تحریف کرده، بحث را به بیراهه می‌کشاند. «برنار هانری لوی»، مانند «فینکل‌کرات، گلوکس‌مان،‌ آدلر و کوشنر»، از روشنفکران حکومتی در فرانسه به شمار می‌آید، که پیشتر به نقش مخرب آنان در رسانه‌های فرانسه اشاره شده. حال بازگردیم به نام‌های زنگنه، نامدار زنگنه، و دیگر اعضای خانواده!

همانطور که می‌دانیم نام‌ها در حاکمیت گورکن‌ها اهمیت چندانی ندارد! چرا که به این ترتیب می‌توان به شارلاتانیسم وسعت بیشتری داد. به عنوان نمونه اعضای خانواده رفسنجانی با نام‌های هاشمی، بهرمانی و یا رفسنجانی می‌توانند حق و حساب دریافت کنند. نمونة دیگر نام لاریجانی‌هاست. که نام پدرشان هاشمی آملی بوده، و رسانه‌ها از آنان به نام لاریجانی نام می‌برند. و در واقع می‌توان نام آن‌ها را فراموش کرد، چرا که آنچه در مورد پادوهای استعمار اهمیت دارد نقشی است که بر عهده دارند. و از آنجا که این نقش بر حسب نیازهای استعمار متغیر است، «نام» نیز اهمیت خود را از دست می‌دهد. همانطور که آب حوضی و لحاف‌دوز را هم به نام خانوادگی‌شان نمی‌خوانیم ـ البته مقایسة لاریجانی‌ها و رفسنجانی‌ها با «آب حوضی»، توهینی است به «آب‌حوضی»، از اینرو از «آب‌حوضی‌های» جهان پوزش می‌طلبیم، که گفته‌اند، «در مثل مناقشه نیست!» حال بپردازیم به «لی‌لا» زنگنه که اغلب اوقات با مرجان ساتراپی دیده می‌شود! یا بهتر بگوئیم مرجان ساتراپی که اخیراً دور و بر «لی‌لا» زنگنه «طواف» می‌دهد!

ساتراپی، رهبر جدید انقلاب گورکن‌ها، که دیروز از «حکمت» مادر، مادربزرگ و عمة مادربزرگش برایمان می‌گفت، در همان مصاحبة کذا، با ایندیپندنت عنوان کرده بود که، شما باید زنان ایرانی را ببینید! که چه قدرتی دارند! و دیروز نه تنها یکی از این «آزادزنان ایرانی»، به نام «فریبا داودی مهاجر» را در سایت سردار اکبر دیدیم، که قلمفرسائی‌شان را هم مطالعه کردیم! ایشان مانند عبادی، مهرانگیزکار و ... از کنیزکان «ستون نظام» به شمار می‌روند. و طبیعی است که باید مواظب باشند ستون فروریختة نظام اسلامی از گزند باد و باران محفوظ بماند! در این راستا، حاجیه فریبا، روز 9 خردادماه سالجاری، مقالة شیوائی در دفاع از «شهروندان» مدینه‌النبی و جمهوری عدالت عصرحجر به رشته‌ تحریر در آورده، که به خواندنش واقعاً می‌ارزد، ‌چرا که مانند دیگر مقالات روزی‌نامه نگاران مؤنث حکومتی کم مضحک نیست.

فریبا داودی مهاجر که در ایران «شهروند» کشف کرده، می‌نویسد، بدرفتاری با «شهروندان ایرانی» به زیان اسلام است! می‌بینیم که این تنها خمینی دجال نبود، که اسلام، اسلام می‌کرد، تا اسلام خدشه دار نشود، هنوز همة جیره خواران استعمار نگران اسلام‌اند! نه نگران دین اسلام، که نگران چهرة کریه‌اش! در واقع، اینان می‌خواهند از توحشی به‌ نام اسلام، یک تصویر دلپذیر به جهانیان و به ویژه به اربابان خود ارائه دهند! مهم این است که اسلام در غرب، ‌بر حسب اینکه مرد باشید یا زن، شبیه جوانی‌های ویرنا‌لیزی یا مارلون براندو باشد! همانطور که ساتراپی هم گفته بود، سوءتفاهم غرب نسبت به جهنم گورکن‌ها را می‌باید بر طرف کنیم، در داخل هرچه اتفاق بیافتد مهم نیست! چرا که بر طبق فرمایشات «مادربزرگ» رهبر نوین انقلاب، که به 4 زبان مسلط است ـ خمینی 7 زبان می‌دانست ـ قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند! مهم این است که هر کس، هر وقت، هر کاری دلش خواست انجام دهد! و به این می‌گویند، «آزادی!»

و همین نوع آزادی است که به امثال داودی مهاجر امکان می‌دهد، هر وقت هر جا دلش خواست هرچه می‌خواهد بگوید! بله، «عمه‌جان» تنها نیستند! «فریباجان» هم‌ در خیمة «هرج و مرج » نشسته‌اند. و در این خیمه هر جور دوست داشته باشند، «تاریخ» را می‌نویسند! فواید خیمة «هرج‌و‌مرج» این است که از درون آن می‌توان قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» را به عنوان واقعیت‌های تاریخی منتشر کرد! فریبا داودی مهاجر هم، با ورود به چنین خیمة سحرآمیزی، فیلم مستند اسلام علی را مشاهده کرده، می‌نویسد:

«وای بر ما[...] که فاصلة اسلام‌مان با اسلام علی از زمین تا ثریا است [ منظورشان حتماً از ثری تا به ثریا بوده!] [...] در کدام برهه از تاریخ صدر اسلام برای با حجاب نمودن زنان از مشت و لگد و بازداشت استفاده شده؟[...]»

واقعاً، در کدام برهه از تاریخ صدر اسلام، به زور کاری انجام شده؟ در صدر اسلام زن‌ها بیکینی می‌پوشیدند، و پس از پذیرفتن دین مبین با آغوش باز، حجاب را با کمال میل رعایت کردند! اگر کسی لباس صحرانشینان امروز را دیده باشد می‌داند که زن و مرد اگر پوشش کامل و ضخیم نداشته باشند، سریعا دچار گرما‌زدگی خواهند شد! در ضمن طبق سنت اقوام سامی، زنان می‌بایست سر خود را می‌پوشاندند. و امروز نیز زنان ارتدوکس یهودی، موهای خود را می‌پوشانند. درست مانند فریبا داودی مهاجر که امروز به عنوان شاهد زندة «برهه‌های تاریخی صدر اسلام» قلم می‌فرساید!

بله، در صدر اسلام، تنها کاری که با زور انجام شد، مسلمان شدن ثروتمندان به زور شمشیر بود! برای حفظ اموالشان، و اسلام آوردن فقرای ساده لوح که می‌پنداشتند محمد جیب ثروتمندان را خالی می‌کند و هرچه به غنیمت گرفته بین فقرا تقسیم می‌کند! مانند همان‌ها که در ایران هنوز منتظراند پول نفت را «استات اویل» بیاورد به در خانه‌شان! بله، همانطور که بارها در این وبلاگ گفته شد، از قدیم گفته‌اند تا ابله در جهان هست مفلس در نمی‌ماند. ولی امثال داودی مهاجرها هر نوع مفلسی نیستند! اینان مفلسانی‌اند که دیگران را «ابله» می‌پندارند. و می‌پندارند که مردم به فراموشی دچار شده‌اند!

داودی مهاجر، پس از 28 سال، امروز ناگهان متوجه شده حجاب به زور اسلحه «ارزش» ندارد! و با این ترهات، نه تنها تلویحاً بر حجاب به عنوان «ارزش» مهر تأئید می‌گذارد، ‌که فرمان اجرای دیگر مجازات‌های قرآنی را هم صادر می‌کند:

«تمام قوانین و قواعد اسلامی به تمامی پیاده شده است[...]تنها قانون معطل مانده در کل قرآن مجید حجاب است؟»


نه! هنوز ملت ایران مزة اسلام واقعی استعمار را نچشیده، و داودی مهاجرها با بی‌صبری در انتظار اتحاد جماهیر اسلامی «موعود» ثانیه شماری می‌کنند. اتحاد جماهیر توحشی که حداد عادل قوانین «حقوقی‌اش»‌را می‌ستاید، و تدوین حقوق بشر در آن بر عهده محمد جواد لاریجانی است!

