شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

کچل و اسطوره!


...
در توضیح پیرامون وبلاگ‌ «شکوه لجنزار» یادآور شویم که سوابق درخشان اعضای «مکتب فرانکفورت» به هورک‌هایمر، آدورنو و هابرماس محدود نمی‌شود! «هربرت مارکوزه» طی جنگ جهانی دوم کارمند دفتر «او. اس. اس» بود که پس از پایان جنگ، بر آن نام سازمان سیا گذاشتند! همین کافی است که مسیر فاشیستی «مکتب فرانکفورت» را مشخص کند. پس از تشکیل سازمان ناتو، پروپاگاند این مکتب انسان‌ستیز در قالب تحقیقات «نخبگان» پیرامون «مدرنیته» به آکادمی‌های غرب راه یافت. در سال 1991، انتشارات «ژاک گرانشه» در پاریس کتابی از «آلکسیس نوس» تحت عنوان «مدرنیته» انتشار داد که در واقع تبلیغات مکتب فرانکفورت و به ویژه «دیالکتیک منفی» آدورنو را به عنوان «مدرنتیه» به شوت و پرت‌ها حقنه می‌کرد.

در این تحقیقات بسیار «عمیق»، نویسنده به عمق «لجنزار» شیرجه زده در کمال خونسردی فاشیسم و توحش هیتلر را در چارچوب مدرنیته قرار داده می‌گوید، مدرنیته،‌ «پایان انسان» بود! بله پروفسور «نوس» هم مانند دیگر شارلاتان‌ها، مدرنیته را در ترادف با مدرنیزاسیون قرار می‌دهد تا بتواند چنین تأکیدات پیامبرگونه و مضحکی را به خورد مخاطب داده، «خط رهبر» یا همان خط فاشیسم را تداوم بخشد. البته این «خط» در کشورهای مختلف الفبای ویژة خود را دارد. در کشور فرانسه که یک نظام دمکراتیک است، این تبلیغات در چارچوب «تکثرآراء» می‌تواند «توجیه» شود، چون هر نظام دمکراتیک، «پلورالیسم» را به رسمیت می‌شناسد. ولی نظام مدعی تقدس الهی که بنا بر تعریف «مطلق‌گرا‌» است نمی‌تواند تکثرگرا باشد.

ادعای «پلورالیسم» یا «کثرت‌گرائی» در حکومت «ولایت مطلقة فقیه» بجز شیادی هیچ نیست. «پلورالیسم» مشتق از واژة لاتین «پلورالیس»، در چارچوب فلسفی خود در تضاد با «مطلق» قرار می‌گیرد، بنابراین در چارچوب سیاسی نمی‌توان آن را هم‌سو با «مطلق» قرار داد. ولی جنجال و هیاهو به کسی مجال نمی‌دهد که دریابد ادعای داس‌‌الله و داش‌الله مبنی بر «تکثرگرائی» در حکومت اسلامی، در واقع همانقدر پوشالی و ابلهانه است که شعار «استقلال»، «آزادی» که از برکت تبلیغات ناخدا کلمب و آشوب‌های خیابانی در قالب حکومت سرکوب «جمهوری اسلامی» به خورد مردم داده شد. بله جنجال و هیاهو اگر برای ما ملت همواره فاجعه به بار آورده،‌ برای ناخداکلمب و شرکاء فواید بسیار داشته. پس جای تعجب نیست که رادیو فردا می‌گوید در آلمان مارکسیسم مورد توجه قرارگرفته! یا اینکه سایت ناخداکلمب درس «مارکس و مارکسیسم» بدهد! البته درس‌های کذا هم مانند «طرح» نوین سایت «بی‌بی‌سی» آبکی و مبتذل است، گویا ناخداکلمب قصد قربت و شباهت به «رعایا» در جمکران کرده.

به دلیل شهادت جانگداز یورگ‌هایدر و افشاگری‌های رسانه‌ای پیامد آن، اعضای ناتو گریان و نالان از حمایت گروه‌های فاشیست دست برداشتند و به ناچار جهت گسترش سرکوب به دامان «مارکس» متوسل شدند. البته اهالی ناتو را با فلسفة مارکس کاری نیست، اینان در جستجوی استالین‌اند. خلاصة کلام، نان چپ‌نمایان جمکران می‌رود تا در روغن ناتو شناور شود. و امروز می‌توان دلیل نگرانی حزب توده از عدم شرکت مردم در معرکة مارگیری جمکران را بخوبی دریافت. اگر اینبار معرکة کذا با شکست روبرو شود، کار حکومت اسلامی و اوپوزیسیون دست پرورده‌اش در داخل و به ویژه در خارج از مرزها تمام است. جنجال همه جانبه تلاشی است برای ممانعت از فروپاشی حکومت طالبان شیعی‌مسلک در کشورمان.

فواید هیاهوئی که برای مدرک تحصیلی کردان، نامزدی محمد خاتمی در «انتصابات» چاه جمکران، و ده‌ها بحران و «بحرانک» ساختگی ساواک به راه افتاده این است که هیچیک از گروه‌های سیاسی در حکومت بلاهت‌گستر و ابتذال‌پرور اسلامی ملزم به ارائة یک «برنامة سیاسی» مشخص نباشد! به عبارت دیگر در معرکه‌گیری خردادماه آینده بجای تکثر «برنامه»، تکثر «ابهام» خواهیم داشت. چند ابهام در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند، و همگی ریشه در ابهامی مهم‌تر یعنی اسلام دارند: اصولگرا، اصلاح‌طلب، کارگزار، «ملی ـ مذهبی»، و ... و از همه مهمتر «داس‌الله» است که گویا در برابر دیگران جبهه‌ گرفته، هر چند مانند روحانیت همیشه در کنار «مردم» و آمادة چنگ‌انداختن بر قدرت‌ است. همانطور که می‌بینیم اینبار «ابهام» در سیاست به جیره خواران سازمان سیا محدود نمی‌شود، چرا که یک ابهام چند بعدی دیگر به نام «اوباما» هم پای به مبارزات انتخاباتی ایالات متحد گذارده.

نخستین «ابهام» اوباما دین و مذهب اوست. هنوز مشخص نشده اوباما مسیحی است، چرا که در صورت لزوم این موجود می‌تواند مسلمان هم باشد. چند روز پیش کالین پاول، اظهار داشت، اوباما مسیحی است، ولی اگر مسلمان هم باشد اشکالی ندارد! ولی خارج از دین و مذهب شهید اوباما که در ایالات متحد بیشتر برای عوام‌الناس اهمیت دارد، برنامة اوست. آورده‌اند که اوباما جزو معدود سناتورهای مخالف تهاجم نظامی به عراق بوده. بسیار خوب، ما هم می‌پذیریم! ولی همین اوباما مژده می‌دهد که بزرگ‌ترین و مدرن‌ترین ارتش جهان را در کشورهای عضو ناتو ایجاد خواهد کرد!

آنچه از این وعده‌ها دستگیرمان می‌شود این است که حزب دمکرات ایالات متحد شکم‌اش را برای ورود به یک دورة طولانی از «جنگ و انسداد»، درست مشابه «عصرطلائی» ریاست جمهوری جیمی‌کارتر منفور صابون زده. ولی بعید به نظر می‌رسد که جنگ‌طلبان دمکرات بتوانند به آرزوهای خود برسند، چرا که در آن روزهای سیاه، اسرائیل قدرقدرت که یک تنه در برابر شورای امنیت و جهان عرب ایستاده بود و مانند سامسون نفس‌کش می‌طلبید، در برابر لبنان اینچنین به فلاکت نیفتاده بود.

سامسون یکی از «قهرمانان» اسطوره‌های سامی است که در زور و قدرت بازو هم‌آوردی نداشت. می‌گویند راز قدرت او در گیسوان بلندش نهفته بود. از اینرو دلیله را برای دلربائی به سراغ پهلوان سامسون فرستادند، و زمانی که سامسون در خواب بود دلیله موهای او را برید و سامسون در مبارزه شکست خورد و یهوه هم هیچ کمکی به او نکرد! چون یهوه از مردانی که «فریب» زنان را می‌خورند اصلاً خوشش نمی‌آید. یهوه هم مانند الله خودمان بندگانی را دوست دارد که زن را حسابی کتک بزنند و از خود قاطعیت نشان دهند. حضرت مهرداد خوانساری هم در«گویانیوز» به ایالات متحد و دولت‌های غرب فرمان داده با دولت جمکران «قاطعانه» برخورد کنند، نه آنطور که با دولت آلمان هیتلری مدارا کردند! چون به زعم مهرداد خوانساری اگر غرب در برابر دست‌نشاندگان خود در جمکران قاطعیت به خرج ندهد، « بهای درگیری» افزایش خواهد یافت. گویا ایشان هم نگران جیب اربابان حکومت امام سیزدهم در غرب شده‌اند. می‌بینیم که فقط اکبر بهرمانی نیست که به عموسام دلباخته، گاوچران‌ها نه تنها از حکومت اسلامی که از اوپوزیسیون ساختگی این دستگاه مسخره هم دل ربوده‌اند! تفاوت این شرایط با شرایط اسطورة سامسون این است که در هزارة سوم سامسون اصلاً کچل است و درمانده و بیچاره، و دلیله‌ها همگی کور مادرزاد! از اینروست که علیرغم کچلی و زبونی ‌سامسون، همچنان به دلربائی از ایشان ادامه می‌دهند!





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

---

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷

«هاید» اکبر!


...
با پوزش فراوان! در «شکوه لجنزار»، نام «هورک‌هایمر»، به اشتباه «هورکن‌هایمر» نوشته شده بود. بله، از آنجا که هدف مکتب فرانکفورت «تحریف» مارکسیسم و اصولاً نگرش‌های انسان محور است، ما هم ناخودآگاه نام «مقدس» هورک‌هایمر را «تحریف» کردیم! شاید همانطور که هانتینگتون «فرهیخته» در ینگه دنیا‌ و لات‌الله در جمکران می‌گویند، «مشیت الهی» چنین بوده! بگذریم!

برادران داش‌الله! اگر مارکسیسم در برابر «فلسفة» توحش و تحجر اسلامی شکست خورده و دیگر وجود ندارد، چرا در مورد مارکسیسم و شکست آن در برابر «دین مبین» اینهمه قلمفرسائی می‌کنید و رجز می‌خوانید؟ رجزخوانی هنگام رویاروئی صورت می‌گیرد، نه پس از نبرد! ‍ شما که در عرصة «تفکر» برنده شده‌اید چرا به خود زحمت می‌دهید که به ما ثابت کنید دورة مارکس و مارکسیسم دیگر گذشته؟ اگر برای اثبات پایان مارکسیسم قیام کرده‌اید، باید حضورتان بگوئیم با آثار شیوای «آنتونی گیدنز»، مشاور تونی بلر و نانخور فرزانة سازمان ناتو، یا «تفکرات عمیق» برادر غلام‌عباس توسلی چنین کاری ممکن نیست! البته در هر حال فلسفة مارکس مانند هر نظریة فلسفی دیگر وجود دارد، و کسانی که برای «توجیه» تفکر علمی پیامبر گرامی‌شان ـ که با شرکت جبرئیل در غار حرا تولید شده ـ نیاز به چند صفحة ناقابل از فلسفة ارسطو دارند، بهتر است با آثار آنتونی گیدنز «پیروزی اسلام» را به اثبات برسانند، چرا که اینکار بسیار ساده‌تر است!

همانطور که گفتیم پروپاگاند غرب که به ویژه در وق‌وقیه‌های جمعه از طریق سازمان استحماری تبلیغات اسلامی در کشورمان منتشر می‌شود،‌ دیگر برای اربابان حکومت حماقت‌گستر جمکران کفایت نمی‌کند. به همین دلیل این پروپاگاند صادراتی پس از انتشار در ایران به «سرچشمه» یا همان مغرب‌زمین باز می‌گردد، تا رسانه‌های غرب روح تازه‌ای در پیکر بیجان‌اش بدمند. هفتة گذشته «فیگارو» هذیانات مقام معظم رهبری و دیگر نخبگان جمکران در باب پایان «لیبرال دمکراسی» را منتشر کرد، و اینبار بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» به دامان وق‌وقیة این‌هفته چنگ انداخته!

اکبر بهرمانی در این وق‌وقیه تلویحاً به مقام معظم و دیگر روضه‌خوانان فرهیختة جمکران می‌گوید از بحران مالی غرب خوشحالی نکنید. البته حق با حاج‌اکبر است، وقتی ارباب در بحران فرو می‌رود، ابتدا نوکران‌اش «غرق» می‌شوند. و حکومت جمکران مانند دیگر حکومت‌های «مستقل» منطقه، نان از دست عموسام دریافت می‌کند. به همین دلیل وزیر نفت کویت امروز در جلسة اوپک برای دفاع از منافع ارباب قیام کرده بود.

اعضای اوپک که همه افتخار نوکری آمریکا را دارند برای جلوگیری از کاهش بهای نفت دور هم جمع شده بودند تا سقف تولید نفت را پائین آورند ولی وزیر نفت کویت می‌گوید، مگر مسلمان نیستید؟! مگر نمی‌بینید این غربی‌های بیچاره در بحران مالی دست‌وپا می‌زنند، این خلاف اسلام است که ... و خلاصه نشست اوپک تقریباً بی‌نتیجه به پایان رسید. به نظر می‌رسد که اربابان اعضای اوپک نیازمند یک هشدار گرم‌ونرم از نوع جنگ قفقاز باشند، تا نوکران‌‌اشان از خواب غفلت بیدار شوند. پس تا بیداری پادوهای آمریکا ما هم به «مکتب فرانکفورت» باز می‌گردیم.

پیرامون «مکتب فرانکفورت» یادآور شویم که تلاش مکتب مذکور ایجاد یک چارچوب به ظاهر فلسفی برای توجیه فاشیسم بود، و این تلاش مقدس همچنان ادامه دارد. در وبلاگ «شکوه لجنزار» گفتیم که «ماکس هورک‌هایمر» و «تئودور آدورنو» برای نفی «عقل تاریخ» در فلسفة مارکس، با توسل به سفسطه و مغلطه ادعا می‌کنند مدرنیته «عقل محور» است! به این ترتیب، یورگن هابرماس و شرکاء نیز یک «دین عقلانی» اختراع می‌کنند و این کالای بنجل تولیدی مکتب فرانکفورت است که از طریق استاد سروش و دیگر نخبگان جمکران به خورد ما ملت داده می‌شود. کار بجائی رسیده که آخوند مکارم شیرازی، مدیرعامل شرکت سهامی چاه جمکران نیز در ایسنا مورخ 24 اکتبر سالجاری ادعا می‌کند، دین اسلام «عقلانی» است!

مکارم که به اتفاق آخوند بهجت با برخورداری از سیاست‌های استحماری دولت زیارت‌پرور و بلاهت‌گستر اسلامی رسماً جیب مردم را می‌زنند، و از آنان باج می‌گیرند و البته رسید هم می‌دهند، می‌باید تعریف ویژه‌ای از «عقل» ارائه دهند تا در چارچوب آن بتوانند «عقلانیت» شرکت سهامی چاه جمکران را هم توجیه کنند! چون تاکنون پاسدار اکبر «تاریخی‌ات» قرآن را بخوبی اثبات کرده! و این امر «بر ما واضح و مبرهن است!» و اما همانطورکه پیشتر هم گفتیم، «تاریخی‌ات» یافتن، در واقع فروپاشی «تقدس» است! حال می‌باید دید فعلة فاشیسم چگونه می‌توانند از «کتاب مقدس» و دین «مقدس» اسلام «تقدس‌زدائی» کنند؟ چون اسلام بدون «تقدس» در واقع ویژگی خود یا همان تقدس الهی را از دست می‌دهد! بهتر است بگوئیم آنچه در حال فروپاشی است اسلام و مقدسات آن است، نه «لیبرال دمکراسی» که هرگز در قالب یک نظام سیاسی بروز نکرده! آنچه در حال فروپاشی است «مکتب فرانکفورت» و تراوشات فاشیستی آن است. این مکتب پس از انقلاب اکتبر پایه ریزی شد تا با سفسطه توحش موسولینی و به ویژه هیتلر را برای مبارزه با انسان‌محوری مارکسیسم «توجیه» کند.

البته برای اثبات انسان‌ستیزی مکتب فرانکفورت می‌توانستیم به یک جملة کوتاه از نوآم چامسکی هم اکتفا کنیم که در «چتر قدرت» می‌گوید، «فاشیسم، نفی عامل انسانی است.» نفی عامل انسانی، از طریق نفی حرکت انسان و نفی آزادی‌های انسان صورت می‌پذیرد. آزادی‌هائی که در اعلامیة جهانی حقوق بشر به آن‌ها صریحاً اشاره شده، همان آزادی‌هائی که با تمام ادیان ابراهیمی به طور کلی در تضاد قرار می‌گیرد. آزادی‌هائی که در تمامی نظام‌های فاشیستی جهان همواره سرکوب می‌شود.

حال که به فاشیسم و دوران «طلائی» اروپا رسیدیم، بهتر است نگاهی داشته باشیم به فروپاشی در جبهة فاشیست‌های اطریش، و اسرار زندگانی شهید «یورگ هایدر» که به گفتة رسانه‌ها همجنس‌گرا هم بوده‌اند و به کسی نمی‌گفتند! می‌دانیم که فاشیست‌ها همجنس‌گرائی و موجودیت همجنس‌گرایان را به طور کلی نفی می‌کنند، و می‌دانیم که به دلیل منهیات دین، همجنس‌‌گرایان در جامعه و به ویژه در محافل فاشیستی مطروداند، ‌ چون به زعم فاشیست‌ها گرایش جنسی «اختیاری» و «الهی» است نه فیزیولوژیک و طبیعی! و این همان مهملاتی است که در جمکران نیز میدان‌دار بحث روشنفکران «نظام» است. و دلیل بلبل زبانی‌های مهرورزی در دیار ارباب و در دانشگاه کلمبیا پیرامون عدم‌وجود همجنس‌گرا در ایران، همین «اعتقادات» احمقانه بود! کجاست مهرانگیز کار که بگوید، قانون به چه کار می‌آید؟ بعضی از آدمک‌های جمکران از نظر «فکری» به چنان بالندگی‌ای رسیده‌اند که می‌گویند «نگاه مردم» باید تغییر کند!

بله و فاشیست‌ها هم از نظر «فکری» در سراسر جهان به چنان بالندگی‌ای رسیده‌اند که نه تنها وجود همجنس‌گرایان که همجنس‌گرائی خود را نیز نفی می‌کنند! یا بهتر بگوئیم طبیعت خود را نفی می‌کنند، همانطور که مرضیه مرتاضی‌ها از دیگران می‌خواهند زنانگی آنان را نادیده گرفته، و به‌ قول خودشان به آنها نگاه «جنسیتی»‌ نکنند! این‌هم از آن سخنان پیامبرگونة امام سیزدهم باید باشد! مگر می‌توان نگاه «جنسیت» را از جامعه حذف کرد؟ افراد یک جامعه جنسیت دارند، و هیچکس نمی‌تواند جنسیت خود را پنهان کند. بهتر است «خواهران» سید و سادات بدانند که، هر چه بیشتر خود را در پارچه‌‌پاره‌ها بپیچند، شباهت بیشتری به «ابزارلذت» پیدا کرده و موضوع کنجکاوی بیشتری می‌شوند، چون جنسیت‌شان ابعاد گزافه‌تری به خود می‌گیرد! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به فاشیسم و همجنس‌گرائی.

همانطورکه گفتیم فاشیست‌ها به دلیل ضعف ساختار شخصیتی زورپرست، زورپذیر و ضعیف‌کش‌اند. به همین دلیل نیز همواره جذب یک «رهبرقدرتمند» می‌شوند، که در ضمائرشان تصویر ایده‌آل «پدر» را تداعی می‌کند. در دوران هیتلر به دلیل جو ارعاب و طرد همجنس‌گرایان، بسیاری از اینان به صفوف فاشیست‌ها پیوستند تا به این وسیله از گزند دستگاه هیتلری در امان باشند. البته هرگز در مورد گرایش‌های جنسی اعضای حزب «ناسیونال‌سوسیالیست» افشاگری نشده. به عنوان نمونه اگر هیتلر همجنس‌گرا بود این مسئله هرگز برملا نمی‌شد، چرا که چنین مسائلی باعث پراکندگی گلة «مؤمنان» می‌شود؛ همجنس‌گرائی «پدر» به هیچ عنوان قابل قبول نیست. ولی در هزارة سوم مسئلة شهید یورگ‌هایدر به صورت دیگری پیش ‌آمد! آخر کار باید قبول کنیم که، ایشان هم مثل بی‌نظیربوتو سرشان به دستگیرة در اصابت کرد و ما را با بحران مالی تنها گذاشتند! چرا که نخست، به گفتة رسانه‌ها سرعت اتومبیل‌شان خیلی بالا و غیرمجاز بوده. بعد همان رسانه‌ها گفتند، آن شهید مشروب فراوان هم خورده بود، تا به این وسیله سرعت غیرمجازشان را توجیه کرده باشند! ولی دیروز اصلاً کاشف به عمل آمد که چند ساعت پیش از تصادف، هایدر با «معشوق» گردن‌کلفت‌شان هم سخت دعوا کرده بودند!

و این بی‌بی‌گوزک رمانتیک و مهوع در «فیگارو» گام به گام نقل شده! بله! فیگارو یک داستان طولانی از روابط خصوصی یورگ‌هایدر نقل کرده که اگر کسی قصبة اطریش، یا همان گاهوارة فاشیسم ژرمانیک را به درستی نشناسد، ممکن است باور کند که نخست وزیر اسبق اطریش با «بوی‌فرندشان» به یک بار مخصوص همجنس‌گرایان می‌روند و پس از صرف مشروب در آنجا با هم دعوا هم می‌کنند! و پس از این «ماجرا»، یورگ‌هایدر تک و تنها و بدون محافظ سوار اتومبیل‌‌اش شده و از آنجا که عصبانی هم بوده «تخت‌گاز» حرکت ‌کرده و به همین دلیل از «راه راست» منحرف شده و پس از برخورد با یک درخت، چند معلق جانانه زده و خلاصة مطلب شربت شهادت را نوش جان کرده!

«هواداران» هم مراسم سوگواری و غیره را با شکوه جلال برای ایشان به راه می‌اندازند، تا اینکه رسانه‌ها فریاد بر می‌آورند که خلق‌الله چه نشسته‌اید، «پدرقدرتمندتان» اصلاً همجنس‌گرا بود! و با اینکار گلة گمشدة مؤمنان بی‌سرپرست را در بهت و حیرت فرو می‌برند. در گیرودار این افشاگری‌ها بود که یک هلیکوپتر نظامی ایتالیا با 8 سرنشین در محوطة سرسبز یک خانة اشرافی در کشور فرانسه نیز سقوط می‌کند، و همة سرنشینان آن «شربت» می‌نوشند! البته فیگارو که عکس محل سقوط هلیکوپتر را منتشر کرده بود می‌نویسد، ‌ این هلیکوپتر در یک «زمین متروکه» سقوط کرد! ولی قسمتی از کاخ کذا را هم در عکس برای‌مان ضمیمه کرده بود! نمی‌دانیم چه شد که پس از این «سقوط»، نیکولا سرکوزی، پرزیدنت فرانسوی‌ها نیز بلافاصله به «فرانکو فراتینی»، وزیر امورخارجه و رهبر فاشیست‌های ایتالیا تسلیت می‌گوید!