محمد جواد لاریجانی، برادر آن یک لاریجانی، در حاکمیت گورکن‌ها، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه است! و می‌خواهد در حقوق بشر جائی هم برای «تفکر» اسلامی بیابد! چون به زعم پادوهای روتاری کلاب لندن، اسلام گویا یک «تفکر» است! مانند فلسفة افلاطون یا ارسطو! و در این راستا محمد هم «فیلسوف» می‌شود! و بنابراین جای تعجب نیست که لاریجانی دبیر ستاد حقوق بشر باشد! چرا که نه خودش بشر است، و نه دین اسلام، حقوق بشر را به رسمیت می‌شناسد. بنابراین خطوط کلی «حقوق بشر اسلامی»، از هم اکنون مشخص است: اعدام، سنگسار و قصاص از حقوق حقة بشر اسلامی خواهد بود! و «برهان قاطع» لاریجانی این است:

«هیچوقت اسلام را فدای پاسخ نمی‌کنیم»
منبع: مهرنیوز، مورخ 9 خردادماه 1386

شاید این «کلمات قصار» و بی‌معنا هم از عمة مادربزرگ پیامبر اسلام باشد. ایشان هم گویا‌ هر وقت «هرکاری» دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. گویا لاریجانی هم، مانند دیگر نخبگان گورکن‌ها، به عمة مادربزرگ پیامبر اقتداء کرده. ولی ‌به ایشان یادآور شویم که در اسلام استفاده از کلوخ را هم واجب شرعی دانسته‌اند، به ویژه پس از چنین افاضاتی.

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶


عمه‌جان در جنگ ممسنی!
...
همانطور که دیروز مهرانگیزکار رهبری ارکستر لیسیدن نعلین اکبر هاشمی را عهده‌دار شده بود، امروز هم رسانه‌های «فرهنگی» در داخل و خارج ایران رهبری ارکستر بازاریابی برای فیلم ساتراپی را عهده‌دار شده‌اند. رسانه‌های غرب به «به، به» کردن می‌پردازند، و رسانه‌های گورکن‌ها به «اه، اه» اکتفا می‌کنند! همین کافی است تا بازار فیلم کذا حسابی گرم و داغ شود، و عده‌ای به نان و نوا برسند! که از قدیم گفته‌اند، «تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند!» در این راستا، لیبراسیون، فیگارو و لوموند، به تعریف و تمجید از فیلمی پرداخته‌اند که فرانسوی‌ها در آن سرمایه‌گذاری کرده‌، و ایرانیان هم موظف‌اند با استقبال گسترده از این محصول بازار ابتذال و بی‌فرهنگی، سرمایة فرانسوی‌ها را با بهره‌های کلان به جیب‌شان بازگردانند. رسانه‌های فارسی زبان در این میان، به دو دسته تقسیم شده‌اند، گروه ماشالله‌قصاب و گروه الله‌کرم! گروه ماشالله قصاب، مانند روزآنلاین و شرکاء، به تعریف و تمجید از «پرسپولیس» مشغول‌اند، و گروه الله‌کرم، مانند «بنیاد فارابی»، فیلم را «توهین به مقدسات» می‌نامند! پیشتر اشاره شد که داستان پرسپولیس و فیلمی که شبکه دولتی فرانسه بر اساس آن «تولید» کرده،‌ تبلیغات برای حاکمیت اسلامی است. چرا که دیالوگ‌ها و تصاویر، هیچیک بازتاب فجایع حاکمیت مذهبی در ایران نیست، کاملاً بر عکس، این محصول تبلیغاتی پرده‌ای است بر واقعیت‌های تلخ ایران. پرده‌ای که با مصاحبه‌های رنگارنگ ساتراپی هر روز بر ضخامت‌اش افزوده می‌شود! بله، چنین است «هنر» در جهان «وحش سالار»: سلاحی جهت سرکوب!

البته سرکوبی در تمامی ابعاد. نه فقط در زمینة هنر، که در زمینة نگرش اجتماعی! سایت «روشنگری» مصاحبه ساتراپی با گزارشگر «ایندیپندنت» در اکتبر 2006 را منعکس کرده، که زوایای بیشتری از این «سرکوب» را نشان می‌دهد. پیشتر لازم است به گرایش سیاسی ایندیپندنت اشاره شود. ایندیپندنت، همان فاشیسم اسلامی در زرورق تمدن غرب می‌تواند تلقی شود! «رابرت چالمرز» با ساتراپی مصاحبة مفصلی ترتیب داده، که تبلیغاتی موذیانه در ستایش هرج‌ومرج، شورش، مرگ و خودتخریبی است. جهت بررسی این مصاحبه، فرض می‌کنیم که هرچه از قول ساتراپی در آن نقل شده «واقعیت» دارد. چرا که در «واقعیت»، مصاحبه‌ها نخست ضبط می‌شوند، سپس متن مصاحبه نگاشته می‌شود، و دخل و تصرف لازم در آن صورت می‌گیرد، و پس از تائید مقامات، منتشر می‌شود. این روال عادی و رایج انتشار مصاحبه‌ها است. در مصاحبه «رابرت چالمرز» با ساتراپی، ابتدا چالمرز ساتراپی را آنگونه که می‌بیند یا می‌باید ببیند «وصف» می‌کند. و در این راه به پیشگوئی و رمالی هم متوسل می‌شود، و عجیب است که همة پیشگوئی‌های او کاملاً درست از آب در می‌آید! مسلماً حکمتی در کار است! چرا که هنگام مصاحبة چالمرز با ساتراپی، فیلم پرسپولیس در دست تهیه است، و پیش از آن نیز در فرانسه هیاهوی رسانه‌ای مفصلی پیرامون آن بر پا شده بود! البته چالمرز نمی‌داند که ما از این نکته آگاهیم! در نتیجه چنین‌ می‌گوید:

«هنرمند ایرانی[...] برجسته ترین استعداد در زمینه داستان تصویری [...] شکوفا ترین لحظات زندگی خود را می‌گذراند [...] هنوز بسیاری در فرانسه او را نمی‌شناسند،‌ ولی او در آستانه شهرت عظیم بین‌المللی قرار دارد.»


بله، چالمرز پیش از اعطای جوایز، در جریان شهرت بین‌المللی ساتراپی قرار گرفته! چرا که وقتی سرمایه‌گذار فرانسوی باشد، و به بعضی محافل هم نزدیک، باید بتواند سود سرشاری از سرمایه‌گذاری‌اش ببرد! در نتیجه، از زبان «کاترین دونوو» که خود نیز به محافل ویژه نزدیک است، ساتراپی محبوب‌ترین «نویسنده» معرفی می‌شود! چالمرز سپس مقداری آسمان ریسمان به هم می‌بافد و ساتراپی را با «باب دیلان» ـ بیچاره باب دیلان ـ مقایسه می‌کند و... و می‌رسد به اصل مطلب. اصل مطلب این است که خانوادة ساتراپی، خانواده‌ای مرفه و سکولار بودند که در «انقلاب» شرکت کردند! منظورشان حتماً همان براندازی ناتو باید باشد. سپس چالمرز در یک جمله، فجایع جنگ را نیز برایمان «خلاصه» می‌کند:

«‌ساتراپی وقتی 13 سال داشت خانه همسایه زیر بمب ویران می‌شود و او النگوی همکلاسی‌اش را در خرابه‌ها می‌بیند [...]»


و چالمرز بکلی از یاد می‌برد که ایرانیان ساکن تهران هم بمباران‌ها را تجربه کرده‌اند! و همه می‌دانند اگر بمب بر خانه‌ای فرود آید، خانة همسایه نیز در امان نخواهد ماند! موج انفجار، ترکش‌ها، انفجار لوله‌های گاز و ... و بسیاری از مسائل فنی دیگر که چالمرز و ساتراپی هر دو از آن بی‌اطلاع‌اند، جائی برای یافتن النگوی دختر همسایه باقی نمی‌گذارد. ولی هر دو دروغ می‌گویند، در نتیجه چالمرز، به گفتن دروغ‌های شاخدار ادامه می‌دهد. باری به هر جهت، داستان به آنجا می‌رسد که خانوادة «سکولار» و مرفه، دختر 14 ساله‌ای را به اتریش روانه‌ می‌کند. و مسافر 14 ساله به تقلید از رضامیرپنج، که شایع بود یک جعبه خاک ایران را با خود به تبعیدگاه برده، یک شیشه از خاک ایران را با خود می‌برد! و به چالمرز هم می‌گوید، عراقی‌ها همیشه دشمن ما بودند! و چون این مصاحبه در سال 2006 انجام شده، به طور غیرمستقیم «ایندیپندنت» به ایرانی‌ها دلداری می‌دهد تا نگران کشتار عراقی‌ها توسط ارتش جنایتکار آمریکا و انگلیس نباشند! تا ما نگران نباشیم که جنایتکاران پنتاگون با همدستی گورکن‌ها در عراق و افغانستان به چپاول و کشتار غیرنظامیان مشغول‌اند! ساتراپی هم به همین دلیل، به تکرار تبلیغات رادیو تهران در دوران جنگ می‌پردازد:

«آن‌ها می‌خواستند به ما حمله‌کنند [...] انگیزة آن‌ها شرارت است [...]»