بله در این جهان بسیاری از مسائل ما را شگفت زده می‌کند، چون در جریان رخدادها نیستیم. ولی وقتی سایت «نوروز» می‌نویسد مادر محمد خاتمی خواهان نامزدی شازده پسرشان در انتخابات جمکران شده‌اند دچار شگفتی نمی‌شویم! چون می‌دانیم محمد خاتمی مثل همة پسرهای مطیع حرف مادرش را گوش می‌دهد! و اگر هم در این مسابقه برنده نشود هیچ اشکالی ندارد! یک تلویزیون «گفتگوی تمدن‌ها» در سوئیس به راه می‌اندازد و اسمال تیغ زن را به مدیریت بخش «فرهنگی» آن منصوب می‌کند. بی‌دلیل نبود که شهربانی کلنل آیرون‌ساید اسماعیل افتخاری را از زندان آزاد کرد! یک «مدیر با تجربه» برای فعالیت‌های «دین عقلانی» مورد نیاز بود. فراموش نکنیم که روضه‌خوان‌ها و اربابان‌شان در غرب می‌پندارند بازگشت به گذشته امکانپذیر است.

به همین دلیل اکبر بهرمانی در وق‌وقیة این‌هفته باز هم به فکر کارگران و مستضعفان افتاده بود. البته نه در ایران! می‌دانیم که در ایران به گفتة هزاردستاران اسلام بر جهان پیروز شده و کسی از نظر مالی در مضیقه نیست، در دیگر کشورهای جهان است که مردم در فقر دست‌وپا می‌زنند! و جمعة همین هفته، اکبر بهرمانی نگران همین «مردم» شده بود. از اینرو پیشنهاد کرد که همه دست به دست هم بدهند تا آمریکا را از باتلاق عراق نجات دهند. تنها راه نجات عموسام همانطور که می‌دانیم گسترش جنگ به داخل ایران است. و اکبر بهرمانی از همة کشورها خواسته کمک کنند تا ارباب را از بن‌بست برهانند:

«اگر آمریکا از عراق برود، اعلام شکست است [...] اگر هم بخواهد بماند مردم عراق راضی نیستند [...] آمریکا [...] در بن بست قرارگرفته [...] دولت‌ها [...] با کمک یکدیگر سنگی که آمریکا به چاه انداخته به نحوی در بیاورند [...]»

منبع: فارس‌نیوز، مورخ سوم آبانماه سال‌جاری

حاج اکبر ضمن ایراد وق‌وقیه پیرامون بن بست ارباب اشک در چشمان شهلای‌شان حلقه زده بود و در انتهای خطبه، در دانشگاه سابق تهران سیل جاری شد. بله در پی افشای ماجرای یورگ‌هایدر در آن بار کذا، عشق و عاشقی حاج اکبر و عموسام هم در صحن مقدس نمازجمعه برملا شد! چه می‌شود کرد؟ نوشیدن مشروبات الکلی در اسلام «حرام» است و ماجراهای گورکن‌ها حین «عبادت» افشا می‌شود. در هر حال حاج اکبر بر عکس توله‌های‌شان در ملاء عام مشروب نمی‌خورند. بگذریم! اما اکبر رفسنجانی در واقع سخنان شهید اوباما را تکرار می‌کرد که هفتة گذشته خواهان خروج از عراق و تقویت ارتش در افغانستان شده بود. این یکی از راه‌های گسترش جنگ و تنش در منطقه است و به آمریکا اجازه می‌دهد موقتاً از بن‌بست عراق خارج شود.

می‌دانیم که بن‌بست ایالات متحد، به معنای بن‌بست نظام مستقل جمکران است، و از اینرو لازم شده که همه کمک کنند تا یک «نعمت الهی» در ایران به راه بیافتد، و سنگی که آمریکا به چاه انداخته در بیاورند و توی سر مردم ایران بزنند! و با این عمل «خیر»، نگرانی هزاردستاران هم برطرف شود. البته این رویاهای طلائی جامة عمل نخواهد پوشید، چرا که برخلاف اسطوره‌های مقدس، تاریخ تکرار نمی‌شود. و اعلام شکست آمریکا برای روضه‌خوانان تازه اول دردسر خواهد بود!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۷




شکوه لجنزار!


...
مقالة سرژ هلیمی که در وبلاگ «ایسم و اگر» به آن اشاره شد،‌ مورخ دسامبر 2003 است و «پروشا همتی» آن را به فارسی ترجمه کرده. این ترجمه در سایت «لوموند دیپلماتیک» اکتبر 2008 موجود است. در مورد سرژ هلیمی، نویسندة مقالة مذکور اگر فرصتی شد توضیح خواهیم داد ولی در مورد هانتینگتون می‌باید یادآور شویم که از نظریه‌پردازان حکومتی در ایالات متحد است که راه «مقدس» مکتب فرانکفورت را در «توجیه» فاشیسم تداوم می‌بخشند.

همانطور که گفتیم «تئودورآدورنو» در تقابل با مارکس تاریخ را یک «نگرانی» و «تشویش» تحلیل می‌کند. ویژگی «نگرانی» این است که مانند «احساسات» کاملاً «طبیعی» است. حال ببینیم فواید «طبیعت گرائی» مکتب فرانکفورت چیست. اگر نگرانی بر انسان چیره شود، و انسان خود را به دست نگرانی بسپارد از خود «واکنش غیرمنطقی» بروز خواهد داد. به این ترتیب است که مکتب فرانکفورت در واقع توحش تاریخ بشر، به ویژه فاشیسم را به عنوان یک نگرانی «توجیه» می‌کند.

و جالب است که طبق اطلاعات موجود در «ویکی‌پدیا»، اعضای مهم مکتب فرانکفورت یهودی بوده‌اند! چه کسی می‌تواند بپذیرد که قربانیان فاشیسم برای توجیه چنین توحشی «نظریه‌پردازی» کنند؟ یادآور شویم که موسولینی در سال 1919 رهبر حزب فاشیست ایتالیا بود، و هیتلر در سال 1933 صدراعظم و سال بعد «رهبر» آلمان شد. در نتیجه در سال 1930، توحش فاشیسم در اروپا و به ویژه در آلمان کاملاً شناخته شده بود، و در چنین شرایطی است که «آدورنو» تا سال 1938 در آلمان هیتلری به نظریه‌پردازی و نقد مارکسیسم مشغول بوده! در سال 1938، آدورنو آلمان را به مقصد ایالات متحد ترک کرد تا راه مکتب فرانکفورت را در آن ‌سوی آتلانتیک ادامه دهد.

چون «مکتب فرانکفورت» نه تنها «تداوم زمان» را نفی می‌کند، که با دمکراسی نیز تخالف دارد! به عنوان نمونه «هربرت مارکوزه» یکی از شیپورچی‌های مکتب کذا در «انسان تک بعدی» چنین فرموده، «آزادی‌های فردی و حق انتخاب یک دروغ بزرگ است که بر نیازهای واقعی بشر پرده می‌افکند.» به ادعای اهالی مکتب فرانکفورت این آزادی‌ها «بعد درونی روح» را سرکوب کرده، مانع ایجاد «تغییر» می‌شود! «تغییر» برای این حضرات همان «شورش» و «ایجاد گسست» در نظم حاکم است. البته به یاد داشته باشیم که اینان در دهة 1960 در یک نظام دمکراتیک چنین ترهاتی را به هم می‌بافتند، تا از این طریق جنبش‌های چپ را در اروپا و آمریکا به «بیراهة شورش» هدایت کنند. و در این مهم موفق هم شدند.

از جمله ترهات حضرت «مارکوزه» نفی انتخابات دمکراتیک است! ایشان در همان کتاب کذا می‌فرمایند، چه فایده! «با رأی دادن جای مهتر و کهتر عوض نمی‌شود!» این چنین است که مشاهده می‌کنیم بعضی‌ها «دمکراسی» را نمی‌پسندیدند و ضمن خدمت در راه منافع دستگاه «تبلیغاتی ـ سیاسی» عموسام، برای جهان سوم نسخة شورش تجویز می‌کردند و تلویحاً می‌گفتند، ‌ اگر دمکراسی ندارید، شانس بزرگی آورده‌اید، چون «نیازهای واقعی‌تان» سرکوب نمی‌شود، و می‌توانید حسابی شورش کنید و خود و مملکت را به نابودی بکشانید.

به زعم مارکوزه، «تک‌بعدی» شدن انسان از «تمدن» [غرب] می‌آید. آنحضرت می‌فرمایند، «این احزاب سیاسی و سندیکاها اصلاً به درد نمی‌خورند چون انقلابی نیستند!» در قاموس مارکوزه احزاب می‌باید همچون حزب‌الله خودمان «انقلابی» باشند و بجای حفظ تعادل دمکراتیک در جامعه و فراهم آوردن زمینة ارتباط دمکراتیک میان مردم، هر روز به جنگ و جدال با نظم موجود قیام کنند! حال آنکه به صراحت می‌بینیم امثال آدورنو و مارکوزه خود در خدمت نظم موجود‌ بوده، و برای حفظ منافع نظام سرمایه‌سالاری است که این «نظریه‌ها» را تحویل شوت و پرت‌ها می‌دادند. همانطور که در وبلاگ «پائیز و پاسبان» اشاره شد، تزهای «مترقی» مکتب فرانکفورت دقیقاً در راستای سیاست‌های جنگ‌طلبانة سازمان ناتو و چپاول جهان سوم قرار گرفته.

به عنوان نمونه شرایط امروز را در ایران و روسیه در نظر می‌گیریم. می‌دانیم که سه کشور روسیه، ایران و امارات قصد تشکیل یک کارتل گازی دارند. واضح است که حکومت قدر قدرت جمکران نه دارای فناوری لازم در این زمینه است و نه می‌تواند برای فروش گاز خود بازاریابی کند. در واقع روسیه و انگلستان سرمایه‌گذاری، فناوری و بازاریابی را بر عهده خواهند گرفت، و ایران و امارات نیز به نسبت امکانات خود در منافع این کارتل سهمی خواهند داشت. اما به محض انتشار خبر کارتل گازی، اتحادیة اروپا و ایالات متحد فریاد اعتراض‌شان بلند شد! چون تاکنون اینان برای شکستن بهای گاز روسیه، حکومت مستقل جمکران را به ابزار تأمین منافع خود تبدیل کرده بودند و علیرغم تحریم اقتصادی، قراردادهای خفت‌بار یکی پس از دیگری با چین، و به ویژه با سوئیس و آلمان و اطریش بر ملت ایران تحمیل می‌شد، تا به این وسیله بهای گاز روسیه در بازارهای اروپا کاهش یابد! این است فواید سیاست «نه شرقی، نه غربی» و «استقلال»! فوایدی که با کودتای کلنل آیرون‌ساید «اندرون شده»، و امیدواریم پیش از آنکه «با جان به ‌در شود»، این سیاست به پایان رسد. همچنین امیدواریم اگر چنین کارتلی تشکیل شد، دیگر میرزای شیرازی یا مصدق‌السلطنه‌ای ظهور نکند تا به بهانة «حفظ منافع ملی» و در واقع برای حفظ منافع اربابان، از جیب ما ملت به انگلستان و روسیه خسارت بپردازد، و گاز را برای‌مان «ملی» کند! چرا که آناً پس از یک کودتای خوب و مردمی، پای آمریکا و کنسرسیوم به ایران باز می‌شود و یک قهرمان «شهید» دیگر هم طی دهه‌های آینده به «قهرمانان ملی» ما ملت افزوده خواهد ‌شد.

لازم است یک پرانتز باز کنیم و توضیح دهیم که «ملی‌کردن نفت» در واقع برای پر کردن جیب امپراطوری بریتانیا صورت گرفت. بریتانیا از یکسو خسارت لغو قرارداد را از ایران دریافت کرد و از سوی دیگر به عنوان سهامدار عمدة کنسرسیوم حدود سه برابر این خسارت را از شرکای جدید دریافت کرد! یادآور شویم که 40 درصد از سهام کنسرسیوم متعلق به بریتیش پترولیوم است! یکی از فواید قرارداد با کنسرسیوم این است که مانند موجودیت حکومت اسلامی در ابهام کامل قرار دارد! برخلاف قرارداد با انگلستان که در آن کشور ایران در منافع حاصل از فروش نفت هم سهیم بود، پس از ملی شدن نفت «قرارداد» نوین برای کنسرسیوم این امکان را فراهم می‌آورد که «تولید» و فروش نفت ایران را طبق سیاست‌های‌اش تغییر دهد. و سیاست‌های کنسرسیوم در آنروزها همانطور که می‌دانیم اعمال فشار بر اتحادجماهیر شوروی بود. این قرارداد هر 25 سال یکبار تمدید می‌شود و دولت مهدی بازرگان در کمال بیشرمی، پس از کودتای 22 بهمن آنرا تمدید کرد، تا بتواند هزینة جهاد پنتاگون با اتحاد شوروی را از محل درآمد نفت ایران تأمین کند. ایران که به دلیل گروگان گیری «تحریم» شده بود، و طی هشت سال «نعمت الهی» نفت را بشکه‌ای 9 دلار به حراج گذاشته بود! بهتر بگوئیم کنسرسیوم در راستای سیاست‌های خود بهای هر بشکه نفت ما را 9 دلار تعیین کرده بود. دلیل اصرار گورکن‌ها و امام سیزدهم بر تداوم جنگ هم همین امر بی‌اهمیت بود: تداوم تاراج، سرکوب و کشتار. حال باز گردیم به مکتب فرانکفورت، که به بهانة نقد مارکسیسم در واقع به توجیه فاشیسم اشتغال دارد. و از قضای روزگار اصطلاحات رایج فلاسفة کودکستانی در جمکران، پیرامون «عقلانیت در مدرنیته» و «دین عقلانی» از همین مکتب فاشیستی تراوش کرده.

«ماکس هورکن‌هایمر» و «تئودور آدورنو» برای نفی فلسفة مارکس که «عقل تاریخ» را مطرح کرده، با فراموش کردن نیچه، فیلسوف مدرنیته که آشکارا از «شکست عقل» سخن می‌گوید، «عقل» را به کل «مدرنیته» پیوند زده، ادعا کرده‌اند که «خود تخریبی عقل» اشکال اساسی در «مدرنیته» است! و به این ترتیب با یک تیر دو نشان می‌زنند، هم «مدرنیته» را تحریف می‌کنند، و هم با نفی فلاسفة عصر روشنگری، ‌ به زعم خود فلسفة مارکس را هم در یک چرخش قلم زیروزبر می‌فرمایند.

ایندو نابغة مکتب فرانکفورت می‌گویند، «دیالکتیک عقل» تحولات تاریخی عقل را تحلیل می‌کند، بنابراین هم یک «فلسفة تاریخ» و هم یک «فلسفة سیاسی» است! ایندو سپس می‌افزایند، هر تفکری در خدمت «نظم موجود» قرار گیرد در راه نابودی خود گام بر می‌دارد، و همین جملة سحرانگیز به دو نابغة مکتب فرانکفورت امکان می‌دهد تا با توسل به اصل جادوئی «ترادف کلی»، فلاسفة دورة «روشنگری» را نیز به زیر سئوال برند. اینان ادعا می‌کنند فلاسفة عصر روشنگری در خدمت «نظم موجود» بودند! بهتر است بگوئیم فلاسفة روشنگری نظریات‌شان را به فرمودة حاکمیت تنظیم نمی‌کردند، در صورتیکه امثال مارکوزه و آدورنو برای توجیه فاشیسم و سرکوب استعماری «نظریه‌پردازی» کرده‌اند. و هانتینگتون نیز پیرو همین مکتب سرکوب‌ است.

در هر حال «نظم موجود» در «هر دوره» و در «هر کشور» یکسان نیست. فرانسة قرن هجدهم را با فرانسة قرن هفدهم یا اسپانیای قرن هفدهم نمی‌توان مقایسه کرد. ولی «نظم موجود» در اروپا پس از تشکیل سازمان ناتو، سیاست کشورهای عضو را در مسیر واحدی قرارداد: مسیر سرکوب استعماری در بیرون مرزها و پشتیبانی همزمان از شورش چپ‌گرایان جهت تقویت سرکوب فاشیستی. ظهور گروه‌های مسلح چپ‌گرا در کشورهای دمکراتیک در واقع همین سیاست را دنبال می‌کرد. در دهة شصت، که همگی به تب چه‌گوارا دچار شده بودند، تب کذا در فرانسه «عرق» کرد و یک معلم شهرستانی به نام «ژرژ پمپیدو» که برای نگاشتن متن سخنرانی‌های ژنرال دوگل «استخدام» شده بود، و از قضای روزگار و به دلائل نامعلوم تحت حمایت خانوادة روتچیلد قرار داشت در جایگاه ریاست جمهوری فرانسه قرارگرفت! پس تعجبی ندارد که فردی به نام «دانیل کوین بندیت» هم در جریان عرق کردن تب چپگرائی در جایگاه ابدی «قهرمان» و «شورشی» بنشیند!

البته فراموش نکنیم که قهرمان «محفل شورش» در آلمان، شخص یوشکا فیشر است که پیشتر به سوابق درخشان وی اشاره کرده‌ایم. فیشر هم مانند «کوین بندیت» در خط سیاست جنگ‌طلبان طرفدار اسرائیل قرار دارد و چپ‌نمائی در واقع نقابی است بر فعالیت‌های واقعی اینان. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به مکتب فرانکفورت که در پوشش نقد مارکسیسم به توجیه فاشیسم پرداخته، و در عالم منطق و معانی به ژیمناستیک مشغول است.

دلیل «ژیمناستیک» هابرماس، مارکوزه، هورکن‌هایمر و آدورنو در عالم منطق و معانی چیست؟ پیشتر گفتیم که فلسفة ‌مارکس ملهم از فلاسفة عصر روشنگری است. مارکس با چرخش به سوی این فلاسفه توانست از ایده‌آلیسم و تاریخ‌سالاری هگل بگسلد و «انسان» را «تاریخ‌ساز» تعریف کرده، «عقل» را حاکم بر روند تاریخ بداند. اما مکتب فرانکفورت که پس از انقلاب اکتبر پایه‌گذاری شد وظیفه داشت ضمن نفی و تحریف مارکسیسم، «انسان محوری» مدرنیته را نیز تحریف کند. دلیل ارادت «هانتینگتون» به لنین آنهم در سال‌های تب چه‌گوارا همین بود! قلمفرسائی «سرژ هلیمی» در مدح هانتینگتون نیز ریشه در همین مسیر مقدس انسان‌ستیزی دارد.

هانتینگتون در سال 1968 کتابی تحت عنوان «نظم سیاسی در جوامع در حال تحول» منتشر کرده که به اعتقاد «هلیمی» لازم است مشاوران جرج بوش هم آن ‌را بخوانند! چرا که در کتاب مذکور هانتینگتون «فرهیخته» ادعا می‌کند، جنگ‌های استقلال آمریکا یک «انقلاب» بوده همانند جنگ رودزیا بر ضد استعمار بریتانیا! فعلاً تعریف نوین «انقلاب» را به خاطر بسپاریم! تا برسیم به داستان کدوقلقله‌زن در باب رشد همزمان صلح، دمکراسی، توسعه و تجارت که از سوی شهید «جان.اف.کندی» ارائه شد و جیمی کارتر و بیل کلینتون هم با آن موافق بودند! البته سرژ هلیمی به ما نمی‌گوید جنایاتی که در دوران این سه رئیس جمهور در ویتنام، هندوراس، نیکاراگوئه، ایران، عراق، افغانستان، لبنان، یوگسلاوی، و ... رخ داد در کدام رده قرار می‌گیرد: صلح، تجارت، توسعه یا دمکراسی؟

ساموئل هانتینگتون نوعی مدرنیتة سیاسی اختراع کرده که هیچ ارتباطی با توسعة اقتصادی هم ندارد! چرا که در چنین مدرنیته‌ای، ارتش‌ نافرمانی می‌کند، روشنفکران مخالفت می‌کنند و دانشجویان هم خرابکاری! در نتیجه زمینه برای کمونیسم فراهم می‌شود! می‌بینیم که بی‌جهت نیست گورویدال این نابغة بزرگ را «مضحک» می‌خواند! اینحضرت در واقع آشوب و هرج و مرج را «مدرنیتة سیاسی» معرفی کرده، و در این گیرودار روشنفکر مخالف را هم در ردة خرابکار و نافرمان قرار می‌دهد. و این مهملات را سرژ هلیمی، فرزند خلف ژیزل هلیمی، مسائلی بسیار «دقیق» و «موشکافانه» می‌دانند.

البته در دقت و موشکافی هانتینگتون نمی‌توان تردید کرد چرا که وی با دقت فراوان فرامین پنتاگون را اجرا می‌کند و بیش از هر چیز خواهان حفظ همان «نظمی» می‌شود که ظاهراً در تضاد با آن قرار گرفته! ولی نظم مطلوب هانتینگتون، نظم الهی است. ایشان می‌فرمایند، یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود! و همین خدا بعضی کشورها را «محروم»، «فقیر»، «سنتی» و «نادان» آفرید. و این کشورهای نادان و محروم وقتی تلاش می‌کنند که ثروتمند شوند به بی‌ثباتی دچار می‌شوند و راه برای کمونیسم هموار می‌شود:

«بی‌ثباتی کشورهای محروم معلول فقرشان نیست، علت این است که این کشورها برای ثروتمند شدن تلاش می‌کنند. یک جامعة سنتی مطلق در عین حال فقیر، نادان و با ثبات خواهد بود.»

فواید فقر کذا این است که «آرامش» ایجاد می‌کند. چون هانتینگتون هم مانند اهالی مکتب فرانکفورت تاریخ را یک نگرانی و تشویش می‌بیند، در غیراینصورت چنین مهملاتی به هم نمی‌بافت. این استاد دقیق و موشکاف نتیجه گرفته که در سال 1966 «احتمال شورش» در کشورهای فقرزدة آمریکای لاتین دوبار کمتر از کشورهای دیگر بوده. گویا در کشورهای آمریکای لاتین به زعم هانتینگتون استعمار حضور ندارد! مبارزات مردم در این منطقه برای ثروتمند شدن است، نه برای کوتاه کردن دست استعمار، و خلاصه برای حفظ ثبات و آرامش لازم است مردم هیچ حرکتی نکنند، تا تاریخ متوقف شده، «نگرانی» آدورنو و پیروان مکتب فرانکفورت پایان گیرد! چرا که از نظر اینان «تاریخ» یا همان حرکت انسان در زمان و مکان مشخص نگرانی و دلهره به همراه می‌آورد.

حضرت هانتینگتون ضمن رکوع و سجود به درگاه پنتاگون سرنوشت کشورهای غیرغربی را چنین مقدر فرموده‌اند که مانند کشورهای اروپای قرن 17، یا مدرنیتة سیاسی داشته باشند یا کثرت‌گرائی دمکراتیک!

هانتینگتون ظاهراً تاریخ اروپای قرن 17 و نظام دمکراتیک را در آبدارخانة سازمان سیا آموخته، چون نه تنها در اروپای قرن هفدهم «مدرنیتة سیاسی» رؤیت کرده که دمکراسی را هم با پوپولیسم اشتباه گرفته. در هرحال سرژ هلیمی را این مهملات سخت خوش آمده، چون هانتینگتون با تأکیدات ابلهانه بر محرومیت و فقر «ذاتی» جوامع در واقع از سرکوب فاشیستی و چپاول استعماری دفاع می‌کند. اتفاقاً در وق‌وقیه‌های جمعه نیز پیوسته بر «مشیت الهی» تأکید می‌شود! و این قبیل ترهات است که به هلیمی امکان می‌دهد یک «ایسم» به اسلام بیفزاید و با یک «اگر» ناقابل «نظم» را در عراق و افغانستان مستقر کند. اگر نظر ما را بخواهید باید بگوئیم «گورویدال» با مضحک خواندن هانتینگتون در حق وی نزاکت را بیش از حد رعایت کرده.

منابع: هربرت مارکوزه، «انسان تک بعدی»، انتشارات می‌نویی، پاریس، 1968،


ماکس هورکن‌هایمر و تئودورآدورنو، ‌ «دیالکتیک عقل»، پاریس، انتشارات گالیمار.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۷

«ایسم» و اگر!