بله، مصاحبة ساتراپی و چالمرز شباهت فراوانی به تبلیغات جنگ‌طلبان حکومت اسلامی دارد. تأکید بر دشمنی عراق با ایران! و همین دشمنی‌ها منبع تغذیة «ایندیپندنت» است، پس باید آن‌ها را تشویق کرد! و برای تبلیغ نفرت و مرگ چه کسی بهتر از ساتراپی؟! کسی که نفرت را در اتریش تجربه کرده، کسی که نظم را نیاموخته و کسی که مانند بسیاری از جوانان ایرانی حماقت حسین در کربلا را «ناخوآگاه» تکرار می‌کند:

«من با قدرت مسئله دارم. مرا برای اطاعت کردن نساخته‌اند، مادربزرگم می‌گفت قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند. حق با او بود.»

بله، ساتراپی با قدرت مسئله دارد، و عجیب است که در فرانسه با هیچ قدرتی مسئله‌ای پیدا نکرده! ساتراپی ادعا می‌کند برای اطاعت کردن ساخته نشده. البته هیچکس برای اطاعت کردن ساخته نمی‌شود، اما رعایت نظم با اطاعت کورکورانه چه ارتباطی دارد؟! از حق نباید گذشت، ساتراپی هنگامی که به تبلیغ «خرد» مادر بزرگش می پردازد و می‌گوید قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند، فراموش می‌کند که قوانینی که برای ابلهان ساخته شده‌اند، همان قوانین شورش است! قوانینی که بر منطق «خودتخریبی» استواراند، همان قوانینی که ساتراپی را به سوی درگیری با آموزگارش سوق می‌دهد، تا در ده‌کوره‌ای به نام اتریش،‌ به حاشیه نشین معتاد تبدیل شود، و اقدام به خودکشی کند. بله، در واقع همین قوانین برای ابلهان ساخته شده‌اند: شهادت طلبی، گریز از زندگی و شتافتن به سوی مرگ. بی‌جهت نیست که در ایران نیز جوانان باید اکثر جمعیت معتادان به مواد مخدر را تشکیل دهند! اگر در اوین نیستند، اگر به تبعید فرستاده نشده‌اند، و اگر زندگی را در پای میز قمار نمی‌گذرانند، اگر در جبهة جنگ‌های استعماری به استقبال شهادت نمی‌شتابند، می‌توانند معتاد شوند! در این راستا است که یک جامعه را در درازمدت می‌توان کاملا نابود کرد: با فرستادن نسل جوان به چنین چهارراهی، نابودی ملتی به نام ملت ایران حتمی است. و البته یک گروه، راه پنجم هم در مقابل دارند: اقدام به خودکشی! ولی ساتراپی‌ها برای اقدام به خودکشی «دلیل موجه» نیز ارائه می‌کنند: نژاد پرستی در اتریش! اما اگر ساتراپی امروز دست به خودکشی نمی‌زند، هنوز،‌ به شیوة فاشیست‌ها مرگ را می‌ستاید:

« مرگ یک گزینه است. روزی خواهم مرد، درست مثل یک کرم [...] فکر می‌کنم کره زمین بدون ‌ما بهتر خواهد بود[...]»


منظور ساتراپی از «ما» حتماً نوع بشر است! و مشخص نیست چه کسی پس از «ما»‌ می‌تواند سخنان ساتراپی را تأیید کند؟! ولی اگر «ایندیپندنت» از زبان ساتراپی شکمش را برای یک بمباران اتمی صابون زده تا زندگی بهتری داشته باشد، مسلماً «حق» دارد! اربابان رسانه‌های آزادی پرور غرب از جنگ تغذیه می‌کنند، و هر چه جسد بیشتر باشد، تغذیه بهتر صورت خواهد گرفت! و اما جهت جنگ افروزی، ابتدا باید «زمینه» فراهم شود: یک حاکمیت دست نشانده جهت گسترش حماقت‌ها و تعصب‌ها! حاکمیت دست نشانده موجود است، حماقت و تعصب را نیز اهالی ایندیپندنت برای ما ملت به «ارمغان» می‌آورند؛ با خلاصه کردن آزادی‌های اجتماعی در حجاب زنان! و با ابله پنداشتن خوانندگان!

بله، ساتراپی که در 14 سالگی به اتریش رفته بود، پس از اخراج از مدرسه، اعتیاد به مواد مخدر و اقدام به خودکشی،‌ در سن 18 سالگی تحت عنوان هنرمند به ایران باز می‌گردد! این است فواید عدم رعایت نظم،‌ فواید اعتیاد و اقدام به خودکشی! چالمرز به بازگشت ساتراپی در 18 سالگی به ایران اشاره کرده می‌گوید:

«تصور بازگشت هنرمندی با این درجه آتشین از استقلال، به[...] جائی که زنان را از سال 1980 مجبور کرده‌اند حجاب بر سر کنند دشوار است!»


و اینجاست که ساتراپی، با همان درجة آتشین از استقلال، به دفاع از حقوق حقة زنان ایران بالای «تریبون» می‌رود، البته در همان چارچوب زنان حکومتی و اسلامی. و اینبار بجای «خرد» مادربزرگ، از «خرد» مادرش برایمان می‌گوید:

«مادر من همیشه می‌گفت باید 100 بار از یک مرد بهتر باشم! من مجبور بودم در ریاضی سخت کار کنم و چهار زبان یاد بگیرم[...]»


بله این است معیارهای «بهتری» و «برتری» که ایندیپندنت از زبان ساتراپی برایمان نقل می‌کند، ریاضی و 4 زبان! بگذریم که ساتراپی فرانسه‌اش لنگ می‌زند، مصاحبه‌هایش در رادیو و تلویزیون فرانسه متاسفانه گویای همین امر است. ولی چالمرز به ما می‌گوید که ساتراپی علاوه بر زبان مادری‌اش، فرانسه، آلمانی و انگلیسی هم صحبت می‌کند. ما هم می‌پذیریم! ولی بقیة قصه‌های چالمرز را نمی‌پذیریم:

«ساتراپی آشکارا از دکانداری با مسالة سرکوب زن در ایران پرهیز می‌کند و روی خوش به قدرت‌هائی که مزورانه به تجارت سیاسی با مسئله سرکوب ایران مشغول‌ا‌ند نشان نمی‌دهد[...]»


منظور، حتماً تونی بلر و جرج بوش است! که ساتراپی چند ناسزا نثار آن‌ها کرده! و در مقاله آمده است که این راه رسیدن به شهرت و موفقیت برای یک هنرمند ایرانی در غرب نیست! ولی همانطور که شاهدیم جهت رسیدن به شهرت، ساتراپی می‌باید همان مسیری را طی کند که پیش از او دیگر جایزه‌بگیران گورکن‌ها طی کرده‌اند: سرسپردگی و بندگی در خفا، ادعای استقلال در برابر دوربین‌ها! و اگر ساتراپی از «دکانداری با مساله سرکوب زنان در ایران پرهیز» می‌کند، به همین دلیل است! ساتراپی در واقع خود یکی از دکانداران سرکوب، و به ویژه سرکوب زنان در ایران است. چالمرز نیز تلویحا به این امر اذعان دارد، که ساتراپی در گروه پادوهای رفسنجانی است، و می‌گوید:

«او در تبعید به دام دو اردوی متداول نمی‌افتد نه واپسگرایان نوستالژیک دورة شاه و نه آنها که ملاها را تبرئه می‌کنند.»


بله ساتراپی هم مانند هاله اسفندیاری می‌خواهد «تصاویر مثبت» از ایران ارائه دهد! و جهت ارائه چنین تصاویری، لازم است «اصل مطلب» فراموش شود. اصل مطلب قوانین توحشی است که به مرد مجوز سرکوب زن را در خانواده اهداء کرده، ولی ساتراپی این واقعیت را واژگونه می‌کند، قوانین را نادیده می‌گیرد، و ملت ایران را بجای قوانین توحش قرار می‌دهد. به این ترتیب اصل حاکمیت مذهبی دست نخورده باقی می‌ماند! کافی است نگاه غربی‌ها به ملت ایران تغییر کند، همه چیز درست می‌شود:

«در غرب سوء تفاهمی وجود دارد مبنی بر اینکه[...] همه مردان زنان را مجبور به ازدواج می‌کنند، بعد آنها را می‌زنند و همه فناتیک هستند. این درست مثل این است که جامعه غربی را با انکیزیسیون تعریف کنیم»


بله در واقع قوانین «انکیزیسیون» در برهة خاصی بر جوامع غرب حاکم بود، همچنان که امروز قوانین فاشیسم استعماری بر ایران حاکم شده. و می‌بینیم که چرا ساتراپی از قول مادربزرگش می‌گوید که،‌ «قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند!» چرا که، به این ترتیب می‌تواند قوانین ملایان را نادیده انگاشته، عمة مادربزرگش را جانشین قوانین جاری توحش در ایران کند:

«مادر بزرگ من عمه‌ای داشت که هرگز ازدواج نکرد، رابطه آزاد داشت. رفتار او اساساً اینطور بود: من هر کاری را که دوست داشته باشم، هر وقت که دوست داشته باشم می‌کنم [...]»


بله، مادر بزرگ ساتراپی عمه‌ای داشته، که در ایران آنزمان ـ دورة احمدشاه قاجار ـ رابطة آزاد داشته‌اند! حتما ایشان، پا به پای مش قاسم و دائی‌جان ناپلئون، در جنگ ممسنی هم شرکت کرده بودند! بدون قضاوت در مورد خانوادة ساتراپی باید گفت، عمة مادربزرگ ایشان از استثنائات جامعة ایران و تمامی جوامع بشری بوده‌اند! کسانی که با قیدوبندهای زندگی طبقات مرفه ـ منظور تازه به دوران رسیده‌های دورة پهلوی نیست ـ آشنا باشند، می‌دانند که قیدوبندها در این ردة اجتماعی بسیار محکم و آهنین است! این قیدوبندها هیچ روزنه‌ای برای زندگی به شیوة وحوش نمی‌گشاید، و انسان‌ها را ناچار می‌کند هر چه بیشتر از توحش فاصله بگیرند. در واقع آنکه هر وقت هر کار بخواهد انجام می‌دهد، فقط یک حیوان وحشی است، نه در جامعة بشری زندگی می‌کند نه در خانواده. امروز دیگر ساتراپی نمی‌تواند پشت سپر 8 سالگی خود را پنهان کند،‌ هرچند که در 8 سالگی نیز، کوچکترین جائی برای توحش وجود ندارد! اگر مادر ساتراپی به او یاد نداده، در سن 32 سالگی، ساتراپی باید قادر به درک این امر باشد که «دروغگوئی» و «پریشان‌گوئی» حد و مرزی دارد، و زندگی در جامعة بشری، حتی زندگی حیوانات در کنار افراد بشر، با زندگی در جنگل «تفاوت‌هائی» دارد.



سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۶

«ستون» و نعلین!
...
هرچه ملت ایران بیشتر در سیاهی فقر و تنگدستی فرو می‌رود، شکوه ابتذال حاکمیت هم افزایش می‌یابد. پس از ادبیات «فاخر» در «قطع پالتوئی»، تولید رهبری، «حنا زرچوبه» امروز محصول سینمائی «فاخر» را هم به ما معرفی کرد! بله، این حاکمیت همه چیز را «فاخر» می‌پسندد، و از آنجا که موجودیت‌اش ریشه در ابتذال دارد،‌ هرپدیده‌ای ابتذال بیشتری داشته باشد، «فاخرتر» خواهد شد! ولی آن‌روی سکه نیز کارساز گورکن‌ها است. آنچه اینان مبتذل می‌خوانند، با هدف ترویج آن، آناً‌ ممنوع می‌‌شود! و آنچه در ارتباط مستقیم با اینان قرار دارد، در رسانه‌ها نفی خواهد شد! «ارتباط با آمریکا» هم از همین قماش است! حاکمیتی که موجودیت خود را مدیون ایالات متحد است، اکنون به دستگیری همکاران و مبلغان خود پرداخته، آنان را «جاسوس» می‌خواند!

سیرک دستگیری جاسوسان با محمد موسویان آغاز شد، به هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش رسید و کیهان نیز به کمک «واشنگتن پست»، به جهانیان ثابت کرد که جرج سوروس، فاشیست، جنگ طلب و پادوی بنیاد «کارلایل»، بر ضد گورکن‌های «مستقل»، «مقتدر» و «ضدامپریالیست» به توطئه مشغول است! پس از افشاگری‌های روزی‌نامة کیهان، ‌ و معرفی جاسوسان، آب از آب تکان نخورد! حال همة جاسوسان در تهران خوب است، و به زودی،‌ به شیوة پاسدار اکبر، از درون سلول‌های انفرادی، چندین و چند جلد کتاب تاریخی و موثق منتشر خواهند کرد! کتاب‌هائی که به زعم پادوهایشان در فرنگ بسیار هم سرنوشت‌سازخواهند بود! ‌به ویژه در ینگه دنیا، مرکز تجمع شبه مخالفان، که ابتکار عمل کاملاً به دست مبلغین مخالف‌نمای حاکمیت منفور دستاربندان است! واقعیت این است که با دستگیری موسویان، جنگ قدرت در ایران آغاز شده! و گروه اکبر رفسنجانی که 28 سال است، در رأس هرم قدرت قرار دارد، باید صحنه را با افتضاح ترک کند. ولی ظاهراً «تفهیم» این موضوع به حامیان خارجی و ایرانی‌نمای اینان در خارج، کار ساده‌ای نیست!

نیویورک‌تایمز، ‌ ارگان «نان را نه به نرخ روز، که مفت باید خورد»،‌‌ می‌نویسد در زمان ریاست خاتمی شیاد، ایران وارد رنسانس ادبی شده ‌بود! بله، رنسانس ادبی! و این «رنسانس ادبی» از سال 1999 تا 2002 ادامه داشته! افسوس که ملت ایران قدر شیاد اردکان را ندانست! و صد افسوس که پس از احمدی نژاد نیز دارو دستة خاتمی جنایتکار به صحنه باز نخواهند گشت! بله این خبر تأسفبار بهتر است از هم اکنون به «صرافی فرد هالیدی و شرکاء» اعلام شود تا به ضربة روانی دچار نشوند! «نیویورک تایمز» بسیار افسوس خورده که این دوران طلائی با خاتمی پایان یافت! مقالة «نیویورک تایمز» که در رسانة اکبر رفسنجانی، روز آنلاین، ‌ منتشر شده، ادعا می‌کند پس از براندازی 22 بهمن، یک طبقة نوین در ایران ظهور کرده: طبقه زنان باسواد! ظاهراً، به زعم نویسندة «صرافی فرد هالیدی»، پیش از براندازی زنان باسواد انگشت‌شمار بوده، ‌ یا اصولاً زنان سواد خواندن و نوشتن نداشتند، و ظاهراً معجزة نعلین و ریش باعث ظهور این «طبقة باسواد» شده! که اکنون به دلیل عدم حضور شیاد فرهیختة اردکان، راه به ابتذال برد‌ه‌اند:

«[...] با ظهور طبقه زنان باسواد پس از پیروزی انقلاب و نبود باشگاه و مراکز فرهنگی بازار قصه‌های عامه‌پسند زنان داغ شد [...]»


و مسلم است، کسانی که در ایالات متحد، علیرغم وجود باشگاه و مراکز فرهنگی، خاطرات هیلاری کلینتون، و داستان‌های «باربارا کارتلند» و امثالهم را همه روزه می‌خوانند، و به تماشای فیلم تایتانیک می‌نشینند، جذب آثار عامه‌پسند نمی‌‌شوند! بله می‌باید قبول کنیم که اکثریت زنان آمریکائی، نه مهملات تلویزیون را تماشا می‌کنند، و نه داستان‌های عامه پسند می‌خوانند! به همین دلیل در آشپزخانه هر یک از قصرهای مجلل چوبی یک تلویزیون به دیوار چسبیده! از این گذشته، همه در ایالات متحد، به زبان انگلیسی «تسلط» دارند، و به مطالعة آثار «گور ویدال» مشغول‌اند! نه تنها همه «باسواد» هستند، که سوادشان «فاخر» است! اصولاً به دلیل همین «سواد فاخر»،‌ حاکمیت «وحش سالاری» را اینچنین «طبیعی» می‌پندارند! حال بازگردیم به شبه‌مخالفان ایرانی در ینگه دنیا! یا همان ریزه‌خواران سفرة اکبر رفسنجانی!

پیشتر اشاره شد که 102 تن از شبه مخالفان ایرانی در غرب ساکن شده و به تبلیغ برای دارودستة اکبر رفسنجانی مشغول‌اند، از جمله «مهرانگیزکار!» در وبلاگ دیروز به نقش دفتر وکالت «آتیه‌بهار» جهت کسب حمایت غرب از دارودستة رفسنجانی اشاره شد. امروز «مهرانگیزکار» پرده برانداخته، و زینب وار به مداحی رفسنجانی پرداخته! نیازی به توضیح نیست که ثناگوئی مهرانگیزکار در کدام روزی‌نامه آنلاین منعکس شده! مهرانگیزکار در مطلبی تحت عنوان «ارکستر مبارزاتی زنان» از اکثر زنان مدافع حاکمیت ایران یاد کرده. ساتراپی، آذر نفیسی، هاله اسفندیاری، زینب پیغمبرزاده، روزی‌نامه نگارانی چون نوشین احمدی و ... و به ویژه از تصویر چهرة آن زن که به همت چماقداران رفسنجانی غرق در خون شد، تا فعلة مذکر و مونث رفسنجانی، در داخل و خارج به «خشونت بر ضد زنان» اعتراض فرمایند، و برای «خداوندشان» تبلیغات به راه بیاندازند.