...
هم‌میهنان گرامی! بدانید و آگاه باشید که هفتة گذشته در پی بروز بحران مالی در بازاربورس و بانک‌های غرب، «مارکسیسم و لیبرال ‌دمکراسی» به پایان رسید، و در دکة فریب استعمار فقط اسلام باقی‌مانده که آنهم «پیروز» شده! به عبارت دیگر سازمان ناتو بجز «اسلام» هیچ گزینة دیگری برای ملت ایران نمی‌پذیرد. بین اسلام آمریکائی و انگلیسی و احیاناً فرانسوی، آلمانی، ایتالیائی و اسپانیولی می‌توانید «انتخاب» کنید؛ «انتخابات» کنید و «پیروز» باشید! بی‌دلیل نبود که «انترناسیونال پدرسوخته‌سالاری» با یکروز فاصله در تهران و اسلو برگزار شد ـ در وبلاگ از «پراگ تا تهران» به ایندو همایش اشاره کردیم ـ و مسلماً بی‌دلیل نبود که آخوند احمد خاتمی از نانخورهای «شرافتمند» نظام دعوت کردند که «انتخابات شکوهمند» به راه بیاندازند، و ‌دلیل داشت که خواهر ملیحه محمدی مانند جماعت «داس‌الله» با آخوندها هم‌صدا شده بودند.

این انتخابات برای استعمار غرب آنچنان اهمیت دارد که روزنامة فیگارو هم مانند روحانیت و حزب استالینیست توده «در کنار مردم» قرار گرفته، و خطبه‌های نماز جمعة تهران را بازتاب می‌دهد! در واقع حکومت «پدرسوخته سالار» جمکران آنچنان متلاشی شده که اربابان‌اش‌ نقش کمکی آنرا ایفا می‌کنند. به زبان ساده‌تر پخش وق‌وقیه‌های جمعه در ایران دیگر کفایت نمی‌کند! پروپاگاند سازمان ناتو پس از انتشار در ایران به مهملات موجود در بولتن‌ سازمان استحماری تبلیغات اسلامی افزوده شده و ابعاد گزافه می‌یابد، سپس پای به رسانه‌های غرب می‌گذارد تا از این طریق «تقویت» شده در قالب مقالة «لوموند» یا «فیگارو» به ایران «صادر» شود!

هم‌سرائی و همسوئی رسانه‌های غرب با هزاردستاران جمکران فقط یک دلیل دارد: نعلین‌ها همان سخنانی را بر زبان می‌رانند که اربابان‌شان مایل ‌به شنیدن آن هستند! ادعای ابلهانة «پایان لیبرال دمکراسی و مارکسیسم» که از زبان رهبر فرزانه شنیده شد، و معنای آن به زعم پوکویاما «پیروزی اسلام» بود، در واقع پروپاگاند سازمان جنایتکار ناتو است که بجز دین‌پروری و مرگ‌پرستی هیچ سیاست دیگری را در منطقه نمی‌پذیرد.

همانطور که دیدیم، در پی انتشار ترهات علی خامنه‌ای در هفتة گذشته، بنگاه خبرپراکنی ناخداکلمب بلافاصله مهملات «مقامات» جمکران را برای «نظرخواهی» انتشار داد. ولی روزنامة فیگارو که یک‌پا در واتیکان و یک‌پا در صنایع نظامی محکم کرده، به مراتب از همپالکی‌های‌اش در آنسوی دریای مانش پای فراتر نهاده. البته چنین «جسارت» و «شهامتی» فقط می‌تواند از قلم امثال «دلفین مینوئی» تراوش ‌کند، «خبرنگاری» که متخصص تبلیغ ابتذال ویژة ما ایرانیان است. و اینچنین است که فیگارو مورخ 14 اکتبر 2008، نه تنها نماز جمعة 26 مهرماه را به امامت سیداحمد خاتمی بجا آورده، که خطوط اصلی آنرا به صورت یک «مقاله» انتشار داده و یک عکس «سکسی» هم از امام جمعة موقت تهران ضمیمة مطلب کذا کرده! و خلاصة مطلب آن‌ها که در پاریس «ترنگ» در دست داشتند، و فیگارو می‌خواندند با مشاهدة «حسن روز افزون» یوسف هزارة سوم نه تنها دست خود، که دست بغل‌دستی‌ها را هم بریدند و سیل خون در خیابان‌های پاریس روان شد. بعضی‌ها اصلاً می‌گفتند «انقلاب» شده! کاملاً هم حق داشتند! انقلاب هم شده بود، آنهم چه انقلابی! درست مثل 22 بهمن که سازمان ناتو در «صوراصرافیل» می‌دمید و «مردم همیشه در صحنه» به رهبری ماشاالله قصاب و اسمال تیغ‌زن بر سقف خودروها می‌رقصیدند، و ورد «اسلام، اسلام» گرفته بودند! البته هیچکس از خود نمی‌پرسید اتحاد جماهیر شوروی کجا غیب‌اش زده؟ همانطور که امروز هم هیچکس از خود نمی‌پرسد دلیل انتشار وق‌وقیة 26 مهرماه که در واقع تکرار مزخرفات مقام معظم بود، در یک روزنامة دست راستی فرانسه، آنهم روزنامه‌ای برخوردار از «شهرت» جهانی چیست؟!

دلیل این است که استعمار می‌خواهد از زبان جیره خوار‌ان‌اش در ایران، و به ویژه در غرب این دروغ بزرگ را به ما بباوراند که مارکسیسم، مانند لیبرال دمکراسی شکست خورده و به پایان رسیده. در واقع، این مهملات زمانیکه از زبان فعلة استعمار در ایران پخش می‌شود، فقط حماقت‌ اثبات شدة آنان را یکبار دیگر به ثبوت می‌رساند. می‌دانیم که خامنه‌ای‌ها از لیبرال دمکراسی و مارکسیسم همانقدر مطلع‌اند که سگ جرج بوش از قانون اساسی آمریکا! و اگر در این میان «فاشیست ـ مسلمان‌ها» خود را پیروز می‌دانند، می‌توان به آنان یادآور شد که دنیای وحش نیز بر مارکسیسم و لیبرال دمکراسی پیروز شده، چون ظاهراً از بحران مالی در غرب هیچ آسیبی ندیده. ولی مسئله اینجاست که نه مارکسیسم و نه لیبرال دمکراسی هرگز در قالب یک نظام حاکم در غرب بروز نکرده‌اند! این مهم ظاهراً از دیدگان تیزبین متخصصین هدایت افکار عمومی در غرب پنهان مانده! ولی ما نیک می‌دانیم که حتی در ایالات متحد نیز «لیبرالیسم» اقتصادی یک شعار پوچ بیش نبوده. نو‌آم چامسکی بارها به این مسئله و به نقض حقوق بشر در آمریکا اشاره کرده. حاکمیت ایالات متحد بجز نقض قوانین دمکراتیک، حتی در داخل مرزهای خود سیاست دیگری را دنبال نکرده است. و البته از این واقعیت آگاه‌ایم که تشکیلات نظامی در ایالات متحد سیاست دولت را تعیین می‌کند و چنین شرایطی با لیبرال دمکراسی هزاران سال نوری فاصله دارد.

و اما بپردازیم به «مارکسیسم» که علی‌خامنه‌ای پایان آن‌ را در فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی رؤیت کرده بود. پیشتر گفتیم که مارکسیسم به عنوان یک فلسفة «انسان محور» ارتباط خود را با هگل و ایده‌آلیسم آلمان گسست. حال باید برای اربابان جمکران توضیح دهیم که مارکسیسم فلسفة «حکومت» نیست، و آنچه در انقلاب اکتبر شاهد بودیم تفسیر لنین و همفکران‌‌اش از فلسفة ‌مارکس بوده، و از تأئید سرمایه‌داری انگلستان نیز برخوردار شد. چرا که یک «انقلاب» در بحبوحة روزهای پایانی جنگ جهانی اول در روسیه می‌توانست دست استعمار انگلستان را در بسیاری از مناطق از جمله در ایران باز بگذارد. همانطورکه می‌دانیم پس از انقلاب 1917، ایران در انحصار آنگلوساکسون‌ها قرار گرفت و لندن با فراغ بال نکبت و ادبار اسلام را از طریق سیدضیاء، کودتای کلنل آیرون‌ساید، آشوب‌طلبی و پوپولیسم محمدمصدق، بنیانگذاری حوزة «علمیة» قم، کودتای 28 مرداد و بالاخره کودتای 22 بهمن بر ما ملت تحمیل کرد. نیازی به تکرار مکررات نیست، ولی منافع غرب ایجاب نمی‌کند که یک حاکمیت انسان محور در کشور ایران استقرار یابد.

به همین دلیل علاوه بر فیگارو که به «نقل» سخنان مضحک احمد خاتمی، خامنه‌ای و احمدی نژاد پرداخته تا تلویحاً و در کمال بیشرمی مهملات اینان، مبنی بر «پیروزی اسلام» بر لیبرال‌دمکراسی «فرضی» را تأئید کند، یک مقاله از «لوموند دیپلماتیک» تحت عنوان «وقتی ساموئل هانتینگتون لنین را گرامی می‌داشت» در سایت‌های فارسی زبان داخلی منتشر می‌شود! به این ترتیب، ابعاد گستردة «انترناسیونال‌ پدرسوخته‌سالاری» را بهتر مشاهده می‌کنیم.

در مورد هانتینگتون پیشتر گفتیم که از نخبگان ریزه‌خوار پنتاگون است، و قلم را در خدمت مصلحت کارفرمایان گذاشته. البته نویسندة شناخته‌شده‌ای چون «گورویدال» این شخصیت فرهیخته را «مضحک» خوانده، ولی برای شبکة تبلیغات این مسائل هیچ اهمیتی ندارد! چرندیات امثال هانتینگتون در ستایش ابلهانه از لنین که در لوموند دیپلماتیک منتشر شده، مشکل گورکن‌ها و اربابان‌شان را حل می‌کند، پس می‌توان آنرا منتشر کرد! بله، در سال 1968 که فاشیست‌های «مکتب فرانکفورت» انقلابی شده بودند، تا دیالکتیک مارکس و فلسفة انسان‌محور او را با توسل به اصل جادوئی «ترادف کلی» نفی کنند، حضرت هانتینگتون هم بیکار نبودند!

این استاد خنزرپنزری هاروارد در سال 1968، کتابی منتشر می‌کند که در آن به تحریف «مدرنیته» و انتقاد از آن می‌پردازد. چون همانطور که گفتیم مدرنیته در تداوم «رنسانس» قرار می‌گیرد و مانند رنسانس «انسان‌محور» است، بنابراین کاملاً طبیعی است که مانند مارکسیسم توسط جیره‌خواران پنتاگون تحریف، تخریب و تحقیر شود. حال بازگردیم به مقالة لوموند دیپلماتیک در باب کتاب هانتینگتون که به قلم شیوای «سرژ هلیمی» نگاشته شده.

نویسنده ادعا می‌کند که مطالب مطرح شده در سال 1968 توسط هانتینگتون بسیار دقیق و موشکافانه است، تا بعد بتواند با تکیه بر این دقت «فرضی»، یک نتیجة موشکافانه نیز بگیرد و با یک چرخش قلم، کمونیسم را در ترادف با اسلامیسم قرار داده، تلویحاً به مخاطب تفهیم کند که آلترناتیو حکومت‌های فعلی در عراق و افغانستان پس از خروج اشغالگران می‌تواند «اسلامیسم» باشد!