و از حق نباید گذشت که، مهرانگیزکار، در انجام این «کار» سنگ تمام گذاشته! مهرانگیز کار که مانند عبادی گویا «حقوقدان» هم هست، ناگهان کشف کرده نظام ایران امنیتی است! چون از روزی که خمینی دجال و همراهان را در مهرآباد تخلیه کردند، تا پایان دورة خاتمی جنایتکار، به پندار «مهرانگیزکار»، نظام ایران امنیتی نبوده! باید از سرکار خانم حقوقدان پرسید، پس نظام ایران چه بوده؟! بی‌شرمی و دروغگوئی دستاربندان در تاریخ ایران به ثبت رسیده، ولی این نخستین بار است که یک زن ظاهراً «حقوقدان» اینچنین گستاخانه دروغ می‌گوید،‌ تا نه تنها حقوق زنان که حق یک ملت را در پیشگاه زن‌ستیزان و ایران‌ستیزان با این وقاحت پایمال کند.

بله، به زعم مهرانگیز کار، «ساتراپی» چنان گورکن‌ها را به چالش کشیده که پایه‌های حاکمیت پوشالی به لرزه در آمده:

«نظام امنیتی ایران به محاصرة زنان در آمده [...] زنان مقیم خارج هم حلقه محاصره را سفت [تنگ] کرده‌اند. کار به جائی کشیده که دولت ایران مجبور است با هدف متوقف ساختن فیلم مرجان با دولت‌های اروپائی وارد مذاکره بشود.»


لازم است به خانم مهرانگیز کار و دیگر شرکایشان چند نکته را یادآور شویم. اگر قرار بود براندازی از طریق پرسپولیس انجام شود، نخل طلائی مسلماً به مرجان ساتراپی اهداء می‌شد! همانطور که پیشتر اشاره شد، فستیوال کن، شاخه‌ای است از فعالیت‌های فرهنگی سازمان ناتو! ولی شکست پروژة پرسپولیس هنوز برای بعضی‌ها محرز نیست! هر چند که بسیاری از «هنرمندان» ایرانی از شکست طرح پرسپولیس آگاه شده‌اند!

داستان طرح پرسپولیس از آنجا آغاز شد که دستاربندان مدت‌ها سکوت کردند تا جنجال رسانه‌ای پیرامون فیلم ساتراپی «شوت و پرت‌ها» را حسابی متقاعد کند که ساتراپی «رهبر جدید انقلاب» است! کتاب‌های مرجان ساتراپی از سال 2000 برای فروش عرضه شدند، و سایت ایرانیان و روز‌آنلاین از مداحان آن بوده و هستند. کتاب ساتراپی پس از توطئه کودتای ناکام محمد خاتمی در به آشوب کشیدن دانشگاه‌ها به بازار آمد. و همزمان با دستگیری دانشجویان شبه مخالف، و دیگر مخالف‌نمایان، طرح ایجاد شبه مخالفان خارج نشین نیز به اجرا گذاشته شد. سایت فرانسه زبان «ایران رزیست» می‌گوید، «هدف» ایجاد تصویر نوینی از نسل جوان بود که مخالف بنماید! و شبه مخالفان خارج نشین به تبلیغ برای چنین طرحی پرداختند.

درواقع طرح پرسپولیس همانطور که پیشتر نیز اشاره شد ارائه تصویر خوشایند و دلپذیری از حاکمیت ملایان بود. در این کتاب هیچ اشاره‌ای به جنایات ملایان پیش از براندازی 22 بهمن نشده، از جمله آتش‌سوزی سینما رکس آبادان، جنایت فجیعی که منتظری و علی‌خامنه‌ای در آن دست داشتند. و ساواک شایع کرد که عامل این جنایت رژیم پهلوی بوده! و ساتراپی نیز در پرسپولیس همین شایعه ساواک را بازگو می‌کند! و البته مرجان ساتراپی اشاره‌ای به «کودک‌باره‌گی قانونی» در ایران ندارد! ولی بسیاری از غربی‌های «کودک‌باره»، به گفتة «ایران رزیست»، به ویژه در وزارت امور خارجه، برای اشغال پست در ایران سر و دست می‌شکنند! و همزمان، بنیادهای وابسته به حاکمیت ایران در غرب،‌ مانند «ایران هریتیج» در انگلستان،‌ برای ساتراپی دعوتنامه می‌فرستند! و جا دارد از مهرانگیز کار بپرسیم «مرجان ساتراپی» چه مخالفتی با حاکمیت ایران دارد؟!

هنگامی که تهیه فیلم ساتراپی توسط شبکه 3 تلویزیون دولتی فرانسه و‌ «یونی‌فرانس» آغاز گشت، توسط یکی از پادوهای مؤنث ملایان در «یونی‌فرانس»، پیش‌فروش شد. از تاریخ 21 آوریل، فیلم پرسپولیس توسط «تیه‌ری فره‌مو»، از کارمندان «یونی‌فرانس» برگزیده شد،‌ و تا پیش از پخش آن در فستیوال کن، حاکمیت گورکن‌ها خفقان مرگ گرفته بود! فردای اهدای جایزه به فیلم پرسپولیس، «رادیو فرانس‌انتر»، برنامه‌ای را به فیلم پرسپولیس اختصاص داد، جهت ستایش «انقلاب»!

و امروز نیز، مهرانگیزکار، در ستایش زنانی می‌نویسد که فراموش کرده‌اند در ایران سنگسار و قصاص وجود دارد، و در ایران دختربچه‌ها طبق «سنت محمدی» به خانه بخت می‌روند! و اختیار مرگ و زندگی‌شان به دست پدر،‌ برادر و قاضی شرع است! آنچه اهمیت دارد این است که امثال مهرانگیزکار، حداکثر تلاش را برای حفظ دارودستة رفسنجانی در حاکمیت به خرج دهند. مگر نه اینکه فصل مشترک همگی ارتباط با شبکه «استات اویل» جهت چپاول ملت ایران است؟ پس باید در غارت نفت ایران، به عنوان دستاورد مصدق و «انقلاب اسلامی» کوشا باشند! همانطور که هاله اسفندیاری سعی بر ارائة تصویر مثبت از ایران داشت، و توانست سیاست آمریکا نسبت به ایران را تغییر دهد! بله، سیاست آمریکا نسبت به ایران را امثال هاله اسفندیاری‌ها با ارائه تصاویر مثبت تغییر می‌دهند:

«هاله اسفندیاری [...] که جوانی را در دوره شاه گذرانده[...] زن توانایی است که[...] تا توانست تصاویر مثبت از ایران به آمریکایی‌ها نشان داد. تا توانست داوری افراد موثر در سیاست‌گزاری‌های آمریکا نسبت به ایران را تغییر داد.»


پنتاگون و صاحبان صنایع نظامی را فراموش کنید! ‌ افراد«سیاست‌گزار» را به خاطر بسپارید! افرادی که با تماشای «تصاویر مثبت» تغییر عقیده هم می‌دهند! نمی‌دانستم سیاست آمریکا هم مانند سیاست گورکن‌ها اینقدر کشکی است! ولی اهمیتی ندارد خوشبختانه «عقلا» صدای انقلاب زنان «رفسنجانی» را شنیده‌اند، به ویژه سرداراکبر،‌ که خود خطر کرده،‌ و با نعلین به میدان مبارزه آمده! تا با ارکستر همراه شود! چرا که مبارزات زنان حکومتی، «مبارزات» ارکسترهاست، هر سازی استاد ازل گفت بزن، می‌زنند! یکبار دیگر آفتاب «انقلاب» اینان از قلة مزدوری و پفیوزی دمیده! آیت‌الله‌ها از برابری خون بهای زن و مرد سخن می‌گویند! از قانون ارث، و از دیگر احکام توحش دینی! همان دینی که زنان حکومتی موجودیت خود را از آن می‌دانند! و مهرانگیزکار، یکی از 102 تن پادوی گروه رفسنجانی در فرنگ، پیش از آنکه به اصلاح احکام توحش بپردازد، نگران «آقا» و «ستون نظام» شده:

«آیت الله صانعی، آیت الله...و [...] دارند تفسیر دیگری از اسلام ارائه می‌دهند! آقای هاشمی رفسنجانی[...] رئیس مجمع [...] وارد عرصه خطرناکی از رویاروئی با مخالفان حقوق انسانی زنان شده است و معلوم نیست با این موضع گیری از کجا سر در می‌آورد[...] برخی صاحبنظران او را ستون نظام نامگذاری کرده‌اند[...]ضد انقلاب و طرفدار براندازی نرم نیست و اتهامات مد روز بر او وارد نمی‌شود.[...] من بر این باورم که آقای هاشمی رفسنجانی کمپین یک میلیون امضا و کمپین حذف سنگسار را امضا کرده و بعید نیست چوب امضای خودش را بخورد[..] حوزه حقوق زن[...] حوزه‌ای است که ورود به آن بسی خطرناک است، حتی برای ستون نظام!»

متاسفانه آنچه موجودیت «ستون نظام» را تهدید می‌کند، دفاع از حقوق زنان نیست، ‌ امثال رفسنجانی بجز حق و حساب گرفتن هیچ حقوقی نمی‌شناسند، و بجز جنایت و مزدوری هیچ در چنته ندارند. قلمفرسائی‌های فدائیان رفسنجانی در این گیرودار، شیوة آن ‌رانندة ناشی را ماند که ماشین‌اش در گل تپیده بود و بجای چاره‌جوئی، هر چه بیشتر پای بر پدال گاز می‌فشرد و بیشتر به گل می‌نشست! فرستادن نیروهای انتظامی به خیابان‌ها،‌ که مسلماً از شاهکارهای «اتاق فکر ابلهانه» بخش مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت به شمار می‌رود، از چشم کسی پنهان نمانده. ملت ایران، برخلاف آنچه مهرانگیز کار می‌پندارد «ابله» نیست! این ترفندها، هم آن «ستون جنایتکار» را هرچه بیشتر در گل فرو می‌برد، و هم پادوهای‌اش در فرنگ را! خانم مهرانگیز کار! بجای شیپور زدن برای جیره‌خواران «استات اویل» در ایران، و سینه چاک دادن برای جنایتکاری چون اکبر رفسنجانی، بهتر است «کار» شرافتمندانه‌ای برای خودتان دست و پا کنید. چرا که نه تنها «ستون نظام» در خطر است، که مبلغانش در فرنگ نیز دیگر امنیتی نخواهند داشت.




دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

نفت و نوبل!
...
روزی‌نامه«‌شرق»، ‌مورخ 3 خردادماه 1386، مقالة منتشر نشده‌ای از مهدی بازرگان، به چاپ رسانده که از تاریخ نگارش آن حدوداً نیم قرن می‌گذرد، و قسمت‌هائی از آنرا نیز حذف کرده! در این مقاله که به روال مرسوم اهالی بازار و حوزه، ‌ «دموکراسی» از نوع اسلامی و قرآنی را توصیه می‌کند، مهدی بازرگان به جنبش مشروطیت و ملی‌شدن نفت اشاره کرده است. هدف این وبلاگ تحلیل مقالة مهدی بازرگان نیست، چرا که بارها تکرار کرده‌ایم، مفاهیم مدرن را در قرآن نمی‌توان یافت. و اگر دموکراسی کنونی غرب از دموکراسی آتن در دوران باستان ملهم شده، هنجارهای آتن در دوران باستان را به هزارة سوم منتقل نکرده! و گذشته از این، همچنان که بارها و بارها در این وبلاگ تکرار شد، اسلام و دیگر ادیان ابراهیمی را به دموکراسی نمی‌توان پیوند زد. ولی ظاهراً «نرود میخ آهنین در سنگ»، به ویژه اگر این سنگ، رسانة شرق باشد که خود جیره‌خوار چندملیتی‌ها ا‌ست. بنیادهائی که دموکراسی در کشورهائی چون ایران، نان‌شان را آجر خواهد کرد! این سئوال مطرح می‌شود که، چگونه می‌توان در ایران از دموکراسی دفاع کرد، و از طریق قرادادهای «بای بک» نفت را به غارت برد؟! اکنون که مهدی بازرگان دیگر در قید حیات نیست، مسلماً جانشین وی ابراهیم یزدی، نوعی دموکراسی در توافق کامل با غارت و چپاول استعماری در احکام قرآن برایمان خواهد یافت! همانطور که امروز اکبر رفسنجانی، آیة شریفة «مذاکره با آمریکا» را در قرآن یافت و «حنا زرچوبه» نیز اکتشاف بزرگ رفسنجانی را سریعاً منعکس کرد! حال بازگردیم به روزی‌نامة شرق!

به گفتة «ایران رزیست»، مورخ 12 ماه مه 2006، روزی نامة شرق، که اخیراً دوباره با نویسندگان نخبه و توانای فقرفرهنگی، از قماش صادق خرازی، لیلاز و ... فعالیت خود را از سر گرفته، در ارتباط مستقیم با «دفتر وکالت آتیه بهار» است. از مشتریان این دفتر وکالت می‌توان از شرکت‌های چند ملیتی غربی نام برد که در زمینة نفت، ‌ مواد غذائی و ... انحصارهائی در اختیار دارند. هدف مذاکرات تروئیکای اروپا با ایران، که در زمان خاتمی مزدور آغاز شد، این بود که جهت حمایت از رژیم ملایان، ایران به یگانه منبع تأمین کنندة نفت اروپا و ژاپن تبدیل شود، البته از طریق قرارداد‌های «بای بک»! این قراردادها که برخلاف منافع ملت ایران منعقد شده و می‌شوند، بهای نفت ایران را به نسبت بهای نفت در بازار جهانی بین 8 تا 15 دلار کاهش داده هرگونه رقابتی را در این زمینه نابود می‌کنند!

در واقع شرکت‌های «استات اویل»، «شل» و «توتال»، مشتریان دفتر وکالت «آتیه‌بهار‌»، مستقیماً نفت ایران را استخراج می‌کنند، بهای آنرا نیز خود تعیین کرده به فروش می‌رسانند! و البته می‌دانیم که ارز حاصل از فروش نفت هم متعلق به ایران نخواهد بود. به زبان ساده تر، ‌ این شرکت‌ها، خود نفت ایران را می‌فروشند و درصدی از قیمت فروش را به عنوان حق و حساب به حاکمیت ایران پرداخت می‌کنند! این است واقعیت قرارداد خفت‌بار «بای بک»! واقعیتی که نه در روزی‌نامه شرق و نه در هیچیک از روزی‌نامه‌های شبه اصلاح‌طلبان هرگز به زیر سئوال نخواهد رفت! به ویژه در «شرق» که هنوز از جسد مصدق، به عنوان منبع «تغذیة روحانی» فراوان بهره می‌گیرد!

روزی‌نامه نگاران «اصلاح‌طلب»، که در شرق و روزی‌نامه‌های مشابه قلم می‌زده و می‌زنند، ریشه در سازمان‌های سرکوب متفاوتی دارند. برخی مانند پاسداراکبر و سازگارا، از ساواک سپاه پاسداران پای به صحنه گذاشته‌اند و یک‌شبه تبدیل به روزنامه نگار مخالف خشونت شده‌اند. برخی مانند ابراهیم نبوی، ظاهراً سیاسی نیستند، ولی به نفع اکبر رفسنجانی فعالیت می‌کنند، و پروندة افتخارآمیزشان در وزارت کشور گورکن‌ها هنوز شامل افشاگری‌های پاسدار شریعتمداری نشده‌! چرا که بعضی‌ها گویا هنوز چشم به «خدمات» ایشان دارند و ... و فهرست پادوهای گورکن‌ها طولانی است، و ملت ایران آن‌ها را نیک می‌شناسد. به همین دلیل کسی برای زندانیان دروغین اوین به خیابان‌ها نمی‌آید. ولی سیرک کفتارهائی چون گنجی، نبوی، فخرآرا و دیگران باعث شده تا مخالفان واقعی مزدوران غرب، به آسانی سر به نیست شوند. و در سایت جیره‌خواران رفسنجانی در غرب هیچ نامی از آنان برده نشود. حال بازگردیم به شرکت خصوصی «آتیه بهار» و ارتباطش با هفته نامة «اکسپرس»!

هفته نامة اکسپرس همانطور که پیشتر اشاره شد، متعلق به قبیلة شرایبرها، دلالان بین‌المللی اسلحه است. و روزگار را به برکت جنگ و جنگ‌افروزی سپری می‌کند. سال گذشته، همین هفته نامه، عکس روی جلد خود را به احمدی نژاد اختصاص داده، جهانیان را از این موجود خطرناک به شدت ترسانده بود! ولی همانطور که می‌بینیم اهالی اکسپرس هنوز به آرزوی خود نرسیده‌اند. بله، همین هفته نامة دلالان اسلحه،‌ «ایران‌مانیا» و «پیوند»، دو سایت اینترنتی «آتیه بهار» را به عنوان منابع واقعی آزادی بیان مخالفان حاکمیت ایران معرفی می‌کند! این دو سایت از سوی «آتیه بهار» و مشتریان چند ملیتی‌اش تأمین بودجه می‌شوند، و مأموریت دارند تا تصویر دلپذیری از حاکمیت گورکن‌ها به جهانیان ارائه دهند! و «اکسپرس» این دو سایت را به عنوان تنها «منابع موثق»،‌ برای شناخت اوضاع در ایران معرفی کرده! جای تعجب نیست که این دو سایت نیز، به نوبة خود، تنها حزب قابل اعتماد ایران را «حزب توده» معرفی می‌کنند! هدف از تبلیغات «آتیه بهار» و اربابان این است که دسترستی کاربران اینترنت به منابع مستقل از لابی نفت را غیر ممکن سازند.