هیچ تعجب نکنیم! رسانه‌های غرب همانطور که گفتیم در چارچوب پروپاگاند سازمان ناتو و در مسیر منافع این سازمان حرکت می‌کنند، و منافع این سازمان انسان‌ستیز به ویژه در کشورهای مهم خاورمیانه همواره با دمکراسی در تضاد قرار می‌گیرد. به همین دلیل است که خاورمیانه به یک منطقة آشوب‌زده تبدیل شده؛ این «آشوب» چپاول را تضمین می‌کند! ولی آشوب کذا علیرغم حضور 22 لشکر ایالات متحد، و موش‌دوانی‌های پنتاگون نمی‌تواند تداوم یابد. چرا که روزی از روزها اشغالگران می‌باید عراق و افغانستان را ترک کنند. البته اشتباه نکنیم، اشغالگران نیک می‌دانند که هیچ کشوری را نمی‌توان برای همیشه اشغال کرد، چون از طریق تهاجم نظامی نمی‌توان حکومت را جایگزین کرد. ولی از طریق تهاجم نظامی می‌توان ضمن تهدید کشورهای دیگر دامنة سرکوب و چپاول را گسترش داد و زمینة یک تهاجم نوین را فراهم آورد. این همان برنامه‌ای بود که سازمان ناتو در سر می‌پروراند: گسترش جنگ از عراق به ایران. جناب مهرورزی را با همین نیت خیر از صندوق «انتخابات» جمکران بیرون کشیدند، ولی به دلیل شکست ناتو در لبنان و سپس در گرجستان، تهاجم نظامی به ایران نیز ناکام ماند.

البته ناتو را دست‌کم نگیریم، اینان اگر نقشة جنگ دارند، ساده لوحانه پیروزی خود را مسلم نمی‌شمارند، و برای شکست در جنگ نیز طرح‌هائی در دست دارند. و مقالة «سرژ هلیمی» در لوموند دیپلماتیک در عمل قسمتی از همین طرح‌هاست. از اینروست که نویسندة محترم با تکیه بر کتاب «دقیق» و «موشکافانة» هانتینگتون در سال 1968، می‌گوید فضای خالی بازمانده از حکومت سرنگون شده را با کمونیسم پر کنند! «حاج» هلیمی می‌فرمایند، برادران! مگر فراموش کرده‌اید که چهار دهة پیش هانتینگتون «خردمند» می‌گفت، کمونیسم برای پرکردن فضای تهی از حاکمیت است، و نه برای براندازی آن؟ ولی به محض اینکه سخنان حکیمانة هانتینگتون که در واقع از دیگران «سرقت» شده، بر قلم مبارک‌شان جاری می‌شود، به یاد می‌آورند که در عراق و افغانستان یانکی‌ها برای حقنه کردن قانون اساسی توحش اسلام زحمت تهاجم نظامی هم به خود داده‌اند!

اینجاست که سرژ هلیمی با یک «اگر»، مشکل اشغالگران را حل می‌کند و می‌گوید اگر «اسلامیسم» را بجای «کمونیسم» بگذاریم همان نتیجه حاصل خواهد شد! چون به زعم «سرژ هلیمی»، با چسباندن پسوند «ایسم» به هر واژه‌ای می‌توان یک مرام به دست آورد! مرامی که حتماً عملکرد کمونیسم را هم دارد! به همین دلیل ما هم یک «ایسم» به پدر سوخته سالاری می‌افزائیم و تأکید می‌کنیم، «پدرسوخته سالاریسم» مرامی است که هیچ ارتباطی با کمونیسم ندارد، ولی همة مک‌کارتیست‌های انسان‌ستیز جهان را می‌تواند در دامان خود پناه ‌دهد. به ویژه آن‌ها که جان.‌اف.کندی، زمینه‌ساز تهاجم به ویتنام را صلح‌طلب می‌خوانند، یا آن‌ها که مانند هانتینگتون نمی‌دانند، مارکس یک فیلسوف بوده، نه یک سیاست‌مدار! و به دلیل همین نادانی،‌ با تکیه بر یک «دروغ» و در کمال حماقت مارکس را «سیاستمدار ناشی» لقب داده‌اند!





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷




هزاردستار!


...
بالاخره ناخدا کلمب هم «انا شریک» گویان امارات متحده را در دیگ کنسرسیوم گاز ایران و روسیه انداخت! و غلامبچة سفارت هم راهی بحرین شد. پس از سفر ولادیمیر پوتین به تهران، رسانه‌ها از تشکیل سازمانی مشابه «اوپک» بین ایران و روسیه سخن به میان آوردند، سازمانی که قرار بود «بزودی» تشکیل شود! ولی «بزودی» آنقدر طولانی شد، تا ناخداکلمب هم از لندن خودش را رساند. خلاصة مطلب، ناخداکلمب و دولت روسیه برای چپاول گاز در سطح جهانی به توافق رسیدند، و به همین دلیل «البحرانی»، سرپرست شبکة الجزیره، شاخک عرب زبان «بی‌بی‌سی» در تهران، به اهالی فارس نیوز گفتند، «ایران در نبرد خود با آمریکا به هر چه می‌خواست رسید.» ترجمان ناگفته‌های البحرانی چنین است: جنگ زرگری بین ایالات متحد و نوکران‌اش در جمکران ما را به نتایج مطلوب رساند. و دبیرکل شریف سازمان ملل امروز از خواب برخاستند و پس از مطالعة مقالة «علمی» پاسداراکبر در سایت شیخ مهدی جامی، و دریافت این ادعای ابلهانه که قرآن «تاریخی» است، ناگهان به یاد آوردند که «حقوق بشر» در ایران اصلاً رعایت نمی‌شود!

انتخابات آمریکا نزدیک شده و زمان افتتاح دکة «حقوق بشر» هم فرا رسیده، آنهم چه حقوق بشری! حقوقی که در «نامة امام علی به مالک اشتر» مطرح شده و به گفتة آخوند نوری همدانی منعکس در حنازرچوبة امروز، «به عنوان یک منشور مترقی در سازمان ملل مطرح است!» بله، اینبار «منشور مترقی امام علی» ملاک حقوق بشر در ایران خواهد بود، چون «بشر» در حکومت اسلامی همان ترهاتی است که خلیفة چهارم در «مانیفست» خود برای مالک اشتر «تعریف» فرموده‌اند. و حاجیه گلی عامری هم آنرا به زبان «چینی ـ ژاپنی» و به ویژه زبان شیرین یزدی، برای دبیر کل سازمان ملل «ترجمه» کرده‌اند تا دکة «حقوق بشرنسبی» را با آن بیارایند. چه در صورت انتصاب «شهید اوباما» به مقام ریاست جمهوری ینگه دنیا، این دکة جادوئی به ایالات متحد امکان خواهد داد که در ایران «آشوب» به راه اندازد، و زمینة سرکوب گسترده‌تر را فراهم کند. برای اعمال همین سرکوب است که شهربانی کلنل آیرون‌ساید «داش» اسمال تیغ زن را برای ادامة «فعالیت‌های فرهنگی» از زندان آزاد کرد.

خاصه که به هر طرف نشسته ست
صد باربد از هزاردستان

از وقتی داش‌اسمال آزاد شده، اول زبان داش‌صفار هرندی باز شد، و همین دو روز پیش نفس‌کش می‌طلبید و تهدید می‌کرد، «هر کی قانونو رعایت نکنه، مث مورچه زیرپا لهش می‌کنیم»! بعد هم زبان بعضی آیات عظام خنزرپنزری از جمله نوری همدانی حسابی باز شد. ایشان رسماً بلبل زبانی می‌کنند و مانند بلبل از عشق و شیفتگی سخن‌ها دارند. هر چند نمی‌توان چنین بلبل نعلین پوشی را «هزاردستان» خواند، ولی به صراحت می‌توان حضرت آیت‌الله را «هزاردستار» نامید. چون به تنهائی به اندازة هزار نعلین پوش مهمل می‌بافند.

گامی دو سه تاختی چو مستان
نالنده‌تر از هزاردستان

«هزاردستار»، امروز در دیدار با گروهی از سرداران سپاه پاسداران استعمار به چند اصل اساسی اشاره فرموده‌اند که از نگاه تیزبین مورخان، جامعه شناسان و به ویژه از نگاه ما ملت پنهان مانده بود، و اگر «هزاردستار» نبود نادان از این جهان می‌رفتیم:

«مردم دنیا [...] شیفته و دلباختة نهضت اسلامی‌ شده[اند] نهضت اسلامی یکی از کامل‌ترین نهضت‌ها در ابعاد مختلف [...] است.»
منبع: حنازرچوبه، کد خبر 197707

همدانی که اخیراً مانند دیگر فعلة فاشیسم طوطی‌وار ذکر «تاریخ» گرفته، در چند جملة کوتاه و سرشار از بلاهت «تاریخ جهان» و «رشد» و «پیشرفت» در جامعه را هم برای سرداران «توضیح» داده، می‌گوید، تا وقتی «غاصبان» بر جهان حکومت کردند، رشد و پیشرفت وجود نداشت:

«تاریخ بشریت سرشار از حکومت غاصبان بر جوامع مختلف است و تا زمانی که این حکومت‌ها تداوم داشته اثری از رشد و پیشرفت در جامعه نبوده. مردم دنیا پس از پیروزی انقلاب ...»

بله رشد و پیشرفت در جامعه زمانی به وجود آمد که سازمان ناتو خمینی را در فرودگاه مهرآباد تخلیه کرد. همانطور که دیدیم، بلافاصله رشد و پیشرفت اوباش در جامعه آغاز شد و صدر حاج‌سیدجوادی یک قانون اساسی در باب توحش با تکیه بر «حدیث مسلم»، «فرمایش معصوم» و «نهج‌البلاغه» از آستین بیرون کشید، تا با اتحادجماهیر شوروی «جهاد» کنیم و «جامعه» خوب پیشرفت کند، البته مقصود جامعة ایران نبوده! چرا که طی سه دهه حکومت توحش اسلامی آنچه نصیب جامعة ایران شده فقر همه‌جانبه است: فرهنگی، علمی، اقتصادی و اجتماعی. ولی اگر ما به فقر دچار شدیم، نعلین‌ها در چنین فقری مانند قارچ رشد کردند، و همین «هزاردستار» قطره‌ای است از دریای فقر فرهنگی که بر جامعة ایران حاکم شده. آخوند همدانی امروز از «لباس‌های مقدس» در اسلام سخن به میان آورده که مقدس‌ترین‌شان همانطورکه می‌توان حدس زد، لباس جهاد و شهادت است، چون ارتباط مستقیم با مرگ و نابودی دارد. و هر چه با مرگ پیوند داشته باشد در ذهن فعلة فاشیسم «تقدس» خواهد یافت، چرا که اساس فاشیسم، همان مرگ‌پرستی است:

«روحیة جهاد [...] در ملت شکوفا شد [...] لباس مجاهدان از مقدس‌ترین لباس‌ها در دین اسلام است [...] استکبار در مقابل جهاد اسلامی چاره‌ای جز تسلیم ندارد [...] و رزمندگان اسلام این حقیقت را [...] ثابت کردند [...] ما در هشت سال جنگ [...] با همة دنیای استکبار در جنگ بودیم [...]»
منبع: حنا زرچوبه، مورخ 30 مهرماه سالجاری.

بله حنازرچوبه این ترهات را از زبان «هزاردستار» خودمان منتشر می‌کند، بعد هم فاشیسم را زیربنای سیاسی بهائیت می‌خواند! آفتاب آمد دلیل آفتاب! فقر فرهنگی را به از این نمی‌توان به اثبات رساند. مؤسسة بررسی و پژوهش‌های خبری گورکن‌ها کشف کرده که تشکیلات جهانی بهائیت با تفکر انتقادی، نوآوری و آزادی بیان مخالف است. این اکتشافات توسط گورکن‌ها از اثر «علمی» یک سوئیسی به نام «فرانچسکو فی‌چی‌کیا» به عمل آمده و به قلم شیوای لطف‌الله لطفی در حنازرچوبة امروز انتشار یافته.

حال بازگردیم به هزاردستار خودمان! همانطور که می‌بینیم نوری همدانی 8 سال با استکبار در «جهاد» بود، و پس از 8 سال، استکبار در برابر هزاردستار به علامت تسلیم دست‌ها را بالا برد و یک هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار داد، چند صد ایرانی دیگر هم به قتل رسیدند تا خمینی جام زهرمار را سر بکشد، و آخوند همدانی پیروز شود. البته کسی که در این جنگ پیروز شد خارج از صاحبان صنایع نظامی در غرب، امثال نوری همدانی‌ها، بازاری‌ها و اوباش بودند. ملت‌های منطقه بازندة جنگ شدند و این «باخت» همچنان ادامه دارد.