«ایران رزیست» با اشاره به مقالات انتقادی رسانه‌های فرانسه از «هالیبرتون» می‌نویسد، عجیب است که این رسانه‌ها همیشه برای اتمام مقالات خود با کمبود مرکب روبرو می‌شوند، و نمی‌توانند شل، توتال، و استات اویل را در همین زمینه سرزنش کنند! به ویژه که «استات اویل» عضو کمیتة نوبل است، و لطف و مرحمت محفل نوبل به شیرین عبادی را همه به یاد دارند!

«ایران رزیست» دستگیری نمایشی جهانبگلو را نیز در ارتباط با شبکة «آتیه بهار» بررسی و تحلیل می‌کند. بیژن خواجه‌پور، یکی از بنیانگزاران «آتیه بهار»، از نزدیکان جهانبگلو است. در بطن این مافیای «روشنفکران»،‌ «رامین پرهام» از اعضای اوپوزیسون ایران نیز فعالیت دارد! به گفتة «ایران رزیست»، رامین پرهام، گاه شیمی‌دان، گاه اقتصاددان و گاهی هم شاعر است! و گویا به دلیل لطافت طبع شاعرانه، جهت آزادی جهانبگلو، ‌ به جمع آوری امضاء هم پرداخته!

مأموریت رامین پرهام، نزدیک شدن به روشنفکران یهودی فرانسه عنوان شده، تا هرگونه تردید در مورد یهودستیز بودن حاکمیت ایران برطرف شود! و جای هیچگونه تعجبی نیست که این روشنفکران، همان «روشنفکران رسانه‌ای» باشند که نویسندة این وبلاگ،‌ در مقالة «روشنفکران فرانسه و اشک تمساح برای بهائیان ایران» آنان را معرفی کرده! از جمله خودفروخته‌ترین آن‌ها، «آندره گلوکسمان» و «برنار هانری‌لوی» را می‌توان نام برد که، از مدافعان بی‌قیدوشرط تهاجم نظامی آمریکا به شمار می‌روند. این دو نفر، در بسیاری از تبلیغات رسانه‌ای به دفاع از «اصلاح‌طلبان در بند» فعالانه شرکت داشته‌اند. و البته نیازی به توضیح نیست که، بودجة یقه دریدن‌های امثال «هانری لوی» و شرکاء از جیب ملت ایران تأمین می‌شود. همچنان که هزینة درافشانی‌های شیرین عبادی در رسانه‌های فرانسه! متأسفانه سایت «ایران رزیست»‌ به نرخ دفاع از «اصلاح طلبان» و روزنامه‌نگاران جیره خوار رفسنجانی در رسانه‌های فرانسه اشاره نکرده، ولی مسلماً بازارگرمی برای دارودستة اکبر رفسنجانی جنایتکار برای ملت ایران بسیار گران تمام می‌شود. حال بازگردیم به مقالة ‌مهدی بازرگان که می‌گوید:

«غالب مردم صرفه[...] را در تظاهر به نفهمیدن می‌بینند، تا عذری برای بندگی کردن بتراشند [...] در ایران دزد سرگردنه می‌آمده[...] خلق کثیری را بی‌مال و بی‌جان می‌کرده[...] عدة قلیلی را به لفت‌و لیس می‌رسانده[...] آن‌ها که می‌ماندند غلام و رعیت و خدمتگزار او می‌شدند.»

می‌بینیم که مهدی بازرگان نه تنها دموکراسی را نمی‌شناخته، که ملت ایران را نیز مشتی کاسب‌کارو بازاری و بنده پنداشته. شاهدیم که علیرغم دزدهای سرگردنه‌ای که یکی پس از دیگری آمدند، کشتند و غارت کردند، به ویژه علیرغم جنایات دزدان سرگردنة سه دهة اخیر، آن‌ها که غلام و رعیت شده‌اند ‌همان‌ها بودند که زندگی را در کاسبی و دلالی و بندگی دیده و می‌بینند. افسوس که ایشان دیگر در قید حیات نیستند، وگرنه جواب‌شان را می‌نوشتیم که بخوانند، «ملت ایران نه کاسب است، نه دلال و نه بنده.»



یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

مقتدی در انتها!
...

اخیراً مطلب مختصری در مورد ناخشنودی الیزابت دوم از تونی بلر منتشر شده، مطلبی که به نظر شاید کم‌اهمیت بنماید، ولی مسلماً قابل بررسی است. حتی شاید بتوان آنرا آغازگر تغییرات سیاست انگلیس در منطقه دانست. می‌دانیم که انگلیس در این منطقه چند قرن سابقة استعماری دارد، و دقیقاً از هم‌اینروست که تغییر سیاست استعمار کهن از اهمیت زیادی برخوردار می‌شود. چرا که استعمار انگلیس اگر تغییر سیاست دهد، به این معنا است که ناچار از چنین چرخشی شده. به عبارت دیگر، امروز انگلیس تحت فشار نیروهائی قرار گرفته که قادر به مقابله با آن‌ها نیست، در غیر اینصورت لزومی به تغییر سیاست نمی‌بود.

طبق قانون اساسی انگلیس، پادشاه فرماندة کل قوا است. و الیزابت دوم نیز طبق همین قانون مسئولیت فرماندهی کل قوا را عهده‌دار است. با این وصف «حنا زرچوبه»، مورخ 3 خردادماه سالجاری، به نقل از «ساندی هرالد»،‌ می‌نویسد، خاطر مبارک الیزابت دوم از اینکه نیروی نظامی انگلیس بیش از حد به خارج از مرزها گسترش یافته آزرده شده! ساندی هرالد یکی از روزی‌نامه‌هائی است که مانند دیگر رسانه‌های مستقل غرب، نان جنگ می‌خورند و همزمان جفنگ تحویل مردم می‌دهند. به نظر می‌رسد «حنا زرچوبه» پنداشته مقام فرماندهی کل قوا در انگلیس، مانند فرماندهی کل قوا نزد گورکن‌ها، کشکی است! الیزابت دوم، آن‌هنگام که ارتش انگلیس از طریق هوائی به خارج از مرزها گسترش یافته بود و سال‌ها غیر نظامیان عراقی را بمباران می‌کرد، به هیچ عنوان ابراز نارضایتی نمی‌فرمودند! مهمترین دلیل هم اینکه، آن زمان شبه اصلاح‌طلبان به رهبری محمد خاتمی مزدور مراتب رضایت روتاری کلاب لندن را فراهم آورده، جای هیچ گونه نگرانی نبود! اما امروز اوضاع متفاوت است! و الیزابت دوم که همین چند روز پیش جهت تأکید بر «اتحاد» همه جانبه با ایالات متحد، راهی مستعمرة سابق انگلستان شده بود، ناگهان از اینکه تونی بلر بیش از اندازه پیرو سیاست‌های واشنگتن است، ابراز نارضایتی می‌کند!

و با وجود آنکه ساندی هرالد، یک روزی‌نامه مشابه دیگر روزی‌نامه‌های غرب است، مطلبی که عنوان شده، به چند دلیل، اهمیت فراوان پیدا می‌کند. نخست آنکه، الیزابت دوم با آنکه در سیاست دخالت ندارد، نمایندة طبقه‌ای است که در انگلیس تعیین سیاست می‌کند. به عبارت دیگر، الیزابت دوم نمایندة حاکمیت واقعی انگلستان است. حاکمیتی که سپر دفاعی‌اش دولت، احزاب، و دیگر بنیادهای جامعه به شمار می‌روند. بنابراین اگر فرماندة کل قوا، از کشورگشائی‌های «ناکام» تونی بلر ناخشنود شده، به زودی شاهد خروج نظامیان انگلیس از عراق خواهیم بود. ولی دچار توهم نشویم، انگلیس جانشین خود را از هم اکنون وارد صحنه کرده: مقتدی صدر!

و از آنجا که دست‌پرورده‌های انگلیس باید در میان رجاله‌ها از جایگاه والائی برخوردار باشند، می‌توان از هم اکنون بر رجالگی مقتدی صدر مهر تائید زد. مقتدی صدر که اخیراً راه رفتن روی دو پا را آموخته، از نظر توحش و حماقت شباهت فراوانی به خمینی خودمان دارد. «حنا زرچوبه»، مورخ 4 خردادماه سالجاری، از ظهور دوبارة این «امام غایب» در مسجد کوفه خبر داده. مقتدی صدر که چند ماه در ایران «مهمان» لاریجانی‌ها بود، ناگهان عزم مبارزه با آمریکا نموده با نعلینی پر از شعار به عراق بازگشته. شعارهای‌ این «شبه‌انسان» هم مانند شعار دیگر پادوهای انگلیس، ابلهانه و ضدآمریکائی است. صدر، که از طرفداران تهاجم نظامی به عراق بود، امروز خواهان خروج نیروهای آمریکائی از عراق است! چرا که با خروج نیروهای آمریکائی تجزیة عراق اجتناب ناپذیر خواهد شد، و ادارة امور سیاسی منطقة شیعه نشین عراق را مقتدی صدر به عهده می‌گیرد، تا راه چپاول برای انگلیس همچنان باز باشد. چرا که به زعم مقتدی صدر، انگلیس‌ها اشغالگر نیستند. مزدوری افراد خانوادة‌ صدر، همچنان که پیشتر در مورد روحانیت شیعه اشاره شد، «موروثی» است. از اینرو مقتدی صدر که علاوه بر رجالگی، مانند خمینی، خامنه‌ای و خاتمی و دیگر نخبگان روحانیت شیعه، افتخار کم سوادی را نیز یدک می‌کشد، در مسجد کوفه چنین شعار داده:

«شیطان، نه، نه. آمریکا نه، نه. اشغال عراق، نه، نه. اسرائیل، نه، نه...»