ولی از آنجا که اختلافات بین روسیه و ناخداکلمب در مورد چپاول گاز منطقه حل شده، فارس نیوز مورخ 30 مهرماه هم یک مصاحبه با البحرانی، مدیر الجزیره در تهران ترتیب داده تا ایشان، ضمن تأئید مشی نوکری حکومت جمکران در گذشته، خطوط نوکری حکومت مستقل را در آینده نیز ترسیم کنند و تلویحاً بگویند که، احمدی نژاد برای مذاکره با آمریکا مناسب نیست:

«فکر نمی‌کنم مشکلات [...] در دورة احمدی نژاد [...] مرتفع شود [...] آمریکا به [...] انتخابات آینده [...] در ایران چشم دوخته است.»

همانطورکه بارها در این وبلاگ تأکید کرده‌ایم، ناخداکلمب و سازمان سیا خواهان خروج نام محمدخاتمی از صندوق‌های مارگیری جمکران‌اند. و شیون و زاری خواهر ملیحه محمدی برای «حضور مردم» در انتخابات «دلیل موجه» دارد. اگر کسی در معرکة گورکن‌ها شرکت نکند، آنگلوساکسون‌ها به میزان محبوبیت نوکران خود در جمکران پی خواهند برد و نخواهند توانست برقراری روابط آشکار با چنین حکومت سفاکی را در برابر افکار عمومی خود «توجیه» کنند. پس علیرغم مهملات البحرانی که صدای دوم «بی‌بی‌سی» به شمار می‌رود، آنچه می‌باید به یاد داشته باشیم این است که برخلاف ادعای شارلاتان‌های «حزب‌شریف» و اصلاح طلبان حکومتی ساکن غرب، حکومت اسلامی فرزند توطئة غرب، خیانت ملی‌گرایان و چپ‌نمایان و به ویژه سکوت اردوگاه «شرق» است.

کسانی که بر طبل شرکت در «انتخابات» می‌کوبند، هم‌صدا با استعمارگران تداوم چنین توطئه‌ای را خواهان‌اند. خطبه‌های نماز جمعة این هفتة ‌تهران شاهدی است بر این مدعا که مطالبات استعمار غرب از ملت ایران «حضور گسترده» در افتضاحات حکومتی است که با آن قانون اساسی مضحک و متکی بر حدیث و نهج‌البلاغه و سنت معصوم، انتخابات هم بر پا می‌‌کند.

ای پریشان‌گوی‌مسکین! پرده دیگر کن.

آخوند احمد خاتمی، در وق‌وقیة این هفته ضمن تکرار سخنان ابلهانة مقام معظم درمورد شکست لیبرال دمکراسی، بر اهمیت انتخابات نیز تأکید کرده صریحاً خواستار حضور گستردة مردم در انتخابات شدند. ایشان می‌فرمایند، آن‌ها که در انتخابات شرکت می‌کنند «نانخور» همین حکومت‌اند:

«انتخاباتی در خور [نظام] است که با حضور پر شکوه مردم برگزار شود [...] همة آن‌ها که در انتخابات شرکت می‌کنند سر سفرة ‌نظام اسلامی نشسته‌اند [...] که میوه شیرین انقلاب اسلامی است [این] انتخابات سرنوشت کشور را رقم می‌زند[...]»

منبع: ایسنا، مورخ 26 مهرماه سالجاری

احمد خاتمی حق دارد! این انتخابات در واقع سرنوشت کشو را رقم خواهد زد. چرا که شرکت در آن تداوم حکومت «هزاردستاران» را تضمین می‌کند و تحریم آن نیز حکومت توحش را به زباله‌دان تاریخ خواهد فرستاد.

هان، کجاست،
پایتخت قرن؟
ما برای فتح می‌آئیم
تا که هیچستان‌ش بگشائیم

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۷



پائیز و «پاسبان»!

...
«شالودة قانون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده ‌است [...] در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم،‌ سنت، ‌ اجماع و فرمایش معصوم توجه شده [...]»

این سخنان پریشان، و به ویژه «سنجیده» و بسیار «منسجم»، در اسفندماه سال 1357، کمتر از یکماه پس از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان از زبان احمد صدر حاج سیدجوادی، وزیر کشور مهدی بازرگان در رسانة کیهان انتشار یافته و بریدة آن نیز در وبلاگ رامین مولائی موجود است. حال باید از خواهر ملیحه محمدی که سنگ انتخابات به سینه می‌زنند بپرسیم، در چارچوب چنین «قانونی» سخن راندن از «انتخابات» اصولاً چه مفهومی دارد؟

امروز، خواهر ملیحه محمدی، که مانند مهرانگیزکار، پارسی‌پور، و ... افتخار عضویت در سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به فرنگستان را دارند، مطلبی در باب انتخابات قلمی فرموده‌اند، تحت عنوان عوامفریب: «اینبار حماسه نه، انتخابات»! مطلب ایشان نیز در سایت حاج اکبر در تبعید یا همان «روزآن‌لاین» انتشار یافته. ملیحه‌جان مانند دیگر همکاران‌شان وظیفه دارند بر طبل مشروعیت حاکمیتی بکوبند که امروز همه می‌دانند با توطئة بیگانه در کشورمان استقرار یافته. چرا که ارتش جنایتکار ناتو، برای رهائی از سایة شکست مفتضحانه در ویتنام، «جهاد» با ارتش سرخ را در رأس برنامة خود قرار داده بود. و مشخص است که همة برنامه‌ها می‌باید از کشور کلیدی منطقه، ایران آغاز شود و به کشورهای دیگر گسترش یابد. همچنانکه شاهدیم پیامد کودتای هویزر در ایران، استقرار طالبان در افغانستان، استقرار حکومت اسلامی در عراق و حضور 22 لشکر ایالات متحد در منطقه است.

البته برای ما کاملاً قابل درک است که اگر تغییری در حکومت اسلامی پیش‌آید، نان سیاهی لشکر اعزامی حکومت اسلامی به غرب آجر خواهد شد؛ ساده‌تر بگوئیم می‌دانیم که زندگی در فرنگ «خرج» دارد و اکثر نخبگان اعزامی حکومت به فرنگستان با ارز حاصل از چپاول نفت روزگار می‌گذرانند، و مانند ملایان حوزه به «مفتخواری» و «مفتگوئی» مشغول‌اند، تا جائیکه جنبش مشروطه را هم با کودتای 22 بهمن در ترادف قرار می‌دهند. علامت تعجب نمی‌گذاریم، چون این روزها در اروپا گرانی بیداد می‌کند، و همانطور که گفتیم، زندگی در اینطرف‌ها «خرج» دارد. در نتیجه ملیحه محمدی‌ به نتایج جالبی رسیده، از جمله اینکه، مشکل مردم ایران «آزادی بیان و اندیشه» نیست، اقتصادی است! به عبارت دیگر، فعلاً باید «تکه نانی» جلوی مردم ایران بیاندازیم، تا سپاسگزار فالانژهای نانخور غرب باشند. ملیحه محمدی مانند دیگر براندازان کشف کرده‌اند که توحش حاکم بر جامعة ایران هم هیچ ارتباطی با «قانون» ندارد، بلکه به دلیل باورهای سنتی و مذهبی مردم است. ساده‌تر بگوئیم، اشکال از «فرهنگ ما» است نه از قوانین توحش که زمینة سرکوب استعماری را فراهم می‌آورد! و مهمترین اکتشاف خواهر محمدی این است که «مطالبات مردم ایران تاریخی است»! به زبان ساده‌تر مردم ایران هنوز همان «مطالبات قدیم» را دارند! مطالبات قدیم چه بوده؟ چند شعار پوچ و بی‌محتوا که شب‌وروز توسط فعلة ساواک و مشتی عوامفریب در اذهان مردم «تکثیر» می‌شد، بدون اینکه هرگز «تعریف» شود.

«خواهر» محمدی در تحلیل «علمی» و عمیقی که در چارچوب بوسیدن نعلین خاتمی و مداحی «فاشیست ـ مسلمان‌ها» به رشتة تحریر درآورده، تا دستی هم به سر وگوش احمدی نژاد کشیده باشد، فراموش می‌کنند به ما بگویند، احمدی نژاد به این دلیل از صندوق معرکة افتضاحات بیرون کشیده شد، که پنتاگون در به در به دنبال یک «تهدید بزرگ» دیگر می‌گشت، تا بتواند تهاجم نظامی را به ایران نیز کشانده و مرزهای چپاول خود را از خلیج فارس به دریای خزر گسترش دهد.

بله این نوع «فراموشی‌ها» نزد جیره‌خواران حکومت اسلامی امری است کاملاً «طبیعی». چه اینان می‌باید در هر حال با عوامفریبی مردم را به «شرکت در انتخابات» فراخوانند، تا رسانه‌های غرب نیز از «حضور گستردة ایرانیان» در انتخابات برای‌مان قصه‌ها بگویند. چنین قصه‌هائی ابزار لازم جهت تأمین مشروعیت برای این حکومت را به دست «اربابان» می‌دهد و اینان می‌توانند افکار عمومی را آمادة «پذیرش» هر چه بهتر موجودیت حکومت اسلامی در هزارة سوم کنند! اتفاقاً خواهرمحمدی خودشان هم به «پاسبانی از انتخابات» اشاره دارند، و می‌فرمایند دیگر در سیاست «حماسه» در کار نیست! چون به زعم ایشان، ما دریک جامعة مدنی زندگی می‌کنیم، که درآن «تنوع عقاید» به حدی وجود دارد که بیا و ببین! و دیگر درست مثل جوامع غرب شده‌ایم که در آن‌ها گروه‌های سیاسی در انتخابات پیروز می‌شوند، البته بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند!

باید اذعان کنیم که این جملة «فقیهانه»، کمی بی‌سروته، خاله زنکی و عوامفریبانه به نظر می‌‌آید! چون در جوامع دمکراتیک غرب، ابزار و قوانین دمکراتیک است، و انتخابات، حداقل در افکار عمومی و نزد بنیادها، معنا و مفهوم دارد. ولی در جوامع غیردمکراتیک که قوانین بر ترهاتی چون «حدیث مسلم»، «فرمایش معصوم»، «نهج‌البلاغه» و ... تکیه کرده، نه تنها برگزاری «انتخابات» نشانة حماقت است که «شرکت» در آن اگر نشان بلاهت و بزدلی نباشد، مسلماً حکایت از جیره‌خواری و مزدوری دارد. و خوشبختانه نزد پادوهای حکومت اسلامی در غرب به دفعات این جیره‌خواری را مشاهده کرده‌ایم. «خواهر» محمدی فرموده‌اند، از آنجا که وزارت کشور در دست اصلاح طلبان و کارگزاران نیست، «سلامت انتخابات» را تنها فاصله‌های میلیونی می‌تواند ضمانت کند.

اما این «منطق نوین» برای ما قابل درک نیست، چون در حکومت گورکن‌ها شرکت در «انتخابات»، و نتیجة انتخابات کذا هیچ ارتباطی به تعداد شرکت کنندگان ندارد. بنابراین اگر این «فاصلة‌میلیونی» هم تأمین شود، برخلاف تأکیدات ملیحه‌جان دلیل بر سلامت انتخابات نیست، به عبارت دیگر «گ... به شقیقه مربوط» نمی‌شود:

«پس اصلاح‌طلبان آنچه که امروز باید انتظار داشته باشند، پیروزی از نوع مرسوم و معمول در جوامع مدنی است، بدون اینکه قوانین و ابزار آنرا داشته باشند! و آنچه باید کم نیاورند هوشیاری و پاسبانی از انتخابات است.»

پس ای اصلاح‌طلبان! از «انتخابات» در حکومت مدعی تقدس الهی «پاسبانی» کنید بدون اینکه از خود بپرسید، مفهوم انتخابات در چنین حاکمیتی چیست! چون کارفرمایان ملیحه محمدی فقط خواهان «حضور مردم» در انتخابات‌اند، نه خواهان «حقوق مردم»! جیغ و فریاد ملیحه محمدی‌ها فقط ثابت می‌کند که اگر دوربین‌های خبرنگاران غرب نتواند صفوف فشردة گروه «شوت و پرت» شمال شهری را به خورد بینندگان بدهد، محافل استعماری که نمایندگان‌شان را از کشیش تا سوسیالیست به «سمینار دین» اعزام کرده بودند، نخواهند توانست به وعده‌های شیرینی که در گوش محمد خاتمی زمزمه شد، جامة عمل بپوشانند، و بازار سیاهی لشکر اعزامی حکومت به غرب کساد خواهد شد. جالب است که خواهر محمدی چند بیت هم از «آخر شاهنامه» ضمیمة مقالة سراپا فریب خود کرده‌اند:

دیده‌بانان را بگو تا خواب نفریبد
بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار
هیچشان جادوئی اختر
هیچشان افسوس شهر نقرة مهتاب نفریبد

بله مراقب باشیم فریب ترهات پراکنی پادوهای استعمار و «پاسبانان» حکومت دست نشانده را نخوریم. آمریکا باید بفهمد کل حکومت اسلامی با مطالبات ما در تضاد قرار دارد. مطالبات ما برخلاف آنچه فعلة فاشیسم و به ویژه محمد خاتمی ادعا می‌کنند به هیچ عنوان «تاریخی» نیست. امروز اگر شاپور بختیار هم پیشنهاد «رفراندوم قانون اساسی» را می‌داد، نمی‌پذیرفتیم. امروز می‌باید پیش‌نویس قانون اساسی نوین در دسترس ما قرارگیرد، چون مطالبات امروز ما به هیچ عنوان مطالبات دیروزمان نیست. به عبارت ساده‌تر مطالبات ما با «تاریخ» کاری ندارد.

اینکه محمدخاتمی و دیگر گورکن‌ها به «تاریخ» چسبیده‌اند، بی‌دلیل نیست. همانطور که گفتیم تاریخ، بنابرتعریف، عبارت است از پویائی انسان در زمان و مکان مشخص. ولی از آنجا که فاشیست‌ها تاریخ را به رسمیت نمی‌شناسند، پاسدار اکبر، به عنوان یکی از «نخبگان» جمکران در یک مقالة بی‌سروته و چند کیلومتری ادعا کرده، «قرآن تاریخی است»، چون طی 23 سال بر محمد نازل شده! و این مزخرفات در سایت استعماری شیخ مهدی جامی منتشر می‌شود. اگر یک مرحلة منطقی این ترهات را به پیش رانیم خواهیم داشت: جبرئیل هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال آیات کذا را کف دست آنحضرت می‌نوشته، و خداوند هم «تاریخی» است، چون طی 23 سال کذا با محمد در گفتگو بوده! ولی می‌دانیم که خداوند در ادیان ابراهیمی «تاریخی» نیست، «جاودان» است. به عبارت دیگر آخوندهای ادیان کذا ادعا دارند که خدواند هرگز آفریده نشده و هرگز هم نخواهد مرد. حال آنکه هر پدیدة تاریخی، الزاماً از یک آغاز و یک پایان در زمان و مکان مشخص گریزی نخواهد داشت. و ویژگی مهم تاریخ این است که هرگز به یکسان تکرار نمی‌شود. دقیقاً مانند «سخنان انسان» پیرامون یک رخداد مشخص. اگر یک فرد، از یک رخداد مشخص به دفعات سخن گوید، هرگز با واژه‌های یکسان آن را بیان نخواهد کرد، و هرگز هنگام بیان یک رخداد مشخص احساسی یکسان نخواهد داشت. چرا که هر بار فرد به تصاویر ذهنی مراجعه ‌کند، این تصاویر تغییر خواهد یافت. این فرد فرضی طی روند روانکاوی نیز از مسیر مشابهی می‌گذرد. به این ترتیب که تصاویر ضمیر ناخودآگاه به مرور زمان «تلطیف» می‌شود و از شدت احساسات کاسته خواهد شد.

البته در مورد موسیقی چنین نیست! موسیقی می‌تواند به دفعات و به یکسان تکرار شود، چون تکرار یک قطعة موسیقی تکرار «نت‌ها» است. موسیقی‌دانی که اثری می‌آفریند، این اثر را به صورت «نت» می‌نویسد و برای اجرای آن به نت‌های مذکور متوسل می‌شود. در حالیکه بازگو کردن یک مطلب هرگز به صورت یکسان صورت نمی‌پذیرد. و تکراری در کار نیست! این مختصر را گفتیم تا بازگردیم به «دیالکتیک منفی»، شاهکار آدورنو و انسان‌ستیزی‌ نهفته در بطن آن.

اکنون که تا حدودی با مفاهیم نظریة فروید پیرامون ساختار شخصیتی «انسان» و «گفتار» به عنوان «ابزار رهائی فرد» از سلطة گذشته و یا «انقلاب فردی» آشنا شدیم، می‌توانیم صریحاً «دیالکتیک منفی» آدورنو را «انسان‌ستیز» بخوانیم. چرا که این دیالکتیک، «زبان» را به عنوان ابزار رهائی انسان نفی کرده، اولویت را به «موسیقی» می‌دهد! اما موسیقی به صراحت «رنج» را «بیان» نمی‌کند، بهتر بگوئیم محل «ابهام» در آن وجود دارد. از این گذشته، موسیقی می‌تواند شیوة بیان موسیقی‌دان باشد ولی هر کسی موسیقی‌دان نیست. در نتیجه شیوة بیان در تفکر آدورنو در انحصار یک گروه خاص قرار می‌گیرد، گروهی که از امکانات و استعدادهای ویژه برخوردار است. اگر بخواهیم اولویت بیان را به موسیقی بدهیم، خارج از گشودن راه برای گسترش «ابهام»، یک اکثریت را فاقد قابلیت بیان رنج‌ها، الهامات، شادی‌ها و ... به شمار می‌آوریم. چون آنچه به عنوان ابزار بیان در اختیار اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها قرار دارد، فقط همان «زبان» است.

همانطورکه گفتیم، «دیالکتیک منفی» در سال 1966 منتشر شد و از آنجا که در این دوره برخلاف دوران مارکس و فروید، فعالیت‌های فرهنگی تحت نظارت عالیة سازمان ناتو قرار گرفته بود، و می‌بایست در واقع به عنوان پروپاگاند سیاسی حافظ منافع جنگ‌طلبانة این سازمان باشد، نگاهی خواهیم داشت به زمینة تاریخی انتشار اثر مذکور.

مهم‌ترین رویدادهای سال 1966، افزایش نیروهای نظامی آمریکا و استرالیا در ویتنام، خروج فرانسه از ناتو، انعقاد قرارداد همکاری‌ در زمینة تحقیقات هسته‌ای بین شوروی و فرانسه، و انتخاب هنرپیشة گمنامی به نام رونالد ریگان به مقام فرمانداری ایالت کالیفرنیا است. در سال 1966 لیندون جانسون، رئیس جمهور ایالات متحد تعداد نظامیان آمریکا مستقر در ویتنام را از 8 هزار به 190 هزار نفر افزایش داد! و می‌دانیم که جنگ ویتنام در سال 1975 به پایان رسید. همچنین می‌دانیم که ریگان، نمایندة محفل «رانت خواران» جنگ‌طلب آمریکا بود. در این سال «فرخنده»، فرانسه نقش چرخ پنجم سیاست غرب را رسماً بر عهده گرفت و به عنوان «مخالف فرضی» سیاست‌های آمریکا، در کنار سازمان ملل مجری سیاست‌های شکست خوردة ایالات متحد شد. و این نقش را پس از فروپاشی اتحاد شوروی تا پایان ریاست جمهوری ژاک شیراک نیز با «صداقت» ایفا کرد.

البته به یاد داریم که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آنچه در اروپای غربی گسترش یافت فاشیسم بود. و فاشیسم نیز همزمان عوام‌گرا و نخبه‌گرا است، چرا که وجود «نخبه‌ها» برای حاکمیت بر عوام الزامی‌ می‌شود. به همین دلیل «نخبگان» برای به دست آوردن قدرت به شعارهای عوام‌فریب و عوام پسند متوسل می‌شوند. همچنانکه شاهد بودیم، «خمینی» نیز خواهان «آزادی» بود! و آزادی‌های امام سیزدهم را سه دهه است که از نزدیک مشاهده می‌کنیم.

اخیراً به دلیل فرسایش آزادی‌های خمینی، «جندالله» در العربیه پرچم آزادی برافراشته! چون به نظر می‌رسد راه برای «دوستی» علنی با آمریکا هموار شده باشد. به همین دلیل دیگر لزومی ندارد فعلة فاشیسم، دمکراسی و آزادی را به غرب و به ویژه به آمریکا منسوب کنند. گورکن‌ها با «شیطان بزرگ» دوست خواهند شد، و به همین دلیل می‌باید دمکراسی را به تروریست‌ها منتسب کنند، به کسانیکه «دشمن» نظام مقدس و حکومت عدل و عدالت‌اند!

اصولاً در مرز پرگهر، به دلیل «پدرسوخته سالاری»، همواره آزادی و عدالت و دمکراسی و ارزش‌های انسانی را می‌توان به «دشمن» پیوند زد، تا از این طریق بتوان آزادی‌خواهان را خیلی خوب سرکوب کرد. ولی همانطورکه هفتة گذشته پیرامون شهادت جانگداز یورگ هایدر توضیح دادیم، عموسام اینبار گویا خیلی کور خوانده، تکرار سیاست گذشته نه در اروپا و نه در منطقة خاورمیانه دیگر امکانپذیر نیست.

مراسم تدفین شهید یورگ هایدر که روز شنبة گذشته در وین برگزار شد شاهدی است بر این مدعا. در این مراسم هیچیک از رهبران فاشیست‌های اروپا و هیچیک از سفرای حکومت اسلامی حضور نداشتند! البته پسر معمر قذافی، نوکر یونیفورم‌پوش شرکت‌های نفتی، برای ابراز «ارادت» حاضر شده بود. ولی پریروز، گلة پیروان یورگ‌هایدر که نقش «مردم همیشه در صحنه» را ایفا می‌کند، «تظاهرات» هم نفرمودند، و در صحنه حضور نیافتند! پیشتر گفتیم که صادق خرازی، داماد خاتمی و سفیر اسبق جمکران در فرانسه از مریدان ژان ماری لوپن، رهبر فاشیست‌های فرانسه بود و اصولاً سفارت گورکن‌ها در تأمین مخارج تبلیغاتی حزب فاشیست‌ها هیچ کوتاهی نمی‌کرد. البته فکر نکنیم که این ماجرا به پایان رسیده! گورکن‌ها تا دم مرگ از منافع اربابان خود دفاع خواهند کرد، حتی اگر شده، به صورت شعارهای شرطی در «فارس‌نیوز»!

دیروز،‌ شمخانی، با همان لباس خاکستری که حتماً سابقاً سفید بوده، و همان مدال‌های آهن‌سفید و رنگ و وارنگ در«فارس نیوز» دوباره ظهور کرده بود تا بگوید، «اگر» اسرائیل چنین کند، ما «چنان» خواهیم کرد! بله، کار حکومت جمکران از نبرد با شرق و غرب، به نبرد با اسرائیل فروپاشیده، آنهم به شرط «اگر» و «مگر» کشیده. همانطورکه گفتیم کودکان در کنار پدر و مادر خود احساس امنیت می‌کنند، و فاشیست‌ها نیز به دلیل ضعف ساختار شخصیتی در حضور «رهبرقدرتمند» چنین احساسی دارند، و به مصداق «سگ در خانة صاحبش شیر است»، فعلة فاشیسم هم با مشاهدة‌ «رهبر» به پارس کردن مشغول می‌شوند. ولی افسوس! پائیز پدرسالاران جهان فرا رسیده.

در آخرین روزهای هفته لاشخورها [...] وارد کاخ شده [...] سکوت مطلق حاکم بر کاخ را شکسته بودند. هنوز سپیده [...] ندمیده بود که نسیمی گرم و ملایم [...] شهر را از رخوت صدساله رهائی بخشید[...]

گابریل گارسیا مارکز، «پائیز پدرسالار».

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس



پیوند این مطلب در گوگل
...