می بینیم که در این شعارهای «جذاب» نامی از انگلیس برده نمی‌شود! یهودیان، ‌هرگز نام خداوند را بر زبان نمی‌آورند. و در واقع نام نهادن بر خداوند را عملی ناپسند می‌شمارند. از واژه «یهوه» به معنای «آنکه هست» استفاده می‌شود. رجاله‌های دستاربند برگزیدة انگلیس، یک‌ گام از یهودیان فراتر گذاشته نام «خداوند» خود را تحت هیچ عنوان به زبان نمی‌آورند! بله، مقتدی صدر که شایستگی و لیاقت خود را با بریدن سر عبدالمجید خوئی در مسجد کوفه آغاز کرد، شایسته‌ترین گزینة انگلیس برای ادارة منطقه شیعه نشین عراق است! و به گزارش «حنا زرچوبه» و به نقل از آسوشیتدپرس:

«مقتدی صدر[...] پس از ماه‌ها در عراق ظاهر شد و در جمع هزاران تن از هوادارانش سخنرانی ضد‌آمریکائی ایراد کرد!»

صدر از همان زباله‌های نابی است که قابلیت «بازیافت» ندارند، اگر نه تاکنون به قم صادر شده بود. با توجه به شایستگی و فضائل صدر، بی‌بی‌سی، سایت رعایای الیزابت دوم، در مدح و ثنای وی قلمفرسائی فراوان کرده. البته صدر، هنوز مانند خمینی، به سمت «رهبرکبیر انقلاب عراق» ارتقاء نیافته و به هفت زبان زنده و مردة دنیا هم تسلط پیدا نکرده، و هنوز هم سایت رعایای الیزابت دوم در شیپور «ضدامپریالیسم صدر» نمی‌دمد! فعلاً با احتیاط از خرد و حکمت او «مطالبی» می‌نویسند! همانطور که این روزها در ایران از حکمت روح الله خمینی و خاتمی داد سخن می‌دهند، تو گوئی کسی این‌ها را نمی‌شناسد! و مقتدی صدر را هم کسی نمی‌شناسد.

در سال 1999، پدر مقتدی صدر به دست عوامل ناشناس کشته شد، و قتل وی را به ماموران صدام حسین نسبت دادند. در نتیجه، پدر مقتدی صدر تبدیل به «شهید» شد، ‌ و نان شهادت ساختگی او را هم به مقتدی صدر می‌دهند! مقتدی صدر حدود سی سال دارد و از نظر رفتار شباهت فراوانی به علی خامنه‌ای و خمینی دارد. به زبان ساده‌تر، به حیوانات وحشی شبیه است! به همین دلیل، تونی بلر، عبدالمجیدخوئی را روانة عراق کرد تا از طریق دارودستة صدر نابود شود. اشکال عبدالمجید خوئی این بود که علیرغم دستار و عمامه، شباهت فراوان به افراد متمدن داشت! و از «فضائل» امثال مقتدی صدر کاملاً بی‌بهره بود. برخلاف دیگر روحانیون شیعه عراق، مقتدی صدر،‌ مانند فدائیان اسلام، جنایت و چپاول را در پناه دین و مذهب ‌ترجیح می‌دهد. و به همین دلیل کارخانه رجاله پروری در عراق امکانات لازم را در اختیارش قرار داده: 30 کرسی نمایندگی در مجلس فرمایشی عراق، و یک ارتش شخصی و مجهز! البته سایت رعایای الیزابت دوم ادعا می‌کند، مقتدی صدر چون اهل اطاعت از نیروهای ائتلاف نبود، در سال 2003 ، «سپاه مهدی» را تشکیل داد!

بله! در سال 2003، در کشور عراق که تحت اشغال نیروهای ایالات متحد و دیگر جنایتکاران غربی است، یک جفت نعلین و ریش، ارتش شخصی تشکیل می‌دهد، و معلوم نیست این ارتش را یک‌شبه چه کسانی تعلیم دادند! و سلاح و تجهیزات چنین ارتشی را کدام یک از مزدوران ایالات متحد در منطقه تأمین می‌کنند: گورکن‌ها، اسرائیل، یا خود نیروهای ائتلاف در عراق!

همانطور که پیشتر اشاره شد خرید و فروش اسلحه، حتی در بازار سیاه، تحت کنترل دولت‌هاست و کسی به صرف داشتن امکانات مالی نمی‌تواند از سوپر مارکت محل تسلیحات جنگی ابتیاع کند! ولی مقتدی صدر گویا می‌تواند! مسلما این گونه توانائی‌ها حکمتی دارد، که نویسندة این وبلاگ از درک آن عاجز است. همچنان که از دلائل ظهور ناگهانی مقتدی صدر در عراق! این غیبت چند ماهه و ظهور ناگهانی، در آستانة مذاکرات میان گورکن‌ها و ایالات متحد، سئوال برانگیز است! شاید گورکن‌ها ناچار شده‌اند مقتدی صدر را رها کنند. در اینصورت، سرنوشتی همانند سرنوشت الزرقاوی در انتظار نوچة کارخانه رجاله پروری خواهد بود! و از آنجا که یک کودتای تمام عیار در ایران آغاز شده، بعید به نظر نمی‌رسد، همانطور که ایالات متحد گروهی از مأمورانش را فدا کرد، گورکن‌ها نیز ناچار به اقتداء به ارباب شده باشند! کاملاً طبیعی است که با تغییر سیاست ایالات متحد در ایران، در عراق نیز شاهد تغییراتی باشیم.


در این راستا، فعلا پاسدار شریعتمداری سخت به افشاگری در مورد کیان تاجبخش، هاله اسفندیاری و به ویژه «جرج سوروس» منفور و بنیادهای وابسته پرداخته! کسانی‌که اکنون به عنوان جاسوس در ایران دستگیر شده‌اند، متحدان گورکن‌ها، و رابط میان ایالات متحد و گورکن‌های ضدامپریالیست در ایران بوده‌اند. و همانطور که می‌دانیم حضور اینان در ایران تا پیش از دستگیری موسویان، هیچ مانعی نداشت! خصوصاً که همگی برای دیدار «مادران بیمار» خود به ایران آمده‌ بودند! اما از هنگام بازداشت موسویان و ناپدید‌شدن هواپیمای انگلیسی حامل مواد رادیو آکتیو، ملاقات با «مادران بیمار» نیز ممنوع شده! مسلماً ارتباطی میان «مادر بیمار» و «مواد رادیو آکتیو» اهدائی جبهة ناتو‌ وجود دارد! حداقل برای کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی اتلانتیک، این ارتباط کاملاً منطقی به نظر می‌آید! چرا که تاکنون به سوابق درخشان این فرزندان، که به دیدار مادر خود می‌آمدند، اشاره‌ای نمی‌کرد! و اینکه،‌ هیچگاه نمی‌نوشت «نوشابه امیری» کارمند ساواک بوده! البته این‌هم از «نوشابه‌ترین ‌حرف‌های» کیهان است!

«نوشابه‌ترین»، عبارت نوینی است که با الهام از «دموکراسی‌ترین حرف» در خطبة نماز جمعه، ساخته و پرداخته شده! اخیراً به توصیة اعضای «شورایعالی انقلاب فرهنگی»، و طبق فتوای رهبری، ‌ جهت خلق «ادبیات فاخر»، پسوند «تر» و «ترین» که برای ساختن «صفت تفضیلی» و «صفت عالی» به کار می‌رفت، می‌تواند جهت ساختن «اسم بسیار عالی و توخالی» نیز مورد استفاده قرار گیرد! حال بازگردیم به افشاگری‌های کیهان!

پیش از افشاگری‌های پاسدار شریعتمداری، سوابق بسیاری از ایرانیان این‌سوی مرز و همکاری‌های‌شان با بنیادهای «صلح‌پرور و بشر دوست» غرب شناخته شده بود. جالب است بدانیم که کلیة همکاران محترم‌ و بشردوست «وودرو ویلسون»، «اوپن سوسایتی» و ... در مورد قتل زهرا کاظمی به دست دژخیمان ساواک خفقان گرفته بودند! به پاسدار شریعتمداری یادآور شویم که اگر ایالات متحد ناچار به تغییر سیاست در ایران شده، این تغییر، رسانه استعماری کیهان را نیز شامل خواهد شد!